* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 17 اسفند 1390 تعداد بازديد: 11601 
چند سؤال از محضر استادم جلد دوم
 

چند سؤال از محضرت استادم

جلد دوم

خدا  نظر طوقي پور

 

سؤال 1. آيا صحيح است كه بغض و دشمنى با حضرت على رضى‏الله‏عنه جزء اعتقادات مذهبى حنبلى‏ها است؟

سؤال 2. آيا صحيح است كه در زمان امويان بردن نام حضرت على رضى‏الله‏عنه و ذكر فضائل آن حضرت، ممنوع بوده است؟

سؤال 3. آيا صحيح است كه حضرت زبير همراه با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و يكى از همسرانش ـ ظاهرا حضرت عايشه ـ در زير يك لحاف قرار مى‏گرفتند؟

سؤال 4. آيا صحيح است كه ما سلفيان بر خلاف سلف با ائمه جور مماشات و مسامحه مى‏كنيم و ولايت فاسقين و امامت جمعه و جماعات آنان را قبول مى‏كنيم؟

سؤال 5. آيا صحيح است كه عبداللّه‏ بن عمر با حضرت على رضى‏الله‏عنه خليفه چهارم مسلمانان بيعت نكرد، اما بعدها با اختيار خود براى بيعت با عبدالملك بن مروان با پاى حجاج بن يوسف ثقفى بيعت كرد؟

سؤال 6. آيا صحيح است كه اگر يك راوى ايستاده بول مى‏كرد از نظر راويان حديث ساقط مى‏شد و هيچ حديثى از او نقل نمى‏كردند؟

سؤال 7. آيا صحيح است كه ابوسفيان مورد احترام خليفه دوم و سوم بود و نزد آنان از مقام و منزلت والايى برخوردار بود، در حالى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم او و دو فرزندش را لعن كرده و آنان را از مصاديق شجره ملعونه معرفى كرده بود و حضرت على رضى‏الله‏عنه و اهل بيت نيز از او تنفر داشته و او را از خودشان دور مى‏كردند؟

سؤال 8. آيا صحيح است كه علما و محدثين سلفِ ما در مرگ افراد به سر و صورت خود مى‏زدند و در مصيبت از دست دادن علما و دانشمندان لباس‏هاى خود را پاره مى‏كردند؟

سؤال 9. آيا صحيح است كه اُم‏المؤمنين حضرت عايشه در حضور بردگانِ نامحرم حجاب و پوشش خود را رعايت نمى‏كرد؟

سؤال 10. آيا صحيح است كه امام احمد بن حنبل فقيه نبوده و صرفا ناقل حديث بوده است؟ چنانچه طبرى مورخ به آن تصريح دارد.

سؤال 11. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم با دستورات خداوند مخالفت مى‏كرد و عمر بن خطاب تخلفات و مخالفت‏هاى آن حضرت را به ايشان تذكر مى‏داد؟

سؤال 12. آيا صحيح است كه محدثان بزرگ ما و شاگردان امام مالك چيزى از حديث نمى‏فهميدند، استماع غنا را جايز دانسته و در مجالس رقص شركت كرده و به غنا و موسيقى گوش مى‏دادند؟

سؤال 13. آيا صحيح است كه ابوحنيفه امام اعظم حنفى‏ها پرستش قاطر به قصد تقرب به خداوند را جايز مى‏داند؟

سؤال 14. آيا صحيح است كه ابوحنيفه ايمان حضرت ابوبكر را با ايمان شيطان برابر و يكسان دانسته است؟

سؤال 15. آيا صحيح است كه طبق فتواى ابوحنيفه اگر شخصى كعبه فعلى واقع در مكه مكرمه را كعبه واقعى نداند هيچ خللى به ايمان او وارد نشده و باز هم مؤمن است؟

سؤال 16. آيا صحيح است كه حضرت عمر ابوهريره را تنها شايسته و لايق خر چرانى مى‏داند؟

سؤال 17. آيا صحيح است كه علماى ما دلالت حديث ثقلين بر خلافت و جانشينى اهل بيت را پذيرفته‏اند؟

سؤال 18. آيا صحيح است كه تمامى علماى ما حضرت جعفر بن محمد رضى‏الله‏عنه را از امامان دين مى‏دانند؟

سؤال 19. آيا صحيح است كه 43 احاديث ما ساختگى و دروغ است؟

سؤال 20. آيا صحيح است كه راويان احاديث، مكشوف بودن ران و نپوشاندن آن را عيب دانسته و اگر شخصى در حضور ديگران ران خود را نمى‏پوشاند، از عدالت ساقط شده و راويان حديث از چنين شخصى حديث نقل نمى‏كردند؟

سؤال 21. آيا صحيح است كه عده‏اى از علماى بزرگ ما همچون احمد زينى‏دحلان مكى شافعى، احمد فيضى جورومى حنفى رومى و شيخ سليمان ازهرى با نوشتن كتاب‏هاى «أسنى المطالب في نجاةأبي طالب» (اسماعيل پاشا، هدية العارفين: ج 1، ص 191 و إيضاح المكنون: ج 1، ص  82.)، «فيض الواهب في نجاة أبيطالب» (اسماعيل پاشا، هدية العارفين: ج 1، ص 195.) و «بلوغ المئارب في إيمان أبيطالب» درباره ابوطالب عموى پيامبر، ايمان او را اثبات كرده‏اند؟

سؤال 22. آيا صحيح است كه سن حضرت عايشه هنگام ازدواج با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بيش از بيست سال بوده است؟

سؤال 23. آيا صحيح است كه حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم باكره بوده و سن ايشان نيز حدود بيست و پنج سال بوده است؟

سؤال 24. آيا صحيح است كه شخصيتى همچون ليث بن سعد بن عبدالرحمن مصرى كه يكى از بزرگترين فقها و محدثان ما به شمار مى‏رود و تمامى صاحبان صحاح و سنن شش‏گانه از او روايت نقل كرده‏اند، در نقل روايات، اهل تسامح و سهل‏انگارى بوده و اصول و موازين نقل حديث را رعايت نكرده است؟

سؤال 25. آيا صحيح است كه امام بخارى با صحابه‏اى كه جزء دوستداران حضرت على رضى‏الله‏عنه بودند، مخالف بوده و آن‏ها را به جرم دوستى با حضرت على رضى‏الله‏عنه ثقه و عادل ندانسته و در كتاب خود از آن‏ها حديث و روايت نقل نكرده است؟

سؤال 26. آيا صحيح است كه حضرت ابوبكر و عمر از انسان بودن و بهترين مخلوق خدا بودن اظهار ندامت كرده و آرزوى گياه و گوسفند بودن و پشگل و مدفوع شدن را داشتند؟

سؤال 27. آيا صحيح است كه حضرت معاويه كاتب وحى و قرآن نبوده و تنها بعضى يا يكى از نامه‏هاى معمولى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را نوشته است؟

سؤال 28. آيا صحيح است كه حضرت معاويه در دوران خلافتش به تجارت و خريد و فروش بت مشغول بود؟

سؤال 29. آيا صحيح است كه عبداللّه‏ بن مسعود و عده‏اى، سوره‏هاى فاتحه، فلق و ناس را كه در قرآن‏هاى فعلى سوره‏هاى 1، 113 و 114 هستند، جزء قرآن نمى‏دانستند؟ و در نمازهاى خود نيز سوره‏هاى فلق و ناس را قرائت نمى‏كردند؟

سؤال 30. آيا صحيح است كه تمامى مسلمانان معتقدند مراد خداوند از شجره ملعونه در قرآن، سلسله امويان مى‏باشد؟

سؤال 31. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به حضرت عايشه دستور مى‏داد تا به همسرش زينب بنت جحش دشنام دهد و او را سب كند؟

سؤال 32. آيا صحيح است كه ما معتقديم حضرت ابوبكر رضى‏الله‏عنهاز پيامبران الهى برتر و بالاتر است؟

سؤال 33. آيا صحيح است كه ما معتقديم ابوبكر هيچ اشتباه و خطايى نكرده و معصوم از خطا و اشتباه است؟ در حالى كه پيامبران و انبياى الهى را معصوم از خطا و اشتباه نمى‏دانيم؟

سؤال 34. آيا صحيح است كه ما معتقديم حضرت عمر اولين كسى است كه خداوند در روز قيامت با او دست داده و احوال‏پرسى و مصافحه مى‏كند و دست او را گرفته و وارد بهشت مى‏كند؟

سؤال 35. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر و اهل حل و عقد، حضرت عثمان را كشتند؟

سؤال 36. آيا صحيح است كه هشتصد نفر از صحابه پيامبر در كشتن عثمان بن عفان مشاركت داشتند؟

سؤال 37. آيا صحيح است كه اعتقاد به جسم بودن خداوند كه سلفى‏ها به آن معتقد بوده و آن را ترويج مى‏كنند، توسط متوكل عباسى ناصبى و دشمن اهل بيت شروع و ترويج شده است؟

سؤال 38. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت ابوطالب را دوست داشت؟ و علماى بزرگ ما نيز كسانى را كه حضرت ابوطالب را دوست نداشتند، كافر مى‏دانستند؟

سؤال 39. آيا صحيح است كه حضرت عايشه مادرِ زنان مسلمان و به اصطلاح «اُمّ‏المؤمنات» نبوده وتنها مادر مردان مسلمان و به اصطلاح «اُم‏المؤمنين» مى‏باشد؟

سؤال 40. آيا صحيح است كه سند بيشتر رواياتى كه توسط شامى‏ها نقل شده است، مرسل و مقطوع و به اصطلاح ضعيف است؟

سؤال 41. آيا صحيح است كه تقيه براى حفظ جان از اعتقادات مسلّم تمامى مسلمانان بوده و تقيه مسلمان از مسلمانِ ديگر نيز مشروع و جايز است و اختصاص به تقيه از كفار ندارد؟

سؤال 42. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر بعد از نزول آيه«يَسْـٔلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنَـفِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَ يَسْـٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأَيَـتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال مى‏كنند، بگو: در آن دو گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى از نظر مادى براى مردم در بر دارد؛ ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است. و از تو مى‏پرسند: چه چيز انفاق كنند؟ بگو از مازاد نيازمندى خود، اينچنين خداوند آيات را براى شما روشن مى‏سازد؛ شايد بينديشيد». سوره بقره (2)، آيه 219.» هشدارها و تذكرات آيه را ناديده گرفته و باز هم شراب مى‏نوشيدند؟

سؤال 43. آيا صحيح است كه سلفى‏ها در انجام اعمال خشونت‏آميز زبانزد بوده و مخالفين خود را تحمل نكرده و به قتل مى‏رسانند؟

سؤال 44. آيا صحيح است كه سلفى‏ها معتقدند خداوند خودش را از عرق اسب آفريده است؟

سؤال 45. آيا صحيح است كه قبر و بارگاه حضرت معاويه مدت‏ها به عنوان بيت‏الخلا و سرويس بهداشتى مسلمانان بود؟

سؤال 46. آيا صحيح است كه ابن‏تيميّه از هجوم امويان به مدينه منوره و خون‏ريزى‏ها، هتك حرمت و تجاوز به زنان و دختران مسلمان در مدينه منوره دفاع مى‏كند؟

سؤال 47. آيا صحيح است كه كعب الاحبار از ترور و كشته شدن حضرت عمر اطلاع داشته و سه روز قبل از ماجرا، عمر را از ترور و كشته شدنش مطلع كرده و از او خواسته بود وصيت كند؟

سؤال 48. آيا صحيح است كه فرزند حضرت عمر دختر كوچك و بى‏گناه ابولؤلؤ را به تلافى كشته شدن پدرش كشت؟

سؤال 49. آيا صحيح است كه ابولؤلؤ پس از ترور حضرت عمر، در همان ميدان عمليات كشته شد؟

سؤال 50. آيا صحيح است كه ابولؤلؤ قاتل حضرت عمر از طايفه عثمان و امويان بود؟

سؤال 51. آيا صحيح است كه فرزند حضرت عمر به خاطر كشته شدن پدرش، چند مسلمان بى‏گناه را به قتل رسانيد؟

سؤال 52. آيا صحيح است كه حضرت على رضى‏الله‏عنه با بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر قاتل هرمزان، مخالف بوده و معتقد بود فرزند خليفه دوم به خاطر جرمى كه مرتكب شده، بايد قصاص شود؟

سؤال 53. آيا صحيح است كه حضرت حفصه دختر حضرت عمر نيز در كشته شدن دختر ابولؤلؤ و هرمزان نقش داشته است؟

سؤال 54. آيا عبداللّه‏ بن عمر و عبيداللّه‏ بن عمر فرزندان خليفه دوم، از خليفه چهارم ما حضرت على رضى‏الله‏عنه داناتر بودند؟

سؤال 55. آيا صحيح است كه حضرت ابوبكر رضى‏الله‏عنه انسان‏ها را در آتش مى‏سوزاند؟

سؤال 56. آيا صحيح است كه امام ابوحنيفه ازدواج با مادر، خواهر و دختر و وطى آن‏ها را ـ در صورتى كه عقد نكاح خوانده شده باشد ـ زنا و موجب حد ندانسته و تمامى فرزندان متولد شده از اين ازدواج را فرزند شخص مى‏داند؟

سؤال 57. آيا صحيح است كه طبق فتواى امام ابوحنيفه اگر شخصى زنى را براى زنا كردن اجاره كند، زنا شمرده نمى‏شود و حد زنا ندارد؟

سؤال 58. آيا صحيح است كه امام بخارى و امام مسلم براى تجارت و كسب درآمد و كسب شهرت و رياست به نوشتن دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم پرداخته‏اند؟

سؤال 59. آيا صحيح است كه بخشى از روايات كتاب بخارى و مسلم صحيح نبوده و روايات ضعيف و غير صحيح نيز در اين دو كتاب وجود دارد؟

سؤال 60. آيا صحيح است كه ما اهل سنت و جماعت تابع سنت حضرت عمر و جماعت معاويه هستيم؟

سؤال 61. آيا صحيح است سنتى كه ما از آن تبعيت مى‏كنيم، همان رفتار و منش و سيره شيخين يعنى همان سنتى است كه در روز شورى و روز تعيين خليفه سوم، از حضرت على رضى‏الله‏عنهخواسته شد تا از آن تبعيت كند، اما حضرت على رضى‏الله‏عنهتبعيت از چنين سنتى را نپذيرفته و دوازده سال ديگر از حق مسلم خود و خلافت محروم شد، ولى حضرت عثمان تبعيت از آن سنت را پذيرفت و به عنوان خليفه مسلمانان معرفى شد؟

سؤال 62. آيا صحيح است كه سر مطهر پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه بود؟

سؤال 63. آيا صحيح است كه برخى صحابه، پيامبر را عادل ندانسته و كارهاى آن حضرت را مخلصانه و عادلانه نمى‏دانستند؟

سؤال 64. آيا صحيح است كه برخى صحابه شراب مى‏نوشيدند؟

سؤال 65. آيا صحيح است كه صحابه در زمان حيات پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به نام بت‏هاى لات وعزى سوگند مى‏خورند؟

سؤال 66. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه انسان‏هايى بى‏رحم، قاتل و آدم‏كش بودند و در زمان پيامبر چند نفر را به قتل رسانده و يا دست آنان را قطع كرده و يا دستور قتل افراد را صادر كرده بودند؟

سؤال 67. آيا صحيح است كه حديث «خذوا شطر دينكم عن الحميراء ؛دو ثلث دين يا بخشى از دين خود را از عايشه بگيريد» سند نداشته و در هيچ‏يك از كتاب‏هاى معتبر حديثى نيز وجود ندارد؟

سؤال 68. آيا صحيح است كه حضرت عايشه غسل كردن را به طور عملى به مردان ياد مى‏داد؟ يعنى لباس‏هايش را از تن بيرون آورده و به طور برهنه غسل كردن را به مردان ياد مى‏داد؟

سؤال 69. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مردان را به ديدن زنان نامحرم تشويق مى‏كرد؟

سؤال 70. آيا صحيح است كه بسيارى از فقها، قضات، پادشاهان، اُمرا، تجار، نويسندگان و توده اهل سنت به عمل زشت لواط گرفتار شده و مرتكب اين عمل مى‏شدند؟

ؤال 71. آيا صحيح است كه حضرت عايشه در مورد جنگ جمل فريب عبداللّه‏ بن زبير را خورده و در دام او افتاده است؟

سؤال 72. آيا صحيح است كه ما معتقديم پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مسايل جنسى خود را با همسرش كه دخترى شش ساله بود، انجام داده و با او استمتاع مى‏كرده است؟

سؤال 73. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از قيافه حضرت عمر بن خطاب و هيبت او مى‏ترسيد؟

سؤال 74. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه دروغگو، حسود و توطئه‏گر بوده و با حيله و تزوير باعث جدايى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از يكى ديگر از همسرانش شدند؟

سؤال 75. آيا صحيح است كه حضرت عايشه خود را به خاطر شركت در جنگ جمل و كشتن بيست هزار مسلمان جهنمى مى‏دانست؟

سؤال 76. آيا صحيح است كه حضرت عايشه براى شفاى بيمارى خود دست به سوى يهوديان دراز كرده و از آنان براى شفاى بيمارى خود درخواست دعا مى‏كرد؟

سؤال 77. آيا گفته حضرت عايشه كه مى‏گويد: پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام وفات، حضرت ابوبكررا براى جانشينى خود معين و منصوب كرد، صحيح است يا فرمايش حضرت عمر؟

سؤال 78. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با شنيدن خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه اظهار خوشحالى كرده و سجده شكر به جاى آورد؟

سؤال 79. آيا صحيح است كه حضرت عايشه نسبت به حضرت على رضى‏الله‏عنه بغض و كينه‏اى ديرينه داشته است؟

سؤال 80. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه دو تن از همسران پيامبر و امهات المؤمنين با يكديگر دعوا و قهر كرده و تا آخر عمر با يكديگر صحبت نكردند؟

سؤال 81. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با خواهرزاده خود عبداللّه‏ بن زبير دعوا و قهر كرده بود؟

سؤال 82. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و ساير همسران آن حضرت رفتار و برخورد درستى نداشته و با خشونت و در نهايت بى‏ادبى با ايشان رفتار مى‏نمود؟

سؤال 83. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم خانه حضرت عايشه را كانون شرارت و فتنه‏انگيزى معرفى كرده بود؟

سؤال 84. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با رفتن به بصره و جنگ كردن با حضرت على رضى‏الله‏عنه با دستورات قرآن و پيامبر مخالفت كرده است؟

سؤال 85. آيا صحيح است كه بخارى و مسلم بسيارى از روايات صحيح را در كتاب خود نقل نكرده‏اند؟

سؤال 86. آيا صحيح است كه علماى ما فتوا داده و گفته‏اند كه اگر مقدار آبى كه در اختيار گروهى از مسلمانان قرار دارد براى وضو گرفتن تمامى آنان كفايت نكند، واجب است عده‏اى در آن آب بول كنند تا آب زياد شده و براى وضوى همگى آنان كفايت كند؟

سؤال 88. آيا صحيح است كه مذهب تشيع در ميان صحابه رواج داشته و عده‏اى از صحابه بزرگوار پيامبر شيعه بودند؟

سؤال 89. آيا صحابه پيامبر به دين يهود و كتاب تورات علاقه داشته و از آن نسخه بردارى مى‏كردند؟

سؤال 90. آيا صحيح است كه سر بريده احمد بن نصر پس از جدا شدن از بدنش، قرآن مى‏خواند؟

سؤال 91. آيا صحيح است كه ابن‏عساكر دمشقى و ذهبى با نقل مطالبى سعى در دفاع از شمر بن ذى‏الجوشن يكى از جنايتكاران و قاتلان حضرت حسين رضى‏الله‏عنه و توجيه اعمال زشت او داشته و جنايات او را در راستاى اطاعت از ولى امر مى‏دانند؟

سؤال 92. آيا صحيح است كه امويان از دستورات پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم سرپيچى كرده و با سنت‏هاى آن حضرت به مخالفت پرداختند؟

سؤال 93. آيا صحيح است كه محمد بن عبدالوهاب مؤسس جريان وهابيت ادعاى نبوت و نزول وحى بر خود نموده است؟

سؤال 94. آيا صحيح است كه علماى حرمين شريفين وهابى‏ها را كافر دانسته و اجازه ورود به مكه و مسجدالحرام را براى اداى فريضه حج به آنان نمى‏دادند؟

سؤال 95. آيا صحيح است كه درگيرى وهابى‏ها با مسلمانان و كشتار مسلمين توسط اين گروه اكثرا در ماه‏هاى حرام به وقوع پيوسته است؟

سؤال 96. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت عايشه را درباره جنگ جمل ظالم دانسته و او را از مشاركت در چنين جنگى منع كرده بود؟

سؤال 97. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر از رسول گرامى اسلام اطاعت نكرده و با دستورات و فرامين آن حضرت به مخالفت پرداخته و آن را اجرا نمى‏كردند؟ به گونه‏اى كه رسول گرامى اسلام با ناراحتى از جمع آنان بيرون مى‏رفت و تخلف و اذيت آنان را نزد ام‏سلمه شكوه مى‏كرد؟

سؤال 98. آيا صحيح است كه عده‏اى از صحابه پيامبر در برابر مرخصات و امورى كه پيامبر آن را مشروع و جايز مى‏دانست، موضع مى‏گرفتند؟

سؤال 99. آيا صحيح است كه اگر شخصى خود را از احاديث پيامبر اكرم بى‏نياز بداند و اعتقاد داشته باشد كه كتاب خدا و قرآن كافى است، از دين اسلام خارج شده و جزء كفار مى‏باشد؟

سؤال 100. آيا صحيح است كه علماى حنفى پيروان امام شافعى را كافر مى‏دانستند و معتقد بودند شافعى‏ها بايد همانند يهود و نصارا جزيه بدهند؟

سؤال 101. آيا صحابه پيامبر پس از رحلت نبى مكرم اسلام به نفاق رو آورده و با همسرانشان بدرفتارى كرده و حقوق همسرانشان را رعايت نمى‏كردند؟

سؤال 102. هنگامى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مى‏فرمودند: «لاتسبوا أصحابي فلو أنّ أحدكم أنفق مثل أحد ذهباً ما بلغ مدّ أحدهم و لا نصيفه» (محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 292، كتاب المناقب، باب فضل أبي بكر.)، «أكرموا أصحابي فإنّهم خياركم» (عبدالرزاق صنعانى، المصنف: ج 11، ص 341، باب لزوم الجماعة، ح  20710.)، «اللّه‏ اللّه‏ في أصحابي، اللّه‏ اللّه‏ في أصحابي، لاتتّخذوهم غرضاً بعدي، فمن أحبّهم فبحُبّي أحبّهم، و من أبغضهم فببغضي أبغضهم، و من آذاهم فقد آذاني، و من آذاني فقد آذى اللّه‏، و من آذى اللّه‏ فيوشك أن يَأخُذَه» (ترمذى، الجامع الصحيح: ج 5، ص 696، كتاب المناقب، ح 3863؛ احمد بن حنبل، المسند: ج 5، ص 54، حديث عبداللّه‏ بن مغفل و كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 11، ص 540، ح 32530.) و «إنّ الناس يكثرون و أصحابي يقلون، فلاتسبوهم، لعن اللّه‏ من سبّهم» (هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 10، ص 21، كتاب المناقب، باب اثم من سبّ الصحابة.) مخاطب سخنان آن حضرت چه كسانى بودند؟ و روى سخن با چه كسانى بود؟ اين روايات را چگونه بايد معنى كرد؟

سؤال 103. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم عبداللّه‏ بن خَطَل را با دستان مبارك خودشان به قتل رساندند؟

كتابنامه

 

 


چند سؤال از محضر استادم

جلد دوم

 

خدانظر طوقى‏پور

 

بسم‏اللّه‏الرحمن‏الرحيم

 

پس از آن كه بخشى از سؤالات خود را به محضر استادم مولوى... ارائه دادم و ايشان از عهده پاسخ بسيارى از آن‏ها برنيامد و به پاسخ سطحى و گذراى چند سؤال اكتفا كرد، من از اساتيد ديگر كمك گرفتم، ولىمتأسفانه با من برخورد غير علمى و تند و خشن داشتند و متهم به رافضى بودن، شدم. شدت عمل اساتيدمولوى عليه من، زمانى به اوج خود رسيد كه سؤالات ياد شده، بدون اطلاع من، متأسفانه چاپ و منتشر شد ودر اختيار عموم قرار گرفت.

برخورد زننده و توهين‏آميز اساتيد مولوى ـ به جاى پاسخ منطقى به سؤالات مطرح شده ـ باعث قطع ارتباط و مانع از طرح ساير سؤالات من نزد آنان شد. براى شنيدن پاسخ مناسب و منطقى به سؤالاتم على رغم ميل باطنى مجبور به چاپ و انتشار اين سوالات شدم، تا شايد اساتيدم در برابر عمل انجام شده، قرار گرفته و به جاى توهين و تحقير، پاسخ منطقى و علمى براى سؤالات مطرح شده ارائه دهند.

به اميد شنيدن پاسخ منطقى به اين سؤالات

 

 

سؤال 1. آيا صحيح است كه بغض و دشمنى با حضرت على رضى‏الله‏عنه جزء اعتقادات مذهبى حنبلى‏ها
است؟

من اين مطلب را در كتاب «تاريخ المستبصر» نوشته شيبانى (متوفاى 690 هجرى قمرى) ديدم و بسيار شگفت‏زده شدم. او مى‏نويسد: حنبلى‏ها معتقدند: هر كس ادعاى پيروى از مذهب حنابله را دارد، بايد مقدارى بغض و كينه نسبت به حضرت على رضى‏الله‏عنهدر دلش وجود داشته باشد.

«لأنّ الحنابلة يقولون فيما بينهم: لايكون الحنبلي حنبليّاً حتّى يبغض عليّاً سويا». ابن‏مجاور شيبانى، تاريخ المستبصر: ج 1، ص 101، ذكر بلاد الخوارج و الاباضية.

 

 

سؤال 2. آيا صحيح است كه در زمان امويان بردن نام حضرت على رضى‏الله‏عنه و ذكر فضائل آن حضرت، ممنوع بوده است؟

1. مالك بن دينار مى‏گويد: هنگامى كه از سعيد بن جبير پرسيدم: پرچمدار سپاه پيامبر صلَّى اللّه‏  عليه و سلَّم چه كسى بود؟ سعيد بن جبير نگاهى به من انداخت و گفت: مثل اين كه خيالت راحت است (و از چيزى نمى‏ترسى)؟

مالك بن دينار مى‏گويد: از نحوه برخورد و پاسخ سعيد بن جبير ناراحت شدم و نزدِ دوستانِ سعيد بن جبير از برخورد وى گلايه كردم.

دوستان سعيد بن جبير علت برخورد نامناسب و پاسخ ندادن سعيد بن جبير را بيان كرده و گفتند: سعيد بن جبير از حجاج بن يوسف مى‏ترسد و به همين خاطر خانه‏نشين شده است و در ملأ عام و آشكارا نمى‏تواند پاسخ دهد، اگر در خلوت از او بپرسى، پاسخ مى‏دهد.

مالك بن دينار مى‏گويد: در خلوت و تنهايى، سؤالم را از سعيد بن جبير پرسيدم و وى پاسخ داد: حضرت على رضى‏الله‏عنه پرچمدار سپاه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بود.

«عن مالك بن دينار قال: سألتُ سعيد بن جبير فقلت: يا أباعبداللّه‏! من كان حامل راية رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم؟ قال: فنظر إليّ وقال: كأنّك رخي البال، فغضبتُ و شكوتُه إلى إخوانه من القراء، فقلت: ألا تعجبون من سعيد بن جبير أنّي سألته من كان حامل راية رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم؟ فنظر إليّ و قال: إنّك لرخي البال. قالوا: إنّك سألتَه و هو خائف من الحجاج و قد لاذ بالبيت، فسَله الآن، فسألتُه، فقال: كان حاملها علي رضى‏الله‏عنه».

 حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 147، كتاب معرفة الصحابة، ذكر إسلام أميرالمؤمنين علي رضى‏الله‏عنه، ح 4665/263.

2. حسن بصرى به يونس بن عُبيد مى‏گويد: هر كجا شنيدى گفتم: قال رسول‏اللّه‏، بدان كه حديث از حضرت على رضى‏الله‏عنه است، ولى چون در زمانى ـ دوران حكومت حجاج بن يوسف ـ به سر مى‏برم كه نمى‏توانم نام حضرت على رضى‏الله‏عنه را ببرم آن را از پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نقل مى‏كنم.

«عن يونس بن عُبيد قال: سألتُ الحسن، قلتُ: يا أباسعيد! إنّك تقول: قال رسول‏اللّه‏ و إنّك لم‏تدركه؟ قال: يابن أخي! لقد سألتَني عن شيءٍ ما سألني عنه أحدٌ قبلك، و لولا منزلتك منّي ما أخبرتُك، إنّي في زمان كما ترى ـ و كان في عَمَل الحجّاج ـ كلّ شيءٍ سمعتَني أقول: قال رسول‏اللّه‏، فهو عن علي بن أبيطالب، غير أنّي في زمانٍ لاأستطيع أن أذكر عليّاً».

مزّى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 4، ص 316، شرح حال حسن بصرى، ش 1198.

سؤال 3. آيا صحيح است كه حضرت زبير همراه با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و يكى از همسرانش ـ ظاهرا حضرت عايشه ـ در زير يك لحاف قرار مى‏گرفتند؟

حضرت زبير مى‏گويد: در يك روز بسيار سرد، پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مرا براى انجام كارى به جايى فرستاد. هنگامى كه برگشتم، پيامبر با يكى از همسرانش در زير لحاف قرار داشتند. رسول گرامى اسلام (براى اين كه گرم شوم) گوشه لحاف خودشان را روى من انداخته و مرا نيز به زير لحاف خودشان فرا خواند.

«عن عبداللّه‏ بن الزبير عن أبيه قال: أرسلني رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في غداة باردة، فأتيته و هو مع بعض نسائه في لحافه،
فأدخلني في اللحاف، فصرنا ثلاثة». هذا حديث صحيح الإسناد و لم‏يخرجاه.

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 410، كتاب معرفة الصحابة، ذكر مناقب حواري رسول‏اللّه‏ و ابن‏عمته الزبير بن العوام، ح 5564/1162.

«و عن الزبير قال: بعثني رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في ليلة باردة أو في غداة باردة، فذهبت ثمّ جئت و رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم معه بعض نسائه في لحاف، فطرح عليّ طرف ثوبه أو طرف الثوب».

هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 9، ص 152، كتاب المناقب، باب مناقب الزبير.

آيا چنين رفتارى از شخصيت بزرگى همچون پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قابل پذيرش است؟

آيا جعل و نشر چنين مطالبى به عنوان فضايل حضرت زبير توهين به مقام والاى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم
نيست؟

آيا هيچ مردى حاضر به راه دادن شخصى ديگر ـ و لو از محارم همسرش ـ به زير لحاف شخصى خود و
همسرش مى‏شود؟

سؤال 4. آيا صحيح است كه ما سلفيان بر خلاف سلف با ائمه جور مماشات و مسامحه مى‏كنيم و
ولايت فاسقين و امامت جمعه و جماعات آنان را قبول مى‏كنيم؟

ابن‏حجر عسقلانى در شرح حال حسن بن صالح به تغيير مبناى سلفيان معاصر خود از سلفى‏هاى قديم اشاره كرده و مى‏نويسد: سلفى‏هاى قديم در مقابل ائمه جور و ظالم سكوت نمى‏كردند و به مبارزه مسلحانه با آن‏ها مى‏پرداختند، اما سلفى‏هاى معاصر به خاطر مصالحى از مبارزه مسلحانه با حاكمان و امامان ظالم دست برداشته و در مقابل آن‏ها سكوت مى‏كنند. حسن بن صالح پشت سر هيچ فاسقى نماز نمى‏خواند و ولايت هيچ امام فاسقى را نمى‏پذيرفت و در نمازهاى جمعه آنان شركت نمى‏كرد.

«و قولهم كان يرى السيف يعني كان يرى الخروج بالسيف على أئمة الجور و هذا مذهب للسلف قديم، لكن استقر الأمر على ترك ذلك، لما رأوه قد أفضى إلى أشد منه، ففي وقعة الحرّة و وقعة إبن‏الأشعث و غيرهما عظة لمن تدبر... و الحسن مع ذلك لم‏يخرج على أحد و أمّا ترك الجمعة ففي جملة رأيه ذلك أن لايصلّي خلف فاسق و لايصحح ولاية الإمام الفاسق».

ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 2، ص 250، شرح حال حسن بن صالح، ش 516.

سؤال 5. آيا صحيح است كه عبداللّه‏ بن عمر با حضرت على رضى‏الله‏عنه خليفه چهارم مسلمانان بيعت نكرد، اما بعدها با اختيار خود براى بيعت با عبدالملك بن مروان با پاى حجاج بن يوسف ثقفى بيعت كرد؟

ابن‏ابى‏الحديد معتزلى شافعى مى‏نويسد: عبداللّه‏ بن عمر در حالى كه با حضرت على رضى‏الله‏عنه بيعت نكرده بود، براى اين كه به حديث معروف «من مات و لا إمام له مات ميتة جاهليّة» (مضمون اين حديث يكى از مضامين مسلم و پذيرفته شده ميان تمامى مسلمانان است. اين حديث در جوامع حديثى ما با الفاظى همچون «من مات و لا إمام له مات ميتة جاهلية»، «من مات و لا بيعة عليه مات ميتة جاهلية»، «من مات و ليس عليه إمام مات ميتة جاهلية»، «من مات و لا طاعة عليه مات ميتة جاهلية»، «من مات و ليس عليه إمام مات ميتة جاهلية»، «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»، «من مات و ليس عليه إمام جماعة فإنّ موتته موتة جاهلية»، «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية»، «من مات و ليست عليه طاعة مات ميتة جاهلية» و... نقل شده است. براى آشنايى بيشتر با نقل‏هاى مختلف اين حديث به مسند احمد بن حنبل: ج 2، ص 111 و ج 3، ص 446 و ج 4، ص 96؛ صحيح ابن‏حبان: ج 10، ص 434؛ المعجم الأوسط: ج 1، ص 80، ح 225 و ج 4، ص 232، ح 5819؛ المعجم الكبير: ج 19، ص 335، ح 769 حديث ذكوان ابوصالح السمان عن معاوية و ج 19، ص 388، ح 910، حديث شريح بن عبيد عن معاوية؛ المستدرك على الصحيحين: ج 1، ص 204، كتاب العلم، ح  403/114؛ المصنف في الأحاديث و الآثار: ج 8، ص 605، كتاب الفتن، من كره الخروج في الفتنة و تعوذ عنها، ح 92 و مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 5، ص 218، 219، 223 و 225، كتاب الخلافة، باب لزوم الجماعة و طاعة الائمة و النهي عن قتالهم و باب لزوم الجماعة و النهي عن الخروج عن الأمّة و قتالهم، مراجعه شود.) عمل كرده و حتى يك شب را بدون داشتن امام سپرى نكرده باشد، شبانه به منزل حجاج بن يوسف ثقفى آمد تا با عبدالملك بن مروان بيعت كند. حجاج بن يوسف با بى‏اعتنايى به عبداللّه‏ بن عمر و تحقير او، پاهايش را از زير لحاف بيرون آورد و به عبداللّه‏ بن عمر گفت: براى بيعت با عبدالملك بن مروان دستت را بر پاهاى من بكش.

«فإنّه إمتنع من بيعة علي، و طرق على الحجّاج بابه ليلاً ليبايع لعبدالملك، كي لايبيت تلك الليلة بلاإمام، زعم لأنّه روي عن النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أنّه قال: «من مات و لا إمام له مات ميتة جاهليّة»، و حتّى بلغ من احتقار الحجّاج له و استرذالة حاله أن أخرج رجلَه من الفراش فقال: أصفق بيدك عليها».

ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 13، ص 242، شرح خطبه 238 معروف به خطبه قاصعه، القول في إسلام أبيبكر و عليّ و خصائص كلّ منهما.

اگر عبداللّه‏ بن عمر به حديث پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم اعتقاد داشت، چرا با حضرت على رضى‏الله‏عنه بيعت نكرد؟

سؤال 6. آيا صحيح است كه اگر يك راوى ايستاده بول مى‏كرد از نظر راويان حديث ساقط مى‏شد و
هيچ حديثى از او نقل نمى‏كردند؟

جرير بن عبدالحميد درباره سماك بن حرب مى‏گويد: نزد سماك بن حرب رفتم. ديدم ايستاده بول مى‏كند. با خود گفتم عقلش را از دست داده است. پس از مشاهده اين ماجرا هيچ سؤالى از او نكردم و درباره هيچ مطلبى با او
صحبت نكردم و برگشتم.

«قال جرير بن عبدالحميد: أتيتُ سماك بن حرب، فرأيتُه يبول قائماً، فرجعت و لم‏أسأله، فقلت: خرف».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 5، ص 248، شرح حال سماك بن حرب، ش 109 و ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ج 2، ص 233، شرح حال سماك بن حرب، ش 3548 و ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 4، ص 205، شرح حال سماك بن حرب، ش 405.

اگر چنين مطلبى صحيح است، چرا صاحبان صحاح و سنن رواياتى را كه متضمن ايستاده بول كردن پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم است، نقل كرده‏اند.

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخارى: ج 1، ص 52 ـ 53، كتاب الوضوء، باب البول قائماً و قاعداً، و باب البول عند صاحبه و التستر بالحائط، و باب البول عند سباطة قوم.

اگر ايستاده بول كردن براى راوى حديث پيامبر اكرم زشت بوده و باعث سقوط او از منظر راويان احاديث مى‏شد، آيا نسبت دادن چنين امرى به پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم توهين و جسارت به آن حضرت محسوب نمى‏شود؟

سؤال 7. آيا صحيح است كه ابوسفيان مورد احترام خليفه دوم و سوم بود و نزد آنان از مقام و منزلت والايى برخوردار بود، در حالى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم او و دو فرزندش را لعن كرده و آنان را از مصاديق شجره ملعونه معرفى كرده بود و حضرت على رضى‏الله‏عنه و اهل بيت نيز از او تنفر داشته و او را از خودشان دور مى‏كردند؟

(روزى پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم ابوسفيان را مشاهده كرد كه سوار بر مركب شده بود و فرزندش معاويه پيشاپيش مركب و فرزند ديگرش يزيد بن ابى‏سفيان پشت سر مركب ابوسفيان راه مى‏رفتند. پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم درباره اين سه نفر فرمودند: «لعن اللّه‏ القائد و السائق و الراكب». طبرى، تاريخ الأمم و الملوك: ج 5، ص 622، حوادث سال 284 هجرى قمرى.)

ذهبى درباره جايگاه ابوسفيان نزد خليفه دوم و سوم مى‏نويسد: عمر بن خطاب ابوسفيان را مورد احترام قرار مى‏داد، زيرا او بزرگ بنى‏اميه و شخصى رياست طلب بود. ابوسفيان در دوران خلافت پسر عمويش عثمان نيز از جايگاه و مقام بالايى برخوردار بود.

«و كان أبوسفيان أسنّ من رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بعشر سنين، و عاش بعده عشرين سنة و كان عمر يحترمه و ذلك لأنّه كان كبير بنيأمية و كان يحبّ الرياسة و الذكر، و كان له سُورةٌ كبيرةٌ في خلافة إبن‏عمه عثمان».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 2، ص 107، شرح حال ابوسفيان، ش 13.

اين در حالى است كه حضرت على رضى‏الله‏عنه او را دشمن اسلام و مسلمانان معرفى كرده است.

«ما زلت عدوّاً للإسلام و أهله».

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 4، ص 241، شرح حال ابوسفيان، ش 3035.

چرا شخصى كه مورد لعن رسول گرامى اسلام صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قرار گرفته و از دشمنان اسلام و مسلمانان به شمار مى‏رود، توسط حضرت عمر و عثمان مورد احترام قرار مى‏گيرد؟

مگر حضرت عمر و عثمان ادعاى پيروى از سنت و روش پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را ندارند؟ پس چرا بر خلاف سنت پيامبر عمل مى‏كنند؟

سؤال 8. آيا صحيح است كه علما و محدثين سلفِ ما در مرگ افراد به سر و صورت خود مى‏زدند و در مصيبت از دست دادن علما و دانشمندان لباس‏هاى خود را پاره مى‏كردند؟

ذهبى در شرح حال محمد بن محمد بن على زينبى (زينبى در صفر سال 387 هجرى قمرى به دنيا آمده و در بيست و يكم جمادى الآخر سال 479 هجرى قمرى از دنيا رفته است. ذهبى و سمعانى او را با القابى همچون: «الشيخ الصالح»، «الزاهد»، «الشريف»، «مسند الوقت»، «دَيّن» و «متعبد» معرفى كرده‏اند. ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 443 ـ 444، شرح حال زينبى، ش 228.) مى‏نويسد: ابوسعد بغدادى به قصد زيارت و ملاقات ابونصرزينبى به بغداد مسافرت كرد، اما در بغداد موفق به ملاقات و ديدار ابونصر زينبى نشد. هنگامى كه خبر وفات ابونصر زينبى را شنيد، از شدت حزن به سر و صورت خود مى‏زد و لباس‏هايش را نيز پاره كرد.

«رحل أبوسعد البغدادي إلى أبينصر الزينبي، فدخل بغداد، و لم‏يلحقه، فحين أخبر بموته خرق ثوبه، و لطم، و جعل يقول: من أين لي علي بن الجعد عن شعبة؟ يعني سند متصل إلى إبن‏الجعد».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 444، شرح حال زينبى، ش 228 و تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، حوادث 471 ـ 480 هجرى قمرى، وفيات 479 هجرى قمرى، شرح حال محمد بن محمد بن على زينبى، ش 304.

اگر چنين رفتارى از علماى ما سر زده و صحيح است، چرا به مراسم عزادارى شيعيان و روافض در مصيبت حضرت حسين رضى‏الله‏عنه و ساير امامانشان اعتراض مى‏كنيم؟

 

سؤال 9. آيا صحيح است كه اُم‏المؤمنين حضرت عايشه در حضور بردگانِ نامحرم حجاب و پوشش خود را رعايت نمى‏كرد؟

ابن‏حجر عسقلانى و عينى دو تن از مهمترين شارحان صحيح بخارى در شرح و توضيح حديث «إستأذنتُ على عائشة، فعرفتْ صوتي، قالت: سليمان! أدخل، فإنّك مملوك ما بقي عليك شيء» (محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 102، كتاب الشهادات، باب شهادة الأعمى و أمره و نكاحه و إنكاحه و مبايعته و قبوله في التأذين و غيره و ما يعرف بالأصوات.)، مى‏نويسند: اين روايت بر اين مطلب دلالت دارد كه به نظر عايشه رعايت حجاب و پوشش در حضور بردگانِ نامحرم لازم نبوده است و لذا ايشان
بدون اين كه پوشش و حجاب خود را رعايت كند، به سليمان بن يسار اجازه ورود داد.

«و فيه دليل على أنّ عائشة كانت ترى ترك الإحتجاب من العبد، سواء كان في ملكها أو في ملك غيرها، لأنّه كان مكاتب ميمونة زوج النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم. و أمّا من قال: يحتمل أنّه كان مكاتباً لعائشة، فمعارضة الصحيح من الأخبار بمحض الإحتمال و هو مردود». ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 5، ص 314، كتاب الشهادات، باب 11، باب الشهادة الأعمى و أمره و نكاحه، شرح حديث 2657. «لعلّ مذهبها أنّ النظر حلال إلى العبد، سواء كان ملكها أو لا و أنّها لاترى الإحتجاب من العبد مطلقاً».

عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 13، ص 220، كتاب الشهادات، باب 11، باب الشهادة الأعمى، حديث 20.

سؤال 10. آيا صحيح است كه امام احمد بن حنبل فقيه نبوده و صرفا ناقل حديث بوده است؟ چنانچه طبرى مورخ به آن تصريح دارد.

ابن‏اثير جزرى در تاريخ خود مى‏نويسد: طبرى كتابى نوشته و اختلاف نظر فقها در مسائل مختلف را در آن جمع‏آورى كرد، اما چون احمد بن حنبل را فقيه نمى‏دانست، هيچ اشاره‏اى به نظرات احمد بن حنبل نكرد. هنگامى كه علت اين كار را از وى پرسيدند، پاسخ داد: به نظر من احمد بن حنبل فقيه نبود، بلكه صرفا يك محدث و ناقل حديث بود.

حنابله بغداد از موضع و نظر طبرى درباره احمد بن حنبل ناراحت شدند و او را مورد آزار و اذيت قرار دادند.

«أنّ الطبري جمع كتاباً ذكر فيه اختلاف الفقهاء، لم‏يصنف مثله، و لم‏يذكر فيه أحمد بن حنبل. فقيل له في ذلك، فقال: لم‏يكن فقيهاً، و إنّما كان محدثاً، فاشتدّ ذلك على الحنابلة و كانوا لايحصون كثرة ببغداد، فشغبوا عليه».

ابن‏اثير جزرى، الكامل في التاريخ: ج 5، ص 74، حوادث سال 310 هجرى قمرى، ذكر وفاة محمد بن جرير الطبري.

جمعى از علماى ما نيز همچون طحاوى، دبوسى، نسفى و سمرقندى با طبرى هم‏عقيده و هم‏نظر بوده و احمد بن حنبل را تنها يك محدث مى‏دانستند نه فقيه.

«كذلك قال الطحاوي و الدبوسي و النسفي و السمرقندي».

محمد حجوى ثعالبى، الفكر السامي في تاريخ فقه الإسلامي: ج 3، ص27.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا ما سلفيان خود را حنبلى مى‏دانيم و در مسائل فقهى از نظرات احمد بن حنبل پيروى مى‏كنيم؟

سؤال 11. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم با دستورات خداوند مخالفت مى‏كرد و عمر بن خطاب تخلفات و مخالفت‏هاى آن حضرت را به ايشان تذكر مى‏داد؟

بخارى روايتى را به اين مضمون نقل مى‏كند كه: هنگامى كه عبداللّه‏ بن اُبى ـ يكى از منافقين ـ درگذشت، فرزند او نزد پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم آمده و پيراهن آن حضرت را به عنوان كفن براى پدرش خواست و از رسول گرامى اسلام درخواست خواندن نماز بر جنازه و طلب مغفرت براى پدرش نمود. پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پيراهن خود را به او داد و چون خواست بر پيكر او نماز گذارد، عمر بن خطاب پيامبر را كشيد و گفت: مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر پيكر منافقان نهى نكرده است.

«أنّ عبداللّه‏ بن أبي لمّا تُوفي جاء إبنه إلى النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فقال: يا رسول‏اللّه‏! أعطني قميصَك أكفّنه فيه و صلّ عليه و استغفر له، فأعطاه النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قميصَه فقال: آذني أصلّي عليه، فآذنه، فلمّا أراد أن يصلّي عليه جذبه عمر رضى‏الله‏عنه، فقال: أليس اللّه‏ نهاك أن تصلّي على المنافقين».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 1، ص 220، باب في الجنائز، باب الكفن في القميص الذي يكف أو لايكف و من كفن بغير قميص و ج 4، ص 25، كتاب اللباس، باب لبس القميص.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، پس آيات «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ» (سوره حاقه 69، آيه 44 و 45.)، «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» (سوره نجم 53، آيه 3.) و «مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (سوره تكوير 81، آيه 21.) را چگونه توجيه مى‏كنيم؟

آيا حضرت عمر در اجراى فرمان خداوند، از پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم جلوتر بود؟

آيا پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به احكامى كه خودش آورده بود، جاهل بود؟

 

سؤال 12. آيا صحيح است كه محدثان بزرگ ما و شاگردان امام مالك چيزى از حديث نمى‏فهميدند، استماع غنا را جايز دانسته و در مجالس رقص شركت كرده و به غنا و موسيقى گوش مى‏دادند؟

امام ذهبى ابن‏ماجِشون را با عناوينى همچون «علامه»، «فقيه»، «مفتى مدينه» معرفى كرده و مى‏نويسد:
ابن‏ماجشون از شاگردان امام مالك و مفتى مدينه منوره بود و علاقه شديدى به غنا و استماع آن داشت.

«كان مولعاً بسماع الغناء».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 10، ص 360، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 92؛ تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 15، ص 273، حوادث و وفيات 211 ـ 220 هجرى قمرى، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 246 و ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ج 2، ص 658، شرح حال عبدالملك بن عبدالعزيز معروف به ابن‏ماجشون، ش 5226؛ ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 6، ص 362، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 760 و ابن‏خلكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان: ج 3، ص 166، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 377.

احمد بن حنبل مى‏گويد: هنگامى كه ابن‏ماجشون نزد ما آمد، همراه او افرادى بودند كه برايش غنا مى‏خواندند.

«قال أحمد بن حنبل: قدم علينا و معه من يغنيه».

ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 6، ص 362، شرح حال ابن‏ماشجون، ش760 و ابن‏خلكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان: ج 3، ص 166، شرح حال ابن‏ماشجون، ش 377.

ابوداود يكى از علماى رجالى ما به تبحر ابن‏ماجشون در فهم حديث اشاره كرده و مى‏نويسد: ابن‏ماجشون از حديث چيزى نمى‏فهميد.

«قال أبوعبيد الآجري: سمعت أباداود يقول: كان عبدالملك الماجشون لايعقل الحديث».

 مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 12، ص 67، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 4123؛ ذهبى، ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ج  2، ص659، شرح حال عبدالملك بن عبدالعزيز معروف به ابن‏ماجشون، ش  5226 و تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 15، ص 273، حوادث و وفيات 211 ـ 220 هجرى قمرى، شرح حال ابن‏ماجشون، ش  246؛ ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 6، ص 361، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 760؛ ابن‏خلكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان: ج 3، ص  167، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 377 و صفدى، الوافي بالوفيات: ج 19، ص  120، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 7290.

ابن‏برقى نيز مى‏گويد: ابن‏ماجشون چيزى از حديث نمى‏فهميد.

«قال ابن‏البرقي: دعاني رجل إلى أن أمضي إليه، فجئناه فإذا هو لايدري الحديث إيش هو».

ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 6، ص 361، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 760 و ابن‏خلكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان: ج 3، ص 167، شرح حال ابن‏ماجشون، ش 377.

ابراهيم بن سعد بن ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف از نوادگان عبدالرحمن بن عوف يكى ديگر از روايانى است كه ذهبى او را با عناوينى همچون «الإمام»، «الحافظ الكبير»، «كان ثقة صدوقاً» و «صاحب حديث» معرفى كرده و مى‏نويسد: ابراهيم بن سعد طبق عادت اهل مدينه گوش دادن و استماع غنا را جايز مى‏دانست.

ذهبى در ادامه مى‏نويسد: عده‏اى ابراهيم بن سعد را به خاطر استماع غنا ملامت كردند. وى به خاطر همين مسأله از محدثين ناراحت شد و سوگند ياد كرد قبل از نقلِ هر حديثى ابتدا آوازه‏خوانى كرده و سپس حديث را نقل خواهد كرد.

«كان ممن يترخّص في الغناء على عادة أهل المدينة، و كأنّه لِيمَ في ذلك، فانزعج على المحدثين و حلف أنّه لايحدّث حتّى يغني قبله».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 8، ص 306، شرح حال ابراهيم بن سعد، ش 81.

آيا با وجود چنين مطالبى مى‏توان به روايت «قالت (عائشة): قال لي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في مرضه:
أدعي لي أبابكر أباك و أخاك حتّى أكتب كتاباً، فإنّي أخاف أن يتمنّى متمنّ و يقول قائل أنا أولى و يأبى اللّه‏ و المؤمنون إلاّ أبابكر» (حضرت عايشه مى‏گويد: پيامبر در مريضى آخر عمرشان كه به وفات ايشان منجر شد، مرا صدا زد و فرمود: پدرت ابوبكر را صدا بزن تا مطلبى را برايش بنويسم. زيرا مى‏ترسم بعد از رحلت من، افرادى ادعاى جانشنى مرا بكنند و خود را به عنوان جانشين من معرفى كنند، در حالى كه خداوند و مؤمنان كسى جز ابوبكر را نمى‏خواهند و به جانشينى احدى جز ابوبكر راضى نيستند.) كه مسلم بن حجاج نيشابورى از طريق همين ابراهيم بن سعد نقل مى‏كند، اعتماد كرد؟

مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح مسلم: ج 2، ص 100، كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل أبيبكر.

 

سؤال 13. آيا صحيح است كه ابوحنيفه امام اعظم حنفى‏ها پرستش قاطر به قصد تقرب به خداوند را جايز مى‏داند؟

ابوحنيفه مى‏گويد: اگر شخصى قاطر را به قصد تقرب به خداوند پرستش كند، هيچ اشكالى ندارد.

«سمعنا أباحنيفة يقول: لو أنّ رجلاً عبد هذا البغل تقرباً بذلك إلى اللّه‏ لم‏أر بذلك بأساً».

ابن‏حبان، المجروحين: ج 3، ص 73، شرح حال نعمان بن ثابت معروف به ابوحنيفه.

سؤال 14. آيا صحيح است كه ابوحنيفه ايمان حضرت ابوبكر را با ايمان شيطان برابر و يكسان دانسته
است؟

ابواسحاق فزارى مى‏گويد: از ابوحنيفه شنيدم كه مى‏گفت: ايمان ابوبكر و ايمان ابليس برابر و يكسان است، زيرا هر دو به يك نحو و با يك لفظ خدا را خطاب قرار داده‏اند.

«عن الفزاري يقول: سمعت أباحنيفة يقول: إيمان أبي بكر الصديق و إيمان إبليس واحد. قال إبليس: يا ربّ و قال أبوبكر: يا ربّ».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 13، ص 376، شرح حال نعمان بن ثابت، ش 7297، باب ما حكي عن أبيحنيفة في الإيمان، ح 9.

سؤال 15. آيا صحيح است كه طبق فتواى ابوحنيفه اگر شخصى كعبه فعلى واقع در مكه مكرمه را كعبه واقعى نداند هيچ خللى به ايمان او وارد نشده و باز هم مؤمن است؟

حارث بن عمير مى‏گويد: شخصى از ابوحنيفه پرسيد: اگر شخصى به حقانيت كعبه شهادت داده و اصل كعبه را قبول داشته باشد اما كعبه موجود در مكه مكرمه را كعبه واقعى نداند و بگويد: ممكن است خانه خدا و كعبه در خراسان يا نقطه ديگرى از جهان باشد، چه حكمى دارد؟

ابوحنيفه در پاسخ گفت: چنين شخصى واقعا مؤمن است.

«عن الحارث بن عمير قال: سمعت أباحنيفة يقول: لو أنّ رجلاً قال: أعرف للّه‏ بيتاً و لاأدرى أهو الذي بمكة أو غيره، أمؤمن هو؟ قال نعم» و «قلت لأبيحنيفة: رجل قال: أشهد أنّ الكعبة حق، غير أنّي لاأدري أهو هذا البيت الذي يحجّ الناس إليه و يطوفون حوله أو بيت بخراسان، أمؤمن هذا؟ قال نعم».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 13، ص 373، شرح حال نعمان بن ثابت، ش  7297، باب ما حكي عن أبيحنيفة في الإيمان، ح 3 و ص 374، ح 5.

 

سؤال 16. آيا صحيح است كه حضرت عمر ابوهريره را تنها شايسته و لايق خر چرانى مى‏داند؟

ابن‏عبدربه يكى از علماى ما اين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده و مى‏نويسد: حضرت عمر بن خطاب به ابوهريره گفت: مادرت تو را تنها براى خر چرانى به دنيا آورد.

«ما رجعت بك أميمة إلاّ لرعيّة الحمر».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 1، ص 45، كتاب اللؤلؤ في السلطان، باب ما يأخذ به السلطان من الحزم و العزم.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا علماى ما از ابوهريره بيش از ساير صحابه و حدود 5374 روايت نقل كرده‏اند؟ و از او تعبير امام مى‏كنند؟

سؤال 17. آيا صحيح است كه علماى ما دلالت حديث ثقلين بر خلافت و جانشينى اهل بيت را پذيرفته‏اند؟

محمدامين سندى سفارش و وصيت پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نسبت به قرآن و اهل بيت را نشانگر جانشينى و خلافت قرآن و اهل بيت دانسته و مى‏نويسد:

«فترك الثقلين فيها و الوصية بهما ليس إلاّ لكونهما خليفتين منه».

سندى، دراسات اللبيب في الأسوة الحسنة بالحبيب: ص 232 و سيدعلى ميلانى، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: ج 2، ص 57، تحقيق محمد أمين السندي في معنى الحديث.

ابراهيم بن سيار معروف به نظام معتزلى نيز درباره حديث ثقلين مى‏گويد: پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت على رضى‏الله‏عنه را براى جانشينى خود منصوب كرده و به مردم نيز معرفى كرد. صحابه نيز اين مطلب را فهميدند، اما عمر بن خطاب به خاطر حمايت از ابوبكر و به خلافت رسيدن او اين مطلب را كتمان كرد.

«نص النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم على أنّ الإمامَ عليٌّ و عيّنه، و عرفت الصحابة ذلك و لكن كتمه عمر لأجل أبيبكر».

صفدى، الوافي بالوفيات: ج 6، ص 17، شرح حال نظام معتزلى، ش 2444.

 

سؤال 18. آيا صحيح است كه تمامى علماى ما حضرت جعفر بن محمد رضى‏الله‏عنه را از امامان دين مى‏دانند؟

ابن‏تيميّه در اين رابطه مى‏نويسد:

«فإنّ جعفر بن محمد من أئمة الدين باتفاق أهل السنة».

ابن‏تيميّه، منهاج السنة النبوية: ج 1، ص 497.

اگر چنين مطلبى صحيح است، چرا در فقه ما به احاديث و فقه ايشان استناد نمى‏شود؟

 

سؤال 19. آيا صحيح است كه 43 احاديث ما ساختگى و دروغ است؟

امام ذهبى به نقل از شعبة بن حجاج مى‏نويسد: هيچ‏كس به اندازه من در احاديث تحقيق نكرده است. پس از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيدم كه 43 احاديث ما ساختگى و دروغ است.

«ما أعلم أحداً فتّش الحديث كتفتيشي، وقفتُ على أنّ ثلاثة أرباعه كذب».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 7، ص 226، شرح حال شعبة بن حجاج، ش 80.

با وجود اين همه روايت كذب و جعلى در منابع ما، آيا باز هم مى‏توان به روايات ما اعتماد كرد؟

سؤال 20. آيا صحيح است كه راويان احاديث، مكشوف بودن ران و نپوشاندن آن را عيب دانسته و اگر شخصى در حضور ديگران ران خود را نمى‏پوشاند، از عدالت ساقط شده و راويان حديث از چنين شخصى حديث نقل نمى‏كردند؟

شعبة بن حجاج مى‏گويد: نزد ابوزبير رفتم. ابوزبير پيراهن خود را بالا زده و ران او نمايان بود. به او اعتراض كرده و گفتم: رانت را بپوشان.

ابوزبير به اعتراض من بى‏توجهى كرده و از پوشاندن رانش خوددارى كرد. من نيز به خاطر همين مطلب از او روايت نقل نمى‏كنم.

«قال شعبة: أتيتُ أباالزبير و فخذه مكشوفة، فقلت له: غطّ فخذك. قال: ما بأس بذلك. فلذلك لم‏أرو عنه».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 7، ص 223، شرح حال شعبة بن حجاج، ش 80.

اگر مكشوف بودن و نپوشاندن ران در حضور ديگران امرى زشت و قبيح است و پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به صحابه دستور پوشاندن رانشان را مى‏داد، چرا ما معتقديم پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم در حضور صحابه، ران خود را نمى‏پوشاند؟

محمد بن عبداللّه‏ بن جحش مى‏گويد: معمر در نزديكى منزلش در بازار و در حالى كه رانش مكشوف بود، نشسته بود. همراه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از كنار معمر عبور كرديم. هنگامى كه چشمان پيامبر به ران معمر افتاد، خطاب به معمر فرمودند: اى معمر! رانت را بپوشان. مگر نمى‏دانى كه ران مرد عورت محسوب مى‏شود.

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 738، كتاب معرفة الصحابة، ذكر ابنه محمد بن عبداللّه‏ بن جحش، ح 6684/2282 و طبرانى، المعجم الكبير: ج 19، ص 245 ـ 246، روايات محمد بن عبداللّه‏ بن جحش، احاديث 550، 551، 552، 553 و 554.

شبيه همين ماجرا براى جرهد نيز اتفاق افتاد و پيامبر به جرهد نيز دستور پوشاندن رانش را داد.

«زرعة بن مسلم بن جرهد الأسلمي عن جدّه جرهد قال: مر النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بجرهد في المسجد و قد انكشف فخذه، فقال: إنّ الفخذ عورة».

 ترمذى، سنن ترمذى: ج 5، ص 110، كتاب الأدب، باب 40 ما جاء أنّ الفخذ عورة، ح 2795 و طبرانى، المعجم الكبير: ج 2، ص 271 ـ 273، روايات جرهد الأسلمى، احاديث 2138، 2139، 2140، 2141، 2142، 2143، 2144، 2145، 2146 و 2147 و احمد بن حنبل، المسند: ج 3، ص 478، حديث جرهد الأسلمي.

1. انس مى‏گويد: به همراه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به جنگ خيبر رفتيم. پس از نماز صبح پيامبر سوار بر مركب شد. من و ابوطلحه نيز سوار شديم. پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم در كوچه‏هاى خيبر به گشت‏زنى و گردش پرداخت. به خاطر نزديك بودنم به پيامبر، زانوهايم ران پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را لمس مى‏كرد. پيامبر لباس خود را آن‏قدر بالا زد كه رانش ديده مى‏شد و من نيز سفيدى ران آن حضرت را مشاهده مى‏كردم.

«عن أنس أنّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم غزا خيبر، فصلينا عندها صلاة الغداة بغلس، فركب نبياللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و ركب أبوطلحة و أنا رديف أبيطلحة، فأجرى نبياللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في زقاق خيبر، و إنّ ركبتي لتمسُّ فخذ نبياللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، ثمّ حسر الإزار عن فخذه حتّى أنظر إلى بياض فخذ نبياللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 1، ص 78، كتاب الصلاة، باب ما يذكر في الفخذ.

2. عايشه مى‏گويد: پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم در حالى كه رانش مكشوف بود، نشسته بودند. ابوبكر اجازه ورود خواست. پيامبر اكرم بدون اين‏كه رانشان را بپوشانند، به ابوبكر اجازه ورود دادند. پس از لحظاتى عمر اجازه ورود خواست. پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم باز هم بدون اين كه رانشان را بپوشانند، به عمر اجازه ورود دادند. اما لحظاتى بعد هنگامى كه عثمان اجازه حضور و ورود خواست، پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم لباسشان را روى رانشان انداخته و رانشان را پوشاندند و سپس به عثمان اجازه ورود دادند.

عايشه مى‏گويد: من از رفتار و برخورد دوگانه پيامبر تعجب كردم. پس از رفتن ابوبكر و عمر و عثمان، علت رفتار دوگانه پيامبر را از ايشان پرسيدم و گفتم: چرا هنگامى كه ابوبكر و عمر اجازه ورود خواستند، بدون اين كه رانتان را بپوشانيد، اجازه ورود داديد، اما هنگامى كه عثمان اجازه ورود خواست، ابتدا رانتان را پوشانديد و سپس اجازه ورود داديد؟

پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم در پاسخ فرمودند: اى عايشه! آيا انتظار دارى از شخصى كه ملائكه از او حيا مى‏كنند، حيا نكنم.

«عن عائشة أمّ‏المؤمنين أنّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم كان جالساً كاشفاً عن فخذه، فاستأذن أبوبكر، فأذن له و هو على حاله، ثمّ استأذن عمر، فأذن له و هو على حاله، ثمّ استأذن عثمان، فأرخى عليه ثيابه، فلمّا قاموا قلت: يا رسول‏اللّه‏! استأذن عليك أبوبكر و عمر، فأذنت لهما و أنت على حالك، فلمّا استأذن عثمان أرخيت عليك ثيابك؟ فقال: يا عائشة! ألا أستحيي من رجل واللّه‏ إنّ الملائكة تستحيي منه؟».

احمد بن حنبل، المسند: ج 6، ص 62، مسند عايشه. براى آشنايى بيشتر با متون و اسناد اين حديث به تاريخ مدينة دمشق: ج 41، ص  54 ـ 63، شرح حال عثمان بن عفان، ش 4715، مراجعه شود.

آيا پيامبرى كه اسوه اخلاق بوده و به يارانش دستور پوشاندن رانشان را مى‏داد، سفارشات و دستورات خودش را فراموش كرده است؟ يا اين كه انگيزه‏ها و اغراض سياسى و فضيلت‏تراشى براى حضرت عثمان، باعث جعل چنين مطالبى و نسبت دادن آن به رسول گرامى اسلام صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم شده است؟

سؤال 21. آيا صحيح است كه عده‏اى از علماى بزرگ ما همچون احمد زينى‏دحلان مكى شافعى، احمد فيضى جورومى حنفى رومى و شيخ سليمان ازهرى با نوشتن كتاب‏هاى «أسنى المطالب في نجاةأبي طالب» (اسماعيل پاشا، هدية العارفين: ج 1، ص 191 و إيضاح المكنون: ج 1، ص  82.)، «فيض الواهب في نجاة أبيطالب» (اسماعيل پاشا، هدية العارفين: ج 1، ص 195.) و «بلوغ المئارب في إيمان أبيطالب» درباره ابوطالب عموى پيامبر، ايمان او را اثبات كرده‏اند؟

اگر چنين مطلبى صحيح است، چرا با اصرار بر كافر بودن حضرت ابوطالب، فضاى دشمنى با عموى پيامبر اكرم را در جامعه ايجاد مى‏كنيم؟ و از طرف ديگر تلاش مى‏كنيم ابوسفيان را مسلمان جلوه داده و بين مسلمانان و شجره ملعونه امويان، رابطه تنگاتنگ ايجاد كنيم؟

آيا احتمال نمى‏دهيم كافر دانستن ابوطالب و مسلمان جلوه دادن ابوسفيان از توطئه‏هاى امويان عليه اهل بيت پيامبر باشد؟

 

سؤال 22. آيا صحيح است كه سن حضرت عايشه هنگام ازدواج با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بيش از بيست سال بوده است؟

نووى به نقل از ابن‏اسحاق مورخ معروف مى‏نويسد: عايشه در سال‏هاى اول دعوت پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پس از هيجده نفر و در حالى كه سن كمى داشتند، اسلام آوردند.

ذكر أبوبكر بن أبيخيثمة في تاريخه عن ابن‏إسحاق أنّ عائشة أسلمتْ صغيرة بعد ثمانيه‏عشر إنساناً ممّن أسلم».

نووى، تهذيب الأسماء و اللغات: ج 3، ص 247، شرح حال عايشه، ش 1180.

سن عايشه هنگام پذيرفتن اسلام بايد حداقل هفت يا هشت سال بوده باشد تا اسلام او از طرف پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پذيرفته شده باشد.

از طرف ديگر مورخين معتقدند پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم چند ماه قبل از هجرت به مدينه منوره با سوده بنت زمعه ازدواج كرده و تا چهار سال همسر ديگرى اختيار نكرده است.

«قد انفردت سودة بصحبة رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أربع سنين لاتشاركها فيه امرأة و لا سَريّة، ثمّ بنى بعائشة بعد».

ذهبى، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 3، ص 288، حوادث سال 23 هجرى قمرى، باب ذكر من توفي في خلافة عمر، شرح حال سودة بنت زمعة.

با توجه به اين كه حضرت عايشه در سال‏هاى اول دعوت پيامبر اكرم حدود هفت يا هشت سال سن داشته، و دعوت پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم در مكه نيز سيزده سال طول كشيده، و بعد از هجرت به مدينه نيز حدود چهار سال تنها با سوده زندگى كرده و با زن ديگرى ازدواج نكرده است، و ازدواج آن حضرت با عايشه بعد از سال چهارم هجرى بوده است، سن عايشه هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حدود بيست و پنج سال بوده است.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، چرا حضرت عايشه را هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نوجوان و دخترى هفت يا هشت ساله معرفى مى‏كنيم و زمينه تمسخر دشمنان اسلام ـ همانند كاريكاتورهايى كه در دانمارك كشيده شد ـ را فراهم مى‏كنيم؟

سؤال 23. آيا صحيح است كه حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم باكره بوده و سن ايشان نيز حدود بيست و پنج سال بوده است؟

اسماعيل بن محمد بن فضل اصفهانى مى‏گويد: هنگامى كه پيامبر اكرم به سن بيست و پنج سالگى رسيدند، تمامى اهالى مكه آن حضرت را با نام امين مى‏شناختند. زمانى كه پيامبر به كمال رسيده و تمامى خصلت‏هاى خوب و پسنديده در آن حضرت جمع شد، حضرت ابوطالب پيشنهاد ازدواج با حضرت خديجه را داده و خطاب به پيامبر عرض كرد: پسر برادرم! خديجه عده‏اى از اقوام و مردان قبيله‏ات را براى تجارت مى‏فرستد... خديجه در آن زمان باكره و از جايگاه شريف و ثروت زيادى برخوردار بود.

«لمّا بلغ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم خمساً و عشرين سنة و ليس له بمكة إسم إلاّ الأمين، لمّا تكاملت فيه خصال الخير، قال له أبوطالب: يابن أخي! خديجة تبعث رجالاً من قومك في عيرانها، فيتجرون... و كانت خديجة امرأة باكرة، ذات شرف و مال كثير».

اسماعيل بن محمد بن فضل اصفهانى، دلائل النبوة: ج 1، ص  178، ح 227.

ابن‏شهرآشوب نيز به نقل از چند تن از علما مى‏نويسد: حضرت خديجه عليهاالسلام هنگام ازدواج با پيامبر اكرم باكره بودند.

«و روى أحمد البلاذري و أبوالقاسم الكوفي في كتابيهما و المرتضى في الشافي و أبوجعفر في التلخيص أنّ النّبيّ تزوّج بها و كانت عذراء».

ابن‏شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب: ج 1، ص 159، فصل في أقربائه و خدامه، ترتيب أزواجه.

بيهقى يكى از علماى بزرگ ما معتقد است پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پانزده سال قبل از بعثت، در سن بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه ازدواج كرده است.

«أنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم تزوّج بها و هو ابن خمس و عشرين سنة قبل أن يبعثه اللّه‏ نبياً بخمس عشرة سنة».

بيهقى، دلائل النبوة: ج 1، ص 342، باب ما جاء في تزوج النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بخديجة.

وى در مورد سن حضرت خديجه هنگام رحلت نيز ابتدا قول معروف را نقل كرده و مى‏نويسد: حضرت خديجه در سن شصت و پنج سالگى رحلت كردند. اما خود بيهقى معتقد است حضرت خديجه هنگام رحلت در سال دهم بعثت، پنجاه سال بيشتر نداشته و اين قول را صحيح‏تر مى‏داند.

«بلغت خديجة خمساً و ستّين سنة و يقال: خمسين سنة و هو أصحّ».

بيهقى، دلائل النبوة: ج 1، ص 340 ـ 341، باب ما جاء في تزوج النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بخديجة.

با توجه به پنجاه ساله بودن حضرت خديجه هنگام وفات و ازدواج ايشان با حضرت پيامبر پانزده سال قبل از بعثت، ايشان هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حدود بيست و پنج سال از عمر شريفشان مى‏گذشته است.

يكى ديگر از عالمان ما به نام ابن‏عماد حنبلى نيز عجوزه و پير بودن حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را نپذيرفته و بر بيست و هشت ساله بودن حضرت خديجه تأكيد داشته و مى‏نويسد: بسيارى از علما معتقدند حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر اكرم بيست و هشت سال داشته‏اند.

«رجّح كثيرون أنّها إبنة ثمان و عشرين».

ابن‏عماد، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب: ج 1، ص 14، حوادث سال 11 هجرى قمرى.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، چرا اصرار داريم حضرت خديجه را هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پير زن و بيوه، و حضرت عايشه را نوجوان و باكره معرفى كنيم؟

آيا انگيزه‏ها و اغراض سياسى باعث نقل چنين مطالبى نشده است؟

به نظر مى‏رسد ادعاى مسن و عجوزه بودن حضرت خديجه از دروغ‏هاى هشام بن عروه است. وى معتقد است حضرت خديجه هنگام رحلت در سال دهم بعثت، شصت و پنج سال سن داشته‏اند.

حاكم نيشابورى اين مطلب را از هشام بن عروه نقل كرده و اين قول را شاذ دانسته و مى‏نويسد: به نظر من سن حضرت خديجه هنگام رحلت كمتر از شصت سال بوده است.

«عن هشام بن عروة: توفّيت خديجة و هي إبنة خمس و ستّين سنة. هذا قول شاذ، فإنّ الذي عندي أنّها لم‏تبلغ ستّين سنة».

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 201، كتاب معرفة الصحابة، و منهم خديجة بنت خويلد بن أسد، ح 4838/436.

سؤال 24. آيا صحيح است كه شخصيتى همچون ليث بن سعد بن عبدالرحمن مصرى كه يكى از بزرگترين فقها و محدثان ما به شمار مى‏رود و تمامى صاحبان صحاح و سنن شش‏گانه از او روايت نقل كرده‏اند، در نقل روايات، اهل تسامح و سهل‏انگارى بوده و اصول و موازين نقل حديث را رعايت نكرده است؟

به چند مورد از اعترافات علماى بزرگ ما در اين ارتباط اشاره مى‏كنم.

1. محمد بن حسين مى‏گويد: از احمد بن حنبل شنيدم كه مى‏گفت: ليث بن سعد در اخذ روايات سخت‏گيرى نكرده است.

«سمعت أحمد بن حنبل يقول: الليث بن سعد ثقة و لكن في أخذه سهولة».

ابن‏عساكر، تاريخ مدينة دمشق: ج 53، ص 279، شرح حال ليث بن سعد، ش 5980؛ مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 15، ص 440، شرح حال ليث بن سعد، ش 5602؛ ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 8، ص 156، شرح حال ليث بن سعد، ش 12 و ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 8، ص 413، شرح حال ليث بن سعد، ش 834.

2. يحيى بن معين و ازدى دو تن از علماى جرح و تعديل نيز معتقدند ليث بن سعد در اخذ روايات سهل‏انگارى و تساهل مى‏كرد.

«و قال يحيى بن معين: كان يساهل في السماع و الشيوخ و قال الأزدي: صدوق إلاّ أنّه كان يساهل».

ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 8، ص 416، شرح حال ليث بن سعد، ش 834.

3. يعقوب بن شيبه يكى ديگر از بزرگان ما درباره احاديثى كه ليث بن سعد از زهرى نقل كرده است، مى‏گويد:
احاديث ليث بن سعد از زهرى داراى اضطراب مى‏باشد.

«الليث بن سعد ثقة و في حديثه عن الزهري بعض الإضطراب».

ابن‏عساكر، تاريخ مدينة دمشق: ج 53، ص 279، شرح حال ليث بن سعد، ش 5980؛ مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 15، ص 441، شرح حال ليث بن سعد، ش  5602؛ ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 8، ص 155، شرح حال ليث بن سعد، ش  12 و ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 8، ص 414، شرح‏حال ليث  بن سعد، ش 834.

جالب توجه اين كه خود ليث بن سعد نيز درباره احاديثى كه از عبيداللّه‏ بن ابى‏جعفر نقل كرده، مى‏گويد: احاديثى را كه از عبيداللّه‏ بن ابى‏جعفر نقل كرده‏ام، از او نشنيده‏ام، بلكه اين احاديث به صورت مناوله به من رسيده است.

«لم‏أسمع من عبيداللّه‏ بن أبي جعفر، إنّما هي مناولة».

مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 15، ص 442، شرح حال ليث بن سعد، ش 5602 و ابن‏حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب: ج 8، ص 414، شرح حال ليث بن سعد، ش 834

چرا با وجود چنين مطالبى صاحبان صحاح و سنن به او اعتماد كرده و از او روايت نقل كرده و روايات او را پذيرفته‏اند؟

آيا طرفدارى ليث بن سعد از امويان و دفاع از حضرت عثمان و نقل فضائل او علت چنين اعتمادى نيست؟

سؤال 25. آيا صحيح است كه امام بخارى با صحابه‏اى كه جزء دوستداران حضرت على رضى‏الله‏عنه بودند، مخالف بوده و آن‏ها را به جرم دوستى با حضرت على رضى‏الله‏عنه ثقه و عادل ندانسته و در كتاب خود از آن‏ها حديث و روايت نقل نكرده است؟

خطيب بغدادى و ابن‏عساكر دمشقى دو تن از علماى بزرگ ما در اين‏باره مى‏نويسند: از ابوعبداللّه‏ محمد بن يعقوب اخرم پرسيدند: چرا امام بخارى از ابوالطفيل عامر بن واثله روايت نقل نمى‏كند؟


ابوعبداللّه‏ محمد بن يعقوب اخرم پاسخ داد: زيرا ابوالطفيل از دوستداران حضرت على رضى‏الله‏عنه بود و آن حضرت را زياد دوست داشت.

«محمد بن نعيم الضبي قال: سمعت أباعبداللّه‏ بن الأخرم الحافظ و سُئل لِمَ تَرَكَ البخاري حديث أبيالطفيل عامر بن واثلة؟ قال: لأنّه كان يفرط في التشيع».

خطيب بغدادى، الكفاية في علم الرواية: ص 208، الجزء الرابع، باب ذكر بعض المنقول عن أئمة أصحاب الحديث في جواز الرواية عن أهل الأهواء و البدع و ابن‏عساكر، تاريخ مدينة دمشق: ج 28، ص 89، شرح حال ابوالطفيل عامر بن واثلة، ش 3146.

آيا دوستى و محبت حضرت على رضى‏الله‏عنه جرم است؟ مگر حضرت على رضى‏الله‏عنه خليفه چهارم ما مسلمانان نيست؟

چرا دوستى و محبت حضرت على رضى‏الله‏عنه جرم محسوب مى‏شود، اما دشمنى و سبّ و لعن آن حضرت هيچ مشكلى نداشته و هيچ پيامدى را به دنبال ندارد؟

چرا دوستان حضرت على رضى‏الله‏عنه از عدالت و وثاقت ساقط مى‏شوند، اما دشمنان آن حضرت توثيق و تعديل مى‏شوند؟

آيا علماى جرح و تعديل ما در رابطه با حضرت ابوبكر، عمر و عثمان نيز به همين قاعده و ضابطه عمل مى‏كنند؟

آيا دشمنان حضرت ابوبكر، عمر و عثمان را نيز توثيق و تعديل مى‏كنند؟

البته به نظر مى‏رسد جرم ابوالطفيل اين صحابى بزرگ پيامبر، محبت و دوست داشتن حضرت على رضى‏الله‏عنه نيست،
بلكه او همانند بعضى صحابه كرام، حضرت على رضى‏الله‏عنه را بر خلفاى سه‏گانه مقدم مى‏دانست، چنانچه برخى علماى ما به اين مطلب اشاره كرده‏اند.

«يعترف بفضل الشيخين إلاّ أنّه كان يُقدم عليّاً».

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في أسماء الأصحاب: ج 2، ص 347، شرح حال عامر بن واثله، ش 1352.

سؤال 26. آيا صحيح است كه حضرت ابوبكر و عمر از انسان بودن و بهترين مخلوق خدا بودن اظهار ندامت كرده و آرزوى گياه و گوسفند بودن و پشگل و مدفوع شدن را داشتند؟

بيهقى، ابن‏ابى‏شيبه، ابن‏عساكر، سيوطى و متقى هندى چند تن از علماى بزرگ ما به نقل از ضحاك مى‏نويسند:
روزى حضرت ابوبكر پرنده‏اى را بر روى درختى ديد و گفت: خوشا به حالت اى پرنده! به خدا قسم! من نيز دوست داشتم مثل تو پرنده بودم، زيرا آزادانه پرواز مى‏كنى و بر روى درختان مى‏نشينى و از ميوه‏هاى آن‏ها مى‏خورى و در روز قيامت نيز هيچ حساب و كتاب و عذابى ندارى. دوست داشتم درختى بودم در كنار راه، شتران و چهارپايان از كنار من مى‏گذشتند و مرا مى‏خوردند. سپس به عنوان پشگل و غائط از مخرج آنان خارج مى‏شدم.

حضرت عمر نيز مى‏گفت: اى كاش انسان نبودم، بلكه گوسفندى بودم از گوسفندان خانواده‏ام. از من نگهدارى مى‏كردند تا چاق شوم. آنگاه مهمان عزيزى به زيارت خانواده‏ام مى‏آمد و آنان مرا براى مهمانشان مى‏كشتند و با گوشت من كباب و آبگوشت درست مى‏كردند و مى‏خوردند و سپس به عنوان مدفوع از مخرج آنان خارج مى‏شدم.

«رأى أبوبكر طيراً واقعاً على شجرة، فقال: طوبى لك يا طير! واللّه‏ لوددتُ أنّي كنتُ مثلك، تقع على الشجرة و تأكل من الثمر، ثمّ تطير و ليس عليك حساب و لا عذاب. واللّه‏ لوددتُ أنّي كنت شجرة إلى جانب الطريق، مرّ علَيَّ بعيرٌ، فأخذني، فأدخلني فاه، فلاكني، ثمّ ازدَرَدَني، ثمّ أخرجني بَعراً و لم‏أكن بشراً. قال: فقال عمر: يا ليتني كنت كبش أهلي سمَّنوني ما بدا لهم حتّى إذا كنتُ كأسمن ما يكون زارهم بعض من يحبّون، فذبحوني لهم، فجعلوا بعضي شِواءً و بعضي (بعضه) قَديداً، ثمّ أكلوني (ثمّ ألقوني عذرة في الحش) و (أنّي) لم‏أكن (خلقت) بشراً».

ابن‏ابى‏شيبه، المصنف في الأحاديث و الآثار: ج 8، ص 144، كتاب الزهد، باب 7 كلام أبيبكر، ح 2؛ بيهقى، شعب الإيمان: ج 1، ص 485، باب في الخوف من اللّه‏، ح  787؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء: ص 112، الخلفاء الراشدون، عمر بن الخطاب، نبذ من أخباره و قضاياه و متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج  12، ص 529، ح 35703.

آيا آرزوى درخت بودن و گوسفند بودن و تبديل به پشگل و مدفوع شدن با مقام حضرت ابوبكر و عمر سازگار است؟

آيا چنين آرزويى نشانگر زهد و خوف حضرت ابوبكر و عمر است؟

حضرت ابوبكر و عمر مرتكب چه گناهانى شده بودند كه از حساب و كتاب و عذاب روز قيامت مى‏ترسيدند و چنين آرزوهايى مى‏كردند؟

سؤال 27. آيا صحيح است كه حضرت معاويه كاتب وحى و قرآن نبوده و تنها بعضى يا يكى از نامه‏هاى معمولى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را نوشته است؟

اظهارنظرهاى چند تن از علما و بزرگان ما در اين‏باره شنيدنى است.

1. ابوالحسن كوفى معتقد است معاويه نامه‏هاى معمولى پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم براى اعراب و قبائل را مى‏نوشت.

«عن أبيالحسن الكوفي قال: كان زيد بن ثابت كاتب الوحي، و كان معاوية كاتباً فيما بين النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و بين العرب».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 3، ص 123، شرح حال معاوية، ش 25.

2. عبداللّه‏ بن عمرو بدون اشاره به كاتب وحى بودن معاويه، مى‏گويد: معاويه نامه‏هاى معمولى پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را مى‏نوشت.

«كان معاوية يكتب لرسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 3، ص 123، شرح حال معاوية، ش 25.

3. ابن‏عبدالبر نيز به كاتب وحى بودن حضرت معاويه هيچ اشاره‏اى نكرده و تنها مى‏نويسد:

«و هو أحد الذين كتبوا لرسول‏اللّه‏».

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 470 ـ 471، شرح حال معاويه، ش 2464.

4. ابن‏عبدربه اندلسى نيز معتقد است معاويه همانند خالد بن سعيد بن عاص از كاتبان وحى نبوده و تنها نامه‏هاى معمولى و مورد نياز پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را مى‏نوشتند.

«كان خالد بن سعيد بن العاص و معاوية بن أبيسفيان يكتبان بين يديه في حوائجه».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 4، ص 161، كتاب التوقيعات و الفصول و الصدور، شرف الكتّاب و فضلهم، كتّاب النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم.

5. حضرت حسن رضى‏الله‏عنه نيز معاويه را جزء نويسندگان نامه‏هاى معمولى پيامبر اكرم دانسته و مى‏گويد: رسول گرامى اسلام روزى شخصى را سراغ معاويه گسيل داشت. فرستاده پيامبر نزد معاويه رفت و از او خواست تا جهت نوشتن نامه‏اى خدمت پيامبر بيايد. به او گفته شد: معاويه مشغول خوردن است (و الان نمى‏تواند بيايد). آن شخص نزد پيامبر برگشته و ماجرا را خدمت آن حضرت عرض كرد. پيامبر سه بار سراغ معاويه فرستادند و هنگامى كه هر سه بار با همين پاسخ مواجه شدند، معاويه را نفرين كرده و فرمودند: خدا شكم معاويه را سير نكند.

«هل تعلمون أنّ معاوية كان يكتب لرسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم الرسائل، فأرسل إليه يوماً، فقالوا: هو يأكل. فردّ الرسول إليه ثلاث مرات كلّ ذلك يقول الرسول: هو يأكل. فقال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: لاأشبع اللّه‏ بطنه».

ابن‏الدمشقى، جواهر المطالب في مناقب الإمام علي: ج 2، ص 218، باب 71، فيما وقع بين الحسن و المعاوية و أصحابه و ما أفحمهم من الجواب.

6. ابن‏ابى‏الحديد معتزلى نيز با اشاره به اختلاف نظر علما در كاتب وحى بودن معاويه معتقد است اهل تحقيق حضرت على رضى‏الله‏عنه و زيد بن ثابت و زيد بن أرقم را جزء كاتبان وحى دانسته و معتقدند معاويه و حنظلة بن ربيع نامه‏هاى پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به پادشاهان كشورها و رؤساى قبائل و نامه‏هاى مربوط به ثبت و تقسيم صدقات و ساير نامه‏هاى معمولى آن حضرت را مى‏نوشتند.

«و كان أحد كتّاب رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم. و اختلف في كتابته له كيف كانت، فالذي عليه المحققون من أهل السيرة أنّ الوحي كان يكتبه علي رضى‏الله‏عنه، و زيد بن ثابت، و زيد بن أرقم، و أنّ حنظلة بن الربيع التيمي و معاوية بن أبيسفيان كانا يكتبان له إلى الملوك و إلى رؤساء القبائل و يكتبان حوائجه بين يديه و يكتبان ما يُجبَى من أموال الصدقات ما يُقسم في أربابها».

ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغة: ج 1، ص 338، باب نسب معاوية بن أبيسفيان و ذكر بعض أخباره.

با وجود چنين مطالبى، چرا برخى علماى ما اصرار دارند حضرت معاويه را جزء كاتبان وحى و قرآن معرفى كنند؟

كسى كه در سال هشتم هجرى و در سال‏هاى آخر عمر پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و تقريبا پس از اتمام نزول قرآن، در ظاهر اظهار اسلام كرده است، چگونه مى‏تواند از كاتبان وحى و قرآن باشد؟

سؤال 28. آيا صحيح است كه حضرت معاويه در دوران خلافتش به تجارت و خريد و فروش بت مشغول بود؟

ابووائل مى‏گويد: همراه با مسروق در منطقه سلسله بوديم. به مركب‏هايى كه مجسمه‏هايى از مس بر آن‏ها بار شده بود، برخورد كرديم. درباره محموله و صاحب آن‏ها سؤال كرديم. گفتند: اين بت‏ها به درخواست و سفارش معاويه از سرزمين هِند و سِنْد تهيه شده است. مسروق گفت: اگر مطمئن بودم معاويه بدون اين كه مرا شكنجه كند، به قتل مى‏رساند، همه اين مركب‏ها را غرق كرده و بت‏ها را از بين مى‏بردم، اما مى‏ترسم معاويه قبل از كشتن، مرا شكنجه كند. به خدا قسم نمى‏دانم معاويه چگونه انسانى است؟ آيا از قيامت مأيوس شده و تلاش مى‏كند دنيا را از دست ندهد؟ يا اين كه اعمال زشت او نيكو جلوه داده شده و گمان مى‏كند همه كارهايى كه انجام مى‏دهد اعمال خوب و شايسته است؟!

عن أبيوائل قال: كنت مع مسروق بالسلسلة، فمرت به سفائن فيها أصنام من صُفر تماثيل الرجال، فسألهم عنها، فقالوا: بعث بها معاوية إلى أرض السند و الهند تُباع له. فقال مسروق: لو أعلم أنّهم يقتلوني لغرقتها، و لكنّي أخاف أن يعذّبوني ثمّ يفتنوني، واللّه‏! ما أدري أيّ الرجلين معاوية؟ أرجل قد يئس من الآخرة، فهو يتمتّع من الدنيا أم رجل زيّن له سوء عمله؟».

بلاذرى، أنساب الأشراف: ج 5، ص 137، شرح حال معاويه

آيا حاكم مسلمانان به جاى رسيدگى به امور مسلمانان بايد مشغول خريد و فروش بت باشد؟

سؤال 29. آيا صحيح است كه عبداللّه‏ بن مسعود و عده‏اى، سوره‏هاى فاتحه، فلق و ناس را كه در قرآن‏هاى فعلى سوره‏هاى 1، 113 و 114 هستند، جزء قرآن نمى‏دانستند؟ و در نمازهاى خود نيز سوره‏هاى فلق و ناس را قرائت نمى‏كردند؟

به بخشى از روايات نقل شده در اين‏باره اشاره مى‏كنم.

1. عبدالرّحمن بن يزيد مى‏گويد: عبداللّه‏ بن مسعود سوره‏هاى فلق و ناس را از قرآن پاك مى‏كرد و مى‏گفت: چرا مطالبى را كه جزء قرآن نيست در قرآن‏ها اضافه مى‏كنند.

«قال: رأيت عبداللّه‏ يحك المعوذتين و يقول: لم تزيدون ما ليس فيه». «أنّه كان يحك المعوذتين من مصحفه، فيقول: ألا خلطوا فيه ما ليس فيه». «أنّه كان يحك المعوذتين من المصحف، يقول ليستا من كتاب اللّه‏».

طبرانى، المعجم الكبير: ج 9، ص 234، ح 9148، 9149 و 9150؛ احمد بن حنبل، المسند: ج 5، ص  129 ـ 130، حديث زر بن حبيش عن أبي بن كعب و ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 8، ص 615، كتاب التفسير، تفسير سوره ناس، شرح حديث 4977.

2. ابوعبدالرّحمن سلمى مى‏گويد: عبداللّه‏ بن مسعود سوره‏هاى فلق و ناس را از قرآن پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:

قرآن را با كلمات غير قرآنى مخلوط نكنيد. اين دو سوره جزء قرآن نيستند. بلكه پيامبر اكرم صرفا جهت تعوذ و پناه بردن از شر شيطان، اين دو سوره را تعليم دادند.

«عن ابن‏مسعود أنّه كان يقول: لاتخلطوا بالقرآن ما ليس فيه، فإنّما هما معوذتان تعوذ بهما النّبيّ و كان عبداللّه‏ يمحوهما من المصحف»».

طبرانى، المعجم الكبير: ج 9، ص 235، ح 9151.

امام بخارى براى مخفى نگهداشتن قول عبداللّه‏ بن مسعود و فرار از اشكالات ناشى از اين مسأله، ماجراى انكار سوره‏هاى فلق و ناس توسط عبداللّه‏ بن مسعود را به صورت مبهم نقل كرده و مى‏نويسد:

«عن زر قال: سألت أبي بن كعب قلت: يا أباالمنذر ! إنّ أخاك ابن‏مسعود يقول كذا و كذا...».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 224، كتاب التفسير، تفسير سوره ناس.

علماى بزرگ ما اسناد و طرق روايات مربوط به انكار قرآن بودن سوره‏هاى فلق و ناس توسط عبداللّه‏ بن مسعود را صحيح دانسته و با توجه به اين واقعيت به اظهارنظر در اين‏باره پرداخته‏اند.

1. آلوسى در تفسير سوره فلق مى‏نويسد: عبداللّه‏ بن مسعود قرآن بودن سوره‏هاى فلق و ناس را انكار مى‏كرد.
احمد بن حنبل، بزار، طبرانى و ابن‏مردويه با اسناد و طرق صحيح از عبداللّه‏ بن مسعود نقل كرده‏اند كه ايشان سوره‏هاى فلق و ناس را از قرآن پاك مى‏كرد و مى‏گفت: قرآن را با كلمات غير قرآنى مخلوط نكنيد. فلق و ناس جزء سوره‏هاى قرآن نيستند. پيامبر اكرم اين دو سوره را صرفا جهت پناه بردن از شر شيطان به مسلمانان تعليم دادند. ابن‏مسعود اين دو سوره را قرائت نمى‏كرد.

«و عن ابن‏مسعود أنّه أنكر قرآنيتهما. أخرج الإمام أحمد و البزار و الطبراني و ابن‏مردويه من طرق صحيحة عنه أنّه كان يحك المعوذتين من المصحف و يقول: لاتخلطوا القرآن بما ليس منه، إنّهما ليستا من كتاب اللّه‏ تعالى، إنّما أمر النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أن يتعوذ بهما، و كان ابن‏مسعود لايقرأ بهما».

آلوسى، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني: ج 30، ص 711، تفسير سوره فلق.

2. قسطلانى و عينى دو تن از شارحان صحيح بخارى مى‏نويسند: در قرآن و وحى بودن سوره‏هاى فلق و ناس اختلاف بود. (عده‏اى اين دو سوره را جزء قرآن نمى‏دانستند.) اما بعدها و به مرور زمان اختلاف برطرف شده و همگان بر قرآن بودن اين دو سوره اجماع كردند. لذا اگر شخصى قرآن بودن اين دو سوره را انكار كند، كافر است.

«و هذا ممّا اختلف فيه الصحابة، ثمّ ارتفع الخلاف و وقع الإجماع عليه، فلو أنكر اليوم أحد قرآنيتهما كفر».

عيني، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج  20، ص 11، كتاب التفسير، تفسير سوره ناس، شرح حديث 473. «و هذا مما اختلف فيه، ثمّ ارتفع الخلاف و وقع الإجماع عليه، فلو أنكر أحد اليوم قرآنيته كفر». قسطلانى، ارشاد الساري لشرح صحيح البخاري: ج 11، ص  289، كتاب تفسير القرآن، تفسير سوره ناس، شرح حديث 4977.

3. ابن‏حجر عسقلانى يكى ديگر از علماى بزرگ ما و يكى از شارحان صحيح بخارى روايات وارده درباره انكار قرآن بودن سوره‏هاى فلق و ناس توسط عبداللّه‏ بن مسعود را صحيح دانسته و توجيه كسانى كه اين روايات را تضعيف كرده و گفته‏اند: چنين مطلبى به دروغ به عبداللّه‏ بن مسعود نسبت داده شده است، را نمى‏پذيرد.

«و أما قول النووي في شرح المهذب: أجمع المسلمون على أنّ المعوذتين و الفاتحة من القرآن و أنّ من جحد منهما شيئاً كفر و ما نقل عن ابن‏مسعود باطل ليس بصحيح، ففيه نظر و قد سبقه لنحو ذلك أبومحمد بن حزم فقال في أوائل «المحلى»: ما نقل عن ابن‏مسعود من إنكار قرآنيّة المعوذتين فهو كذب باطل، و كذا قال الفخر الرازي في أوائل تفسيره: الأغلب على الظنّ أنّ هذا النقل عن ابن‏مسعود كذب باطل، و الطعن في الروايات الصحيحة بغير مستند لايقبل، بل الرواية صحيحة».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 8، ص 615، كتاب التفسير، تفسير سوره ناس، شرح حديث 4977

4. امام فخرالدين رازى با توجه به روايات انكار عبداللّه‏ بن مسعود، به اشكالات ناشى از اين قول اشاره كرده و مى‏نويسد:

انكار قرآن بودن سوره‏هاى فاتحه، فلق و ناس مشكلات زيادى را به دنبال دارد، زيرا اگر معتقد باشيم سوره‏هاى قرآن در زمان صحابه به نقل متواتر ثابت شده بود، سوره‏هاى فاتحه، ناس و فلق جزء قرآن هستند و عبداللّه‏ بن مسعود نيز از اين مطلب اطلاع داشته و انكار او موجب كفرش مى‏شود. و اگر قائل باشيم سوره‏هاى قرآن در زمان صحابه به نقل متواتر ثابت نشده است، متواتر بودن و حجت قطعى بودن كل قرآن زير سؤال مى‏رود.

«نقل في بعض الكتب القديمة أنّ ابن‏مسعود كان ينكر كون سورة الفاتحة من القرآن، و كان ينكر كون المعوذتين من القرآن، واعلم أنّ هذا في غاية الصعوبة، لأنّا إن قلنا إنّ النقل المتواتر كان حاصلاً في عصر الصحابة بكون سورة الفاتحة من القرآن، فحينئذ كان ابن‏مسعود عالماً بذلك، فإنكاره يوجب الكفر أو نقصان العقل، و إن قلنا إنّ النقل المتواتر في هذا المعنى ما كان حاصلاً في ذلك الزمان، فهذا يقتضي أن يقال أنّ نقل القرآن ليس بمتواتر في الأصل و ذلك يخرج القرآن عن كونه حجّة يقينيّة».

فخر رازى، التفسير الكبير: ج 1، ص 218، المسألة الخامسة عشرة

5. نووى شافعى يكى از مهمترين شارحان صحيح مسلم با توجه به انكار جزئيت اين سوره‏ها توسط عبداللّه‏ بن مسعود مى‏نويسند: مسلمانان اجماع دارند كه سوره‏هاى فاتحه، ناس و فلق جزء قرآن بوده و كسانى كه جزئيت اين سوره‏ها را انكار كنند، كافر هستند.

«أجمع المسلمون على أنّ المعوذتين و الفاتحة و سائر السور المكتوبة في المصحف قرآن و أنّ من جحد شيئاً منه كفر».

نووى، المجموع: ج 3، ص 396، كتاب الصلاة، فصل في مسائل مهمة تتعلق بقراءة الفاتحة و غيرها في الصلاة.

سؤال حنظله سدوسى از عكرمه نيز نشانگر اين واقعيت است كه مسلمانان در قرآن بودن سوره‏هاى فلق و ناس اختلاف داشته و عبداللّه‏ بن مسعود در اين انكار تنها نبوده، بلكه عده‏اى ديگر نيز با او هم‏عقيده و هم‏نظر بوده‏اند.

حنظله سدوسى مى‏گويد: به عكرمه گفتم: من در نماز مغرب سوره‏هاى فلق و ناس را مى‏خوانم، اما عده‏اى از مردم (كه اين دو سوره را جزء قرآن نمى‏دانند) مرا سرزنش كرده و به من اعتراض مى‏كنند.

«حنظلة السدوسي قال: قلت لعكرمة: إنّي أقرأ في صلاة المغرب بقل أعوذ بربّ الفلق و قل أعوذ بربّ الناس و إنّ ناساً يعيبون ذلك علَيّ. فقال: و ما بأس بذلك، إقرأهما فإنّهما من القرآن».

احمد بن حنبل، المسند: ج 1، ص 282، مسند عبداللّه‏ بن عباس.

با توجه به مطالب ذكر شده و واقعيت موجود، آيا نظر ابن‏مسعود را بپذيريم و قائل به تحريف قرآن كريم شده و حجيت آن را زير سؤال ببريم؟ يا اجماع مسلمانان را بپذيريم و عبداللّه‏ بن مسعود صحابى بزرگ پيامبر را كافر بدانيم؟

آيا با وجود انكار عبداللّه‏ بن مسعود و عده‏اى از مسلمانان، اجماع نقل شده قابل قبول است؟

سؤال 30. آيا صحيح است كه تمامى مسلمانان معتقدند مراد خداوند از شجره ملعونه در قرآن، سلسله امويان مى‏باشد؟

طبرى يكى از علماى بزرگ ما در اين‏باره مى‏نويسد: تمامى مسلمانان اتفاق نظر دارند كه مراد خداوند از شجره ملعونه، سلسله بنى‏اميه مى‏باشد.

«و لا اختلاف بين أحد أنّه أراد بها بني أميّة».

طبرى، تاريخ طبرى: ج 5، ص  621، حوادث سال 284 هجرى قمرى و ابن‏أبى‏الحديد، شرح نهج البلاغة: ج  15، ص 175، من عهد له رضى‏الله‏عنه إلى محمد بن أبيبكر حين قلّده مصر.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا علما و دانشمندان ما اين مطلب را كتمان كرده و براى ما بيان نمى‏كنند؟

چرا از سلسله‏اى كه توسط خداوند مورد لعن قرار گرفته است، دفاع و طرفدارى مى‏كنيم؟

سؤال 31. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به حضرت عايشه دستور مى‏داد تا به همسرش زينب بنت جحش دشنام دهد و او را سب كند؟

ابن‏حجر عسقلانى شافعى به نقل از نسائى و ابن‏ماجه دو تن از علماى بزرگ ما مى‏نويسد: عايشه مى‏گويد: زينب دختر جحش نزد من آمده و به من دشنام داد. پيامبر اكرم او را از دشنام دادن منع كردند، اما زينب بنت جحش به دشنام دادن خود ادامه داد. پيامبر اكرم به من فرمود: (تو هم جواب او را بده) و به او فحش و ناسزا بگو. من نيز به دستور پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم طورى به او دشنام دادم كه آب دهانش خشك شد (و مات و مبهوت ماند). پيامبر نيز از پاسخ دندانشكن و قاطعِ من خوشحال و چهره‏اش باز شد.

«روى النسائي و ابن‏ماجة باسناد حسن من طريق التيمي عن عروة عن عائشة قالت: دخلتْ علَيّ زينب بنت جحش، فسبتني، فردعها النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فأبت، فقال لي: سبيها، فسببتها حتّى جفّ ريقها في فمها، فرأيت وجهه يتهلل».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 5، ص 120، كتاب المظالم، باب 7 عفو المظلوم و عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 12، ص 291، كتاب المظالم و الغصب، باب الانتصار من الظالم، شرح حديث  19.

اصل روايت در سنن ابن‏ماجه با اين الفاظ نقل شده است:

«عن عروة بن الزبير قال: قالت عائشة: ما علمتُ حتّى دخلتْ علَيّ زينب بغير إذن و هي غضبى، ثمّ قالت: يا رسول‏اللّه‏! أحسبُك إذا قلبتْ لك بُنيّة أبيبكر ذُريعَتيها، ثمّ أقبلتْ علَيّ، فأعرضتُ عنها، حتّى قال النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: دونكِ، فانتصري، فأقبلتُ عليها حتّى رأيتُها و قد يئس ريقُها في فيها، ما تَرُدُّ علَيّ شيئاً، فرأيتُ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يتهلَّل وجهُه.

سنن ابن‏ماجه: ج 1، ص 637، كتاب النكاح، ح 1981.

ابوداود يكى ديگر از علماى ما و يكى از نويسندگان صحاح و سنن ششگانه با اشاره به اصل ماجرا به نقل از عايشه مى‏نويسد: پيامبر اكرم وارد خانه من شد در حالى كه زينب بنت جحش نيز در منزل من بود. پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم متوجه حضور زينب نشد و با دستانش مشغول انجام كارى شد (از كارهايى كه زن و شوهر با يكديگر انجام مى‏دهند ؛ «أي من المسّ و نحوه ممّا يجري بين الزوج و الزوجة». عظيم‏آبادى، عون المعبود شرح سنن أبيداود: ج 13، ص 164، كتاب الأدب، باب في الانتصار، شرح حديث 4888.). من پيامبر را متوجه حضور زينب كردم. وقتى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم متوجه حضور زينب شد،
دست نگهداشت. زينب رو به من كرده و به من فحاشى كرد. پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم زينب را از فحاشى كردن نهى كرد، اما او اعتنا نكرد. پيامبر به من فرمود: تو هم او را سب كن و دشنام بده.

هنگامى كه به دستور پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به زينب فحش دادم و به او ناسزا گفتم و بر او غلبه پيدا كردم، زينب بنت جحش نزد حضرت على رضى‏الله‏عنه رفته و گلايه كرد، زيرا مادر زينب از طايفه بنى‏هاشم و از اقوام حضرت على رضى‏الله‏عنه بود.

«قالت أمّ‏المؤمنين: دخل علَيّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و عندنا زينب بنت جحش، فجعل يصنع شيئاً بيده، فقلت بيده حتّى فطنتُه لها، فأمسك و أقبلتْ زينب تَقحم لعائشة، فنهاها، فأبت أن تنتهي، فقال قال لعائشة: سُبّيها، فسبَّتْها، فغلبتْها، فانطلقتْ زينب إلى عليّ، فقالت: إنّ عائشة وقعتْ بكم، و فعلتْ...».

ابوداود سجستانى، سنن ابى‏داود: ج 4، ص 275، كتاب الأدب، باب في الإنتصار، ح 4898 و عظيم‏آبادى، عون المعبود شرح سنن أبيداود: ج 13، ص  164، كتاب الأدب، باب في الانتصار، شرح حديث 4888.

آيا چنين مطالبى با اخلاق و رفتار پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم سازگار بوده و با دستورات دين مقدس اسلام سازگارى دارد؟

آيا نسبت دادن چنين مطالبى باعث تنقيص شخص پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و آسيب ديدن اسلام نمى‏شود؟

سؤال 32. آيا صحيح است كه ما معتقديم حضرت ابوبكر رضى‏الله‏عنهاز پيامبران الهى برتر و بالاتر است؟

محمد بن عقيل به نقل از حضرت على رضى‏الله‏عنه مى‏گويد: پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم صحابه را مخاطب قرار داده و پرسيدند: آيا مؤمن آل‏فرعون برتر است يا ابوبكر؟ هنگامى كه پيامبر اكرم با سكوت صحابه مواجه شده و جوابى نشنيدند، فرمودند: به خدا قسم يك لحظه از زندگى و حيات ابوبكر از (تمامى عمر) نظائر مؤمن آل‏فرعون برتر است، زيرا مؤمن آل‏فرعون (سختى‏ها را تحمل نكرده و) ايمان خود را كتمان كرد، اما ابوبكر (سختى‏ها و شكنجه‏ها را تحمل و) ايمان خود را اظهار و علنى كرد.

«أنشدكم اللّه‏ أمؤمن آل‏فرعون خير أم أبوبكر؟ فسكت القوم، فقال: ألا تجيبوني؟ فواللّه‏ لساعة من أبيبكر خير من مثل مؤمن آل‏فرعون، ذاك رجل كتم إيمانه و هذا رجل أعلن إيمانه».

هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 9، ص  47، كتاب المناقب، باب جامع في فضله أبيبكر، به نقل از بزار و متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 12، ص 525، ح 35690، به نقل از بزار.

آيا چنين مطالبى غلو در حق حضرت ابوبكر رضى‏الله‏عنه محسوب نمى‏شود؟ در حالى كه طبق رواياتِ ما مؤمن آل فرعون از پيامبران الهى بود، چنانچه سبط بن جوزى از پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نقل كرده است كه:

«الصديقون ثلاثة، حزقيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجار و هو مؤمن آل ياسين و علي بن أبيطالب و هو أفضلهم» و در ادامه مى‏نويسد: «و حزقيل (مؤمن آل فرعون) كان نبياً من أنبياء بني اسرائيل».

سبط بن جوزى، تذكرة الخواص من الأمة بذكر خصائص الأئمة: ج 1، ص  340 ـ 341، الباب الثاني، فضائل أميرالمؤمنين، حديث في ردّ الشمس له.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا به شيعيان نسبت غلو داده و معتقديم آن‏ها در مورد ائمه و اهل بيت غلو مى‏كنند؟ در حالى كه ما حضرت ابوبكر را از پيامبران الهى بالاتر مى‏دانيم.

سؤال 33. آيا صحيح است كه ما معتقديم ابوبكر هيچ اشتباه و خطايى نكرده و معصوم از خطا و اشتباه است؟ در حالى كه پيامبران و انبياى الهى را معصوم از خطا و اشتباه نمى‏دانيم؟

معاذ بن جبل مى‏گويد: پيامبر اكرم فرمودند: اهل آسمان و ملائكه نمى‏پسندند كه انسان‏ها و اهل زمين ابوبكر را تخطئه كرده و نسبت خطا و اشتباه به او بدهند.

«إنّ اللّه‏ يكره في السماء أن يخطأ أبوبكر الصديق في الأرض». متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 11، ص 558، كتاب الفضائل من قسم الأفعال، الباب الثالث في ذكر الصحابة و فضلهم، الفضل الثاني في فضائل الخلفاء الأربعة.

آيا معصوم دانستن حضرت ابوبكر و نسبت دادن چنين مطالبى به پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم با سخن خود ابوبكر كه مى‏گفت: من نيز شيطانى دارم كه مرا وسوسه مى‏كند، منافات ندارد؟

«إنّ لي شيطاناً يحضرني».

هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 5، ص  183، كتاب الخلافة، باب الخلفاء الأربعة؛ متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 5، ص 631، كتاب الخلافة مع الإمارة من قسم الأفعال، الباب الأوّل في خلافة الخلفاء، خلافة أبي بكر، ح 14112.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا ما معصوم دانستن امامان روافض را نپذيرفته و در مورد چنين اعتقادى به آنان اعتراض مى‏كنيم؟

سؤال 34. آيا صحيح است كه ما معتقديم حضرت عمر اولين كسى است كه خداوند در روز قيامت با او دست داده و احوال‏پرسى و مصافحه مى‏كند و دست او را گرفته و وارد بهشت مى‏كند؟

ابن‏ماجه يكى از نويسندگان صحاح و سنن ششگانه و چند تن ديگر از علماى بزرگ ما به نقل از اُبى بن كعب مى‏نويسند: پيامبر اكرم فرمودند: عمر بن خطاب اولين كسى است كه خداوند به او سلام كرده و با او دست داده و مصافحه مى‏كند و دست او را گرفته و وارد بهشت مى‏كند.

«قال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: أوّل من يصافحه الحق عمر، و أوّل من يُسَلِّمُ عليه، و أوّل من يأخذ بيده فيُدخله الجنة».

ابن‏ماجه، سنن ابن‏ماجه: ج 1، ص  39، باب 11 في فضائل أصحاب رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، باب فضل عمر، ح 104؛ متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 11، ص  578، كتاب الفضائل من قسم الأفعال، الباب الثالث في ذكر الصحابة و فضلهم، الفضل الثاني في فضائل الخلفاء الأربعة، باب فضل عمر، ح 32741.

حاكم نيشابورى با كمى اختلاف اين‏چنين نقل مى‏كند:

«عن أبي بن كعب قال: سمعت النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يقول: أوّل من يعانقه الحق يوم القيامة عمر، و أوّل من يصافحه الحق يوم القيامة عمر، و أوّل من يؤخذ بيده فينطلق به إلى الجنة عمر بن الخطاب».

المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 90، كتاب معرفة الصحابة، مناقب عمر بن الخطاب، ح 4489/78.

آيا حضرت عمر از رسول گرامى اسلام صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نيز برتر بوده و قبل از ايشان وارد بهشت مى‏شود؟

آيا نقل چنين مطالبى و نسبت دادن آن به پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و خداوند، باعث تجسيم و تنقيص خداوند نمى‏شود؟

آيا چنين مطالبى غلو ما اهل سنت در حق حضرت عمر به شمار نمى‏رود؟

سؤال 35. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر و اهل حل و عقد، حضرت عثمان را كشتند؟

هاشم بن عتبة يكى از صحابه پيامبر، در جنگ صفين، در پاسخ جوان شامى مى‏گويد: اى جوان! تو را با عثمان (و قاتلين او) چه كار؟! ياران محمد و قاريان قرآن، عثمان را به خاطر بدعت‏هايى كه در دين اسلام به وجود آورده و با احكام قرآن مخالفت كرد، به قتل رساندند. صحابه پيامبر دين خدا را (از تو) بهتر مى‏فهميدند و در اداره امور مسلمانان از ديگران اولى و سزاوارترند. گمان نمى‏كنم اداره امور مسلمانان و مسائل مربوط به دين خدا حتى يك لحظه هم به تو ارتباط پيدا كرده (و مسئوليت اداره اين امور بر عهده تو گذاشته شود).

«و ما أنت و إبن‏عفان؟ إنّما قتله أصحاب محمد و قُرّاء الناس حين أحدث أحداثاً و خالف حكم الكتاب، و أصحاب محمد هم أصحاب الدين و أولى بالنظر في أمور المسلمين، و ما أظنّ أنّ أمر هذه الأمّة و لا أمر هذا الدين عناك طرفة عينٍ قطّ».

ابن‏مزاحم منقرى، وقعة صفين: ص 354، هاشم و الفتى الغساني و طبرى، تاريخ الأمم و الملوك: ج 3، ص 94، حوادث سال 37 هجرى قمرى، خبر هاشم بن عتبة المرقال.

با توجه به اين واقعيت، آيا سبّ و لعن قاتلان عثمان جايز است؟

آيا سبّ و لعن قاتلان عثمان سبّ و لعن صحابه نيست؟

سؤال 36. آيا صحيح است كه هشتصد نفر از صحابه پيامبر در كشتن عثمان بن عفان مشاركت داشتند؟

غياث بكرى مى‏گويد: از ابوسعيد خُدرى صحابى بزرگ پيامبر درباره چگونگى كشته شدن عثمان و مشاركت صحابه در قتل وى پرسيدم. ابوسعيد در پاسخ فرمود: آرى هشتصد نفر از صحابه پيامبر در قتل عثمان بن عفان مشاركت داشتند.

«عن غياث البكري قال: سألت أباسعيد الخدري رضى‏الله‏عنه عن قتل عثمان، هل شهده أحد من أصحاب رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم؟ قال: نعم، لقد شهده ثمانمائة».

ابن‏شبه نميرى، تاريخ المدينة المنورة: ج 4، ص 1175، ما روي من الإختلاف فيمن أعان عثمان أو أعان عليه من أصحاب النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و أزواجه و غيرهم، و ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغة: ج 3، ص 28، ذكر مطاعن التي طعن بها على عثمان، الطعن الأوّل.

اگر خلافت با رأى دادن يك يا دو نفر براى شخصى محقق مى‏شود، چرا با مخالفت هشتصد صحابى از بين نرفته و باز هم حضرت عثمان رضى‏الله‏عنه خليفه مسلمانان محسوب مى‏شود؟

آيا مخالفت هشتصد صحابى با عثمان و مشاركت آنان در قتل وى، باعث عزل او از منصب خلافت نمى‏شود؟

سؤال 37. آيا صحيح است كه اعتقاد به جسم بودن خداوند كه سلفى‏ها به آن معتقد بوده و آن را ترويج مى‏كنند، توسط متوكل عباسى ناصبى و دشمن اهل بيت شروع و ترويج شده است؟

متوكل بر خلاف الواثق باللّه‏ و مأمون با معتزله و شيعيان كه به تنزيه خداوند اصرار مى‏ورزيدند، مخالف بود، لذا روش‏هاى گوناگونى را براى مبارزه با آن‏ها به كار مى‏برد. به كارگيرى محدثان و نقل نمونه‏هاى خاص از احاديث يكى از مهمترينِ اين روش‏ها بود.

ذهبى درباره متوكل مى‏نويسد:

«و كان فيه نصب و إنحراف».

سير أعلام النبلاء: ج 12، ص 35، شرح حال متوكل، ش 7.

ابن‏اثير جزرى نيز با اشاره به دشمنى متوكل با حضرت على رضى‏الله‏عنه و اهل بيت آن حضرت مى‏نويسد:

«و كان المتوكل شديد البغض لعليّ بن أبيطالب رضى‏الله‏عنه و لأهل بيته، و كان يقصد من يبلغه عنه أنّه يتولّى علياً و أهله بأخذ المال و الدم، و كان من جملة ندمائه عبادة المُخنَّث و كان يشدُّ على بطنه تحت ثيابه مِخَدّة و يكشف رأسه و هو أصلع و يرقص بين يدي المتوكل و المغنّون يغنّون: قد أقبل الأصلع البطين، خليفة المسلمين. يحكي بذلك علياً رضى‏الله‏عنه و المتوكل يشرب و يضحك. ففعل ذلك يوماً و المنتصر حاضر، فأومأ إلى عبادة يتهدّده، فسكت خوفاً منه، فقال المتوكل: ما حالك؟ فقام و أخبره. فقال المنتصر: يا أميرالمؤمنين! إنّ الذي يحكيه هذا الكاتب الكلب و يضحك منه الناس هو ابن عمك و شيخ أهل بيتك و به فخرك، فكُل أنت لحمَه إذا شئت، و لاتطعم هذا الكلب و أمثاله منه. فقال المتوكل للمغنّين: غنّوا جمعياً:

غار الفتى لابن عمّه    رأس الفتى في حر أمّه.

ابن‏اثير جزرى، الكامل في التاريخ: ج 4، ص 318 ـ 319، حوادث سال 236 هجرى قمرى، ذكر ما فعله المتوكل بمشهد الحسين بن علي بن أبيطالب.

خطيب بغدادى يكى از علماى بزرگ ما در مورد ترويج تجسيم توسط متوكل عباسى، مى‏نويسد: متوكل عباسى در سال 234 هجرى قمرى فقها و محدثان را از سراسر بلاد اسلامى فرا خواند. مصعب زبيرى، اسحاق بن ابى‏اسرائيل، ابراهيم بن عبداللّه‏ هروى، عبداللّه‏ و عثمان (عبداللّه‏ و عثمان هر دو از مشايخ و اساتيد بخارى مى‏باشند و بخارى از هر دو روايت نقل مى‏كند) فرزندان محمد بن ابى‏شيبه كوفى كه از طايفه بنوعبس و جزو حافظان حديث بودند، از جمله علماى دعوت شده بودند.

متوكل عباسى پس از اين كه جوائزى را به علماى دعوت شده داد و براى آن‏ها حقوق و مستمرى مشخصى تعيين كرد، به آنان دستور داد كلاس درس تشكيل داده و احاديثى را كه با عقايد معتزله و جهميه مخالف بود، براى مردم قرائت كنند. وى همچنين دستور داد احاديثى را كه مربوط به رؤيت خداوند در قيامت مى‏باشد براى مردم بازگو كنند. براى عثمان بن محمد بن ابى‏شيبه در بغداد كلاس درسى آماده شد كه حدود سى هزار نفر در آن شركت مى‏كردند. براى برادرش عبداللّه‏ بن محمد بن ابى‏شيبه نيز در قسمت ديگرى از بغداد كلاس درس ديگرى مهيا شد و حدود سى هزار نفر نيز در كلاس او شركت مى‏كردند.

«سنة أربع و ثلاثين و مأتين فيها أشخص المتوكل الفقهاء و المحدّثين، فكان فيهم مصعب بن عبداللّه‏ الزبيري، و إسحاق بن أبيإسرائيل و ابراهيم بن عبداللّه‏ الهروي، و أبوبكر عبداللّه‏ و عثمان إبنا محمد بن أبيشيبة الكوفيان، و هما من بنيعبس و كانا من حفاظ الناس، فقُسمت بينهم الجوائز و أجريت عليهم الأرزاق، و أمرهم المتوكل أن يجلسوا للناس و أن يُحدّثوا بالأحاديث التي فيها الردّ على المعتزلة و الجهمية و أن يحدثوا بالأحاديث في الرؤية، فجلس عثمان بن أبيشيبة في مدينة أبيجعفر المنصور و وضع له منبر و اجتمع عليه نحو من ثلاثين ألفاً من الناس... و جلس أبوبكر بن أبيشيبة في مسجد الرصافة و كان أشدّ تقدماً من أخيه عثمان، و اجتمع عليه نحو من ثلاثين ألفاً».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 10، ص 67، شرح حال ابوبكر عبداللّه‏ بن محمد بن ابى‏شيبه، ش  5185، و ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 11، ص 125، شرح حال عبداللّه‏ بن محمد بن ابى‏شيبه، ش 44.

سؤال 38. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت ابوطالب را دوست داشت؟ و علماى بزرگ ما نيز كسانى را كه حضرت ابوطالب را دوست نداشتند، كافر مى‏دانستند؟

سفيان بن عيينه يكى از علماى بزرگ ما مى‏گويد: كسى كه با حضرت ابوطالب دشمنى داشته و ايشان را دوست نداشته باشد، كافر است. هنگامى كه علت چنين مطلبى را از او پرسيدند، در پاسخ گفت: زيرا پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت ابوطالب را دوست داشت و هر كس با شخصى كه محبوب پيامبر است، دشمنى داشته باشد و او را دوست نداشته باشد، كافر است.

«قال سفيان بن عيينة: من أبغض أباطالب فهو كافر. فقيل: لِمَ؟ قال: لأنّ النّبيّ كان يحبّه و لذلك قال تعالى «إِنَّكَ لاَتَهْدِى مَنْ أَحْبَبَتَ» وإنّ من أبغض من يحبّه الرسول فهو كافر».

راغب اصفهانى، محاضرات الأدباء: ج 2، ص 41، مناقب جماعة من الصحابة.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا اصرار داريم شخصى را كه محبوب پيامبر بوده، كافر بدانيم؟

آيا پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم شخصى كافر را دوست داشت؟

سؤال 39. آيا صحيح است كه حضرت عايشه مادرِ زنان مسلمان و به اصطلاح «اُمّ‏المؤمنات» نبوده وتنها مادر مردان مسلمان و به اصطلاح «اُم‏المؤمنين» مى‏باشد؟

مسروق مى‏گويد: زنى حضرت عايشه را مادر خطاب كرد. حضرت عايشه خطاب به آن زن گفت: من مادرِ شما زنانِ مسلمان نيستم، و تنها مادرِ مردانِ مسلمان هستم.

«عن مسروق عن عائشة: إنّ إمرأة قالت لها: يا أُمَّه! فقالت: أنا أمّ رجالكم، لستُ بأمّك».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 8، ص 66، شرح حال عايشه و بيهقى، السنن الكبرى: ج 10، ص 216، كتاب النكاح، جماع أبواب ما خص به رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم دون غيره، باب ما خصّ به من أنّ أزواجه أمهات المؤمنين، ح 13708.

سؤال 40. آيا صحيح است كه سند بيشتر رواياتى كه توسط شامى‏ها نقل شده است، مرسل و مقطوع و به اصطلاح ضعيف است؟

ذهبى درباره روايات يحيى بن ابى‏المطاع از عرباض مى‏گويد: دحيم ملاقات يحيى بن ابى‏المطاع با عرباض را بعيد دانسته و مى‏گويد: روايات يحيى بن ابى‏المطاع از عرباض مرسل است.

ذهبى در ادامه به عادت شاميان اشاره كرده و مى‏نويسد: مسند نقل كردنِ رواياتِ مرسل در ميان شاميان رواج فراوانى دارد. شاميان از كسانى كه آن‏ها را نديده‏اند، روايت نقل مى‏كنند.

«و قد استبعد دحيم لقيه للعرباض، فلعلّه أرسل عنه، فهذا في الشاميين كثير الوقوع، يروون عمن لم‏يلحقوهم».

ذهبى، ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ج 4، ص 410، شرح حال يحيى بن ابى‏المطاع، ش 9635.

با وجود چنين مطالبى، چگونه مى‏توان به روايات نقل شده توسط شاميان ـ همانند روايات عرباض ـ اعتماد كرد؟

سؤال 41. آيا صحيح است كه تقيه براى حفظ جان از اعتقادات مسلّم تمامى مسلمانان بوده و تقيه مسلمان از مسلمانِ ديگر نيز مشروع و جايز است و اختصاص به تقيه از كفار ندارد؟

1. ابن‏عبدربه درباره تقيه عامر شعبى و مُطَرَّف بن عبداللّه‏ شخِّير از حجاج بن يوسف ثقفى براى حفظ جانشان مى‏نويسد: هنگامى كه حجاج بن يوسف سپاه عبدالرحمن بن اشعث را شكست داد و آنان را به قتل رساند، تعدادى از آنان را نيز به اسارت درآورد. عبدالملك بن مروان طى نامه‏اى به حجاج بن يوسف چنين دستور داد: اسيرانى را كه به خاطر قيام عليه مروانيان به كفر خود اعتراف كردند، آزاد كن. اما كسانى را كه به كافر شدن خودشان اعتراف
نكردند، گردنشان را با شمشير بزن.

عامر شعبى و مطرف بن عبداللّه‏ هر چند صراحتاً به كفر خود اعتراف نكردند، اما با كنايه و تعريض، كفر خود را پذيرفتند.

حجاج بن يوسف نيز اقرار و اعتراف آن دو را پذيرفت و آن‏ها جان سالم به در بردند، اما سعيد بن جبير حاضر به اعتراف و پذيرفتن كفر خود نشد، لذا توسط حجاج بن يوسف به شهادت رسيد.

«لمّا هزم الحجاج عبدالرّحمن بن الاشعث و قتل أصحابه و أسر بعضهم، كتب إليه عبدالملك بن مروان أن يَعرض الأسرى على السيف، فمن أقرّ منهم بالكفر خلَّى سبيلَه، و من أبى يقتله، فأُتي منهم بعامر الشعبي و مطرف بن عبداللّه‏ الشخير و سعيد بن جبير، فأمّا الشعبي و مطرف فذهبا إلى التعريض و الكناية و لم‏يصرّحا بالكفر، فقُبل كلامُهما و عفا عنهما، و أمّا سعيد بن جبير فأبى ذلك فقتل».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 2، ص 464، كتاب الياقوتة في العلم و الأدب، الكناية يورى بها عن الكذب و الكفر.

«لمّا أُتي الحجاج بأسرى الجماجم أُتي فيهم بعامر الشعبي و مطرف بن عبداللّه‏ الشخير و سعيد بن جبير، و كان الشعبي و مطرف يريان التقية و كان سعيد بن جبير لايراها...».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 2، ص 176 ـ 177، كتاب المرجانة في مخاطبة الملوك، حسن التخلص من السلطان، أسرى الجماجم بين يدي الحجاج

2. فخر رازى در تفسير آيه «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مَنْهُمْ تُقَـةً» (سوره آل‏عمران 3، آيه 28.) تقيه براى حفظ جان را پذيرفته و مى‏نويسد: اين آيه بر اين مطلب دلالت دارد كه اگر كفار بر مسلمانان غلبه پيدا كردند، مسلمانان براى حفظ جان خود مى‏توانند تقيه كنند.

فخر رازى در ادامه به نقل از امام شافعى مى‏نويسد: امام شافعى علاوه بر پذيرش تقيه مسلمانان از كفار، معتقد است در صورت درگيرى و جنگ مسلمانان با يكديگر، تقيه مسلمانان از يكديگر نيز براى حفظ جانشان جايز است.

«ظاهر الآية يدلّ على أنّ التقيّة إنّما تحلّ مع الكفار الغالبين، إلاّ أنّ مذهب الشافعي أنّ الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلّت التقيّة محاماة على النفس».

فخر رازى، التفسير الكبير و مفاتيح الغيب: ج 8، ص 14، ذيل آيه 28 سوره آل‏عمران، الحكم الرابع.

3. ذهبى در صدد دفاع از تقيه يحيى بن معين در برابر حاكمان عباسى و هم‏نظر شدن با آنان براى حفظ جانش برآمده و مى‏نويسد: كسانى كه در ماجراى مخلوق يا قديم بودن قرآن كريم تقيه كرده و با حكومت هم‏نظر و هم‏عقيده شده‏اند، مرتكب گناهى نشده‏اند. كسانى كه مجبور شده و صريحاً مطالب كفرآميز به زبان جارى ساخته‏اند، به دليل آيه شريفه، معذور بوده و مورد بازخواست واقع نخواهند شد. يحيى بن معين از پيشوايان اهل سنت بوده و به خاطر ترس از حكومت عباسيان در ماجراى مخلوق يا قديم بودن قرآن كريم تقيه كرده و با آنان هم‏نظر شده است.

«هذا أمر ضَيِّق و لا حرج على من أجاب في المحنة، بل و لا على من أُكره على صريح الكفر، عملاً بالآية و هذا هو الحق. و كان يحيى من أئمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، و أجاب تقيّة».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 11، ص 87، شرح حال يحيى بن معين، ش 28.

اگر تقيه مسلمانان از يكديگر براى حفظ جان جايز است و اگر تقيه عامر شعبى و مطرف بن عبداللّه‏ و يحيى بن معين از حكومت اشكالى ندارد، چرا روافض را به خاطر اعتقاد به تقيه سرزنش مى‏كنيم؟

سؤال 42. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر بعد از نزول آيه«يَسْـٔلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنَـفِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَ يَسْـٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأَيَـتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال مى‏كنند، بگو: در آن دو گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى از نظر مادى براى مردم در بر دارد؛ ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است. و از تو مى‏پرسند: چه چيز انفاق كنند؟ بگو از مازاد نيازمندى خود، اينچنين خداوند آيات را براى شما روشن مى‏سازد؛ شايد بينديشيد». سوره بقره (2)، آيه 219.» هشدارها و تذكرات آيه را ناديده گرفته و باز هم شراب مى‏نوشيدند؟

آلوسى با استناد به عمل صحابه و شراب خوردن آنان پس از نزول آيه مورد اشاره، دلالت آيه را بر حرمت شراب نپذيرفته و مى‏نويسد: بزرگان صحابه پس از نزول اين آيه به خوردن شراب ادامه دادند.

«و الحق أنّ الآية ليست نصاً في التحريم كما قال قتادة، إذ للقائل أن يقول: الإثم بمعنى المفسدة، و ليس رجحان المفسدة مقتضياً لتحريم الفعل بل لرجحانه، و من هنا شربها كبار الصحابة رضي اللّه‏ تعالى عنهم بعد نزولها، و قالوا: إنّما نشرب ما ينفعنا، و لم‏يمتنعوا حتّى نزلت آية المائدة».

آلوسى، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني: ج 2، ص 695، تفسير آيه 219 سوره بقرة.

 

سؤال 43. آيا صحيح است كه سلفى‏ها در انجام اعمال خشونت‏آميز زبانزد بوده و مخالفين خود را
تحمل نكرده و به قتل مى‏رسانند؟

براى روشن شدن مطلب به چند نمونه از اعمال خشونت‏آميز، ترور و قتل علما توسط سلفى‏ها اشاره مى‏كنم.

1. حسن بن فرحان مالكى يكى از علماى ما كه الان در رياض زندگى مى‏كند، به رفتار خشن و برخورد فيزيكى حنابله با ساير مسلمانان اشاره كرده و مى‏نويسد: حنابله علاوه بر سخنان تند و تكفير مسلمانان به رفتار تند و خشن نيز متوسل شدند. حنابله ابن‏جرير طبرى مورخ و مفسر مشهور را در خانه‏اش محاصره و بازداشت كرده و او را به رفض و الحاد متهم كردند. ابن‏جرير در حالى كه در خانه‏اش محاصره و بازداشت بود، از دنيا رفت و از تشييع جنازه او نيز ممانعت كردند.

«اتّخذ الحنابلة العنف الفعلي بعد عنف الأقوال وسيلة لفرض العقائد و إرهاب المخالفين لهم من المسلمين، كما في محاصرتهم لابن‏جرير الطبري المؤرخ و المفسر المشهور، حتّى دفن في بيته و ادعوا عليه الرفض و الإلحاد و كان علي بن عيسى يقول: واللّه‏ لو سئلوا عن الرفض و الإلحاد لما عرفوه».

حسن بن فرحان مالكى، قراءة في كتب العقائد: ص 145، نقد المذهب الحنبلي في العقيدة، به نقل از ابن‏مسكويه در تجارب الأمم.

2. ابن‏اثير جزرى شافعى در مورد ترور و قتل يكى از فقهاى شافعى به نام بورى توسط حنابله مى‏نويسد: بورى با حنابله مخالف بود و آن‏ها را مذمت مى‏كرد. حنابله به وسيله سمّى كه در حلوا ريخته بودند، بورى و تعداد زيادى از اصحابش را مسموم كردند. بورى و تمامى كسانى كه از غذاى مسموم خورده بودند، گرفتار اسهال شده و از دنيا رفتند.

«و فيها سنة 567 مات البوري الفقيه الشافعي، تفقّه على محمد بن يحيى، و قدم بغداد و وعظ، و كان يذمّ الحنابلة، و كثرت أتباعه، فأصابه إسهال، فمات هو و جماعة من أصحابه، فقيل: إنّ الحنابلة أهدوا له حلواء، فمات هو و كلّ من أكل منها».

ابن‏اثير جزرى، الكامل في التاريخ: ج 7، ص 225، حوادث سال 567 هجرى قمرى، ذكر عدة حوادث.

3. ابن‏فورك يكى ديگر از علماى بزرگ اهل سنت توسط كراميه كه ارتباط نزديكى با حنابله داشتند، مسموم شد و به قتل رسيد.

«كان شديد الردّ على ابن‏كرام، ثمّ عاد إلى نيسابور، فسُمَّ في الطريق، فمات بقرب بست». ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 17، ص 215، شرح حال محمد بن حسن معروف به ابن‏فورك، ش 125.

4. ابن‏اثير جزرى به مورد ديگرى از رفتارهاى خشونت‏آميز حنابله اشاره كرده و مى‏نويسد: حنابله در سال 323 هجرى قمرى و در ايام بربهارى عده زيادى از مسلمانان را متهم به فحشا كرده و عليه آنان شهادت دروغ دادند. آنان از افراد نابينا براى ضرب و شتم مخالفان بوسيله عصاى خود استفاده كرده و مخالفانشان را در مساجد كتك مى‏زدند.

«و فيها سنة 323 عظم أمر الحنابلة، و قويت شوكتهم، و صاروا يكبسون من دور القوّاد و العامة، و إن وجدوا نبيذاً أراقوه، و إن وجدوا مغنية ضربوها و كسروا آلة الغناء، و اعترضوا في البيع و الشراء، و مشي الرجال مع النساء والصبيان، فإذا رأوا ذلك سألوه عن الذي معه من هو؟ فأخبرهم و إلاّ ضربوه و حملوه إلى صاحب الشرطة، و شهدوا عليه بالفاحشة، فأرهجوا بغداد، فركب بدر الخرشني و هو صاحب الشرطة عاشر جمادى الآخرة و نادى في جانبَي بغداد في أصحاب أبيمحمد البربهاري الحنابلة، ألاّ يجتمع منهم إثنان، و لايتناظروا في مذهبهم، و لايصلّي منهم إمام إلاّ إذا جهر ببسم‏اللّه‏الرحمن‏الرحيم في صلاة الصبح و العشاءين، فلم‏يفد فيهم، و زاد شرّهم و فتنتهم، و استظهروا بالعميان الذين كانوا يأوون المساجد، و كانوا إذا مرّ بهم شافعي المذهب أغروا به العميان، فيضربونه بعصيهم حتّى يكاد يموت...».

ابن‏اثير جزرى، الكامل في التاريخ: ج 5، ص  175، حوادث سال 323 هجرى قمرى.

 

سؤال 44. آيا صحيح است كه سلفى‏ها معتقدند خداوند خودش را از عرق اسب آفريده است؟

حسن بن على اهوازى (حسن بن على اهوازى در سال 362 هجرى قمرى به دنيا آمده و در سال 446 هجرى قمرى از دنيا رفته است. ذهبى از او با عناوينى همچون: «كان رأساً في القراءات»، «صاحب حديث و رحلة و إكثار»، «الإمام»، «العلامة»، «بحر في القراءات» و «مقرى‏ء الآفاق» ياد مى‏كند و او را از پيروان فرقه سالميه و ظاهرى مسلك معرفى مى‏كند. ذهبى در ادامه انتقادات محدثون از وى را نقل كرده و در پايان به دفاع از اهوازى پرداخته و مى‏نويسد: «يريد ـ أبوبكر الخطيب ـ تركيب الإسناد و ادعاء اللقاء، أما وضع حروف أو متون فحاشا و كلاّ، ما أُجوّز ذلك عليه، و هو بحر في القراءات، تلقّى المقرئون تواليفه و نقلَه للفنّ بالقبول، و لم‏ينتقدوا عليه انتقاد أصحاب الحديث». ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 13 ـ 18، شرح حال حسن بن على اهوازى، ش 11. اين فرقه از نظر فقهى پيرو مالك بن انس بودند، اما بعدها به حنابله پيوستند. حموى، معجم الأدباء: ج 9، ص 37 و فرهنگ فرق اسلامى: ص 222.) كه از بزرگان حنابله و اهل سنت است («هو من غلاة أهل السنة و غلاة أهل السنة حنابلة». حسن بن فرحان مالكى، قراءة في كتب العقائد نموذجا: ص 129، نقد المذهب الحنبلي في العقيدة.)، در كتاب «البيان في شرح عقود أهل الإيمان» مى‏نويسد: هنگامى كه خداوند اراده كرد خود را بيافريند، ابتدا اسب‏ها را آفريد و به آن‏ها دستور حركت و دويدن داد. اسب‏ها بر اثر دويدن عرق كردند. آنگاه خداوند خودش را از عرق اسب‏ها آفريد.

«إنّ اللّه‏ لمّا أراد أن يخلق نفسه خلق الخيل فأجراها حتّى عرقت، ثمّ خلق نفسه من ذلك العرق».

ابن‏عساكر، تاريخ دمشق الكبير: ج 15، ص 124، شرح حال حسن بن على اهوازى، ش 1656؛ ابن‏حجر عسقلانى، لسان الميزان: ج 2، ص 279، شرح حال حسن بن على اهوازى، ش 2548 1919؛ سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 17، پاورقى 1، در شرح حال اهوازى، ش 11.

حال سؤال اين است كه خدايى كه هنوز خلق نشده و معدوم است، چگونه مى‏تواند اسب‏ها را خلق كند؟ و چگونه به اسب‏ها دستور دويدن و حركت مى‏دهد؟

آيا نقل چنين مطالبى باعث تمسخر دين اسلام و مسلمانان توسط كفار و دشمنان اسلام نمى‏شود؟

سؤال 45. آيا صحيح است كه قبر و بارگاه حضرت معاويه مدت‏ها به عنوان بيت‏الخلا و سرويس بهداشتى مسلمانان بود؟

على بن محمد شامى مى‏گويد: يك سال تمام ملازم قبر معاويه بودم و در طول اين يك سال بر روى قبر معاويه دستشويى مى‏كردم و چنين وانمود مى‏كردم كه در حال تبرك جستن به قبر معاويه هستم. از ترس امويان و هواداران معاويه، پس از يك سال تغوط بر روى قبر معاويه از آنجا گريختم.

«ذكر الباخرزي أنّه لازم قبر معاوية سنة كاملة، و كان يتغوط على قبره، و يظهر التبرك به للناس، و لمّا خاف أن يشعروا به هرب».

شيخ حر عاملى، أمل الآمل: ج 1، ص 127، شرح حال شيخ على بن محمد جزرى عاملى شامى، ش  135، به نقل از كتاب «دمية القصر» باخرزى، ص 52 و خوئى، معجم رجال الحديث: ج 12، ص 168، شرح حال على بن محمد جزرى، ش 8480، به نقل از شيخ حر عاملى.

چرا قبر و بارگاه حضرت معاويه اين قدر بى‏ارزش بوده و مسلمانان نه تنها هيچ احترامى براى آن مكان قائل نبودند، بلكه به عنوان دستشويى و بيت‏الخلا از آن مكان استفاده مى‏كردند؟

اگر قبر و بارگاه حضرت معاويه مورد احترام مسلمانان بوده، چرا شخصى يك سال در آنجا دستشويى كرده، اما احدى از اين مطلب مطلع نشده و اعتراض نكرده است؟

آيا چنين مطالبى نشانگر عدم اهتمام مسلمانان به معاويه و تنفر از او و خاندانش نيست؟

سؤال 46. آيا صحيح است كه ابن‏تيميّه از هجوم امويان به مدينه منوره و خون‏ريزى‏ها، هتك حرمت و تجاوز به زنان و دختران مسلمان در مدينه منوره دفاع مى‏كند؟

ابن‏تيميّه در توجيه جنايات امويان در ماجراى حَرّه مى‏نويسد: مردم مدينه بيعت با يزيد را نقض كرده و شخصى را كه از طرف يزيد به عنوان حاكم مدينه منصوب شده بود، از شهر بيرون كردند. يزيد نيز لشكرى را به سوى مدينه منوره گسيل داشته و به فرمانده لشكر دستور داد سه روز به مردم مدينه مهلت بدهد، اگر در طول اين سه روز از يزيد اطاعت نكردند، وارد شهر شده و به مدت سه روز شهر را غارت كرده و مردم را به بيعت با يزيد مجبور كند. مردم
مدينه حاضر به اطاعت از يزيد نشدند. لشكر شام به مدينه منوره حمله كرده و به قتل و غارت پرداختند. اهالى مدينه را كشتند و اموال مسلمانان را به غارت بردند و به زنان و دختران مسلمان تجاوز كردند. پس از ارتكاب جنايات هولناك در مدينه منوره، يزيد لشكرى را به سوى مكه مكرمه ارسال كرده و مكه را نيز محاصره كردند. اما قبل از ورود سپاه به مكه مكرمه يزيد درگذشت.

ابن‏تيميّه در ادامه هر چند به اعمال ظالمانه و جنايات يزيد اعتراف مى‏كند، اما به دفاع از يزيد پرداخته و او را مصداق حديث «أوّل جيش يغزو القسطنطنية مغفور له» دانسته و مى‏نويسد: اگر يزيد مرد فاسق يا فاجرى باشد، ولى به خاطر اعمال خوبى كه انجام داده، خداوند او را بخشيده و به خاطر اعمال ظالمانه و جنايات هولناكش مؤاخذه نخواهد كرد، زيرا بخارى در صحيح خود روايتى را به نقل از ابن‏عمر از پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: اولين لشكرى كه در قسطنطنيه به جنگ دشمن مى‏رود، مورد عفو و غفران خداوند قرار مى‏گيرد. ابن‏تيميّه يزيد را مصداق اين حديث پيامبر دانسته و مى‏نويسد: يزيد فرمانده سپاهى بود كه براى اولين بار به قسطنطنيه رفت.

«فإنّ أهل المدينة النبوية نقضوا بيعته و أخرجوا نوابه و أهله، فبعث إليهم جيشاً و أمره إذا لم‏يطيعوه بعد ثلاث أن يدخلها بالسيف و يبيحها ثلاثاً، فصار عسكره في المدينة النبوية ثلاثاً يقتلون و ينهبون و يفتضون الفروج المحرمة. ثمّ أرسل جيشاً إلى مكة المشرفة، فحاصروا مكة و توفي يزيد و هم محاصرون مكة، و هذا من العدوان و الظلم الذي فعل بأمره... و مع هذا فإن كان فاسقاً أو ظالماً فاللّه‏ يغفر للفاسق و الظالم لا سيّما إذا أتى بحسنات عظيمة. و قد روى البخاري في صحيحه عن ابن‏عمر أنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قال: أوّل جيش يغزو القسطنطنيّة مغفور له» و أوّل جيش غزاها كان أميرهم يزيد بن معاوية.

ابن‏تيميّه حرانى حنبلى، مجموع فتاوى ابن‏تيميّه: ج 3، ص 254، فصل في وجوب الإقتصاد و الإعتدال في أمر الصحابة.

سؤال 47. آيا صحيح است كه كعب الاحبار از ترور و كشته شدن حضرت عمر اطلاع داشته و سه روز قبل از ماجرا، عمر را از ترور و كشته شدنش مطلع كرده و از او خواسته بود وصيت كند؟

ابن‏شبه نميرى در تاريخ خود مى‏نويسد: هنگامى كه حضرت عمر از آخرين سفر حج خود برگشت، كعب به ديدار او رفت و گفت: اى عمر! وصيت كن، زيرا امسال خواهى مرد.

عمر از او پرسيد: از كجا مى‏دانى؟

كعب پاسخ داد: آن را در كتاب خدا (تورات) يافتم.

عمر پرسيد: آيا با نام و مشخصات كامل من بود؟

كعب گفت: نه، فقط با اوصاف و صفات تو بود.

فرداى آن روز كعب به عمر گفت: دو شب ديگر فرصت دارى و پس از آن ميميرى.

پيش‏بينى و پيشگويى كعب محقق شد و پس از گذشت سه روز عمر ترور شده و به قتل رسيد.

«لمّا قدم عمر من مكة في آخر حجّة حجّها أتاه كعب فقال: يا أميرالمؤمنين! اعهد فإنّك ميّت في عامك. قال عمر: و ما يدريك يا كعب؟ قال: وجدته في كتاب اللّه‏. قال: أنشدك اللّه‏ يا كعب! هل وجدتني باسمي و نسبي عمر بن الخطاب؟ قال: اللهم لا، و لكنّي وجدت صفتك و سيرتك و عملك و زمانك. فلمّا أصبح الغد غدا عليه كعب، فقال عمر: يا كعب! فقال كعب: بقيت ليلتان. فلمّا أصبح الغد غدا عليه كعب، قال عبدالعزيز: فأخبرني عاصم بن عمر بن عبيداللّه‏ بن عمر قال: قال عمر:

يواعدني كعب ثلاثاً يعدها    و لا شك أنّ القول ما قاله كعب».

ابن‏شبه نميرى، تاريخ المدينة المنورة: ج 3، ص 891، مقتل عمر بن الخطاب و أمر الشورى.

 آيا كعب علم غيب داشته و از حوادث و وقائع آينده با خبر بوده است؟

آيا خليفه به علم غيب او اعتقاد داشته است؟

و يا اين كه براى قتل خليفه دوم توطئه‏اى صورت گرفته و كعب از توطئه باخبر بوده است؟

سؤال 48. آيا صحيح است كه فرزند حضرت عمر دختر كوچك و بى‏گناه ابولؤلؤ را به تلافى كشته شدن پدرش كشت؟

ابن‏سعد ماجراى كشته شدن دختر كوچك و بى‏گناه ابولؤلؤ به دست عبيداللّه‏ بن عمر را اين‏گونه بيان مى‏كند: پس از ترور عمر توسط ابولؤلؤ، عبيداللّه‏ بن عمر كه تصميم گرفته بود هيچ اسيرى را زنده نگذارد، خودش را به دختر كوچك و مسلمان ابولؤلؤ رسانده و او را به قتل رسانيد. عده‏اى از مهاجران دور او را گرفته و به شدت با تصميم او مخالفت كرده و شمشير را از دست وى گرفته و او را از كشتن اسرا باز داشتند.

سؤال 49. آيا صحيح است كه ابولؤلؤ پس از ترور حضرت عمر، در همان ميدان عمليات كشته شد؟

حاكم نيشابورى شافعى ماجراى ترور حضرت عمر توسط ابولؤلؤ و كشته شدن ابولؤلؤ را اين‏گونه بيان مى‏كند:

ابولؤلؤ پس از ترور عمر بن خطاب دوازده نفر ديگر را نيز با چاقوى دو لبه‏اى كه در دست داشت، زخمى كرد. شش نفر از مجروحين كشته شدند و شش نفر ديگر زنده ماندند. ابولؤلؤ پس از ترور عمر و زخمى كردن دوازده نفر، دست به خودكشى زد و خودش را با همان چاقويى كه در دست داشت، كشت.

«طعن أبولؤلؤة الذي قتل عمر إثنيعشر رجلاً بعمر، فمات منهم ستة و افرق منهم ستة، و كان معه سكين له طرفان، فطعن به نفسه، فقتلها».

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 98، كتاب معرفة الصحابة، مقتل عمر رضى‏الله‏عنهعلى الاختصار.

ابن‏سعد واقدى به نقل از نافع و عمرو بن ميمون مى‏نويسد: ابولؤلؤ پس از ترور خليفه دوم، دست به خودكشى زد و خودش را نيز با همان خنجرى كه حضرت عمر را ترور كرده بود، به قتل رسانيد. پس از خودكشى ابولؤلؤ، عبداللّه‏ بن عوف زهرى سر ابولؤلؤ را از تنش جدا كرد.

«عن نافع قال: إنّما طعن أبولؤلؤ نفسه به حتّى قتل نفسه» و «عن عمرو بن ميمون قال: مال (أبولؤلؤ) على الناس، فقتل و جرح بضعة عشر، فمال الناس عليه، فاتّكأ على خنجره، فقتل نفسه».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 3، ص 348، طبقات البدريين من المهاجرين، شرح حال عمر بن خطاب، ذكر استخلاف عمر.

ابن‏اعثم كوفى يكى ديگر از مورخين در تشريح ماجراى ترور حضرت عمر توسط ابولؤلؤ و خودكشى وى مى‏نويسد: پس از ترور خليفه دوم توسط ابولؤلؤ، عبدالرحمن بن عوف امامت جماعت را به عهده گرفت و پس از پايان نماز ابولؤلؤ را تعقيب كردند. هنگامى كه عرصه بر ابولؤلؤ تنگ شد و يقين پيدا كرد كه دستگير خواهد شد، با همان چاقويى كه در دست داشت، خودكشى كرد.

«فلمّا علم أبولؤلؤة أنّه قد أخذ وجأ نفسه وجأة، فقتل نفسه».

ابن‏اعثم كوفى، الفتوح: مجلد 1، ص 326، ذكر ابتداء مقتل عمر بن الخطاب.

ابن‏شبه نميرى نيز ماجراى ترور خليفه دوم و خودكشى ابولؤلؤ را اين‏گونه مى‏نويسد: «عن سعيد بن المسيب قال:

طعن الذي قتل عمر رضى‏الله‏عنه إثنيعشر رجلاً، فمات منهم ستة و أفرق ستة، فبصر به رجلان من حاج العراق، فألقى أحدهما برنسه، فطعن العلج نفسه فقتلها».

ابن‏شبه نميرى، تاريخ المدينة المنورة: ج 3، ص 900، مقتل عمر بن الخطاب و أمر الشورى.

اگر اين مطلب صحت دارد، چرا دختر كوچك و بى‏گناه ابولؤلؤ توسط فرزند عمر كشته مى‏شود؟

چرا هيچ يك از مورخان و علماى ما عبيداللّه‏ بن عمر را به خاطر كشتن دختر بى‏گناه ابولؤلؤ مؤاخذه و محكوم نكرده‏اند؟

سؤال 50. آيا صحيح است كه ابولؤلؤ قاتل حضرت عمر از طايفه عثمان و امويان بود؟

ابن‏حبان شافعى در معرفى عبداللّه‏ بن ذكوان معروف به ابوالزناد مى‏نويسد: ابوالزناد از اهالى مدينه منوره و كنيه‏اش ابوعبدالرحمن مى‏باشد. وى از موالى رمله بنت شيبه همسر عثمان بن عفان است. ذكوان پدر ابوالزناد برادرِ ابولؤلؤ ـ قاتل خليفه دوم ـ است.

«أبوالزناد إسمه عبداللّه‏ بن ذكوان، من أهل المدينة، كنيته أبوعبدالرّحمن، مولى رملة بنت شيبة بن ربيعة زوجة عثمان بن عفان و كان ذكوان أخا أبيلؤلؤة قاتل عمر بن الخطاب».

ابن‏حبان، الثقات: ج 7، ص 6، شرح حال ابوالزناد عبداللّه‏ بن ذكوان.

با وجود رابطه خويشاوندى ميان ابولؤلؤ و امويان، آيا احتمال نمى‏دهيم ترور و قتل خليفه دوم توطئه‏اى طراحى شده از سوى امويان بوده است؟

سؤال 51. آيا صحيح است كه فرزند حضرت عمر به خاطر كشته شدن پدرش، چند مسلمان بى‏گناه را به قتل رسانيد؟

يعقوبى در مورد كشته شدن هرمزان توسط عبيداللّه‏ بن عمر و سهل‏انگارى خليفه سوم مى‏نويسد: مردم در مورد خون به ناحق ريخته شده هرمزان توسط فرزند عمر و اقدام نكردن عثمان به شدت معترض بودند. عثمان به خاطر اعتراضات مردم بر فراز منبر رفت و طى  سخنانى خود را ولى‏دم هرمزان معرفى كرده و گفت: من ولى‏دم هرمزان هستم و حق قصاص دارم، اما به خاطر كشته شدن عمر، از خون هرمزان گذشته و عبيداللّه‏ بن عمر را بخشيدم.

شخصى به نام مقداد بن عمرو به عثمان اعتراض كرده و گفت: هرمزان مولاى خدا و رسول خدا بود و تو حق ناديده گرفتن خون مولاى خدا و رسولش و بخشيدن قاتل او و اجرا نكردن حكم خدا و رسولش را ندارى.

پس از اعتراض مقداد بن عمرو، عثمان قول داد در مورد عبيداللّه‏ بن عمر تصميم مناسبى خواهد گرفت، اما بعدها تنها به تبعيد او از مدينه منوره به كوفه اكتفا كرد.

«و أكثر الناس في دم الهرمزان و إمساك عثمان عبيداللّه‏ بن عمر، فصعد عثمان المنبر، فخطب الناس، ثمّ قال: ألا إنّي وليّ دم الهرمزان، وقد وهبتُه للّه‏ و لعمر، و تركتُه لدم عمر. فقام المقداد بن عمرو، فقال: إنّ الهرمزان مولى للّه‏ و لرسوله، و ليس لك أن تهب ما كان للّه‏ و لرسوله. قال: فننظر و تنظرون. ثمّ أخرج عثمان عبيداللّه‏ بن عمر من المدينة إلى الكوفة».

يعقوبى، تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 162 ـ 163، أيام عثمان بن عفان

ابن‏عساكر نيز قريب به همين مضمون را نقل كرده است.

ابن‏عساكر، تاريخ دمشق الكبير: ج 40، ص 48 ـ 49، شرح حال عبيداللّه‏ بن عمر، ش 4569.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا فرزند خليفه دوم به بهانه كشته شدن پدرش، چند مسلمان بى‏گناه را مى‏كشد و از سوى حكومت نيز هيچ اقدامى صورت نگرفته و فرزند خليفه بخشيده مى‏شود؟

آيا كشته شدن پدر، بهانه و مجوز اجرا نكردن احكام اسلام است؟

سؤال 52. آيا صحيح است كه حضرت على رضى‏الله‏عنه با بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر قاتل هرمزان، مخالف بوده و معتقد بود فرزند خليفه دوم به خاطر جرمى كه مرتكب شده، بايد قصاص شود؟

بلاذرى در تشريح ماجراى كشته شدن هرمزان توسط عبيداللّه‏ بن عمر و بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر توسط عثمان و مخالفت حضرت على رضى‏الله‏عنه با حكم صادره توسط عثمان مى‏نويسد: عثمان در ابتداى خلافت خود طى سخنانى گفت: هرمزان كه به ناحق به دست عبيداللّه‏ بن عمر به عنوان انتقام خون پدر كشته شده است، مسلمان بوده (و بايد قاتل او قصاص شود)، ولى به دليل وارث نداشتن هرمزان، تمامى مسلمانان وارث و ولى‏دم او محسوب مى‏شوند. من به عنوان خليفه و امام مسلمانان از خون هرمزان گذشته و قاتل او را مى‏بخشم. عثمان پس از اين كه از طرف خودش از خون هرمزان گذشته و قاتل را بخشيد، خطاب به كسانى كه در جلسه حاضر بودند، گفت: آيا شما هم از خون هرمزان گذشته و قاتل او را مى‏بخشيد؟

حاضرين نظر خليفه را تأييد كرده و با حكم صادره موافقت كردند، اما حضرت على رضى‏الله‏عنه با حكم صادره مخالفت كرد و خطاب به عثمان فرمود: عبيداللّه‏ بن عمر مسلمان بى‏گناهى را كشته و مرتكب گناه بزرگى شده است. او را به خاطر گناهى كه مرتكب شده، قصاص كن. حضرت على رضى‏الله‏عنه سپس خطاب به عبيداللّه‏ بن عمر فرمود: اى فاسق! اگر روزى به تو دست يابم، تو را به عنوانِ قصاصِ خونِ هرمزان، خواهم كشت.

«عن غياث بن ابراهيم أنّ عثمان صعد المنبر فقال: أيها الناس! إنّا لم‏نكن خطباء و إن نعش تأتكم الخطبة على وجهها إن شاء اللّه‏، و قد كان من قضاء اللّه‏ أنّ عبيداللّه‏ بن عمر أصاب الهرمزان، و كان الهرمزان من المسلمين، و لا وارث له إلاّ المسلمون عامة، و أنا إمامكم و قد عفوت، أفتعفون؟ قالوا: نعم. فقال عليّ: أقد الفاسق، فإنّه أتى عظيماً، قتل مسلماً بلاذنب، و قال لعبيداللّه‏: يا فاسق! لإن ظفرتُ بك يوماً لأقتلنّك بالهرمزان».

بلاذرى، أنساب الأشراف: ج 6، ص 130، أمر الشورى و بيعة عثمان.

بلاذرى در جاى ديگرى نيز اعتراض حضرت على رضى‏الله‏عنه درباره بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر توسط عثمان را اين‏گونه نقل كرده است: هنگامى كه حضرت على رضى‏الله‏عنه به خلافت رسيد، فرمود: عبيداللّه‏ بن عمر را به خاطر كشتن افراد بى‏گناه، خواهم كشت.

عبيداللّه‏ بن عمر از ترس قصاص شدن به كوفه گريخت و هنگامى كه حضرت على رضى‏الله‏عنه به كوفه آمد، عبيداللّه‏ بن عمر هر چه تلاش كرد موفق به گرفتن امان از حضرت على رضى‏الله‏عنه نشد، لذا به شام گريخته و به معاويه پيوست.

«ثمّ بويع عليّ، فقال: لأقيدنّ منه من قتل ظلماً، فهرب إلى الكوفة، فلمّا قدمها عليّ نزل الموضع الذي يعرف بكويفة ابن‏عمر و إليه ينسب، و دسّ من طلب له من عليّ الأمان، فلم‏يؤمنه و قال: لئن ظفرتُ به فلا بدّ لي من أن أقيد منه و أقتله بمن قتله، فأتاه الأشتر و كان أحد من طلب له الأمان، فأعلمه بما قال عليّ، فهرب إلى معاوية».

بلاذرى، أنساب الأشراف: ج 3، ص 79، أمر صفين.

ابن‏ابى‏الحديد پس از ذكر ماجراى بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر توسط عثمان، اعتراض حضرت على رضى‏الله‏عنه را اين‏گونه نقل مى‏كند: هنگامى كه خبر بخشيده شدن عبيداللّه‏ بن عمر توسط عثمان به حضرت على رضى‏الله‏عنه رسيد، آن حضرت از روى تعجب لبخندى زد و فرمود: سبحان اللّه‏! عثمان ابتداى حكومتش را با مسأله عبيداللّه‏ بن عمر و
بخشيدن او آغاز كرده است؟ آيا عثمان از حق مردى مى‏گذرد كه هيچ ولايتى در مورد او ندارد؟ به خدا قسم عثمان كار عجيبى انجام داده است.

ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة: ج 9، ص 55، من كلام له رضى‏الله‏عنه في وقت الشورى، شرح كلام 139.

سؤال 53. آيا صحيح است كه حضرت حفصه دختر حضرت عمر نيز در كشته شدن دختر ابولؤلؤ و هرمزان نقش داشته است؟

زهرى كشته شدن هرمزان و جفينه (دختر ابولؤلؤ) به دست عبيداللّه‏ بن عمر و با تشويق حفصه را اين‏گونه مى‏نويسد: عبداللّه‏ بن عمر از تشويق و همراهى حفصه تشكر كرده و مى‏گويد: خدا حفصه را رحمت كند، زيرا عبيداللّه‏ بن عمر با تشويق و همراهى حفصه، هرمزان و جفينه را كشت.

«قال محمد بن شهاب، قال حمزة بن عبداللّه‏، قال عبداللّه‏ بن عمر: يرحم اللّه‏ حفصة فإنّها ممّن شجّع عبيداللّه‏ على قتلهم».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 3، ص  356، طبقات البدريين من المهاجرين، شرح حال عمر بن خطاب، ذكر استخلاف عمر؛ عبدالرزاق صنعانى، المصنف: ج 5، ص 480، حديث أبيلؤلؤة قاتل عمر، ح 9775؛ ذهبى، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 3، ص 297، شرح حال هرمزان، ذكر من توفي في خلافة عمر و ابن‏حزم اندلسى، المحلى: ج 11، ص 115، مسأله 2159.

سؤال 54. آيا عبداللّه‏ بن عمر و عبيداللّه‏ بن عمر فرزندان خليفه دوم، از خليفه چهارم ما حضرت على رضى‏الله‏عنه داناتر بودند؟

ذهبى در شرح حال مالك به ذكر نام عالمان مدينه پس از رسول گرامى اسلام صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پرداخته و بدون اين كه نامى از حضرت على رضى‏الله‏عنه ببرد، مى‏نويسد: امام مالك پس از رسول گرامى اسلام، ابوبكر، عمر، زيد بن ثابت، عايشه، عبداللّه‏ بن عمر، سعيد بن مسيب، زهرى و عبيداللّه‏ بن عمر، عالم و دانشمند مدينه منوره بود.

«كان عالم المدينة في زمانه بعد رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، و صاحبيه، زيد بن ثابت، و عائشه، ثمّ ابن‏عمر، ثمّ سعيد بن المسيب، ثمّ الزهري، ثمّ عبيداللّه‏ بن عمر، ثمّ مالك».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 8، ص 57، شرح حال مالك بن انس، ش 10.

آيا ذكر نام عبداللّه‏ بن عمر و عبيداللّه‏ بن عمر به عنوان دانشمندان مدينه منوره و اشاره نكردن به نام حضرت على رضى‏الله‏عنه، نشانگر دشمنى با حضرت على رضى‏الله‏عنه خليفه چهارم نيست؟

اگر عقيده ما مسلمانان اين است، پس احاديث «أنا مدينة العلم و عليّ بابها، فمن أراد العلم فليأت بابه»

(طبرانى، المعجم الكبير: ج 11، ص 55، ح 11061؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 137، كتاب معرفة الصحابة، ح  4637/235 و 4638/236 و 4639/237؛ ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 205، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875؛ خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 2، ص 377، شرح حال محمد بن عبدالصمد، ش 887 و ج 4، ص 348، شرح حال احمد بن فاذويه، ش 2186 و ج 11، ص 48، شرح حال عبدالسلام بن صالح، ش 5728؛ ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج 4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب؛ مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 11، ص 462، شرح حال عبدالسلام بن صالح، ش 4003 و ج 13، ص 303، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 4673؛ كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 13، ص 148، ح 36463 و هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 9، ص 114، باب في علمه رضى‏الله‏عنه.)،

 «إنّه أوّل أصحابي إسلاماً و أكثرهم علماً»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 203، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875.

، «أقضاهم عليّ بن أبيطالب»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 205، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875.

، «كنّا نتحدث أنّ أقضى أهل المدينة عليّ بن أبيطالب»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 206 و 207، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج 4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب.

، «أعلم أهل المدينة بالفرائض عليّ بن أبيطالب»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 207، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875.

، «ما كان أحد من الناس يقول سلوني غير علي بن أبيطالب»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 206، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج  4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب.

، «أكان في أصحاب محمد أعلم من علي؟ قال: لا واللّه‏ لاأعلمه»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 206، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج  4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب.

، «إنّه لأعلم الناس بالسنة»،

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 206، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875.

«لقد أعطي عليّ بن أبيطالب تسعة أعشار العلم و أيم‏اللّه‏ لقد شارككم في العشر العاشر»،

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 207، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج  4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب.

«أقضانا عليّ و أقرأنا أُبي»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 205 و 207، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج  13، ص 303، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 4673

 و «كان عمر يتعوذ من معضلة ليس لها أبوحسن»

ابن‏عبدالبر، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 206، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 1875 و ابن‏اثير جزرى، أسد الغابة في معرفة الصحابة: ج  4، ص 22، شرح حال على بن أبيطالب و مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 13، ص 303، شرح حال على بن ابى‏طالب، ش 4673.

كه در منابع حديثى ما آمده و دهها روايت ديگر كه در افضليت حضرت على رضى‏الله‏عنه وارد شده، چه مى‏شود؟

آيا در فضيلت ـ نه افضليت ـ فرزندان خليفه دوم، حتى يك روايت از پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم رسيده است؟

سؤال 55. آيا صحيح است كه حضرت ابوبكر رضى‏الله‏عنه انسان‏ها را در آتش مى‏سوزاند؟

ابن‏كثير ماجراى سوزانده شدن فجاءة توسط ابوبكر را اين‏گونه تشريح مى‏كند: ابوبكر شخصى به نام فجاءة را در قبرستان بقيع آتش زد، زيرا فجاءة نزد ابوبكر آمده و چنين وانمود كرده بود كه اسلام آورده است و سپس از ابوبكر درخواست سپاهى براى جنگ با مرتدين كرده بود. ابوبكر تقاضاى او را پذيرفت و سپاهى را مسلح كرده و در اختيار فجاءة گذاشته بود. فجاءة پس از خروج از مدينه با هر كس مواجه مى‏شد، او را به قتل رسانده و اموالش را به
غارت مى‏برد. هنگامى كه ابوبكر از اعمال فجاءة مطلع شد، سپاهى را براى تعقيب و دستگيرى او فرستاد. فجاءة پس از دستگيرى به مدينه بازگردانده شد و سپس به دستور ابوبكر دست‏هاى او را از پشت بسته و او را در قبرستان بقيع در آتش سوزاندند.

«و قد كان الصديق حرق الفجاءة بالبقيع في المدينة، و كان سببه أنّه قدم عليه، فزعم أنّه أسلم، و سأل منه أن يجهز معه جيشاً يقاتل به أهل الردة، فجهز معه جيشاً، فلمّا سار جعل لايمرّ بمسلم و لا مرتد إلاّ قتله و أخذ ماله، فلمّا سمع الصديق بعث وراءه جيشاً فردّه، فلمّا أمكنه بعث به إلى البقيع، فجمعت يداه إلى قفاه و ألقي في النار فحرقه و هو مقموط».

ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 6، ص  324، حوادث سال 11 هجرى قمرى، قصة الفجاءة.

البته ابن‏كثير براى موجه و حق جلوه دادن عمل حضرت ابوبكر، در نقل ماجرا تصرف كرده است، زيرا سپاهى كه ابن‏كثير از آن نام مى‏برد، بنا به نقل طبرى تنها يك مركب و يك شمشير بوده است.

«فحمله أبوبكر على ظهر، و أعطاه سلاحاً».

طبرى، تاريخ الأمم و الملوك: ج  2، ص 266، حوادث سال 11 هجرى قمرى، ذكر ردّة هوازن و سليم و عامر.

حضرت ابوبكر با كدام مجوز و طبق كدام دستور دين اسلام فجاءة را در آتش سوزاند؟

آيا چنين عملى از حضرت ابوبكر، نشانگر قساوت قلب و بى‏رحمى وى نيست؟

سؤال 56. آيا صحيح است كه امام ابوحنيفه ازدواج با مادر، خواهر و دختر و وطى آن‏ها را ـ در صورتى كه عقد نكاح خوانده شده باشد ـ زنا و موجب حد ندانسته و تمامى فرزندان متولد شده از اين ازدواج را فرزند شخص مى‏داند؟

ابن‏حزم اندلسى فتوا و نظر ابوحنيفه را اين‏گونه نقل مى‏كند: كسى كه با علم به قرابت و خويشاوندى، با مادر، دختر، خواهر، مادربزرگ، عمه، خاله، دخترِ برادر و دخترِ خواهرِ خود پس از خواندن عقد نكاح نزديكى كند، هر چند بداند كه چنين ازدواجى در دين مقدس اسلام حرام است، مرتكب زنا نشده و حد زنا بر او جارى نمى‏شود و فرزندى كه متولد مى‏شود، فرزند اوست و مهريه را نيز بايد بپردازد. چنين شخصى به خاطر اين ازدواج حد زنا نخواهد خورد و تنها تعزير ـ كمتر از چهل شلاق ـ خواهد شد.

ابن‏حزم در ادامه سفيان ثورى را نيز با نظر ابوحنيفه موافق دانسته و مى‏نويسد: ابوحنيفه و سفيان ثورى معتقدند اگر شخصى بدون عقد ازدواج، با محارم خود نزديكى كند، مرتكب زنا شده و حد زنا بر او واجب خواهد شد.

«قال أبوحنيفة: لا حدّ عليه في ذلك كلّه و لا حدّ على من تزوّج أمّه التي ولدته، و ابنته، و أخته، و جدّته، و عمّته، و خالته، و بنت أخيه، و بنت أخته، عالماً بقرابتهنّ منه، عالماً بتحريمهنّ عليه، و وطئهنّ كلّهنّ، فالولد لاحق به، و المهر واجب لهنّ عليه، و ليس عليه إلاّ التعزير دون الأربعين فقط، و هو قول سفيان الثوري، قالا: فإن وطئهنّ بغير عقد نكاح فهو زنا، عليه ما على الزاني من الحدّ».

ابن‏حزم، المحلى: ج 11، ص 253، مسأله 2215، من وطى‏ء إمرأة أبيه أو حريمته بعقد زواج أو بغير عقد.

عجبا! من با ديدن اين فتاوا شگفت‏زده شدم، زيرا علماى ما اين ازدواج‏ها را زنا ندانسته‏اند، اما ازدواج موقت و نكاح متعه را زنا مى‏دانند!

سؤال 57. آيا صحيح است كه طبق فتواى امام ابوحنيفه اگر شخصى زنى را براى زنا كردن اجاره كند، زنا شمرده نمى‏شود و حد زنا ندارد؟

ابن‏حزم اندلسى فتواى ابوحنيفه را اين‏گونه بيان كرده است: ابوحنيفه قائل است اگر كسى زنى را براى زنا كردن اجاره كرده باشد و با او زنا كند، اين عمل، زنا محسوب نمى‏شود و حد زنا نيز جارى نمى‏شود. ابوحنيفه معتقد است در جايى زنا صادق است كه زن چشم‏چران باشد.

«قد ذهب إلى هذا أبوحنيفة و لم‏ير الزنا إلاّ ما كان مطارفة و أمّا ما كان فيه عطاء أو استئجار فليس زنا و لا حدّ فيه».

ابن‏حزم، المحلى: ج 11، ص 250، مسأله 2213، المستأجرة للزنا أو للخدمة و المخدمة.

محمد بن احمد قفال فتاواى علما را در اين‏باره ذكر كرده و با اشاره به فتواى ابوحنيفه مى‏نويسد: اگر شخصى زنى را براى زنا كردن اجاره كند و سپس با آن زن زنا كند، حدّ زنا بر او واجب مى‏شود. همچنين اگر انسان با محارم خود در حالى كه مى‏داند ازدواج با محارم حرام است، ازدواج كرده و نزديكى كند، باز هم زنا كرده و حد زنا واجب مى‏شود. اما طبق فتواى ابوحنيفه نزديكى كردن با زنى كه براى زنا كردن اجاره شده و ازدواج و عقد نكاح و نزديكى
كردن با محارم، زنا محسوب نمى‏شود و حد زنا را نيز ندارد.

«فإن استأجر إمرأة ليزني بها، فزنى بها، وجب له الحد، و كذلك إذا تزوج ذات رحم محرم، و وطئها و هو يعتقد تحريمها، وجب عليه الحد. و قال أبوحنيفة: لا حدّ عليه في الموضعين جميعاً».

قفال، حلية العلماء في معرفة مذاهب الفقهاء: ج 8، ص 15، كتاب الحدود.

سؤال 58. آيا صحيح است كه امام بخارى و امام مسلم براى تجارت و كسب درآمد و كسب شهرت و رياست به نوشتن دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم پرداخته‏اند؟

ابوزرعه رازى مى‏گويد: بخارى و مسلم مى‏خواستند قبل از ديگران به جمع‏آورى روايات و نوشتن چنين كتابى اقدام كرده باشند. آن‏ها كتابى را نوشتند كه با آن به تجارت پرداخته و كسب درآمد كنند و با نوشتن آن، براى خود شهرت و رياست به دست آورند.

«شهدتُ أبازرعة الرازي ذكر كتاب الصحيح تأليف مسلم بن الحجاج ثمّ المصوغ على مثاله صحيح البخاري، فقال لي أبوزرعة: هؤلاء قوم أرادوا التقدم قبل أوانه، فعملوا شيئاً يتسوّقون به ألفوا كتاباً لم‏يسبقوا إليه ليقيموا لأنفسهم رياسة قبل وقتها».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 4، ص 273، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 2023؛ مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 1، ص 214، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 84 و ذهبى، ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ج 1، ص 126، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 507.

سؤال 59. آيا صحيح است كه بخشى از روايات كتاب بخارى و مسلم صحيح نبوده و روايات ضعيف و غير صحيح نيز در اين دو كتاب وجود دارد؟

من اين مطالب را در نظرات امام ابوزرعة رازى، نووى، ابن‏حجر، باقلانى و ابن‏همام ديدم و بسيار شگفت‏زده شدم.

1. سعيد بن عمر مى‏گويد: ابوزرعه رازى كتاب مسلم را كه توسط شخصى بازنويسى شده بود، گرفته و به ورق زدن و مطالعه آن پرداخت. هنگامى كه چشمش به روايت اسباط بن نصر افتاد، با تعجب گفت: كتاب مسلم به هيچ وجه كتاب صحيحى نيست، زيرا كسى كه قصد جمع‏آورى روايات صحيح را دارد، به هيچ عنوان روايت اسباط بن نصر را در كتاب خودش نقل نمى‏كند. چند لحظه بعد ابوزرعه با روايت قطن بن نسير مواجه شده و گفت: روايت قطن
بن نسير از روايت اسباط بن نصر ضعيف‏تر است، اما مسلم روايت او را نيز در كتابش ذكر كرده است.

ابوزرعه رازى هنگامى كه با روايت احمد بن عيسى مصرى مواجه شد، گفت: مصريان و همشهرى‏هاى احمد بن عيسى هيچ شكى در دروغگويى و كذاب بودن او ندارند، اما مسلم بن حجاج نيشابورى به او اعتماد كرده و روايات او را نيز در كتابش نقل كرده است.

«و أتاه ذات يومٍ ـ و أنا شاهد ـ رجلٌ بكتاب الصحيح من رواية مسلم، فجعل ينظر فيه، فإذا حديث عن أسباط بن نصر، فقال أبوزرعة: ما أبعد هذا من الصحيح! يدخل في كتابه أسباط بن نصر! ثمّ رأى في كتابه قطن بن نُسَير فقال لي: و هذا أطم من الأوّل، قطن بن نسير وصل أحاديث عن ثابت جعلها عن أنس، ثمّ نظر فقال: يروي عن أحمد بن عيسى المصري في كتابه الصحيح، قال لي أبوزرعة: ما رأيت أهل مصر يشكّون في أنّ أحمد بن عيسى ـ و أشار أبوزرعة إلى لسانه ـ كأنّه يقول الكذب، ثمّ قال لي: يُحدّث عن أمثال هؤلاء و يترك محمد بن عجلان و نظرائه».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 4، ص 273، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 2023 و مزى، تهذيب الكمال في أسماء الرجال: ج 1، ص 214، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 84.

2. نووى يكى ديگر از علماى بزرگ ما و از شارحان صحيح مسلم در مقدمه كتاب خود ادعاى مسلم مبنى بر عدم توجه به مبناى خود و گردآورى رواياتى كه مورد اتفاق جمهور اهل سنت است، را نپذيرفته و به وجود روايات ضعيف و غير صحيح در كتاب صحيح مسلم اعتراف كرده و مى‏نويسد: ادعاى مسلم مبنى بر جمع‏آورى رواياتى كه جمهور اهل سنت بر صحت آن اتفاق نظر دارند، سخن گزافى است، زيرا وى در كتاب خود رواياتى را كه راويان آن‏ها افراد مؤثق و مورد اطمينان نبوده و در صحت روايات آن‏ها بين علما اختلاف است، گردآورى كرده است.

«و أمّا قول مسلم في صحيحه في باب صفة صلاة رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: ليس كلّ شيء صحيح عندي وضعته ههنا، يعني في كتابه هذا الصحيح و إنّما وضعت ههنا ما أجمعوا عليه، فمشكل، فقد وضع فيه أحاديث كثيرة مختلفاً في صحتها، لكونها من حديث من ذكرناه و من لم‏نذكره ممن اختلفوا في صحتة حديثه».

نووى، المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج: ج 1، ص 25

3. ابن‏حجر عسقلانى از شارحان صحيح بخارى نيز به وجود روايات ضعيف و معلل در كتاب‏هاى بخارى و مسلم اشاره كرده و مى‏نويسد: بخارى در كتاب خود 110 حديث معلل (يعنى مشكل‏دار) و ضعيف و مخدوش را نقل كرده است. 32 حديث از همين احاديث ضعيف در كتاب مسلم نيز نقل شده است.

«و عدّة ما اجتمع لنا من ذلك ممّا في كتاب البخاري و إن شاركه مسلم في بعضه مائة و عشرة أحاديث، منها ما وافقه مسلم على تخريجه و هو إثنان و ثلاثون حديثاً و منها ما انفرد بتخريجه و هو ثمانية و سبعون حديثاً».

ابن‏حجر عسقلانى، هدي الساري مقدمة فتح الباري: ص 364، الفصل الثامن، في سياق الأحاديث التي انتقدها عليه حافظ عصره أبوالحسن الدارقطني و غيره من النقاد و إيرادها حديثاً حديثاً على سياق الكتاب.

ابن‏حجر عسقلانى در مقدمه شرح صحيح بخارى نام بيش از 300 نفر از راويان و مشايخ بخارى را كه از سوى علماى جرح و تعديل تضعيف شده و مورد طعن قرار گرفته‏اند، ذكر كرده است.

ابن‏حجر عسقلانى، هدي الساري مقدمة فتح الباري: ص 403، الفصل التاسع في سياق أسماء من طعن فيه من رجال هذا الكتاب.

4. كمال‏الدين محمد بن عبدالواحد معروف به ابن‏همام از علماى حنفيه يكى ديگر از كسانى است كه صحت همه روايات صحيح بخارى و صحيح مسلم را نپذيرفته و مى‏نويسد: كسانى كه گمان مى‏كنند صحيح‏ترين احاديث، رواياتى است كه بخارى و مسلم آن را نقل كرده باشند، سپس رواياتى كه بخارى آن را نقل كرده، و بعد از آن رواياتى كه مسلم در كتاب خود نقل كرده، و رواياتى كه سند آن مطابق شرط بخارى و مسلم است در رتبه بعد قرار داشته و رواياتى كه مطابق شرط يكى از بخارى و مسلم است در رتبه بعد مى‏باشند، چنين پندارى زورگويى و باطل است و پيروى و تقليد از اين گفته‏ها جايز نيست.

«قول من قال: أصحّ الأحاديث ما في الصحيحين، ثمّ ما انفرد به البخاري، ثمّ ما انفرد به مسلم، ثمّ ما اشتمل على شرطهما، ثمّ ما اشتمل على شرط أحدهما، تحكّم لايجوز التقليد فيه».

محمود ابورية، أضواء على السنة المحمدية: ص  312، مسلم و كتابه.

5. باقلانى، جوينى، غزالى و داودى نيز صحت همه روايات بخارى و مسلم را نپذيرفته و به ذكر نمونه‏هايى از احاديث ضعيف در اين دو كتاب پرداخته‏اند. روايت مربوط به نماز خواندن پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بر جنازه عبداللّه‏ بن أُبى و اعتراض حضرت عمر، يكى از احاديث مورد اشاره اين بزرگان است.

« أقدم جماعة من الأكابر على الطعن في صحة هذا الحديث مع كثرة طرقه و اتفاق الشيخين... أنكر القاضي أبوبكر صحة الحديث و قال: لايجوز أن يقبل هذا و لايصح أنّ الرسول قاله. و لفظ القاضي أبيبكر الباقلاني في «التقريب»: هذا الحديث من أخبار الآحاد التي لايعلم ثبوتها. و قال إمام الحرمين في «مختصره»: هذا الحديث غير مخرج في الصحيح، و قال في البرهان: لايصححه أهل الحديث. و قال الغزالي في «المستصفى»: الأظهر أنّ هذا الخبر غير صحيح. و قال الداودي الشارح: هذا الحديث غير محفوظ».

فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 8، ص 189، كتاب التفسير، باب 13 و لاتصل على أحد منهم مات أبدا و لاتقم على قبره، شرح حديث 4672.

اگر بزرگانى همچون ابوزرعه رازى، نووى، ابن‏حجر عسقلانى، ابن‏همام، جوينى، غزالى، داودى و باقلانى، بخشى از روايات كتاب مسلم و بخارى را صحيح نمى‏دانند، چرا ما اين دو كتاب را با نام صحيح بخارى و صحيح مسلم به مردم معرفى كرده و معتقديم تمامى روايات اين دو كتاب صحيح است؟

سؤال 60. آيا صحيح است كه ما اهل سنت و جماعت تابع سنت حضرت عمر و جماعت معاويه هستيم؟

عمر بن عبدالعزيز در توصيه‏اى به ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم مى‏گويد: آنچه از احاديث پيامبر اكرم و عمر بن خطاب يافتى فوراً آن را يادداشت كن، زيرا مى‏ترسم اهل علم از ميان رفته و علم نيز نابود شود.

«أنظر ما كان من حديث رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أو سنّة ماضية أو حديث عمر فاكتبه، فإنّي خفت دروس العلم و ذهاب أهله».

ابن‏عبدالبر، التمهيد: ج 17، ص 251. «أنّ عمر بن عبدالعزيز كتب إلى أبيبكر بن محمد بن حزم أن أنظر ما كان من حديث رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أو سنّة أو حديث عمر أو نحو هذا، فاكتبه لي». جلال‏الدين سيوطى، تنوير الحوالك: ص 5.

تبعيت از سنت غير پيامبر را در ماجرايى كه ابن‏سعد از صالح بن كيسان نقل مى‏كند نيز مى‏توان برداشت كرد. صالح بن كيسان ضمن بيان علت مشهور شدن زهرى مى‏گويد: من و زهرى به تحصيل علم و جمع‏آورى احاديث پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم پرداختيم. پس از جمع‏آورى احاديث پيامبر، زهرى سخنان صحابه پيامبر را نيز جزء سنت دانسته و پيشنهاد جمع‏آورى آن‏ها را داد. من سخنان صحابه را جزء سنت ندانسته و با پيشنهاد زهرى مخالفت
كردم. زهرى به دليل جمع‏آورى سخنان صحابه به عنوان سنت، مورد توجه قرار گرفته و به شهرت رسيد.

«اجتمعت أنا و الزهري و نحن نطلب العلم، فقلنا: نكتب السنن، قال: و كتبنا ما جاء عن النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم. قال: ثمّ قال الزهري: نكتب ما جاء عن الصحابة، فإنّه سنّة. قال: قلت: إنّه ليس بسنّة، فلانكتبه. قال: فكتب و لم‏أكتب، فأنجح و ضيّعت».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 2، ص 388 ـ 389، شرح حال زهرى و ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 9، ص 358، حوادث سال 124 هجرى قمرى، شرح حال زهرى.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، چگونه مى‏توانيم ادعاى تبعيت از سنت پيامبر را داشته باشيم؟

سؤال 61. آيا صحيح است سنتى كه ما از آن تبعيت مى‏كنيم، همان رفتار و منش و سيره شيخين يعنى همان سنتى است كه در روز شورى و روز تعيين خليفه سوم، از حضرت على رضى‏الله‏عنهخواسته شد تا از آن تبعيت كند، اما حضرت على رضى‏الله‏عنهتبعيت از چنين سنتى را نپذيرفته و دوازده سال ديگر از حق مسلم خود و خلافت محروم شد، ولى حضرت عثمان تبعيت از آن سنت را پذيرفت و به عنوان خليفه مسلمانان معرفى شد؟

هنگامى كه ابووائل نحوه بيعت با عثمان و كنار گذاشته شدن حضرت على رضى‏الله‏عنه را در روز شورا از عبدالرحمن بن عوف پرسيد، وى در جواب گفت: من در به خلافت رسيدن عثمان و كنار گذاشته شدن حضرت على رضى‏الله‏عنه مقصر نيستم، زيرا در آن روز ابتدا از حضرت على رضى‏الله‏عنه خواستم تا با پذيرش عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره و
روش حضرت ابوبكر و عمر، خلافت را به عهده بگيرد، اما حضرت على رضى‏الله‏عنه شرط مرا نپذيرفت. وقتى همين پيشنهاد را به حضرت عثمان دادم، حضرت عثمان پذيرفت و به خلافت رسيد.

«قال أبووائل: قلتُ لعبدالرحمن بن عوف: كيف بايعتم عثمان و تركتم علياً رضى‏الله‏عنه؟ قال: ما ذنبي! قد بدأت بعليّ فقلت: أبايعك على كتاب اللّه‏ و سنّة رسوله و سيرة أبيبكر و عمر. قال: فقال: فيما استطعت. قال: ثمّ عرضتها على عثمان، فقبلها».

احمد بن حنبل، المسند: ج 1، ص 75، مسند على بن أبيطالب و ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 4، ص 32، شرح حال حضرت على رضى‏الله‏عنه، خلافته.

ابن‏حجر عسقلانى نيز با اشاره به شرط عبدالرحمن بن عوف براى بيعت با حضرت على رضى‏الله‏عنه مى‏نويسد:

«قال عبدالرحمن مخاطباً لعثمان: أبايعك على سنّة اللّه‏ و سنّة رسوله و الخليفتين من بعده، (فقال: نعم)، فبايعه عبدالرحمن».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 13، ص 210، كتاب الأحكام، باب كيف يبايع الإمام الناس، شرح حديث 7207.

امام فخر رازى در بيان چگونگى به خلافت رسيدن عثمان مى‏نويسد: عبدالرحمن بن عوف خطاب به عثمان گفت: اگر مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى با تو بيعت كرده و به عنوان خليفه مسلمانان معرفى مى‏كنم. عثمان شرط عبدالرحمن بن عوف را پذيرفت و به خلافت رسيد.

وى در ادامه به مخالفت حضرت على رضى‏الله‏عنه با شرط عبدالرحمن بن عوف اشاره كرده، اما مخالفت آن حضرت را باعث لطمه ديدن اجماع ندانسته است.

«روي أنّ عبدالرحمن بن عوف قال لعثمان: أبايعك على كتاب اللّه‏ و سنّة رسوله و سيرة الشيخين، فقال: نعم و كان ذلك بمشهد من عظماء الصحابة و لم‏ينكر عليه أحد، فكان ذلك إجماعاً. فإن قلت: إنّ علياً خالف فيه. قلت: إنّه لم‏ينكر جوازه، لكنّه لم‏يقبله و نحن لانقول بوجوبه».

فخر رازى، المحصول: ج 6، ص  86، ذكر أدلة المخالف.

حضرت على رضى‏الله‏عنه با كدام بخش از شرط و پيشنهاد عبدالرحمن بن عوف مشكل داشت؟

آيا حضرت على رضى‏الله‏عنه تبعيت از سنت پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را جايز نمى‏دانست؟ يا تبعيت از سنت ابوبكر و عمر را لازم نمى‏دانست؟

آيا سنت ابوبكر و عمر با سنت پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم تفاوت و تعارض داشت؟

چرا حضرت على رضى‏الله‏عنه حاضر به تبعيت از سنت ابوبكر و عمر نشد؟

سؤال 62. آيا صحيح است كه سر مطهر پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه بود؟

چرا اصرار داريم كه بگوييم سر مطهر پيامبر هنگام رحلت در دامن حضرت عايشه بود؟ چرا رواياتى را كه تصريح دارند سر مطهر پيامبر هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه بود، مطرح نمى‏كنيم؟ آيا اغراض سياسى و انكار وصايت و فضائل حضرت على رضى‏الله‏عنه و فضيلت‏تراشى براى حضرت عايشه علت اين اصرار نيست؟

جابر بن عبداللّه‏ انصارى مى‏گويد: در دوران خلافت عمر در حضور عمر نشسته بوديم. كعب‏الاحبار از حضرت عمر پرسيد: اى عمر! آخرين سخن و وصيت پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم چه بود؟

حضرت عمر كعب‏الاحبار را براى دريافت پاسخ خود، به حضرت على رضى‏الله‏عنه راهنمايى كرد و گفت: از حضرت على رضى‏الله‏عنه بپرس.

هنگامى كه كعب‏الاحبار سؤال خود را از حضرت على رضى‏الله‏عنهپرسيد، آن حضرت در پاسخ فرمود: در آخرين لحظات عمر شريف پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، آن حضرت را به خودم تكيه دادم، پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم سر خود را بر روى شانه‏ام گذاشت و فرمود: نماز! نماز!

كعب‏الاحبار سخن حضرت على رضى‏الله‏عنه را تاييد كرد و گفت: نماز آخرين توصيه و سفارش انبياى الهى است.
كعب‏الاحبار حضرت عمر را مخاطب قرار داده و سؤال ديگرى را پرسيد.

حضرت عمر همچون بار اول از او خواست تا سؤالش را از حضرت على رضى‏الله‏عنه بپرسد. كعب‏الاحبار از حضرت على رضى‏الله‏عنه پرسيد: چه كسى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را غسل داد؟

حضرت على رضى‏الله‏عنه پاسخ داد: هنگامى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از دنيا رفت، عباس عموى پيامبر نشسته بود و اسامه و شقران آب مى‏آوردند و من آن حضرت را غسل دادم.

«عن جابر بن عبداللّه‏ الأنصاري أنّ كعب‏الأحبار قام زمن عمر فقال و نحن جلوس عند عمر: ما كان آخر ما تكلّم به رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم؟ فقال عمر: سل علياً. قال: أين هو؟ قال: هو هنا، فساله، فقال عليّ: أسندته إلى صدري، فوضع رأسه على منكبي، فقال: الصلاة، الصلاة. فقال كعب: كذلك آخر عهد الأنبياء و به أمروا و عليه يبعثون. قال: فمن غسله يا أميرالمؤمنين؟ قال: سل علياً. قال: فسأله، فقال: كنتُ أغسله و كان العباس جالساً و كان أسامة و شقران يختلفان إليّ بالماء».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 2، ص 262  ـ 263، ذكر من قال توفي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في حجر علي بن أبيطالب و متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 7، ص 253، ح 18789.

افراد ديگرى همچون عمر بن على بن أبيطالب، على بن حسين (حضرت سجاد)، عبداللّه‏ بن عباس و شعبى نيز معتقدند سر مطهر پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه بود.

«عبداللّه‏ بن محمد بن عمر بن علي بن أبيطالب عن أبيه عن جده قال: قال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في مرضه: ادعوا لي أخي. قال: فدُعي له عليّ، فقال: أدنُ منّي، فدنوت منه، فاستند إليّ، فلم‏يزل مستنداً إليّ و إنّه ليكلمني حتى إنّ بعض ريق النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم ليصيبني، ثمّ نزل برسول‏اللّه‏ و ثقل في حجري، فصحتُ يا عباس! ادركني، فإنّي هالك، فجاء العباس، فكان جهدهما جميعاً أن أضجعاه»، «عبداللّه‏ بن محمد بن عمر بن علي عن أبيه عن علي بن الحسين قال: قبض رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و رأسه في حجر عليّ»، «عن الشعبي قال: توفي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و رأسه في حجر عليّ و غسله عليّ و الفضلُ محتضنُه و أسامة يناول الفضلَ الماء»، «عن أبيغطفان قال: سألت ابن‏عباس أرأيت رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم توفي و رأسه في حجر أحد؟ قال: توفي و هو لمستند إلى صدر عليّ. قلت: فإنّ عروة حدّثني عن عائشة أنّها قالت: توفي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بين سحري و نحري. فقال ابن‏عباس: أتعقل؟ واللّه‏ لتوفي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و إنّه لمستند إلى صدر عليّ و هو الذي غسله و أخي الفضل بن عباس، و أبى أبي أن يحضر و قال: إنّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم كان يأمرنا أن نستتر، فكان عند الستر».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 2، ص 263، ذكر من قال توفي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في حجر علي بن أبيطالب.

با وجود اين روايات در منابع روايى و تاريخى ما كه صراحت دارد سر مطهر پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه بوده است، اما هنگامى كه از حضرت عايشه مى‏پرسند: آيا پيامبر هنگام رحلت درباره جانشينى حضرت على رضى‏الله‏عنه توصيه‏اى داشته و سفارشى كرده‏اند؟ عايشه براى انكار وصايت و جانشينى حضرت على رضى‏الله‏عنه مى‏گويد: سر مطهر پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام رحلت در دامن من بود و هيچ وصيتى درباره جانشينى حضرت على رضى‏الله‏عنه نكرد.

«قيل لأمّ‏المؤمنين عائشة: أكان رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أوصى إلى عليّ؟ قالت: لقد كان رأسه في حجري، فدعا بالطشت، فبال فيها، فلقد انخنث في حجري و ما شعرت به، فمتى أوصى إلى عليّ».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 2، ص 261،

ذكر من قال إنّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم لم‏يوص و إنّه توفي و رأسه في حجر عائشة. «قالت عائشة: فمات في اليوم الذي كان يدور علَيّ فيه في بيتي، فقبضه اللّه‏ و إنّ رأسه لبين نحري و سَحري و خالط ريقه ريقي، ثمّ قالت: دخل عبدالرّحمن بن أبيبكر و معه سواك يستن به، فنظر إليه رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فقلت له: أعطني هذا السواك يا عبدالرّحمن! فأعطانيه، فقضمته، ثمّ مضغته، فأعطيته رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فاستن به و هو مستند إلى صدري».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 94، كتاب المغازي، باب مرض النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و وفاته. «فلمّا نزل به و رأسه على فخذي غشي عليه، ثمّ أفاق فأشخص بصره إلى سقف البيت ثمّ قال: أللهم الرفيق الأعلى». محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 94، كتاب المغازي، باب آخر ما تكلم النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم.

ابن‏حجر عسقلانى به تعارض روايات در اين مسأله اشاره كرده، اما در نهايت تمامى رواياتى را كه سر مطهر پيامبر را هنگام رحلت در دامن حضرت على رضى‏الله‏عنه مى‏داند به دليل وجود دوستداران اهل بيت در سلسله سند اين روايات، ضعيف دانسته و بغض خود نسبت به حضرت على رضى‏الله‏عنه و ارادتش به حضرت عايشه را نشان داده است.

«و هذا الحديث يعارض ما أخرجه الحاكم و ابن‏سعد من طرق «أنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مات و رأسه في حجر عليّ» و كلّ طريق منها لايخلو من شيعيّ فلايلتفت إليهم... و أخرج الحاكم في الاكليل من طريق حبّة العدني عن عليّ أسندتُه إلى صدري، فسالت نفسه و حبّة ضعيف».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 7، ص 746، كتاب المغازي، باب مرض النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، شرح حديث 4438.

آيا وجود محبان و دوستداران حضرت على رضى‏الله‏عنه در سلسله سند روايت، باعث ضعف و ردّ روايت مى‏شود؟ اما رواياتى كه توسط نواصب و دشمنان حضرت على رضى‏الله‏عنه نقل مى‏شود، هيچ مشكلى نداشته و مورد قبول واقع مى‏شود؟

سؤال 63. آيا صحيح است كه برخى صحابه، پيامبر را عادل ندانسته و كارهاى آن حضرت را مخلصانه و عادلانه نمى‏دانستند؟

عبداللّه‏ بن مسعود مى‏گويد: روزى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم غنائمى را ميان مسلمانان تقسيم كردند. يكى از انصار كه از نحوه تقسيم غنائم توسط پيامبر ناراحت شده بود، گفت: پيامبر در اين كارِ خود، خدا را در نظر نگرفته (و غنائم را عادلانه تقسيم نكرده) است.

هنگامى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از گفتار اين شخص باخبر شد، از شدت ناراحتى صورتش سرخ شد، اما با يادآورى مصائب حضرت موسى صبر كرده و چيزى نگفتند.

«عن شقيق عن عبداللّه‏ قال: قسم النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يوماً قسمة، فقال رجل من الأنصار: إنّ هذه لقسمة ما أريد بها وجه اللّه‏. قلت: أما واللّه‏ لآتينّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فأتيته و هو في ملأ، فساررته، فغضب حتى احمرّ وجهه، ثمّ قال: رحمة اللّه‏ على موسى أوذي بأكثر من هذا فصبر».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 4، ص 97، كتاب الإستئذان، باب إذا كانوا أكثر من ثلاثة فلابأس بالمسارة و المناجاة.

با وجود چنين مطلبى، چگونه مى‏توان تمامى صحابه را عادل دانسته و گفتار و رفتار تمامى صحابه را تاييد كرد؟

آيا چنين مطالبى با عدالت صحابه منافات ندارد؟

 

سؤال 64. آيا صحيح است كه برخى صحابه شراب مى‏نوشيدند؟

ابن‏اثير جزرى در شرح حال ابوالازور مى‏نويسد: ابوالازور از صحابه سرشناس و بزرگ پيامبر بود. وى به همراه ابوجندل و ضرار بن الخطاب كه همگى از صحابه پيامبر اكرم مى‏باشند، شراب نوشيدند و سپس با استناد به آيه 93 سوره مائده به تأويل و توجيه عمل خود پرداختند.

«أبوالأزور الأحمري من وجوه الصحابة و قصته مشهورة في شرب الخمر، كان أبوالأزور و أبوجندل و ضرار بن الخطاب قد تأولوا في الخمر». ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 5، ص 135، شرح حال ابوالازور. «عن ابن‏جريج قال: أخبرت أنّ أباعبيدة بالشام وجد أباجندل بن سهيل و ضرار بن الخطاب و أباالأزور و هم من أصحاب النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قد شربوا الخمر، فقال أبوجندل: «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَواْ وَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّـلِحِاتِ».

ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 3، ص 161، شرح حال ابوجندل

ابن‏حجر عسقلانى نيز در شرح حال ضرار بن الازور به ماجراى شراب خوردن اين سه صحابى و حد خوردن آنان اشاره كرده است.

ابن‏حجر عسقلانى، الإصابة في تمييز الصحابة: ج 2، ص 209، شرح حال ضرار بن الازور، ش 4172.

شراب خوردن عقبة بن حارث به همراه عبدالرّحمن بن عمر بن خطاب («و هو الذي شرب الخمر مع عبدالرّحمن بن عمر بن الخطاب بمصر». ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 3، ص 416، شرح حال عقبة بن حارث.)، و شراب خوردن وليد بن عقبة و چهار
ركعت نماز صبح خواندن و شلاق خوردن و عزل شدن او از حكومت كوفه («و خبر صلاته بهم سكران و قوله لهم: أزيدكم بعد أن صلّى الصبح أربعاً مشهور من رواية الثقات من أهل الحديث و لمّا شهدوا عليه بشرب الخمر أمر عثمان به فجلد و عزل عن الكوفة». ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 5، ص 91، شرح حال وليد بن عقبة.)، و شراب خوردن قدامة بن مظعون (ابن‏اثير جزرى، أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 4، ص 199، شرح حال قدامة بن مظعون و ابن‏حجر عسقلانى، الإصابة في تمييز الصحابة: ج 3، ص 228، شرح حال قدامة بن مظعون، ش 7088.)، از ديگر نمونه‏هاى شرب خمر توسط صحابه كرام رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مى‏باشد.

آيا شرب خمر با عدالت صحابه منافات ندارد؟

سؤال 65. آيا صحيح است كه صحابه در زمان حيات پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به نام بت‏هاى لات وعزى سوگند مى‏خورند؟

1. سعد بن أبى‏وقاص يكى از صحابه پيامبر مى‏گويد: به نام لات و عزى قسم خوردم. پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم فرمود: پس از قسم خوردن به نام لات و عزى سه بار جمله «لا إله إلاّ اللّه‏، وحده لاشريك له» را بگو.

«حلفت باللات و العزى، فقال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: قل: «لا إله إلاّ اللّه‏، وحده لاشريك له» ثلاثاً، ثمّ انفث عن يسارك ثلاثاً وتعوذ و لاتعد».

احمد بن حنبل، المسند: ج 1، ص 183، مسند سعد بن ابى‏وقاص و ابن‏ماجه، سنن ابن‏ماجه: ج 1، ص 678، كتاب الكفارات، باب النهي أن يحلف بغير اللّه‏، ح  2097.

2. ابوهريره مى‏گويد: پيامبر اكرم فرمودند: پس از قسم خوردن به نام لات و عزى «لا إله إلاّ اللّه‏» بگوييد.

«قال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: من حلف فقال في حلفه «و اللات و العزى» فليقل «لا إله إلاّ اللّه‏».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 194، كتاب التفسير، تفسير سوره نجم، و ج 4، ص 151، كتاب الأيمان و النذور و ابن‏ماجه، سنن ابن‏ماجه: ج 1، ص 678، كتاب الكفارات، باب النهي عن يحلف بغير اللّه‏، ح 2096.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا مسلمانان را از قسم خوردن به نام پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و انبياى ديگر منع مى‏كنيم؟

 

سؤال 66. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه انسان‏هايى بى‏رحم، قاتل و آدم‏كش بودند و در زمان پيامبر چند نفر را به قتل رسانده و يا دست آنان را قطع كرده و يا دستور قتل افراد را صادر كرده بودند؟

1. عبداللّه‏ بن عمر مى‏گويد: يكى از كنيزان حضرت حفصه پس از سحر كردن حفصه به عمل خود اعتراف كرد. حفصه ماجرا را به عبدالرحمن بن زيد بن خطاب خبر داد. عبدالرحمن بن زيد بن خطاب نيز آن كنيز را به قتل رسانيد.

2. نافع مى‏گويد: حضرت حفصه سحر شده بود. به برادرش عبيداللّه‏ خبر داد و او نيز دو زن ساحر را كشت.

«عن نافع أنّ حفصة سحرت، فأمرت عبيداللّه‏ أخاها، فقتل ساحرتين».

عبدالرزاق صنعانى، المصنف: ج 10، ص 184، باب قتل الساحر، ح 18757.

3. نووى يكى ديگر از علماى ما در همين ارتباط مى‏نويسد: حضرت عايشه دست يكى از بردگانش را قطع كرد
و حفصه نيز يكى از كنيزانش را به گمان اين كه او را سحر كرده است، به قتل رسانيد.

«أخرج مالك عن عائشة أنّها قطعت يد عبد لها و أخرج أيضاً أنّ حفصة قتلت جارية لها سحرتها».

نووى، المجموع: ج 20، ص 39، كتاب الحدود، باب إقامة الحدود.

سؤال 67. آيا صحيح است كه حديث «خذوا شطر دينكم عن الحميراء ؛دو ثلث دين يا بخشى از دين خود را از عايشه بگيريد» سند نداشته و در هيچ‏يك از كتاب‏هاى معتبر حديثى نيز وجود ندارد؟

مباركفورى اظهارنظر و اعتراف چند تن از علماى بزرگ ما را در مورد اين حديث بيان كرده و مى‏نويسد:

1. ابن‏حجر عسقلانى معتقد است اين حديث سند نداشته و در هيچ‏يك از كتاب‏هاى حديثى معتبر نقل نشده است. تنها ابن‏اثير جزرى در كتاب «النهاية» خود اين حديث را بدون ذكر راويان آن، نقل كرده است.

2. ابن‏كثير دمشقى در مورد حديث مذكور از مزى و ذهبى سؤال كرده و اين دو عالم بزرگ ما درباره سند و متن اين حديث اظهار بى‏اطلاعى كرده‏اند.

3. سخاوى يكى ديگر از علماى بزرگ ما در اظهار نظر خود در مورد حديث ذكر شده مى‏نويسد: اين حديث را ديلمى در كتاب «فردوس الأخبار» خود، بدون ذكر سند نقل كرده است. مطابق نقل ديلمى متن حديث نيز با آنچه در زبان‏ها معروف است، متفاوت است، زيرا ديلمى حديث را اين‏گونه نقل كرده است: «خذوا ثلث دينكم من بيت الحميراء».

4. جلال‏الدين سيوطى نيز درباره حديث مذكور مى‏گويد: اين حديث را در هيچ‏يك از منابع معتبر پيدا نكردم.

«و أمّا حديث «خذوا شطر دينكم عن الحميراء» يعني عائشة. فقال الحافظ ابن‏حجر العسقلانى: لاأعرف له إسناداً و لا رواية في شيء من كتب الحديث إلاّ في «النهاية» لابن‏الأثير و لم‏يذكر من خرجه. و ذكر الحافظ عمادالدين بن كثير: أنّه سأل المزي و الذهبي عنه، فلم‏يعرفاه. و قال السخاوي: ذكره في «الفردوس» بغير إسناد و بغير هذا اللفظ و لفظه «خذوا ثلث دينكم من بيت الحميراء» و بيض له صاحب «مسند الفردوس» و لم‏يخرج له إسناداً. و قال السيوطي: لم‏أقف عليه».

مباركفورى، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي: ج 10، ص 354، كتاب المناقب، باب فضل عائشة، شرح حديث 3892 و ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 8، ص 100.

5. ابن‏كثير دمشقى در اظهار نظر خود در مورد حديث مورد گفتگو مى‏نويسد: اما حديث «خذوا شطر دينكم عن هذه الحميراء» كه بسيارى از علما در كتاب‏ها و مجالس آن را ذكر مى‏كنند، اعتبارى نداشته و در هيچ‏يك از منابع معتبر روايى نقل نشده است.

«فأمّا ما يلهج به كثير من الفقهاء و علماء الأصول من إيراد حديث «خذوا شطر دينكم عن هذه الحميراء» فإنّه ليس له أصل و لا هو مثبت في شيء من أصول الإسلام و سألت عنه شيخنا أباالحجاج المزي، فقال: لا أصل له».

ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 8، ص 96، حوادث سال 58 هجرى قمرى، شرح حال عايشه.

6. آلوسى يكى ديگر از علماى ما نيز اين حديث را بدون سند مى‏داند.

«أما قصارى ما في الحديث الأوّل على تقدير ثبوته».

آلوسى، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني: ج 3، ص 206، تفسير آيه 42 سوره آل‏عمران.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا علماى ما بدون در نظر گرفتن ضعف اين حديث آن را جزء فضايل حضرت عايشه دانسته و در محافل و مجالس علمى نقل مى‏كنند؟

چرا با استناد به اين گونه احاديث، سعى در اثبات افضليت حضرت عايشه بر حضرت فاطمه پاره تن رسول‏اللّه‏ داريم؟

سؤال 68. آيا صحيح است كه حضرت عايشه غسل كردن را به طور عملى به مردان ياد مى‏داد؟ يعنى لباس‏هايش را از تن بيرون آورده و به طور برهنه غسل كردن را به مردان ياد مى‏داد؟

ابوسلمه مى‏گويد: به همراه برادر عايشه نزد عايشه رفتيم. برادر عايشه درباره نحوه غسل كردن پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از عايشه سؤال كرد. حضرت عايشه براى اين كه عملا نحوه غسل كردن پيامبر را به ما ياد دهد، ظرف آبى خواست و به طور عملى نحوه غسل كردن پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را از پشت پرده به ما نشان داد.

«عن أبيسلمة يقول: دخلت أنا و أخو عائشة على عائشة، فسألها أخوها عن غسل النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فدعت بإناء نحواً من صاع، فاغتسلت و أفاضت على رأسها و بيننا و بينها حجاب».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 1، ص 56، كتاب الغسل، باب الغسل بالصاع.

هر چند علماى ما در مقام توجيه روايت مطالبى را ذكر كردند، اما اين توجيهات قابل قبول و موجه به نظر نمى‏رسد. قاضى عياض با توجه به مشكل اخلاقى موجود در روايت، در توجيه آن مى‏گويد: ابوسلمه و برادر عايشه هر دو از محارم عايشه بودند و به همين دليل عايشه در مقابل چشمان آن دو (لخت شده) و به طور عملى نحوه غسل كردن پيامبر را به آن‏ها ياد داد.

قاضى عياض در ادامه مى‏نويسد: ابوسلمه و برادر عايشه تنها سر و قسمت بالاى بدن عايشه را ديدند. پايين‏تنه و مواضعى را كه نگاه به آن‏ها جايز نيست، نديدند.

«قال القاضي عياض: ظاهره أنّهما رأيا عملها في رأسها و أعالى جسدها ممّا يحل نظره للمحرم لأنّها خالة أبيسلمة من الرضاع، أرضعته أختها أم‏كلثوم، و إنّما سترت أسافل بدنها ممّا لايحلّ للمحرم النظر إليه  قال: و إلاّ لم‏يكن لاغتسالها بحضرتهما معنى. و في فعل عائشة دلالة على استحباب التعليم بالفعل، لأنّه أوقع في النفس».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 1، ص  435، كتاب الغسل، باب الغسل بالصاع و نحوه، شرح حديث 251.

با فرض پذيرش محرم بودن ابوسلمه، آيا خواهرى جوان در سن و سال و جايگاه حضرت عايشه در برابر چشمان برادر و محارم خود لخت شده و غسل مى‏كند؟

اگر پرده نازك نباشد و حضرت عايشه از پشت پرده ديده نشود، چگونه غسل كردن را به برادر خود و ابوسلمه ياد مى‏دهد؟

آيا نقل چنين مطالبى توهين به حضرت عايشه و پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم محسوب نمى‏شود؟

سؤال 69. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مردان را به ديدن زنان نامحرم تشويق مى‏كرد؟

حضرت عايشه مى‏گويد: پيامبر اكرم مى‏فرمود: هر كس دوست دارد به زنى از جنس حورالعين نگاه كند، به ام‏رومان (مادر حضرت عايشه) نگاه كند.

«من سرّه أحبّ أن ينظر إلى امرأة من الحور العين فلينظر إلى أمّ‏رومان».

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص538، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر مناقب عبدالرّحمن بن أبيبكر، ح 6000/1598؛ ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 8، ص 277، شرح حال ام‏رومان و متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 12، ص 146، ح 34418.

اين روايت آن قدر قبيح و زشت و غير اخلاقى به نظر مى‏رسد كه مناوى يكى از علماى ما در مقام توجيه آن برآمده و مى‏گويد: مراد پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم نگاه كردن و ديدن با چشم بصيرت است، نه با چشم ظاهرى، زيرا نگاه كردن به زنان نامحرم براى مردان حرام است.

«يتاملها بعين بصيرته لا ببصره، فإنّه إلى الأجنبيّة حرام».

مناوى، فيض القدير شرح الجامع الصغير: ج 6، ص 197، حديث 8750.

آيا پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم احكام و دستورات دين اسلام را فراموش كرده و مردان را به نظاره كردن و ديدن زنان نامحرم تشويق مى‏كند؟ يا اين كه حضرت عايشه براى مادر خود فضيلت جعل كرده و آن را به پيامبر نسبت مى‏دهد؟

سؤال 70. آيا صحيح است كه بسيارى از فقها، قضات، پادشاهان، اُمرا، تجار، نويسندگان و توده اهل سنت به عمل زشت لواط گرفتار شده و مرتكب اين عمل مى‏شدند؟

ابن‏كثير دمشقى در شرح حال وليد بن عبدالملك به دفاع از وليد بن عبدالملك پرداخته و مى‏نويسد: وليد بن عبدالملك اهل لواط نبود، اما بسيارى از پادشاهان و ملوك، فرماندهان و نظاميان، بازاريان و تجار، نويسندگان، فقها، قضات و عوام مردم گرفتار اين عمل زشت و شنيع شده‏اند.

«و هي فاحشة اللواط التي قد ابتلي بها غالب الملوك و الأمراء، و التجار، و العوام، و الكتاب، و الفقهاء، و القضاة و نحوهم».

ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 9، ص 169، حوادث سال 96 هجرى قمرى، شرح حال وليد بن عبدالملك.

ؤال 71. آيا صحيح است كه حضرت عايشه در مورد جنگ جمل فريب عبداللّه‏ بن زبير را خورده و در دام او افتاده است؟

هنگامى كه عايشه از عبداللّه‏ بن عمر پرسيد: چرا مرا از رفتن به جنگ با حضرت على رضى‏الله‏عنه منع نكردى؟ عبداللّه‏ بن عمر در پاسخ گفت: عبداللّه‏ بن زبير تو را فريب داده و به جنگ با حضرت على رضى‏الله‏عنهتشويق كرده بود و نصيحت من فايده‏اى نداشت، زيرا تو از عبداللّه‏ بن زبير پيروى كرده و به هيچ وجه با آراء و نظرات او مخالفت نمى‏كردى.

«فقالت عائشة: يا أباعبدالرّحمن! ما منعك أن تنهاني عن مسيري؟ قال: رأيت رجلاً قد غلب عليك، و رأيتك لاتخالفينه، يعني عبداللّه‏ بن الزبير».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 2، ص 193، شرح حال عايشه، ش 19 و ج 3، ص 211، شرح حال عبداللّه‏ بن عمر، ش 45 و ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغة: ج 20، ص  107، عبداللّه‏ بن زبير و طرف من أخباره.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا به دفاع از آل زبير و عملكرد آنان مى‏پردازيم؟

دفاع از خليفه مسلمانان اولى و سزاوارتر است يا دفاع از آل زبير و آتش افروزان جنگ جمل و مسببان اصلى ريخته شدن خون هزاران مسلمان؟

سؤال 72. آيا صحيح است كه ما معتقديم پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مسايل جنسى خود را با همسرش كه دخترى شش ساله بود، انجام داده و با او استمتاع مى‏كرده است؟

حضرت عايشه مى‏گويد: در حالى كه سن كمى داشتم و پدر و مادرم را نمى‏شناختم، پيامبر هر روز صبح و شب به خانه ما سر مى‏زد.

«قالت: لم‏أعقل أبوي إلاّ و هما يدينان الدين و لم‏يمرّ علينا يوم إلاّ يأتينا فيه رسول‏اللّه‏ صلَّى‏اللّه‏عليه‏وسلَّم».

محمدبن‏اسماعيل‏بخارى، صحيح‏البخاري: ج1، ص  94، كتاب الصلاة، باب المسجد يكون في الطريق من غير ضرر بالناس.

اين مطلب آن قدر زشت و غير معقولانه به نظر مى‏رسد كه علماى ما در مقام توجيه و توضيح روايت برآمده و گفته‏اند: روابط زناشويى پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم با حضرت عايشه به خاطر سن كم حضرت عايشه، غير از آميزش و جماع بوده است.

«أما من جهة مفاخذة رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم لخطيبته عائشة، فقد كانت في سن السادسة من عمرها و لايستطيع أن يجامعها لصغر سنّها، لذلك كان صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يضع إربه بين فخذيها و يدلكه دلكاً خفيفاً كما أنّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يملك إربه على عكس المؤمنين».

فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية، ش فتوى 918، تاريخ 3/5/1421.

آيا استمتاع و لذت‏جويى از دخترى كه هنوز پدر و مادرش را نمى‏شناسد، شايسته شخصيت بزرگى همچون پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم است؟

سؤال 73. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از قيافه حضرت عمر بن خطاب و هيبت او مى‏ترسيد؟

حضرت عايشه مى‏گويد: غذايى را پخته و خدمت پيامبر آوردم. سوده يكى ديگر از همسران پيامبر نيز حضور داشت. به سوده تعارف كردم و گفتم: اگر از غذايى كه پخته‏ام نخورى آن را روى صورتت خواهم پاشيد. سوده از خوردن غذا خوددارى كرد. غذاى پخته شده را به صورت سوده پاشيدم. پيامبر كه شاهد ماجرا بود، خنديد و مقدارى از غذا را به سوده داد و فرمود: تو هم غذا را روى صورت عايشه بپاش. سوده نيز غذا را روى صورتم پاشيد و دوباره باعث خنده پيامبر شد. عمر بن خطاب كه در حال عبور از كنار منزل پيامبر بود، پيامبر را صدا زد.

رسول گرامى اسلام با شنيدن صداى عمر شتاب‏زده به من و سوده فرمود: زود بلند شويد و صورت خود را بشوييد.

حضرت عايشه پس از نقل ماجرا مى‏گويد: از روزى كه ديدم پيامبر اكرم از هيبت و ابهت عمر بن خطاب مى‏ترسيد، هميشه از ابهت و هيبت عمر ترس داشتم.

«عن عائشة قالت: أتيتُ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بخزيرة بحريرة قد طبختُها له، فقلتُ لسودة: كُلي و النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بيني و بينها، فقلتُ: لتأكلنَّ أو لألطخنَّ وجهَك، فأبتْ، فوضعتُ يدي في الخزيرة (الحريرة)، فطليت (فطلبت) بها وجهَها، فضحك النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و وضع فخذه (بيده) لها و قال لسودة: الطخي وجهَها، فلطختْ وجهي، فضحك النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أيضاً، فمرّ عمر، فنادى: يا عبداللّه‏! يا عبداللّه‏! فظنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أنّه سيدخل، فقال: قوما، فاغسلا وجوهَكما. قالت عائشة: فمازلت أهابُ عمر لهيبة رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم إيّاه».

ابويعلى، مسند ابى‏يعلى: ج 7، ص 449، ح  4476؛ متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 12، ص 593، باب فضائل الفاروق، ح 35843 و هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 4، ص  315ـ 316، باب عشرة النساء.

آيا نقل چنين مطالبى به عنوان فضيلت براى حضرت عمر، توهين به پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم محسوب نمى‏شود؟

سؤال 74. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه دروغگو، حسود و توطئه‏گر بوده و با حيله و تزوير باعث جدايى پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم از يكى ديگر از همسرانش شدند؟

ابواسيد ساعدى درباره ماجراى توطئه حضرت عايشه و حفصه عليه يكى از همسران پيامبر، مى‏گويد: پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم با يكى از زيباترين زنان زمان خود از قبيله بنى‏عامر بن صعصعة به نام أسماء بنت نعمان ازدواج كرد و مرا مأمور آوردن او كرد. پس از احضار اسماء بنت نعمان عايشه و حفصه مشغول آرايش او شدند.
عايشه و حفصه به زيبايى اين همسر پيامبر حسادت كرده و گفتند: پيامبر به خاطر زيبايى اين زن او را بر ما ترجيح داده و به او توجه بيشترى خواهد كرد. عايشه و حفصه با همكارى يكديگر نقشه‏اى طراحى كرده و به همسر جديد پيامبر گفتند: پيامبر از شنيدن جمله «أعوذ باللّه‏ منك» خوشحال مى‏شود. هنگامى كه نزد پيامبر رفتى اين جمله را بگو.

همسر جديد پيامبر بى‏اطلاع از توطئه حضرت عايشه و حفصه، هنگامى كه نزد پيامبر رفت، همان جمله را گفت.

پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أسماء بنت نعمان را به خاطر گفتن همان جمله طلاق داده و به قبيله‏اش برگرداند.

«عن حمزة بن أبيأسيد عن أبيه ـ و كان بدرياً ـ قال: تزوّج رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أسماء بنت النعمان الجونية، فأرسلني، فجئتُ بها، فقالت حفصة لعائشة أو عائشة لحفصة: اخضبيها أنت و أنا أمشطها، ففعلن، ثمّ قالت لها إحداهما: إنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم يعجبه من المرأة إذا دخلت عليه أن تقول: أعوذ باللّه‏ منك. فلمّا دخلتْ عليه و أغلق الباب و أرخى الستر مدّ يده إليها، فقالت: أعوذ باللّه‏ منك. فتال بكمه على وجهه، فاستر به و قال: عذت معاذاً، ثلاث مرات. قال أبوأسيد: ثمّ خرج عليّ فقال: يا أباأسيد! ألحقها بأهلها و متّعها برازقيتين ـ يعنى كرباستين ـ فكانت تقول: دعوني الشقية».

ابن‏سعد، الطبقات الكبرى: ج 8، ص  145 ـ 146، شرح حال اسماء بنت نعمان؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 4، ص 39، كتاب معرفة الصحابة، ذكر الكلابية أو الكندية، ح  6816/2414 و ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 2، ص 259، شرح حال الكندية، ش 36.

آيا چنين مطلبى نشانگر مشكل باطنى و حسادت حضرت عايشه و حفصه نيست؟

سؤال 75. آيا صحيح است كه حضرت عايشه خود را به خاطر شركت در جنگ جمل و كشتن بيست هزار مسلمان جهنمى مى‏دانست؟

ابن‏عبدربه به نقل ماجرايى پرداخته و مى‏نويسد: بعد از ماجراى جنگ جمل اُم‏اوفى نزد عايشه رفت و از وى پرسيد: اى مادر تمام مؤمنين! اگر مادرى فرزند كوچك خود را به قتل برساند، حكمش چيست؟ و چه مجازاتى در انتظار اين مادر است؟

حضرت عايشه كه هنوز از نيت و هدف اصلى ام‏اوفى بى‏خبر بود در پاسخ ام‏اوفى گفت: چنين مادرى به خاطر قتل فرزندش مستحق آتش جهنم است و جايگاه او در جهنم است.

ام‏اوفى پس از گرفتن اقرار از عايشه، از او پرسيد: اگر مادرى بيست هزار فرزند (كنايه از تعداد مسلمانانى كه در جنگ جمل كشته شدند) خود را بكشد، حكمش چيست؟

عايشه پس از سؤالِ دومِ ام‏اوفى از هدف و نيت اصلى او مطلع شده و با ناراحتى گفت: اين زن دشمن خداست او را دستگير كنيد.

«دخلت أم‏أوفى العبدية على عائشة بعد وقعة الجمل، فقالت لها: يا أمّ‏المؤمنين! ما تقولين في إمرأة قتلت إبناً لها صغيراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولين في إمرأة قتلت من أولادها الأكابر عشرين ألفاً في صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوة اللّه‏».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 4، ص 331، كتاب العسجدة الثانية في الخلفاء و تواريخهم و أخبارهم، قولهم في أصحاب الجمل.

سؤال 76. آيا صحيح است كه حضرت عايشه براى شفاى بيمارى خود دست به سوى يهوديان دراز كرده و از آنان براى شفاى بيمارى خود درخواست دعا مى‏كرد؟

عمرة دختر عبدالرّحمن مى‏گويد: عايشه مريض شده بود و يكى از زنان يهودى براى بهبودى او دعا مى‏كرد. وقتى ابوبكر وارد شد و صحنه را مشاهده كرد، از زن يهودى خواست تا براى بهبودى بيمارى عايشه قرآن بخواند.

«عن عمرة بنت عبدالرّحمن قالت: اشتكت عائشة أمّ‏المؤمنين و إنّ أبابكر دخل عليها و يهودية ترقيها، فقال: أرقيها بكتاب اللّه‏».

ابن‏ابى‏شيبه، المصنف في الأحاديث و الآثار: ج 7، ص 79، كتاب الدعاء، ما يدعى به للمريض إذا دخل عليه، ح 17 و محمد بن ادريس شافعى، الأم: ج 7، ص 250، كتاب العتق، باب ما جاء في الرقية.

امام شافعى در مقام دفاع از حضرت عايشه به توجيه عمل حضرت عايشه پرداخته و معتقد است دعاى اهل كتاب ـ يهود و نصارا ـ در حق مسلمانان اشكالى نداشته و مسلمانان براى شفاى بيماران خود مى‏توانند از يهود و نصارا درخواست دعا كنند.

«فقلت للشافعي: فإنّا نكره رقية أهل الكتاب. فقال: و لم و أنتم تروون هذا عن أبيبكر و لاأعلمكم تروون عن غيره من أصحاب النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم خلافه».

محمد بن ادريس شافعى، الأم: ج 7، ص 250، كتاب العتق، باب ما جاء في الرقية.

سؤال 77. آيا گفته حضرت عايشه كه مى‏گويد: پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هنگام وفات، حضرت ابوبكررا براى جانشينى خود معين و منصوب كرد، صحيح است يا فرمايش حضرت عمر؟

حضرت عايشه مى‏گويد: پيامبر اكرم قبل از رحلت به من فرمود: پدرت ابوبكر را صدا بزن تا او را به عنوان جانشين خودم براى مسلمانان معين و منصوب كنم، زيرا مى‏ترسم پس از رحلت من افرادى ادعاى جانشينى مرا كرده و باعث ايجاد تفرقه ميان مسلمانان شوند. خداوند و مؤمنان به جانشينى هيچ‏كس جز ابوبكر بعد از من راضى نيستند.

«عن عروة عن عائشة قالت: قال لي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في مرضه: أدعي لي أبابكر أباك و أخاك حتى أكتب كتاباً فإنّي أخاف أن يتمنى متمن و يقول قائل أنا أولى و يأبى اللّه‏ و المؤمنون إلاّ أبابكر».

مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح مسلم: ج 4، ص 100، كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل أبي بكر.

اگر پيامر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم جانشين خود را معين و منصوب كرده است، چرا هنگامى كه مسلمانان از حضرت عمر خواستند شخصى را به عنوان خليفه مسلمانان پس از خود معرفى كند، حضرت عمر معتقد بود رسول‏اللّه‏ جانشين خود را معرفى نكرده و در جواب مسلمانان گفت: نمى‏دانم به سنت پيامبر عمل كنم يا سيره و روش ابوبكر؟

آيا به سيره و روش پيامبر عمل كرده و جانشين خود را معرفى نكنم؟ يا اين كه به سيره و روش ابوبكر عمل كنم و يكى از مسلمانان را به عنوان خليفه مسلمانان به جانشينى خودم معرفى كنم؟

«عن عبداللّه‏ بن عمر قال: قيل لعمر: ألا تستخلف؟ قال: إن أستخلف فقد استخلف من هو خيرٌ منّي أبوبكر، و إن أترك فقد ترك من هو خيرٌ منّي رسول‏اللّه‏».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 4، ص 248، كتاب الأحكام، باب الإستخلاف و احمد بن حنبل، المسند: ج 1، ص 43.

به نظر مى‏رسد به خاطر وجود همين مطالب متناقض، برخى علماى ما نيز به تناقض‏گويى دچار شده‏اند. آن‏ها از طرفى معتقدند پيامبر هيچ شخصى را به جانشينى خود معرفى نكرده است، اما از طرفى ديگر با استناد به برخى روايات، معتقدند پيامبر اكرم حضرت ابوبكر را به جانشينى خود معرفى و منصوب كرده است.

«أفرط المهلب فقال: فيه دليل قاطع في خلافة أبيبكر، و العجب أنّه قرر بعد ذلك أنّه ثبت أنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم لم‏يستخلف».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 13، ص 219، كتاب الأحكام، باب الإستخلاف، شرح حديث 7221.

سؤال 78. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با شنيدن خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه اظهار خوشحالى كرده و سجده شكر به جاى آورد؟

ابوالفرج اصفهانى در اين‏باره مى‏نويسد: هنگامى كه خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه را به اطلاع عايشه رساندند، از شنيدن اين خبر خوشحال شده و سجده شكر به جا آورد.

«لمّا أتى عائشة نعي عليّ أميرالمؤمنين تمثلت... فقالت لها زينب بنت أم‏سلمة: ألعليّ تقولين هذا؟» و «لمّا أن جاء عائشة قتل عليّ سجدت».

ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين: ص 26 و 27، عليّ بن أبيطالب.

زينب دختر ابوسلمة مى‏گويد: روزى نزد حضرت عايشه بودم. شخصى خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه رابه اطلاع عايشه رساند. عايشه با شنيدن خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه اشعارى سرود. زينب دختر ابوسلمه مى‏گويد: از ابيات روده شده توسط حضرت عايشه و خوشحالى او شگفت‏زده شدم و به او گفتم: آيا در مورد حضرت على رضى‏الله‏عنه با آن همه سوابق و فضائل چنين ابياتى را سرودى؟

«عن زينب بنت أبيسلمة قالت: كنت يوماً عند عائشة إبنة أبيبكر الصديق زوج النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فإنّي لعندها إذ دخل رجل معتم عليه أثر السفر، فقال: قتل عليّ بن أبيطالب. فقالت عائشة:

إن تك ناعياً فلقد نعاه    نعي ليس في فيه التراب.
ثمّ قالت: من قتله؟ قالوا: رجل من مراد. قالت: ربّ قتيل اللّه‏ بيد رجل من مراد. قالت زينب: فقلت: سبحان اللّه‏ يا أمّ‏المؤمنين! أتقولين مثل هذا لعليّ في سابقته و فضله؟ فضحكت، و قالت: بسم اللّه‏ إذا نسيت فذكريني».

ابن‏الدمشقى، جواهر المطالب: ج 2، ص 105.

آيا اظهار خوشحالى حضرت عايشه از شنيدن خبر شهادت حضرت على رضى‏الله‏عنه خليفه مسلمانان، نشانگر كينه و دشمنى او نسبت به حضرت على رضى‏الله‏عنه نيست؟

آيا با وجود چنين مطالبى باز هم مى‏توان ادعاى وجود محبت و دوستى و روابط حسنه ميان صحابه كرد؟

چرا و با چه ملاكى خوشحالى حضرت عايشه در قتل خليفه چهارم جايز، اما خوشحالى در قتل خليفه دوم و سوم موجب كفر مى‏شود؟

سؤال 79. آيا صحيح است كه حضرت عايشه نسبت به حضرت على رضى‏الله‏عنه بغض و كينه‏اى ديرينه داشته است؟

حضرت عايشه مى‏گويد: به خدا قسم همچون زنى كه از هووى خويش نفرت دارد، از حضرت على رضى‏الله‏عنه نفرت داشتم.

«واللّه‏ ما كان بيني و بين عليّ في القديم إلاّ ما يكون بين المرأة و أحمائها».

طبرى، تاريخ الأمم و الملوك: ج 3، ص 60 ـ 61، حوادث سال 36 هجرى قمرى، تجهيز عليّ رضى‏الله‏عنه عائشة من البصرة؛

ابن‏اثير جزرى، الكامل في التاريخ: ج  2، ص 348، حوادث سال 36 هجرى قمرى، ذكر مسير عليّ إلى البصرة و الوقعة

و ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 7، ص 257، حوادث سال 36 هجرى قمرى، مسير علي بن أبيطالب من المدينة إلى البصرة بدلاً من الشام.

هر چند حضرت على رضى‏الله‏عنه اين اقرار را از او پذيرفته، اما به خاطر رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم او را اكرام كرده و همانند ساير اغتشاشگران با او برخورد نكرده است.

سؤال 80. آيا صحيح است كه حضرت عايشه و حفصه دو تن از همسران پيامبر و امهات المؤمنين با يكديگر دعوا و قهر كرده و تا آخر عمر با يكديگر صحبت نكردند؟

ابن‏قتيبه در اين‏باره مى‏نويسد: حضرت عايشه با حفصه قهر كرد و تا زمانى كه از دنيا رفتند با يكديگر صحبت نكردند.

«و عائشة كانت مهاجرة لحفصة حتّى ماتتا».

ابن‏قتيبه، المعارف: ص 550.

سؤال 81. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با خواهرزاده خود عبداللّه‏ بن زبير دعوا و قهر كرده بود؟

ماجراى نزاع و قهر حضرت عايشه با عبداللّه‏ بن زبير در بسيارى از كتاب‏هاى روايى ما اين‏گونه نقل شده است: عوف بن طفيل بن حارث ازدى برادرزاده حضرت عايشه مى‏گويد: عبداللّه‏ بن زبير در يكى از خانه‏هاى عايشه سكونت داشت. عايشه بدون اطلاع عبداللّه‏ بن زبير خانه را فروخت. عبداللّه‏ بن زبير از فروخته شدن خانه توسط حضرت عايشه ناراحت شد و گفت: به خدا قسم اگر عايشه از فروش خانه منصرف نشود و معامله را به هم نزند، او را ممنوع المعامله خواهم كرد.

سخنان و تصميم عبداللّه‏ بن زبير را به اطلاع عايشه رساندند. او كه هرگز انتظار چنين سخنانى را از عبدللّه‏ بن زبير نداشت، ابتدا باور نكرد، اما هنگامى كه مطمئن شد عبداللّه‏ بن زبير چنين سخنانى را گفته، بسيار ناراحت شد و نذر كرد تا زنده است با عبداللّه‏ بن زبير حرف نزند.

«أنّ عائشة بلغها حدثت أنّ عبداللّه‏ بن الزبير قال (كان) في دار لها باعتها، فسخط عبداللّه‏ بيع تلك الدار فقال: أما واللّه‏ لتنتهينّ عائشة عن بيع رباعها أو لأحجرنّ عليها. فقالت عائشة: أو قال ذلك؟ قالوا: قد قال ذلك. قالت: هو للّه‏ علَيّ (نذر) أن لاأكلّمه حتّى يفرّق بيني و بينه الموت».

طبرانى، المعجم الكبير: ج 20، ص 21 ـ 24، احاديث عوف بن حارث، حديث 24، 25، 26 و 27؛ ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 2، ص 186، شرح حال عايشه، ش 19؛ محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 4، ص 61، كتاب الأدب، باب الهجرة؛ احمد بن حنبل، المسند: ج 4، ص 327؛ و عبدالرزاق صنعانى، المصنف: ج 8، ص  444، كتاب الأيمان و النذور، باب لا نذر في معصية اللّه‏، ح 15851.

سؤال 82. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و ساير همسران آن حضرت رفتار و برخورد درستى نداشته و با خشونت و در نهايت بى‏ادبى با ايشان رفتار مى‏نمود؟

1. انس خادم پيامبر اكرم به يك مورد از رفتار ناشايست حضرت عايشه اشاره كرده و مى‏گويد: پيامبر اكرم در منزل عايشه بودند. ما نيز به همراه عده‏اى از صحابه در خدمت پيامبر حاضر بوديم. ام‏سلمه يكى از همسران پيامبر مقدارى نان و گوشت براى آن حضرت فرستاده بود. عايشه نيز در حال آماده كردن غذايى براى پيامبر و همراهان آن حضرت بود. قبل از اين‏كه غذاى عايشه آماده شود مشغول خوردن غذايى كه توسط ام‏سلمه فرستاده شده بود، شديم. غذاى عايشه هنگامى آماده شد كه ما غذاى فرستاده شده توسط ام‏سلمه را خورده بوديم. عايشه با ناراحتى (و از روى حسادت در حضور پيامبر و صحابه) ظرف غذاى ارسالى ام‏سلمه را شكست.

«عن أنس إنّهم كانوا عند رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في بيت عائشة إذ أتي بصحفة خبز و لحم من بيت أمّ‏سلمة، فوضعنا أيدينا و عائشة تصنع طعاماً عجلة، فلمّا فرغنا جاءت به و رفعت صحفة أمّ‏سلمة فكسرتها».

عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 13، ص 37، كتاب المظالم، باب إذا كسر قصعة أو شيئا لغيره، به نقل از طبرانى در المعجم الأوسط.

محمد بن اسماعيل بخارى ماجراى بدرفتارى و حسادت حضرت عايشه را به طور مبهم و بدون ذكر نام حضرت عايشه نقل كرده و مى‏نويسد: پيامبر اكرم در خانه يكى از همسرانش (عايشه) بودند. (ام‏سلمه) يكى ديگر از همسران پيامبر غذايى را آماده كرده و در ظرفى گذاشته و همراه يكى از خادمان خود براى رسول گرامى اسلام فرستاد.
هنگامى كه خادم ام‏سلمه غذا را به منزل عايشه آورد، عايشه از روى حسادت به دست خادم ام‏سلمه زد و ظرف غذا افتاد و دو تكه شد و غذا هم روى زمين ريخت. پيامبر اكرم تكه‏هاى ظرف را كنار هم گذاشت و غذا را نيز جمع كرد و داخل ظرف گذاشت و خطاب به صحابه فرمودند: عايشه از روى حسادت ظرف ام‏سلمه را شكست. پيامبر اكرم خادم ام‏سلمه را تا اتمام غذا نگه داشت و بعد از خوردن غذا ظرف شكسته ام‏سلمه را در خانه عايشه نگه داشت و يكى از ظروف سالم عايشه را براى ام‏سلمه فرستاد.

«عن أنس رضى‏الله‏عنه أنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم كان عند بعض نسائه، فأرسلت إحدى أمّهات المؤمنين مع خادم بقصعة فيها طعام، فضربت بيدها، فكسرت القصعة، فضمّها و جعل فيها الطعام و قال: كلوا و حبس الرسول و القصعة حتّى فرغوا، فدفع القصعة الصحيحة و حبس المكسورة».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 73، كتاب المظالم، باب إذا كسر قصعة أو شيئاً لغيره.

و «عن أنس قال: كان النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم عند بعض نسائه، فأرسلت إحدى أمّهات المؤمنين بصحفة فيها طعام، فضربت التي النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم في بيتها يد الخادم، فسقطت الصحفة، فانفلقت، فجمع النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم فلق الصحفة، ثمّ جعل يجمع فيها الطعام الذي كان في الصحفة و يقول: غارت أمّكم، ثمّ حبس الخادم حتّى أُتي بصحفة من عند التي هو في بيتها، فدفع الصحفة الصحيحة إلى التي كُسرت صحفتها و أمسك المكسورة في بيت التي كَسرت».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 264، كتاب النكاح، باب الغيرة و احمد بن حنبل، المسند: ج 3، ص 105.

طيبى يكى از علماى ما مى‏گويد: بخارى براى حفظ حرمت و بزرگ كردن حضرت عايشه، اين روايات را به صورت مبهم نقل كرده است.

«قال الطيبي: إنّما أبهمت عائشة تفخيماً لشأنها».

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 5، ص 146، كتاب المظالم، باب إذا كسر قصعة أو شيئاً لغيره و عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 13، ص 36، كتاب المظالم، باب إذا كسر قصعة أو شيئا لغيره.

خود حضرت عايشه به موارد ديگرى از رفتار زشت و ناشايستش با پيامبر اكرم و ساير همسران آن حضرت اشاره كرده است.

2. حضرت عايشه مى‏گويد: در يكى از روزهايى كه پيامبر اكرم در منزل من بود صفيه ظرف غذايى را براى آن حضرت فرستاد. هنگامى كه چشمم به ظرف غذاى ارسالى صفيه افتاد (از روى حسادت) اعضاى بدنم به لرزه افتاد.

ظرف غذاى فرستاده شده توسط صفيه را گرفته و غذاى داخل آن را روى زمين ريختم. هنگامى كه پيامبر اين صحنه را مشاهده كرد، نگاه غضبناكى به من انداخت. من ناراحتى را در نگاه آن حضرت مشاهده كردم.

«بعثت صفية إلى رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم بطعام قد صنعتْه له و هو عندي، فلمّا رأيت الجارية أخذتني رعدة حتّى استقلني استقبلتني أفكل، فضربت القصعة، فرميت بها. قالت: فنظر إليّ رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فعرفتُ الغضب في وجهه».

احمد بن حنبل، المسند ج 6 ص 277 و هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 4، ص 321، باب غيرة النساء.

3. حضرت عايشه مى‏گويد: پيامبر اكرم با اصحابش در منزل من بودند. براى آن حضرت و صحابه غذايى آماده كردم. حفصه از من پيشى گرفته و زودتر از من براى پيامبر و يارانش غذايى آماده كرد. به يكى از كنيزانم دستور دادم غذاى پخته شده توسط حفصه را به زمين بريزد. كنيز زمانى به حفصه رسيد كه حفصه غذا را نزد پيامبر آورده بود و قصد داشت غذا را جلو پيامبر بگذارد. كنيز غذا را روى زمين ريخت و ظرف آن را نيز شكست. پيامبر اكرم غذاى ريخته شده را جمع كرد و همراه صحابه آن را خوردند.

«قالت عائشة: كان رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مع أصحابه، فصنعتُ له طعاماً و صنعتْ له حفصة طعاماً، قالت: فسبقتني حفصة، فقلت للجارية: انطلقي فأكفئي قصعتَها، فلحقتْها و قد همّت أن تضع بين يدي رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فأكفأتْها، فانكسرتْ القصعة و انتشر الطعام. قالت: فجمعها رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و ما فيها من الطعام على النطع، فأكلوا، ثمّ بعث بقصعتي، فدفعها إلى حفصة، فقال: خذوا ظرفاً مكان ظرفكم و كلوا ما فيها».

ابن‏ماجه، سنن ابن‏ماجه: ج 2، ص 782، كتاب الاحكام، باب الحكم فيمن كسر شيئا، ح 2333.

براى اطلاع از ساير روايات اين باب، علاوه بر منابع ذكر شده به منابعى كه در پاورقى آدرس داده شده، مراجعه شود.

نسائى، سنن النسائي: ج 7، ص 70، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة؛

ابن‏ابى‏شيبه، المصنف في الأحاديث و الآثار: ج 8، ص 399، كتاب الرد على أبيحنيفة، مسألة عوض المستعار إذا كسر أو فسد، ح 1 و 2

و ترمذى، الجامع الصحيح: ج 3، ص 640، كتاب الاحكام، باب ما جاء فيمن يكسر له الشيء ما يحكم له من مال الكاسر، ح 1359.

آيا چنين رفتارى از همسر شخصيتى كه قرآن كريم او را الگوى تمامى انسان‏ها معرفى مى‏كند، پذيرفتنى است؟

آيا تنها حضرت عايشه غيرتى بود و ساير همسران پيامبر غيرت نداشتند؟ يا اين‏كه ساير همسران پيامبر مراعات شخصيت و جايگاه خود و پيامبر اكرم را كرده و چنين رفتار زشتى از خود نشان نمى‏دادند؟

سؤال 83. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم خانه حضرت عايشه را كانون شرارت و فتنه‏انگيزى معرفى كرده بود؟

عبداللّه‏ بن عمر مى‏گويد: پيامبر در حين سخنرانى به منزل عايشه اشاره كرده و سه بار فرمودند: اينجا كانون شرارت و فتنه است.

«عن نافع عن عبداللّه‏ قال: قام النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم خطيباً فأشار نحو مسكن عائشة فقال: هنا الفتنة ثلاثاً، من حيث يطلع قرن الشيطان».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 189، كتاب الجهاد و السير، باب ما جاء في بيوت أزواج النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم.

سؤال 84. آيا صحيح است كه حضرت عايشه با رفتن به بصره و جنگ كردن با حضرت على رضى‏الله‏عنه با دستورات قرآن و پيامبر مخالفت كرده است؟

حضرت على رضى‏الله‏عنه پس از پايان جنگ جمل نافرمانى حضرت عايشه از دستورات قرآن و سفارشات پيامبر را به او گوشزد كرده و فرمودند: اى عايشه! آيا پيامبر دستور خارج شدن از مدينه و به راه انداختن جنگ جمل را به تو داده بود؟ آيا پيامبر سفارش نكرده بود در مدينه و منزل خود بمانى؟ به خدا قسم كسانى كه از زنان و همسران خود محافظت كرده و آنان را در مدينه و خانه‏هايشان نگه داشتند، اما تو را (فريب داده و به بهانه خونخواهى عثمان) از مدينه خارج كردند، انصاف را در حق تو رعايت نكردند.

«فجاء عليّ حتّى وقف عليها، فضرب الهودج بقضيب و قال: يا حميراء! رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم أمرك بهذا؟ ألم‏يأمرك أن تقري في بيتك؟ واللّه‏ ما أنصفك الذين أخرجوك إذا صانوا عقائلهم و أبرزوك».

مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر: ج 2، ص 406، ذكر الأخبار عن يوم الجمل و بدئه و ما كان فيه من الحرب و غير ذلك، مقتل محمد بن طلحة.

سؤال 85. آيا صحيح است كه بخارى و مسلم بسيارى از روايات صحيح را در كتاب خود نقل نكرده‏اند؟

بخارى معتقد است تمامى رواياتى را كه در كتاب خود نقل كرده است صحيح مى‏باشد، اما هيچ‏گاه ادعاى جمع‏آورى تمامى روايات صحيح را نكرده و مى‏گويد: بسيارى از روايات صحيح را نقل نكرده‏ام.

«لم‏أخرج في هذا الكتاب إلاّ صحيحاً و ما تركت من الصحيح كان أكثر».

ابن‏حجر عسقلانى، هدي الساري مقدمة فتح الباري: ص 9، كيف ألف البخاري كتابه الصحيح.

مسلم بن حجاج نيشابورى نيز هنگامى كه با انتقاد ابوزرعه رازى مواجه مى‏شود، در پاسخ مى‏گويد: من هرگز نگفته‏ام و ادعا نكرده‏ام كه تمامى روايات صحيح را جمع‏آورى كرده‏ام و رواياتى را كه نقل نكرده‏ام، ضعيف مى‏باشند. بلكه تنها بخشى از روايات صحيح را در كتابم ذكر كرده‏ام.

«قال: إنّما أخرجت هذا الكتاب و قلت هو صحاح، و لم‏أقل إنّ ما لم‏أخرجه من الحديث في هذا الكتاب ضعيف، و لكنّي إنّما أخرجت هذا من الحديث الصحيح، ليكون مجموعاً عندي و عند من يكتبه عنّي، فلايرتاب في صحتها، و لم‏أقل إنّ ما سواه ضعيف».

خطيب بغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام: ج 4، ص 274، شرح حال احمد بن عيسى بن حسان، ش 2023.

اسماعيلى يكى از علماى ما در توجيه عمل بخارى و ترك روايات صحيح توسط وى مى‏نويسد: اگر بخارى تمام احاديث صحيح را جمع‏آورى و در كتاب خود نقل مى‏كرد، احاديث گروهى از صحابه در يك باب جمع مى‏شد و با ذكر سند تمامى اين روايات، كتاب بخارى بسيار بزرگ و غير قابل حمل مى‏شد.

«قال الإسماعيلي: لأنّه لو أخرج كلّ صحيح عنده لجمع في الباب الواحد حديث جماعة من الصحابة و لذكر طريق كلّ واحد منهم إذا صحت فيصير كتاباً كبيراً جداً».

ابن‏حجر عسقلانى، هدي الساري مقدمة فتح الباري: ص 9.

حاكم نيشابورى يكى از علماى بزرگ ما نيز معتقد است خود بخارى و مسلم ادعاى جمع‏آورى تمامى روايات صحيح را نداشته و مى‏نويسد: بخارى و مسلم ادعا نكرده‏اند كه همه روايات صحيح را جمع‏آورى كرده و ساير روايات، صحيح نيستند، بلكه بسيارى از روايات صحيح در ساير كتاب‏ها قرار دارد.

«أبوعبداللّه‏ محمد بن اسماعيل الجعفي بخارى  و أبوالحسين مسلم بن الحجاج القشيري صنفا في صحيح الأخبار كتابين مهذبين انتشر ذكرهما في الأقطار و لم‏يحكما و لا واحد منهما أنّه لم‏يصح من الحديث غير ما أخرجه».

حاكم نيشابورى: المستدرك على الصحيحين: ج 1، ص 41، مقدمة المصنف.

ابن‏صلاح حلبى يكى ديگر از علماى ما در همين ارتباط مى‏نويسد: بخارى و مسلم تمامى روايات صحيح را در كتاب‏هاى خود جمع‏آورى نكرده‏اند. بخارى و مسلم نه تنها ادعاى چنين مطلبى نكرده‏اند، بلكه مطالبى بر خلاف آن از ايشان نقل شده است، زيرا از بخارى نقل شده است كه: رواياتى را كه در كتاب خودم نقل كرده‏ام صحيح هستند و از جمع‏آورى و نقل روايات ضعيف خوددارى كرده‏ام. البته بسيارى از روايات صحيح را نيز به دليل طولانى شدن
كتاب رها كرده و در كتابم ذكر نكرده‏ام. مسلم نيز مى‏گويد: تمامى رواياتى را كه طبق مبناى خودم صحيح مى‏دانستم، جمع‏آورى نكرده‏ام، بلكه تنها رواياتى را همگان بر صحت آن اتفاق‏نظر داشتند، ذكر كرده‏ام.

«لم‏يستوعبا الصحيح في صحيحيهما و لا التزما ذلك، فقد روينا عن البخاري أنّه قال: ما أدخلت في كتابي «الجامع» إلاّ ما صحّ و تركتُ من الصحاح لحال الطول. و روينا عن مسلم أنّه قال: ليس كلّ شيء عندي صحيح وضعته ههنا ـ يعني في كتابه الصحيح ـ إنّما وضعت ههنا ما أجمعوا عليه».

مقدمة ابن‏الصلاح في علوم الحديث: ص 21 ـ 22.

اگر چنين مطالبى صحيح است، چرا فقط به كتاب بخارى و مسلم اهميت داده و اين‏گونه وانمود مى‏كنيم كه فقط روايات و مطالب اين دو كتاب، صحيح است و به روايات و مطالب ساير كتاب‏ها چندان ارزش و بها نمى‏دهيم؟

سؤال 86. آيا صحيح است كه علماى ما فتوا داده و گفته‏اند كه اگر مقدار آبى كه در اختيار گروهى از مسلمانان قرار دارد براى وضو گرفتن تمامى آنان كفايت نكند، واجب است عده‏اى در آن آب بول كنند تا آب زياد شده و براى وضوى همگى آنان كفايت كند؟

من اين فتوا را در كتاب «هذه هي الأغلال» نوشته عبداللّه‏ قصيمى يكى از بزرگان ما مطالعه كردم و بسيار متعجب شدم. وى به نقل از فقهاى شافعيه مى‏نويسد:

«إذا وجد جماعة من المسلمين ماء لايكفيهم للوضوء، لزمهم أن يبولوا فيه ثمّ يتوضأوا منه».

قصيمى، هذه هي الأغلال: ص 157.

سؤال 87. آيا صحيح است كه حضرت معاويه و عمرو بن عاص آوازخوان بودند و رسول گرامى اسلام آن دو را نفرين كرده و از خداوند متعال آتش جهنم را برايشان تقاضا كرده بود؟

عبداللّه‏ بن عباس ماجراى آوازخوانى معاويه و عمرو بن عاص و نفرين پيامبر در حق آنان را اين‏گونه نقل كرده است: روزى پيامبر صداى دو نفر را كه مشغول آوازخوانى بودند، شنيده و از اطرافيان خود پرسيدند: اين دو نفر كيانند؟

به آن حضرت گفته شد: معاويه و عمرو بن عاص هستند.

پيامبر آن دو را نفرين كرده و فرمود: «اللهم! اركسهما في الفتنة ركساً و دعهما إلى النار دعا».

«عن إبن‏عباس قال: سمع رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم صوت رجلين يتغنيان و هما يقولان:

و لايزالُ حَواريُّ يَلوحُ تلوح عِظامُهُ    زَوىَ (دوى) الحربُ عنه أن يَجُنَّ فَيُقبَرا.
فسأل عنهما. فقيل: معاوية و عمرو بن العاص. فقال: أللهم! اركِسهما في الفتنة رَكساً و دعهما إلى النار دعاً».

طبرانى، المعجم الكبير: ج 11، ص 32، روايات طاوس عن ابن‏عباس، ح 10970؛ احمد بن حنبل، المسند: ج 4، ص 421، حديث أبيبرزة الأسلمي؛ ابن‏ابى‏شيبه، المصنف في الأحاديث و الآثار: ج 8، ص  695، كتاب الفتن، باب ما ذكر في عثمان، ح 67 و هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 8، ص 121، كتاب الأدب، باب ما جاء في الشعر و الشعراء.

البته در برخى منابع روايى و حديثى ما، براى حفظ احترام و آبروى حضرت معاويه و عمرو بن عاص اسم اين دو نفر صريحا ذكر نشده، بلكه به صورت فلان و فلان نقل شده است.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا به كسانى كه آوازخوان بوده و مورد نفرين پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قرار گرفته‏اند، احترام گذاشته و از عملكرد و رفتار آنان دفاع مى‏كنيم؟

سؤال 88. آيا صحيح است كه مذهب تشيع در ميان صحابه رواج داشته و عده‏اى از صحابه بزرگوار پيامبر شيعه بودند؟

ابن‏خلدون يكى از علماى بزرگ ما در اين‏باره مى‏نويسد: گروهى از صحابه پيامبر از شيعيان و دوستداران حضرت على رضى‏الله‏عنه بوده و آن حضرت را براى خلافت و جانشينى پيامبر اولى و سزاوارتر از ديگران مى‏دانستند.

«كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعليّ و يرون استحقاقه على غيره».

ابن‏خلدون، العبر و ديوان المبتدأ و الخبر في أيام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر معروف به تاريخ ابن‏خلدون: ج 3، ص 171، باب مبدأ دولة الشيعة.

محمد كرد على درباره رواج تشيع در ميان صحابه مى‏نويسد: عده‏اى از صحابه بزرگوار پيامبر در زمان حيات رسول گرامى اسلام از دوستداران و شيعيان حضرت على رضى‏الله‏عنه بوده و در ميان ساير صحابه با همين عقيده معروف و مشهور بودند.

اين عالم سنى در ادامه به نام چند تن از صحابه بزرگ پيامبر اشاره كرده و مى‏نويسد: يكى از اين صحابه كه جزء شيعيان حضرت على رضى‏الله‏عنه بود، سلمان فارسى است، زيرا سلمان درباره حضرت على رضى‏الله‏عنه مى‏گويد: با پيامبر بيعت كرده و عهد بستيم خيرخواه تمامى مسلمانان باشيم و حضرت على رضى‏الله‏عنه را دوست داشته و بعد از پيامبر با او بيعت
كرده و ايشان را به جانشينى پيامبر بپذيريم.

ابوسعيد خُدرى صحابى بزرگ پيامبر يكى ديگر از شيعيان حضرت على رضى‏الله‏عنه بود. اين صحابى پيامبر مى‏گويد:
مسلمانان به پنج چيز دستور داده شدند. چهار چيز را انجام دادند و يكى را رها كردند. هنگامى كه از اين صحابى پيامبر آن پنج امر را پرسيدند، پاسخ داد: چهار امرى كه مسلمانان آن را انجام داده و به آن عمل كردند عبارت است از: 1. نماز 2. زكات 3. روزه 4. حج. اما امر پنجم كه مسلمانان به آن عمل نكرده و آن را رها كردند، ولايت و جانشينى حضرت على رضى‏الله‏عنه است.

از او پرسيده شد: آيا ولايت و جانشينى حضرت على رضى‏الله‏عنه نيز مانند چهار امر ديگر واجب است؟

وى در پاسخ فرمود: بله.

محمد كرد على در ادامه مطالب خود، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، حذيفة بن يمان، خزيمة بن ثابت معروف به ذوالشهادتين، ابوايوب انصارى، خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد بن عباده را جزء شيعيان حضرت على رضى‏الله‏عنه نام مى‏برد.

«عرف جماعة من كبار الصحابة بموالاة عليّ في عصر رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، مثل سلمان الفارسي القائل: بايعنا رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم على النصح للمسلمين و الائتمام بعليّ بن أبيطالب و الموالاة له، و مثل أبيسعيد الخدري الذي يقول: أمر الناس بخمس، فعملوا بأربع و تركوا واحدة. و لمّا سئل عن الأربع قال: الصلاة، و الزكاة، و صوم شهر رمضان و الحج. و قيل: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية عليّ بن أبيطالب. قيل له: و إنّها لمفروضة معهنّ؟ قال: نعم. و مثل أبيذر الغفاري، و عمار بن ياسر، و حذيفة بن اليمان، و ذيالشهادتين خزيمة بن ثابت، و أبي أيوب الأنصاري، و خالد بن سعيد بن العاص، و قيس بن سعد بن عبادة».

مروان خليفات، و ركبت السفينة: ص 598، به نقل از خطط الشام: ج 5، ص 251.

وى با توجه به مطالب ذكر شده مى‏نويسد: كسانى كه تشيع را از بدعت‏هاى عبداللّه‏ بن سبأ مى‏پندارند، به دليل اطلاعات و شناخت ناقص، در خطا و اشتباه هستند.

«و أمّا ما ذهب إليه بعض الكتاب من أنّ التشيع من بدعة عبداللّه‏ بن سبأ، فهو وهم و قلّة معرفة بحقيقة».

مروان خليفات، و ركبت السفينة: ص 598، به نقل از خطط الشام: ج 5، ص 251.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا شيعيان را به جرم دوستى و محبت حضرت على رضى‏الله‏عنه، غير مسلمان مى‏دانيم و مذهب آنان را نيز ساخته عبداللّه‏ بن سبأ يهودى مى‏دانيم؟

آيا صحابه بزرگ پيامبر، غير مسلمان بودند؟

آيا صحابه كرام پيامبر تحت تأثير يهود قرار گرفته بودند؟

سؤال 89. آيا صحابه پيامبر به دين يهود و كتاب تورات علاقه داشته و از آن نسخه بردارى مى‏كردند؟

ابوهريره به اين واقعيت اشاره كرده و مى‏گويد: عده‏اى از صحابه پيامبر مطالب تورات را مى‏نوشتند. هنگامى كه پيامبر از اين مطلب مطلع شدند، فرمودند: احمق‏ترين احمق‏ها و گمراه‏ترين گمراهان كسانى هستند كه به مطالب و آموزه‏هايى كه توسط پيامبرشان آورده شده، توجه نمى‏كنند و به نوشتن مطالب و دستورات پيامبر قوم ديگر مى‏پردازند.

«كان ناس من أصحاب رسول‏اللّه‏ يكتبون من التوراة، فذكروا ذلك لرسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فقال: إن أحمق الحمق و أضل الضلالة قوم رغبوا عما جاء به نبيّهم إلى نبيّ غير نبيّهم و إلى أمّة غير أمتهم».

سيوطى، الدر المنثور في التفسير بالمأثور: ج 5، ص 148، تفسير آيه 51 سوره عنكبوت و متقى هندى، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 1، ص 217، ح 1087.

آيا با وجود احمق و گمراه خوانده شدن عده‏اى از صحابه توسط پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، باز هم مى‏توان تمامى صحابه را عادل و الگويى مناسب براى پيروى دانست؟

سؤال 90. آيا صحيح است كه سر بريده احمد بن نصر پس از جدا شدن از بدنش، قرآن مى‏خواند؟

سمعانى درباره قرآن خواندن سر بريده احمد بن نصر مى‏نويسد: وى در ماجراى «مخلوق يا قديم بودن قرآن» به دليل همكارى نكردن و هم‏رأى نشدن با حكومت و نپذيرفتنِ مخلوق بودن قرآن، توسط الواثق باللّه‏ خليفه عباسى كشته شد. سر بريده احمد بن نصر تا هنگام دفن، قرآن مى‏خواند. الواثق باللّه‏ وى را در روز پنجشنبه دو روز قبل از اتمام شعبان سال 231 هجرى قمرى به قتل رسانيد. در روز شنبه همزمان با اول رمضان سر بريده او را در بغداد روى پل نصب كردند. سر بريده او را در حال خواندن آيه «الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ» (سوره عنكبوت، آيه 1 و 2) مشاهده كرده بودند. سر بريده او در بغداد و بدن او در سامرا به دار آويخته شده بود. پس از شش سال، سر بريده و بدن او را در روز سه‏شنبه سوم شوال 237 هجرى قمرى در كنار هم قرار داده و در سمت شرقى مقبره
معروف مالكيه دفن كردند.

«قتله الواثق لإمتناعه عن القول بخلق القرآن، و كان لسانه يقرأ القرآن إلى أن دفن، قتله الواثق بيده في يوم الخميس ليومين بقيا من شعبان سنة إحدى و ثلاثين و مائتين. و في يوم السبت مستهل شهر رمضان نصب رأسه ببغداد على رأس الجسر، فحكى بعضهم أنّه رأى الرأس مصلوباً يقرأ: «الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ» و بقي رأسه ببغداد و جثته بسرّ من رأى سامراء مصلوباً ست سنين إلى أن خط و جمع بينهما و دفن في الجانب الشرقي في المقبرة المعروفة بالمالكية، و كان الدفن يوم الثلاثاء لثلاث من شوال سنة سبع و ثلاثين و مائتين».

سمعانى، الأنساب: ج 2، ص 358، باب الخاء و الزاي، ذيل الخزاعي.

ذهبى يكى ديگر از علماى ما نيز به سخن گفتن سر بريده احمد بن نصر اشاره كرده و به نقل از شخصى كه شاهد كشته شدن احمد بن نصر بوده، مى‏نويسد: هنگامى كه احمد بن نصر به قتل رسيد، سر بريده او جمله «لا إله إلاّ اللّه‏» را گفت.

«رأيت رأس أحمد بن نصر حين قتل قال رأسه: لا إله إلاّ اللّه‏».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 11، ص 168، شرح حال احمد بن نصر خزاعى، ش 70.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، چرا قرآن خواندن سر بريده حضرت حسين رضى‏الله‏عنه را انكار كرده و شيعيان و روافض را به خاطر نقل اين مطالب مورد انتقاد شديد قرار مى‏دهيم؟

سؤال 91. آيا صحيح است كه ابن‏عساكر دمشقى و ذهبى با نقل مطالبى سعى در دفاع از شمر بن ذى‏الجوشن يكى از جنايتكاران و قاتلان حضرت حسين رضى‏الله‏عنه و توجيه اعمال زشت او داشته و جنايات او را در راستاى اطاعت از ولى امر مى‏دانند؟

ذهبى در شرح حال شمر مى‏نويسد: وى كسى است كه سر حسين بن على را از بدن جدا كرد. وى از امراء و فرماندهان عبيداللّه‏ بن زياد بود و سرانجام توسط ياران مختار شبانه غافلگير شده و به قتل رسيد.

ابن‏عساكر و ذهبى به نقل از ابواسحاق مطالبى را ذكر كرده و به دفاع از شمر و توجيه اعمال او مى‏پردازند و مى‏نويسند: ابواسحاق مى‏گويد: شمر بن ذى‏الجوشن نماز صبح را با ما مى‏خواند و پس از نماز تا طلوع آفتاب مى‏نشست و سپس نماز مى‏خواند و مى‏گفت: خدايا تو شريفى و شرف را دوست دارى. خدايا مى‏دانى كه من نيز انسان شريفى هستم، گناهان مرا ببخش.

ابواسحاق مى‏گويد: به او گفتم: تو به جنگ نوه پيامبر و پسر دختر رسول گرامى اسلام رفته و در قتل او مشاركت داشتى، با اين وجود چگونه انتظار بخشش از خداوند دارى؟

شمر در جواب گفت: ما به دستور رؤسا و اُمرايمان به جنگ حسين بن على رفته و از امرايمان اطاعت كرديم. اگر از رهبرانمان اطاعت نمى‏كرديم، از چهارپايان هم بدتر بوديم.

«شمر بن ذيالجوشن الضبابي الذي إحتز رأس الحسين على الأشهر، كان من أمراء عبيداللّه‏ بن زياد، وقع به أصحاب المختار فبيّتوه، فقاتل حتى قتل... عن أبيإسحاق قال: كان شمر بن ذيالجوشن يصلّي معنا الفجر، ثمّ يقعد حتّى يُصبح، ثمّ يصلّي فيقول: أللهم إنّك شريف، تحبّ الشرف، و أنت تعلم أنّي شريف، فاغفر لي. فقلت: كيف يغفر اللّه‏ لك، و قد خرجت إلى ابن بنت رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فأعنتَ على قتله؟ قال: ويحك، فكيف نصنع، إنّ أمراءنا هؤلاء أمرونا بأمرٍ، فلم‏نخالفهم، و لو خالفناهم كنّا شراً من هذه الحمر».

ذهبى، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 5، ص 125، حوادث و وفيات سال 70 هجرى قمرى، شرح حال شمر بن ذى‏الجوشن، ش 42 و ابن‏عساكر، تاريخ دمشق الكبير: ج 25، ص 127، شرح حال شمر بن ذى‏الجوشن، ش 2844.

آيا اهل بيت پيامبر اولى و سزاوار به دفاع هستند؟ يا افراد خبيث و بى‏دينى همچون شمر بن ذى‏الجوشن؟

آيا اطاعت از اُمرا تا مرز ريختن خون اهل بيت پيامبر و سيد شباب اهل الجنة واجب است؟

اين تفكرِ اسلام اموى است يا اسلام محمدى؟

سؤال 92. آيا صحيح است كه امويان از دستورات پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم سرپيچى كرده و با سنت‏هاى آن حضرت به مخالفت پرداختند؟

مناوى يكى از علماى ما به گوشه‏اى از مخالفت امويان با دستورات پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم اشاره كرده و مى‏نويسد: پيامبر اكرم در مورد يگانه دختر خود حضرت فاطمه فرمودند: «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني» (محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 302، كتاب المناقب، باب مناقب قرابة رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و منقبة فاطمة بنت النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم.)، اما امويان بدون در نظر گرفتن جايگاه حضرت فاطمه و سخن پيامبر، حقوق او را ناديده گرفته و پايمال كردند. تعداد زيادى از اهل بيت را به شهادت رساندند. زنان و كودكانشان را به اسارت در آوردند. خانه‏هاى اهل بيت را خراب كردند. مقام و منزلت آنان را ناديده گرفته و فضائلشان را انكار كردند. سب و لعن اهل بيت را جايز شمرده و با وصايا و سفارشات پيامبر مخالفت كردند. بر خلاف خواسته‏ها و آرزوهاى پيامبر اكرم عمل كردند.

به خاطر اعمال زشت و خلافشان روزى كه در پيشگاه خداوند با پيامبر مواجه شوند، رسوا و شرمنده خواهند شد و جوابى نخواهند داشت.

«كما قال: فاطمة بضعة منّي و مع ذلك فقابل بنوأمية عظيم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق، فسفكوا من أهل البيت دماءهم، و سبوا نساؤهم و أسروا صغارهم، و خربوا ديارهم، و جحدوا شرفهم و فضلهم، و استباحوا سبهم و لعنهم، فخالفوا المصطفى في وصيته، و قابلوه بنقيض مقصوده و أمنيته، فواخجلهم إذا وقفوا بين يديه و يا فضيحتهم يوم يعرضون عليه».

مناوى، فيض القدير شرح الجامع الصغير: ج 3، ص 20، شرح حديث «إنّي تاركم فيكم خليفتين كتاب اللّه‏ حبلٌ ممدودٌ ما بين السماء و الأرض و عترتي أهل بيتي، ح 2631.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا ما سلفيان به امويان احترام گذاشته و از عملكرد آنان دفاع مى‏كنيم؟

سؤال 93. آيا صحيح است كه محمد بن عبدالوهاب مؤسس جريان وهابيت ادعاى نبوت و نزول وحى بر خود نموده است؟

احمد زينى‏دحلان يكى از فقهاى شافعى و امام جماعت مسجدالحرام متوفاى 1304 هجرى قمرى در اين‏باره مى‏نويسد: شخصى از محمد بن عبدالوهاب پرسيد: دين جديدى را كه مدعى آن هستى، از اساتيدت گرفتى يا از نزد خودت آوردى؟

محمد بن عبدالوهاب پاسخ داد: همه اساتيد و مشايخ من تا ششصد سال قبل مشرك هستند و من دين جديدم را از نزد خودم آوردم.

شخص سؤال كننده خطاب به محمد بن عبدالوهاب گفت: حال كه دين تو هيچ ارتباطى با دين گذشته‏گان نداشته و منفصل و جدا از دين گذشته‏گان است، پس دينت را از چه كسى گرفته‏اى؟

محمد بن عبدالوهاب در پاسخ گفت: همچون حضرت خضر به من نيز وحى و الهام مى‏شود.

«و قال له رجل آخر مرة: هذا الدين الذي جئت به متصل أم منفصل؟ فقال له: حتى مشايخي و مشايخهم إلى ستمائة سنة كلّهم مشركون. فقال له الرجل: إذن دينك منفصل لا متصل، فعمن أخذته؟ فقال: وحي إلهام كالخضر».

احمد زينى‏دحلان، الدرر السنية في الرد على الوهابية: ص 27.

آيا چنين ادعايى از نظر فقه اسلام، كفر و مدعى آن كافر نيست؟

سؤال 94. آيا صحيح است كه علماى حرمين شريفين وهابى‏ها را كافر دانسته و اجازه ورود به مكه و مسجدالحرام را براى اداى فريضه حج به آنان نمى‏دادند؟

زينى‏دحلان از فقهاى شافعى و امام الحرمين ماجراى تكفير وهابى‏ها توسط علماى اهل سنت را اين‏گونه نقل مى‏كند: محمد بن عبدالوهاب در دوران حكومت شريف مسعود 30 نفر از شاگردان خود را به بهانه انجام اعمال و مناسك حج، جهت تبليغ عقائد وهابيت به مكه مكرمه فرستاد. شريف مسعود علماى حرمين شريفين را فراخوانده و ماجرا را با آنان در ميان گذاشت. مقرر شد علماى حرمين شريفين با همفكران محمد بن عبدالوهاب مناظره كرده و
از عقائد آنان مطلع شوند. پس از مناظره با آنان، بسيارى از عقائدشان را باطل و كفرآميز يافتند. پس از تكفير وهابى‏ها توسط علماى حرمين شريفين، به دستور شريف مسعود بيانيه‏اى جهت اطلاع عموم مسلمانان مكتوب و منتشر شد. شريف مسعود پس از اثبات كفر وهابى‏ها دستور بازداشت و حبس آنان را صادر كرد. عده‏اى از وهابى‏ها دستگير شده و گروهى نيز فرار كردند.

«أرادوا الحج في دولة الشريف مسعود بن سعيد بن سعد بن زيد و كانت ولاية الشريف مسعود إمارة مكّة سنة 1146 و وفاته سنة 1165، فأرسلوا يستأذنوه في الحج و غاية مرادهم إظهار عقيدتهم و حمل أهل الحرمين عليها، فأرسلوا قبل ذلك ثلاثين من علماءهم ظنّاً منهم أنّهم يفسدون عقائد أهل الحرمين و يدخلون عليهم الكذب و المين، و طلبوا الإذن في الحج و لو بشيء مقرر كلّ عام يدفعون، و كان أهل الحرمين قد سمعوا بظهورهم في نجد و إفسادهم عقائد البوادي، و لم‏يعرفوا حقيقة ذلك، فلمّا وصل علماءهم مكّة أمر الشريف مسعود أن يناظر علماء الحرمين علماء الذين بعثوهم، فناظروهم، فوجدوهم ضحكة و مسخرة كحمر مستنفرة فرّت من قسورة، و نظروا إلى عقائدهم، فإذا هي مشتملة على كثير من المكفّرات، فبعد أن أقاموا عليهم الحجة و البرهان، أمر الشريف مسعود قاضي الشرع أن يكتب حجّة بكفرهم الظاهر، ليعلم به الأوّل و الآخر، و أمر بسجن أولئك الملحدة الانذال، و وضعهم في السلاسل و الأغلال، فقبض منهم جماعة و سجنهم  و فر الباقون».

احمد زينى‏دحلان، الدرر السنية في الرد على الوهابية: ص  29  ـ  30.

زينى‏دحلان شافعى در ادامه مى‏نويسد: در دوران امارت شريف احمد در سال 1184 هجرى قمرى، امير درعيه گروهى از علماى منطقه نجد را به مكه و مدينه فرستاد. شريف احمد به علماى مكه و مدينه دستور داد آن‏ها را امتحان كنند. علماى مكه و مدينه پس از آزمايش و مناظره با وهابى‏ها، عقايد آن‏ها را مطابق با عقايد اسلام نيافته و آنان را زنديق و كافر دانستند.

شريف احمد پس از اطلاع از عقايد وهابى‏ها، اجازه انجام اعمال حج را به آنان نداد.

«أرسل أمير الدرعية جماعة من علمائهم، فأمر العلماء أن يختبروهم، فاختبروهم، فوجدوهم لايتدينون إلاّ بدين الزنادقة، فأبى أن يأذن لهم في الحج».

احمد زينى‏دحلان، الدرر السنية في الرد على الوهابية: ص 30.

حال كه در اسلام وهابيان شك است، چرا بر مسلمان بودن آنان اصرار داريم؟

سؤال 95. آيا صحيح است كه درگيرى وهابى‏ها با مسلمانان و كشتار مسلمين توسط اين گروه اكثرا در ماه‏هاى حرام به وقوع پيوسته است؟

1. حمله به طائف و مكه مكرمه در سال 1217 هجرى قمرى كه در روز دهم محرم صورت گرفت.

2. حمله به مكه مكرمه و مدينه منوره در سال 1220 هجرى قمرى.

3. كشتار حجاج يمنى در سال 1341 هجرى قمرى.

4. حمله به كربلاى و كشتار بى‏رحمانه شيعيان در ذى‏الحجة سال 1216 هجرى قمرى.

5. حمله به شهر طائف و اشغال و قتل و غارت مسلمانان و اموال آنان در ذى‏القعدة 1217 هجرى قمرى.

6. كشتار حجاج مصرى در منى، در سال 1344 هجرى قمرى.

7. كشتار و قتل عام حجاج ايرانى در چهارم ذى‏الحجة 1407 هجرى قمرى.

موارد ذكر شده تنها نمونه‏هايى از جنايات و قتل و غارت‏هاى وهابيان در ماه‏هاى حرام بود.

اگر وهابى‏ها دين اسلام را قبول داشته و خود را مسلمان مى‏دانند، چرا در ماه‏هايى كه از نظر اسلام ماه‏هاى حرام بوده و جنگ و خونريزى در آن حرام است و حتى مشركان دوران جاهليت به آن احترام مى‏گذاشتند، به قتل و غارت مسلمانان و حجاج خانه خدا مى‏پردازند؟

سؤال 96. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم حضرت عايشه را درباره جنگ جمل ظالم دانسته و او را از مشاركت در چنين جنگى منع كرده بود؟

ابن‏عبدربه يكى از علماى بزرگ ما ماجراى تذكر پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به حضرت عايشه در مورد جنگ جمل را اين‏گونه نقل مى‏كند: اى عايشه! گويا تو را مى‏بينم كه در مسير جنگ جمل سگ‏هاى منطقه حوأب به روى تو و همراهانت پارس مى‏كنند. اى عايشه! تو در حالى كه ظالم هستى و در حق على ظلم مى‏كنى، به جنگ او مى‏روى.

«يا حميراء! كأنّي بك تنبحك كلاب الحوأب تقاتلين عليّاً و أنت له ظالمة».

ابن‏عبدربه، العقد الفريد: ج 4، ص 332، كتاب العسجدة الثانية في الخلفاء و تواريخهم و أخبارهم، قولهم في أصحاب الجمل و عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 9، ص 134، كتاب الحج، باب فضل الحج المبرور، شرح حديث 117.

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا حضرت عايشه دستورات و فرامين پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم را ناديده گرفته و در حالى كه مى‏دانست ظالم است، به جنگ حضرت على رضى‏الله‏عنه رفت؟

سؤال 97. آيا صحيح است كه صحابه پيامبر از رسول گرامى اسلام اطاعت نكرده و با دستورات و فرامين آن حضرت به مخالفت پرداخته و آن را اجرا نمى‏كردند؟ به گونه‏اى كه رسول گرامى اسلام با ناراحتى از جمع آنان بيرون مى‏رفت و تخلف و اذيت آنان را نزد ام‏سلمه شكوه مى‏كرد؟

بخارى به نقل از حضرت عمر مى‏نويسد: هنگامى كه پيامبر اكرم با نماينده كفار مكه صلح حديبيه را نوشت و آن را امضا كرد، خطاب به ياران خود فرمود: در همين مكان قربانى‏هاى خود را ذبح كنيد و سرهايتان را بتراشيد، چون امسال به زيارت خانه خدا نمى‏رويم و از همين‏جا برمى‏گرديم.

حضرت عمر مى‏گويد: مسلمانان از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شدند و احدى به سخنان پيامبر گوش نداد.

پيامبر اكرم سخنان خود را سه بار تكرار كرد، اما احدى از مسلمانان و صحابه به سخنان رسول گرامى اسلام گوش نداد و به دستورات آن حضرت عمل نكرد.

پيامبر اكرم از نافرمانى و عدم اطاعت مسلمانان و صحابه به شدت ناراحت شد و نزد ام‏سلمه رفت و گلايه كرد.

«قال: فلمّا فرغ من قضية الكتاب قال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم لأصحابه: قُومُوا فَانحَروا ثمّ احلِقُوا. قال: فواللّه‏ ما قام منهم رجل حتّى قال ذلك ثلاث مرات. فلمّا لم‏يقم منهم أحد دخل على أم‏سلمة، فذكر لها ما لقى من الناس».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 122، كتاب الشروط، باب الشروط في الجهاد و المصالحة مع أهل الحرب و كتابة الشروط.

آيا با وجود چنين رفتارى از صحابه، باز هم مى‏توان به رفتار و گفتار صحابه اعتماد كرد؟

آيا چنين صحابه‏اى سزاوار تكريم و احترام هستند؟

چرا رفتار واقعى صحابه را به مردم معرفى نمى‏كنيم؟

سؤال 98. آيا صحيح است كه عده‏اى از صحابه پيامبر در برابر مرخصات و امورى كه پيامبر آن را مشروع و جايز مى‏دانست، موضع مى‏گرفتند؟

عايشه مى‏گويد: پيامبر اكرم كارى را انجام داد و آن را جايز و مشروع دانست، اما عده‏اى از عمل پيامبر كراهت داشته و آن را زشت شمرده و از آن روى‏گردان شدند.

هنگامى كه خبر به رسول گرامى اسلام رسيد، صحابه و مسلمانان را سرزنش كرده و مورد عتاب قرار دادند و فرمودند: چرا عده‏اى از آنچه من اجازه داده و آن را جايز شمرده‏ام، كراهت داشته و از آن روى برمى‏گردانند؟ به خدا قسم! من خدا را از همه شما بهتر مى‏شناسم و از همه شما بيشتر از خداوند ترس دارم.

«قالت عائشة: صنع النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم شيئاً فرخص فيه، فتنزّه عنه قوم، فبلغ ذلك النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، فخطب، فحمد اللّه‏ ثمّ قال: ما بالُ أقوامٍ يَتنزَّهون عن الشيء أصنعُه، فواللّه‏ إنّي لأعلمُهم باللّه‏ و أشدّهم له خشية».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 4، ص 66، كتاب الأدب، باب من لم‏يواجه الناس بالعتاب.

 

سؤال 99. آيا صحيح است كه اگر شخصى خود را از احاديث پيامبر اكرم بى‏نياز بداند و اعتقاد داشته باشد كه كتاب خدا و قرآن كافى است، از دين اسلام خارج شده و جزء كفار مى‏باشد؟

بربهارى يكى از علماى بزرگ ما در اين‏باره مى‏گويد: اگر ديدى شخصى به احاديث پيامبر اكرم توجه نمى‏كند و تنها به قرآن مراجعه مى‏كند، مطمئن باش چنين شخصى زنديق و كافر است.

«و إذا سمعت الرجل تأتيه بالأثر فلايريده و يريد القرآن، فلاتشك أنّه رجل  قد احتوى على الزندقة، فقم من عنده و دعه».

بربهارى، شرح السنة: ص  54، ش  114.

ذهبى يكى ديگر از علماى بزرگ ما نيز «حسبنا كتاب اللّه‏» را شعار خوارج دانسته و در اظهار نظر خود درباره ابوبكر مى‏نويسد: او همچون خوارج خود را از احاديث پيامبر اكرم بى‏نياز نمى‏دانست.

«و لم‏يقل حسبنا كتاب اللّه‏ كما تقوله الخوارج».

ذهبى، تذكرة الحفاظ: ج 1، ص 9، شرح حال ابوبكر، ش 1/1.

بن‏باز مفتى بزرگ عربستان سعودى نيز به طور مفصل در اين‏باره سخن گفته و مى‏نويسد:

«لا شكّ أنّ السنة المطهّرة هي الأصل الثاني من أصول الإسلام و أنّ مكانتها في الإسلام الصدارة بعد كتاب اللّه‏ بإجماع أهل العلم قاطبة و هي حجة قائمة مستقلة على جميع الأمّة، من جحدها أو أنكرها أو زعم أنّه يجوز الإعراض عنها و الإكتفاء بالقرآن فقط، فقد ضلّ ضلالاً بعيداً و كفر كفراً أكبر و ارتدّ عن الإسلام بهذا المقال، فإنّه بهذا المقال و بهذا الإعتقاد يكون قد كذّب اللّه‏ و رسولَه و أنكر ما أمر اللّه‏ به و رسولُه و جحد أصلاً عظيماً من أصول الإسلام قد أمر اللّه‏ بالرجوع إليه و الإعتماد عليه و الأخذ به و أنكر إجماع أهل العلم».

بن‏باز، مجموع فتاوى و مقالات متنوعة: ج 8، ص 132، فوائد مهمة تتعلق بالعقيدة، الفائدة الخامسة.

اگر چنين مطالبى صحت دارد، چرا خليفه ما حضرت عمر، هنگام درخواست قلم و كاغذ توسط پيامبر، از آوردن قلم و كاغذ ممانعت كرد و گفت: «حسبنا كتاب اللّه‏».

«عن ابن‏عباس قال: لمّا حضر رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: هلمّ أكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعده، فقال عمر: إنّ النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب اللّه‏، فاختلف أهل البيت فاختصموا، منهم من يقول: قرّبوا يكتب لكم النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم كتاباً لن‏تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر، فلمّا أكثروا اللغو و الاختلاف عند النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، قال رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم: قوموا».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخارى: ج 3، ص 91، كتاب المغازي، باب كتاب النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم إلى كسرى و قيصر و ج 4، ص 7، كتاب المرضى، باب قول المريض قوموا عنّي.

آيا مطابق گفته ذهبى، حضرت عمر سخن خوارج را زده و يا طبق گفته بربهارى حضرت عمر زنديق و كافر است؟

سؤال 100. آيا صحيح است كه علماى حنفى پيروان امام شافعى را كافر مى‏دانستند و معتقد بودند شافعى‏ها بايد همانند يهود و نصارا جزيه بدهند؟

ابن‏كثير دمشقى در شرح حال محمد بن موسى بن عبداللّه‏ بلاساعونى يكى از علماى حنفى مى‏نويسد:

بلاساعونى كه مدتى مسند قضاوت بيت المقدس و دمشق را نيز عهده‏دار بود، معتقد بود شافعى‏ها حق زندگى در بلاد اسلامى را ندارند و مى‏گفت: اگر روزى به قدرت برسم از شافعى‏ها (همانند يهود و نصارا) جزيه خواهم گرفت.

«و كان يقول: لو كانت لي الولاية لأخذت من أصحاب الشافعي الجزية».

ابن‏كثير، البداية و النهاية: ج 12، ص 187، حوادث سال 506 هجرى قمرى، شرح حال محمد بن موسى بن عبداللّه‏.

سؤال 101. آيا صحابه پيامبر پس از رحلت نبى مكرم اسلام به نفاق رو آورده و با همسرانشان بدرفتارى كرده و حقوق همسرانشان را رعايت نمى‏كردند؟

عبداللّه‏ بن عمر مى‏گويد: در زمان پيامبر اكرم از تندخويى، بدرفتارى و كوتاهى در حق همسرانمان مى‏ترسيديم، زيرا ترس آن را داشتيم كه در صورت بدرفتارى با همسرانمان، از سوى خداوند آيه‏اى در شأن ما نازل شود، اما پس از رحلت پيامبر اكرم رفتار ما با همسرانمان تغيير كرد، (زيرا مطمئن بوديم آيه‏اى نازل نخواهد شد).

«كنّا نتّقي الكلام و الإنبساط إلى نسائنا على عهد النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم، هيبة أن ينزل فينا شيء، فلمّا توفّي النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم تكلّمنا و انبسطنا».

محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 3، ص 257، كتاب النكاح، باب الوصاة بالنساء.

عينى يكى از مهمترين شارحان صحيح بخارى در شرح و توضيح اين روايت مى‏نويسد: صحابه در زمان پيامبر اكرم با همسرانشان با رفق و مدارا برخورد كرده و حقوق آنان را رعايت مى‏كردند، زيرا مى‏ترسيدند اگر در حق همسرانشان كوتاهى كرده و حقوق آنان را رعايت نكنند، از طرف خداوند آيه‏اى نازل شود و آن‏ها را مذمت كند. اما پس از رحلت پيامبر اكرم حقوق همسرانشان را رعايت نكرده و با آنان با خشونت رفتار مى‏كردند، زيرا مطمئن
بودند كه پس از رحلت پيامبر اكرم آيه‏اى در مذمت آنان نازل نخواهد شد.

«كنّا نتّقي الكلام و الإنبساط إلى نسائنا على عهد النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هيبةَ أن ينزِلَ فينا شيء، فلمّا تُوفّي النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم تكلّمنا و انبسطنا». عينى در شرح اين روايت مى‏نويسد: «كنّا نتقي» أي نجتنب الكلام الذي يخشى منه سوء العاقبة. قوله: «الإنبساط» أي و نتقي أيضاً الإنبساط إلى نسائنا، و أراد به التقصير في حقّهنّ و ترك الرفق بهنّ... أي نتّقي لخوف أن ينزل فينا أي في شأننا شيء من الوحي... قوله: «تكلمنا و انبسطنا» يريد به تغيير شأنهم عمّا كانوا عليه في عهد النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم. و الدليل عليه ما رواه ابن‏ماجة أيضاً عقيب الحديث المذكور من حديث أبي بن كعب قال: كنّا مع رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم و إنّما وجهنا واحد، فلمّا قبض نظرنا هكذا و هكذا. و روى أيضاً من حديث أنس بن مالك قال: لمّا كان اليوم الذي دخل فيه رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم المدينة أضاء منها كلّ شيء، فلمّا كان اليوم الذي مات فيه أظلم منها كلّ شيء و ما نفضنا عن النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم الأيدي حتّى أنكرنا قلوبنا».

عينى، عمدة القاري شرح صحيح البخاري: ج 20، ص 167، كتاب النكاح، باب الوصاة بالنساء، شرح حديث 117.

سؤال 102. هنگامى كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم مى‏فرمودند: «لاتسبوا أصحابي فلو أنّ أحدكم أنفق مثل أحد ذهباً ما بلغ مدّ أحدهم و لا نصيفه» (محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخاري: ج 2، ص 292، كتاب المناقب، باب فضل أبي بكر.)، «أكرموا أصحابي فإنّهم خياركم» (عبدالرزاق صنعانى، المصنف: ج 11، ص 341، باب لزوم الجماعة، ح  20710.)، «اللّه‏ اللّه‏ في أصحابي، اللّه‏ اللّه‏ في أصحابي، لاتتّخذوهم غرضاً بعدي، فمن أحبّهم فبحُبّي أحبّهم، و من أبغضهم فببغضي أبغضهم، و من آذاهم فقد آذاني، و من آذاني فقد آذى اللّه‏، و من آذى اللّه‏ فيوشك أن يَأخُذَه» (ترمذى، الجامع الصحيح: ج 5، ص 696، كتاب المناقب، ح 3863؛ احمد بن حنبل، المسند: ج 5، ص 54، حديث عبداللّه‏ بن مغفل و كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال: ج 11، ص 540، ح 32530.) و «إنّ الناس يكثرون و أصحابي يقلون، فلاتسبوهم، لعن اللّه‏ من سبّهم» (هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 10، ص 21، كتاب المناقب، باب اثم من سبّ الصحابة.) مخاطب سخنان آن حضرت چه كسانى بودند؟ و روى سخن با چه كسانى بود؟ اين روايات را چگونه بايد معنى كرد؟

اگر مخاطب اين سخنان پيامبر، اصحاب و ياران آن حضرت و كسانى كه در آن دوران حاضر بودند، باشد، معنايش اين است كه پيامبر اكرم به حاضرانى كه صحابه بودند، دستور مى‏دهد كه صحابه را دشنام ندهند. حال سؤال اين است كه مگر صحابه به يكديگر دشنام مى‏دادند؟

اگر در توجيه اين روايات گفته شود كه مخاطب سخنان پيامبر، صحابه و ياران آن حضرت بودند، اما كسانى كه صحابه را دشنام داده و به صحابه ناسزا مى‏گفتند، از رده و شرافت صحابى بودن خارج مى‏شوند، بايد معتقد باشيم بسيارى از صحابه همچون معاويه و... كه حضرت على رضى‏الله‏عنه را دشنام مى‏دادند از رده و شرافت صحابى بودن خارج شده‏اند.

يكى ديگر از لوازم اين فرض و احتمال اين است كه اين سخنان پيامبر هيچ ربطى به نسل‏هاى بعدى و زمان بعد نداشته و نسل‏هاى آينده مى‏توانند صحابه را دشنام داده و به آن‏ها ناسزا بگويند.

اگر معتقد باشيم مخاطب اين سخنان پيامبر كسانى هستند كه بعد از فتح مكه اسلام آوردند، چنانچه سبكى به استناد آيه 57 سوره حديد اين احتمال را تقويت مى‏كند، باز هم افرادى همچون معاويه و... از صحابى بودن خارج مى‏شوند.

اگر در توجيه اين روايات گفته شود: پيامبر اكرم از حوادث آينده اطلاع داشته و مى‏دانستند كه در سال‏هاى بعد عده‏اى از صحابه و يارانش عده‏اى ديگر از صحابه را دشنام داده و به آن‏ها فحش داده و ناسزا خواهند گفت، لذا با توجه به علم غيب از حوادث آينده، به صحابه و يارانش چنين مطالبى را فرمودند و يا اين كه بگوييم اين سخنان پيامبر هيچ ربطى به صحابه نداشته و مخاطب اين سخنان نسل‏هاى آينده بودند، بايد به علم غيب پيامبر اعتراف
كرده و معتقد باشيم، در حالى كه علم غيب پيامبر را نمى‏پذيريم.

به بيانى ديگر در مورد مخاطبين اين سخنان پيامبر سه احتمال وجود دارد كه تمامى اين احتمالات با مشكلاتى مواجه بوده، و لازمه‏هاى فاسدى را به دنبال دارد.

احتمال اول اين كه: اين سخنان پيامبر هيچ ربطى به صحابه نداشته و تنها نسل‏هاى آينده مخاطب اين سخنان پيامبر مى‏باشند. اگر اين احتمال درست باشد، بايد معتقد باشيم پيامبر علم غيب داشته و اين سخنان را با توجه به علم غيب و اطلاع از حوادث آينده فرمودند.

احتمال دوم اين كه: پيامبر اين سخنان را خطاب به صحابه و ياران خود و تمامى كسانى كه در آن زمان حاضر بودند، فرموده و هيچ ربطى به نسل‏هاى آينده ندارد. اگر اين احتمال را بپذيريم، بايد بپذيريم كه صحابه به يكديگر دشنام مى‏دادند و معتقد باشيم سبّ صحابه و دشنام دادن آنان براى نسل‏هاى آينده جايز بوده و هيچ اشكالى ندارد.

احتمال سوم اين كه: هر دو گروه مخاطب سخنان پيامبر بوده و اين سخنان پيامبر خطاب به تمامى مسلمانان از صدر اسلام تا روز قيامت صادر شده است. در اين صورت نيز بايد علم غيب پيامبر و اطلاع از حوادث آينده را بپذيريم.

سؤال 103. آيا صحيح است كه پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم عبداللّه‏ بن خَطَل را با دستان مبارك خودشان به قتل رساندند؟

سائب ين يزيد مى‏گويد: در روز فتح مكه عبداللّه‏ بن خطل را از زير پرده‏هاى خانه خدا بيرون آوردند و پيامبر اكرم بين زمزم و مقام، گردن او را زدند.

«رأيت رسول‏اللّه‏ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم استخرج عبداللّه‏ بن خطل من تحت أستار الكعبة، فقتله، ثمّ قال: لايقتلن قرشي بعد هذا صبراً».

طبرانى، المعجم الأوسط: ج 3، ص 177، من اسمه العباس، ح 4243.

«رأيت النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم قتل عبداللّه‏ بن خطل يوم الفتح، أخرجوه من تحت الأستار، فضرب عنقه بين زمزم و المقام، ثمّ قال: لايُقتل قُرشي بعد هذا صبراً».

ذهبى، سير أعلام النبلاء: ج 3، ص 437 ـ 438، شرح حال سائب بن يزيد، ش 80؛

حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين: ج 3، ص 739، كتاب معرفة الصحابة، ذكر يزيد بن عبداللّه‏ أبيالسائب، ح 6689/2287؛

هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 6، ص 175، كتاب المغازي و السير، باب غزوة الفتح؛

ابن‏حجر عسقلانى، فتح الباري بشرح صحيح البخاري: ج 7، ص 610، كتاب المغازي، باب غزوة الفتح، باب 48 أين ركز النّبيّ صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم الراية يوم الفتح، شرح حديث 4288

و ابن‏عساكر، تاريخ مدينة دمشق: ج 22، ص 80، شرح حال سائب بن يزيد، ش  2388

اگر چنين مطلبى صحت دارد، چه اصرارى داريم كه بگوييم پيامبر اكرم صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم هيچ شخصى را با دست خود به قتل نرسانده است؟

و چرا مى‏گوييم كسى كه با دستان پيامبر صلَّى اللّه‏ عليه و سلَّم به قتل رسيده باشد، اهل بهشت است؟

به اميد دريافت پاسخ‏هاى منطقى

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. الآداب السلطانية و الأحكام الإسلامية، اسماعيل بن حسين مروزى، متوفاى بعد 614 هجرى قمرى، قاهره، 1345 هجرى قمرى.

2. ارشاد الساري لشرح صحيح البخاري، قسطلانى، ابوالعباس شهاب‏الدين احمد قسطلانى (851 ـ 923 هجرى قمرى)، دار الفكر، چاپ اول، 1410 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (15 جلدى).

3. الإستيعاب في أسماء الأصحاب، ابن عبدالبر، جمال‏الدين ابوعمر يوسف بن عبداللّه‏ بن محمد بن عبدالبر بن عاصم نمرى قرطبى مالكى، متوفاى 463 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، محقق شيخ على محمد معوض و شيخ عادل احمد عبدالموجود، چاپ اول، بيروت، لبنان، 1415 هجرى قمرى، (4 جلدى).

4. أسدالغابة في معرفة الصحابة، ابن‏اثير جزرى، عزالدين ابوالحسن على بن ابى‏الكرم محمد بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى شافعى (555 ـ 630 هجرى قمرى)، ناشر مكتبة الاسماعيلية، تهران، (5 جلدى).

5. الإصابة في تمييز الصحابة، ابن‏حجر عسقلانى شافعى، شهاب‏الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن حجر عسقلانى (773 ـ 852 هجرى قمرى)، دار صادر، چاپ اول، 1328 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (4 جلدى).

6. أضواء على السنة المحمدية، محمود ابورية، متوفاى 1385 هجرى قمرى، نشر البطحاء، چاپ پنجم.

7. الأم، شافعى، ابوعبداللّه‏ محمد بن ادريس بن عباس، متوفاى 204 هجرى قمرى، دار الفكر، چاپ اول، 1422هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (5 جلدى).

8. أمل الآمل، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، متوفاى 1104 هجرى قمرى، مطبعة الآداب، محقق سيد احمد حسينى، نجف اشرف، عراق، (2 جلدى).

9. الأنساب، سمعانى شافعى، ابوسعد عبدالكريم بن محمد بن منصور تميمى سمعانى مروزى، متوفاى 562 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، محقق عبداللّه‏ عمر الباروُدى، چاپ اول، 1408 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (5جلدى).

10. أنساب الأشراف، بلاذرى، ابوجعفر احمد بن يحيى بن جابر بن داود بلاذرى بغدادى، متوفاى 279 هجرى قمرى، دار الفكر، محقق دكتر سهيل زكار و دكتر رياض زركلى، چاپ اول، 1417 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (13جلدى).

11. إيضاح المكنون في الذيل على كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون، اسماعيل پاشا بغدادى، متوفاى 1339 هجرى قمرى، دار الفكر، 1402 هجرى قمرى، (3 جلدى).

12. البداية و النهاية، ابن‏كثير، عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر معروف به ابن‏كثير دمشقى شافعى (701 ـ 774 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، محقق احمد ابوملحم، على نجيب عطوى، فؤاد سيد، مهدى ناصرالدين و على عبدالساتر، چاپ پنجم، 1409 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (15 جلد در 8 مجلد).

13. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ذهبى، شمس‏الدين ابوعبداللّه‏ محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى مصرى دمشقى شافعى، متوفاى 748 هجرى قمرى، دار الكتاب العربى، محقق دكتر عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ اول، بيروت، لبنان، 1414 هجرى قمرى، (52 جلدى).

14. تاريخ الأمم و الملوك، معروف به تاريخ طبرى، طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى (224 ـ 310 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، چاپ دوم، 1408 هجرى قمرى، (6 جلدى).

15. تاريخ بغداد أو مدينة السلام، خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على معروف به خطيب بغدادى شافعى (392 ـ463 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، (20 جلدى).

16. تاريخ الخلفاء، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابى‏بكر بن محمد سيوطى مصرى شافعى (809 ـ 911هجرى قمرى)، محقق دكتر محمد كمال‏الدين عزالدين على، عالم الكتب، چاپ اول، 1423 هجرى قمرى، بيروت، لبنان.

17. تاريخ دمشق الكبير، ابن‏عساكر، ابوالقاسم على بن حسن بن هبه‏اللّه‏ بن عبداللّه‏ بن حسين دمشقى شافعى، متوفاى 571 هجرى قمرى، دار إحياء التراث العربي، محقق على عاشور الجنوبي، چاپ اول، 1421 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (75 جلد در 39 مجلد).

18. تاريخ المدينة المنوّرة، ابن‏شبّه، ابوزيد عمر بن شبّه نميرى بصرى (173 ـ 262 هجرى قمرى)، دار الفكر، محقق فهيم محمد شلتوت، قم، ايران، 1410 هجرى قمرى، (4 جلد در 2 مجلد).

19. تاريخ المستبصر، ابن‏مجاور، ابوالفتح جمال‏الدين يوسف بن يعقوب بن محمد بن على شيبانى دمشقى (601 ـ690 هجرى قمرى)، (2 جلد در يك مجلد).

20. تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابى‏يعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح كاتب عباسى معروف به يعقوبى، متوفاى 284 هجرى قمرى، دار صادر، بيروت، لبنان، (2 جلدى).

21. تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، مباركفورى، ابوالعلاء محمد عبدالرّحمن بن عبدالرحيم مباركفورى، متوفاى 1353 هجرى قمرى، دار إحياء التراث العربي، محقق على محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، چاپ دوم، 1430 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (10 جلدى).

22. تذكرة الحفاظ، ذهبى، شمس‏الدين ابوعبداللّه‏ محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى مصرى دمشقى شافعى، متوفاى 748 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، محقق شيخ زكريا عميرات، چاپ دوم، 1428 هجرى قمرى، بيروت،لبنان،(6جلددر3مجلد).

23. تذكرة الخواص من الأمة بذكر خصائص الائمة، سبط بن جوزى، يوسف بن قزغلى بغدادى (581 ـ 654 هجرى قمرى)، محقق حسين تقى‏زاده، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لأهل البيت، چاپ اول، 1426 هجرى قمرى، قم، ايران، (2 جلدى).

24. التفسير الكبير و مفاتيح الغيب، فخر رازى، محمد بن عمر بن حسين رازى، (544 ـ 606 هجرى قمرى)، مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ چهارم، 1413 هجرى قمرى، (32 جلد در 16 مجلد).

25. التمهيد، ابن‏عبدالبر، جمال‏الدين ابوعمر يوسف بن عبداللّه‏ بن محمد بن عبدالبر بن عاصم قرطبى مالكى، متوفاى 463 هجرى قمرى، محقق مصطفى بن احمد العلوى و محمد عبدالكبير البكرى، وزارة عموم الأوقاف و الشؤون الاسلامية، 1387 هجرى قمرى، (24 جلدى).

26. تنوير الحوالك، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرّحمن بن ابى‏بكر بن محمد بن عثمان بن محمد بن خضر سيوطى مصرى شافعى (809 ـ 911 هجرى قمرى)، محقق شيخ محمد عبدالعزيز الخالدى، دار الكتب العلمية، چاپ اول،1418 هجرى قمرى، بيروت، لبنان.

27. تهذيب الأسماء و اللغات، نووى، محيى‏الدين ابوزكريا يحيى بن شرف حزامى حورانى نووى دمشقى شافعى (631 ـ 676 هجرى قمرى)، محقق مصطفى عبدالقادر عطا، (2 جلدى).

28. تهذيب التهذيب، ابن‏حجر عسقلانى، شهاب‏الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن حجر كنانى عسقلانى شافعى (773 ـ 852 هجرى قمرى)، دارالفكر، چاپ اول، بيروت، 1404 هجرى قمرى، (14جلدى).

29. تهذيب الكمال في أسماء الرجال، مزى، جمال‏الدين ابوالحجاج يوسف بن عبدالرّحمن دمشقى شافعى (654 ـ742 هجرى قمرى) دارالفكر، بيروت، لبنان، 1414 هجرى قمرى، (22 جلدى).

30. جواهر المطالب في مناقب الإمام علي بن أبيطالب، ابن‏الدمشقى، شمس‏الدين ابوالبركات محمد بن احمد دمشقى شافعى، متوفاى 871 هجرى قمرى، محقق شيخ محمدباقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، چاپ اول، 1415 هجرى قمرى، قم، ايران، (2جلدى).

31. الثقات، ابن‏حبان، ابوحاتم محمد بن حبان بن احمد تميمى بستى شافعى، متوفاى 354 هجرى قمرى، دائرة المعارف العثمانية، چاپ اول، 1393 هجرى قمرى، حيدرآباد، هند، (9 جلدى).

32. حلية العلماء في معرفة مذاهب الفقهاء، قفال، سيف‏الدين ابوبكر محمد بن احمد شاشى (429 ـ 507 هجرى قمرى)، محقق دكتر ياسين احمد ابراهيم، مكتبة الرسالة الحديثة، چاپ اول، 1988 ميلادى، عمان، اردن، (8 جلدى).

33. دراسات اللبيب في الأسوة الحسنة بالحبيب، محمدامين سندى.

34. الدرر السنية في الرد على الوهابية، زينى‏دحلان، احمد بن زينى‏دحلان شافعى (1233 ـ 1304 هجرى قمرى).

35. الدر المنثور في التفسير بالمأثور، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرّحمن بن ابى‏بكر بن محمد بن عثمان بن محمد بن خضر سيوطى مصرى شافعى (809 ـ 911 هجرى قمرى)، ناشر محمد امين دمج، بيروت، لبنان، (6 جلدى).

36. دلائل النبوّة، اصفهانى، ناصرالدين ابوالقاسم اسماعيل بن محمد بن فضل بن على بن احمد قرشى تميمى بستى مقلب به قوام‏السنة (459 ـ 535 هجرى قمرى)، دار طيبة، محقق محمد محمد حداد، چاپ اول، رياض، 1409هجرى قمرى، (4 جلدى).

37. دلائل النبوّة، بيهقى، ابوبكر احمد بن حسين بن على بيهقى شافعى (384 ـ 458 هجرى قمرى)، دار الفكر، محقق عبدالرّحمن محمد عثمان، چاپ اول، 1418 هجرى قمرى، بيروت، لبنان.

38. دلائل النبوّة، بيهقى، ابوبكر احمد بن حسين بن على بيهقى شافعى (384 ـ 458 هجرى قمرى)، مكتبة الشاملة، (8 جلدى).

39. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، آلوسى، شهاب‏الدين ابوالثناء سيدمحمود بن عبداللّه‏ حسينى آلوسى بغدادى شافعى وهابى (1217 ـ 1270 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، محقق محمد احمد الامد و عمر عبدالسلام السلامى، چاپ اول، 1420 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (30 جلد در 15 مجلد).

40. سنن ابن‏ماجة، ابن‏ماجة، ابوعبداللّه‏ محمد بن يزيد قزوينى (207 ـ 275 هجرى قمرى)، دار الفكر، محقق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت، لبنان، (2 جلدى).

41. سنن ابوداود، ابوداود سجستانى، سليمان بن اشعث بن اسحاق بن بشير بن شداد بن عمران ازدى سجستانى (202ـ 275 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، محقق محمد محيى‏الدين عبدالحميد، (4 جلدى).

42. سنن ترمذى، ابوعيسى محمد بن عيسى بن سورة بن موسى بن ضحاك سلمى ترمذى (209 ـ 279 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، محقق احمد محمد شاكر، بيروت، لبنان، (5 جلدى).

43. السنن الكبرى، بيهقى، ابوبكر احمد بن حسين بن على بيهقى شافعى (384 ـ 458 هجرى قمرى)، دار الفكر، چاپ اول، 1419 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (15 جلدى).

44. سنن النسائي، نسائى، ابوعبدالرّحمن احمد بن شعيب نسائى شافعى (215 ـ 303 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، محقق شيخ حسن محمد المسعودى، بيروت، لبنان، (8 جلد در 4 مجلد).

45. سير أعلام النبلاء، ذهبى، شمس‏الدين ابوعبداللّه‏ محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى مصرى دمشقى شافعى، متوفاى 748 هجرى قمرى، مؤسسه الرسالة، محقق شعيب الأرنؤوط و محمد نعيم العرقسوسى، چاپ يازدهم، 1417 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (25 جلدى).

46. شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ابن‏عماد، ابوالفلاح عبدالحى بن عماد حنبلى، متوفاى 1089 هجرى قمرى، دار الفكر، بيروت، لبنان، 1414 هجرى قمرى، (8 جلدى).

47. شرح السنة، بربهارى، ابومحمد حسن بن على بن خلف بربهارى حنبلى، متوفاى 328 هجرى قمرى، دار ابن‏القيم، محقق محمد سعيد سالم القحطانى، چاپ اول، 1408 هجرى قمرى.

48. شرح نهج‏البلاغة، ابن‏ابى‏الحديد، ابوحامد عبدالحميد بن هبه‏اللّه‏ بن محمد بن محمد بن حسين بن ابى‏الحديد معتزلى (586 ـ 656 هجرى قمرى)، دار إحياء الكتب العربية، محقق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، 1385 هجرى قمرى، (20 جلدى).

49. شُعب الإيمان، بيهقى، ابوبكر احمد بن حسين بن على بيهقى شافعى (384 ـ 458 هجرى قمرى)، دار الكتب لعلمية، محقق ابوهاجر محمد سعيد بن بسيونى زغلول، چاپ اول، 1421 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (9 جلدى).

50. صحيح البخاري، بخارى، ابوعبداللّه‏ محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن مغيرة جعفى بخارى (194 ـ 256 هجرى قمرى)، دار المعرفة، بيروت، لبنان، (4 جلدى).

51. صحيح ابن‏حبان بترتيب ابن‏بلبان، ابن‏حبان، ابوحاتم محمد بن حبان بن احمد تميمى بستى شافعى (270 ـ 354 هجرى قمرى)، مؤسسه الرسالة، تحقيق شعيب الأرنؤوط، چاپ دوم، بيروت، 1414 هجرى قمرى، (16 جلدى).

52. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى شافعى (204 ـ 261 هجرى قمرى)، چاپ 1377 هجرى قمرى، (4 جلد در دو مجلد).

53. الطبقات الكبرى، ابن‏سعد واقدى، ابوعبداللّه‏ محمد بن سعد بن منيع بصرى زهرى (168 ـ 230 هجرى قمرى)، دار صادر، بيروت، (9 جلدى).

54. العبر و ديوان المبتدأ و الخبر في أيّام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الأكبر معروف به تاريخ ابن‏خلدون، عبدالرحمن بن خلدون مغربى، متوفاى 808 هجرى قمرى، دار إحياء التراث العربي، چاپ چهارم، بيروت، لبنان، (8 جلدى).

55. العقد الفريد، ابن‏عبدربه، ابوعمر احمد بن محمد بن عبدربه اندلسى (246 ـ 328 هجرى قمرى)، دار الكتاب العربي، چاپ سوم، 1384 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (7 جلدى).

56. عمدة القاري شرح صحيح البخاري، عينى، بدرالدين ابومحمد بن احمد بن موسى بن احمد بن حسين بن يوسف بن محمود عينى حنفى مصرى (762 ـ 855 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، (25 جلدى).

57. عون المعبود شرح سنن أبيداود، عظيم‏آبادى، ابوعبدالرّحمن محمد اشرف بن امير بن على بن حيدر صديقى عظيم‏آبادى هندى، متوفاى 1329 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، چاپ دوم، 1423 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (16 جلد در 9 مجلد).

58. فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء، جمع و ترتيب احمد بن عبدالرزاق الدويش، طبع و نشر رئاسة ادارة البحوث العلمية و الإفتاء، چاپ اول، 1423 هجرى قمرى، رياض، عربستان.

59. فتح الباري بشرح صحيح البخاري، ابن‏حجر عسقلانى، شهاب‏الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن حجر كنانى عسقلانى مصرى شافعى (773 ـ 852 هجرى قمرى)، دار الريان للتراث، چاپ اول، 1407 هجرى قمرى، قاهره، (13 جلدى).

60. الفتوح، ابن‏اعثم، ابومحمد احمد بن محمد بن على بن اعثم كوفى، متوفاى حدود 314 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1406 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (8 جلد در 4 مجلد).

61. الفكر السامي في تاريخ فقه الإسلامي، محمد حجوى ثعالبى.

62. الكامل في التاريخ، ابن‏اثير جزرى، عزالدين ابوالحسن على بن ابى‏الكرم محمد بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى جزرى موصلى شافعى (555 ـ 630 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، محقق على شيرى، چاپ اول، بيروت، لبنان، 1408 هجرى قمرى، (7 جلدى).

63. فيض القدير شرح الجامع الصغير، مناوى، محمد عبدالرؤوف، متوفاى 1031 هجرى قمرى، محقق احمد عبدالسلام، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1415 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (6 جلدى).

64. قراءة في كتب العقائد، حسن بن فرحان مالكى، مركز الدراسات التاريخية، عمان، اردن.

65. الكفاية في علم الرواية، خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على بن ثابت بن احمد بن مهدى بن ثابت معروف به خطيب بغدادى شافعى (392 ـ 463 هجرى قمرى)، دار الكتب الحديثة،  چاپ دوم، قاهره.

66. كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، متقى هندى، علاءالدين على متقى بن حسام‏الدين هندى برهان‏فورى (888 ـ 975 هجرى قمرى)، مؤسسه الرسالة، محقق شيخ بكرى حيانى و شيخ صفوة السقا، چاپ پنجم، 1405هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (18 جلدى).

67. لسان الميزان، ابن‏حجر عسقلانى، شهاب‏الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن حجر كنانى عسقلانى مصرى شافعى (773 ـ 852 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، محقق شيخ عادل احمد عبدالموجود و شيخ على محمد معوض، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1416 هجرى قمرى، (7 جلدى).

68. المجروحين، ابن‏حبان، ابوحاتم محمد بن حبان بن احمد تميمى بستى شافعى، متوفاى 354 هجرى قمرى، دار المعرفة، محقق محمود ابراهيم زايد، چاپ اول، 1412 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (3 جلد در 1 مجلد).

69. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هيثمى، نورالدين ابوالحسن على بن ابى‏بكر بن سليمان بن ابى‏بكر بن عمر بن صالح هيثمى قاهرى شافعى (735 ـ 807 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، 1408 هجرى قمرى، (10جلدى).

70. المجموع، نووى، محيى‏الدين ابوزكريا يحيى بن شرف حزامى حورانى نووى دمشقى شافعى (631 ـ 676هجرى قمرى)، دار الفكر، بيروت، لبنان، (20 جلدى).

71. مجموع فتاوى و مقالات متنوعة، بن‏باز، عبدالعزيز بن عبداللّه‏ بن عبدالرحمن، دار أصداء المجتمع، محقق محمد بن سعد الشويعر، چاپ سوم، 1428 هجرى قمرى، رياض، عربستان، (30 جلدى).

72. مجموعة الفتاوى، ابن‏تيميّه، ابوالعباس تقى‏الدين احمد بن عبدالحليم، متوفاى 728 هجرى قمرى، محقق عامر جزار و انور باز، موسسه دار الوفا، چاپ دوم، 1421 هجرى قمرى، (37 جلد در 20 مجلد).

73. محاضرات الأدباء، راغب اصفهانى، حسين بن محمد بن مفضل، متوفاى 502 هجرى قمرى، (2 جلدى).

74. المحصول في علم أصول الفقه، فخر رازى، محمد بن عمر بن حسين رازى، (544 ـ 606 هجرى قمرى)، محقق دكتر طه جابر فياض العلوانى، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1412 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (6 جلدى).

75. المحلّى، ابن‏حزم، ابومحمد على بن احمد بن سعيد بن حزم ظاهرى اندلسى قرطبى (384 ـ 456 هجرى قمرى)، دار الآفاق الجديدة، تحقيق لجنة احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، (11 جلدى).

76. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودى، ابوالحسن على بن حسين هذلى بغدادى شافعى، متوفاى 346 هجرى قمرى، دار الكتب العلمية، محقق دكتر مفيد محمد قميحه، چاپ اول، بيروت، لبنان، (4 جلدى).

77. المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، ابوعبداللّه‏ محمد بن عبداللّه‏ بن محمد بن حمدويه بن نعيم بن حكم (321 ـ 405 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، محقق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ دوم، 1422 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (5 جلدى).

78. المسند، احمد بن محمد بن حنبل (164 ـ 241 هجرى قمرى)، دار صادر، بيروت، (6 جلدى).

79. مسند ابى‏يعلى، أبويعلى احمد بن على بن مثنى تميمى، (210 ـ 307 هجرى قمرى)، محقق حسين سليم اسد، دار المأمون للتراث، (13 جلدى).

80. المصنّف، عبدالرزاق صنعانى، ابوبكر عبدالرزاق بن همام بن نافع حميرى صنعانى يمنى (126 ـ 211 هجرى قمرى)، مجلس العلمي، محقق حبيب‏الرّحمن اعظمى، (12 جلدى).

81. المصنّف في الأحاديث و الآثار، ابن‏ابى‏شيبه، عبداللّه‏ بن محمد بن ابى‏شيبه ابراهيم بن عثمان بن ابى‏بكر بن ابى‏شيبه كوفى، متوفاى 235 هجرى قمرى، دارالفكر، محقق سعيد محمد اللحام، چاپ اول، بيروت، 1409هجرى قمرى، (8 جلدى).

82. المعارف، ابن‏قتبيه، ابومحمد عبداللّه‏ بن مسلم (213 ـ 276 هجرى قمرى)، منشورات الشريف الرضى، محقق ثروة عكاشة، چاپ اول، 1415 هجرى قمرى، قم، ايران.

83. معجم الأدباء، ياقوت حموى، ياقوت بن عبداللّه‏ حموى رومى بغدادى، متوفاى 626 هجرى قمرى، (20 جلدى).

84. المعجم الأوسط، طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطير لخمى شامى حنبلى (260 ـ 360 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، تحقيق محمدحسن محمدحسن اسماعيل شافعى، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1420هجرى قمرى، (7 جلدى).

85. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، خوئى، سيد ابوالقاسم خوئى، منشورات مدينة العلم، قم، ايران، (23جلدى).

86. المعجم الكبير، طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطير لخمى شامى حنبلى (260 ـ 360 هجرى قمرى)، دار احياء التراث العربى، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى، چاپ دوم، (25 جلدى).

87. مقاتل الطالبيّين، ابوالفرج اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين بن محمد بن احمد مروانى اموى (284 ـ 356 هجرى قمرى)، ناشر منشورات الرضى ـ زاهدى، چاپ امير قم، محقق كاظم المظفر، چاپ دوم، 1405 هجرى قمرى.

88. مقدمة ابن‏الصلاح في علوم الحديث، ابن‏صلاح، ابوعمر عثمان بن عبدالرّحمن شهرزورى شافعى، (577 ـ 643 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1416 هجرى قمرى، بيروت، لبنان.

89. مناقب آل أبيطالب، ابن‏شهرآشوب، مشيرالدين ابوعبداللّه‏ و ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب بن ابى‏نصر بن ابى‏حبيشى (حبيش) مازندرانى، متوفاى 588 هجرى قمرى، مؤسسه انتشارات علامه، قم، (4 جلدى).

90. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، ابن‏تيميّه، ابوالعباس تقى‏الدين احمد بن عبدالحليم، متوفاى 728 هجرى قمرى، محقق دكتر محمد رشاد سالم، موسسه الريان، بيروت، لبنان، 1424 هجرى قمرى، (4جلدى).

91. المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج، نووى، محيى‏الدين ابوزكريا يحيى بن شرف نووى شافعى (631 ـ676 هجرى قمرى)، المكتبة العصرية، 1428 هجرى قمرى، بيروت، لبنان، (7 جلدى).

92. ميزان الإعتدال في نقد الرجال، ذهبى، شمس‏الدين ابوعبداللّه‏ محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى مصرى دمشقى شافعى، متوفاى 748 هجرى قمرى، دار الفكر، محقق على محمد البجاوى، (4 جلدى).

93. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، سيدعلى حسينى ميلانى، معاصر، مركز تحقيق و ترجمه و نشر آلاء، 1423 هجرى قمرى، صداقت، قم، ايران، (20 جلدى).

94. الوافي بالوفيات، صفدى، صلاح‏الدين ابوالصفاء خليل بن ايبك بن عبداللّه‏ صفدى دمشقى شافعى (696 ـ 764 هجرى قمرى)، چاپ دوم، 1411 هجرى قمرى، (22 جلدى).

95. و ركبت السفينة، مروان خليفات، معاصر، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، چاپ دوم، 1418 هجرى قمرى.

96. وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، ابن‏خلكان، ابوالعباس احمد بن محمد بن ابراهيم بن ابى‏بكر بن خلكان (608ـ 681 هجرى قمرى)، دار صادر، محقق دكتر احسان عباس، 1398 هجرى قمرى، (8 جلدى).

97. وقعة صفين، ابن‏مزاحم منقرى، ابوالفضل نصر بن مزاحم بن سيار كوفى، متوفاى 212 هجرى قمرى، مكتبة آيه‏اللّه‏العظمى المرعشي النجفي، محقق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، 1403 هجرى قمرى، قم، ايران.

98. هدي الساري مقدمة فتح الباري، ابن‏حجر عسقلانى، شهاب‏الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن حجر كنانى عسقلانى مصرى شافعى (773 ـ 852 هجرى قمرى)، دار الريان للتراث، چاپ اول، 1407هجرى قمرى، قاهره، مصر.

99. هدية العارفين أسماء المؤلفين و آثار المصنفين، اسماعيل پاشا بغدادى، متوفاى 1339 هجرى قمرى، دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، (2 جلدى).

100. هذه هي الأغلال، قصيمى، منشورات الجمل.



خدا نظر طوقي پور
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  سعيد روستائي     -   تاريخ:  19 اسفند 90 - 19:16:42
سلام عليكم با عرض خسته نباشيد ميخواستم بدانم چطور بايد 2 جلد كتاب (سوالاتي از محضر استادم) را دانلود كنم؟ باتشكر
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

مي‌‌توانيد تمامي مطالب را كپي پيست نماييد

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

2   نام و نام خانوادگي:  ابراهيم عباس زاده     -   تاريخ:  28 اسفند 90 - 19:53:06
احسنتم
جزاکم الله الف الف خير
اطال الله اعمارکم
3   نام و نام خانوادگي:  عبدالجليل     -   تاريخ:  21 فروردين 91 - 19:27:11
احسنتم
4   نام و نام خانوادگي:  عبدالله مومن     -   تاريخ:  01 خرداد 91 - 22:18:16
عحب جانوراني بوده اند اين خدايان بعضي ها ؟!!
5   نام و نام خانوادگي:  سيدمهدي حق شناس     -   تاريخ:  25 مهر 91 - 15:27:22
با سلام وخسته نباشيد .اجركم عندالله. پاسخ سوالها را كجا بايد پيدا كنم خيلي تلاش كردم لطفا راهنمايي بفرماييد.باتشكر
جواب نظر:
باسلام
دوست گرامي
اين سوالات طبق مباني برخي از اهل سنت بخصوص وهابيان بر آنها وارد است. و دلالت بر بطلان برخي از عقايد آنها مي كند و لزوم تجديد نظر در آنها يا تغيير عقيده آنها را در پي دارد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
6   نام و نام خانوادگي:  قسيم النار و الجنه     -   تاريخ:  29 شهريور 93 - 00:03:42
سلام
اين مطلب که گفتيد:
"سؤال 9. آيا صحيح است كه اُم‏ المؤمنين حضرت عايشه در حضور بردگانِ نامحرم حجاب و پوشش خود را رعايت نمى‏كرد؟"
در منابع شيعه هم آزاد بودن پوشش البته فقط در حد کمي مثل سر و گردن براي غلام از طرف زن آمده مشکلش چيه؟
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
نکته اي که بايد در خصوص پوشش عايشه در اين اينجا به آن دقت کرد اين است که عايشه معتقد بود که حجاب و پوشش چه در مقابل غلام خود و چه در مقابل غلام ديگران لازم نيست. همچنانکه علماي بزرگ اهل سنت نيز به اين مطلب در ذيل همان روايت بخاري که عايشه گفت: قالت سُلَيْمَانُ ادْخُلْ فَإِنَّكَ مَمْلُوكٌ ما بَقِيَ عَلَيْكَ شَيْءٌ . سليمان ! وارد شو ! زيرا تو غلام و مملوک هستي و چيزي ( از پول مکاتب) بر تو نيست.صحيح البخاري ، ج 2 ص 939 رقم 2511
به اين مسئله اعتراف کرده اند
ابن حجر عسقلاني شافعي در فتح الباري اين چنين مي گويد :وقال سليمان بن يسار استأذنت على عائشة فعرفت صوتي فقالت سليمان ادخل الخ تقدم الكلام عليه في آخر العتق وفيه دليل على أن عائشة كانت ترى ترك الاحتجاب من العبد سواء كان في ملكها أو في ملك غيرها لأنه كان مكاتب ميمونة زوج النبي صلي الله عليه وسلم وأما من قال يحتمل أنه كان مكاتبا لعائشة فمعارضة للصحيح من الأخبار بمحض الاحتمال وهو مردود وأبعد من قال يحمل قوله على عائشة بمعنى من عائشة أي استأذنت عائشة في الدخول على ميمونة .سليمان بن يسار گفت : از عايشه اجازه گرفتم و او صدايم را شناخت و گفت : سليمان داخل شو  الي آخر روايت ، توضيح در مورد اين روايت در کتاب العتق بيان شد و اين روايت دال بر آن است که عايشه ، ترک حجاب در مقابل غلام و بنده ، چه اينکه غلام خودش باشد و چه در تصرّف و تمليک ديگري ، را جايز مي دانست. زيرا سليمان ، مکاتب ميمونه همسر رسول الله صلي الله عليه وآله بود .
اگر کسي بگويد که احتمال دارد او کاتب عايشه نيز بوده باشد پس اين احتمال با روايات صحيح (مخالف اين ادعا ) در تعارض است و لذا مردود است . و بعيد تر از همه ، اين ادعا ميباشد که اين سخن سليمان را بر اين حمل کنند که وي از عايشه اجازه گرفت تا بر ميمونه وارد شود ! ( و لذا اين ادعا نيز مردود است )
فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 5 ص 265 ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب
اين در حالي است که پوشش در مقابل بردگان ديگران واجب است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما