* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 29 اسفند 1392 تعداد بازديد: 831 
هواي شهر بهاري ولي غم انگيز است
 
هواي شهر بهاري ولي غم انگيز است

بهار اگر تو نباشي شبيه پائيز است

دلم هواي تو کرده چه ميشود آيي

ببين که کاسه صبرم ز غصه لبريز است

قسم به عصمت زهرا کسي که در قلبش

ولايت تو ندارد فقير و بي چيز است

به انتظار قدومت مسافر زهرا

ببين که جمعه به جمعه گدا سحر خيز است

به عالمي نفروشم دمي ز حالم را

که انتظار فرج قيمتي ترين چيز است

شنيده ام که به سختي جدا شدند از هم

در شکسته که با مادرت گلاويز است

فقط تويي که زيارت نموده اي هر شب

امام زاده ي نازي که بين دهليز است

يگانه مرهم ياس شکسته سينه بيا

غريب خسته دل و دلبر مدينه بيا


شاعر : محمود مربوبي


*  *  *


لحظه ها اي لحظهها ياري کنيد

تا توانم ديدنش ، کاري کنيد

بگذريد آهسته تر ، آرام تر

هر چه کند و کندتر برکام تر

عمرِ نوح و صبرِ ايوبم که نيست

بي قراريهاي من ، بيهوده نيست

آه اگر اقبالِ من ياري نکرد

تا ببينم روي او بايد چه کرد

عالمي بر وصلِ او در تاب و تب

گفتهاند او ميرسد حتي به شب

تا سحر بازست هر شب چشمِ ماه

تا که شايد او رسد از گردِ راه

کرمکِ شب تاب دارد آرزو

کور سوئي افکند بر راهِ او

ژاله مي آيد سحر در سبزه زار

تا بشويد پاي او را از غبار

آرزوي گٔل همين است و نه بيش

گسترد بر راهِ او گلبرگِ خويش

بلبل و قمري قراري بسته اند

بر خوش آمد گوئياش دلبسته اند

هرکه با او نردِ عشقي پاک باخت

مي تواند وي به آساني شناخت

خلق و خوي اوليا و انبيا

جمله در او از الف تا حرفِ يا

همچو ابراهيم با بت دشمن است

بر تنش ، آتش نسيمِ گلشن است

او چنان يعقوب با غم آشناست

داغدارِ لالههاي کربلاست

حسنِ يوسف در جمالش جلوه گر

صوتِ داوود از کلامش ، بي اثر

با همه ذرّات و موجودات ، او

چون سليمانِ نبي در گفت و گو

عطر و بوي پاکِ نرگس ميدهد

دستِ خود بر شانهٔ حق مينهد

با محمّد ، آن گٔلِ جنّت شميم

مثل سيبي هست گوئي در دو نيم

با يتيمان و ضعيفان مهربان

عاشق آئين صدق کودکان

او علي وارست و عالم مستِ او

ذوالفقارِ مرتضي در دستِ او

در صبوري چون حسن بي منتها

در شهامت ، از تبارِ نينوا

از سجودش که بُوَد پُر شور و حال

حضرتِ سجّاد آيد در خيال

علم و ايماني که او دارد به داد

جعفرِ صادق به او تعليم داد

او که فرزندِ علي موسي الرضاست

روز محشر ، ضامنِ آهوي ماست

عشق و او ، آئينهٔ يکديگرند

کفر و ايمان از وجودش بهره مند

او که دشمن با بدي و نارواست

خود کليم الله و محبوبِ خداست

در رکابش ميرسد عيسي مسيح

واي بر احوالِ هر زشت و قبيح

***

لحظه ها ! اي لحظه هاي پُر شتاب

بعد ازين چشم من و افسوسِ خواب

منتظر را خوابِ خوش افسانه است

خوابِ خوش با چشم من بيگانه است

تا سحر اي اشک ، زاري کن مرا

حرفِ دلتنگيست ، ياري کن مرا

احمد فرخندهٔ نيکبخت




آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما