* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 20 بهمن 1386 تعداد بازديد: 384 
اذان از ديدگاه فريقين: جعل روايت براي اذان گفتن بلال در زمان عمر
 پخش صوت  پخش صوت
   دان لود   دان لود 

 


20/11/86

 

جعل روايت از سوي اهل سنت براي اذان گفتن بلال در زمان عمر

اهل سنت براي اين که اين قضيه را بپوشانند،‌ سه چهار روايت جعل کردند که بلال براي عمر اذان گفته و اين روايات هيچکدام از نظر سندي از ديد خود اهل سنت هم تام نيست.

طبري در تاريخش، جلد 4، صفحه 65 در حوادث سال 18 هجري، تأذين بلال را براي خليفه دوم نقل مي‌کند و در سندش سيف بن عمر تميمي است که کذاّب و وضّاع و جزء زنادقه است، و مزي و ذهبي و ابن حجر اتفاق نظر دارند بر ضعف او، به ويژه بر اين که ايشان جاعل و وضّاع الحديث بوده.

 

زير سؤال بودن تاريخ طبري به خاطر نقل روايت از سيف بن عمر وضاع الاحاديث

طبري با اين که قديمي‌ترين تاريخ اهل سنت است،‌ ولي به خاطر رواياتش از سيف بن عمر تميمي، کل رواياتش زير سؤال رفته. سيف بن عمر کسي بود که به خواست هيئت حاکمه، به ويژه در زمان عثمان و معاويه، تلاش مي‌کرد رواياتي را که منفعت دودمان بني اميه و خلفاء راشدين در آن است را جعل کند. مرحوم علامه عسگري ده‌ها روايت را که سيف بن عمر جعل کرده يا رواتي که وجود خارجي نداشته‌اند و از مخلوقات ذهني او بوده را، مفصل در کتاب «عبدالله سبأ» و «مائه و خمسون صحابي مختلق» آورده است.

حديث دوم حديثي است که بيهقي در سننش، جلد 4، صفحه 419 و سير أعلام النبلاء، جلد 1، صفحه 357 نقل کرده‌اند و در اين سند هم، احمد بن عبد الرحمان قرشي است. ايشان جزء داستان سراها بوده و خود ذهبي و ديگران درباره او مي‌گويند که:

لا تقبل شهادته علي تمرتين.

شهادت او براي دو دانه خرما (که براي فلاني است) ارزش ندارد.

چه رسد به اين که بخواهد رواياتي را براي ما نقل کند يا احکام الهي و حقائق تاريخي را اثبات کند.

 حديث سوم را ذهبي در سير أعلام النبلاء، جلد 1، صفحه 357 نقل کرده است و در اين حديث هشام بن سعد وجود دارد که احمد بن حنبل و ابن سعد در طبقات و يحيي بن معين و نسائي او را تضعيف کرده‌اند.

 ابوحاتم گفته: لا يحتج به، ابن حبان گفته: من يقلب الأسانيد و هو لا يفهم او حديث را نمي‌فهمد.

اگر ذهبي رواياتي را از فضائل اهل بيت عليهم السلام را نقل مي‌کند، ‌نهايت تلاشش را مي‌کند تا روايت را از اعتبار بيندازد، يا به ضعف راوي يا به ارسال حديث؛ و اگر هيچ چيزي براي بي اعتباري حديث پيدا نکرد، مي‌گويد: والقلب يشهد أنه باطل، قلب من شهادت مي‌دهد که اين روايت باطل است. ولي وقتي اين طور روايات ضعيف را که بوي تقويت هيئت حاکمه است، مي‌آورد، هيچگونه نظري نمي‌دهد، با اين که در سندش افراد ضعيفي هستند و اين تعصب کور جاهلي است که به روايات نگاه مي‌کند.

حديث چهارم را ابن اثير و بيهقي در سننش جلد 6، صفحه 318 نقل کرده‌اند که در سندش از اولاد سعد قرظي هست. سعد قرظي کسي است که وقتي بلال از گفتن اذان امتناع ورزيد، ابوبکر او را از مسجد قبا آورد در مسجد رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که اذان بگويد. اولا مشخص نيست که اين اولاد قرظي چه کساني هستند و خودشان متهم هستند و مورد وثوق هم نيستند.

در اين چهار روايتي که آورده‌اند، يک روايتي که بشود نيمه اعتمادي بر آنها کرد، بر اين که بلال براي خلفاء تأذين کرده است، نداريم؛ ولي مي‌بينيم در کنار اين قضايا، عباراتي هست که خود بلال با شخص عمر بن الخطاب و ابوبکر، درگيري سياسي داشته است. در سنن بيهقي، جلد 6، صفحه 318 آمده که:

ان عمر بن الخطاب لما افتتح الشام قام إليه بلال فقال لتقسمنها أو لنتضاربن عليها بالسيف و لما أبي عمر ذلک، ‌دعا إلي بلال و من معه بالهلاک.

بعد از فتح شام بلال به عمر گفت، اين بيت المال را يا بايد به عدالت بين مسلمين تقسيم کني يا با شمشير در برابر تو مردم قيام مي‌کنيم، ولي عمر به حرف بلال گوش نکرد، بلکه نفرين هم کرد وگفت: بلال و طرفدارانش همه هلاک شوند.

سنن البيهقي الکبرى، ج 6، ص 318، اسم المؤلف: أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بکر البيهقي، الوفاة: 458، دار النشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة - 1414 - 1994، تحقيق: محمد عبد القادر عطا - مبسوط سرخسي، ج 10، ص 16.

ابن أثير جزري در أسد الغابه، جلد 2،‌ صفحه 79 دارد که:

سأل بلال عمر البقاء في الشام و إعتزال باب الفتوحات ففعل ذلک عمر، بقيت بلال في دمشق إلي أن مات بها.

بلال ديد که در مدينه جاي ماندن نيست و نمي‌تواند اين ظلم‌ها را تحمل کند، از عمر تقاضا کرد که او برود به شام و آنجا سکونت کند و عمر هم قبول کرد، رفت آنجا تا اين که بلال در دمشق از دنيا رفت.

در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در مکه، بلال، عمار، ابوذر، مقداد، سلمان و صهيب و... تيم ويژه‌اي تشکيل داده بودند و به تعبير برخي بزرگان اهل سنت، معروف بودند به شيعه علي (عليه السلام): عرفوا بشيعة علي في زمن رسول الله و جزء مخلصان و عاشقان علي عليه السلام بودند. بعد از فتح مکه ابوسفيان از مدينه مي‌گذشت:

قال مرّ أبو سفيان ببلال و سلمان و صهيب، فقالوا: ما أخذت سيوف الله من عنق هذا بعد مأخذها، فقال أبوبکر الصديق: أتقولون هذا لشيخ قريش و سيدها، فذهب أبو بکر إلى رسول الله (صلى الله عليه و سلم) فأخبره بذلک فقال له النبي (صلى الله عليه و سلم): يا أبابکر! لعلک أغضبتهم، لئن کنت أغضبتهم لقد أغضبت ربک، قال: فرجع أبوبکر، فقال: يا أخوة! لعلکم غضبتم، قالوا: يغفر الله لک يا أبابکر.

ابو سفيان از کنار بلال و سلمان و صهيب عبور مي‌کرد و اينها گفتند: هنوز شمشير اسلام از گردن اين مرد برداشته نشده و (روحيه دوران جاهليت را از دست نداده و شمشير اسلام او را تهديد مي‌کند) ابوبکر به اينها اعتراض کرد و گفت به شيخ و بزرگ قريش اين گونه مي‌گوئيد؟ (از نگاه ابوبکر، ابوسفيان شيخ قريش است) و ابوبکر رفت به سوي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اين خبر را به او داد که اينها چنين گفته‌اند و من هم به آنان چنين گفتم. رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به ابوبکر گفت: با اين کارت سلمان و بلال و صهيب را به غضب آوردي و با غضب آنها، خدا را به غضب آوردي. ابوبکر با ناراحتي برگشت به سمت آنها و گفت: اي برادران! من شما را ناراحت کردم، آنها هم گفتند: خداوند گناهات را ببخشد اي ابوبکر.

تاريخ مدينة دمشق وذکر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 10، ص 463، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفکر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ـ صحيح مسلم، ‌ج 7، ص 174- سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 540 - مسند احمد، ج 5، ص 64 - سنن نسائي، ج 5، ص 75 - معجم کبير طبراني، ج 18، ص 18 - إستيعاب، ج 2، ص 637 - شرح نهج البلاغه إبن أبي الحديد، ج 18، ص 37.

در تاريخ دمشق نقل مي‌کند که:

أن بلالا أتي عمر بن الخطاب فقال الصلاة فرددها عليه و فقال له عمر: نحن أعلم بالوقت منک، فقال له بلال أنا أعلم بالوقت منک و أنت أضل من حمار أهلک.

بلال آمد گفت که وقت نماز رسيده و عمر گفت که ما خودمان بهتر از تو مي‌دانيم وقت نماز را، بلال هم گفت من بهتر از تو وقت نماز را مي‌دانم و تو از الاغ خانگي خودت هم گمراهيت بيشتر است.

تاريخ مدينة دمشق وذکر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 10، ص 474، اسم المؤلف:  أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفکر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري.

اينها نشان مي‌دهد درگيري‌هايي بين بلال با ابوبکر و عمر بوده و خط بلال با عمر و ابوبکر متفاوت بوده است، حتي در زمان خود رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و قضيه وقت اذان، تقريباً براي بعد از رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده است.

همچنين در معجم رجال الحديث آمده:

قال: رأيت في بعض کتب أصحابنا، عن أبي البختري، قال: حدثنا عبد الله بن الحسن بن الحسن: أن بلالا، أبي أن يبايع أبابکر، و أن عمر أخذ بتلابيبه، و قال له: يا بلال! هذا جزاء أبي بکر منک أن أعتقک، فلا تجئ تبايعه؟ فقال: إن کان أبوبکر أعتقني لله فليدعني لله، و إن کان أعتقني لغير ذلک فها أنا ذا، و أما بيعته، فما کنت أبايع من لم يستخلفه رسول الله صلى الله عليه و آله،و الذي استخلفه بيعته في أعناقنا إلى يوم القيامة، فقال عمر: لا أبا لک، لا تقم معنا، فارتحل إلى الشام.

بلال از بيعت با ابوبکر امتناع کرد، عمر آمد و گوشه لباس بلال را گرفت و گفت: اي بلال! اين پاداش ابوبکر است که تو را آزاد کرد و تو حاضر نيستي با او بيعت کني؟ بلال گفت: اگر ابوبکر براي خدا مرا آزاد کرده، مرا آزاد بگذارد، و اگر براي چيز ديگري آزاد کرده، من حاضرم برگردم و عبد او بشوم. (البته ابوبکر واسطه بود در آزاد کردن بلال، چون رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پول آزاد کردن بلال را به ابوبکر داد) و اما بيعت با ابوبکر، من با او بيعت نمي‌کنم چون رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم او را جانشين خود نکرد و بيعت ما در روز غدير با اميرالمؤمنين عليه السلام تا قيام قيامت باقيست؛ عمر به بلال گفت: اي بي مادر، در شهر ما اقامت نکن؛ بلال هم به شام رفت و تا آخر عمرش آنجا ماند و از دنيا رفت.

معجم رجال الحديث خوئي، ج 4 ، ص 272.



آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما