* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 21 فروردين 1387 تعداد بازديد: 7354 
توحيد عبادي و شبهات وهابيت
 

 
 
درآمد
 
مسأله توحيد اولين و زيربنايي­ترين بحثي است که پس ­از ظهور اسلام بين پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم، با مشرکين عصر جاهلي مطرح شد. پيامبر اکرم (ص) با تمام وجود در راه توحيد قدم برداشت و شرک را ريشه و خاستگاه آداب و رسوم جاهلي و انحرافات فکري معرفي نمودند و آن را عملي نابخشودني دانستند. در زمان پيامبر اکرم (ص) هرگز بين ايشان با مشرکين بحثي در مورد مفهوم و محتواي توحيد و شرک و اقسام آنها رخ نداد، اما در دوره­هاي بعد اختلافاتي در مفهوم و مصاديق توحيد و شرک پديد آمد. در اين نوشتار به توحيد عبادي و شبهات ايجاد شده در آن، از سوي وهابيت پرداخته شده است.
 
 
 
اقسام توحيد
 
از ديدگاه برخي محققين، توحيد به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي­شود. توحيد نظري خود به توحيد ذاتي، توحيد صفاتي و توحيد افعالي تقسيم مي­شود، که هر يک از اينها باز اقسامي دارد. توحيد عملي نيز به توحيد در حمد، توحيد در دعا و توحيد در عبادت تقسيم مي­شود. بحث ما پيرامون توحيد در عبادت مي­باشد.[2]
 
 
 
توحيد عبادي و مباحث مربوط به آن
 
مفهوم توحيد
 
در اين که توحيد به چه معناست، حرفهاي مختلفي گفته شده است. برخي از گروه­هاي التقاطي توحيد را به معناي ايجاد وحدت در جامعه معنا کرده و گفته­اند اصل اول از اصول دين اسلام اين است که بايد جامعه بي طبقه به وجود آيد و همه طبقات اجتماع يکي شود. پس اصل توحيد، ربطي به خداوند ندارد، بلکه به معناي يکپارچه ساختن جامعه است، چراکه در بينش اسلامي، اشياء رو به وحدت مي­روند.[3] شايد اينان به آيات مربوط به امت واحده براي اين مدعاي خود تمسک جويند، که اين درست نيست.
 
در جواب اينان بايد گفت اساساً کلمه توحيد و مشتقات آن (در باب تفصيل) در قرآن کريم نيامده است؛ آنچه هست آياتي است که از آنها توحيد خداوند استفاده مي­شود، از جمله قل هو الله احد (اخلاص/1)؛ انّما الهکم اله واحد (فصلت/6)؛ اعبدوا الله مالکم مِن اله غيره (مؤمنون/23)؛ لا اله الّا هو (محمد/19) و... اين آيات در مورد خداوند و توحيد ذات ربوبي است و ربطي به وحدت جامعه ندارد. اما اگر استناد اينان به آيات امت واحده باشد، مي­گوييم آن مقوله­اي ديگر است که در جاي خود قابل بحث است و ربطي به توحيد ندارد.[4]
 
توحيد به عنوان اصلي از اصول دين به معناي يگانه دانستن خداوند و اينکه موجودي جز خداوند، وجودي از خود ندارد، مي­باشد که فلاسفه از آن تعبير به «توحيد در وجوب وجود» مي­کنند.[5]
 
 
 
مفهوم عبادت
 
عبادت در لغت به معناي خضوع و تذلّل مي­باشد. اما در اصطلاح تعاريف مختلفي از عبادت شده است؛ يکي از تعاريف اين است که، عبادت يعني انجام عملي براي غير با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت آن غير.[6]
 
 
 
توحيد در عبادت و تفاوت آن با توحيد در اطاعت
 
توحيد در عبادت به اين معناست که در مقام عبادت و پرستش، تنها خداوند متعال مورد نظر قرار گيرد و بندگي و کرنش جز در برابر او انجام نشود. البته هر نوع خضوع و بندگي، عبادت حقيقي محسوب نمي­شود و قوام عبادت به نيت و قصد است. عبادت بايد فقط در مقابل خداوند به قصد تقرب به او باشد و لذا ريا در عبادت و اطاعت، شرک است. پيامبر اکرم (ص) مي­فرمايند: روز قيامت خداوند مي­فرمايد؛ من بهترين شريک هستم و عملي که من با ديگري در آن شريک قرار داده شده­ام را امروز رها مي­کنم و همه­اش را به شريکم مي­دهم و جز عمل خالص را امروز نمي­پذيرم.[7]
 
علاوه بر اين که در عبادت بايد موحد باشيم، در مقام اطاعت نيز بايد موحد باشيم. يعني تنها خداوند را مورد نظر قرار دهيم و فقط او را مطاع مستقل بدانيم و اطاعت هيچ کس ديگر را در عرض اطاعت خدا قرار ندهيم. البته اطاعت برخي افراد برگزيدهء خداوند در طول اطاعت خدا قرار مي­گيرد و لذا منافي توحيد نيست، بلکه از آنجا که اطاعت آنان به دستور خداوند است، عين اطاعت خدا به حساب مي­آيد.[8]
 
 
 
ادله توحيد عبادي خداوند[9]
 
1. خالقيت خداوند
 
تقرير اين برهان اين گونه است: معبود کسي است که آفريننده باشد. اين مضمون در آيات زيادي آمده است، از جمله در سوره هود/61 آمده است «يا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غيره هو أنشأکم من الارض واستعمرکم فيها»؛ نيز در سوره انعام آمده است «ذلکم ربکم لا اله الّا هو خالق کل شيء فاعبدوه و هو علي کل شيء وکيل» (انعام/102) از سويي هيچ آفريننده­اي جز خداي سبحان نيست. پس کسي غير خداوند معبود نيست.
 
2. ربوبيت خداوند
 
آياتي داريم که علت انحصار عبادت و بندگي در خداوند را ربوبيت انحصاري او ذکر کرده است. تقرير اين برهان چنين است: معبود کسي است که ربّ باشد. در سوره بقره/21 آمده است «يا ايها الناس اعبدوا ربکم» غير از خداوند کسي ربّ نيست، پس معبود فقط خداوند است.
 
3. الوهيت خداوند
 
الوهيت آن است که موجودي در کار خود به طور مطلق مستقل باشد، پس خضوع و خشوع براي کسي بدون اعتقاد به الوهيت او عبادت نيست. قرآن مي­گويد فقط «الله» معبود است و جز خداي سبحان، «الله» نيست، پس جز خداوند کسي معبود نيست. در سوره اعراف/59 آمده است «يا قوم اعبدوا الله مالکم اله غيره».
 
4. مالکيت مرگ و حيات
 
بر اساس آيات قرآن کريم، معبود کسي است که حيات و مرگ و مبدأ و معاد انسان در دست اوست. و در سوره يونس/104 آمده است «قل يا ايها الناس ان کنتم في شک من ديني فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله و لکن اعبد الله الذي يتوفاکم و اُمرت ان اکون من المؤمنين»؛ نيز در سوره يس/22 مي­فرمايد «و مالي لا اعبدالذي فطرني و اليه ترجعون». از سويي جز خداوند کسي مالک مرگ و حيات انسان نيست، پس جز خدا معبودي نيست.
 
5. زمامداري نفع و ضرر
 
آياتي داريم که مي­گويد معبود آن است که منفعت و ضرر انسان به دست او باشد. جز خداوند هيچ کس داراي اين سمت نيست، پس جز خداوند معبودي نيست. به عبارت ديگر[عبادت] بسياري از مردم براي جلب منفعت دنيوي يا اخروي يا هر دو است و عبادت عده­اي براي دفع ضرر دنيوي يا اخروي يا هر دو است. تنها کسي که نفع و ضرر در دست اوست شايسته عبادت است و غير خداوند هيچ موجودي زمامدار نفع و ضرر نيست، پس معبودي جز خداوند نخواهد بود.
 
 
 
وهابيت و توحيد
 
آراء افراطي وهابيت در مورد توحيد عبادي يک مسير تکامل چند مرحله­اي را پشت سر گذاشته است؛[10]
 
مرحله اول: دوره بنيادين
 
در سنت نبوي و به خصوص در کتب صحاح عامه رواياتي آمده که حاکي از نادرست بودن برخي افعال در ارتباط با اموات است. اين روايات مورد توجه برخي پيشوايان مذاهب عامه قرار گرفت و قشري نگري آنان در مورد اعمال مسلمين و عدم توجه به کنه اين اعمال و اتکاء شديد به الفاظ و ظواهر احاديث، بدون توجه به تحليل­هاي درست آنها و قرائن موجود، سبب تحريم افعال مزبور از سوي اين عده شد.
 
احمد بن حنبل با ايجاد يک طرز فکر قشري گرايي و ظاهرگرايي و خلاصه نوعي اخباري گري افراطي در ميان متفکران حنبلي موجب شد تا عده­اي از آنان تفاوت ميان اعمال مسلمين واعمال مشرکين جاهلي را درک نکرده و فقط با توجه به ظاهر، اعمال مسلمين را از مصاديق شرک خوانده و تعريفي از شرک ارائه دهند که دايره مشمولين بسياري از اعمال مسلمين را در بر مي­گرفت.
 
بنابراين ابن حنبل گر چه خود هرگز تحليل جديدي در مسأله شرک ارائه نداده و اعمال مسلمين در ارتباط با اموات را از مصاديق شرک شمرده است، لکن روحيه ظاهرگرايي و ضد عقل گرايي را که از بايدهاي پيدايش وهابيت است ايجاد و ترويج نمود.
 
با ظهور ابو محمد بربهاري در قرن چهارم (233 &ndash 329) نخستين تحرکات در مورد تخطئه اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خداوند پس از مرگ رقم خورد. او که از علماي حنبلي بغداد بود؛ عزاداري­ها، روضه­خواني­ها و مرثيه سرايي­ها را به شدت مورد انکار و تخطئه قرار داد. او نخستين کسي است که مسلمين را به خاطر اعمالشان در ارتباط با ائمه و اولياء خدا پس از مرگ بدعت گذار شمرده و حتي آنان را کافر دانسته است و از اينجاست که به ديدگاه جدي در تعريف شرک بر مي­خوريم که دايره شمول آن بسيار گسترده است.
 
در همين قرن چهارم عده­اي از علماي حنبلي به دفاع از عقايد احمد بن حنبل در مقابل اشاعره -شاخه­اي منشعب شده از حنبلي­ها- پرداختند. اينان سخنان خود را به احمد بن حنبل نسبت مي­دادند و معتقد بودند در اعمال، افعال و معتقدات، پيرو سلف صالح هستند. سلفيون در شيوه فکري و ساختار ذهني خود کاملاً متأثر از احمد بن حنبل بودند و لذا اسلوب­هاي عقلي و منطقي را در اسلام از امور جديد مي­دانستند و بدعت مي­شمردند و تنها به نصوص و ظاهر عبارات احاديث اکتفاء مي­کردند.
 
از آنجا که سلفيون در ابتدا اختلاف ميان فرقه­هاي اسلامي را صرفاً اختلاف در فکر و نظر مي­دانستند و نه در حقيقت و واقعيت، لذا مخالفان خود را تکفير نمي­کردند. لذا اينان تحولي در بحث توحيد و شرک پديد نياوردند ولي از آنجا که در نهايت به اشخاصي مثل ابن تيميه، ابن قيّم و ابن عبدالوهاب منتهي شدند، مي­توان آنها را در اين سير تاريخي دخيل دانست.
 
مرحله دوم: دوره تکامل
 
ابوالعباس احمد بن عبدالحليم حرّاني معروف به ابن تيميه يکي از بزرگ­ترين علماي حنبلي در قرن هفتم و هشتم هجري قمري مي­باشد. مي­توان او را نظريه پرداز، تحليل­گر و کامل کننده يک نهضت فکري در باب توحيد و شرک دانست که در نهايت به ظهور وهابيان منتهي شد. او مباحث توحيد و شرک را به گونه­اي مطرح کرد که حمله آن مستقيماً متوجه اعمال خود مسلمين بالاخص شيعيان مي­گشت. او زيارت پيامبر، ائمه و اولياء خداوند و بوسه بر قبور آنان و تعظيم اموات را شرک و مرتکبين آن را مهدور الدم مي­دانست.
 
عقايد منحرف و کج فهمي­هاي او نه تنها نتايج مثبتي به بار نياورد، بلکه حتي در ميان حاميان وي نيز تأثيري نگذارد و طرفدارانش تمام اعمالي را که او شرک مي­خواند، پس­از مرگش نسبت به خودش انجام دادند. ابن کثير در مورد رفتار پيروان ابن تيميه نسبت به جسدش چنين نقل مي­کند: «جماعتي قبل از غسل وي در کنار پيکرش نشستند و قرآن خواندند و به ديدار وي و بوسيدنش تبرک جستند و متفرق شدند سپس جماعتي از زنان آمدند و چنان کردند ... و مردم کلاه­ها، عمامه­ها لباس­هايشان را بر نعش او انداختند... و عده­اي از آبي که از غسلش زياده آمد، نوشيدند و عده­اي ديگر، باقيمانده سدر غسل او را بين خود تقسيم نمودند.»[11]
 
مرحله سوم: مرحله انتقال
 
از قرن هشتم تا قرن دوازدهم را مرحله انتقال مي­ناميم چرا که در اين مدت افرادي بوده­اند که در احياء تبيين آثار و افکار ابن تيميه تلاش نموده­اند. از افراد شاخص اين دوره ابن قيم جوزيه (691 &ndash 751) است. وي گر چه تأثيري زيربنايي در تحول وهابيان نداشت، لکن از مروّجان سرسخت عقايد ابن تيميه بوده و براي ضابطه­مند نمودن آراء ابن تيميه تلاش­هايي نموده است.
 
مرحله چهارم: تکامل و تبلور
 
قرن دوازدهم، قرن تظاهر عملي و افراطي نهضت طغيان­گري بود که يازده قرن در بين حنبليان ريشه دوانده بود. محمد بن عبدالوهاب (1111 &ndash 1207) را که يکه تاز اين دوره است مي­بايست مجري طرح­هاي پيشينيان ناميد. او در خصوص ساختار تئوريک و نظري مباحث توحيد و شرک، تغيير و تحولي ايجاد نکرد، لکن با استفاده از قدرت نظامي عرب­هاي نجدي، سعي در اجراي عملي آراء ابن تيميه و اتباعش نمود. ترتّب آثار جزايي و حقوقي سخت و افراطي حتي بر ارتکاب مواردي که از نظر وي بدعت به شمار مي­آمد، از عملکردهاي وي بود.
 
از نظر او مسلمانان و بالاخص شيعه مشرک­اند، بلکه شرک اينان شديدتر از شرک مشرکين جاهلي است، به دو دليل: يکي اينکه برخي از اين مشرکين متأخر در ربوبيت نيز مشرک­اند زيرا از اولياء خداوند طلب حاجت مي­کنند و ديگري اينکه، مشرکين جاهلي فقط در مواجهه با سختي­ها به بت­ها متوسل مي­شدند، اما اينان هم در حال آسايش شرک مي­ورزند؛ از غير خدا استمداد مي­جويند و به زيارت قبور مي­روند و هم در حال گرفتاري.
 
مرحله پنجم: دوره گرايش­هاي اعتدالي
 
از اواخر قرن سيزدهم به بعد متفکراني همچون آلوسي، مودودي، شيخ محمد عبده و ديگراني ظاهر شدند که افراط گري­هاي سابقين خود را نداشتند و جنبه­هاي عقيدتي نهضت­هاي فکري-مذهبي را بيشتر مد نظر قرار مي­دادند و کمتر به ايراد مباحث نزاع برانگيز دامن مي­زدند. لکن به رحال وهابيت، همچنان داراي نظام عقيدتي است که هيچگاه موجب پيشرفت جامعه نبوده است بلکه به گواه تاريخ هر جا وهابيت حاکم بوده است، مردم مظلوم، در خمودي و جهل مانده­اند.
 
 
 
اقسام توحيد از ديدگاه وهابي­ها[12]
 
آنان توحيد را داراي سه قسم مي­دانند: توحيد در ربوبيت، که همان توحيد افعالي خداوند است، توحيد در اسماء و صفاتي که اشاره به توحيد ذاتي و صفاتي دارد و توحيد در الوهيت، که همان توحيد عبادي و محل نزاع وهابيان با شيعيان است که بحث­هاي بسيار گسترده­اي در آن مطرح شده است و وهابيان بر اساس آن مي­گويند بايد هم افعال بندگان از نذر، قرباني، خوف و رجاء، توکل، دعا خواندن و کمک خواستن و طلب حاجت نمودن و ... براي خداوند باشد و انجامش براي غير خداوند شرک است و شيعيان را نيز از اين جهت مشرک و بسا مهدور الدم مي­دانند.
 
 
 
عبادت از نظر وهابيان[13]
 
عبادت مسلماً نوعي خضوع و خشوع از عابد نسبت به معبود است، لذا در تعريف آن بايد دقت شود که اين خضوع از ساير انواع خضوع متمايز گردد. تعاريف مطرح شده براي عبادت از طرف وهابي­ها به دو دسته تقسيم مي­شود و قائلان هر دو دسته نيز مي­گويند بر اساس تعريف آنها، آنچه شيعيان نسبت به اولياء خداوند که از دنيا رفته­اند انجام مي­دهند شرک است.
 
دسته اول تعاريفي است که در تحقق عبادت، عنصر اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود را در تمام يا برخي از شؤون عالم ضروري و لازم مي­داند. اينان مي­گويند اين اعتقاد با تصوري که مسلمين غير وهابي از اموات اولياء خدا دارند حاصل است.
 
دسته دوم، تعاريفي است که براي اعمال عبادي موضوعيت قائل شده و تحقق آن را با نهايت خضوع و خشوع به قصد تقرب براي تحقق عبادت کافي مي­دانند. اينها مي­گويند چون در تحقق عبادات با چنين اعمالي، اعتقاد به الوهيت و ربوبيت خدا هيچ مدخليتي ندارد انجام آن اعمال براي غير خدا علاوه بر لغو بودن، موجب شرک در عبادت است.
 
 
 
توحيد عبادي از ديدگاه وهابيان[14]
 
توحيد عبادي به معناي يگانه دانستن خداوند در عبادت است. حال اگر عبادت را به «غاية الخضوع» تفسير کنيم مراد اين مي­شود که محبت تام فقط براي خداوند است و اگر عبادت را به معناي خضوع تام با اعتقاد به الوهيت مخضوع له بدانيم، در اين صورت توحيد عبادي يعني تنها خدا را با اعتقاد الوهيت يا ربوبيت وي بايد خضوع کنيم.
 
اما مشاهده مي­کنيم که علماء وهابي در تعريف توحيد عبادي، سخني از الوهيت و ربوبيت به ميان نياورده­اند، با اينکه عده­اي از آنان اين قيد اعتقاد به الوهيت را در تعريف عبادت آورده­اند. بن باز مي­گويد، توحيد عبادي اين است که تمام زندگي فرد بر اساس دين خدا باشد و در سلوک و اعمالش تماماً قصد خضوع براي دين خدا باشد و از هر گونه هواپرستي دوري کند، پس هر کس در بعضي جوانب زندگيش براي خدا خضوع مي­کند و در برخي ديگر براي مخلوقين خدا، عابد و بنده خدا نيست.[15]
 
محمد بن عبد الوهاب مي­گويد، اساس توحيد و روح آن، اخلاص محبت براي خداوند است و همين معنا اساس تألّه و تعبد براي خداوند است، بلکه حقيقت عبادت است و توحيد به حد کمال و تمام نمي­رسد، مگر اين که محبت عبد به پروردگارش به کمال برسد و از تمام دوستي­ها سبقت گرفته و بر آنها غالب شود.[16]
 
بنابراين در تحقق شرک عبادي از ديدگاه وهابيت، بايستي سه عنصر اصلي محقق شود؛
 
[1-] خضوع و خشوع در قلب يا جوارح شخص تحقق يابد؛
 
[2-] اين خضوع به حد غايت و نهايت خود برسد؛
 
[3-] اين خضوع براي غير خدا باشد.
 
البته از آنجا که به امر خدا حتي مي­توان به غير خدا نيز نهايت محبت را داشت لذا در نزد وهابيان، نبود اذن خدا و همچنين اصالت دادن محبت، به محبوب، جزء ارکان شرک در عبادت محسوب مي­شوند. در نتيجه اگرموردي يافت شود که به امر الهي خضوع نسبت به فردي ديگر صورت گرفت اينجا چون مخضوع له اصيل و حقيقي فقط خداوند است، اين خضوع در تقابل غير خدا شرک نيست، اما اگر امري از ناحيه خدا نباشد، حتي اگر نهي الهي نيز در کار نباشد، در اين صورت اگر شخص بخواهد خضوع تام را براي غير خداوند انجام دهد ولو قصدش اين باشد که آن غير را به خاطر خدا خضوع کند، شرک در خضوع تام را مرتکب شده و مشرک در عبادت است.
 
دو مورد ديگر نيز همين حکم را دارد و شرک در عبادت است، يکي اينکه در جايي که فقط مأذون و مأمور به خضوع تام به نحو خاصي باشد، مثلاً به نحو طاعت مطلق، خضوع را به صورت ديگري محقق کند، مثلاً در مقابل غير سجده کند.
 
ديگري اينکه، در موردي که امر به خضوع تام به نحو خاصي فقط در حالت خاصي براي فردي شده است، در اين صورت اگر در غير آن حالت خاص، مأمورٌ به را که همان خضوع تام در حالت خاص است، بجا آورد باز مرتکب شرک گشته است، مثلاً در حال حيات پيامبر اکرم (ص) مأمور به اطاعت از ايشان و مأذون در تبرک به بدن و لباسشان و استشفاء و استشفاع و غيره باشد اين امر، رافع شرک آميز بودن اين اعمال پس­از مرگ نبي اکرم (ص) نخواهد بود.
 
 
 
شبهات و ايرادات وهابيان بر شيعيان در توحيد عبادي
 
نزاع در مسأله توحيد، عموماً حول اعمالي از مسلمين صورت گرفته است که در ارتباط با اولياء خداوند پس ازفوتشان انجام مي­دهند. مصاديق مورد نزاع را مي­توان به سه دسته تقسيم نمود؛[17]
 
دسته اول: طلب از اولياء الهي پس­از مرگشان؛
 
دسته دوم: اعمالي که براي اولياء خدا پس ­از مرگشان انجام مي­شود، مثل نذر، ذبح، صدقه و...؛
 
دسته سوم: تبرک به تربت و ضريح مقدس، چرخيدن به دور ضريح و لمس و بوسيدن آن و خلاصه هر عملي که در ارتباط با قبر، پيکر مطهر و اشياء مرتبط با آنها باشد.
 
 
 
اما دسته اول: طلب از اولياء خدا.[18]
 
اين دسته شامل تمام مواردي مي­شود که نفس عمل، نوعي دعا باشد، حال مطلوب هر چه باشد. لذا موارد ذيل را دربر دارد:
 
1. طلب حاجت دنيوي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاي مريض يا رفع گرفتاري يا طلب نصرت در جنگ؛
 
2. طلب حاجت اخروي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاعت يا مدد در قيامت يا طلب غوث؛
 
3. طلب دعا از ارواح مقدسه، يعني دعا کننده از روح مقدس بخواهد که براي وي دعا کند که مثلاً خداوند او را بيامرزد، يا برايش دعا کند تا مثلاً خداوند فرزندش را شفا دهد.
 
با توجه به مطالب فوق روشن مي­شود که شفاعت و استشفاء به هر معنا گرفته شود، داخل در نزاع است. اگر طلب شفاعت را به معناي طلب براي آمرزش خداوند بگيريم، داخل در قسم سوم از اقسام طلب از اولياء خدا مي­شود و اگر به معناي طلب رحمت يا شفاعت در روز قيامت بگيريم، داخل در قسم دوم مي­شود و در هر صورت داخل در محل نزاع است و همين طور است در باب استشفاء و طلب حوائج دنيوي و... .
 
شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ در اين خصوص و در جواب اين سؤال که چگونه طلب شفاعت از پيامبر و اولياء خدا پس از وفاتشان شرک است در حالي که در زمان حيات پيامبر از ايشان طلب شفاعت مي­شد مي­گويد: «شفاعت حيّ و زنده، دعاي او در حق طالب شفاعت است و اين عمل (دعاء) از ميت محال است به عللي که براي افراد بصير روشن است. کسي که از ميت يا هر فرد غير حاضر سؤال و طلب حاجت مي­کند، از او چيزي را مي­خواهد که مقدورش نيست و هر کس از ديگري چيزي را بخواهد که جز خداوند قادر بر آن نيست، آن شخص را شريک خدا نموده است، همچنان که مشرکين چنين مي­نمودند.»[19]
 
براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم، طلب از اولياء خداوند از لحاظ قصد طالب و دعا کننده به سه گونه متصور است؛
 
1 . مقصود دعا کننده اين است که آن وليّ خدا مستقلاً حاجت او را برآورده کند، مثلاً وقتي طلب شفاي بدن را مي­کند، منظورش اين باشد که آن وليّ داراي قدرت و عظمتي است که به اختيار تام و بدون نياز به اذن و اراده خدا مي­تواند مريض او را شفا دهد.
 
2 . مقصودش طلب وساطت آن وليّ، بين خدا و مخلوقش در مورد تصرف تکويني براي اجابت مطلوبش باشد، يعني معتقد است پيامبر يا ولي خدا به اذن خداوند داراي قدرت هستند و لذا از آنان مي­خواهد حاجت او را بر آورده کنند، يا اينکه دعا کننده با درخواست خود سبب شود که آنان از خداوند طلب اذن تصرف تکويني کنند و چون مستجاب الدعوه­اند، خدا به آنان اذن و قدرت مي­دهد و آنان نيز به اراده خدا، مريض را شفا مي­دهند.
 
3 . مرادش همان طلب وساطت باشد، اما نه وساطت در ايجاد و تکوين، بلکه فقط وساطت در ايصال دعا به خداوند، به اين معنا که مي­خواهد خود خداوند مستقيماً حاجتش را برآورد، لکن چون انبياء و اولياء را مستجاب الدعوة مي­بيند، از آنها مي­خواهد که مطلوب وي و دعايش را از خداوند بخواهند تا خدا نيز اجابت کند.
 
هم شيعه و هم وهابيها اتفاق دارند که گونه اول از اين سه گونه، شرک اکبر و شرک ربوبي است. نيز اتفاق دارند که گونه دوم و سوم از سه قسم مذکور در زمان حيات پيامبر اکرم (ص) از ايشان خواسته شده و ايشان نيز اجابت کرده­اند. نزاع بر سر جواز گونه دوم و سوم در زمان ممات پيامبر اکرم (ص) است، اينکه طلب وساطت از اولياء خدا در قضاي حوائج يا ايصال دعا در صورتي که آنان مأذون در تصرف نباشند يا قادر بر وساطت نباشند شرک عبودي است يا خير؟ آيا انبياء و اولياء الهي پس­ از مرگ، قادر بر عمل يا درک سخنان دعاکنندگان نيستند؟ ديگر خداوند به آنان اذن در تصرف نمي­دهد و آنها را از دنيا منقطع مي­سازد؟
 
وهابي­ها مي­گويند، چون چنين طلبي همانند طلب وساطت بت­ها در قرب به خدا و طلب شفاعت از بت که نفع و ضرري ندارد مي­باشد، شرک عبودي است، اما شيعه مي­گويد؛ اولاً، شرک عبودي هميشه ملازم با شرک ربوبي است، که اينان شرک ربوبي ندارند. ثانياً، بر فرض قبول مبناي وهابي­ها مبني بر اينکه هر کس غايب است و نمي­تواند قادر به ارتباط باشد، طلب حاجت و دعا از او شرک است. مي­گوييم باز در اينجا ما ادله­اي داريم که امکان ارتباط با ميت را ثابت مي­کند، پس مبناي شما قابل انطباق بر اين موارد نيست.
 
 
 
استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته اول اعمال[20]
 
از نظر آنان دعا نوعي خضوع و حبّ تام نسبت به مدعوٌّمنه است، پس هرگاه کسي طلب حاجت از غير خدا کند براي آن غير، خضوع کرده است. حال اگر طلبش ناشي از آن باشد که خداوند به آن غير، قدرت داده يا او را مقرب خود دانسته در اين صورت اين طلب حاجت يا طلب دعا از آن فرد هيچ اصالتي به وي نمي­دهد، بلکه خضوع واقعي براي خداوند است و شرکي در کار نيست. اما اگر آن غير قدرتي بر انجام عمل ندارد، مثل اينکه از دنيا رفته است، يا مقرب درگاه الهي نيست، در اين صورت هر گونه خضوع براي وي ارزش­دهي مستقل به او و شرک است. مراد وهابيان از اين سخن اين است که اگر هيچ گونه اذني براي خضوع تمام در مقابل آن غير نرسيده باشد، خضوع براي او شرک است، ولو خضوع کننده بخواهد با اين کار به خداوند تقرب جويد، چون نيت وي و تظاهر او به قصد قرب به خدا، تحولي در واقعيت عمل ايجاد نمي­کند.
 
وهابي­ها مي­گويند، طلب يک فرد شيعه از پيامبر تا ائمه پس از ارتحالشان، يا طلب از جسم آنهاست و يا از ارواح مقدسه آنان و در هر صورت مأذون نيست. اوّلي شرک بودنش واضح است، چون جسم اولياء خدا پس از مردن مانند ساير ابدان است و ابدان پس از مفارقت ارواح، همچون ساير جمادات و اشياءاند. پس جسم نبي اکرم پس از رحلتش هيچ تفاوتي با سنگ و چوب ندارد و مثل ساير اشياء، نه در نزد خداوند شأن و منزلتي دارد و نه چيزي مي­شنود و مي­گويد و نه قادر بر کاري است. پس به هيچ وجه اذني بر طلب حاجت و خضوع در مقابل آنها نداريم. حال اگر کسي با علم به اين که بدن ميت کاري نمي­تواند بکند، از آن چيزي بخواهد معلوم مي­شود در ذهن او، بدن ميت ارزش و قداست خاصي دارد که مي­خواهد در مقابل آن خضوع کند، يعني بدن را واجد قداست خدا مي­داند و برايش خضوع مي­کند و اين شرک در عبادت است.
 
اما اگر طلب از روح باشد، بايد توجه داشت که روح پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل مي­شود و هيچ ارتباطي با اين جهان ندارد، لذا کسي نمي­تواند با روح اموات ارتباط برقرار کند. علاوه بر اين اساساً ارواح، قدرت هيچ تصرفي در اين عالم را ندارند و خداوند اجازه هيچ عملي به آنها نمي­دهد. پس طلب از روح به اين دو دليل غير مأذون و شرک است.
 
طلب دعا از ارواح نيز شرک است، به همان دليل که ارواح با اين جهان مرتبط نيستند و بر فرض ارتباط نيز اجازهء انجام هيچ عملي ندارند. آنان مي­گويند، دعا داراي دو عنصر است، يکي عنصر عبادي که از آن تعبير به دعاي عبادتي مي­کنند و ديگري عنصر مسألتي، که طلب رفع حاجت است. دعا از غير خداوند از آن جنبه­اي که عبادت است، موجب شرک در عبادت مي­شود و از آن جنبه­اي که طلب حاجت است، در صورتي که توأم با اعتقاد به قدرت ميت بر تصرف باشد موجب شرک ربوبي است.
 
 
 
دسته دوم: اعمالي که براي اولياء خدا پس از مرگشان انجام مي­شود[21]
 
اعمالي همچون نذر، ذبح، صدقه و مانند اينها که براي اولياء خدا انجام مي­شود نيز محل نزاع است. براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم تحقق اين گونه اعمال براي اولياء خدا به سه گونه متصور است؛
 
1. نذر، ذبح، صدقه يا غير آن براي تقرب به خدا انجام مي­شود و صرفاً مورد مصرفش زائران اولياء الهي يا امور مربوط به آنان است. مثلاً شخصي نذر مي­کند براي خوشنودي خداوند زائرين قبر پيامبر را اطعام کند.
 
2. نذر و... براي خداوند است و ثواب آن تقديم به روح پيامبر يا اولياء الهي مي­باشد. مثلاً مبلغي پول صدقه مي­دهد و مي­گويد ثوابش براي روح پيامبر اکرم (ص) باشد.
 
3. نذر يا قرباني براي جلب خوشنودي اولياء خدا مي­باشد تا به اين ترتيب، کسب رضاي خدا را بنمايد، يعني همچنان که با اطاعت فرامين سنت نبوي و اطاعت از پيامبر اکرم (ص) موجب خوشنودي ايشان و رضاي خدا شده است، با قرباني هم مي­خواهد موجب خوشنودي روح پيامبر و در نتيجه رضاي الهي شود.
 
تقريباً بين شيعه و وهابيت اتفاق است که گونه اول و دوم شرک آميز نيست، گرچه وهابيان اين دو صورت را لغو مي­دانند، چون معتقدند ايصال ثواب به روح ميت ممکن نيست. نزاع در گونه سوم است که آيا شرک آميز هست يا خير؟
 
 
 
استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته دوم اعمال
 
آنها مي­گويند اولاً تمام نذورات، ذبائح و ساير اعمال مسلمين که براي ارواح انجام مي­شود در اين فرض جا دارد. ثانياً تمام عاملان اين اعمال، عيناً به همان نحوي که با عمل نذر به خداوند تقرب مي­جويند به اولياء خدا نيز تقرب مي­جويند و تقرب آنها با اين اعمال به اولياء الهي، عين همان تقربي است که مشرکين جاهلي از طريق قرباني کردن و غير آن به بتها مي­جستند و لذا شرک عبادي است.[22]
 
بن باز در اين مورد مي­گويد:«حال غالب بندگان قبور آن است که با طواف قبور و ذبح و نذر براي صاحبانشان، به آنان تبرک مي­جويند و اين اعمال شرک اکبر است و هر کس اين گونه بميرد کافر مرده است و غسل دادن و نماز خواندن بر او واجب نيست.»[23]
 
امّا شيعيان معتقدند تقرب به آن معنايي که مقصود مشرکان در مورد بتها بود اينجا هرگز مقصود مسلمين نيست. تقرب مشرکان توأم با عقيدهء خاصي در مورد اله بودن بتها بود و خطاب قرآن به آنها تحت عنوان مشرک نيز بر اساس همين ايدهء آنهاست.
 
 
 
دسته سوم: اعمال مربوط به قبر و تربت و مانند آن[24]
 
گذشت که دسته­اي از اعمال هست که در ارتباط با مشاهده مشرفه و قبور و تربت پاک انبياء و اولياء خدا مي­باشد. غرض از اين اعمال طلب خير و برکت مي­باشد، يعني زائر مشاهد مشرفه از تمام کارهايي که نسبت به قبر، تربت و بارگاه معصومين انجام مي­دهد، مثل بوسيدن و لمس و... فقط يک چيز قصد مي­کند و آن تبرک است، يعني اينکه از خير و برکتي که به واسطهء مقام رفيع آن بزرگواران متوجه پيکر مطهر و قبر و تربت آن بزرگواران است، بهره­مند شود.
 
وهابيان در اين دسته اعمال نيز ايراداتي به شيعه دارند. هر دو گروه قبول دارند که انبياء الهي از آنجا که در مقام بندگي به اوج رسيده­اند، در حال حيات، وجود مبارکشان منشأ خير و برکت است و مي­توان به آثار آنان تبرک جست. نزاع بر سر اين است که آيا پس از مرگ آنان هم تبرک به قبر و ديگر آثارشان جايز است يا اينکه موجب شرک است؟ وهابي­ها معتقدند بدن پيامبر پس از رحلتش هرگز حکم قبل از آن را ندارد و هيچ نفع و ضرري ندارد و اعتقاد به اينکه جسم پيامبر پس از رحلتش داراي خير و برکت است، مثل نظر مشرکين درباره سنگ­ها، درختان و بت­ها است که با لمس آنها، تبرک مي­جستند.
 
در مقابل شيعه، مي­گويد اعتقاد به وجود خير و برکت در جسم مجرد از روح فردي بر اثر بندگي تام او نسبت به خدا هرگز مانند اعتقاد به وجود برکت در بت­ها به واسطه اعتقاد به الوهيت آنها نيست.
 
 
 
استدلال وهابيان بر شرک بودن دسته سوم اعمال
 
مي­گويند تبرک جستن به پيکر، قبر مطهر، ضريح اولياء الهي به دو دليل شرک و حرام است:[25]
 
1. بدن نبي (ص) و لباس و آثارش در زمان حياتش ارزشمند و مايه خير و برکت است، اما پس از مرگ، بر اساس ادله شرعي، جسم هيچ ارزشي ندارد و جمادي است چون ديگر جمادات و بدن نبي (ص) نيز از اين قاعده مستثني نيست و چون بوسيدن و لمس و... که نوعي خضوع­اند براي جمادات، به معناي تعلق قلب شخص به خود آن جمادات است، لذا کسي که به جسم اولياء الهي يا قبر آنها و... تبرک مي­جويد نيز عابد آنان و مشرک مي­باشد.
 
2. تبرک در حقيقت نوعي غلوّ در مورد انبياء و اولياء است، چون کسي که مي­داند خداوند گفته اينها نه مالک اثري هستند و نه شافع­اند و در عين حال تبرک مي­جويد، نوعي قدرت و نفع و ضرر در آنها قائل است و اين امر منجر به شرک ربوبي مي­شود.
 
محمد بن عبدالوهاب مي­گويد: «تبرک، غلو در مورد ميت است و اين امر به تدريج منتهي به طلب از او در عبادت وي مي­شود و اين، شرک اکبر است.»[26]
 
 
 
پاسخ شبهات وهابيان
 
پاسخ­ها را مي­توان به سه دسته تقسيم نمود؛
 
 
 
دسته اول: پاسخ­هاي حلّي[27]
 
1. مبناي وهابيان در تحليل توحيد عبادي، معقول نيست
 
اصول هر دين بايد قبل از پذيرش آن دين توسط مردم، به عنوان پيش فرض­هاي مسلّم و قطعي عقلي پذيرفته شوند و الّا اثبات آنها از عهده ادله تعبدي و نقلي ساقط است، چون اعتبار اين ادله، مبتني به درستي و اعتبار اصول دين است. مهمترين اصل از اصول دين، اصل توحيد است. از سويي «توحيد در عبادت» به عنوان اصلي که تمام اديان آسماني در جهت آن و مبتني بر آن بود، و سعي انبياء ايجاد جامعه توحيدي بر اساس آن بوده، شناخته شده است، لذا توحيد در عبادت بايد قابل اثبات عقلي باشد و نقل، مؤيّد آن و در راستاي ارشاد به آن باشد. پس ما بايد در تحليل خود از توحيد عبادي، بياني ارائه کنيم که قابل توجيه عقلاني باشد.
 
حال اگر ما عبادت را به معناي انجام خضوع تام، با اعتقاد به ربوبيت يا خالقيت يا حاکميت و الوهيت مخضوع له بدانيم، آنگاه بگوييم توحيد در عبادت آن است که خضوع با چنين اعتقادي، فقط براي خدا باشد، اين معقول است و با تمام ادله عقلي که مُثبِت ساير اقسام توحيد است نيز سازگار است اما اگر عبادت را صرفاً خضوع تام بدانيم عقل هيچ دليلي بر انحصار آن در مورد ذات نمي­بيند، عقل همانطور که بوسيدن حجرالاسود و استلام آن را منافي توحيد نمي­شناسد، بوسيدن و دست ماليدن به قبر پيامبر را نيز منافي وحدانيت خداوند در هيچ بعدي نمي­داند. عقل هيچ تنافي بين خضوع تام در برابر غير خدا بدون اعتقاد به الوهيت او، با توحيد نمي­يابد، ولو اذن خدا به آن معنايي که وهابيان مي­گويند منتفي باشد.
 
لذاست که وهابي­ها در اثبات مدعاي خود پيوسته به ادله تعبدي تمسک مي­کنند و از ارائه هر گونه دليل عقلي طفره مي­روند و اگر هم گاه دليلي عقلي اقامه کرده­اند، نتيجه­اش اخص از مدعايشان و مثبت مبناي شيعه بوده است که اين امر خطاي آنان را در فهم آيات و روايات نشان مي­دهد.
 
 
 
2. توحيد، زيربناي اديان آسماني است
 
اصل توحيد پايه و اساسي است که تمام معارف اديان آسماني بر آن بنيان نهاده مي­شود، حال اگر توحيد در عبادت که مهمترين مرتبه توحيد است، به معناي صرف خضوع تام براي خداوند دانسته شود، چه عقيده و معرفتي بر آن تکيه خواهد داشت؟ نفي آن چگونه مي­تواند اساس اديان توحيدي را متزلزل کند؟ بر فرض پذيرش مباني وهابيت، آيا اگر کسي کاري بي­فايده مثل طلب از ميت را بدون اعتقاد به هيچ گونه خصومت الوهي براي آن انجام دهد، نمي­تواند ساير عقايد دين را پذيرفته به آنها عمل نمايد؟
 
 
 
3. ضرورت وضوح مفهومي هر يک از اصول
 
از مسائلي که در بحث از اصول دين بايد بسيار مورد توجه قرار گيرد وضوح مقصود و مراد از هر اصل است. متأسفانه در نزاع­هاي کلامي آنچه زياد اتفاق مي­افتد استفاده از مغالطه ناشي از ابهام گويي است. در اين مغالطه شخصي سخنش را با ابهام مي­گويد و خود را در پشت پرده ابهام از هرگونه انتقادي مصون مي­دارد، وهابيان نيز از اين مغالطه بهره مي­برند. آنها مي­گويند عبادت، نهايت و آخرين درجه خضوع است و سپس هر عملي را که بخواهند شرک بخوانند فوراً مي­گويند اين همان نهايت خضوع است. مثلاً کنار قبر ايستادن و از خداوند چيزي خواستن با اعتقاد اينکه طلب حاجت از خدا در نزد قبر پيامبر (ص) به اجابت نزديکتر است را شرک مي­دانند و آن را خضوع و تعلق قلبي شديد نسبت به پيامبر که به عبادت ايشان مي­انجامد مي­شناسند.
 
4. مشرکين جاهليت قبل از عبادت بت­ها قائل به الوهيت آنها بودند
 
وهابيها مي­گويند بت پرستان عصر جاهلي درباره بت­هاي خود هيچ گونه ربوبيت و مالکيت مستقل از خداوند قائل نبودند، بلکه آنان را داراي مقام بلندي در نزد پروردگار مي­دانستند که هرگونه عبادت و خضوع براي آنها موجب جلب رحمت و نعمت­هاي الهي مي­شود. آنان با چنين تصوري از ديدگاه مشرکين مي­گويند در عبادت، اعتقاد به ربوبيت يا استقلال معبود نهفته نيست، سپس اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خدا را پس از فوتشان از همين مقوله و عين عمل مشرکين و موجب شرک تلقي کرده­اند.
 
در جواب مي­گوييم مشرکين به بت­ها «اله» خطاب مي­نمودند و براي آنها خصائص الوهيت که کمترينش استقلال در تأثير است قائل بودند.
 
وهابي­ها مي­گويند «اله» چيزي جز معبوديت مألوه را نمي­رساند و اين امر در مورد مسلمين نيز صادق است، اما اينکه به اولياء الله که از دنيا رفته­اند «اله» خطاب نمي­کنند، بر خلاف مشرکين که بت­هايشان را «اله» خطاب مي­نمودند تغييري در حکم ايجاد نمي­کند.
 
ما مي­گوييم «اله» دانستن بت­ها از سوي مشرکين امري زائد بر محبوب بودن و معبود بودن بت­ها را مي­فهماند، قرينه بر اين مطلب اين است که اولاً مشرکين در ابتدا موحّد بودند، گرايش به بت­ها بر اثر اعتقاد به ربوبيت يا تأثير استقلالي بت­ها در آنها پديد آمد و موجب شد بت­ها را «اله» خود بدانند و سپس عبادت کنند. [28] ثانياً در قرآن آيات بسياري آمده است که با استناد به انحصار خالقيت و ربوبيت در خدا، الوهيت غير خدا را نفي نموده است. اين آيات صريحاً دلالت بر تلازم بين اله دانستن غير و استقلال او ولو در جهتي خاص، مي­کند و مي­رساند که مشرکين بت­ها را «اله» مي­ناميدند، معتقد به استقلال آنها در رساندن نفع يا ضرر بودند.[29]
 
 
 
دسته دوم: پاسخ­هايي در رد انطباق مبناي وهابيان بر اعمال مسلمين[30]
 
بر فرض صحت مبناي وهابيان معتقديم، اعمال مسلمين در ارتباط با انبياء و اولياء خداوند پس از مرگشان، بر طبق همان مباني هم شرک نيست. گذشت که طبق مبناي وهابيان، طلب از غير خدا در صورتي که قادر بر عمل باشد، ملازم شرک نيست، نيز اگر تبرک به جسمي يا خضوع تام نسبت به وي به امر خداوند باشد، عبادت خدا خواهد بود و منافي توحيد نيست. وهابيان طلب­ها و استغاثه­هاي روزمره انسان­هاي زنده از يکديگر، براي رفع حوائج دنيوي را داخل در مورد اول و استلام حجرالاسود و بوسيدن آن يا تبرک به نبي اکرم و لباس و آثارش در حال حياتشان را داخل در مورد دوم مي­دانند، ما مي­خواهيم اثبات کنيم که اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء که رحلت کرده­اند يا همچون طلب از فرد يا شيء داراي نفع و ضرر و قدرت است و داخل در مورد اول است يا حداقل مأمورٌبه و مأذون شارع است.
 
 
 
1. ارتباط با ارواح اموات، ممکن است
 
تمام درخواست­ها و دعاهاي مسلمانان از پيامبر و اولياء خداوند در ارتباط با ارواح مقدسه آن بزرگواران است، لذا ديدگاهي که هر فرد نسبت به روح و ماهيت آن و وضعيتش پس از مفارقت بدن اتخاذ مي­کند در منازعات مربوط به دعاها و طلب­هاي مسلمين از اموات، تأثير مستقيم و عميقي دارد. وهابي­ها روح را واقعيت انسان مي­دانند و معتقدند پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل مي­شود و نه قدرت تصرف در اين عالم را دارد و نه علم به حال بندگان.
 
اين موضع گيري، نتيجه مستقيم يک اصل کلي نزد وهابيان است و آن اينکه هيچ موجود مجردي که قابل اشاره حسيه نباشد وجود ندارد. آنان روح را همچون موجودي قابل اشاره حسي انگاشته­اند که گاهي او را در قبر در حال عذاب يا آسايش معرفي مي­کنند و گاه او را در عالمي ديگر به نام برزخ که از اين عالم منقطع است جاي مي­دهند. مسلماً چنين موجودي که گاه بين ديوارهاي قبر محبوس است و گاه در برزخ و بسيار دور از اين عالم است، هرگز نمي­تواند در اين عالم تصرفي داشته باشد يا از احوال موجودات آن مطلع باشد.
 
لکن بر هر انسان عاقلي واضح است که چنين ديدگاه مادي نسبت به روح، هرگز صحيح نيست و اين امر با ادلهء متقن در جاي خود ثابت گشته است. وهابيان از سويي روح را مادي مي­دانند و از سوي ديگر قائل به ابديت روح و تکامل ناپذيريش پس از مرگ هستند و حال آنکه اگر روح مادي باشد، خوب ماده محل تغيير و تکامل و تضاد است، لذا اعتقاد به استحاله تکامل در او، يک تناقض است.
 
واقعيت آن است که روح پس از اتحاد با بدن، در معرض هوس­ها و اميال مختلف قرار مي­گيرد که بايستي با آنها مبارزه و آنها را مهار کند و هر چه در اين مورد بيشتر موفق شود تکامل مي­يابد. با جدايي از بدن، زمان خودسازي روح به پايان مي­رسد، اما قواي خود را از دست نمي­دهد. درک، شعور و قدرت روح محو نمي­شود. روح پس از مفارقت از بدن با خدا سخن مي­گويد، با فرشتگان سخن مي­گويد و با ديگر ارواح مرتبط است، تمام غيب­ها برايش حاضر است و همه چيز را درک مي­کند، چون مجرد است و مجرد، محدوديت مادي ندارد.
 
بله! برخي از ارواح به دليل سير منفي خود در زماني که در غالب بدن بوده­اند، پس از جدايي از بدن در چنگال عدالت الهي اسير و به سخت ترين مجازات­ها مبتلا مي­شوند، چنين ارواحي هرگز نمي­توانند از خداوند براي کسي چيزي بخواهند، زيرا در کار خود نيز وامانده­اند، اما ارواحي که در زمان اتحاد با بدن بر اوج بندگي صعود کرده­اند پس از مرگ آزاد و آسوده­اند و در جوار رحمت الهي هستند و مسلماً اگر خواسته­اي نيز داشته باشند، مي­توانند از خدا طلب نمايند و خدا آنان را دوست دارد و دعايشان را مستجاب مي­کند. آنان از احوال زند­گان آگاهند، بلکه به تمام حوادث عالم علم دارند، نه به اين معنا که علم غيب دارند بلکه غيب در نزد وجود مجرد آنها حاضر است. پس اگر کسي از سر درماندگي از آنان حاجتي بطلبد آنها از خواسته­اش آگاه­اند و اگر قضا و قدر الهي بر خلاف مطلوب آن شخص نباشد برايش دعا مي­کنند و مستجاب مي­شود.
 
گاه نيز تعالِيِ روح اينان به قدري زياد است که خداوند به آنان اذن اعمال قدرتي که به آنها اضافه کرده است را مي­دهد و آنان خود مستقيماً مريضي را به برکت خود که ناشي از لطف الهي است شفا مي­دهند.
 
اگر تجرد نفس را بپذيريم و آن را لازمه ادله محکم عقلي بدانيم، تمام تحليلي که ارائه شد به عنوان آثار تجرد بر او بار مي­شود و در نتيجه آراء وهابيان پوچ خواهد بود.
 
اما اينکه وهابيان مي­گويند اصرار مسلمين بر طلب حاجت و غير آن از اولياء خدا با توجه به اين که خداوند هر گونه نفع و ضرري را از جانب اموات منتفي دانسته و مسلمين به اين قول خدا متوجه هستند، دال بر اعتقاد آنان به استقلال ارواح در تصرف است، نادرست است. چون صغراي اين قياس باطل است، اگر ارواح علم به احوال و حوادث نداشتند تصرف آنها در اين دنيا به دليل انتقالشان به مکاني ديگر واقعاً محال بود، سخن وهابيان تمام بود. البته در صورتي که مسلمين، علم به اين امر داشته باشند. اما با توجه به اينکه اصل عدم ارتباط با اموات، لااقل از ناحيه علم آنها به احوالات ما و نيز عدم امکان تصرف آنها در جهان به واسطه قدرتي که خدا به آنان داده است عقلاً و نقلاً مخدوش است. اين استدلال از ريشه سست است و بر فرض هم که در واقع سخنان آنان درست باشد، ولي چون فعلاً ادله عقلي و نقلي عکس آن را به ما نشان مي­دهد و ما نه تنها علم به خطاي خود نداريم بلکه علم به صحت آن نيز داريم، باز استدلال وهابيان نادرست است چون طرفين تلازم تشکيل نشده است.
 
اما اينکه وهابي­ها مي­گويند مسلمين و بالأخص شيعه در حق پيامبر و ائمه غلو مي­کنند و در نتيجه از همان ابتدا صريحاً براي آنان الوهيت يا ربوبيت قائل مي­شوند، چون آنان را داراي سلطه غيبيه و علم غيبيه مي­دانند، در جواب مي­گوييم، اگر مرادتان اين است که فضائلي که شيعه براي معصومين قائل است داراي دايرهء وسيعي است که از حدّ توانايي روح بشر خارج است و لذا تحقق آن در ذات معصومين محال است، مي­گوييم، اولاً: خود شما در بسياري از تأليفات خود تصريح کرده­ايد، هر فضيلتي که شيعه براي علي (ع) روايت مي­کند به نحو اشدّ و اکدّ براي ابوبکر و عمر ثابت است.[31] ثانياً: اگر مراد شيعه اين بوده که اين حدّ وسيع از فضايل به خواست خدا به بندگان خاصش که به برترين درجه کمال رسيده­اند اعطا شده است، اين نه تنها منافي توحيد نيست، بلکه قول به استحاله آن مستلزم اعتقاد به عجز خدا و محدوديت قدرت اوست. و اگر بگوييد شيعه معتقد است اين حدّ وسيع فضايل در ذات معصومين نهفته است و آنها در کسب فضايل اخلاقي مستقل از خدايند، اين چيزي است که هيچ شيعه­اي نمي­گويد.
 
 
 
2. در بدن و قبر مطهر پيامبر اکرم (ص)، خير و برکت وجود دارد
 
وهابي­ها معتقدند جمادات، احجار و اجسام هيچ تمايزي بر هم ندارند و بوسيدن و استلام نيز صرفاً سنت نبوي است، نه اينکه براي جلب خير يا دفع ضرر باشد و چون تعبدي در بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر پيامبر نيست، لذا جوازي در ارتکاب آن وجود ندارد و چون نفع و ضرري در آن نهفته نيست، عين عمل مشرکان با بت­ها خواهد بود و شرک است.
 
در جواب مي­گوييم، اولاً تبرک به آثار نبي اکرم و قبر مطهرش صرفاً نوعي تکريم و تعظيم پيامبر است و برخواسته از محبت به ايشان است و مسلماً محبت و تکريم پيامبر واجب است، البته اين جواب در پي آن است که وجود ادله تعبدي بر جواز اين اعمال را ثابت کند و توجيه کننده تبرک و طلب برکت از قبر و تربت پيامبر نيست. نيز ممکن است وهابي­ها بگويند وجوب تکريم نبي و ابراز محبتش مختص زمان حيات ايشان است.
 
ثانيا:ً تربت پيامبر و آثارش پس از وفات ايشان نيز داراي خير و برکت و نفع است و فرد مسلمان با استلام و بوسيدن آن، طلب خير و برکت از آن اجسام مي­کند.
 
در اين جواب دو ادعاي مهم است که وهابيت منکر آن هستند و بايد ثابت شود؛
 
الف: اينکه برخي اجسام و جمادات داراي نفع و ضرر يا خير و برکت­اند و از ساير اجسام متمايزند.
 
ب: اينکه بدن پيامبر و تربت ايشان داراي خير و برکت و نفع به مسلمين است.
 
اما در مورد ادعاي اول مي­گوييم اين که وهابي­ها مي­گويند هيچ جسمي داراي نفع و ضرر نيست و همه اجسام در عدم افاده با هم برابرند مردود است. اين ادعا با آنچه که در مورد حجرالاسود و کعبه نقل شده رد مي­شود.
 
شيخ عيني در عمدة القاري آورده است، در سنن ابن ماجه از ابوهريره نقل شده که پيامبر (ص) بيعت با حجرالاسود را مثل بيعت با دست پروردگار خوانده است و در نهايت نتيجه مي­گيرد استلام حجر و بوسيدن آن، تسليم در برابر خدا و تعظيم براي خداست، ولو حکمت آن بر ما مخفي باشد. سپس از محبّ طبري نقل مي­کند که وي هرگونه دست ماليدن و بوسيدن که موجب تعظيم خداوند باشد را جايز مي­داند، مثل بوسيدن قرآن و احاديث و قبور صلحاء.[32]
 
اما در مورد ادعاي دوم مي­گوييم، در تاريخ و سيره نبوي موارد زيادي از توسل صحابه به پيامبر اکرم (ص) نقل شده که گاه طلب دعا بوده و در مواردي به آب دهان و يا آب وضوي ايشان تبرک مي­شده است.
 
وهابيان نيز اين امر را قبول دارند، لکن مي­گويند اين امور مربوط به زمان حيات نبي است، اما وقتي پيامبر رحلت نمود روح ايشان به دنياي ديگر منتقل شد و هر گونه ارتباطي با ايشان قطع شد و ديگر هيچ وجهي براي برکت­زا بودن بدن و تربت و آثر ايشان نيست.
 
در پاسخ مي­گوييم:
 
اولاً، در صورتي که روح پيامبر آگاه از نيت و عمل مسلمين باشد مسلّماً تبرک به قبر ايشان، تکريم ايشان است و موجب دعاي روح مطهر ايشان براي خير و برکت زائر خواهد بود و گذشت که روح اولياء خدا از احوال عالميان آگاه است.
 
ثانياً، جسم نبي و لباس، عصا و ساير اشياء مرتبط با ايشان به دليل تعالي روح ايشان مورد لطف خدا و داراي خير و برکت بوده است. حال سوال اينجاست که آيا ارتباط يک شيء با پيامبر در يک مقطع زماني خاص مي­تواند موجب استمرار تبرک شيء در همه زمان­ها شود، يا اينکه استمرار خير و برکت در گرو استمرار ارتباط با ايشان است؟ مسلماً استمرار ارتباط شرط استمرار وجود برکت در اين آثار نيست چون در زمان پيامبر (ص) نيز در بسياري مواقع هيچ ارتباطي بين نبي (ص) با آن اشياء در هنگامي که صحابه به آن متبرک مي­شدند نبود. به عبارتي چه تفاوتي مي­توان بين موي پيامبر در نزد فلان شخص در زمان حيات پيامبر با همان مو در نزد وي پس از فوت نبي يافت؟!
 
ثالثاً، احاديثي در مورد تبرک صحابه به آثار پيامبر (ص) پس از فوت ايشان وجود دارد که دلالت بر وجود خير و برکت و نفع در قبر مطهر و ساير آثار و متعلقات ايشان دارد. مثلاً احمد بن حنبل مي­گويد، عبدالله بن ابي بکر پس از فوت پيامبر قطيفه­اي را براي تکفين ايشان فرستاد ولي پس از آن که آن را به دور بدن مطهر پيچيدند درآوردند و با سه تکه پارچه سفيد حضرت را کفن کردند. عبدالله قطيفه را گرفت و گفت خود را در پارچه­اي کفن مي­کنم که بدن پيامبر را لمس کرده است.[33]
 
 
 
3. نذر و ذبح براي تقرب به پروردگار است
 
وهابي­ها مي­گويند قرباني­هايي که در ايام خاص براي پيامبر يا ائمه انجام مي­شود، همگي عبادت ارواح اولياء خدا است، چرا که ذبح براي تقرب به پيامبر مثل ذبح براي تقرب به خداست و شبيه قرباني کردن مشرکين براي بتها است. از اين ادعا مي­توان جواب­هايي داد؛
 
1- ادعاي وهابيان را رد مي­کنيم و هر گونه ذبح به قصد تقرب به ارواح انبياء خدا را منکر مي­شويم و مي­گوييم همه ذبح­ها براي تقرب به خداوند است. اگر گفته شود، پس چرا کنار قبور صورت مي­گيرد؟ مي­گوييم، اولاً، با اين عمل، توجه مردم به فداکاري­ها و زحمات آنان جلب مي­شود و موجب اندرز گرفتن مي­شود. ثانياً: زائراني که از دور و نزديک به زيارت اين قبور مي­آيند مستحق اکرام هستند، مطمئناً ذبح گوسفند يا نذر مال براي پذيرايي از آنان نيکو است.
 
2. بر فرض در هدف شخص از قرباني، رضايت و خوشنودي روح آن ولي خدا نيز دخيل باشد، باز مي­گوييم اين دخالت صرفاً طريقيت دارد نه موضوعيت، يعني ذابح معتقد است هر عملي که مورد توجه ولي خدا باشد، موجب کسب رضايت الهي و تقرب خداوند است، اين عمل نيز چنين است. پس با عمل مشرکان که هدفشان از ذبح و نذر، تقرب به خود بت­ها بود و تقرب به بت­ها هدف اصلي­شان بود فرق دارد.
 
 
 
دسته سوم: پاسخ­هاي نقضي[34]
 
وهابي­ها بر اساس ديدگاهي که در مورد تحليل توحيد و شرک در عبادت دارند و نيز بر اساس بينش خود نسبت به مرگ و ارواح، اتهام شرک را در مورد اعمال مسلمين بالأخص شيعه، در ارتباط با اولياء خدا پس از مرگ ثابت دانسته­اند.
 
ما مي­گوييم يک شيعي در صورتي متهم به شرک مي­شود که ديدگاه­هاي آنان را در تحليل توحيد عبادي، در عدم امکان ارتباط با ارواح اولياء خدا و... ثابت بداند و الا اينکه وهابي­ها بر اساس مباني خود که مقبول شيعه نيست او را متهم به شرک کند، اين باطل است. چنين چيزي در صورتي ممکن است که الزامات گفتاري و کرداري يک فرد از ديدگاه مذهب غير متبوع وي در حق او ثابت باشد و به عنوان اعتقادات او محسوب شود، ولو او صريحاً اعتقاد به آن را منکر باشد.
 
اگر بنا باشد با تمسک به التزامات لفظي که مقبول خصم نيست او را بتوان متهم به شرک نمود و مجازات کرد ما نيز مي­توانيم وهابيان را از چهار جهت مشرک بدانيم و به اين ترتيب پذيرش امر مذکور را زير سؤال ببريم.
 
 
 
1. وهابيان و شرک در ذات
 
وهابي­ها و ابن تيميه معتقدند کساني که منکر بودن خدا بر فراز آسمان و بر بالاي عرش و قابل اشاره بودن او و ساير صفات هستند، در واقع به تعطيل ذات از صفات قائلند و اين عقايد را از طريق جهميه از يهود و نصارا و صابئين گرفته­اند. اين دسته اعتقادات اينان که صفات خدا را غير از ذات مي­دانند و... بر اساس مباني شيعه، به شرک در ذات و يا الحاد مي­انجامد.
 
 
 
2. وهابيان و شرک در تشريع
 
از ديدگاه شيعه اجتهاد، وسيله­اي براي فهم وظايف مکلفين از ميان سخنان شارع مي­باشد. اجتهاد يعني تلاش براي استخراج و دستيابي به حکم خداوند از طرق و راه­هاي مشروع و مقبول. اما از ديدگاه وهابيت، اجتهاد نوعي قياس فقهي است. اجتهاد، آن است که شخصي که در اين مقام قرار دارد با استفاده از فکر و ذهنيات خود هر حکمي را که خود مصلحت مي­داند براي موضوع صادر نمايد. از ديدگاه آنان مجتهد مي­تواند نظر شخصي خود را به عنوان حکم شرع در اختيار ديگران قرار دهد. اين عمل طبق عقيده شيعه نوعي تشريع و قانون گذاري است و از آنجا که قانون گذاري و جعل احکام تشريع حق مختص خداوند است اين کار آنان شرک در تشريع است.
 
 
 
3. وهابيت و شرک در طاعت
 
فقط خداوند حق طاعت بر بندگان دارد و همه بايد مطيع اوامر خدا باشند. اطاعت از ديگران در صورتي جايز است که به اذن الهي باشد، همچون اطاعت از پيامبر و... . حال اگر کسي حلال خداوند را حرام و حرام خداوند را حلال کند و بدعت­گزاري در دين کند اطاعت از وي جايز نخواهد بود و شرک در طاعت است و حال اينکه ما مي­بينيم وهابيان گاه از کساني پيروي و اطاعت مي­کنند که مرتکب اينگونه اعمال شده­اند، پس بايد آنان را مشرک در طاعت بناميم.
 
 
 
4. شرک در حاکميت
 
حاکميت بر بشر حق خداوند است و بس. قرآن کريم مي­فرمايد «إن الحکم الّا لله» (سوره انعام، آيه 57 و سوره يوسف، آيه 40) ديگران در صورتي مي­توانند بر مردم حکومت کنند که از جانب خداوند به آنان حق حکومت داده شده باشد و منصوب خداوند باشند و الّا حکومتشان مشروع نخواهد بود. وهابيان قائل به انتخابي بودن حاکم و عدم انتصاب آن از جانب خداوند هستند که اين، شرک در حکومت است.
 
تمّت بحمدلله
 
 
 
 
 
[1] . پژوهشگر علوم قرآني، دانشجوي کارشناسي ارشد رشتۀ علوم قرآن و حديث شهر ري و طلبۀ درس خارج حوزۀ علميه قم.
 
 
[2] . جوادي آملي؛ تفسير موضوعي قرآن؛ ج 2؛ ص 511.
 
 
[3] . محمد تقي مصباح يزدي؛ معارف قرآن؛ ج 1- 3 (قم: مؤسسه آموزشي امام خميني، 1376) ص 47.
 
 
[4] . ر.ک: فصل نامۀ علوم سياسي، شماره 15، «امت واحده از همگرايي تا واگرايي»، نعمت الله پيغان.
 
 
[5] . همان؛ ص 47-49.
 
 
[6] . جوادي آملي، پيشين ص 519.
 
 
[7] . موسوعة العقايد الاسلامية؛ ج 1؛ ص 415 و غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد ج 1 (قم: دارالعلم، 1375 ص 6.)
 
 
[8] . غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد؛ ج 1 (قم: دارالعلم، 1375) ص/109.
 
 
[9] . جوادي آملي، پيشين ص 518 &ndash 527.
 
 
[10] . رک: سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مرکز تربيت مدرس، پايان نامه کارشناسي ارشد) ص 10 &ndash 22.
 
 
[11] . ابن کثير؛ البداية و النهاية؛ ج 14؛ ص 141 &ndash 142 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين، ص 19.
 
 
[12] . احمد بن تيميه و محمد بن عبدالوهاب؛ مجموعة التوحيد (قاهره: المکتبة القيمية) ص 7
 
 
[13] . سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مرکز تربيت مدرس، پايان نامه کارشناسي ارشد) ص 49.
 
 
[14] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62.
 
 
[15] . عبدالعزيز بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات، ج 1، ص 70 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62.
 
 
[16] . محمد بن عبد الوهاب؛ کشف الشبهات، ص 95، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 63.
 
 
[17] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 27.
 
 
[18] . همانجا ص 29 &ndash 32.
 
 
[19] . شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ؛ فتح المجيد ص 76 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 30.
 
 
[20] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 93 &ndash 96.
 
 
[21] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 33.
 
 
[22] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص105.
 
 
[23] . بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات ج 1 ص 49 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34.
 
 
[24] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34 &ndash 36.
 
 
[25] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107.
 
 
[26] . محمد بن عبدالوهاب؛ کتاب التوحيد ص 41، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107.
 
 
[27] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 143 &ndash 154.
 
 
[28] . ر.ک: سيره ابن هشام ص 78 و 79 (بيان پيامبر اکرم در مورد نحوه شيوع بت پرستي در مکه) به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 151.
 
 
[29] . ر.ک: مؤمنون 91، نمل 61-64.
 
 
[30] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 157 &ndash 173.
 
 
[31] . ر.ک: محمد بن عبدالوهاب؛ في عقايد الاسلام ص 211 و 165 &ndash 175.
 
 
[32] . الشيخ عيني؛ عمدة القاري ج ره جزء 9؟؟؟ ص 240 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 167.
 
 
[33] . احمد بن حنبل، مسند ج 6 ص 132؛ به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 171.
 
 
 
[34] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 182 &ndash 186.
 
 
منبع: ابنا
 




دانشجوي شهيد حجت الاسلام و المسلمين نعمت الله پيغان
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  ن.غ     -   تاريخ:  10 مرداد 89 - 13:30:45
بسمه تعالي سلام لطفا درمورد موسسه يا سايت خود توضيح درمورد اينکه کجا يا کدام موسسه است بفرماييد
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

توضيجات کامل در مورد سايت ، به صورت مفصل در بخش درباره ما در آدرس ذيل آمده است :

http://www.valiasr-aj.com/fa/about.php

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

2   نام و نام خانوادگي:  عبدالغفار شيرمحمدلي     -   تاريخ:  12 آبان 89 - 13:24:49
اري اين چيز هايي كه گفته ايد درست است اما ناقص زيرا در اعتقادات 4 گروه اهل سنت نيز وهابيت شرك و كفر است و نبايد انها را جز برادران اهل تسنن دانست .
3   نام و نام خانوادگي:  مجيد م علي     -   تاريخ:  12 آبان 89 - 20:54:21
با سلام
جناب عبدالغفار شيرمحمدلي حرف شما متين اما ما اين حرف را موقعي قبول ميكنيم كه علماي اهل سنت اين نظر شما را علناً اعلام كنند يا حداقل كارهايي كه صحيح ميداند انجام بدهند هر چند كه در چشم وهابيت ملحد بعنوان بدعت از ان يا مي كنند .

يا علي
4   نام و نام خانوادگي:  عبدالغفار شيرمحمدلي     -   تاريخ:  19 آذر 89 - 20:24:36
براي اينكه شما اين نظر بنده را قبول كنيد كه اهل سنت نيز وهابيون را جز كفار مي دانند بايد به تركمن صحرا برويد و با علماي شهر گنبد كاووس هم سخن شويد با كساني چون استاد آخوند تنگلي طانا كه خود ايشان فتواهاي بسياري را در مورد كفران وهابيون صادر كرده اند و كتابهاي بسياري نيز در اين مورد نوشته اند از جمله كتاب تاريخچه ي وهابيت ايشان كه به صورت تمام و كمال نظر مذهب حنفي را درباره ي اين فرقه ملعون بيان مي دارد . ايشان براي شناساندن وهابيون به مسلمانان تنها به اين كارها بسنده نكرده اند و يك كلاس چند ماهه را براي اين منظور ترتيب داده بودند كه سي دي هاي آن نيز در بين مردم پخش شد . با تشكر از شما گراميان استدعا دارم كه بدون هيچ گونه تحقيق و تفحصي درباره ي هيچ كس يا هيچ مذهبي اظهار نظر نفرماييد . از خداوند هدايت همگان را مي طلبيم .
5   نام و نام خانوادگي:  د.ب     -   تاريخ:  26 ارديبهشت 90 - 23:26:31
سلام اقايي که از اهل تسنن دفاع ميکنيد جدا از ادله اي که وجود دارد بر........ اگه مکه تشريف برد باشين تمام اينها را به عين ميبينيد و انها همه از اهل تسنن هستند
6   نام و نام خانوادگي:  عثمان از كردستان     -   تاريخ:  02 خرداد 90 - 11:16:14
سلام جناب عبدالغفار شيرمحمدلي خودتان مي دانيد كه وهابي ها همان مسلمانهاي خالص هستند و اهل سنت ( منظور فقط حوزوي ها نه عامه مسلمان ) خلوص چنداني ندارند چون بيگاه تقيه مي كنند كه متاسفانه از شر علماي كافر شيعه دامنگيرشان شده ..... خودتان ميدانيد ....
7   نام و نام خانوادگي:  عبدالغفار شيرمحمدلي     -   تاريخ:  25 آبان 90 - 14:17:54
دوستان آيا مي دانيد سني بودن يعني چه و سني كيست؟
همانطور كه از اسم سني بر مي آيد كسي است كه قول و فعل رسول اكرم(ص) را سرمشق و الگوي خود قرار داده و مطابق با آن عمل ميكند. اما حالا اين وهابيون را كه حتي خود رسول الله(ص) را هم قبول ندارند و ايشان را همانند ديگران مي دانند و معتقدند كه تنها آمده و مسائل را براي ما بيان كرده و دين را به دست ما رسانده و رفته چطور مي توان جز اهل سنت شمرد؟




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما