روشن است که نقد يک اثر، به معناي چشم بستن بر زحمات منجر به توليد آن، و يا امتيازاتش نيست. همچنين اهميت يک اثر هنري مانند مجموعه «مختارنامه» از جهات متعدد نيز، دليلي بر خودداري يا تسامح در نقد آن نخواهد بود، بهويژه از نقطه نظر مسائل عقيدتي، که طبعاً از اهم اهداف اين کار بوده است. در آخرين قسمت پخش شده اين مجموعه، گفتگوهايي ميان جناب مسلم بن عقيل سلام الله عليه و ابن زياد بازگو شد که بخشي از آن، ضمن فقدان استناد تاريخي، خلاف دلايل و قرائن فراوان بود. اينکه در ساخت چنين مجموعهاي، برخي ـ يا بهتر بگوييم بسياري ـ گفتارها، فاقد سنديت منصوص تاريخي و برگرفته از فضاي کلي نقل شده در تاريخ باشد، ناگزير است، اما تدوين اين بخشها، حساسيت خاص خود را ـ که طبعاً جابهجا تفاوت ميکند ـ در بردارد. در صحنه ياد شده، بر اساس نقليات مشابهي که در منابع متعدد تاريخي آمده ـ و در ديالوگهاي بيان شده نيز منعکس بود ـ ابن زياد، جناب مسلم را به شورش بر عليه امام مسلمين، و ايجاد تفرقه در کوفه متهم ساخت و ايشان با صلابتي تمام، اتهامات را رد نمود، از ستمگريها و فجايع ابن زياد و پدرش ياد فرمود، و قصد خود را ممانعت از فساد بنياميه و بازگشت به کتاب خدا و عدالت اعلام داشت. در ادامه اين گفتگو ابن زياد ميگويد: «كأنك تظن أن لكم في الامر شيئا»: «گويا تو گمان ميکني که شما در حکومت صاحب سهميد؟» و جناب مسلم شجاعانه پاسخ ميدهد: «والله ما هو بالظن و لكنه اليقين»: «بهخدا قسم، اين گمان نيست، بلکه يقين است.» (مقتل الحسين(ع)، ابومخنف، مطبعة العلمية، قم، صفحه54 - تاريخ طبري، مؤسسة الاعلمي، بيروت، جلد4، صفحه282- اللهوف، سيد بن طاووس، انوارالهدي، قم، صفحه 56- البداية و النهاية، دار إحياء التراث العربي، بيروت، جلد8، صفحه774 ) پس از اين، ابن زياد ديگر تاب نميآورد و دستور قتل آن بزرگمرد را صادر ميکند. در سريال، مطالبي به گفتگوهاي فوق اضافه شده که در منابع تاريخي نيامده و لذا فاقد سنديت و بلکه بنابه توضيحاتي که ميآيد، قطعاً خلاف حقيقت است. در اين بخشِ افزوده شده، ابن زياد ضمن متهم ساختن بنيهاشم به قدرتطلبي، حديثي را به رسول خدا(ص) نسبت ميدهد که: «کسي از من ارث نميبرد.» و جناب مسلم نيز بر آن صحه ميگذارد و ميافزايد: «علويان داعيه ارث و ميراث ندارند. در خلافت حقي دارند مثل همه مسلمين، که فقط شايسته صلحا و مؤمنين امت است...» تعبير ارث در جمله اضافه شده به کلام ابن زياد طبعاً ميراث خلافت است، که مدعاي قطعي اهل بيت(ع) در موضوع جانشيني خويش نسبت به پيامبر اکرم(ص) بوده است. به تعبير ديگر رسول خدا(ص)، بارها و بارها در توصيفات خود نسبت به جانشيني ائمه معصومين(ع)، بهويژه اميرالمؤمنين(ع) پس از ايشان، در ميان تعابير متعدد و متفاوت، تعبير «وراثت آنان از خويش» را نيز بهکار بردهاند، و البته اين توصيف، پايه قرآني دارد، از جمله آنجا که فرموده: «وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الحَْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلىَ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ * وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ...» (سوره نمل/آيه 15و16) «و ما به داوود و سليمان، دانشى عظيم داديم و آنان گفتند: «ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد * و سليمان وارث داود شد...» ملاحظه ميشود که در آيات فوق، سخن از ميراث مالي و مادي نيست و حضرت سليمان(ع)، در علم لدني و مقامي که خداوند به واسطه آن، ايشان را بر ديگران برتري داده، يعني رسالت، وارث حضرت داود(ع) دانسته شده است. اما در سخنان رسول اکرم(ص)، نخست به سراغ خطابه غدير ميرويم، که در آستانه آن عيد بزرگ قرار گرفتهايم. حضرت در فرازي از آن خطابه عظيم فرمودند: «مَعاشِرَالنّاسِ، إِنِّى أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً فى عَقِبى إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَقَدْ بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلى كُلِّ حاضِرٍ وَغائبٍ وَ عَلى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.»: «هان مردمان! اينک جانشيني خود را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز رستاخيز برجاي ميگذارم. اکنون مأموريت خود را انجام دادم، تا برهان بر هر شاهد و غايب و نيز برهمهي آنان باشد که زاده شده يا نشدهاند. پس بايد اين سخن را تا برپايي رستاخيز، حاضران به غايبان و والدين به فرزندان ابلاغ کنند.» رسول خدا(ص) در اين خطابه و پيش از عبارات فوق، دهها توصيف در فضيلت حضرت علي(ع)، و خلافت ايشان بيان فرمودند، از جمله: • عليبنابيطالب، برادر، وصي و جانشين من بر امتم، امامِ پس از من...و وليّ شما بعد از خدا و رسول است. • آيه « إِنَّما وَلِيُّكُمُاللّهُ وَ رَسُولُهُ..» و « يا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ..» درباره او نازل شده است. • خداوند او را سرپرست شما قرار داده و اطاعتش را بر همگان واجب ساخته است. • پس از من علي، به امر پروردگار، وليّ و امام شما است، سپس در نسل من از فرزندان او تا قيامت. • هيچ حلال و حرامي نيست، مگر آنچه خدا و رسول و آنان (امامان(ع)) حلال و حرام بشمارند. • خداوند همه علوم را در وجود من گردآورد، و من همه را به «امامالمتقين» آموختم، و او «امام مبين» است. • او از جانب خداوند امام است، و خداوند هرگز توبهي منکر اورا نميپذيرد و چنين کسي را نميآمرزد. • به خداوند سوگند که باطن آيات قرآن و تفسير آنها را جز او برايتان روشن نمي کند. • علي و فرزندان پاکم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اکبر.. ايندو هرگز تا قيامت از هم جدا نميشوند. • آنان امينان خداوند در ميان آفريدگان و حاکمان او در زميناند. • هيچکس جز اين برادرم، «اميرالمؤمنين» نيست. • اين علي است برادر و وصي و دربرگيرنده دانش من و جانشين من در ميان امت و بر تفسير کتاب خدا. او مردمان را به سوي خدا ميخواند و به آنچه موجب خشنودي اوست عمل ميکند و با دشمنان او ميستيزد. پيامبر اکرم(ص) پس از بيان ويژگيهاي فوق (و بيش از اينها) همه را در عبارتي که پيشتر آورديم، چنين خلاصه فرمودند: « إِنِّى أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً فى عَقِبى إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» يعني همه آنچه گفته شد، به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز رستاخيز برجاي ميگذارم. به تعبير ديگر رسول خدا(ص) اميرالمؤمنين(ع) و ساير امامان(ع) را ميراثدار همه فضايل و مراتبي ميشمارند، که گزيدهاش در عبارات بالا گذشت: ولايت، امامت، اطاعت، علم لدني، ... ناگفته نماند که توصيف اميرالمؤمنين(ع) به وصي خود از سوي رسول خدا(ص) افزون بر آنکه در منابع شيعي به فراواني آمده، در منابع تسنن نيز مکرراً نقل شده، مانند: « أنت مني بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدى وأنت أخي ووارثي»: «(يا علي) تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسايي، جز آنکه پيامبري بعد از من نيست، و تو برادر و وصي من هستي.» (کنزالعمال، متقي هندي، مؤسسة الرسالة، بيروت، جلد9، صفحه 107و جلد13، صفحه106) «فأنت عندي بمنزلة هارون من موسى و وارثي» (المعجم الکبير، طبراني، دار إحياء التراث العربي، بيروت، جلد5، صفحه221 – الدرالمنثور، سيوطي، دار المعرفة للطباعة و النشر، بيروت، جلد4، صفحه371) «أنت أخي و صاحبي و وارثي و وزيري» (السنن الکبري، نسائي، دار الكتب العلمية، بيروت، جلد5، صفحه126) و .... حال، ابن زيادِ سريال مختارنامه وراثت از پيامبر را نفي ميکند و مسلم نيز تأييد مينمايد؟! درفرازي که از خطابه غدير گذشت، رسول خدا(ص) امر فرمودند: «بايد اين پيام را تا برپايي رستاخيز، حاضران به غايبان و والدين به فرزندان ابلاغ کنند.» خطاي مورد بحث در اين مقال، با دستور فوق، بسيار فاصله دارد. براساس نقل تاريخ ـ چنانکه در سريال نيز منعکس بود ـ هنگامي که ابن زياد، جناب مسلم بن عقيل را به تفرقه افکندن در ميان کوفيان متهم کرد، ايشان با اشاره به جنايات فجيع پدر او يعني زياد در کوفه، فرمود: «فأتيناهم لنأمر بالعدل وندعو إلى حكم الكتاب»: «ما به نزد آنان آمديم (نه براي تفرقهافکني، بلکه) تا به عدالت فرمان دهيم و به حکم قرآن فراخوانيم.» بهيقين وقتي که جناب مسلم اين سخنان را بيان ميکرد، روح فرمايشات رسول خدا(ص) در غدير، با روحش درآميخته بود، از جمله اين فراز که: «إن فضائل علي بن أبي طالب عند الله عزوجل و قد أنزلها في القرآن أكثر من أن أحصيها في مقام واحد»: «قطعاً فضائل علي بن أبي طالب(ع) در نزد خداوند که در قرآن نازل فرموده، بيش از آن است که در يک مجلس برشمارم.» و يا «معاشر الناس القرآن يعرفكم أن الأئمة من بعده ولده»: «اي جماعت مردم! قرآن شما را آگاه ميسازد که فرزندان علي، امامان پس از اويند...» (آيه مورد استشهاد حضرت را در متن خطابه ملاحظه فرماييد.) همچنين اين فراز حساس خطابه: «ألا و إن رأس الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر أن تنتهوا إلى قولي و تبلغوه من لم يحضر و تأمروه بقبوله و تنهوه عن مخالفته»: «هشيار باشيد که بالاترين امر به معروف و نهي از منکر آن است که سخن من (درباره خلافت و وصايت) را دريابيد و به آنان که حضور ندارند برسانيد، و به قبول آن امرشان کنيد و از مخالفت با آن نهيشان نماييد.» قابل درک است که شرايط، اجازه تصريح بيشتر به حقانيت خلافت الهي اميرمؤمنان(ع) را نميداده، و جناب مسلم صرفاً با ذکر غاصب بودن خلفاي بنياميه، و اظهار يقين به «صاحب حق بودن اهل بيت(ع) در حکومت» بدان اشاره نموده باشد، اما سخن جعلي منصوب به ابن زياد و تأييد مضمونش از جانب فرستاده حضرت اباعبدالله(ع) که او را «ثقه خويش» خواندهاند، هرگز جاندارد، نه در نص تاريخ و نه در فضاي گزارششده در تاريخ. بهتازگي با يکي از همکاران دانشگاهي که فهميدم در سريال حضرت يوسف(ع) مشاور مذهبي بودهاند، در باب خطاي اعتقادي مهمي در يک بخش از آن مجموعه سخن ميگفتم، که ايشان نهايتاً در دفاع، به وجود اختلاف آرا در بين مفسران و عالمان ديني اشاره کرد. من نيز براي کوتاه کردن بحث گفتم مباحث قدري دشوار بهجاي خود، اما قرآن کريم، حلم و بردباري حضرت يعقوب(ع) را چنان وصف کرده که: «ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيم»: « چشمان او از اندوه سفيد(نابينا) شد، اما خشم خود را فرو مىبرد.» (سوره يوسف(ع)/89) اما در سريال، چه شخصيت و اخلاقي غيرمقبولي از آن بزرگوار ارائه ميشد؟ مقصود اينکه به نظر ميرسد نظارتهاي عقيدتي بر توليدات پرزحمت، پرهزينه و نهايتاً پرمخاطب تلويزيوني و مانند آن، به نحوي است که گاه در مسائل قطعي اعتقادي، خطاهاي فاحش ملاحظه ميشود. درباره سريال مختارنامه، که از اين پس به مراحل حساستري ميرسد، با توجه به تأثيرگذاري زياد اين قبيل آثار، جادارد که اکنون نيز بازبينيهاي مجدد اعتقادي انجام شود.
دکتر جواد محدثين استاد حوزه و دانشگاه و پژوهشگر تاريخ اسلام |