* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 06 آذر 1393 تعداد بازديد: 3365 
ويژه نامه شهادت غم انگيز حضرت رقيه (سلام الله عليها)
 

بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي که با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.
سلام بر تو و عاشوراي بزرگي که در چشم‌هاي کوچک تو خلاصه شده است.

سلام بر تو که در خنکاي لبخند حسين عليه‌السلام رها بودي و پا به پاي آبله، زخم‌هايش را به جستجو.
سلام بر کوچکي گام‌هايت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‌ات.

سلام بر تو که آتش، کوتاه‌تر از دامنت نيافت.

تو را خوب‌تر از شام غريبان، زينب مي‌شناسد و تو بهتر از همه، شام غريبان را.

شام غريبان، تو را خوب مي‌شناسد؛ تورا که آن‌قدر پدر پدر کردي و «يا عَمَّتِيَ و يا أُخْتَ أَبِي! أيْنَ أَبِي» گفتي تا در روشناي حضور حسين عليه‌السلام غوطه‌ور شدي.

سلام بر تو؛ به آن زمان که در هياهوي غبار و سوار، اشک و مشک و ستيغ و تيغ، حسين عليه‌السلام را در خلسه و خون و خاکستر رها ديدي.

از اندوه و داغ و دلتنگي، بوي تو به مشامم مي‌رسد و هرگاه نام تو را مي‌نويسم، هيچ واژه‌اي را توان توصيف اندوهت نيست.

از کنار شط تا وادي نخله، از مرشاد تا به حلب و از ديد نصراني تا به عسقلان، تو بودي همدم تنهايي بابا.

سلام به تو اي سئوال بزرگ تاريخ! پس از گذشت قرن‌ها آيا آبله پاهايت خوب شده‌است؟

عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زينب سلام الله عليها نشسته بود. جمعي از کودکان شامي را ديد که در رفت و آمد هستند.

پرسيد: عمه جان! اينان کجا مي روند؟ حضرت زينب سلام الله عليها فرمودند: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي که با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.

خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيدالشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه کردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سيدالشهدا را ديد، سر را برداشت و درآغوش کشيد.

بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسي صورت شما را به خونت رنگين کرد؟ پدر جان چه کسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد؟ پدر جان يتيم به چه کسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.

دختر خردسال حسين عليه السلام آن قدر شيرين زباني کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال کردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.


نفس المهموم، ص456.



    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  محمدعلي برزنوني     -   تاريخ:  17 آبان 92 - 12:57:25
غزلي شوريده به ياد روز عاشورا
يادِ رويِ تو به دل آذين بست/ دلِ آئينه اي ام باز شکست
چه کنم با که غمِ دل گويم/ چه کسي با منِ مسکين دل هست؟
دل عزادار شد و سينه بسوخت/ داغدار آمد و تنها بنشست
گفتمش: دل! تو عزادارِ که اي؟ /کاينچنين حالِ دلت خونين است؟
مگر از شهرِ بلا مي آيي /که سرور و طرَبت رخت ببست؟
گفت: آري به سفر بودم دوش / ناگهان دربِ سر و سرّ بشکست
جمله سربسته بگويم، نکند!؟ / شرح و بسطي، دلِ مادر را خست
آن قدَر فاجعه ها ديدم من/ کاش آن لحظه زِ تن، جانم رَست
همه جا آتش و جهل و کفري/ همه کرکس صفت و گرگ و پست
ديدم آن لحظه، ولي چون گويم / که سه شعبه زِ کماني برجست
يا از آن لحظه که پيغمبرِ آب/ در پيِ مشک، دوان شد بي دست
من چسان گويم از آن سوز و عطش/ عشق بازي شد و ساقي، سرمست
يا از آن غصّه که عرشي بر فرش /به دو زانوش در آن لحظه نشست
آن زمان بر تنِ خود لرزيدم / غمِ آن روز بر اين دل پيوست
شيخِ ديوانه مگو ديگر، بس! / اين بلا نقش شد از روزِ الست
محمدعلي برزنوني، سارايوو، پنج شنبه 15 آبان 92، سوم محرم 1435، ساعت 13:40
2   نام و نام خانوادگي:  حسين مرادي     -   تاريخ:  17 آبان 92 - 18:44:01
اين که ميگويند رقيه نامي براي حضرت سيدالشهدا وجود نداشته درست است؟؟؟؟
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
در خصوص اينكه آيا حضرت رقيه دختر امام حسين عليه السلام است يا نه؟ به اين دو آدرس رجوع كنيد
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepad&id=247
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepad&id=248
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما