* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 04 آبان 1385 | تعداد بازديد: 408 | |
وضو از ديدگاه فريقين: مناقشات پيرامون آيه وضو | ||
پخش صوت
دان لود | ||
1. عطف «ارجل» بر «واغسلوا». در بعضي از تفاسير مثل تفسير قرطبي يا تفسير ابن عربي و ديگران مطالبي هست که نشان ميدهد نهايت تلاش اينها را تا از آيه وجوب غسل را تثبيت کنند. و آن بر مبناي عطف ارجل بوده است. ابن عربي مالکي در کتاب احکام القرآن گفته است: جائت السنة قاضية بأن النصب يوجب العطف علي الوجه واليدين النصب في ارجلکم بمقتضي دلالة السنة لابد يکون لأجل العطف علي الوجه و اليدين لا لأجل العطف علي محل رؤوسکم هذا الذي اقوله وهو طريق النظر البديع. نمي دانم استاد اين جمله از کجاي کتاب استفاده کرده است ؛ ولي آنچه که من گشتم در احکام القرآن اين جمله بود نه جمله که استاد فرمودند . وطريق النظر البديع أن القراءتين محتملتان وأن اللغة تقضي بأنهما جائزتان فردهما الصحابة إلى الرأس مسحا فلما قطع بنا حديث النبي صلى الله عليه وسلم ووقف في وجوهنا وعيده قلنا جاءت السنة قاضية بأن النصب يوجب العطف على الوجه واليدين. أحکام القرآن، ابن العربي، ج 2، ص 72. اگر ما آمديم «وامسحوا برؤوسکم و ارجلَکم» خوانديم اين ارجلَ به خاطر عطف بر محل وجوه نيست؛ بلکه عطف است بر لفظ وجه و ايدي است. عامل در اينجا «واغسلوا» است نه «وامسحوا». بعد ميگويد اين طريق نظر بديع و ابتکاري است و سنت هم اين را تأييد ميکند. در سنت که ما روايات متعدد داريم مبني بر وجوب غسل در پا، اين نشان ميدهد که «وامسحوا برؤوسکم و ارجلَکم» «ارجل» که نصب است، به خاطر عمل «واغسلوا» است نه عمل «وامسحوا». و بعضيها هم روي اين قضيه مانور دادهاند؛ مثل مغني ابن قدامه و مبسوط سرخسي. تلاش بر اين است که يکي از راههاي که تثبيت کنند غسل را از اين کانال که وجود روايات در سنت قرينه است بر عطف ارجلکم بر وجوهکم نه عطف بر محل رؤوسکم. در اين جا خود بزرگان اهل سنت ديدند که آش خيلي شور است که صداي آشپز هم درآمده است، بسياري از بزرگان اهل سنت؛ چه از مفسرين و چه از ادبا، اين قضيه را رد کردهاند و خلاف فصاحت و بلاغت دانستهاند و اين چنين عطف را شايسته قرآن که معجزه پيغمبر است ندانستهاند. من دو سه مورد از اينها را يادداشت کردهام که عرض ميکنم. ابوحيان هم نحوي است و هم از مفسرين بزرگ اهل سنت و صاحب کتاب البحر المحيط است، صراحت بر اينکه اين تعبيري که آقايان آوردهاند و ميخواهند «ارجل» را عطف بدهند بر وجوه، لازمهاش اين است که يک جمله مستقلي بين عاطف و معطوف فاصله باشد و اين خلاف فصاحت و بلاغت است و بعد از ابن عصفور، ابوالحسن که از کبار علماي نحو و لغت است، نقل ميکند که: واقبح ما يکون ذلک بالجمل. فدل قوله هذا علي أنه ينزّه کتاب الله عن هذه التخريج. وقرأ نافع، والکسائي، وابن عامر، وحفص : وأرجلکم بالنصب . واختلفوا في تخريج هذه القراءة، فقيل : هو معطوف على قوله : وجوهکم وأيديکم إلى المرافق وأرجلکم إلى الکعبين، وفيه الفصل بين المتعاطفين بجملة ليست باعتراض، بل هي منشئة حکما . وقال أبو البقاء : هذا جائز بلا خلاف . وقال الأستاذ أبو الحسن بن عصفور : وقد ذکر الفصل بين المعطوف والمعطوف عليه، قال : وأقبح ما يکون ذلک بالجمل، فدل قوله هذا على أنه ينزه کتاب الله عن هذا التخريج . وهذا تخريج من يرى أن فرض الرجلين هو الغسل، وأما من يرى المسح فيجعله معطوفا على موضع برؤوسکم، ويجعل قراءة النصب کقراءة الجر دالة على المسح. تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 3، ص 452 . قبيحترين فاصله بين عامل و معمول يا عاطف و معطوف، اين است که فاصله ما يک جمله کامل خبري باشد. ابن حزم اندلسي که يک مسلک صد در صد اخباري دارد و خيلي عنايت بر اينکه حتي المقدور از ظواهر استفاده کند و خيلي در فاز اجتهاد و رأي نرود، چنين تعبيري دارد: سواء قرأ بخفض اللام او بفتحها هي علي کل حال عطف علي رؤوس إما علي اللفظ و إما علي الموضع لانه لايجوز أن يحال بين المعطوف و معطوف عليه بقضية مبتدأة. المحلى، ابن حزم، ج 2، ص 56 . تمام متن در درس ديروز گذشت ابراهيم بن محمد حلبي از بزرگان اهل سنت کتابي دارد به نام الغنيه، از فقهاي بزرگشان و حنفي مذهب است و خودش فارغ التحصيل قاهره است و امام جمعه مسجد سلطان محمد فاتح در قسطنطيه، متوفاي 959 هجري است که خيلي با آب و تاب از او ياد ميکند و رأي او براي حنفيها ارزش ويژه دارد. ايشان در اين کتاب الغنيه، ص15، اين تعبير را دارد: والصحيح أن الارجل معطوفة علي رؤس في القرائتين و نصبها علي المحل و جرّها علي اللفظ وذلک لامتناع العطف علي المنصوب يعني وجوهکم للفصل العاطف وا لمعطوف عليه بجملة أجنبية والاصل أن لايفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ولم يسمع في الفصيح نحو. من چون کتاب الغنيه حلبي را نداشتم، اين متن را از کتاب مسائل فقهية، السيد شرف الدين، ص 76، 77 نقل ميکنم و آن اينکه: وعلى هذا المنهاج جرى جماعة من جهابذة الفقه والعربية منهم الفقيه البحاثة الشيخ إبراهيم الحلبي إذ بحث الآية في الوضوء من کتابه، غنية المتملي في شرح منية المصلي على المذهب الحنفي، فقال : قرئ في السبعة بالنصب والجر، والمشهور أن النصب بالعطف على وجوهکم والجر على الجوار ( قال ) والصحيح أن الأرجل معطوفة على الرؤوس في القراءتين، ونصبها على المحل، وجرها على اللفظ، ( قال ) : وذلک لامتناع العطف على وجوهکم للفصل بين المعطوف عليه بجملة أجنبية ( هي وامسحوا برؤوسکم ) ( قال ) والأصل أن لا يفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ( قال ) : ولم نسمع في الفصيح ضربت زيدا ومررت ببکر وعمرا بعطف عمرا على زيدا ( قال ) وأما الجر على الجوار فإنما يکون على قلة في النعت کقول بعضهم : هذا جحر ضب خرب، وفي التأکيد کقول الشاعر : يا صاح بلغ ذوي الزوجات کلهم . أن ليس وصل إذا انحلت عرى الذنب، بجر کلهم على ما حکاه الفراء ( قال ) وأما في عطف النسق فلا يکون لأن العاطف يمنع المجاورة . هذا کلامه بنصه ( 1 ) . (1) فراجعه في ص 16 من غنية المتملي المعروف بحلبي کبير وهو موجود أيضا في مختصره المعروف بحلبي صغير وکلاهما منشور مشهور . يک عرب فصيح اين کار را نميکند؛ ولي شما در قرآن آمدهايد يک جمله مستقل را فاصله قرار داديد. آقاي عيني در عمدة القاري في شرح صحيح البخاري هم شبيه اين تعبير را دارد: قد أجاز قوم النصب عطفا علي وجوهکم وإنما يجوزه شبهه في الکلام المعقد وفي ضرورة الشعر و ما يجوز علي مثله مغبة العي. در بعضي از موارد که ميگويند: چون قافيه تنگ آيد شاعر به جنفگ آيد يا يک جايي که ما يک جملة روان بسازيم و همة جملات با هم همخواني داشته باشد، آن جا شايد قائل بشويم به فاصله بين معطوف و معطوف عليه. يا در ضرورت شعري. اين قضيه در کلمات افرادي که حرف زدن بلد نيستند اتفاق ميافتد؛ اما از يک فصيح سر نميزند. بعد مثال ميزند که: و نظيره اعط زيدا و عمرا جائزهما و مُر ببکر و خالدا. اي واعط خالدا ايضا. اين «وخالد» عطف باشد به زيدا. اين «مر ببکر» آمده فاصله شده بين اعط زيدا و خالدا. فأي بيان في هذا و أي لبس أقوي من هذا وکان عکرمة يمسح رجليه ويقول ليس في الرجلين غسل وإنما هو مسح وقال الشعبي نزل جبريل عليه الصلاة والسلام بالمسح وقال قتادة افترض الله غسلين ومسحين ولأن قراءة الجر محکمة في المسح لأن المعطوف يشارک المعطوف عليه في حکمه لأن العامل الأول ينصب عليهما انصبابة واحدة بواسطة الواو عند سيبويه وعند آخرين يقدر للتابع من جنس الأول والنصب يحتمل العطف على الأول على بعد فإن أبا علي قال قد أجاز قوم النصب عطفا على وجوهکم وإنما يجوز شبهه في الکلام المعقد وفي ضرورة الشعر وما يجوز على مثله محبة العي وظلمة اللبس ونظيره اعط زيدا وعمرا جوائزهما ومر ببکر وخالد فأي بيان في هذا وأي لبس أقوى من هذا ذکره المرسي حاکيا عنه في ري الظمآن ويحتمل العطف على محل برؤوسکم کقوله تعالى * ( يا جبال أوبي معه والطير ) * بالنصب عطفا على المحل لأنه مفعول به وکقول الشاعر * معاوي أننا بشر فاسجح * فلسنا بالجبال ولا الحديدا * بالنصب على محل الجبال لأنه خبر ليس فوجب أن يحمل المحتمل على المحکم. عمدة القاري، العيني، ج 2، ص 238 اين چه نوع سخن گفتن است. کدام امر اشتباه اندازي مثل اين است. اين خالد اگر عطف به زيدا باشد، يک عرب فصيح نميآيد او را بعد از «مر ببکر» بياورد. وقتي اين را به يک فرد عادي هم نشان بدهيد، ميگويد که «خالدا» الفش زيادي است. اين جا خالد در واقع عطف به «ببکر» است و الف خالد را حذف ميکند و ميگويد: هر کس خالدا نوشته است، غلط نوشته است. پس بنابراين اين آقايان آمدهاند و گفتهاند که «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم» را با نصب خواندهاند عطف بدهند به «وجوهکم» کاري غلط است. خود بزرگان آنها اين حرف را رد کردهاند و به اين حرف اعتراض دارند که ما نميتوانيم اين ارجل را منصوب بخوانيم عطفا علي لفظ وجوه. اينکه ابن عربي ميگويد اين نظر من نظر بديع و ابتکاري است، چه نظر ابتکاري است که صداي همه بزرگان اهل سنت را درآورده است! پس اين قضيه قابل قبول نيست؛ حتي در نزد علماي اهل سنت. اما اينکه گفت: «السنة قاضية بأن النصب يوجب العطف علي الوجه و اليدين» بعدا بررسي خواهيم کرد و ثابت خواهيم کرد که آنچه که در سنت وارد شده اکثريت مبني بر مسح رجلين است نه غسل رجلين. هم وضوي که جبرئيل به پيامبر 7 آموزش داده که حدود چهل کتاب اهل سنت آن را آوردهاند؛ که جبرئيل آمد و گفت پايت را مسح کن. در بين اين روايات، صحيح هم وجود دارد، ضعيف هم باشد، آنها يک قاعده رجالي دارند که ميگويند: يقوي بعضها بعضا. و ميشود فقيه از معناي مشترک اين روايات استنبتاط حکم شرعي بکند.و لذا در وضوي جبرئيل به نبي اکرم به قدري طرق زياد هست که: يقوي بعضها بعضا. وضوي پيغمبر که از زبان حضرت امير P نقل شده است، همه صراحت دارند در مسح رجلين. اول کسي که قضيه غسل را مطرح کرد، عثمان بود که البته او هم دو روايت دارد: يکي مبني بر غسل و ديگري مبني بر مسح. 2. اشتراک لفظي مسح: بعضي از علماي اهل سنت گفتهاند که اصلا کلمه مسح در لغت مشترک است بين غسل و مسح. وامسحو؛ يعني هم ميشود سر را مسح کشيد و هم ميشود شست، پا را هم ميشود شست و هم ميشود مسح کشيد. کلمة المسح مشترک بين المسح و الغسل. مثلا قرطبي در تفسيرش، ج6، ص92، تعبيري دارد: ومن أحسن ما قيل فيه أن المسح والغسل واجبان جميعا فالمسح واجب علي قرائة من قرأ بالخفض و الغسل واجب علي قرائة من قرأ بالنصب والقرائتان بمنزلة الإيتين. اگر ما و ارجلِکم بخوانيم، ميشود يک آيه. و اگر به نصب هم بخوانيم يک آيه مستقلي ميشود؛ در حقيقت دو آيه ميشود. يک آيه بر مبناي قرائت نصب و يک آيه بر مبناي قرائت جرّ. ما چون از حقيقت خبر نداريم، اين آيه را دو آيه تصور ميکنيم. مضمون يکي ميشود غسل و مضمون ديگري مسح. و لذا هم غسل واجب است و هم مسح، هرکدام را بگيري به يکي از واجبين عمل کردهاي، مثل همان اذاً فتخير که ما در متعارضين داريم. بعد ايشان از عطيه نقل ميکند: وذهب قوم ممن يقرأ بالکسر الي أن المسح في الرجلين هو الغسل. مراد از مسح همان شستن است؛ چون در غسل هم دست کشيدن هست و هم شستن؛ ولي در مسح دست کشيدن هست و شستن نيست. بعد خودش ميگويد: قلت وهو الصحيح فإن لفظ المسح مشترک يطلق بمعني المسح و يطلق بمعني الغسل. اين اصل ادعاي ايشان است که بنابر آنچه که از قول لغويين آمده است، نظر من هم بر اين است که کلمه مسح مشترک است بين مسح و غسل. و بعد طولاني مطلب را بيان ميکند و ميگويد: المسح في کلام العرب يکون غسلا ويکون مسحا و منه يقال لرجل اذا توضأ وغسل اعضائه قد تمسح و يقال مسح الله ما بک اذا غسلک وطهرک من الذنوب. اگر کسي آمد و گفت: مسح الله مابک اذا غسلک و طهرک من الذنوب يا فغسل اعضائک يعني تمسح اعضائک. ابوحيان اندلسي اين قضيه را نقل کرده است در بحر المحيط، ج3، 438 (وروي عن أبي زيد : أن العرب تسمي الغسل الخفيف مسحا ويقولون : تمسحت للصلاة بمعنى غسلت أعضائي. تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 3، ص 452.) و ابن کثير دمشقي سلفي متوفاي 774 نقل کرده است در تفسيرش ج2، ص 35. ولي همين قضيه را خود بزرگان اهل سنت آوردهاند و زير بار آن نرفتهاند و گفتهاند: کلمه مسح عند الاطلاق، مردم کشيدن دست به چيزي را ميگويند و غسل شستن را ميگويند. اصلا در ميان عرف و مردم غسل شيء و مسح شيء دو چيز متفاوت است. اگر کسي گفت: «مسح يده علي رأس ولد» يا دستتان را بر سر يتيم بکشيد، يعني سر آنها را بشوييد؟ ! يا عبارت از نوازش کردن است. مرور يد علي شيء آخر سواء که اين مرور همراه با رطوبت باشد يا همرا با رطوبت نباشد؛ ولي کلمه غسل بدون ضميمه آب در عرف استعمال نميشود. اين مطلب خود عيني در عمدة القاري، ج2، ص239 آورده است و حلاجي کرده. و در حاشية تفسير بيضاوي، آقاي صافي ج1، ص270 آورده است و نقل کرده و رد کرده و گفته: «وهوه بعيد» محمد رشيد رضا در تفسر المنار، ج6، ص233 اين نظريه را ميآورد و ميگويد: «وهو تکلف زائد». اين حرف خيلي زور است که مسح همان معناي غسل را بدهد و هرکدام به جاي ديگري استعمال شود. و نيز وقتي که ما در تيمم داريم که مسح کنيد، آيا آنجا اگر به جاي مسح، غسل بدهيم، مکفي است يانه؟ غسل غير از مسح است؛ چه بسا شما چيزي را ميشوييد؛ اما اصلا دست نميکشيد. اهل سنت يک چيزي را در ذهنشان به عنوان يک عقيده قطعي تصور کردهاند و به دنبال اين هستند که براي اين عقيده قطعي دنبال توجيه بگردند. اگر کسي واقعا وسط قلب آنها را بشکافد و بگويد آيا واقعا به اين حرفي که ميگوييد ايمان داريد يانه؟ وسط قلبش داد ميزند نه ! ما ميخواهيم آن چيزي را که به او عقيده داريم، تثبيت کنيم. 3. الجرّ علي الجوار: اين مناقشه معرکة آراء است و در غالب کتابهاي فقهي شيعه هم آمده است و آن اين است که ما گفتيم که اگر چنانچه «ارجلِکم» خوانديم، در حقيقت عطف است بر «رؤوسکم» و ثابت ميشود که غسل واجب است و اين بزرگترين دليل ما بود که گفتيم چهار نفر از قراء «ارجلِکم» به کسر خواندهاند و اگر اين باشد، عقيده شيعه تثبيت ميشود. اهل سنت ديدهاند که چهار نفر از قراء اين چنين خواندهاند و کار کوچکي هم نيست و اين به جر خواندن دليل بر اين است که اگر ما به نصب هم بخوانيم، اين نصب عطف بر محل رؤوس است نه جاي ديگر، علماي اهل سنت آمدهاند خيلي دست و پا زدهاند. اکثر کتابهاي تفسيري اهل سنت غوغا کردهاند که ميگويند: شما چرا مجرور خواندن ارجل را بر مبناي جرّ علي الجوار نميدانيد؟ ما قاعدهاي داريم در علم نحو که يکي از جاهاي که ميشود لفظ را مجرور خواند، قاعدة همجواري است. و مثال ميزند: «جُحرُ ذبٍّ خربٍ»، لانه سوسمار خراب است. در اين جا در حقيقت بايد خواند شود: «جحر دب خربٌ» و حال آنکه همه خواندهاند خربٍ خواندهاند. در اينجا به اعتبار همجواري «خرب» را مجرور خواندهاند. چرا ما اين قاعده را در مانحن فيه اجرا نکنيم و بگوييم آن آقاياني که «ارجل» را به جرّ هم خواندهاند، بر مبناي همجواري بوده است؟ چون رؤوس مجرور بوده است، ارجل را هم مجرور خواندهاند و حال آنکه اعراب واقعي او نصب است. از علماي شيعه هم مرحوم شيخ طوسي، مرحوم ابن زهره در غنيه، مرحوم محقق در معتبر، مرحوم علامه حلي، مرحوم شهيد ثاني و... همگي مفصل بحث کردهاند و جواب دادهاند. مشخص ميشود که اين بحث در ميان علماي اهل سنت به عنوان يک دليل محکم مطرح بوده است. غالب علماي شيعه اين بحث را مطرح کردهاند و جواب دادهاند. از علماي اهل سنت، هم عمدة القاري آورده، هم آلوسي و... آوردهاند و يک قاعده مسلّم در بين اهل سنت است. جواب: در اينجا ما به کتابهاي لغت مراجعه ميکنيم. در کتاب لسان العرب، ج2، ص593 که عمدتا موارد استعمال را بررسي ميکند و بهترين کتاب در اين باب است، همين قضيه «الخفض علي الجوار» را مطرح ميکند و ميگويد يکي از قواعد لغت عرب «جر علي الجوار» است بعد ميگويد: الخفض علي الجوار، لايجوز في کتاب الله عزوجل وانما يجوز ذلک في ضرورة الشعر. تارج العروس، زبيدي، ج2، ص 222 ابيحيان که هم لغوي، هم نحوي و هم مفسّر است، و مورد تأييد همه مذاهب است، وقتي اين قضيه را مطرح ميکند ميگويد: وهو تأويل ضعيف جدّا ولم يرد الا في النعت حيث لايلبس علي خلاف فيه. بلي، اين قضيه را در جاهايي ميآوريم که امر ملتبس نشود. در «حجر ذب خرب» همه ميدانند که حجر مبتدا است و راه معناي ديگري ندارد؛ ولي برخلاف ارجلکم که اگر به نصب بخوانيم معنا بهم ميريزد و اصلا معنا چيزي ديگري ميشود. فخررازي که تلاش دارد سنت خلفا را احياء کند و از او تعبير ميکند به امام المشککين، حتي خيلي از جاها نسبت به آيه اولي الأمر صراحت دارد که ما از او عصمت ميفهميم، ولي چون در خارج آقاي ابوبکر معصوم نبود، ما ناگزيريم از دلالت آيه دست بر ميداريم. همين آقاي فخر رازي صراحت دارد و ميگويد: وهذا باطل من وجوه کما في جحر ذب خرب فإن المعمول من المعلوم بالضرورة أن الخرب لايکون نعتا بالذب بل بالجحر ففيه الإيه الامر من الالتباس غير حاصل. تفسير کبير فخر رازي، ج11، ص161 همين تعبير را آقاي ابن خازن که بغدادي و متوفاي 741 هست و کتابهاي متعددي دارد در لباب التأويل ج3، ص16 ميآيد و اين قضيه را رد ميکند و بعد ايشان موارد متعددي ميآورد از طبري و ديگران به عنوان مؤيد که جر ارجل به همجواري باطل است. جناب آقاي ابن همام، بنابر آنچه که شوکاني در فتح القدير، ج1، ص8 آورده است ميگويد: الخفض علي الجوار ليس بجيد اذ لم يأت في القرآن ولا في کلام فصيح. در کلام فصيح و قرآن ما نمونهاي نداريم که جر به جوار داده باشند. جناب صافي که حاشيهاي دارد بر تفسير بيضاوي در ج1، ص254 آمده و اين قضيه را رد کرده است. خود شوکاني ميگويد: لايجوز حمل الإية عليه. فتح القدير، ج2،ص16 نيشابوري در تفسير غرائب القرآن، ج6، 53 ميگويد: لايمکن ان يقال هذا في الإية المبارکة. قرطبي بعد از نقل اقول ميگويد: هذا القول غلط عظيم. احکام القرآن، قرطبي، ج6، 94 آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||