* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 28 خرداد 1385 تعداد بازديد: 6048 
سخني با آقاي واعظ زاده خراساني
 
كى بر سر شاخ، بن مى بريد

جناب آقاى واعظ زاده

پس از پيروزى انقلاب پرشكوه اسلامى، به نقل از جنابعالى، مطالبى درباره ولايت شنيده شد كه بسيار سنگين بود و در باور نمى گنجيد كه فرزند حوزه علميه و تربيت شده دانشگاه بزرگ جعفرى(ع)، داراى افكارى چنين دور از حقيقت باشد، و به بهانه تقريب، اين چنين، باورهاى هزار و چهارصد ساله فرهنگ اصيل ولايت را ناديده بگيرد و خلافت بلافصل امير مؤمنان(ع) را كه اولين سنگ زيرين و اساس مذهب اماميه را تشكيل مى دهد و بزرگترين خط فاصل ميان حق و باطل بشمار مى آيد، به هر توجيه و تأويل، كنار بگذارد، و به خلافت خلفايى كه شيرازه آن با مخالفت با رسول اكرم(ص) شكل گرفته و با هجوم بر خانه صديقه طاهره(س) آغاز گرديده و با فرو بردن خار بر چشم و استخوان بر گلوى صاحب ولايت استمرار يافته، مشروعيت بخشد.

ولى با مطالعه سخنان بى اساس جنابعالى در مجله هفت آسمان كه قلب بعضى از مراجع عظام و اساتيد حوزه و دلباختگان مكتب ولايت را به درد آورد، تمام آن شنيده ها به واقعيت پيوست.

با اينكه نظر بزرگوارانه بعضى از حضرات آيات، و اساتيد عظام حوزه علميّه قم، نوشتن مطلبى مناسب به وسيله اين ناچيز بود، ولى از آنجا كه از نوشتن جوابيه بعضى از عزيزان و بزرگواران مطلع بودم، احساس كردم مابه الكفايه هست. پس از چاپ و نشر جوابيه ها، بر اين تصور بودم اگر شبهاتى براى جنابعالى ايجاد شده، قطعاً مرتفع خواهد شد، ولى با كمال تأسف مصاحبه شما با فصلنامه نهج البلاغه، خط بطلان بر اين تصور كشيد و احساس گرديد كه قضيه خيلى بالاتر و عميق تر از آن است كه پنداشته مى شد.

در نوشتن جوابيه و درد دل با جنابعالى، ترديد داشتم ولى با توجه به رؤياى صادقه يكى از اعاظم و بزرگوارانى كه تقوا و اخلاص ايشان، زبانزد همگان است، از حضرت رضا عليه آلاف التحية والثناء، تصميم جدى گرفتم در باره بخشى از سخنان جنابعالى، چند سطرى، درددل نمايم.

من آنچه شرط بلاغ است با تو بگويم
تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال

1 - آيا مشروعيت حكومت حاكم، از راه بيعت به دست مى آيد؟

جناب آقاى واعظ زاده!!

حضرتعالى در اين مصاحبه، چندين بار از بيعت مردم با حاكم اسلامى سخن رانده ايد و بيان فرموده ايد كه: "مشروعيت حكومت حاكم، از راه بيعت به دست مى آيد".

از كدام حاكم سخن مى گوييد؟ از حاكمى كه بدون رعايت موازين اسلامى، حكومت را تصاحب كرده و مبناى حكومت خود را بر پايه هاى استبداد استوار نموده است؟!

قرآن مجيد با جمله (ومن لم يحكم بما أنزل اللّه فأولئك هم الكافرون) خط بطلان بر مشروعيت اين چنين حكومتى كشيده و بيعت مائده: 44. مردم بر چنين حكومتى نمى تواند مشروعيت دهد.

و جالب توجه اينجاست كه مخالفان عثمان خليفه سوم در آغاز، به استناد همين آيه، نامشروع بودن حكومت وى را ثابت و سپس اقدام به كشتن وى نمودند.

"ابن ابى الحديد" و "سيد مرتضى" مى گويند: "وقد روى من طرق مختلفه وبأسانيد كثيرة أنّ عمّاراً كان يقول: ثلاثة يشهدون على عثمان بالكفر وأنا الرابع ، وأنا شرّ الأربعة (ومن لم يحكم بما أنزل اللّه فأولئك هم الكافرون)، وأنا أشهد أنه قد حكم بغير ما أنزل اللّه". شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج 3، ص 50، با تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الشافي في الامامة: ج 4، ص 291. و همچنين رجوع شود به: نهج الحق وكشف الصدق علامه حلي: ص 297، كشف الغطاء: ج 1، ص 19، وصول الأخيار پدر شيخ بهائي: ص 77، تقريب المعارف ابو الصلاح الحلبي: ص 273 و بحار الأنوار: ج 31، ص 280.

و اگر سخن از حاكم اسلامى است، همانند پيامبر9 و امام(ع)، مشروعيت خود را مستقيم از خداى متعال مى گيرند: (إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق) و (إنّي جاعلك للناس إماماً)". ص: 26. بقره: 124.

و يا همانند فقيه، مشروعيت خودرا از امام معصوم(ع) دريافت مى كند: "فإنّي قد جعلته عليكم حاكماً". كافى: ج 7، ص 412، من لايحضره الفقيه: ج 3، ص 8، تهذيب الأحكام: ج 6، ص 218 و وسائل الشيعة (آل البيت ): ج 1، ص 34.

و حتى در ولايت عدول مؤمنين در موارد نياز يا مستند به اذن معصوم(ع) است با جمله "إذا كان القيّم به مثلك ومثل عبد الحميد فلابأس". و يا كاشف از اين است كه "مطلوب الوجود للشارع" و كافى: ج 5، ص 209 و تهذيب الأحكام: ج 7، ص 69. كتاب المكاسب، شيخ الأنصاري: ج 3، ص 561. "الشارع لا يرضى بتركه" مى باشد. فرائد الاصول: ج 1، ص 376، چاپ مجمع الفكر الاسلامى.

پس بنابر اين، حاكم اسلامى، حاكم به نصب خداوند است، چه مردم بخواهند و يا نخواهند، و شرايط تشكيل حكومت براى او فراهم باشد يا نباشد: "الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا". ابن شهرآشوب فرموده: واجتمع أهل القبلة على أنّ الرسول قال: الحسن والحسين إمامان، قاما أو قعدا. المناقب: 163/3، بحار ج 43 ص 291.

آرى! مادامى كه جامعه پذيراى حكومت نباشد و موانعى بر سر راه حكومت ايجاد كند، تشكيل حكومت براى حاكم اسلامى واجب نيست، ولى همين كه موانع، برطرف و شرايط اجراى حكومت فراهم گرديد، اقدام به تشكيل حكومت خواهد كرد.

پر واضح است كه بيعت مردم، موانع اجراى حكومت را از بين برده و زمينه تشكيل حكومت را مهيا مى سازد، نه اينكه به حكومت حاكم اسلامى، مشروعيت ببخشد.

بعد از رسول گرامى(ص) حتى در دوران خلافت خلفاى سه گانه، على(ع)، همان امام منصوب از طرف پيامبر(ص) به امر خداوند است و تنها فردِ اولى به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسير يارى اسلام بپا مى خيزد و براى نجات دين قيام مى كند، بعنوان همكارى با خلفا نيست، بلكه بعنوان عمل به وظيفه در محدوده امكان يا از باب دفع افسد به فاسد است كه سخن حضرت در نهج البلاغه، گوياى اين حقيقت است: "فنهضت في تلك الأحداث حتى زاح الباطل وزهق، واطمأنّ الدين وتنَهْنَه". نهج البلاغه: نامه 62، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج 6، ص 95، الامامة والسياسة: ج 1، ص 175، الغارات: ص 202، كشف المحجة سيد بن طاووس: ص 241، فصل 155، المسترشد طبرى: ص 77.

از اشتباهات بزرگ بعضى از انديشمندان، اين است كه تصور نموده اند امامت با حكومت مترادف است و حال آنكه حكومت يكى از شؤون امامت است. همانگونه كه هدايت مردم، حفظ شريعت، وساطت در فيض بر كلّ هستى وبسط عدالت از ديگر شؤنات امامت است.

تمامى اين شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امير(ع) مترتب بود، ولى بسط عدالت در سايه حكومت مشروط به ايجاد زمينه و خواست مردم بود كه بعد ازقتل عثمان فراهم گرديد.

جناب آقاى واعظ زاده!

اينكه فرموده ايد: "اما ديدگاه دوم مستلزم مشروعيت خلافت خلفاء است در شرايط خاصى كه پيش آمده به عنوان ضرورت و از باب رعايت مصالح اسلامى و حفظ كيان اسلام".

آيا ضرورت فعل، موجب مشروعيت فاعل مى شود؟ و تاكنون هيچ فقيهى از فقهاء شيعه بر مشروعيت خلافت آنان و لو ازبا ضرورت فتوى داده است؟

آرى، اگر در صورت فقدان حاكم در جامعه، اختلال نظام و هرج و مرج پيش آيد، حكومت فاسق نيز جايز شمرده مى شود، ولى آيا اين، شامل آن صورتى هم مى شود كه زورمدارى در جامعه پيدا شود و حاكم اسلامى را كنار زند و خود جاى آن بنشيند؟

راستى اگر اين چنين باشد، حكومت معاويه، يزيد، صدام، پهلوى، لنين و بوش نيز بايد مشروعيت پيدا كند ، چون حكومت آنها نيز برخاسته از ضرورت است.

پس تكليف مبارزه امام حسين(ع) بر ضدّ يزيد و امام خمينى 1 بر ضد پهلوى و ... چه مى شود؟

گيريم كه نفس خلافت خلفاء از باب ضرورت، مشروعيت پيدا كرد، آيا خلافها و بدعتهايى هم كه انجام گرفت، مشروعيت پيدا مى كند؟

آيا حمله به خانه فاطمه (س) و ضرب و جرح حضرت كه منجر به شهادت حضرت گرديد از باب ضرورت و رعايت مصالح اسلامى و حفظ كيان اسلام بود كه عمر آن خليفه به اصطلاح مشروع، در برابر اعتراض حضرت زهرا(س) "يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابي؟" گفت "نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك". أنساب الاشراف: 268/2، باب امر السقيفة، با تحقيق دكتر زكار و دكتر زركلى.

آيا كشتن جانگداز مالك بن نويرة، هم بستر شدن با همسر او و تبرئه خالد بن وليد، تحت عنوان "تأوّل و أخطأ" از باب ضرورت بود؟ أسد الغابة: 295/4، ترجمه مالك بن نويرة، تاريخ الطبري: 504/2، والبداية والنهاية: 355/6.

آيا نصب يزيد بن ابو سفيان بر حكومت شامات كه نتيجه آن، روى كار آمدن بنو اميه و تبديل حكومت اسلامى به سلطنت گرديد، از باب حفظ كيان اسلام بود؟

آيا گرفتن فدك از دست اهل بيت، برگرداندن مقام ابراهيم به حالت زمان جاهليت، بدعت نماز تراويح، قضاوتهاى جائرانه، طلاقها و ازدواجهاى نامشروع، اسارت ناحق دودمان تغلب، محروميت اهل بيت از خمس، تغييرات نا درست در وضوء و نماز، تحريم متعه، تكبير چهارگانه نماز ميت و ... كه امير مؤمنان(ع) از تمامى اينها بعنوان كارنامه سياه زمامداران قبل از خود و مخالفت صريح آنان با رسول گرامى(ص)، ياد مى كند: "عملت الولاة قبلي أعمالاً خالفوا فيها رسول اللّه(ص) متعمّدين لخلافه ، ناقضين لعهده، مغيّرين لسنّته". كافى ج 8 ص 59، وسائل الشيعة (آل البيت ) ج 1 ص 457 و ج 8 ص 46 ، الاحتجاج، ج 1 ص 392، بحار الأنوار ج 93 ص 203، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 156.

آيا ارتكاب همه اينها از باب ضرورت و رعايت مصالح اسلامى و حفظ كيان اسلام بود؟

آيا مشروعيت دادن به خلافت آنان، مستلزم مشروعيت دادن به اين خلافها نيست؟

2 - آيا خلافت ابوبكر با اجماع مهاجرين و انصار محقق شد؟

جناب آقاى واعظ زاده! در اين مصاحبه، از مشروعيت خلافت خلفا، تحت عنوان "اولويت دوم با پشتوانه اجماع مهاجر و انصار" فرموده ايد:

"در چنين صورتى، شوراى اهل حلّ و عقد و انصار و مهاجر كه مى توانست جلوى منافقان و مرتدان و هم يهود و نصارى را كه از اسلام زخم خورده بودند و انتظار فوت پيغمبر را مى كشيدند، بگيرد".

"در اين صورت، تكليف دوم يعنى تشكيل خلافت با اجماع مهاجر و انصار، كه طبعاً مراد پيروى از اكثريت است، نه اجتماع كلى، و نبايد سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار كرد - اين كه فعليت و مشروعيت پيدا مى كند، به لحاظ موقعيت خطير اسلام در آن هنگام". فصلنامه نهج البلاغه: شماره 4 و 5 ص 176.

جناب آقاى واعظ زاده! از كدام اجماع سخن مى گوييد كه استوانه هاى كلامى اهل سنت از آن بى خبرند؟

مگر ماوردى شافعى متوفاى 450 و ابويعلى حنبلى متوفاى 458 به صراحت نگفته اند: در بيعت ابوبكر، اجماعى در كار نبوده و هر گونه سخن از اجماع سخن به گزاف است. "فقالت طائفة: لا تنعقد إلا بجمهور أهل العقد والحلّ من كلّ بلد، ليكون الرضا به عامّاً ، والتسليم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر رضي اللّه عنه على الخلافة باختيار من حضرها ، ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها". الأحكام السلطانيّة ماوردى: ص 33 و الأحكام السلطانيّة ابو يعلى محمد بن الحسن الفراء: ص 117.

و از كدام شوراى اهل حلّ عقد انصار و مهاجر، دم مى زنيد كه مفسران بزرگ اهل سنت از آن بى اطلاعند؟

مگر قرطبى مفسر بزرگ، متوفاى 671، نگفته: امامت، با يك نفر از اهل حلّ عقد منعقد مى شود و نيازى به گردآمدن تعداد زياد نيست، همانگونه اى كه خلافت ابوبكر با نظر فقط عمر، پايه ريزى شد: "فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت، ويلزم الغير فعله، خلافاً لبعض الناس حيث قال: لا ينعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد، ودليلنا: أنّ عمر (رض) عقد البيعة لأبي بكر". جامع أحكام القرآن: ج 1، ص 269 تا 272.

سخن از چه اجماعى است كه متكلم بزرگ اهل سنت همانند امام الحرمين، منكر آن است! و مى گويد: در تشكيل امامت، نيازى به اجماع نيست، همانگونه اى كه در امامت ابوبكر بدون آنكه اجماعى در ميان باشد و قبل از آنكه خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد، حكمها امضا گرديد و بخشنامه ها صادر شد. و در پايان نتيجه مى گيرد كه: امامت با تأييد يك نفر از اهل حل و عقد تشكيل مى گردد: "اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ، ولم يتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة في الأقطار ، ولم ينكر منكر. فإذا لم يشترط الإجماع في عقد الإمامة، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد". كتاب الإلهيّات: ج 2، ص 523.

كدام اجماعى را پشتوانه خلافت ابوبكر مى دانيد كه عضد الدين ايجى از پايه گذاران كلامى اهل سنت، منكر آن است و به صراحت مى گويد: هيچ دليل عقلى و نقلى براى اعتبار اجماع در كار نيست و همين كه يك يا دو نفر از اهل حل و عقد اقدام به بيعت نمايند، امامت تشكيل مى شود همانگونه اى كه امامت ابوبكر با بيعت عمر و امامت عثمان با بيعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گرديد: "وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة ، فاعلم أنّ ذلك لا يفتقر إلى الإجماع ، إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد كاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان".

و جالب اينجاست كه همو اضافه مى كند: در امامت ابوبكر، اجتماع مردم مدينه را هم لازم نديدند تا چه رسد به اجتماع تمام امت!!!: "ولم يشترطوا اجتماع مَن في المدينة فضلاً عن اجتماع الأمّة. هذا ولم ينكر عليه أحد، وعليه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا". المواقف في علم الكلام طبع مصر 1325 ه : ج 8، ص 351.

و همچنين ابن عربى مالكى متوفاى 543، از ديگر شخصيتهاى بزرگ اهل سنت مى گويد: در انتخاب امام، نياز به حضور تمام مردم در انتخابات نيست، بلكه با شركت يك يا دو نفر، انتخابات صورت مى گيرد!!!: "لا يلزم في عقد البيعة للإمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد". شرح سنن الترمذى: ج 13، ص 229.

سخن اين دو شخصيت علمى اهل سنّت، براى كسانى كه بيهوده از دموكراسى بعد از رسول خدا(ع) و يا به گزاف، بحث حكومت مردمى خلفاى راشدين را به ميان مى آورند، جالب توجه است.

"فاعتبروا يا اولى الأبصار!!!"

3 - آيا مردم به اختيار خود با ابوبكر بيعت كردند؟

جناب آقاى واعظ زاده! اينكه فرموده ايد: "ملاك در اجماع مهاجر و انصار، پيروى از اكثريت است، و نبايد سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار كرد".

به نظر مى رسد كه اين عبارت بدون توجه به عواقب فاسد آن كه در تاريخ اتفاق افتاده و تاريخ نگاران آزاد آن را ثبت كرده اند، صورت گرفته.

آيا بهتر نبود قبل از بيان اين سخن، عبارت شيخ مفيد را ملاحظه مى فرموديد كه از ابو مخنف نقل نموده كه: بعد از رحلت رسول خدا(ص)، عمر بن خطاب از عشايرى كه وارد مدينه شده بودند در برابر پول (هنگفتى) كه در اختيار آنان قرار داد، درخواست كرد كه مردم را به زور براى بيعت ابوبكر وادار كنند و اگر كسى ممانعت كرد، وى را مورد ضرب و جرح قرار دهند: "كان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدينة ليمتاروا منها، فشغل الناس عنهم بموت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فشهدوا البيعة وحضروا الأمر فأنفذ إليهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظّ من المعونة على بيعة خليفة رسول اللّه وأخرجوا إلى الناس واحشروهم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبينه".

آنگاه راوى مى گويد: بخدا سوگند! ديدم كه اين عشاير چماق به دست، به طرف مردم هجوم آورده و آنان را لگد مال مى كردند و به زور مردم را براى بيعت با ابوبكر وا مى داشتند: "قال واللّه! لقد رأيت الأعراب تحزّموا، واتّشحوا بالأزر الصنعانيّة وأخذوا بأيديهم الخشب وخرجوا حتى خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مكرهين إلى البيعة".

آنگاه شيخ مفيد اضافه مى كند: نظير اين قضيه كه نشانگر بيعت اجبارى مردم با ابوبكر مى باشد، اخبار زيادى در دست است كه اين كتاب، گنجايش بيان آنها را ندارد: "وأمثال ما ذكرناه من الأخبار في قهر الناس على بيعة أبى بكر وحملهم عليها بالاضطراب كثيرة ولو رمنا ايرادها لم يتّسع لها هذا الكتاب". الجمل والنصرة فى حرب البصرة: 59، چاپ دوم از منشورات مكتبة الداورى - قم.

و همچنين ابن ابى الحديد معتزلى از براء بن عازب يكى از اصحاب رسول خدا9، نقل كرده كه پس از سقيفه، عمر و ابو عبيده، گروه (چماق به دست) را ديدم كه ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر كس مى رسيدند وى را كتك مى زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بيعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبكر مى كشيدند: "واذاً قائل آخر يقول: قد بويع أبوبكر فلم ألبث وإذاً أنا بأبي بكر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبيدة وجماعة من أصحاب السقيفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانيّة لايمرّون بأحد إلّا خبطوه وقدّموه فمدّوا يده فمسحوها على يد أبي بكر يبايعه شاء ذلك أو أبى". شرح نهج البلاغ ابن أبي الحديد: ج 1، ص 219. طبع دار الكتب العلميّة به تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم.

آيا تاكنون از خود پرسيده ايد كه چرا در واپسين لحظات سقيفه، وقتى چشم عمر به قبيله اسلم افتاد، فرياد برآورد كه: ديگر پيروزى ما قطعى شد: "فكان عمر يقول : ما هو إلّا أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر". تاريخ الطبرى: ج 2، ص 458، الشافى في الامامة: ج 3، ص 190، سفينة النجاة سرابي تنكابنى: ص 68 و بحار الأنوار: ج 28، ص 335.

چه تفاوتى است ميان توده مردم مدينه كه به زور كتك چماقداران، بايد بيعت كنند و ميان قبيله اسلم كه تمام كوچه و خيابانهاى مدينه از آنان مملوّ گرديده و از هر سو براى بيعت با ابوبكر ازدحام مى كنند: "أنّ أسلم أقبلت بجماعتها حتّى تضايق بهم السكك فبايعوا أبابكر". همان مصادر.

آيا نه اين است كه اين قضيه از يك موافقتهاى سرّى ميان قهرمان سقيفه با سران قبيله اسلم حكايت مى كند؟

همانند توافق آشكار بين او و چماقدارن عشاير جهت گرفتن بيعت از مردم عادى.

آيا تاكنون به نقشى كه بنو اميه در قضيه بيعت داشتند فكر كرده ايد؟ كه چگونه مى شود در آن موقعيت آنچنانى شهر مدينه، با يك اشاره عمر بن خطاب تمامى بنواميه برخيزند و با ابوبكر بيعت مى كنند.

"قال لهم عمر : ما لي أراكم مجتمعين حلقاً شتّى ، قوموا فبايعوا أبا بكر ، فقد بايعته وبايعه الأنصار ، فقام عثمان بن عفان ومن معه من بني أمية فبايعوه ، وقام سعد و عبد الرحمن بن عوف ومن معهما من بني زهرة فبايعوه". الامامة والسياسة با تحقيق الشيري ج 1 ص 28، با تحقيق الزيني ج 1 ص 18. اين كتاب قطعاً از تأليفات ابن قتيه مى باشد وتشكيك بعضى در نسبت او به مؤلف بى مورد است، چون بزرگان اهل سنت در قرون گذشته از آن نقل كرده اند مانند: حافظ تقى الدين الفاسى المكى متوفاى 832، در كتاب "العقد الثمين" ج 6 ص 72.

4 - آيا مخالفين خلافت ابوبكر افراد محدودى بودند؟

اما اينكه فرموده ايد: "نبايد سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار كرد". از شگفتيهاى تاريخ است!!

آيا خوش نبود كه قبل از بيان اين كلام، عبارت زبير بن بكار را ملاحظه مى فرموديد كه مى گويد: عموم مهاجرين و بخش عمده انصار، شبهه اى نداشتند كه خليفه پيامبر گرامى(ص) همان على بن ابى طالب(ع) است:

"وكان عامّة المهاجرين وجلّ الأنصار لا يشكّون أنّ عليّاً هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه(ص)". الأخبار الموفّقيات: ص 580 وشرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد: ج 6، ص 21.

و يعقوبى در تاريخ خود مى گويد: تمام مهاجرين و انصار، در اينكه على خليفه است، شكّى نداشتند: "وكان المهاجرون والأنصار لا يشكّون فى علي". تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 124، باب خبر سقيفة بنى ساعدة.

مخالفت عموم بنى هاشم از بيعت با ابوبكر را ابن اثير جزرى مطرح كرده و مسعودى مى نويسد: قبل از شهادت فاطمه زهرا رضى الله اسد الغابه: ج 3، ص 329 والكامل في التاريخ: ج 2، ص 325. عنها يك نفر از بنى هاشم بيعت نكرد. مروج الذهب: ج 2، ص 301. جناب آقاى واعظ زاده! اى كاش سخن علامه امينى را ملاحظه مى نموديد، بعد لب به چنين سخن مى گشوديد. آنجا كه مى گويد: خلافت ابوبكر با دو نفر و حداكثر با پنج نفر، تشكيل گرديد و حال آنكه شخصيتهاى برجسته مهاجرين و انصار با وى به مخالفت برخاستند، همانند، على و دو فرزند گرانمايه اش، عباس عموى پيامبر و تمامى فرزندان او از بنى هاشم، سعد بن عباده و فرزندان و قبيله او، حباب بن منذر و همه پيروان او. و همچنين زبير، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خالد بن سعيد، سعد بن ابو وقاص، عتبه بن ابو لهب، براء بن عازب، اُبىّ بن كعب، ابو سفيان و ديگران، از مخالفان بيعت ابو بكر بودند. الغدير: ج 7، ص 93 به نقل از تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 103، الرياض النضرة: ج 1، ص 167، تاريخ ابي الفدا: ج 1، 156، روضة المناظر لابن شحنة هامش الكامل: ج 7، 164 و شرح ابن ابي الحديد: ج 1، ص 134.

آيا صحيح است از اين همه شخصيتهاى برجسته صدر اسلام، بعنوان افراد محدود نام ببريم.

اى كاش به اندازه ابن حزم سنّى درك تاريخى داشتيم و مى گفتيم: لعنت و نفرين خداوندى بر آن اجماعى كه جاى على و يارانش در آن، خالى باشد: "ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة". المحلى: ج 9، ص 345، با تحقيق احمد محمد شاكر، چاپ بيروت - دارالفكر.

جناب آقاى واعظ زاده! آيا عبارت شما "نبايد سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار كرد" كم مهرى به مقام عصمت اميرمؤمنان(ع) و حضرت صديقه و فرزندان آنان نيست؟

و اگر رسول گرامى(ص) روز قيامت از ما بپرسد با توجه به گفتار من "علي مع الحق والحق مع علي"، به چه جرأتى چنين حرفى به الكافي ج 1 ص 294، خصال شيخ الصدوق ص 559 ، العمدة لابن البطريق ص 285 ، الغدير ج 3 ص 176، از منابع متعددة اهل السنّة، مجمع الزوائد الهيثمى ج 7 ص 235، تفسير الكبير للرازى 1 / 205 ، تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر ج 44 ص 370، البداية والنهاية لابن كثير ج 7 ص 398. زبان رانديد؟ چه پاسخى خواهيم داشت؟

و آيا بهتر نبود عبارت شيخ مفيد را كه در پاسخ فقيه حنفى مذهب منطقه صاغان (نوغان)، ملاحظه مى فرموديد كه تكليف كسانى را كه استناد به اجماعى مى كنند كه على(ع) از آن خارج مى باشد، روشن نموده:

"وقد ثبت الخبر عن النبي(ص) أنّه قال: علي أقضاكم. وقال: علي مع الحق والحق مع علي ، اللهم أدر الحق مع علي حيثما دار. وإذا كان الأمر على ما ذكرناه ، بطل ما ادعّاه الشيخ الضالّ من خلاف الإجماع في ذلك ، إلا أن يخرج أمير المؤمنين(ع) من الإجماع ، و يحكم على قوله بالشذوذ والخروج عن الإيمان . فينكشف أمره لسائر العقلاء ، و تظهر ردّته لكافّة العلماء ، ويبيّن من جهله ما لا يخفى على أحد من الفقهاء ، و كفاه بذلك خزياً". المسائل الصاغانيية ص 109.

5 - آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى دانست؟

جناب آقاى واعظ زاده!! در اين مصاحبه چندين بار از مشروعيت خلافت خلفاء بعنوان اولويت دوم سخن به ميان آورده ايد تإ؛چ؟ جايى كه چند استدلال موهوم براى آن اقامه نموده ايد كه در صدر آنها نامه على(ع) به معاويه به چشم مى خورد.

آنگاه فرموده ايد: "در اين نامه، امام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى، باعث مشروعيت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود مى داند، و آن را مورد رضايت خدا و باعث طعن بر مخالفين آن، و حتى حلال بودن قتال با آنان مى داند". مجله ياد شده، صفحه 177.

و كار را تا آنجا پيش برده ايد كه از شيخ شلتوت نقل كرده ايد كه ابوبكر مظهر صفت رحمت وجمال حق بوده: "إنّ الصديق كان مظهراً لصفة الرحمة والجمال". مجله يادشده، صفحه 187.

در اينجا از جنابعالى و ساير همفكرانتان چند سؤال مطرح است:

1 - آيا تاكنون هيچ يك از فقهاو علماء شيعه، از مشروعيت خلافت خلفاء سخن گفته اند؟

جناب آقاى واعظ زاده! شما را بخدا! چگونه به خود جرأت دادى در كشورى كه افتخارش، عشق ورزى به خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) است، و همه روزه زمزمه زيارت عاشورا از منازل، مساجد، تكايا وحسينيّه ها به گوش مى رسد، چنين عبارت بى پايه و اساس را از شيخ شلتوت نقل كنيد؟

شايد تصور فرموده ايد كه در كشور مصر، سودان و سعودى مصاحبه مى كنيد كه براى اين حرف شلتوت ارزش قائلند!!

البته خدمات بى نظير آقاى شلتوت در معرفى فقه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بعنوان يكى از منابع فقهى مسلمانان، قابل تقدير است ولى مستلزم اين نيست كه سخنان باطل او نيز مورد توجه شيعيان باشد، گرچه اين سخن نزد خود و پيروان او محترم باشد.

آيا هيچ فكر نفرموديد كه اين حرف، براى پيروان مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) كه اساس مذهب آنها قبل از آنكه به تولى مبتنى باشد بر تبرى استوار است، چقدر بى معنا است.

اى كاش شاگرد صالحى براى امام امت، آن عبد صالح خدا، بوديد و از كسانى كه وى آنان را يك مشت هواپرست و رياست طلب و چپاولگر معرفى مى كند، اين چنين تجليل نمى نموديد. و اينچين بى پروا و كشف اسرار: ص 107، گفتار دوم در امامت. بى باك به خلافت كسى كه آن عبد صالح خدا، وى را اصل كفر و زندقه مى داند لباس مشروعيت نمى پوشانديد. كشف اسرار: ص 119، مخالفت عمر با قرآن خدا.

سنگ حمايت كسانى را به سينه نمى زديد كه اين مرد بلند آوازه تاريخ به صراحت فرموده: "لعدم الأخوّة بيننا وبينهم، بعد وجوب البراءة عنهم، وعن مذهبهم، وعن ائمّتهم، كما تدلّ عليه الأخبار واقتضته أصول المذهب". المكاسب المحرمه: ج 1، ص 250، المسألة السادسة من المقام الثالث في أنّ المخالف يجوز غيبته لانه ليس بمؤمن.

در اينجا شما را به سخنى از اين يادگار غيور على(ع) كه تكليف تمامى هم انديشان كج انديش را روشن كرده، جلب مى كنم:

"پيغمبر اكرم(ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثير در محضر مباركش حاضر بودند پيغمبر فرمود: بياييد براى شما چيزى بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد، عمر بن الخطاب گفت: "هجر رسول اللّه!".

و اين روايت را مورخين واصحاب حديث، از قبيل بخارى، مسلم و احمد با اختلافى در لفظ ، نقل كردند و جمله كلام آنكه، اين كلام ياوه، از ابن خطاب ياوه سرا صادر شده است و تا قيامت براى مسلم غيور كفايت مى كند". همان مصدر.

2 - در صورت مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان، آيا تكليف مخالفان آنان را روشن فرموده ايد كه در رأس آنها حضرت صديقه طاهره(س) قرار دارد كه تا آخرين لحظه از حيات خويش، به مخالفت و مبارزه بر عليه حكومت باطل آنان ادامه داد: "فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيّت". صحيح بخارى: ج 4، ص 42، كتاب الجهاد والسير باب فرض الخمس، السنن الكبرى: ج 6، ص 300، والطبقات الكبرى: ج 8، ص 28.

كار مخالفت به جايى رسيد كه جنازه آن مظلومه تاريخ، شبانه به خاك سپرده شد و به ابوبكر خليفه مشروع جنابعالى، اعلام شركت در نماز او نشد: "فلمّا توفّيت دفنها زوجها على ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها، وكان لعليّ من الناس وجه، حياة فاطمة، فلمّا توفّيت استنكر على وجوه الناس". صحيح بخارى: ج 5، ص 82، كتاب المغازى باب غزوة خيبر، الطبقات الكبرى: ج 2، ص 315، و سير اعلام النبلاء: ج 2، ص 121.

3 - اگر ابوبكر را به هر دليلى، خليفه و امام مشروع بدانيد، بايد معتقد باشيد كه مطابق حديث شريف "من مات وليس عليه إمام فميتته ميتة جاهلية" هرگونه مرگ بدون بيعت با امام عصر خويش، مساوى با مرگ الكافي: ج 1، ص 376، ح 1، در بعضى از منابع از امام رضا(ع) آمده: "من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية"، اختصاص شيخ مفيد: ص 268، مستطرفات السرائر: ص 635، تفسير عياشى: ج 2، ص 303، تفسير الميزان: ج 13، ص 171. در منابع اهل سنت از رسول اكرم(ص) نقل شده: "من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية". مسند أحمد: ج 4، ص 96، المعجم الكبير طبرانى: ج 19، ص 388، مسند الشاميين طبرانى: ج 2، ص 437، مسند أبى داود الطيالسى: ص 259، (عن زيد بن اسلم عن بن عمر)، مجمع الزوائد الهيثمى: ج 5، ص 218، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج 9، ص 155 وى گفته: "وأصحابنا كافة قائلون بصحة هذه القضية". جاهليت است، پس بنابراين تكليف حضرت زهرا(س) آن شهيده دوران كلينى در كافى با سند صحيح از امام كاظم 7 نقل كرده كه: "إنّ فاطمة شهيدة صديقة". كافى: ج 1، ص 458. و مرحوم مجلسى در ذيل اين روايت آورده: "وهو من المتواترات". مرآت العقول: ج 5، ص 318. چه مى شود؟

وبا توجه به سخن رسول گرامى 9 : "من مات وليس له إمام يسمع له ويطيع مات ميتة جاهلية"، امامى كه اطاعت و فرمانبردارى او بر اختصاص شيخ مفيد: ص 269، مستدرك الوسائل: ج 18، ص 177. حضرت زهرا(س) لازم بود چه كسى بود؟ و آيا اين چنين عقيده مستلزم انكار آيه تطهير نيست؟

در اينجا بد نيست سخن علامه امينى را در اين زمينه، مورد دقت قرار دهيم:

"فالحقيقة هاهنا مردّدة بين أنّ الصديقة سلام اللّه عليها عزبت عنها ضروريّة من ضروريّات دين أبيها وهي أولاها وأعظمها، وقد حفظته الأمّة جمعاء، حضريها وبدويها، وماتت - العياذ باللّه - على غير سنّة أبيها، وبين أن لا يكون للحديث مقيل من الصحّة وقد رواه الحفظة الأثبات من الفريقين وتلقّته الأمّة بالقبول ، وبين إنّها سلام اللّه عليها لم تك تعترف للمتقمّص بالخلافة ، ولا توافقه على ما يدّعيه ، ولم تكن تراه أهلاً لذلك ، وكذلك الحال في مولانا أمير المؤمنين عليه السلام . فهل يسع لمسلم أن يختار الشقّ الأوّل ويرتأي لبضعة النبوّة ولزوجها نفس النبي الأمين ووصيّه على التعيين، ما يأباه العقل والمنطق، ويبرأ منه اللّه ورسوله ؟ لا ، ليس لأحد أن يقول ذلك . وأمّا الشقّ الثاني ، فلا أظنّ جاهلاً يسف إلى مثله بعد استكمال شرايط الصحّة والقبول وإصفاق أئمّة الحديث ومهرة الكلام على الخضوع لمفاده ، وإطباق الأمم الإسلاميّة على مؤدّاه. فلم يبق إلا الشقّ الثالث ، فخلافة لم تعترف لها الصديقة الطاهرة وماتت وهي واجدة عليها وعلى صاحبها ، ويجوّز مولانا أمير المؤمنين التأخّر عنها ولو آناًما ، ولم يأمر حليلتها بالمبادرة إلى البيعة ، ولا بايع هو ، وهو يعلم أنّ من مات ولم يعرف إمام زمانه وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية ، فخلافة، هذا شأنها، حقيقة بالإعراض عنها، والنكوص عن البخوع لصاحبها". الغدير: ج 10، ص 361.

از همه اينها گذشته در نامه حضرت امير(ع) به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است.

1 - آنچه كه مسلم است، امام(ع) در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست، بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود. يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست، كه از او بعنوان "وجادلهم بالتي هي أحسن" تعبير مى شود. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب حوار مع الشيخ صالح بن عبد اللّه الدرويش، تأليف حضرت آيت اللّه سبحانى.

2 - از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه، نقل بخشهاى بليغ سخنان حضرت بوده، فلذا بخشى از اين نامه را نقل كرده و ديگر مؤلفان همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه اين نامه را بصورت مبسوط نقل كرده اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است.

3 - در آغاز نامه حضرت(ع) آمده: "فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام". يعنى همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو رجوع شود به كتاب: وقعة صفين، ابن مزاحم المنقري: ص 29، با تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة، الامامة والسياسة، ابن قتيبة الدينوري با تحقيق شيري: ج 1، ص 113، و با تحقيق زيني: ج 1، ص 84 ، المناقب، موفق الخوارزمي متوفاى 568: ص 202، با تحقيق شيخ مالك محمودى، چاپ جامعه مدرسين قم، جواهر المطالب، ابن دمشقي شافعى: ج 1، ص 367، با تحقيق شيخ محمودى، چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج 59، ص 128 با تحقيق على شيرى، چاپ دارالفكر، شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج 3، ص 75، و ج 14، ص 35 و 43. در شام به آن ملتزم گرديدى، بايد به بيعت من نيز تسليم شوى.

و اين فرمايش حضرت، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده: "وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثنى فيها النظر ، ولا يستانف فيها". شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج 14، ص 43، بحار الأنوار: ج 33، ص 82، الغدير: ج 10، ص 320 ونهج السعادة: ج 4، ص 263.

4 - حضرت در بخش پايانى نامه، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست: "وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما . على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك". وقعة صفّين: ص 20 و 29، الامامة والسياسة: ج 1، ص 113، المناقب خوارزمي: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج 14، ص 36.

جناب آقاى واعظ زاده! با توجه به نكات ياد شده، آيا جاى اين هست كه بفرماييد قضيه اتمام حجت بر معاويه، بعنوان يك احتمال مطرح است؟ آقاى واعظ زاده بعد از نقل نامه امام گفته اند: "ممكن است كسى بگويد: اين يك حجت بر معاويه است كه شوراى مهاجرين و انصار را راه انتخاب خليفه مى دانسته است و دليل نيست كه آن حضرت، اين شرط را اولويت دوم مى دانسته و آن را مشروع مى داند، خوب اين يك احتمال است. اگر چنانچه يك احتمال باشد جنابعالى كه در مقام استدلال هستيد بايد راه نفوذ هر نوع احتمال را مسدود فرماييد چون "إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال".

سپس براى مشروعيت خلافت خلفاء به خطبه 205 نهج البلاغه استناد فرموده ايد كه حضرت مى فرمايد:

"واللّه ما كانت لى فى الخلافة رغبة ولافى الولاية إربة، ولكنّكم دعوتمونى اليها وحملتمونى عليها".

پيداست اين خلافت همان اولويت دوم است كه به آن راغب نيست ولى بالاخره آن را مشروع مى داند وبه آن تن مى دهد، اين عدم رغبت وى به خلافت، در نهج البلاغه مكرر آمده است و اين خلافت همان اولويت دوم است. مجله يادشده صفحه 177.

جناب آقاى واعظ زاده!

اين از عجائب روزگار است كه عده اى، بى رغبتى على(ع) به حكومت را دليل غير منصوص بودن خلافت وى بدانند و گروهى هم آن را دليل بر مشروعيت اولويت دوم در امتداد اثبات مشروعيت خلفاء سابق!!

اولاً: حضرتعالى در مورد اولويت دوم فرموديد: "در شرائط خاص از قبيل فقدان زمينه اجتماعى براى نيل به اولويت اول يا سر پيچى جامعه اسلامى واكثريت مردم" از باب ترتب و يا ضرورت مطرح است.

و اين خطبه كه بعد از قتل عثمان بيان شده، و زمينه اجتماعى و اكثريت نيز براى خلافت موجود بوده، ديگر موضوعى براى اولويت دوم باقى نمى ماند، يعنى انتفاء حكم به انتفاء موضوع است.

پس استدلال به اين خطبه براى اولويت دوم بى مورد است.

ثانياً: اين خطبه بخاطر ناخشنودى طلحه و زبير از عدم مشورت حضرت با آنان در امور مملكتى بيان شده و طرف سخن عمدتاً آن دو نفر مى باشد كه در آغاز خطبه مى گويد: شما دو نفر به اندك چيز، خشم گرفتيد، و خوبيهاى فراوان ناديده انگاشتيد و به من نمى گوييد چه حقى از شما بازداشته ام و در چه سهمى خود را بر شما مقدم داشته ام: "لقد نقمتما يسيراً وأرجأتما كثيراً ألا تخبرانى أىّ شى ء كان لكما فيه حق دفعتكما عنه؟ أم قسم استأثرت عليكما به".

و آنگاه مى فرمايد: به خدا سوگند! من به خلافت رغبتى نداشتم و به زمامدارى شما علاقه نشان ندادم و اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت كرديد و آن را به من تحميل نموديد و پس از به دست گرفتن زمام امور به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نمودم و نيازى نداشتم كه از شما نظر خواهى كنم.... اين سخن نشان مى دهد كه طلحه و زبير انتظار داشتند همانند زمان خلفاى گذشته در امور مملكتى دخالت كنند و با به دست گرفتن مسئوليتهاى كليدى در چپاول بيت المال نقش فعال داشته باشند كه حضرت با قاطعيت خود با جمله "فلم أحتج فى ذلك إلى رأيكما ولا رأي غيركما"، آب پاك روى دست آن دو ريخته و براى هميشه، آنان را از دسترسى به مناصب حكومتى نااميد كرده است. و نيز حضرت با عبارت: "نظرت الى كتاب اللّه و ما وضع لنا وأمرنا بالحكم به فاتّبعته وما استنّ النبى(ص) فاقتديته"، طعنه اى بر خلفاء گذشته زده وسيره حكومتى آنان را زير سؤال برده و به عدم مشروعيت كار آنان را در اين كه به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) عمل ننمودند، اشاره نموده است، همانگونه كه بعد وفات عمر در شوراى معلوم الحال وقتى به او پيشنهاد قبولى حكومت به شرط عمل به سيره ابوبكر و عمر گرديد، حضرت با صراحت آن را رد كرد و فرمود: "أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه مااستطعت". تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 162. ورجوع شود به: شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج 1، ص 188، ج 9، ص 53، ج 10، ص 245 و ج 12، ص 263، الفصول في الأصول جصاص: ج 4، ص 55، أسد الغابه: ج 4، ص 32، السقيفة وفدك جوهري: ص 86، تاريخ المدينة ابن شبة النميري: ج 3، ص 930، تاريخ الطبري: ج 3، ص 297، تاريخ ابن خلدون ق 1، ابن خلدون: ج 2، ص 126 والشافي في الامامة: ج 4، ص 209.

ثالثاً: علت بى رغبتى حضرت به حكومت، بخاطر انحرافاتى بود كه در زمان خلفاى ثلاثه در جامعه ايجاد شده و زمينه هاى فساد دامنگير اجتماع گرديده و راه اصلاح بسته شده بود.

همانطورى كه حضرت، بعد از قتل عثمان، به هنگام هجوم مردم براى بيعت، فرمود: مرا واگذاريد و به سراغ ديگرى برويد زيرا به استقبال حوادثى مى رويم كه چهره هاى گوناگون و فتنه هاى رنگارنگ دارد، نه دلها ثابت مى ماند و نه خردها استوار، بخاطر آنكه در عصر خلافت سه خليفه گذشته، ابرهاى فساد، چهره افق را تيره و تار و راههاى مستقيم حق را ناشناخته كرده است. و اگر چنانچه دعوت شما را پذيرفته و زمام خلافت را به دست گيرم، آنچه خود تشخيص مى دهم با شما رفتار خواهم نمود و به گفتار اين و آن و سرزنش گران گوش فرا نخواهم داد: "دعوني والتمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمراً له وجوه وألوان لا تقوم له القلوب، ولا تثبت عليه العقول، وإنّ الآفاق قد أغامت، والمحجّة قد تنكّرت. واعلموا أنّي إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم، ولم أصغ إلى قول القائل وعتب العاتب". نهج البلاغه ، خطبه 92.

پر واضح است كه انگيزه زير بار بيعت نرفتن، همان انتظار مردم از على(ع) است كه روشهاى گذشته ابوبكر و عمر را ادامه دهد، ولى على(ع) مى داند كه بر اثر انحراف جامعه از مسير صحيحى كه رسول اكرم 9 تعين نموده بود، چه بسيارى از بدعتها به سنت تبديل شده و چه شبهه هايى بر خردها استوار گشته و مردم راه تشخيص حق را از ناحق و بدعت را از سنت، از ياد برده اند، كه سخن على بنا به نقل ابن ابى الحديد معتزلى گواه روشنى است بر اين ادعا: "إنّ الشبهة قد استولت على العقول والقلوب، وجهل أكثر الناس محجّة الحقّ أين هي". شرح نهج البلاغه: ج 7، ص 34.

اين خطبه نيز گواه ديگرى است كه كارهاى خلفاى گذشته مورد تأييد حضرت على(ع) نبوده است.

رابعاً: امير المؤمنين(ص) در خطبه شقشقيه علت پذيرفتن حكومت و تن دادن به آن را، قيام حجت الهى پس از فراهم شدن زمينه آمادگى مردمى مى داند. آنجا كه مى فرمايد: اگر همانند گذشته زمينه حكومت فراهم نبود و مردم آمادگى خود را اعلام نمى كردند و با وجود پشتيبانى مردمى، حجت خداوندى بر من تمام نمى گشت، و اگر پيمان الهى از علماء نبود كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان ساكت ننشينند، رشته خلافت را رها مى كردم و چون گذشته، خود را از صحنه سياست كنار مى كشيدم: "لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر، وما أخذ اللّه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم ولا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها ولسقيت آخرها بكأس أولها". نهج البلاغه: خطبه 3.

شيخ مفيد مى گويد: اين خطبه نشان مى دهد كه اگر على(ع) با گذشتگان جهاد نكرد، بخاطر نداشتن نيروى كافى بود، و اگر با پيمان شكنان به مبارزه برخاست، بخاطر آن بود كه نيروى لازم در اختيار داشت: "فدلّ على أنّه عليه السلام إنّما ترك جهاد الأوّلين لعدم الأنصار، وجاهد الآخرين لوجود الأعوان". الافصاح: ص 46.

سيد بن طاووس هم مى گويد: اين خطبه در حقيقت اعتراض گويايى است بر پيشوايان گمراهى كه بر على (ع) سبقت گرفتند: "وفي الرواية من الطعون على أئمّة الضلال الذين تقدّموا على عليّ بن أبي طالب(ع)". الطرائف: ص 419.

وخامساً: آنچه از سخنان حضرت در بى رغبتى به حكومت نقل شده، مربوط به حكومت ظاهرى است كه ديگران براى رسيدن به آن دست و پا مى شكنند و هزاران گناه و معصيت مرتكب مى شوند، و سخن حضرت در ذى قار به ابن عباس كه اين حكومت نزد من از يك كفش كهنه و مندرس بى ارزش تر است، مگر اينكه حقّى را بپا دارم و يا باطلى را دفع نمايم: "واللّه لهي أحبّ إليّ من إمرتكم إلّا أن أقيم حقّاً أو أدفع باطلاً. و نهج البلاغه خطبه 33. همچنين سخن حضرت در خطبه شقشقيه كه اين دنياى شما نزد من، از آب بينى بزعاله اى بى ارزش تر است: "أزهد عندي من عَفطة عَنز"، و در نامه نهج البلاغه خطبه 3. 62، اين حكومت بر شما، كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مى گذرد، همانند سراب ناپديد شود يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده شود.

و "... ولايتكم التي إنّما هي متاع أيّام قلائل، يزول منها ما كان، كما يزول السراب أو كمايتقشّع السحاب"، گواه زنده اى است بر اين ادعا.

و قطعاً مراد حضرت، حكومت الهى نيست، همانگونه كه جنابعالى نيز بدان اشاره فرموده ايد كه سمت الهى رها كردنى نيست.

6 - آيا على عليه السلام با اختيار با ابوبكر بيعت كرد؟

جناب آقاى واعظ زاده فرموده ايد: حضرت "به خاطر حفظ اسلام، بدون اجبار و با اختيار خود، با ابوبكر بيعت كرده و نهايت همكارى را در خلال تمام حوادث اهل ردّه بااو داشته است، و به نصح و خير خواهى براى او، ادامه داده تا آن خطر رفع شده است، بعد هم با عمر بيعت كرده، رفتار آن دو تن را ستوده است".

از كدام بيعت با اختيار و بدون اجبار سخن مى گوييد؟

از آن بيعتى كه واپسين روزهاى رحلت جانگداز رسول گرامى(ص) انجام گرفت؟

ظاهراً مراد جنابعالى اين نيست، بلكه هيچ عاقلى چنين سخن به زبان نمى راند.

زيرا قضيّه بقدرى مفتضحانه است كه قلمِ پاره اى از مورخين مانند طبرى كه بدينجا رسيده سر بشكسته، و نتوانسته حقيقت را ترسيم كند. و با يك جمله سربسته مانند: (جامعه تحمل شنيدن چنين مطالبى ندارند)، بر روى آن سر پوش گذاشته و رها كرده است.

"كرهت ذكرها لما فيه مما لا يحتمل سماعها العامة". چون تاريخ الطبري ج 3 ص 557، تحقيق نخبة من العلماء، طبعة مؤسسة الأعلمي. داستان هجوم به خانه زهراى مرضيّه (س) و تهديد به آتش زدن، چيز فراموش شدنى نيست، البته به مقدارى كه طبرى صلاح دانسته و جامعه تحمل شنيدن آن را داشته اند: "أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه". تاريخ الطبرى ج 2 ص 443. ورجوع شود به السقيفة وفدك از جوهرى، ص 52 و 73 با تحقيق دكتر محمد هادى امينى چاپ الكتبى - بيروت، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 والامامة والسياسة با تحقيق شيرى ج 1 ص 30 و با تحقيق زينى ج 1 ص 19.

شما را به خدا، اين چه بيعتى است كه على(ع) را كشان كشان به مسجد مى برند و با تهديد به قتل او را وادار به بيعت مى كنند؟!! و حضرت اشك مى ريزد و ناله مى كند فرياد بر مى آورد و به رسول گرامى شكوه مى كند: "فأخرجوا عليا ومضوا به إلى أبي بكر فقالوا له : بايع ، فقال : إن لم أفعل فمه ؟ قالوا : إذا واللّه الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ، قال : إذا تقتلون عبد اللّه وأخا رسوله . قال عمر : أما عبد اللّه فنعم، وأما أخا رسوله فلا ، وأبو بكر ساكت لا يتكلّم . فقال عمر: ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال : لا أكرهه على شئ ما كان فاطمة إلى جنبه. فلحق علي بقبر رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم يصيح ويبكي وينادي : يا ابن أم إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني. الإمامة والسياسة ص 12، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب.

و اين چه بيعتى است شمشير بر گردن على(ع) نهاده و او را به بيعت وا مى دارند. "وفي رواية المخالف فبايعت واللج على قفي قال عبد الصراط المستقيم لعلي بن يونس العاملي المتوفى 877، ج 3 ص 117، بتحقيق محمد باقر البهبودي، ط. المكتبة المرتضويّة. الرحمن بن عوف: فلا تجعل يا علي سبيلاً إلى نفسك ، فإنّه السيف لا غير". الامامة والسياسة ، تحقيق الشيري ج 1 ص 45، تحقيق الزيني ج 1 ص 31.

در كجاى عالم سابقه دارد كه حاكم جامعه بعنوان بيعت دست خود را بر دست بسته شهروندى بكشد: "فقالوا له: مد يدك فبايع! فأبى عليهم فمدّوا يده كرهاً ، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة". إثبات الوصيّة ص 146، الشافي ج 3 ص 244 ، علم اليقين ج 2 ص 386 بيت الأحزان ص 118، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: 122.

و اگر مراد جنابعالى همان بيعتى است كه پس از شهادت جانگداز حضرت صديقه طاهره (س) انجام گرفت، گرچه در آن از تهديد به قتل و آتش زدن خانه و كشاندن على به مسجد خبرى نيست ولى با يك ملاحظه سطحى به آنچه در طول شش ماه گذشته بر سر جامعه نوپاى اسلامى آمده و مشكلاتى كه مسلمانها با آن مواجه گشته اند، على(ع) مجبور به بيعت گرديده است، كه مرور به سخنان حضرت، بهترين گواه اين ادعا است.

و اين صداى رساى على(ع) است كه در تاريخ طنين افكن شده:

بخدا سوگند باور نمى كردم و به ذهنم خطور نمى كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانى من، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ولى من زير بار اين چنين بيعتى كه شاخصه هاى دينى نداشت نرفتم، تا آنجا كه ديدم گروهى، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد(ص) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم و يا نابودى آن را نظاره كنم، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از مصيبت از دست دادن حكومت زود گذر بر مردم خواهد بود. پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم و توطئه دشمنان دين را در نطفه خفه كردم و آيين پيامبر گرامى را نجات دادم: "فو اللّه ماكان يلقى في روعي ولا يخطر ببالي أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده صلى اللّه عليه وآله عن أهل بيته ، ولا أنّهم منحوه عنّي من بعده ، فما راعني إلا انثيال الناس على فلان يبايعونه ، فأمسكت يدي حتّى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون إلى محق دين محمد صلى اللّه عليه وآله ، فخشيت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً أو هدماً تكون المصيبة به علي أعظم من فوت ولايتكم التي إنما هي متاع أيام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب ، أو كما يتقشع السحاب ، فنهضت في تلك الاحداث حتى زاح الباطل وزهق ، واطمأن الدين وتنهنه" نهج البلاغة، الكتاب الرقم 62، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها. آرى على(ع) نمى تواند تحمل كند كه آيين مقدس اسلام كه ثمره سالها تلاشهاى بى وقفه رسول گرامى(ص) و خونبهاى هزاران شهيد به خون خفته است از بين رفته و تازه مسلمان شده ها بر اثر كج انديشى و انحرافى كه در سران حكومتى مشاهده مى كنند، از اسلام برگشته و به آداب جاهليت روى آورند، و جامعه گرفتار آشوب وجنگ خانمانسوز داخلى شود :"بايع الناس أبا بكر وأنا واللّه أولى بالأمر وأحقّ به ، فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفارا ، يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف ، ثم بايع أبو بكر لعمر وأنا واللّه أولى بالأمر منه ، فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفاراً". مناقب الخوارزمي ص 313، فصل 19، فرائد السمطين ج 1 ص 320 رقم 251، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 434، ميزان الاعتدال: ج 1 ص 442، لسان الميزان: 156/2 وكنز العمال ج 5 ص 724.

على(ع) در دوراهى ميان ارتداد مردم و برگشتن آنان به رسوم جاهليت و ميان ظلم وبيدادى كه بروى روا داشته اند، صبر شكيبايى بر ستم بر خويش را انتخاب مى كند اگر چه عمق فاجعه خيلى درد آور بود و هيچ حدّ و مرزى نمى شناخت: "خيّروني أن يظلموني حقّي وأبايعهم، أو ارتدت الناس حتى بلغت الردة أحداً فاخترت أن أظلم حقّي وإن فعلوا ما فعلوا". الشافي في الإمامة ج 3 ص 244.

جناب آقاى واعظ زاده، جمله "وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفّاراً ، يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف" دليل بر اين نيست كه على(ع) مجبور به بيعت گرديده؟

آيا جمله "فاخترت أن أظلم حقّي وإن فعلوا ما فعلوا" گواه بر اين نيست كه على(ع) هيچ چاره اى جز بيعت نداشت؟

جناب آقا واعظ زاده مگر خود على(ع) فرياد نمى زند: اگر عمويم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند هرگز به اجبار تسليم بيعت نمى شدم ولى چه كنم گرفتار عباس و عقيل شده ام كه آگاهى آنچنانى از اسلام ندارند: "ولو كان لي بعد رسول اللّه ( صلى اللّه عليه وآله ) عمي حمزة وأخي جعفر لم أبايع كرهاً ، ولكني بليت برجلين حديثي عهد بالإسلام ، العباس وعقيل". كشف المحجة سيد بن طاووس ص 180، فصل 155، چاپ المطبعة الحيدرية في النجف، ورجوع شود به: المسترشد محمد بن جرير الطبري ص 417، باتحقيق محمودي، نهج السعادة للشيخ المحمودي: 219/5، معادن الحكمة لعلم الهدى: 33/1 وبحار الأنوار: 15/30. چرا به ناله جانسوز امير مؤمنان(ع) گوش فرا نمى دهيم كه از هر كوى و برزن بر خاسته: "ما زلت مظلوماً منذ قبض اللّه نبيه صلى اللّه عليه واله والى يوم الناس هذا". الشافي في الإمامة ج 3 ص 110، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 20 ص 283، ورجوع شود به: الامامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1 ص 68، تحقيق الزيني ج 1ص 49، بحار الأنوار ج 29 ص 628.

مگر على(ع) نيست كه به هنگام خطبه خواندن، صداى مظلومى را مى شنود كه ناله "وا مظلمتاه" سر مى دهد، حضرت او را به نزد خود مى خواند و مى گويد: اگر به تو يك ظلم روا شده، در حق من به تعداد تمام ذرّات عالم ستم روا گرديده. بيا باهم فرياد "وا مظلوماه" سر دهيم.

بيا سوته دلان نزد هم آييم:

"بينا علي - عليه السلام - يخطب إذ قام أعرابي ، فصاح وامظلمتاه ! فاستدناه علي - عليه السلام - ، فلمّا دنا ، قال له : إنّما لك مظلمة واحدة ، وأنا قد ظلمت عدد المدر والوبر ، قال : وفي رواية عباد بن يعقوب ، أنّه دعاه ، فقال له : ويحك ! وأنا واللّه مظلوم أيضا ، هات فلندع على من ظلمنا". شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 106. الغارات ج 2 ص 768، كتاب الأربعين محمد طاهر القمي الشيرازي ص 191. اين قضيه بطورى از مسلمات تاريخ گرديده كه ابن ابى الحديد ادعاى تواتر مى نمايد:

"واعلم أنّه قد تواترت الأخبار عنه عليه السلام بنحو من هذا القول ، نحو قوله : مازلت مظلوماً منذ قبض اللّه رسوله حتّى يوم الناس هذا. وقوله : اللهمّ أخز قريشاً فإنّها منعتني حقّي ، وغصبتني أمرى. وقوله : فجزى قريشاً عنّي الجوازى ، فإنّهم ظلموني حقّي، واغتصبوني سلطان ابن أمّي. وقوله ، وقد سمع صارخا ينادى : أنا مظلوم فقال: هلمّ فلنصرخ معاً، فإنّى مازلت مظلوماً". شرح نهج البلاغة ج 9 ص 306.

به چه زود فراموش كرديم سخن على را در خطبه شقشقيه كه فرمود: صبر پيشه كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و مى نگريستم كه چگونه حق و ميراث مرا به غارت مى برند.

"صبرت وفي العين قذى وفي الحلق شجى أرى تراثي نهباً". نهج البلاغه، خطبه 3.

كار مظلوميت على(ع) به جايى رسيده كه عمر بن خطاب نيز بدان اعتراف كرده است. آنجا كه ابن عباس مى گويد در كوچه هاى مدينه با عمر قدم مى زديم كه ناگهان گفت: اى ابن عباس! رفيقت على را مظلوم مى بينم، من به وى گفتم اگر اينچنيين مى پندارى پس چرا حق اورا به وى بر نمى گردانى؟

پاسخ داد: مردم براى اينكه على جوان و سن او كم بود، شايسته اين مقام ندانستند.

به وى گفتم: به خدا سوگند، روزى كه خداوند دستور داد سوره برائت را از رفيقت ابوبكر بگير وبراى مردم مكه خواند، سن او را كوچك نشمرد. وى از اين سخن بى پرواى من، آزرده شده و از من جدا گرديد و به راهش ادامه داد.

"روى الزبير بن بكار في كتاب الموفقيّات عن ابن عباس، قال: إنّي لأماشي عمر في سكّة من سكك المدينة ، يده في يدي. فقال : يا بن عباس ، ما أظنّ صاحبك إلا مظلوماً ، فقلت في نفسي : واللّه لا يسبقني بها، فقلت: يا أمير المؤمنين ، فاردد إليه ظلامته ، فانتزع يده من يدي ، ثمّ مرّ يهمهم ساعة ثمّ وقف ، فلحقته.

فقال لي : يا بن عباس ، ما أظنّ القوم منعهم من صاحبك إلّا أنّهم استصغروه، فقلت في نفسي: هذه شرّ من الأولى، فقلت : واللّه ما استصغره اللّه حين أمره أن يأخذ سورة براءة من أبي بكر. قال : فأعرض عنّي وأسرع ، فرجعت عنه". شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 6 ص 45 و ج 12ص 46، ط مصر، بتحقيق محمد أبو الفضل، السقيفة وفدك جوهري ص 72 ، كشف اليقين علامه حلى ص 461 ح 561.

سيد مرتضى با صراحت تمام مى گويد: بعد از آنكه على(ع) زمام امر را به دست گرفت، بر خلفاى ثلاثه ايراد گرفت و مشروعيت حكومت آنان را زير سؤال برد، و اين گواهى است كه رفتار مسالمت آميز على با آنان و بيعت حضرت، با رضايت انجام نگرفته است.

"إنّ عليا(ع) بعد ما بويع واستقر الامر له بعد عثمان، أظهر النكير على الخلفاء الثلاثة الذين سبقوه وكشف بذلك أنّه كان قد سالمهم وبايعهم لاعتبارات عدة ليس منها الرضا بهم". الشافي في الإمامة: ج 3 ص 110. ودر جاى ديگر بعد از نقل بيعت اجبارى و شكوه هاى حضرت مى گويد: "وفيما أشرنا إليه كفاية ودلالة على أنّ البيعة لم تكن عن رضى واختيار". الشافي في الإمامة: ج 3 ص 244.

7 - آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟

جناب آقاى واعظ زاده فرموده ايد: حضرت "رفتار آن دو تن را ستوده است" و براى اثبات نظريه خود به عبارت الغارات استناد نموده ايد: "وكان مرضي السيرة وميمون النقيبة".

اوّلاً: همين قضيّه در المسترشد طبرى به اين شكل آمده: "وكان مرضي السيرة ، ميمون النقيبة عندهم". المسترشد ص 415.

و همچنين مرحوم سيد بن طاووس در كشف المحجة، از الرسائل كلينى به اين شكل نقل نموده: "فكان مرضيّ السيرة من الناس عندهم" كشف المحجة لثمرة المهجة ص 173. يعنى نزد مردم آنان داراى روش پسنديده و نفس مبارك بودند نه اينكه عقيده حضرت در باره آنان اين چنين بود.

وعبارت "فيسّر وشدّد وقارب واقتصد" در المسترشد موجود نيست و در كشف المحجة نيز "فيسّر وشدّد" وجود ندارد.

به همين جهت مرحوم علاّمه مجلسى مى نويسد: آثار تقيّه در اين حديث مشهود است و ظاهراً آنچه در تمجيد ابوبكر و عمر آمده از روى تقيه صادر شده: "قوله عليه السلام "فكان مرضي السيرة" أي ظاهراً عند الناس وكذا ما مرّ في وصف أبي بكر، وآثار التقيّة والمصلحة في الخطبة ظاهرة...". بحار الأنوار ج 33 ص 574.

ثانياً: اين عبارت با ده ها روايت ديگرى كه از حضرت امير(ع) نقل شده است مانند خطبه شقشقيه منافات دارد. و در خطبه 4 كه مى فرمايد: كناره گيرى من چون حضرت موسى برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، ترس او از پيروزى جاهلان و دولت گمراهان حاكم بود: "لم يوجس موسى خيفة على نفسه بل أشفق من غلبة الجهّال ودول الضلال". نيز در خطبه 5، بعد از رحلت رسول گرامى 9 و پس از پيشنهاد عباس و ابوسفيان براى بيعت، فرمود: امواج فتنه ها را با كشتى نجات (تمسك به اهل بيت پيامبر) درهم شكنيد ... واين زمامدارى چون آبى بدمزه ولقمه اى گلوگير است: "ايّها الناس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاة ... هذا ماء آجن ولقمة يغص بها آكلها".

در خطبه 6، مى فرمايد: به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم كردند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروزحق مرا از من باز داشته اند: "فواللّه مازلت مدفوعاً عن حقّي، مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبيّه حتّى يوم الناس هذا".

در خطبه 16، مى گويد: اگر باطل پيروز شود جاى شگفتى نيست از دير باز چنين بوده، و اگر طرفداران حق اندكند چه بسا روزى فراوان گردند: "لئن أمِرَ الباطل لقديماً فعل، ولئن قلّ الحق فلرمّما ولعلّ".

در خطبه 33، مى فرمايد: مرا با قريش چه كار؟ آن روز كه كافر بودند با آنها جنگيدم وهم اكنون كه فريب خورده اند... به خدا سوگند انتقام قريش از ما براى آن است خداوند از ميان آنان ما را برگزيد وگرامى داشت: "ما لى ولقريش؟ واللّه لقد قاتلتهم كافرين، ولأقاتلنّهم مفتونين ... واللّه ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم.

در خطبه 217، مى فرمايد: خدايا براى پيروزى بر قريش ويارانشان از تو كمك مى خواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند، وكار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقّى كه از همه آنان سزاوارترم متّحد گرديدند، وگفتند: حق را اگر توانستى بگير! واگر تو را از حق محروم داشتند، يا باغم واندوه صبركن، ويا باحسرت بمير! به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياورى دارم ونه كسى از من دفاع وحمايت مى كند جز خانواده ام، كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته ديده برهم نهادم، وبا گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، ودر فرو خوردن خشم درامرى كه تلخ تر ازگياه حنظل ودرد ناك تر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيايى كردم:

"اللّهم إنّي أستعديك على قريش فإنّهم قد قطعوا رحمي ، وأكفأوا إنائي ، وأجمعوا على منازعتي حقّاً كنت أولى به من غيري ، وقالوا : ألا إنّ في الحق أن تأخذه، وفي الحق أن تمنعه ، فاصبر مغموماً أو مت متأسفّاً ، فنظرت فإذا ليس لي رافد ولا ذاب ولا مساعد إلّا أهل بيتي ، فضننت بهم عن المنية فأغضيت على القذى ، وجرعت ريقي على الشجى ، وصبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم ، وآلم للقلب من حز الشفار".

و در خطبه 202 به هنگام دفن حضرت صديقه طاهره(س) خطاب به پيامبر گرامى مى گويد: به زودى دخترت 7تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ظلم و ستم بر او اجتماع كردند، به اصرار از او بپرس و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير كه هنوز از آنهمه سفارشهاى تو، زمان چندانى سپرى نشده و ياد تو فراموش نگشته كه اين همه مصيبت ها بر ما وارد آمده: "وستنبّئك ابنتك بتضافر أمّتك على هضمها فأحفها السؤال واستخبرها الحال، هذا ولم يطل العهد، ولم يخل منك الذكر".

ثالثاً: مسلم در صحيح خود و ابن حجر در فتح البارى، از زبان عمر بن خطاب نقل كرده اند: امير مؤمنان(ع) معتقد بود كه ابوبكر و عمر دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن هستند:

"فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه ، فجئتما ، أنت تطلب ميراثك من ابن أخيك ، ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها، فقال أبو بكر: قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله : نحن معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه فهو صدقة، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ، واللّه يعلم أنّه لصادق، بارّ، راشد، تابع للحقّ ! ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ!" صحيح مسلم ج 5 ص 152، كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49، فتح الباري ج 6 ص 144 وكنز العمال ج 7 ص 241. ونكته جالب اينجاست كه وقتى عمر به على(ع) و عباس مى گويد: شما ابوبكر را دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مى دانستيد "فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً"، و آن دو اين نظريه را انكار نمى كنند و اين عدم انكار، نشانگر استمرار و اصرار بر اين نظريه است.

شهيد مطهرى و انتقاد على عليه السلام از خلفاء شهيد مطهرى مى گويد: "انتقاد على(ع) از خلفاء غيرقابل انكار است، وطرز انتقاد آن حضرت آموزنده است، انتقادات على(ع) از خلفاء احساساتى و متعصبانه نيست ... .

ابن ابى الحديد از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مى كند كه گفته:

در محضر اسماعيل بن على حنبلى، امام حنابله بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود، اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او پرسيد.

او در ضمن نقل وقايع، با تأسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مى كرد، فقيه حنبلى گفت: تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود على(ع) باز كرد، آن مرد گفت: پس تكليف مإ؛ پ در اين ميان چيست؟

آيا اين انتقادها راصحيح ودرست بدانيم، يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم، و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را؟

اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد، همين قدر گفت: اين پرسشى است كه خود من هم تا كنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام.

البته شهيد مطهرى عبارت ابن ابى الحديد را خيلى محترمانه ترجمه كرده، بد نيست عين كلمات وى را مرور كنيم:

قال له : يا سيّدي لو شاهدت يوم الزيارة يوم الغدير ، وما يجرى عند قبر على بن أبى طالب من الفضائح والأقوال الشنيعة وسبّ الصحابة جهاراً بأصوات مرتفعة، من غير مراقبة ولا خيفة ! فقال إسماعيل : أيّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم على ذلك ، ولا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلك القبر ! فقال ذلك الشخص : ومن صاحب القبر ؟ قال : على بن أبى طالب ! قال : ياسيّدى ، هو الذى سنّ لهم ذلك؟ وعلّمهم إيّاه؟ وطرقهم إليه؟ قال : نعم واللّه. قال : يا سيّدي فإن كان محقّاً فمالنا أن نتولّى فلاناً وفلاناً ! وإن كان مبطلاً فمالنا نتولّاه ! ينبغى أن نبرأ إمّا منه، أو منهما. قال ابن عالية : فقام إسماعيل مسرعاً ، فلبس نعليه ، وقال : لعن اللّه إسماعيل الفاعل، إن كان يعرف جواب هذه المسألة ، ودخل دار حرمه ، وقمنا نحن وانصرفنا. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 9 ص 307.

آنگاه شهيد مطهرى مى نويسد: انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است:

اول: اينكه او به خوبى مى دانست من از اوشايسته ترم و خلافت جامه اى است كه تنها بر اندام من راست مى آيد، او با اينكه اين را به خوبى مى دانست چرا دست به چنين اقدامى زد، من در دوره خلافت، مانند كسى بودم كه خار درچشم يا استخوان در گلويش بماند:

أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبي قحافة و أنّه يعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحى.

به خدا قسم، پسر ابو قحافه پيراهن خلافت رابه تن كرد در حالى كه خود مى دانست محور اين آسيا منم.

دوم: اينكه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد، خصوصاً اينكه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدى كه از اين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى كند و از مردم تقاضا مى نمايد استعفايش را بپذيرند، چگونه است كه خليفه پس از خود را تعيين مى كند.

واعجبا بينا هو يستقيلها فى حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته... .

پس از بيان جمله بالا على(ع) شديدترين تعبيراتش را در باره دو خليفه كه ضمناً نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يكديگر است، بكار مى برد، مى گويد: "لشدّ ما تشطّرا ضرعيها". با هم به قوت وشدت، پستان خلافت را دوشيدند.

انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است، علاوه بر انتقاد مشتركى كه از او و ابوبكر با جمله "لشدّ ما تشطّرا ضرعيها" شده است، يك سلسله انتقادات با توجه به خصوصيات روحى و اخلاقى او انجام گرفته است على(ع) دو خصوصيت اخلاقى عمر را انتقاد كرده است:

اول: خشونت وغلظت او، عمر در اين جهت درست در جهت عكس ابوبكر بود عمر اخلاقاً مردى خشن و درشتخو و پر هيبت و ترسناك بوده است.

ابن أبي الحديد مى گويد: اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند ابن عباس عقيده خود را در باره مسأله "عول" بعد از وفات عمر ابراز داشت، به او گفتند: چرا قبلاً نمى گفتى؟ گفت: از عمر مى ترسيدم.

"دِرّه عمر" يعنى تازيانه او مَثَل بود تا آنجاكه بعد گفتند: "درّة عمر أهيب من سيف حجّاج" يعنى تازيانه عمر از شمشير حجاج مهيب تر بود، عمر با زنان خشونت بيشتر داشت، زنان از او مى ترسيدند.

ديگر از خصوصيات روحى عمر كه در كلمات على(ع) مورد انتقاد واقع شده، شتابزدگى در رأى وعدول از آن و بالنتيجه تناقضگويى او بود، مكرر رأى صادر مى كرد و بعد به اشتباه خود پى مى برد و اعتراف مى كرد.

امير المؤمنين(ع) عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ سخت آن را تأييد مى كند مورد انتقاد قرار مى دهد يعنى خشونت زياد او به حدى كه همراهان او از گفتن حقايق بيم داشتند و ديگر شتابزدگى و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهى از اشتباه.

در باره قسمت اول مى فرمايد: "فصيّرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها ويخشن مسّها ... فصاحبها كراكب الصعبة إن اشنق لها خرم، وإن اسلس لها تقحّم".

يعنى ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتى خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد، و تماس با او دشوار بود ... آنكه مى خواست بإ؛**پ پ او همكارى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سر مست را سوار باشد، اگر مهارش را محكم بكشد بينى اش را پاره مى كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط مى نمايد.

و در باره شتابزدگى و كثرت اشتباه وسپس عذر خواهى او مى فرمايد: "ويكثر العثار فيها والاعتذار منها" لغزشهايش و سپس پوزشخواهيش از آن لغزشها فراوان بود.

سپس شهيد مطهرى در باره جمله هايى كه ضمن خطبه 226 آمده، مبنى بر ستايش حضرت از شخصى تحت عنوان "فلان" كه بعضى از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است كه به جد، يا به تقيه صادر شده است، بحث كرده و در پايان فرموده:

جمله هاى بالا، نه سخن على است و نه تأييدى از ايشان است نسبت به گوينده اصلى كه زنى بوده است، و سيد رضى كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. سيرى در نهج البلاغه 156 تا 164.

و نيز در مقدمه كتاب امامت و رهبرى مى نويسد: على(ع) از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن خوددارى نكرد و آن را با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامى را مانع آن قرار نداد، خطبه هاى فراوانى در نهج البلاغه شاهد اين مدعاست.

شخصاً هيچ پستى را از هيچيك از خلفا نمى پذيرد، نه فرماندهى جنگ و نه حكومت يك استان و نه امارت الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را، زيرا قبول يكى از اين پست ها به معناى صرف نظر كردن او از حق مسلم خويش است". امامت و رهبرى 20 و 21.

ثالثا: چگونه مى شود على(ع) كار آنان را بستايد و حال آنكه در هر خطبه اى ايراد مى نمود بحث حقانيّت و مظلوميت خويش را مطرح مى كرد و مى گفت اگر نيرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبكر وعمر درنگ نمى كردم: "قال أمير المؤمنين(ع) في جواب الأشعث بن قيس حين قال : فما يمنعك يابن أبي طالب حين بويع أخو تيم بن مرة، وأخو بني عدي بن كعب، وأخو بني اميّة بعدهما أن تقاتل وتضرب بسيفك ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة منذ كنت قدمت العراق إلا وقد قلت فيها قبل أن تنزل عن منبرك : واللّه إني لأولى الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلى اللّه عليه وآله ) .

قال(ع): ... فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرين والأنصار إلا ناشدتهم اللّه في حقّي ودعوتهم إلى نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس إلا أربعة رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبير ، ولم يكن معي أحد من أهل بيتي أصول به ولا أقوي به ، أما حمزة فقتل يوم احد ، وأما جعفر فقتل يوم مؤتة ، وبقيت بين جلفين جافيين ذليلين حقيرين عاجزين ، العباس وعقيل ، وكانا قريبي العهد بكفر.

فأكرهوني وقهروني فقلت كما قال هارون لأخيه : (يابن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني) فلي بهارون اسوة حسنة ولي بعهد رسول اللّه ( صلى اللّه عليه وآله ) حجة قوية". كتاب سليم بن قيس: 216 الحديث 12 بتحقيق الأنصاري، الاحتجاج للطبرسي: 449/1 الرقم 104 ، ارشاد القلوب: 3394 ، بحار الانوار ج 29 ص 419 و468، مستدرك الوسائل: 76/11.

ودر جاى ديگر مى فرمايد: اگر چهل نيروى رزمنده در اختيار داشتم براى گرفتن حق خويش قيام مى كردم:

"أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ، إني لو وجدت يوم بويع أخو تيم - الذي عيرتني بدخولي في بيعته - أربعين رجلا كلهم على مثل بصيرة الأربعة الذين قد وجدت ، لما كففت يدي ولناهضت القوم ، ولكن لم أجد خامسا فأمسكت". كتاب سليم بن قيس: 218 ، بحار الانوار ج 29 ص 470 ومستدرك الوسائل: 76/11.

ودر جاى ديگر مى فرمايد: اگر به اندازه تعداد لشكر طالوت و بدر نيرو داشتم، شمشير مى كشيدم و ولايت را به مسير اصلى خود بر مى گرداندم: "أما واللّه لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر وهم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتى تؤولوا إلى الحق وتنيبوا للصدق، فكان أرتق للفتق وآخذ بالرفق". الكافي: ج 8 ص 32 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرين: ج 3 ص 132.

كوتاه سخن اينكه، با توجه به سوگندى كه على(ع) ياد مى كند: "أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم". نمى شود باور كرد كه حضرت كار مسألتان في النص على علي عليه السلام ج 2 ص 27 از شيخ مفيد والاقتصاد ص 209 از شيخ طوسي. آنان را ستوده و يا به اختيار خود با آنان بيعت نموده و همكارى كرده است.

رابعاً: در قضيه شوراى شش نفره، سه بار به حضرت پيشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سيره شيخين مطرح مى شود ولى حضرت با قاطعيت تمام رد نموده واعلام مى دارد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو نيازى به ضميمه كردن سيره ديگرى نيست: "وخلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر.

ثمّ خلا بعلي، فقال له مثل مقالته الأولى ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا بعثمان، فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثمّ خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إنّ كتاب اللّه وسنّة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيرى أحد.

أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق على يده". تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162. ورجوع شود به: شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188، ج 9 ص 53، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263، الفصول في الأصول از جصّاص، ج 4 ص 55، أسد الغابة ج 4 ص 32، السقيفة وفدك از جوهري ص 86، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930، تاريخ الطبري ج 3 ص 297، تاريخ ابن خلدون ق 1، ابن خلدون ج 2 ص 126 والشافي في الامامة ج 4 ص 209.

و نكته جالب اينجاست كه حضرت به عبد الرحمان مى گويد: تو با طرح اين پيشنهاد، تلاش مى كنى كه مرا از خلافت محروم سازى؛ چون بخوبى مى دانى كه سيره شيخين مورد تأييد من نيست. "أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي".

و عاص بن وائل گويد: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصيتى مانند على با عثمان بيعت كرديد؟

پاسخ مى دهد: گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولى قبول نكرد. ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت: "عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضى اللّه عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها". مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباري ج 13 ص 170.

وخامساً: حضرت در خطبه اى كه مرحوم كلينى نقل نموده با صراحت عملكرد خلفاى سابق را مورد انتقاد شديد قرار داده و فرموده:

زمامداران قبل از من با پيامبر به مخالفت برخاستند و پيمان حضرت را شكستند و سنتّ او را تغيير دادند بطورى كه اگر بخواهم آنها را اصلاح كنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پيامبر بر گردانم، تمام ياران من از دور من پراكنده مى شوند جز اندكى از شيعيان من كه آگاهى آنان به امامت من، از كتاب خدا و سنت رسول گرامى سرچشمه گرفته است. سپس حضرت موارد متعددى از قانون شكنى هاى زمامداران قبلى را مى شمارد، مانند: تغيير مقام ابراهيم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهليت و غصب فدك و ...:

"عملت الولاة قبلي أعمالاً خالفوا فيها رسول اللّه(ص) متعمدين لخلافه ، ناقضين لعهده، مغيّرين لسنته، ولو حملت الناس على تركها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما كانت في عهد رسول اللّه (ص) لتفرّق عنّي جندي، حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب اللّه عزّ وجل وسنّة رسول اللّه(ص) ، أرأيتم لو أمرت بمقام إبراهيم(ع) فرددته إلى الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه، ورددت فدك إلى ورثة فاطمة (س) ورددت صاع رسول(ص) كما كان ، وأمضيت قطائع أقطعهإ؛..پ؛ رسول اللّه(ص) ...". كافى ج 8 ص 59، وسائل الشيعة (آل البيت ) ج 1 ص 457 و ج 8 ص 46 ، الاحتجاج، ج 1 ص 392، بحار الأنوار ج 93 ص 203، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 156.

8 - آيا خلافت ابوبكر نقشه پيش ساخته بود؟

جناب آقاى واعظ زاده، فرموده ايد: "بيعت با ابوبكر چنانكه گفته مى شود يك نقشه ياتوطئه پيش ساخته نبوده است بلكه يك حادثه اتفاقى يا به قول عمر كه در دوران خلافتش به زبان آورده "كانت خلافة أبي بكر فلتة وقى اللّه شرّها". مجله ياد شده ص 183.

اولا: اينكه عمر گفته "وقى اللّه شرّها" با واقعيتى تلخى كه تاريخ ثبت كرده تطبيق نمى كند و به تعبير شيخ محمد انطاكى فارغ التحصيل دانشگاه الأزهر: "ونحن نقول : لا واللّه ما وقى اللّه شرّها ، بل ما زال شررها يلتهب ، وضررها مستمرّ إلى الأبد". لماذا اخترت مذهب أهل البيت ص 414.

ثانياً: پاره اى از حوادث تاريخى نشان مى دهد كه بيعت با ابوبكر نقشه از پيش طراحى شده بود مانند:

1 - سخن أمير مؤمنان (ع) در پيمان سرّى ميان ابوبكر وعمر حضرت مى فرمايد: اگر آن ارتباط ويژه اى كه ميان ابوبكر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمى كردند:

"ولو لا خاصّة ما كان بينه وبين عمر، لظننت أنّه لا يدفعهاعنّي" شرح نهج البلاغة: 95/6. در عبارت طبرى آمده: آنچه كه مانع خلافت من شد، همان پيمانى سرّى بود كه ميان ابوبكر و عمر منعقد شده بود: "ولولا خاصّة ما بينه وبين عمر ، وأمر قد عقداه بينهما ، لظننت أنّه لا يدفعها". المسترشد لمحمد بن جرير الطبري: 413.

در نقل سيد بن طاووس از كلينى اينچنين آمده: "ولولا خاصّة بينه وبين عمر وأمر كانا رضياه بينهما لظننت أنه لا يعدله عني". كشف المحجة لثمرة المهجة: 177،نقلاً عن محمد بن يعقوب في كتاب الرسائل، بحار الأنوار: 12/30، نهج السعادة للشيخ المحمودي: 210/5. ابن ابى الحديد مى گويد: شيعه نظريّه عمر را نپذيرفته كه بيعت ابوبكر يك امر اتفاقى بوده و نقشه از پيش طراحى شده نبود: "واعلم أنّ الشيعة لم تسلم لعمر أنّ بيعة أبى بكر كانت فلتة ، قال محمد بن هانئ المغربي:

ولكن أمراً كان أبرم بينهم وإن قال قوم فلتة غير مبرم وقال آخر :

زعموها فلتة فاجئة لا ورب البيت والركن المشيد انما كانت امورا نسجت بينهم اسبابها نسج البرود شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 2 ص 37. 2 - سخن على (ع) در وامدارى ابوبكر به عمر هنگامى كه عمر به امير مؤمنان(ع) دستور بيعت با ابوبكر مى دهد، حضرت مى فرمايد: از پستان خلافت تا مى توانى شير بدوش كه سهم تو محفوظ است، و كار حكومت ابوبكر را محكم ساز كه روزى به تو باز خواهد گرداند: "احلب يا عمر حلباً لك شطره، اشدد له اليوم أمره ليرد عليك غداً". السقيفة وفدك للجوهري: 62، شرح نهج البلاغة: 11/6، المسترشد لمحمد بن جرير الطبري: 375، الامامة والسياسة، تحقيق الشيري: 29/1، تحقيق الزيني: 18/1، أنساب الاشراف للبلاذري: 440.

چه زيبا گفته شهيد صدر: "ومن الواضح أنّه يلمح إلى تفاهم بين الشخصين على المعونة المتبادلة واتفاق سابق على خطة معينة ، وإلا فلم يكن يوم السقيفة نفسه ليتسع لتلك المحاسبات السياسية التي تجعل لعمر شطراً من الحلب". فدك في التاريخ: ص 79

جناب آقاى واعظ زاده !! آيا تا كنون فكر كرده ايد كه چگونه پس از داستان سقيفه مسئوليتهاى كليدى كشور اسلامى بين ابوبكر و عمر و ابو عبيدة تقسيم مى شود، به اين صورت كه در رأس قوه اجرايى وامور سياسى ابوبكر قرار مى گيرد، و قوّه قضائيّه به عهده عمر و امور مالى و اقتصادى هم از آن ابو عبيده مى شود.

بنا به نقل احمد بن حنبل: "لما ولي أبو بكر، ولي أبا عبيدة بيت المال وولي عمر القضاء". العلل ج 3 ص 491، رقم 6104.

وطىّ نقل طبرى: "ولي أبو بكر، قال له أبو عبيدة: أنا أكفيك المال وقال عمر: أنا أكفيك القضاء". تاريخ الطبري: ج 2 ص 617.

3 - ممانعت عمر از نوشتن وصيتنامه پيامبر(ص) اين از مسلمات تاريخ است كه رسول گرامى قبل از رحلت فرمود: "ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً".

و عمر با جمله "إنّ النبيّ(ص) قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه" ويا "إنّ رسول اللّه(ص) يهجر" مانع كتابت حضرت شد و اين قضيه بقدرى درد آور بود كه ابن عباس هر گاه به ياد آن مى افتاد قطرات اشكش جارى مى گشت و از آن بعنوان فاجعه و مصيبت روز پنجشنبه "رزيّة يوم الخميس" ياد مى كرد. صحيح بخارى كتاب الجهاد والسير، باب جوائز الوفد، صحيح مسلم كتاب الوصية، باب ترك الوصية لمن ليس عنده شى، مسند احمد ج 1 ص 222. و ... .

گفتنى است كه عمر بخوبى مى دانست كه پيامبر(ص) مى خواهد در آخرين لحظات عمر شريفش موضوع خلافت على(ع) را مكتوب بدارد تا راه هر گونه توجيه و تأويل براى فرصت طلبان بسته شود. كه در يك محاوره اى كه ميان او و ابن عباس رخ داد به اين قضيه اعتراف نمود: "ولقد اراد في مرضه أن يصرّح باسمه فمنعت من ذلك". شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 12 ص 20 و79.

و اين قضيّه نيز نشانگر توطئه قبلى براى جلوگيرى خلافت على و زمينه سازى خلافت ابوبكر است، همانگونه اى كه در مصاحبه ميان محقق توانا و دلسوخته ولايت، جناب آقاى سيد مرتضى رضوى و استاد عبد الفتاح عبد المقصود، بدان اشاره رفته: "ثمّ قال أستاذ عبد الفتاح عبد المقصود: أنّا لا أستبعد حدوث الاتفاق على الخلافة بين أبي بكر وعمر في مرض الرسول وأن الخلافة من حقّ الإمام علي وأنها بهذا النحو انتزعت منه". مع رجال الفكر ج 2 ص 115.

4 - انكار عمر رحلت رسول الله(ص) را با اينكه عمر سه روز قبل از رحلت پيامبر ، با جمله "غلب عليه الوجع" آخرين لحظات عمر پيامبر را اعلام كرد، ولى بعد از رحلت رسول گرامى منكر آن گرديد بطورى كه قائلين به در گذشت رسول خدا را منافق خواند و رسماً اعلام نمود كه كه پيامبر، بعد از مراجعت از نزد خدا، دست و پاى اين منافقين معتقد به رحلت پيامبر را قطع خواهد نمود.

"أبى هريرة قال لما توفى رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قام عمر بن الخطاب فقال: إنّ رجالاً من المنافقين يزعمون أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم توفّي وأنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم ما مات، ولكن ذهب إلى ربّه كما ذهب موسى بن عمران فقد غاب عن قومه أربعين ليلة ثمّ رجع إليهم بعد أن قيل قد مات، واللّه ليرجعنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم كما رجع موسى فليقطعنّ أيدى رجال وأرجلهم زعموا ان رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم مات. الدر المنثور غ ج 2 ص 81، تاريخ الطبري ج 2 ص 442، سيرة ابن هشام ج 4 ص 1070 و... . مگر چه اتفاقى افتاده بود كه عمر كسانى را در سوگ رسول خدا نشسته بودند تهديد به قتل و قطع اعضاء مى كند؟

"وأخرج البيهقى في الدلائل عن عروة قال لما توفى النبي صلى اللّه عليه وسلم قام عمر بن الخطاب فتوعد من قال قد مات بالقتل والقطع". الدر المنثور ج 2 ص 81 ، تاريخ الطبري ج 2 ص 443. و شمشير به دست گرفته و فرياد مى كند: اگر بشنوم كسى بگويد، پيامبر خدا از دنيا رفته، گردن او را خواهم زد.

"وروى الطبراني برجال ثقات عن سالم بن عبيد رضي اللّه تعالى عنه قال: لما قبض رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال عمر : لا أسمع أحداً ، يقول مات رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - إلا ضربته بالسيف". سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي ج 11 ص 257، المعجم الكبير للطبراني ج 7 ص 57 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج 2 ص 40، أسد الغابة لابن الاثير ج 2 ص 248 ، مجمع الزوائد ج 5 ص 182، منتخب مسند عبد بن حميد الكسي ص 142 والغدير ج 7 ص 74، نقلاً عن تاريخ الطبري 3 : 198 ، تاريخ ابن كثير 5 : 242 ، تاريخ أبي الفدا ج 1 : 156 ، المواهب اللدنيّة للقسطلاني ، روضة المناظر لابن شحنة هامش الكامل 7 : 164 ، شرح المواهب للزرقاني 8 : 280 ، السيرة النبوية لزيني دحلان هامش الحلبية 3 : 371 - 374 ، ذكرى حافظ للدمياطي ص 36 نقلا عن الغزالي . در عبارت نسائي آمده: "قلت إن عمر يقول: لا يتكلم أحد بموته إلا ضربته بسيفي هذا". كتاب الوفاة للنسائي ص 74، السنن الكبرى للنسائي ج 4 ص 264. ولى پس از آمدن ابوبكر از سنح و مزرعه خود در خارج ازمدينه، ورق برمى گردد واحساسات فروكش مى كند و شمشير داخل غلاف مى رود.

"فخرج أبو بكر فقال على رسلك يا عمر انصت فحمد اللّه وأثنى عليه ثم قال أيها الناس انه من كان يعبد محمدا فان محمدا قد مات ومن كان يعبد اللّه فان اللّه حى لا يموت ثم تلا هذه الآية وما محمد الا رسول الآية". الدر المنثور ج 2 ص 81، تاريخ الطبري - الطبري ج 2 ص 442، سيرة ابن هشام ج 4 ص 1070. "فقال عمر: هذه الآية في القران؟ واللّه ما علمت أنّ هذه الآية أنزلت قبل اليوم". الدر المنثور ج 2 ص 81. آيا براستى عمر اين آيه را نشنيده بود؟

مگر ابن ام مكتوم همين آيه را قبل از ابوبكر نخواند؟ پس چرا گوش شنوايى براى شنيدن آن نبود؟

"عن عروة بن الزبير في ذكر وفاة رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم ، قال: وقام عمر بن الخطاب يخطب الناس ويتوعّد من قال مات بالقتل والقطع، ويقول: إنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم في غشية، لو قد قام قتل وقطع، وعمرو بن قيس بن زائدة بن الاصم بن أم مكتوم في مؤخّر المسجد يقرأ: "وما محمد إلّا رسول قد خلت من قبله الرسل، الآية". السيرة النبوية لابن كثير ج 4 ص 481 ، البداية والنهاية ج 5 ص 263 وكنز العمال ج 7 ص 247. درد آورتر از همه، عذر بدتر از گناهى است كه دست جنايتكار براى توجيه كار عمر تراشيده: "قال فو اللّه لكأنّ الناس لم يعلموا أن هذه الآية نزلت على رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم". صحيح البخارى ج 2 ص 71، تاريخ الطبري ج 2 ص 442، الدر المنثور غ ج 2 ص 81 وسيرة ابن هشام ج 4 ص 1070.

رسواتر از اين، عذرى است كه خليفه مشروع !! در واپسين روز بيعت آورده: "عن أنس بن مالك قال لمّا بويع أبو بكر في السقيفة وكان الغد، جلس أبو بكر على المنبر فقام عمر فتكلمّ قبل أبى بكر، فحمد اللّه وأثنى عليه بما هو أهله، ثمّ قال: أيّها الناس إنّى قد كنت قلت لكم بالأمس مقالة ما كانت إلّا عن رأيي وما وجدتها في كتاب اللّه ولا كانت عهداً عهده إليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم، ولكنّي قد كنت أرى أنّ رسول اللّه سيدبّر أمرنا حتّى يكون آخرنا". تاريخ الطبري ج 2 ص 449 كنز العمال ج 5 ص 600 ، البداية والنهاية ج 5 ص 268، سيرة ابن هشام ج 4 ص 1074، السيرة النبوية لابن كثير ج 4 ص 492 والفصول المختارة للشيخ المفيد ص 243. ولى چه كار بايد كرد كه از قديم گفته اند: بعضى ها كم حافظه هستند، اين خليفه مشروع فراموش كرده بود در ملأ عام گفته: "وما وجدتها في كتاب اللّه" روز ديگرى براى توجيه كار خود به ابن عباس گفت: "يا ابن عباس هل تدرى ما حملني على مقالتي هذه التى قلت حين توفى اللّه رسوله؟ قال: قلت: لا أدرى يا أمير المؤمنين، أنت أعلم.

قال: واللّه إن حملني على ذلك إلّا أنّي كنت أقرأ هذه الآية (وكذلك جعلناكم أمّة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيداً) فو اللّه إنّى كنت لأظنّ أنّ رسول اللّه سيبقى في أمّته حتّى يشهد عليها بآخر أعمالها، فإنّه للذي حملني على أن قلت ما قلت". تاريخ الطبري ج 2 ص 450، سيرة النبي (ص ) لابن هشام ج 4 ص 1075، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي ج 12 ص 301، الفصول المختارة للشيخ المفيد ص 243، مواقف الشيعة ج 3 ص 3 عن العقد الفريد: ج 4 / 270 - 271 .

5 - حركت مرموز عمر و أبوبكر به سمت سقيفه با اينكه عمر و ابوبكر در خانه پيامبر گرامى(ص) همراه با ده ها مهاجر و انصار و هاشمى مشغول مراسم غسل بودند، پيك ويژه از طرف كسانيكه مراقب اوضاع جامعه بودند، به سرعت خبر آورد كه جمعى در سقيفه گردهم آمده و بحث بيعت پيش كشيده اند: "جاء رجل يسعى فقال هاتيك الانصار قد اجتمعت في ظلة بنى ساعدة يبايعون رجلا منهم يقولون منا أمير ومن قريش أمير قال فانطلق أبو بكر وعمر يتقاودان حتى أتواهم". تاريخ الطبري ج 2 ص 444 ، البداية والنهاية لابن كثير ج 5 ص 268، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 5 ، تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر ج 30 ص 273، مجمع الزوائد للهيثمى ج 5 ص 191.

و اين خبر ويژه جز به گوش عمر و ابوبكر نرسيد، و غير از آن دو نفر و ابو عبيده، كسى منزل پيامبر را به قصد سقيفه، ترك نكردند. آيا اين نشانه نقشه سرى آن دو نفر پيرامون خلافت نبود؟

6 - نامه معاوية به محمد فرزند ابوبكر.

در پاسخ نامه معاويه به فرزند ابوبكر، كاملاً پرده از روى اين حقيقت برداشته شده و موضوع نقشه از پيش طراحى شده خلافت ابوبكر فاش گرديده: وقد كنّا وأبوك معنا في حياة من نبيّنا صلى اللّه عليه وسلم نرى حق ابن أبى طالب لازماً لنا ، وفضله مبرزاً علينا ، فلمّا اختار اللّه لنبيّه صلى اللّه عليه وسلم ما عنده ، وأتم له ما وعده ، وأظهر دعوته وأفلج حجته . قبضه اللّه إليه ، فكان أبوك وفاروقه أوّل من ابتزّه وخالفه. على ذلك اتّفقا واتّسقا. وقعة صفّين لابن مزاحم المنقري ص 120، مروج الذهب: 11/3، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 190/3، الاختصاص للشيخ المفيد ص 126، الجمل لضامن بن شدقم المدني ص 93 وبحار الأنوار ج 33 ص 579. شهيد صدر در تحليل زيباى خود از اين قضيه مى گويد: "كلمتي "اتّفقا واتّسقا" وهو قد يشعر بأنّ الحركة كانت منظمّة بتنظيم سابق ، وأنّ الاتّفاق على الظفر بالخلافة كان سابقاً على الأيجابيّات السياسيّة التي قاما بها في ذلك اليوم". فدك فى التاريخ: ص 80.

7 - گواهى برخى از دانشمندان آزاد انديش در پايان سخنان ارزنده پاره اى از علماء و دانشمندان سنى و شيعه را در اين باره مرور مى كنيم:

الف: استاد اسماعيل مير على مى گويد: "تسلّم أبو بكر الخلافة ... بعد اتّفاق ثمّ بينه وبين عمر الخطّاب وأبي عبيدة الجرّاج". خلفاء محمد: 87 ط بيروت.

ب: استاد احمد شرباصى: "لقد وقف عمر في المسجد يعرض كتاب أبي بكر وهو مغلق على القوم وقال: هذا كتاب أبي بكر، فقام أحد الحاضرين وقال له: أتعلم ما فيه يا عمر؟ قال: لا.

قال: "ولّاك أبو بكر هذا العام وولّيته عام أوّل"، فلم يتقاصر فرد من القوم أن يصرّح بما في نفسه ... وانجلى الأمر عن أنّ عمر تلى كتاب: استخلافه من أبي بكر. مجلّة لواء الإسلام القاهرية: 387 السنة: 214 / العدد6.

ج: علامه محمود ابو ريّة از قول مستشرق لامنس نقل مى كند: "أنّه كانت بين أبي بكر وعمر وأبي عبيدة بن الجرّاح مؤامرة في صرف الخلافة عن أهل البيت عليهم السلام - فيقول: إنّ الحزب القرشي الذي يرأسه ابو بكر وعمر وأبي عبيدة لم يكن وضع حاضر ولا وليد مفاجأة، أو ارتجال وإنّما كان وليد مؤامرات سريّة مبرمة حيكت اصولها وربت أطرافها بكلّ عناية وإحكام وإنّ أبطال هذه المؤامرة: أبو بكر، عمر بن الخطاب، أبو عبيدة الجرّاح، ومن أنصار هذا الحزب: عائشة وحفصة. حياة الامام الحسن(ع) تأليف باقر شريف القرشي، ج 1 ص 147، من حياة عمر بن الخطاب: 167 نقلاً عن كتاب علىّ وما لقيه من صحابة رسول اللّه(ص): 373) ومع رجال الفكر فى القاهرة: ج 2 ص 106.

ه : مرحوم شرف الدين بعد از آنكه قضيه تلاش بشير بن سعد خزرجى واسيد بن حضير اوسى را در ممانعت از بيعت با سعد بن عبادة و تحريك به بيعت با ابوبكر را نقل مى كند آنگاه مى گويد:

"وقد كان هذان على اتّفاق سري مع أبي بكر وعمر وحزبهما ، فكانا من أولياء أبي بكر على عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله". النص والإجتهاد ص 18.

و: شهيد سيّد محمد باقر صدر در كتاب فدك، قضيّه نقشه از پيش طراحى شده بيعت ابوبكر را مطرح و ادله و شواهدى براى آن بيان مى كند. فدك في التاريخ ص 75.

9 - وحدت به بهاى از دادن اصول مذهب جناب آقاى واعظ زاده حساسترين نكته اى كه در مصاحبه حضرتعالى به چشم مى خورد و ظاهراً عمده هدف حضرتعالى از طرح اين مباحث اين است كه فرموده ايد:

"اما ديدگاه دوم مستلزم قبول مشروعيت خلافت خلفا است، در شرايط خاصى كه پيش آمده بود به عنوان ضرورت و از باب رعايت مصالح اسلامى و حفظ كيان اسلام.

در چنين وضعى بايد با وسعت نظر همين ديدگاه را دنبال كنند و شواهد آن را در كتاب و سنت، و در لابلاى تاريخ، جستجو نمايند، اين گروه اگر بخواهند از اصرار بر ديدگاه اول به وحدت برسند، عادتاً محال مى نمايد، وقهراً اهل سنت به آنها خواهند گفت: شما با اين ديدگاه خود، تمام انصار و مهاجرين را زير سؤال برديد، و از آن همه آيات قرآن درباره آنان، چشم پوشى كرديد. در اين صورت ما و شما چگونه مى توانيم به وحدت برسيم، و با هم در يك صف بايستيم؟" آيا حضرتعالى عواقب اين سخن و تالى فاسد آن را لحاظ فرموده ايد؟

اين چه وحدتى است كه تكيه بر خلافت منصوص كه مورد اهتمام پيامبر از روز آغازين رسالت علنى تا آخرين لحظه حيات او بوده محال مى نمايد ولى با توجه به عملكرد تعداد انگشت شمارى از مهاجرين و انصار امكان پذير مى شود؟

اين چه وحدتى است كه براى تحقق آن از تمام آيات مربوط به ولايت كه در رأس آنها آيه شريفه "فإن لم تفعل فما بلغت رسالته" است، چشم پوشى شود مانعى ندارد!! ولى از برداشتهاى غير صحيح از آيات مربوط به مهاجر و انصار نبايد چشم پوشى شود؟

اين چه وحدتى است كه مهاجر و انصار نبايد زير سؤال بروند ولى اگر شخص پيامبر با آيه ابلاغ، على با داستان غدير، زهراى مرضيّه بإ؛::پ پ سوره هل اتى واهل بيت با آيه تطهير، زير سؤال برود مانعى ندارد؟؟

اين چه وحدتى است كه احاديث مونتاژى كارخانه هاى حديث سازى بنى اميه و بنى مروان مانند "اصحابى كالنجوم" بايد از هرگونه اعتراض مصون بمانند ولى حديث ثقلين و غدير با آن تواتر مورد قبول شيعه و سنى، كنار گذاشته شود؟

راستى اين وحدت بايد بر محور حق دور بزند يا باطل؟ اگر محور حق است پيامبر فرمود: "علي مع الحق والحق مع علي ، اللّهمّ أدر الحق مع علي حيثما دار". الكافي ج 1 ص 294، خصال للشيخ الصدوق ص 559 ، الجمل للشيخ المفيد ص 36، الاحتجاج للطبرسي ج 1 ص 116، و 191، العمدة لابن البطريق ص 285 ، الطرائف للسيد ابن طاووس الحسني ص 31 ، بحار الأنوار ج 29 ص 343، الغدير ج 3 ص 176، از منابع متعددة اهل السنّة. مجمع الزوائد للهيثمى ج 7 ص 235، وج 9 ص 134، فيض القدير للمناوي ج 6 ص 474، خصائص الوحى المبين للحافظ ابن البطريق ص 31، تفسير الكبير للرازى 1 / 205 ، المستصفى للغزالي ص 170، المحصول للرازي ج 6 ص 134، تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر ج 44 ص 370، البداية والنهاية لابن كثير ج 7 ص 398.

مگر بنا است در جريان وحدت، شيعه از اصول خود مبنى بر خلافت منصوص على(ع) ، صرف نظر كند؟

مگر نه اين است كه همين خلافت منصوص، سنگ زيرين تفكر اماميه در طول چهارده قرن بود، كه با صرفنظر كردن از آن، امامت ائمه عليهم السلام بويژه امامت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه زير سؤال مى رود؟

آيا اين چنين وحدت به تعبير حضرت امير(ع) "احتجّوا بالشجرة وأضاعوا الثمرة"نيست؟ نهج البلاغه خطبه 67.

چرا محور وحدت چنگ زدن به حبل اللّه المتين نباشد كه دستور خداوندى بر آن است: "واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولا تفرّقوا". آل عمران: 103.

مگر پيامبر گرامى نفرمود: مراد از حبل اللّه همين على (ع) است كه تمسك به وى سعادت دنيا و آخرت آدمى را تضمين مى كند؟ "وأشار بيده إلى علي بن أبي طالب (ع) وقال : هذا حبل اللّه الذي من تمسّك به عصم به في دنياه ولم يضلّ به في آخرته". كتاب الغيبة للنعماني ص 41 ، تفسير أبي حمزة الثمالي ص 138 ،تفسير كنزالدقائق ج 2 ص 186، تأويل الآيات ج 1 ص 118، نهج السعادة ج 7 ص 200 ، بحار الأنوار ج 36 ص 16.

مگر صادق آل محمد (عليهم السلام) نفرمود: "نحن حبل اللّه الذي قال اللّه تعالى : واعتصموا بحبل الله جميعا". خصائص الوحى المبين للحافظ ابن البطريق ص 193، تفسير الثعلبي في تفسير الآية، شواهد التنزيل للحسكاني ج 1 ص 169، ينابيع المودة للقندوزي ج 1 ص 356، الصواعق المحرقة، ص 149 الفصل الأوّل من الباب 11، تفسير فرات الكوفي ص 91، تفسير البرهان 1 / 309، تفسير مجمع البيان: 356/2، كنز الدقائق: 187/2، أمالي الطوسي 1 : 278، بحار الأنوار: 84/24، احقاق الحق ج 3 ص 539.

مفسر بزرگ جهان تشيّع مرحوم طبرسي مى گويد: "والذي يؤيّده ما رواه أبو سعيد الخدري ، عن النبي (ص) أنّه قال : أيّها الناس ! إنّي قد تركت فيكم حبلين، إن أخذتم بهما ، لن تضلّوا بعدي ، أحدهما أكبر من الآخر : كتاب اللّه، حبل ممدود من السماء إلى الأرض ، وعترتي ،أهل بيتي، ألا وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض". تفسير مجمع البيان ج 2 ص 356، بحار الأنوار ج 63 ص 21، تفسير كنز الدقائق ج 2 ص 185، تأويل الآيات ج 1 ص 117.

مگر صديقه طاهره (س) نفرمود:

10 - دفاع از مهاجر و انصار به چه قيمتى؟

جناب آقاى واعظ زاده اينكه فرموده ايد: "با اين ديدگاه خود، تمام انصار و مهاجرين را زير سؤال برديد" راستى از كدام مهاجر و انصار سخن مى گوييد؟ آن مهاجر و انصارى كه قلب مقدس رسول خدا را خون كردند و پس از 23 سال تلاش بى وقفه حضرت، براى بيرون آمدن از احرام عمره، يعنى رها ساختن يك رسم دوران جاهليت، دستور پيامبر گرامى را زير پا گذاشتند و خشم و غضب مردى كه افتخار "إنّك لعلى خلق عظيم" ازدست خداوندى گرفته به اوج رساندند: "قال خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم وأصحابه قال فأحرمنا بالحج فلمّا قدمنا مكّة قال اجعلوا حجّكم عمرة قال فقال الناس يا رسول اللّه قد أحرمنا بالحج، فكيف نجعلها عمرة قال انظروا ما آمركم به فافعلوا فردّوا عليه القول فغضب ثمّ انطلق حتّى دخل على عائشة غضبان فرأت الغضب في وجهه فقالت من أغضبك؟ أغضبه اللّه، قال: ومالى لا أغضب؟ وأنا آمر بالأمر فلا اتّبع". قال الهيثمى: رواه أبو يعلى ورجاله رجال الصحيح. مسند احمد ج 4 ص 286 ، باب حديث قيس عنه البراء بن عازب، كنز العمّال ج 5 ص 275، تذكرة الحفّاظ ج 1 ص 116، سير أعلام النبلاء ج 8 ص 498 ، ذكر أخبار إصبهان ج 2 ص 162. مجمع الزوائد: ج 3 ص 233.

يا آن مهاجر و انصارى كه ترور پيامبر گرامى طراحى مى كنند و با برملا شدن نقشه خائنانه آنان به وسيله پيك وحى الهى لكّه ننگى تا ابد بر پيشانى آنان نقش مى بندند؟

جناب آقاى واعظ زاده بهتر است كه بدانيد در نقل ابن حزم ، نام همان خلفاء مشروع، در رأس طراحان ترور، به چشم مى خورد: "فإنّه (الوليد بن جميع) قد روى أخباراً فيها: أنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي(ص) وإلقاءه من العقبة في تبوك". المحلّى: 224/11. تحقيق أحمد محمد شاكر، ط. دار الجيل ودار الآفاق الجديدة، بيروت. والمحلّى: 160/12 مسألة 2203 ط. دار الفكر، تحقيق: الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري.

گرچه ابن حزم بعد از نقل اين خبر تلاش مى كند از راه تضعيف وليد بن جميع موضوع را زير سؤال ببرد ولى بدون توجه به اينكه غالب رجال نويسان اهل سنت وى را توثيق نموده اند، همانند: عجلى در تاريخ الثقات و ابن سعد در طبقات، ابن حبان در كتاب الثقات، به وثاقت وى گواهى داده اند وهمچنين يحيى بن معين و ابوحاتم و ابوزرعة و ابو نعيم كه تاريخ الثقات: 465 رقم 1773، الطبقات: 354/6، كتاب الثقات: 492/5. همگى از پرچمداران علم رجال اهل سنت مى باشند، وثاقت وى را تأييد نموده اند. الجرح والتعديل: 8/9 رقم 34 وتهذيب الكمال: 35/31، تاريخ الإسلام: 661/9.

اينجانب در مقدمه كتاب سماء المقال در اين زمينه مفصل بحث كرده ام.

و ماه رمضان سال گذشته بحث مفصلى كه ميان اينجانب و يكى از علماء بزرگ اهل سنتّ آقاى شيخ محمد بن جميل زينو در مكه مكرمه وى از مفتيان بزرگ سعودى است و داراى حدود هفتاد تأليف در موضوعات مختلف است و غالب كتابهاى او به زبانهاى مختلف ترجمه گرديده و بوسيله اداره امر به معروف ونهى از منكر مستقر در مسجد نبوى و بيت اللّه الحرام، در ميان زائرين توزيع مى شود. اتفاق افتاد، همين قضيه مورد بحث قرار گرفت ولى از دادن هرگونه پاسخ قانع كننده طفره رفت، همانگونه اى كه در مناظره اى كه با يكى از اساتيد بزرگ دانشگاه ام القرى داشتم، شانه خالى كرد. اينجانب شب 16 ماه رمضان 1381 (1423)، حدود 4 ساعت با جناب آقاى دكتر حمدان از اساتيد بزرگ جامعه ام القرى مناظره داشتم و مطالب مفصلى مورد بحث قرار گرفت و به دنبال آن مكاتباتى بين اينجانب و ايشان ردّ وبدل شده كه در آينده نزديك ان شاء اللّه منتشر خواهد شد.

نكته جالب توجه اينجا است كه عمر بن خطاب در زمان خلافت خويش از خواندن نماز بر جنازه أصحاب يعنى همان مهاجر و انصار كه مورد حمايت جنابعالى است از ترس اينكه مبادا از همان منافقان باشد، خوددارى مى نمود مگر بعد شهادت حذيفه بر تبرئه وى، چون حذيفه بود كه از پرونده سياه منافقان و طراحان ترور حضرت مطلع بود: "كان حذيفة صاحب السرّ المكنون في تمييز المنافقين ، ولذلك كان عمر لا يصلي على ميّت حتى يصلّي عليه حذيفة، يخشى أن يكون من المنافقين". شذرات الذهب: 44/1، في وقعة سنة ستّ وثلاثين. ورجوع شود به جامع البيان طبرى: 16/11، تفسير ابن كثير: 399/2 و الأعلام زركلى: 171/2.

و از اين جالبتر پرسشى است اين خليفه مشروع از حذيفه مى نمود كه آيا من هم در ميان همان منافقان بودم يا خير؟

"إنّ عمر قال لحذيفة أنشدك اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا، ولا أومن منها أحداً بعدك". تفسير ابن كثير: 399/2، البداية والنهاية: 25/5 وجامع البيان طبري: 16/11.

تاكنون از خود پرسيده ايد كه اين سؤال پر معنى از روى چه انگيزه اى بوده؟ و از چه قضاياى پشت پرده خبر مى دهد؟ و اصلاً از باب اينكه دزد ناشى خود را لو مى دهد، نيست؟ چرا اين پرسش از سلمان و ابوذر و... سر نزده است؟

كسانى كه پيامبر را در حال خواندن خطبه نمازجمعه، ترك كردند و تجارت را بر عبادت ترجيح دادند، مگر از مهاجر و انصار نبودند؟

"فإذا رأوا تجارة أو لهواً انفضّوا إليها وتركوك قائماً". جمعه: 11.

آنهايى كه در جنگ احد، گمان هاى جاهلانه در دل مى پروراندند، چه كسانى بودند؟ "وطائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية . . .". آل عمران: 154.

بيماردلانى كه وعده هاى الهى را به استهزاء گرفته اند غير از مهاجر وانصارند؟ "إذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غروراً" احزاب: 12 . گروهى كه قرآن از امكان ارتداد آنان پس از درگذشت پيامبر خبر مى دهد، چه كسانى هستند: "أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم". آل عمران: 144.

آن دسته از اصحابى كه از كنار حوض طرد شده و وارد جهنم مى شوند و جز اندكى از آنان نجات نمى يابند، چه كسانى هستند؟

"قال رسول اللّه((ص)) بينما أنا قائم فإذا زمرة حتّى إذا عرفتهم، خرج رجل من بيني وبينهم. قال: هلمّ. قلت: أين؟ قال: إلى النار واللّه، قلت: وما شأنهم؟ قال: إنّهم ارتدّوا بعدك على أدبارهم القهقرى، فلا أراه يخلص منهم إلّا مثل همل النعم أي القليل. صحيح بخاري: ج 7 ص 208، ورجوع شود نيز به صحيح بخاري: ج 4 ص 142 و110 و240:5، ج 7 ص 208 وج 8 ص 87 وصحيح مسلم ج 1 ص 150 و ج 7 ص 66، 71، و157.

در بعضى از روايات وارد شده است كه رسول گرامى(ص) فرمود: "ليردنّ عليّ الحوض رجال ممّن صحبني ورآني، حتّى إذا رفعوا إليّ ورأيتهم اختلجوا دوني ، فلأقولنّ ربّ أصحابي! أصحابي ! فيقال: إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك!" كه اين روايت راه هر گونه توجيه را مبنى بر مسند أحمد بن حنبل: 48/5، 50 حديث أبي بكرة نفيع بن الحرث، والمصنّف لابن أبي شيبة: 415/7 رقم 35، كتاب الفضائل، باب ما أعطى اللّه محمداً (ص)، وتاريخ دمشق: 8/36، وكنز العمال: 239/13 ح 36714. اينكه مراد از صحابه، افراد امت مى باشند، كاملاً مسدود مى كند. آقاى دكتر حمدان از اساتيد دانشگاه ام القرى در پاسخ نامه اى ماه رمضان سال گذشته به وى داده بودم، و در تارخ 1423/7/27 قمرى از مكه براى اينجانب فاكس كرده اين چنين آمده: "وإمّا أن يراد به بعض أفراد الأمّة وسمّاهم بأصحابه لأنّ كلّ أمّته أصحابه؛ لمشاركته في دينه وفي الجنّة". شبيه اين توجيه از قاضى عياض، در تحفة الأحوذي ج 9 ص 6، نقل شده.

11 - استفاده نا درست از آيات مربوط به مهاجرين و انصار جناب آقاى واعظ زاده بهتر نبود عبارت برخى از بزرگان اهل سنت را در باره صحابه و مهاجرين و انصار ملاحظه مى نموديد و آنگاه مى فرموديد:

"بلى آيات قرآن درباره مهاجرين و انصار يكى دو تا نيست، آن هم در فرصت هاى متوالى پس از هجرت، من يك آيه از سال دوم و يك آيه از سال نهم پس از هجرت را ذكر مى كنم كه شامل كل مهاجرين و انصار مى شود. در سوره انفال كه در سال دوم پس از هجرت پس از سوره بقره نازل گرديده مى خوانيم". مجله ياد شده صفحه 182.

مگر تفتازانى متوفاى 791، از علماء بزرگ كلامى اهل سنت نيست كه مى گويد: "إنّ ما وقع بين الصحابة من المحاربات والمشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ، والمذكور على ألسنة الثقات، يدلّ بظاهره على أنّ بعضهم قد حاد عن طريق الحق، وبلغ حد الظلم والفسق، وكان الباعث له الحقد والعناد، والحسد واللداد، وطلب الملك والرئاسة". شرح المقاصد: 310/5.

چرا ما در باره صحابه پيامبر(ص) ، مقام و منزلتى را ادعا كنيم كه آنها براى خود اين چنين منزلتى قائل نبودند به تعبير دكتر طه حسين "ولا نرى في أصحاب النبي ما لم يكونوا يرون في أنفسهم، فهم كانوا يرون أنّهم بشر فيتعرّضون لما يتعرّض له غيرهم من الخطايا والآثام، وهم تقاذفوا التهم الخطيرة، وكان منهم فريق تراموا بالكفر والفسوق". الفتنة الكبرى (عثمان): 170 - 173. و زيباتر از اين، عبارتى است كه دكتر أحمد أمين در اين زمينه بيان نموده: "إنّا رأينا الصحابة أنفسهم ينقد بعضهم بعضاً، بل يلعن بعضهم بعضاً ولو كانت الصحابة عند نفسها بالمنزلة التى لا يصحّ فيها نقد، ولا لعن، لعلمت ذلك من حال نفسها، لأنّهم أعرف بمحلّهم من عوام أهل دهرنا". ضحى الإسلام: 75/3.

اميد است كلمات بزرگانى همانند: شوكاني متوفاى 1255 () إرشاد الفحول: 158. وشيخ محمود أبو ريّة متوفاى 1370 وشيخ محمد عبده متوفاى 1323، أضواء على السنّة المحمديّة: 356 -359 ط دار المعارف بمصر. وسيّد محمد رشيد رضا متوفاى 1354 ورافعي متوفاى 1356، و ... كه تفسير المنار: 375/10. قال الزركلي: صاحب مجلّة المنار، وأحد رجال الإصلاح الإسلامي من الكتّاب، العلماء بالحديث والأدب والتاريخ والتفسير... رحل إلى مصر سنة 1315، فلازم الشيخ محمد عبده وتتلمذ له... وأصبح مرجع الفتيا في التأليف، بين الشرعة والأوضاع العصريّة الجديدة ... . الأعلام: 126/6. إعجاز القرآن: 141. در اين راستا بيان نموده اند به دقت مورد ملاحظه قرار دهيد، آنگاه بفرماييد كه آيه شريفه "والذين آمنوا وهاجروا" و "والسابقون الأوّلون" مشمول كل مهاجرين و انصار مى شود.

گرچه كوچكترين دقت در آيه شريفه "والسابقون الأوّلون من المهاجرين والْأنصار" وملاحظه كلمه "من" بهترين گواه است كه تمجيد و تعريف، شامل كل مهاجرين و انصار نيست زيرا كلمه "من" در آيه تبعيضيّه است، نه بيانيّه، و اگر چه بصورت احتمال هم باشد، و از باب "إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال"، مستدل بايد در مقام استدلال راه هرگونه احتمال را مسدود كند.

و مفسران بزرگ اهل سنت نيز جرأت نكرده اند بگويند كه آيه شامل تمام مهاجرين و انصار مى شود بلكه در مراد از "السابقون الأوّلون من المهاجرين والْأنصار" احتمالات متعددى ذكر كرده اند همانند ابن جوزى حنبلى كه مى گويد: "في قوله تعالى: (والأوّلون) ستّة أقوال. أحدها: أنّهم الذين صلّوا إلى القبلتين مع رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قاله أبو موسى الأشعري وسعيد بن المسيّب وابن سيرين وقتادة. والثاني: أنّهم الذين بايعوا رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم بيعة الرضوان وهي الحديبيّة، قاله الشعبي.

والثالث: أنّهم أهل بدر قاله عطاء بن أبي رباح.والرابع: أنّهم جميع أصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم حصل لهم السبق بصحبته، قال محمد بن كعب القرظي إنّ اللّه قد غفر لجميع أصحاب النبي صلى اللّه عليه وسلم وأوجب لهم الجنّة، محسنهم ومسيئهم في قوله "والأوّلون".

والخامس: أنّهم السابقون بالموت والشهادة، سبقوا إلى ثواب اللّه تعالى وذكره الماوردي. والسادس أنّهم الذين أسلموا قبل الهجرة ذكره القاضي أبو يعلى. زاد المسير: 333/3، بتحقيق محمد بن عبد الرحمان عبد اللّه، ط. دار الفكر - بيروت.

شبيه اين نظريه را طبرى و سيوطى در تفاسير خود تفسير الطبري: 10/11، بتحقيق صدقى جميل العطّار. ط. دار الفكر - بيروت. الدر المنثور: 269/3. ط. الفتح - جدّة. آورده اند.

در خاتمه بايد گفت: اين انتقادات به مهاجرين و انصار، منافات با خدمات ارزنده بسيارى از صحابه رسول خدا(ص) و مهاجرين و انصار ندارد كه با تمام توان و تا آخرين نفس از اسلام و ولايت حمايت كرده اند.

12 - افتراء به آيت اللّه العظمى بروجردى جناب آقاى واعظ زاده! متاسفانه جنابعالى در هر دو مصاحبه شخصيت بزرگ جهان تشيع آيت اللّه العظمى بروجردى 1 را سپر خود قرار داده و از موقعيت و شخصيت بى نظير او براى تثبيت انديشه هاى خود بهره برده ايد.

سخنى كه به معظم له نسبت داده ايد، از نظر شاگردن ايشان كه اكنون از مراجع و اساتيد و استوانه هاى حوزه هاى علميه به شمار ميروند مانند آيات عظام صافى و شبيرى و همچنين سبحانى و ديگران كاملاً مردود است.

آنچه نگارنده بارها از حضرت آيت اللّه العظمى شبيرى مدّ ظلّه الوارف، شنيده است، اين است كه آيت اللّه العظمى بروجردى مى فرمود: "اهل سنّت هيچ عذرى براى ترك عمل به احاديث اهل بيت ندارند در حالى كه حديث ثقلين را قبول دارند و معتبر مى دانند، و هر گز نفرمود: حالا خلافتى در عالم اسلام وجود ندارد كه ما بر سر آن دعوا كنيم".

جناب آقاى واعظ زاده!! مگر امروز خلافت و امامت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه همان امتداد خلافت بلافصل امير مؤمنان(ع) نيست؟

ومعظم له نيز مى فرمود: مرحوم شيخ محمدتقى قمى، مؤسس "دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية" و نماينده حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى در مدرسه فيضيه مى گفت: هدف از تأسيس اين مركز، تقريب ميان مذاهب است نه توحيد، هدف اين نيست كه شيعه از اصول خود دست بردارد و يا سنى از معتقدات خود را رها سازد. و علت فاصله ميان مذاهب، عدم آشنايى صحيح از مبانى فكرى يكديگر است و با تأسيس اين مركز، صاحبان انديشه هاى هر يك از مذاهب، با حفظ مبانى اعتقادى خود و احترام به معتقدات همديگر، مسائل اختلافى را در محيطى آرام، مطرح نمايند. تا با آشنا شدن به افكار همديگر و مشتركات ميان مذاهب، تفاهم بيشترى داشته باشند. و ايشان مى گفت: اين قضيه در جمع به نفع شيعه است. اين بخش از مقاله قبل از چاپ براى حضرت آيت الله العظمى شبيرى عيناً قرائت گرديد و مورد تأييد قرار گرفت.

گذشته از همه اينها اگر چنانچه زمان خلافت ابوبكر و عمر سپرى شده ولى اثر اعتقادى آن هنوز باقى است، لطفاً به كتب فقهى اهل سنت مراجعه نماييد كه چگونه حكم بر كفر منكرين خلافت و امامت ابوبكر و عمر صادر نموده اند: "من أنكر إمامة أبي بكر الصديق (رض) فهو كافر، وعلى قول بعضهم هو مبتدع وليس بكافر والصحيح أنّه كافر، وكذلك من أنكر خلافة عمر (رض) في أصحّ الأقوال". الفتاوى الهندية للفرعاني ج 2 ص 263. "قال الزاهد: ومن أنكر خلافة أبي بكر فهو كافر في الصحيح ومن أنكر خلافة عمر فهو كافر في الأصحّ". الفتاوى الهندية للفرعاني ج 6 ص 318.

"ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر، ولعلّ المراد إنكار استحقاقهما". حاشية رد المحتار لابن عابدين ج 1 ص 605.

ابن نجيم مى گويد:"والرافضي إن فضّل عليّاً على غيره فهو مبتدع ، وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر". البحر الرائق لابن نجيم المصري ج 1 ص 611.

وهمچنين شهادت وى را در محاكم قضايى مردود شمرده اند:

"فقال أبو إسحق : من أنكر إمامة أبي بكر رضي اللّه عنه ، ردّت شهادته لمخالفته الاجماع". روضة الطالبين لمحيى الدين النووي ج 8 ص 215. سمعانى ذيل كلمه "الكنانى" در شرح حال أبو الوليد عبد اللّه بن محمد كنانى آورده:

"وكان كتب الحديث الكثير ، ثم أنكر خلافة أبي بكر الصديق رضى اللّه عنه ، فأحضره عبد العزيز بن دلف ، وكان والي أصبهان ، وجمع مشايخ البلد ، وفيهم أبو مسعود الرازي ، ومحمد بن بكار ، وزيد بن خرشه ، وغيرهم ، فناظروه فأبى أن يرجع عن قوله ، فضربه أربعين سوطا ، فباينه الناس وهجروه ، وبطل حديثه". الأنساب ج 5 ص 99.

با همه اينها باز مى شود گفت: تاريخ مصرف بحث خلافت سپرى شده است.

دست آورد وحدت چه بوده؟

جناب آقاى واعظ زاده! در برابر امضاء مشروعيت خلافت شيخين و دست برداشتن از خلافت منصوص حضرت على(ع) چه امتيازى به دست آورده ايد؟

فقهاء اهل سنت كه منكر خلافت ابوبكر و عمر را كافر مى دانند، آيا با تن دادن به مشروعيت خلافت خلفاء، از اين تكفير دست بر مى دارند؟

و يا در كتابى كه با حمايت حاكمان مكه و مدينه در همين سالهاى اخير به نام "مسألة التقريب" منتشر شد، اولين پيش شرط وحدت كتاب "مسألة التقريب بين أهل السنّة والشيعة" رساله فوق ليسانس دكتر قفارى است كه اخيراً در كشور سعودى، بارها چاپ شده است. جهت آگاهى بيشتر به ج 2 ص 253، از چاپ پنجم مراجعه شود و تقريب با شيعه را إثبات مسلمان بودن شيعه دانسته اند، آيا با دست كشيدن از خلافت منصوص حضرت امير(ع)، جنابعالى و همفكران گرامى را بعنوان يك مسلمان قبول مى كنند؟

اگر چنين است، اين مسلمانى مبارك باد، ولى به قول حافظ:

گر مسلمانى همين است كه حافظ دارد

واى اگر از پس امروز بود فردايى آيا امضاء مشروعيت خلافت شيخين، خط بطلان بر مظلوميت صديقه طاهره (س) و زير سؤال رفتن روايت صحيح إمام كاظم(ع) نيست كه فرموده: "إنّ فاطمة شهيدة صديقة". كافى ج 1، ص 458. و مرحوم مجلسى در ذيل اين روايت آورده: "وهو من المتواترات". مرآة العقول: ج 5، ص 318. و اگر كسى با شهيد ناميدن تمام جان باختگان دفاع مقدس، به حكومت صدام مشروعيت ببخشد، حضرتعالى و تمام آزاد انديشان به او نمى خنديد؟

13 - اهميت وحدت در عصر حاضر گفتنى است كه اين جانب در موقعيت فعلى، نه تنها موافق كوچكترين اهانت به افراد مورد احترام اهل سنت نيستم، بلكه شركت در جلساتى را كه علنى به آنان ناسزا و افتراء گفته شود خلاف مى دانم و هنگام تدريس بارها گفته ام كه شركت در جلساتى كه به هر نام و عنوانى تشكيل شود و بدون در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، نا سزا، اهانت و افتراء به برخى از افراد مورد احترام اهل سنت گفته شود، خلاف شرع بيّن است، و معتقد هستم كه تشكيل اين چنين جلسات، قبل از آنكه به وحدت ميان مسلمين و تقريب بين مذاهب ضربه بزند، چهره نورانى مكتب تشيع را در سطح بين الملل مخدوش مى كند، و طبقه تحصيل كرده را به شيعه و ائمه(عليهم السلام) بد بين مى سازد و مشمول اين حديث مى شود كه از امام صادق(ع) پرسيدند: "يا ابن رسول اللّه ، إنّا نرى في المسجد رجلاً يعلن بسبّ أعدائكم ويسمّيهم. فقال : ما له؟ لعنه اللّه ، يعرض بنا، وقال اللّه تعالى : "ولا تسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم". الاعتقادات للشيخ المفيد: 107، بحار الأنوار: 217/17.

در اين برهه از زمان كه دشمن قسم خورده اسلام با قلدرى و زورمدارى، در درون خانه مسلمانها جاى گرفته و با تمام توان براى از بين بردن اسلام و ارعاب مسلمين و به يغما بردن ثروت آنان كمر همت بسته، بيش از هر عصرى مسلمانها نياز به وحدت دارند و به نظر مى رسد كه هر گونه حركت مشكوك كه موجب تفرقه ميان صفوف مسلمانان باشد، به صلاح اسلام نيست و رضايت حضرت ولى عصر(ع) را به دنبال ندارد.

در اوائل ماه ربيع الاول سال جارى از يكى از مراجع عظام تقليد كه نظرشان براى همه حتى براى ديگر مراجع نيز محترم است، شنيدم كه فرمود: "ائمه(عليهم السلام) به اهانتها و ناسزاها كه در مجالس علنى و بالاى منابر گفته شود، راضى نيستند". و من اين مطلب را در روز ميلاد رسول اكرم (ص) در مصاحبه مستقيم خود كه از راديو معارف پخش مى شد از معظم له، نقل كردم.

و با تكيه بر اين روحيه اجتناب از هر گونه اهانت، در طول حدود سى سال كه با تعداد زيادى از برادران تحصيل كرده بويژه روحانيون اهل سنت در داخل و خارج كشور جلسات و مباحثاتى داشتم، و به فضل الهى موفقيتهاى خوبى هم داشته ام و هم اكنون نيز مكاتباتى بين اين جانب و يكى از اساتيد دانشگاه ام القرى در جريان است كه نتيجه آن در آينده منتشر خواهد شد، ان شاء الله.

ولى با تمام اين احوال، توجيه مشروعيت خلافت خلفاء و دست كشيدن از خلافت منصوص را گناه نابخشودنى مى دانم زيرا مى دانم كه راه رسيدن به تقريب، دست كشيدن شيعه از أصل خلافت منصوص نيست چون اساس تشيع بر آن استوار است و هيچ شيعه اى در عين شيعه بودن حاضر نيست از اين اصل كه قوام مذهبش به آن بستگى دارد، دست بردارد، و اگر چنانچه بر فرض محال، بخواهد در راستاى تقريب، از اين اصل صرف نظر كند و با برادران اهل سنت وحدت بر قرار كند، ديگر اين وحدت شيعه با سنى نيست بلكه ذوب شدن تشيع در تسنن و در نتيجه وحدت يك سنى با سنى ديگر است.

به نظر مى رسد بهترين و شايد منحصر ترين راه رسيدن به تقريب در آغاز، از بين بردن موانع آن و آنگاه زمينه هاى وحدت را فراهم نمودن است. جهت آگاهى از موانع تقريب رجوع شود به: رسائل و مقالات ص 455 تأليف حضرت آيت اللّه سبحانى، صوت الحق و دعوة الصدق ص 15 تأليف حضرت آيت اللّه صافى گلپايگانى، السلفية بين أهل السنّة و الاماميّة ص 709 و عقائد السنّة و عقائد الشيعة ص 21 و 217 نوشته صالح وردانى.

و اصلى ترين مانع تقريب همان موضع گيريهايى است كه در گذشته و اكنون هر دو فريق در برابر هم داشته اند.

پر واضح است مادامى كه فتواى "من انكر خلافة أبي بكر فهو كافر" از ناحيه علماء اهل سنت، و نظريه "من أنكر إمامة أحد الائمة الفتاوى الهندية للفرعاني ج 2 ص 263، حاشية رد المحتار لابن عابدين ج 1 ص 605، البحر الرائق لابن نجيم المصري ج 1 ص 611، روضة الطالبين لمحيى الدين النووي ج 8 ص 215. وجحد ما أوجبه اللّه تعالى من فرض الطاعة فهو كافر ضالّ مستحق للخلود في النار" از طرف علماء شيعه حاكم باشد و در گفتگوها به رخ همديگر أوائل المقالات شيخ مفيد ص 44. با تحقيق الشيخ إبراهيم الأنصاري، الانتصار للسيّد المرتضى ص 477. تهذيب شيخ طوسى ج 1 ص 335 ح 981 و... . كشيده شود، راه هرگونه وفاق مسدود مى شود.

و لذا اولين قدم در راستاى تقريب همان صرف نظر نمودن از موضع گيريهاى تند هر دو فريق در گذشته و عصر حاضر است.

مادامى كه نگرش آنان به شيعه يك نگاه برون مذهبى است و با تبعيت از اسلاف خود، شيعه را بدتر از يهود مى دانند و وجدان بشرى را زير پا نهاده و با دشمنان قسم خورده اسلام همصدا گرديده و مى نويسند: "نحن واللّه نعلم أنّ حكّام طهران أشدّ خطراً على الإسلام من اليهود ولا ننتظر خيراً منهم ، وندرك جيّداً أنّهم سيتعاونون مع اليهود في حرب المسلمين" و كينه وجاء دور المجوس ص 374، نوشته دكتر محمد غريب. و دشمنى و بى شرمى را تا آنجا پيش مى برند و اعلام مى كنند: "إنّ الثورة الخمينيّة مجوسيّة، وليست إسلاميّة ، أعجميّة وليست عربيّة ، كسرويّة ، وليست محمديّة". همان مصدر ص 357.

و مادامى كه كتابهايى همانند الخطوط العريضة، الشيعة والسنة، والعواصم من القواصم، به وسيله دانشگاه اسلامى مدينه منوره چاپ و منتشر مى شود و عداوت و دشمنى با اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) را آشكار نموده و حقايق تاريخى را انكار كرده و هر گونه وحدت ميان مسلمانان را زير سؤال برده و با مناديان وحدت به مخالفت برخاسته، جهت آگاهى بيشتر رجوع شود به كتاب صوت الحق ص 17، تأليف حضرت آيت اللّه العظمى صافى. چگونه مى شود به تقريب مذاهب اسلامى و وحدت مسلمين دست يافت؟.

كه حضرت آيت اللّه العظمى صافى از مراجع بزرگوار تقليد مى نويسد:

هنگامى كه كتاب "العواصم من القواصم" را خواندم، از تلاش نويسنده آن براى تفرقه ميان مسلمانان شگفت زده شدم، و به حق سوگند، به ذهنم خطور نمى كرد كه در عصر حاضر يك مسلمانى براى دور كردن مسلمانان از همديگر و ايجاد اختلاف ميان آنان اين چنين كوشش كند و همه مصلحان و مناديان وحدت را به نادانى و دروغگويى و نفاق و حيله، متهم سازد. و بالاترين مصيبت اينجاست كه اين كتاب توسط دانشگاه بزرگ مدينه منوره چاپ و منتشر شده است. كتاب "العواصم من القواصم" الذي كان قد شرحه محب الدين الخطيب شرحاً أظهر فيه نصبه وعداوته للعترة النبويّة ، وولاءه لأعدائها ، وأنكر فيه الحقائق التاريخيّة المعلومة ظلماً وعدواناً . فقرأته ، وعجبت من سعي كاتبه في تفريق كلمة المسلمين ، ولعمر الحق ما كان يخطر ببالي أنّ أحداً من المسلمين يجعل مهمته الإحتفاظ باختلاف الكلمة ، والتباعد ، وتشديد المجادلات الطائفيّة ، ويعارض دعوة المصلحين من الزعماء والرؤساء والعلماء إلى التقريب إلى الوحدة الإسلاميّة ، ويخطئهم جميعاً ، ويتّبع غير سبيل المؤمنين ، ويرد في هذه النداءات ، والصيحات التي رفعت من العلماء والرجال البارزين الغيارى على الإسلام من الشيعة والسنة في شرق الأرض وغربها ويتهم الجميع بالجهل والكذب ، والنفاق والخداع، وأعجب من ذلك وأعظم مصيبة على المسلمين، أن يكون القائم بنشرها جامعة المدينة المنورة الإسلامية.

و همچنين مادامى كه نا سزا به خلفاء در بالاى منابر و در جلسات مذهبى عمومى بعنوان يك مراسم رسمى وتكليف بر قرار باشد، راه هرگونه تفاهم بسته است.

البته بايد توجه داشت كه مبارزه با اين امر بدون اعلام نظر موافق مراجع بزرگوار تقليد و اساتيد و استوانه هاى مذهبى، امكان پذير نيست.

وهمچنين برادران اهل سنت نيز با حفظ معتقدات خود بايد از هر گونه اهانت و ناسزا به تشيع و بزرگان شيعه خود دارى كنند.

قدم سوم: با هماهنگى افراد صاحب نفوذ و مسئولين فرهنگى كشورهاى إسلامي از نوشتن هر گونه مطالب توهين و ناسزا نسبت به هر مذهبى از مذاهب إسلامي در جرائد، مجلات و كتب جلو گيرى شود.

قدم چهارم: در راستاى آگاهى هرچه بيشتر مذاهب اسلامى از مبانى يكديگر و آشنايى با اصول مشترك و اختلافى، برپايى مجامع و همايش هاى علمى مشترك و اختصاص مجله و روزنامه ويژه اى جهت بيان مطالب مستند ومستدل صاحبان انديشه از مذاهب مختلف و نقد آنها در محيط كاملاً دوستانه، يك امر لازم و ضرورى است، تا دانش پژوهان از سراسر جهان با هر مذهبى كه دارند، با تمام انديشه ها آشنا شوند و مطابق آيه شريفه "فبشر عباد الذين يستمعون القول و يتّبعون أحسنه" بتوانند از ميان آراء و افكار، بهترين ها را انتخاب نمايند.

ودر سايه اينگونه تفاهم ها تا حدودى مى شود فتنه هاى اجتماعى و خشونت هاى فرقه اى را ريشه كن ساخت وامنيت فرهنگى، سياسى، وسپر دفاعى مشتركى در برابر دشمنان، ايجاد نمود.

ولى با دست كشيدن از اصولى همانند خلافت منصوص و مشروعيت بخشيدن به چيزى كه در طول 15 قرن نامشروع شناخته شده نه تنها نمى شود به تفاهم رسيد بلكه مردم را به مناديان وحدت و اصل تقريب بدبين مى سازد.

در پايان توجه جنابعالى و خوانندگان گرامى به سخنى از دو شخصيت ممتاز و دلسوز اسلام و جامعه اسلامى كه از نيت خالص آنان سرچشمه گرفته جلب مى كنم:

1 - حضرت آيت اللّه سبحانى استاد فرزانه و فقيه دور انديش و محقق توانا در رابطه با مصاحبه شما با مجله هفت آسمان مى نويسد:

سوگمندانه يادآور مى شوم، كه اين مصاحبه ضربت شكننده اى بر انديشه تقريب در ميان انسانهاى معتدلى وارد كرد كه به صورت معقولانه مساله تقريب را تعقيب مى كردند، و در همايشها به گفت وگو مى پرداختند، ولى اين مصاحبه، حربه دست مخالف داد تا بگويند، تقريب در طريق محو تشيع و عقايد شيعه پيش مى رود. مجله هفت آسمان شماره 12 و 13، ص 199، مقاله "تقريب در چشم انداز پايه گذاران آن".

2 - در تاريخ 24 ژوئن 2001، برابر با سوم تير 1380، شبكه تلويزيونى ANN در لندن، ميزگردى درباره تقريب بين مذاهب اسلامى و وحدت مسلمانان با شركت جمعى از متفكران ايرانى و لبنانى و مصرى و بريتانيايى تشكيل داده بود آقاى شيخ محمد عاشور، معاون رئيس دانشگاه الازهر و رئيس كميته گفت وگو بين مذاهب اسلامى كه به صورت تلفنى با برنامه در تماس بود، گفت: "فكرة التقريب بين المذاهب الاسلامية لاتعنى توحيد المذاهب الاسلاميّة ولاصرف أيّ مسلم مذهبه وصرف المسلم عن مذهبه تحت التقريب تضليل فكرة التقريب . . . فان الاجتماع على فكرة التقريب يجب أن يكون أساسه البحث والاقناع والاقتناع، حتّى يمكن لسلاح العلم والحجّة محاربة الأفكار الخرافيّة . . . وأن يلتقى علماء المذاهب ويتبادلون المعارف والدراسات ليعرف بعضهم بعضاً فى هدوء العالم المتثبت الذى لاهمّ له إلّا أن يدري ويعرف ويقول فينتج". مطارحات فكرية في القنوات الفضائيّة، العدد الثالث، رجب 1422، صفحه 19 نوشته "مركز العقائد الاسلاميّه"، و باز خوانى انديشه تقريب صفحه 31.

يعنى: هدف از انديشه تقريب بين مذاهب اسلامى، يكى كردن همه مذاهب و روى گردانى از مذهبى و روى آوردن به مذهبى ديگرنيست كه اين، به بيراهه كشاندن انديشه تقريب است، تقريب بايد بر پايه بحث وپذيرش علمى باشد تا بتوان با اين اسلحه علمى به نبرد با خرافات پرداخت، و بايد دانشمندان هر مذهبى در يك محيط آرام، در گفتگوهاى علمى خود، دانش خود را مبادله كنند ونتيجه بگيرند.

جناب آقاى واعظ زاده مطالبى كه در اين چند صفحه بيان گرديد، بعنوان درد دل يك برادر كوچك از برادر بزگوار بزگتر خود بوده و گرنه در مصاحبه جنابعالى در عين اشتمال به نكات سودمند، نقاط ضعف و مطالب بى اساس آن بيش از آن است كه اشاره رفت. همانگونه كه دفتر حضرت آيت اللّه العظمى شبيرى زنجانى مدّ ظله الوارف در پاسخ به سؤال مسئول محترم فصلنامه نهج البلاغه ضمن تأييد آنچه از معظم له نقل گرديده، بيان داشته: پرداختن به ديگر نقاط ضعف مهم و غير قابل اغماض مصاحبه مزبور فرصتى گسترده تر مى طلبد.

و انتظار مى رود از برادر بسيار گرامى، حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى دين پرور كه خود از فرزانه هاى علمى و استوانه هاى محكم واستوار مذهبى به شمار مى روند و همواره در ميان حوزه هاى علميه و مجامع مذهبى بعنوان يك چهره نورانى مدافع ولايت شناخته شده اند، عين نامه دفتر حضرت آيت اللّه العظمى شبيرى را جهت آگاهى بيشتر خوانندگان، از نظريه معظم له، در خلافت بلافصل امير مؤمنان(ع) و نقش ولايت در قبولى اعمال و نقاط ضعف مصاحبه مذكور چاپ نمايند.

دعوت به مناظره در محفل دوستانه جناب آقاى واعظ زاده! همانگونه اى كه طى سخنانى در اجلاسيه اساتيد سطوح عالى و خارج حوزه علميّه قم مطرح كردم و مورد تأييد همگان قرار گرفت، از جنابعالى و ساير همفكران گرامى همانند آقايان حجتى كرمانى و بى آزار شيرازى، در خواست مى شود كه در يك محفل دوستانه علمى با برخى از اساتيد حوزه علميه قم و با نظارت يكى از مراجع عظام تقليد كه سخن او فصل الخطاب باشد، حضور رسانيد و مطالب مورد اختلاف، مطرح و اگر چنانچه شبهه اى در ميان است از بين برود و اگر عنادى در كار است وظيفه حوزه هاى علميه و حافظان شريعت و پاسداران ولايت، در برابر عنادگران روشن شود.

قم - ا . د . ابو مهدي القزويني



ابو مهدي القزويني
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  صادق راستگو     -   تاريخ:  10 ارديبهشت 87 - 00:00:00
باسلام و تحيت و آرزوي توفيق الهي در خدمت باسلام و مسلمين و ضمن تشكر از پاسخ مبسوط و مشروح دكتر قزويني به لاطاعلات آقاي واعظ زاده
سوالي دارم : آيا مشاراليه شيعه علي بن ابيطالب و يازده فرزندش ع هستند ؟
يا اينكه وهابي ميباشند و در لباس ميش ظاهر شده اند ؟
بقول معروف حضرت امام ره ميزان حال فعلي افراد است .
پس ايشان نميتواند شيعه اميرالمومنين ع باشد چون بنظر حقير در شيعه واقعي , اطاعت مهمتر از عبادت ميباشد .
والسلام
2   نام و نام خانوادگي:  افشين     -   تاريخ:  24 خرداد 87 - 00:00:00
با سلام به همه بيدار دلان
انانيكه ديگر از تكه تكه شدن مسلمين .. تجاوز به زنان ونواميس .... به حساب نياوردن انها در سطح عالم و تروريست خواندن انها در سطح جهان را
بيخيال شدند و دارند با مزخرفترين اراجيف ....اب به اسياب (دشمنان دون.) دين اسلام به افتخار اينكه ما بر حقيم ميريزند نفرت شديد دارم////// اين
مرد بزرگ را اينقدر با حرف هاي وابسگراييتان خورد نكنيد....مگه شهيد مطهري نميگه .... يزيد 1400 بيش مرد.... يزيد الانتو بشناس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا ميريد از ميان كلام علماو دانشمندان ... منفيها رو مدال ميكنيد و فيگور ميگيريد///// من كاري اقاي قزوييني ندارم ولي اقايي كه به مقام شامخ ايت
الله واعظ زاده توهين ميكني....!!!!!!!!!!! چرا جرا چرا ؟؟ مگه تو بيشتر ميفهمي از ايشان.... يا نه؟ تو تعشب داري و بس ها؟؟ از اينكه دل حسين بن
علي(ع) و ائمه هدي از برگشت به قرون وسطاي اسلامي و مذهب چاق كني و خرافه تراشي و كشتن امت يكديگر را ...خون بسته است؟؟ چرا با يك
فكر ارماني و متحد و جالب اينكه دوي طرفه(هم شيعه به رسميت بشناسه ... هم سني...)
تو كه مخالفي و بقول خودت ميخواهي// انتقام مادرت زهرا بگيري!!!!!!!!!!!!!!؟ اخرش كه چي؟ يعني همان كلمه زيباي تبري؟!!!!!!!!! كه فقط به خاطر
همين كلمه چه فرزنداني يتيم نگشتند؟؟ چه حرم هايي منفجر نشدند.....؟ اقا ميخواي بدوني چقدر فيگور تو قبول دارند؟ برو غرب....اصلا حج رفتيد؟
ديدي چقدر چب چب نگاتون ميكنند............ الان امام زمان هم خودش ميخواد مسلمانان يكبارچه بشند و بدر امريكا و اسراييلو درارند//// من از فضلاي
شيعه و حضرات عظام مرجع تقليد خواهشمندم ميدان را به اين تندروها ندن چون تمام بدبختيهاي مسلمين از زير سر همين وابسگرايان است........
خداوند اين مرد بزرگ را در دنيا و اخرت سفيدرو كند..... و عمر وفا كند تا ايشان را از نزديك ببينم و دستشان را ببوسم..... و بدانم نه بس هستند كساني كه شيعه واقعيند........ راستي متهم نكنيد كه من قلم به مزدم يا از وهابيها حقوق ..........اه
تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد
در ضمن اگه نمايش ندهيد با سيد محمد باب مشهور شويد........................... انشائلله
جواب نظر:
جناب افشين !
شما معناي وحدت را اشتباه فهميده‌ايد . آيا وحدت اين است كه ما از تمام عقائد و ضروريات دينمان دست برداريم و مشروعيت خلافت غاصبين را بپذيريم ؟
آيا معناي وحدت اين است كه ما از بني اميه طرفداري و اعمال زشت آن‌ها را عين اسلام بدانيم ؟
آيا حضرت زهرا سلام الله عليها به اندازه شما ضرورت وحدت را درك نمي‌كرد ؟ پس چرا قيام كرد و با آن قيام جاودانه‌اش بنيان و اساس مشروعيت خلافت خلفاي سه گانه را از هم پاشيد و براي هميشه آبروي آن‌ها را ريخت ؟
شما كه اين همه به سخنان شهيد مطهري رضوان الله تعالي عليه استناد مي‌كنيد ، مگر همين شهيد مطهري نبودند كه فرياد مي‌زدند ما حاضر نيستم براي حفظ وحدت ، از كوچكترين مستحب و مكروهمان دست برداريم ؟
خداوند شما را با همان كساني كه دوست داريد محشور سازد و ما را با مقتدايمان فاطمه زهرا سلام الله عليها
والسلام علي من التبع الهدي
گروه پاسخ به شبهات
3   نام و نام خانوادگي:  صادق راستگو     -   تاريخ:  15 تير 87 - 00:00:00
خداوند شمارا با همان كساني كه دوست داريد محشور سازد و ما را با مقتدايمان فاطمه زهرا سلام الله عليها
عجب پاسخ كوبنده اي دمتان گرم و بي بي دوعالم همراهتان اما چه كنيم كه امثال اين افشين ها نميفهمند يا خودشان را بنفهمي زده اند كه اينگونه افراد هرگز از خواب بيدار نخواهند شد به اميد ظهور آقا امام زمان عج و بيرون آمدن ذوالفقار علي ع انشاالله
4   نام و نام خانوادگي:  سيد فريدالدين محمد صديقيان     -   تاريخ:  01 مهر 87 - 00:00:00
قبلا گفته ام وحدت مابين اب و اتش محال است جمع نقيضين محال است در جايي كه شيعه قدرت عرض اندام دارد تقيه حرام است لعنت بر غاصبان خلافت لعنت بر غاصبان فدك و در بار پنجم لعنت بر يزيد .
5   نام و نام خانوادگي:  Moahmmad     -   تاريخ:  25 شهريور 88 - 00:00:00
سلام عليکم
جداً و انصافاً اين سايت فعاليت هاي بسيار مفيدي ميکنه. چندين سايت مشابه مثل اين سايت وجود داشته باشه جا داره.

و من الله توفيق

يا علي مدد
6   نام و نام خانوادگي:  حسين مالکي مقدم     -   تاريخ:  12 دي 90 - 22:40:43
سلام عليکم
باتشکر از سايت باحالتون.
ميخواستم بگم من توي شهرهاي سني نشين نظير خاش - سراوان- ايرانشهر و... زياد رفت وآمد دارم. آقاي افشين يه سر به اين شهرها بزن و مظلوميت شيعه رو ببين.
تو کشور ما فقط اين شيعه ها هستن که مظهر وحدتن وبا اين وجود هر روز شهادتشون رو ميبينيم.
اللهم عجل لوليک الفرج
7   نام و نام خانوادگي:  ما بي خيال سيلي مادر نميشويم     -   تاريخ:  12 ارديبهشت 91 - 20:01:03
سلام خيلي ممنون از جواب عاليتون
8   نام و نام خانوادگي:  ???     -   تاريخ:  10 مهر 91 - 12:41:33
سلام
کسي که اين همه استدلال در پاسخ واعظ خراساني رو نميبينه نياز به پاسخ دادن نداره
ممنون از سايت خوبتون
با اجازتون من از برخي مطالب سايتتون در وبلاگم استفاده ميکنم
خوشحال ميشم شما هم به وبلاگم سر بزنيد و از نظرات ارزشمندتون استفاده کنم




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما