* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: محمد ترابي -
تاريخ: 03 تير 89 - 10:07:34
با سلام و تشكر از زحمات استاد قزويني ميخواستم بگم كه اگر ترجمه ي جلد دوم رو هم بگزاريد ممنون مي شيم |
2 |
نام و نام خانوادگي: يک شيعه -
تاريخ: 03 تير 89 - 11:13:22
با سلام! اجرکم عند الله تعالي اگر بتوانيد کتاب را بصورت htm نيز روي سايت قرار دهيد خيلي عالي مي شود. |
3 |
نام و نام خانوادگي: علي رضا -
تاريخ: 03 تير 89 - 18:00:22
احسنت ان شاءالله هر جه زودتر قسمت عربي سايت راه بيافته |
4 |
نام و نام خانوادگي: عمو سعيد -
تاريخ: 19 تير 89 - 13:00:44
سلام اين كه ما ميگيم يا علي شرك نيست؟لطفا توضيح و يه مقاله خوب به من بدين ممنون جواب نظر: با سلام دوست گرامي در اين زمينه به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده شده است : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=87 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
5 |
نام و نام خانوادگي: saleh -
تاريخ: 20 تير 89 - 21:20:53
با عرض سلام.. آيا ترجمه جلد دوم اين کتاب روي سايت گذاشته مي شود؟ جواب نظر: با سلام خير هنوز ترجمه نشده است انشاءالله در آتيه نزديک موفق و مؤيد باشيد معاونت اطلاع رساني |
6 |
نام و نام خانوادگي: شيعه علي بن ابي طالب -
تاريخ: 22 تير 89 - 12:19:34
سلام عليكم! با تشكر چند سوال: 1- كل كتاب قرار است چند جلد شود؟(چون با توجه به حجم كتاب قفاري حداقل يك جلد ديگر جهت نقد لازم است.) 2- آيا متن عربي را بصورت htm نيز روي سايت قرار مي دهيد؟چون اگر اين كار را بكنيد خيلي عالي مي شود. 3- جلد سوم و سوم به بعد كتاب كي منتشر مي شود؟و كي روي سايت قرار داده مي شود؟ جواب نظر: با سلام 1- 4 جلد 2 - در دستور کار معاونت اطلاع رساني هست و انشاءالله به زودي در سايت قرار خواهد گرفت. 3 - هنوز در حال تکميل هست و به محض تحويل بر روي سايت قرار خواهد گرفت. موفق و مؤيد باشيد معاونت اطلاع رساني |
7 |
نام و نام خانوادگي: سعيد -
تاريخ: 08 مرداد 89 - 15:18:43
پس چرا امام زمان قبر فاطمه را نشان نميدهد؟؟!! براي اينکه نفع اونها در نشان ندادن قبر و استفاده تبليغاتي از قضيه است. اونها در بوق ها مي دمند که جاي قبر فاطمه مجهول است و اين دليل است بر اختلاف علي و عمر. هدف شيعه برافراشته نگه داشتن پرچم اختلاف است. حالا اگر ميخواهد قيمت آن محروم شدن فاطمه از زوار باشد، اين برايشان مهم نيست و حاضرند که قيمت را بپردازند!! اما از نظر ما سني ها جاي قبر دختر محبوب پيامبر معلوم است. گور حضرت فاطمه در مجموعه قبرهاي بقيع است. قبر حسن رضي الله عنه هم همانجاست. چون ايشان وصيت کرده بود کنار مادرش دفن شود. پس ديديد اين همه هياهو براي هيچ بود. قبر معلوم است و حضرت فاطمه هم بر اساس رسوم زمان خود مثل بقيه زنهاي اهل البيت با مراسمي ساده به خاک سپرده شده و شيعه برروي يک حادثه عادي يک داستان عظيم خيالي را ساخته و دين خود را بر هيچ و پوچ بنا نهاده است؟اين سوال رو از يكي از سايت هاي سني پيدا كردم لطفا جواب دهيد جواب نظر: با سلام دوست گرامي 1- اختلاف بين حضرت علي و عمر و ابوبکر در صحيح بخاري و مسلم آمده است و نيازي به اين بحث ها ندارد ! 2- راجع به علت مخفي بودن قبر حضرت زهرا سلام الله عليها ، و آگاهي نداشتن کسي به آن در آدرس ذيل در بخش نظرات به صورت مفصل در ذيل نظر ش 58 به نام محمد رضا پرتو به صورت مفصل به آن پاسخ داده شده است : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=6091 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
8 |
نام و نام خانوادگي: Sunnah Soldier -
تاريخ: 13 مرداد 89 - 01:15:24
شيعه ميگويد: يکي از دلائل فرار ابوبکر در جنگ احد، اعتراف خود او است. بسياري از بزرگان اهل سنت به نقل از عائشه نوشتهاند:. عائشه ميگويد: ابوبکر هر گاه ياد روز اُحُد ميافتاد، گريه ميکرد و ميگفت: آن روز، روز طلحه بود. سپس گفت: نخستين کسي که در آن روز (بعد از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را ديدم که با يکي از کفار ميجنگيد، به طلحه گفتم: همان جايي که هستي باش که من چيزهايي را از دست دادهام، مردي از خويشان من است که عزيزتر است از تمام آن چه بين مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزديکتر بودم، کسي را که نميشناختم به طرف رسول خدا آمد، وقتي که نزديک شد ديدم ابوعبيده جراح است، خودمان را به پيامبر رسانديم، ديدم دندانهاي جلوي آن حضرت شکسته شده و صورتش شکافته و دو حلقه از حلقههاي زره در صورتش فرو رفته بود. پاسخ اهل سنت: اگر شيعه چيزي بنام خجالت را ميشناخت چنين متن روايت را تحريف نميکرد. شما ميدانيد که در جنگ احد، مسلمانها در آغاز پيشروي کردند آنها حضرت محمد را در خط آخر جنگ نگه داشته بودند تا به ايشان آسيبي نرسد و ابوبکر در خط مقدم بود که ناگهان خالد بن وليد رضي الله عنه ( که هنوز مسلمان نشده بود) از پشت سر حمله کرد و ناگهان خط آخر شد خط مقدم و جان حضرت محمد به خطر افتاد! حضرت ابوبکر ميگويد برگشتم (و شيعه در پرانتز نوشته و تفسير کرده بعد از فرار برگشتم) اما درست اين است که منظورابوبکر اين بود که از خط مقدم برگشتم و دويدم بطرف رسول الله تا او را حفظ کنم. و مرد ديگري را هم ديدم که مثلا پرنده تيز ميدود خيال کردم از مشرکين است که ديدم نه ابوعبيده است يعني اينها در خط مقدم بودند برگشتند دويدند تا به خط آخر رسيدند تا رسول الله را دريابند زيرا خط آخر با حمله خالد از عقب شده بود خط مقدم..... اما آيا شيعه خجالت ميکشد؟ البته کمي خجالت ميکشد چون بقيه داستان را ننوشت بقيه داستان از کتاب تاريخ اسلام ذهبي به اين شرح است : وقد كسرت رباعيته وشج في وجهه، وقد دخل في وجهه حلقتان من حلق المغفر. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: عليكما صاحبكما يريد طلحة وقد نزف. فلم نلتفت إلى قوله، وذهبت لأنزع ذلك من وجهه. فقال أبو عبيدة: أقسمت عليك بحقي لما تركتني. فتركته. فكره أن يتناولها بيده فيؤذي النبي، فأزم عليهما بفيه، فاستخرج إحدى الحلقتين. ووقعت ثنيته مع الحلقة. وذهبت لأصنع ما صنع، فقال: أقسمت عليك بحقي لما تركتني. ففعل ما فعل في المرة الأولى، فوقعت ثنيته الأخرى مع الحلقة. فكان أبو عبيدة من أحسن الناس هتماً، فأصلحنا من شأن النبي صلى الله عليه وسلم، ثم أتينا طلحة في بعض تلك الجفار، فإذا بضع وسبعون، أقل أو أكثر، من بين طعنة ورمية وضربة، وإذا قد قطعت إصبعه. فأصلحنا من شأنه) بقيه داستان به اين صورت است که حضرت محمد و حضرت طلحه هر دو زخمي بودند و وقتي اين دو يار تازه رسيده خواستند رسول الله را درمان کنند حضرت فرمود: طلحه را دريابيد و ابوبکر به طلحه پرداخت و ابوعبيده با دندانش حلقه آهني را از چهره مبارک رسول الله خارج کرد اما دو دندانش هم شکست (بخاطر سختي آهن ها ) و طلحه هفتاد چند زخم داشت...... و خاک بر سر ملاي شيعه که نه طلحه را قبول دارد نه ابوعبيده را نه ابوبکر صديق را و متن را عوض ميکند و برگشت آنها از خط مقدم بسوي رسول الله را فرار جلوه ميدهد!! البته به خوانندگان عزيز بگوييم آن دسته از صحابه هم که فرار کردند به اين خاطر فرار کرده بودند که شايعه شده بود رسول الله شهيد شده و اين خبر روحيه آنها را خراب کرده بود، اما ابوبکر در بين فراريان نبود. و از همه اينها گذشته اي ملاي شيعه مگر اين آيه قرآن را درباره فراريان احد نشنيدي: وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ) «قطعا خدا از ايشان درگذشت زيرا خدا آمرزگار بردبار است» ايراد و عيب جويي ملايان شيعه مصداق همان مثل است که شاه بخشيد شاقلي نميبخشه! بعد شما اي آخوندها!! آيا تا حالا جنگيديد که به ابوبکر و اصحاب ايراد ميگيرد؟! اگر بله! کجا و چه وقت جنگيديد و کجا را فتح کرديد؟!! جواب نظر: با سلام دوست گرامي 1- آيا تنها همين يک متن دلالت بر فرار ابوبکر و عمر مي کند ؟ بهتر است به آدرس ذيل مراجعه کنيد تا تمامي متن ها را ببينيد و ملاحظه کنيد آيا در ساير ادله ذکر شده نيز ، اين توجيه باطل کارگر است يا خير ! http://valiasr-aj.com/lib/mohammd/01.htm#_07 2- به گفته اهل سنت ، ابوبکر در جنگها با رسول خدا (ص) در عريش (محل فرماندهي حضرت) مي نشست و مشاور آن حضرت بود ! و توجيه آنان براي کشته نشدن حتي يک کافر ، به دست ابوبکر همين است ! الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيميه أبو العباس (متوفاي۷۲۸هـ) ، منهاج السنه النبويه ، ج ۸ ، ص ۷۹ ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسه قرطبه ، الطبعه : الأولى ، ۱۴۰۶هـ . و فاء به معني بازگشت بعد از رفتن است ، ابوبکر چگونه در سنگر فرماندهي بوده است که رسول خدا (ص) را ترک کرده است ؟ تنها کسي که با رسول خدا (ص) ماند اميرمومنان بود ! اما ابوبکر ، يا براي جمع غنايم رفته است !(دنيا طلبي و ترک رسول خدا) و يا براي فرار ! و هر دوي اينها مذموم است ! اگرچه مدرک دوم که ارائه شده است ، صريحا نشان مي دهد فاء در اين روايت ، مربوط به فرار است ! و نه جمع غنايم النمري القرطبي، يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي463هـ)، الاستذكار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج 3، ص 248، تحقيق: سالم محمد عطا، محمد علي معوض، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة: الأولى، 2000 م . ساير مدارک نيز همين مطلب را ثابت مي کند ! البته راجع به لطف خداوند نسبت به مومنين (و نه منافقين) و بخشش فرار آنها ، باز سبب نمي شود که مقام فرارکنندگان از مقام ثابت قدم هميشگي يعني اميرمومنان علي عليه السلام بهتر و برتر باشد !(تازه اگر بخشش شامل حال آنها شود و مومن باشند)!!! موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
9 |
نام و نام خانوادگي: sunnah lover -
تاريخ: 17 مرداد 89 - 02:31:04
آيا ابن ابي الحديد، شيعه بوده است يا سني معتزلى؟ پاسخ شيعه ها به اين سوال: در جواب اين سؤال سه نکته شايان ذکر است . 1- معناي شيعه: شيعه به کسي مي گويند که اولاً قائل به امامت 12 امام که اولين آنها حضرت اميرالمؤمنين يعسوب الدين حبل المتين علي عليه الصلاة و السلام و آخرين آنها حضرت حجت امام زمان ارواحنا فداه است باشد و عقيده داشته باشد که اينان خلفاي بر حق و بلافصل رسول خدايند و از تمامي مخلوقات خدا برترند . 2- مذهب او: آنچه از عبارات بعضي علماي اهل سنت برمي آيد اين است که «عبدالحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد أبو حامد عزالدين معتزلي » شافعي مذهب بوده است . 1 - ابن خلکان مي گويد: 283 - عز الدين ابن أبي الحديد:وقال ( ابن الشعار ):عبد الحميد بن أبي الحديد كاتب فاضل أديب ذو فضل غزير وأدب وافر وذكاء باهر، خدم في عدة أعمال سواداً وحضرة، آخرها كتابة ديوان الزمام. تأدب على الشيخ أبي البقاءالعكبري ثم على أبي الخيرمصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأعلم الأصول، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن، وله كتاب العبقري الحسان في علم الكلام والمنطق والطبيعي والأصول والتاريخ والشعر؛ وراجع صفحات متفرقة من الحوادث الجامعة. وفيات الأعيان ج 7، ص 342، رقم 283 . علماي ديگر اهل سنت بيشتر عقيده اعتزال او را مطرح مي کنند و اين به اين معنا است که هر گاه فردي عقيده اعتزال داشت، ديگر امامي مذهب نيست و عقايدش با اماميه فرق مي کند . نويسنده فوات الوفيات اينگونه مي گويد : عز الدين ابن أبي الحديد :عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني المعتزلي الفقيه الشاعر....ومن تصانيفه ..... وشرح نهج البلاغة في عشرين مجلد . در حاشيه رقم 1 مي گويد:وقال فيه ابن الشعار: ((خدم في عدة أعمال سوادا وحضرة آخرها كتابة ديوان الزمام، تأدب على الشيخ أبي البقاء العكبري ثم على أبي الخير مصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأ الأصول، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن)) فوات الوفيات ج2، ص 259، ذيل ترجمه عز الدين ابن أبي الحديد . استاد محمد ابولفضل ابراهيم محقق شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد در مقدمه اش بر اين شرح يکي از قصائد ابن ابي الحديد را - که در مدح آقا اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه است - از کتاب العلويات السبع 16، 17 نقل مي کند که ابن ابي الحديد در اين قصيده شيعه بودنش را نفي مي کند . و آن قصيده اين است: ورأيت دين الاعتزال وأنني أهوى لأجلك كل من يتشيع خطاب به حضرت امير عليه السلام مي گويد: مذهب اعتزال را به عنوان دين براي خود انتخاب کردم و به خاطر تو شيعيان را دوست مي دارم. شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - مقدمة المحقق، ج 1، ص 14. زرکلي هم در« الأعلام » همين مطلب را مي گويد : عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد، أبو حامد، عز الدين: عالم بالادب، من أعيان المعتزلة... له (شرح نهج البلاغة - ط) ... . الأعلام ج3، ص 289، ذيل ترجمه عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد . 3- اعتقادات ابن أبي الحديد: نکته سوم که شايسته است مورد توجه قرار گيرد نظريات ابن ابي الحديد است که با دقت در آن ها به راحتي به دست مي آيد که او فردي سني است و نمي تواند شيعه باشد ؛ بلکه نهايت چيزي که درمورد او مي توان گفت ( آن هم به خاطر نقل يک سري از حقايق تاريخي ) اين است که او يک سني معتزلي منصف است . به اين عبارات توجه کنيد: 1- نظريه تقديم مفضول بر افضل: الحمد لله الواحد العدل الحمد لله الذي تفرد بالكمال فكل كامل سواه منقوص ...... وقدم المفضول على الأفضل . سپاس خدايي را که يگانه و عادل است، سپاس خدايي را که تمامي کمالات در وجود اوست، پس هر کاملي غير از او ( ودرمقابل او) ناقص است . و سپاس خدايي را که مفضول را بر افضل مقدم کرد . شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 1 - ص 3 . ابن ابي الحديد با اينکه در مسائل اعتقادي و کلامي معتزلي مذهب است وليکن در اين نظريه يک مطلب خلاف عقل را به خداوند تبارک و تعالي نسبت مي دهد، حال خدا مي داند به چه انگيزه و به دفاع از چه کسي اين کار را انجام داده است !!! . در مورد اين مطلب شايسته است به دو نکته توجه شود: 1 . از اين حرف ابن ابي الحديد براحتي مي توان فهميد که او شيعه نيست. زيرا هيچ شيعه اثنا عشري اين مطلب را قبول ندارد . شيخ طوسي رحمة الله عليه مي فرمايند : وأما الذي يدل على أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول على الفاضل ...... والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول على الفاضل فيما كان أفضل منه فيه . وإذا كان الله تعالى هو الناصب للإمام يجب أن لا ينصب إلا من هو أفضل في ظننا وعلمنا . اما آنچه دلالت مي کند بر اينکه امام در ظاهر بايد از همه بالاتر و افضل باشد اين است که ما مي دانيم و بديهي و روشن است که مقدم کردن فرد مفضول و پائين تر بر فرد افضل ( عقلا ) کار قبيحي است .... ( تا آنجا که مي فرمايند ) و در علم به قبح چنين امر بديهيي هيچ يک از عقلا اختلاف ندارند و علت اين عدم اختلاف هم اين است که مفضولي بر فاضلي - در چيزي که آن فاضل براو برتري دارد - مقدم شده است . و زماني که خداوند امر نصب امام را عهده دار است ( عقلا ) واجب است کسي را انتخاب کند که در پيش ما ظنا و علما از همه بالاتر باشد يعني فردي که مسلمين اطمينان و علم دارند به اينکه از همه افراد بالاتر است . الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191. 2 . بر هيچ عاقلي پوشيده نيست که هر گاه امر مهمي در بين باشد که نيازمند به رهبر يا مسؤولي براي آن باشيم هميشه عقلا بهترين فرد و کاملترين فرد ( از جهت شرائط ) را براي آن مسؤوليت انتخاب مي کنند حال هر مصلحتي هم که در بين باشد هيچ وقت عقلا به خود اجازه نمي دهند بخاطر آن مصلحت فرد واجد شرايط را کنار بگذارند و فرد پائين تر از او را انتخاب کنند و اگر هم کسي چنين کاري را انجام دهد از طرف عقلا مورد سرزنش و نکوهش واقع مي شود . حال وقتي عقلاي عالم چنين کاري انجام نمي دهند و اين کار را خلاف عقل مي دانند چگونه ممکن است چنين کار خلاف عقلي از خداوندي که خالق عقل است سر بزند ؟!! شيخ طوسي در ادامه مي فرمايند : ولا يجوز تقديم المفضول على الفاضل لعلة وعارض، لأن تقديمه عليه وجه قبح، ومع حصول وجه القبح لا يحسن ذلك كما لا يحسن الظلم، وإن عرض فيه وجه من وجوه الحسن - ككونه نفعا للغير - لأن مع كونه ظلما - وهو وجه القبح - لا يحسن على حال . ولو جاز أن يحسن ذلك لعلة لجاز أن يحسن تقديم الفاسق المتهتك على أهل الستر والصلاح، وتقديم الكافر على المؤمن .... وذلك باطل . الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191 – 192. به خاطر هيچ علت وعارضي مقدم کردن مفضول بر فاضل ( عقلا ) جايز نيست زيرا مقدم کردن مفضول بر فاضل قبيح است، و با وجود وجه قبح هيچ گاه چنين تقديمي نمي تواند نيکو باشد همانطوري که هيچ وقت ظلم نيکو نمي شود، حتي اگروجهي از وجوه حُسن مثل نفع رساندن به ديگري و..... بر آن عارض شود و در کنار آن باشد زيرا تا زماني که بر آن ظلم صدق مي کند اين کار قبيح است و نمي تواند نيکو باشد . حال اگر قرار باشد ظلم به خاطر علت و مصلحتي نيکو شود هر آينه جايز است انسان فاسقي را که هتک حرمت مي کند بر انسانهايي که اهل راز داري و صلاح و تقوا هستند مقدم شود و يا اينکه کافر بر مؤمن مقدم شود ... واين کار باطلي است . 2- عدم قبول امامت و خلافت بلا فصل آقا اميرالمؤمنين عليه السلام او معتقد است هيچ روايت و نص صريحي مبني بر خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نداريم . به اين عبارات توجه کنيد : ومن تأملها وأنصف، علم أنه لم يكن هناك نص صريح ومقطوع به لا تختلجه الشكوك ولا تتطرق إليه الاحتمالات، كما تزعم الامامية فإنهم يقولون إن الرسول صلي الله عليه وسلم نص على أمير المؤمنين عليه السلام نصا صريحا جليا..... ولا ريب أن المنصف إذا سمع ما جرى لهم بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه وسلم، يعلم قطعا أنه لم يكن هذا النص، ولكن قد سبق إلى النفوس والعقول أنه قد كان هناك تعريض وتلويح، وكناية وقول غير صريح، وحكم غير مبتوت، ولعله صلي الله عليه وسلم كان يصده عن التصريح بذلك أمر يعلمه، ومصلحة يراعيها، أو وقوف، مع إذن الله تعالى في ذلك . هر کس بينديشد و انصاف به خرج دهد درمي يابد که در اين باره ( خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه ) هيچ روايت صريح و روشني به گونه اي که هيچ شک و احتمالي در آن راه نداشته باشد، نداريم، بر خلاف نظر اماميه که گمان مي کنند رسول خدا در روايت صريح و روشن و آشکار و بدون ابهامي علي را به عنوان خليفه بلا فصل خود معرفي کرده است ...... وي در ادامه مي گويد:وشکي نيست انسان منصف زماني که جريانات بعد از وفات رسول خدا را بشنود، قطعا درمي يابد که هيچ روايت صريحي در کار نبوده است، ولکن آنچه به ذهن و عقل مي آيد اين است که روايات رسول خدا در اين مورد، درحد يک تعريض و اشاره و کنايه و گفتارغيرصريحي بيش نبوده، و حکمي قطعي در کارنبوده است . و شايد عدم تصريح ايشان به اين مطلب به خاطرامري بوده که خود مي دانسته اند ( و به ما نرسيده است )، ويا مصلحتي در کار بوده، و يا اينکه سرّ توقف ايشان و بيان نکردن ايشان به خاطر اين بوده که منتظر دستور واذن خداوند دراين مسأله بوده اند . ( و دستوري هم در اين زمينه نيامد ) شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 59 3- شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها : ابن ابي الحديد به اينجا که مي رسد به شدت ازمهاجمين وجسارت کنندگان دفاع مي کند و بحث هجوم ها و جسارتها و در نتيجه شهادت أم ابيها فاطمه زهرا سلام الله عليها در اثر آن آزارها و اذيتها را از اموري ميپندارد که هيچ اصل و اساسي ندارد و ساخته و پرداخته شيعه است . به اين عبارات توجه کنيد: فأما الأمور الشنيعة المستهجنة التي تذكرها الشيعة من إرسال قنفذ إلى بيت فاطمة، وإنه ضربها بالسوط فصار في عضدها كالدملج وبقي أثره إلى أن ماتت، وأن عمر أضغطها بين الباب والجدار، فصاحت:يا أبتاه يا رسول الله ! وألقت جنينا ميتا، وجعل في عنق على عليه السلام حبل يقاد به وهو يعتل، وفاطمة خلفه تصرخ ونادى بالويل والثبور، وابناه حسن وحسين معهما يبكيان . وأن عليا لما أحضر سلموه البيعة فامتنع، فتهدد بالقتل، فقال:إذن تقتلون عبد الله وأخا رسول الله ! فقالوا: أما عبد الله فنعم ! وأما أخو رسول الله فلا . وأنه طعن فيهم في أوجههم بالنفاق، وسطر صحيفة الغدر التي اجتمعوا عليها، وبأنهم أرادوا أن ينفروا ناقة رسول الله صلي الله عليه وسلم ليلة العقبة، فكله لا أصل له عند أصحابنا، ولا يثبته أحد منهم، ولا رواه أهل الحديث، ولا يعرفونه، وإنما هو شئ تنفرد الشيعة بنقله . و اما امور زشت ومستهجني که شيعيان در مورد اينکه قنفذ را به درب خانه فاطمه فرستادند و او هم با تازيانه فاطمه را مورد ضرب و شتم قرار داد و بازوي او چنان ورم کرده و بالا آمده بود که شبيه دستبد شده بود و اثر آن تا زمان وفات ايشان باقي بود، و اينکه عمر او را بين در و ديوار تحت فشار قرار داد و او فرياد مي زد يا أبتاه يا رسول الله و در اين هنگام جنين او سقط شد، و به گردن علي ريسمان انداختند و او را مي کشيدند و او مقاومت مي نمود و فاطمه پشت سر او آه و ناله مي کرد و حسن و حسين با هم گريه مي کردند و وقتي علي را آوردند به او گفتند بيعت کن او ممانعت کرد، پس او را تهديد به قتل کردند، پس ايشان گفت: اگر مرا بکشيد در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا صلي الله عليه وسلم را کشته ايد! پس آنها گفتند:اينکه گفتي بنده خدا درست است ولي اينکه گفتي برادر رسول خدا صحيح نيست ( يعني تو برادر رسول خدا نيستي ). و علي ( عليه السلام ) در مقابل، نفاق آنها را به آنها گوشزد نمود، ونوشتن صحيفه ملعونه (مبني بر ترور پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم ) و اتفاق و هم پيماني آنها برآن، و اينکه آنها در شب عقبة با رَم دادن شتر پيامبراکرم قصد ترور آن حضرت را داشتند را رو در روي آنها به آنها گوشزد نمود .ابن ابي الحديد بعد از نقل اين جريانات مي گويد: هيچ کدام از اين مطالب نزد اصحاب ما اصل و اساسي ندارد، و هيچ يک از آنها اين مطالب را تثبيت نکرده است، و اهل حديث هم اينها را نقل نکرده اند، و چنين مطالبي نزد آنها شناخته شده نيست ( يعني اينها مطالب عجيب و غريبي است که ساخته و پرداخته شيعيان است )، و قطعا اينها از اموري است که فقط شيعيان نقل کرده اند و لاغير. شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 60 . وما در جواب او مي گوييم:ابن الحديد ! اگر ذره اي در اينجا انصاف به خرج مي دادي و لااقل کتب علماي خودتان را مطالعه مي نمودي هيچ گاه به خودت اجازه نمي دادي که چنين حرفهايي را بر زبانت جاري کني . « أعوذ بالله مِن علم لا ينفع » 4- ايمان حضرت ابوطالب صلوات الله عليه : ابن ابي الحديد معتقد است نقل ها مختلف است بعضي حاکي از کفر ابوطالب است و روايات زيادي که حکايت از اسلام او دارند، در نهايت مي گويد: من در اين زمينه توقف مي کنم و حکمي نمي دهم . واختلف الناس في إيمان أبى طالب فقالت الامامية وأكثر الزيدية:ما مات إلا مسلما . وقال بعض شيوخنا المعتزلة بذلك، منهم الشيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغيرهما . مسلمين درايمان ابوطالب اختلاف دارند:همه امامية و اکثر زيدية قائلند او مسلمان از دنيا رفته است . و بعضي از اساتيد ما معتزلة مثل شيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغير اين دونفر هم همين قول را پذيرفته اند . شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 65 - 66 . قلت:فأما أنا فإن الحال ملتبسه عندي، والاخبار متعارضة، والله أعلم بحقيقة حاله كيف كانت .... فأنا في أمره من المتوقفين . و اما نظر من اين است که اخبار در مورد او متعارض است و حال او ( از نظر ايمان و کفر) نزد من پوشيده است . حقيقت حال او هر چه که باشد خداوند مي داند . در ادامه هم مي گويد:من در امر ايمان ابوطالب از توقف کنندگان هستم . ( يعني عقيده به ايمان او ندارم و نظري نمي دهم ) شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 82 . اين در حالي است که تمامي اماميه ( شيعه اثنا عشري ) همانطوري که خود ابن ابي الحديد تصريح کرد قائل به ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام هستند . و در اينکه ايشان با ايمان کامل از دنيا رفت احدي از اماميه ترديد ندارد . 5- ايمان پدران انبياي عظام الهي عليهم السلام او معتقد است پدران انبياي عظام الهي وهمچنين پدر بزرگوار پيامبر اسلام مشرک بوده اند . در حالي که هيچ شيعه اي ( شيعه اثنا عشري ) چنين نظري ندارد و همه شيعيان ( شيعه اثنا عشري ) قائلند که تمامي پدران انبياي عظام الهي اهل ايمان بوده اند و لحظه اي شرک نورزيده اند. براي آشنايي بيشترو بهتربا نظراو به شرح نهج البلاغة ج 14، ص 67و68 مراجعه کنيد . گروه پاسخ به شبهات پاسخ اهل سنت: اولا: آدم ميتواند شيعه باشد و امام زمان را قبول نداشته باشد مثل شيعه اسماعيلي و شيعه زيدي وووو دوما: آدم نميتواند سني باشد و در همان حال علي را افضل تر از ابوبکر بداند اين محال است پس ابن ابي الحديد سني نيست سوما: شيعه هاي دوازده امامي تا اين اواخر ميگفتند وفات فاطمه..... و نميگفتند شهادت فاطمه ! پس عدم اعتقاد ابن ابي الحديد به کشته شدن فاطمه،شيعه بودن او را نفي نميکند. جهارما: بايد بدانيم که اهل سنت تمام احاديث موجود در بخاري و مسلم را صحيح ميدانند و آن دو کتاب را موثق ترين کتاب خود بحساب مياورند اما احاديثي هست که درجه صحت آنها حتي از احاديث بخاري نيز بيشتر است اما احاديث هست که درجه درستي آنها از حديث هاي روايت شده در مسلم نيز بيشتر است آن حديث ها کدامند؟!! حديث هاي که بخاري و مسلم هر دوي آن ها متفقآ در کتاب هاي خود نقل کرده اند صحيح تر هستند ازصحيح بخاري و صحيح مسلم حالا شما ميگوييد ابن ابي الحديد که حتي اين حديث هاي متفقآ عليه را قبول نداشت پس چطور ميتوانست سني باشد؟!! براي مثال، اين درنزد سني ها يک اصل ثابت است که ابوطالب کافر از دنيا رفته تمام مفسرين ما آيه: [إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ] {القصص:56} را درباره او ميدانند حديث هاي کفر او در بخاري و مسلم است در ماجراهاي مختلف در باب هاي مختلف سخناني از رسول الله است که کفر او را ثابت ميکند پس ابن ابي الحديد که اينها را قبول ندارد نميتواند بگوييد که او سني است اگر بعنوان شيعه قبولش نداريد پس سني هم نيست اما يادتان باشد که شيعه ها يک فرقه نيستند، او بي شک شيعه است حالا اکر 12 امامي نباشد يک چيز ديگر, اما سني نيست. يکي دو تا از اين احاديث در باره کفر ابوطالب را در بخاري و مسلم ببينيد: 141 - وَحَدَّثَنِى حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَى التُّجِيبِىُّ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ قَالَ أَخْبَرَنِى يُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِى سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلٍ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِى أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « يَا عَمِّ قُلْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ ». فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِى أُمَيَّةَ يَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ وَيُعِيدُ لَهُ تِلْكَ الْمَقَالَةَ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. وَأَبَى أَنْ يَقُولَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « أَمَا وَاللَّهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ ». فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ (مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِى قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ). وَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِى أَبِى طَالِبٍ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- (إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ). صحيح مسلم 535 - وَحَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ حَدَّثَنَا لَيْثٌ عَنِ ابْنِ الْهَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَبَّابٍ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- ذُكِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ أَبُو طَالِبٍ فَقَالَ « لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُجْعَلُ فِى ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَبْلُغُ كَعْبَيْهِ يَغْلِى مِنْهُ دِمَاغُهُ ». صحيح مسلم در اين حديث رسول الله ميگويد شايد که شفاعت من در روز قيامت به ابوطالب کمک کند و او را بر سطح آتش بياورد و فقظ تا غوزک پا در آتش باشد اما مغزش از اين آتش بجوش ميايد 4772 - حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - فَوَجَدَ عِنْدَهِ أَبَا جَهْلٍ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِى أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَالَ « أَىْ عَمِّ قُلْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ » . فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِى أُمَيَّةَ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيُعِيدَانِهِ بِتِلْكَ الْمَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ . قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - « وَاللَّهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ » . فَأَنْزَلَ اللَّهُ ( مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ) وَأَنْزَلَ اللَّهُ فِى أَبِى طَالِبٍ، فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ( إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ ) . صحيح بخاري تمام مفسيرين ما در تفسير اين آيه: [إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالمُهْتَدِينَ] {القصص:56} تو نميتواني کسي را که دوست داري هدايت کني؛ ولي خداوند هر کس را بخواهد هدايت ميکند؛ و او به هدايت يافتگان آگاهتر است! خلاصه حرف ما اين است که که اگر شما او را شيعه قبول نداريد نداشته باشيد اما براي نکوهش اهل سنت به حرفهاي او استناد نکنيد چون او سني نيست. ما هرگز براي کوبيدن شييعه بگفته هاي او استناد نميکنم زيرا حاجتي نيست. ما مکر نميکنيم وقتي کتابهاي اصلي شيعه موجود است چرا به ابن ابي الحديد استناد کنيم ؟ شيعه، سخنـان ابن ابي الحديد را به عنـوان يک سنـي شاهد مي آورد. اين مرد کتابي به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر ديگري ندارد. همين شرح، دليلي است بر شيعه بودن او زيرا در نهج البلاغه اش نوشته است: عمر، حق علي را خورده است. اگر ابن ابي الحديد، نقدي بر نهج البلاغه مي نوشت مسأله اي نبود، اما او شرح نوشته است. او اهل مداين بود و لقبش معتـزلي است و نمي دانـم چرا شيـعه او را از بـزرگان اهل سنت مي دانــد؛زيـرا معتـزلي، سني نيست. او در مداين از شيعيان غالي و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلي شد. علاوه بر اين، شرح نهج البلاغه دليلي ديگر بر شيعه بودنش است. علماي شيعه، شرحش را «شرح شريف» مي نامند. او اين کتاب را به وزير ـ ابن علقمي ـ شيـعه هديه کرد. ابن علقمي، همان کسي است که با هلاکـوخان مغول کنار آمد و خلافت عباسيان را به دست بت پرستان از بين برد و با اين خيانت دو ميليون ازمردم بغداد قتل عام شدند و به نواميس مسلمانان تجاوز شد. اما اين وزير مردود و دشمن اسلام و متعصب، صد هزار درهم و لباسي فاخر و اسبي تيز پا به ابن ابي الحديد معتزلي به خاطر نوشتن کتابش پاداش داد. بعضي از علماي معاصر شيعه نيز، او را هم مذهب خود مي دانند. اما نويسندۀ سايت ولي العصر، مصلحت را در اين ديده است که ابن ابي الحديد را سني معرفي کند تا شايد بساط حقه بازيش رونقي تازه بيابد. آيت الله قمي از جمله کساني است که او را شيعه مي داند. علماي شيعه، منحرفان سني يا شيعه را ابتدا سني قلمداد مي کنند و بعد به گفتۀ او استناد مي نمايند. البته اگر چنين نکنند، پس چه کار کنند !! آنها که نمي توانند براي اثبات امامت يا سينه زني از قرآن دليل بياورند. کارشان درست مثل اين است که با استناد به فرامين آتاترک، به يک کاليفرنيانشين ثابت کنند که در اسلام حجاب نيست. يک مثل است که مي گويند: مورچه چيست که کله پاچه اش باشد. اهل سنت کتاب نهج البلاغه را ـ که شيعه ها فکر مي کنند گفته هاي سيد ما علي بن ابي طالب (رضي الله عنه) است ـ قبول ندارند که حالا شرحش را به رخ ما بکشند!!! اين همه مدارس اهل سنت وجود دارد، آيا در يک مدرسه هم کتاب نهج البلاغه تدريس مي شود؟ اگر اين کتاب گفتار حضرت علي رضي الله عنه باشد، اهل سنت آن را بر سر خود مي گذارند. اين جناب ابن ابي الحديد چطور سني است که بر خلاف اهل سنت ديگر عمل مي کنـد. او در قرن هفتم زندگي مي کرد! چرا شما از او حديث نقل مي کنيد؟! آيا بر او وحي نازل مي شد؟ اگر او حديثي در کتابش آورده، حتماً از يک کتاب اصلي نقل قول کرده است. چرا شما از کتاب اصلي ما نقل قول نمي کنيد؟ البته اگر ريگي به کفش نداريد. ابن ابي الحديد چرا نزد شما عزيز است و نزد اهل سنت بي اهميت. من کتاب ابن ابي الحديد را در کتاب فروشي هاي اهل سنت هم نديده ام؛ اما نهج البلاغه را در زمان شيعه بودنم خوانده ام.و بعد ها بارها از مفسران اهل سنت پرسيدم که نهج البلاغه را خوانده ايد؟ مي گويند: نامش را شنيده ايم، اما نخوانده ايم. پس وقتي کتاب اصلي را نمي خوانند، شرحش چه اهميتي دارد که مرتب مي گوييد: ابن ابي الحديد، ابن ابي الحديد، حضرت ابو هريره را رشوه خوار معرفي کرده است و کتب اهل سنت پر است از احاديث ابوهريره (رضي الله عنه). پس قاعدتاً ابن ابي الحديد احاديث يک راشي را قبول ندارد و در نتيجه کتابهاي اهل سنت را قبول ندارد. و همچنان شما مي گوييد: ابن ابي الحديد،سني... من نمي فهمم اگر او سني است، چرا شما اين قدر از او نقل قول مي کنيد و سنگ او را به سينه مي زنيد در حالي که سني ها به او بي اعتنا هستند؟! حالا اين هم دلايل شيعه بودن ابن ابي الحديد از زبان دو دانشمند معاصر شيعي: هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علي عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب. مي بينيد که آيت الله خونساري او را شيعه مي داند. وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب: ابن ابي الحديد ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا. وتوفي في بغداد سنة 655، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه . همۀ اين مسائل به کنار، به يکي گفتند: نامت چيست؟ گفت: مسيو قراپيط. گفتند: ديگر از دينش نپرسيد. خودتان مي گوييد: ابن ابي الحديد معتزلي است ... و معتزلي را اهل سنت به سني بودن قبول ندارنـد. او بر نهج البلاغه شرح نوشته است؛ در نهج البلاغه نوشته شده است که عمر ظالم بود؟ بله او شرح نوشته است که بود بد جوري هم بود . بعد کتابش را هديه کرده است به ابن علقمي. البته شيعيان، مثل ابن ابي الحديد شاهدان بسيار دارند. دلايلي بر شيعه بودن ابن ابي الحديد از کتاب خودش: در کتاب «شرح نهج البلاغه» ابن ابي الحديد معتزلي آمده است: امام علي (عليه السلام) در پاسخ شخصي که پرسيد: چرا باغ فدک را پس نگرفت. فرمود: من از خداوند شرم دارم که چيزي را بازستانم که ابوبکر آن را منع کرد و عمر نيز، همان را تأييد کرده است .به زبان بي زباني مي خواهد، بگويد: ابوبکر و عمر، حق علي را خوردند. همچنين ابن ابي الحديد نوشته است: محمد بن إسحاق مي گويد:از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم: <<آيا مي داني علي (عليه السلام) هنگامي که بر عراق چيره شد، دربارۀ سهم ذوي القربى (خمس و فدک) چگونه رفتار کرد ؟ حضرت فرمود: روش ابوبکر و عمر را ادامه داد. گفتم: چگونه و چرا ؟ در حالي که شما چيزهايي مي گوييد [ که حق ما اهل بيت است ] . حضرت فرمود: به خدا قسم که اهل او جز از رأي او نتيجه نمي گيرند . ( يعني، حرف او را مي زنند. ) پرسيدم: پس چه چيزي مانع (اميرالمومنين) شد [که آن را باز پس گيرد] ؟ حضرت فرمود: او کراهت داشت از اين که مخالفت با ابوبکر و عمر را به او نسبت بدهند.>> در اين جا ابن ابي الحديد خجالت را کنار گذاشته است و واضح وصريح گفته که ابوبکر وعمر غاصبند. بخاري ده ها حديث هم در مدح ابوبکر و عمر دارد، اما ابن ابي الحديد در مدح عمر و ابوبکر چيزي ننوشته است، بلکه آنها را مذمت هم ميکند حالا تير خلاص را در عقيده شيعه ميزنم بر طريق مماشات قبول کميکنم که ابن ابي الحديد سني است!! ابن ابي الحديد که در قرن هفتم ميزيسته حالا گيريم که سني باشد !از اين چه ثابت ميشود؟!!! حالا اگر يک سني قرن هفتمي ؛در نا کجا آبادي؛ بر خلاف همه سني هاي ديگر عقايدي داشته باشد از اين چه ثابت ميشود؟!! از اين حقانيت مذهب شما ثابت ميشود؟ آيا اين است بهره شما از علم و دانش و منطق ؟؟؟!!!!! جواب نظر: با سلام دوست گرامي در آدرس ذيل در بخش نظرات ، در نظري به نام محمد به شماره 8 به اين شبهه پاسخ دادهايم : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=727 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
10 |
نام و نام خانوادگي: kaveh -
تاريخ: 17 مرداد 89 - 13:51:50
با عرض سلام بنده پاسخي که بر شبهه داديد را ديدم. ولي هنوز به نظر بنده اشکالاتي با پاسخ شما وجود دارد: ۱) مستشکل نوشته: "18- گفته است «حالا اين هم دلايل شيعه بودن ابن ابي الحديد از زبان دو دانشمند معاصر شيعي: هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علي عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.»! و حضرتعالي فرموده ايد که:كجاي اين عبارت آمده است كه شيعه بود ؟! تنها آمده است موالي ، يعني دوست دار اهل بيت ! و نه شيعه ! آيا شما علماي اهل سنت را دشمن اهل بيت ميدانيد ؟ ولي به نظر مي آيد که عبارت "حسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علي عليه السلام.." تشيع ايشان را ثابت کند چون هيچ کدام از علماي اهل سنت "غلو" درباره حضرت علي نکردند. ۲)مستشکل نوشته: "- گفته است «در اين جا ابن ابي الحديد خجالت را کنار گذاشته است و واضح وصريح گفته که ابوبکر وعمر غاصبند»! شما فرموديد : آيا اعتراف به حقيقت دليل بر شيعه بودن است ؟ يعني هر كس به حقيقت اعتراف كند شيعه است ؟! اشکال اينجا هست که اين حقيقت که اعتراف شده، خلاف اجماع اهل سنت هست. چطور کسي که "سني" هست هم چنين چيزي گفته؟ قطعاً هم چنين فردي شيعه بود. جواب نظر: با سلام دوست گرامي 1- بسياري از علماي اهل سنت نيز ، اهل غلو در اميرمومنان بودند (البته صوفيه اهل سنت) ! همچنين در مورد خلفا نيز غلو مي کردند ! بنابر اين اين جمله به هيچ وجه دلالت بر تشيع ندارد ! 2- بسياري از اعترافات علماي اهل سنت ، در مورد مطالب اجماعي اهل سنت است ! يعني اجماع علماي اهل سنت بر يک شيء باطل است و يک نفر اعتراف به حقيقت کرده است ! و اين مورد تنها مورد نيست ! موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
11 |
نام و نام خانوادگي: حسن -
تاريخ: 02 شهريور 89 - 07:00:32
به sunnah lover بيچاره اين سني ها چقدر خجالتين از خجالت سر مشرکان را مثل گوسفند مي برند اگر دستشان نرسيد انتحار مي کنند و دست کم صدها نفر را به زعم خود راهي جهنم مي کنند از همه خجالتي تر اين عايشه بود دختر ابوبکر خجالتي در بصره دستور داد هفتاد نفر را سر بريدند سوار شتر شد خون هزاران کافر را به خون خواهي عثمان خجالتي ستاند بعد ها سوار قاطر شد دستور داد جسد امام حسن را تيرباران کنند اين عمر عاص هم بچه عايشه خيلي خجالتي بود مثل تمام سني ها از خجالت لخت مادر زاد از جلو دشمن جان سالم بدربرد |
12 |
نام و نام خانوادگي: علي -
تاريخ: 07 مهر 89 - 18:44:12
با سلام آرزوي توفيق روز افزون خدمت شيعيان عزيز آرزومندم تا با مدد امام علي (ع) تمامي وهابيت به صراط مستقيم هدايت شوند |
13 |
نام و نام خانوادگي: علي رحيميان -
تاريخ: 10 دي 89 - 01:11:36
سلام، از مطالب خوبتان ممنون، شايد با اين مطالب يکي از افراد سني به آيين تشيع بپونند، انشاء الله، ياعلي مدد! |
14 |
نام و نام خانوادگي: عبد الحميد -
تاريخ: 12 ارديبهشت 90 - 18:05:44
من نمي دانم چرا شيعيان نسبت به حضرت عمر حسادت مي ورزند!؟ جناب عمر مقامي داشت كه پيامبر هم نداشت اگر باور نداريد به رواياتي كه موافقت خداوند را با حضرت عمر نشان مي دهد مراجعه كنيد. اگر پيامبر در موردي نظري داشت و جناب عمر نيز در آن رابطه نظري داشت كه با پيامبر متفاوت بود خداوند حضرت عمر را تاييد مي نمود. حتي در عصمت نيز جلو تر از ايشان بود زيرا شيطان توانست به جاي جبرييل به پيامبر القاء نمايد(داستان غرانيق) ولي عمر چنان بود كه در پايان عمر پيامبر توانست هذيان گويي پيامبر را به صحابه گوشزد نمايد. |
15 |
نام و نام خانوادگي: مجيد م علي -
تاريخ: 13 ارديبهشت 90 - 02:12:28
با سلام جناب ابداُ عبد الحميد حسادت به عمر مگه چي داره كه ما به اون حسودي بكنيم ؟؟؟ در مورد پيغمبر اسلام و مقام ايشان در نزد الله سبحان و تعالي كه ايشان را خير العالمين مينامند . اون رواياتي را كه گفتي اراجيفي بيش نيست خيلي دوست داري كه اين شخص را از طريق علماي خودت بشناسي بيا اين مقاله را خودت بخون عمر در صحاح سته اهل سنت <<<<< http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=102>>>>>> يا توبه بكن يا همين خداوند متعال تو را با عمر محشور كنه اخه خريت هم حدي دارد شما داريد رسما به الله سبحان تعالي و انتخاب او شك ميكنيد . لبيك يا علي |
16 |
نام و نام خانوادگي: Momen Abdullah -
تاريخ: 13 ارديبهشت 90 - 19:09:45
استاد عزيز جناب آقاي مجيد علي ايشان از فن ادبي Sarcasm بهره ميگيرند. يا علي |
17 |
نام و نام خانوادگي: محمد -
تاريخ: 13 ارديبهشت 90 - 20:40:28
با سلــــام جناب عبدالحميد كــــذاب كـــــافـــر آخه تو و امثال تو به چي اعتقاد دارن من نميدونم اخه مردك تو چه خدايي رو مي پرستي ؟دينت چيه؟ مذهبت چيه ؟ چيرو قبول داري؟ از خودت بگو ! لائيكي سكولاري كمونيسمي چـــــــــي هســـــــتــــــــــي ؟؟؟؟؟؟؟ طبق گفته هاي تو كافر خدايي كه تو ميپرستي تو انتخابش اشتباه ميكنه و حق پيامبري( اونم ختمي مرتبت)كه متعلق به بلندمرتبه ترين انسان آفريده شده توسط خدا ست رو ادعــــا كــــردي بايد به يه جونوره حرومزاده بيسواد شرابخوار ميداده و در كمال تعجب خداي تو اشتباه ميكنه!! ميدوني چرا؟؟؟؟؟ چون تويه كودن به جاي قرآن دل به روايات جعلي بستي واسه همين ميگم بگو كه چه جونوري هستي ؟؟؟؟؟ و اما كار امامت در پايان عمر پيامبر با هر توجيهي كه باشه تخطي از امر رسول الله ست كه در قران امربه اطاعت آن شده و به نوعي اجتهاد دربرابر نص بخاري و ابن سعد نقل ميكنند:ابن عباس درحالي كه اشك چونان سيل بر گونه هايش جاري بود ميگفت:تمامي مصيبت و بدبختي همان است كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از نوشتن پيامبر شدندو گفتند پيامبر هذيان ميگويد يا فرماندهي اسامه كه(به خاطر كمي سن) عمر از از امر رسول خدا تمرّد كرد تــــخـــلــــــف از ايـــــن واضـــــح تـــر كــــــافـــــر خداوند در قران ميفرمايد: (بل الذّين كفروا في تكذيب )-بروج آيه 20-همانا كافران در تكذيب قرآن و وعده هاي آن اصرار و پافشاري ميكنند و اما در اخر ذكر اين دعا واسه تويه كـــافـــر بجا خواهد بود و به حول قوه اللهي خداوند تويه جانورو با جانور بزرگ كه علاقه ي زيادي به سوسمار داشت محشور ميكند آمــــين يا ربـــــ الـــعـــالميــــن همانا خداوند تعالي در كتاب عزيز خود ميفرمايد: {يوم ندعو كل أناس بإمامهم ...}اسرا ايه 71 (قيامت روزي است كه ما در آن هر دسته و جمعيتي از مردم را با امام خودشان ميخوانيم ) الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن ابي طالب و اولاده المعصو مين آمـــــــــيـــــن يـــا ربــــــــــ الــــعالــــــــميـــن يا حيدر مدد |
18 |
نام و نام خانوادگي: مجيد م علي -
تاريخ: 14 ارديبهشت 90 - 12:42:58
با سلام جناب دكتر Momen Abdullah متشكرم از افشاي اين حقيقت خوب بود ايشان قبلاً علائم هشدار دهنده را ميخوان تا دچار ..... لبيك يا علي |
19 |
نام و نام خانوادگي: مهيار -
تاريخ: 14 شهريور 91 - 21:56:19
سلام لينك فارسي جلد يك كجاست جواب نظر: باسلام به اين آدرس مراجعه كنيد: www.valiasr-aj.com/lib/ghefari/01.htm موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
20 |
نام و نام خانوادگي: معصومي -
تاريخ: 03 بهمن 91 - 10:14:30
با سلام خدمت دوستان. عزيزان در بيان حرفاشون رعايت ادب رو داشته باشن. فکر ميکنم اين جزء اصول احترام هستش که تو تاثير کلام خيلي مهمه و ما مسلمونا بايد اونو دارا باشيم. |
21 |
نام و نام خانوادگي: عاشق رسول الله_ص_ -
تاريخ: 07 شهريور 92 - 12:58:48
بعد از خوندن نظر عبدالحميد(کامنت شماره 14)گريم گرفته.........واي برتو!واي برتو!مادرت به عزات بشينه.......آيا براي طرفداري از عمر چنين جسارتهايي به رسول الله_صلي الله عليه و آله_ميکني؟ خدايا درد و دل ها و شکاياتمون رو به تو ميگيم............ اي عبدالشيطان!.......قرآن رو قبول داري؟ مگه در قرآن خداي تعالي راجع به سيدنا رسول الله(ص) نميگه که=و ما ينطق عن الهوي.....(رسول)از سر هوا و هوس سخن نميگويد..... خدا امثال تو که نتيجه ؟؟؟ هستي رو از زمين محو و نابود کنه......مادرت به عزات بشينه......انشاءالله(که قطعا همينطوره)با ؟؟؟؟ محور بشي....ملعون!ملعوني که به داستان دروغين غرانيق و چند تا حديث جعلي که امثال تو به رسول(ص) نسبت دادن تمسک کردي.....انشاءالله نسل امثال شما از زمين پاک بشه..... |
22 |
نام و نام خانوادگي: ......... -
تاريخ: 07 شهريور 92 - 15:23:02
عرض سلام و ادب دارم خدمت عزيزان اهل تشيع و اهل تسنن. ميخوام ماجراي يوم الخميس يا قلم و دوات رو از کتب معتبر اهل تسنن بيارم.....ولي قبلش ميخوام بگم که هيچ قصد توهين به عزيزان اهل تسنن رو ندارم. از اون جايي که عبدالشيطان(کامنت شماره 14)اين ماجرا رو وسط کشيد و بي شرمي عمر که به آقاي ما رسول الله_صلي الله عليه و آله و سلم_نسبت هذيان داد رو نوعي فضيلت براي عمر دانست خواستم توضيحاتي راجع به اين ماجرا بدم. بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي سيدنا و نبيبنا محمد و آله. رسول خدا(ص)در _روز پنجشنبه_چنين دستور دادن= ائتوني بکتاب.....(صحيح بخاري ج1 ص86_ج4 ص182_صحيح بخاري ج5 ص511)ترجمه=ورقه اي برايم بياوريد. .....هلم اکتب لکم کتابا.....(صحيح بخاري ج7 ص379)ترجمه=بيائيد تا براي شما چيزي بنويسم. .....لا تضلوا بعده....( صحيح بخاري ج1 ص86_صحيح بخاري ج5 ص511)ترجمه=تا بعد از آن(نوشته)گمراه نشويد. .....لن تضلوا بعده ابدا....(صحيح بخاري ج4 ص182_صحيح بخاري ج5 ص511_صحيح مسلم ج5 ص166)ترجمه=تا بعد از آن(نوشته)هرگز گمراه نشويد. سخنم با ملعون شماره((14))هست......به نظر تو اين سخنان واضح و عاقلانه شباهتي به هذيان داره؟ نسبت هذيان به رسول الهي؟!سبحان الله!رسولي که خداوند در قرآن ساحت مقدس او را از هرنوع حرف بي ربطي مبرا اعلام ميکنه....آيا نسبت هذيان به بهترين بنده و رسول خدا و اول شخص عالم؟ قال عمر=ان النبي غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حيبنا کتاب الله(صحيح بخاري ج1 ص86)ترجمه=عمر گفت=همانا درد بر رسول خدا غلبه کرده و نزد ما کتاب خداست کتاب خدا ما را بس است. آيا اين شخصي که ميگه=کتاب خدا ما را بس است...... آيا در کتاب خدا نخوانده که خداي تعالي ميفرمايد=((و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي))_نجم/3و4_...... |
23 |
نام و نام خانوادگي: ............ -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 14:23:56
ادامه= پس از آنکه به رسول خدا_صلي الله عليه و آله_(نعوذبالله)نسبت هذيان دادن و نزاع صورت گرفت.................= رسول خدا_ص_فرمود=......قومو عني.....(صحيح بخاري ج1 ص86_صحيح بخاري ج7 ص379)ترجمه=از نزد من بيرون رويد. سزاوار نيست تا نزد من به نزاع بپردازيد.(صحيح بخاري ج1 ص86) کامنت شماره ((14))!که اگر توبه نکني انشاءالله خدا دهنت رو بشکنه...... اين گفته رسول خدا که از نزد من بيرون رويد......يعني که=يا ايها الناس!ساحت رسول خدا از هذيان گويي در هر زماني مبراست..... يعني= که بيببنيد هنوز که رسول زندست اين عمربن خطاب ماهيت واقعي خودش رو نشون داد و از دستور خدا و رسول سرپيچي کرد..... يعني که حضرت محمد(ص)کاملا سرحال بوده و گستاخي و بي ادبي عمربن خطاب رو درک ميکردند..... |
24 |
نام و نام خانوادگي: عاشق رسول الله(ص) -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 14:54:32
((و من يعص الله و رسوله فانّ له نار جهنم خالدين فيها ابدا))_جن/33_.......ترجمه=كسي كه خدا و رسولش را مخالفت كند همانا براي اوست آتش جهنم كه براي هميشه در آن خواهد بود. كامنت شماره_14!_آيه رو خوب بخون و در اون دقت كن و بيبن عاقبت كسي رو كه از دستور رسول(ص)سرپيچي كنه. ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم.))_محمد/33_.....ترجمه=اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و اطاعت كنيد رسول را و اعمال نيك خود را باطل نكنيد. در اين آيه مباركه بازهم خدا دستور فرموده كه از رسول(ص)اطاعت كنيم. |
25 |
نام و نام خانوادگي: محمدي -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 14:59:22
آيا نميدانند كسي كه به مخالفت با خدا و رسول او برخاست براي اوست آتش جهنم كه هميشه در آنجا خواهد بود.اين عذاب دردناك و خواري بزرگي است._توبه/63_ |
26 |
نام و نام خانوادگي: عاشق امام علي(ع)و آل علي(ع) -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 15:11:35
خطاب به همه عزيزاني كه به ((ابوهريره))...حضرت ابوهريره يا رضي الله عنه خطاب ميكنن....ميخوام بگم كه حقيقت گويي ابوهريره رو از كتاب ((صحيح بخاري))_معتبرترين كتاب اهل سنت_ميخونيم!= عن ابي هريره=كنت الزم النبي(ص)يشبع بطني.....!و خيرالناس للمساكين جعفربن ابي طالب...(صحيح بخاري ج7 ص252 حديث343 راوي=ابوهريره) ترجمه=ابوهريره گفت=من كه ملازم نبي_صلي الله عليه و آله_بودم براي آن بود كه شكم خود را از گرسنگي سير كنم.....و بهترين شخص براي گرسنگان جعفر بن ابي طالب بود.... حضرت امام صادق_سلام الله عليه_ميفرمايند=سه نفر به رسول خدا(ص)دروغ بستند=ابوهريره_انس بن مالك و يك زن.(الخرائج و الجرائح ج1_بحارالانوار ج34_كشف اليقين علامه حلي ص110) |
27 |
نام و نام خانوادگي: عاشق رسول الله(ص) -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 15:38:40
کامنت شماره_14_گه بي نهايت از سخنان زشت و نادرستي که گفتي متاسفم.....به قرآن مراجع کن که ميفرمايد= ((انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا))_احزاب/33_.......ترجمه=فقط(به درستي که)خداوند ميخواهد هرگونه رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور کند و شما را پاک و پاکيزه گرداند. سعد با ابي وقاص و انس بن مالک و عبدالله بن عباس و عائشه و عمربن ابي سلمه و ابوسعيد خدري و عبدالله بن جعفر و ابوحمراء حلال و ام سلمه و جابربن عبدالله و مقداد بن اسود و معقل بن يسار و واثله بن اسقع و ابوالطفيل و.....از جمله اصحابي هستند که شان نزول اين آيه (آيه مبارکه تطهير _احزاب/33_)رو در مورد خمسه طيبه يعني=حضرت محمد رسول خدا(ص) و اميرمونان علي(ع)_و حضرت فاطمه(س) وامام حسن (ع)و امام حسين(ع)ذکر کردند. همچنين در کتب اهل سنت مانند=صحيح مسلم_مستدرک حاکم_مشکل الآثار_تفسير ابن کثير_جامع الاصول_مجمع الزوائد_تيسيرالوصول_در المنثور_مسند احمد_تاريخ بغداد_تفسير ثعالبي_سنن بيهقي_تفسير طبري_و تاريخ ابن عساکر و......نيز شان نزول آيه تطهير راجع به رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين(سلام الله عليهم)ذکر شده شماره14!رسول خدا و اهل بيت طبق آيه تطهير معصوم و دور از هر خطا و اگناه هستند. با احترامي که خدمت اهل سنت ميذارم ميخوام بگم که = چه کسي باور ميکنه که شخصي که قصد کشتن رسول الهي يعني حضرت محمد مصطفي(ص)رو داشته عصمت داشته باشه؟!!(شرح حال عمربن خطاب در همه کتب تاريخي از جمله تاريخ ابن عساکر) چه کسي باور ميکنه شخصي که به رسول خدا جسارت و بي ادبي کرده و به ايشان نسبت هذيان داده و از دستور حضرت سرپيچي کرده عصمت داشته باشه؟!!در حالي که در قرآن آمده که هرکس خدا و رسولش را نافرماني کند اهل آتش است.(جسارت خليفه دوم به رسول خدا و سرپيچي او از دستور حضرت در کتب زيادي از کتب اهل تسنن مانند=صحيح بخاري و صحيح مسلم و....آمده) چه کسي باور ميکنه کسي که فاطمه دختر رسول خدا(ص)يعني همان بانويي که طبق کتب معتبر اهل تسنن مانند=صحيح بخاري و صحيح مسلم و....خشم او خشم پيامبر و خداست......بر او خشم گرفته عصمت داشته باشه؟!! و.......................... جناب شماره14!به داستان دروغين و مضحک _غرانيق_اشاره کرده ....که واقعا براش متاسفم...... |
28 |
نام و نام خانوادگي: يه دوست -
تاريخ: 08 شهريور 92 - 16:31:18
امام كاظم(ع)فرمودند=.............اما آنانكه پيروي از فرمايش علي ميكنند داوري و قضاوتشان جدا از فتواي تيم و عدي(ابي بكر و عمر)است. در شورايي كه خليفه دوم براي تعيين خليفه تشكيل داد از علي_سلام الله عليه_خواستند كه خلافت را بپذيرد به شرطي كه به سنت رسول خدا و سيره ابي بكر و عمر عمل كند حضرت علي فرمود=سنت پيامبر(ص)را قبول دارم ولي سيره ابي بكر و عمر را قبول ندارم.اگر آنها بر خلاف سنت پيامبر عمل كرده باشند من خودم را ملزم ميدانم كه به سيره آنها عمل نكنم.(السقيفه و الفدك ابوبكر جوهري_اسدالغابه_تاريخ يعقوبي_تاريخ مدينه_تاريخ طبري) من قصد توهين به عزيزان اهل تسنن رو ندارم ولي در كتب خود شما عزيزان آمده كه علي با حق است و حق با علي.....خواهش و تمنا دارم بيبنيد كه حضرت علي كه حق با اوست چه نظري راجع به اعمال شيخين(ابي بكر و عمر)دارد.و قبول نميكند كه طبق روش آن دو عمل كند اين دقيقا نشانگر اينست كه سيره شيخين سيره رسول خدا نبوده است. |
29 |
نام و نام خانوادگي: شمس الدين جليليان -
تاريخ: 10 شهريور 92 - 01:29:10
در جواب کامنتهاي 7 و 8 . وهابي خبيث!همه ي مورخان شما به مخفيانه دفن شدن بانوي دو عالم و بحر بي کران عصمت و ام ابيها اشاره کرده اند حتما يزيد و امام حسين هم اختلاف نداشته اند و اين اختلافات ساخته و پرداخته ي آخوندهاست !!! دفن پنهاني حضرت فاطمه سلام الله عليها سند مظلوميت علي و فاطمه و مغضوب خدا بودن ظالمين است . و اما کامنت 8 که اين گونه از ابوبکر کذاب دفاع مي کني با روايات مندرج در صحاح و اقرار به فرار عمر مثل بز کوهي چه کار مي کنيد نکند جابه جايي خط مقدم جبهه در پي حمله ي سيف الکفار خالد باعث شده بود که عثمان بعد از سه روز به خط مقدم جديد برگردد . دفاع کنندگان از پيامبر در تاريخ مشخص هستند و اگر عمر و ابوبکر و عثمان هم جزو آنان بودند حداقل در يکي از منابع اشاره مي شد يا حتي خود اين حضرات اولي و دومي و سومي به آن اشاره اي مي کردند . در هيچ جاي تاريخ از رشادت عمر در غزوات سخني به ميان نيامده جز در مواردي که اسيري گرفته مي شد و حضرت فاروق(غ) شمشير مي کشيد که اسير را بکشد اما با مخالفت رسول اکرم مواجه مي شد . |
30 |
نام و نام خانوادگي: سيد علي -
تاريخ: 18 مهر 92 - 18:56:13
با عرض سلام مي خواستم به اين سوال بنده يک جواب قانع کننده بديد من تمامي شبهات آيه ي ولايت برام حل شده جز همين يک سوال از سياق آيات ولايت بر مي آيد که کلمه ي مولي در آيه به معناي دوستي و محبت است چون خيلي واضح است مسلمانان يهود و نصاري ره که به ولايت به معناي امامت نگرفته بودند و خداوند براي رد دوستي و محبت با يهود و نصاري اين آيه رو نازل کرد البته بدون در نظر گرفتن شان نزول توجيه اين شبهه ي سياق چيست؟؟؟ جواب نظر: با سلام
دوست گرامي
اولا: هم سباق بودن در جائي است که در يک آيه استعمال شده باشد يا در دو آيه پشت سر هم باشد. ميان آيه ولايت و آيه نهي تولّي يهود و نصارا سه آيه يعني ۵2 و ۵۳ و 54 فاصله وجود دارد
ثانيا: شرط وحدت سياق اين است که ثابت شود که آيات همه با هم نازل شده اند ولي روايات حاکي از آن است که اين دو آيه جداگانه نازل شده اند
ثالثا: سياق در صورتي قابل احتجاج است که با دليل و قرينهاي روشن تر معارض نباشد، در حالي که قراين و احاديثي که در شأن نزول آيه نقل شده است، مانع از تمسک و استدلال به وحدت سياق است رابعا:در همان آيه « يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْيهَُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» نيز ولي به معناي أولي الأمر است. قرآن ميگويد از يهود و نصاري، کسي را به عنوان ولي أمر خود قرار ندهيد. چون آنها موحد نيستند و مشرک هستند و دشمني سختي با مؤمنين دارند و متّصف به عداوت با مؤمنين هستند و شايستگي ولايت أمري را ندارند و اگر خواستيد در جامعه، کسي را به عنوان ولي أمر انتخاب کنيد، نبايد اين ولي أمر، غير مسلمان باشد. چون، ولايت از آن خداست و به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام نيز ولايت داده شده است . پس اگر اين آيه را قرينه آيه ولايت قرار دهيم، هيچ منافاتي با هم ندارد.
در اين آيه ولي به معني دوستي نيست؛ زيرا در هيچ آيه اي از قرآن ، خداي متعال مومنين را از هر گونه رابطه دوستي با کفار به نحو مطلق منع نکرده است به عنوان مثال دور مورد را ذکر مي کنيم؛ درآيه 8 سوره ممتحنه : لَّا يَنْهَئكمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ لَمْ يخُرِجُوكمُ مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبرَّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهْمْ إِنَّ اللَّهَ يحُبُّ الْمُقْسِطِينَ : خدا شما را نهي نمي کند تا با آنان كه در دين قتال و دشمنى نكرده و از ديارتان بيرون ننمودند نيكى كنيد و به عدالت و انصاف رفتار نماييد، همانا خدا مردم عادل را دوست مى دارد.
و آيه 9: إِنَّمَا يَنهْئكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُواْ عَلىَ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلهَّمْ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُونَ: فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در [كار] دين جنگ كرده و از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان يكديگر را پشتيباني كرده اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد، از ستمگران است . از اين آيات استفاده مي شود که دوستي منحصر به مومنين نيست پس چگونه خداي متعال در آيه 55 مائده دوستي را در مومنان محدود کرده است ؟ . در اثر همين رفتار منصفانه مومنين و بالاخص شخص پيامبر اکرم (صلي الله و عليه و آله ) با کافران غير حربي است که حتي زنان کافران از جبهه کفار گريخته و به مومنين مي پيوندند
آن هنگام که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به عيادت يک مريض يهودي رفتند، آيا مي توان گفت که پيامبر به جهت محبت ورزيدن به آن يهودي نعوذ بالله از دين خدا خارج شده و در زمره اهل کتاب قرار گرفته اند ؟!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات |