* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 09 آبان 1385 | تعداد بازديد: 498 | |
وضو از ديدگاه فريقين: اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (3) | ||
پخش صوت
دان لود | ||
09/08/85
اما نکته سوم ايشان که خيلي دور از تعقل يک روحاني و آخوند و فقيه است؛ آنهم فقيهي مثل ابن قدامه، اين است که ميگويد: ( والثالث) انهما معرضتان للخبث لکونهما يوطأ بهما على الأرض بخلاف الرأس. کله انسان با زمين تماس ندارد و معمولا آلوده هم نيست و لذا شارع مقدس به مسح اکتفا کرده است؛ ولي در رِجل چون با زمين در تماس است و غالبا آلوده است، شارع مقدس غسل را واجب کرده است. اين جا ما جواب ميدهيم که اين قضيه رجلين که اگر با زمين هم تماس دارد، اولا اين قياس عقلي است و احکام الهي با قياس تنظيم نميشود. اگر در واقع نظر شارع مقدس هم همين بود که به نظر شما هست و شما فتوي دادهايد، اگر کسي نجاستي و يا آلودگي در پا دارد، همه فقها فتوي دادهاند که بايد نجاست را يا خبائث را از پا برطرف کند و بعد از آن شروع کند به وضو گرفتن. به تعبير آقاي سبحاني که ميفرمايد: وافسد منه هو وجه الثالث فإنّ کون الرجلين مترضتين للخبث لا يقتضي تعين الغسل، فإنّ القائل بالمسح يقول بأنّه يجب أن تکون الرجل طاهرة من الخبث ثمّ تمسح. ما اول رجل را از آلودگيها پاک ميکنيم اگر نجس است آب ميکشيم، و بعد مسح ميکشيم. اگر کسي که در خيابان راه ميرود و کارگر است، کشاورز است و همواره با گرد و خاک زندگي ميکند، سرش به مراتب بيش از پايش آلوده است؛ چون پا معمولا در داخل جوراب است و يا در داخل کفش، آلودگيهايش کمتر است؛ ولي اگر چنانچه سر آلوده و يا نجس بود، شما در آنجا چه کار ميکنيد، فتواي شما چيست؟ آيا ميگوييد که در آن صورت غسل واجب است که هم وضو محقق شود و هم تطهير يا اين که ميگوييد که اول بايد سر را اگر آلودگيش به قدري است که مسح اطلاق نمي شود، اول بايد سر را پاک کنيم، اگر نجس است تطهير کنيم بعد مسح بکشيم؟ در پا هم ما همين حرف را ميزنيم. مگر تمام مسلمانها با پاي پياده در خيابانها راه ميروند و با پاي برهنه در دستشويي و غيره ميروند که شما اين حکم را ميفرماييد. اگر اين ملاک باشد، پاي انسان غالبا آلودگيهايش از سر کمتر است؛ چون پا عمدتا يا در داخل جوراب است يا در داخل کفش. يعني حتي اگر ملاک ابن قدامه را هم قبول کنيم، در پا نميتوانيم حکم به غسل کنيم. مگر مسأله وضو براي تطهير اعضاي وضو است يا به خاطر امر الهي است؟ اگر چنانچه فلسفه و حکمت وضو تميز بودن اعضاء باشد، اگر بدون نيت پنجاه بار داخل آب برويد و بيرون بياييد، اطلاق وضو نميشود، ده بار هم بدون نيت وضو اعضايتان را بشوييد، مبيح نماز نميشود. راه گريز چهارم که در کلام ابن قدامه اين است که ميگويد: ويحتمل أنه أراد بالمسح الغسل الخفيف قال أبو علي الفارسي: العرب تسمي خفيف الغسل مسحا فيقولون تمسحت للصلاة أي توضأت وقال أبو زيد الأنصاري نحو ذلک. المغني، عبد الله بن قدامه، ج 1، ص 123 احتمال دارد مراد از مسح غسل خفيف باشد. ابو علي فارسي مي گويد:عرب غسل خفيف را مسح مي نامد و مي گويند تمسحت للصلاة يعني براي نماز وضوء گرفتم و ابو زيد انصاري نبز مثل آن را گفته است. ببينيد که اين توجيه چه قدر از ادبيات يک روحاني و يک آخوند به دور است. نحوه صحبت مشخص است که يک مشخص يک صحبت فقهي و علمي نيست؛ بلکه گريز از حکم و مسأله شرعي است. ميگويد: مراد از مسح غسل خفيفي است؛ يعني يک شستشوي سطحي. اين يک نوع فرار از حکم است. تعبيري دارد ابن حزم اندلسي در کتاب الفِصل شان که ميگويد: بعضي از بزرگان ما آمدهاند اقوال ائمه اربعه را به عنوان يک حجت شرعي پذيرفتهاند و تمام آيات و روايات را منطبق با اقوال آنها تطبيق ميکنند يا توجيه ميکنند. مصيبت ما اين است که ميگويند: وقتي ابوحنيفه ميگويد غسل، مالک ميگويد غسل، شافعي ميگويد غسل، احمد بن حنبل ميگويد غسل، پس اينها هم آيات را بهتر از ما فهميدهاند و هم سنت را. اگر ما اين آيات را ميبينيم، احمد بن حنبل هم آيه را ديده است؛ ولي بعد از ديدن آيه رفته سراغ غسل، ابوحنيفه اين آيه را ديده است، آنچه که ما مي فهيميم ابوحنيفه هم فهميده است، شايد يک چيزي ديگري هم فهيمده که ما نميدانيم؛ پس ما ناچاريم آيات را طوري تعبير کنيم که منطبق با فتاواي ائمه اربعه باشد. درد اصلي اين است و لاغير. تمام اين توجيهات به خاطر اين است که اين بحث را منطبق کنند مطابق با آراي فقهاي اربعه شان. اين تعبير ابن قدامه را ميبينيم که قرطبي در الجامع في القرآن، ج6، ص92 همين تعبير را دارد. ابوحيان در تفسير بحر المحيط، ص483 همين توجيه را دارد. آقاي عيني در عمده القاري في شرح صحيح البخاري، ج2، ص239 همين تعبير را دارد. ابن رشد اندلسي در کتاب مقدماتش، ج1، ص15 همين تعبير را دارد. اينها نظرشان اين است که بايد طوري آيه را تفسير کنيم که اگر چه به قطع رسيديم مراد آيه مسح است و از همه اين حرفها دست برداريم و خداي عالم گفته است که مسح کنيم، مراد مسح نيست؛ بلکه مراد از مسح يک غسل خفيف است. در اين جا ما عرض ميکنيم که اگر شما از عرف و لغت و از مردم عادي (کولاه نمديها) سؤال کنيد که مراد از غسل چيست؟ خواهد گفت که مراد از غسل، اسالة الماء علي العضو است. مراد از غسل جريان دادن آب است بر عضو؛ حالا چه دستتان را زير شير بگيرد و آب بر آن جاري شود يا اين که دستتان را پر از آب ميکنيد و با دست اصاله ميدهيد. يعني آب در يک جا سيلان پيدا کند، به آن غسل ميگويند. ميپرسيم: اذا امر مولا عبده أن يمسح عضوه، در اين جا عبد چه کار کند، خواهد گفت که: مراد از مسح امرار اليد علي العضو است. حالا اين که در يد تري و بللي هم باشد يا نه، بحثي ديگري است. مسح مطلق يعني کشيدن دست بر عضوي. مسح يده علي رأس اليتيم؛ يعني امرار داد دست را بر رأس. پس غسل اسالة الماء است سواء کان باليد او بالحنفيه. اگر چنانچه آمد يک آب را جريان داد ميگويند: غَسَلَ؛ ولي اگر مرور داد دستش را بر چيزي، ميگويند: مَسَحَ. ما از اين حضرات سؤال ميکنيم آيا خداي عالم که وضو را براي عموم مسلمين واجب کرده است؛ به طوري که هر روز بايد اين مسأله را انجام بدهند، مثل زکات و حج خمس نيست که فقط براي يک عدة خاصي آن هم در يک مقطع خاصي واجب باشد که اگر ابهامي بود ميتوانند از علما سؤال کنند. وضو يک عمل عبادي است که تمام مسلمين همه روزه گرفتار او هستند. اگر خداي حکيم بخواهد يک امر مبتلابه عموم مردم را به اين شکل بيان کند، خلاف حکمت است، خلاف فصاحت و بلاغت است. اگر يک فرد عادي چنين چيزي را بگويد، يک مولايي بگويد: وامسح رجلک. بعد که اين عبد برود پايش را مسح بکشد، آيا ميتواند او را بازخواست کند که من نگفتم که وامسح يعني مسح کن، مراد من از اين مسح، غسل خفيف است، همه اين مولا را مذمت ميکنند. ميگويد آقاي مولا عقل مبارکت کجا رفت؟ از اين تعبير شما امرار يد ميفهمند و عبد هم همين را فهميده است. عرف عبد را ممتثل ميدانند. اگر مولا بخواهد عبد را عقاب کند و بگويد مراد من غسل خفيف بوده است، همة عقلا اين مولا را مذمت ميکنند. آن وقت شما در بارة خداي حکيم در يک امر عبادي مبتلابه عموم مسلمانها؛ آنهم چندين بار در يک روز، يک تعبيري را به کار ميبريد که نسبت آن به يک عبد قبيح است. اين دور از عقل است و عقاب کردن عبد، عقاب بلابيان و قبيح است. و خود علماي بزرگ اهل سنت نيز اين توجيه را که آوردهاند، رد کردهاند. جناب آقاي صاوي که حاشيهاي دارد بر تفسير بيضاوي، وقتي اين را نقل ميکند ميگويد: وهو بعيد. و خود طبري ميگويد: ان الشرع اراد تفرقة ما بين البابين، فاغسلوا وجوهکم، ثم قال وامسحوا. فلوکان متقاربين في المعنا خداي عالم در قرآن بين دو باب (غسل و مسح) کاملا تفرقه انداخته است، اگر هردو متقارب بودند، نيازي به تفرقه نبود. مثلا ميگفت: واغسلوا بوجوهکم و ايديکم و رؤوسکم و ارجلکم. بعد نبي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله با قراين و شواهدي ميگفت که مراد ما از غسل رأس و رجل اين چنين بوده است. يا اگر ميگفت که: وامسحو بوجوهکم و ايديکم و رؤوسکم و ارجلکم. بعد پيامبر ميگفت که مراد ما از اين مسح در وجه و يد غسل شديد است؛ ولي در رجل غسل خفيف است. اين خيلي قبيح است. خداي عالم وقتي دو واژه به کار ميبرد، يکي واغسلوا و يکي وامسحوا، مشخص است که دو مقوله از دو باب است. اگر چنانچه بين غسل و مسح تقارن بود، ما ميتوانستيم يکي را برداريم و به جاي ديگري استعمال کنيم و حال آن که احدي نگفته است که ما ميتوانيم يک جاي که واغسلوا آمده است، برداريم و به جايش وامسحوا بگذاريم. يا بر عکس. اين هم پاسخ از توجيهات آقاي ابن قدامه مقدسي. ما کليه اشکالاتي که علماي اهل سنت؛ به ويژه ابن قدامه مقدسي در المغني داشت، نسبت به استدلال به آيه بر مسح رجلين، عرض کرديم و جواب داديم. نسخ آيه توسط سنت : يکي از اشکالاتي که آقايان آوردهاند و اين تعبير زياد در کتب فقهيه و تفاسيرشان به چشم ميخورد، مي گويند آيه دلالت بر مسح دارد؛ چه به جر بخوانيم، چه به نصب؛ ولي سنت آمده اين آيه رانسخ کرده است. رواياتي داريم که دلالت ميکند بر غسل رجلين و اين روايات صحيحه هستند و در حد تواتر است و دليل قطعي است و ما ميتوانيم به واسطه اين روايات مضمون آيه را نسخ کنيم. اين مطلب را ابن حزم اندلسي در کتاب الاحکام في الاصول الاحکام، ج1، 510 آورده است، اين مطلب را آقاي سبحاني در ص36 کتاب الانصاف جلد 1 مطرح کرده است. و هناک من يري دلالة آلإية علي المسح بوضوح و يبطل القول بأنّ ارجلکم معطوف علي قوله: «وجوهکم» و يقول: لايجوز ألبتة أن يحال بين المعطوف و المعطوف عليه بخبر عن المعطوف. ابن با اينکه اينجا صراحت دارد که نميتواند اين رجلين عطف باشد بر وجوه به خاطر جملهاي که فاصله شده است بين معطوف و معطوف عليه. لانّه اشکال و تلبيس و اضلال لابيان . تلبيس است و اضلال بدون بيان. لاتقول: ضربت محمداً و زيداً و مررت بخالد و عمراً. نميتوانيم عمراً را عطف کنيم به زيداً. و انت تريد أنّک ضربت عمراً اصلاً. اصلا اين امکان پذير نيست. فلما جائت السنّة بغسل الرجلين صحّ انّ المسح منسوخ عنهما. زماني که سنت ( روايت) به شستن بيايد صحيح اين است که آيه مسح نسخ شده است. حاج آقاي سبحاني در اين جا سه تا جواب فرمودهاند: اولا آقاي سبحاني در نقل اقوال تلاش ميکند نهايت ادب را رعايت کند و هميشه هم در سر درس در آن دورههاي که در خدمتشان بوديم سال 61 تا 64 ايشان تأکيد زياد داشت به طلبهها که در نقل اقوال علما و نقد آنها نهايت ادب را رعايت کنيد. خود ادب به بزرگان انسان را موفقتر ميکند، اسائه ادب به بزرگان از انسان سلب توفيق ميکند. و ايشان از استادشان حضرت امام نقل ميکرد که ايشان در نقد اقوال بزرگان حد اکثر ميگفت: «يلاحظ عليه» اين کلام ايشان قابل ملاحظه است. اين که: «وهو باطل، وهو کذب و قد غلط هذ الرجل» اين تعابير، تعابيري نيست که با ادبيات حوزوي امام صادق عليه السلام تطبيق کند و لذا ايشان در تمام کتابهايشان ولو اينکه سختترين انتقاد را دارد نسبت به حتي علماي اهل سنت تلاششان بر اين است که با کلمه «يلاحظ عليه» و امثال اين مطرح کند. يلاحظ عليه أوّلا: أنّه لايصحّ نسخ الکتاب إلا بالسنة القطعية. اولا: ميان شيعه و سني متفق عليه است که نسخ کتاب فقط با سنت قطعيه امکان پذير است. لانّ الکتاب دليل قطعي لا ينسخه إلاّ دليل قطعي مثله. زيرا دليل قطعي را فقط دليل قطعي نسخ مي کند. و اما المقام فالسنّه الدالة علي الغسل متعارضة مع السنة الدالة علي المسح سنتي که دلالت ميکند بر مسح، خودش متعارض است با سنتي که دلالت ميکند بر مسح. فکيف يمکن أن نقدم أحد المتعارضين علي القرآن الکريم بغير مرجح چطور ممکن است بکي از معارضين را بر قرآن بدون هيچ مرجحي مقدم کرد؟ اينجا عزيزان دقت کنند که اين عبارت آقاي سبحاني «و اما المقام » تقريبا با آن دو تا سطر اولي ايشان همخواني ندارد، يک مقداري اگر منصفانه نگاه کنيم، ايشان آنجا ادعاشان اين است که سنت قطعيه ميتواند کتاب را که دليل قطعي است نسخ کند. ايشان بايد يک مقدمهاي ميچيد که آيا اين سنتي که شما ادعا ميکنيد قطعي هست يا قطعي نيست. بحث قطعيت و عدم قطعيت را بايد ايشان زير سؤال ببرد نه اينکه بگويد سنتي که شما داريد بعضي از اين سنت دلالت دارد بر مسح، بعضي از اين سنت دلالت دارد بر غسل. ايشان ميگويد ما فرضا سنتي که دلالت بر مسح دارد، مضمونش با آيه يکي است، آن سنتي که دلالت بر غسل دارد قطعي است در نزد ما با قطعي، قطعي را نسخ ميکنيم؛ ايشان دليلي بر عدم قطعيت سنت وارد نکردهاند. اگر اينطور تعبير ميکردند که سنت در صورتي ميتواند قطعي باشد که با سنت قطعي ديگر معارض نباشد، ما ميپذيرفتيم و روي چشممان ميگذاشتيم؛ ولي بين آن دو سطر اول و اين سه چهار سطر بعدي يک نوع نا هماهنگي است. اين عبارت اين سرور عزيزمان با همه دقتي که دارند اين جا قطعيت سنت را زير سؤال نبرده است. اصلا بحثي از قطعيت سنت ندارد. و اما المقام فالسنّه الدالة علي الغسل متعارضة مع السنة الدالة علي المسح آيا اين دو تا هر دو قطعي هستند يا نه؟ مخلف ما مي تواند ادعا کند سنت دال بر مسح قطعي نيست بلکه سنت دال بر غسل (سشتن) قطعي است. بايد در بيان طوري بيان کنيم که احساس کنيم او هم براي خودش ميخواهد دست و پا بزند و او هم شعوري دارد و تلاش ميخواهد بکند. البته ايشان ميگويد: و ستوافيک الروايات المتضافرة الدالة علي أنّ النبي و أصحابه کانوا يمسحون الارجل مکان الغسل. بازهم ما داريم که يک سري از صحابه مسح ميکردند و يک سري از صحابه هم داريم که غسل ميکردند. پس باز در هر دو صورت قطعيت براي ما روشن نشد. اما جواب دوم ايشان: و ثانيا: اتّفقت الاُمة علي أنّ سورة المائده آخر ما نزل علي النبي (ص) و انّها لم تنسخ آية منها، و قد مرّ من الروايات و أقوال الصحابة ما يدلّ علي ذلک. ثانيا: مسلمانان اتفاق دارند که سوره مائده آخرين سوره ايست که بر نبي مکرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است. روايات و اقوال صحابه در اين باره قبلا ذکر شد. ايشان در اين جا بايد بگوييم که به قولي يک لغزش قلم از ايشان صورت گرفته است. يعني تعبير مرحوم کلباسي که: «هذا من زلّة القلم لا من زلّة القدم » اصلا اين مطلب ارتباطي با اشکال مستشکل دارد يا ندارد؟ اين آيه شريفه آيه مائده آخرين سورهاي است که نازل شده و هيچ آيهاي که بياد آن را نسخ کند، نيامده است. مستدل اين را نميگويد که با آيه، آيه را نسخ کردهايم. اگر ابن حزم ميگفت که يک آيهاي داريم که اين آيه را نسخ ميکند، کاملا فرمايش آقاي سبحاني درست است. ايشان ميگويد که هيچ آيه از اين سوره با آيهاي ديگر نسخ نشده است. ولي آيا با سنت هم نسخ نشده است؟ اين را نميگويد. مستشکل ميگويد که قبول داريم که آيه دلالت بر مسخ ميکند؛ ولي سنت قطعيه داريم که اين آيه را نسخ کرده است. ولي آقاي سبحاني ميگويد اين سوره آخرين سورهاي که بر پيغمبر نازل شده است و هيچ آيهاي از آن نسخ نشده است. اما اينکه بالآيه او بالسنه، ندارد. آنچه که روايات است در باره عدم نسخ سوره مائده، ناظر بر آيات است که بعداً مفصل خواهيم خواند.نسخ بعضي از آيات به وسيله آيات ديگر را ما داريم ولي آياتي ديگري که آيات اين سوره را نسخ کند نيامده است. آيا سنتي هم داريم يا نداريم که اين آيات را نسخ کرده يا نه، نداريم. ولي سوره مائده سه ماه يا چهار ماه قبل از رحلت پيغمبر نازل شده است. مستشکل ميگويد در طول اين سه ما نبي مکرم آمده بيان کرده است و خودش هم وضوي دارد دال بر غسل. اصلا اين آيه يک ماه قبل يا بيست روز قبل از رحلت نازل شده است. آيا در طول اين بيست روز امکان آمدن سنت ناسخ هست يا نيست؟ قطعا هست. بلي اگر ما يک دليلي بياوريم بر اين که سوره مائده و هيچ سنتي نسخ کرده است قابل قبول است و بايد اين طور بيان کنيم. سوره مائده آخرين سورهاي که نازل شده است و بعد از او نه آيهاي و نه سنتي که نسخ کند، نداريم. اين باشد ما ميپذيريم. طرف مقابل ما هم تسليم است ولي بيان شما عاري از اين است و اين را نميرساند. اما فرمايش سوم ايشان: وثالثاً: کان اللازم علي ابن حزم أن يجعل الإية دليلا علي منسوخية السنة. بهتر اين بود که آقاي ابن حزم آيه را دليل قرار بدهد بر منسوخيت سنت. يعني سنت قبل از اين بر غسل بوده است و آيه آمده است سنت غسلي را نسخ کرده است و مسح را ثابت کرده. ولو ثبت انّ النبي غسل رجليه في فترة من الزمن فالإية ناسخة لها لا أنّها ناسخة للقرآن. در صورتي که ما ثابت کنيم سنت دال بر غسل قبل از نزول آيه است. هذا اول الکلام. بلي اگر ما اول بيايم و يک مقدمه بچنيم و بگوييم که تمام سنت دال بر غسل قبل از نزول آيه است. اين را اول ثابت کنيم به عنوان مقدمه اولي. بعد بگوييم آيه نازل شده است دال بر مسح. و مقدمه سوم اين که بعد از نزول آيه سنت دال بر غسل هم نداريم. اگر اين سه مقدمه را کنار هم بگذاريم اين دليل و جواب کافي است و گر نه خير. انشاء الله در قضيه نسخ، تمام روايات نسخ را ميآوريم و رد ميکنيم. رواياتي که استدلال بر غسل کردهاند پايه ندارد. يعني سنت قطعي که نيست هيچ، حتي سنت ظني هم نيست. اگر ما همانطوري که آقاي سبحاني در بحث سنت وارد ميشود و خيلي محققانه و خيلي دقيق و قطعي وارد شده، اگر يکي از آن صحبتها را که هفت هشت صفحه بعد خواهد آمد اينجا آورده بود، اين استدلال کلا از بين ميرفت. شما ميگوييد سنت بايد قطعي باشد، کدام سنت را شما قطعي ميدانيد؟ سنت بر دو قسم است: سنتي که مسح را ثابت ميکند و سنتي که غسل را ثابت ميکند؛ اما آنهايي که غسل را ثابت ميکنند، کلا ضعيف، وهمي و ظني هستند. اگر ما اين سنت را زيرش را خالي کرديم و از حالت سنت قطعيه بيرون آمد، کلا به طور کلي از بين ميرود، يا لا اقل گيريم که سنت غسلي هم قطعي است، آيا سنت مسحي هم قطعي است يا نيست؟ اگر ثابت کرديم که سنت غسلي و سنت مسحي هر دو قطعي هستند، تعارضا تساقطا و آيه ميماند بدون معارض. و نميتوانند جواب بدهند. اولا السنة الدالة علي الغسل ليس قطعية بل کلها ضعاف و کلها ظنون و کلها احتمالات. و ثانيا: سلمّنا بأن السنة الغسلية قطعية فهي معارضة بالسنة القطعية تعارضا تساقطا. آقاي سبحاني ميتوانست در دو سطر به جاي اولا و ثانيا بيان کند و تفصيل بحث را محول کند به بخش سنت که ايشان آمده و مطرح کرده است. البته اين چيزي است که به ذهن ما آمد خواستيم اين طور نباشد که بزرگان هر چه گفتند ما فقط سر تسليم فرود بياوريم و بگوييم فرمايش شما درست است؛ بلکه خود ايشان هم نقل ميکردند که استاد ما حضرت امام به بعضي از کساني که تقرير درس ايشان را مينوشتند و ميدادند، ميگفت استاد ما آقاي شيخ عبد الکريم حائري مي فرمود که آقايان اين تقريرات درس ما را که مينويسيد، حداقل يک اشکالي هم بکنيد و يک مناقشهاي هم بکنيد و اگر اشکال و مناقشهاي نميآيد، فحشي هم بدهيد که بفهميم شما جرأت پرخاشگري هم نسبت به استاد داريد و لذا اين را هم از باب اين که يک جسارتي هم نسبت به استاد کرده باشيم، خودشان ما را تحريک و تشجيع کردند بر اين، به نظر ما هر سه فرمايش ايشان قاصر است و ميتوانست با توجه به بحثهاي که بعدا ايشان دارد، در دو سطر همانطوري که عرض کردم بيان کند و هيچ قابل خدشه هم نيست. اما بحث دومي که ايشان آورده و به نظر ما ميتوانست بهتر دقت شود، در همان صفحه 37 ايشان هست. البته در تک تک اينها قابل حرف هست؛ ايشان عبارتي از زمخشري ميآورد. عبازت زمخشري خيلي مفصل است که ميگويد: اصلا به طور کلي در رجل که خداي عالم آمده و واژه مسح به کار برده است «وامسحوا برؤوسکم وارجلکم » اصلا ارجل عطف به رؤوس است، کلمه مسح آورده است به خاطر اين است که اصلا رجل جايش شستن است و از آنجايي که اين رِجل براي اسراف در آب است و شايد مثلا افراد بردارد و آفتابه را خالي کند روي پاهايش براي اينکه خنک شود يا اينکه زير شير بگيرد و پنچ دقيقه آب بياد و چون مظنه اسراف است، خداي عالم براي اين که از اين اسراف جلوگيري کند، واژة مسح را به کار برده است و مسح هم همان غسل خفيف است. يعني غسل بدون اسراف. بايد به عقل اينها گفت فاتحه. بعضي توجيهاتي دارند؛ مثل اين عبارت ابن تيميه را فرصت نشد بخوانم که هفت دليل براي غسل آورده است که هفتتاش به يکي، يکيش به هيچ چيز نميارزد. يعني اصلا داد ميزند که ما دست و پا ميزنيم آنچه را که ائمه اربعه درباره غسل آوردهاند، ما آن را تثبيت کنيم و به کرسي بنشانيم. حاج آقاي سبحاني اين جا دو سه تا نکته خيلي قشنگ آورده است و خيلي ظريف است و ميفرمايد که شما که ميفرماييد: در غسل مظنه اسراف بوده و خداي عالم واژه مسح را آوره است؛ يعني غسل خفيف، اين عبارت را شايد امثال زمخشري بتواند به کرسي بنشاند و بيايد با آن دقتهاي علمي بگويد که اين و اين و اين؛ ولي آيه خطابش عموم مؤمنين است؛ چه عالم چه جاهل، چه پير چه جوان. وقتي خطاب عموم مردم است و عمل هم مبتلا به شبانه روزي مؤمنين است، اين خلاف حکمت است که خداي عالم يک لفظ را به کار ببرد و معناي خلاف ظاهريش را اراده کند. چون عموم مردم از مسح امرار اليد را استفاده ميکند نه اسالة الماء را. از غسل اسالة الماء استفاده ميکنند. اگر مولايي به عبدش بگويد مثلا بيا شانه مرا مسح کن، اين عبد برود و يک پارچ آب بياورد و شروع کند شانه آقا را شستن، و بگويد مسح مشترک بين غسل است و من تصور کردم که شما وقتي گفتيد مسح، همان غسل خفيف را اراده کردهايد، يک سيلي محکم زير گوش عبد ميزند و مزمتش ميکند. بعد ميگويد: و بعبارة اخري: انّما يصحّ ما ذکره من النکتة إذا أمن من الالتباس لا في مثل المقام الذي لا يؤمن منه. اگر چنانچه جايي باشد که شواهد و قرائني باشد که مطلب جا افتاده باشد، مسأله ديگري است؛ ولي در اين جا که با اين همه اختلافي که در بين مذاهب است، جايش نيست. جواب دوم اين است: أن الايدي أيضا مظنة للاسراف مثل الارجل . آقاي زمخشري ! آيا دست مظنه اسراف نيست؟ آيا يک آدم نميتواند دستش را دو دقيقه زير آب بگيرد و به عنوان وضو بشويد. آن کسي که پايش را ميگيرد، دستش را هم ميگيرد. اگر بناست اسراف کند، اسراف رجل و ايد ندارد. در ايد هم ميتواند اسراف کند، چرا در ايد نگفت: وامسحوا ايديکم براي اينکه مظنة اسراف است. البته در اين جا، خود آقاي سبحاني مرامشان بر اين است که جواب نقضي را مقدم ميدارند. از نظر اسلوب بيان هم در جدل، معمولا جوابهاي نقضي جلو ميافتد تا طرف خلع سلاح بشود. تا طرف چيزي نداشته باشد. بعد از اين که جواب نقضي را گفتيم سراغ جواب حلي را ميگوييم. در اين جا آقاي سبحاني اول جواب حلي را گفتهاند بعد رفتهاند سراغ جواب نقضي و اين با مبناي ايشان در بقيه کتابهايشان منافات دارد. به نظر ما فرمايش متين است؛ ولي فرمايش «يلاحظ اولا» ايشان خيلي عليه السلام نيست. يک مقدار شايسته بود بحثي را که اول ايشان آوردند بحث خيلي زيبايي هم هست که آدم واقعا لذت ميبرد از اين نحوه صحبت، ص13 که عالي بحث کردهاند. اگر آن عبارتي را که در آنجا آورده بود، خلاصه او را در اين جا ميآورد و يا اشاره ميکرد، به نظر من عبارت ايشان در آنجا روانتر از اين پنج شش خطي است که به عنوان يلاحظ اولا آورده است. آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||