مطالب شامل : عرفان عملي و عرفان نظري، تهذيب نفس، شباهت و تفاوت عرفان عملي و اخلاق، شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه، منابع اصلي عرفان اسلامي، اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا، عرفان در صدر اسلام بنام خدا عرفان عملي و عرفان نظري عرفان به عنوان يک دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است: بخش عملي و بخش نظري. بخش عملي عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان با خودش و با جهان و با خدا بيان ميکند و توضيح ميدهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است، يعني يک «علم» عملي است با تفاوتي که بعداً بيان ميشود. اين بخش از عرفان علم «سير و سلوک» ناميده ميشود. در اين بخش از عرفان توضيح داده ميشود که «سالک» براي اينکه به قلّه منيع انسانيت، يعني «توحيد» برسد از کجا بايد آغاز کند و چه منازل و مراحلي را بايد به ترتيب طي کند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ ميدهد و چه وارداتي بر او وارد ميشود. و البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبتيک انسان کامل و پخته که قبلاً اين راه را طي کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيرد و اگر همّت انسان کاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است. عرفا از انسان کاملي که ضرورتا بايد همراه «نوسفران» باشد گاهي به «طاير قدسي» و گاهي به «خضر» تعبير ميکنند: همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم و در جاي ديگر ميگويد: ظلمات است بترس از خطر گمراهي ترک اين مرحله بي همرهي خضر مکن تهذيب نفس، رمز رسيدن به توحيد واقعي البته توحيد که از نظر عارف، قلّه منيع انسانيت به شمار ميرود و آخرين مقصد سير و سلوک عارف است، با توحيد مردم عامي، و حتي با توحيد فيلسوف، يعني اينکه واجب الوجود يکي است نه بيشتر، از زمين تا آسمان متفاوت است. توحيد عارف، يعني موجود حقيقي منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود» است نه «بود». توحيد عارف يعني «جز خدا هيچ نيست» توحيد عارف، يعني طي طريق کردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ نديدن. اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تاييد نميکنند و احياناً آن را کفر و الحاد ميخوانند ولي عرفا معتقدند که توحيد حقيقي همين است و ساير مراتب توحيد خالي از شرک نيست. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله کار عقل و انديشه نيست، کار دل و مجاهده و سير و سلوک و تصفيه و تهذيب نفس است. شباهت و تفاوت عرفان عملي با علم اخلاق بخش عرفان عملي، از اين نظر که درباره «چه بايد کرد»ها بحث ميکند مانند علم اخلاق است با اين تفاوت که: اولاً: عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث ميکند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سيستمهاي اخلاقي ضرورتي نميبينند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار ميدهند. ثانياً: سير و سلوک عرفاني، همچنانکه از مفهوم اين دو کلمه پيداست، پويا و متحرک است، برخلاف اخلاق که ساکن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي که به ترتيب سالک بايد طي کند تا به سرمنزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هيچ شائبه مجاز، براي انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر کردن از منزل قبلي ناممکن است؛ لهذا از نظر عارف روح بشر مانند يک گياه و يا يک کودک است و کمالش در نموّ و رشدي است که طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد، ولي در اخلاق صرفاً سخن از يک سلسله فضائل است از قبيل راستي، درستي، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و غيره که روح بايد به آنها مزيّن و متجلّي گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانهاي است که بايد با يک سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد بدون اينکه ترتيبي در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها يابد؟ مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از کدام ديوار؟ از بالاي ديوار يا از پايين؟ در عرفان عملي برعکس، عناصر اخلاقي مطرح ميشود اما به اصطلاح به صورت ديالکتيکي،يعني متحرک و پويا. ثالثاً: عناصر روحيِ اخلاقي محدود است به معاني و مفاهيمي که غالباً آنها را ميشناسد، امّا عناصر روحيِ عرفاني بسي وسيعتر و گستردهتر است. در سير و سلوک عرفاني از يک سلسله احوال و واردات قلبي سخن ميرود که منحصراً به يک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طي طريقها دست ميدهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بيخبرند. شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان. عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و ميخواهد هستي را تفسير نمايد، برخلاف بخش اوّل که مانند اخلاق است و ميخواهد انسان را تغيير دهد؛ همچنانکه در بخش اوّل، با اخلاق تفاوتهايي داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايي دارد. اکنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان، يعني عرفان نظري بپردازيم. عرفان نظري به تفسير هستي ميپردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مينمايد. عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهي است که در مقام تفسير و توضيح هستي است و همچنانکه فلسفه الهي براي خود موضوع، و مسائل و مبادي معرفي مينمايد. ولي البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تکيه ميکند و عرفان مبادي و اصول به اصطلاح کشفي را مايه استدلال قرار ميدهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح ميدهد. استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است که به زباني نوشته شده باشد و با همان زبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است که از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعني عارف لااقل به ادعاي خودش آنچه را که با ديده دل و با تمام وجود خود شهود کردهاست با زبان عقل توضيح ميدهد. تفسير عرفان از هستي، و به عبارت ديگر: جهان بيني عرفاني هستي، با تفسير فلسفه از هستي تفاوتهاي عميقي دارد. از نظر فيلسوف الهي، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الّا اينکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممکن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولي از نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايي که در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است، يعني همه اشياء، اسماء و صفات و شؤون و تجلّيات خداوندند، نه اموري در برابر او. نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف ميخواهد جهان را فهم کند، يعني ميخواهد تصويري صحيح و نسبتاً جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فيلسوف حدّ اعلاي کمال انسان به اين است که جهان را آنچنانکه هست با عقل خود دريابد به طوري که جهان در وجود او، وجود عقلاني بيابد و او جهاني شود عقلاني. لهذا در تعريف فلسفه گفته شدهاست:«صيرورة الانسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني» يعني فيلسوفي عبارت است از اينکه انسان جهاني بشود عقلي شبيه جهان عيني. ولي عارف به عقل و فهم کاري ندارد، عارف ميخواهد به کنه و حقيقت هستي که خدا است برسد و متّصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف کمال انسان به اين نيست که صرفاً در ذهن خود تصويري از هستي داشته باشد، بلکه به اين است که با قدم سير و سلوک، به اصلي که از آنجا آمده است باز گردد و دوري و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قُرب از خود فاني و به او باقي گردد. ابزار کار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولي ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حرکت و تکاپو در باطن است. بعداً آنجا که درباره جهان بيني عرفاني بحث خواهيم کرد، تفاوت آن با جهان بيني فلسفي روشن خواهد گشت. منابع اصلي عرفان اسلامي (قرآن، حديث، خطبه، احتجاج، دعا و سيره) براي شناخت هر علمي، توجه به تاريخ آن علم و تحولات مربوط به آن، آشنائي با شخصيتهايي که حامل و وارث آن علم يا مبتکر در آن علم بودهاند، و همچنين آشنايي با کتب اساسي آن علم لازم و ضروري است. اولين مسألهاي که اينجا بايد طرح شود اين است که آيا عرفان اسلامي از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است؟ يعني از علومي است که مسلمين مايهها و مادههاي اصلي را از اسلام گرفتهاند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کردهاند و يا از قبيل طبّ و رياضيات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدّن و فرهنگ اسلامي وسيله مسلمين رشد و تکامل يافته است و يا شقّ سومي در کار است؟ عرفا، خود شقّ اول را اختيار ميکنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شقّ ديگري را انتخاب کنند. بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند که عرفان و انديشههاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است. گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل ميشوند و ميگويند افکار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عکسالعمل ايرانيها عليه اسلام و عرب ميخوانند، و گاهي آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطوني که خود محصول ترکيب افکار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسيهاي اسکندريه و آراء و عقائد يهود و مسيحيان بوده است معرفي ميکنند، و گاهي آن را ناشي از افکار بودائي ميدانند همچنانکه مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوّف را يکسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند. نظريه سوّم اين است که: عرفان مايههاي اول خود را، چه در مورد عرفان عملي و چه در مورد عرفان نظري، از خود اسلام گرفته است و براي اين مايهها و قواعد و ضوابط و اصولي بيان کرده است و تحت تاثير جريانات خارج نيز، خصوصاً انديشه کلامي و فلسفي و بالاخص انديشههاي فلسفي اشراقي، قرار گرفته است. آنچه مسلّم است اين است که عرفان اسلامي سرمايه اصلي خود را از اسلام گرفته است و بس. اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا استاد مطهري در خصوص اصطلاحات و عبارات مورد استفادهٔ عرفا و اصالت آن با توجه به آيات کلام الله مجيد ميگويد: در مورد سير و سلوک و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، کافي است که برخي آيات مربوط به «لقاء الله» و آيات مربوط به «رضوان الله» و آيات مربوط به وحي و الهام و مکالمه ملائکه با غير پيغمبران، مثلا حضرت مريم، و مخصوصاً آيات معراج رسول اکرم صلي الله عليه وآله را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه آمده است، سخن از علم افاضي و لدنّي و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است: وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا. در قرآن از تزکيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها. در قرآن مکرّر از حبّ الهي ما فوق همه محبّتها و علقههاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبيري از آن ياد کرده که مفهومش اين است که اگر شما انسانها «تفقّه» خود را کامل کنيد آن تسبيحها و تحميدها را درک ميکنيد. علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسألهٔ نفخه الهي را مطرح کرده است. اينها و غير اينها کافي بوده که الهامبخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. سخن در اين نيست که عرفاي مسلمين از اين سرمايهها چگونه بهرهبرداري کردهاند، سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه گروهي غربي و غربزده است که ميخواهند عرفان اسلامي را از نظر معنويت، بيمحتوا معرفي نمايند. سخن درباره سرمايه عظيمي درمتن اسلام است که ميتوانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد. عرفان در صدر اسلام روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات اسلامي و تراجم احوال اکابر تربيتشدگان اسلام نشان ميدهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشک و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات، معاني بسيار بلندي مطرح است. تراجم احوال شخصيتهاي صدر اول اسلام از يک سلسله هيجانات و واردات روحي و روشن بينيهاي قلبي و سوزها و گدازها و عشقهاي معنوي حکايت ميکند. ما اکنون يکي از آنها را ذکر ميکنيم: در کافي مينويسد: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگ پريده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود، درحالي که خود از خود بيخود بود و تعادل خود را نميتوانستحفظ کند. پرسيد: کيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: «اَصْبَحْتُ مُوقِناً» در حال يقين بسر ميبردم. فرمود: علامتيقينت چيست؟ عرض کرد: يقين من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (درشب زندهداري) و روزهاي مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا که گوئي عرش پروردگارم را ميبينم که براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند و من در ميان آنها هستم، گوئي هم اکنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذب ميبينيم، گوئي هم اکنون با اين گوشها آواز حرکت آتش جهنم را ميشنوم. رسول اکرم به اصحاب خود رو کرد و فرمود:اين شخص بندهاي است که خداوند قلب او را به نور ايمان منوّر گردانيد است. آنگاه به جوان فرمود: حالتخود را حفظ کن که از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا کن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد. طولي نکشيد که غزوهاي پيش آمد و جوان شرکت کرد و شهيد شد. زندگي و حالات و کلمات و مناجاتهاي رسول اکرم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهي و مملوّ از اشارات عرفاني است. دعاهاي رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين علي عليه السلام که اکثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوّف سلسلههاي خود را به ايشان ميرسانند، کلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. ما به دو قسمت که در نهج البلاغه مسطور است اشاره ميکنيم: در خطبه 222 ميفرمايد: «قَالَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم» ترجمه: «همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيله پس از سنگيني، شنوا و پس از شبکوري، بينا و پس از سرکشي مطيع ميگرداند.همواره در هر زمان و در دوره فترتها خدا را مرداني بوده است که در انديشههاي آنها با آنها راز ميگفته است و در خردشان با آنها سخن ميگفته است.» درخطبه 220 درباره اهل الله ميفرمايد: «فقَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَي بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْاقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَي رَبَّه» ترجمه: «خرد خويش را زنده ساخته و نفس خويش را ميرانده است، تا در وجودش درشتها نازک، و غليظها لطيف گشته است و نوري درخشان در قلبش مانند برق جهيده است. آن نور راهش را آشکار و او را سالک راه ساخته است و درها يکي پس از ديگري او را به پيش رانده است تا آخرين در که آنجا سلامت است و آخرين منزل که بار انداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهايش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه اينها به موجب اين است که قلب خود را به کار گرفته و پروردگار خويش را راضي ساخته است.» دعاهاي اسلامي، مخصوصا دعاهاي شيعي گنجينهاي از معارف است، از قبيل دعاي کميل، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه. عاليترين انديشههاي معنوي در اين دعاها است. آيا با وجود اينهمه منابع جاي اين هست که ما در جستجوي يک منبع خارجي باشيم؟! ٭ ٭ ٭ منبع: مطهري، مرتضي- دوره کامل آشنايي با علوم انساني،- قم : تبليغات اسلامي، 1362
امير حسين خلج – كارشناس ارشد معارف اسلامي – دانشگاه امام صادق (ع) |