* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 08 مهر 1388 تعداد بازديد: 400 
نکاح متعه: بحث سندي در روايات متعه (ابو بصير اسدي)
 پخش صوت  پخش صوت
   دان لود   دان لود 
 
 بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

موضوع: نكاح متعه - بخش اول: روايات  ائمه (عليهم السلام) 02              جلسه 4 ـ تاريخ : 08/07/88

 

 

[ادامه بررسي روايت اول]

در جلسه قبل، مقداري پيرامون أبوبصير بحث کرديم. اشاره شد که أبوبصير در روايات زياد آمده است و حدود 12 راوي داريم که کنيه‌شان أبوبصير است. ولي در ميان اينها، أبوبصير اسدي ـ يحيي بن ابي القاسم ـ و يا أبوبصير مرادي ـ ليث بَختري ـ بيشتر مورد توجه هستند كه أبوبصير مطلق نيز انصراف به اين دو نفر دارد. أبوبصير اسدي كه نابينا به دنيا آمده، فقط 2 مرتبه دنيا ـ و آسمان و زمين و ماه و خورشيد ـ را ديد. داستان مفصلي دارد كه مرحوم كليني (ره) در «كافي» و قبل از او مرحوم صفار (ره) در «بصائر الدرجات» آورده‌اند. در روايت صحيح السند در «كافي» از أبوبصير نقل شده:

«دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَارِثُ الْأَنْبِيَاءِ، عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ لِي: نَعَمْ، قُلْتُ: فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْيُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ قَالَ: نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ، ثُمَّ قَالَ لِيَ: ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِي وَ عَلَى عَيْنَيَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُيُوتَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فِي الْبَلَدِ، ثُمَّ قَالَ لِي: أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟ قُلْتُ: أَعُودُ كَمَا كُنْتُ، فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيَّ، فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ، قَالَ: فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهَذَا، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ».                                                                                                                          الكافي، ج1، ص470 - بصائرالدرجات للصفار، ص269

«خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: شما وارث پيامبريد؟ فرمود: آرى، عرض كردم: پيامبر، وارث أنبياء بود و هر چه آنها مى‏دانستند، مي‌دانست؟ فرمود: آرى، عرض كردم: شما مى‏توانيد مرده را زنده كنيد و كور مادر زاد و بيماري پيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى به اذن خدا. سپس فرمود: أبا محمد! نزديک بيا. من نزديكش رفتم، آن حضرت دست به صورت و چشم من کشيد و خورشيد و آسمان و زمين و خانه‏ها و هر چه در شهر بود را ديدم، آنگاه به من فرمود: آيا مى‏خواهى كه اين‌چنين باشى و در روز قيامت، خير و شر عملت با خودت باشد مانند ديگران يا آن‌كه به حال اول ـ نابينايي ـ برگردى و يكسره به بهشت بروى؟ گفتم: مى‏خواهم چنان كه بودم برگردم. دوباره دست به چشم من كشيد و به حال اول برگشتم. سپس من اين موضوع را به إبن أبى عمير گفتم، او گفت: من گواهى مي‌دهم كه اين موضوع حق است، چنان كه روز روشن حق است».

البته شبيه اين موضوع براي أبوبصير در زمان امام صادق (عليه السلام) هم اتفاق افتاد و به همين خاطر مي‌گويند: «أبوبصير رأي الدنيا مرتين : أبوبصير دنيا را دو مرتبه ديد» يک‌مرتبه در زمان امام باقر (عليه السلام) توسط آن حضرت و ديگري هم در زمان امام صادق (عليه السلام) و توسط آن حضرت. روايت اين است:

«فقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! تُحِبُّ أَنْ تَرَانِي؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ: فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيَّ، فَإِذَا أَنَا أَنْظُرُ إِلَيْهِ، قَالَ فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! لَوْ لَا شُهْرَةُ النَّاسِ لَتَرَكْتُكَ بَصِيراً عَلَى حَالِكَ وَ لَكِنْ لَا تَسْتَقِيمُ، قَالَ: ثُمَّ مَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيَّ، فَإِذَا أَنَا كَمَا كُنْتُ»                                                                                                بصائر الدرجات للصفار، ص272 - بحارالأنوار للمجلسي، ج47، ص79

«امام صادق (عليه السلام) فرمود: آيا دوست داري مرا ببينى؟ عرض كردم: آرى فدايت شوم. دست بر چشم من كشيد و بينا شدم و ايشان را ديدم. فرمود: اگر اين قضيه بين مردم شهرت نمى‏يافت ـ که من يک نابيناي مادرزاد را بينا کردم و اگر براي من و تو مشکل‌ساز نمي‌شد ـ ، ترا همين‌طور بينا مي‌گذاشتم. ولى اين كار صحيح نيست. باز دست روى چشمم كشيد مثل اول شدم».

پس أبوبصير مطلق، مردد بين دو نفر است ـ أبوبصير مرادي و أبوبصير اسدي ـ كه هر دو هم ثقه هستند و رواياتي که در آنها أبوبصير آمده، هيچ‌کدام‌شان ضعيف نيستند و مشترک بين ضعيف و ثقه هم نيستند. در مورد حَمّاد هم همين‌طور است و مشترک بين دو نفر است: حماد بن عيسي و حماد بن عثمان و إبن أبي عمير از اين دو و اين دو از حلبي نقل مي‌کنند. هر دو از اصحاب اجماع و ثقه هستند.

عرض کرديم که يکي از موارد اختلافي شديد ميان شيعه و اهل سنت، بحث متعه است. شيعه، متعه را از ضروريات فقه‌اش مي‌داند و اهل سنت، متعه را زنا مي‌دانند. در تمام کشورهاي اسلامي، با کسي که عقد موقت مي‌کند، معامله زنا مي‌کنند و به او حدّ زنا جاري مي‌کنند و اگر محصنه بود، قتل و اگر غير محصنه بود، شلّاق.

در بخش اول که اقوال معصومين (عليه السلام) را عرض مي‌کنيم، تلاش مي‌کنيم که بحث رجالي هم داشته باشيم. چون ارزش يک روايت به بحث رجالي آن است و مادامي‌که براي ما محرز نشده است که يک روايت از معصوم (عليه السلام) صادر شده، هيچ ارزشي ندارد. ارزش روايت جايي است که اعتبار روايت براي ما محرز شود. روايت غير معتبر مانند عدد صفر است که اگر 200 صفر در کنار هم بگذاريد، مساوي صفر است. مطالعه کردن دروس و کتب رجالي، دردي را دوا نمي‌کند و مانند کسي است که در کلاس درس رانندگي مي‌نشيند، ولي تا وقتي پشت فرمان ننشيند، راننده نمي‌شود و در رجال هم اين‌چنين است و تا وقتي ده‌ها روايت از کتب روائي را بررسي رجالي نکنيد، نمي‌توانيد در رجال متخصص شويد.

روايت دوم:

از روايات ديگري كه از اقوال  ائمه (عليهم السلام) درباره متعه وارد شده، روايت زير است:

«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ إبْنِ أَبِي عُمِيْرٍ عَمَّنْ‏ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّمَا نَزَلَتْ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» (سوره نساء/آيه24)                                                   وسائل الشيعة للعاملي، ج21، ص5، ح26358

«امام صادق (عليه السلام) فرمود: آنچه که متعه مي‌کنيد از زنان ـ که تا زمان معين و متعه موقت است، ـ مهرش را کامل بپردازيد».

در مورد علي بن ابراهيم گفتيم که ثقه است و در مورد ابراهيم بن هاشم هم گفتيم که حضرت آيت الله العظمي خوئي (ره) مي‌فرمايد: «لا ينبغي الريب في وثاقته». إبن أبي عمير هم از اصحاب اجماع و هم از مشايخ الثقات است. امام در مورد عبارت «عَمَّنْ‏ ذَكَرَهُ» بايد بگوييم که روايات مرسل، چند دسته هستند. مثلا مي‌گويد: «زرارة عن رجل عن أبي عبد الله : زراره از يک مردي از ابي عبد الله نقل مي‌‌کند»، ما چه مي‌دانيم اين مرد کيست و چه کاره است؟ ثقه است يا غير ثقه؟ عاقل است يا ديوانه. اين روايت، مرسل مي‌شود. هر چقدر که راويان قبل و بعد هم از أوثق الثقات باشند، وقتي کلمه «عن رجل» آمد، راوي مبهم مي‌شود و روايت را مرسل مي‌کند و روايت مرسل هم از اعتبار ساقط است. هم‌چنين اين تعبير: «زرارة عَمَّن سَمِعَهُ يا عَمَّن ذَکَرَهُ: زراره از کسي که شنيده است يا از کسي که گفته است، نقل مي‌کند»، ما هم که علم غيب نداريم او کيست؟ در امثال اين موارد، راوي، مبهم است و روايت را مرسل مي‌کند.

روايت مرسل، ذاتا غير معتبر است. ولي از باب «ما من عام و قد خصّ»، يک استثنائي در روايات مرسل داريم و مرسلات 3 نفر از بزرگان شيعه را مانند مسندات‌‌شان حجت مي‌دانيم. شيخ

شيخ طوسي (ره) در كتاب «العدة في الاصول» جلد1، ص386 مي‌فرمايد:

«سوّت الطائفة بين ما يرويه محمد بن أبي عمير و صفوان ابن يحيى و أحمد بن محمّد بن أبي نصر و غيرهم من الثقات الذين لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به : اين سه نفر: محمد بن أبي عمير و صفوان ابن يحيى و أحمد بن محمّد بن أبي نصر، از کساني هستند که جز از راويان موثق روايت نمي‌کنند».

توجه: در اين جا دو نكته رجالي لازم به ذكر است:

1 ـ «لا يروون و لا يرسلون إلا عمن يوثق به: اينها غير از ثقه، از هيچ‌كس روايت نمي‌كنند». يعني اگر ما يک راوي داشتيم كه هيچ توثيقي در هيچ كتابي براي او پيدا نكرديم، ولي در يکي از سندهاي ما، يکي از اين 3 نفر از او روايت نقل کرده است و همين موجب توثيق اين راوي مي‌شود. پس روايت اين 3 نفر از راوي مجهول و مهمل، آن راوي را ثقه مي‌كند.

2 ـ اگر يک روايتي مرسَل بود، اگر مرسِل، يكي از اين 3 نفر بود، ما مي‌گوييم اين ارسال ضرري به اعتبار سند نمي‌رساند.

توجه: اين 3 نفر از اصحاب آقا امام جواد (عليه السلام) ـ متوفاي 213 تا 221 هجري ـ هستند.

البته افراد ديگري هم هستند كه نجاشي (ره) گفته: «رووا عن الثقات و رووا عنه : اينها هم از افراد ثقات روايت نقل مي‌كرده‌اند و ثقات نيز از آنها روايت مي‌كرده‌اند» مضافا ممكن است افراد ديگري هم باشند كه ما نمي‌شناسيم. چون شيخ طوسي (ره) مي‌فرمايد: «غيرهم من الثقات الذين لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به». اما قدر مسلّمي كه مي‌توان به آن احتجاج كرد و از روايات آنها، احكام شرع را استنباط نمود، موارد فوق است و إلا افراد ديگري همچون طاطري و يا جعفر بن بشير و چند نفر ديگر هستند كه «رووا عن الثقات و رووا عنه» و در كتاب «المدخل في علم الرجال» آورده‌ايم؛ ولي فرمايش حضرت آيت الله سبحاني (ره) را قبول نکرده‌ايم كه ايشان مي‌فرمايد: «اينها ـ طاطري و جعفر بن بشير ـ هميشه از ثقات روايت مي‌كرده‌اند». چون جمله قبلي، حَصْريه است و مي‌گويد: «لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به» ولي در اينجا، جملهٔ اثباتيه است و مي‌گويد: «رووا عن الثقات و رووا عنه» و إثبات شئ، نَفْي ما عدا نمي‌كند. پس عبارت «عَنِ إبْنِ أَبِي عُمِيْرٍ عَمَّنْ‏ ذَكَرَهُ» هيچ اشکالي به سند روايت نمي‌زند.

روايت سوم:

اين روايت هم از نظر سند صحيح است:

«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى ـ أبوجعفر العطار ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ـ بن عيسي الأشعري ـ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ـ الأنباري ـ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ  ـ عبد الغفار بن القاسم الأنصاري ـ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: الْمُتْعَةُ نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ جَرَتْ بِهَا السُّنَّةُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله : امام صادق (عليه السلام) فرمودند: متعه، هم برخاسته از قرآن است و هم برخاسته از سنت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)».                                            وسائل الشيعة للعاملي، ج21، ص6، ح26360

أبان بن عثمان، از اصحاب اجماع است و اين‌كه او را ناووسي دانسته‌اند، اشتباه است و ناووسي نبوده و اشتباه املائي است و «من الناووسية» نيست، «من القادسية» است.

روايت چهارم:

«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ حَرِيزٍ ـ بن عبد الله السجستاني ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ـ البصري ـ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا حَنِيفَةَ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْمُتْعَةِ؟ فَقَالَ: عَنْ أَيِّ الْمُتْعَتَيْنِ تَسْأَلُ؟ قَالَ: سَأَلْتُكَ عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ، فَأَنْبِئْنِي عَنْ مُتْعَةِ النِّسَاءِ أَ حَقٌّ هِيَ؟ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً»؟ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: وَ اللَّهِ! لَكَأَنَّهَا آيَةٌ لَمْ أَقْرَأْهَا قَطُّ : ابوحنيفه از امام صادق (عليه السلام) درباره حكم متعه سؤال كرد و حضرت فرمود: از كدام متعه سؤال مي‌كني؟ وي گفت: قبلا از متعه حج سوال كردم و جواب گرفتم، اكنون درباره حكم متعه نساء سؤال مي‌كنم که آيا متعه نساءْ حق است؟ حضرت فرمود: سبحان الله! آيا قرآن را نخوانده‌اي كه مي‌فرمايد: «هر زمان كه از زنان بهره و لذت برديد، پرداخت اجرت آنها را بر خود واجب بدانيد» ابوحنيفه گفت: به خدا سوگند! گويا اين آيه را تا به حال نخوانده بودم»    

      وسائل الشيعة للعاملي، ج21، ص7، ح26361

توجه: «الرواية صحيحة و ما في برنامج دراية النور من ضعف الرواية غير صحيح: اين‌كه در برنامه «دراية النور» كه از محصولات مركز تحقيقاتي نور است و اين روايت را ضعيف دانسته‌اند، صحيح نمي‌باشد و سند روايت فوق، از صحت كامل برخوردار است».

سال وفات رؤساي مذاهب اربعه

سال وفات روساي مذاهب اربعه اهل سنت که لازم است در ذهن خودمان داشته باشيم:

1 ـ ابوحنيفه: متوفاي150 هـ.

2 ـ مالك: متوفاي 179 هـ. همان سالي که امام كاظم (عليه السّلام) زنداني شد است و در سال 183 هـ به شهادت رسيد و سال 179 هـ را «سنة الحيرة» يعني سال حيرت و سرگرداني شيعيان ناميده‌اند و هر جا كه در كتاب‌هاي روايي چنين تعبيري مي‌آيد، منظور همين است.

3 ـ محمد بن ادريس شافعي: متوفاي 204 هـ ، دو سال بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام) و سال دوم امامت امام جواد (عليه السلام).

4 ـ احمد بن حنبل، رهبر حنابله و رهبر وهابي‌ها: متوفاي 241 هـ.

نکته

اين‌که چرا ابوحنيفه اين حرف را مي‌زند، نمي‌دانيم. اين، يک مورد نيست که ابوحنيفه اين‌کار را مي‌کند. موردهاي ديگر هم داريم که وقتي ابوحنيفه با امام صادق (عليه السلام) مواجه مي‌شود، امام صادق (عليه السلام) بر روي آيات، مانور مي‌دهد و ابوحنيفه خلع سلاح مي‌شود و جز اين‌که اعتراف کند بر نخواندن اين آيه، چيز ديگري ندارد.

يکي از جاهايي که خيلي جالب است در بحث شبهات وهابيت در بخش توسل که مي‌گويند: «شما نسبت به  ائمه (عليهم السلام) و رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، انتظار خدايي داريد و قضاي حوائج و بچه دادن و شفاء دادن، دست خداوند است، ولي شما از رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) مي‌خواهيد»، راوي مي‌گويد:

«إن أبا حنيفة أكل معه، فلما رفع الصادق عليه السلام يده من أكله، قال: الحمد لله رب العالمين، هذا منك و من رسولك صلى الله عليه و آله. فقال أبو حنيفة: يا أبا عبد الله! جعلت مع الله شريكا! فقال له: ويلك! إن الله يقول في كتابه: «و ما نقموا إلا أن أغناهم الله و رسوله من فضله سوره توبه/آيه74» و يقول في موضع آخر: «و لو أنهم رضوا ما آتيهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله سوره توبه/آيه59»، فقال أبو حنيفة: و الله! لكأني ما قرأتهما قط» وسائل الشيعة للعاملي، ج24، ص351، ح30752

«ابوحنيفه نزد امام صادق (عليه السلام) بود و با هم غذا تناول مي‌کردند و بعد از غذا، حضرت، خداوند را حمد و ثناء کرد و اين اطعام را از طرف خداوند و رسول الله دانست. ابوحنيفه با عصبانيت گفت: آيا براي خداوند شريک قرار مي‌دهي؟ حضرت فرمود: واي بر تو! خداوند در قرآن ثروت و غنا را به خودش و پيامبرش نسبت داده است ... . ابوحنيفه گفت: به خدا قسم! گويا اين آيات را تا به حال نخوانده بودم».

مورد بعدي براي جناب خليفه دوم است که وقتي پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، جناب ابوبکر در خارج از مدينه بود و براي اين‌که مردم را مشغول کند تا نگويند پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، گفت:‌

«و الله! ما مات رسول الله صلى الله عليه و سلم، ... ، و الله! ... فليقطعن أيدي رجال و أرجلهم : به خدا قسم! پيامبر (صلى الله عليه و سلم) نمرده است و هر کس بگويد پيامبر (صلى الله عليه و سلم) از دنيا رفته است، دست و پاي او را قطع مي‌کنم».                                                                                                                                  صحيح البخاري، ج4، ص194

اين روايات را كتاب تاريخي و روائي و تفسيري اهل سنت نقل کرده‌اند و أمر اجماعي نزد اهل سنت است.

اولين کسي که بعد از رحلت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به صحابه اهانت کرد، خود خليفه دوم بود. همه مردم و صحابه مي‌گفتند که پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، ابن عباس مي‌گفت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است و بعد هم ابوبکر آمد و گفت که پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است. ولي جناب عمر مي‌گويد:

«إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله صلى الله عليه و سلم توفى و أن رسول الله صلى الله عليه و سلم ما مات و لكن ذهب إلى ربه كما ذهب موسى ابن عمران، فقد غاب عن قومه أربعين ليلة، ثم رجع إليهم بعد أن قيل قد مات و الله ليرجعن رسول الله صلى الله عليه و سلم كما رجع موسى : منافقين گمان مي‌کنند پيامبر (صلى الله عليه و سلم) مرده است، در حالي‌که او نمي‌ميرد و بيهوش شده است و مانند موسي بن عمران نزد خداوند رفته است و برمي‌گردد».

الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص81 - تفسير الآلوسي، ج4، ص74 - تاريخ الطبري، ج2، ص442 - السيرة النبوية لابن هشام، ج4، ص1070

صحابه هر چه مي‌گفتند که اين آيات درباره پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است:

«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»                                                                                                             (سوره زمر/30)

«وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»                                   (سوره آل عمران/آيه144)

ولي جناب عمر قبول نمي‌کرد. شمشير به دست گرفته بود و مي‌گفت: «اگر کسي بگويد پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، با اين شمشير، آنچنان به گردنش مي‌زنم که سرش به آسمان برود». تا اين‌که ابوبکر رسيد و به عمر گفت: «علي رسلک : آرام باش» و خداوند را حمد و ثناء کرد و گفت:

«من کان يعبد الله فإن الله حي لا يموت و من کان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات ثم قرأ: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»، فقال عمر: هذه الآية في كتاب الله؟ والله ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم : اگر کسي خدا را مي‌پرستد، خداوند مردني نيست و اگر کسي پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را مي‌پرستد، او مرد و رفت. سپس اين آيه را خواند: «و ما محمد إلا ... » سپس عمر گفت: آيا اين آيه قرآن است؟ قسم به خدا! تا امروز نمي‌‌دانستم که هم‌چنين آيه‌اي نازل شده است».

مسند احمد، ج6، ص220 - سنن ابن ماجة، ج1، ص520 - الدر المنثور لسيوطي، ج2، ص81 - مستدرك للحاكم النيسابوري، ج2، ص295 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص32 - الطبقات الكبرى لإبن سعد، ج2، ص267 - تفسير القرطبي، ج4، ص223 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص364

قبل از آمدن آقاي ابوبکر، آقاي إبن أم مکتوم ـ که از مهاجرين اوليه است که 13 بار پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام بيرون رفتن از مدينه، او را جانشين خودش کرد تا در مدينه نماز بخواند ـ در همان لحظه‌اي که خليفه دوم، شمشير خود را برهنه کرده بود و گردن مي‌زد کسي را که بگويد پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، در گوشه مسجد اين آيه را مي‌خواند، ولي کسي گوش نمي‌داد. ابن عباس هم اين آيه را مي‌خواند و مي‌گفت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم مي‌ميرد، هيچ‌کس گوش نداد. ولي وقتي ابوبکر اين آيه را خواند، عمر گفت: «آيا اين آيه در قرآن است؟ به خدا قسم نمي‌دانستم اين آيه نازل شده است؟».

نکته جالبي که در اينجاست اين است که اگر شما «تفسير طبري» و «درّ المنثور» سيوطي را ببينيد، شأن نزول اين آيه از طريق خود عمر بن خطاب است. خود عمر مي‌گويد: «ما در جنگ أحد مانند بز کوهي فرار مي‌کرديم بالاي کوه و وقتي جنگ تمام شد، کفار رفتند، از کوه پائين آمديم و اين آيه نازل شد: أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ ... ». شأن نزول اين آيه را خود عمر نقل کرده است در جنگ أحد، ولي در اينجا مي‌گويد: «والله ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم».

 

 

تاريخ، اينها را ثبت کرده است و شايد هم يک تلنگري باشد در ذهن بعضي از جواناني که تقليد کورکورانه از علماء و بزرگان و آباء و اجدادشان دارند، تا با اين تلنگرها، از خواب بيدار شوند.

 

 

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما