* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 05 آبان 1392 تعداد بازديد: 1459 
امام علي(ع)؛ پيشواي سياسي به وسعت تمام تاريخ
 

در پي انتشار يادداشت غيرعلمي و مغالطه‌آميز «امام؛ پيشواي سياسي يا الگوي ايماني؟» در يکي از روزنامه‌هاي صبح کشور، حجت‌الاسلام ابوالقاسمي از کارشناسان شبکه جهاني ولايت در يادداشتي مبسوط به ادعاهاي نويسنده آن پاسخ داد.

روزنامه بهار در صفحه نخست شماره 253 خود (چهارشنبه اول آبان 1392) يادداشتي تحت عنوان «امام؛ پيشواي سياسي يا الگوي ايماني؟» به قلم علي‌اصغر غروي از چهره‌هاي منتسب به حزب نهضت آزادي ايران منتشر کرد. (مشاهده نسخه پي‌دي‌اف در اينجاواينجا)

اين يادداشت که به گفته نگارنده آن «نظري است در ميان نظرها»، نه تنها از ارجاعات و مصادر متقن براي ادعاهاي خود بي‌بهره است، بلکه آيات قرآن کريم را نيز به صورت تقطيع شده به کار مي‌برد و به صورت تحريف‌شده ترجمه مي‌کند.

گفتمان وي در اين يادداشت نه تنها عليه شيعيان است، بلکه اهل تسنن را نيز هدف قرار مي‌دهد و در وهله بعدي، به نبوت اشکال مي‌کند. امري که نتيجه‌اي جز تفرقه‌افکني و نزاع درون‌ديني ندارد.

به زعم کارشناسان، شايسته است نگارنده اين يادداشت غيرعلمي که دانش‌آموخته فلسفه است، ضمن پرهيز از سفسطه و مغالطه، از ورود به مباحث تفسيري و حديثي که فاقد تخصص در آن است، پرهيز کند.

خبرگزاري فارس در راستاي رسالت خبري خود و در جهت تنوير افکار عمومي به نقد اين يادداشت مي‌پردازد و در نخستين شماره، پاسخ حجت‌الاسلام جواد ابوالقاسمي از کارشناسان شبکه جهاني ولايت را منتشر مي‌کند:

 

متاسفانه شاهد آن بوديم که نويسنده‌اي معلوم الحال که سابقه انکار بسياري از عقايد مسلم شيعه را در کارنامه خود دارد، در شب عيد غدير، بار ديگر شبهاتي تکراري را به صورت مقاله‌اي بر ضد عقيده شيعه در آورده و آن را به همراه الفاظي زشت و توهين آميز در صفحه اول يک روزنامه رسمي نشر داده است. البته نويسنده از طرفداران وهابيت درون‌شيعي است که در حقيقت، با عقايد شيعه دشمني ديرينه  دارند و از يک سو براي سست‌کردن اعتقادات شيعيان تلاش مي‌کنند و از سوي ديگر مطالب را به اسم شيعه و بر ضد اهل سنت مطرح مي‌کنند تا موجبات جنگ مذهبي را فراهم کنند!

سخناني در مورد نگارنده‌ اين مقاله:

 

1. تحريف ترجمه آيات قرآن و عدم فهم صحيح آن

وي حتي توانايي فهم متون ساده عربي را ندارد و ادعاي کارشناسي امور ديني و ترجمه چند کتاب را دارد! وي در همين مقاله در ترجمه آيه «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» (بقره 124) مي‌نگارد:

«اي پيامبر به‌خاطر داشته باش که خداوند ابراهيم را برگزيد و براي او کلمات خودش را به اتمام ‌رسانيد و گفت:‌ اي ابراهيم! (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پيشواي مردم قرار مي‌دهم».

در حالي که ترجمه آيه چنين است:

چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.»

وي از خود کلمات «برگزيدن» را در آيه اضافه کرده و ادعا مي‌کند که کلمات به ابراهيم داده شد تا به وسيله آن‌ها بتواند امامت کند! و در انتها مي‌گويد «و گفت اي ابراهيم» و حال آنکه اين جمله «گفت» در واقع اعلام نتيجه امتحان ابراهيم است و نه مرحله بعد از دوره ديدن ابراهيم با کلمات!

 

2. اهانت به عقايد شيعه و سني در آن واحد با ادعاي دفاع از مذاهب مختلف !

اهانت به مقدسات و نمادهاي اهل سنت

وي از يک سو مي‌نويسد:

 

«نصب يا تعيين، در خود، مفهوم سلب آزادي و نوعي از بندگي و بردگي را دارد. از اين‌رو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آيه 157 اعراف است. بر اين پايه حتما رسول اسلام خود ناقض پيامي که آورده است نمي‌شود»

 

و سپس مي‌گويد:

 

بر همين اساس است که شيعه با نصب عمر توسط ابي‌بکر و نصب عثمان توسط عمر شديداً مخالف است و آن را مغاير با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادي انسان قلمداد کرده است. وقتي خداي تعالي در کتاب مجيدش انسان را در قبول دين، ماندن در آن يا خروج از آن آزاد و مخير گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر اين مردم، منتخب و برگزيده آن‌ها نباشند و در اين امر با اين اهميت مسلوب‌الاختيار باشند؟!

 

و معني اين سخنان ، توهين صريح به مقدسات اهل سنت به خصوص خلفاي دوم و سوم است و به صراحت خلافت عمر و عثمان را مغاير با کتاب و سنت و اصل آزادي انسان معرفي کرده است که مقام معظم رهبري بارها و بارها به صراحت هرگونه اهانت به مقدسات برادران اهل سنت را گناه و آن را در موقعيت فعلي، چه دانسته باشد يا ندانسته، خيانت و در خدمت دشمنان اسلام معرفي کرده‌اند!

 

توهين به شيعيان

از سوي ديگر با اهانت به شيعيان آنان را مردمي جاهل، دور از قرآن، داراي فهم ناقص و درگير روايات جعلي ‌و طرفداران تفرقه بين مسلمانان و آتش بيار معرکه و بزرگ‌ترين ظالمان معرفي مي‌کند!

وي مي‌نويسد:

 

«بنا به فرموده مولي(ع)، شيعيان «به جاي آنکه کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب مي‌دانند» و برخلاف خواست او، بنده جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضايع شده علي در حکومت چند روزه دنيوي مي‌گريند!

 

 

شيعيان اين علي، رسم وي و موعظه او را، که چنگ يازيدن به حبل متين الهي (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جاي تدقيق و تفقُّه در آيات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علي را با فهم ناقص و ناصحيح خود از آيات کتاب و روايات مجعوله در هم مي‌آميزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمين هيزم مي‌ريزند و آتش‌ بيار معرکه مي‌شوند.

 

 

و در قالب حُبّ و ولايت اميرالمومنين، بزرگ‌ترين مظالم را در حق اهداف عاليه، الهي و انساني شريف‌ترين و زبده‌ترين گوهر جهان بشريت مرتکب مي‌شوند»

 

حال که علميت نويسنده و هدف اصلي وي از اين نويسه مشخص شد، نگاهي علمي به مطالب مطرح شده توسط وي خواهيم داشت؛ وي در مقاله خود شبهاتي را با سرفصل‌هاي ذيل بيان کرده است:

1. شبهه در خلافت و امامت الهي

2. شبهه در غدير خم

3. تحريف تاريخ در مورد ارتباطات اميرمومنان علي عليه‌السلام با خلفا

و حال به بيان تفصيلي شبهات وي و نقد آنها و پاسخ به آنها مي‌پردازيم:

 

شبهه در خلافت الهي

 

تعيين خليفه الهي نيست و با مشورت مردم است

وي براي اين ادعاي خود دو دليل مطرح مي‌کند :

ا. آيه «وشاورهم في الامر» و آيه «وأمرهم شورى بينهم»

وي مي‌نويسد:

 

«در اينجا نيز اگر مضمون آيه فوق را همان «نصب سياسي» بپنداريم، با آياتي ناسازگار مي‌شود که به پيامبر دستور مي‌دهد در اداره دنياي مردم (يعني همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَينَهُمْ»

 

پاسخ: مشورت در امور مردمي است اما امامت امري الهي است.

اين استدلال وي يک مغالطه بسيار ساده است؛ زيرا اين استدلال زماني صحيح است که امامت جزو امور مردم و نه امري الهي باشد زيرا خداوند فرموده است «وأمرهم شورى بينهم» يعني در اموري که به مردم مربوط مي‌شود حق شورا و مشورت دارند؛ اما آيا در تعيين رکعات يا وقت نماز يا طريقه وضو گرفتن نيز مي‌توان شورا قرار داد؟!

و آيا امامت از نوع امور مردم است يا از نوع امور الهي که مردم در آن حق تصرف ندارند؟! خداوند متعال در قرآن بارها به صراحت امامت و خلافت را امري الهي معرفي کرده است؛ و اولين دليل همان آيه‌اي است که نويسنده با تحريف ترجمه آن، مي‌خواست به مقصود خود برسد و نيز انتهاي آيه را نيز که بر ضد تمام استدلال‌هاي او بود حذف کرد!

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (البقرة: 124)

چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم»، [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم[چطور]؟» فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمى‌رسد».

در اين آيه به صراحت امامت عهد الهي معرفي شده است و مقامي که خداوند آن را عطا مي‌کند و نه اينکه شخص با شايستگي‌هاي فردي و يا ياد گرفتن برخي کلمات (همان طور که نويسنده‌ ادعا کرده است) به آن برسد! و اگر چنان بود که نويسنده ادعا کرده است، ديگر معني نداشت ابراهيم اين مقام را براي فرزندان خود خواستار شود؛ بلکه، به فرزندان خود اين کلمات و روش را مي‌آموخت و آن‌ها نيز همه امام مي‌شدند! همچنين خداوند متعال در اين آيه به صراحت امامت را عهد خويش معرفي کرده است! حال چطور اين امامت در حد يک امر اکتسابي عادي پايين آورده مي‌شود؟

و صد البته اگر نگارنده آن را کامل ذکر مي‌کرد، ديگر نيازي به اين نبود که نه خاطر شيعيان را مکدر کند و نه بي جهت صفحه اول يک روزنامه را به مقاله ضد عقيده خود اختصاص دهد!

و نيز آيات کريمه ذيل که در همگي آن جعل تشريعي امام به خدا نسبت داده شده است و نه به مردم:

 

يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ (ص: 26)

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَينَا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (الأنبياء : 73)

وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ(القصص:5)

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (البقرة : 30)

و اهل سنت نيز در معتبرترين کتب خويش به اين حقيقت اذعان کرده‌اند که امامت امري الهي است و حتي رسول خدا (ص) نيز در آن حق تصرف نداشت؛ مسلم نيشابوري در صحيح خويش مي‌نويسد:

حدثني محمد بن سَهْلٍ التَّمِيمِي حدثنا أبو الْيمَانِ أخبرنا شُعَيبٌ عن عبد اللَّهِ بن أبي حُسَينٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَيرٍ عن بن عَبَّاسٍ قال قَدِمَ مُسَيلِمَةُ الْکَذَّابُ على عَهْدِ النبي صلى الله عليه وسلم الْمَدِينَةَ فَجَعَلَ يقول إن جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ فَقَدِمَهَا في بَشَرٍ کَثِيرٍ من قَوْمِهِ فَأَقْبَلَ إليه النبي صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَيسِ بن شَمَّاسٍ وفي يدِ النبي صلى الله عليه وسلم قِطْعَةُ جَرِيدَةٍ حتى وَقَفَ على مُسَيلِمَةَ في أَصْحَابِهِ قال لو سَأَلْتَنِي هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَيتُکَهَا وَلَنْ أَتَعَدَّى أَمْرَ اللَّهِ فِيکَ

 

مسيلمه کذاب به مدينه آمد و مي‌گفت: اگر پيامبر(ص) خلافت بعد از خود را براي من قرار دهد از او تبعيت مي‌کنم؛ و سپس با جمعيت زيادي از طرفدارانش به مدينه آمد؛ پيامبر(ص) و ثابت بن قيس بن شماس به سوي او رفتند و در دست پيامبر(ص) قطعه چوبي بود؛ وقتي که به مسيلمه و نيروهايش رسيدند، فرمودند: اگر تو از من اين تکه چوب را نيز بخواهي به تو نخواهم داد؛ و از امر الهي به خاطر تو تجاوز نخواهم کرد.

صحيح مسلم  ج 4 ص 1780 ش 2273 ، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

و علماي اهل سنت نيز در شرح اين روايت، با تصريح به معنايي که شيعيان به آن اعتقاد دارند مي‌نويسند:

ولن أتعدى أمر الله فيک أي لا أجيبک إلى ما طلبته مما لا ينبغي لک من الاستخلاف والمشارکة

و از امر الهي به خاطر تو تجاوز نخواهم کرد بدين معني است که آنچه که خواستي و شايسته تو نيست، يعني خلافت و مشارکت در امر نبوت را به تو نخواهم داد!

الديباج على مسلم ج 5 ص 291، اسم المؤلف: عبدالرحمن بن أبي بکر أبو الفضل السيوطي الوفاة: 911 ، دار النشر : دار ابن عفان - الخبر-السعودية - 1416 - 1996 ، تحقيق: أبو إسحاق الحويني الأثري

يعني رسول خدا(ص) حتي طبق روايات صحيحه اهل سنت به صراحت امامت و خلافت بعد از خود را امري الهي معرفي مي‌کنند، ولي نگارنده اين مطالب سعي دارد چنين القا کند که امامت به نظر شيعه هم الهي نيست.

 

ب. نامه ششم نهج البلاغه:

 

دليل دوم وي نامه ششم نهج البلاغه است؛ وي مي‌نويسد:

به عنوان نمونه اميرالمومنين در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاويه مي‌نويسد:

 

مردمي که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کردند، هم بدانسان بيعت با مرا پذيرفتند. پس کسي که حاضر است نتواند ديگري را خليفه گيرد و آن‌که غايب است نتواند کرده حاضران را نپذيرد. شورا از آن مهاجرين و انصار است. پس اگر اينان بر امامت کسي گرد آمدند و او را امام خود ناميدند، خشنودي خدا هم در آن است...

 

و حال آنکه استدلال به اين نامه نيز مغالطه اي‌ بيش نيست.

زيرا اين نامه اميرمؤمنان، جداي از اينکه در کتب شيعه هيچ‌ سندي ندارد و مرحوم سيد رضي آن را از اهل سنت نقل کرده است (و بدين ترتيب براي شيعيان ارزش استدلالي ندارد) خطاب به معاويه و از باب الزام است!

ابن ابي الحديد سني قبل از نقل اين نامه چند جمله ديگر را نيز که در کتب اهل سنت آمده است، بيان مي‌کند که حضرت به معاويه نوشتند:

وفيه : أما بعد، فإن بيعتي بالمدينة لزمتک وأنت بالشام، لأنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابکر وعمر وعثمان، على ما بويعوا عليه ...

بيعت مردم با من در مدينه، با اينکه در شام بودي، ولي بر تو نيز لازم است؛ زيرا همان‌ کساني که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کردند، با من نيز بيعت کردند!

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 3 ص 75

يعني اي معاويه، اگر تو خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول داري  و مي‌گويي بيعت آنان براي همه مردم ملزم بود ، بايد بيعت من را نيز بپذيري؛ و اگر خلافت آنان را قبول نداري ، چگونه براي خودت ادعاي مشروعيت مي‌کني با اينکه روي کار آمدن تو به واسطه آنان بود؟!

 

وظيفه پيامبران تعيين خليفه و حاکم نبود!

نويسنده در سخناني که به صراحت با قرآن در تضاد است مي‌نويسد:

 

«نتيجه آنکه جزو وظايف رسولان الهي، از جمله پيامبر اسلام، تعيين جانشين يا خليفه، که اصطلاحا نصب مي‌گويند، براي تشکيل حکومت و اداره امور دنياي مردم نبوده است»

 

پاسخ:

ظاهرا نويسنده خبر ندارد که در قرآن به صراحت آمده است، مردم براي تعيين خليفه به پيامبران خويش رجوع مي‌کردند!

أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِي لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ (سوره بقره آيه  246)

آيا از [حال] سران بنى اسرائيل پس از موسى خبر نيافتى آن گاه که به پيامبرى از خود گفتند: «پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيکار کنيم».

و در ادامه پيامبرشان به جاي آنکه مطابق با نظر نگارنده مقاله به آن‌ها بگويد «اي مردم، ما نبايد خليفه و حاکم تعيين کنيم» به آنان مي‌گويد:

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا(سوره بقره آيه 247)

و پيامبرشان به آنان گفت: «در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است».

و نيز در آيه ديگر حضرت موسي عليه‌السلام به صراحت به حضرت هارون مي‌گويد: وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي(سوره اعراف آيه 142 )

و موسى [ هنگام رفتن به کوه طور ] به برادرش هارون گفت: «در ميان قوم من جانشينم باش»

 

نصب خليفه و جانشين سلب آزادي مردم است!

وي با بيان سخناني عجيب‌تر مي‌نويسد:

 

«نصب يا تعيين، در خود، مفهوم سلب آزادي و نوعي از بندگي و بردگي را دارد».

 

پاسخ:

نصب يا تعيين زماني سلب آزادي است که از جانب خدا نباشد؛ اما خدايي که مالک تمام حيات انسان است و صلاح او را از خود انسان بهتر مي‌شناسد، اگر شخصي را به عنوان خليفه معرفي کند، قطعاً دستور او آزادي واقعي براي انسان خواهد بود؛ و شاهد واضح آن، دو آيه‌اي است که در پاسخ قبلي بيان شد و به صراحت روش انبياي الهي در قرآن را براي تعيين خليفه بيان مي‌کرد!

 

امامت براي همه قابل دسترسي است؟!

وي وقتي مقام امامت را که يک مقام الهي است، در حد يک امر بسيار ساده و پيش پا افتاده بشري پايين آورد، مي‌نويسد:

 

امامت امت آنگاه ميسر است که انسان پيام هدايت الهي را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خليفه اللهي نائل شود. علي(ع) نيز چون تمامي کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّي ساخته، به امامت امت، نائل شده است، نه فقط در حياتش و نه تنها براي پنج سال، که تا قيام قيامت و براي همه دوران‌ها و براي همه انسان‌ها؛ و اين همان زعامت کبراست. البته هر آن کس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهي دل بسپارد، به‌مثابه الگو و امام براي تمام جهانيان است.

 

يعني هر کسي که بتواند قرآن را پياده کند، امام همه جهانيان است و ديگر امامتي الهي وجود ندارد!

پاسخ :

در ابتدا بايد دانست که امامت چيست؟

آلوسي مفسر شهير اهل سنت در اين زمينه در ذيل آيه 30 سوره بقره (إني جاعل في الأرض خليفة) مي‌نويسد: 

ولم تزل تلک الخلافة في الإنسان الکامل إلى قيام الساعة وساعة القيام بل متى فارق هذا الإنسان العالم مات العالم لأنه الروح الذي به قوامه فهو العماد المعنوي للسماء والدار الدنيا جارحة من جوارح جسد العالم الذي الإنسان روحه ولما کان هذا الأسم الجامع قابل الحضرتين بذاته صحت له الخلافة وتدبير العالم

اين خلافت (از زمان آدم) تا قيام قيامت در انسان کامل باقي خواهد ماند؛ و هرگاه که اين انسان از عالم جدا شود، عالم نابود مي‌شود ؛ زيرا او روحي است که بقاي اين عالم به او است ؛ او رکن معنوي آسمان است، و کل دنيا، تنها يک بخش از اعضاي اين عالمي است که انسان (کامل) روح آن بدن است! و چون اين اسم (انسان کامل) قابل هر دو عالم (ملک و ملکوت) است، مي‌تواند خليفة الله باشد و عالم را تدبير کند!

روح المعاني ج 1 ص 220 ، اسم المؤلف: العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت

اين نظر يک عالم مشهور سني در مورد مقام خلافت اللهي و امامت است؛ اما آيا واقعا هر انساني مي‌تواند بدون جعل الهي خليفة الله شود و تدبير تمام عالم را به دست گيرد ؟! عقل خود در اينجا به راحتي پاسخ مي‌دهد که خير!  و نيز پاسخ ديگر اين اشکال نيز همان روايتي است که نويسنده ترجمه آن را تحريف کرد و آن را به صورت ناقص بيان کرد! همان طور که در پاسخ به اشکال اول گذشت، امامت در قرآن کريم که راهنماي زندگي بشر است ، امري است الهي ، و نه يک امر پيش پا افتاده و عهد الهي به شمار مي‌رود ! حال آيا ممکن است انساني صاحب اين عهد الهي شود در حالي که خداوند متعال خود چنين نخواسته و او را به چنين کاري نگمارده است؟! اگر واقعا چنين مقامي تنها با عمل به قرآن به دست مي آمد ، چرا ابراهيم براي فرزندان خود طلب اين مقام را کرد؟! وي بايد به آنها مي‌گفت برويد و به همين دستورات الهي عمل کنيد تا به مقام امامت برسيد!

 

خلافت اگر الهي بود حضرت علي آن را بي‌ارزش نمي‌دانست!

وي مي‌نويسد:

 

آيا مي‌شود چيزي که از منظر امير مومنان (ع) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از اين فراتر، اتمام نعمت و اکمال دين نيز باشد؟!

 

يا در جاي ديگر مي‌نويسد:

 

حکومتي که تاکيد فرموده است «زمام شترش را بر گردنش مي‌افکند و رهايش مي‌سازد».

 

پاسخ:

اولاً: جالب است که يک آيه به تنهايي مي‌تواند پاسخ تمام اين اشکالات باشد! يعني همان آيه مربوط به امامت حضرت ابراهيم عليه‌السلام!

و حتي اگر آيات ابلاغ و اکمال (که در بخش بعدي به آن‌ها خواهيم پرداخت) مربوط به امامت نباشد، ولي در آيه مربوط به حضرت ابراهيم عليه‌السلام به صراحت اين مقام «عهد الهي» توصيف شده است! آيا واقعا عهد الهي در نظر اميرمومنان از عطسه يک بز کمتر است؟! آيا مقام کنترل کل عالم، مثل يک شتر است که بند آن را رها مي‌کنند که هر جا خواست برود ؟! يا آنچه رها مي‌شود تنها خلافتي ظاهري است که رها کردن آن در واقع محروم کردن مردم از نعمتي است که بر آن‌ها واجب بود حق آن را ادا کنند! و نه رها کردن مقام امامت؟! آري خلافتي که زيردستان حضرت در آن، مطيع حضرت نباشند و حضرت نتواند به واسطه آنان حق را برپاي دارد، در نزد حضرت از عطسه يک بز نيز کمتر است؛ اما همين خلافت ظاهري نيز اگر موجب توانايي براي گرفتن حق تنها يک مظلوم از ظالم شود، در نزد حضرت ارزشي بس فزون پيدا مي‌کند:

33 - ومن خطبة له عليه السلام عند خروجه لقتال أهل البصرة قال عبد الله بن العباس دخلت على أمير المؤمنين عليه السلام بذي قار وهو يخصف نعله فقال لي ما قيمة هذا النعل فقلت لا قيمة لها ، فقال عليه السلام والله لهي أحب إلي من إمرتکم إلا أن أقيم حقا أو أدفع باطلا

نهج البلاغة - خطب الإمام علي (ع) - ج 1 ص 80

ثانيا آنچه در روايت اميرمؤمنان مقام و منزلتش از عطسه يک بز کمتر است،‌ دنيا است و نه خلافت بر مسلمانان! و نويسنده تنها بر روي شنيده هاي متفرقه خويش مقاله را نوشته است اما درست اين خطبه است که :

ولألفيتم دنياکم هذه أزهد عندي من عفطة عنز

نهج البلاغة - خطب الإمام علي (ع) - ج 1 ص 37

و اين نشانگر دوري نويسنده از متون روايات و تکيه بر شنيده هاي جلسات افراد معلوم الحالي است که با مطرح کردن اين سخنان سال‌ها است که در راه گمراه کردن مردم تلاش مي‌کنند!

 

طلب خلافت الهي کسب قدرت است!

وي مي‌نويسد:

 

«چگونه مي‌توان تصور کرد که انديشه علي (ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟!»

 

پاسخ:

اين سخن نيز ناشي از نفهميدن مقام امامت است! مقام امامت دارا بودن قدرت و خلافت نيست! بلکه به اقرار علماي بزرگ اهل سنت مقام کنترل عالم هستي است! اما نظريه به دنبال قدرت بودن اميرمومنان علي عليه‌السلام، نظريه شيعيان نيست؛ و برخلاف گفته نويسنده، اين نظريه توسط معروف‌ترين علماي قديمي اهل سنت مطرح شده است؛ محمد بن اسماعيل بخاري در اين زمينه با مطرح کردن روايتي در مورد شوراي شش نفره به نقل از مسور بن مخرمة مي‌نويسد:

 

ثُمَّ دَعَانِي فقال ادْعُ لي عَلِيا فَدَعَوْتُهُ فَنَاجَاهُ حتى إبهار اللَّيلُ ثُمَّ قام عَلِي من عِنْدِهِ وهو على طَمَعٍ وقد کان عبد الرحمن يخْشَى من عَلِي شيئا ... فلما اجْتَمَعُوا تَشَهَّدَ عبد الرحمن ثُمَّ قال أَمَّا بَعْدُ يا عَلِي إني قد نَظَرْتُ في أَمْرِ الناس فلم أَرَهُمْ يعْدِلُونَ بِعُثْمَانَ فلا تَجْعَلَنَّ على نَفْسِکَ سَبِيلًا

 

عبد الرحمن بن عوف مرا فراخواند و به من گفت علي را صدا بزن؛ من نيز چنين کردم؛ او تا نيمه شب با علي سخن گفت؛ و وقتي که علي از نزد او برخواست «طمع» (به خلافت) داشت! ... وقتي که همه جمع شدند ، عبد الرحمن بن عوف (به حضرت علي عليه السلام) گفت: اي علي ، من به امور مردم نگاه کردم و ديدم که کسي را همتاي عثمان نمي‌بينند ! مبادا که گمان باطل بورزي (و به دنبال خلافت بروي)

صحيح البخاري  ج 6  ص 2634  ، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن کثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا

اين روايت به خوبي نشان مي‌دهد در صدر اول تاليف کتب در نزد اهل سنت، دست‌هاي پنهاني تلاش براي سياه کردن چهره نوراني اميرمومنان علي بن ابي طالب عليه السلام داشته‌اند!

حضرت علي حق الهي غصب شده براي خود نمي‌ديد!

نگارنده مقاله مي‌نويسد:

 

5- علي(ع) هرگز از حقي در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا براي او در نظر گرفته شده و توسط پيامبر ابلاغ شده باشد، حرفي به ميان نمي‌آورد.

 

پاسخ:

اين سخنان ، ناشي از کم اطلاعي يا مغرض بودن نويسنده است! در روايات صحيح السند شيعه از اميرمؤمنان علي عليه‌السلام روايت شده است که فرمود:

أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَنَّ إِبْلِيسَ ورُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ إِياي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ يبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.

رسول خدا(ص) به من خبر داد که شيطان و رئيسان اصحاب وي، در غدير خم که رسول خدا(ص) به امر خداوند من را (به امامت) نصب کرد، حاضر بودند؛ و پيامبر(ص) به مردم خبر داد که من از جانشان بر آن‌ها شايسته‌تر هستم؛ و دستور داد که حاضرين به غائبين خبر برسانند!

الکافي، ج‏8، ص343، ح541.

آيا چنين سخناني از اميرمومنان علي عليه‌السلام که با سند صحيح در کتاب شريف کافي آمده است، با ادعاهاي نگارنده مقاله سازگاري دارد ؟! مگر اينکه نگارنده‌اي که آيات قرآن را تقطيع مي‌کرد و ترجمه آن را نيز تحريف مي نمود ، اينجا نيز همان روش را به کار برد!

همچنين اميرمؤمنان علي عليه‌السلام، خطبه شقشقيه را بيان کردند که در کتب شيعه و سني با چندين سند نقل شده است که به حد استفاضه مي‌رسد و ديگر نيازي به بررسي سند ندارد را فراموش کرده است که فرمودند:

أما والله لقد تقمصها ابن ابي قحافة ! ... أرى تراثي نهبا!

قسم به خدا که فرزند ابوقحافه به زور لباس خلافت را بر تن خويش کرد ! ... ديدم که ميراثم به غارت مي‌رود!

يعني اميرمومنان هم امامت الهي را مطرح کرده‌اند و هم غصب خلافت را !

 

چرا حضرت علي قيام نکرد

وي مي‌نويسد:

 

«7- اگر اميرالمؤمنين فرمان خدا را بر خلافت خود بعد از رسول اکرم(ص) مي‌يافت، آيا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمي‌کرد که يک تنه شمشير برکشد و فرمان و عدل خدا را جاري سازد؟! و آيا از دروازه حکمت و شهر علم نبوي بعيد نبود که بيان اين حق را از وقت حاجت به تأخير اندازد؟!»

 

پاسخ:

اينگونه اشکالات تنها از افرادي خشن و تندخو و بي منطق بر مي‌آيد! که گمان مي‌کنند راه حل تمام مسائل دست به شمشير بردن است!

البته نويسنده اين مقاله مي‌توانست به جاي اميرمومنان همين مطالب را در مورد رسول خدا(ص) بگويد که «اگر پيامبر فرمان خدا را براي نبوت خويش و تشکيل جامعه اسلامي مي‌يافت، آيا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمي‌کرد که در 13 سالي که در مکه بود يک‌تنه شمشير برکشد و فرمان و عدل خدا را جاري سازد ؟! آيا از پيامبر خدا بعيد نبود که بيان اين حق را از وقت حاجت به تأخير اندازد»؟!

چطور چنين سخناني در مورد پيامبر(ص) نمي‌زنيد ؟! با اينکه حضرت 13 سال در مکه شکنجه‌ مسلمان به دست کفار را مي‌ديد و شهادت مظلومانه مسلمانان را با تمام وجود لمس مي‌کرد، اما دست به شمشير نبرد! آيا اين به معني رسالت نداشتن پيامبر(ص) است؟!

چطور چنين سخناني در مورد حضرت هارون عليه‌السلام نمي‌زنيد که خلافت او براي موسي در قرآن آمده است اما وقتي که طرفداران سامري گوساله را خداي خود قرار دادند ، و به او هجوم آوردند ، دست به شمشير نبرد و يک‌تنه از حق دفاع نکرد؟!

البته از کسي که اين چنين در مورد مقام امامت بنويسد، بعيد نيست که فردا مانند احمد کسروي نبوت را نيز زير سؤال نبرد!

 

امام زمان قرآن است!

وي مي‌نويسد:

 

همين قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پيشواي امت واقع شود.

 

پاسخ:

خداوند متعال دو نوع امام براي مردمان قرار داده است:

ا. امامي که از جنس خود آنان است؛ که آيات اشاره به اين مطلب گذشت؛ مانند امامت حضرت ابراهيم، حضرت لوط، اسحاق و يعقوب که امامت آنان در قرآن به صراحت آمده است و يا حضرت عيسي و رسول گرامي اسلام(ص) که حتي به اقرار اهل سنت امامت دارند، ولي امامت آنان به صراحت در قرآن نيامده است!

ب. امامي از جنس کتاب، که در قرآن کتاب موسي و برخي ديگر از انبيا نيز امام معرفي شده است.

و طبق رواياتي که اهل سنت و حتي وهابيون آن را صحيح مي‌دانند، رسول خدا(ص) به همين مطلب تصريح کرده‌اند که:

4222 - إني تارک فيکم خليفتين: کتاب الله حبل ممدود ما بين السماء والأرض وعترتي أهل بيتي وإنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض قال الشيخ الألباني: (صحيح)

من در ميان شما دو خليفه بر جاي مي گذارم، کتاب خدا که ريسماني است که بين آسمان و زمين کشيده شده است؛ و عترتم اهل بيتم؛ و اين دو از تا زماني که بر حوض وارد شوند از هم جدا نخواهند شد!

صحيح الجامع الصغير (محمد ناصر الدين الالباني) ج 1 ص 423

و رواياتي نيز در کتب شيعه و سني وجود دارد که اگر کسي بدون امام از دنيا برود، به مرگ جاهليت مرده است:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أَسْوَدُ بن عَامِرٍ انا أبو بَکْرٍ عن عَاصِمٍ عن أبي صَالِحٍ عن مُعَاوِيةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من مَاتَ بِغَيرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيةً

مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 96  ش 16922، اسم المؤلف:  أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - مصر

و صحابه پيامبر(ص) از اين کلام حضرت، امام انساني که بتوان با او بيعت کرد برداشت کرده‌اند و نه امامي که کتاب خدا باشد:

1851 وَمَنْ مَاتَ وَلَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيةً

هر کس بميرد و در گردن او بيعت نباشد به مرگ جاهلي مرده است!

صحيح مسلم ج 3 ص 1478 ش 1851، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

مقام امامت در روايات صحيح السند شيعه

اما براي اينکه مقام امامت و مفهوم آن در نظر خود ائمه عليهم السلام روشن شود، روايتي را که با سند صحيح از امام صادق عليه السلام در مورد امامت نقل شده است بيان مي‌کنيم:

 

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي خُطْبَةٍ لَهُ يذْکُرُ فِيهَا حَالَ الْأَئِمَّةِ وصِفَاتِهِمْ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَوْضَحَ‏ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى‏ مِنْ أَهْلِ بَيتِ نَبِينَا عَنْ دِينِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مِنْهَاجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ ينَابِيعِ عِلْمِهِ

فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِيمَانِهِ وعَلِمَ فَضْلَ طُلَاوَةِ إِسْلَامِهِ‏ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وتَعَالَى نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ مَوَادِّهِ وعَالَمِهِ‏ وأَلْبَسَهُ اللَّهُ تَاجَ الْوَقَارِ وغَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ يمَدُّ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ لَا ينْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ولَا ينَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ ولَا يقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يرِدُ عَلَيهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الدُّجَى ومُعَمَّياتِ السُّنَنِ ومُشَبِّهَاتِ الْفِتَنِ

فَلَمْ يزَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وتَعَالَى يخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَينِ مِنْ عَقِبِ کُلِّ إِمَامٍ يصْطَفِيهِمْ لِذَلِکَ ويجْتَبِيهِمْ ويرْضَى بِهِمْ لِخَلْقِهِ ويرْتَضِيهِمْ کُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيناً وهَادِياً نَيراً وإِمَاماً قَيماً وحُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ‏ {يهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يعْدِلُونَ}‏ حُجَجُ اللَّهِ ودُعَاتُهُ ورُعَاتُهُ عَلَى خَلْقِهِ يدِينُ بِهَدْيهِمُ‏ الْعِبَادُ وتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ وينْمُو بِبَرَکَتِهِمُ التِّلَادُ جَعَلَهُمُ اللَّهُ حَياةً لِلْأَنَامِ ومَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ومَفَاتِيحَ لِلْکَلَامِ ودَعَائِمَ لِلْإِسْلَامِ جَرَتْ بِذَلِکَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَلَى مَحْتُومِهَا

فَالْإِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضَى والْهَادِي الْمُنْتَجَى‏ والْقَائِمُ الْمُرْتَجَى اصْطَفَاهُ اللَّهُ بِذَلِکَ واصْطَنَعَهُ عَلَى عَينِهِ فِي الذَّرِّ حِينَ ذَرَأَهُ وفِي الْبَرِيةِ حِينَ بَرَأَهُ ظِلًّا قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ عَنْ يمِينِ عَرْشِهِ مَحْبُوّاً بِالْحِکْمَةِ فِي عِلْمِ الْغَيبِ عِنْدَهُ اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ وانْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ بَقِيةً مِنْ آدَمَ وخِيرَةً مِنْ ذُرِّيةِ نُوحٍ ومُصْطَفًى مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ وسُلَالَةً مِنْ إِسْمَاعِيلَ وصَفْوَةً مِنْ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ لَمْ يزَلْ مَرْعِياً بِعَينِ اللَّهِ يحْفَظُهُ ويکْلَؤُهُ بِسِتْرِهِ مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وجُنُودِهِ مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ الْغَوَاسِقِ‏ ونُفُوثُ کُلِّ فَاسِقٍ مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ السُّوءِ مُبْرَأً مِنَ الْعَاهَاتِ مَحْجُوباً عَنِ الْآفَاتِ مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَّاتِ مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ کُلِّهَا مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ والْبِرِّ فِي يفَاعِهِ‏ مَنْسُوباً إِلَى الْعَفَافِ والْعِلْمِ والْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ مُسْنَداً إِلَيهِ أَمْرُ وَالِدِهِ صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ فِي حَياتِهِ

فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ إِلَى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِيرُ اللَّهِ إِلَى مَشِيئَتِهِ وجَاءَتِ الْإِرَادَةُ مِنَ اللَّهِ فِيهِ إِلَى مَحَبَّتِهِ وبَلَغَ مُنْتَهَى مُدَّةِ وَالِدِهِ فَمَضَى وصَارَ أَمْرُ اللَّهِ إِلَيهِ مِنْ بَعْدِهِ وقَلَّدَهُ دِينَهُ وجَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلَى عِبَادِهِ وقَيمَهُ فِي بِلَادِهِ وأَيدَهُ بِرُوحِهِ وآتَاهُ عِلْمَهُ وأَنْبَأَهُ فَصْلَ بَيانِهِ واسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ وانْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ وأَنْبَأَهُ فَضْلَ بَيانِ عِلْمِهِ ونَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِهِ وضِياءً لِأَهْلِ دِينِهِ والْقَيمَ عَلَى عِبَادِهِ رَضِي اللَّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ واسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ واسْتَخْبَأَهُ حِکْمَتَهُ‏ واسْتَرْعَاهُ لِدِينِهِ‏ وانْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ وأَحْيا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِيلِهِ وفَرَائِضَهُ وحُدُودَهُ فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحَيرِ أَهْلِ الْجَهْلِ وتَحْييرِ أَهْلِ الْجَدَلِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ‏ والشِّفَاءِ النَّافِعِ بِالْحَقِّ الْأَبْلَجِ والْبَيانِ اللَّائِحِ مِنْ کُلِّ مَخْرَجٍ عَلَى طَرِيقِ الْمَنْهَجِ الَّذِي مَضَى عَلَيهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ فَلَيسَ يجْهَلُ حَقَّ هَذَا الْعَالِمِ إِلَّا شَقِي ولَا يجْحَدُهُ إِلَّا غَوِي ولَا يصُدُّ عَنْهُ إِلَّا جَرِي عَلَى اللَّهِ جَلَّ وعَلَا.

الکافي، ج‏1، ص203.

 

«امام صادق(ع) در خطبه‏‌اى که ويژگي‌ها و صفات امامان را بيان مي‌کند، مي‌فرمايد:

همانا خداى‏ عز و جل به وسيله ائمه هدى از اهل بيت پيامبر ما دينش را آشکار ساخت و علمش را روشن نمود و براى آنان باطن چشمه‏‌هاى علمش را گشود، هر که از امت محمد حقِ واجبِ امامش را بشناسد، طعم و شيرينى ايمانش را بيابد و فضل خرمى اسلامش را بداند؛ زيرا خداى تبارک و تعالى امام را به پيشوائى خلقش منصوب کرده و بر روزي خواران اهل جهانش حجت قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباريتش به او پرتو افکنده با رشته‏‌اى الهى تا آسمان کشيده که فيوضات خدا از او منقطع نمي‌شود و آنچه نزد خداست جز از طريق واسطه‌هاي او به دست نيايد و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نمي‌‌پذيرد. آنچه از امور مشتبه تاريک و سنت‏‌هاى مشکل و فتنه‏‌هاى ناآشکار بر او وارد شود، حکمش را مي‌داند.

خداى تبارک و تعالى همواره امامان را براى رهبرى خلقش از اولاد حسين و از فرزندان بلا واسطه هر امامى براى امامت بر مي‌گزيند و انتخاب کند و ايشان را براى خلقش مي‌بپذيرد و مي‌بپسندد، هر گاه يکى از آن‌ها از دنيا برود، از فرزندان او امامى بزرگوار آشکار و رهبرى نوربخش و پيشوايى سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش نصب مي‌کند.

آنان از طرف خدا پيشوايند، به حق هدايت مي‌کنند و به حق داورى مي‌نمايند، حجت‌هاى خدا و دعوت کنندگان به سوى خدايند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستى کنند.

بندگان خدا به رهبرى آن‌ها ديندارى مي‌کنند و شهرها به نورشان آباد مي‌شود و ثروت‌هاى کهنه از برکتشان فزونى مي‌يابد، خدا ايشان را حيات مردم و چراغ‌هاى تاريکى و کليدهاى سخن و پايه‏‌هاى اسلام قرار داده و مقدرات حتمى خدا بر اين جارى شده است.

پس امام همان برگزيده، ‌پسنديده، رهبر، محرم اسرار و اميد بخشى است که به فرمان خدا قيام کرده‏ است، خدا او را براى اين برگزيده و در عالم ذر که او را آفريده، زير نظر خود پرورانيده و او را همچنان در ميان مردم ساخته است، در عالم ذر پيش از آنکه جاندارى پديد آيد، امام را مانند سايه‏‌اى در سمت راست عرش آفريده و با علم غيب خود، به او حکمت بخشيده و او را برگزيده و براى پاکيش انتخابش کرده است.

باقى مانده خلافت آدم(ع) به او رسيده و از بهترين فرزندان نوح(ع) است، برگزيده خاندان ابراهيم(ع) و سلاله اسماعيل(ع) و انتخاب شده از عترت(ع) است.

هميشه زير نظر خدا سرپرستى شده و با پرده خود حفظ و نگهبانيش نموده و دام‌هاى شيطان و لشکرش را از او کنار زده و پيش آمدهاى شب هنگام و افسون جادوگران را از او دور ساخته است، روى آوردن بدى را از او دور کرده است. از بلاها در امان است، از آفت‌ها پنهان است، از لغزش‌ها حفظ شده و از تمام زشتکاري‌ها مصون است.

در جوانى به خويشتن دارى و نيکوکارى معروف است و در پيرى به پاکدامنى و علم و فضيلت منسوب، امامت پدرش به او رسيده و در زمان حيات پدرش از آن گفتار خاموش بوده؛ چون ايام پدرش گذشته و مقدرات و خواست خدا نسبت به او پايان يافته و اراده خدا او را به سوى محبت خود رسانيده و به پايان دورانش رسيده، او در گذشته و امر خدا پس از او به امامي ديگر رسيده، خدا امر دينش را به گردن او نهاده و او را بر بندگانش حجت کرده است. در بلادش سرپرست نموده و به روح خود قوتش داده و از علم خود به او عطا فرموده و از بيان روشن [گفتار حق‏] آگاهش نموده و راز خود بدو سپرده و براى امر بزرگش (رهبرى تمام مخلوق) دعوت فرموده و فضيلت بيان علمش را به او خبر داده و براى رهبرى خلق منصوبش ساخته و بر اهل عالم حجتش نموده و مايه روشنايى اهل‏ دين و سرپرست بندگانش کرده، او را براى امامت خلق پسنديده و راز خود بدو سپرده و بر علم خويش نگهبانش کرده و حکمتش را در او نهفته و سرپرستى دينش را از او خواسته و براى امر بزرگش او را طلبيده و راه‌هاى روشن و احکام و حدود خويش را با او زنده کرده است.

امام هم با نور درخشان و راه حلي مفيد، هنگام سرگردانى نادانان و سخن آراستن اهل جدل، به عدالت قيام کرده در حالى که با حق واضح همراه بوده و به راه مستقيمى که پدران درستکارش رفته بودند، گام برداشته است؛ پس حق چنين عالمى را جز بدبخت ناديده نمي‌گيرد و جز گمراه نوميد، منکرش نمي‌شود و جز عاصي فرمان خداى جل و علا برايش کارشکنى نمي‌کند».

 

شبهات در مورد غدير خم:

آيه اکمال در غدير نازل نشده است!

نگارنده ادعا مي کند که آيات قرآن در غدير خم به نهايت رسيده و نعمت تمام شده بر مردم، قرآن کامل است!

 

1- آيات قبل و بعد از آيه فوق مويد اين معني است که خداوند پيامبر را موظف مي‌کند هر آنچه بر او نازل مي‌شود، بي‌کم‌وکاست، ابلاغ کند و در اين ميان هيچ پيشامد و گزندي وي را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغيان و مخالفت و سرکشي کافران اندوهگين نباشد. پس، از سياق آيات چنين به‌نظر مي‌رسد نعمتي که تمام شده است، همان وحي خداوندي (قرآن) و تحقق عيني آن (اسلام) باشد. يعني اکنون که وحي بدون هيچ نقص و گزندي به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ايشان تمام است.

 

يا در جاي ديگر مي‌نويسد:

 

مراد از «اتمام نعمت» در آيه مذکور، نه حکومت و پيشوايي دنيوي، بلکه اتمام بعثت نبي، نزول، دريافت و ابلاغ بدون کاستي و نقصان قرآن است.

 

پاسخ :

اين مطلب خلاف مسلمات تاريخي و عقيده مشترک بين شيعه و سني است که بعد از آيه «اليوم اکملت لکم دينکم»  آيات ديگري نيز نازل شده است و حداقل آيات ادامه سوره مائده، بعد از ماجراي غدير خم نازل شده است !

در صحيح بخاري معتبر‌ترين کتاب اهل سنت آمده است:

حدثني عبد اللَّهِ بن رَجَاءٍ حدثنا إِسْرَائِيلُ عن أبي إِسْحَاقَ عن الْبَرَاءِ رضي الله عنه قال آخِرُ سُورَةٍ نَزَلَتْ کَامِلَةً بَرَاءَةٌ وَآخِرُ سُورَةٍ نَزَلَتْ خَاتِمَةُ سُورَةِ النِّسَاءِ «يسْتَفْتُونَکَ قُلْ الله يفْتِيکُمْ في الْکَلَالَةِ»

آخرين سوره‌اي که به صورت کامل نازل شد ، سوره توبه بود و آخرين آياتي که نازل شد آيات آخر سوره نساء بود «يستفتنوک قل الله يفتيکم» ...

صحيح البخاري ج 4 ص 1586 ش 4106  اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن کثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا

و اين آيات در مدينه منوره نازل شده است ، حال چگونه ادعا مي‌کند در غدير خم تمام آيات الهي نازل شده و قرآن کامل شده بود ؟!

جداي از اينکه در کتب اهل سنت ، رواياتي با سند صحيح آمده است که :

 

ضمرة ابن ربيعة القرشي عن ابن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن أبي هريرة. قال: من صام يوم ثمان عشرة من ذي الحجة کتب له صيام ستين شهرا، وهو يوم غدير خم، لما أخذ النبي صلى الله عليه وسلم بيد علي بن أبي طالب فقال: ألست ولي المؤمنين؟ قالوا: بلى يا رسول الله! قال: «من کنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک يا بن أبي طالب أصبحت مولاي ومولى کل مسلم، فأنزل الله: «اليوم أکملت لکم دينکم»

از ابوهريره روايت شده است که گفت : هر کس روز 18 ذي الحجة روزه بگيرد، براي او ثواب 60 ماه روزه نوشته مي‌شود؛ آن روز ، روز غدير خم است که پيامبر (ص) دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين نيستم؟ گفتند: چرا اي رسول خدا! فرمود: هر کس من مولاي او هستم، علي مولاي او است؛ عمر بن الخطاب گفت: به به! اي فرزند ابي طالب که مولاي من و هر مسلماني شدي! سپس خداوند آيه نازل کرد که «اليوم أکملت لکم دينکم»!

تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 8، ص 284 ـ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص 233.

 

جالب است که اهل سنت، خود اين قضيه را با سند صحيح نقل کرده‌اند، اما يک به ظاهر شيعه براي ترويج‌ نظريات وهابيت تلاش مي‌کند، بدون هيچ‌دليلي و تنها با ادعاي عدم تناسب با ماجراي غدير ! منکر اين نزول مي‌شود!

 

شبهه در مورد آيه تبليغ

 

وي با مطرح کردن شبهه در مورد آيه تبليغ نيز مي‌نويسد:

 

 

2- اگر موضوع«بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيک» معرفي علي(ع) به خلافت مي‌بود، بايد بلافاصله در همين جا آن را ذکر مي‌فرمود، زيرا خداوند حکيم است و تاخير بيان از وقت حاجت از حکيم، قبيح.

 

پاسخ:

مايه تأسف است که اين نويسنده وهابي مسلک، به جاي اينکه براي فهميدن مقصود آيه، به روايات صحيح السند اهل سنت و شيعه مراجعه کند، روايات را در اين زمينه به کناري افکنده و مي‌گويد بايد در همين جا در تفسير آيه به صراحت امامت مي‌آمد! ولي او فراموش کرده است که خداوند متعال فرموده است «لتبين للناس ما نزل اليهم»؛ يعني بيان و تفسير آيات قرآن کار رسول خدا (ص) است و رسول خدا (ص) نيز در غدير خم اين آيه را براي مردم به صورت کامل توضيح داده‌اند!

ابن عساکر شافعي با سند معتبر نقل مي‌کند که:

أخبرنا أبو بکر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بکر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليک من ربک» على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب

از ابوسعيد خدري روايت شده است که آيه «يا أيها الرسول بلغ...» در غدير خم در مورد حضرت علي عليه‌السلام بر پيامبر (ص) نازل شد!

تاريخ مدينة دمشق  ج 42 ص 237 ، اسم المؤلف:  أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفکر - بيروت - 1995، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري

البته بايد از اين نويسنده پرسيد که تأخير بيان از وقت حاجت به چه معني است وقتي که در همان غدير خم برهمگان مشخص شده است که اين آيه در مورد حضرت علي عليه‌السلام است؟!

 

شأن نزول آيه ابلاغ و اکمال در روايات صحيح شيعه

شيخ کليني در کتاب کافي نقل مي‌کندکه امام باقر(ع) براي اثبات امامت اميرمؤمنان(ع) به آيات قرآن و حديث شريف غدير استدلال کرده و مي‌فرمايد:

 

أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ رَسُولَهُ بِوَلَايةِ عَلِي وأَنْزَلَ عَلَيهِ {إِنَّما وَلِيکُمُ‏ اللَّهُ‏ ورَسُولُهُ والَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاةَ ويؤْتُونَ الزَّکاةَ} وفَرَضَ وَلَايةَ أُولِي الْأَمْرِ فَلَمْ يدْرُوا مَا هِي فَأَمَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَنْ يفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَايةَ کَمَا فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلَاةَ والزَّکَاةَ والصَّوْمَ والْحَجَّ فَلَمَّا أَتَاهُ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ ضَاقَ بِذَلِکَ صَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ وتَخَوَّفَ أَنْ يرْتَدُّوا عَنْ دِينِهِمْ وأَنْ يکَذِّبُوهُ فَضَاقَ صَدْرُهُ ورَاجَعَ رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ إِلَيهِ {يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيکَ‏ مِنْ رَبِّکَ وإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللَّهُ يعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ}‏ فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ فَقَامَ بِوَلَايةِ عَلِي(ع) يوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.

قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَينَةَ قَالُوا جَمِيعاً غَيرَ أَبِي الْجَارُودِ وقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وکَانَتِ الْفَرِيضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِيضَةِ الْأُخْرَى وکَانَتِ الْوَلَايةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَ‏ {الْيوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ‏ وأَتْمَمْتُ عَلَيکُمْ نِعْمَتِي} قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ يقُولُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَيکُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِيضَةً قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ.

الکافي، ج1، ص289

 

خداوند عز وجل به رسول خود را به پذيرفتن و ابلاغ ولايت على(ع) دستور داد و آيه زير را براي پيامبرش نازل کرد:

«همانا ولى شما خدا است و رسولش و آنان که گرويدند و نماز را برپا داشتند و در حال رکوع زکات را پرداختند»

و خدا ولايت اولوالامر را واجب کرد. اما مردم نمي‌دانستند که ولايت چيست، اولو الامر کيست؟ خداوند به رسول خود دستور داد ولايت را براى آن‌ها شرح دهد؛ همان طور که نماز و زکات و روزه و حج را شرح داده بود.

هنگامي که اين دستور از طرف خدا ابلاغ شد، دل پيامبر تپيد و نگران شده که مردم از دين خداوند بازگردند و او را تکذيب کنند. ايشان دل تنگ شده و به خداوند عز ول رجوع کردند، خدا به ايشان وحى کرد: « اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پيامش را نرسانده‏اى. و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى‏دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدايت نمى‏کند». رسول خدا(ص) امر خداى تعالى را اعلام کرد و در روز غدير خُم براى ابلاغ ولايت على(ع) اقدام کرد. مردم را به نماز جماعت دعوت کرد و ولايت علي(ع) را به مردم ابلاغ کرد تا حاضران به غائبان برسانند.

عمر بن اذينه گفته: همه راويان به غير از ابو الجارود (در اينجا) روايت مي‌کنند که:

امام باقر(ع) فرمودند: فريضه‌ها و واجبات يکي پس از ديگري نازل مى‏شدند، اما ولايت آخرين فريضه‌اي بود که خداوند عز و جل آن را واجب کرده و در قرآن در باره آن فرموده:

«امروز دين شما را برايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم» امام فرمودند: خداي عز و جل مى‏فرمايد: پس از ولايت فريضه ديگري براي شما نازل نمي‌کنم، من فرائض شما را کامل کردم‏».

 

غدير معرفي نامزد است و نه تعيين خليفه!

حال که معني روايت غدير در نظر شيعه و سني مشخص شد نگاهي به شبهه ديگر نويسنده مي‌اندازيم ؛ وي مي‌گويد:

 

پيام غدير از سوي رسول آزادي و رهايي و عدل، معرفي ولي و امام مردم است تا قيام قيامت، نه تعيين و نصب حاکم سياسي براي مدتي کوتاه

 

پاسخ:

آيا تعيين حضرت علي عليه‌السلام به عنوان يک نامزد، اين همه تبريک و تهنيت در بر دارد؟! مگر نويسنده ادعا نمي‌کند که حضرت علي(ع) خود واجد اين صفات بوده است؛ معني اين سخن آن است که حضرت، در واقع نامزد اين مقام بوده است چه پيامبر (ص) ابلاغ مي‌کردند و چه نمي‌کردند! اما اين مطلب نه با آيه اکمال سازگاري دارد و نه با آيه تبليغ؛ و نه با تبريک گفتن خليفه دوم به حضرت علي(ع)؛ و نه با بيعت مردمان با حضرت! چون هيچ‌کس به صرف نامزدي کسي به خلافت با او بيعت نمي‌کند!

در کتاب قرب الاسناد با سند صحيح چنين از امام صادق(ع) روايت مي‌کند که :

 

186 - حدثني السندي بن محمد قال : حدثني صفوان بن مهران الجمال ، عن صفوان الجمال قال : قال أبو عبدالله عليه السلام:

" لما نزلت هذه الآية في الولاية ، أمر رسول الله صلى الله عليه وآله

بالدوحات في غدير خم فقمن ، ثم نودي : الصلاة جامعة ، ثم قال .

أيها الناس ، من کنت مولاه فعلي مولاه ألست أولى بکم من أنفسکم ؟

قالوا : بلى ، قال : من کنت مولاه فعلي مولاه رب وال من والاه ، وعاد من عاداه .

ثم أمر الناس يبايعون عليا ، فبايعه لا يجئ أحد إلا بايعه

 

وقتي که اين آيه براي ولايت نازل شد، رسول خدا(ص) دستور دادند که زير چند درخت که در غدير خم بود جارو شود؛ سپس دستور دادند که همگان جمع شوند و فرمودند: اي مردم «هرکس که من مولاي او هستم علي مولاي او است! آيا من بر جان شما از شما شايسته‌تر نيستم؟ گفتند: آري! اي رسول خدا! باز فرمودند: هر کس من مولاي او هستم علي مولاي او است؛ خدايا هر کس که دوستدار او است دوست بدار و هر کس که دشمن او است دشمن بدار ، سپس به مردم دستور دادند که با حضرت علي بيعت کنند؛ و همگان آمدند و با حضرت بيعت کردند!

قرب الاسناد - الحميري القمي - ص 56


ارتباط حضرت علي با خلفاي پيش از خود

حضرت علي و دفاع از ابوبکر و عمر

وي با مطرح کردن شبهاتي در اين‌ زمينه مي‌نويسد:

 

او به عدم انتخاب خود در شوراي سقيفه هيچ اعتراضي ندارد

 

 

6- رفتار علي (ع) با هر سه خليفه پيش از خود و به‌ويژه ابوبکر و عمر... که وي آن‌ها را کساني نمي‌پندارد که سخن پيامبر را بر زمين زده و حکومت را غصب کرده باشند!

 

 

همکاري‌هاي شگفت‌انگيز علي (ع) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تاکيد قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جاي هيچ شائبه‌اي باقي نمي‌گذارد.

 

 

به عنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفي شيعي از قول اميرالمومنين علي(ع) آورده است که: «چون رسول خدا (ص) فرائضي را که بر عهده اوست به انجام رسانيد، خداوند عزوجل او را از اين جهان فاني به ديار باقي برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد، سپس مسلمين دو نفر امير شايسته را جانشين او کردند و آن دو امير به کتاب و سنت عمل کرده و سيره خود را نيکو کرده و از سنت و روش رسول خدا(ص) تجاوز نکردند آنگاه خداي عزوجل ايشان را قبض روح کرد. خداوند ايشان را مورد مرحمت قرار دهد.»

 

پاسخ :

همانطور که در بخش‌هاي قبل گذشت ، حضرت علي(ع) خلافت خلفاي قبل از خويش را غير مشروع مي‌دانست ؛ همچنين در صحيح مسلم از معتبر‌ترين کتب اهل سنت آمده است که حضرت علي(ع) ابوبکر و عمر را «دروغگو بدکار حيله گر و خيانتکار مي دانست»!

البته اين روايت در کتب اهل سنت است و تنها از باب الزام به آن استدلال مي‌شود!

اما تنها مدرک ارائه شده توسط نويسنده مقاله براي اين ادعاي خويش يعني مدح خلفاي قبل توسط حضرت علي(ع)، نامه‌‌‌اي است که در کتاب الغارات ثقفي آمده است!

اما کتاب الغارات ثقفي ، همان طور که در مقدمه محقق آن آمده است:

اولا: نسخه‌ معتبري از اين کتاب موجود نيست

ثانيا: تنها نسخه موجود دچار اغلاط و اشکالات فراوان متني است!

حال نويسنده اين مقاله به جاي استناد به ادله متقن و روايات معتبر، به منبعي رو کرده است که نه اصل آن ثابت است و نه متن آن ! و جالب اينجا است که ادعاي بي طرفي نيز دارد!

 

حضرت به سيره ابوبکر و عمر اعتراض نداشتند!

وي در بخشي ديگر که بيشتر به لطيفه مي‌ماند، نوشته است:

 

تمام اعتراض وي معطوف به نگرش حذفي بوده است. يعني اين‌که خليفه يا هرکس ديگري دامنه اختيار مردم را تنگ کند. مثلا اين‌که خليفه، خليفه بعد از خود را نصب کند، يا به‌گونه‌اي عمل کند که نتيجه برآيند آرا، انتخاب فرد خاصي باشد.

 

پاسخ:

ظاهرا وي فراموش کرده است که حضرت علي(ع) سنت خلفاي پيش از خود را سنت آل فرعون معرفي مي‌کنند:‌

 

حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّکَلُوا عَلَى الْوَلائِجِ وَ وَصَلُوا غَيرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ کُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّکْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيا رَاکِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَاين .

 نهج البلاغه للشيخ محمد عبده: 35/2 الخطبة 150، شرح نهج البلاغه: 132/9.

 

پس از رحلت جانگداز رسول اکرم‏(ص)، گروهى به گذشته جاهلى خود بازگشتند و با پيمودن راه هاى گوناگون گمراه شدند و بر آرا و انديشه هاى نادرست خود اعتماد نمودند و از غير خويشان پيروى نمودند، و از وسيله هدايت و رستگارى يعنى اهل بيت که مأمور به دوستى آن بودند، دورى کردند.(قل لا أسئلکم عليه أجراً الاّ المودة فى القربى) و ساختمان اسلام و ايمان را از جايگاه استوارش انتقال داده آن را در جايى که سزاوار نبود پايه ريزى کردند.

آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنه‏ جو شدند و سرانجام در سرگردانى فرو رفته و در غفلت و مستى، به روش و آيين فرعونيان درآمدند، از همه بريده و دل به دنيا بستند و يا پيوند خود را با دين گسستند.

يا در کتاب شريف کافي نيز روايتي است که سند آن صحيح بوده و حضرت در آن بيش از 20 مورد از بدعت‌هاي خلفاي قبل از خود را بيان مي‌کنند:

 

 عَلِي بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَيمِ بْنِ قَيسٍ الْهِلَالِي قَالَ خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِي ص ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيکُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَينْسِي الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيا فَإِنَّ الْيوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ وَ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ مِنْ أَهْوَاءٍ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٍ تُبْتَدَعُ يخَالَفُ فِيهَا حُکْمُ اللَّهِ يتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا

أَلَا إِنَّ الْحَقَّ لَوْ خَلَصَ لَمْ يکُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يخَفْ عَلَى ذِي حِجًى لَکِنَّهُ يؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيمْزَجَانِ فَيجَلَّلَانِ مَعاً فَهُنَالِکَ يسْتَوْلِي الشَّيطَانُ عَلَى أَوْلِيائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى

إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) يقُولُ کَيفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبَسَتْکُمْ فِتْنَةٌ يرْبُو فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يهْرَمُ فِيهَا الْکَبِيرُ يجْرِي النَّاسُ عَلَيهَا وَ يتَّخِذُونَهَا سُنَّةً فَإِذَا غُيرَ مِنْهَا شَي‏ءٌ قِيلَ قَدْ غُيرَتِ السُّنَّةُ وَ قَدْ أَتَى النَّاسُ مُنْکَراً ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِيةُ وَ تُسْبَى الذُّرِّيةُ وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتْنَةُ کَمَا تَدُقُّ النَّارُ الْحَطَبَ وَ کَمَا تَدُقُّ الرَّحَى بِثِفَالِهَا وَ يتَفَقَّهُونَ لِغَيرِ اللَّهِ وَ يتَعَلَّمُونَ لِغَيرِ الْعَمَلِ وَ يطْلُبُونَ الدُّنْيا بِأَعْمَالِ الْآخِرَةِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ وَ حَوْلَهُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَيتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ

فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِي الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم)

أَرَأَيتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ (عليه‌السلام) فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم)

وَ رَدَدْتُ فَدَکاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ (عليها‌السلام) وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) کَمَا کَانَ وَ أَمْضَيتُ قَطَائِعَ أَقْطَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم)‏ لِأَقْوَامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ رَدَدْتُ قَضَايا مِنَ الْجَوْرِ قُضِي بِهَا

وَ نَزَعْتُ نِسَاءً تَحْتَ رِجَالٍ بِغَيرِ حَقٍّ فَرَدَدْتُهُنَّ إِلَى أَزْوَاجِهِنَّ وَ اسْتَقْبَلْتُ بِهِنَّ الْحُکْمَ فِي الْفُرُوجِ وَ الْأَحْکَامِ وَ سَبَيتُ ذَرَارِي بَنِي تَغْلِبَ وَ رَدَدْتُ مَا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَيبَرَ وَ مَحَوْتُ دَوَاوِينَ الْعَطَايا

وَ أَعْطَيتُ کَمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم)‏ يعْطِي بِالسَّوِيةِ وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَةً بَينَ الْأَغْنِياءِ وَ أَلْقَيتُ الْمَسَاحَةَ وَ سَوَّيتُ بَينَ الْمَنَاکِحِ وَ أَنْفَذْتُ خُمُسَ الرَّسُولِ کَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَهُ

وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) إِلَى مَا کَانَ عَلَيهِ وَ سَدَدْتُ مَا فُتِحَ فِيهِ مِنَ الْأَبْوَابِ وَ فَتَحْتُ مَا سُدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّينِ وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبِيذِ وَ أَمَرْتُ بِإِحْلَالِ الْمُتْعَتَينِ وَ أَمَرْتُ بِالتَّکْبِيرِ عَلَى الْجَنَائِزِ خَمْسَ تَکْبِيرَاتٍ وَ أَلْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏

وَ أَخْرَجْتُ مَنْ أُدْخِلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فِي مَسْجِدِهِ مِمَّنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) أَخْرَجَهُ وَ أَدْخَلْتُ مَنْ أُخْرِجَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) مِمَّنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) أَدْخَلَهُ وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَى الطَّلَاقِ عَلَى السُّنَّةِ وَ أَخَذْتُ الصَّدَقَاتِ عَلَى أَصْنَافِهَا وَ حُدُودِهَا

وَ رَدَدْتُ الْوُضُوءَ وَ الْغُسْلَ وَ الصَّلَاةَ إِلَى مَوَاقِيتِهَا وَ شَرَائِعِهَا وَ مَوَاضِعِهَا وَ رَدَدْتُ أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ رَدَدْتُ سَبَايا فَارِسَ وَ سَائِرِ الْأُمَمِ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) إِذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّي

وَ اللَّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لَا يجْتَمِعُوا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا فِي  فَرِيضَةٍ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتِمَاعَهُمْ فِي النَّوَافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْکَرِي مِمَّنْ يقَاتِلُ مَعِي يا أَهْلَ الْإِسْلَامِ غُيرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ ينْهَانَا عَنِ الصَّلَاةِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يثُورُوا فِي نَاحِيةِ جَانِبِ عَسْکَرِي

مَا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ وَ أَعْطَيتُ مِنْ ذَلِکَ سَهْمَ ذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يوْمَ الْفُرْقانِ يوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ

فَنَحْنُ وَ اللَّهِ عَنَى بِذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَرَنَنَا اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ بِرَسُولِهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فَقَالَ تَعَالَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيتامى‏ وَ الْمَساکِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فِينَا خَاصَّةً کَي لا يکُونَ دُولَةً بَينَ الْأَغْنِياءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ فِي ظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ لِمَنْ ظَلَمَهُمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَنَا وَ غِنًى أَغْنَانَا اللَّهُ بِهِ وَ وَصَّى بِهِ نَبِيهُ (صلي الله عليه وآله وسلم)

وَ لَمْ يجْعَلْ لَنَا فِي سَهْمِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً أَکْرَمَ اللَّهُ رَسُولَهُ (صلي الله عليه وآله وسلم) وَ أَکْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيتِ أَنْ يطْعِمَنَا مِنْ أَوْسَاخِ النَّاسِ فَکَذَّبُوا اللَّهَ وَ کَذَّبُوا رَسُولَهُ وَ جَحَدُوا کِتَابَ اللَّهِ النَّاطِقَ بِحَقِّنَا وَ مَنَعُونَا فَرْضاً فَرَضَهُ اللَّهُ لَنَا مَا لَقِي أَهْلُ بَيتِ نَبِي مِنْ أُمَّتِهِ مَا لَقِينَا بَعْدَ نَبِينَا (صلي الله عليه وآله وسلم) وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظِيمِ

الکافي  للشيخ الکليني، ج 8، ص 58، شماره 21.

 

اميرمؤمنان خطبه‌اي خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا(ص) درود فرستادند؛ سپس فرمودند : آگاه باشيد که من از شما در مورد دو خصوصيت بيش از ساير خصوصيت‌ها نگرانم ؛ تبعيت از هواي نفس و آرزوهاي دراز؛ آگاه باشيد که تبعيت از هواي نفس راه حق را مي بندد و آرزوهاي بلند، سبب فراموشي آخرت مي‌شود. آگاه باشيد که دنيا بار سفر بسته و ( از انسان) دور مي‌شود و آخرت بار سفر بسته و نزديک مي‌شود؛ ولي فرزندان هر دو يکي است ( هر دو نظر به انسان دارند ) پس از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد؛ به درستي که امروز زمان کار است و حسابي در کار نيست و فردا زمان حساب است و کاري در ميان نيست؛ و به درستي که شروع فتنه‌ها از هواي نفسي است که انسان به دنبال آن مي‌رود و بدعت‌هايي است که به صورت قانون در مي آيد و در آن با حکم خدا مخالفت مي‌شود و عده‌‌اي از مردم در آن عده اي ديگر را به کار مي‌گمارند.

آگاه باشيد که حق اگر (از باطل) جدا شود، هيچ اختلافي نخواهد بود و اگر باطل نيز جدا شود بر هيچ صاحب عقلي مخفي نخواهد ماند؛ اما از اين مقداري و از آن مقداري گرفته و آن دو را با هم مخلوط مي گردانند پس با يکديگر ظاهري آراسته پيدا مي کنند. آنجاست که شيطان بر ياوران خويش مسلط مي گردد و کساني نجات مي‌يابند که خداوند براي ايشان از پيش نيکي فرستاده باشد؛ به درستي که از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که فرمودند: چگونه خواهيد بود در زماني که فتنه ها از چشم شما پوشيده مانده و در ميان شماست ؛ کودک در آن بزرگ شده و بزرگ در آن پير مي‌شود؛ در ميان مردم جريان دارد ولي مردم آن را سنت خويش قرار مي دهند و اگر چيزي از آن را تغيير دهند مي‌گويند: سنت را تغيير داديد و بر مردم کار ناپسندي وارد شده است!!!

سپس امتحان سخت‌تر مي‌شود و مردمان را اسير مي‌کند و فتنه را بر ايشان مي‌کوباند همان طور که آتش، چوب را مي‌کوباند و همان طور که سنگ آسيا، تفاله‌ها را مي‌کوباند و براي غير خدا به دنبال دين مي‌روند و براي غير علم به دنبال دانش مي‌روند و دنيا را با کارهاي اخروي طلب مي‌کنند.

سپس رو به مردم کرده، در حالي که عده اي از بستگان و نزديکان و شيعيانش گرد او بودند، فرمود:

خلفاي قبل از من کارهايي انجام دادند که در آن با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مخالفت کردند و در آن بناي مخالفت با رسول خدا را از روي عمد داشتند. پيمان او را شکسته و سنت او را تغيير دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آن‌ها وادار کنم و آن‌ها را به جايگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود، لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقي مي‌مانم و يا با عده کمي از شيعه‌ام که برتري من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله وسلم – را مي‌دانند .

به من خبر دهيد اگر دستور مي‌دادم که مقام ابراهيم (ع) را به همان مکاني که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار داده بود، بازگردد.

و فدک را به ورثه فاطمه باز مي‌گرداندم و مقدار پيمانه (براي کشيدن مقدار زکات) را به همان حالت قبل باز مي‌گرداندم؛ و زمين‌هاي هديه رسول خدا(ص) را که به عده‌اي داده بود و دستور حضرت را اجرا نکردند، به ايشان مي‌دادم.

و خانه جعفر را به ورثه‌اش باز مي‌گرداندم و آن را از مسجد خراب مي کردم ( زيرا خانه او را به زور گرفته و در مسجد وارد کردند) ؛ و عده اي از زناني را که به غير حق همسر مرداني شده‌اند پس گرفته و ايشان را به همسرانشان باز مي‌گرداندم !!! .

و حکم (خدا) در مورد فروج و ارحام (اعمال خلاف عفت) در مورد ايشان جاري مي‌کردم و مردمان بني تغلب را به اسارت مي‌گرفتم (زيرا ايشان به جنگ با مسلمانان پرداخته رسول خدا دستور به اسارت همه ايشان دادند)

و آن مقدار از زمين‌هاي خيبر را که بين مردم تقسيم شده است، باز مي‌گرداندم (زيرا اين زمين‌ها در اصطلاح فقهي مفتوح عنوة است؛ يعني براي گرفتن بيشتر زمين‌هاي خيبر جنگ صورت نگرفت و لذا ملک تمامي مسلمانان است نه عده‌اي خاص و کسي حق تملک آن را ندارد) .

 و دفاتر هديه‌هاي ماهانه را پاک مي‌کردم (زيرا خلفا دفاتري داشتند که در آن در مورد افراد خاصي ثبت شده بود هر ماه به فلان کس فلان مقدار شهريه داده شود)

و همانطور که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تقسيم مي‌کرد، همان طور يعني به صورت مساوي(اموال را بين مردم) تقسيم مي‌نمودم.

و آن را فقط سبب آبادي زندگي ثروتمندان قرار ندهم و مقدار اندازه گيري زمين ايشان را کنار مي‌انداختم (زيرا با آن مقدار هديه‌هاي رسول خدا به خود را افزايش مي‌دادند)؛ و ازدواج‌ها را يکسان قرار مي‌دادم، (زيرا ايشان دستور داده بودند که غير عرب حق ازدواج با عرب را ندارد، اما رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمودند: مسلمان کفو مسلمان است).

و خمس مربوط به رسول خدا را همان طور  که خداوند عز وجل دستور داده است جاري مي‌نمودم (نه مانند خلفا که آن را سهم خاص خود به عنوان خليفه رسول خدا مي‌دانستند).

و مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله را به همان مقدار سابق باز گردانده و درهايي را که به سوي آن گشوده گشته بود مي‌بستم(هر کسي از بزرگان صحابه که خانه ايشان در کنار مسجد بود، بعد از رسول خدا به خلاف دستور حضرت، براي خود از خانه خويش دري خاص به درون مسجد کشيد تا درب اختصاصي او باشد).

و درهايي را که بسته شده بود باز مي‌نمودم (رسول خدا صلي الله عليه وآله در زمان حيات خويش تنها دستور دادند که دربي از خانه اميرمؤمنان و ناوداني از خانه عباس عموي ايشان به مسجد باز باشد و ساير درها بسته شود اما اين درب و ناودان در زمان خلفا به دستور ايشان مسدود گشت) و مسح از روي کفش را حرام مي‌نمودم( خلفا اين کار را جايز دانستند).

و به خاطر نوشيدن نبيذ حد الهي را جاري مي‌ساختم(خلفا نبيذ را که نوعي شراب خفيف شده است جايز دانستند) و دستور مي‌دادم که همه مردم دو متعه (حج و زنان) را جايز بدانند و دستور مي‌دادم که بر جنازه (هنگام نماز ميت) پنج تکبير بگويند (خلفا چهار تکبير مي‌گفتند)

و مردم را وادار مي‌نمودم که بسم الله الرحمن الرحيم را (در نماز) بلند بگويند؛ و کساني را که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بيرون (تبيعد) کرده بودند و بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله به مسجد حضرت وارد شدند، بيرون مي‌نمودم (رسول خدا مروان و پدرش را تبعيد کرده اما خلفا ايشان را امام جماعت مسجد رسول خدا نمودند!!!)

و کساني را که رسول خدا صلي الله عليه وآله ايشان را در مسجد خويش جاي داده بود و بعد از ايشان بيرون شدند به مسجد مي‌آوردم (عده‌اي از صحابه جايگاه و خانه‌اي جز صفه و ايوان مسجد رسول خدا نداشتند و رسول خدا ايشان را در آنجا ساکن کرده بود، اما خلفا ايشان را از مسجد بيرون کردند).

و مردم را بر حکم قرآن وادار مي کرده و ايشان را وادار مي کردم که طلاق را طبق سنت انجام دهند (طبق آيه قرآن ازدواج احتياج به شاهد نداشته و طلاق دو شاهد احتياج دارد، اما خلفا حکم هر دو را بر عکس نمودند) و صدقات را بر گروه ها و مرزهاي خودش باز مي گرداندم (صدقات بايد بر گروه‌هاي مختلفي تقسيم مي‌شد، اما خلفا آن را فقط به بعضي از ايشان مي‌دادند)؛

و وضو و غسل و نماز را به زمان خويش (در مورد نماز ) و روش خويش (در مورد غسل) و جايگاه خويش (در مورد وضو) باز مي‌گرداندم (زيرا نمازهاي يوميه را مي‌توان در سه وقت خواند، اما خلفا مخالفت کردند و شرايط وجوب غسل را تغيير دادند و نيز محل وضو را عوض کردند، زيرا در وضو دست بايد از بالا به پايين شسته مي‌شد و برعکس نمودند، بعضي از سر بايد مسح ميشد آن را نيز تغيير دادند، پا نيز بايد مسح مي‌شد آن را شستند)

و مردمان نجران را به محل خويش باز مي‌گرداندم (از سخنان رسول خدا در آخرين روز اين بود که لشکريان اسامه را راهي کنيد، خدا هر کس را که به اين لشکر نرود لعنت کند، اما خلفا به خاطر مصالح خويش به اين لشکر نرفته و براي پوشاندن اين قضيه گفتند رسول خدا فرموده است: لشگر اسامه را راهي کنيد و در جزيرة العرب دو دين باقي نگذاريد و به همين جهت دستور دادند که همه اهل نجران را که مسيحي بودند از جزيرة العرب بيرون کنند اما با يهود که روابط خوبي با خلفا داشتند، کاري نداشتند و حتي کعب الاحبار يهودي توانست نفوذ زيادي در دربار خلافت پيدا کند).

و اسيران فارس و باقي ملت‌ها را به کتاب خدا و سنت رسول او باز مي‌گرداندم (ايشان دستور دادند که هيچ برده‌اي از ساير کشورها حق ورود به بلاد اسلامي ندارد، مگر آنکه مولايش مجوز بگيرد و بعد از آزاد شدن در زمان مردن مولايش در صورتي که مولا وارثي نداشت، حق ارث بردن از مولا ندارد با اينکه هر دوي آ‌ن‌ها خلاف احکام اسلامي بود) در اين صورت از گرد من پراکنده مي‌شدند.

قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غير از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ايشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت است؛ پس عده‌اي از لشکريان که همراه من جنگيده بودند، ندا دادند: اي اهل اسلام سنت عمر تغيير کرد!!! ما را از نماز  مستحبي در ماه رمضان باز مي‌دارند!!!

و ترسيدم که بر من از سمت لشکرم شوريده همان گونه که از اين امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهي و دعوت کنندگان به سوي آتش ديدم.

و نيز اگر من از خمس سهم بستگان رسول خدا را مي‌دادم که خداوند در مورد آن فرموده است که  اگر به خدا و آنچه بر بنده مان نازل کرده ايم ايمان آورده بوديد در روز جدايي (حق از باطل)، روزي که دو لشکر با يکديگر ملاقات کردند (و حق در مقابل باطل قرار گرفت در آن روز بعد از گرفتن غنايم خمس را پرداخت کنيد).

پس قسم به خدا ما همان بستگان(رسول خدا) هستيم، کساني هستيم که خداوند ما را  با خود و با رسولش در کنار هم قرار داده است پس گفته است: (اين خمس) براي خدا و رسولش و براي بستگان و يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان است و اين آيه را در مورد ما نازل کرد؛ تا مبادا سبب فزوني دولت ثروتمندان شما گردد پس آنچه را رسول خدا براي شما آورده است پس آن را بگيريد و آنچه شما را (از آن) نهي کرده است پس دست از آن برداريد و از خدا بترسيد، در مورد ظلم نمودن به اهل بيت رسول خدا؛ به درستي که خداوند صاحب عقوبت شديدي است، براي کساني که به ايشان ظلم کند؛ (اين عمل خدا در اعطاي خمس به اهل بيت) رحمتي بود از جانب او براي ما و ثروتي بود که خدا بوسيله آن ما را بي‌نياز ساخته بود و در اين زمينه به فرستاده‌اش توصيه کرده بود و سهم ما را در صدقه قرار نداد؛ و بدين سبب فرستاده‌اش را گرامي داشت و ما اهل بيت را نيز گرامي داشت تا مبادا به ما از کثيفي هاي مردمان (صدقه) بخوراند.

پس خدا و فرستاده او را تکذيب کردند و کتاب خدا را که در حق ما سخن مي‌گفت، انکار نمودند و ما را از مالي واجب که خدا براي ما قرار داده بود منع کردند؛ و مثل آنچه ما بعد از رسول خدا ديديم، خاندان هيچ پيغمبري از امت آن پيغمبر نديدند؛ و خداوند ياري کننده ماست در مقابل کسي که به ما ظلم نموده است، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم

 

نتيجه‌گيري

 

1. واضح شد که نگارنده که تفکر وهابيت درون‌شيعي را دارد و با زير سؤال بردن عقايد شيعه از يک سو و مطرح کردن مسائلي بر ضد اهل سنت از سوي ديگر که موجب درگيري بين شيعه و سني را فراهم مي‌سازد، تلاش براي برهم زدن وحدت بين مسلمانان و تخريب عقيده شيعيان را دارد.

2. نويسنده هم به عقايد اهل سنت جسارت کرده است (که به فرموده صريح مقام معظم رهبري خيانت است) و هم نسبت به شيعيان الفاظ توهين آميز به کار برده است.

3. نويسنده آيات قرآن را به صورت ناقص و تقطيع شده ذکر کرده و ترجمه آن را به صورت تحريف شده بيان مي‌کند.

4. نويسنده به هيچ منبع معتبري در مقاله خويش استدلال نکرده است و تنها و تنها به مصادري که بدون سند هستند و يا هيچ نسخه صحيح از آنها وجود ندارد ارجاع مي‌دهد!

5. بسياري از اشکالات نويسنده، به نوعي اشکال به نبوت به حساب مي‌آيد و سابقه چنين افرادي، دقيقاً مانند سابقه کسروي‌ها است!



    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  مجتبي     -   تاريخ:  06 آبان 92 - 17:21:45
سلام عليکم
قطعاً مقاله آقاي غروي ضعيف السند، مغلطه آميز و بي هوده بوده است اما شايسته است حداقل اين قبيل افراد هم (مثل يک سني يا شيعه دگر انديش که مخالف عقيده ما نظر دارد و در عين حال مجاز به انتشار عقايدش مي باشد) در بيان عقايد خود آزاد باشند تا مردم خود تشخيص دهند و سره از ناسره را خود تفکيک نمايند. اتفاقاً انتشار مقاله غلط نبوده و اين نشان از سعه صدر و آزادي بيان در نظام اسلامي ايران است که مايه فخر است. بايد اين قبيل مقالات منتشر شود و سپس علما پاسخ دهند مثل پاسخي که استاد ابوالقاسمي ترتيب دادند لذا اينگونه مي شود که حقيقت خود را به اثبات مي رساند. بي شک خلافت و امامت اميرالمومنين از سوي خدا و به دست رسول اکرم بوده و کتمان آن کتمان تاريخ قطعي سني و شيعه است اما مساله آزادي بيان است که مي تواند به اثبات اين حقيقت کمک کند. لذا جلوگيري از انتشار و بگير و بند و اينها بيشتر به ضرر است تا سود جوانان جوياي حقيقت شيعه و سني.
2   نام و نام خانوادگي:  bisetareh     -   تاريخ:  08 آبان 92 - 17:35:23
سلام به دوستان شيعه وسني حقيقت کجاست
در اين سايت نظرات زيادي از اهل سنت وجود دارد که جواب داده شده چرا سايت هاي اهل سنت جواب نميدهند شبهه بايد پاسخ داده شود ياحذف شود؟
http://www؟؟؟؟؟؟؟e.comاين سايت همين مقاله کافر رانوشته ودرجاي ديگر غدير را بر ولايت حضرت علي ندانسته برايشان مدرک از کتب خودشون بدون هيچ توهيني گذاشته ام سايت پر بيننده است بالاي 10 کامنت گذاشتم اولش در حال بررسي است ولي وقتي بررسي ميشود جاي جواب کامنت هاي ما پاک ميشود
دوستان شيعه وسني به امثال اين سايت ها سر بزنيد وتفاوت سايتهاي خوبي چون وليعصر رو باسايت هاي سني ببينيد
حق بيداراست
لبيک ياحسين
ياعلي
3   نام و نام خانوادگي:  مجنون و عاشق سينه چاک اهل بيت     -   تاريخ:  09 آبان 92 - 16:19:50
واقعا از خداوند آرزو دارم که به حق محمد و آل محمد شبکه ي ولايت به صدا و سيما اضافه شود تا تمام اين چنين دردها در نطفه خفه شود و چنين گرگ صفتاني در لباس شيعه شبهه هاي احمقانه را مطرح نکنند واقعا متاسفم براي مسئولان کشور که به همچين کافراني اجازه ي نشر اکاذيب ميدهند و به هيچ وجه با آنان برخورد نميکنند.منتقم روزي خواهد آمد و شما کافران را به حق دعوت ميکند اما شما نميپذيريد و ما حق طلبان با شما نبرد خواهيم کرد و يک به يک شما را به پدرتان شيطان ملحق خواهيم کرد.ما فرزندان کربلاييم ما زاده شده از سکوت مولا و جهاد مولاييم..خدا لعنت کند ناصبي هارا که با نوشته هايشان روي شيطان را سفيد کرده اند و بهتر است هرچه سريعتر آزمايش ژنتيک دهند تا معلوم شود به چه طريق و از چه انس يا جني زاده شده اند و چگونه لقمه اي وجود آلوده ي آنان را اين چنين نامشروع رويانده است.




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما