* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 10 مرداد 1387 تعداد بازديد: 6885 
خدا در صحاح
 

  

پيشگفتار

«صحاح ستّه» (صحيح‏هاى ششگانه) شش كتاب روائى اهل سنّت است كه عموم علماى اهل سنّت عموم روايات آنها را صحيح مى‏دانند مخصوصا دو كتاب أوّل ـ كه نامشان مى‏آيد و به صحيحين مشهورند ـ كه آنها را مثل قرآن صحيح مى‏دانند. ما منكر صحيح بودن بعض از روايات آنها نيستيم امّا اينكه همه آنها صحيح باشد، اين را منكريم. از جمله دلايلى كه براى ردّ اعتقاد آنها داريم تضادّ بعض روايات است، چه آنكه يقينا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مطالب ضدّ و نقيض نفرموده است پس بايد گفت راويان ا خبار يا عمدا به آن حضرت دروغ بستند يا از روى نادانى و يا فراموشى مطالبى را به عنوان احاديث نبوى نقل نموده‏اند.


در اينجا ناچاريم براى روشن شدن بعض اذهان توضيح دهيم كه شيعه كتابى كه ادّعا داشته باشد همه روايات آن صحيح است ندارد. حتّى كتب اربعه شيعه نيز خالى از روايات غير صحيح نيست و لذا علماى اين مكتب آنها را بررسى كرده و روايات غير صحيح را كنار مى‏زنند. از اين گذشته از آنجا كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام منتهاى تلاش خود را براى حفظ جان اقليّت شيعه به‏كار مى‏بردند، گاهى رواياتى موافق آنچه كه اهل سنّت بدان اعتقاد دارند مى‏گفتند تا افرادى كه به عنوان جاسوس‏هاى دربارى براى شناخت شيعيان در محضر ائمّه عليهم‏السلام حاضر مى‏شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردى ديگر روايت حق را بيان مى‏كردند در حالى كه ممكن است هر دو دسته روايت با سند صحيح نقل شده باشد. و اين نيز يكى از علل اختلاف روايات مى‏باشد. البته آنان راههاى كلّى شناخت روايات حق را بيان فرمودند كه يكى از آنها مخالف بودن با عقايد عامّه است بدين‏معنى كه اگر دو روايت به دست ما رسيد كه يكى موافق عامّه و ديگرى مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بى إشكال است حق با روايتى است كه مخالف قول عامّه است. بنابراين، اگر در اين نوشتار و به طور كلى سلسله بررسيهاى صحاح ستّه به اشكالاتى برمى‏خوريم كه مشابه آن به روايات ما نيز وارد است علّت آن روشن باشد.


يكى ديگر از راههاى شناخت روايات صحيح از غير صحيح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدين معنى كه اگر دو روايت، هر دو با سند صحيح به دست ما رسيد كه با هم در تضادّ بودند آنكه با قرآن مخالف است دستور داريم كه آن را به ديوار بزنيد.


ما در اين بررسيها برآنيم كه يكى از د و مطلب را به اثبات برسانيم:


1. روايات صحاح، مخصوصا صحيحين كه از نظر اهل سنّت «اصحّ الكتب بعد القرآن» يعنى صحيح‏ترين كتابها بعد از قرآن ناميده شده چنين نيست كه همه روايات آن صحيح باشد.


2. اگر قبول كنند كه همه روايات آن صحيح است بايد اوّلاً به اشكالاتى كه مطرح مى‏شود پاسخ گويند و ثانيا قبول كنند آنانى را كه اينان برايشان ارج و قرب قائلند زير علامت سؤال بزرگى مى‏باشند.


از آنجا كه شش كتاب مذكور يكنواخت چاپ نشده است آنچه كه ما از آن استخراج كرديم بدين شرح است:


1. صحيح بخارى، تأليف: «محمد بن إسماعيل بخارى» متوفّاى 256 هجرى، 9 جزء در 3 مجلّد، چاپ دار الجيل بيروت.


2. صحيح مسلم، تأليف: «مسلم بن حجّاج نيشابورى» متوفّاى 261 هجرى، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست است. چاپ دار احياء التراث العربى، بيروت.


3. سنن ابن ماجه، تأليف: «حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن يزيد قزوينى» متوفّاى 275 هجرى، دو جلد.


(3)



4. سنن ترمذي، تأليف: «أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة» متوفّاى 279 هجرى، 5 جلد.


5. سنن أبي داود، تأليف: «حافظ أبو داود سليمان بن اشعث سيستانى» متوفّاى 275 هجرى، 4 جلد در دو مجلّد.


6. سنن نَسائى، تأليف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعيب بن عليّ نَسائى» متوفّاى 303 هجرى، 8 جلد در 4 مجلد.


توضيح آنكه چهار كتاب اخير، چاپ دار الفكر بيروت مى‏باشد.


از دانشمندان و محقّقين محترم تقاضا داريم با انتقادات و راهنماييهاى خود ما را مورد لطف خود قرار دهند.


از خداوند بزرگ خواهانيم كه توفيق بررسيهاى ساير مطالب صحاح را عنايت فرموده و از درگاهش مسألت داريم كه به ما و همه آنانكه در راه اعتلاى راه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام تلاش مى‏كنند اخلاص كامل مرحمت فرمايد.


حسين طيّبيان


(4)



«سبحان اللّه عمّا يصفون»(1)


خداى تعالى از هر چه وصفش كنند منزّه است.

شيعه، با پيروى از دستور پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه فرمود:


«انّى تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدى. أحدهما اعظم من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض. وعترتى اهل بيتى ولن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض. فانظروا كيف تخلفونى فيه»،(2) به اهل بيت آن بزرگوار تمسّك كرده و هرگز گمراه نمى‏شود و اگر همه فرقه‏هاى اسلامى دستور فوق را اجرا كرده و در اصول و فروع دين از راهنمايى‏ها و دستورات اهل بيت پاك پيامبرشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بهره مى‏جستند، هم وحدت مورد نظر شارع حفظ شده و هم در گمراهى قرار نمى‏گرفتند.


شيعه، همان‏گونه كه فروع دين خود را در بست از ائمه اهل بيت عليهم‏السلام گرفته و بدون چون و چرا آن را مى‏پذيرد، در اصول دين نيز با استفاده از راهنمايى‏ها و استدلال‏هاى آن بزرگواران حقّ را از ناحقّ و صحيح را از ناصحيح تشخيص داده و از آنان جدا نمى‏شود.


اوّلين اصل از اصول اعتقادات توحيد است، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و او را از صفات مخلوقين منزّه دانستن و براى او همتا و شريكى قرار ندادن.


ائمّه اهل بيت عليهم‏السلام با بيان روشن خويش به ما آموختند كه خدا جسم نيست تا ديده شود و هر چه كه ديده شده و يا امكان ديده شدنش وجود داشته باشد مخلوق اوست بدين معنى كه يا خداوند او را خلق كرده است و يا اثرى از مخلوق او مى‏باشد. او «برتر از خيال و قياس و گمان و وهم» بوده و هرگز ـ حتّى با عقل مجرّد ـ قابل درك نيست. نه دست دارد و نه پا و نه انگشت. نه در مكان است و نه در زمان، كه او خود آفريننده زمان و مكان است. نه مى‏خندد و نه مى‏گريد و نه از چيزى تعجّب مى‏كند. نه محدود به حدودى است. نه فوقى برايش تصوّر مى‏شود و نه تحتى. نه شب‏ها به پايين آمده و نه به خواب كسى مى‏آيد. نه به چيزى جاهل است كه بايد به او آموخت و نه از علم او چيزى كم مى‏شود، چنانچه چيزى هم به آن افزوده نمى‏گردد.


با نگاهى به ابواب مختلف كتاب توحيد از اصول كافي حقيقت امر در اين اصل مهمّ اعتقادى ـ بلكه مهمّ‏ترين اصل آن ـ برايمان روشن مى‏شود.


به عنوان مثال، در باب نهم از آن كتاب (سى و دومين باب از اصول كافي) با عنوان: «باب في ابطال الرّؤية»، 12 روايت نقل مى‏كند كه در آنها مسأله ديده شدن خدا با صراحت رد شده است. ما در اينجا دومين روايت آن را مى‏آوريم تا نظر مبارك اهل بيت عليهم‏السلام براى جويندگان حقيقت روشن شود:




(1) آيه 91 از سوره مؤمنون و آيه 159 از سوره صافّات.


(2) سنن ترمذي، ج 5، ص 622، كتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبى (صلّى اللّه عليه وسلم)، ح 3788.


خلاصه ترجمه: رسول خدا( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) فرمود: «من چيزى در ميان شما باقى مى‏گذارم كه اگر به آن چنگ زديد هرگز گمراه نمى‏شويد. يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است. كتاب خدا ـ ريسمانى كه از آسمان به زمين كشيده شده، و عترتم ـ اهل بيتم ـ و اين دو تا ابد از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند. پس بنگريد كه بعد از من با اين دو (امانت) چه مى‏كنيد .


(5)



«صفوان بن يحيى مى‏گويد كه أبو قرّة محدّث (از محدّثين اهل سنّت) از من خواست كه از إمام رضا عليه‏السلام برايش اجازه بگيرم. چون حضرتش به او اجازه فرمودند سؤالاتى از حلال و حرام و احكام نمود تا آنكه از توحيد پرسيد و گفت: برايمان روايت شده كه خدا ديدن خود و سخن گفتن با خود را بين دو پيامبر تقسيم كرد. كلام و صحبت را به موسى عليه‏السلام و ديدن را به محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عطا كرد.(1)


إمام رضا عليه‏السلام فرمود: پس چه كسى از جانب خدا براى جنّ و انس خبر آورد كه: «لا تُدْرِكُهُ الاَْبْصارُ»(2) و «لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْما»(3) و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ»(4)؟ آيا او محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نبود؟ گفت: آرى. فرمود: چگونه مى‏شود كه مردى به مردم بگويد كه من از جانب خدا آمدم و آن‏ها را به امر خدا به سوى خدا بخواند و بگويد كه: «لا تدركه الابصار» و «لا يحيطون به علما» و «ليس كمثله شى‏ء» آنگاه بگويد كه من او را ديدم و به او احاطه علمى پيدا كردم و او به صورت بشر است؟ آيا حيا نمى‏كنيد؟ بى‏دين‏ها هم نتوانستند به او اين‏گونه إشكال كنند كه از جانب خدا چيزى مى‏آورد آنگاه خلاف آن را مى‏گويد. أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: «ولقد رآه نزلة أخرى»(5) إمام رضا عليه‏السلام فرمود: دنباله اين آيه معلوم مى‏كند كه چه ديد. مى‏فرمايد: «ما كذب الفؤاد ما رأى»(6) يعنى: قلب او آنچه را كه چشمش ديد دروغ نگفت. سپس بيان مى‏كند كه آن حضرت چه ديد. مى‏فرمايد: «لقد رأى من آيات ربّه الكبرى»(7) آيات خدا غير خداست و خداوند مى‏فرمايد: «ولا يحيطون به علما» وقتى چشم بتواند او را ببيند به او احاطه علمى و معرفت پيدا كرده است.

أبو قرّه گفت: پس تو روايات را تكذيب مى‏كنى؟ أبو الحسن عليه‏السلام فرمود: وقتى روايات، مخالف قرآن باشد آن را تكذيب مى‏كنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند اين است كه احاطه علمى به خدا ممكن نيست و هيچ چشمى او را درك نمى‏كند و چيزى شبيه او نيست .(8)






(1) سنن ترمذي، ج 5، ص 368، كتاب تفسير القرآن، باب 53، ومن سورة والنجم، ح 3278.


&laquo... انّ اللّه قسم رؤيته وكلامه بين محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم و موسى فكلّم موسى مرّتين و رآه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم مرّتين .


(2) سوره انعام، آيه 103، يعنى: چشم‏ها او را نمى‏بيند. (گفته‏اند اگر درك همراه بصر باشد به معناى ديدن با چشم است).


(3) سوره طه، آيه 110، يعنى: (نه تنها چشم نمى‏تواند او را ببيند) علم كسى (هم) نمى‏تواند او را بشناسد. (ممكن است انسان چيزى را نبيند ولى به خصوصيات آن عالم باشد و خدا از اين جهت هم منزّه است كه كسى بتواند به او احاطه علمى پيدا كند).


(4) سوره شورى، آيه 11، يعنى: هيچ چيزى مثل او نيست.


(5) سوره نجم، آيه 13، يعنى: يكبار ديگر او را ديد.


(6) همان، آيه 11.


(7) همان، آيه 18، يعنى: همانا او مقدارى از آيات بزرگ خدا را مشاهده كرد.


(8) &laquo... صفوان بن يحيى قال:


سألنى أبو قرّة المحدّث أن أدخله على أبي الحسن الرضا عليه‏السلام فاستأذنته في ذلك فأذن لى فدخل عليه فسأله عن الحلال والحرام و الأحكام حتّى بلغ سؤاله إلى التوحيد فقال أبو قرّة: انّا روينا أنّ اللّه قسم الرؤية والكلام بين النبيّين فقسم الكلام لموسى و لمحمّد الرؤية، فقال أبو الحسن عليه‏السلام : فمن المبلّغ عن اللّه إلى الثقلين من الجنّ و الانس ؟ «لا تدركه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس كمثله شى‏ء» أ ليس محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قال: بلى، قال: كيف يجى‏ء رجل إلى الخلق جميعا فيخبرهم أنّه جاء من عند اللّه وأنّه يدعوهم إلى اللّه بأمر اللّه، فيقول: «لا تدركه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس كمثله شى‏ء» ثمّ يقول: أنا رأيته بعينى وأحطت به علما وهو على صورة البشر؟! أما تستحون؟ ما قدرت الزنادقة أن ترميه بهذا أن يكون يأتى من عند اللّه بشى‏ء ثمّ يأتى بخلافه من وجه آخر. قال أبو قرّة: فانّه يقول: «ولقد رآه نزلة أخرى» فقال أبو الحسن عليه‏السلام : انّ بعد هذه الآية ما يدلّ على ما رأى حيث قال: «ما كذب الفؤاد ما رأى» يقول: ما كذب فؤاد محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ما رأت عيناه ثمّ أخبر بما رأى فقال: «لقد رأى من آيات ربّه الكبرى» فآيات اللّه غير اللّه وقد قال اللّه: «ولا يحيطون به علما» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفة، فقال أبو قرّة: فتكذّب بالرّوايات ؟ فقال أبو الحسن عليه‏السلام : إذا كانت الرّوايات مخالفة للقرآن كذّبتها وما أجمع المسلمون عليه أنّه لا يحاط به علما ولا تدركه الأبصار وليس كمثله شى‏ء .


(6)


اين روايت و ساير روايات اين باب، بر ردّ آنچه كه از عامّه (اهل سنّت) در باب ديده شدن خداى متعال نقل شده است مى‏باشد حال روايات صحاح ستّه را مرورى كرده و آنها را بررسى مى‏نماييم.

1. خدا ديده مى‏شود


اوّلين مطلبى كه در اين بررسى بدان توجّه مى‏دهيم اين است كه صاحبان صحاح ـ به استثناى نسائى ـ رواياتى نقل كرده‏اند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «خداوند در آخرت ديده مى‏شود.(1) ما اين روايات را يك به يك بررسى كرده و از اهل انصاف قضاوت مى‏طلبيم:


حديث أوّل: «روزى پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ماه شب چهارده نگريست و فرمود: همان‏طور كه شما اين ماه را مى‏بينيد به زودى پروردگارتان را بى‏هيچ مانع و مزاحمتى خواهيد ديد .(2)






(1) اكثريّت قريب به اتفّاق علماى عامّه قائلند كه خدا در قيامت ديده مى‏شود و عدّه‏اى نيز ديدن خدا در دنيا را هم ممكن مى‏دانند و حتّى مى‏گويند كه عدّه‏اى خدا را در خواب ديدند. مضحك‏تر آنكه براى ديدن خدا در خواب، نمازى نيز با كيفيّتى مخصوص بيان كردند!


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 145، باب مواقيت الصلاة وفضلها، باب فضل صلاة العصر و نيز ص 150، باب فضل صلاة الفجر، وج 6، ص 173، تفسير سوره ق، و ج 9، ص 156، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء.


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 37، ح 211 و 212.


ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، كتاب الزهد، باب 39، (آخرين باب از سنن)، در ضمن حديثى طولانى به شماره 4336.


لازم است در اينجا توضيحى را كه در پاورقى ابن ماجه (ص 63) در معناى «جهميّه» نقل شده بياوريم:


«محمد فؤاد عبد الباقى» كه بر سنن ابن ماجه پاورقى زده است چنين مى‏نويسد:


«(الجهميّة) هم الطائفة من المبتدعة، يخالفون اهل السنّة في كثير من الاصول كمسألة الرؤية واثبات الصّفات. ينسبون إلى جهم بن صفوان من اهل الكوفة .


يعنى: اينان گروهى از بدعت‏گذارانند كه با اهل سنّت در بسيارى از اصول، مانند رؤيت (يعنى ديدن خدا) و اثبات صفات (يعنى داشتن اعضاء و جوارح كه به زودى متعرّض آن خواهيم شد)، مخالفت مى‏كنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالى كوفه مى‏باشند.


با دقت در اين توضيح به دو مطلب مى‏توان پى برد:


أوّل ـ آنان كه منكر رؤيت خدا و داشتن صفات مى‏باشند بدعت‏گذارند!


دوم ـ عقيده به رؤيت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!


د ـ سنن ترمذي ج 4، ص 592، كتاب صفة الجنّة، باب ما جاء في رؤية الربّ تبارك و تعالى (باب 16)، ح 2551.


ه ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 4 ـ 233، كتاب السنّة، باب في الرؤية، ح 4729 و 4731.


متن يكى از احاديث صحيح بخارى چنين است: (وعلى هذه فقس ما سواها).


&laquo... عن جرير قال: كنّا عند النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فنظر إلى القمر ليلة ـ يعنى البدر ـ فقال: انّكم سترون ربّكم كما ترون هذا القمر لا تضامّون في رؤيته... .


(7)


حديث دوم: «روزى مردم از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پرسيدند آيا ما پروردگارمان را روز قيامت مى‏بينيم؟ فرمود: آيا در ديدن ماه در شب چهارده كه ابرى مانع نباشد ضرر مى‏كنيد؟ گفتند: نه، يا رسول اللّه! فرمود: آيا در ديدن خورشيد كه ابرى جلوى آن نباشد ضررى مى‏نمائيد؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را مى‏بينيد .(1) لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند كه تشبيه ديدن خدا به ديدن ماه و خورشيد، راه هرگونه توجيه را مى‏بندد كه مثلاً بخواهند بگويند منظور از ديدن خدا، ديدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر اين، اهل سنّت خود اينگونه روايات را به ظاهر خويش باقى گذاشته و راه هر گونه توجيه را بسته‏اند.

(بگذريم از اينكه در ديدن خورشيد به ما ضرر مى‏رسد!).


اينگونه روايتها آنچنان شايع بود كه مردم ـ و مخصوصا پيروان اهل بيت عليهم‏السلام ـ در هر عصرى به امامان بزرگوار رجوع كرده و از آنان حقيقت امر را جويا مى‏شدند و آن بزرگواران با دلايل قرآنى و عقلى، حديث ديده شدن خدا را كذب محض دانسته و آنان را از چنين اعتقادى برحذر مى‏نمودند. چنانچه از رواياتى كه در كتب روائى شيعه موجود




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 204، باب فضل السجود (از كتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء في الرقاق و... باب الصراط جسر جهنّم وبه همين مضمون در ج 6، ص 56، تفسير سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، كتاب التوحيد، باب و كان عرشه على الماء.


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، كتاب الايمان، باب معرفة طريق الرؤية (باب 81)، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، كتاب الزهد و الرقّائق، ح 16.


ج ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 179.


د ـ سنن ترمذي همان، ص 594، باب 17، ح 2554.


ه ـ سنن أبي داود، همان، ح 4730.


متن يكى از احاديث صحيح مسلم چنين است:


«انّ ناسا في زمن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قالوا: يا رسول اللّه! هل نرى ربّنا يوم القيامة؟ قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : نعم. قال: هل تضارّون في رؤية الشمس بالظهيرة صحوا ليس معها سحاب؟ وهل تضارّون في رؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا: لا يا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون في رؤية اللّه تبارك و تعالى يوم القيامة إلاّ كما تضارّون في رؤية أحدهما... .


ساير روايات نيز مشابه همان است كه همگى دلالت مى‏كند كه خدا در قيامت ديده مى‏شود.


(8)


است به خوبى اين موضوع روشن مى‏شود كه نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح داديم.

اينك رواياتى ديگر از صحاح ستّه در همين زمينه:


«چون قيامت برپا شد مؤمنين دنبال كسى مى‏روند كه از آنها شفاعت كند. ابتدا نزد حضرت آدم عليه‏السلام رفته و از او تقاضا مى‏كنند. او گناه خويش را يادآورى كرده و عذر مى‏خواهد و مى‏گويد به نزد نوح عليه‏السلام برويد آنها نزد حضرت نوح عليه‏السلام مى‏روند و همان تقاضا را از او مى‏نمايند او آنها را به إبراهيم عليه‏السلام ارجاع مى‏دهد و آن حضرت به موسى و او به عيسى عليهماالسلام (و هر كدام ـ غير از حضرت عيسى عليه‏السلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت مى‏دانند!) تا آنكه نزد پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه مى‏گيرد و چون او را ديد به سجده مى‏افتد... .(1)


اين روايت نيز به خوبى مى‏رساند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در آنجا كه بود خدا را نديده بود و چون نزد او رفت (كه خواهيم گفت يعنى تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خويش بود!) او را ديد!

آرى، وقتى اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام ـ كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سفارش اكيد به پيروى از آنها نموده ـ خانه‏نشين شوند، نه تنها احكام خدا زير پا مى‏رود و بدعت جاى سنّت را مى‏گيرد، بلكه خدا و صفات او نيز ملعبه بازيگران مى‏گردد.


لابدّ خوانندگان محترم از خود مى‏پرسند كه مؤمنين چرا ابتدا نزد پيامبر خودشان نرفته و در خانه ديگران را كوبيدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر عليه‏السلام كه از انبياء اولو العزم نبود؟ و چرا او و ساير انبيا ـ كه مى‏دانستند اينان از مؤمنين و از پيروان پيامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پيامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهاى ديگر كه لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، يا جاعلان حديث مى‏دانند!


ما در بررسى «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در صحاح» به خواست خدا، خواهيم خواند كه از نظر بعض روايات آنها موسى و يونس و... مقامشان از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برتر است. چرا موسى عليه‏السلام شفاعت نكرد؟ چرا نامى از يونس عليه‏السلام نيست؟ و نيز خواهيم خواند كه رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور به اقتداء و پيروى از داود عليه‏السلام بود، چرا نامى‏از مقتداى آن حضرت نيست؟! گوئيا مردم در صحراى محشر وقتى حقايق را ديدند بطلان اين روايات برايشان آشكار گرديده است ! (البته در آنجا بطلان بسيارى از روايات صحاح، برايشان آشكار خواهد شد و ما نيز در اين بررسيها مى‏خواهيم ـ به خواست خدا ـ قبل از قيامت آن را آشكار كنيم).




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 21 و 22، ابتداى تفسير سوره بقره و مشابه آن در ج 8، ص 145، كتاب الدعوات، باب صفة الجنّة والنار، و ج 9، ص 149 و 161، كتاب التوحيد، باب ما يذكر في الذات و... و باب وكان عرشه على الماء.


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 87 ـ 180، كتاب الايمان، باب 84، ح 322 إلى 329.


ج ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، كتاب الزهد، باب ذكر الشفاعة (باب 37)، ح 4312.


اين روايات، نوعا از انس بن مالك نقل شده و اندكى طولانى است و در بعض از آنها آنانيكه براى شفاعت نزد انبياء مى‏روند عموم مردمند و در بعض از آنها ـ چنانچه در ترجمه آن نوشتيم ـ مؤمنينند.


حال فرازهايى از متن يكى از روايات صحيح بخارى را در اينجا مى‏آوريم:


«يجتمع المؤمنون يوم القيامة فيقولون لو استشفعنا إلى ربّنا، فيأتون آدم... فيقول لست هناكم ويذكر ذنبه فيستحى. ائتوا نوحا... فيأتونه فيقول لست هناكم ويذكر سؤاله ربّه ما ليس له به علم فيستحى فيقول... فيقول ائتوا محمدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ... فيأتونى فأنطلق حتّى أستأذن على ربّى فيؤذن فإذا رأيت ربّى وقعت ساجدا... .


(9)



حديثى ديگر از رؤيت خدا:


اين حديث اندكى طولانى است كه ما آن قسمت را كه به بحث مربوط است نقل مى‏كنيم:


«براى خدا فرشتگانى است كه در ميان مردم مى‏روند و اهل ذكر را مى‏جويند و چون آنان را يافتند با بالهايشان آنها را احاطه مى‏كنند. خدا از اينان مى‏پرسد كه بندگان من چه مى‏گويند؟ در جواب اظهار مى‏دارند كه آنان ترا تسبيح گفته و به حمد و تمجيد تو مشغولند. مى‏پرسد آيا مرا ديدند؟ مى‏گويند نه، به خدا ترا نديدند. مى‏گويد: چگونه خواهند بود آنگاه كه مرا ببينند؟ مى‏گويند: اگر ترا ببينند هم بهتر ترا عبادت مى‏كنند و هم بيشتر ترا تسبيح و تمجيد مى‏نمايند... .(1)


با توجه به اينكه در قيامت عبادتى نيست بلكه آنجا محلّ پاداش يا كيفر اعمال است و نه محلّ عمل، پس اينكه فرشتگان به خدا مى‏گويند: اگر ترا ببينند بهتر ترا عبادت مى‏كنند، يعنى اگر ترا در دنيا ببينند.

نتيجه‏اى كه از اين روايت مى‏گيريم اين است كه ديدن خدا در دنيا نيز ممكن است ولى چون خدا از ما خيلى دور است ـ چنانچه به زودى خواهد آمد ـ بشر نمى‏تواند او را در اين دنيا ببيند.


از اشكال ديگرى كه در آخر اين حديث طولانى نقل شده صرفنظر مى‏كنيم كه:


&laquo... خداوند به فرشتگان مى‏فرمايد: من شما را شاهد مى‏گيرم كه آنان را آمرزيدم. فرشته‏اى مى‏گويد: خدايا ! يك نفر در ميان آنان است كه جزء ايشان نيست (يعنى اهل ذكر و عبادت نيست) بلكه براى كارى نزدشان آمده. مى‏فرمايد: اينان همنشينانى هستند كه هر كس با آنها بود شقى نمى‏شود .


&laquo... هم الجلساء لا يشقى بهم جليسهم .


ما قضاوت را به خوانندگان محترم وامى‏گذاريم.


حديثى ديگر: در اين حديث علاوه بر ديده شدن خدا، شكل خدا نيز مورد نظر است. دقت كنيد:


«خداوند در قيامت به صورتى غير از صورتى كه مردم مى‏شناسند نزد آنها مى‏آيد و مى‏گويد: من پروردگارتان هستم. گويند: از تو به خدا پناه مى‏بريم. ما همين‏جا مى‏مانيم تا پروردگارمان بيايد، چون بيايد ما او را مى‏شناسيم. آنگاه خدا به صورتى كه مى‏شناسند مى‏آيد و مى‏گويد كه من پروردگار شما هستم. گويند كه تو پروردگار مائى . و در روايتى ديگر خداوند مى‏فرمايد:


«آيا بين شما و او نشانه‏اى است كه به وسيله آن او را بشناسيد؟ گويند: آرى، ساق؛ و خدا ساق خويش را آشكار مى‏كند .(2)






(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 8، ص 8 ـ 107، كتاب الدعوات، باب فضل ذكر اللّه عزّ وجلّ.


ب ـ سنن ترمذي ج 5، ص 540، كتاب الدعوات، باب 130، ح 3600.


«عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم: انّ للّه ملائكة يطوفون في الطريق يلتمسون اهل الذكر. فإذا وجدوا قوما يذكرون اللّه تنادوا هلمّوا إلى حاجتكم. قال فيحفونهم باجنحتهم إلى السماء الدنيا. قال فيسألهم ربّهم ـ وهو اعلم منهم ـ ما يقول عبادى؟ قالوا: يقولون يسبّحونك ويكبّرونك ويحمدونك ويمجّدونك. قال: فيقول هل رأونى؟ قال: فيقولون لا واللّه ما رأوك قال: فيقول وكيف لو رأونى؟ قال: يقولون لو رأوك كانوا اشدّ لك عبادة واشدّ لك تمجيدا واكثر لك تسبيحا... .


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 198، تفسير سوره نآ والقلم، وج 9، ص 156 و 159، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء.


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، كتاب الايمان، باب معرفة طريق الرؤية (باب 81)، ح 299 و 302.


متن حديث صحيح مسلم ـ البته قسمتى كه به بحث مربوط است و با توجه به اختلاف كمى كه با صحيح بخارى دارد ـ چنين است: &laquo... فيأتيهم اللّه، تبارك و تعالى، في صورة غير صورته التى يعرفون. فيقول: أنا ربّكم. فيقولون: نعوذ بالله منك هذا مكاننا حتّى يأتينا ربّنا. فإذا جاء ربّنا عرفناه. فيأتيهم اللّه تعالى في صورته التى يعرفون. فيقول: أنا ربّكم. فيقولون: أنت ربّنا... . وفي رواية أخرى:


&laquo... فيقول: هل بينكم وبينه آية فتعرفونه بها؟ فيقولون: نعم. فيكشف عن ساق... .


وفي صحيح البخارى: &laquo... فيكشف عن ساقه... . (ج 9، ص 159).


(10)


راستى آيا ما خدا را به صورتى خاصّ ديديم تا او را به همان صورت بشناسيم كه اگر با صورتى ديگر نزد ما حاضر شود او را انكار كنيم؟ اگر ديديم كى و كجا؟ و اگر نديديم ـ كه ديده نمى‏شود تا بتوانيم ببينيم ـ چگونه از او صورتى خاصّ مى‏شناسيم؟ از اين گذشته، «ساق» چه نشانه‏اى است؟ چه كسى گفته است كه بين ما و خدا ساق او نشانه مى‏باشد؟

بعض از شارحين گفته‏اند كه «ساق» يعنى «شدّت . حال، چگونه خدا شدّت خود را به ما مى‏نماياند؟! اين ديگر چگونه علامتى است ! «شدّت خدا»!!


تعجّب است از راويان و ناقلان حديث كه نسنجيده هر روايتى را ـ ولو هر چند بى معنى باشد ـ به صرف اعتماد به راويان، آن را نقل مى‏كنند! خدا ديده مى‏شود، خدا مى‏آيد، خدا ساق دارد، بين ما و خدا نشانه‏اى مى‏باشد كه با آن، او را مى‏شناسيم! اينها همه نتيجه دور شدن از اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام است.


چند روايت ديگر:


«دو بهشت از نقره است ـ ظروف آن و آنچه كه در آن است ـ و دو بهشت از طلا است ـ ظروف آن و آنچه كه در آن است ـ و بين قوم (يعنى آنانكه در آن دو بهشت جاى دارند) و بين ديدن پروردگارشان (مانعى) نيست مگر آنكه بر چهره خداوند رداء كبريايى در بهشت عدن مى‏باشد (كه مانع ديدن چهره او مى‏باشد) .(1)


«وقتى اهل بهشت داخل بهشت شدند خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد: آيا چيزى مى‏خواهيد بيفزايم؟

... آنگاه خداوند حجاب را كنار مى‏زند. چيزى به آنها محبوب‏تر از نظر به پروردگارشان داده نشده است .(2)






(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 163، كتاب الايمان، باب اثبات رؤية المؤمنين ربّهم سبحانه و تعالى (باب 80)، ح 296.


ب ـ سنن ترمذي ج 4، ص 581، كتاب صفة الجنّة، باب 3، ح 2528.


ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة، ح 186.


«جنّتان من فضّة، آنيتهما و ما فيهما، و جنّتان من ذهب، آنيتهما وما فيهما. وما بين القوم وبين ان ينظروا إلى ربّهم إلاّ رداء الكبرياء على وجهه في جنّة عدن .


(2) الف ـ صحيح مسلم، همان، ح 297.


ب ـ سنن ترمذي ج 5، ص 267، تفسير سوره يونس، ح 3105، (مشابه روايت مسلم).


ج ـ سنن ابن ماجه، همان، ص 67، ح 187.


«إذا دخل اهل الجنّة الجنّة، قال: يقول اللّه تبارك و تعالى: تريدون شيئا ازيدكم؟... قال: فيكشف الحجاب. فما اعطوا شيئا احبّ اليهم من النظر إلى ربّهم عزّ وجلّ .


(11)


ترمذي روايت ديگرى نقل مى‏كند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از تعريف از نعمت‏هاى بهشت مى‏فرمايد:

«واكرمهم على اللّه من ينظر إلى وجهه غدوة وعشيّة .(1)


«اهل بهشت به نعمت‏هاى آن سرگرمند كه ناگهان نورى بر آنان مى‏تابد. اينان سر را بلند مى‏كنند. در اين هنگام (مى‏بينند كه) پروردگارشان از بالاى سر آنها بر آنان اشراف پيدا كرده است. مى‏گويد: سلام عليكم اى اهل بهشت! و اين همان قول خداوند است (كه در سوره ياسين، آيه 58 فرمود:) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ. (يعنى سلام، كلمه‏اى از جانب خداى مهربان). خدا به آنان مى‏نگرد و آنان به خدا، و تا وقتى كه به او نگاه مى‏كنند به چيزى از نعمتهاى بهشت توجّه نمى‏نمايند. تا آنگاه كه (خداوند) در حجاب قرار مى‏گيرد و نور و بركتش در سرزمينشان مى‏ماند .(2) اين روايتها نيز به خوبى بيانگر اين است كه يكى از نعمت‏هاى بهشت نگاه مؤمنان به خداوند است كه آن بالاترين و بهترين نعمت‏ها مى‏باشد.

در مقابل اينگونه روايات، عايشه به شدّت ديده شدن خدا را ردّ مى‏كند. روايات مربوطه، اگر چه در بابهاى مختلف صحاح نقل شده ولى ظاهرا همه آنها مربوط به گفتگوى مسروق بن عبد الرحمان و عايشه است. مسروق عقيده داشت كه خدا ديده مى‏شود و عايشه ديدن خدا را انكار مى‏كند. آن يك به قرآن استشهاد مى‏نمايد و اين يك با استفاده از آياتى ديگر و نيز از حديث نبوى، خلاف آن را ثابت مى‏كند.


در دنباله اين گفتگو مطالبى نيز از ابوذر، أبو هريرة و ابن عبّاس نقل مى‏كنيم:


«مسروق مى‏گويد به عايشه گفتم: اى مادر! آيا محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پروردگارش را ديد؟ گفت: همانا از اين سؤال تو مو بر تنم سيخ شد! سه چيز است كه هر كس براى تو حديث كرد دروغ گفته است: كسى كه براى تو نقل كند كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پروردگارش را ديد، حتما دروغ گفته است. سپس اين آيه را خواند:


(چشمها او را نمى‏بيند و او چشمها را مى‏بيند و او لطيف و خبير است)(3)...»






(1) ج 4 سنن، ص 594، كتاب صفة الجنّة، باب 17، ح 2553، و ج 5، ص 402، تفسير سوره قيامت، ح 3330.


يعنى: گرامى‏ترين آنها نزد خدا كسى است كه هر صبح و شام به چهره خدا مى‏نگرد.


(2) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب 13، ح 184.


«بينا اهل الجنّة في نعيمهم إذ سطع لهم نور. فرفعوا رؤوسهم. فإذا الرّبّ قد اشرف عليهم من فوقهم فقال: السلام عليكم يا اهل الجنّة! قال: وذلك قول اللّه: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ. قال: فينظر اليهم و ينظرون إليه. فلا يلتفتون إلى شى‏ء من النعيم ما داموا ينظرون إليه حتّى يحتجب عنهم و يبقى نوره و بركته عليهم في ديارهم .


(3) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 176، تفسير سوره والنجم و مختصر آن در ج 9، ص 142، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: «أَنَا الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِين .


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 160، كتاب الايمان، باب 77، ح 289، و تفصيل آن حديث 287.


متن زير از تفسير سوره والنجم از صحيح بخارى است:


&laquo... عن مسروق قال: قلت لعايشه: يا امّتاه! هل رأى محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ربّه؟ فقالت: لقد قفّ شعرى ممّا قلت. أين أنت من ثلاث من حدّثكهنّ فقد كذب: من حدّثك أنّ محمدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم رأى ربّه فقد كذب. ثمّ قرأت: لا تُدْرِكُهُ الاَْبْصارُ وُهُوَ يُدْرِكُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير... (سوره انعام، آيه 103) .


(12)


«مسروق مى‏گويد: نزد عايشه بودم. به من گفت: اى أبو عايشه! سه چيز است كه اگر كسى به يكى از آنها تكلّم كند افترائى بزرگ به خدا زده است. گفتم: آنها چيست؟ گفت: هر كه بپندارد كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پروردگارش را ديد به خدا افترائى بزرگ زد. گفتم: اى امّ المؤمنين! اينقدر تند نرو، آهسته‏تر، مگر خداوند نفرمود: (او تحقيقا خدا را در افقى آشكارا ديد؟ و همانا يكبار ديگر او را ديد؟) گفت: من اوّل كسى هستم از اين امّت كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اين‏باره پرسيدم. گفت: فقط جبرئيل بود كه او را بر صورت اصليش غير از اين دو بار نديدم. او از آسمان به زمين مى‏آمد در حالى كه عظمت خلقت او بين زمين و آسمان را فرا گرفته بود آيا نشنيدى كه خداوند مى‏فرمايد: (چشمها او را نمى‏بيند و او چشمها را مى‏بيند و او لطيف و خبير است؟) آيا نشنيدى كه خداوند مى‏فرمايد: (در شأن بشر نيست كه خداوند بخواهد با او صحبت كند مگر به وحى يا از پرده‏اى يا پيامبرى بفرستد تا آنچه خواست به او وحى كند. همانا او على و حكيم است .(1) «مسروق مى‏گويد: به عايشه گفتم: پس قول خداى تعالى چه شد كه فرمود: (سپس نزديك و نزديك‏تر شد تا به اندازه دو ذراع يا كمتر پس آنچه را كه لازم بود به بنده‏اش وحى كرد.) گفت: اين فقط جبرئيل بود كه هميشه به صورت مردى ظاهر مى‏شد و در اين بار به صورت اصليش آشكار شد كه همه آسمان را پوشانده بود .(2) هدف ما از نقل اين روايات اين بود كه بگوييم عايشه ديده شدن خدا را مردود مى‏داند و إلاّ نه ما او را مفسّر مى‏دانيم و نه همه آنچه را كه گفته مى‏پذيريم و اصولاً اگر ما به رواياتى از كتابهاى اهل سنّت ـ چه صحاح ستّه و چه غير




(1) الف ـ صحيح مسلم، همان، ح 287.


ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 245، تفسير سوره انعام، ح 3068، و مختصرا در ص 368، تفسير سوره والنجم، ح 3278.


«عن مسروق قال: كنت متّكئا عند عايشة. فقالت: يا أبا عايشة ثلاث من تكلّم بواحدة منهنّ فقد اعظم على اللّه الفرية. قلت: ما هنّ؟ قالت: من زعم انّ محمدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم رأى ربّه فقد اعظم على ا لله الفرية. قال وكنت متكئا فجلست فقلت: يا امّ المؤمنين! انظرينى ولا تعجلينى. الم يقل اللّه عزّ وجلّ: «وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ الْمُبِينِ» [سوره تكوير، آيه 23] «وَلَقَدْ رَآهُ نَزَلَةً أُخْرى» [سورة النجم، آيه 13]) فقالت: أنا أوّل هذه الامّة سأل عن ذلك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم . فقال: انّما هو جبريل. لم اره على صورته الّتى خلق عليها غير هاتين المرّتين. رأيته منهبطا من السماء سادّا عظم خلقه ما بين السماء إلى الأرض. فقالت: او لم تسمع انّ اللّه يقول: «لا تُدْرِكُهُ الاَْبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير» [سوره انعام، آيه 103]) او لم تسمع انّ اللّه يقول: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ » [شورى، آيه51])... .


ترمذي در تفسير سوره والنجم آن گفتگو را اين گونه شروع مى‏كند:


«قال مسروق: فدخلت على عايشة، فقلت: هل رأى محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ربّه؟ فقالت: لقد تكلّمت بشى‏ء قفّ له شعرى... .


(2) صحيح مسلم، همان، ح 290.


&laquo... قلت لعايشة: فأين قوله: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَىآ إِلَى عَبْدِهِ‏ى مَآ أَوْحَى »؛ ]سوره نجم‏آيه 11 ـ 9] قالت: انّما ذاك جبريل. كان يأتيه في صورة الرجال وانّه اتاه في هذه المرّة في صورته الّتى هى صورته فسدّ افق السماء .


(13)


آن ـ استناد مى‏كنيم معنايش اين نيست كه همه آنچه را كه نقل كردند قبول داريم بلكه آن قسمت مورد قبول است كه با روايات منقول از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام نيز موافقت داشته باشد. در مورد ديده نشدن خدا، آنچه كه از عايشه نقل شده مورد قبول ماست و امّا اينكه رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در معراج چه ديد، آيا جبرئيل را به صورت اصليش ديد يا مطابق آنچه كه در ابتداى اين نوشتار از إمام رضا عليه‏السلام نقل كرديم، آيات خداوند را ديد، اينجا جاى بحث آن نيست. البته ممكن است گفته شود ديدن جبرئيل به صورت اصليش نيز يكى از آيات خداوند است، امّا انحصار در آن مطلبى ديگر است.

امّا آنچه كه از غير عايشه نقل شده ما چند روايت را به عنوان نمونه در اينجا مى‏آوريم:


ـ «از ابوذر روايت شده است كه گفت: از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پرسيدم: آيا پروردگارت را ديدى؟ گفت: نورى ديدم، چگونه ممكن است كه او را ببينم؟ .


ـ «عبد اللّه بن شقيق مى‏گويد: به ابوذر گفتم: اگر من رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏ديدم از او حتما مى‏پرسيدم. گفت: از چه چيزى مى‏پرسيدى؟ گفتم: مى‏پرسيدم آيا پروردگارت را ديدى ؟ ابوذر گفت: من پرسيدم، گفت: نورى ديدم .(1)


معلوم است كه مراد از اين روايت اين است كه آنچه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ديد نورى بود، نه آنكه آن نور خدا بوده است.

ـ أبو هريرة نيز در معناى آيه «و همانا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را يكبار ديگر ديد»، مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله جبرئيل را ديد. (و نه خدا را).(2)


ـ از ابن مسعود نيز سه روايت نقل شده كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله جبرئيل را ديد.(3) ـ از ابن عباس روايت شده كه مى‏گويد: (اينكه خداوند فرمود: ) آنچه را كه ديد قلبش به او دروغ نگفت. (و نيز اين




(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 161، كتاب الايمان، باب 78، ح 291 و 292.


ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 369، تفسير سوره نجم، ح 3282.


ظاهرا اين دو روايت هم يكى است و هر دو نيز از عبد اللّه بن شقيق نقل شده، چنانچه ترمذي آن را در ضمن يك روايت آورده است و ما متن هر دو روايت را به نقل از صحيح مسلم در اين پاورقى مى‏آوريم:


1. &laquo... عن أبي ذر قال: سألت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم هل رأيت ربّك ؟ قال: نور انّى اراه .


2. &laquo... قلت لأبي ذر: لو رأيت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لسألته. فقال: عن أى شى‏ء كنت تسأله ؟ قال: كنت اسأله هل رأيت ربّك؟ قال ابوذر: قد سألت فقال: رأيت نورا .


(2) صحيح مسلم، ج 1، ص 158، كتاب الايمان، باب 77، ح 283.


«عن أبي هريرة. «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» [سوره نجم، آيه 13])، قال: رأى جبريل .


(3) الف ـ صحيح مسلم، همان، باب 76، ح 280 إلى 282.


ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 367، تفسير سوره نجم، ح 3277.


ظاهرا سه روايت ابن مسعود كه سؤال زرّ بن حُبَيش از ابن مسعود است يك روايت است و جواب آن هم اين است كه: «رأى جبريل في صورته له ستّمائة جناح» يعنى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم جبرئيل را به صورت اصليش ديد كه 600 بال داشت.


(14)


آيه كه ) او يكبار ديگر نيز او را ديد. (مراد خداوند اين است كه ) او خدا را دو بار به قلبش ديد. (نه با چشمش).(1) لابد خوانندگان محترم از اينكه در يك كتاب روايات متعدّدى مى‏باشد كه بعض از آنها با بعض ديگر مخالفت دارد و اهل سنّت نيز همه آنها را صحيح مى‏دانند، تعجّب مى‏كنند. امّا بد نيست بدانيد كه در صحاح ستّة آنقدر روايات متعارض است كه بررسى آنها نياز به يك كتاب مستقل دارد.

در اينجا شعرى را كه ابن أبي الحديد معتزلى در ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 54، آورده نقل مى‏كنيم تا معلوم شود كه اين تنها ما نيستيم كه به روايات صحاح إشكال مى‏كنيم بلكه بعض علماى اهل سنّت نيز با ما موافقند. او مى‏نويسد:


«ولى أيضا في الرد على من زعم انّ النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رأى اللّه سبحانه بالعين وهو الذي انكرته عايشة. والعجب لقوم من ارباب النظر جهلوا ما ادركته امرأة من نساء العرب:

















 عجبت لقوم يزعمون نبيّهم  رأى ربّه بالعين تبّا لهم تبّا
 و هل تدرك الابصار غير مكيّف  وكيف تبيح العين ما يمنع القلبا
 إذا كان طرف القلب عن كنهه نبا  حسيرا، فطرف العين عن كنهه انبى

خلاصه ترجمه آن چنين است:


من در ردّ بر كسى كه مى‏پندارد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خداى سبحان را ديد (شعرى سرودم)، و اين موضوعى است كه عايشه آن را انكار كرده است. تعجّب است از گروهى از صاحبان انديشه كه مطلبى را كه زنى از زنان عرب آن را فهميد، به آن جاهل و نادان بودند.


(بيت أوّل: ) عجب است از قومى‏كه مى‏پندارند پيامبرشان خداى خويش را به چشم سر ديد. خدا نابودشان كند.


(بيت دوم:) آيا چشم‏ها مى‏تواند آنرا كه كيفيّت و چگونگى ندارد ببيند؟ چگونه مى‏توان براى چشم چيزى را جايز شمرد كه براى دل جايز نيست؟ (يعنى وقتى كه قلب و فكر انسان نتواند او را درك كند چطور مى‏شود كه چشم بتواند او را ببيند و او كيفيت‏ها و چگونگى‏ها را آفريد: كيّف الكيف بلا كيف).


(بيت سوم:) وقتى چشم دل از پى بردن به كنه او عاجز باشد، چشم سر از ادراك او عاجزتر است.


از مجموع رواياتى كه از عايشه و غير او نقل كرديم (با آنكه اين روايات نيز با هم اختلاف دارند) يك نكته به دست مى‏آيد و آن اينكه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خدا را با چشم سر نديد. بلكه از جمله‏اى كه عايشه به كار برد و گفت: «لقد قفّ شعرى» يعنى تحقيقا (از اين سؤال تو) مو بر تنم سيخ شد برمى‏آيد كه به قدرى سؤال مسروق تكان دهنده بود كه از وحشت يا تعجّب زياد مو بر تن سيخ مى‏كند و اگر خدا موجودى ديدنى بود اولاً ـ چه بعدى داشت كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را در معراج ببيند و ثانيا ـ اين سؤال آنقدر عجيب نبود كه بخواهد مو بر تن انسان سيخ كند، وقتى قرار باشد همه انسانها در قيامت خدا را ببينند ـ چنانكه ماه و خورشيد را مى‏بينند ـ چرا شخص رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را در معراج ببيند؟ با اندكى دقّت در سؤال و جواب مسروق و عايشه مى‏توان به خوبى دانست كه عايشه اصل امكان




(1) صحيح مسلم، همان، ح 285، مختصر آن ح 284.


«عن ابن عباس قال: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىآ» [نجم/11] «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى» [نجم/13] قال: رآه بفؤاده مرّتين .


(15)


رؤيت خدا را با استدلال به آيات قرآن ردّ كرده است نه اينكه بخواهد بگويد كه خدا در دنيا ديده نمى‏شود ولى در آخرت همه مردم او را مى‏بينند.

از عجايب ديگر اين روايات اينكه اينان مى‏گويند همه مردم خدا را در قيامت مى‏بينند آنچنانكه ماه و خورشيد را مى‏بينند ولى وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بخواهد خدا را ـ كه در خانه خودش است! ـ ببيند، بايد برود و اجازه بگيرد و...!


2 ـ اعضاء و جوارح خدا


بعد از آنكه اصل ديدن خدا از نظر روايات صحاح، ثابت شد ـ گرچه عايشه آن را قبول ندارد ـ لازم است براى او اعضاء و جوارحى نيز ساخته شود.


روايات صحاح، در اين موضوع نيز اختلاف فراوان دارند و ما به خواست خدا به آنها توجّه خواهيم نمود:


الف ـ دستهاى خدا


ـ «دست راست خدا پر است و بخشش و عطاى مداومِ شب و روز، چيزى از آن نمى‏كاهد و در دست ديگرش ترازو است .(1)


ـ «خداوند در قيامت آسمانها را مى‏پيچاند و با دست راست آن را مى‏گيرد و زمينها را با دست چپ، و در هر يك مى‏گويد: پادشاه منهم، ستمگران كجا هستند؟ متكبّرين كجايند؟ .(2) ـ «خداوند صدقه را با دست راستش مى‏گيرد و در كف او زياد مى‏شود .(3) ممكن است گفته شود كه مراد از دست، همان قدرت است، چنانچه اين معنى در ادبيّات عرب و غير عرب متداول است و مراد از دست راست و چپ تشبيه آن به راست و چپ انسان است، نه اينكه واقعا براى خدا دو دست باشد و



(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 9، ص 150 و 152، كتاب التوحيد، باب ما يذكر في الذات و... وباب وكان عرشه على الماء.


ب ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 71، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13)، ح 197.


«أبو هريرة عن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : ان يمين اللّه ملأى لا يغيضها نفقة سحّاء الليل والنهار. أرأيتم ما انفق منذ خلق السماوات والأرض فانّه لم ينقص ما في يمينه وعرشه على الماء وبيده الاخرى الميزان يخفض ويرفع . وفي رواية أخرى: &laquo... وبيده الاخرى الفيض أو القبض، يرفع ويخفض .


(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 2148، كتاب صفة القيامة والجنّة والنار، (دنباله كتاب صفات المنافقين واحكامهم)، ح 24، و مشابه صدر آن حديث قبل.


«يطوى اللّه عزّ وجلّ السماوات يوم القيامة ثمّ يأخذهنّ بيده اليمنى ثمّ يقول: أنا الملك أين الجبّارون؟ أين المتكبّرون؟ ثمّ يطوى الارضين بشماله ثمّ يقول: أنا الملك... .


(3) الف ـ صحيح بخارى، ج 2، ص 134، باب وجوب الزكاة، باب لا يقبل اللّه صدقة من غلول و... .


ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 702، كتاب الزكاة، باب 19، ح 63 و 64.


ج ـ سنن ترمذي، ج 3، ص 49 و 50، كتاب الزكاة، باب 28، ح 661 و 662.


اين روايتها گرچه تماما از أبو هريره روايت شده است ولى در متن آنها اندكى اختلاف است و ما متن يكى از دو روايت صحيح مسلم را كه واضح‏تر است در اينجا مى‏آوريم:


&laquo... لا يتصدّق احد بتمرة من كسب طيّب إلاّ أخذها اللّه بيمينه فيربيها... .


(16)


به اصطلاح آن را تشبيه معقول به محسوس گويند.

در پاسخ گوئيم كه آنها اگر اين را بگويند ما نيز پذيرفته و اعتراضى نداريم، زيرا مى‏تواند با واقع مطابقت داشته باشد. امّا اگر امثال ترمذي ـ يكى از راويان حديث ـ آن را به جهميّة نسبت دهند و بگويند كه آنها اين گونه روايات را يا قبول ندارند و يا آن را توجيه كرده و مى‏گويند كه اينها جهت تشبيه به دست راست و چپ انسان است (تشبيه معقول به محسوس) و يا مى‏گويند كه دست يعنى قدرت، و آنها را ـ يعنى جهميّة را ـ ردّ مى‏كنند، آيا باز هم مى‏توانيم بگوييم كه اهل سنّت آنها را توجيه مى‏كنند؟ اينان به صراحت مى‏گويند كه ما اين روايات را به همين صورت باقى گذاشته و به آن ايمان مى‏آوريم و لذا موضوع انگشت‏هاى خدا و غير آن ـ كه مى‏آيد ـ همه از مطالبى است كه آنان از پاسخ به آن ناتوانند و مى‏گويند كه فقط خدا از آن آگاه است. گوئيا كه رواياتى اينچنين وحى منزل است. مگر اصول اعتقادات را نبايد با دليل و برهان فهميد؟ مگر با رواياتى كه از آن جسمانى بودن خدا و در مكان بودن او و غير اينها فهميده مى‏شود، با اين توجيه كه ما آنها را نمى‏فهميم و يا علم آن را به خدا واگذار مى‏كنيم و امثال آن، مى‏توان معرفتى اجمالى به خدا پيدا كرد؟ (از معرفت تفصيلى به او همه عاجزند).


آنها چگونه مى‏گويند كه ما اين روايات را نمى‏فهميم درحالى كه وقتى خدا ديده شود، آنهم ـ چنانچه مى‏آيد ـ در خانه خويش منزل كرده باشد! قطعا داراى شكلى خواهد بود و چون خدا انسان را به صورت خودش آفريد ـ چنانچه خواهد آمد ـ قاعدتا بايد مثل انسان، داراى دست و پا و انگشت و غيره باشد. پس اين انكار و ادّعاى نفهميدن روايات و علم آن را به خدا واگذار كردن و امثال آن چه معنى دارد؟ جز آنكه بخواهند از اين إشكال عقلى و نقلى فرار كنند!


ب ـ انگشت‏هاى خدا


ـ «مردى از دانشمندان يهود نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آمد و گفت: يا محمّد! خداوند آسمانها را بر انگشتى و زمين‏ها را بر انگشتى و درخت را بر انگشتى و آب و خاك را بر انگشتى و ساير خلايق را بر انگشتى نگه مى‏دارد... پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم جهت تصديق قول او خنديد... .(1)


آرى، معلوم مى‏شود كه اسرائيليات در ميان روايات نفوذ كرده و آنچه را كه خود براى خدا ساختند به مسلمانان نيز



(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 157، تفسير سوره زمر، و ج 9، ص 150 و 151 و 165 و 181، كتاب التوحيد، بابهاى: «ما يذكر في الذات (دو حديث) » و «ما جاء في قول اللّه تعالى انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين» و «كلام الرّب عزّ وجلّ يوم القيامة مع الانبياء وغيرهم .


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 8 ـ 2147، كتاب صفة القيامة والجنّة والنار (در ادامه كتاب صفات المنافقين و احكامهم)، ح 19 إلى 22.


ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 6 ـ 345، تفسير سوره زمر، ح 3238 إلى 3240.


از آنجا كه روايات سه كتاب مذكور و حتّى در يك كتاب، مختلف است ما متن اولين روايت بخارى را نقل مى‏كنيم:


«جاء حبر من الاحبار إلى رسول اللّه(ص) فقال: يا محمّد انّا نجد انّ اللّه يجعل السماوات على اصبع والارضين على اصبع والشجر على اصبع والماء والثرى على اصبع وسائر الخلائق على اصبع فيقول أنا الملك. فضحك النبى(ص) حتّى بدت نواجذه تصديقا لقول الحبر... .


(17)


آموختند و اين مطالب كه بيش از يك قرن نوشته نمى‏شد، به تدريج جزء روايات صحيح گشت، و اين إمام باقر عليه‏السلام بود كه علوم اسلامى را براى مردم بيان كرد و باطل را كنار زده و حقّ را روشن نمود و دنباله برنامه آن حضرت را فرزندش صادق آل محمّد عليهم‏السلام گرفته و با تشكيل كلاس‏هاى درس و تربيت شاگردانى فراوان، گوشه‏اى از آنچه را كه در طول سال‏ها مخفى بود آشكار فرمود.(1) تا آنكه درِ خانه حضرتش را بستند و باب علم پيامر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را ـ به پيروى از اسلافشان ـ در خانه نشاندند و مجدّدا ميدان‏دار صحنه علوم، كسانى شدند كه از معارف اصيل اسلام چيزى نمى‏دانستند.

نكته‏اى كه قطعا خوانندگان محترم بدان توجّه داشتند تعارض اين روايت با روايت بند «الف» است. آنجا مى‏گويد كه خدا آسمان‏ها را با دست راست و زمين‏ها را با دست چپ مى‏گيرد و اينجا مى‏گويد كه آسمان‏ها را بر انگشتى و زمين‏ها را بر انگشتى و... ، يعنى همه آسمان‏ها و زمين در يك دست، آنهم بر روى دو انگشت ! قرار دارد. بگذريم از اينكه درخت و آب و خاك هم جزء زمين است! و بگذريم از اينكه بين همين روايات نيز تعارض است كه ديگر متعرض آن نشديم!


ـ «رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: قلبى از بنى آدم نيست مگر آنكه بين دو انگشت از انگشت‏هاى خدا قرار دارد .(2)


معلوم مى‏شود كه جاى قلب روى انگشت نيست بلكه بين دو انگشت است! اگر همه قلب‏ها بين دو انگشت است پس بين انگشت‏هاى ديگر خالى است. كاشكى همان‏طور كه براى انگشت‏ها (براى آنكه بى‏كار نباشد!) آسمان و زمين و... قرار دادند، بين انگشت‏ها را نيز پر مى‏كردند! گرچه انگشت‏هاى دست ديگر هم خالى است! لابدّ آن دست براى فرشتگان و بهشت و جهنّم و... خالى مانده است!

ج ـ پاى خدا


درباره عنوان فوق روايات متعددى نقل شده كه همه آنها يا از انس بن مالك است يا از أبو هريرة و نيز همه آنها مربوط به پر نشدن جهنّم است. از يك طرف خداوند در قرآن مى‏فرمايد كه ما جهنّم را از پيروان ابليس پر مى‏كنيم و از طرفي ديگر جهنّم خيال پرشدن ندارد! و لذا بايد چاره‏اى براى اين مشكل بزرگ انديشيد ! روايت زير كه نمونه‏اى از آن




(1) همه مى‏دانيم كه مادرِ علومِ مادّىِ روز، علم شيمى است و نيز مى‏دانيم كه پدر شيمى، «جابر بن حيّان» بود. جابر از شاگردان إمام صادق عليه‏السلام بوده و شيمى را از آن حضرت آموخت و تا آن زمان كسى علمى به نام «شيمى» نمى‏شناخت. بنابراين، همه آنچه كه بشر، در طول ساليان متمادى، از امكانات مادّى و اختراعات و اكتشافات، بدانها دست يافته است، مديون آن امام همام مى‏باشد، و اگر امور مسلمانان به دست با كفايت آنان سپرده مى‏شد شكّى نيست كه آن بزرگواران، مردم را از سرچشمه دانش خود سيرآب مى‏كردند.


(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 72، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة ( باب 13)، ح 199، و ج 2، ص 1260، كتاب الدعاء، باب دعاء رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم (باب 2)، ح 3834.


ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 503، كتاب الدعوات، باب 90، ح 3522.


متن حديث اوّل سنن ابن ماجه كه آن را صحيح دانسته‏اند چنين است:


«ما من قلب إلاّ بين اصبعين من اصابع الرحمان ان شاء اقامه وان شاء ازاغه .


(18)


رويات است و ما آن را از تفسير بخارى نقل كرده‏ايم چاره مشكل مزبور است! روايات ديگر نيز به همين معنى است.

&laquo... وأمّا آتش، پس آن پر نمى‏شود تا آنكه (خداوند) پايش را (در آن) قرار مى‏دهد در اين هنگام است كه (جهنّم) مى‏گويد بس است بس است (و در بعض روايات سه بار آن را مى‏گويد).


اينجاست كه جهنّم پر مى‏شود و قسمتهاى مختلف آن بهم جمع مى‏شوند .(1)


گوئيا باور كردن اين حديث براى عدّه‏اى مشكل بود و لذا در پاروقى سنن ترمذي آن را به نحوى و مسلم به نحوى ديگر توجيه كرده‏اند كه ما براى روشن شدن خوانندگان و نيز رعايت امانت، عينا آنها را نقل مى‏كنيم. قبلاً لازم است تذكر دهيم كه در روايات مختلف، گاهى به جاى «رجل»، «قدم» آمده است و ترمذي كه فقط يك روايت نقل كرده است از كلمه «قدم» استفاده نمود و آن را اينگونه توجيه مى‏كند:

«قيل في تفسيرها حتّى يضع اللّه فيها شرار خلقه الذين سبق عليهم الشقاء فهم قدم اللّه النار، كما ان المسلمين قدم الجنّة وقيل غير ذلك وكلّ ما قدّمته فهو قدم .


ترجمه: در تفسير آن گفته شده: تا آنكه خداوند بدترين خلقش را كه شقاوت بر آنان سبقت گرفته است در آن قرار مى‏دهد و آنان قدم خدا در آتشند. چنانچه مسلمانان قدم بهشتند، و غير آن نيز گفته شده، و هر چه را كه پيش بفرستى قدم است.


ما از عموم كسانى كه اندك آشنايى با زبان عربى دارند تقاضا مى‏كنيم كه بگويند آيا اين معنايى كه ا ز قدم شده است باعبارت روايت همخوانى دارد؟ «خدا قدمش را در جهنّم مى‏گذارد» يعنى «خدا بدترين خلقش را وارد جهنّم مى‏كند»!


اوّلاً ـ چرا بدترين خلق ـ كه بايد زودتر از همه وارد جهنّم شوند ـ آخر از همه وارد شدند؟


ثانيا ـ آنها چه خصوصيتى داشتند كه با داخل شدنشان، جهنّم زير و رو شده و بهم مجتمع گردد؟


ثالثا ـ با كلمه «رجل» ـ كه در روايات صحيحين آمده است ـ چه مى‏كنيد؟ آيا آنجا هم مى‏گوييد كه خدا «رِجْل» (يعنى پاى) خود را در جهنّم قرار مى‏دهد يعنى شرار خلقش را وارد آن مى‏كند؟ چرا نمى‏گوئيد كه أبو هريرة و برادرش ! انس (كه احتمالاً از أبو هريرة گرفته باشد) حديث نساخته باشند؟


حال ببينيم كه در پاورقى مسلم چه نوشته است:


&laquo... هذا الحديث من مشاهير احاديث الصفات واختلاف العلماء فيها على مذهبين: احدهما، وهو قول جمهور السلف وطائفة من المتكلّمين انّه لا يتكلّم في تأويلها بل نؤمن انّها حقّ على ما اراد اللّه ولها معنى يليق بها و ظاهرها غير مراد. والثانى وهو قول جمهور المتكلّمين انّها تتأوّل بحسب ما يليق بها .


ترجمه: اين حديث از مشهورترين احاديث صفات است (مراد از احاديث صفات، رواياتى است كه براى خدا صفاتى مثل صفات انسان بيان مى‏كند) و دانشمندان بر دو عقيده‏اند. دسته أوّل كه عموم ييشينيان و گروهى از




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 173، تفسير سوره ق، و ج 9، ص 143 و 164، كتاب التوحيد، بابهاى: قول اللّه تعالى «انّا الرّزّاق ذو القوّة المتين» و «ولا تنفع الشفاعة عنده... .


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 8 ـ 2186، كتاب الجنّة و صفة نعيمها واهلها، باب 13، ح 38 ـ 35.


ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 364، تفسير سوره ق، ح 3272.


&laquo... فامّا النار فلا تمتلى‏ء حتّى يضع رجله فتقول: قط قط قط، فهنالك تمتلى‏ء ويزوى بعضها إلى بعض...»


(19)


متكلّمين مى‏باشند مى‏گويند كه آن را تأويل نمى‏كنيم بلكه ايمان مى‏آوريم كه بر حسب آنچه كه خدا اراده كرده حق است و معنايى كه لايق آن است دارد و ظاهرش مراد نيست. دسته دوم كه عموم متكلّمينند مى‏گويند آن را بر حسب آنچه كه لايق آن است تأويل مى‏بريم.

خلاصه آنكه: «خدا پايش را در جهنّم مى‏گذارد» يا بايد بدان ايمان آورد و يا آن را تأويل برد! سؤالى كه به نظر مى‏رسد اين است كه آيا گفتار أبو هريرة آنچنان حق است كه همچون كلام خداست و بايد بدان ايمان آورد و گفت: «بر حسب آنچه كه خدا اراده كرده»؟ ما در بحث از او خواهيم گفت كه به اقرار خودش، مردم او را دروغگو و حديث‏ساز مى‏دانستند و اين مطلبى است كه صاحبان صحاح نيز متعرض آن شده‏اند.


مگر روايت او يا انس وحى منزل است كه بگوييم بايد آن را تأويل برد؟ «رِجل» يعنى «پا» و رجل خدا يعنى پاى خدا. اين ديگر تأويل ندارد. مگر اين روايت از آيات متشابه است؟ از همه اينها گذشته مگر روايات صفات، منحصر در همين روايت است؟


د ـ چشم و گوش خدا


«وقتى أبو هريرة اين آيه را مى‏خواند: همانا خداوند به شما دستور مى‏دهد كه امانتها را به اهلش بسپاريد (تا آخر آيه كه مى‏فرمايد:) همانا خداوند شنوا و بيناست. مى‏گويد: ديدم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله انگشت شست خويش را بر گوش و انگشت نشانه را بر چشمش نهاد. ابن يونس از قول مقرى‏ء (كه در سند اين حديثند) نقل مى‏كند كه معناى اين عمل اين است كه براى خدا گوش و چشم است. أبو داود (در آخر حديث) مى‏گويد: و اين ردّ بر جهمية است .(1)


قبلاً گذشت كه جهميّة منكر روايات صفاتند و أبو داود همچون بسيارى از علماى عامّه، منكر جهميّه! اين توضيح از أبو داود نشان مى‏دهد كه آنها ـ يعنى بزرگان از راويان حديث از اهل سنّت ـ با اين توجيهاتى كه بعدها پيدا شده (كه البتّه قابل توجيه نيز نمى‏باشد) مخالفند؛ و اصولاً نقل اين گونه روايات، به خاطر ردّ بر جهميّة بوده است. (و نيز ردّ بر شيعيان، كه به پيروى از مكتب امامت و ولايت ـ و نه خلافت و حكومت ـ از اين گونه مطالب به خدا پناه برده و رواياتى اينچنين را صد در صد مردود مى‏دانند). اينان مى‏خواهند بگويند كه شما (جهميّة و شيعيان و...) بر خطا مى‏باشيد و اين روايات را دليل بر صحّت عقيده خود مى‏دانند. ـ كه البته، خصم نيز آنها را قبول ندارد! ـ

تا اينجا با دست و پا و انگشت و چشم و گوش خدا آشنا شديم! حال با هم سرى به ساير روايات صحاح بيندازيم تا ببينيم ديگر خدا چه دارد!




(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 233، كتاب السنّة، باب في الجهميّة، ح 4728.


&laquo... سمعت أبا هريرة يقرأ هذه الآية «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَـنَـتِ إِلَىآ أَهْلِهَا» إلى قوله تعالى «سَمِيعًا بَصِيرًا » [سوره نساء، آيه 58 [قال: رأيت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يضع ابهامه على اذنه والّتى تليها على عينه. قال ابن يونس: قال المقرى‏ء: [يعنى «انّ اللّه سميع بصير» يعنى انّ للّه سمعا و بصرا] .


قال أبو داود: وهذا ردّ على الجهميّة.


(20)



ه ـ كمر خدا


در اينجا دوستان بخارى او را تنها گذاشتند. چنانچه در موضوع چشم و گوش، أبو داود تنها ماند! چه بايد كرد، دنيا است و بى‏وفايى دوستان!


«أبو هريره از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مى‏كند كه چون خداوند از آفرينش فارغ شد رَحِم برخاست و كمر خدا را گرفت خدا گفت: دست بردار. گفت: اين مكان جايى است كه بايد از بريده شدن (قطع رحم) به تو پناه آورد. خدا گفت: آيا راضى نمى‏شوى كه هر كه با تو وصل كرد من با او وصل كنم و هر كه تو را قطع كرد من با او قطع كنم؟ گفت: بلى اى پروردگار من... .(1)


چه مى‏توان گفت! رحم است و پارتى او كلفت! چرا ساير خلايق نتوانستند كمر خدا و يا دست و دامن او را بگيرند! شايد هم رمزى در اين ميان بوده كه ما ـ و ساير خلايق ـ از آن بى‏خبريم!

در هر حال از اين حديث مى‏توان فهميد كه خداوند چيزى به نام «رَحِم» خلق كرد كه توانست برخيزد و كمر خدا را بگيرد! معلوم مى‏شود كه رحم هم دست و پا دارد!


آيا علماى اهل سنّت اندكى نمى‏انديشند! مگر نه اين است كه «رحم» همان پيوند خويشاوندى است، نه اينكه خود مخلوق جداگانه بوده باشد؟ و اگر بخواهند باب توجيه را باز كنند در همه حقايق مى‏توان آن را گشود. آيا بهتر نيست اين روايت را هم پهلوى ساير روايات صفات قرار داده و همه را بافته‏هاى امثال أبو هريره دانست!


و ـ شكل خدا


«أبو هريرة از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله احاديثى نقل كرده است از جمله آنكه حضرت فرمود: خداى عزّ وجلّ آدم را بر صورت خودش آفريد طولش 60 ذراع بود... .(2)


با توجّه به آنچه كه گذشت، يعنى خدا دست و پا و... دارد لازم است شكلى و صورتى هم داشته باشد و ظاهرا أبو هريره براى خدا صورتى زيباتر از صورت انسان نيافت!

در توجيه اين روايت گفته‏اند كه مراد از اين حديث اين است كه خدا آدم را بر صورت آدم آفريد بنابراين ضمير «ش» در «خودش» برمى‏گردد به آدم نه به خدا.


اين بهترين توجيهى است كه براى اين حديث نمودند.




(1) صحيح بخارى، ج 6، ص 167، تفسير سوره محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم .


(عن أبي هريرة عن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: خلق اللّه الخلق. فلمّا فرغ منه قامت الرحم فأخذت بحقو الرحمان. فقال له مه. قالت: هذا مقام العائذ بك من القطيعة. قال: ألا ترضين ان اصل من وصلك واقطع من قطعك قالت: بلى يا ربّ... .


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 8، ص 62، ابتداى كتاب الاستئذان.


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2183، كتاب الجنّة وصفة نعيمها واهلها، باب 11، ح 28.


اين متن، از صحيح مسلم است:


&laquo... هذا ما حدّثنا به أبو هريرة عن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فذكر احاديث. منها: وقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خلق اللّه عزّ وجلّ آدم على صورته. طوله ستّون ذراعا... .


(21)



در پاسخ به اين توجيه گوئيم: اوّلاً ـ اگر معناى حديث چنين باشد گوئيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ العياذ باللّه ـ فرموده است: «آنچه در جوى مى‏رود آب است» ! مگر ساير موجودات را بر غير صورتشان آفريد! موش و گربه را هم خدا بر صورتشان آفريد! اين كه اختصاص به آدم ندارد. راستى آيا اهل سنّت مى‏پذيرند كه پيامبرشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين مطلب روشنى را كه همه آن را مى‏دانند، فرموده باشد؟


ثانيا ـ گوئيا پاورقى‏نويس صحيح مسلم كه حديث مزبور را آنگونه توجيه كرده است، فراموش نمود كه در چند كتاب قبل (كتاب البرّ والصّلة والآداب)، از همين أبو هريرة اين روايت را نقل نموده كه: «هر گاه كسى با برادرش قتال كند (منظور اين است كه بين دو نفر از مسلمانان زد و خوردى اتّفاق افتاد) از صورت پرهيز كند (هر جاى بدن را مى‏زند بزند ولى صورت او را نزند) زيرا خداوند آدم را بر صورتش آفريد .(1) (ذيل حديث، فقط در شماره 115 مى‏باشد).


آنگاه در پاورقى و در معناى حديث فوق چنين نوشت:

«هذا من احاديث الصّفات، وانّ من العلماء من يمسك عن تأويلها ويقول: نؤمن بانّها حقّ وانّ ظاهرها غير مراد ولها معنى يليق بها، وهذا مذهب جمهور السلف، وهو احوط واسلم .


ترجمه: اين از احاديث صفات است و از علما كسانى هستند كه از تأويل (و توجيه) آن دست برداشته و مى‏گويند: ما بدان ايمان مى‏آوريم و آن را حق مى‏دانيم و همانا ظاهر آن مراد نيست و داراى معنايى كه لايق آن است مى‏باشد و اين مذهب عموم گذشتگان است و اين عقيده هم به احتياط نزديك‏تر است و هم سالم‏تر (يعنى اگر انسان چنين عقيده‏اى داشته باشد از خطر انحراف و عذاب الهى به سلامت رسته است).


آيا بازهم مى‏توان گفت كه معناى «خدا آدم را بر صورت خودش آفريد» يعنى «خدا آدم را بر صورت آدم آفريد»؟ وقتى خدا هم دست داشته باشد و هم پا، هم چشم داشته باشد و هم گوش و هم كمر، لابد سرى دارد و صورتى، و چه صورتى از انسان زيباتر!؟ آيا بهتر نيست كه، هم مثل خليفه ثانى تازيانه برداشته و او را به جرم جعل حديث بنوازيم و يا مثل عايشه او را متّهم به حديث‏سازى كنيم و يا مثل مردم عصرش او را دروغگو بدانيم؟


تفصيل آن را در نوشتار ديگرمان: «أصحاب در صحاح» مطالعه فرمائيد.


شايد بى‏مناسبت نباشد كه روايتى از «بحار الأنوار» علاّمه مجلسى رحمه‏الله نقل كنيم. او در ج 4 كتاب بحار (ص 11) چنين مى‏نويسد: «حسين بن خالد مى‏گويد: به إمام رضا عليه‏السلام گفتم: يا بن رسول اللّه! مردم (مراد اهل سنّت است) روايت مى‏كنند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خدا آدم را بر صورت خودش آفريد. حضرت فرمود: خدا آنها را بكشد كه اوّل حديث را انداختند. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به دو نفر گذشت كه به هم دشنام مى‏دادند. يكى از آن دو به ديگرى مى‏گفت: خدا صورت تو و هر كه شبيه تست را زشت كند. حضرت فرمود: اى بنده خدا! اين را به برادرت نگو زيرا خدا آدم را بر صورتش آفريد . (يعنى اين چه نفرينى است كه از آدم أبو البشر گرفته تا روز قيامت هر كه بيايد، همه را شامل مى‏شود).


حال كه از شكل و قيافه خدا و اعضاء و جوارح او فارغ شديم، به روايات ديگر صحاح سرى مى‏زنيم تا ببينيم كه ساير صفات او چيست:




(1) باب 32 كتاب مذكور، ح 112 إلى 116. (ص 2016 و 2017).


«عن أبي هريرة عن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : إذا قاتل احدكم اخاه فليجتنب الوجه فانّ اللّه خلق آدم على صورته .


(22)



3 ـ تعجّب و خنده خدا


اينكه خدا مى‏خندد و تعجّب مى‏كند «قولى است كه جملگى (از ارباب صحاح) برآنند . آنانكه بعض از روايات صفات را توجيه كرده و يا گفته‏اند كه ما بدان ايمان داشته و داراى معنايى كه لايق آن است مى‏باشد و امثال اين عبارات (كه گذشت)، در اينجا سكوت كرده و آن را جزء روايات صفات نمى‏دانند. گويا خنديدن و تعجّب كردن از نظر آنها براى خدا منعى ندارد. فقط ابن ماجه آن را در ردّ بر جهميّة نقل كرده است كه مى‏رساند از نظر او اين نيز جزء روايات صفات است، و البته حقّ همين است.


مگر نه اين است كه منشأ تعجّب و خنده، جهل به يك واقعه است؟ آيا بر خدا چيزى مجهول است كه چون آشكار شد موجب خنده يا تعجّب او شود؟ جالب‏تر از اين، مواردى است كه در آن خدا مى‏خندد يا تعجّب مى‏كند كه براى انسان‏ها نيز نه جاى تعجّب است و نه جاى خنده. معلوم مى‏شود خدايى كه صاحبان صحاح معرّفي كرده‏اند هم بيهوده تعجّب مى‏كند و هم بيهوده مى‏خندد. «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ . «اللّهمّ غفرا .


اكنون به موارد خنده و تعجّب خدا كه در صحاح اهل سنّت آمده است سرى مى‏زنيم:


ـ «خدا به دو نفر مى‏خندد: يكى كسى است كه در راه خدا جهاد مى‏كند و شهيد مى‏شود و ديگرى قاتل او كه بعدا مسلمان شده و شهيد مى‏شود و هر دو به بهشت مى‏روند .(1)


البته ما از أبو هريره ـ راوى منحصر به فرد اين حديث ـ بيشتر از اين توقّع نداريم.

سؤال ما از ناقلان حديث اين است كه آيا حتّى يك نفر از كسانى كه آن را نقل كرده‏اند خنديد؟ كجاى اين مطلب خنده دارد؟! بگذريم از اشكالى كه در اصل آن وارد است.


ـ «خدا از قومى‏كه با زنجيرها وارد بهشت مى‏شوند تعجّب مى‏كند .(2)


اينجا جاى تعجّب است كه آيا كسى نيست تا زنجيرها را از دست و پايشان باز كند تا در بهشت راحت باشند! لابدّ خوانندگان محترم نيز مثل ما تعجّب مى‏كنند! البته ما از أبو هريرة تعجّب نمى‏كنيم كه...!

(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 29، باب فضل الجهاد والسير، باب الكافر يقتل المسلم و...


ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1504 و 1505، كتاب الامارة، باب 35، ح 128 و 129.


ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13)، ح 191.


د ـ سنن نسائى، ج 6، ص 39، كتاب الجهاد، باب‏هاى 37 و 38، ح 3162 و 3163.


متن يكى از روايات صحيح مسلم چنين است: (همه روايات از أبو هريره است).


&laquo... هذا ما حدّثنا أبو هريرة عن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فذكر احاديث منها: وقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : يضحك اللّه لرجلين يقتل احدهما الآخر، كلاهما يدخل الجنّة. قالوا: كيف يا رسول اللّه؟! قال: يُقتل هذا فيلج الجنّة، ثمّ يتوب اللّه على الآخر فيهديه إلى الإسلام، ثمّ يجاهد في سبيل اللّه فيستشهد .


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 73، باب فضل الجهاد و السير، باب الاسارى في السلاسل.


ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 56، كتاب الجهاد، باب في الاسير يوثق، ح 2677.


«عن أبي هريرة عن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: عجب اللّه من قوم يدخلون الجنّة في السلاسل .


(23)



ـ «خداوند تعجّب كرد يا خنديد از مرد و زنى كه شب گرسنه خوابيدند و غذاى خود را به مهمان دادند .(1)


اين روايت نيز كه در ضمن داستانى است، فقط از أبو هريره نقل شده است.

ـ «مردى كه در جهنّم است (و او آخرين كسى است كه از جهنّم بيرون مى‏آيد) تنها خواسته او از خدا اين است كه از جهنّم آزاد شود. خدا از او پيمان مى‏گيرد كه چيز ديگرى نخواهد. چون بيرون آمد و نعمت‏هاى بهشت را ديد از خدا بهشت مى‏خواهد. خدا به او مى‏گويد: مگر تو عهد نبستى كه جز خروج از جهنّم را نخواهى! واى بر تو ! چقدر پيمان‏شكن و فريبكارى! او آنقدر اصرار مى‏كند تا آنكه خدا خنده‏اش مى‏گيرد و چون خنديد به او مى‏گويد: وارد بهشت شو .(2)


معلوم نيست كه هدف از گفتن و نوشتن اين حديث طولانى كه از أبو هريره نقل شده چه بوده است، ابتداى آن مربوط به ديده شدن خداست، بعد از آن آمدن خدا به صورتى غير صورت اصلى، سپس نقل نمونه‏اى از عذاب جهنّم و آنگاه بيرون آوردن عدّه‏اى از آن، تا آنجا كه آخرين نفر التماس مى‏كند كه خدا او را از جهنّم برهاند و خدا نيز از او عهد و پيمان مى‏گيرد كه غير از رهايى از آتش چيزى نخواهد و چون رها شد و بهشت را مشاهده كرد، مدّتى بر اين منوال گذشت و ساكت ماند بعد از آن از خدا مى‏خواهد كه او را نزديك در بهشت ببرد و خدا به او مى‏گويد مگر تو عهد نبستى كه جز خروج از جهنّم نخواهى واى بر تو اى پسر آدم چقدر حيله‏گرى! و مجددا از او پيمان مى‏گيرد... .

گوئيا راوى يا راويان حديث ـ كه ما ريشه آن را از أبو هريره مى‏دانيم ـ (گر چه عطاء بن يزيد مى‏گويد كه أبو سعيد خدرى نيز آن را نقل كرده است ولى ظاهرا اين مطلب مربوط به قسمت آخر حديث كه عطاهاى خداوندى است مى‏باشد) تصوّر كردند كه اهل جهنّم از بهشت و نعمتهاى آن بى‏خبرند كه در اين حديث آمده است: «چون از جهنّم بيرون آمد و نعمتهاى بهشت را ديد»، معناى آن اين است كه تا آن زمان آن را نديده بود. درحالى كه خداوند در سوره اعراف، آيه 50، مى‏فرمايد: «اهل جهنّم بهشتيان را ندا مى‏دهند كه از آب يا آنچه كه خدا به شما داده به ما هم بدهيد. آنان مى‏گويند همانا خداوند آن‏ها را بر كافران حرام كرده است . اين آيه به روشنى مى‏گويد كه اهل جهنّم نعمتهاى بهشت را مى‏بينند كه اين خود عذابى براى آنان است.


از اين گذشته اگر كسى عهد بست كه جز خروج از جهنّم نخواهد و چون نعمتهاى بهشت را ديد آن را نيز بخواهد، آيا به اين شخص مى‏گويند «فريبكار»؟ مگر اين خواسته مشروع، فريب‏دادن است؟


سؤال ديگرى كه به ذهن مى‏آيد اين است كه آيا كسى مى‏تواند خدا را بفريبد؟! آيا اين شخص با اين كار و اين تقاضا




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 185، تفسير سوره حشر.


ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1624، كتاب الاشربه، باب 32، ح 172.


&laquo... لقد عجب اللّه عزّ وجلّ أو ضحك من فلان وفلانة... .


(2) صحيح بخارى، ج 9، ص 158، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء.


اين حديث، طولانى است و از ص 156 شروع مى‏شود و ما قسمتى از آن را كه در ص 158 و مربوط به خنديدن خداست عينا نقل مى‏كنيم:


&laquo... ويلك يابن آدم ما اغدرك فيقول: اى ربّ لا اكوننّ اشقى خلقك فلا يزال يدعو حتّى يضحك اللّه منه فإذا ضحك منه قال له ادخل الجنّة... .


(24)


با توجّه به آن وعده و عهد و پيمان، توانست خدا را بفريبد؟ آيا اين است «صحيح ! بخارى» با اين‏گونه رواياتش؟

نكته ديگرى كه تذكّر آن لازم است اينكه مسلم در صحيح خود درباره آخرين كسى كه از جهنّم بيرون مى‏آيد روايات متعدّدى دارد (البته نه به اين تفصيل كه بخارى نوشته است) و در آخر يكى از آنها كه انس آن را از ابن مسعود نقل كرده است چنين مى‏گويد: &laquo... فضحك ابن مسعود فقال: ألا تسألونى ممّ اضحك؟ فقالوا: ممّ تضحك؟ قال: هكذا ضحك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم . فقالوا: ممّ تضحك يا رسول اللّه؟ قال: من ضحك ربّ العالمين حين قال: (والقائل هو آخر من خرج من النار ودخل الجنّة) أ تستهزى‏ء منّى وأنت ربّ العالمين؟ فيقول: انّى لا استهزى‏ء منك ولكنّى على ما اشاء قادر .(1)


خلاصه ترجمه: «بعد از آنكه نفر آخر از جهنّم بيرون آمد و خدا به او وعده داد كه دوبرابر دنيا به او بدهد گفت: خدايا مرا مسخره مى‏كنى...) ابن مسعود خنديد و گفت: آيا از من نمى‏پرسيد براى چه مى‏خندى؟ گفتند: براى چه مى‏خندى؟ گفت: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همين‏گونه خنديد به او گفتند: براى چه مى‏خندى اى رسول خدا؟ گفت: از خنده پروردگار عالميان... .

سؤال ما اين است همان‏طور كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ بنا به نقل مسلم ـ از خنده خدا خنديد و ابن مسعود نيز از خنده رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آيا راويان حديث نيز از خنده ابن مسعود خنديدند ؟ آيا آنانكه اين حديث را مى‏خوانند به اين مطالب مى‏خندند؟ انديشيدن با خوانندگان منصف.


حال مى‏خواهيم بدانيم كه آيا خدائى كه محدّثين اهل سنّت به تصوير كشيده‏اند گاهى مى‏خندد و تعجّب مى‏كند يا هميشه.


به اين روايات توجّه فرمائيد:


«خدا تعجّب مى‏كند از بنده اى كه بگويد: خدايا! گناهان مرا ببخش كه جز تو كسى گناهان را نمى‏بخشد).(2)


«خدا از نااميدى بندگانش خنديد درحالى كه غير آن حال نزديك است. (مراد اين است كه «در نااميدى بسى اميد است» و تغيير حال، هر لحظه امكان دارد سختى‏ها برطرف مى‏شود و مشكلات آسان مى‏گردد و...).

راوى مى‏پرسد: آيا پروردگار مى‏خندد؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: آرى. راوى گفت: هرگز از خدائى كه مى‏خندد خيرى را از دست نمى‏دهم .(3)


لابد اگر خدا نخندد از خيرش بايد نااميد شد!

(1) ج 1 صحيح، كتاب الايمان، باب 83، ح 308 إلى 310 (حديث مذكور در متن، آخر حديث شماره 310 مى‏باشد).


(2) الف ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 467، كتاب الدعوات، باب 47، ح 3446.


ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 34، كتاب الجهاد، باب ما يقول الرجل إذا ركب، ح 2602.


«انّ ربّك ليعجب من عبده إذا قال ربّ اغفر لى ذنوبى انّه لا يغفر الذنوب غيرك .


(3) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، (باب فيما انكرت الجهميّة)، ح 181.


«قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : ضحك ربّنا من قنوط عباده وقرب غيره قال: قلت: يا رسول اللّه! أو يضحك الربّ؟ قال: نعم. قلت: لن نعدم من ربّ يضحك خيرا .


(25)



ـ «خدا به سه چيز مى‏خندد: به صف در نماز و به كسى كه در دل شب نماز مى‏خواند و كسى كه كارزار مى‏كند .(1)


با توجّه به كرويّت زمين، هميشه در جاى جاىِ آن صف نماز برقرار است. بنابراين خدائى كه اينان ترسيم كرده‏اند، هميشه در حال خنديدن است!

ـ «خدا تعجّب مى‏كند از چوپانى كه بر بالاى كوه، اذان مى‏گويد و نماز مى‏گزارد... .(2)


راستى تعجّب دارد! مگر انسان ـ آنهم چوپان ـ بالاى كوه بايد نماز بخواند، آنهم با اذان و اقامه!!

ـ «پروردگار ما تعجّب كرد از مردى كه در راه خدا جنگيد و يارانش شكست خوردند و او سرانجام خونش ريخته شد .(3)


از مجموع اين روايات چنين به دست مى‏آيد كه خداى ساخته دست بشر دائما در حال خنده يا تعجّب است. او كه براى امرى كه نه جاى خنده است و نه جاى تعجّب، هم مى‏خندد و هم تعجّب مى‏كند، قطعا از امورى كه باعث تعجّب و خنده است بيشتر تعجّب مى‏كند و بيشتر مى‏خندد. آيا مى‏توان گفت كه اين خدا همان خداى آفريننده جهان و بى‏نياز از همه و منزّه از هر آن چيزى است كه بندگان نادانش او را بدان وصف كرده‏اند؟ بياييد باز هم به اين آيه مترنّم شويم كه: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ» و بگوييم كه منزّه است خدايى كه اينان او را وصف مى‏كنند و به خدائى كه واصفان از وصفش عاجزند پناه مى‏بريم.

ما نيز تعجّب مى‏كنيم؛ البته از اين روايات ! و اگر روزى عقلا و انديشمندان قوم، كتاب‏هاى به اصطلاح، «صحيح» خود را از اين روايات تطهير كنند واقعا جاى تعجّب است. چه آنكه ما اميدى به اينكار آنها نداريم.


4. نجواى خدا با بنده‏اش


«مردى از ابن عمر درباره نجوى پرسيد. گفت: از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏گفت: همانا خداوند به مؤمن نزديك مى‏شود و كَنَف خود را بر او مى‏نهد و او را مى‏پوشاند و مى‏گويد: آيا فلان گناه را به ياد مى‏آورى؟ ـ و اين را دو بار مى‏پرسد ـ (و در هر دوبار) مى‏گويد: آرى، اى پروردگار من. تا آنكه به همه گناهان اعتراف مى‏كند و خود را در هلاكت




(1) همان، ص 73، ح 200.


«انّ اللّه ليضحك إلى ثلاثة: للصّف في الصلاة وللرّجل يصلّى في جوف الليل وللرجل يقاتل (اراه قال) خلف الكتيبة .


(2) الف ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 4، كتاب الصلاة، باب الاذان في السفر، ح 1203.


ب ـ سنن نسائى، ج 2، ص 22، كتاب الاذان، باب 26، ح 662.


«يعجب ربّكم من راعى غنم في رأس شظيّة بجبل يؤذّن بالصلاة ويصلّى... .


(3) سنن أبي داود، ج 3، ص 19، كتاب الجهاد، باب في الرجل [الذى] يشرى نفسه، ح 2536.


«عجب ربّنا من رجل غزا في سبيل اللّه فانهزم ـ يعنى اصحابه ـ فعلم ما عليه فرجع حتّى اهريق دمه .


ترجمه‏اى كه در متن آمده بر حسب توضيحى است كه در روايت آمده كه گفته است «يعنى اصحابه» وإلاّ «انهزم» كه به معناى فرار كردن و يا عقب‏نشينى است برمى‏گردد به همان شخص و دليل آن كلمه «فرجع» مى‏باشد يعنى آن شخص ابتدا فرار كرد و چون دانست كه بايد بجنگد نه فرار كند برگشت و كارزار كرد تا آنكه خونش بر زمين ريخت.


(26)


مى‏بيند. خدا به او مى‏گويد: من در دنيا آن را پوشاندم و امروز ترا مى‏آمرزم... .(1)
در بررسى اين روايت كه راوى آن فقط ابن عمر مى‏باشد به نكاتى چند بايد توجّه كرد:

اولاً: كنف در لغت به معناى: طرف، سايه، بال پرنده، جهت، و كنف انسان دو بازو و سينه او مى‏باشد و كنف خدا يعنى رحمت و حفظ او (المنجد).


در پاورقى صحيح مسلم آن را به پوشش و عفو معنى كرده است و گفته است: «كنفه هو ستره و عفوه .


اگر روايت را اين‏گونه معنى كنيم كه خدا رحمت و عفو خود را بر او نهاده و او را پوشانده است آن را توجيه خوبى كرده‏ايم ولى با ابن ماجه چه كنيم كه آن را از روايات صفات، دانسته و لذا در باب ردّ بر جهميّة آورده است. علاوه بر اين در كجاى روايات يا دعاها آمده است كه گفته باشد خدايا كنف خود را بر من بنه يعنى عفو خود را شامل حال من بكن!


ثانيا ـ اينكه خدا به بنده‏اش نزديك مى‏شود چه معنى دارد؟ مگر او از بندگان دور است كه بخواهد به آنها نزديك شود؟ مگر خود نفرموده است: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؟(2) اگر خدا بخواهد رحمت خود را شامل بنده‏اى كند آيا بايد او به بنده نزديك شود يا بنده به او ؟ نزديك شدن بنده به خدا معنايش روشن است و آن اينكه بنده بايد با اعمال صالح و توبه و بازگشت از بديها خود را به پروردگارش نزديك كند و امّا نزديك شدن خدا به بنده معنائى ندارد.


ثالثا ـ نجواى خدا با بنده چه معنائى دارد؟ آيا اگر خدا بخواهد با بنده‏اى صحبت كند كه كسى آن را نشنود نياز به نجوى دارد؟ (لابدّ توجّه داريد كه معناى نجوى، سخن درگوشى است). مگر وحى خدا به پيامبران كه در ميان مردم انجام مى‏شد كسى آن را مى‏شنيد؟ آيا در نصّ روشنى (قرآن يا حديث) آمده است كه خداوند با پيامبرى از پيامبران خود نجوى كرده باشد تا چه رسد با بنده گناهكارى؟


رابعا ـ مگر خداوند خود نفرموده است: «شايسته انسان نيست كه خدا با او تكلّم كند مگر آنكه به او وحى نمايد يا از پشت پرده باشد يا رسولى (مثل جبرئيل) براى او بفرستد...»؟(3) و در روايت فوق اثرى از هيچيك از آنها نيست بلكه نجواى مستقيم خداست با بنده‏اش.




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 3، ص 168، كتاب في اللقطة، في المظالم والغصب، باب قول اللّه تعالى: ألا لعنة اللّه على الظالمين، و ج 6، ص 93، تفسير سوره هود، و ج 8، ص 24، كتاب الادب، باب ستر المؤمن على نفسه، و ج 9، ص 181، كتاب التوحيد، باب كلام الربّ عزّ وجلّ يوم القيامة مع الانبياء وغيرهم.


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2120، كتاب التوبة، باب قبول توبة القاتل وان كثر قتله (باب 8)، ح 52.


ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 65، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة، ح 183.


اولين حديث از صحيح بخارى چنين است:


&laquo... كيف سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم في النجوى؟ فقال: سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يقول: انّ اللّه يُدنى المؤمن فيضع عليه كنفه ويستره فيقول: أ تعرف ذنب كذا أ تعرف ذنب كذا؟ فيقول: نعم اى ربّ. حتّى إذا قرّره بذنوبه ورأى في نفسه انّه هلك قال: سترتها عليك في الدنيا وأنا اغفرها لك اليوم... .


(2) سوره قآ، آيه 16. يعنى ما از رگ گردن به انسان نزديك‏تريم.


(3) سوره شورى، آيه 51.


(27)



خامسا ـ اگر انسانِ گناهكار، با توبه از دنيار رفت كه آمرزيده است، و اگر توبه نكرد بايد به كيفر اعمالش برسد. اگر قرار باشد گناهكارى كه توبه نكرد و مرد، به افتخار نجواى خدا در قيامت نائل شود، خوب است كه همه گناهكار بميرند و توبه نكنند! (لابد اين نجوى با تك‏تك گناهكاران به طور جداگانه انجام مى‏شود! خوشا به حالشان! البته مسأله شفاعت امرى است جداگانه كه اينجا جاى بحث آن نيست و اين روايت متعرّض آن نمى‏باشد).


آرى، اين است صحيحين و اين است روايات ناب آن دو كتاب!


5. منزل خدا


قبلاً گذشت كه مردم براى شفاعت نزد يك‏يك انبياء مى‏روند و آنان عذر آورده و سرانجام نزد خاتم انبياء صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏روند.


حال، بقيّه اين روايت طولانى ـ يا بهتر بگوئيم: اين داستان خرافي ـ :


&laquo... فأستأذن على ربّى في داره فيؤذن لى عليه، فإذا رأيته وقعت ساجدا. فيدعنى ما شاء اللّه ان يدعنى، فيقول... فيحدّ لى حدا... فأخرج فأخرجهم من النار وادخلهم الجنّة ثمّ اعود فأستأذن على ربّى في داره فيؤذن لى عليه فإذا رأيته...» در اينجا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله (البته بنا به نقل صحيحين) مى‏فرمايد كه من از پروردگارم در منزلش اجازه مى‏گيرم و به من اجازه داده مى‏شود (از جمله: «فيؤذن لى عليه » به خوبى برمى‏آيد كه اجازه‏دهنده كس ديگرى غير از خدا بوده است. لابد فرشتگانى كه به عنوان دربان و غيره آنجا بودند به حضرتش اجازه ورود دادند!). و چون او را ديدم به سجده مى‏افتم (معلوم مى‏شود كه تا آن موقع خدا را نديده بود! علّت آن معلوم است زيرا خداى صحيحين در خانه‏اش بود و بيرون نيامده بود تا بتوان او را ديد!) سرانجام به من اجازه داده مى‏شود كه عدّه‏اى را شفاعت كنم. من خارج مى‏شوم (معلوم است كه از كجا خارج مى‏شود، از خانه خدا كه داخل آن شده بود!) و آنانى را كه برايشان اجازه شفاعت گرفتم از جهنّم بيرون آورده وارد بهشت مى‏كنم سپس برمى‏گردم و از پروردگارم در خانه‏اش اجازه مى‏گيرم(1) ... (و اين داخل خانه خدا و خارج شدن از آن سه بار انجام مى‏شود و در هر بار عدّه‏اى را شفاعت مى‏كند. تا آخر حديث).


بايد گفت خوشا به حال آنانكه در آن منزل ساكنند كه هميشه خدا را مى‏بينند!


سؤالى كه در اينجا به ذهن مى‏آيد اين است كه آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اندازه بنده گناهكارى كه بى‏توبه از دنيا رفت، نزد خدا ارزش ندارد كه خدا به او نزديك شود؟ چنانچه به آن بنده نزديك شد و با او نجوى كرد. چرا آن گناهكار سرجايش باشد و خد ا به او نزديك شود ولى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بايد سه بار مسافتى را طى كند تا درِ خانه خدا برود و اجازه بگيرد و مدّتى نيز معطل شود و... اگر همه گناهكاران با شفاعت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از جهنّم آزاد مى‏شوند ديگر نجواى خدا با بندگان گناهكار و آمرزش آنان، بى‏آنكه كسى واسطه شده و شفاعت كند، چه معنائى مى‏تواند داشته باشد؟!


مسلم ـ چنانچه در پاورقى بدان اشاره شد ـ همه اين داستان را نوشته و فقط كلمه «في داره» را كه به معناى «در




(1) صحيح بخارى، ج 9، ص 161، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء.


مسلم نيز آن را در ج 1 صحيح، ص 181 نقل كرده و فقط كلمه «في داره» را حذف كرده است! ،به پاورقى شماره 14 رجوع فرمائيد).


(28)


خانه‏اش» (يعنى در خانه خدا) مى‏باشد، حذف كرده است. گوئيا او متوجّه شد كه اين كلمه بسيار بى‏معنى مى‏باشد و اين مى‏رساند كه او از استادش زرنگتر بوده است! البته چون اعتبار بخارى در نزد اهل سنّت از مسلم بيشتر است، بايد گفت مسلم اشتباه كرده و خدا در منزلش بود! پناه مى‏بريم به خدا از اين‏گونه نسبت‏ها و از گفتن و نوشتن اين گونه روايت‏ها! «اللّهمّ غفرا . باز هم بگوئيم: «سبحان اللّه عمّا يصفون .

6. خدا هر شب پايين مى‏آيد


«پرودگار ما هر شب، يك سوم به آخر شب مانده، به آسمان دنيا مى‏آيد و مى‏گويد: كيست مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ كيست كه از من بخواهد تا به او عطا كنم؟ كيست كه از من آمرزش بطلبد تا او را بيامرزم؟ .(1)


اين هم از رواياتى است كه راوى منحصر به فرد آن أبو هريره است و بسيارى از روايات صفات از اوست. أبو داود كه آن را در باب ردّ بر جهميّة آورده مى‏خواهد بگويد كه اينهم از احاديث صفات است و اگر كسى بخواهد آن را توجيه كند او آن را قبول ندارد!

البته خدائى كه ديده شود و منزلى داشته باشد و داراى دست و پا و كمر و... باشد، چرا به پايين نيايد؟ و چرا لازم باشد كه آن را توجيه كنيم. اينان مى‏گويند خدا جايش در آسمان است (چنانچه خواهد آمد) و لابد بعد از اينكه صبح شد به آسمان مراجعت مى‏كند و تمام روز را در منزلش استراحت مى‏كند! (نعوذ باللّه ونستغفر اللّه).


أبو هريره نمى‏دانست كه زمين كروى است و هميشه قسمتى از زمين ثلث آخر شب است و إلاّ دروغ ديگرى مى‏بافت! و با توجّه به اين موضوع، آيا اهل سنّت و مخصوصا علماى آنها از خود نمى‏پرسند كه اگر هميشه خدا در زمين است پس كى به آسمان مى‏رود؟ آيا با اين پيشرفت علوم، باز هم مى‏گويند كه صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) «اصحّ الكتب بعد القرآن» است؟ (يعنى اين دو كتاب صحيح‏ترين كتابها بعد از قرآن است).


جالب است آنقدر كه در اين دو كتاب مطالبى از اين قبيل آمده در هيچ كتابى نيامده است تا جائى كه ـ به تعبير علاّمه امينى رحمه‏الله ـ مى‏توان گفت: اين دو كتاب پر است از «سفاسف .(2)


چرا اين‏گونه روايات از اهل بيت پاك رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل نشده است؟ آنان كه حضرتش دستور به پيروى از آنها



(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 2، ص 66، باب التهجّد في اللّيل، باب الدعاء والصلاة من آخر الليل، وج 8، ص 88، كتاب الدعوات، باب الدعاء نصف الليل، وج 9، ص 175، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: يريدون ان يبدّلوا كلام اللّه... .


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 521، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 24، ح 168.


ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 492، كتاب الدعوات، باب 79، ح 3498.


د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 435، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 182، ح 1366.


ه ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 234، كتاب السنّة، باب في الرد على الجهميّة، ح 4733.


«ينزل ربّنا تبارك وتعالى كلّ ليلة إلى السماء الدنيا حين يبقى ثلث الليل الآخر يقول: من يدعونى فاستجيب له، من يسألنى فاعطيه، من يستغفرنى فاغفر له .


(2) «سفاسف» جمع سفساف است كه به معناى هر چيز پست و بى‏ارزش است.


(29)


داده و فرموده است كه تا از قرآن و اهل بيت و عترتم پيروى كنيد هرگز گمراه نمى‏شويد.(1)
در اصول كافي از جمله رواياتى كه نقل شده ردّ بر همين مسأله است. معلوم مى‏شود در زمان اهل بيت عليهم‏السلام مخصوصا إمام باقر و إمام صادق عليهماالسلام كه اندك آزادى براى بيان حقّ پيدا شد و نيز زمان إمام رضا عليه‏السلام به خاطر موقعيّت خاص سياسى آن حضرت اين‏گونه شبهات در ميان عامّه رواج داشت و أصحاب آن بزرگواران دائما به آنان رجوع مى‏كردند و پاسخ مى‏شنيدند.

ابن ماجه از امير المؤمنين عليه‏السلام و عايشه دو روايت نقل مى‏كند كه خدا در شب نيمه شعبان از غروب خورشيد تا طلوع فجر (اذان صبح) به آسمان دنيا مى‏آيد كه سند روايت اوّل به خاطر محمّد بن أبي سبرة مورد قبول رجاليون نيست ولى اصل مطلب را إشكال نكردند، چنانچه روايت منقول از عايشه را قبول دارند!(2) يعنى اگر روايتى از نظر آنها با سند صحيح نقل شده باشد به دلالت آن كارى ندارند.


حال مى‏خواهيم بدانيم كه خدا در كجاست!


7. خدا در آسمان است


«پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از كنيزى مى‏پرسد: خدا كجا است؟ پاسخ مى‏دهد: در آسمان است. مى‏پرسد: من كيم؟ پاسخ مى‏دهد: تو رسول خدائى. مى‏فرمايد: او مؤمنه است .(3)


سيوطى و سندى كه بر سنن نسائى حاشيه زده‏اند هر كدام حديث فوق را به نحوى توجيه مى‏كنند. اوّلى مى‏گويد: «قال النَّوَوى: هذا من احاديث الصفات وفيها مذهبان احدهما الايمان من غير خوض في معناه مع اعتقاد انّ اللّه تعالى ليس كمثله شى‏ء وتنزيهه عن سمات المخلوقين. والثانى تأويله بما يليق به... .

و دومى مى‏گويد:


«اين اللّه: قيل معناه في اىّ جهة يتوجّه المتوجّهون إلى اللّه تعالى وقولها في السماء اى في جهة السماء...»




(1) سنن ترمذي، ج 5، ص 621 و 622، كتاب المناقب، باب 32، ح 3786 و 3788.


(2) ج 1 سنن، ص 444، كتاب اقامة الصلاة والسنة فيها، باب 191، ح 1388 و 1389.


متن روايت دوم كه از عايشه است (صدر آن مربوط به حسادت او و عدم اعتماد به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه به خواست خدا تفصيل آن را در بررسى «عايشه در صحاح» خواهيم آورد):


«انّ اللّه تعالى ينزل ليلة النصف من شعبان إلى السماء الدنيا فيغفر لاكثر من عدد شعر غنم كلب .


(3) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 382، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 7، ح 33.


ب ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 244، كتاب الصلاة، باب تشميت العاطس في الصلاة، ح 930 و ج 3، ص 230، كتاب الايمان و النذور، باب في الرقبة المؤمنة، ح 3282.


ج ـ سنن نسائى، ج 3، ص 19، كتاب السهو، باب 20، ح 1214.


اين روايت در صحيح مسلم و اولين حديث سنن أبي داود و سنن نسائى اندكى طولانى است و ما قسمتى را كه به بحث ما مربوط است عينا نقل مى‏كنيم. أبي داود در حديث دوم همان قسمت مربوطه را آورده و صدر حديث را حذف نموده است.


&laquo... فقال لها: اين اللّه ؟ قالت: في السماء. قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه. قال: اعتقها فانّها مؤمنة .


(30)



نَوَوى مى‏گويد: اين از احاديث صفات است و در آن دو نظر است: يكى آنكه بدان ايمان مى‏آوريم و درباره معناى آن فكر نمى‏كنيم و در عين حال عقيده داريم كه خدا مثل و مانند ندارد و او را از جهتْ داشتن منزّه مى‏نماييم. دوم آنكه آن را به صورتى كه لايق آن است تأويل مى‏كنيم.


سندى مى‏گويد: (اينكه پيامبر از آن كنيز پرسيد) خدا كجاست يعنى مردم كه به خدا توجّه مى‏كنند به كدام طرف رو مى‏آورند، و او كه جواب داد: در آسمان. يعنى به طرف آسمان توجّه مى‏كنند.


لابد خوانندگان محترم توجّه فرمودند كه دانشمندانى كه حديث فوق را شرح كرده‏اند داراى عقايد متعدّدند. كنيزى از كنيزان پاسخ مى‏دهد كه خدا در آسمان است و دانشمندان بزرگى در معناى آن مى‏مانند! آيا آن كنيز از علومى كه بعدها پيدا شد با خبر بود و پايه علمى او به حدّى بود كه بتوان كلام او را به صورت‏هاى گوناگون توجيه كرد؟ يقينا او تصوّر كرده است كه خدا در آسمان است و اين توجيهات به فكر او هم نمى‏رسيد و اگر او اينها را مى‏دانست مى‏گفت: خدا همه جا هست.


از اينها گذشته مگر در روايات قبل نخوانديم كه خدا در خانه‏اش است و هر شب پايين مى‏آيد ! آيا باز هم مى‏توان آن را توجيه كرد؟ ما از مجموع روايات صحاح مى‏فهميم خدائى كه اينان به تصوير كشيده‏اند جسم بوده و صورتش مثل انسان است. داراى دست و پا و چشم و گوش است. خانه‏اى دارد و سحرگاهان به پايين مى‏آيد و... . (سبحان اللّه عمّا يصفون).


8. خدا قبل از آفرينش كجا بود؟


از نظر كسى كه با روايات اهل بيت عليهم‏السلام و راهنماييهاى آن بزرگواران آشنا باشد اين سؤال براى او بسيار عجيب است. او مى‏داند كه خدا خود آفريننده مكان است. يعنى او بود و مكانى نبود. مگر او ـ جلّ جلاله ـ نياز به مكان دارد كه بپرسيم خدا كجا بود و يا كجا هست؟ اگر خدا در مكانى باشد پس نياز به مكان دارد، آن‏گاه چگونه مى‏توانيم بگوييم كه او «بى‏نياز» است. آيا نياز به مكان، معناى آن احتياج داشتن خدا نيست؟ مگر خدا ازلى نيست؟ اگر او در مكانى باشد بايد آن مكان نيز ازلى بوده باشد و اگر آن مكان محدود باشد بايد خدا نيز محدود باشد و اگر نامحدود باشد بايد ما هم آن را ببينيم و آسمانها و زمين و همه آنچه كه آفريده شده بايد در آن مكان نامحدود باشد.


اينها و ساير اشكالات، هر مسلمان را وا مى‏دارد كه ساحت قدس الهى را از آنچه بعض از جاهلان او را بدان وصف مى‏كنند منزّه بداند و بگويد: «سبحان اللّه عمّا يصفون .


قبل از آنكه روايت صحاح را در پاسخ به اين پرسش كه «خدا قبل از آفرينش كجا بود؟» بدانيم، به روايتى از اصول كافي توجّه مى‏كنيم:


«مردى از ماوراء النهر خدمت إمام رضا عليه‏السلام رسيد و گفت: از تو مسأله‏اى مى‏پرسم، اگر پاسخى كه مى‏دانم بدهى امامت تو را قبول مى‏كنم. امام عليه‏السلام فرمود: آنچه مى‏خواهى بپرس. گفت: به من خبر بده كه پرورگارت از كى بوده و چگونه بوده و تكيه‏اش بر چه چيزى بود؟ حضرت فرمود: خداى تبارك و تعالى مكان را آفريد در حالى كه مكانى نبود و چگونگى را آفريد و چگونگى نبود و تكيه‏اش بر قدرتش بود. مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و بعد از اداى شهادتين و اقرار به وصايت امير المؤمنين عليه‏السلام گفت: و (شهادت مى‏دهم كه) شما امامان راستگو بوده و تو نيز جانشين


(31)


خوبى بعد از آنانى .(1)
حال روايتى را كه دو تن از صاحبان صحاح و نيز أحمد در مسند خويش آن را نقل كرده‏اند مى‏آوريم:

&laquo... پروردگارمان قبل از آنكه مخلوقاتش را بيافريند كجا بود؟ (رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) فرمود: در «عماء» بود زير و بالايش هوا بود و مخلوقى نبود. عرش او بر آب بود .(2)


با مثالى ارزش حديث فوق را براى خوانندگان محترم روشن مى‏كنيم:

اگر كسى بپرسد كه «زيد» قبل از تولّد كجا بود و پاسخ بشنود كه: در كوچه با بچه‏ها بازى مى‏كرد، شما درباره عقل و فهم پاسخ دهنده چگونه قضاوت مى‏كنيد؟ آيا او را عاقل مى‏دانيد؟


أبو رزين (راوى حديث) ـ به قول خودش ـ از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن عقل كلّ، مى‏پرسد: خدا قبل از آفرينش كجا بود؟ آيا پاسخ صحيح اين نيست كه بگويد: سؤال از جا و مكان ـ آنهم قبل از آفرينش آن ـ درباره خدا بى‏معناست، زيرا خدا خود آفريننده مكان است. او بود و مكانى نبود؟


حال ببينيم كه در پاسخ فوق (كه ما آن را قطعا از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نمى‏دانيم) چه اشكالاتى مى‏باشد:


اوّلاً ـ سؤال از اين است كه آن‏گاه كه چيزى خلق نشده بود خدا كجا بود، جواب اين است كه در «عماء» بود. در پاورقى ابن ماجه «عماء» را «ابر» و در «المنجد» آن را ابر پرباران يا ابر مرتفع معنى كرده‏اند. پس «عماء» (ابر يا ابر مرتفع) بود. اين يك مخلوق!


ثانيا ـ در زيرش هوا و در بالايش هوا بود. پس «هوا» هم بود. اين، دو مخلوق. (ابر و هوا).


ثالثا ـ عرش او بر آب بود. پس هم عرش بود و هم آب. اين چهار مخلوق. (ابر، هوا، عرش و آب).


آيا اين چهار موجود كه در حديث آمده را خدا نيافريد؟ مگر راوى نپرسيد خدا قبل از آفرينش كجا بود؟ وقتى هم ابر بود و هم هوا و هم عرش و هم آب، چگونه مى‏توان گفت كه پاسخ، مربوط به قبل از آفرينش است؟!


رابعا ـ در زير و بالاى آن هوا بود. پس خدا چيزى است كه داراى زير و بالاست. معناى آن محدود بودن خداست. سؤال اين است كه آيا خدا داراى زير و بالاست؟ البته خدائى كه ديده شود و خانه‏اى داشته باشد بايد هم جسم باشد و هم محدود.


تا اينجا اشكالات وارده بر سنن ابن ماجه. امّا ببينيم كه پاورقى‏نويس آن چه مى‏گويد:


«محمد فؤاد عبد الباقى» مى‏نويسد كه «ما» در جمله «ما تحته هواء وما فوقه هواء» نافيه است كه معناى آن چنين مى‏شود: «نه در زيرش هوا بود و نه در بالايش .




(1) ج 1، باب 29، (باب الكون والمكان)، ح 2.


&laquo... أخبرنى عن ربّك متى كان؟ و كيف كان؟ وعلى أىّ شى‏ء كان اعتماده؟ فقال أبو الحسن (الرضا) عليه‏السلام : انّ اللّه تبارك وتعالى أين الاين بلا اين وكيّف الكيف بلا كيف وكان اعتماده على قدرته. فقام إليه الرجل فقبّل رأسه وقال:.... .


(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، ح 182.


ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 269، تفسير سوره هود، ح 3109.


ج ـ مسند أحمد، ج 5، ص 468 و 471، ح 16188 و 16200. (حديث أبي رزين العقيلى). متن زير از سنن ابن ماجه است:


«أبو رزين: قلت يا رسول اللّه ! أين كان ربّنا قبل أن يخلق خلقه؟ قال: كان في عماء، ما تحته هواء وما فوقه هواء، وما ثمّ خلق. عرشه على الماء .


(32)



اين معنى علاوه بر آنكه خلاف ظاهر است، مشكل اصلى را حلّ نمى‏كند. «هوا» از ميان چهار مخلوق كنار مى‏رود ولى:


اوّلاً ـ عماء و عرش و آب كما كان سر جاى خود بوده و مى‏گويند كه مگر ما مخلوق نيستيم؟!


ثانيا ـ إشكال زير و بالاى خدا را چگونه برطرف مى‏كنيد؟ خدا زيرى دارد و بالايى كه در آنجا هوا نيست!


ترمذي و أحمد آخر روايت را اين‏گونه نوشته‏اند:


«وخلق عرشه على الماء . اينان با اين عبارت خواسته‏اند بگويند كه خدا در عماء بود و زير و بالايش هوا بود و بعدا عرشش را بر آب آفريد. پس، آب هم (غير از عماء و هوا) بود، كه عرش را روى آن آفريد. در هر حال، مشكل زير و بالا و عماء و غير آن محفوظ است.


از خوانندگان محترم تقاضا داريم اين روايت را با روايت اصول كافي ـ كه قبل از آن نوشتيم ـ مقايسه كنند و خود قضاوت كنند كه نتيجه كنار زدن اهل بيت عليهم‏السلام چيست؟ آيا نه همان فرمايش و سفارش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است كه فرمود: «اگر به اين دو ـ قرآن و اهل بيتم ـ چنگ بزنيد هرگز گمراه نمى‏شويد»؟ آيا نه اين است كه چون اهل بيت عليهم‏السلام ـ كه مفسّر واقعى قرآنند ـ كنار گذاشته شدند، در اوّلين اصل از اصول دين، يعنى شناخت خدا، دچار آن‏چنان گمراهى شدند كه او ـ جلّ جلاله ـ شبيه انسان شده است؟


9. خدا در چه فاصله‏اى از ماست؟


شايد براى خوانندگان محترم اين سؤال مطرح شود كه مگر خدا با ما فاصله دارد؟! ولى تعجّب نكنيد ـ به زودى روايات صحاح را مى‏خوانيم ولى قبل از آن به آيه‏اى از قرآن و فرازى از دعاى إمام سجّاد عليه‏السلام ذهن خود را از آلودگى بعدى پاك كنيم:


خداوند در سوره قآ، آيه 16 مى‏فرمايد: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ». يعنى ما از رگ گردن به انسان نزديك‏تريم. اين آيه به خوبى مى‏رساند كه خدا به ما نزديك است و اين نزديكى، نه نزديك بودن دو جسم است ـ تعالى اللّه عن ذلك ـ خدا جسم نيست تا نزديك بودن او را متوجّه شويم بلكه او در همه جا هست و در عين حال، ذات مقدّسش در تصوّر هيچ متصوّرى قابل درك نيست.


إمام سجّاد عليه‏السلام ـ كه دعاهاى آن حضرت تماما درس است ـ به درگاه احديّت چنين عرضه مى‏دارد:


«يا من علا فلا شى‏ء فوقه ودنا فلا شى‏ء دونه .(1)


يعنى اى خدايى كه بالاست، (آن گونه بالايى كه ) هيچ چيز از او بالاتر نيست و پايين است و هيچ چيز از او پايين‏تر نيست. آرى، خدا، هم در بالاست و هم در پايين و هيچ مكانى از او خالى نيست و او در هيچ مكانى نيست.

حال ببينيم در صحاح اهل سنّت در اين زمينه چه رواياتى وجود دارد:


ـ «راوى مى‏گويد: ما در بطحاء بوديم. در ميان ما رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. ابرى از آنجا گذشت. به آن نگريست و فرمود: اين را چه مى‏ناميد؟ گفتند: سحاب. فرمود: والمُزْن. گفتند: والمزن. فرمود: والعنان. گفتند: والعنان. فرمود: بين شما و آسمان چه مقدار فاصله است؟ گفتند: نمى‏دانيم. فرمود: بين شما و آسمان 71 يا 72 يا 73 سال فاصله است و آسمان




(1) مفاتيح الجنان، فرازى از دعاى سحر (بعد از دعاى أبو حمزه). در اين زمينه به خطبه اوّل نهج البلاغه رجوع فرماييد.


(33)


بعدى همچنين. (يعنى 71 يا... راه است) تا آنكه 7 آسمان را شمرد. (يعنى هر آسمان نسبت به آسمان قبل 71 يا 72 يا 73 سال راه است). سپس روى آسمان هفتم درياست كه بين بالا و پايين آن مثل فاصله دو آسمان است. سپس بر بالاى آن 8 بز كوهى است،(1) كه بين سم آنها تا زانو، فاصله بين دو آسمان است، و خدا بالاى آن است. تبارك و تعالى .(2)
در بررسى اين روايت يا بهتر بگوئيم، اين داستان خرافي، مى‏گوئيم:

اوّلاً ـ عدد مذكور در آن را نمى‏توان حمل بر كثرت كرد و آنچه در زبان عرب حمل بر آن مى‏شود عدد 70 است چنانچه در قرآن آمده است: «اگر تو براى آنها (منافقين) 70 بار هم استغفار كنى خدا آنان را نمى‏بخشد . [سوره توبه، آيه 80] و معلوم است كه اين عدد دلالت بر كثرت مى‏كند يعنى هر چه هم كه براى منافقين طلب آمرزش نمائى بى‏فايده است و خدا آنان را نمى‏آمرزد. امّا تعيين آن به اينكه 71 يا 72 يا 73، نمى‏تواند آن معنى را بدهد، بلكه حدّ اكثر توجيهى كه از ترديد در روايت مى‏توانيم بنماييم اين است كه بگوييم بستگى به سرعت آن وسيله دارد كه اگر سرعت آن زياد بود در 71 سال و اگر كم بود در 73 سال اين مسير را مى‏پيمايد.


ثانيا ـ با يك حساب سرانگشتى مى‏توان به دست آورد كه اگر مركبى با سرعت 100 كيلومتر در ساعت حركت كند (توجّه داشته باشيد كه اين عددها براى مركب آن زمان بوده است كه ما فرض كرديم بتواند چنين سرعتى داشته باشد.) در مدت 73 سال نمى‏تواند نصف فاصله زمين تا خورشيد را بپيمايد (كارى نداريم كه در آن زمان چنين مركبى وجود نداشت!) در حالى كه فاصله خورشيد تا زمين تقريبا يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است و نور كه در يك ثانيه 000/300 كيلومتر مى‏رود، اين فاصله را در مدّت تقريبا 8 دقيقه و 20 ثانيه طى مى‏كند.


آيا معقول است كه بگوييم فاصله ما تا آسمان أوّل 71 يا 72 يا 73 سال است؟! در حالى كه در زير همين آسمان ستارگانى وجود دارد كه ميلياردها سال زمان لازم است تا نورش به ما برسد.


ثالثا ـ اين روايت نيز به روشنى به ما مى‏گويد كه خدا داراى مكان است و محلّ زندگى او هم فوق آسمانهاى هفت‏گانه مى‏باشد!


آيا شارحان اين‏گونه احاديث، باز هم مى‏خواهند بگويند كه خدا در ثلث آخر شب به زمين مى‏آيد يا گفتار آن كنيز را كه گفت خدا در آسمان است و امثال اين مطالب، منظور چيز ديگرى است و معنايى كه لايق خودش مى‏باشد




(1) گفته‏اند منظور 8 فرشته است كه به صورت بز كوهى مى‏باشند، ولى ما نفهميديم اوّلاً ـ اين معنى از كجا فهميده مى‏شود؟ و ثانيا ـ چرا به صورت بز كوهى؟!


(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 69، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13 ) ح 193.


ب ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 231، كتاب السنّة، باب في الجهميّة، ح 4723.


&laquo... قال: كنت بالبطحاء في عصابة وفيهم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم . فمرّت به سحابة فنظر إليها فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: السحاب. قال: والمزن. قالوا: والمزن. قال: والعنان. قال ابوبكر: قالوا: والعنان. قال: كم ترون بينكم وبين السماء؟ قالوا: لا ندرى. قال: فانّ بينكم وبينها امّا واحدا او اثنين او ثلاثا وسبعين سنة، والسماء فوقها كذلك حتّى عدّ سبع سماوات. ثمّ فوق السماء السابعة بحر، بين اعلاه واسفله كما بين سماء إلى سماء. ثمّ فوق ذلك ثمانية او عال. بين اظلافهنّ وركبهنّ كما بين سماء إلى سماء. ثمّ على ظهورهنّ العرش. بين اعلاه واسفله كما بين سماء إلى سماء. ثمّ اللّه فوق ذلك. تبارك و تعالى .


(34)


داراست؟! آيا آنان كه روايات مزبور را در ردّ بر جهميّة نوشته‏اند با اين توجيهات موافقند؟

اهل سنّت كه مى‏گويند خدا در قيامت ديده مى‏شود آيا انديشيده‏اند كه وقتى ما او را ببينيم به ناچار بين ما و او فاصله‏اى خواهد بود و اين فاصله را چه چيزى پر كرده است ؟ مگر مى‏شود جائى را فرض كرد كه خدا در آنجا نباشد؟


10. اگر كسى را با طناب آويزان كنند بر خدا پايين مى‏آيد


عنوان فوق نيز مثل ساير عناوين، هر انسان فهميده‏اى را به تعجّب وا مى‏دارد ! انسانى را با طنابى آويزان كنند ـ حال، كجا و چگونه، بماند! ـ او سرانجام به خدا مى‏رسد! يعنى اكنون و در مكانى كه هست پيش خدا نيست! براى آنكه خوانندگان محترم زياد منتظر نمانند روايت مربوطه را مى‏نويسيم:


«أبو هريره مى‏گويد: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اصحابش نشسته بودند كه ابرى پيدا شد. حضرت فرمود: آيا مى‏دانيد كه اين چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: اين عنان است... پرسيد: آيا مى‏دانيد بالاى شما چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: الرّقيع (به معناى آسمان دنيا يا مطلق آسمان) سقفى محفوظ و موجى نگه داشته شده. سپس پرسيد: آيا مى‏دانيد بين شما و آن (يعنى همان كه اسمش رقيع بود) چه مقدار راه است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: به اندازه 50 سال راه است. آنگاه پرسيد: آيا مى‏دانيد مافوق آن چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: ما فوق آن، دو آسمان است كه بين آن دو، مسير 50 سال راه مى‏باشد. تا آنكه 7 آسمان را شمرد كه بين هر دو آسمان 50 سال راه بود. سپس فرمود: آيا مى‏دانيد ما فوق آن چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: بالاى آن عرش است كه فاصله آن تا آسمان به اندازه فاصله بين دو آسمان است. (يعنى 50 سال راه). آنگاه پرسيد: آيا مى‏دانيد كه پايين شما چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: زمين. سپس گفت: آيا مى‏دانيد پايين آن چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: زير آن زمين ديگرى است كه بين آن دو، مسير 50 سال راه است. تا آنكه 7 زمين را شمرد كه بين هر دو زمين نيز مسير 50 سال راه بود. سپس فرمود: قسم به آنكس كه جان محمّد در دست اوست، اگر شما با طناب يكى را به زمين پايينى آويزان كنيد بر خدا فرود مى‏آيد .(1)






(1) سنن ترمذي، ج 5، ص 376، تفسير سوره حديد، ح 3298.


ما در اينجا متن حديث را با اينكه يك صفحه از سنن را گرفته و تنها روايت تفسيرى از سوره حديد مى‏باشد نقل مى‏كنيم تا خوانندگان محترم خود با تفكّر در آن به قضاوت بنشينند.


«عن أبي هريرة قال: بينما نبىّ اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم جالس و اصحابه إذ اتى عليهم سحاب. فقال نبىّ اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : هل تدرون ما هذا؟ فقالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: هذا العنان... قال: هل تدرون ما فوقكم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الرقيع، سقف محفوظ وموج مكفوف. ثمّ قال: هل تدرون كم بينكم وبينها؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: بينكم وبينها مسيرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلك؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلك سماءين، ما بينهما مسيرة خمسمائة سنة حتّى عدّ سبع سماوات، ما بين كلّ سماءين كما بين السماء والأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلك ؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلك العرش و بينه وبين السماء بُعد مثل ما بين السماءين. ثمّ قال: هل تدرون ما الذي تحتكم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما الذي تحت ذلك؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ تحتها الأرض الاخرى، بينهما مسيرة خمسمائة سنة، حتّى عد سبع ارضين، بين كلّ ارضين مسيرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: والذي نفس محمّد بيده لو انّكم دلّيتم رجلاً بحبل إلى الأرض السفلى لهبط على اللّه .


(35)


ترمذي به اصل حديث إشكال نمى‏كند ولى به سند آن ايراد وارد مى‏نمايد و در آخر حديث از قول بعض اهل علم در تفسير حديث مى‏نويسد: (اينكه راوى گفته است بر خدا فرود مى‏آيد يعنى:) بر علم و قدرت و سلطنت او فرود مى‏آيد. علم و قدرت و سلطنتش در هر مكانى هست و خود بر عرش است همچنانكه در كتابش وصف كرده است.

پاسخ آن روشن است: اوّلاً ـ فرود آمدن بر علم و قدرت چه معنايى مى‏تواند داشته باشد؟ ثانيا ـ اگر علم و قدرت و سلطنتش در هر مكانى هست نياز به اينهمه طناب نداريم! ثالثا ـ خدا بر عرش است يعنى چه؟ آيا معناى آن محدود كردن ذات باريتعالى و در نظر گرفتن مكانى براى او نيست؟ پس او قبل از آنكه عرش را بيافريند كجا بود؟!


حال خوانندگان محترم اين روايت را با آنچه كه أبو داود در سنن خويش نقل كرده است مقايسه كنند. او در ضمن حديثى مى‏نويسد:


&laquo... فاصله گوش يكى از فرشتگان حامل عرش تا گردن او 700 سال راه است .(1)


او در روايت قبل از آن نوشته است:

&laquo... خدا بالاى عرش بوده و عرش بالاى آسمانهاست... .(2)


خوانندگان محترم خود مى‏توانند محاسبه كنند كه قد آن فرشته (كه قبلاً شكل آن به صورت بز كوهى ترسيم شده بود!) چه اندازه مى‏باشد و قطعا خواهند گفت كه با اين 50 سال‏ها و يا 73 سال‏ها نمى‏توان طول آن فرشته را پيمود تا چه رسد از عرش هم گذشت!

نكته‏اى كه خوانندگان محترم بدان توجّه دارند اين است كه براى رسيدن به خدا مسير 50 سال‏ها را انتخاب كنيم يا 73 سال‏ها و كدام صحيح است؟ ديگر اينكه ما چگونه بتوانيم كسى را آويزان كنيم؟!


توجّه داشته باشيد، مركبى كه سرعت آن 100 كيلومتر در ساعت باشد (مركبهاى عصر قديم مثل شتر يا اسب) در مدّت 50 سال تقريبا يك سوم فاصله زمين تا خورشيد را طى مى‏كند. (البته اگر بر فرض محال بتواند به سمت خورشيد برود!)


مى‏گويند اگر سرعت موشكى از مقدار بحرانى تجاوز كند (در حدود 11600 متر در ثانيه )، نيروى جاذبه به تعقيب و بازگرداندن آن موفّق نخواهد شد و به اين ترتيب تا دنيا دنياست آن موشك در حال گريز از زمين خواهد بود.(3)


حال فرض كنيم اين موشك با همين سرعت (يعنى بيش از 5/11 كيلومتر در ثانيه) بخواهد به نزديك‏ترين ستاره به خورشيد، يعنى «قنطورس اقرب»(4) (كه تقريبا 4 سال نورى با ما فاصله دارد) برود، مى‏خواهيم بدانيم پس از چند



(1) ج 4 سنن، ص 232، كتاب السنّة، باب في الجهميّة، ح 4727.


«عن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: اذن لى ان احدّث عن ملك من ملائكة اللّه من حملة العرش. انّ ما بين شحمة اذنه إلى عاتقه مسيرة سبعمائة عام .


(2) همان، ح 4726.


&laquo... انّ اللّه فوق عرشه و عرشه فوق سماواته... .


(3) «تاريخچه زمان» اثر پروفسور «استفن ويليام هاوكينگ» استاد صاحب كرسى در دانشگاه كمبريج، ترجمه حبيب اللّه دادفرما، ص 59.


(4) ستاره ديگرى، كه آن هم در مجاورت منظومه خورشيد است «قنطورس آلفا» نام دارد كه 3/4 سال نورى با ما فاصله دارد.


معناى اينكه ستاره قنطورس 4 سال نورى با ما فاصله دارد اين است كه نور ـ كه سرعت آن 000/300 كيلومتر در ثانيه است ـ در مدّت 4 سال اين فاصله را طى مى‏كند. (يعنى بيش 37 ميليون ميليون كيلومتر).


(36)


سال از همسايه ديوار به ديوار ما ديدن خواهد كرد.

با يك حساب ساده به دست مى‏آيد كه اين موشك بعد از 000/100 سال هنوز به آن ستاره نرسيده است.


مسلّم است كه جاعلان اين‏گونه احاديث، چيزى از اسرار آفرينش نمى‏دانستند. آنها به فكرشان هم نمى‏رسيد كه خورشيد، يكى از چند صد هزار ميليون ستاره‏اى است كه بر روى هم كهكشانى را تشكيل مى‏دهند به نام «كهكشان راه شيرى» كه طول آن يكصد هزار سال نورى است. و در زير همين آسمان، صدها هزار ميليون كهكشان ديگر قرار دارد كه همه در حال گريز از هم بوده و به عبارت ديگر، فضايى كه در زير آسمان أوّل قرار دارد در حال گسترش است.(1)


نكات فوق بدين جهت ذكر شده است كه اهل انصاف آسانتر بتوانند رواياتى اين چنين را به دور بريزند. «سبحان اللّه عمّا يصفون . راستى كه خدا از آنچه كه او را بستايند منزّه است. آرى، ما بايد درباره صفات خداوند همان را بگوئيم و او را همان‏گونه بستائيم كه خود گفته و خود ستوده است.

11. باران از كجا مى‏آيد


بعد از آنكه دانستيم كه از نظر روايات صحاح، فاصله ما با خدا بسيار زياد بوده و خدا در بالاى عرش منزل دارد! و فقط شبها ـ آنهم ثلث آخر شب ـ به زمين مى‏آيد! مى‏خواهيم بدانيم كه باران از كجا مى‏آيد. به اين روايت توجّه فرماييد:


«انس مى‏گويد: ما با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوديم كه باران آمد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بيرون رفت و لباسش را كنار زد تا باران به او اصابت كند. گفتيم: يا رسول اللّه! چرا چنين كرديد؟ گفت: زيرا او تازه از نزد پروردگارش آمده است .(2)


قطعا خوانندگان محترم، كه با روايات گذشته صحاح، در مورد فاصله ما با خدا، آشنا مى‏باشند، از اين روايت تعجّب مى‏كنند! گوئيا نويسندگان اين‏گونه روايات فراموش كردند كه بايد چند 73 سال راه پيمود تا به خدا رسيد!! در حالى كه ابر در فاصله بسيار كمى از زمين قرار دارد. چگونه ممكن است كه باران از نزد پروردگارش بيايد! از أبو داود نيز تعجّب است كه چگونه روايات گذشته را فراموش كرده و اين روايت را نقل مى‏كند!

حق مطلب اين است كه اينان آنچنان اعتمادى به راويان حديث داشتند كه به خود اجازه نمى‏دادند متن حديث را بررسى كرده و آن را با احاديث ديگر بسنجند و يا با عقل خود آن را دريابند و لذا هر روايتى كه از نظر آنان صحيح بوده




(1) خداوند در سوره ذاريات، آيه 47، مى‏فرمايد: (والسَّماءَ بَنَيْناها بِاَيْدٍ وَاِنّا لَمُوسِعُونَ). يعنى: ما آسمان را به قدرت خود آفريديم و هر آينه آن را وسعت مى‏دهيم.


اين آيه نيز يكى از معجزات علمى قرآن است كه پس از 14 قرن معناى آن براى دانشمندان روشن شد.


(آمارهاى مذكور در متن از كتاب «تاريخچه زمان» از ص 53 به بعد ـ بخش سوم: بزرگ جهانى كه در حال گسترش است ـ گرفته شده است).


(2) سنن أبي داود، ج 4، ص 326، كتاب الادب، باب ما جاء في المطر، ح 5100.


«عن انس قال: اصابنا ونحن مع رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم مطر، فخرج رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فحسر ثوبه عنه حتّى اصابه. فقلنا: يا رسول اللّه! لم صنعت هذا؟ قال: لانّه حديث عهد بربّه .


(37)


است نوشتند و از آن گذشتند.

12. خدا به خواب پيامبرش آمد و...


«معاذ بن جبل مى‏گويد: صبحگاهى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در نماز تأخير نمود تا جائى كه نزديك بود خورشيد طلوع كند و چون آمد و نماز گزارد، علّت تأخير را چنين بيان كرد: چون نماز شبم را مقدارى خواندم در حال نماز چرتم برد به طورى كه سنگينى بر من عارض شد. در اين حال پروردگارم را ديدم كه در بهترين صورت بر من ظاهر شد و گفت: اى محمّد! گفتم: لبّيك اى پروردگار من! گفت: علّت مخاصمه در ميان فرشتگان چيست؟ گفتم: نمى‏دانم. سه بار آن را تكرار كرد. ديدم كه كف خود را بين دو شانه‏ام گذاشت طورى كه خنكى نوك انگشتان او را بر سينه‏ام احساس كردم... .(1)


خوانندگان محترم با رجوع به پاورقيهاى شماره 31 و 33 متن رواياتى را كه مى‏گويد خداوند آسمانها را با انگشتى و زمينها را با انگشتى و... نگه مى‏دارد، مجدّدا ملاحظه كرده و قطعا مانند ما تعجّب خواهند كرد كه چگونه خداوندى كه صاحبان صحاح معرّفي كرده‏اند با اين انگشتان كوچكش كه در اين روايت «حسن و صحيح» (به قول ترمذي و بخارى) آمده، مى‏تواند آسمانها و... را نگه دارد!!

حال نوبت آن رسيده است كه يك زيارت قبول هم بگوئيم! (معلوم است كه ما اين جمله را به جدّ نگفته‏ايم چه آنكه اين گونه روايات از نظر ما صد در صد مردود است). شوخى نيست، همه بايد صبر كنند تا در قيامت خدا را ببينند و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در همين دنيا او را ديد! (البته به قول صاحبان صحاح!).


در بررسى آن بايد به اين نكات توجّه شود:


1. خداوند به خواب پيامبرش آمده و كف دست خود را بين دو شانه‏اش گذاشت و دستش هم به اندازه‏اى بود كه نوك انگشتانش به سينه حضرت رسيد. با اين حساب بايد هيكل او هم در حدود هيكل يك انسان و بسيار كوچكتر از هيكل حضرت آدم عليه‏السلام ـ مطابق نقل صحيحين ـ باشد. چه آنكه آن دو (بخارى و مسلم) نوشته‏اند كه قد آن حضرت 60 ذراع (تقريبا 30 متر) بوده است!(2) (به اندازه يك ساختمان ده دوازده طبقه!). بنابراين، مى‏توان گفت كه حديث:




(1) سنن ترمذي، ج 5، ص 343، تفسير سوره صآ.


أبو عيسى ترمذي خود اين حديث را صحيح مى‏داند و مى‏گويد كه از محمّد بن إسماعيل (صاحب صحيح بخارى) پرسيدم و او نيز آن را تأييد كرد. (لابدّ يادش رفت كه حديث به اين مهمّى را در كتابش بنويسد!).


ترمذي قبل از اين، دو حديث ديگر به همين مضمون نقل مى‏كند كه تأخير در نماز صبح در آن نيست.


&laquo... احتُبس عنّا رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ذات غداة عن صلاة الصبح حتّى كدنانتراءى عين الشمس، فخرج سريعا فثوّب بالصلاة، فصلّى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وتجوّز في صلاته. فلمّا سلّم دعا بصوته قال لنا: على مصافّكم كما انتم ثمّ انفتل الينا ثمّ قال: اما انّى سأحدثكم ما حبسنى عنكم الغداة: انّى قمت من الليل فتوضّأت وصلّيت ما قُدّر لى فنعست في صلاتى حتّى استثقلت، فإذا أنا بربّى تبارك و تعالى في احسن صورة، فقال يا محمّد! قلت: لبّيك ربّ، قال: فيم يختصم الملأ الاعلى؟ قلت: لا ادرى، قالها ثلاثا. قال: فرأيته وضع كفّه بين كتفَىّ حتّى وجدت برد انامله بين ثديىّ... .


قال أبو عيسى: هذا حديث حسن صحيح. سألت محمّد بن اسماعيل عن هذا الحديث فقال: هذا حديث حسن صحيح... .


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 160، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: وإذ قال ربّك للملائكة... .


و ج 8، ص 62، ابتداى كتاب الاستئذان.


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2179 و 2183، كتاب الجنّة وصفة نعيمها و اهلها، باب‏هاى 6 و 11، ح 15، 16 و 28.


روايتها تماما از أبو هريرة مى‏باشد كه در ضمن روايات متعدّدى اين را هم گفته است. به حديث شماره 28 از صحيح مسلم توجّه كنيد:


&laquo... هذا ما حدّثنا أبو هريرة عن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فذكر احاديث منها: «قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : خلق اللّه عزّ وجلّ آدم على صورته، طوله ستّون ذراعا... فلم يزل الخلق ينقص بعده حتّى الآن .


(38)


«خلق اللّه آدم على صورته» (كه گذشت)، يعنى خداوند آدم را بر صورت خودش آفريد، اما قد او بلندتر از قد خداوند بوده است!!

2. چرا اين خدا سر شب تا صبح به خواب پيامبرش نيامد كه ثواب نماز أوّل وقت آن حضرت و همه مؤمنين از دست نرود؟!


3. با رجوع به متن روايت و سؤال و جوابى كه در آن مطرح شده است اين خواب كمتر از 5 دقيقه وقت مى‏گيرد نه بيش از يك ساعت. (البته احتمالاً همه مطالب مطرح شده در اين خواب موهوم، براى مؤمنين شرح داده نشد!)


4. تقاضاى ما از اين خدا (و نه خداى آفريننده زمين و زمان كه از اين‏گونه مطالب منزّه است) اين است كه بار ديگر اگر خواستى به خواب كسى بيايى مواظب نمازش باش!


راستى بايد بر احوال آنانكه اين‏گونه روايات را صحيح دانسته و چنين كتابهايى را جزء صحيح‏ترين كتاب‏هاى روائى خويش مى‏شمارند، گريست!


13. چند نمونه از بى‏توجّهى خدا!


الف ـ با زيادى بهشت چه مى‏كند؟!


قبلاً گذشت كه جهنّم پر نمى‏شود تا آنكه خدا پاى خود را در آن مى‏گذارد. حال به دنباله بعض از آن احاديث نظرى مى‏افكنيم:


«زيادى بهشت پيوسته باقى است (و كسى نمانده كه در آن ساكن شود!) تا آنكه خداوند عدّه‏اى را مى‏آفريند و آنان را در آنجا اسكان مى‏دهد .(1)


در بررسى اين روايت بايد گفت:

اوّلاً ـ به نص قرآن، بهشت مخصوص كسانى است كه ايمان داشته و عمل صالح انجام دهند. در سوره قصص، آيه 83 مى‏فرمايد: «ما سراى آخرت را براى كسانى قرار داديم كه در زمين اراده برترى‏جويى و ايجاد فساد نداشته باشند . آنگاه چطور خداوند خلقى را كه هيچ امتحانى پس ندادند و متحمّل هيچ‏گونه زحمتى از عبادت و جهاد و نهى از منكر




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 173، تفسير سوره قآ، و ج 9، ص 143، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: أنا الرّزّاق ذو القوّة المتين.


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2188، كتاب الجنّة وصفة نعيمها واهلها، باب 13، ح 38 و 39.


&laquo... ولا يزال في الجنّة فضل حتّى ينشى‏ء اللّه لها خلقا فيسكنهم فضل الجنّة .


(39)


يا روزه وغير آنها (كه همه آنها در كلمه «عبادت» خلاصه شده و به تعبير قرآن «عمل صالح» ) نشدند، وارد بهشت نمايد؟ مگر خود نفرموده است كه آمدن انسانها به زمين به خاطر امتحان است تا معلوم شود چه كسى صالح و چه كسى طالح است؟(1) آيا باور كردنى است كسانى بى‏امتحان قبول شوند؟!
ثانيا ـ مگر خداوند نمى‏تواند زيادى آن را نابود كند تا مجبور نشود خلقى را بيهوده به بهشت بفرستد؟

ثالثا ـ چرا زيادى آن را بين بهشتيان تقسيم نمى‏كند تا به آنان كه اعمال بهترى داشتند سهم بيشترى داده شود؟


رابعا ـ چرا از ابتدا بهشت را بيش از اندازه لزوم خلق كرد؟ مگر علم او به همه چيز احاطه ندارد؟(2)


مگر از تعداد بهشتيان با خبر نبود؟ آيا مأموران محاسبه اشتباه كردند و يا اشتباه به عرض رساندند؟!

آيا بهتر نيست به جاى پذيرفتن جهل خدا، دروغ امثال أبو هريره يا انس را بپذيريم كه اين روايت را جعل كردند؟ آيا علماى اهل سنّت مى‏توانند اين روايت را كه به روشنى خبر از جهل خداوند مى‏دهد توجيه كنند؟


آيا مى‏پذيرند كه خدا نمى‏دانست چند نفر بهشتى دارد و هر كدام به چه مقدار از بهشت نياز دارند و مجموع مساحت بهشت چه مقدار بايد باشد؟! اعتماد به امثال أبو هريره يا كسانى كه چنين رواياتى را مى‏سازند و آن را به رسول مكرّم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نسبت مى‏دهند تا كجا؟ حتّى اگر به صراحت بگويند كه خدا فلان مطلب را نمى‏دانست بايد چون از أصحاب است از او بپذيرند؟


ما به خواست خدا، در بررسى «خلفا در صحاح» خواهيم خواند كه خليفه ثانى هر روايتى را كه از يك صحابى مى‏شنيد نمى‏پذيرفت بلكه براى آن شاهد مى‏خواست، چگونه صاحبان صحاح ـ بلكه عموم علماى اهل سنّت ـ بر خلاف نظر خليفه خودشان روايات زيادى را بدون شاهدى و فقط به نقل يكى از أصحاب مى‏پذيرند؟


اگر ما بگوييم كه اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام ـ كه بنا به صريح روايت نبوى هرگز از قرآن جدا نمى‏شوند ـ معصومند، به ما خرده مى‏گيرند، در حالى كه معناى با قرآن بودن و از آن جدا نشدن، آنهم تا روز قيامت، چيزى جز عصمت نيست و چون قرآن از هر خطا و اشتباهى مصون است، اهل بيت عليهم‏السلام نيز ـ كه هم سنگ قرآن معرفي شدند ـ معصوم بوده و از هر خطا و اشتباهى مصونند، ولى خود، همه أصحاب را ـ كه به نصّ قرآن و روايات منقوله در صحاح و غير صحاح، عدّه‏اى از آنان منافق بوده يا آنكه عدّه‏اى اهل جهنّمند ـ از هر گناه و دروغ و بهتان و افترا و حتّى از هر خطا و لغزش و سهو، مخصوصا در نقل روايت، معصوم مى‏دانند. (بحث تفصيلى «أصحاب در صحاح» ـ به خواست خدا ـ در نوشتارى جداگانه خواهد آمد).




(1) اشاره به آيه 2 از سوره ملك كه مى‏فرمايد: «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً». يعنى خداوند مرگ و زندگى را براى اين آفريد كه شما را بيازمايد كه كدام يك از شما عمل بهترى داريد.


(2) اشاره به آيه 12 از سوره طلاق كه مى‏فرمايد: «... وَأَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَى‏ءٍ عِلْما .


امير المؤمنين عليه‏السلام در اوّلين خطبه نهج البلاغه (كه متأسفانه عموم اهل سنّت خود را از معارف عاليه اين كتاب ارزشمند ـ و در حقيقت ارزشمندترين كتاب بعد از قرآن ـ محروم نمودند) مى‏فرمايد:


&laquo... عالِما بِها قَبْلَ ابْتِدائِها مُحِيطا بِحُدُودِها وَانْتِهائِها...». يعنى خداى تعالى قبل از آفرينش، بدان عالم بوده و به حدود و انتهاى آن احاطه داشت.


(40)



ب ـ ابن امّ مكتوم و تكميل يك آيه


از جمله رواياتى كه علاوه بر داشتن معارض (كه ذكر خواهد شد) نشان از غفلت خدا دارد، نزول ناقص آيه 95 از سوره نساء است. اينان مى‏نويسند:


«پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نشسته بود. بر او چنين وحى شد: آنانكه از مؤمنين (در منزل) نشسته‏اند (و به جهاد نمى‏روند) با كسانى كه در راه خدا جهاد مى‏كنند مساوى نيستند... ابن امّ مكتوم (كه نابينا بود) پشت سر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نشسته بود (و در بعض رويات: «ابن امّ مكتوم آمد» كه نشان مى‏دهد در آنجا حاضر نبود) گفت: پس من چه كنم؟ (و در بعض روايات: «به خدا قسم اگر مى‏توانستم جهاد مى‏كردم .) بعد از اين اعتراض، خداوند آيه مذكور را اين‏گونه كامل كرد: «مؤمنانى كه بى‏عذر نشسته‏اند با مجاهدين برابر نيستند .(1)


سؤال ما اين است: آيا خداوند خود از احوال بندگان آگاه نبود كه ابن امّ مكتوم بايد او را توجّه دهد؟ چه كسى مى‏تواند باور كند كه موضوع به اين روشنى كه يكى از بندگان خدا آن را مى‏دانست خداى آفريننده جهان آن را نمى‏دانست؟ آيا خود نفرموده است كه علمش به همه چيز احاطه دارد؟ آيا مى‏توان گفت: «همه چيز، مگر احوال



(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 30، باب فضل الجهاد و السير، باب قول اللّه: لا يستوى القاعدون...، و ج 6، ص 60، تفسير سوره نساء، و نيز ص 227، فضائل القرآن، باب كاتب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم .


ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 9 ـ 1508، كتاب الامارة، باب 40، ح 141.


ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 225 و 226، تفسير سوره نساء، ح 3032 و 3033.


د ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 11، كتاب الجهاد، باب في الرخصة في القعود من العذر، ح 2507.


ه ـ سنن نسائى، ج 6، ص 11 ـ 9، كتاب الجهاد، با ب4، ح 99 ـ 3096.


اين روايت با اختلافي كه در آن است از چند نفر نقل شده:


1. از براء: «لمّا نزلت: لا يستوى القاعدون من المؤمنين، جاء ابن امّ مكتوم» وفي بعض روايات براء: «و عمر و ابن امّ مكتوم خلفه فقال: فكيف فيّ و أنا اعمى؟ قال: فما برح حتّى نزلت: غير او لى الضرر .


روايت براء را بخارى و مسلم و نسائى نقل كرده‏اند.


2. از زيد بن ثابت به نقل از مروان حكم (طريد رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) كه چون آيه فوق نازل شد:


&laquo... فجاء ابن امّ مكتوم وهو يملّها علىّ فقال: يا رسول اللّه! لو استطيع الجهاد لجاهدت و كان رجلاً اعمى فانزل اللّه على رسوله وفخذه على فخذي حتّى همّت ترضّ فخذي ثمّ سرّى عنه فانزل اللّه عزّ وجلّ: «غير اولى الضرر .


اين روايت را بخارى و ترمذي و نسائى نقل كرده‏اند.


3. مشابه همان را خارجة بن زيد از زيد بن ثابت نقل كرده كه در آن به جاى «حتّى همّت ترض » يعنى نزديك بود پايم خرد شود آمده است: «فما وجدت ثقل شى‏ء اثقل من فخذ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم .


اين روايت را فقط أبو داود نوشته است.


4. روايتى مخالف همه آنها كه ترمذي آن را نقل كرده و بخارى نيز خلاصه آن را آورده است، حديث ابن عبّاس است كه مى‏گويد: «لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر» عن بدر و الخارجون إلى بدر لمّا نزلت غزوة بدر قال عبد اللّه بن جحش وابن امّ مكتوم: انّا اعميان يا رسول اللّه ! فهل لنا رخصة؟ فنزلت: «لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر ـ وفضّل اللّه المجاهدين على القاعدين درجة . فهؤلاء القاعدون غير اولى الضرر. «وفضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما» درجات منه على القاعدين من المؤمنين غير اولى الضرر .


(41)


معذورين»؟!

سؤال ديگر ما اين است كه اگر ابن امّ مكتوم نمى‏آمد و يا اصولاً نابينايى در ميان مسلمانان وجود نداشت تكليف چه بود؟ لابدّ همه معذورين بايد قدردان ابن امّ مكتوم باشند!


از اينها گذشته با روايت معارض آن ـ كه در پاورقى نقل شده ـ چه كنيم؟


ابن عبّاس نقل مى‏كند كه گفت: چون غزوه بدر پيش آمد عبد اللّه بن جحش و ابن امّ مكتوم گفتند: يا رسول اللّه! آيا ما چون نابينا هستيم اجازه داريم كه شركت نكنيم؟ آنگاه آيه مزبور ( به طور كامل) نازل شد. (نه آنكه ابتدا بدون استثناء معذورين و آنگاه با اضافه شدن آن ـ چنانچه از غير ابن عبّاس آمده است ـ ).


در اين‏جا به نكته‏اى ديگر ـ كه در حقيقت إشكال رجالى به صاحبان صحاح مى‏باشد ـ توجّه مى‏كنيم:


يكى از راويان حديث از زيد بن ثابت، مروان حكم است. او كسى است كه تا آخر عمر دست از دشمنى اهل بيت پاك رسول خدا عليهم‏السلام برنداشت. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم او و حكم ـ پدرش ـ را تبعيد نمود و عثمان در زمان أبو بكر و عمر وساطت كرد كه آنها را به مدينه برگردانند و آن دو حاضر به اين كار نشدند و چون خود به قدرت رسيد آن دو را به مدينه آورد و اين يكى از مسائلى بود كه مردم را عليه او تحريك نمود. آرى، بخارى و مسلم چنين جرثومه‏اى را مورد وثوق قرا رداده و ا ز او حديث نقل مى‏كنند. ما به خواست خدا در بحث از أصحاب، او را بهتر معرّفي خواهيم كرد. طالبين مى‏توانند براى شناخت او و پدرش حكم بن أبي العاص به جلد 8 الغدير از ص 242 إلى 267 مراجعه فرمايند.


در اينجا بد نيست آيه‏اى را كه بخارى در ج 6 صحيح، ص 227 (پاورقى شماره 75) نقل كرده است بياوريم. او مى‏نويسد: «لا يستوى القاعدون من المؤمنين في سبيل اللّه غير اولى الضرر...» يعنى كلمه «في سبيل اللّه» را به آيه افزوده است. در توجيه آن گفته‏اند كه اين كلمه جهت تفسير است نه آنكه جزء قرآن باشد.


پاسخ آن روشن است: اگر كسى في سبيل اللّه در خانه نشسته باشد چرا مثل كسى كه في سبيل اللّه به ميدان جنگ رفته، نباشد؟ آن يك وظيفه‏اش نرفتن به جنگ و اين يك رفتن به جنگ بود و ممكن است كه مانند غزوه تبوك اجر مثل امير المؤمنين عليه‏السلام كه به فرمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مدينه ماند برتر از همه كسانى كه به جنگ رفتند باشد. بنابراين، تفسيرى كه بخارى نقل كرده كاملاً بى وجه است.


ج ـ تأخير در نزول كلمه «من الفجر»


قبل از بررسى روايت مربوط به عنوان فوق، به اين نكته توجّه مى‏كنيم كه هر فرماندهى فرمانش را بايد كاملاً روشن بيان كرده تا فرمانبر بتواند مطابق خواسته او آن را اجرا كند و اين امرى عقلائى است و لذا گفته‏اند كه «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است» يعنى هنگامى‏كه فرمانبر نياز به بيان روشن فرمانده داشته باشد و او آن را به تأخير بيندازد عملى غير صحيح است. حال به روايت مربوطه نگاهى مى‏افكنيم:


«سهل بن سعد مى‏گويد: وقتى اين آيه نازل شد: «وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ»»(1) مردم به دو پايشان نخ سياه و سفيد مى‏بستند (و در روايتى ديگر نخ سفيد و سياهى برمى‏داشتند) و مشغول خوردن و آشاميدن مى‏شدند تا آنكه آن دو نخ از هم تميز داده مى‏شد (آن وقت دست از خوردن و آشاميدن




(1) سوره بقره، آيه 187 ـ يعنى: هنگام سحر تا زمانى مجاز به خوردن و آشاميدن مى‏باشيد كه نخ سياه از نخ سفيد تميز داده شود.


(42)


مى‏كشيدند) تا آنكه خداوند كلمه «من الفجر» را بدان افزود. آنگاه مردم دانستند كه مراد از آيه، شب و روز است (نه نخ سياه و سفيد) .(1)
در بررسى اين روايت بايد گفت:

اوّلاً ـ چطور ممكن است امرى به اين مهمّى كه تقريبا همه مكلّفين به آن مبتلا بوده و از آن مطلّع شدند فقط سهل بن سعد آن را روايت كند و فقط مسلم آن را نقل كند و ديگران از صاحبان صحاح، از آن بى‏خبر باشند؟ (البته اين يك استبعاد است).


ثانيا ـ چرا خداوندى كه از احوال مردم آگاه است، از اين امر غفلت داشته و آنگاه كه مردم احتياج به دانستن «من الفجر» داشتند تا تكليف واقعى خود را بدانند، آن را نازل نكرد و چون ديد كه آنان نخ به پاى خويش مى‏بندند آن كلمه را نازل فرمود؟ (ولابدّ خدائى كه به قول صاحبان صحاح، به كوچكترين مناسبتى مى‏خندد ـ چنانچه گذشت ـ اينجا نيز از كارهاى مردم حسابى خنديد و ـ العياذ بالله ـ شايد هم تأخير آن به خاطر همين بود!).


ثالثا ـ آيا كلمه «من الفجر» كه در وسط آيه است و نه در آخر آن، بعد از نزول تمام آيه ضميمه شد، و در حقيقت كارهاى مردم باعث تكميل آيه شد، يا اينكه خداوند همين مقدار از آيه را فرستاد و منتظر ماند تا ببيند مردم چه مى‏كنند و چون نادانى آنها را ديد (كه البته در اين نادانى مقصّر هم نبودند ) آن كلمه را ضميمه كرد و سپس بقيّه آيه را نازل فرمود؟ جواب آن را از سهل مى‏خواهيم!


ما نمى‏دانيم نقل اين‏گونه روايات، كه نشان از غفلت خدا دارد، چه فايده؟ چرا شعرى بگوئيم و در وزن و قافيه و معنايش بمانيم؟ آنگاه چوب تكفير را ـ كه اسلحه انسانهاى بى‏منطق است ـ برداريم و بر سر كسانى كه پاره‏اى از روايات صحاح ـ و مخصوصا صحيحين ـ را صحيح نمى‏دانند، فرود آوريم، هر چند گفتارشان با دليل و منطق، و حتّى با استفاده از همين صحاح، باشد.


حال به روايتى ديگر نظرى مى‏افكنيم تا معلوم شود كه رسول گرامى‏اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آيه را بيان كرده و منظور آن را روشن فرمودند:


«عدىّ بن حاتم مى‏گويد: چون اين آيه نازل شد: &laquo... تا آنكه نخ سفيد از نخ سياه از فجر» نازل شد گفتم: يا رسول اللّه! من زير بالشم دو نخ سفيد و سياه مى‏گذارم تا شب را از روز تشخيص دهم. حضرت فرمود: مراد از آيه، سياهى شب و سفيدى روز است.»(2)






(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 767، كتاب الصيام، باب 8، ح 34 و 35.


«عن سهل بن سعد قال: لمّا نزلت هذه الآية: وكلوا واشربوا... قال: كان الرجل يأخذ خيطا ابيض وخيطا اسود فيأكل حتّى يستبينهما. حتّى انزل اللّه عزّ وجلّ: من الفجر، فبيّن ذلك .


وفي رواية أخرى: &laquo... فكان الرجل إذا أراد الصوم ربط احدهم في رجليه الخيط الاسود والخيط الابيض. فلا يزال يأكل ويشرب... فعلموا انّما يعنى بذلك الليل والنهار .


(2) همان، ح 33.


&laquo... لمّا نزلت: حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ قال له عدىّ بن حاتم: يا رسول اللّه انّى اجعل تحت وسادتى عقالين: عقالاً ابيض وعقالاً اسود. اعرف اللّيل من النهار. فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : انّ وسادتك لعريض انّما هو سواد اللّيل وبياض النهار .


(43)


اين روايت به خوبى مى‏رساند كه آيه مزبور همراه كلمه «من الفجر» نازل شد و مردم ـ از جمله عدىّ بن حاتم ـ پنداشتند كه با نخ سياه و سفيد مى‏توانند روز را از شب تشخيص دهند و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود كه مراد از نخ سياه و سفيد از فجر، سفيدى و سياهى روز و شب است نه نخ سفيد و سياه. بنابراين، مطابق اين روايت، چنين نبود كه خداوند منتظر بماند تا ببيند مردم چه مى‏كنند آنگاه كلمه «من الفجر» را نازل كند بلكه از همان ابتدا آيه مزبور همراه آن كلمه نازل شد.

د ـ تبديل 50 نماز به 5 نماز


خداوند تبارك و تعالى در قرآن مجيد مى‏فرمايد:


&laquo... ما جعل عليكم في الدين من حرج...»(1). يعنى: (خداوند) شما را در دين به تنگى و سختى نينداخت. آرى، دستورات اسلام به گونه‏اى تدوين شده است كه همه كس مى‏تواند بدون آنكه به مشقّت بيفتد آن را انجام دهد، از جمله اين دستورات كه هر مكلّفى وظيفه دارد آن را هر روز انجام دهد، فريضه مهمّ نماز است. كيفيّت و كميّت آن به گونه‏اى است كه همه ـ حتّى بچه‏هاى مميّز ـ مى‏توانند آن را به آسانى انجام دهند. آنكه اهل علم و تحقيق و تحصيل معارف است، هم به درس و تحقيقش برسد و هم نماز بخواند و آنانكه داراى مشاغل آزاد يا دولتى مى‏باشند و يا در روستاها به كشاورزى يا دامدارى مشغولند و حتّى آنانكه در ميدان جنگ و در مقابل دشمن ايستاده‏اند مى‏توانند آن را اقامه كنند. حال فرض كنيم كه به‏جاى 5 نماز، 50 نماز واجب شده بود، آيا ديگر فرصتى براى ساير كارها باقى مى‏ماند؟ آيا واجب شدن 50 نماز، يكى از مصاديق سختى و تنگى براى مكلّفين نبود؟ آيا مى‏توان گفت خدائى كه دين آسان را براى انسانها مقرّر كرده است، از اين نكته غافل بود؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه پيامبر رحمت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ـ كه رحمت او برگرفته از رحمت بى‏كران الهى مى‏باشد ـ مى‏دانست كه مؤمنين طاقت انجام 50 نماز (و حتى كمتر از آن ) را ندارند ولى خدا نمى‏دانست ؟ اگر بگوئيم نمى‏دانست كه كفر است و اگر بگوئيم مى‏دانست آيا مى‏توان پذيرفت كه رسول او به امّت مهربان‏تر از خدا بود؟ كدام مسلمان مى‏پذيرد كه خدا مى‏خواست سخت بگيرد ولى پيامبر او آنقدر اصرار كرد تا او دست از آن برداشت؟!


از اين مضحك‏تر اينكه اين اصرار و تقاضاى پيامبر رحمت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به تقاضاى حضرت موسى عليه‏السلام انجام شد. جريان، مطابق نقل صحاح اهل سنت، چنين است (نقل قسمتى كه به اين بحث مربوط است):


&laquo... پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در شب معراج وقتى به آسمانها سير داده شد، دستور يافت كه امّت او بايد در هر شبانه روز 50 نماز بخوانند. چون ا زنزد خدا برگشت (!) در راه به حضرت موسى عليه‏السلام برخورد (البتّه توجّه داشته باشيد كه حضرتش هنگام معراج، در سر راه خود با تنى چند از انبياء الهى برخورد داشت، حال چه شد كه هنگام برگشت فقط با حضرت موسى عليه‏السلام برخورد مى‏كند، نمى‏دانيم!) موسى عليه‏السلام پرسيد: چه آوردى؟ فرمود: دستور 50 نماز. گفت: من قوم خود را تجربه كردم و مى‏دانم امّت تو طاقت ندارند آن را به جا بياورند برگرد به سوى خدا و از او تخفيف بگير. (گوئيا قوم يهود نيز نمازشان مثل نماز مسلمانان بود!) حضرت برگشت و عرضه داشت كه خدايا! امّت من طاقت ندارند، تخفيف بده. (يعنى او از ابتدا نمى‏دانست كه امّتش طاقت ندارند و چون حضرت موسى عليه‏السلام تذكّر داد آنگاه




(1) سوره حج، آيه 78، و به همين مضمون: سوره مائده، آيه 6.


(44)


دانست كه امّتش نمى‏توانند 50 نماز بخوانند و همين‏طور تا 5 نماز!) خداوند 5 نماز از آن كم كرد. (همين‏جا نيز بين روايات اختلاف است كه ديگر متعرّض آنها نمى‏شويم طالبين را به نشانه‏هايى كه در پاورقى خواهد آمد ارجاع مى‏دهيم). برگشت و چون نزد حضرت موسى عليه‏السلام رسيد (عجيب است هيچيك از پيامبران از او نپرسيدند كه چرا دوباره ـ و چندباره ـ برگشتى ! گوئيا در برگشت، هر يك به جايى ديگر رفته بودند و فقط حضرت موسى عليه‏السلام سر جاى خود بود!) پرسيد: چه آوردى؟ حضرت جواب داد كه 5 نماز تخفيف داده شد. او همان مطلب گذشته را تكرار كرد و اين رفت و آمد آنقدر تكرار شد (يعنى هر بار 5 نماز كم شد) تا به 5 نماز رسيد. موسى عليه‏السلام گفت: من قوم خود را آزمودم و مى‏دانم امّت تو طاقت ندارند. زيرا آنها ضعيف‏ترند. برگرد و تخفيف بگير. حضرت فرمود: ديگر خجالت مى‏كشم از بس رفتم و آمدم (لابد خسته شد!) ـ و در بعض روايات حضرت رفت و ا ز خدا به همان صورت درخواست كرد ولى خدا قبول نكرد(1) ـ... .
در بررسى اين روايات ناچاريم نكاتى را يادآور شويم:

1. أوّل نكته، تعارض بين آنهاست. در بعض از روايات آمده است كه هر بار 10 نماز كم شد و در بعض ديگر 5 نماز و




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 8 ـ 97، ابتداى كتاب الصلاة، باب كيف فرضت الصلوات في الاسراء، وج 4، ص 5 ـ 133، كتاب بدء الخلق، باب ذكر الملائكة، و ص 6 ـ 164، باب ذكر إدريس عليه‏السلام ، و ج 5، ص 69 ـ 66، باب المعراج (بعد از حديث الاسراء)، و ج 9، ص 4 ـ 182، كتاب التوحيد، باب قوله: «وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِيما .


ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 51 ـ 145، كتاب الايمان، باب 74، ح 259 و 263 و 264.


ج ـ سنن ترمذي، ج 1، ص 417، ابواب الصلاة، باب 45، ح 213.


عبارت ترمذي چنين است: «فرضت على النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ليلة اسرى به الصلوات خمسين ثمّ نقصت حتّى جعلت خمسا . او ديگر داستانسرائى شيخين (بخارى و مسلم) را متعرّض نمى‏شود.


د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 448، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 194، ح 1399. او نيز فقط وساطت حضرت موسى عليه‏السلام را ـ آنهم به طور خلاصه ـ نقل مى‏كند.


ه ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 64، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، ح 247. او مى‏نويسد: «عن عبد اللّه بن عمر، قال: كانت الصلاة خمسين والغسل من الجنابة سبع مرار وغسل البول من الثوب سبع مرار، فلم يزل رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يسأل حتّى جعلت الصلاة خمسا والغسل من الجنابة مرّة وغسل البول من الثوب مرّة . يعنى نماز 50 بود و غسل جنابت 7 بار و شستن لباس از بول نيز 7 بار بود و پيوسته رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از خدا درخواست كرد تا آنكه نماز 5 و غسل جنابت و شستن لباس از بول نيز يك بار شد. (منظور اين است كه جنب بايد در ابتدا 7 بار غسل مى‏كرد!)


و ـ سنن نسائى، ج 1، ص 55 ـ 249، كتاب الصلاة، باب اوّل، ح 7 ـ 445.


ما در اين پاورقى متن قسمتى از اين داستان طولانى را كه به بحث ما مربوط است، از صحيح مسلم، نقل مى‏كنيم كه نقل همه آن از حوصله اين نوشتار خارج است. طالبين مى‏توانند به نشانه‏هايى كه گفته شد رجوع فرمايند:


«ففرض علىّ خمسين صلاة في كلّ يوم وليلة فنزلت إلى موسى عليه‏السلام فقال: ما فرض ربّك على امّتك؟ قلت: خمسين صلاة. قال: ارجع إلى ربّك فاسأله التخفيف فانّ امّتك لا يطيقون ذلك فانّى قد بلوت بنى اسرائيل وخبرتهم. قال: فرجعت إلى ربّى فقلت: يا ربّ ! خفّف على امّتى. فحطّ عنّى خمسا. فرجعت إلى موسى فقلت: حطّ عنّى خمسا. قال: انّ امّتك لا يطيقون ذلك فارجع إلى ربّك فاسأله التخفيف. قال: فلم ازل ارجع بين ربّى تبارك و تعالى وبين موسى عليه‏السلام حتّى قال: يا محمّد! انّهنّ خمس صلوات كلّ يوم وليلة... .


(45)


در بعض از آنها در ابتدا نصف آن و بار ديگر به 5 نماز كاهش يافت. در بعض از آنها رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بعد از آخرين تخفيف به تقاضاى حضرت موسى عليه‏السلام مجدّدا نزد خدا رفت ولى خدا قبول نكرد و در بعض ديگر حضرت نرفت. در روايتى نيز، از صحيح بخارى، وقتى حضرت موسى عليه‏السلام از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خواست كه برود و تخفيف بگيرد، حضرتش با جبرئيل مشورت كرد و او نيز پذيرفت. جبرئيل او را به سوى خدا بالا برد. عبارت ج 9 بخارى چنين است: &laquo... فالتفت النّبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى جبريل كانّه يستشيره في ذلك فاشار إليه جبريل ان نعم ان شئت. فعلا به إلى الجبّار فقال وهو مكانه يا ربّ خفّف عنّا... .

(به جمله «فقال وهو مكانه» توجّه شود كه اگر ضمير «هو» به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برگردد لازم است ضمير «مكانه» به خدا برگردد يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مكان خدا قرار گرفت و اگر به خدا برگردد يعنى پيامبر به خدا ـ در حالى كه در مكانش بود ـ چنين گفت، كه البته با توجه به آنچه كه قبلاً گذشت لابد خداوند در منزلش بود!). در ا ين روايت هر بار 10 نماز تخفيف داده شد و در هر بار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با جبرئيل مشورت مى‏كرد و چون به 5 نماز رسيد و به اصرار حضرت موسى عليه‏السلام مجدّدا پس از مشورت با جبرئيل بالا رفت، خداوند نپذيرفت و چون نزد حضرت موسى عليه‏السلام رسيد مجدّدا آن بزرگوار از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خواست كه برگردد و تخفيف بگيرد و حضرتش فرمود كه به خدا قسم از پروردگارم خجالت مى‏كشم از بس كه نزد او رفته و برگشتم. حضرت موسى عليه‏السلام گفت پس به زمين برگرد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بيدار شد درحالى كه در مسجد الحرام بود. عبارت اخير بخارى چنين است:


&laquo... قال موسى قد واللّه راودت بنى اسرائيل على ادنى من ذلك فتركوه. ارجع إلى ربّك فليخفّف عنك ايضا. قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : يا موسى قد واللّه استحييت من ربّى ممّا اختلفت إليه قال فاهبط باسم اللّه، قال واستيقظ وهو في مسجد الحرام .


ما در اينجا عين عبارت بخارى را آورديم تا تعارض آن را با رواياتى كه مى‏گويد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پس از آن به سدرة المنتهى رفت، بر خوانندگان محترم آشكار شود. به عنوان نمونه دنباله حديث ج 1 بخارى را مى‏آوريم:


&laquo... فرجعت إلى موسى فقال ارجع إلى ربّك فقلت استحييت من ربّى ثمّ انطلق بى حتّى انتهى بى إلى سدرة المنتهى... ثمّ ادخلت الجنّة فإذا فيها حبائل اللؤلؤ وإذا ترابها مسك . يعنى پس از آنكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود كه من خجالت مى‏كشم مى‏فرمايد سپس مرا به سدرة المنتهى بردند... سپس داخل بهشت شدم و... معلوم مى‏شود اصل برگشت نزد حضرت موسى عليه‏السلام با توجّه به اين دسته روايات، زير سؤال است. جالب است كه اين طول و تفصيلها فقط در صحيحين، و به پيروى از آن دو در سنن نسائى، ديده مى‏شود.


2. نكته دوم تعارض اين روايات است با آنچه كه در ابتداى اين مبحث از قرآن مجيد نقل كرديم. زيرا خداوند مى‏فرمايد كه ما در دين سختى و تنگ گرفتن بر مسلمانان قرار نداديم ولى اين دسته روايات مى‏گويد كه خداوند مشقّت و سختى قرار داد ولى با وساطت حضرت موسى عليه‏السلام و تقاضاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و رفت و آمدهاى مكرّر آن حضرت به 5 نماز كاهش يافت. (آنهم با تعارضى كه در متن همين روايات وجود دارد).


3. نكته سوم اينكه چه شد كه واقعه‏اى كه در مكّه اتفاق افتاد پس از سالها امثال انس بن مالك ـ كه در آن زمان كودك خردسالى بود كه در مدينه مى‏زيست ـ يا بعض از انصار آن را نقل كنند؟ آيا از مهاجرين كسى پيدا نشد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن واقعه را ـ با آن طول و تفصيل و با آن تعارضها ـ برايش نقل كند؟


(46)



4. سؤال ديگرى كه شايد براى هر خواننده‏اى مطرح شود اينكه: چه شد كه دل پيامبر يهود به حال مسلمانان سوخت! آيا هدف از نقل اين داستانِ تخيّلى ـ كه ما آن را از بافته‏هاى يهوديان مى‏دانيم كه بگويند اگر پيامبر ما نبود شما در سختى قرار مى‏گرفتيد ـ عظمت بخشيدن به حضرت موسى عليه‏السلام ـ كه البته او پيامبر بزرگى است و نزد همه مسلمانان عظيم و عزيز است ـ و در نتيجه محبوب شدن يهوديان نزد مسلمانان و احيانا منّت گذاشتن بر آنان نبوده است؟


5. اين داستان خرافي تنها به اين بسنده نكرده و خرافات ديگرى نيز در آن وجود دارد كه بى‏پايه بودن آن را بهتر ثابت مى‏كند مثلاً:


«حضرت آدم در آسمان دنيا نشسته بود. چون به سمت راست خويش مى‏نگريست مى‏خنديد و هر گاه به سمت چپ نگاه مى‏كرد مى‏گريست. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرسيد: اى جبرئيل! او چرا چنين مى‏كند؟ گفت: آنچه كه در سمت راست اوست فرزندان بهشتى او هستند و چپى‏ها فرزندان جهنّمى او... .(1)


با اين حساب حضرت آدم عليه‏السلام تا قيامت در حال خنده و گريه است ! مگر اهل بهشت حزن و اندوهى دارند؟ (البته توجّه داشته باشيد كه مطابق روايتى كه نقل كرديم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پس از آنكه از 7 آسمان عبور كرد وارد بهشت شد. معلوم مى‏شود پيامبرانى كه در آسمانها بودند هنوز بهشت نرفته بودند! اين حديث هم نشان مى‏دهد كه حضرت آدم در بهشت نبود!). اصولاً اين كار چه معنى دارد؟ اگر ديدن فرزندان بهشتى عامل خنده و ديدن فرزندان جهنّمى عامل گريه است، اختصاص يافتن حضرت آدم عليه‏السلام چرا؟ مگر او چه گناهى كرده كه بايد به خاطر گناهان فرزندانش گريه كند؟ مگر ساير مؤمنين بعد از حضرت آدم عليه‏السلام فرزندان خوب يا بد ندارند؟ چرا آنان در حال گريه و خنده نيستند؟ چرا حضرت موسى و حضرت عيسى و ساير انبياء بنى اسرائيل عليهم‏السلام با ديدن جنايات فرزندان خود نمى‏گريند؟ مگر بنى اسرائيل فرزندان حضرت إبراهيم و إسحاق و يعقوب عليهم‏السلام نيستند، چرا آنها نمى‏گريند؟ چرا از حضرت نوح عليه‏السلام ، كه به آدم ثانى ملقّب شده، خنده و گريه نقل نشده؟ آيا حضرت آدم عليه‏السلام به نمايندگى از بقيه اين مسؤوليت خطير را پذيرفته است؟! قضاوت با شما.

ديگر از خرافاتى كه در داستان معراج راه يافته است اين است كه:


«پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در معراج به جائى رسيد كه صداى قلم‏ها را مى‏شنيد»!(2)


اين جاعل حديث (كه آن را از ابن عباس نقل كرده كه او در زمان معراج هنوز به دنيا نيامده بود)(3) تصوّر كرده



(1) صحيح مسلم، همان، ح 263.


&laquo... فلمّا علونا السماء الدنيا فإذا رجل عن يمينه اسودة وعن يساره اسودة. قال: فإذا نظر قِبَل يمينه ضحك وإذا نظر قبل شماله بكى... قلت يا جبريل ! من هذا؟ قال: هذا آدم عليه‏السلام وهذه الاسودة عن يمينه وعن شماله نسم بنيه. فاهل اليمين اهل الجنّة والاسودة الّتى عن شماله اهل النار. فإذا نظر قبل يمينه ضحك و إذا نظر إلى شماله بكى... .


(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 98. (به پاروقى شماره 80 رجوع شود).


ب ـ صحيح مسلم، همان.


«ثمّ عرج بى حتّى ظهرت لمستوى اسمع فيه صريف الاقلام .


(3) &laquo... وقال ابن عبّاس: توفّى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأنا ابن عشر سنين... .


ابن عبّاس مى‏گويد: هنگام وفات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله من ده ساله بودم. (صحيح بخارى، ج 6، ص 238، باب تعليم الصّبيان القرآن، كه در خاتمه تفسير آمده است).


(47)


است كه «لوح و قلم» تقدير الهى مثل قلم نى‏هاى آن زمان بوده كه موقع نوشتن صداى آن به گوش مى‏رسيد! لابد اگر كسى امروزه بخواهد حديث جعل كند بايد بگويد كه صداى دكمه‏هاى رايانه را مى‏شنيد! و بعدها كه علم بيشتر پيشرفت كرد صداى وسيله نوشتن آن زمان! و اگر وسيله نوشتن صدائى نداشت لابد...! واضح است كه منظور از لوح و قلم، تشبيه آن به چيزى است كه مردم با آن آشنا مى‏باشند و اصولاً كيفيت عالم بالا بر همه پوشيده است و اگر كسى آن را مشاهده كند نمى‏تواند با الفاظى كه براى اين عالم وضع شده است آن را وصف كند.

براى روشن‏تر شدن مطلب، اگر برگرديم به چند قرن قبل و بخواهيم براى مردم آن زمان رايانه، تلويزيون و امثال آن را وصف كنيم طورى كه مردم آن را بفهمند و ما را متّهم به دروغ يا هذيان نكنند، چه بايد بگوئيم؟ (توجّه داشته باشيد كه بايد از همان الفاظى كه در بين مردم آن عصر رواج دارد استفاده كنيم).


از جمله مطالبى كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند آن را بپذيرد اين است:


«پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چون از كنار حضرت موسى عليه‏السلام عبور كرد موسى گريست، گفته شد: چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: اين پيامبر كه فرستادى امّتش از امّت من بيشتر داخل بهشت مى‏شوند .(1)


حقّش بود به خاطر اين گريه مى‏كرد كه امّت او (و يا بهتر بگوئيم آنانكه خود را از امّت آن حضرت مى‏دانند) آن چنان فسادى و ظلمى در زمين ايجاد كردند كه ظلم همه ظالمين را از ياد برده و روى آنها را سفيد كردند، و چون آن حضرت به اعتبار آينده، امّت اسلام را بيشتر از امّت خود ديد ( كه در آن زمان ـ سال دهم بعثت ـ اسلام بسيار غريب بود.) با نگاهى به جنايات اسرائيل در اين زمان، بايد از خجالت نتواند به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نگاه كند.

از اين‏ها گذشته آيا اگر امّت پيامبرى كم باشد بايد وقتى به پيامبر ديگرى كه امّت او زيادتر است مى‏رسد بگريد؟ اين را جز به حسادت، به چه چيزى مى‏توان نسبت داد؟ پناه مى‏بريم به خدا كه بخواهيم به ساحت قدس پيامبرى از پيامبران با اين نسبت‏ها خدشه‏اى وارد كنيم.


سؤال ديگرى كه قطعا به ذهن خوانندگان محترم آمده اين است كه امّت نوح يا لوط يا بعض ديگر از انبياء بسيار كم بودند، چرا آنها گريه نكردند؟


گفته‏اند علّت گريه حضرت موسى عليه‏السلام به خاطر كمى پاداش به علّت كمى پيرو بوده است!


اينهم از توجيهاتى است كه به قول عرب‏ها: «يضحك به الثكلى . يعنى زن بچه مرده نيز بدان مى‏خندد! مگر مقدار ثواب به مقدار پيرو است؟ اگر اين طور باشد كه حضرت نوح و امثال او از انبيائى كه پيروان كمى داشتند بايد از غصّه دق كنند!




(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 134، و ج 5، ص 68. (به پاورقى شماره 80 رجوع شود).


ب ـ صحيح مسلم، همان، ح 264.


ج ـ سنن نسائى، همان، (به پاورقى شماره 80 رجوع شود).


&laquo... فاتيت على موسى... فلّما جاوزته بكى. فنودى: ما يبكيك قال: ربّ ! هذا غلام بعثته بعدى. يدخل من امّته الجنّة اكثر ممّا يدخل من امّتى... .


(48)



از تعارضاتى كه در لابلاى روايات مختلف ـ با توجّه به وحدت راوى ـ ديده مى‏شود صرفنظر مى‏كنيم. مثلاً در بعض روايات حضرت ابراهيم عليه‏السلام در آسمان ششم و حضرت موسى عليه‏السلام در آسمان هفتم مى‏باشد و در بعض ديگر جاى آن دو عوض مى‏شود! لابد آن دو پيوسته با طى الأرض ـ ببخشيد، طى الهواء! ـ جاى خود را عوض مى‏كنند!


حال نوبت آن رسيده است كه به شبهه‏اى پاسخ دهيم:


مى‏گويند: در كتابهاى روايى شيعه نيز مسأله تبديل 50 نماز به 5 نماز وجود دارد. اگر إشكال است به هر دو (شيعه و سنى) وارد است و اگر نيست به هيچكدام وارد نيست.


در پاسخ به اين شبهه لازم است روايات مورد نظر مورد بررسى قرار گيرد:


از ميان كتب اربعه شيعه، «من لا يحضر» در ج 1، ص 198، آن را نقل كرده است كه آن هم به صورت «روايت شده است» كه معلوم است به هيچ وجه نمى‏تواند از نظر سند مورد قبول باشد.


در مقابل آن مرحوم كلينى در ج 3 كافي (ج 1 فروع) ص 483 با سند صحيح نقل كرده است كه فرشتگان در آسمان سوم به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفتند كه ما روزى 5 بار ـ هنگام نمازهاى پنجگانه ـ شيعيان را بررسى مى‏كنيم... بعد از آن به آسمان چهارم رفت.


«و انّا لنتصفح وجوه شيعته (اى شيعة على عليه‏السلام ) في كل يوم وليلة خمسا ـ يعنون في كلّ وقت صلاة... ثمّ عرج بى حتّى انتهيت إلى السماء الرابعة... .


در روايت بعد (ص 487) مى‏آورد كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به معراج رفت 10 ركعت نماز آورد، دو ركعت دو ركعت و چون إمام حسن و إمام حسين عليهماالسلام به دنيا آمدند حضرتش 7 ركعت بدان افزود.


&laquo... لمّا عرج برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزل بالصلاة عشر ركعات ركعتين ركعتين فلمّا ولد الحسن والحسين زاد رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سبع ركعات... .


اين دو روايت كه در معتبرترين كتابهاى روايى شيعه است با صراحت ابتداى واجب شدن نماز را همان 5 نماز مى‏داند و اثرى از آن طول و تفصيلها در آن ديده نمى‏شود.


تنها روايتى كه با آن در تعارض است آن است كه در تفسير عليّ بن إبراهيم ديده مى‏شود كه در جلد 18 بحار الأنوار ص 330 آن را نقل كرده است. در بررسى آن به اين نكات توجّه شود:


1. در تعارض دو روايت كه يكى موافق روايات اهل سنّت و ديگرى مخالف آن باشد بايد به آنچه كه مخالف آن است عمل كرد. بنابراين، روايت كافي مقدّم بر روايت تفسير مذكور است.


2. همه اشكالاتى كه به روايات صحاح نموديم به اين روايت هم وارد است و تكرار آن را لازم نمى‏دانيم.


3. در اين روايت آمده كه حضرت موسى عليه‏السلام به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفت: نه تو و نه امّت تو طاقت انجام 50 نماز و در آخر امر 5 نماز را نداريد كه بطلان آن بر كسى پوشيده نيست. زيرا مى‏بينيم امّت اسلام در شبانه‏روز 5 نماز مى‏خوانند و به خوبى از عهده آن برمى‏آيند و رسول گرامى‏اسلام و امير المؤمنين و ائمّه معصومين عليهم‏السلام بيشتر از 50 نماز ـ كه حدّ اقل 100 ركعت مى‏شود ـ مى‏خواندند، و إمام سجاد عليه‏السلام كه به زين العابدين شهرت داشته است نمازها و عبادتهايش زبان‏زد خاصّ و عام است تا چه رسد بخواهيم بپذيريم كه حضرت موسى عليه‏السلام به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفته باشد كه تو طاقت حتّى 5 نماز را ندارى.


(49)



4. در اين روايت آمده است كه خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده است كه بر هر پيامبرى 50 نماز واجب كردم. آيا مى‏توان پذيرفت كه خداوند فوق طاقت بشر دستورى را بر آنها واجب كرده باشد؟


5. نكته مهمّى كه شايد تكرارى باشد ولى به خاطر اهمّيت موضوع مجددا يادآورى مى‏كنيم اينكه در اين روايت آمده است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزد پروردگارش در سدرة المنتهى رفت و او را سجده كرد ! كه با اصول مذهب شيعه، دائر بر مكان نداشتن خدا، در تعارض آشكار است. بنابراين، بايد روايت مذكور در تفسير عليّ بن إبراهيم را با قاطعيت طرد كرد، زيرا هم با قرآن در تعارض است كه خداوند فرموده است «در دين براى شما سختى و ضيق قرار ندادم» و هم با روايت فروع كافي و هم با عقل سليم و هم با اصول مذهب شيعه.


14. پارتى بازى با خدا!


«اهل كتاب (يهود و نصارى) به خداوند اعتراض مى‏كنند كه مسلمانان عملشان از ما كمتر و مزدشان از ما بيشتر است. خداوند مى‏فرمايد: آيا از شما چيزى كم گذاشتم؟ مى‏گويند: خير. مى‏فرمايد: اين، فضل من است و به هر كه خواهم مى‏دهم .(1)


اين روايت كه فقط از ابن عمر نقل شده، و در روايتى مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن را در حالى كه بر منبر ايستاده بود، فرمود (حال چه شد كه ديگران از آن بى‏اطلاع بودند!) در روايتى مى‏گويد كه مثل شما و مثل يهود و نصارى مثل مردى است كه كارگرانى به كار گرفته و گفته است كه چه كسى تا نصف روز به قيراطى برايم كار مى‏كند؟ يهود آن را پذيرفتند. سپس گفت: چه كسى برايم از نصف روز تا عصر كار مى‏كند؟ نصارى پذيرفتند ( به مزد يك قيراط ) و شما از عصر تا مغرب كار مى‏كنيد به مزد دو قيراط (كار كمتر و مزد دو برابر). در روايتى ديگر آن دو (يهود و نصارى) هر يك تا ظهر و عصر كار كردند و عاجز شدند. نه اينكه مقدار كار معيّن، تا ظهر و عصر بوده باشد و اين تعارضى آشكار بين روايات است. از اين إشكال گذشته مخالفت اين روايت با واقع خارج است. ما خود شاهد اعمال مسلمانان و نيز اعمال اهل كتاب در طول تاريخ مى‏باشيم. كجاى اعمال آنها از ما بيشتر است؟ اگر گذشته را نديده باشيم (كه تاريخ به خوبى شاهد صدق گفتار ماست) زمان حاضر را ديديم كه يهوديان اسرائيل در سرزمين‏هاى غصبى با مردم بى‏دفاع فلسطين چه كردند. آنها را از سرزمين پدرانشان با كشتارى بيرحمانه به پشتيبانى مسيحيان آمريكا و اروپا بيرون كردند و هنوز هم روزى نيست كه جمعى از فلسطينيان بى‏دفاع را نكشند و غرب مسيحى جنايتكار از آنها حمايت نكند. آيا اين است اعمال زيادتر آنها؟ آيا دو جنگ بزرگ جهانى كه آتش بيار معركه همين اهل كتاب بودند از ياد رفته است؟ هيروشيما و ناكازاكى را چه كسى بمباران اتمى كرد؟ مسلمان يا مسيحى؟ از نظر اعمال عبادى، آنان هفته‏اى يك بار به كليسا مى‏روند و مسلمانان در هر شبانه روز 5 بار نماز به جا آورده و نيز جمعه و فطر و قربان و حجّ و عمره و ساير اعمال عبادى دارند كه غير آنان ندارند. چرا روايت فوق را با قرآن مقايسه نمى‏كنيد كه فرمود:

(1) صحيح بخارى، ج 6، ص 235، باب فضل القرآن على سائر الكلام (پس از خاتمه تفسير) و ج 9، ص 169 و 191، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: انّما قولنا لشى‏ء... و باب قول اللّه تعالى: قل فأتوا بالتوراة فاتلوها... .


«فقال اهل الكتاب: هؤلاء اقلّ منّا عملاً واكثر اجرا قال اللّه: هل ظلمتكم من حقّكم شيئا؟ قالوا: لا. قال: فهو فضلى اوتيه من اشاء .


(50)



«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ »؛(1)


اينان در اصل دين كه توحيد باشد دچار انحراف شدند.

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ...»؛(2)


آيه فوق به صراحت دلالت بر انحراف يهود و نصارى در مورد توحيد مى‏نمايد، بدين معنى كه يهود، «عزير» را پسر خدا مى‏داند و نصارى «مسيح» را. اينان كتاب آسمانى خود را تحريف كردند. پيامبران خدا را كشتند. از جهاد در راه خدا شانه خالى كردند. هنوز پايشان از آب خشك نشده بود كه از حضرت موسى عليه‏السلام تقاضاى بت نمودند. حضرت عيسى عليه‏السلام را ـ به قول خودشان ـ به دار زدند. گوساله‏پرستى كردند. به حضرت مريم عليهاالسلام تهمت زدند و... .(3) ما نمى‏گوئيم كه اهل كتاب، همه اين‏گونه بودند يا هستند و نيز نمى‏گوئيم مسلمانان همه بر صراط مستقيمند. ولى بحث ما بر سر نوع است. گرچه مسيحيان در مجموع براى مسلمانان كم خطرترند ولى آنان نيز ـ چنانچه امروزه شاهديم ـ با يهود در ظلمشان همكارى مى‏كنند ولى به مسلمانان در عدلشان يارى نمى‏رسانند.

از ين إشكال مهمّ بگذريم سؤال و ايراد ديگرى به اين روايت وارد است و آن اينكه مگر خدا با كسى يا گروهى يا ملّتى يا امّتى قوم و خويش است كه آنها را مشمول مزد اضافه نمايد؟ آيا معقول است كه بگوئيم خداوند تبارك و تعالى بين بندگانش فرق مى‏گذارد؟ هر كه عملش بهتر و پاك‏تر، مزد او بيشتر. يك انسان عاقل اگر چنين كند قطعا او را سرزنش مى‏كنند. اگر صاحب كارخانه‏اى پس ا ز آنكه مزد كارگران را پرداخت كرد، به عدّه‏اى از آنها بيشتر مزد بدهد، آيا عقلا نمى‏گويند پارتى‏بازى كرده است و او را سرزنش نمى‏كنند؟ آيا آنان كه از مزد اضافي محروم شدند روز بعد با سردى سركار حاضر نمى‏شوند؟ ـ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟ ـ .


15 ـ نقصان در علم خدا


«موسى و خضر عليهماالسلام در كشتى نشسته بودند. گنجشكى آمد و نوكش را به آب دريا زد. خضر به موسى گفت: علم من و علم تو چيزى از علم خدا كم نكرد مگر به اندازه‏اى كه اين گنجشك از آب دريا كم كرد .(4)






(1) آل عمران/110. يعنى شما بهترين امّت در ميان امّتها هستيد (چه آنكه) شما امر به معروف و نهى از منكر مى‏نمائيد و به خداى يگانه ايمان مى‏آوريد.


(2) سوره توبه، آيه 30.


(3)به آيات 153 تا 161 از سوره نساء رجوع فرماييد تا به اندكى از بسيار اعمال خلاف يهود پى ببريد.


(4) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 42، كتاب العلم، باب ما يستحبّ للعالم إذا سئل...، وج 4، ص 189، كتاب بدء الخلق، حديث الخضر مع موسى عليهماالسلام ، و ج 6، ص 112، تفسير سوره كهف. (در صفحه 114 و 116 مى‏نويسد كه خضر گفت: علم من و علم تو در نزد علم خدا نيست مگر همين مقدار كه اين گنجشك برداشته نسبت به دريا).


ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1850، كتاب الفضائل، باب من فضائل الخضر عليه‏السلام .


در اينجا بد نيست دو نكته را تذكر دهيم:


1. در پاورقى صحيح مسلم نوشته است كه مراد از نقص، نسبت سنجى است. يعنى نسبت علم من و تو به علم خدا مثل نسبت آب دهان گنجشك است به دريا.


پاسخ آن روشن است زيرا: اوّلاً ـ «نقص» را «نسبت‏سنجى» معنى كردن از عجايب معانى لغات است! ثانيا ـ در متن خواهد آمد كه اصل نسبت‏سنجى نيز كاملاً بى‏مورد است، زيرا علم خدا را نمى‏توان تصوّر كرد چنانچه ذات باريتعالى را، و اين هر دو يكى است، و احاطه علمى ـ آن‏گونه كه در قرآن آمده ـ غير از خود علم است.


2. قبل از نقل فضائل خضر عليه‏السلام از فضائل زكريّا عليه‏السلام نوشته و در آن يك روايت از أبو هريره نقل كرده است كه: «كان زكريّا نجّارا» يعنى زكريّا نجّار بود! گوئيا آن بزرگوار فضيلت ديگرى جز نجّار بون نداشت!


ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 292، تفسير سوره كهف، ح 3149. (در اواخر حديثى طولانى).


(51)


در بررسى اين روايت نكات زير قابل توجّه است:

الف ـ صفاتى از خدا كه به ذات او برمى‏گردد ـ مانند علم و قدرت ـ همچون ذات او براى همه غير قابل درك است و ما نمى‏دانيم علم خدا چيست تا بتوانيم درباره كم شدن يا نشدن آن اظهار نظر كنيم.


ب ـ اينكه مى‏گوئيم خداوند فلان مطلب را مى‏داند معناى آن احاطه علمى است چنانچه در قرآن به همين تعبير آمده است.


ج ـ اصولاً علم يك انسان ربطى به علم ديگرى ندارد ـ خواه آن ديگر خدا باشد يا انسانى ديگر ـ مگر كسى كه چيزى از كسى آموخت سرسوزنى از علم او كاست؟!


د ـ شايد راوى حديث تصوّر كرده است كه گنجشك از دريا چيزى كم نكرد، در حالى كه اگر سرسوزنى از اقيانوس كم كنيم در واقع از آن كاسته شد. با اين حساب علم انسانها تا روز قيامت و علم فرشتگان در مجموع، مقدارى از علم خدا كم كرده است!!


اينجاست كه بايد گفت جاعلان اين‏گونه احاديث، درباره خدا ـ چه ذاتش و چه صفاتش ـ تصوّراتى داشتند كه هرگز هيچ عقلى ان را نمى‏پذيرد. آيا اينان به خود جرأت مى‏دهند كه اين مطالب را در مجامع علمى و در ميان قشر تحصيل‏كرده مطرح كنند؟


چگونه ممكن است دانشمندى بپذيرد كه خداى آفريننده مكان و زمان، خود در مكانى باشد! چگونه ممكن است قبول كنند كه فاصله خدا تا ما فلان مقدار راه باشد! بعد هم گفته شود كه باران از نزد او مى‏آيد! يا بپذيرند كه خدا مى‏خندد يا تعجّب مى‏كند يا داراى چشم و گوش و دست و پا است، يا به خواب پيامبرش مى‏آيد و دستش را بين دو شانه‏اش مى‏گذارد و...


آيا اگر دشمنانمان بخواهند ما را سرزنش كنند كافي نيست كه اين‏گونه روايات را به رخ ما بكشند؟ آيا اهل سنّت به آنان مى‏توانند بگويند كه چون اين مطالب در صحيح‏ترين كتابهاى روايى ما نقل شده پس صحيح است و ما بايد امروزه شاهديم ـ با يهود در ظلمشان همكارى مى‏كنند ولى به مسلمانان در عدلشان يارى نمى‏رسانند.


از اين إشكال مهمّ بگذريم سؤال و ايراد ديگرى به اين روايت وارد است و آن اينكه مگر خدا با كسى يا گروهى يا ملّتى قوم و خويش است كه آنها را مشمول مزد اضافه نمايد؟ آيا معقول است كه بگوييم خداوند تبارك و تعالى بين بندگانش فرق مى‏گذارد؟ هر كه عملش بهتر و پاك‏تر، مزد او بيشتر. يك انسان عاقل اگر چنين كند قطعا او را سرزنش مى‏كنند. اگر صاحب كارخانه‏اى پس از آنكه مزد كارگران را پرداخت كرد، به عدّه‏اى از آنها بيشتر مزد بدهد. آيا عقلاً


(52)


نمى‏گويند پارتى‏بازى كرده است و او را سرزنش نمى‏كنند؟ آيا آنان كه از مزد اضافه محروم شدند روز بعد با مردى سركار حاضر نمى‏شوند؟ ـ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟ ـ .

15. نقصان در علم خدا


«موسى و خضر عليهماالسلام در كشتى نشسته بودند. گنجشكى آمد و نورجال الكشّي: را به آب دريا زد. خصر به موسى گفت: علم من و علم تو چيزى از علم خدا كم نكرد مگر به اندازه‏اى كه اين گنجشك از آب دريا كم كرد .(1)


در بررسى اين روايت نكات زير قابل توجّه است:

الف ـ صفاتى كه خدا به ذات او برمى‏گردد ـ مانند علم و قدرت ـ همچون ذات او براى همه غير قابل درك است و ما نمى‏دانيم علم خدا چيست تا بتوانيم درباره كم شدن يا نشدن آن اظهار نظر كنيم.


ب ـ اينكه مى‏گوييم خداوند فلان مطلب را مى‏داند معناى آن احاطه علمى است چناچه در قرآن به همين تعبير آمده است.


ج ـ اصولاً علم يك انسان ربطى به علم ديگرى ندارد ـ خواه آن ديگر خدا باشد يا انسانى ديگر ـ مگر كسى كه چيزى از كسى آموخت سر سوزنى از علم او كاست؟!


د ـ شايد راوى حديث تصوّر كرده است كه گنجشك از دريا چيزى كم نكرد، در حال يكه اگر سر سوزنى از اقيانوس كم كنيم در واقع از آن كاسته شد. با اين حساب علم انسانها تا روز قيامت و علم فرشتگان در مجموع، مقدارى از علم خدا كم كرده است!!


آنها را بپذيريم و حقّ نداريم كه عقل را در اين مسائل حاكم كنيم؟ مگر شناخت خدا از راه عقل نيست؟ چرا بايد عقل را كنار زد؟


ما به خواست خدا در نوشتارهاى ديگرما درباره پيامبر و اهل بيت پاكش عليهم‏السلام و نيز خلفا و أصحاب، روايات ديگرى را از همى صحاح مورد بررسى قرار مى‏دهيم تا بر همگان معلوم شود كه چنين نيست كه روايات صحاح همه صحيح باشد ـ حتّى صحيحين ـ (اگر نگوئيم كه اعتبار اين دو كمتر است!).


از خداى بزرگ مى‏خواهيم كه براى هر چه بهتر فهميدن حقايق و آشنايى بيشتر با معارف، ما را با آنچه كه اهل بيت پاك رسول خدا عليهم‏السلام برايمان به ارمغان آورده‏اند آشنا فرمايد. آمين.


قم المشرفة حرم اهل البيت وعشّ آل محمّد عليهم‏السلام


حوزه علميه ـ حسين طيّبيان


بيست و پنجم مهرماه 1386


مطابق پنجم شوّال المكرّم 1428






(1)


(53)


حسين طيبيان
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  فرمان علي معصومي     -   تاريخ:  02 اسفند 85 - 00:00:00
اين كتاب عالي است
2   نام و نام خانوادگي:  فرمان علي معصومي     -   تاريخ:  02 اسفند 85 - 00:00:00
عالي
3   نام و نام خانوادگي:  فريد     -   تاريخ:  05 اسفند 86 - 00:00:00
با تشکر از زحمات شما عزيزان
4   نام و نام خانوادگي:  ؟نوري     -   تاريخ:  10 بهمن 87 - 00:00:00
گوش كن دوست عزيز اين مطالب را ما خوب ميدانيم كه براي گول زدن خودتان مي نويسيد وخوب ميدانيم كه شديدا مذهب شيعه نا چار به اين كار است و از همه مهمتر مذهب شيعه با اين گندي كه به بار آورده است روز به روز در معرض نا بودي قرار ميگيرد كه ناچارا با استفاده از هر روشي كه آن را ميسر بدانند يكي مثل جنابعالي را مجبور ميكنند كه مطالبي را كه روحتان هم از ان خبر ندارد بنويسيد . جالبه كه بدانيد من دانشجو هستم و هميشه جمع هاي دوستانه اي كه با دوستان شيعه داريم خوشبختانه روز به روز اين دوستان را به اين ايدئولوژي كه حق كدام است رهنمود ميكنيم تا انشالله ميسر واقع شود .
جواب نظر:
پس به خاطر همين است که روز به روز به افرادي که به مذهب حقه شيعه مشرف مي شوند، بيشتر مي شوند
از قديم گفتند کسي رو که خوابه مي توان بيدار کرد ولي کسي که خودش را به خواب زده هرگز
والسلام علي م التبع الهدي
معاونت اطلاع رساني


5   نام و نام خانوادگي:  بنده خدا     -   تاريخ:  12 بهمن 87 - 00:00:00
بنام خدا
با سلام
دوست عزيز آقاي نوري اگر واقعا دانشجو هستيد و اهل علم و دانش و تحقيق بايد بدانيد اين مطالب عين حقيقت است و همان چيزي است كه در صحاح عينا نگارش شده نميدانم شايد خودتان كتب ديني خودتان را مطالعه نمي كنيد؟دليل ديگر بر رد سخنان شما اينكه مي دانيد كتابي كه بشود از خود آن كتاب بر آن كتاب ايراد وارد كرد ديگر صحيح نمي باشد.مثلا هيچ كس نمي تواند مطلبي از قرآن كريم بياورد كه صحت قرآن را نفي كند.همچنين نمي توان در نهج البلاغه مولا علي عليه السلام مطلبي را بيابيد كه صحت اين كتاب را نقض كند و خواننده را در قبول ما بقي مطالب آن دچار ترديد نمايد. اما در صحيح بخاري احاديث بسياري آمده كه خود اهل سنت آنها را دروغ دانسته اند در حالي كه خود معتقند اين كتاب بعد از قرآن قابل اعتمادترين كتاب است و اين چگونه ميسر است؟ يكي از اين احاديث حديث معروف قرطاس است كه قبول آن به نحوي بي احترامي به پيامبر اسلام و نتيجتا خروج از راه راست است و نفي آن بر صحت صحيح بخاري خدشه اي بزرگ وارد ميكند.
از طرف ديگر نميدانم از كدام اشتباه شيعه سخن ميگوئيد در حالي كه تمامي كشورهاي سني نشين با حاكميت اهل تسنن در برابر چشمان دنيا دچار گرفتاريها و مشكلات داخلي و خارجي بزرگند.
عراق - افغانستان - عربستان - مصر- فلسطين - بوسني
شما كدام كشوري را سراغ داريد كه مردم به اين راحتي در مورد عقايد و مذاهبشان سخن بگويند . ضمنا اين را بدانيد كه شيعي از روز قيامت ميترسد و هميشه در جستجوي حقيقت است اگر ميبينيد در دانشگاهها دانشجويان شيعه در مسايل اهل تسنن دقيق مي شوند و علاقه نشان ميدهند اين دليل بر فطرت حق جويانه شيعه است تا با شناخت ديگر اديان و مذاهب و ديگر راهها راه راست را بهتر درست تر انتخاب كند.
اما شما اگر روزي كه ديگر دستتان از دنيا كوتاه است و پرده هاي حجاب الهي كنار ميروند با حقيقت روبرو شويد فكر ميكنيد فرصتي براي مطالعه و تحقيق باقي باشد؟
با تشكر
6   نام و نام خانوادگي:  مجيد     -   تاريخ:  27 شهريور 88 - 00:00:00
نصف بيشتر اين صفحه آدرسهاي معتبره من نميدونم با چه رويي اونو انكار ميكني اگه فكر ميكني دروغ نوشه حداقل به چندتاش مراجعه كن. چيزي كه زياده و همه جا پيدا ميشه كتابهاي صحاح است. تورو خدا چندتاشو چك كن ببين درسته يا نه من معتقدم اگه اين حرفها رو سني ها بفهمن از غضب بهت حمله ميكنن چون طفلكي ها واقعا نميدونن تو كتاباشون چه خبره و واقعا به اين چيزها اعتقاد ندارن لطفا مطالب صحاح در مورد پيامبر اكرم(ص) نيز بنويسيد تا سني ها ببينند واقعا به چنين چيزهايي اعتقاد دارن اللهم عجل لوليك الفرج
جواب نظر:
پيامبر (س) در صحاح سته اهل سنت
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=23

معاونت اطلاع رساني
7   نام و نام خانوادگي:  مرشد     -   تاريخ:  14 شهريور 89 - 01:27:14
يک چيزي که مي‌خوام به معاونت بگم، اينه که تا اونجايي که خدا به من فرصت داده و گشتم، اينو فهميدم که اين جاعلان حديث (لعنهم الله اجمعين ) معمولا اين جعلي که مي‌کردن هم در مواردي بوده که حديث يا روايت در مناقب اهل بيت بوده و بدبختا از بس خدا اينا رو احمق آفريده، گرفتن همون احاديث رو با دست‌کاري در اون يا اضافه کردن چرنديات خودشون، اونا رو به خورد ملت دادن که آدم اگه يه ذره سرش تو احاديث باشه، به راحتي صحيح احاديث رو مي‌تونه پيدا کنه (حتي تو کتاب‌هاي صحاح اينا) البته به جز بعضياش که واقعن از بس شاه‌کاره، نشون مي‌ده که جاعل حديث از بس عجله داشته که زودتر بره و از خليفه زمانش زر بگيره، اصلا سمبل کرده و ايني که مي‌گم واقعيته چون در کتاب‌هاي تاريخي توسط تاريخ‌نويس‌ها شرح داده شده که اون ثاني و پيروانش و عده‌اي از پادشاهان مخالف شيعه در طول تاريخ براي از بين بردن شيعه و آثارش گذشته از کشتارهاي دسته‌جمعي شيعيان " عده‌اي رو مامور جعل احاديث مي‌کردن و به ازاي هر قال‌شون، پول مي‌گرفتن. اگه وقتش بود که براتون از فاجعه‌هايي که با به خلافت رسيدن اينا رخ داده مي‌نوشتم، ديگه لازم نبود اين‌قدر براي بعضي‌ها دل بسوزونيم که هدايت مي‌شن يا نمي‌شن. چون اون وقت شايد بازم تاکيد مي‌کنم شايد بعضي از اينا که فقط سني هستن و ناصبي نيستن، مي‌فهميدن با غصب شدن حق اميرالمومنين علي عليه السلام چه بر سر اسلام آمده و هدايت مي‌شدن. آخه با بعضي از اين سني‌ها که در خفا صحبت کني و در مناظره هم حق رو بهشون نشون بدي، باز آخرش مي‌گن (با طعنه و پوزخند) که بابا حالا چي شده مگه بابا!؟ ما هم علي رو خليفه مي‌دونيم. ما نگفتيم علي خليفه نيست. غافل از اين‌که نمي‌دونن درد علي، خليفه شدن نبود. چي بگم ديگه. اجرتون با مولا به اميد فرج صاحب الامر (عج) حشر محبان علي با علي حشر محبان عمر با عمر
8   نام و نام خانوادگي:  الوان     -   تاريخ:  27 فروردين 91 - 04:27:15
سلام خدا خيرتون بده به حق امير المومنين لطفا اگر امکان دارد فايل pdf و يا word اين مقالات رو هم بذاريد من ميخوام پيرينت بگيرم و مطالعه کنم خيلي ممنون مي شم اگه هست ايميل کنيد
جواب نظر:
انشاءالله
9   نام و نام خانوادگي:  محب فاطمه     -   تاريخ:  05 مهر 91 - 12:26:35
اين كتاب را مطالعه کردم. انصافا نويسنده زحمت کشيده و از خداوند منان براي ايشان تقاضاي توفيق روز افزون دارم. خدا نويسندگان صحاح سته را لعنت کند که با اين نقلهاي جعلي و خرافي مردم را گمراه کرده اند. خداوند عذابشان را زياد کند. «الهم العن الجبت و الطاغوت و من تبعهما بعدد ما أحاط به علمک».




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما