* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 08 آبان 1385 تعداد بازديد: 412 
وضو از ديدگاه فريقين: اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (2)
 پخش صوت  پخش صوت
   دان لود   دان لود 
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              08/08/85

ابن قدامه در آخر صفحه 121 دوباره وارد آيه مي‌شود و مي‌گويد:

واما الآيه...

اقوال را نقل مي‌کند و ادله متعدد آورده است که آن‌چه واجب است، غسل است. به شيعه هم طعنه زياد زده است که آن‌ها سنت را نفهميده‌اند.

وأما الآية فقد روى عِکرِمِة عن ابن عباس أنه کان يقرأ ( وأرجلکم) قال عاد إلى الغسل.

عکرمه غلام ابن عباس و شاگرد او بود و در نزد اهل سنت از ده نفر از رجاليون اهل سنت نُه نفر او را تکذيب و تفسيق کرده‌اند مبني بر اين که عکرمه ضرب المثل براي دروغ بوده است؛ حتي عبدالله بن عمر غلامش را مي‌زد و مي‌گفت:

لاتکذب علي کما يکذب عکرمه علي ابن عباس.

عکرمه ناشر افکار خوارج بوده است و اهل قمار و شطرنج بوده است. همه آورده‌اند و نود درصد علماي اهل سنت او را تقسيق کرده اند؛ مخصوصا اين‌که مي‌گويند:

کان يري رأي الخوارج.

حتي در بخش يمن، خوارج را مردم از زبان عکرمه گرفته‌اند. و حتي گفته‌اند که او در مني شمشير به دست مي‌گرفته و مي‌گفته: اگر من قدرت داشتم تمام اين کفاري را که در مني خدا را به دروغ عبادت مي‌کنند، از دم شمشير مي‌گذارندم. يعني از مسلمين به کفار تعبير مي‌کرده است.

و در آيه تطهير هم تنها کسي که ادعا کرده است که آيه تطهير در حق زنان پيغمبر است، همين عکرمه بوده است که در کوچه و خيابان جار مي‌زد: آيه تطهير آن‌چه که شما تصور مي‌کنيد نيست،

ليس کما تذهبون اني باهلته أنها نزلت في نساء النبي.

معلوم مي‌شود که نظر مردم غير از اين بوده است؛ ولي او مي‌خواهد بگويد که آيه تطهير در حق زنان پيغمبر نازل شده است و در حق اميرالمؤمنين و فرزندانش نازل نشده است؛ در حالي که در صحيح بخاري و مسلم نزول آيه تطهير را در حق اميرالمؤمنين عليه السلام مفروغ عنه گرفته‌اند.

علماي شيعه به اجمعهم او را تفسيق کرده‌اند؛ يعني علماي شيعه قديما و حديثا بر تفسيق او اجماع کرده‌اند و علماي اهل سنت هم نود درصد او را تفسيق کرده‌اند و کساني هم که او را تعديل کرده‌اند به نحوي است که خود عبارت‌ها لغزنده است، انگار که خودش هم مطمئن نيست.

وأما الآية فقد روى عِکرِمِة عن ابن عباس أنه کان يقرأ ( وأرجلکم) قال عاد إلى الغسل.

يعني قبلا مسلمانان مسح مي‌کردند و قتي آيه آمد «وارجلَکم » مردم دوباره به غسل برگشتند.

وروى عن علي وابن مسعود والشعبي أنهم کانوا يقرؤونها کذلک وروى ذلک کله سعيد، وهي قراءة جماعة من القراء منهم ابن عامر فتکون معطوفة على اليدين في الغسل ومن قرأها بالجر فللمجاورة....

وفي کتاب الله تعالى ( إني أخاف عليکم عذاب يوم اليم) جر أليما وهو صفه العذاب المنصوب لمجاورته المجرور وتقول العرب: جحر ذب خرب.

در کتاب خداوند تعالي آمده است اني اخاف عليکم عذاب يوم اليم. اليم مجرور است در حالي که صفت براي عذاب است که منصوب مي باشد. اليم مجرور شد بخاطر مجاورت با يک کلمه مجرور.

جواب اين کلام را بايد از تفاسير خود اهل سنت پيدا کنيم؛ چون بايد از باب «وجادلهم بالتي هي احسن » باشد. احتجاج يعني: «اقامة الحجة عند الخصم » نه «اقامة الحجة عندنا ». آن تعبير ابن حزم اندلسي فراموش نکنيم که مي‌گويد:

لا معني لإستدلالنا علي الشيعه بکتبنا و هم لا يصدقونها و کذا لا معنا لإحتجاج الشيعه علينا بکتبهم ونحن لا نصدقها.

معني ندارد بر شيعه به کتابهايمان استدلال کنيم در حالي که آنها تصديقش نمي کنند وهمچنين معنا ندارد که بر ما به کتبشان احتجاج کنند در حالي که ما تصديقش نمي کنيم.

و لذا در اين قضايا بايد به کتاب‌هايي مراجعه کنيم که مورد تأييد آن‌ها است؛ مخصوصا در بحث با وهابيت،‌ ابن تيميه در ميان مفسرين به تفسر طبري متوفاي 310 هجري يک ارادت فوق العاده دارد. در خود منهاج السنه چند جا از طبري و تفسيرش نام مي‌برد و تجليل مي‌کند و مي‌گويد که اين تنها تفسيري است که مشتمل بر احاديث جعلي و دروغين نيست. و لذا به اين نکته توجه داشته باشيد که تفسير طبري در نزد ابن تيميه ارزش داشته است. تفسير ابن کثير بعد از ابن تيميه نوشته شده است، وهابيت امروزه به تفسير ابن کثير ارادات دارند.

در تفسير طبري، ج12، ص36، خيلي قشنگ و زيبا مطلب را بيان کرده است:

وجعل الأليم من صفة اليوم وهو من صفة العذاب إذ کان العذاب فيه کما قيل: ( وجعل الليل سکنا) وإنما السکن من صفة ما سکن فيه دون الليل.

اليم از صفت يوم است، در ظاهر ما مي‌بينيم که اليم صفت يوم است و حال آن‌که او بايد از صفات عذاب باشد، عذاب است که دردناک است نه يوم.

بعد مي‌گويد:

وقتي خود روز ظرف براي عذاب قرار مي‌گيرد، گويا خود روز دردآور است.

مثلا ما مي‌گوييم: امروز چه روز درد آوري بود، فلان شب، چه شب خوشي بود. شب که خوش نيست؛ بلکه آن‌چه در شب گذشت خوشايند بوده. يا مثلا کسي که سر درد مي‌گيرد مي‌گويد: برايم چه شب دردآوري بود. اين درد‌آور را صفت براي شب مي‌آورد و حال آن که شب گناهي ندارد، شب بما هو شب دردآور نيست؛ بلکه آن سر درد هست که دردآور است.

بعد ايشان از آية قرآن هم دليل مي‌آورد:

وجعل الليل سکنا.

ليل سکن نيست، بلکه افرادي که در شب هستند آرامش دارند، خداوند آرامش را براي مردمي که در شب هستند، داده است، شب که آرامش ندارد.

شبيه اين سخن را تفسير واحدي در ج1، ص518 دارد، تفسير سمعاني در ج2، ص423، تفسر بغوي دارد. خود ابن تيميه به تفسر بغوي عنايت ويژه دارد، خيلي تمجيد مي‌کند، از مصابير السنه بغوي تا حد عرش اعلي تجليل مي‌کند. و همچينين در تفسير نسفي مي‌گويد:

وصف اليوم بأليم من الإسناد المجازى لوقوع الأمل فيه.

اين هم يک توجيه ديگري است که مي‌گويد: اين‌جا که اليم را صفت براي يوم قرار داده است، از باب اسناد در مجاز است؛ براي اين‌که درد در روز قرار گرفته است.

بيضاوي هم گفته است:

«إني أخاف عليکم عذاب يوم أليم» مؤلم وهو في الحقيقة صفة المعذب لکن يوصف به العذاب وزمانه على طريقة جد جده ونهاره صائم للمبالغة.

 تفسير بيضاوي ج3، ص229

ابوحيان که هم لغوي، هم نحوي و هم مفسر است، در تفسير البحر المحيط ج5، ص215 مي‌گويد:

اسناد الم الي اليوم مجاز لوقوع الالم فيه لا به.

بعد از زمخشري نقل مي‌کند که گفته:

ان قلت: فاذاً وصف به العذاب.

در جواب مي‌گويد:

قلت مجازي مثله لأن الاليم في الحقيقة هو المعذب و نظيرهما قولک: نهاره صائم.

روز‌ها که روزه دارد نيست‌‌؛ بلکه خود مکلف است که روزه دار است؛ ولي ما مي‌آييم روزه را به جاي اين که نسبت بدهيم به مکلف، نسبت مي‌دهيم به خود يوم. يا مي‌گويم:

قائم ليله.

اوني که شب زنده‌داري مي‌کند، مکلف است نه شب.

اين‌ها جواب‌هايي بود که از ابن قدامه مقدسي و نووي و ديگران که گفته‌اند: اگر ارجلِکم هم بخوانيم به خاطر قاعده همجواري است. قاعده همجواري که ما قبلا نقل کرديم که فقط در ضرورت شعري و در جايي است سخن به بن بست مي‌خورد، متکلم متوصل مي‌شود. آن‌ها گفتند که در قرآن هم مشابه دارد.

بحثي ديگري که ابن قدامه دارد توجيهات بلامرجح است اگر يک آدم منصف آن را بخواند،‌ مي‌فهمد که خودش معتقد است که آيه دلالت بر مسح مي‌کند و به دنبال راه گريز است و دنبال اين است که براي آن معتقدات خودش يک توجيهي بيان کند. اول در ذهنش آورده است که حکم الله غسل الرجلين است، حالا براي اين حکم الله به دنبال اين است که از آيه و روايت مؤيد پيدا کند. يعني به جايي اين‌که يک حکم الله نا معلومي باشد و برود سراغ قرآن و روايات براي کشف حکم الله، اين‌ آقا بر عکس کرده است، اول يک چيز باطل را در ذهنش به عنوان حکم الله تصور کرده‌است، بعد به دنبل مؤيد در قرآن و سنت مي‌گردد.

اهل سنت همه چيزشان به رأي است، تفسير، تاريخ و... به رأي است. مثل ذهبي که هر چه روايت در مدح حضرت امير عليه السلام است و مي‌تواند رد کند، سعي مي‌کند به نحوي قبول نکند. به دنبال بهانه است، فلاني شيعي است، غالي است و... اگر بيست نفر کسي را توثيق کرده و فقط يک نفر او را تضعيف کرده باشد، آن بيست نفر را کنار مي‌گذارد و مي‌گويد: قد ضعفه ابن عدي. بعد مي‌آيد به يک روايت که راهي براي تضعيفش پيدا نکرده است، مثل حديثي که پيغمبر فرموده:

يا علي عدوّک عدوّي و عدوّي عدوّ الله.

مي‌گويد: با اين که سند مشکل ندارد؛ ولي:

يشهد القلب بأنّه الباطل.

ولم يتکلموا فيه إلا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثا في فضائل على ( 1 )، يشهد القلب أنه باطل. ( هامش ) : من ذلک الحديث : عدوک يا علي عدوي، وعدوي عدو الله ( هامش خ ).

ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 1، ص 82.

ابن کثير دمشقي هم در کتاب البداية و النهايه همين تعبير را در باره حديثي ديگر در فضيلت امام علي p دارد که عين متن آن و جواب آن را که مؤسسه آل اللبيت o داده است را مي‌نويسم :

وروى عن ابن عباس فقال أبو محمد يحيى بن محمد بن صاعد : ثنا إبراهيم بن سعيد الجوهري، ثنا حسين بن محمد، ثنا سليمان بن قرم، عن محمد بن شعيب، عن داود بن عبد الله بن عباس عن أبيه عن جده ابن عباس قال : إن النبي صلى الله عليه وسلم أتي بطائر فقال : " اللهم ائتني برجل يحبه الله ورسوله فجاء علي فقال : اللهم وإلى " وروى عن علي نفسه فقال عباد بن يعقوب : ثنا عيسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علي، حدثني أبي، عن أبيه عن جده عن علي قال : أهدي لرسول الله صلى الله عليه وسلم طير يقال له الحبارى فوضعت بين يديه، وکان أنس بن مالک يحجبه، فرفع النبي صلى الله عليه وسلم يده إلى الله ثم قال : " اللهم ائتني بأحب خلقک إليک يأکل معي هذا الطير . قال فجاء علي فاستأذن فقال له أنس : إن رسول الله يعني على حاجته . فرجع ثم أعاد رسول الله صلى الله عليه وسلم الدعاء فرجع ثم دعا الثالثة فجاء علي فأدخله، فلما رآه رسول الله قال : اللهم والى . فأکل معه فلما أکل رسول الله وخرج علي قال أنس : سمعت عليا فقلت يا أبا الحسن استغفر لي فإن لي إليک ذنب وإن عندي بشارة، فأخبرته بما کان من النبي صلى الله عليه وسلم فحمد الله واستغفر لي ورضي عني أذهب ذنبي عنده بشارتي إياه " ومن حديث جابر بن عبد الله الأنصاري أورده ابن عساکر من طريق عبد الله بن صالح کاتب الليث عن ابن لهيعة عن محمد بن المنکدر عن جابر فذکره بطوله . وقد روي أيضا من حديث أبي سعيد الخدري، وصححه الحاکم ولکن إسناده مظلم وفيه ضعفاء . وروي من حديث حبشي بن جنادة ولا يصح أيضا ومن حديث يعلى بن مره والاسناد إليه مظلم، ومن حديث أبي رافع نحوه وليس بصحيح . وقد جمع الناس في هذا الحديث مصنفات مفردة منهم أبو بکر بن مردويه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فيما رواه شيخنا أبو عبد الله الذهبي ورأيت فيه مجلدا في جمع طرقه وألفاظه لأبي جعفر بن جرير الطبري المفسر صاحب التاريخ، ثم وقفت على مجلد کبير في رده وتضعيفه سندا ومتنا للقاضي أبي بکر الباقلاني المتکلم . وبالجملة ففي القلب من صحة هذا الحديث نظر وإن کثرت طرقه والله أعلم .

البداية والنهاية، ابن کثير، ج 7، ص 389، 390).

اين هم جواب آقاي ميلاني مد ظله العالي :

أقول : فدليل ابن کثير على ضعف هذا الحديث أن قلبه لا يساعد، قلب ابن کثير لا يساعد على قبول هذا الحديث، کما أن قلب أبي جهل لم يساعد على قبول القرآن والإسلام، فليکن، وأي مانع ؟ قلبه لا يساعد، لا يقول : إنه موضوع، لا يقول : إنه حديث مکذوب، لا يقول : في سنده کذا وکذا، لا يقول : الراوي ضعيف لقول فلان، لنص فلان على ضعفه، وأمثال ذلک، فإنها مناقشات علمية تسمع، إنها مناقشات علمية قابلة للبحث، قابلة للنظر، وأي مانع ! يقول : وبالجملة، ففي القلب من صحة هذا الحديث نظر وإن کثرت طرقه . الرجوع إلى القلب من جملة أساليبهم في رد بعض الأحاديث، أذکر لکم شاهدا واحدا فقط، وإلا لطال بنا المجلس . عندما يريدون أن يردوا حديثا وقد أعيتهم السبل، فلم يمکنهم المناقشة في سنده بشکل من الأشکال، يلجأون إلى القسم أحيانا، کقولهم : والله إنه موضوع، وأي دليل أقوى من هذا ؟ ! أو يلتجئون إلى قلوبهم : والقلب يشهد بأن هذا الحديث موضوع، أذکر لکم شاهدا واحدا فقط . في مستدرک الحاکم حديث عن علي ( عليه السلام ) : أخبرني رسول الله : إن أول من يدخل الجنة أنا وفاطمة والحسن والحسين، قلت : يا رسول الله فمحبونا ؟ قال : من ورائکم . يقول الحاکم : صحيح الإسناد ولم يخرجاه (مستدرک الحاکم 3 / 151) . هذا حديث الحاکم، وما ذنبنا إن کان الحاکم کاذبا بنقل هذا الحديث وفي حکمه بصحته، نحن المحبون لأهل البيت ندخل الجنة وراء أهل البيت، هم يدخلون ونحن وراءهم، لأننا نحب أهل البيت، وهذا لا يمکن لأحد إنکاره . فيقول الذهبي في تلخيصه للمستدرک في ذيل هذا الحديث : الحديث منکر من القول يشهد القلب بوضعه ( 1 ) . ليته ناقش في سند الحديث، بضعف راو من رواته، يشهد القلب بوضعه ! ! ولماذا يشهد قلب الذهبي بوضع هذا الحديث ؟ الحديث يقول : إن أول من يدخل الجنة رسول الله وعلي وفاطمة والحسن ومحبوهم من وراءهم، أي مانع من هذا ؟ وأي ضير على الذهبي حتى يشهد قلبه بأن هذا الحديث موضوع ؟ ولماذا ؟ هل حب أهل البيت مانع من دخول الجنة فيکون قلبه يشهد بوضع هذا الحديث ؟ أو يشک في أن رسول الله وعليا وفاطمة والحسنين أول من يدخل الجنة ؟ أيشک في هذا ؟ لماذا قلبه يشهد بوضعه ؟ فتأملوا في هذا .

حديث الطير، السيد علي الميلاني، ص 43، 45.

يعني اين جا قاضي قلب ايشان است، حالا ممکن است که قلب کسي ديگري: يشهد بأن الذهبي ناصبي. همان‌طوري که سخاوي از شاگردان ايشان صراحت دارد که استاد ما:

فيه نصب.

در استاد ما آقاي ذهبي يک شعبه‌اي از نصب هست.

علي اي‌حال آن‌ها همه چيزشان به رأي است؛ يعني يک چيز را در ذهن‌شان آورده‌اند که ابوبکر خليفه حق است و خدشه ناپذير است و دليل‌هايي که عليه او است را بايد توجيه کنيم و مطالب ضعيف را هم تلاش کنيم که به کرسي بنشانيم. حالا اين عقيده چه هست نمي‌دانيم.

ابن قدامه بعد از قضيه الجوار سه قضيه ديگر دارد: يکي اين‌که:

وتحديده بالکعبين دليل على أنه أراد الغسل فإن المسح ليس بمحدود.

محدود شدن به کعبين دليل است که مراد خداي عالم غسل بوده است، چون مسح حدود ندارد، نمي‌تواند رجلين عطف به رأس باشد؛ چون عطف محدود به غير محدود مي‌شود؛ ولي در غسل، محدود است به الي المرافق. چون در غسل محدود است، اين محدود بودن دست، دليل است که ما در رجلين هم ما غسل داريم.

اين جواب يک فقيهي است که به عنوان يک فقيه مسلّم؛ به ويژه وهابي‌ها از او ياد مي‌کنند. اين جواب را اگر يک بچه طلبه بگويد، يک استاد دانشگاه بگويد، يا يک عوام بگويد، هيچ گلايه‌اي نيست.

اين جا جاي هو کردن است. بايد در جواب گفت که در وجه کجايش محدود است؟ ما چهار عضو داريم، وجه، دست، سر و پا. اگر اين باشد، سيد مرتضي تعبير خيلي قشنگي دارد و از اين شبهه جواب داده است، به قدري قشنگ جواب داده است، به قدري زيبا جواب داده است که «ليليق أن يکتب بالنور علي خدود الحور » البته اين تعبير مال مرحوم سبزواري در منظومه است. تعبير سيد مرتضي به قدري تعبير قشنگ است، مي‌گويد:

لأن الآية تضمنت ذکر عضو مغسول غير محدود وهو الوجه وعطف عليه مغسولا محدودا وهما اليدان ثم استأنف ذکر عضو ممسوح غير محدود وهو الرأس فيجب أن تکون الأرجل ممسوحة وهي محدود معطوفة عليه دون غيره ليتقابل الجملتان في عطف مغسول محدود على مغسول غير محدود، وفي عطف ممسوح محدود على ممسوح غير محدود.

الانتصار، الشريف المرتضى، ص 110

در وجه نامحدود است‌، ايدي محدود عطف شده است، سر هم غير محدود است، ارجل محدود بر او عطف شده است. در حقيقت اين يک نوعي از فصاحت و بلاغت است که اگر چنانچه بگوييد که در رجل بايد بشوييم، اين تقابل دو جمله به هم مي‌خورد و اين خودش يک نوع ضعف در فصاحت و بلاغت است.

اشکالي ديگر يا در حقيقت راه‌گريزي که ابن قدامه دارد، اين است که:

( فإن قيل) فعطفه على الرأس دليل على أنه أراد حقيقة المسح قلنا قد افترقا من وجوه ( أحدها) ان الممسوح في الرأس شعر يشق غسله والرجلان بخلاف ذلک فهما أشبه بالمغسولات.

اگر کسي به ابن قدامه بگويد که آقاي ابن قدامه اگر کسي سرش طاس است، يا آن‌هاي که سرشان را تراشيده‌اند که از ويژگي‌هاي وهابيت اين است که سرشان را کاملا مي‌تراشند، پس اين حرف شما در آن‌جا معني ندارد، بايد سرشان را بشورند. يا کسي که صورتش مو دارد. در اين انبوهي از علماي اهل سنت که سرشان مو ندارد و برعکس ريش بلندي هم دارد، اين حرف شما تطبيق نمي‌کند آن‌ها بايد سرشان را بشويند و صورت را مسح بکشند.

آقاي سبحاني اين‌گونه جواب داده است:

فأما الاول: فأي مشقة في غسل الشرع اذا کان المغسول جزءاً منه فإنّه الواجب في المسح، فليکن کذلک عند الغسل.

 الانصاف، ج1، ص38

چه مشقتي است در شستن مو در صورتي که بخشي از اين شعر را ما مي‌شوييم؟

حنبلي ها واجب مي‌دانند ولو يک بخش از موي جلوي سر را مسح کنند کفايت مي‌کند. اگر کسي به اندازه دو انگشت به عرض و يک انگشت به طول آن را مي‌شويد، چه مشقتي دارد؟

به ويژه در مناطق عربي که هوا خيلي گرم است، شستن سر يک نوع خنکي مي‌آورد. اين عرق‌ها و گرما را مي‌برد. اگر قرار باشد، دنبال حکمت بگرديم، شستن سر به مراتب به طبيعت بشر نزديک تر است تا مسح سر.



آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما