درآمد مسأله توحيد اولين و زيربناييترين بحثي است که پس از ظهور اسلام بين پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم، با مشرکين عصر جاهلي مطرح شد. پيامبر اکرم (ص) با تمام وجود در راه توحيد قدم برداشت و شرک را ريشه و خاستگاه آداب و رسوم جاهلي و انحرافات فکري معرفي نمودند و آن را عملي نابخشودني دانستند. در زمان پيامبر اکرم (ص) هرگز بين ايشان با مشرکين بحثي در مورد مفهوم و محتواي توحيد و شرک و اقسام آنها رخ نداد، اما در دورههاي بعد اختلافاتي در مفهوم و مصاديق توحيد و شرک پديد آمد. در اين نوشتار به توحيد عبادي و شبهات ايجاد شده در آن، از سوي وهابيت پرداخته شده است. اقسام توحيد از ديدگاه برخي محققين، توحيد به دو قسم نظري و عملي تقسيم ميشود. توحيد نظري خود به توحيد ذاتي، توحيد صفاتي و توحيد افعالي تقسيم ميشود، که هر يک از اينها باز اقسامي دارد. توحيد عملي نيز به توحيد در حمد، توحيد در دعا و توحيد در عبادت تقسيم ميشود. بحث ما پيرامون توحيد در عبادت ميباشد.[2] توحيد عبادي و مباحث مربوط به آن مفهوم توحيد در اين که توحيد به چه معناست، حرفهاي مختلفي گفته شده است. برخي از گروههاي التقاطي توحيد را به معناي ايجاد وحدت در جامعه معنا کرده و گفتهاند اصل اول از اصول دين اسلام اين است که بايد جامعه بي طبقه به وجود آيد و همه طبقات اجتماع يکي شود. پس اصل توحيد، ربطي به خداوند ندارد، بلکه به معناي يکپارچه ساختن جامعه است، چراکه در بينش اسلامي، اشياء رو به وحدت ميروند.[3] شايد اينان به آيات مربوط به امت واحده براي اين مدعاي خود تمسک جويند، که اين درست نيست. در جواب اينان بايد گفت اساساً کلمه توحيد و مشتقات آن (در باب تفصيل) در قرآن کريم نيامده است؛ آنچه هست آياتي است که از آنها توحيد خداوند استفاده ميشود، از جمله قل هو الله احد (اخلاص/1)؛ انّما الهکم اله واحد (فصلت/6)؛ اعبدوا الله مالکم مِن اله غيره (مؤمنون/23)؛ لا اله الّا هو (محمد/19) و... اين آيات در مورد خداوند و توحيد ذات ربوبي است و ربطي به وحدت جامعه ندارد. اما اگر استناد اينان به آيات امت واحده باشد، ميگوييم آن مقولهاي ديگر است که در جاي خود قابل بحث است و ربطي به توحيد ندارد.[4] توحيد به عنوان اصلي از اصول دين به معناي يگانه دانستن خداوند و اينکه موجودي جز خداوند، وجودي از خود ندارد، ميباشد که فلاسفه از آن تعبير به «توحيد در وجوب وجود» ميکنند.[5] مفهوم عبادت عبادت در لغت به معناي خضوع و تذلّل ميباشد. اما در اصطلاح تعاريف مختلفي از عبادت شده است؛ يکي از تعاريف اين است که، عبادت يعني انجام عملي براي غير با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت آن غير.[6] توحيد در عبادت و تفاوت آن با توحيد در اطاعت توحيد در عبادت به اين معناست که در مقام عبادت و پرستش، تنها خداوند متعال مورد نظر قرار گيرد و بندگي و کرنش جز در برابر او انجام نشود. البته هر نوع خضوع و بندگي، عبادت حقيقي محسوب نميشود و قوام عبادت به نيت و قصد است. عبادت بايد فقط در مقابل خداوند به قصد تقرب به او باشد و لذا ريا در عبادت و اطاعت، شرک است. پيامبر اکرم (ص) ميفرمايند: روز قيامت خداوند ميفرمايد؛ من بهترين شريک هستم و عملي که من با ديگري در آن شريک قرار داده شدهام را امروز رها ميکنم و همهاش را به شريکم ميدهم و جز عمل خالص را امروز نميپذيرم.[7] علاوه بر اين که در عبادت بايد موحد باشيم، در مقام اطاعت نيز بايد موحد باشيم. يعني تنها خداوند را مورد نظر قرار دهيم و فقط او را مطاع مستقل بدانيم و اطاعت هيچ کس ديگر را در عرض اطاعت خدا قرار ندهيم. البته اطاعت برخي افراد برگزيدهء خداوند در طول اطاعت خدا قرار ميگيرد و لذا منافي توحيد نيست، بلکه از آنجا که اطاعت آنان به دستور خداوند است، عين اطاعت خدا به حساب ميآيد.[8] ادله توحيد عبادي خداوند[9] 1. خالقيت خداوند تقرير اين برهان اين گونه است: معبود کسي است که آفريننده باشد. اين مضمون در آيات زيادي آمده است، از جمله در سوره هود/61 آمده است «يا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غيره هو أنشأکم من الارض واستعمرکم فيها»؛ نيز در سوره انعام آمده است «ذلکم ربکم لا اله الّا هو خالق کل شيء فاعبدوه و هو علي کل شيء وکيل» (انعام/102) از سويي هيچ آفرينندهاي جز خداي سبحان نيست. پس کسي غير خداوند معبود نيست. 2. ربوبيت خداوند آياتي داريم که علت انحصار عبادت و بندگي در خداوند را ربوبيت انحصاري او ذکر کرده است. تقرير اين برهان چنين است: معبود کسي است که ربّ باشد. در سوره بقره/21 آمده است «يا ايها الناس اعبدوا ربکم» غير از خداوند کسي ربّ نيست، پس معبود فقط خداوند است. 3. الوهيت خداوند الوهيت آن است که موجودي در کار خود به طور مطلق مستقل باشد، پس خضوع و خشوع براي کسي بدون اعتقاد به الوهيت او عبادت نيست. قرآن ميگويد فقط «الله» معبود است و جز خداي سبحان، «الله» نيست، پس جز خداوند کسي معبود نيست. در سوره اعراف/59 آمده است «يا قوم اعبدوا الله مالکم اله غيره». 4. مالکيت مرگ و حيات بر اساس آيات قرآن کريم، معبود کسي است که حيات و مرگ و مبدأ و معاد انسان در دست اوست. و در سوره يونس/104 آمده است «قل يا ايها الناس ان کنتم في شک من ديني فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله و لکن اعبد الله الذي يتوفاکم و اُمرت ان اکون من المؤمنين»؛ نيز در سوره يس/22 ميفرمايد «و مالي لا اعبدالذي فطرني و اليه ترجعون». از سويي جز خداوند کسي مالک مرگ و حيات انسان نيست، پس جز خدا معبودي نيست. 5. زمامداري نفع و ضرر آياتي داريم که ميگويد معبود آن است که منفعت و ضرر انسان به دست او باشد. جز خداوند هيچ کس داراي اين سمت نيست، پس جز خداوند معبودي نيست. به عبارت ديگر[عبادت] بسياري از مردم براي جلب منفعت دنيوي يا اخروي يا هر دو است و عبادت عدهاي براي دفع ضرر دنيوي يا اخروي يا هر دو است. تنها کسي که نفع و ضرر در دست اوست شايسته عبادت است و غير خداوند هيچ موجودي زمامدار نفع و ضرر نيست، پس معبودي جز خداوند نخواهد بود. وهابيت و توحيد آراء افراطي وهابيت در مورد توحيد عبادي يک مسير تکامل چند مرحلهاي را پشت سر گذاشته است؛[10] مرحله اول: دوره بنيادين در سنت نبوي و به خصوص در کتب صحاح عامه رواياتي آمده که حاکي از نادرست بودن برخي افعال در ارتباط با اموات است. اين روايات مورد توجه برخي پيشوايان مذاهب عامه قرار گرفت و قشري نگري آنان در مورد اعمال مسلمين و عدم توجه به کنه اين اعمال و اتکاء شديد به الفاظ و ظواهر احاديث، بدون توجه به تحليلهاي درست آنها و قرائن موجود، سبب تحريم افعال مزبور از سوي اين عده شد. احمد بن حنبل با ايجاد يک طرز فکر قشري گرايي و ظاهرگرايي و خلاصه نوعي اخباري گري افراطي در ميان متفکران حنبلي موجب شد تا عدهاي از آنان تفاوت ميان اعمال مسلمين واعمال مشرکين جاهلي را درک نکرده و فقط با توجه به ظاهر، اعمال مسلمين را از مصاديق شرک خوانده و تعريفي از شرک ارائه دهند که دايره مشمولين بسياري از اعمال مسلمين را در بر ميگرفت. بنابراين ابن حنبل گر چه خود هرگز تحليل جديدي در مسأله شرک ارائه نداده و اعمال مسلمين در ارتباط با اموات را از مصاديق شرک شمرده است، لکن روحيه ظاهرگرايي و ضد عقل گرايي را که از بايدهاي پيدايش وهابيت است ايجاد و ترويج نمود. با ظهور ابو محمد بربهاري در قرن چهارم (233 &ndash 329) نخستين تحرکات در مورد تخطئه اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خداوند پس از مرگ رقم خورد. او که از علماي حنبلي بغداد بود؛ عزاداريها، روضهخوانيها و مرثيه سراييها را به شدت مورد انکار و تخطئه قرار داد. او نخستين کسي است که مسلمين را به خاطر اعمالشان در ارتباط با ائمه و اولياء خدا پس از مرگ بدعت گذار شمرده و حتي آنان را کافر دانسته است و از اينجاست که به ديدگاه جدي در تعريف شرک بر ميخوريم که دايره شمول آن بسيار گسترده است. در همين قرن چهارم عدهاي از علماي حنبلي به دفاع از عقايد احمد بن حنبل در مقابل اشاعره -شاخهاي منشعب شده از حنبليها- پرداختند. اينان سخنان خود را به احمد بن حنبل نسبت ميدادند و معتقد بودند در اعمال، افعال و معتقدات، پيرو سلف صالح هستند. سلفيون در شيوه فکري و ساختار ذهني خود کاملاً متأثر از احمد بن حنبل بودند و لذا اسلوبهاي عقلي و منطقي را در اسلام از امور جديد ميدانستند و بدعت ميشمردند و تنها به نصوص و ظاهر عبارات احاديث اکتفاء ميکردند. از آنجا که سلفيون در ابتدا اختلاف ميان فرقههاي اسلامي را صرفاً اختلاف در فکر و نظر ميدانستند و نه در حقيقت و واقعيت، لذا مخالفان خود را تکفير نميکردند. لذا اينان تحولي در بحث توحيد و شرک پديد نياوردند ولي از آنجا که در نهايت به اشخاصي مثل ابن تيميه، ابن قيّم و ابن عبدالوهاب منتهي شدند، ميتوان آنها را در اين سير تاريخي دخيل دانست. مرحله دوم: دوره تکامل ابوالعباس احمد بن عبدالحليم حرّاني معروف به ابن تيميه يکي از بزرگترين علماي حنبلي در قرن هفتم و هشتم هجري قمري ميباشد. ميتوان او را نظريه پرداز، تحليلگر و کامل کننده يک نهضت فکري در باب توحيد و شرک دانست که در نهايت به ظهور وهابيان منتهي شد. او مباحث توحيد و شرک را به گونهاي مطرح کرد که حمله آن مستقيماً متوجه اعمال خود مسلمين بالاخص شيعيان ميگشت. او زيارت پيامبر، ائمه و اولياء خداوند و بوسه بر قبور آنان و تعظيم اموات را شرک و مرتکبين آن را مهدور الدم ميدانست. عقايد منحرف و کج فهميهاي او نه تنها نتايج مثبتي به بار نياورد، بلکه حتي در ميان حاميان وي نيز تأثيري نگذارد و طرفدارانش تمام اعمالي را که او شرک ميخواند، پساز مرگش نسبت به خودش انجام دادند. ابن کثير در مورد رفتار پيروان ابن تيميه نسبت به جسدش چنين نقل ميکند: «جماعتي قبل از غسل وي در کنار پيکرش نشستند و قرآن خواندند و به ديدار وي و بوسيدنش تبرک جستند و متفرق شدند سپس جماعتي از زنان آمدند و چنان کردند ... و مردم کلاهها، عمامهها لباسهايشان را بر نعش او انداختند... و عدهاي از آبي که از غسلش زياده آمد، نوشيدند و عدهاي ديگر، باقيمانده سدر غسل او را بين خود تقسيم نمودند.»[11] مرحله سوم: مرحله انتقال از قرن هشتم تا قرن دوازدهم را مرحله انتقال ميناميم چرا که در اين مدت افرادي بودهاند که در احياء تبيين آثار و افکار ابن تيميه تلاش نمودهاند. از افراد شاخص اين دوره ابن قيم جوزيه (691 &ndash 751) است. وي گر چه تأثيري زيربنايي در تحول وهابيان نداشت، لکن از مروّجان سرسخت عقايد ابن تيميه بوده و براي ضابطهمند نمودن آراء ابن تيميه تلاشهايي نموده است. مرحله چهارم: تکامل و تبلور قرن دوازدهم، قرن تظاهر عملي و افراطي نهضت طغيانگري بود که يازده قرن در بين حنبليان ريشه دوانده بود. محمد بن عبدالوهاب (1111 &ndash 1207) را که يکه تاز اين دوره است ميبايست مجري طرحهاي پيشينيان ناميد. او در خصوص ساختار تئوريک و نظري مباحث توحيد و شرک، تغيير و تحولي ايجاد نکرد، لکن با استفاده از قدرت نظامي عربهاي نجدي، سعي در اجراي عملي آراء ابن تيميه و اتباعش نمود. ترتّب آثار جزايي و حقوقي سخت و افراطي حتي بر ارتکاب مواردي که از نظر وي بدعت به شمار ميآمد، از عملکردهاي وي بود. از نظر او مسلمانان و بالاخص شيعه مشرکاند، بلکه شرک اينان شديدتر از شرک مشرکين جاهلي است، به دو دليل: يکي اينکه برخي از اين مشرکين متأخر در ربوبيت نيز مشرکاند زيرا از اولياء خداوند طلب حاجت ميکنند و ديگري اينکه، مشرکين جاهلي فقط در مواجهه با سختيها به بتها متوسل ميشدند، اما اينان هم در حال آسايش شرک ميورزند؛ از غير خدا استمداد ميجويند و به زيارت قبور ميروند و هم در حال گرفتاري. مرحله پنجم: دوره گرايشهاي اعتدالي از اواخر قرن سيزدهم به بعد متفکراني همچون آلوسي، مودودي، شيخ محمد عبده و ديگراني ظاهر شدند که افراط گريهاي سابقين خود را نداشتند و جنبههاي عقيدتي نهضتهاي فکري-مذهبي را بيشتر مد نظر قرار ميدادند و کمتر به ايراد مباحث نزاع برانگيز دامن ميزدند. لکن به رحال وهابيت، همچنان داراي نظام عقيدتي است که هيچگاه موجب پيشرفت جامعه نبوده است بلکه به گواه تاريخ هر جا وهابيت حاکم بوده است، مردم مظلوم، در خمودي و جهل ماندهاند. اقسام توحيد از ديدگاه وهابيها[12] آنان توحيد را داراي سه قسم ميدانند: توحيد در ربوبيت، که همان توحيد افعالي خداوند است، توحيد در اسماء و صفاتي که اشاره به توحيد ذاتي و صفاتي دارد و توحيد در الوهيت، که همان توحيد عبادي و محل نزاع وهابيان با شيعيان است که بحثهاي بسيار گستردهاي در آن مطرح شده است و وهابيان بر اساس آن ميگويند بايد هم افعال بندگان از نذر، قرباني، خوف و رجاء، توکل، دعا خواندن و کمک خواستن و طلب حاجت نمودن و ... براي خداوند باشد و انجامش براي غير خداوند شرک است و شيعيان را نيز از اين جهت مشرک و بسا مهدور الدم ميدانند. عبادت از نظر وهابيان[13] عبادت مسلماً نوعي خضوع و خشوع از عابد نسبت به معبود است، لذا در تعريف آن بايد دقت شود که اين خضوع از ساير انواع خضوع متمايز گردد. تعاريف مطرح شده براي عبادت از طرف وهابيها به دو دسته تقسيم ميشود و قائلان هر دو دسته نيز ميگويند بر اساس تعريف آنها، آنچه شيعيان نسبت به اولياء خداوند که از دنيا رفتهاند انجام ميدهند شرک است. دسته اول تعاريفي است که در تحقق عبادت، عنصر اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود را در تمام يا برخي از شؤون عالم ضروري و لازم ميداند. اينان ميگويند اين اعتقاد با تصوري که مسلمين غير وهابي از اموات اولياء خدا دارند حاصل است. دسته دوم، تعاريفي است که براي اعمال عبادي موضوعيت قائل شده و تحقق آن را با نهايت خضوع و خشوع به قصد تقرب براي تحقق عبادت کافي ميدانند. اينها ميگويند چون در تحقق عبادات با چنين اعمالي، اعتقاد به الوهيت و ربوبيت خدا هيچ مدخليتي ندارد انجام آن اعمال براي غير خدا علاوه بر لغو بودن، موجب شرک در عبادت است. توحيد عبادي از ديدگاه وهابيان[14] توحيد عبادي به معناي يگانه دانستن خداوند در عبادت است. حال اگر عبادت را به «غاية الخضوع» تفسير کنيم مراد اين ميشود که محبت تام فقط براي خداوند است و اگر عبادت را به معناي خضوع تام با اعتقاد به الوهيت مخضوع له بدانيم، در اين صورت توحيد عبادي يعني تنها خدا را با اعتقاد الوهيت يا ربوبيت وي بايد خضوع کنيم. اما مشاهده ميکنيم که علماء وهابي در تعريف توحيد عبادي، سخني از الوهيت و ربوبيت به ميان نياوردهاند، با اينکه عدهاي از آنان اين قيد اعتقاد به الوهيت را در تعريف عبادت آوردهاند. بن باز ميگويد، توحيد عبادي اين است که تمام زندگي فرد بر اساس دين خدا باشد و در سلوک و اعمالش تماماً قصد خضوع براي دين خدا باشد و از هر گونه هواپرستي دوري کند، پس هر کس در بعضي جوانب زندگيش براي خدا خضوع ميکند و در برخي ديگر براي مخلوقين خدا، عابد و بنده خدا نيست.[15] محمد بن عبد الوهاب ميگويد، اساس توحيد و روح آن، اخلاص محبت براي خداوند است و همين معنا اساس تألّه و تعبد براي خداوند است، بلکه حقيقت عبادت است و توحيد به حد کمال و تمام نميرسد، مگر اين که محبت عبد به پروردگارش به کمال برسد و از تمام دوستيها سبقت گرفته و بر آنها غالب شود.[16] بنابراين در تحقق شرک عبادي از ديدگاه وهابيت، بايستي سه عنصر اصلي محقق شود؛ [1-] خضوع و خشوع در قلب يا جوارح شخص تحقق يابد؛ [2-] اين خضوع به حد غايت و نهايت خود برسد؛ [3-] اين خضوع براي غير خدا باشد. البته از آنجا که به امر خدا حتي ميتوان به غير خدا نيز نهايت محبت را داشت لذا در نزد وهابيان، نبود اذن خدا و همچنين اصالت دادن محبت، به محبوب، جزء ارکان شرک در عبادت محسوب ميشوند. در نتيجه اگرموردي يافت شود که به امر الهي خضوع نسبت به فردي ديگر صورت گرفت اينجا چون مخضوع له اصيل و حقيقي فقط خداوند است، اين خضوع در تقابل غير خدا شرک نيست، اما اگر امري از ناحيه خدا نباشد، حتي اگر نهي الهي نيز در کار نباشد، در اين صورت اگر شخص بخواهد خضوع تام را براي غير خداوند انجام دهد ولو قصدش اين باشد که آن غير را به خاطر خدا خضوع کند، شرک در خضوع تام را مرتکب شده و مشرک در عبادت است. دو مورد ديگر نيز همين حکم را دارد و شرک در عبادت است، يکي اينکه در جايي که فقط مأذون و مأمور به خضوع تام به نحو خاصي باشد، مثلاً به نحو طاعت مطلق، خضوع را به صورت ديگري محقق کند، مثلاً در مقابل غير سجده کند. ديگري اينکه، در موردي که امر به خضوع تام به نحو خاصي فقط در حالت خاصي براي فردي شده است، در اين صورت اگر در غير آن حالت خاص، مأمورٌ به را که همان خضوع تام در حالت خاص است، بجا آورد باز مرتکب شرک گشته است، مثلاً در حال حيات پيامبر اکرم (ص) مأمور به اطاعت از ايشان و مأذون در تبرک به بدن و لباسشان و استشفاء و استشفاع و غيره باشد اين امر، رافع شرک آميز بودن اين اعمال پساز مرگ نبي اکرم (ص) نخواهد بود. شبهات و ايرادات وهابيان بر شيعيان در توحيد عبادي نزاع در مسأله توحيد، عموماً حول اعمالي از مسلمين صورت گرفته است که در ارتباط با اولياء خداوند پس ازفوتشان انجام ميدهند. مصاديق مورد نزاع را ميتوان به سه دسته تقسيم نمود؛[17] دسته اول: طلب از اولياء الهي پساز مرگشان؛ دسته دوم: اعمالي که براي اولياء خدا پس از مرگشان انجام ميشود، مثل نذر، ذبح، صدقه و...؛ دسته سوم: تبرک به تربت و ضريح مقدس، چرخيدن به دور ضريح و لمس و بوسيدن آن و خلاصه هر عملي که در ارتباط با قبر، پيکر مطهر و اشياء مرتبط با آنها باشد. اما دسته اول: طلب از اولياء خدا.[18] اين دسته شامل تمام مواردي ميشود که نفس عمل، نوعي دعا باشد، حال مطلوب هر چه باشد. لذا موارد ذيل را دربر دارد: 1. طلب حاجت دنيوي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاي مريض يا رفع گرفتاري يا طلب نصرت در جنگ؛ 2. طلب حاجت اخروي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاعت يا مدد در قيامت يا طلب غوث؛ 3. طلب دعا از ارواح مقدسه، يعني دعا کننده از روح مقدس بخواهد که براي وي دعا کند که مثلاً خداوند او را بيامرزد، يا برايش دعا کند تا مثلاً خداوند فرزندش را شفا دهد. با توجه به مطالب فوق روشن ميشود که شفاعت و استشفاء به هر معنا گرفته شود، داخل در نزاع است. اگر طلب شفاعت را به معناي طلب براي آمرزش خداوند بگيريم، داخل در قسم سوم از اقسام طلب از اولياء خدا ميشود و اگر به معناي طلب رحمت يا شفاعت در روز قيامت بگيريم، داخل در قسم دوم ميشود و در هر صورت داخل در محل نزاع است و همين طور است در باب استشفاء و طلب حوائج دنيوي و... . شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ در اين خصوص و در جواب اين سؤال که چگونه طلب شفاعت از پيامبر و اولياء خدا پس از وفاتشان شرک است در حالي که در زمان حيات پيامبر از ايشان طلب شفاعت ميشد ميگويد: «شفاعت حيّ و زنده، دعاي او در حق طالب شفاعت است و اين عمل (دعاء) از ميت محال است به عللي که براي افراد بصير روشن است. کسي که از ميت يا هر فرد غير حاضر سؤال و طلب حاجت ميکند، از او چيزي را ميخواهد که مقدورش نيست و هر کس از ديگري چيزي را بخواهد که جز خداوند قادر بر آن نيست، آن شخص را شريک خدا نموده است، همچنان که مشرکين چنين مينمودند.»[19] براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم، طلب از اولياء خداوند از لحاظ قصد طالب و دعا کننده به سه گونه متصور است؛ 1 . مقصود دعا کننده اين است که آن وليّ خدا مستقلاً حاجت او را برآورده کند، مثلاً وقتي طلب شفاي بدن را ميکند، منظورش اين باشد که آن وليّ داراي قدرت و عظمتي است که به اختيار تام و بدون نياز به اذن و اراده خدا ميتواند مريض او را شفا دهد. 2 . مقصودش طلب وساطت آن وليّ، بين خدا و مخلوقش در مورد تصرف تکويني براي اجابت مطلوبش باشد، يعني معتقد است پيامبر يا ولي خدا به اذن خداوند داراي قدرت هستند و لذا از آنان ميخواهد حاجت او را بر آورده کنند، يا اينکه دعا کننده با درخواست خود سبب شود که آنان از خداوند طلب اذن تصرف تکويني کنند و چون مستجاب الدعوهاند، خدا به آنان اذن و قدرت ميدهد و آنان نيز به اراده خدا، مريض را شفا ميدهند. 3 . مرادش همان طلب وساطت باشد، اما نه وساطت در ايجاد و تکوين، بلکه فقط وساطت در ايصال دعا به خداوند، به اين معنا که ميخواهد خود خداوند مستقيماً حاجتش را برآورد، لکن چون انبياء و اولياء را مستجاب الدعوة ميبيند، از آنها ميخواهد که مطلوب وي و دعايش را از خداوند بخواهند تا خدا نيز اجابت کند. هم شيعه و هم وهابيها اتفاق دارند که گونه اول از اين سه گونه، شرک اکبر و شرک ربوبي است. نيز اتفاق دارند که گونه دوم و سوم از سه قسم مذکور در زمان حيات پيامبر اکرم (ص) از ايشان خواسته شده و ايشان نيز اجابت کردهاند. نزاع بر سر جواز گونه دوم و سوم در زمان ممات پيامبر اکرم (ص) است، اينکه طلب وساطت از اولياء خدا در قضاي حوائج يا ايصال دعا در صورتي که آنان مأذون در تصرف نباشند يا قادر بر وساطت نباشند شرک عبودي است يا خير؟ آيا انبياء و اولياء الهي پس از مرگ، قادر بر عمل يا درک سخنان دعاکنندگان نيستند؟ ديگر خداوند به آنان اذن در تصرف نميدهد و آنها را از دنيا منقطع ميسازد؟ وهابيها ميگويند، چون چنين طلبي همانند طلب وساطت بتها در قرب به خدا و طلب شفاعت از بت که نفع و ضرري ندارد ميباشد، شرک عبودي است، اما شيعه ميگويد؛ اولاً، شرک عبودي هميشه ملازم با شرک ربوبي است، که اينان شرک ربوبي ندارند. ثانياً، بر فرض قبول مبناي وهابيها مبني بر اينکه هر کس غايب است و نميتواند قادر به ارتباط باشد، طلب حاجت و دعا از او شرک است. ميگوييم باز در اينجا ما ادلهاي داريم که امکان ارتباط با ميت را ثابت ميکند، پس مبناي شما قابل انطباق بر اين موارد نيست. استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته اول اعمال[20] از نظر آنان دعا نوعي خضوع و حبّ تام نسبت به مدعوٌّمنه است، پس هرگاه کسي طلب حاجت از غير خدا کند براي آن غير، خضوع کرده است. حال اگر طلبش ناشي از آن باشد که خداوند به آن غير، قدرت داده يا او را مقرب خود دانسته در اين صورت اين طلب حاجت يا طلب دعا از آن فرد هيچ اصالتي به وي نميدهد، بلکه خضوع واقعي براي خداوند است و شرکي در کار نيست. اما اگر آن غير قدرتي بر انجام عمل ندارد، مثل اينکه از دنيا رفته است، يا مقرب درگاه الهي نيست، در اين صورت هر گونه خضوع براي وي ارزشدهي مستقل به او و شرک است. مراد وهابيان از اين سخن اين است که اگر هيچ گونه اذني براي خضوع تمام در مقابل آن غير نرسيده باشد، خضوع براي او شرک است، ولو خضوع کننده بخواهد با اين کار به خداوند تقرب جويد، چون نيت وي و تظاهر او به قصد قرب به خدا، تحولي در واقعيت عمل ايجاد نميکند. وهابيها ميگويند، طلب يک فرد شيعه از پيامبر تا ائمه پس از ارتحالشان، يا طلب از جسم آنهاست و يا از ارواح مقدسه آنان و در هر صورت مأذون نيست. اوّلي شرک بودنش واضح است، چون جسم اولياء خدا پس از مردن مانند ساير ابدان است و ابدان پس از مفارقت ارواح، همچون ساير جمادات و اشياءاند. پس جسم نبي اکرم پس از رحلتش هيچ تفاوتي با سنگ و چوب ندارد و مثل ساير اشياء، نه در نزد خداوند شأن و منزلتي دارد و نه چيزي ميشنود و ميگويد و نه قادر بر کاري است. پس به هيچ وجه اذني بر طلب حاجت و خضوع در مقابل آنها نداريم. حال اگر کسي با علم به اين که بدن ميت کاري نميتواند بکند، از آن چيزي بخواهد معلوم ميشود در ذهن او، بدن ميت ارزش و قداست خاصي دارد که ميخواهد در مقابل آن خضوع کند، يعني بدن را واجد قداست خدا ميداند و برايش خضوع ميکند و اين شرک در عبادت است. اما اگر طلب از روح باشد، بايد توجه داشت که روح پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل ميشود و هيچ ارتباطي با اين جهان ندارد، لذا کسي نميتواند با روح اموات ارتباط برقرار کند. علاوه بر اين اساساً ارواح، قدرت هيچ تصرفي در اين عالم را ندارند و خداوند اجازه هيچ عملي به آنها نميدهد. پس طلب از روح به اين دو دليل غير مأذون و شرک است. طلب دعا از ارواح نيز شرک است، به همان دليل که ارواح با اين جهان مرتبط نيستند و بر فرض ارتباط نيز اجازهء انجام هيچ عملي ندارند. آنان ميگويند، دعا داراي دو عنصر است، يکي عنصر عبادي که از آن تعبير به دعاي عبادتي ميکنند و ديگري عنصر مسألتي، که طلب رفع حاجت است. دعا از غير خداوند از آن جنبهاي که عبادت است، موجب شرک در عبادت ميشود و از آن جنبهاي که طلب حاجت است، در صورتي که توأم با اعتقاد به قدرت ميت بر تصرف باشد موجب شرک ربوبي است. دسته دوم: اعمالي که براي اولياء خدا پس از مرگشان انجام ميشود[21] اعمالي همچون نذر، ذبح، صدقه و مانند اينها که براي اولياء خدا انجام ميشود نيز محل نزاع است. براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم تحقق اين گونه اعمال براي اولياء خدا به سه گونه متصور است؛ 1. نذر، ذبح، صدقه يا غير آن براي تقرب به خدا انجام ميشود و صرفاً مورد مصرفش زائران اولياء الهي يا امور مربوط به آنان است. مثلاً شخصي نذر ميکند براي خوشنودي خداوند زائرين قبر پيامبر را اطعام کند. 2. نذر و... براي خداوند است و ثواب آن تقديم به روح پيامبر يا اولياء الهي ميباشد. مثلاً مبلغي پول صدقه ميدهد و ميگويد ثوابش براي روح پيامبر اکرم (ص) باشد. 3. نذر يا قرباني براي جلب خوشنودي اولياء خدا ميباشد تا به اين ترتيب، کسب رضاي خدا را بنمايد، يعني همچنان که با اطاعت فرامين سنت نبوي و اطاعت از پيامبر اکرم (ص) موجب خوشنودي ايشان و رضاي خدا شده است، با قرباني هم ميخواهد موجب خوشنودي روح پيامبر و در نتيجه رضاي الهي شود. تقريباً بين شيعه و وهابيت اتفاق است که گونه اول و دوم شرک آميز نيست، گرچه وهابيان اين دو صورت را لغو ميدانند، چون معتقدند ايصال ثواب به روح ميت ممکن نيست. نزاع در گونه سوم است که آيا شرک آميز هست يا خير؟ استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته دوم اعمال آنها ميگويند اولاً تمام نذورات، ذبائح و ساير اعمال مسلمين که براي ارواح انجام ميشود در اين فرض جا دارد. ثانياً تمام عاملان اين اعمال، عيناً به همان نحوي که با عمل نذر به خداوند تقرب ميجويند به اولياء خدا نيز تقرب ميجويند و تقرب آنها با اين اعمال به اولياء الهي، عين همان تقربي است که مشرکين جاهلي از طريق قرباني کردن و غير آن به بتها ميجستند و لذا شرک عبادي است.[22] بن باز در اين مورد ميگويد:«حال غالب بندگان قبور آن است که با طواف قبور و ذبح و نذر براي صاحبانشان، به آنان تبرک ميجويند و اين اعمال شرک اکبر است و هر کس اين گونه بميرد کافر مرده است و غسل دادن و نماز خواندن بر او واجب نيست.»[23] امّا شيعيان معتقدند تقرب به آن معنايي که مقصود مشرکان در مورد بتها بود اينجا هرگز مقصود مسلمين نيست. تقرب مشرکان توأم با عقيدهء خاصي در مورد اله بودن بتها بود و خطاب قرآن به آنها تحت عنوان مشرک نيز بر اساس همين ايدهء آنهاست. دسته سوم: اعمال مربوط به قبر و تربت و مانند آن[24] گذشت که دستهاي از اعمال هست که در ارتباط با مشاهده مشرفه و قبور و تربت پاک انبياء و اولياء خدا ميباشد. غرض از اين اعمال طلب خير و برکت ميباشد، يعني زائر مشاهد مشرفه از تمام کارهايي که نسبت به قبر، تربت و بارگاه معصومين انجام ميدهد، مثل بوسيدن و لمس و... فقط يک چيز قصد ميکند و آن تبرک است، يعني اينکه از خير و برکتي که به واسطهء مقام رفيع آن بزرگواران متوجه پيکر مطهر و قبر و تربت آن بزرگواران است، بهرهمند شود. وهابيان در اين دسته اعمال نيز ايراداتي به شيعه دارند. هر دو گروه قبول دارند که انبياء الهي از آنجا که در مقام بندگي به اوج رسيدهاند، در حال حيات، وجود مبارکشان منشأ خير و برکت است و ميتوان به آثار آنان تبرک جست. نزاع بر سر اين است که آيا پس از مرگ آنان هم تبرک به قبر و ديگر آثارشان جايز است يا اينکه موجب شرک است؟ وهابيها معتقدند بدن پيامبر پس از رحلتش هرگز حکم قبل از آن را ندارد و هيچ نفع و ضرري ندارد و اعتقاد به اينکه جسم پيامبر پس از رحلتش داراي خير و برکت است، مثل نظر مشرکين درباره سنگها، درختان و بتها است که با لمس آنها، تبرک ميجستند. در مقابل شيعه، ميگويد اعتقاد به وجود خير و برکت در جسم مجرد از روح فردي بر اثر بندگي تام او نسبت به خدا هرگز مانند اعتقاد به وجود برکت در بتها به واسطه اعتقاد به الوهيت آنها نيست. استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته سوم اعمال ميگويند تبرک جستن به پيکر، قبر مطهر، ضريح اولياء الهي به دو دليل شرک و حرام است:[25] 1. بدن نبي (ص) و لباس و آثارش در زمان حياتش ارزشمند و مايه خير و برکت است، اما پس از مرگ، بر اساس ادله شرعي، جسم هيچ ارزشي ندارد و جمادي است چون ديگر جمادات و بدن نبي (ص) نيز از اين قاعده مستثني نيست و چون بوسيدن و لمس و... که نوعي خضوعاند براي جمادات، به معناي تعلق قلب شخص به خود آن جمادات است، لذا کسي که به جسم اولياء الهي يا قبر آنها و... تبرک ميجويد نيز عابد آنان و مشرک ميباشد. 2. تبرک در حقيقت نوعي غلوّ در مورد انبياء و اولياء است، چون کسي که ميداند خداوند گفته اينها نه مالک اثري هستند و نه شافعاند و در عين حال تبرک ميجويد، نوعي قدرت و نفع و ضرر در آنها قائل است و اين امر منجر به شرک ربوبي ميشود. محمد بن عبدالوهاب ميگويد: «تبرک، غلو در مورد ميت است و اين امر به تدريج منتهي به طلب از او در عبادت وي ميشود و اين، شرک اکبر است.»[26] پاسخ شبهات وهابيان پاسخها را ميتوان به سه دسته تقسيم نمود؛ دسته اول: پاسخهاي حلّي[27] 1. مبناي وهابيان در تحليل توحيد عبادي، معقول نيست اصول هر دين بايد قبل از پذيرش آن دين توسط مردم، به عنوان پيش فرضهاي مسلّم و قطعي عقلي پذيرفته شوند و الّا اثبات آنها از عهده ادله تعبدي و نقلي ساقط است، چون اعتبار اين ادله، مبتني به درستي و اعتبار اصول دين است. مهمترين اصل از اصول دين، اصل توحيد است. از سويي «توحيد در عبادت» به عنوان اصلي که تمام اديان آسماني در جهت آن و مبتني بر آن بود، و سعي انبياء ايجاد جامعه توحيدي بر اساس آن بوده، شناخته شده است، لذا توحيد در عبادت بايد قابل اثبات عقلي باشد و نقل، مؤيّد آن و در راستاي ارشاد به آن باشد. پس ما بايد در تحليل خود از توحيد عبادي، بياني ارائه کنيم که قابل توجيه عقلاني باشد. حال اگر ما عبادت را به معناي انجام خضوع تام، با اعتقاد به ربوبيت يا خالقيت يا حاکميت و الوهيت مخضوع له بدانيم، آنگاه بگوييم توحيد در عبادت آن است که خضوع با چنين اعتقادي، فقط براي خدا باشد، اين معقول است و با تمام ادله عقلي که مُثبِت ساير اقسام توحيد است نيز سازگار است اما اگر عبادت را صرفاً خضوع تام بدانيم عقل هيچ دليلي بر انحصار آن در مورد ذات نميبيند، عقل همانطور که بوسيدن حجرالاسود و استلام آن را منافي توحيد نميشناسد، بوسيدن و دست ماليدن به قبر پيامبر را نيز منافي وحدانيت خداوند در هيچ بعدي نميداند. عقل هيچ تنافي بين خضوع تام در برابر غير خدا بدون اعتقاد به الوهيت او، با توحيد نمييابد، ولو اذن خدا به آن معنايي که وهابيان ميگويند منتفي باشد. لذاست که وهابيها در اثبات مدعاي خود پيوسته به ادله تعبدي تمسک ميکنند و از ارائه هر گونه دليل عقلي طفره ميروند و اگر هم گاه دليلي عقلي اقامه کردهاند، نتيجهاش اخص از مدعايشان و مثبت مبناي شيعه بوده است که اين امر خطاي آنان را در فهم آيات و روايات نشان ميدهد. 2. توحيد، زيربناي اديان آسماني است اصل توحيد پايه و اساسي است که تمام معارف اديان آسماني بر آن بنيان نهاده ميشود، حال اگر توحيد در عبادت که مهمترين مرتبه توحيد است، به معناي صرف خضوع تام براي خداوند دانسته شود، چه عقيده و معرفتي بر آن تکيه خواهد داشت؟ نفي آن چگونه ميتواند اساس اديان توحيدي را متزلزل کند؟ بر فرض پذيرش مباني وهابيت، آيا اگر کسي کاري بيفايده مثل طلب از ميت را بدون اعتقاد به هيچ گونه خصومت الوهي براي آن انجام دهد، نميتواند ساير عقايد دين را پذيرفته به آنها عمل نمايد؟ 3. ضرورت وضوح مفهومي هر يک از اصول از مسائلي که در بحث از اصول دين بايد بسيار مورد توجه قرار گيرد وضوح مقصود و مراد از هر اصل است. متأسفانه در نزاعهاي کلامي آنچه زياد اتفاق ميافتد استفاده از مغالطه ناشي از ابهام گويي است. در اين مغالطه شخصي سخنش را با ابهام ميگويد و خود را در پشت پرده ابهام از هرگونه انتقادي مصون ميدارد، وهابيان نيز از اين مغالطه بهره ميبرند. آنها ميگويند عبادت، نهايت و آخرين درجه خضوع است و سپس هر عملي را که بخواهند شرک بخوانند فوراً ميگويند اين همان نهايت خضوع است. مثلاً کنار قبر ايستادن و از خداوند چيزي خواستن با اعتقاد اينکه طلب حاجت از خدا در نزد قبر پيامبر (ص) به اجابت نزديکتر است را شرک ميدانند و آن را خضوع و تعلق قلبي شديد نسبت به پيامبر که به عبادت ايشان ميانجامد ميشناسند. 4. مشرکين جاهليت قبل از عبادت بتها قائل به الوهيت آنها بودند وهابيها ميگويند بت پرستان عصر جاهلي درباره بتهاي خود هيچ گونه ربوبيت و مالکيت مستقل از خداوند قائل نبودند، بلکه آنان را داراي مقام بلندي در نزد پروردگار ميدانستند که هرگونه عبادت و خضوع براي آنها موجب جلب رحمت و نعمتهاي الهي ميشود. آنان با چنين تصوري از ديدگاه مشرکين ميگويند در عبادت، اعتقاد به ربوبيت يا استقلال معبود نهفته نيست، سپس اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خدا را پس از فوتشان از همين مقوله و عين عمل مشرکين و موجب شرک تلقي کردهاند. در جواب ميگوييم مشرکين به بتها «اله» خطاب مينمودند و براي آنها خصائص الوهيت که کمترينش استقلال در تأثير است قائل بودند. وهابيها ميگويند «اله» چيزي جز معبوديت مألوه را نميرساند و اين امر در مورد مسلمين نيز صادق است، اما اينکه به اولياء الله که از دنيا رفتهاند «اله» خطاب نميکنند، بر خلاف مشرکين که بتهايشان را «اله» خطاب مينمودند تغييري در حکم ايجاد نميکند. ما ميگوييم «اله» دانستن بتها از سوي مشرکين امري زائد بر محبوب بودن و معبود بودن بتها را ميفهماند، قرينه بر اين مطلب اين است که اولاً مشرکين در ابتدا موحّد بودند، گرايش به بتها بر اثر اعتقاد به ربوبيت يا تأثير استقلالي بتها در آنها پديد آمد و موجب شد بتها را «اله» خود بدانند و سپس عبادت کنند. [28] ثانياً در قرآن آيات بسياري آمده است که با استناد به انحصار خالقيت و ربوبيت در خدا، الوهيت غير خدا را نفي نموده است. اين آيات صريحاً دلالت بر تلازم بين اله دانستن غير و استقلال او ولو در جهتي خاص، ميکند و ميرساند که مشرکين بتها را «اله» ميناميدند، معتقد به استقلال آنها در رساندن نفع يا ضرر بودند.[29] دسته دوم: پاسخهايي در رد انطباق مبناي وهابيان بر اعمال مسلمين[30] بر فرض صحت مبناي وهابيان معتقديم، اعمال مسلمين در ارتباط با انبياء و اولياء خداوند پس از مرگشان، بر طبق همان مباني هم شرک نيست. گذشت که طبق مبناي وهابيان، طلب از غير خدا در صورتي که قادر بر عمل باشد، ملازم شرک نيست، نيز اگر تبرک به جسمي يا خضوع تام نسبت به وي به امر خداوند باشد، عبادت خدا خواهد بود و منافي توحيد نيست. وهابيان طلبها و استغاثههاي روزمره انسانهاي زنده از يکديگر، براي رفع حوائج دنيوي را داخل در مورد اول و استلام حجرالاسود و بوسيدن آن يا تبرک به نبي اکرم و لباس و آثارش در حال حياتشان را داخل در مورد دوم ميدانند، ما ميخواهيم اثبات کنيم که اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء که رحلت کردهاند يا همچون طلب از فرد يا شيء داراي نفع و ضرر و قدرت است و داخل در مورد اول است يا حداقل مأمورٌبه و مأذون شارع است. 1. ارتباط با ارواح اموات، ممکن است تمام درخواستها و دعاهاي مسلمانان از پيامبر و اولياء خداوند در ارتباط با ارواح مقدسه آن بزرگواران است، لذا ديدگاهي که هر فرد نسبت به روح و ماهيت آن و وضعيتش پس از مفارقت بدن اتخاذ ميکند در منازعات مربوط به دعاها و طلبهاي مسلمين از اموات، تأثير مستقيم و عميقي دارد. وهابيها روح را واقعيت انسان ميدانند و معتقدند پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل ميشود و نه قدرت تصرف در اين عالم را دارد و نه علم به حال بندگان. اين موضع گيري، نتيجه مستقيم يک اصل کلي نزد وهابيان است و آن اينکه هيچ موجود مجردي که قابل اشاره حسيه نباشد وجود ندارد. آنان روح را همچون موجودي قابل اشاره حسي انگاشتهاند که گاهي او را در قبر در حال عذاب يا آسايش معرفي ميکنند و گاه او را در عالمي ديگر به نام برزخ که از اين عالم منقطع است جاي ميدهند. مسلماً چنين موجودي که گاه بين ديوارهاي قبر محبوس است و گاه در برزخ و بسيار دور از اين عالم است، هرگز نميتواند در اين عالم تصرفي داشته باشد يا از احوال موجودات آن مطلع باشد. لکن بر هر انسان عاقلي واضح است که چنين ديدگاه مادي نسبت به روح، هرگز صحيح نيست و اين امر با ادلهء متقن در جاي خود ثابت گشته است. وهابيان از سويي روح را مادي ميدانند و از سوي ديگر قائل به ابديت روح و تکامل ناپذيريش پس از مرگ هستند و حال آنکه اگر روح مادي باشد، خوب ماده محل تغيير و تکامل و تضاد است، لذا اعتقاد به استحاله تکامل در او، يک تناقض است. واقعيت آن است که روح پس از اتحاد با بدن، در معرض هوسها و اميال مختلف قرار ميگيرد که بايستي با آنها مبارزه و آنها را مهار کند و هر چه در اين مورد بيشتر موفق شود تکامل مييابد. با جدايي از بدن، زمان خودسازي روح به پايان ميرسد، اما قواي خود را از دست نميدهد. درک، شعور و قدرت روح محو نميشود. روح پس از مفارقت از بدن با خدا سخن ميگويد، با فرشتگان سخن ميگويد و با ديگر ارواح مرتبط است، تمام غيبها برايش حاضر است و همه چيز را درک ميکند، چون مجرد است و مجرد، محدوديت مادي ندارد. بله! برخي از ارواح به دليل سير منفي خود در زماني که در غالب بدن بودهاند، پس از جدايي از بدن در چنگال عدالت الهي اسير و به سخت ترين مجازاتها مبتلا ميشوند، چنين ارواحي هرگز نميتوانند از خداوند براي کسي چيزي بخواهند، زيرا در کار خود نيز واماندهاند، اما ارواحي که در زمان اتحاد با بدن بر اوج بندگي صعود کردهاند پس از مرگ آزاد و آسودهاند و در جوار رحمت الهي هستند و مسلماً اگر خواستهاي نيز داشته باشند، ميتوانند از خدا طلب نمايند و خدا آنان را دوست دارد و دعايشان را مستجاب ميکند. آنان از احوال زندگان آگاهند، بلکه به تمام حوادث عالم علم دارند، نه به اين معنا که علم غيب دارند بلکه غيب در نزد وجود مجرد آنها حاضر است. پس اگر کسي از سر درماندگي از آنان حاجتي بطلبد آنها از خواستهاش آگاهاند و اگر قضا و قدر الهي بر خلاف مطلوب آن شخص نباشد برايش دعا ميکنند و مستجاب ميشود. گاه نيز تعالِيِ روح اينان به قدري زياد است که خداوند به آنان اذن اعمال قدرتي که به آنها اضافه کرده است را ميدهد و آنان خود مستقيماً مريضي را به برکت خود که ناشي از لطف الهي است شفا ميدهند. اگر تجرد نفس را بپذيريم و آن را لازمه ادله محکم عقلي بدانيم، تمام تحليلي که ارائه شد به عنوان آثار تجرد بر او بار ميشود و در نتيجه آراء وهابيان پوچ خواهد بود. اما اينکه وهابيان ميگويند اصرار مسلمين بر طلب حاجت و غير آن از اولياء خدا با توجه به اين که خداوند هر گونه نفع و ضرري را از جانب اموات منتفي دانسته و مسلمين به اين قول خدا متوجه هستند، دال بر اعتقاد آنان به استقلال ارواح در تصرف است، نادرست است. چون صغراي اين قياس باطل است، اگر ارواح علم به احوال و حوادث نداشتند تصرف آنها در اين دنيا به دليل انتقالشان به مکاني ديگر واقعاً محال بود، سخن وهابيان تمام بود. البته در صورتي که مسلمين، علم به اين امر داشته باشند. اما با توجه به اينکه اصل عدم ارتباط با اموات، لااقل از ناحيه علم آنها به احوالات ما و نيز عدم امکان تصرف آنها در جهان به واسطه قدرتي که خدا به آنان داده است عقلاً و نقلاً مخدوش است. اين استدلال از ريشه سست است و بر فرض هم که در واقع سخنان آنان درست باشد، ولي چون فعلاً ادله عقلي و نقلي عکس آن را به ما نشان ميدهد و ما نه تنها علم به خطاي خود نداريم بلکه علم به صحت آن نيز داريم، باز استدلال وهابيان نادرست است چون طرفين تلازم تشکيل نشده است. اما اينکه وهابيها ميگويند مسلمين و بالأخص شيعه در حق پيامبر و ائمه غلو ميکنند و در نتيجه از همان ابتدا صريحاً براي آنان الوهيت يا ربوبيت قائل ميشوند، چون آنان را داراي سلطه غيبيه و علم غيبيه ميدانند، در جواب ميگوييم، اگر مرادتان اين است که فضائلي که شيعه براي معصومين قائل است داراي دايرهء وسيعي است که از حدّ توانايي روح بشر خارج است و لذا تحقق آن در ذات معصومين محال است، ميگوييم، اولاً: خود شما در بسياري از تأليفات خود تصريح کردهايد، هر فضيلتي که شيعه براي علي (ع) روايت ميکند به نحو اشدّ و اکدّ براي ابوبکر و عمر ثابت است.[31] ثانياً: اگر مراد شيعه اين بوده که اين حدّ وسيع از فضايل به خواست خدا به بندگان خاصش که به برترين درجه کمال رسيدهاند اعطا شده است، اين نه تنها منافي توحيد نيست، بلکه قول به استحاله آن مستلزم اعتقاد به عجز خدا و محدوديت قدرت اوست. و اگر بگوييد شيعه معتقد است اين حدّ وسيع فضايل در ذات معصومين نهفته است و آنها در کسب فضايل اخلاقي مستقل از خدايند، اين چيزي است که هيچ شيعهاي نميگويد. 2. در بدن و قبر مطهر پيامبر اکرم (ص)، خير و برکت وجود دارد وهابيها معتقدند جمادات، احجار و اجسام هيچ تمايزي بر هم ندارند و بوسيدن و استلام نيز صرفاً سنت نبوي است، نه اينکه براي جلب خير يا دفع ضرر باشد و چون تعبدي در بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر پيامبر نيست، لذا جوازي در ارتکاب آن وجود ندارد و چون نفع و ضرري در آن نهفته نيست، عين عمل مشرکان با بتها خواهد بود و شرک است. در جواب ميگوييم، اولاً تبرک به آثار نبي اکرم و قبر مطهرش صرفاً نوعي تکريم و تعظيم پيامبر است و برخواسته از محبت به ايشان است و مسلماً محبت و تکريم پيامبر واجب است، البته اين جواب در پي آن است که وجود ادله تعبدي بر جواز اين اعمال را ثابت کند و توجيه کننده تبرک و طلب برکت از قبر و تربت پيامبر نيست. نيز ممکن است وهابيها بگويند وجوب تکريم نبي و ابراز محبتش مختص زمان حيات ايشان است. ثانيا:ً تربت پيامبر و آثارش پس از وفات ايشان نيز داراي خير و برکت و نفع است و فرد مسلمان با استلام و بوسيدن آن، طلب خير و برکت از آن اجسام ميکند. در اين جواب دو ادعاي مهم است که وهابيت منکر آن هستند و بايد ثابت شود؛ الف: اينکه برخي اجسام و جمادات داراي نفع و ضرر يا خير و برکتاند و از ساير اجسام متمايزند. ب: اينکه بدن پيامبر و تربت ايشان داراي خير و برکت و نفع به مسلمين است. اما در مورد ادعاي اول ميگوييم اين که وهابيها ميگويند هيچ جسمي داراي نفع و ضرر نيست و همه اجسام در عدم افاده با هم برابرند مردود است. اين ادعا با آنچه که در مورد حجرالاسود و کعبه نقل شده رد ميشود. شيخ عيني در عمدة القاري آورده است، در سنن ابن ماجه از ابوهريره نقل شده که پيامبر (ص) بيعت با حجرالاسود را مثل بيعت با دست پروردگار خوانده است و در نهايت نتيجه ميگيرد استلام حجر و بوسيدن آن، تسليم در برابر خدا و تعظيم براي خداست، ولو حکمت آن بر ما مخفي باشد. سپس از محبّ طبري نقل ميکند که وي هرگونه دست ماليدن و بوسيدن که موجب تعظيم خداوند باشد را جايز ميداند، مثل بوسيدن قرآن و احاديث و قبور صلحاء.[32] اما در مورد ادعاي دوم ميگوييم، در تاريخ و سيره نبوي موارد زيادي از توسل صحابه به پيامبر اکرم (ص) نقل شده که گاه طلب دعا بوده و در مواردي به آب دهان و يا آب وضوي ايشان تبرک ميشده است. وهابيان نيز اين امر را قبول دارند، لکن ميگويند اين امور مربوط به زمان حيات نبي است، اما وقتي پيامبر رحلت نمود روح ايشان به دنياي ديگر منتقل شد و هر گونه ارتباطي با ايشان قطع شد و ديگر هيچ وجهي براي برکتزا بودن بدن و تربت و آثر ايشان نيست. در پاسخ ميگوييم: اولاً، در صورتي که روح پيامبر آگاه از نيت و عمل مسلمين باشد مسلّماً تبرک به قبر ايشان، تکريم ايشان است و موجب دعاي روح مطهر ايشان براي خير و برکت زائر خواهد بود و گذشت که روح اولياء خدا از احوال عالميان آگاه است. ثانياً، جسم نبي و لباس، عصا و ساير اشياء مرتبط با ايشان به دليل تعالي روح ايشان مورد لطف خدا و داراي خير و برکت بوده است. حال سوال اينجاست که آيا ارتباط يک شيء با پيامبر در يک مقطع زماني خاص ميتواند موجب استمرار تبرک شيء در همه زمانها شود، يا اينکه استمرار خير و برکت در گرو استمرار ارتباط با ايشان است؟ مسلماً استمرار ارتباط شرط استمرار وجود برکت در اين آثار نيست چون در زمان پيامبر (ص) نيز در بسياري مواقع هيچ ارتباطي بين نبي (ص) با آن اشياء در هنگامي که صحابه به آن متبرک ميشدند نبود. به عبارتي چه تفاوتي ميتوان بين موي پيامبر در نزد فلان شخص در زمان حيات پيامبر با همان مو در نزد وي پس از فوت نبي يافت؟! ثالثاً، احاديثي در مورد تبرک صحابه به آثار پيامبر (ص) پس از فوت ايشان وجود دارد که دلالت بر وجود خير و برکت و نفع در قبر مطهر و ساير آثار و متعلقات ايشان دارد. مثلاً احمد بن حنبل ميگويد، عبدالله بن ابي بکر پس از فوت پيامبر قطيفهاي را براي تکفين ايشان فرستاد ولي پس از آن که آن را به دور بدن مطهر پيچيدند درآوردند و با سه تکه پارچه سفيد حضرت را کفن کردند. عبدالله قطيفه را گرفت و گفت خود را در پارچهاي کفن ميکنم که بدن پيامبر را لمس کرده است.[33] 3. نذر و ذبح براي تقرب به پروردگار است وهابيها ميگويند قربانيهايي که در ايام خاص براي پيامبر يا ائمه انجام ميشود، همگي عبادت ارواح اولياء خدا است، چرا که ذبح براي تقرب به پيامبر مثل ذبح براي تقرب به خداست و شبيه قرباني کردن مشرکين براي بتها است. از اين ادعا ميتوان جوابهايي داد؛ 1- ادعاي وهابيان را رد ميکنيم و هر گونه ذبح به قصد تقرب به ارواح انبياء خدا را منکر ميشويم و ميگوييم همه ذبحها براي تقرب به خداوند است. اگر گفته شود، پس چرا کنار قبور صورت ميگيرد؟ ميگوييم، اولاً، با اين عمل، توجه مردم به فداکاريها و زحمات آنان جلب ميشود و موجب اندرز گرفتن ميشود. ثانياً: زائراني که از دور و نزديک به زيارت اين قبور ميآيند مستحق اکرام هستند، مطمئناً ذبح گوسفند يا نذر مال براي پذيرايي از آنان نيکو است. 2. بر فرض در هدف شخص از قرباني، رضايت و خوشنودي روح آن ولي خدا نيز دخيل باشد، باز ميگوييم اين دخالت صرفاً طريقيت دارد نه موضوعيت، يعني ذابح معتقد است هر عملي که مورد توجه ولي خدا باشد، موجب کسب رضايت الهي و تقرب خداوند است، اين عمل نيز چنين است. پس با عمل مشرکان که هدفشان از ذبح و نذر، تقرب به خود بتها بود و تقرب به بتها هدف اصليشان بود فرق دارد. دسته سوم: پاسخهاي نقضي[34] وهابيها بر اساس ديدگاهي که در مورد تحليل توحيد و شرک در عبادت دارند و نيز بر اساس بينش خود نسبت به مرگ و ارواح، اتهام شرک را در مورد اعمال مسلمين بالأخص شيعه، در ارتباط با اولياء خدا پس از مرگ ثابت دانستهاند. ما ميگوييم يک شيعي در صورتي متهم به شرک ميشود که ديدگاههاي آنان را در تحليل توحيد عبادي، در عدم امکان ارتباط با ارواح اولياء خدا و... ثابت بداند و الا اينکه وهابيها بر اساس مباني خود که مقبول شيعه نيست او را متهم به شرک کند، اين باطل است. چنين چيزي در صورتي ممکن است که الزامات گفتاري و کرداري يک فرد از ديدگاه مذهب غير متبوع وي در حق او ثابت باشد و به عنوان اعتقادات او محسوب شود، ولو او صريحاً اعتقاد به آن را منکر باشد. اگر بنا باشد با تمسک به التزامات لفظي که مقبول خصم نيست او را بتوان متهم به شرک نمود و مجازات کرد ما نيز ميتوانيم وهابيان را از چهار جهت مشرک بدانيم و به اين ترتيب پذيرش امر مذکور را زير سؤال ببريم. 1. وهابيان و شرک در ذات وهابيها و ابن تيميه معتقدند کساني که منکر بودن خدا بر فراز آسمان و بر بالاي عرش و قابل اشاره بودن او و ساير صفات هستند، در واقع به تعطيل ذات از صفات قائلند و اين عقايد را از طريق جهميه از يهود و نصارا و صابئين گرفتهاند. اين دسته اعتقادات اينان که صفات خدا را غير از ذات ميدانند و... بر اساس مباني شيعه، به شرک در ذات و يا الحاد ميانجامد. 2. وهابيان و شرک در تشريع از ديدگاه شيعه اجتهاد، وسيلهاي براي فهم وظايف مکلفين از ميان سخنان شارع ميباشد. اجتهاد يعني تلاش براي استخراج و دستيابي به حکم خداوند از طرق و راههاي مشروع و مقبول. اما از ديدگاه وهابيت، اجتهاد نوعي قياس فقهي است. اجتهاد، آن است که شخصي که در اين مقام قرار دارد با استفاده از فکر و ذهنيات خود هر حکمي را که خود مصلحت ميداند براي موضوع صادر نمايد. از ديدگاه آنان مجتهد ميتواند نظر شخصي خود را به عنوان حکم شرع در اختيار ديگران قرار دهد. اين عمل طبق عقيده شيعه نوعي تشريع و قانون گذاري است و از آنجا که قانون گذاري و جعل احکام تشريع حق مختص خداوند است اين کار آنان شرک در تشريع است. 3. وهابيت و شرک در طاعت فقط خداوند حق طاعت بر بندگان دارد و همه بايد مطيع اوامر خدا باشند. اطاعت از ديگران در صورتي جايز است که به اذن الهي باشد، همچون اطاعت از پيامبر و... . حال اگر کسي حلال خداوند را حرام و حرام خداوند را حلال کند و بدعتگزاري در دين کند اطاعت از وي جايز نخواهد بود و شرک در طاعت است و حال اينکه ما ميبينيم وهابيان گاه از کساني پيروي و اطاعت ميکنند که مرتکب اينگونه اعمال شدهاند، پس بايد آنان را مشرک در طاعت بناميم. 4. شرک در حاکميت حاکميت بر بشر حق خداوند است و بس. قرآن کريم ميفرمايد «إن الحکم الّا لله» (سوره انعام، آيه 57 و سوره يوسف، آيه 40) ديگران در صورتي ميتوانند بر مردم حکومت کنند که از جانب خداوند به آنان حق حکومت داده شده باشد و منصوب خداوند باشند و الّا حکومتشان مشروع نخواهد بود. وهابيان قائل به انتخابي بودن حاکم و عدم انتصاب آن از جانب خداوند هستند که اين، شرک در حکومت است. تمّت بحمدلله [1] . پژوهشگر علوم قرآني، دانشجوي کارشناسي ارشد رشتۀ علوم قرآن و حديث شهر ري و طلبۀ درس خارج حوزۀ علميه قم. [2] . جوادي آملي؛ تفسير موضوعي قرآن؛ ج 2؛ ص 511. [3] . محمد تقي مصباح يزدي؛ معارف قرآن؛ ج 1- 3 (قم: مؤسسه آموزشي امام خميني، 1376) ص 47. [4] . ر.ک: فصل نامۀ علوم سياسي، شماره 15، «امت واحده از همگرايي تا واگرايي»، نعمت الله پيغان. [5] . همان؛ ص 47-49. [6] . جوادي آملي، پيشين ص 519. [7] . موسوعة العقايد الاسلامية؛ ج 1؛ ص 415 و غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد ج 1 (قم: دارالعلم، 1375 ص 6.) [8] . غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد؛ ج 1 (قم: دارالعلم، 1375) ص/109. [9] . جوادي آملي، پيشين ص 518 &ndash 527. [10] . رک: سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مرکز تربيت مدرس، پايان نامه کارشناسي ارشد) ص 10 &ndash 22. [11] . ابن کثير؛ البداية و النهاية؛ ج 14؛ ص 141 &ndash 142 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين، ص 19. [12] . احمد بن تيميه و محمد بن عبدالوهاب؛ مجموعة التوحيد (قاهره: المکتبة القيمية) ص 7 [13] . سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مرکز تربيت مدرس، پايان نامه کارشناسي ارشد) ص 49. [14] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62. [15] . عبدالعزيز بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات، ج 1، ص 70 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62. [16] . محمد بن عبد الوهاب؛ کشف الشبهات، ص 95، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 63. [17] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 27. [18] . همانجا ص 29 &ndash 32. [19] . شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ؛ فتح المجيد ص 76 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 30. [20] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 93 &ndash 96. [21] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 33. [22] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص105. [23] . بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات ج 1 ص 49 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34. [24] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34 &ndash 36. [25] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107. [26] . محمد بن عبدالوهاب؛ کتاب التوحيد ص 41، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107. [27] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 143 &ndash 154. [28] . ر.ک: سيره ابن هشام ص 78 و 79 (بيان پيامبر اکرم در مورد نحوه شيوع بت پرستي در مکه) به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 151. [29] . ر.ک: مؤمنون 91، نمل 61-64. [30] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 157 &ndash 173. [31] . ر.ک: محمد بن عبدالوهاب؛ في عقايد الاسلام ص 211 و 165 &ndash 175. [32] . الشيخ عيني؛ عمدة القاري ج ره جزء 9؟؟؟ ص 240 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 167. [33] . احمد بن حنبل، مسند ج 6 ص 132؛ به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 171. [34] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 182 &ndash 186. منبع: ابنا
دانشجوي شهيد حجت الاسلام و المسلمين نعمت الله پيغان |