* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 26 اسفند 1387 تعداد بازديد: 3421 
نقدي بر سخنان آقاي مجتهد شبستري در دانشگاه صنعتي اصفهان
 

بسم الله الرحمن الرحيم

سخنراني اخير جناب آقاي مجتهد شبستري، که (به تاريخ5/اسفند/87) در دانشگاه صنعتي اصفهان ايراد گرديد، در باب اموري از قبيل معناي دين و چگونگي تطور تاريخي آن، ملاک صادق بودن دين، دخالت يا عدم دخالت عنصر ماورائي در دين و مباحثي از اين دست؛ حاوي نکاتي بديع و چالش برانگيز (اگر نگوييم اعجاب برانگيز) است که جاي کندوکاو مفصل دارد.

اما در اين مقال قصد بر آن است که محتواي اين سخنراني؛ از زاويه خاصي مورد بررسي قرار دهيم، که گرچه هيچ يک عناوين يادشده فوق نيست، اما به زعم اين نويسنده؛ در محک زدن به ميزان دقت ورزي سخنران محترم؛ طريقه راهگشايي است.

رويکرد موردنظر، بررسي موارد استناد ايشان به آيات قرآن کريم در ضمن سخنراني است، که نشان خواهيم داد تا چه حد داراي اشکال مي باشد و از آن جا که قرآن کريم، منبعي بسيار مهم در دين شناسي است، بي دقتي در کاربرد آيات قرآن، نشانه اي بر ضعف مباحث خواهد بود.

1-     در ضمن بحث از عصمت پيامبر اکرم(ص)، آقاي شبستري گفته اند:
«در مورد خود پيامبر گفته شده است که ليغفر الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر اين آيه قرآن است ديگر تا اين که خدا بيامرزد از تو گناهي که سر زده در قبل و بعد.»

در مقام بررسي بايد گفت: متن آيات کريمه، در سوره فتح چنين است:
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْــــحًا مُّبِينًا(1)لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يهَْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيــمًا(2) وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا(3)
ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم.(1) تا خداوند [.....] و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد.(2)و پيروزى شكست‏ناپذيرى نصيب تو كند.(3)

عبارت مورد استناد آقاي شبستري را ترجمه نکرده و به جاي آن [.....] قرار داديم؛ تا به بررسي معناي صحيح آن بپردازيم.

بر اساس معناي مورد ادعاي آقاي شبستري، خداوند به پيامبر فرموده: ما مکه را به فتح تو در آورديم تا بدين وسيله؛ گناهانت را بيامرزيم.

ملاحظه کنيد که اساساً معناي فوق، تا چه اندازه نامربوط و غير منطقي خواهد بود. اين که خداوند بفرمايد ما فتح مکه را نصيب تو کرديم تا گناهانت را بيامرزيم معنا ندارد! طبعاً آمرزش؛ نتيجه عملي از جانب شخص محتاج آمرزش، و شامل حال کسي است که خود او کاري کند تا سزاوار آمرزش گردد، نه اين که خداوند، خود براي او کاري انجام دهد و سپس به خاطر آن کار، او را مشمول آمرزش نمايد!

روال منطقي مسئله، همان است که در بسياري آيات قرآن نيز ملاحظه مي شود، مانند:
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (فاطر/7)
 و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، آمرزش و پاداش بزرگ از آن آنهاست‏.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (آل عمران/31)

بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.

... فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ (ص/24) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِك‏...

... از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد، پس ما آن عمل را بر او بخشيديم‏ ...

شخصي ايمان ورزيده، عمل شايسته انجام داده، از پيامبر پيروي کرده، توبه و انابه کرده و يا ... آن گاه خداوند، بدين واسطه او را مشمول مغفرت خود قرار داده است، نه آن که خدا زمينه کاري آن هم مانند «فتح مکه» را براي کسي پيش آورد و سپس به همين واسطه؛ او را مشمول آمرزش نمايد.


 ضمن آن که اين دو موضوع؛ سنخيتي هم با يکديگر ندارند. اساساً «فتح مکه» چه ربطي به «آمرزش گناه» دارد تا با «لام تعليل» به هم ارتباط يابند و دومي؛ نتيجه اولي دانسته شود؟ «فتح مکه» مسئله اي اجتماعي؛ و حادثه اي بسيار تعيين کننده در سير تاريخي دعوت اسلامي است و «آمرزش گناه» - صرفنظر از مناقشه بسيار جدي بر سر آن؛ در بحث«عصمت» - مسئله اي است شخصي، که آن را نتيجه ي امر اخير دانستن؛ معقول نخواهد بود.


اما معناي صحيح، که داراي اين ايرادها نباشد چيست؟
براي يافتن معناي صحيح؛ بايد درباره کلمه «ذنب» دقت کرد. در برخورد نخست؛ «ذنب»، «گناه» معنا مي شود، کما اين که مثلاً در لسان العرب، در برابر کلمه «ذنب» نوشته است: «الإِثْمُ و الجُرْمُ و المعصية». اما از نقطه نظر دقت ورزانه در علم لغت، هيچ دو کلمه اي دقيقاً مترادف و هم معنا نيستند. قطعاً «ذنب»، «اثم»، «جرم» و «معصيت» هريک اختلافاتي با هم دارند.

لذا در کتاب «قاموس قرآن» در توضيح معناي مصدر «جَرم» آمده:
«مجمع البيان، اقرب الموارد، قاموس، مفردات و صحاح آن را به معنى قطع گفته‏اند. به عقيده طبرسى گناه را از آن جهت جُرم گويند كه عمل واجب الوصل را قطع مي كند.بنابراين قول، گناهكار را ازآن مجرم گويند كه عمل صالح را قطع مي كند.»

اما در همان کتاب، درباره معناي «ذنب» آمده:
«ذنب (بر وزن عقل) در اصل بمعنى گرفتن دم حيوان و غيره است. هر فعلي كه عاقبتش وخيم است آنرا ذنب گويند زيرا كه جزاى آن مانند دم حيوان در آخر است و لذاست كه به گناه تبعه گويند كه جزايش در آخر و تابع آن است.» ‏

در نتيجه دو کلمه «جرم» و «ذنب» که هر دو به معناي «گناه» به کار مي رود، دو معناي ريشه اي مختلف دارند، لذا کتبي مانند «الفروق اللغوية» به بررسي تفاوت ها ميان لغات «قريب المعني» مي پردازد. در اين کتاب، راجع به معناي «ذنب»، مي خوانيم:

    « قالوا ... انما يسمي الذنب ذنباً لما يتبعه من الذم، و اصل الکلمة علي قولهم الاتباع و منه في ذنب الدابة لانه کالتابع لها»
«گفته اند همانا گناه را به دليل سرزنشي که در دنبالش مي آيد،«ذنب» مي گويند و اصل معناي کلمه به گفته آنان «درپي آمدن» است و دم حيوان را به اين دليل «ذَنَب» مي گويند که مانند چيزي است که دنبال او مي آيد.»

همچنين اصل معناي «مغفرت»، «پوشاندن» است، که خوشبختانه آقاي شبستري در همين سخنراني، بدان اشاره نموده و گفته اند:
    « غفر به معناي پوشاندن است. ستر است. استغفار يعني اينکه انسان بخواهد خدا آدم را بپوشاند.»

خوب اکنون به روشني مي توان گفت که «غفران ذنب» نيز در اصل به معناي «پوشاندن عملي است که پيامدهاي نامطلوب دارد» و يا به تعبير ديگر «از ميان بردن پيامدهاي نامطلوب يک عمل»


معناي آيه سوره فتح نيز چنين خواهد بود: «ما مکه را به فتح تو درآورديم تا پيامدهاي نامطلوب اعمال دور و نزديکت را از بين ببريم.» اما اين پيامدهاي نامطلوب را براساس آن چه در تاريخ و کتب تفسير آمده و برخي روايات نيز بر آن ها دلالت دارد، مي توان دو دسته دانست. اولاً مشرکين مکه به دليل اصل دعوت رسول خدا(ص) به توحيد، کينه ها به دل گرفتند و بيش از بيست سال، هر چه توانستند با اسلام و مسلمانان دشمني کردند، که با فتح مقتدرانه مکه، سلسله اين اقدامات خصمانه قطع شد.


ثانياً با توجه به مقدمات فتح مکه، يعني اعلام رسول خدا(ص) در سال ششم هجري؛ مبني بر اين که در عالم رؤيا، ورود همراه با امنيت مسلمانان به مسجد الحرام را ديده اند و پيرو آن، حرکت مسلمين به سوي مکه و سپس ممانعت مشرکان از ادامه حرکت آنان؛ که به انعقاد «صلح حديبيه» منجر شد، اين واقعه براي مسلماناني که هنوز داراي عمق معرفت لازم نسبت به خدا و رسول نبودند، ايجاد ترديد نمود، چنان که در حديبيه، ابتدا حاضر نبودند از احرام درآيند، و بر اساس نقل متون تاريخي؛ حتي پس از سه نوبت امر کردن رسول خدا(ص)، باز هم درنگ مي ورزيدند و تبعيت نمي کردند.


پس از فتح مکه، بر مسلمانان نيز، حکمت رؤياي پيامبر اکرم(ص) و انعقاد صلح توسط حضرت آشکار شد. آنان دريافتند که منظور از ورود ايمن به مسجد الحرام که وعده آن در رؤياي رسول خدا(ص) داده شده بود، همين ورود مقتدرانه پس از فتح مکه، و زمينه ساز آن نيز؛ صلح حديبيه بوده است. بدين ترتيب همه ترديدها و تشيک ها (پيامدهاي نامطلوب) از ميان رفت.


در آيه 27 همين سوره(فتح)، قرآن کريم به اين ماجرا اشاره نموده است.

ملاحظه کنيد که با توجه به توضيحات فوق، آيه نخست سوره فتح؛ تا چه حد در مقام بزرگداشت جايگاه رسول اکرم(ص) است و خداي متعال، با تعبير «ما براي تو فتح آشکاري رقم زديم.»، حادثه عظيمي چون فتح مکه را نعمتي از جانب خود براي آن جناب قلمداد مي فرمايد و آن را نيز در حکم علتي براي محو کردن پيامدهاي نامطلوبي مي شمارد که در اثر اقدامات تبليغي پيامبر(ص)، در درجه اول متوجه ايشان شده بود. در لحن اين آيه، پيامبر اکرم(ص) محور عنايات الهي است.


بنابراين برداشت ناصواب اين که آن حضرت گناهاني داشته، بسيار بسيار با روح اين آيه کريمه فاصله دارد.

2-     آقاي شبستري در بخشي از سخنراني مورد بحث، با استناد به آيه ديگري از قرآن گفته اند:
«"قل انّما انا بشرٌ مثلکم ..." من مثل شما يک انسانم، علايق شما را هم دارم، تمايلات شما را هم دارم، نقطه ضعف هاي شما را هم دارم. اگر شما در درون خودتان وهم ها و خيالات بر شما غلبه مي کند و بايد خودتان از زير اينها بيرون بکشيد، تاريک مي شود درونتان بايد روشنايي ايجاد کنيد. من هم همينطور. شما چيزهايي را دوست داريد، من هم دوست دارم. شما از چيزهايي بدتان مي آيد من هم بدم مي آيد.... "انا بشر مثلکم" يه اضافه دارد "يوحي الي انما الهکم اله واحد" تفاوت من با شما اينست که من هميشه در درون به من امدادي [وحيي] مي رسد و آن امداد اين است که اله شما اله واحد است.»

 ايشان از آيه مورد استناد، نتيجه گرفته که تنها تفاوت پيامبر اکرم(ص) با سايرين، وحي است. (آن هم وحي بدين مضمون که « اله شما اله واحد است.») آن گاه تمام ضعف هاي انسان هاي عادي را قابل تسري به آن حضرت دانسته است.


اين خطاي بزرگي است؛ که اشتباهات قابل توجهي را در شناخت مقام رسول خدا(ص) ناشي مي شود.

توضيح اين که منحصر دانستن اختلاف ساير انسان ها با پيامبر اکرم(ص) به وحي، ناشي از کاربرد کلمه «انما» در آيه شريفه مي باشد. «انما» از ادات حصر است که علماي نحو در توضيح کاربرد آن گفته اند: «آن چه بعدش ذکر شده اثبات، و غير آن رانفي مي کند.»


به عنوان مثال؛ از«انما ضرب زيد عمروا» دو مطلب فهميده مي شود:
1- زيد عمرو را زده است.
2- زيد کسي جز عمرو را نزده است.

به تعبير ديگر، اگر کسي بگويد:«من بنّا هستم.»، ممکن است در کنار اين شغل، شغل دوم و سومي هم داشته باشد. راننده، نجار، نقاش،.... نيز باشد، اما اگر گفت: «من فقط بنّا هستم.» يعني اينم و جز اين نيستم، و لذا گوينده؛ با کاربرد حصر، همه مشاغل به جز بنّايي را از خود نفي نموده است.


اما کاربرد حصر؛ به اين مطلب خلاصه نمي شود. در کنار مثال هايي که آورديم و به آن ها «حصر مطلق» مي گويند، نوع ديگري وجود دارد، که «حصر نسبي» ناميده مي شود.


باز هم مثالي مي آوريم. شخصي را در نظر بگيريد که هم «بنّا» و هم «نجّار» است. اگر کسي به حالت اعتراض، به يک ساختمان در حال ساخت، که اين شخص به عنوان بنّا در آنجا مشغول کار است؛ وارد شود و  با داد و فرياد بگويد: «اين چه وضعي است، چرا اين قدر مصالح ساختماني در کوچه و خيابان ريخته ايد و راه مردم را بند آورده  ايد؟ » در اين حالت اگر وي پاسخ دهد: «آقا به من چه ربطي دارد؟» «من فقط بنّا هستم.»، منظور وي از جمله اخير قطعاً اين نيست که «بنّا هستم.» و «نجار و آهنگر و نقاش و ..... نيستم.» بلکه منظور اين است که «من بنا هستم.» و بر خلاف تصور يا ادعاي شما «مسئول کارگاه ساختماني نيستم.» و مشکلاتي که گفتيد، به من مربوط نيست.

حصر مطلق اگر مثلاً راجع به مشاغل به کار برده شود، ناظر به همه شغل ها خواهد بود، يعني يک (يا چند) شغل را براي کسي ثابت و همه مشاغل ديگر را نفي مي کند، اما حصر نسبي اصلاً چنين کارکردي ندارد و مجموعه مرجع آن، صرفاً ذهن مخاطب است.

بنابراين اگر از کسي سؤال شود که چه حرفه ها و شغل هايي دارد، و او بگويد: «من فقط بنّا هستم.» يعني «من بنّا هستم و هيچ شغل ديگري ندارم.»، اما اگر جمله «من فقط بنّا هستم.» در فضاي «حصر نسبي» بيان شود، معنايش آن است که « من بنّا هستم، نه آن چه شما فکر مي کنيد.» ضمن اين که از آن؛ نفي ساير مشاغل فهميده نمي شود.

توضيح فوق، دقيقاً تعريف يکي از انواع سه گانه «حصر نسبي»  است که آن را «حصر قلب» ناميده و کاربرد آن را در جايي مي دانند که «متکلم مي خواهد عکس عقيده مخاطب را به او القا کند.»  

طبعاً تشخيص اين که حصر؛ مطلق است يا نسبي، بايد با توجه به سياق و فضاي کلام و قرائن موجود به دست آيد.

از توضيحاتي که گذشت، فهميده مي شود که «حصر نسبي» در مقام نفي عقيده مخاطب و نشاندن عقيده متکلم به جاي آن به کار مي رود.

اکنون به آيه مورد بحث بپردازيم و بررسي اين که چه نوع حصري در آن به کار رفته است.

در اين آيه به پيامبر(ص) دستور داده مي شود که «بگو: من فقط"بشري مانند شما که به من وحي مي شود" هستم.»

آيا اين کلام؛ يعني «بشري مانند شمايم که به من وحي مي شود ولاغير.» يا معنايش اين است که « بشري مانند شمايم که به من وحي مي شود، نه آن چه شما گمان مي کنيد.»

براي يافتن پاسخ، به آيات زير که ذهنيات غلط مخالفان نسبت به پيامبر(ص) را مطرح مي کند؛ ملاحظه کنيد:
*سوره فرقان:وَقالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَيَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ لَوْلا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيراً(7)
وگفتند: چرا اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند؟

*سوره انبياء: ... وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ  أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(3) ... وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيهِْمْ  فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(7) وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَ مَا كاَنُواْ خَلِدِينَ(8)
... و ستمگران پنهانى نجوا كردند (و گفتند): «آيا جز اين است كه او بشرى همانند شماست؟! آيا به سراغ سحر مى‏رويد، با اينكه مى‏بينيد؟(3) ... ما پيش از تو، جز مردانى كه به آنان وحى مى‏كرديم، نفرستاديم (همه انسان بودند، و از جنس بشر). اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد.(7) آنان را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم! عمر جاويدان هم نداشتند.(8)

*سوره اسراء: وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتىَ‏ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنبُوعًا(90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نخَِّيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَرَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا(91)أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتىِ‏َ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ قَبِيلاً(92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقىَ‏ فىِ السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتىَ‏ تُنزَِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ  قُلْ سُبْحَانَ رَبىّ‏ِ هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا(93) وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا(94)
و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا اينكه چشمه‏جوشانى از اين سرزمين براى ما خارج سازى(90) يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد و نهرها در لابه‏لاى آن جارى كنى(91) يا قطعات آسمان را- آن چنان كه مى‏پندارى- بر سر ما فرود آرى يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى(92) يا براى تو خانه‏اى پر نقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى‏آوريم مگر آنكه نامه‏اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم. مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!(93) تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود که گفتند: «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است؟» (94)

ملاحظه مي شود که درآيات فوق، دو مانع مهم برسر ايمان آوردن مخاطبان پيامبر(ص) ذکر شده است که مي گفتند :
1-    چرا اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟ يعني چرا با انسان هاي عادي تفاوت ندارد؟
2-    چرا اين پيامبر درخواست هاي جوراجور آنان را عملي نمي کند؟
اهميت اين موانع فکري، در ايمان آوردن آنان به حدي بوده است که در آخرين آيه(اسراء/94)، - برسبيل تأکيد- اين سخن مردم که «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده؟» به عنوان تنها مانع ايمان آوردن آنان مطرح شده است.

متقابلاً در آيات سوره انبياء؛ پاسخ داده شده که ما پيش از اين نيز، به جز «مرداني[انسان هايي] که به آنان وحي مي شد» به عنوان پيامبر نفرستاديم. و در آيات سوره اسراء نيز از پيامبر نقل مي شود که:«من؛ جز انسانى فرستاده خدا نيستم». اين تأکيد بر «انسان بودن پيامبر» در مقابل عقيده غلط مشرکان است که «پيامبر نبايد مثل انسان ها راه برود و غذا بخورد و ...» و تأکيد بر «رسول بودن» يا «مخاطب وحي بودن آن حضرت» - که دو معناي ملازمند- در مقابل اين عقيده غلط مشرکان است که «پيامبر بايد هر معجزه اي ما مي خواهيم؛ ارائه کند.» زيرا رسول و فرستاده، بايد طبق دستور و رسالت عمل کند؛ و نه به صرف دلخواه مخاطبان.

بنابراين مضمون آيه کريمه « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيّ‏ ...» که تأکيد بر همان دو ويژگي پيامبر(ص)، يعني «انسان بودن» و «مخاطب وحي بودن» دارد، بر همان سياق و در چهارچوب «حصر نسبي» و «در مقام نفي عقيده مخاطب و نشاندن عقيده صحيح به جاي آن» است.

لذا معنا کردن آيه اخير در قالب «حصر مطلق» و بدين شکل که ادعا شود پيامبر اکرم(ص) «انساني مخاطب وحي» است؛ و ديگر هيچ! و نتايج مترتب بر آن (من نقطه ضعف هاي شما را هم دارم و ...)، توجيه و مقبوليت علمي ندارد.

3-     آقاي شبستري در سخنراني خود، ضمن بيان اين که «انسان با 4 موضوع مهم زندگي مي کنند فلسفه ، علم ، هنر و دين» روند شکل گيري همه اين 4 مورد را تاريخي دانسته و گفتند:
«قرن هاي طولاني آنهايي که اهل علم بودند علم ورزيدند تا به تدريج معلوم شده که علم يعني چه قرن هاي طولاني هنر ورزي شده تا به تدريج معلوم شده که هنر چيست قرن هاي طولاني دين ورزي شده و دينداري شده تا به تدريج معلوم شده که دين ودينداري انسان چيست.»

يکي از حاضران جلسه، ضمن سؤالي؛ مطرح کرد که سه مورد از اين چهار عنصر يعني علم، فلسفه و هنر با عنصر ديگر يعني دين تفاوت دارد زيرا « سه تاي اول جنبه بشري دارد و آخري [دين] محتوي ماورايي دارد ولي شما اين چهار تا را با هم همطراز و هم ارزش فرض کرديد.»

آقاي شبستري در پاسخ، ضمن تأکيد بر مشابهت 4 عنصر يادشده؛ گفتند:
 «يعني چه عنصر ماورايي دارد؟ بنده هيچ وقت اين تعبير را به کار نمي برم که دين چيزي است که از جاي ديگر آمده است ... دين کار آدم است به اين معنا، دين سلوک آدمي است. آن چيزي که ما به آن دين مي گوييم يعني سلوک معنوي آدمي. راه روي معنوي آدمي. آدمي يک کار ميکند کار علمي است. يک عمل انجام مي دهد عمل فلسفي است. يک عمل انجام مي دهد عمل هنري است و عمل ديگري هم انجام مي دهد عمل ديني است. در آن عمل ديني سعي مي کند از زندگي روزانه فراتر برود و يک عمقي را درک بکند ... در قرآن کريم هم گفته شده است : «ان الدين عند الله الاسلام» دين در نزد خدا، نه اين که يعني دين در نزد خدا، يعني در نظر خدا نه نزد خدا. همان طور که در آن آيه ديگر هست «ان اکرمکم عند الله اتقيکم» يعني در نظر خدا اين است. اين جا هم همين طور است يعني اگر از منظر خدا اگر به دين نگاه بکنيد که خدا نظرش در باره دين چيست؟ آن اسلام است و معني اسلام در قرآن تسليم شدن است و معني تسليم شدن يعني انسان مقاومت نکند در برابر اراده خداوند ... بنا براين دين هم از انسان شروع مي شود فلسفه، علم و هنر هم از انسان شروع مي شود ... بنا براين من اين طور فکر نمي کنم که اين ها انساني است و آن ماورايي ... و [اين طور فکر نمي کنم که]  دين يک چيزي است در عالم خارج از اين عالم، نمي دانم در يک جايي در يک ناکجا آبادي، بعد از آن يک فهمي حاصل مي شود و اين فهم ها متفاوت است. من هيچ وقت اين تعبير را نمي کنم چون اصلا دين و دين داري را کار خود آدمي مي دانم.»

در مقام بررسي بايد گفت که ردّ ماورايي بودن دين، سخن بسيار تأمل برانگيزي است و نقد تفصيلي آن مجال ديگري مي طلبد، اما از آن جا که استنادات صورت گرفته به آيات قرآن را بررسي مي کرديم، در اين فراز نيز همين روند را پي مي گيرم.

آقاي شبستري آيه کريمه «ان الدين عند الله الاسلام» را بدين معنا دانسته اند که «از منظر خدا اگر به دين نگاه بکنيد که خدا نظرش در باره دين چيست؟...»، «نه اين که يعني دين در نزد خدا» و معناي آن را مشابه «ان اکرمکم عند الله اتقيکم» دانسته اند که از گرامي ترين انسان ها در نزد خداوند سخن مي گويد.

در نهايت ايشان دين را چيزي که از جايي در عالم خارج و از جانب خداوند آمده باشد، ندانسته اند.

اما نحوه استناد ايشان به آيه قرآن؛ عجيب است. اولاً نمي توان به موجب «ان اکرمکم عند الله اتقيکم» گفت که معناي «ان الدين عند الله الاسلام» نيز «در نظر خدا» و نه «در نزد خدا» است. خوب ديگري هم خواهد گفت که آيه مورد بحث، مانند آيه «فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْق‏»(عنکبوت/17) است که مي فرمايد: «روزي را نزد خدا بجوييد» و نه «در نظر خدا»!

ثانياً اگر تعبير «دين در نزد خدا» يا «دين از نزد خدا» مورد ترديد ايشان باشد، بايد گفت اين تعبير به غير از آيه کريمه «ان الدين عند الله الاسلام»، در آيات بسيار ديگري هم به تصريح آمده است، از جمله:
    ..قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (مائده/15) ..از طرف خدا، نور و كتاب روشنگري به سوى شما آمد.

در آيه فوق که نمي توان «من الله» را «در نظر خداوند» معنا کرد. شبيه همين تعبير، با عبارت «من عند الله» نيز آمده است: «..جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّه‏» (بقره/89) «کتابي از جانب خداوند به سوي آنان آمد.»

از اين قبيل تعبيرات؛ به فراواني در قرآن کريم يافت مي شود. مثلاً:
قُلْ يَأَيهَُّا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ  فَمَنِ اهْتَدَى‏ فَإِنَّمَا يهَْتَدِى لِنَفْسِه وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَْا  وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ(يونس (ع)/108)
بگو: «اى مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى‏گردد و من مأمور (به اجبار) شما نيستم.»

از سياق آيه فوق پيدا است که منظور از آن چه «از طرف پروردگار آمده»، محتواي رسالت پيامبر اکرم(ص) يعني همان «اسلام محمدي(ص)» است.

همچنين«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً (نساء/174)» و .....
در پايان سخن بايد گفت از آناني که در صدد تبيين حقايق دين هستند، به ويژه آن گاه که ادعا بر سر حل معضلات فکري و ديني است، توقع دقت ورزي بيشتري، به ويژه در مواجهه با آيات قرآني وجود دارد.

در دنياي پرتلاطم انديشه معاصر، وقتي ادعاي «روشنفکري ديني» مي شود، انتظار مي رود که باري از جريان «دين داري خردگرا» کاسته گردد، نه آن که باري گذاشته شود.

پي نوشت ها:
1  - قاموس قرآن، ج‏2، ص 28
2  - قاموس قرآن، ج‏3، ص24
3  - الفروق اللغوية، ص245
4  - سيره حلبي، ج2، ص713
5  - لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَاللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرينَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاًقَريباً
   خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت بطور قطع همه شما بخواست خدا وارد مسجد الحرام مى‏شويد در نهايت امنيّت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده (يا كوتاه كرده)‏ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد ولى خداوند چيزهايى را مى‏دانست كه شما نمى‏دانستيد (و در اين تأخير حكمتى بود) و قبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است.
6  - به تعبير ديگر گفته اند که «انما» متضمن معناي «ما والّا» است. مثلاً : انما ضرب زيد عمروا = ما ضرب زيد الا عمروا
7  - انواع سه گانه حصر نسبي(يا اضافي) عبارتند از: حصر افراد، قلب، تعيين
8  - مختصرالمعاني،باب پنجم، صفحه115
9  - البته آيات فوق از سوره اسراء؛ نشان مي دهد که موضوع دوم نيز به مطلب اول بازگشت دارد، زيرا در ادامه آياتي که خواسته هاي رنگارنگ مشرکان از پيامبر(ص) را مطرح مي کند؛ و در مقام پاسخ آنان، به بشر بودن آن حضرت نيز اشاره شده است.




دکتر جواد علايي
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  علي     -   تاريخ:  27 اسفند 87 - 00:00:00
سلام و خسته نباشيد. مي خواستم راجع به آيه 42 سوره توبه كه ميفرمايد:اي رسول خدا از تو بگذرد و تو را ببخشايد،چرا پيش از آنكه دروغگو از راستگو بر تو معلوم شود به آنها اجازه دادي؟بهتر آن بود كه...تا آخر آيه. در بحثي كه با يكي از دوستان داشتم گفت اين آيه به صراحت نشون ميده كه پيامبر-صلي الله عليه و آله-از خطا و اشتباه غير عمدي معصوم نبوده.خواهشا اين شبهه را مفصل پاسخ بدين چون من نتونستم جواب اين دوستم رو بدم. در اين رابطه خودم هم سوالي دارم و اون اينكه در آيه اول سوره مجادله در ترجمه الهي قمشه اي بعد از ترجمه داخل پرانتز آورده كه:اوس بن صامت با زن خود خوله بنت ثعلبه ظهار كرد يعني گفت تو بر من همچو مادري و اينكار در حكم طلاق بود و حرمت آور بود، و زن هم آمد پيش پيامبر و پيامبر هم ظهار را تاييد كرد يعني حكم به حرمت فرمود و زن باز هم مجادله كرد و آخر گفت من به خدا شكوه ميكنم تا اينكه آيه بعدي نازل شد و خدا ظهار را حرام كرد. حالا ميخوام بدونم آيا اين آيه هم به اشتباه غير عمدي پيامبر در داوري دلالت نداره؟ خيلي خيلي ممنون ميشم پاسخ اي دو سوال رو حالا يا اينجا يا تو قسمت پرسش و پاسخ بفرماييد...يا علي.
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
بسياري از آيات قرآن ظاهري متشابه دارند و براي تفسير آنها بايد از روايات و نظر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و دليل عقل كمك جست ؛ مانند اياتي كه براي خداوند دست و صورت و... ثابت مي كند .
راجع به آيه 24 سوره توبه چندين تفسير وجود دارد كه هيچ كدام از انها منافي با عصمت رسول خدا (ص)‌ نيست :
1- عفا به معني پاك كردن است :
«عفا الله عنك لم أذنت لهم حتي يتبين لك الذين صدقوا وتعلم الكاذبين»
عفا در لغت به معني محو است ؛ و حقيقت آيه چنين است «محا الله عنك ، ما أذنت لهم حتي تعرف الصادق منهم والكاذب»
خداوند آن اجازه اي را كه به آنها دادي تا مشخص شود چه كسي راستگو بود و چه كسي دروغگو ، خداوند آن اجازه را محو كرد ، و ديگر از اين به بعد اين كار براي كسي جايز نيست .
( العفو ) العفو اسم مشتق من العفو على وزن فعول ، والعفو : المحو ، يقال : عفا الشئ إذا امتحي وذهب ودرس ، وعفوته أنا إذا محوته ، ومنه قوله عز وجل ( عفا الله عنك لم أذنت لهم ) أي محا الله عنك إذنك لهم .
التوحيد شيخ صدوق  ص 208
2- تفسيري كه در عيون آخبار الرضا عليه السلام شيخ صدوق آمده است :
فقال المأمون : لله درك أبا الحسن فأخبرني عن قول الله عز وجل : ( عفا الله عنك ) لم أذنت لهم ؟ قال الرضا عليه السلام : هذا مما نزل بإياك أعني واسمعي يا جاره خاطب الله عز وجل بذلك نبيه وأراد به أمته
عيون أخبار الرضا (ع) شيخ صدوق ج 2 ص 180
خلاصه اين روايت آن است كه خداوند از باب مثل فارسي كه به در مي گويند تا ديوار بشنود ، رسول خدا (ص) را مورد خطاب قرار داده است ، يعني در واقع اذن دادن رسول خدا (ص) اشكالي ندارد و خداوند مي گويد مردم چرا به نزد رسول خدا (ص)‌ مي رويد تا از او اذن بگيريد ؟ اگر چه براي او جايز است كه به شما اذن دهد ، اما براي شما جايز نيست كه به نزد او برويد و طلب اذن كنيد .
در مورد سوره مجادله نيز ظاهرا اشتباهي در ترجمه روايت رخ داده است :
محمد بن يعقوب ، عن علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن محبوب عن أبي ولاد الحناط ، عن حمران ، عن أبي جعفر عليه السلام قال : إن أمير المؤمنين عليه السلام قال : إن امرأة من المسلمين أتت رسول الله صلى الله عليه وآله فقالت : يا رسول الله إن فلانا زوجي قد نثرت له بطني ، وأعنته على دنياه وآخرته ، فلم ير مني مكروها وأنا أشكوه إلى الله وإليك ، قال : فما تشكينه ؟ قالت : إنه قال لي اليوم : أنت علي حرام كظهر أمي ، وقد أخرجني من منزلي ، فانظر في أمري ، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله ما أنزل الله علي كتابا أقضي به بينك وبين زوجك ، وأنا أكره أن أكون من المتكلفين فجعلت تبكي وتشتكي ما بها إلى الله وإلى رسوله ، وانصرفت فسمع الله محاورتها لرسوله وما شكت إليه فأنزل الله عز وجل بذلك قرآنا : " بسم الله الرحمن الرحيم * قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها وتشكي إلى الله والله يسمع تحاوركما " يعنى محاورتها لرسول الله صلى الله عليه وآله في زوجها " إن الله سميع بصير * الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن أمهاتهم إن أمهاتهم إلا اللائي ولدنهم وإنهم ليقولون منكرا من القول وزورا وإن الله لعفو غفور "
وسائل الشيعة (الإسلامية) ج 15 ص 506
پيامبر فرموده اند در اين زمينه به من آيه اي نازل نشده است و من نمي خواهم از كساني باشم كه بي دليل كسي را مكلف به انجام كاري مي كند ؛ و به همين سبب زن به خدا شكايت كرد تا آيه‌اي بر رسولش در اين زمينه نازل كند .
براي پاسخ مفصل در مورد ساير شبهات عصمت پيامبران مي توانيد به آدرس هاي ذيل مراجعه كنيد :
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=1
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=112
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=3
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
2   نام و نام خانوادگي:  علي لاچيني     -   تاريخ:  27 اسفند 87 - 00:00:00
در خصوص نظرات آقاي شبستري ، آقاي آرش نراقي جوابيه اي نوشته اند که جالب است و در سايت ايشان موجود است. منتها متاسفانه آقاي آرش نراقي در مقاله اي که در سايتشان به زبان انگليسي موجود است مي گويند که در قرآن قوم لوط به علت همجنس بازي مستوجب عذاب نشدند بلکه اين عذاب به عللي ديگر بود ونتيجه گيري کرده اند که انسانهاي همجنس باز هم مي توانند موحد و مسلمان باشند.اينجانب که اطلاعات اندکي از قرآن دارم پي بردم که ايشان آيات را اشتباهي ترجمه کرده است. به علت در دسترس بودن اين مقاله از ايران خواهشمند است جوابيه اي نيز براي آن تهيه شود.
3   نام و نام خانوادگي:  رئوف موسوي     -   تاريخ:  29 اسفند 87 - 00:00:00
ٍٍسلام عليكم
از اينكه جوابگوي سوالات هستيد از شما كمال تشكر و قدر داني را دارم.
4   نام و نام خانوادگي:  دوستدار آقاي قزويني     -   تاريخ:  06 فروردين 88 - 00:00:00
سلام
من اولا به نويسنده مقاله كه خيلي عالي جواب داده و حق مطلب را ادا كرده آفرين بگويم
دوما نمي دانم چقدر شماو يا آقاي دكتر عزيز به مسائل اصلاح طلبان و برخورد هاي انتخاباتي آنها ريز شده ايد؟چندتا نكته مي خواستم گوشزد كنم
1- به نظر آقاي رسايي نماينده مجلس اين كارهاي آقاي شبستري براي جمع آوري آرا و به دست آوردن آراي خاموش جامعه ايران است و من كاملا با اين نظر موافقم.آقاي خاتمي هم در دور دوم انتخابات معناي مولا را در حديث غدير دوستي دانستند و جالب آنكه قبل از بيانيه امام جمعه زاهدان هم گفته بود كه مردم سني به بيانيه آقاي خاتمي دقت كنند و معلوم است كه اين كار هماهنگ شده بود.البته اين شبهه نيست و آقاي علامه قزويني در همين سايت جواب هاي داندان شكني داد ه اند و صرفا به خاطر ...بگذريم
2-چه در موضوع دانشگاه امير كبير و چه در موضوع دانشگاه اصفهان عزيزان بيننده و به نوعي نويسنده نبايد اين مطالب را به حساب كل آن دانشگاه يا دانشجويان گذاشت.خيلي از افراد براي تفرقه ميان حوزه و دانشگاه و يا ميان دانشجو و ملت سعي در دعوت از افراد هنجار شكن كه عصمت پيامبر را زير سوال ببرند و دين را زميني بدانند دارند تا به اهداف شوم خود برسند كه بنده با اين هوشياري عزيزان و ملت اقدام آنها را بيهوده مي دانم.
3-اين آقايان اين نوع بحث ها را براي جواب دادن مطرح نمي كنند و اصولا از علمايي مثل دکتر جواد علايي و سايت هايي مثل سايت شما مثل جن و بسم الله فرار مي كنند.براي اطلاع مي گويم كه همين آقاي شبستري با اين همه ادعا و بر و بيا از مناظره با آقاي پور از غدي در مورد مباحث مطرح شده خود فرار كرد.اگر تمام سايت ها و وبلاگ هاي ارزشي يك باره بر عليه اين هتاكان به پاخيزند مطمئن باشيد ديگر تكرار نمي شود.باتشكر از آقاي قزويني و مسئولان سايت
5   نام و نام خانوادگي:  ماني مجدآبادي     -   تاريخ:  04 ارديبهشت 88 - 00:00:00
با سلام بر شيعيان عزيز...اگه يه سر به دعاهاي خودتان بزنيد مي بينيد که در چه جهالتي گرفتار آمده ايد و به مذهب خود سخت مي خنديد. به دعاي صباح سر بزنيد که اين دعا را امام علي گفته: «فاصفح اللهم عما کنت أجرمته من زللي وخطائي». يعني: خدايا از آنچه جرم مي‌کرده‌ام بگذر از لغزش‌ها و خطاهايم. تا آنکه امام گفته: «إلهي قلبي محجوب ونفسي معيوب وعقلي مغلوب وهوائي غالب وطاعتي قليل ومعصيتي کثير ولساني مقر بالذنوب». يعني خداي من قلب من محجوب و نفس من معيوب و عقل من مغلوب و هواي من غالب و طاعتم کم و معصيتم بسيار و زبانم اقرار دارد به گناهان. کسي نبوده به اين مقدس‌هاي دعاساز بگويد: آخر، اين چه امامي است که گاهي او را طيب و طاهر و معصوم و حجت مي‌خوانيد و گاهي او را يک خطاکار هواپرست!؟ واقعا خنده دار است...گذشته از اين در دعاي کميل مي‌گويد: مرا رسوا مساز به کارهاي پنهاني که تو مطلعي، و از دوام تفريط و جهالت و بسياري شهواتم مرا عقاب مکن تا آنجا که گويد: «فتجاوزت بما جري علي من ذلک بعض حدودک وخالفت بعض أوامرک فلک الحمد علي في جميع ذلک» يعني، خدايا! تجاوز کردم بواسطة جريان قضاء تو بر من برخي از حدود تو را و بعضي از اوامرت را مخالفت کردم، پس در تمام اين احوال تو را حمد مي‌کنم. در عوض آنکه بگويد: در تمام اين احوال خطا کردم و پشيمانم، مي‌گويد: حمد مي‌کنم يعني مي‌گويم: الحمدلله که عصيان کردم!!!! به خود آييد اي شيعيان...اين دعاهاي جعلي بيش از آنکه شما را نجات دهد شما را بدبخت تر کرده است...واقعا سخره آميز است....
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
بهتر است به جاي انكه از ساير وبلاگ ها شبهات جديد را كپي كرده در سايت ما بنويسيد ، ابتدا خود كمي در متن شبهه دقت كنيد ، زيرا :
ظاهرا اين برادر اهل سنت كه شبهه را مطرح كرده است خبر ندارد كه تمام حركات و سكنات ما به قدرت الهي است و به خاطر اين قدرت دادن ، بايد او را حمد كنيم .
در دعاي شريف كميل نيز چنين مي گويد ، اما در ادامه مي گويد ولي هر جهت عيبي بوده است ، نه از جانب تو ، كه از جانب من است ،«ولا حجة‌لي فيما جري...»
يعني خدايا من هم تو را شكر مي كنم كه به من نيرو دادي ، اما از تو عذر مي خواهم كه نيرو را در راه بد استفاده كردم .
اگر اهل سنت اين را قبول نداشته و مسخره مي دانند كه بايد از خداوند براي تمام نعمات شكر كنيم ، خود مي دانند .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
6   نام و نام خانوادگي:  وجداني     -   تاريخ:  28 مهر 88 - 00:00:00
با سلام من فكر مي كنم آقاي مجد آبادي دچار اشتباه شده اند من با مطالعات اندك خودم مي گويم كه ايمان درجات مختلف دارد و هركس در هر درجه ايمان كه هست بايستي اعمال و كردارش ، رفتارش ، تفكراتش در حد و درجه همان مرحله ايمان باشد به عنوان مثال براي من عاصي قضا شدن يك نماز صبح ممكن است هيچ اثري برمن نگذارد ولي بر امثال علامه طباطبايي چه بسيار سخت و ناگوار آيد ... حالا در مراحل كارهاي نيك و پسنديده هم همين رويه و حالت را دارد يعني يك غفلت لحظه اي از خدا اسمش گناه است و استغفار دارد براي ابرار ولي براي من غفلت سالانه اش هم ممكن است هيچ لطمه اي و هيچ خدشه اي هم وارد نكند .
7   نام و نام خانوادگي:  محمد رضا حشمتخواه     -   تاريخ:  30 شهريور 89 - 13:25:45
بسيار عالي متشکريم




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما