* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 05 آذر 1385 | تعداد بازديد: 449 | |
وضو از ديدگاه فريقين: روايات مسح پيامبر ص از طريق اميرالمؤمنين ع (1) | ||
پخش صوت
دان لود | ||
05/09/85
روايت ديگري را باز از عمويش عباد نقل ميکند. در باره روايت عمويش فقط ابن عبد البر دارد که: واما مارواه عن عمه فصحيح انشاء الله. الاستيعاب، ابن عبد البر، ج 1، ص 195 و همچنين عيني از علماي بزرگ اهل سنت، صاحب کتاب عمدة القاري في شرح صحيح بخاري ميگويد: اخرجه ابن خزيمه في صحيحه. عمدة القاري، العيني، ج2، ص40 اهل سنت معتقدند کل رواياتي که ابن خزيمه در صحيحش آورده است، کمتر از صحيح مسلم نيست. رواياتي که در رابطه با وضوي نبي مکرم وجود دارد: اين بحث از بحثهاي جنجالي وضو است که آيا وضوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چه بود، پيامبر در اين بيست و سه سال چگونه وضو گرفته است؟ فرض گيريم در آن 12 سال مکه اگر مخفيانه بود، 11 سال مدينه در ملاء عمومي وضو ميگرفت. صحيح بخاري و صحيح مسلم به روايات متعدد نقل کردهاند که پيامبر اسلام وقتي وضو ميگرفت، صحابه جمع مي شدند و قطرات وضوي پيامبر را به عنوان استشفاء ميگرفتند. اين نشان ميدهد که وضوي پيامبر در ملاء عام بوده است. آيا وضوي مسحي گرفته است، يا وضوي غسلي؟ روايت وضوي پيامبر از کانالهاي متعدد نقل شده است. يکي از جاهاي که خيلي بايد به آن اشاره کنيم، يکي وضوي پيامبر ويکي نماز آن حضرت است. اگر چيزي به ذهن مان نماند، غير از ابن بخش، اين خيلي ضرورت دارد. رواياتي که از حضرت امير (عليه السلام) نقل شده است، متعدد است و در هفت هشت جا نقل شده است من چند مورد را که آنها صحتش را قبول دارند اشاره ميکنم. حميدي عبد الله بن زبير متوفاي 219 نقل ميکند از ابن عبد خير از پدرش عبد خير که عبارت از عمرو بن عمران کوفي نحوي است که ابن حجر ميگويد: قال احمد وابن معين ثقة وقال ابن أبي حاتِم ما بحديثه بعث. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج8 ف ص73 ابن حبان هم اين شخص را در ثقاتش نقل کرده است. قال رأيت علي بن أبيطالب يمسح ظهور قدميه و قال لولا اني رأيت رسول الله مسح علي ظهورهما لظننت أن بطونهما احق. مسند حميدي، ج1، ص26 احمد بن حنبل هم از عبد خير از امام علي عليه السلام نقل ميکند: کنت أري أن باطن القدمين احق بالمسح من ظاهرهما حتي رأيت رسو الله يمسح ظاهرهما. ابن أبي شيبه هم در المصنف نقل ميکند که امام علي (عليه السلام) فرمود: لوکان الدين بالرأي، کان باطن القدمين احق بالمسح علي ظاهرهما ولکن رأيت رسول الله مسح ظاهرهما. المصنف، ابن أبي شيبه، ج1، ص19 محمد بن أدريس شافعي هم نقل ميکند: قال توضأ علي رضي الله عنه فغسل ظهر قدميه و قال لولا أني رأيت رسول الله يمسح ظهر قدميه لظننت أن باطنهما احق. الأم، محمد بن ادريس شافعي، ج7، ص172 اين روايت در مصادر متعدد از آقا امام علي (عليه السلام) نقل شده است ابن حجر در کتاب تلخيص الحبير ميگويد: وفي الباب حديث علي لوکان الدين بالرأي لکان اسفل الخف اولي من اعلي وقد رأيت رسول الله يمسح علي خفيه. بعد ميگويد: واسناده صحيح. تلخيص الحبير، ابن حجر عسقلاني، ج2، ص392 يکي از علماي بزرگ اهل سنت هم اين روايت را نقل کرده و گفته است: قال الحافظ في بلوغ المرام اسناده حسن وقال في التلخيص اسناده صحيح. بلوغ الاماني، ج2، ص69 کلمه الحافظ مطلق انصراف دارد به ابن حجر عسقلاني. همچنين ابويعلي در مسندش آورده است که محشي آن ميگويد: اسناده صحيح. کسي را نديديم که در سند روايت خدشه کرده باشد. فقط يک بازيهاي دارد؛ مثلاً ام شافعي يمسح را يا مسح را کرده غسل؛ با اين که تمام کساني که قبل از شافعي آوردهاند يا بعد از او آوردهاند، حدود 14 مصدر همه دارند: مسح علي قدميه. يا مثلا ابن حجر وقتي نقل ميکند ميگويد: يمسح علي ظاهر خفه. قدميه را تبديل کرده به خفيه. از اين بازيهاي زياد دارند. وقتي ديدند سندي را نميتوانند خدشه کنند، ميآيند يک تغييراتي را در الفاظ ايجاد ميکنند تا مراد خودشان را تثبيت کنند. الآن ما روايت اوس بن أبي الاوس را ميخوانيم، ببينيد که چه بلاهاي در طول تاريخ بر سر اين روايت آوردهاند. البته روايات ديگري هم از امام علي (عليه السلام) در باره وضوي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هست که خود عزيزان مراجعه کنند. روايت مفصل آمده است. مخصوصاً جناب آقاي آمدي در کتاب المسح في وضوء الرسول مفصل حدود 9 روايت را از حضرت امير (عليه السلام) آورده است که حاکي و ناقل وضوي نبي مکرم است. روايت ديگري که در باره وضوي پيامبر است و خيلي هم معرکه آراء است، روايت اوس بن أبي اوس صحابي پيامبر است. بلاهاي که بر سر اين روايت آوردهاند، با آنچه در منابع اوليه آنها آمده است تفاوت زيادي دارد. اولين کسي که اين روايت را نقل کرده است، آقاي قاسم بن سلام هروي متوفاي 223 هـ در کتاب غريب الحديث است. ايشان نقل ميکند از يعلي بن عطاء، از أبيه، عن اوس بن أبي اوس: أنه رأي النبي أتي کظامة قوم فتوضأ ومسح علي قدميه. غريب الحديث، ج1، ص162 و 268 و المغني، عبد الله بن قدامه، ج 1، ص 121 و الشرح الکبير، عبد الرحمن بن قدامه، ج 1، ص 117 و مسند احمد، الإمام احمد بن حنبل، ج 4، ص 8 و سنن أبي داود، ابن الأشعث السجستاني، ج 1، ص 43 و ناسخ الحديث ومنسوخه، عمر بن شاهين، ص 221 – 222 و الفايق في غريب الحديث، جار الله الزمخشري، ج 3، ص 157 و کنز العمال، المتقي الهندي، ج 9، ص 476 – 477 و غريب الحديث، ابن سلام، ج 1، ص 268 و لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص 521 و تاج العروس، الزبيدي، ج 17، ص 622 و المعجم الکبير، الطبراني، ج 1، ص 221. کظامه به معناي چند رودخانه کوچک باريکي است که به هم ديگر ميپيوندد. در برخي از کتابها هم آمده است که: في مطهّر قوم. يعني آنجاي که مردم ميآمدند و خودشان را پاک ميکردند. تعبير اين است: آبار متصلة بعضها ببعض تحت الارض و تخرج مياهها من منتهي. ابن جرير طبري، متوفاي 310 هجري صاحب کتاب تاريخ ايشان هم در تفسير جامع البيان، ج6، ص134 ميگويد: رأيت النبي سباط قوم بالطائف فتوضأ ومسح علي قدميه. سباط، يعني آنجاي که مزبله ميريختند. شايد هم در آنجا مزبله ميريختند و از کنارش جوي آبي هم جاري بوده است. البته اين که اين قضيه دوبار براي اوس بن أبي الاوس اتفاق افتاده باشد بعيد است. قضيه يک بار اتفاق افتاده است، در بعضي از جاها دارد: «کظامة قوم»، در بعضي «سباط قوم» و در بعضي ديگر «مطهرة قوم». جالب اين است که آقاي زبيدي در مادة «کظم» اين روايت را نقل کرده است. يک لغوي که اصلا کاري به حديث ندارد، الا اين که يک لغتي را ميخواهد معنا کند؛ آن هم لغت از يک حديثي که وارد فرهنگ اسلامي شده است. لغتي که هم مورد استفاده عموم مردم است و هم در جامعه به صورت فرهنگ تبديل شده است و لذا آمدن يک روايت در کتاب لغت، نشانگر اعتبار عرفي آن حديث است. حالا ببنيد که اين روايت را در طول تاريخ چه بلاها که بر سرش نيارودهاند تا بتوانند با آن معتقدات خودشان تطبيق دهند. با توجه به اين مصادري که نقل کرديم، ميبينيم که بعضي از اين آقايان آوردهاند: أتي کظامة قوم فتوضأ. النهاية في غريب الحديث، ابن الأثير، ج 4، ص 177 و تهذيب الکمال، المزي، ج 20، ص 134 و أسد الغابة، ابن الأثير، ج 1، ص 144 و نيل الأوطار، الشوکاني، ج 1، ص 209 – 210 ذيل روايت را انداختهاند. اين داد ميزند که اين آقايان چه قدر امانت دار هستند. ما دو ابن اثير داريم که يکي از آنها صاحب کتاب الکامل في التاريخ و کتاب اسد الغابه است که از شخصيتهاي بلند آوازه اهل سنت که اسمش علي بن أبي الکرم است. ايشان متوفاي 630 هجري است. يک ابن اثير داريم که اسمش مبارک بن محمد، متوفاي 606 هجري و صاحب کتاب النهاية في غريب الحديث است. هر دو ابن اثيرها و همچنين المزي در تهذيب الکمال، الحربي در غريب الحديث، عيني در عمده القاري و شوکاني در نيل الاوطار اين روايت را آوردهاند؛ ولي ذيل آن را نياوردهاند. در دروان امر بين اين روايتي که يکي سه سطري است و يکي دو سطري، صحيح سه سطري است؛ چون عادت بشري نوشتن ناقص است. معمولا کسي که مينويسند، حديث را اضافه نمينويسند؛ مگر آنهايي که کارشان جعل حديث است. اضافه نوشتن خلاف عادت است؛ ولي ناقص نوشتن طبيعي است. پس در دوران امر بين زياده و ناقصه، صحت با زياده است. حالا به توجيهات آنها نگاه کنيد که چه قدر خنده آور است ! مثلاً بيهقي اين روايت را آورده است و کلمه نعليه را در آن اضافه کرده است: رأي النبي أتي کظامة قوم فتوضأ ومسح علي نعليه قدميه. چون اينها معمولاً در سفر مسح علي خفين و جوراب را جايز ميداند، اين کلمه نعليه را اضافه کرده است که مسح علي نعليه و قدميه؛ يعني مسح علي جوربيه و خفيه. نهايت تلاش خود را ميکنند که روايت را طوري نقل کنند که با عقايدشان تطبيق کند. البته ممکن است که در طول تاريخ در نسخه برداري اتفاق افتاده باشد و اين تغييرات کار مستنسخين است نه کار مؤلف. اين روايت در کتابهاي فقهي اهل سنت مکرر آمده است؛ مثلاً ابن قدامه در المغني اين روايت را آوره است. کسي را نديدم که در صحت روايت تشکيک کرده باشد.
توجيه ابن قدامه: ابن قدامه نقل ميکند و ميگويد: کان هذا في اول الاسلام. عبد الرحمن بن قدامه هم در شرح کبير و متقي هندي ، زيني دهلان، در سيرة نبويه ج 3، ص8 اين را گفتهاند. ما از اينها دو تا سؤال ميکنيم که اولاً سفر رسول خدا به طائف بعد از فتح مکه بوده است. در سفر اول پيامبر با برخورد خشن سران طائف مواجه شد و کسي هم همراه او نبود. ثانيا اسلام اوس بن أبي اوس در آخرين سالهاي زندگي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده است. همه بالاتفاق نقل کردهاند که اوس بن أبي الاوس در سال پنجم يا چهارم هجرت مسلمان شده است. ان اوس بن أبي الاوس اسلم في آخر عهد النبي . تاريخ ابن اثير، ج1، ص640 و تاريخ طبري، ج2، ص179 و ابن جوزي در المنتظم، ج3، ص356 و سيرة زيني دهلان، ج3، ص308 آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||