* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 28 خرداد 1390 تعداد بازديد: 4574 
آيا روايت معتبرى مبنى بر دادن مأموريت «اعلام برائت از مشركان» به اميرمؤمنان (ع) و عزل ابوبكر از اين مأموريت، در منابع اهل سنت وجود دارد؟
گروه امام علي (ع)  

 

سؤال كننده: حسيني

ابلاغ سوره برائت، توسط اميرمؤمنان عليه السلام

و عزل ابوبكر از اين مأموريت

 

فهرست مطالب

 

فصل اول: مصادر و منابع روايت

مقدمه

روايت اول: زيد بن يُثَيع از ابوبكر

بررسي سند روايت:

اشكال شعيب الأرنؤوط و پاسخ آن

روايت دوم: سماك بن حرب از أنس بن مالك

بررسي سند روايت

روايت سوم: عمرو بن ميمون از عبد الله بن عباس

بررسي سند روايت

تصحيح روايت توسط علماي اهل سنت

تحريف روايت توسط علماي اهل سنت

اشكالات اهل سنت به اين روايت

روايت چهارم: زيد بن يثيع از اميرمؤمنان عليه السلام

بررسي سند روايت

روايت پنجم: مقسم از إبن عباس

بررسي سند روايت

فصل دوم: پاسخ به اشكالات و شبهات اهل سنت

آيا ابوبكر، مأمور ابلاغ برائت بود؟     

آيا ابوبكر در آن سال، أمير الحاج بود؟

نكته اول: حج ابوبكر در ذي القعد بوده؟

نكته دوم: مأموريت ابوبكر،‌ ابلاغ برائت و خواندن آيات سوره توبه بود

نكته سوم: گريه‌هاي ابوبكر، امير بودن او را زير سؤال مي‌برد

نكته چهارم: بازگشت ابوبكر، از مسير مكه

نكته پنجم: دروغگوهاي فراموشكار

نكته ششم: مشركان عريان حج مي‌كردند، براي مسلمانان جايز نبود با آن‌ها همزمان حج انجام دهند

آيا اميرمؤمنان (ع) پشت سر ابوبكر نماز خوانده است؟

ابوهريره به دستور چه كسي در مراسم اعلام برائت مي‌كرد؟

مأموريت ابوهريره به دستور ابوبكر، مربوط به قبل از عزل او بوده

تضاد در گفتار طحاوي

ابوهريره، همكار اميرمؤمنان عليه السلام بوده است

ابوهريره، مؤذن اميرمؤمنان (ع) بوده است

همكاري ابوهريره با اميرمؤمنان (ع) به دستور رسول خدا (ص) بوده است

ابوهريره، تحت فرمان اميرمؤمنان (ع) بوده است

چرا ابوبكر، مؤذنان خود را عزل نكرد؟

آيا عرب عادت داشت كه براي ابلاغ يك پيمان، شخصي از خانواده خود را بفرستد؟

**************

فصل اول: مصادر و منابع روايت

مقدمه

در سال نهم هجرت بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ابتدا ابوبكر را براى خواندن سوره برائت و اعلام بيزارى خدا و رسولش از مشركان، به مكه فرستاد؛ اما وقتى به نيمه‌هاى راه رسيد، جبرئيل نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين سوره بايد توسط خود شما يا كسى كه از خود شما و همانند شما است خوانده شود.

پس از آن، پيام‌آور خدا اميرمؤمنان عليه السلام را به دنبال ابوبكر فرستاد تا آيات قرآن را از او بستاند، ابوبكر را برگرداند و خود آن را موسم حج در مكه بخواند.

ابوبكر كه از اين قضيه به شدت ناراحت شده بود، با چشمان گريان بازگشت و دليل آن را از پيامبر پرسيد، آن حضرت نيز فرمود كه خداوند دستور داده است كه اين مأموريت را يا خودت انجام بده يا شخصى همانند خودت.

أُمِرْتُ أَنْ لَا يُبَلِّغَهُ إِلَّا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّي.

و اين مسأله يكى از مسائلى بود كه حقد و كينه را نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام شعله‌ور ساخت. آتش اين كينه‌ها، پس از وفات رسول خدا (ص) سر برافراشت، خانه وحى را سوزاند و شخصى را كه نامه اعلام برائت را از ابوبكر گرفته بود، تا سال‌ها بعد خانه نشين كرد.

اين فضيلت بى‌نظير از طرفى برترى مطلق اميرمؤمنان عليه السلام را بر خليفه اول ثابت مى‌كند؛ زيرا بر طبق اين روايت، اميرمؤمنان عليه السلام نزديك‌ترين شخص به پيامبر خدا و مطيع كامل آن حضرت بوده است؛ چنانچه خداوند از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مى‌فرمايد:

فَمَنْ تَبِعَني‏ فَإِنَّهُ مِنِّي‏. ابراهيم/36.

هر كس از من اطاعت كند؛ پس او از من است.

و در اين روايت نيز آمده است كه رسول خدا فرمود:

لاَ يَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ مني وأنا منه.

شايسته نيست كه اين مأموريت را كسى انجام دهد؛‌ مگر شخصى كه از من است و من از اويم.

و اين يعنى اين كه اميرمؤمنان عليه السلام جان پيامبر صلى الله عليه وآله است، هيچ تفاوتى با آن حضرت نداشته و در حقيقت يك روح در دو بدن هستند؛ همان‌طورى كه خداوند در آيه مباهله،‌ اميرمؤمنان عليه السلام را «جان پيامبر» خوانده است.

از طرف ديگر ثابت مى‌كند كه ابوبكر داراى چنين ويژگى نبوده است و قاعده «فمن تبعنى فإنه مني» شامل حال او نمى‌شود و بلكه او حتى شايستگى خواندن چند سوره قرآن و رساندن پيام خدا و رسولش را براى مشركان نداشته است؛ چه رسد به خلافت و جانشينى آخرين پيامبر خدا.

اين روايت با سند‌هاى صحيح و معتبر در منابع اهل سنت نقل شده و بسيارى از بزرگان اهل سنت آن را تصحيح كرده‌اند كه ما چند سند از سندهاى متعدد آن را بررسى خواهيم كرد:

روايت اول: زيد بن يُثَيع از ابوبكر

احمد بن حنبل و ابويعلى در مسند خود مى‌نويسند:

حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، قَالَ: قَالَ إِسْرَائِيلُ: قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ: أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بَعَثَهُ بِبَرَاءَةٌ لِأَهْلِ مَكَّةَ: لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِك، وَلَا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا نَفْسٌ مُسْلِمَةٌ، مَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مُدَّةٌ، فَأَجَلُهُ إِلَى مُدَّتِهِ، وَاللَّهُ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَيَّ أَبَا بَكْرٍ، وَبَلِّغْهَا أَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) أَبُو بَكْرٍ بَكَى، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدَثَ فِيَّ شَيْءٌ؟ قَالَ: «مَا حَدَثَ فِيكَ إِلَّا خَيْرٌ، وَلَكِنْ أُمِرْتُ أَنْ لَا يُبَلِّغَهُ إِلَّا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّي».

زيد بن يثيع به نقل از ابو بكر مى‌گويد كه رسول خدا (ص) ابو بكر را به منظور خواندن آيات برائت به مكه فرستاد و در ضمن توقيعى فرموده بود كه در مكه اعلام كند:

«از اين تاريخ به بعد، مشركان حق ندارند به حج بروند؛ نبايد با بدن برهنه به طواف خانه خدا بپردازند؛ جز مسلمان كس ديگرى به بهشت نمى‏رود؛ هر كس با رسول خدا (ص) تعهدى دارد، تعهد او تا پيش از سرآمد مدت قابل قبول است؛ و خدا و رسول از مردم مشرك بيزارند!»

ابو بكر، بيش از سه منزل از مدينه دور نشده بود كه رسول خدا (ص) به على (ع) دستور داد كه خودت را به ابو بكر برسان، آيات برائت را از او بگير و خود او را برگردان و خودت آنها را به مردم مكه ابلاغ كن.

على (ع) با شتاب از مدينه بيرون آمد و همانطور كه پيامبر دستور داده بود مأموريت را انجام داد. وقتى ابو بكر حضور رسول خدا (ص) رسيد، گريست و گفت: يا رسول الله! آيا درباره من مسأله‏اى رخ داده است؟ حضرت فرمود: جز خير چيز ديگرى درباره‏ات رخ نداده است،؛ ولى به من دستور داده شده كه آيات برائت را يا خودم بر مردم مكه بخوانم و يا مردى كه از خود من است.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاى307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج1، ص100، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص348، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج13، ص159، طبق برنامه الجامع الكبير.

طبق اين روايت، اميرمؤمنان عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله، خود را به ابوبكر رسانده و نامه برائت را از او پس گرفته و خود او را به مدينه برگردانده است. سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام راويان از ديدگاه علم رجال اهل سنت موثق هستند.

بررسي سند روايت:

وكيع بن الجراح:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

ذهبى در باره او مى‌نويسد:

وكيع بن الجراح أبو سفيان الرؤاسي أحد الأعلام عن الأعمش وهشام بن عروة وعنه أحمد وإسحاق وإبراهيم بن عبد الله القصار ولد سنة 128 قال أحمد ما رأيت أوعى للعلم منه ولا أحفظ كان أحفظ من بن مهدي وقال حماد بن زيد لو شئت لقلت إنه أرجح من سفيان وقال أحمد لما ولي حفص بن غياث القضاء هجره وكيع مات بفيد يوم عاشوراء 197 ع

وكيع بن الجراح، يكى از مشاهير است كه از أعمش و هشام بن عروه روايت نقل كرده است، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهويه و ابراهيم بن عبد الله از او روايت كرده‌اند، در سال 128 به دنيا آمد. احمد گفته: كسى را نديدم كه به اندازه او سرشار از علم باشد، و نديديم كسى را كه اندازه ابن مهدى در حفظ روايت قوى باشد. حماد بن زيد گفته: اگر بخواهم مى‌گويم كه از سفيان ثورى نيز بهتر است. و احمد گفته: وقتى حفص بن غياث قاضى شد، وكيع او را ترك كرد.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص350، رقم: 6056، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

و ابن حجر مى‌گويد:

وكيع بن الجراح بن مليح الرؤاسي بضم الراء وهمزة ثم مهملة أبو سفيان الكوفي ثقة حافظ عابد من كبار التاسعة مات في آخر سنة ست وأول سنة سبع وتسعين وله سبعون سنة ع

وكيع بن الجراح، موثق، حافظ و عابد بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص581، رقم: 7414، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

اسرائيل بن يونس:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته؛ ذهبى در باره او مى‌نويسد:

إسرائيل بن يونس عن جده وزياد بن علاقة وآدم بن علي وعنه يحيى بن آدم ومحمد بن كثير وأمم قال أحفظ حديث أبي إسحاق كما أحفظ السورة وقال أحمد ثقة وتعجب من حفظه وقال أبو حاتم هو من أتقن أصحاب أبي إسحاق وضعفه بن المديني توفي 162 ع

اسرائيل بن يونس، از جدش و زياد بن علاقه و آدم بن على روايت نقل كرده است، يحيى بن آدم و محمد كثير و افراد زيادى شاگردى او را كرده‌اند. اسرائيل گفت: من أحاديث أبواسحاق سبيعى را همانند سوره‌هاى قرآن حفظ مى‌كردم. احمد گفته: او ثقه است و از حافظه قوى او تعجب كرد. ابوحاتم گفته: از او مطمئن‌ترين شاگردان ابوسحاق بوده. على بن مدينى او را تضعيف كرده است.

الكاشف ج1 ص241، رقم: 336

ابن حجر عسقلانى مى‌گويد:

إسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي الهمداني أبو يوسف الكوفي ثقة تكلم فيه بلا حجة من السابعة مات سنة ستين وقيل بعدها ع

اسرائيل بن يونس، فرزند ابواسحاق سبيعى همدانى، ثقه است، برخى بدون دليل و مدرك به او اشكال گرفته‌اند.

تقريب التهذيب ج1 ص104، رقم: 401

با اين سخن ابن حجر ثابت شد كه تضعيف على بن مدينى ارزشى ندارد و بدون دليل بوده است.

أبو إسحاق السبيعي:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته: ذهبى در باره او مى‌نويسد:

عمرو بن عبد الله أبو إسحاق الهمداني السبيعي أحد الأعلام عن جرير وعدي بن حاتم وزيد بن أرقم وابن عباس وأمم وعنه ابنه يونس وحفيده إسرائيل وشعبة والسفيانان وأبو بكر بن عياش هو كالزهري في الكثرة غزا مرات وكان صواما قواما عاش خمسا وتسعين سنة مات 127 ع.

عمرو بن عبد الله أبواسحاق سبيعى، يكى از سرشناسان بوده، از جرير بن حازم و عدى بن حاتم، زيد بن أرقم،‌ ابن عباس و افراد زيادى روايت شنيده، و از او فرزندش يونس و نوه‌اش اسرائيل، همچنين شعبة بن الحجاج، سفيان ثورى و سفيان بن وكيع و ابوبكر بن عياش روايت نقل كرده‌اند. او در كثرت نقل همانند زهرى بوده است، چندين مرتبه در جنگ‌ها شركت كرد، او زياد روزه مى‌گرفت و زياد خداوند را عبادت مى‌كرد.

الكاشف ج2 ص82، رقم: 4185

و ابن حجر مى‌نويسد:

عمرو بن عبد الله بن عبيد ويقال علي ويقال بن أبي شعيرة الهمداني أبو إسحاق السبيعي بفتح المهملة وكسر الموحدة ثقة مكثر عابد من الثالثة اختلط بأخرة مات سنة تسع وعشرين ومائة وقيل قبل ذلك ع.

عمرو بن عبد الله، ثقه بود، روايات زيادى نقل كرده و اهل عبادت بود، در آخر عمرش دچار اختلال شد.

تقريب التهذيب ج1 ص423، رقم: 5065

زيد بن يثيع:

ذهبى در الكاشف مى‌گويد:

زيد بن يثيع عن أبي بكر وأبي ذر وعنه أبو إسحاق فقط وثق حب ت.

زيد بن يثيع كه از ابوبكر و ابوذر روايت شنيده و تنها ابوإسحاق از او روايت نقل كرده، توثيق شده است.

الكاشف ج1 ص419، رقم: 1759

و ابن حجر در تقريب التهذيب مى‌»ويسد:

زيد بن يثيع بضم التحتانية... الهمداني الكوفي ثقة مخضرم من الثانية ت س.

زيد بن يثيع همدانى، ثقه و مخضرم بود.

تقريب التهذيب ج1 ص225، رقم: 2160

مخضرم، به كسى مى‌گويند كه هم زمان جاهليت و هم اسلام را درك كرده باشد.

بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام راويان آن موثق هستند؛ چنانچه هيثمى بعد از نقل همين روايت گفته:

قلت في الصحيح بعضه رواه أحمد ورجاله ثقات.

من مى‌گويم، بخشى از اين روايت در صحيح بخارى آمده، احمد بن حنبل آن را نقل كرده و تمام راويان آن موثق هستند.

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج3، ص239، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

همچنين أحمد شاكر، محقق كتاب مسند أحمد در ذيل همين روايت مى‌گويد:

إسناده صحيح، زيد بن يثيع، بضم الياء التحتية وفتح الثاء المثلثة وبعدها تحتية ساكنة ثم عين مهملة: تابعي ثقة، ويقال في اسم أبيه «أثيع» ايضا، بقلب الياء الأولى همزة، وسيأتي معناه مختصرا 594 عن سفيان أبي إسحاق عنه به.

سند اين روايت صحيح است. زيد بن يثيع، به ضم ياء و فتح ثاء... تابعى و ثقه است.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م.

اشكال شعيب الأرنؤوط و پاسخ آن:

شعيب الأرنؤوط، محقق نامدار و معاصر وهابى مسلك، در ذيل اين روايت در كتاب مسند أحمد بن حنبل، سند اين روايت را ضعيف دانسته و ادعا كرده كه زيد بن يثيع مجهول است. همچنين ادعا كرده كه روايت او از ابوبكر منقطع است:

إسناده ضعيف، رجاله ثقات رجال الشيخين غير زيد بن يثيع ـ ويقال أثيع ـ فقد رَوي له الترمذي والنسائي في «الخصائص»، و «مسند علي»، وأنفرد بالرواية عنه أبوإسحاق، ولم يُوَثِّقُه غيرُ العجلي، وإبن حبان، فهو في عداد المجهولين.

وقال ابن حجر في «أطراف المسند» 2/ ورقة 312: هذا منقطعٌ ـ يعني بين زيد و أبي بكرـ.

اسناد اين روايت ضعيف است، تمام راويان آن راويان بخارى و مسلم هستند، غير از زيد بن يثيع كه برخى زيد أثيع گفته‌اند. ترمذى و نسائى در خصائص و مسند على از او روايت نقل كرده‌اند، تنها كسى كه از او روايت نقل كرده ابواسحاق است و كسى غير از عجلى و إبن حبان او را توثيق نكرده؛ پس او در شمار مجهولين قرار مى‌گيرد.

ابن حجر در كتاب «اطراف المسند» گفته: اين روايت منقطع است؛ يعنى بين زيد و أبوبكر قطع شده است.

مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص183، تحقيق: شعيب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1416هـ ـ 1995م.

در پاسخ شعيب الأرنؤوط مى‌گوييم:

علاوه بر ابن حبان و عجلى كه خود شما به آن‌ها اعتراف كرديد، ابن حجر عسقلانى، شمس الدين ذهبى، على بن أبى بكر هيثمى و احمد شاكر او را توثيق كرده‌اند، و هيچ تضعيفى نيز در باره او نقل نشده است.

همچنين ضياء الدين مقدسى نيز در چندين جا از كتاب الأحاديث المختاره روايت او را «صحيح» دانسته؛ از جمله مى‌گويد:

... وإنما هو زيد بن يُثَيع رواه الإمام أحمد عن سفيان بن عيينة ورواه الترمذي عن محمد بن أبي عمر وعلي بن خشرم ونصر بن علي ثلاثتهم عن ابن عيينة وقال حديث حسن صحيح (إسناده صحيح).

(منظور از زيد أثيع) همان زيد بن يثيع است،‌ اين روايت را أحمد از سفيان بن عيينه و همچنين ترمذى از محمد أبى عمر و على بن خشرم و نصر بن على، هر سه از ابن عيينه نقل كرده و گفته كه اين روايت «حسن» و «صحيح» است. سند اين روايت صحيح است.

المقدسي الحنبلي، ابوعبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفاى643هـ)، الأحاديث المختارة، ج2، ص85، تحقيق عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ناشر: مكتبة النهضة الحديثة - مكة المكرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ.

حتى البانى وهابى نيز روايت او را تصحيح و خود او را توثيق كرده است؛ چنانچه در كتاب السلسلة الصحيحة، ج2، ص323، در ذيل حديث شماره 824 مى‌گويد:

... زيد بن يثيع وهو ثقة.

و در كتاب صحيح وضعيف سنن الترمذى، ج7، ص92، ح3092، روايتى را كه او در سندش وجود داردا، «صحيح» دانسته است.

بحث انقطاع نيز نمى‌تواند عالمانه باشد؛ چرا كه اولاً: خود ابن حجر تصريح كرده بود كه او «مخضرم» بوده؛ ثانياً: شمس الدين ذهبى تصريح كرده بود كه او از ابوبكر و ابوذر روايت شنيده است؛ بنابراين اشكالات شعيب الأرنؤوط از نظر علمى بى‌ارزش است و تنها تعصب بيش از اندازه او را در دشمنى با اميرمؤمنان عليه السلام ثابت مى‌كند و بس.

نتيجه آن كه سند اين روايت كاملا صحيح است و تنها اشكالى كه به اين سند گرفته شده، از روى تعصب بيش از اندازه بوده است.

روايت دوم: سماك بن حرب از أنس بن مالك

روايت دوم از أنس بن مالك نقل شده است، ابن الأعرابى در معجم خود مى‌نويسد:

وَحَدَّثَنَا عَلِيٌّ، نا عَفَّانُ، نا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ سِمَاكٍ، عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): " رُدُّوهُ "، فَرَدُّوهُ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، مَا لِي أَأُنْزِلَ فِيَّ شَيْءٌ؟، قَالَ: " لا، وَلَكِنِّي أُمِرْتُ أَنْ لا يَبْلُغَهَا إِلا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي "، فَدَفَعَهَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ.

از أنس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا (ص) ابوبكر را براى خواندن سوره برائت به سوى اهل مكه فرستاد، سپس رسول خدا به او گفت: آن را برگردان، ابوبكر نيز برگرداند، ابوبكر گفت: چه اتفاقى براى من افتاده، آيا چيزى در باره من نازل شده؟ فرمود: خير، ولى به من دستور داده شده كه آن را تبليغ نكند؛ مگر خودم يا مردى كه از من است؛ پس آن را به على بن أبى طالب عليه السلام داد.

ابن الأعرابي، أبو سعيد أحمد بن محمد بن زياد بن بشر (متوفاى340هـ) معجم ابن الأعرابي، ج3، ص1031، تحقيق: أحمد ميرين سياد البلوشي، ناشر: مكتبة الكوثر / دار الكتب العلمية ـ الرياض / بيروت، الطبعة: الأولى.

سند اين روايت نيز كاملا صحيح است و هيچ اشكالى در آن نيست.

بررسي سند روايت:

علي بن سهل بن المغيرة:

ابن حجر در تقريب التهذيب مى‌نويسد:

علي بن سهل بن المغيرة البزاز البغدادي نسائي الأصل أيضا يعرف بالعفاني بمهملة وفاء ثقيلة لملازمته عفان بن مسلم وهو ثقة من الحادية عشرة.

على بن سهل،‌ ثقه است.

تقريب التهذيب ج1 ص402، رقم: 4742

مزى در تهذيب الكمال مى‌نويسد:

قال عبد الرحمن بن أَبي حاتم: كتبنا بعض حديثه، ولم يقض لنا السماع منه، وهو صدوق. وَقَال الدَّارَقُطْنِيُّ: كان ثقة. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات.

عبد الرحمن بن أبى حاتم گفته: ما بعضى از أحاديث او را نوشتيم و شنيدن روايت از او از ما قضا نشد، او راستگو بود. دارقطنى گفته: او ثقه بود، ابن حبان نيز نام او را در كتاب «الثقات» آورده است.

تهذيب الكمال ج20 ص457، رقم: 4078.

عفان بن مسلم:

از روات بخارى،‌ مسلم و ساير صحاح سته؛ ذهبى در باره او مى‌گويد:

عفان بن مسلم الصفار أبو عثمان الحافظ عن هشام الدستوائي وهمام والطبقة وعنه البخاري وإبراهيم الحربي وأبو زرعة وأمم وكان ثبتا في أحكام الجرح والتعديل مات 22 ع

عفان بن مسلم، از هشام دستوائى و همام و هم طبقه آن‌ها و از او بخارى، ابراهيم حربى، ابوزعه و جماعتى روايت نقل كرده‌اند، او در احكام جرح و تعديل مورد اعتماد بود.

الكاشف ج2 ص27، رقم:3827

عفان بن مسلم بن عبد الله الباهلي أبو عثمان الصفار البصري ثقة ثبت قال بن المديني كان إذا شك في حرف من الحديث تركه وربما وهم وقال بن معين أنكرناه في صفر سنة تسع عشرة ومات بعدها بيسير من كبار العاشرة ع.

عفان بن مسلم، ثقه و استوار بود. ابن مدينى گفته: او اگر در حرفى از حديث شك مى‌كرد، آن را ترك مى‌نمود، گاهى اشتباه مى‌كرد...

تقريب التهذيب ج1 ص393، رقم: 4625

حماد بن سلمة بن دينار:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

حماد بن سلمة بن دينار الإمام أبو سلمة أحد الأعلام... قال بن معين إذا رأيت من يقع فيه فاتهمه على الإسلام وقال عمرو بن عاصم كتبت عن حماد بن سلمة بضعة عشر ألفا قلت هو ثقة صدوق يغلط وليس في قوة مالك توفي 167 م 4.

حماد بن سلمه، يكى از مشاهير بود، ابن معين گفته: هر وقت ديدى كه شخصى به حماد بدگويى مى‌كند، در مسلمان بودن او شك كن. عمرو بن عاصم گفت: من از حماد بن سلمه بيش از ده هزار حديث نوشته‌ام، من مى‌گويم: او مورد اعتماد و راستگو بود، گاهى اشتباه مى‌كرد و به اندازه مالك قوى نبود.

الكاشف ج1 ص349، رقم:1220.

حماد بن سلمة بن دينار البصري أبو سلمة ثقه عابد أثبت الناس في ثابت وتغير حفظه بأخرة من كبار الثامنة مات سنة سبع وستين خت م 4

حماد بن سلمه، ثقه و عابد بود، او در نقل روايت از ثابت قوى‌ترين شخص بود؛ اما حفظ او در اخر عمرش تغيير كرد.

تقريب التهذيب ج1 ص178، رقم:1499

سماك بن حرب:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

سماك بن حرب. ابن أوس بن خالد بن نزار بن معاوية بن حارثة الحافظ الإمام الكبير أبو المغيرة الذهلي البكري الكوفي أخو محمد وإبراهيم.

سماك بن حرب، حافظ و پيشواى بزرگ بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج5 ص245، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أنس بن مالك:

صحابى.

بنابراين، سند اين روايت كاملا صحيح است.

ترمذى در سنن خود و نسائى در خصائص على (عليه السلام) اين روايت را به اين صورت نقل كرده‌اند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَعَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ عَبْدِ الْوَارِثِ، قَالَا: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) بِبَرَاءَةٌ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: " لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يُبَلِّغَ هَذَا إِلَّا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي، فَدَعَا عَلِيًّا فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا.

از أنس بن مالك نقل شده است كه رسول خدا سوره برائت را به همراه ابوبكر فرستاد، سپس ابوبكر را خواست و به او گفت: شايسته نيست كه احدى آن را تبليغ كند، غير از مردى كه از اهل من است؛ سپس على عليه السلام را خواست و آن را به او داد.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص275، ح3090، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص92، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ.

اما واضح است كه جمله «إلا رجل من أهلي» تصحيف شده است و اصل كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله «لا يَبْلُغَهَا إِلا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي» بوده كه ابن الأعرابى با سند صحيح نقل كرده است.

 همان طور كه گذشت، اين جمله، ثابت مى‌كرد كه رسول خدا و اميرمؤمنان عليه السلام جان يكديگر هستند و با هم هيچ تفاوتى ندارند؛ اما جمله «الا رجل من أهلي» تنها ثابت مى‌كند كه اميرمؤمنان عليه السلام جزء اهل بيت آن حضرت است و به همين دليل اين مأموريت به او واگذار شده است. متأسفانه ترمذى و نسائى متن روايت را تغيير داده‌اند تا از شدت ضرر آن براى ابوبكر و اعتقادات اهل سنت بكاهند.

روايت سوم: عمرو بن ميمون از عبد الله بن عباس

احمد بن حنبل متوفاى241هـ در فضائل الصحابه و مسند خود و طبرانى متوفاى360هـ در المعجم الكبير و... مى‌نويسند:

ثنا يحيى بن حَمَّادٍ ثنا أبو عَوَانَةَ ثنا أبو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَيْمُونٍ قال: إني لَجَالِسٌ إلى إبن عَبَّاسٍ إذا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا يا أَبَا عَبَّاسٍ إما أن تَقُومَ مَعَنَا وإما أَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟

قال: فقال: إبن عَبَّاسٍ بَلْ أَقُومُ مَعَكُمْ قال: وهو يَوْمَئِذٍ صَحِيحٌ قبل أَنْ يَعْمَى. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندري ما قالوا. قال: فَجَاءَ يَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَيَقُولُ أُفْ وَتُفْ وَقَعُوا في رَجُلٍ له عَشْرٌ...

قال ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِيًّا خَلْفَهُ فَأَخَذَهَا منه قال لاَ يَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ مني وأنا منه.

عمرو بن ميمون مى‏گويد: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادى كه در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. اين ماجرا زمانى بود كه ابن عباس بينا بود و هنوز كور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مى‏آيم [آنان به گوشه‏اى رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمى‏فهميدم چه مى‏گويند. پس از مدتى عبد اللَّه بن عباس در حالى كه لباسش را تكان مى‏داد تا غبارش فروريزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردى دشنام مى‏دهند و از او عيب‏جويى مى‏كنند كه ده ويژگى براى اوست؛

ابن عباس گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فلانى را براى خواندن سوره توبه فرستاد، سپس على را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا فرمود: براى خواندن آن غير از كسى از من است و من از او هستم، كسى ديگرى شايستگى ندارد.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

همو، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة ـ مصر؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص101، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص338، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

البته در نقل طبرانى به صورت واضح و روشن به نام ابوبكر اشاره شده و به صورت كامل‌تر روايت را نقل كرده است:

قال وَبَعَثَ أَبَا بَكْرٍ بِسُورَةِ التَّوْبَةِ وَبَعَثَ عَلِيًّا على أَثَرِهِ فقال أبو بَكْرٍ يا عَلِيُّ لَعَلَّ اللَّهَ وَنَبِيَّهُ سَخِطَا عَلَيَّ فقال عَلِيٌّ لا وَلَكِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال لا يَنْبَغِي أَنْ يُبَلِّغَ عَنِّي إِلا رَجُلٌ مِنِّي وأنا منه.

ابوبكر را براى خواندن سوره توبه و على (عليه السلام) را به دنبال او فرستاد، ابوبكر گفت: اى على! شايد خدا و رسول او از دست من خشمگين شده‌اند؟ على (عليه السلام) فرمود: نه؛ ولى رسول خدا (ص) فرمود: شايسته نيست كه شايسته نيست كه اين مأموريت را از جانب من انجام دهد؛ مگر مردى كه از من است و من از اويم.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج12، ص98، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج3، ص165، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.

ابن أبى عاصم نيز دقيقا به نام ابوبكر اشاره كرده است:

وبعث أبا بكر بسورة التوبة فبعث عليا خلفه فأخذها منه فقال أبو بكر لعلي الله ورسوله قال لا ولكن لا يذهب بها إلا رجل هو مني وأنا منه.

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى287هـ)، السنة، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ج2، ص603، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.

نسائى نيز در خصائص على و سنن كبراي خود، به نام ابوبكر اشاره كرده است:

وبعث أبا بكر بسورة التوبة وبعث عليا خلفه فأخذها منه فقال لا يُذهبَ بها إلا رجلٌ هو مني وأنا منه.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص49، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، السنن الكبرى، ج5، ص113، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1991.

بررسي سند روايت

أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله

از روات، بخارى، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبى او را «ثقه» و «متقن» مى‌داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولى يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مى‌نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

أَبِو بَلْجٍ، يحيى بن سليم بن بلج:

مزى در تهذيب الكمال مى‌نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيى بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزارى، اسحاق بن منصور از يحيى بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى او را توثيق كرده‌اند. بخارى گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالى نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

ذهبى در كتاب الكاشف در باره او مى‌نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيى بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4

يحيى بن سليم، يحيى بن معين و دارقطنى او را توثيق كرده‌اند،‌ ابوحاتم گفته: اشكالى در او نيست و بخارى گفته: در او اشكالى است.

الكاشف ج2 ص414، رقم:6550

و ابن حجر در لسان الميزان مى‌گويد:

يحيى بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيى بن معين، نسائى و دارقطنى او را توثيق كرده‌اند.

لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مى‌رفت و اهل عبادت بود، او همان كسى است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيى مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيى گفته مى‌شود، مخضرم (كسى كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخارى در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت کرده است که وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم که زنا کرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار کردم!!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، کتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابْنِ عَبَّاسٍ

صحابى.

نتيجه آن كه تمام راويان اين روايت ثقه هستند.

تصحيح روايت توسط علماي اهل سنت:

تعداد زيادى از علماى اهل سنت، اين روايت را تصحيح كرده‌اند. حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.

اين روايت سندش صحيح است؛ ولى بخارى و مسلم به اين صورت نقل نكرده‌اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص 143، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

ذهبى متوفاى748هـ نيز در تلخيص المستدرك بعد از نقل اين روايت گفته:

صحيحٌ.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج3، ص134، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر اسلام امير المؤمنين، طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.

ابن عبد البر قرطبى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

قال أبو عمر رحمه الله هذا إسنادٌ لا مَطْعَنٌ فيه لأحدٍ لصحته وثقة نَقَلَتِه... .

ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: اين سندى است كه هيچ كس حق اشكال به آن را ندارد؛ چرا كه سند آن صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

ابن حجر عسقلانى بعد از نقل تكه‌اى از اين روايت كه كه با الفاظ مختلف نقل شده مى‌نويسد:

اخرجهما أحمد والنسائي ورجالهما ثقات.

احمد و نسائى اين دو روايت را نقل كرده‌اند، راويان آن‌ها مورد اعتماد هستند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص 15، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

حافظ ابوبكر هيثمى متوفاى807 هـ نيز بعد از اين روايت مى‌گويد:

رواه أحمد والطبراني في الكبير والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحيح غير أبي بلج الفزاري وهو ثقة وفيه لين.

اين روايت را احمد و طبرانى متوفاى360هـ در معجم كبير و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل كرده‌اند، راويان احمد همگى راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از أبى بلج فزارى كه او نيز مورد اعتماد است؛ هر چند كه اشكالى در او هست.

الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي ـ القاهرة، بيروت ـ 1407هـ.

البانى وهابى پس از نقل تكه‌اى از روايت «أنت ولى كل مؤمن بعدي» كه بخشى از همين روايت تفصيلى ابن عباس است، مى‌گويد:

و أما قوله: «وهو ولي كل مؤمن بعدي». فقد جاء من حديث ابن عباس، فقال الطيالسي (2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عنه " أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لعلي: " أنت ولي كل مؤمن بعدي ".

و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طريقه الحاكم (3 / 132 - 133) و قال: «صحيح الإسناد»، و وافقه الذهبي، و هو كما قالا.

اما اين گفته پيامبر (ص) كه: «او ولى هر مؤمنى بعد از من است» از طريق ابن عباس نقل شده است. طيالسى گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا خطاب به على فرمود: تو ولى هر مؤمنى بعد از من هستى.

احمد نيز آن را نقل كرده و حاكم نيز از همين طريق آن را نقل كرده و گفته: سندش صحيح است، ذهبى نيز با نظر او موافقت كرده است. سند روايت همان گونه است است كه حاكم و ذهبى گفته‌اند (صحيح است).

ألباني، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

احمد شاكر، محقق كتاب مسند أحمد بن حنبل در ذيل روايت مى‌گويد:

إسناده صحيح.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م.

و أبواسحاق الحوينى محقق كتاب خصائص نسائى مى‌گويد:

إسناده حسن.

خصائص نسائي، ص34، تحقيق: أبو اسحق الحويني الأثري الحجازي بن محمد بن شريف، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ ـ 1984م.

تحريف روايت توسط علماي اهل سنت:

از آن جائى كه اين روايت برترى مطلق اميرمؤمنان عليه السلام را بر ابوبكر ثابت مى‌كند و از طرف ديگر نقيصه بزرگى براى خليفه اول محسوب مى‌شود، علماى اهل سنت تلاش كرده‌اند كه با تحريف روايت، آب رفته را به جوى بازگردانند.

همان طور كه پيش از اين نقل شد، احمد بن حنبل در مسند خود و فضائل الصحابه، ابن عساكر دمشقى در تاريخ مدينه دمشق و همچنين ابن كثير دمشقى سلفى به جاى نام برد از ابوبكر از كلمه «فلان» استفاده كرده‌اند:

قال ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِيًّا خَلْفَهُ فَأَخَذَهَا منه قال لاَ يَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ مني وأنا منه.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

همو، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة ـ مصر؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص101، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص338، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از كلمه «أبوفلان» به جاى «ابوبكر» استفاده كرده است:

قال ثم بعث أبو فلان بسورة التوبة فبعث عليا خلفه فأخذها منه وقال لا يذهب بها إلا رجل مني وأنا منه

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج1، ص87، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر.

ابن حجر عسقلانى همان روايت احمد و نسائى را نقل كرده؛ اما قضيه عزل ابوبكر و گرفتن سوره توبه از او را به صورت كامل حذف كرده است:

وأخرج أحمد والنسائي من طريق عمرو بن ميمون إني لجالس عند بن عباس إذ أتاه سبعة رهط فذكر قصة فيها قد جاء ينفض ثوبه فقال وقعوا في رجل له عشر... وبعثه يقرأ براءة على قريش وقال لا يذهب إلا رجل مني وأنا منه.

و على (عليه السلام) را فرستاد تا سوره برائت را بر قريش بخواند و فرمود: شايسته نيست كه اين مأموريت را انجام دهد؛ مگر مردى كه از من است و من از اويم.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص567، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

عبد القادر بغدادى نيز همان تحريف ابن حجر عسقلانى را اعمال كرده است:

وبعثه لقراءة براءة على قريش وقال: لا يذهب إلا رجلٌ مني وأنا منه...

و سپس در ادامه روايت مى‌گويد:

ومناقبه العديدة وسيره الحميدة لا يحتملها هذا المختصر. وقد ألف العلماء فيها تآليف عديدة لا تعد ولا تحصى.

مناقب او بى‌شمار و رفتارهاى پسنديده او در اين مختصر نمى‌گنجد، علما در باره آن، كتاب‌هاى متعددى را نوشته‌اند كه قابل شمارش نيست.

البغدادي، عبد القادر بن عمر (متوفاى1093هـ)، خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب، ج6، ص69، تحقيق: محمد نبيل طريفي/اميل بديع اليعقوب، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1998م.

و ابن عساكر دمشقى با حذف نام ابوبكر، نوشته است كه ابتدا رسول خدا سوره توبه را فرستاد و سپس آن را به على عليه السلام برگرداند؛ اما اين كه ابتدا توسط چه كسى را فرستاد، نام نمى‌برد:

عن أنس بن مالك أن النبي صلى الله عليه وسلم بعث سورة براءة فدفعها إلى علي وقال لا يؤدي إلا أنا أو رجل من أهل بيتي \ ح \

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص345، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

ابوبكر آجرى، هر چند كه از ابوبكر نام برده است؛ اما سخن ابوبكر را كه سؤال مى‌كند آيا رسول خدا از من خشمگين شده است را حذف و به جاى آن سه نقطه گذاشته است:

قال: ثم بعث أبا بكر رضي الله عنه بسورة التوبة، ثم بعث عليا رضي الله عنه خلفه فأخذها منه؛ فقال أبو بكر: لعل الله ورسوله...؟ قال: لا، ولكن لا يذهب بها إلا رجل هو مني وأنا منه.

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج4، ص2022، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

البته ممكن است كه تحريف أخير توسط نسخه نويسان و يا ناشر كتاب باشد. به هر حال اين تحريفات نشانگر كه علما و محدثان اهل سنت تا چه اندازه نسبت به سنت رسول خدا صلى الله عليه واله امين بوده‌اند.

البته از ديدن اين تحريفات نبايد تعجب كرد؛ چرا كه طبق گفتار ابن تيميه، تحريف حقايق تاريخى جزئى از مذهب آن‌ها است:

كان من مذاهب أهل السنة الإمساك عما شجر بين الصحابة.

پرهيز از نقل درگيري هاي بين صحابه از مذهب اهل سنت بوده است.

منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس (متوفاي728 هـ) ج4، ص 448، ناشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

و احمد بن حنبل به همه پيروان خود دستور مى‌دهد كه هر جا مطلبى بر ضد صحابه ديديد، آن را از بين ببريد:

أحمد بن خالد الخلال قال قلت لأحمد بن حنبل حدثنا محمد بن عبيد عن صالح بن حيان عن ابن بريدة قال شربت مع انس بن مالك الطلاء على النصف فغضب أحمد وقال لا ترى هذا في كتاب الا خرمته أو حككته.

احمد بن خلال مي گويد: به احمد بن حنبل گفتم فلان کس براي ما از ابن بريده روايت کرده است که گفت: من و انس بن مالک با هم شراب را تا نيمي از ظرف آن نوشيديم!!! احمد بن حنبل از شنيدن اين روايت خشمگين شده و گفت: اين مطلب را در هر کتابي ديدي بايد آن را با پاره کرده يا با انگشت خراش دهي (تا مشخص نشود)!!!

العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، عبد الرحمن بن علي بن الجوزي الوفاة: 597، ج2، ص 943 ح 1571، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403، الطبعة: الأولى، تحقيق: خليل الميس؛

تهذيب الكمال، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: 742، ج13، ص 34، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. بشار عواد معروف.

و ابن حجر عسقلانى به اين صورت نقل مى‌كند:

... فغضب أحمد وقال لا نرى هذا في كتاب إلا حرقته أو حككته.

احمد بن حنبل خشمگين شده و گفت: ما در هر کتابي چنين مطلبي ببينيم آن را سوزانده و يا مي‌خراشيم!!!

تهذيب التهذيب، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، ج4، ص 338، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى.

و معلوم نيست كه با اين رويه، چه حقايقى با انگشتان احمد بن حنبل و پيروان او خراشيده شده و چه چيزهاى آتش گرفته باشد؛ اما:

يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُون‏. التوبه/32.

اشكالات اهل سنت به اين روايت:

اشكال سندي ابن تيميه:

ابن تيميه بعد از نقل اين روايت از زبان علامه حلى رضوان الله تعالى عليه مى‌نويسد:

والجواب: أن هذا ليس مسنداً بل هو مرسل لو ثبت عن عمرو بن ميمون.

جواب: اين روايت مسند نيست؛ بلكه مرسل است؛ البته اگر ثابت شود كه عمرو بن ميمون آن را گفته است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج5، ص34، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

براى اين كه ميزان دانش ابن تيميه در علم رجال و حديث بر همگان آشكار شود، در ابتدا تعريف روايت مرسل از ديدگاه اهل سنت ضرورى به نظر مى‌رسد.

علامه جلال الدين سيوطى در كتاب تدريب الراوى مى‌نويسد:

اتفق علماء الطوائف على أن قول التابعي الكبير قال رسول الله صلى الله عليه وسلم كذا أو فعله، يسمى مرسلا.

علماى تمام طايفه‌ها اتفاق دارند كه سخن تابعى بزرگ (از نظر سن) كه بگويد رسول خدا چنين گفت يا چنين كرد، «مرسل» ناميده مى‌شود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص195، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.

پس روايت مرسل، روايتى است كه يك تابعى مستقيما از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتى را نقل كرده باشد؛ در حالى كه روايت مورد بحث را عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است و إبن عباس به اتفاق تمام مسلمانان جزء أصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله و حبر الأمة است،‌ تابعى نيست تا روايت او از رسول خدا مرسل باشد.

آيا بهتر نبود كه ابن تيميه كمى تحقيق مى‌كرد تا اين گونه مفتضح و بى‌آبرو نشود؟

علامه امينى رضوان الله تعالى عليه در پاسخ اشكال سندى ابن تيميه مى‌نويسد:

فكأن عينيه في غشاوة عن مراجعة المسند لإمام مذهبه أحمد بن حنبل فإنه أخرجه في ج1 ص 331 عن يحيى بن حماد عن أبي عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عن ابن عباس ورجال هذا السند رجال الصحيح غير أبي بلج وهو ثقة عند الحفاظ كما مرت في ترجمته ج1 ص 71.

وأخرجه بسند صحيح رجاله كلهم ثقات الحافظ النسائي في الخصايص، و الحاكم في المستدرك 3 ص 132 وصححه هو والذهبي، والطبراني كما في المجمع للحافظ الهيثمي وصححه، وأبو يعلى كما في البداية والنهاية، وابن عساكر في الأربعين الطوال، وذكره ابن حجر في الإصابة 2 ص 509 وجمع آخرون. فما عذر الرجل في نسبة الإرسال إلى مثل هذا الحديث؟! وإنكار سنده المتصل الصحيح الثابت؟! أهكذا يفعل بواديع النبوة؟! أهكذا تلعب يد الأمانة بالسنة و العلم والدين؟!

انگار پرده‌اى جلوى چشمان او را گرفته و به مسند احمد كه پيشواى او است،‌ مراجعه نكرده؛ زيرا او در ج1، ص331 همين روايت را از يحيى بن حماد،‌ از ابوعوانه،‌ از ابوبلج، از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده كه راويان اين سند، راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از ابوبلج كه او از ديدگاه حافظان ثقه است؛ چنانچه پيش از اين در شرح حالش گذشت.

همين روايت را با سند صحيح كه تمام راويان آن ثقه هستند، حافظ نسائى در خصائص نقل كرده، حاكم نيز در المستدرك، ج3، ص132 نقل و خود او و ذهبى آن را تصحيح كرده است. همچنين طبرانى آن را نقل كرده؛ همان طورى كه در مجمع الزوائد حافظ هيثمى آمده و آن را تصحيح كرده است، و نيز ابويعلى آن را بنابر آن چه در البداية والنهاية آمده، آن را نقل كرده است. و ابن عساكر در الأربعين الطوال، ابن حجر در الإصابة و ديگران نقل كرده‌اند.

پس بهانه‌اى او براى نسبت ارسال به اين روايت و انكار سند متصل و صحيح چيست؟ اين است روش برخورد با يادگارهاى نبوت؟ آيا دستان امانت‌دار، اين گونه با سنت و علم و دين برخورد مى‌كنند؟

الأميني، الشيخ عبد الحسين احمد (متوفاى 1392هـ)، الغدير في الكتاب والسنة والأدب، ج3، ص197، ناشر: دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة: الرابعة، 1397هـ ـ 1977م.

اشكال سندي شعيب الأرنؤوط:

با اين كه پيش از اين خوانديم كه برترين دانشمندان تاريخ علم حديث و رجال اهل سنت؛ همانند حاكم نيشابورى، شمس الدين ذهبى، ابن عبد البر قرطبى، على بن أبى بكر هيثمى، ابن حجر عسقلانى و حتى البانى وهابى روايت را بى‌اشكال دانسته و آن را تصحيح كرده‌اند؛ اما شعيب الأرنؤوط محقق معاصر و مشهور وهابى مسلك، تنها به منظور انكار فضائل اميرمؤمنان عليه السلام و دشمنى با آن حضرت، تلاش كرده است كه اين روايت را از حجيت انداخته ‌و آن تضعيف كند. ايشان ادعا كرده است كه ابوبلج فزارى ضعيف است:

إسناده ضعيفٌ بهذه السياقة، أبو بلج ـ وإسلمه يحيى بن سليم، أو ابن أبي سليم ـ، وإن وثقه غيرُ واحد، قد قال فيه البخاري: فيه نظر... .

اسناد اين روايت به اين مضمون ضعيف است. ابوبلج كه اسم او يحيى بن سليم يا ابن أبى سليم است؛ اگر تعدادى از علما او را توثيق كرده‌اند؛ ولى بخارى گفته: در وثاقت او اشكال است.

مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، تحقيق: شعيب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسه الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1416ه ـ 1995م.

در پاسخ شعيب الأرنؤوط به چند نكته اساسى اشاره خواهيم كرد:

1. احمد شاكر، در انتساب اين سخن به بخاري، ترديد دارد:

استاد احمد شاكر از محققان سرشناس حال حاضر اهل سنت، روايت مورد نظر ما را تصحيح كرده و از اشكالاتى كه به راوى اين روايت «ابوبلج الفزاري» گرفته شده،‌ اين گونه پاسخ داده است.

(3062) إسناده صحيح، أبو بلج، بفتح الباء وسكون اللام و آخره جيم: اسمه «يحيى بن سليم» ويقال «يحيى بن أبي الأسود» الفزاري، وهو ثقة، وثقه ابن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني وغيرهم.

وفي التهذيب أن البخاري قال: «فيه نظر»! وما أدري أين قال هذا؟، فإنه ترجمه في الكبير 4/2/279 ـ 280 ولم يذكر فيه جرحاً، ولم يترجمه في الصغير، ولا ذكره هو والنسائي في الضعفاء، وقد روى عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.

اسناد اين روايت صحيح است. ابوبلج... ثقه است، يحيى بن معين، محمد بن سعد، نسائى، دارقطنى و ديگران او را توثيق كرده‌اند. در تهذيب آمده است كه بخارى گفته: «در وثاقت او اشكال است» نمى‌دانم كه بخارى اين سخن را در كجا گفته است؟ چرا كه در شرح حال او در تاريخ كبير، هيچ اشكالى به او نگرفته است، در تاريخ صغير اصلا از او نام نبرده است، در كتاب ضعفا نيز نام او را ذكر نكرده، نسائي نيز او را در زمره ضعفا نياورده است. شعبة بن الحجاج از او روايت نقل كرده است؛ در حالى كه او جز از افراد ثقه از كسى ديگرى روايت نقل نمى‌كند.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م.

2. انتساب اين سخن به بخاري ثابت نيست:

همان طور كه احمد شاكر گفته‌اند، بخارى در هيچ يك از كتاب‌هاى خود ابوبلج الفزارى را تضعيف نكرده است و در تاريخ كبير بدون اين كه او را تضعيف كند، نام برده است:

يحيى بن أبي سليم قال إسحاق نا سويد بن عبد العزيز وهو كوفي ويقال واسطي أبو بلج الفزاري روى عنه الثوري وهشيم ويقال يحيى بن أبي الأسود وقال سهل بن حماد نا شعبة قال نا أبو بلج يحيى بن أبي سليم

التاريخ الكبير، ج8، ص279، رقم: 2996

پس در اصل انتساب اين سخن به بخارى بايد ترديد كرد؛‌ اما منشأ اين انتساب چه كسى است؟ نخستين بار اين سخن را ابن عدى در كتاب الكامل خود به بخارى نسبت داده و گفته:

يحيى بن أبى سليم أبو بلج الفزاري ثنا علان ثنا بن أبى مريم سمعت يحيى بن معين يقول أبو بلج يحيى بن أبى سليم، سمعت إبن حماد يقول قال البخاري يحيى بن أبى سليم أبو بلج الفزاري سمع محمد بن حاطب وعمرو بن ميمون فيه نظر.

يحيى بن أبى سليم، ابوبلج الفزارى، از يحيى بن معين شنيدم كه ابوبلج همان يحيى بن أبى سليم است. از ابن حماد شنيدم كه بخارى گفته: يحيى بن أبى سليم ابوبلج فزارى كه از محمد بن حاطب و عمرو بن ميمون روايت شنيده، در وثاقت او اشكال است.

الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاى365هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج7، ص229، رقم: 2128، تحقيق: يحيى مختار غزاوي، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1988م.

در حالى كه ناقل اين سخن؛ يعنى ابن حماد كه همان محمد بن أحمد بن حماد الدولابى باشد، توسط خود ابن عدى تضعيف شده است؛ چنان ذهبى در تاريخ الإسلام در باره او مى‌نويسد:

محمد بن أحمد بن حماد بن سعيد بن مسلم.

أبو بشر الأنصاري الدولابي الحافظ الوراق. من أهل الري... وعنه: عبد الرحمن بن أبي حاتم، وعبد الله بن عدي، والطبراني... قال الدارقطني: تكلموا فيه، وما يتبين من أمره إلا خير. وقال ابن عدي: ابن حماد متهم فيما يقوله في نعيم بن حماد لصلابته في أهل الري.

قلت: رمى نعيم بن حماد بالكذب.

وقال ابن يونس: كان من أهل الصنعة، وكان يضعف.

محمد بن احمد بن حماد... از مردم رى بود. عبد الرحمن بن أبى حاتم، عبد الله بن عدى و طبرانى از او روايت نقل كرده‌اند. دارقطنى گفته: در باره او حرف‌هاى زده‌اند؛ در حالى كه از او جز خير، ديده نشده است. ابن عدى گفته: ابن حماد متهم است در آن چه كه در باره نعيم بن حماد گفته؛ به خاطر صلابت او در باره اهل رى.

من مى‌گويم: او نعيم بن حماد را به به دروغگويى متهم كرده است. ابن يونس گفته: شغل او صنعت بود و تضعيف شده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج23، ص276، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

نتيجه اين كه: بخارى، ابوبلج را تضعيف نكرده است و انتساب اين ديدگاه به بخارى، دروغى بيش نيست.

3. ابواسحاق الحويني، تضعيف بخاري را بي دليل مي‌داند:

أبوإسحق الحوينى، يكى از ديگر از محققان معاصر سنى مذهب، محقق كتاب خصائص نسائى اين روايت را «حسن» دانسته و سپس از اشكالاتى كه به ابوبلج فزارى گفته شده، اين گونه پاسخ داده است:

إسناده حسن.

... وأبو بلج بن أبي سليم وثقه ابن معين وابن سعد والمصنف والدارقطني وقال أبوحاتم: «صالح الحديث لا بأس به».

أما البخاري فقال: « فيه نظر » (! ) وهذا جرح شديد عنده لا أرى مُسَوِّغٍ له إلا أن يكون قاله فيه لكونه روى حديثا عن عمرو بن ميمون عن عبد الله بن عمرو «ليأتين على جهنم زمان تخفق أبوابها ليس فيها أحد » فإنهم أنكروا على أبي بلج أن يحدث بهذا.

قلت: وهذا الحديث أخرجه يعقوب بن... وقال الذهبي في «الميزان»: «وهذا الخبر من بلاياها».

فالظاهر أن من جرحه إنما كان لهذا الخبر وهذا لا يقتضي رد جمع مروياته و إنما يرد ما علي أنه خالف فيه أو نحو ذلك. والله أعلم.

سند اين روايت «حسن» است. ابوبلج را يحيى بن معين، محمد بن سعد، نويسنده كتاب (نسائي) و دارقطنى توثيق كرده‌اند. ابوحاتم گفته: روايات او صالح است و در خود او اشكالى نيست. اما بخارى گفته كه در وثاقت او اشكال است. و اين تضعيف، از ديدگاه بخارى تضعيف شديد است كه من دليلى براى آن نمى‌بينم؛ مگر روايتى كه او از عمرو بن ميمون از عبد الله بن عمر نقل كرد كه «روزگارى بر جهنم خواهد گذشت كه در آن را باز مى‌كنند؛ در حالى كه هيچ كس در آن باقى نمانده است» علما بر ابوبلج به خاطر نقل اين روايت اشكال كرده‌اند. من مى‌گويم: اين حديث را يعقوب... نقل كرده است... ذهبى در ميزان گفته: اين روايت از بلاهاى ابوبلج است.

ظاهراً اشكال بر او به خاطر نقل همين روايت است؛ در حالى كه نقل روايت روايت، سبب نمى‌شود كه تمام روايات او رد شود...

خصائص نسائي، ص34، تحقيق: أبو اسحق الحويني الأثري الحجازي بن محمد بن شريف، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ ـ 1984م.

4. ابن حجر عسقلاني، خرده‌گيري به أبو بلج، به خاطر شيعه بودن او است:

ابن حجر عسقلانى كه حافظ على الإطلاق اهل سنت به شمار مى‌رود، پس از نقل روايتى كه در سند آن ابو بلج وجود دارد، تنها دليل خرده‌گيرى بر ابو بلج را شيعه بودن او دانسته و سپس در ادامه تصريح كرده است كه از ديد جمهور علما، شيعه بودن او ضررى به قبول روايتش نخواهد زد:

وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيحِ إِلَّا أَبَا بَلْجٍ بِفَتْحِ الْمُوَحَّدَةِ وَسُكُونِ اللَّام بعْدهَا جِيم واسْمه يحيى وَثَّقَهُ بن مَعِينٍ وَالنَّسَائِيُّ وَجَمَاعَةٌ وَضَعَّفَهُ جَمَاعَةٌ بِسَبَبِ التَّشَيُّعِ وَذَلِكَ لَا يَقْدَحُ فِي قَبُولِ رِوَايَتِهِ عِنْدَ الْجُمْهُورِ.

راويان اين روايت، راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از ابوبلج كه اسم او يحيى است، يحيى بن معين، نسائى، و جماعتى او را توثيق كرده‌اند، جماعتى نيز به خاطر شيعه بودنش او را تضعيف كرده‌اند؛ در حالى كه از ديدگاه اكثر علما، شيعه بودن، ضررى به قبول روايت او نمى‌زند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج10، ص182، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه دليلى وجود ندارد كه شيعه بودن او را ثابت كند؛ جز نقل همين روايت از ابن عباس، اگر قرار باشد كه با نقل اين روايت او را شيعه بدانيم، بايد پيش از او، عمرو بن ميمون و عبد الله بن عباس را نيز شيعه به حساب بياوريم؛ همچنين ساير روات اين حديث را.

5. شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روايت نقل مي‌كند:

يكى از كسانى كه از ابوبلج روايت نقل كرده است، شعبة بن الحجاج است. بزرگان اهل سنت تصريح كرده‌اند كه او تنها از افراد موثق روايت نقل مى‌كند. به عبارت ديگر، نقل روايت توسط شعبه از شخصى، وثاقت او را نيز ثابت مى‌كند؛ چنانچه دكتر احمد شاكر محقق مسند احمد بن حبنل به اين مسأله تصريح كرده بود:

وقد روى عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.

شعبه از او روايت كرده است؛ در حالى كه شعبه جز از افراد موثق روايت نقل نمى‌كند.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م.

ابن عبد البر قرطبى در التهميد در باره انواع روايت مرسل و قبول برخى از آن‌ها مى‌نويسد:

وقد يكون المرسِل للحديث نسى مَن حَدَّثه به وعرف المعزى اليه الحديث فذكره عنه فهذا أيضا لا يضر اذا كان أصل مذهبه أن لا يأخذ الا عن ثقة كمالك وشعبة.

گاهى راوى روايت مرسل، كسى را كه از او روايت شنيده، فراموش مى‌‌كند؛ اما راوى بعدى را كه اين شخص از او نقل كرده، مى‌شناسند و نام او را مى‌برد، اين قضيه نيز ضررى به روايت نمى‌زند؛ اگر مبناى آن شخص اين باشد كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكند؛ همانند مالك بن أنس و شعبة بن الحجاج.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج1، ص17، تحقيق: مصطفي بن أحمد العلوي، ‏محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية - المغرب – 1387هـ.

ابن كثير دمشقى سلفى در كتاب تخليص الإستغاثة مى‌نويسد:

و إنما العالمون بالجرح والتعديل هم علماء الحديث وهم نوعان: منهم من لم يرو إلا عن ثقة عنده كمالك و شعبة و يحيى ين سعيد و عبدالرحمن بن مهدي وأحمد بن حنبل و كذلك البخاري و أمثاله...

دانشمندان جرح و تعديل همان علماى حديث هستند كه به دو دسته تقسيم مى‌شود؛ يك دسته كسانى هستند كه جز از افراد ثقه روايت نقل نمى‌كنند؛ مثل مالك بن أنس، شعبة بن الحجاج، يحيى بن سعيد، عبد الرحمن بن مهدى، احمد بن حنبل و همچنين بخارى و امثال او.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تلخيص كتاب الاستغاثة، ج1، ص77.

صالحى شامى نيز در توثيق شخصى كه شعبه از او روايت نقل كرده است مى‌گويد:

روى عنه شعبة ولم يكن يروي إلا عن ثقة عنده.

شعبه از او روايت نقل كرده است؛ در حالى كه او جز از افرادى از ديدگاه خودش ثقه باشد، روايت نقل نمى‌كند.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج12، ص378، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

و ابو سعيد كيكلدى مى‌گويد:

ومنها أن يكون المرسل للحديث نسي من حدثه به وعرف المتن جيدا فذكره مرسلا لأن اصل طريقته أنه لا يأخذ إلا عن ثقة كمالك وشعبة فلا يضره الإرسال.

از اقسام روايت اين است كه راوى روايت مرسل فراموش كند كه از چه كسى شنيده است؛ ولى متن را به خوبى مى‌شناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل مى‌كند؛ زيرا اصل مبناى او اين است كه جز از افراد ثقه روايت نشود؛ مثل مالك و شعبه؛ پس ارسال روايت به آن ضررى نخواهد زد.

العلائي، أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي (متوفاى: 761هـ)، جامع التحصيل في أحكام المراسيل، ج1، ص88، تحقيق: حمدي عبدالمجيد السلفي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الثانية، 1407هـ ـ 1986م

و در كتاب النكت على مقدمة إبن الصلاح آمده است:

 [ فائدة ] الذي عادته لا يروي إلا عن ثقة ثلاثة يحيى بن سعيد وشعبة ومالك قاله ابن عبد البر وغيره وقال النسائي ليس أحد بعد التابعين آمن على الحديث من هؤلاء الثلاثة.

فائده: كسى كه عادتش اين است كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكنند، سه نفر هستند: يحيى بن سعيد، شعبة و مالك. اين سخن را ابن عبد البر و ديگران گفته‌اند. نسائى گفته: در ميان تابعين امانت‌دارتر از اين سه نفر نسبت به حديث وجود ندارد.

عبد الله بن بهادر، بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين (متوفاى794 هـ)، النكت على مقدمة ابن الصلاح، ج3، ص370، تحقيق: د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ناشر: أضواء السلف - الرياض، الطبعة: الأولى، 1419هـ ـ 1998م.

بنابراين، نقل روايت توسط شعبه از ابوبلج، وثاقت او را نيز ثابت خواهد كرد.

6. محمد ناصر الباني، أبو بلج را توثيق كرده است:

محمد ناصر البانى كه وهابى‌ها از او با عنوان «بخارى دوران» ياد كرده و او را مجدد دين در قرن چهاردهم شمرده‌اند، در كتاب السلسلة الصحيحة، ج3، ص474، ذيل حديث 1400، ابوبلج را توثيق كرده است:

قلت: و هذا إسناد جيد رجاله ثقات، و يحيى بن أبي سليم هو أبو بلج الفزاري، و هو بكنيته أشهر.

من مى‌گويم: اين سند «جيد» و راويان آن ثقه هستند، يحيى بن أبى سليم كه همان ابوبلج فزارى باشد، با كنيه‌اش مشهورتر است.

و تضعيف افرادى مثل ارنؤوط در برابر توثيق البانى ارزشى ندارد.

7. توثيق يحيى بن معين، براي وثاقت راوي كفايت مي‌كند:

يحيى بن معين،‌ از برترين دانشمندان علم رجال اهل سنت محسوب مى‌شود كه به تصريح برخى از بزرگان اهل سنت، توثيق او براى اثبات وثاقت يك راوى كفايت مى‌كند؛ چرا او پيشوا و امام علم رجال محسوب مى‌شود.

بدر الدين عينى در باره روايتى كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مى‌گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر على البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفى به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويى كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخارى و ديگران به او اشكال گرفته‌اند، مى‌گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مى‌گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخارى منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيى بن معين، پيشواى اين كار (علم رجال) است، براى حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيى بن معين كفايت مى‌كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

وضعيت يحيى بن سليم نيز تقريبا به همين صورت است، بخارى او را تضعيف كرده‌؛‌ اما يحيى بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق كرده‌اند؛ پس بر طبق گفته آقاى بدر الدين عينى، تضعيف بخارى ارزشى ندارد و تنها توثيق يحيى بن معين، براى اثبات حجيت روايت كفايت مى‌كند.

8. تناقض گويي شعيب الأرنؤوط:

ابو بلج فزارى در تمام مسند احمد دو روايت در باره فضائل اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است: يكى همين روايت و يكى روايت شماره3542:

عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عن بن عباس قال: أول من صلى مع النبي صلى الله عليه و سلم بعد خديجة علي.

از أبى بلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل شده است:‌ نخستين كسى با رسول خدا بعد از خديجه نماز خواند، على بود.

كه بازهم شعيب الأرنؤوط در ذيل آن گفته:

إسناده ضعيف.

اما در جاهاى ديگر كه روايت او در باره موضوع‌هاى ديگر است، روايتش را «حسن» دانسته است؛ مثلا در ج11، ص15،‌ ح6479 مى‌گويد:

إسناده حسن.

و در ج11، ص547 ـ 548، ح6959 مى‌گويد:

إسناده حسن.

و در ج13، ص345، ح7966 مى‌نويسد:

صحيح دون قوله «تحت العرش» وهذا إسناد حسن، أبو بلج هذا حسن الحديث، وباقي رجاله ثقات رجال الشيخين.

اين روايت بدون جمله «تحت العرش» صحيح است. اين سند «حسن» است و ابوبلج «حسن الحديث» است. ساير راويان نيز راويان بخارى و مسلم هستند.

و در ج15، ص128 ـ129، ح9233، مى‌گويد:

حديث صحيح، وهذا إسناد حسن من أجل أبي بلج وباقي رجال الإسناد ثقات رجال الصحيح.

اصل روايت صحيح است؛ اما اين سند آن به خاطر وجود ابوبلج، «حسن» است...

و در ج16، ص431، ح10738، مى‌گويد:

إسناده حسن من أجل أبي بلج وهو يحيى بن سليم وباقي رجاله ثقات رجال الصحيح.

و در ج30، ص214، ح18279، مى‌نويسد:

إسناده حسن من أجل أبي بلج.

و در روايت بعدى نيز مى‌گويد:

إسناده حسن كسابقه.

و در ج24، ص189، ح15451، مى‌گويد:

إسناده حسن، أبو بلج: هو الفزاري، وقد اختلف في اسمه، يقال: يحيى بن سُلَيم بن بلج، ويقال: يحيى بن أبي سليم، و يقال: يحيى بن أبي الأسود، وثقه ابن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني، وقال أبو حاتم: صالح الحديث لا بأس به، وقال البخاري: فيه نظر وقال الجوزجاني: غيرثقه، وقال ابن حجر في «التقريب»: صدوق، ربما أخطأ.

سند اين روايت «حسن» است. ابوبلج فزارى را يحيى بن معين، محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى توثيق كرده‌اند. ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و اشكالى در خود او نيست. بخارى گفته: در وثاقت او اشكال است. جوزجانى گفته: او غير قابل اعتماد است. ابن حجر در تقريب گفته: راستگو است؛ گاهى اشتباه كرده است.

پيش از اين ثابت كرديم كه نسبت اين سخن به بخارى كه گفته باشد «فيه نظر» درست نيست و كسى آن را از بخارى نقل كرده است كه خودش ضعيف است. اما آن چه از جوزجانى نقل كرده است كه گفته «غير ثقة» نيز دروغى است آشكار؛ چرا كه جوزجانى نيز او را توثيق كرده است؛ چنانچه ابن حجر در تهذيب التهذيب در شرح حال او مى‌نويسد:

وقال بن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني ثقة وقال البخاري فيه نظر وقال أبو حاتم صالح الحديث لا بأس به وقال بن سعد قال يزيد بن هارون قد رأيت أبا بلج وكان جارا لنا وكان يتخذ الحمام يستأنس بهن وكان يذكر الله تعالى كثيرا قلت وذكره بن حبان في الثقات وقال يخطئ وقال يعقوب بن سفيان كوفي لا بأس به وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني وأبو الفتح الأزدي كان ثقة.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب التهذيب، ج12 ص49، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

نتيجه آن كه شعيب الأرنؤوط همانند اسلاف خود وقتى به فضائل اميرمؤمنان عليه السلام مى‌رسند، تاب و تحمل خود را از دست داده و چشم بسته راوى را تضعيف و روايت را رد مى‌كنند و براى رسيدن به اين هدف از هيچ دروغى نيز پرهيز نمى‌نمايند؛ اما از آن جائى كه گفته‌اند دروغگو فراموش‌كار است، وقتى رواياتى ديگرى را از همان شخص در موضوعات ديگر نقل مى‌كنند، آن را معتبر مى‌دانند!!!.

اشكال دلالي ابن تيميه:

ابن تيميه بعد از اشكال سندى كه داشت و جواب آن را داديم،‌ تلاش كرده است كه اين روايت را از نظر دلالى نيز رد نمايد:

وفيه ألفاظ هي كذب على رسول الله صلى الله عليه وسلم كقوله «أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى غير أنك لست بنبي لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي» فإن النبي صلى الله عليه وسلم ذهب غير مرة وخليفته على المدينة غير علي كما اعتمر عمرة الحديبية وعلي معه وخليفته غيره وغزا بعد ذلك خيبر ومعه علي وخليفته بالمدينة غيره وغزا غزوة الفتح وعلي معه وخليفته في المدينة غيره وغزا حنينا والطائف وعلي معه وخليفته بالمدينة غيره وحج حجة الوداع وعلي معه وخليفته بالمدينة غيره وغزا غزوة بدر ومعه علي وخليفته بالمدينة غيره

وكل هذا معلوم بالأسانيد الصحيحة وباتفاق أهل العلم بالحديث وكان علي معه في غالب الغزوات وإن لم يكن فيها قتال.

فإن قيل استخلافه يدل على أنه لا يستخلف إلا الأفضل لزم أن يكون علي مفضولا في عامة الغزوات وفي عمرته وحجته لا سيما وكل مرة كان يكون الإستخلاف على رجال مؤمنين وعام تبوك ما كان الإستخلاف إلا على النساء والصبيان... .

در اين روايت، الفاظى وجود دارد كه دروغ بر رسول خدا (ص) است؛ مثل اين سخن كه: «آيا راضى نيستى كه تو براى من به منزله هارون براى موسى باشى، مگر اين كه پيامبرى بعد از من نيست؟ شايسته نيست كه من بروم؛ مگر اين كه تو جانشين من باشي» زيرا رسول خدا (ص) چندين بار رفته است؛ در حالى كه جانشين او در مدينه غير از على (عليه السلام) بوده است؛ مثل عمره حديبيه كه على همراه آن حضرت بود و جانشين او شخصى ديگر. پس از آن در جنگ خيبر نيز على همراه پيامبر بود و جانشين آن حضرت كسى ديگر. همچنين در جنگ فتح مكه على همراه آن حضرت بوده و جانشينش در مدينه شخص ديگر، در حنين و طائف جنگيد در حالى كه على همراه آن حضرت بود و جانشينش در مدينه شخصى غير از على، در حجة الوداع حج به جاى آورد، على همراه ايشان بود و جانشينش در مدينه شخص ديگر، در جنگ بدر على همراه پيامبر بود و جانشين پيامبر شخصى غير از على. همه اين‌ها با سند‌هاى صحيح معلوم است و اهل آگاهى به حديث در باره آن اتفاق دارند، على عليه السلام در غالب جنگ‌ها همراه پيامبر بود؛ اگر چه جنگى اتفاق نيفتاد.

اگر گفته شود كه جانشنى على (عليه السلام) دلالت مى‌كند كه كسى جانشين نشود غير از افضل، لازم مى‌آيد كه على در تمام جنگ‌ها، عمره‌ها و حج‌هايى كه پيامبر انجام داده، مفضول باشد؛ به ويژه كه در اكثر جانشينى‌ها، جانشينى بر مردان بوده؛ اما در جنگ تبوك تنها جانشينى بر زنان و كودكان بوده است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج5، ص34، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

حقد و كينه ابن تيميه نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام چنان پرده‌اى بر عقل و شعور او افكنده است كه جلوى كم‌ترين تفكر را از او گرفته است.

واضح و روشن است كه كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله مطلق نيست؛ بلكه منظور آن حضرت، تنها جانشينى در جنگ تبوك است؛ زيرا اين جنگ از ويژگى‌هاى خاصى برخوردار بود.

راه طولانى، جنگى وحشت انگيز با هرقل روم، هواى گرم و... باعث شد كه تعداد زيادى از منافقان به بهانه‌هاى واهى از حضور در اين جنگ خوددارى كنند، و اين احتمال قوى وجود داشت كه با خالى شدن مدينه از مردان و دلاوران مسلمان، همين منافقان نقشه‌هاى شوم خود را اجرا كنند، به زنان و كودكان آسيب برسانند و... .

بنابراين، رسول خدا صلى الله عليه وآله تشخيص داد كه در اين جنگ وجود اميرمؤمنان عليه السلام ضرورى نيست و جانشينى او در مدينه، ضرروت بيشترى دارد، از اين رو آن شير دلاور را جانشين خود كرد تا منافقان و بدخواهان، جرأت خرابكارى نداشته باشند.

علامه امينى رضوان الله تعالى عليه پس از تشريح وضعيت جنگ تبوك و علت جانشينى اميرمؤمنان عليه السلام، در پاسخ ابن تيميه مى‌گويد:

إذا عرفت ذلك كله فلا يذهب عليك أن قوله صلى الله عليه وآله وسلم: لا ينبغي أن أذهب إلا و أنت خليفتي. ليس له مغزى إلا خصوص هذه الواقعة، وليس في لفظه عموم يستوعب كل ما غاب صلى الله عليه وآله عن المدينة... .

وقتى تمام اين مطالب را دانستى،‌ ترديدى در تو باقى نمى‌ماند كه بگويى، هدف پيامبر كه فرمود: «شايسته نيست كه من بروم و تو جانشين من باشي» تنها براى همين واقعه است،‌ در كلام آن حضرت، عمومى نيست كه شامل تمام قضايايى بشود كه آن حضرت در مدينه نبوده است.

الأميني، الشيخ عبد الحسين احمد (متوفاى 1392هـ)، الغدير في الكتاب والسنة والأدب، ج3، ص199، ناشر: دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة: الرابعة، 1397هـ ـ 1977م.

بنابراين منظور رسول خدا از جمله «لا ينبغى أن أذهب إلا و أنت خليفتي» تنها جنگ تبوك بوده است نه تمام مواقعى آن حضرت در مدينه نبوده است.

نتيجه: اين روايت با سند صحيح نقل شده است و اشكالاتى كه ابن تيميه و شعيب الأرنؤوط وارد كرده بودند، پاسخ داده شد.

روايت چهارم: زيد بن يثيع از اميرمؤمنان عليه السلام

نسائى در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام و سنن كبراى خود،‌ همچنين طحاوى در شرح مشكل الآثار و أبو المحاسن الحنفى در المعتصر مى‌نويسند:

أَخْبَرَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو نُوحٍ وَاسْمُهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ غَزْوَانَ قُرَادٌ، عَنْ يُونُسَ بْنِ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ عَلِيٍّ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ، ثُمَّ اتَّبَعَهُ بِعَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ: خُذِ الْكِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أَبُو بَكْرٍ، وَهُوَ كَئِيبٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُنْزِلَ فِيَّ شَيْءٌ؟ قَالَ: «لا، إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُبَلِّغَهُ أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي».

رسول خدا (ص) ابو بكر را براى ابلاغ سوره برائت نزد اهل مكه فرستاد سپس على را در پى او روانه كرد و به وى فرمود:

 «نوشته را از او بگير و آن را به اهل مكه برسان».

على گفت: به ابو بكر رسيدم و نوشته را از او گرفتم. ابو بكر با اندوه بازگشت و گفت: اى رسول خدا، آيا در باره من چيزى نازل شده؟

حضرت فرمود: «نه، به من امر شده يا خودم يا مردى از اهل بيتم آن را ابلاغ كند».

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص92، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، السنن الكبرى، ج5، ص128، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 – 1991؛

الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج9، ص216، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م؛

همين روايت در كتاب مسند ابوبكر به اين صورت نقل شده است:

ثنا ابْنُ وَكِيعٍ، قَالَ: نَا أَبِي، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) " بَعَثَهُ بِسُورَةِ بَرَاءَةٍ يَقْرَؤُهَا عَلَى النَّاسِ بِالْمَوْسِمِ، ثُمَّ أَحْدَثَ إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحْدَثَ، فَبَعَثَ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ فَخُذْ مِنْهُ سُورَةَ بَرَاءَةٍ، فَاقْرَأْهَا عَلَى النَّاسِ، قَالَ: فَأَخَذَهَا، فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَالِي أُنْزِلَ فِيَّ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: «لا، أُمِرْتُ أَلا يُؤَدِّيَهَا إِلا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّي».

المروزي، أبو بكر أحمد بن علي بن سعيد الأموي (متوفاى292هـ)، مسند أبي بكر الصديق، ج1، ص198، ح132، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت.

بررسي سند روايت:

العباس بن محمد:

ذهبى در باره او مى‌گويد:

عباس بن محمد الدوري أبو الفضل مولى بني هاشم عن حسين الجعفي وأبي داود وعنه الأربعة والأصم وابن البختري ثقة حافظ توفي 271 4

عباس بن محمد، ثقه و حافظ بود.

الكاشف ج1 ص536، رقم: 2609

ابن حجر مى‌گويد:

عباس بن محمد بن حاتم الدوري أبو الفضل البغدادي خوارزمي الأصل ثقة حافظ من الحادية عشرة مات سنة إحدى وسبعين وقد بلغ ثمانيا وثمانين سنة 4

عباس بن محمد، ثقه و حفاظ بود.

تقريب التهذيب ج1 ص294، رقم:3189

عبد الرحمن بن غزوان:

از روات بخارى و ساير صحاح سته:

عبد الرحمن بن غزوان أبو نوح قراد بغدادي يحفظ وله ما ينكر سمع عوفا ويونس بن أبي إسحاق وعنه أحمد وابن معين والحارث بن أبي أسامة وثقه علي مات 207 خ د ت س

عبد الرحمن بن غزوان، على بن مدينى او را توثيق كرده است.

الكاشف ج1 ص639، رقم: 3287

عبد الرحمن بن غزوان بمعجمة مفتوحة وزاي ساكنة الضبي أبو نوح المعروف بقراد بضم القاف وتخفيف الراء ثقة له أفراد من التاسعة مات سنة سبع وثمانين خ د ت س

عبد الرحمن بن غزوان، ثقه است و رواياتى را به تنهائى نقل كرده است.

تقريب التهذيب ج1 ص348، رقم:3977

يونس أبو إسحاق السبيعي:

از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته:

تعدادى از علماى اهل سنت، او را تضعيف كرده‌اند؛ ولى شمس الدين ذهبى،‌ تضعيفات را ناديده گرفته و نام او را در كتاب «ذكر من تكلم فيه وهو موثق» آورده است:

يونس بن أبي إسحاق السبيعي م على ثقة قال أبو حاتم لا يحتج به وضعفه أحمد

يونس بن أبى إسحاق،‌ از روات مسلم و ثقه است، ابوحاتم گفته به روايات او احتجاتج نمى‌شود، احمد نيز او را تضعيف كرده است.

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج1 ص204، رقم: 389

و در كتاب الكاشف مى‌نويسد:

يونس بن أبي إسحاق السبيعي عن ناجية بن كعب ومجاهد وعنه ابناه إسرائيل وعيسى والفريابي صدوق وثقه بن معين وقال أحمد حديثه مضطرب وقال أبو حاتم لا يحتج به مات 159 م 4.

يونس بن أبى إسحاق، راستگو است، يحيى بن معين او را توثيق كرده، احمد گفته كه حديث او آشفته است، ابوحاتم گفته: به روايات او احتجاج نمى‌شود.

الكاشف ج2 ص402، رقم: 6463

ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب مى‌نويسد:

يونس بن أبي إسحاق السبيعي أبو إسرائيل الكوفي صدوق يهم قليلا من الخامسة مات سنة اثنتين وخمسين على الصحيح ر م 4

يونس بن أبى إسحاق، راستگو و كمى دچار توهم مى‌شده.

تقريب التهذيب ج1 ص613، رقم: 7899

به هر حال، ايشان از راويان صحيح مسلم است و همين براى اثبات وثاقت او كفايت مى‌كند؛ چنانچه احمد بن على اصفهانى نام او را در كتاب رجال مسلم آورده است:

يونس بن أبي إسحاق السبيعي الهمداني الكوفي كنيته أبو إسرائيل السبيعي روى عن عبدالله بن أبي السفر في الجهاد روى عنه أبو المنذر إسماعيل.

الإصبهاني، أبو بكر أحمد بن علي بن منجويه، رجال صحيح مسلم ج2 ص368، رقم: 1895، تحقيق: عبد الله الليثي، ناشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ

حتى البانى وهابى نيز روايات يونس بن أبى إسحاق را تصحيح كرده است؛ از جمله در ارواء الغليل بعد از نقل روايتى كه يونس بن أبى إسحاق در سند آن است مى‌گويد:

أخرجه أحمد (6/185-1 86 ) من طريق يونس بن أبي اسحاق عنه. وهذا إسناد صحبح علي شرط مسلم.

اين روايت را أحمد از طريق يونس بن أبى إسحاق نقل كرده و سند آن بنابر شرايطى كه مسلم براى صحت روايت قبول دارد، صحيح است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج1، ص 237، تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985 م.

و در كتاب صحيح أبوداود روايت او را بر طبق شرايطى كه بخارى و مسلم در صحت روايت قائل هستند، صحيح مى‌داند:

والحديث أخرجه أحمد (4/255) قال: ثنا وكيع: ئنا يونس بن أبي إسحاق:سمعته من الشعبي... وهذا إسناد صحيح على شرط الشيخين.

اين حديث را احمد از وكيع از يونس بن أبى اسحاق از شعبى نقل كرده است و اين سندى است كه بنابر شرايط بخارى و مسلم صحيح است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، صحيح أبي داود، ج1، ص 259، ناشر: مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ـ الكويت، الطبعة: الأولى، 1423 هـ ـ 2002 م

و در كتاب ظلال الجنة روايتى را كه در سند آن يونس بن أبى إسحاق وجود دارد، «صحيح» دانسته است:

 1063 - ( صحيح )

 حدثنا أبو بكر ثنا وكيع عن يونس بن أبي اسحاق عن العيزار ابن حريث العبدي عن أم الحصين الأحمسية قالت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم وعليه بردة متلفعا بها وهو يقول

 إن أمر عليكم عبد حبشي مجدع فاسمعوا له ما أقام بكم كتاب الله عز وجل

ألباني، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، ظلال الجنة، ج2، ص 250، ح1063، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة – 1413هـ ـ 1993م.

بنابراين، يونس بن أبى إسحاق ثقه و مورد اعتماد است.

أبو إسحاق السبيعي:

زيد بن يثيع:

وثاقت اين دو نفر را پيش از اين به صورت تفصيلى بررسى كرديم؛ بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

روايت پنجم: مقسم از إبن عباس:

ترمذى در سنن خود مى‌نويسد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيل، حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ سُلَيْمَانَ، حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ حُسَيْنٍ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ، عَنْ مِقْسَمٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) أَبَا بَكْرٍ وَأَمَرَهُ أَنْ يُنَادِيَ بِهَؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ، ثُمَّ أَتْبَعَهُ عَلِيًّا، فَبَيْنَا أَبُو بَكْرٍ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ رُغَاءَ نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) الْقَصْوَاءِ، فَخَرَجَ أَبُو بَكْرٍ فَزِعًا فَظَنَّ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ فَدَفَعَ إِلَيْهِ كِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَأَمَرَ عَلِيًّا أَنْ يُنَادِيَ بِهَؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ، فَانْطَلَقَا فَحَجَّا، فَقَامَ عَلِيٌّ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ، فَنَادَى «ذِمَّةُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ بَرِيئَةٌ مِنْ كُلِّ مُشْرِكٍ، فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَلَا يَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلَا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَكَانَ عَلِيٌّ يُنَادِي فَإِذَا عَيِيَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ فَنَادَى بِهَا»

قَالَ أَبُو عِيسَى: وَهَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ مِنْ حَدِيثِ ابْنِ عَبَّاس.

از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا (ص) ابو بكر را خواست و به او دستور داد تا آيات برائت را بر مردم مكه تلاوت كند و اين كلمات را براى آن‌ها بخواند. سپس على عليه السّلام را به دنبال او فرستاد.

ابو بكر مقدارى از راه را طى كرده بود كه ناگهان صداى شتر رسول خدا (ص) به گوشش رسيد، بيمناك و نگران شد و گمان كرد كه اين خود پيامبر است كه دنبالش آمده است؛ ولى ديد كه او على (عليه السّلام) است.

ابو بكر، پس از دريافت دستور رسول خدا (ص) سوره برائت را به على (عليه السّلام) داد و به او گفت كه با اين كلمات مردم مكه را آگاه ساز. هر دو به مكه رفتند و حج را به جاى آوردند، على (عليه السلام) در ايام تشريق اين سخنان را فرياد زد: خدا و رسول از همه مشركان بيزار هستند...

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص275، ح3091، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

بررسي سند روايت:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيل:

صاحب كتاب صحيح بخاري:

محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة الإمام أبو عبد الله الجعفي مولاهم البخاري صاحب الصحيح... وكان إماما حافظا حجة رأسا في الفقه والحديث مجتهدا من أفراد العالم مع الدين والورع والتأله مات بقرية خرتنك من عمل بخارى ليلة الفطر سنة 256 ت.

محمد بن اسماعيل بخارى، پيشوا، حافظ، حجت و سرآمد همگان در فقه و حديث و مجتهد، يگانه‌هاى جهان، و با دين و با تقوا و پيرو خداوند بود.

الكاشف ج2 ص156، رقم: 4719.

محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة الجعفي أبو عبد الله البخاري جبل الحفظ وإمام الدنيا في فقه الحديث من الحادية عشرة مات سنة ست وخمسين في شوال وله اثنتان وستون سنة ت س.

محمد بن اسماعيل بخارى، كوه استوار در حفظ و پشواى جهان در شناخت حديث بود.

تقريب التهذيب ج1 ص468، رقم: 5727

سَعِيدُ بْنُ سُلَيْمَانَ:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

سعيد بن سليمان الضبي أبو عثمان الواسطي البزاز الحافظ سعدويه عن فضيل بن مرزوق وعبد العزيز بن الماجشون وعنه البخاري وأبو داود وخلف العكبري قال أبو حاتم لعله أوثق من عفان وقال صالح جزرة سمعته يقول حججت ستين حجة وما دلست قط وقال أحمد كان يصحف عاش مائة سنة مات 225 ع.

سعيد بن سليمان، استاد بخارى و ابوداود بود. ابوحاتم گفته: شايد او از عفان موثق‌تر باشد، و گفته كه او صالح و شوخ‌طبع بود. از او شنيدم كه مى‌گفت: من شصت بار حج انجام دادم،‌ هيچگاه تدليس نكردم، احمد گفته كه او صحافى مى‌كرد.

الكاشف ج1 ص438، رقم: 1902

سعيد بن سليمان الضبي أبو عثمان الواسطي نزيل بغداد البزاز لقبه سعدويه ثقة حافظ من كبار العاشرة مات سنة خمس وعشرين وله مائة سنة ع

سعيد بن سليمان، ثقه و حافظ بود.

تقريب التهذيب ج1 ص237، رقم: 2329

عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

عباد بن العوام أبو سهل الواسطي عن حصين وعبد الله بن أبي نجيح وعدة وعنه أحمد وابن عرفة وثقه أبو حاتم وقال أحمد حديثه عن بن أبي عروبة مضطرب مات 185 ع

عباد بن عوم، استاد احمد بن حنبل و ابن عرفه بوده، ابوحاتم او را توثيق كرده،‌ احمد گفته كه روايت او از ابن أبى عروبه آشفته است.

الكاشف ج1 ص531، رقم: 2571

عباد بن العوام بن عمر الكلابي مولاهم أبو سهل الواسطي ثقة من الثامنة مات سنة خمس وثمانين أو بعدها وله نحو من سبعين ع

عباد بن العوام، ثقه بود.

تقريب التهذيب ج1 ص290، رقم: 3138

سُفْيَانُ بْنُ حُسَيْنٍ:

از روات بخارى و ساير صحاح سته. برخى از علماى سنى به رواياتى كه او از زهرى نقل كرده‌اند، ايراد گرفته‌اند؛ ولى اين دليل نمى‌شود كه تمام روايات او اشكال داشته باشد؛ بنابراين ذهبى نام او را در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» آورده است:

سفيان بن حسين الواسطي على صدوق له أوهام عن الزهري قال ابن معين لم يكن بالقوي وقال أبو حاتم ليس به بأس إلا في الزهري قال الحاكم استشهد به الشيخان من غير حديث الزهري وكان قد اشتبه عليه بعض حديث الزهري فانقلب بلا قصد منه.

سفيان بن حسين واسطى، راستگو است، او در نقل روايت از زهرى اشتباهاتى داشته است، ابن معين گفته: قوى نيست، ابوحاتم گفته اشكالى در او نيست؛ مگر در نقل روايت از زهرى، حاكم گفته: بخارى و مسلم به روايات او استشهاد كرده‌اند، غير از روايتى كه از زهرى نقل كرده‌اند...

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج1 ص89، رقم: 137

ابن حجر، تصريح كرده است كه او در رواياتى كه از غير زهرى نقل كرده، به اتفاق علما مورد اعتماد است:

سفيان بن حسين بن حسن أبو محمد أو أبو الحسن الواسطي ثقة في غير الزهري باتفاقهم من السابعة مات بالري مع المهدي وقيل في أول خلافة الرشيد خت م 4

سفيان بن حسين، به اتفاق علما در رواياتى كه از غير زهرى نقل كرده‌اند، ثقه است.

تقريب التهذيب ج1 ص244، رقم: 2437

و اين روايت را از زهرى نقل نكرده است؛ بلكه از حكم بن عتيبه نقل كرده:

الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

الحكم بن عتيبة الكندي مولاهم فقيه الكوفة مع حماد عن بن أبي أوفى وأبي جحيفة وعنه مسعر وشعبة عابد قانت ثقة صاحب سنة توفي 115 ع.

حكم قن عتيبه، عبادت كننده، موثق و صاحب سنت است.

الكاشف ج1 ص344، رقم: 1185

الحكم بن عتيبة بالمثناة ثم الموحدة مصغرا أبو محمد الكندي الكوفي ثقة ثبت فقيه إلا أنه ربما دلس من الخامسة مات سنة ثلاث عشرة أو بعدها وله نيف وستون ع

حكم بن عتيبه، ثقه، مطمئن و فقيه است؛ مگر اين كه گاهى تدليس مى‌كرده.

تقريب التهذيب ج1 ص175، رقم: 1453

مِقْسَمٍ بن بُجْرة:

از روات بخارى و ساير صحاح سته:

مقسم بكسر أوله بن بجرة بضم الموحدة وسكون الجيم ويقال نجدة بفتح النون وبدال أبو القاسم مولى عبد الله بن الحارث ويقال له مولى بن عباس للزومه له صدوق وكان يرسل من الرابعة مات سنة إحدى ومائة وما له في البخاري سوى حديث واحد خ 4

مقسم بن بجره، به او غلام ابن عباس گفته مى‌شود؛ چون هميشه همراه او بوده، او راستگو است و گاهى روايت مرسل نقل مى‌كرده، در صحيح بخارى تنها يك روايت از او نقل شده است.

تقريب التهذيب ج1 ص545، رقم: 6873

حتى ابن حجر گفته است كه برخى او را «صحابي» دانسته‌اند:

مقسم بن بجرة بضم الموحدة وسكون الجيم بن حارثة بن قنيرة بقاف ومثناة مصغرا الكندي ثم التجيبي النخعي ذكره أبو سعيد بن يونس وقال أسلم في حياة النبي صلى الله عليه وسلم وبايع معاذا باليمن ويقال إن له صحبة وشهد فتح مصر وكان قاتل أهل الردة مع زياد بن لبيد.

مقسم بن بجرة، ابوسعيد بن يونس از او ياد كرده و گفته: در زمان رسول خدا ايمان آورد و با معاذ در يمن بيعت كرد، گفته شده كه او صحابى بوده و در جنگ فتح مصر شركت داشته و با اهل رده نيز به همراه زياد بن لبيد جنگيده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6 ص204، رقم: 8191، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است و تمام راويان آن، از روات صحيح بخارى هستند.

هر چند كه روايت اعلام برائت توسط اميرمؤمنان عليه السلام سند‌هاى صحيح ديگرى نيز از ابوهريره، جابر بن عبد الله انصارى، سعد بن أبى وقاص،‌ حبشى بن جنادة و... دارد و روايات پيشين نيز با چندين سند از طرق ديگر نقل شده‌اند؛ اما براى اثبات اين فضيلت براى اميرمؤمنان عليه السلام همين پنج سند كه از ديدگاه اهل سنت صحت آن‌ها بررسى شد، كفايت مى‌كند و نيازى به بررسى سند‌هاى ديگر نيست.

فصل دوم: پاسخ به اشكالات و شبهات اهل سنت

همانند ديگر فضائل اميرمؤمنان عليه السلام كه اهل سنت نتوانسته‌اند آن را تحمل كنند، در برابر اين فضيلت بى‌نظير نيز ايستادگى كرده و تلاش نموده‌اند كه با وارد كردن شبهات و اشكالات متعدد، فضيلت بودن آن را زير سؤال ببرند.

ما در اين فصل شبهات آن‌ها را مطرح كرده و پاسخ خواهيم داد.

آيا ابوبكر، مأمور ابلاغ برائت بود؟

ابن تيميه حرانى بر خلاف روايات فراوان و صحيح السندى كه نقل و صحت آن‌ها از ديدگاه اهل سنت ثابت شد، ادعا كرده است كه اين مأموريت تا آخر در اختيار ابوبكر بوده و ابوبكر در مراسم حج اعلام برائت كرده است. در مجموع فتاواى ابن تيميه آمده:

ويَبْعَثُ أبا بكرٍ عامَ تسعَ فنادى فى الموسمِ «أن لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ ولا يَطُوفَ بالبيتِ عريانٌ ونَبْذِ العهودِ المطلقةِ وأبقى المؤقته مادام أهلُها موفين بالعهدِ كما أمر الله بذلك.

و ابوبكر در سال نهم فرستاده شد؛ پس در موسم فرياد مى‌زد: از امسال به بعد هيچ مشركى حج انجام ندهد، به صورت عريان خانه خدا را طواف نكند، عهد‌هاى بدون زمان، شكسته شده و عهدهاى مدت‌دار تا زمانى كه طرف معاهده به آن وفادار باشد، باقى مى‌ماند؛ همان‌طورى كه خداوند به آن دستور داده است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج19، ص20، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

و باز در جاى ديگر از همين كتاب خود مى‌نويسد:

والذي ثبت عن النبي أنه نهى الحائض عن الطواف وبعث أبا بكر أميرا على الموسم فأمر أن ينادي أن لا يَحُجَّ بعدَ العامِ مشركٌ ولا يطوف بالبيت عريانٌ وكان المشركون يَحِجُّون وكانوا يطوفون بالبيت عراةً.

آن چه كه از پيامبر خدا (ص) ثابت شده، اين است كه حائض حق طواف ندارد و اين كه ابوبكر را امير را براى موسم فرستاد؛ پس دستور داد كه فرياد بزند كه: «بعد از امسال هيچ مشركى حج نكند، به صورت عريان طواف نكند» مشركان حج انجام مى‌داند و طواف مى‌كردند؛ در حالى كه عريان بودند.

كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في الفقه ج21، ص276

در منهاج السنة ادعا مى‌كند كه ولايت ابوبكر در اين سفر، از فضائل ويژه او است و على بن أبى‌طالب عليه السلام در اين سفر تحت ولايت ابوبكر و جزء رعيت او بوده است:

ثم أمَّر أبا بكر سنة تسع للحج بعد رجوع النبي صلى الله عليه وسلم من غزوة تبوك وفيها أمَرَ أبا بكر بالمناداة في الموسم أن لا يَحُجَّ بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان ولم يؤمر النبي صلى الله عليه وسلم غير أبي بكر على مثل هذه الولاية فولاية أبي بكر كانت من خصائصه فإن النبي صلى الله عليه وسلم لم يؤمر على الحج أحد كتأمير أبي بكر ولم يستخلف على الصلاة أحدا كاستخلاف أبي بكر وكان علي من رعيته في هذه الحجة فإنه لحقه فقال أمير أو مأمور فقال علي بل مأمور وكان علي يصلي خلف أبي بكر مع سائر المسلمين في هذه الولاية ويأتمر لأمره كما يأتمر له سائر من معه ونادى علي مع الناس في هذه الحجة بأمر أبي بكر.

سپس ابوبكر را در سال نهم ـ بعد از بازگشت رسول خدا (ص) از جنگ تبوك ـ امير حج قرار داد و به او دستور دارد كه در موسم فرياد بزند: «بعد از اين هيچ مشركى حج نكند، به صورت عريان طواف نكند» رسول خدا (ص) هيچ كس را همانند ابوبكر امير قرار نداد و به او ولايت نداد؛ پس ولايت ابوبكر از ويژگى‌ها او است؛ زيرا پيامبر (ص) احدى را امير قرار نداد؛ همانند امير كردن ابوبكر، كسى را جانشين خودش در نماز قرار نداد؛ همانند جانشين قرار دادن ابوبكر، على در اين حج رعيت ابوبكر بود؛ چرا كه او به ابوبكر ملحق شد؛ پس ابوبكر سؤال كرد: تو امير هستى يا مأمور؛ على (ع) گفت: بلكه مأمور هستم. على (ع) به همراه ساير مسلمانان پشت سر ابوبكر نماز مى‌خواند، از اوامر او اطاعت مى‌كرد؛ چنانچه ساير مسلمانان كه همراه او بودند به اوامر او گوش مى‌كردند؛ على در اين حج به همراه ساير مردم به دستور ابوبكر «ندا» مى‌داد (اعلام برائت مى‌كرد).

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج5، ص490، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

سپس در جواب علامه حلى رضوان الله تعالى عليه، ادعا مى‌كند كه بازگردان ابوبكر پس از طى سه منزل، دروغ آشكار است، اعلام برائت در موسم به عهده ابوبكر بوده و على بن أبى طالب عليه السلام به دستور او در موسم اعلام برائت مى‌كرده است:

وأما قول الرافضي إنه لما أنفذه ببراءة رُدَّهُ بعدَ ثلاثة أيام فهذا من الكذب المعلوم أنه كذب فإن النبي صلى الله عليه وسلم لما أمر أبا بكر على الحج ذهب كما أمره وأقام الحج في ذلك العام عام تسع للناس ولم يرجع إلى المدينة حتى قضى الحج وأنفذ فيه ما أمره به النبي صلى الله عليه وسلم فإن المشركين كانوا يحجون البيت وكانوا يطوفون بالبيت عراة وكان بين النبي صلى الله عليه وسلم وبين المشركين عهود مطلقة فبعث أبا بكر وأمره أن ينادي أن لا يحج بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان فنادى بذلك من أمره أبو بكر بالنداء ذلك العام وكان علي بن أبي طالب من جملة من نادى بذلك في الموسم بأمر أبي بكر ولكن لما خرج أبو بكر أردفه النبي صلى الله عليه وسلم بعلي بن أبي طالب لينبذ إلى المشركين العهود.

اما اين گفته رافضى (علامه حلي) كه «رسول خدا (ص) ابوبكر را براى اعلام برائت فرستاد و پس از طى سه منزل دو باره برگرداند» دروغ آشكارى است، اين قضيه دروغ است؛ چرا كه رسول خدا وقتى ابوبكر را براى حج فرستاد، او براى انجام آن رفت، حج را در همين سال كه سال نهم بود براى مردم اقامه كرد، به سوى مدينه برنگشت تا حج را به پايان رساند و هر آن چه كه رسول خدا دستور داده بود، انجام داد؛ زيرا مشركان حج مى‌كردند و به صورت عريان خانه خدا را طواف مى‌كردند. بين مشركان و رسول خدا پيمان‌هاى مطلق (بدون تعيين زمان) بود؛ پس ابوبكر را فرستاد و به او دستور داد كه فرياد بزند: «بعد از اين سال هيچ مشركى حق ندارد حج انجام دهد و به صورت عريان طواف كند»؛ پس ابوبكر در اين سال به دستور رسول خدا اين مسأله را اعلام كرد، على بن أبى طالب از جمله كسانى بود كه تحت فرمان ابوبكر همين مطالب را در موسم اعلام مى‌كرد؛ ولى وقتى ابوبكر خارج شد، رسول خدا (ص) على (ع) را به دنبال او فرستاد تا پايان پيمان‌ها را با مشركان اعلام كند.

منهاج السنة النبوية، ج5، ص493.

شمس الدين عبد الهادى حنبلى در كتاب تنقيح التحقيق نيز سخن ابن تيميه را تكرار كرده است:

فلما أمر بمنع المشركين من الحج بعث أبا بكر في سنة تسع، فنادي: أن لا يحج بعد العام مشرك.

وقتى رسول خدا (ص) مشركان از انجام حج منع كرد، ابوئبكر را در سال نهم فرستاد تا فرياد بزند: بعد از اين سال هيچ مشركى حق انجام حج ندارد.

الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عبد الهادي (متوفاى744هـ)، تنقيح تحقيق أحاديث التعليق، ج2، ص396، تحقيق: أيمن صالح شعبان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1998م.

زيلعى حنفى نيز در نصب الرايه مى‌نويسد:

فلما أمر بمنع المشركين من الحج بعث أبا بكر في سنة تسع فنادى أن لا يحج بعد العام مشرك.

الزيلعي، عبدالله بن يوسف ابومحمد الحنفي (متوفاى762هـ)، نصب الراية لأحاديث الهداية، ج3، ص5، تحقيق: محمد يوسف البنوري، ناشر: دار الحديث - مصر – 1357هـ.

اين ادعاى ابن تيميه و همفكران با روايات فراوانى كه در منابع اهل سنت با سند‌هاى صحيح نقل شده، در تضاد كامل است، طبق اين روايات رسول خدا صلى الله عليه واله ابتدا ابوبكر را فرستاد؛ اما پس از طى مسافت طولانى اميرمؤمنان عليه السلام را به دنبال او فرستاد، سوره توبه و عهده نامه رسول خدا را از او گرفت و خود ابوبكر را برگرداند.

حال اگر ابوبكر برنگشته باشد و يا از تسليم سوره برائت به اميرمؤمنان عليه السلام خوددارى كرده باشد، و طبق ادعاى ابن تيميه، در مكه اعلام برائت كرده باشد، طبعا با دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت و بر حكمى كه خدا و رسولش كرده، گردن ننهاده است.

 آيا در اين صورت، ابوبكر مصداق آيه ذيل آيات ذيل نخواهد شد؟

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون‏. المائده/44.

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون‏. المائده/45.

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏. المائده/47.

جلال الدين سيوطى كه متوجه اين قضيه بوده، تصريح كرده است كه اگر ابوبكر در مراسم حج اعلام برائت كرده، به نيابت از اميرمؤمنان عليه السلام بوده، نه اين كه از پيش خود چنين كارى انجام داده باشد:

وأخرج الترمذي وحسنه عن ابن عباس قال: «بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) أَبَا بَكْرٍ وَأَمَرَهُ أَنْ يُنَادِيَ بِهَؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ، ثُمَّ أَتْبَعَهُ عَلِيًّا، فَانْطَلَقَا فَحَجَّا، فَقَامَ عَلِيٌّ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ، فَنَادَى «ذِمَّةُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ بَرِيئَةٌ مِنْ كُلِّ مُشْرِكٍ، فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَلَا يَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلَا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، فَكَانَ عَلِيٌّ يُنَادِي فَإِذَا أعِيا قَامَ أَبُو بَكْرٍ فَنَادَى بِهَا»

فهذه نيابةٌ من أبي بكرٍ عن عليٍ فإنه قَصَد بالبعث علي، وأخرج البخاري عن أبي هريرة قال: «بعثني أبو بكر فيمن يؤذن يوم النحر بمنى لا يحج بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان» فهذه نيابة من أبي هريرة أيضاً، والمقصود بالتبليغ في هذه القصة أن تكون من علي.

از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا (ص) ابو بكر را خواست و به او دستور داد تا آيات برائت را بر مردم مكه تلاوت كند و اين كلمات را براى آن‌ها بخواند. سپس على عليه السّلام را به دنبال او فرستاد.

هر دو به مكه رفتند و حج را به جاى آوردند، على (عليه السلام) در ايام تشريق اين سخنان را فرياد زد: خدا و رسول از همه مشركان بيزار هستند...

پس ابوبكر نائب على (ع) بوده است؛ چرا كه رسول خدا (ص) على را براى انجام اين كار فرستاده بود. بخارى از ابوهريره نقل كرده است كه ابوبكر مرا همراه مؤذنان فرستاد تا در روز عيد قربان فرياد بزنم: «بعد از اين سال هيچ مشركى حق انجام حج ندارد، حق ندارد به صورت عريان طواف كند» پس ابوهريره نيز نائب بوده است؛ زيرا وظيفه تبليغ در اين قضيه به عهده على (ع) بود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج1، ص156، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

بنابراين ادعاى ابن تيميه، با روايات موجود در منابع اهل سنت كه با سند‌هاى صحيح نقل شد است، سازگارى ندارد و تنها كينه و عداوت او را با اميرمؤمنان عليه السلام ثابت مى‌كند.

آيا ابوبكر در آن سال، أمير الحاج بود؟

از آن جائى كه اين فضيلت، برترى مطلق اميرمؤمنان عليه السلام را بر ابوبكر و از طرف ديگر عدم شايستگى ابوبكر را بر ابلاغ فرمان رسول خدا، ثابت مى‌كند، اهل سنت تلاش كرده‌اند كه به نحوى اين مسأله را جبران كنند، آن‌ها ادعا كرده‌اند كه درست است كه امر تبليغ در اين سفر بر عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده؛ اما ابوبكر از طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله «امير الحاج» بوده و حتى بر خود اميرمؤمنان عليه السلام نيز امارت داشته است.

فخرالدين رازى به نقل از جاحظ مى‌نويسد:

وقيل لما خصّ أبا بكرٍ رضي الله عنه بتوليته أميرَ الموسِم خص علياً بهذا التبليغِ تطييباً للقلوب ورعاية للجوانب.

وقيل قرّر أبا بكرٍ علي الموسم وبعث علياً خَلْفَه لتبليغ هذه الرسالة، حتى يُصَلِّي على خلفِ أبي بكر ويكون ذلك جارياً مجرى التنبيهِ على إمامةِ أبي بكر، والله أعلم.

وقَرّر الجاحظُ هذا المعنى فقال: إن النبيَّ صلى الله عليه وسلم بَعَثَ أبا بكرٍ أميراً على الحاج وولّاه الموسمَ وبعث علياً يُقْرَأ على الناس آياتٌ من سورةِ براءةٍ فكان أبو بكر الإمامَ وعلي المؤتَمَ وكان أبو بكر الخطيبَ وعلي المستمعَ وكان أبو بكر الرافع بالموسم والسابق لهم والآمر لهم، ولم يكن ذلك لعلي رضي الله عنه.

و گفته شده كه چون رسول خدا (ص) ابوبكر را سرپرست موسم قرار داد، به على نيز به خاطر پاك كردن دل‌ها و رعايت جوانب، مأموريت تبليغ داد.

گفته شده كه ابوبكر را امير موسم كرد و على را به دنبال او براى تبليغ اين رسالت فرستاد تا على پشت سر ابوبكر نماز بخواند، و اين قضيه در حقيقت اشاره‌اى بود بر امامت ابوبكر.

جاحظ اين معنا را اين گونه توضيح داده است كه رسول خدا (ص) ابوبكر را امير بر حاجيان و سرپرست موسم قرار داد و على را فرستاد تا آياتى از سوره توبه را بر مردم بخواند؛ پس ابوبكر امام بود و على مأموم، ابوبكر خطيب بود و على شنونده، ابوبكر برگزار كننده مراسم حج، پيشاهنگ و امير آن بود؛ ولى على چنين نبوده است.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج15، ص175، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

ابن جوزى در كشف المشكل مى‌نويسد:

ومما يزيل الإشكال أن أبا بكر كان الإمام في تلك الحجة، فكان علي يأتم، وأبو بكر الخطيب وعلي يسمع.

از چيزهاى كه اشكال را برطرف مى‌كند اين است كه ابوبكر در اين حج امام و على مأموم بوده، ابوبكر خطيب بوده و على مى‌شنيده است.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، كشف المشكل من حديث الصحيحين، ج1، ص22، تحقيق: علي حسين البواب، ناشر: دار الوطن - الرياض - 1418هـ - 1997م.

مباركفورى نيز مى‌گويد:

وقيل إنما بعث عليا في هذه الرسالة حتى يصلي خلف أبي بكر ويكون جاريا مجرى التنبيه على إمامة أبي بكر بعد رسول الله لأن النبي بعث أبا بكر أميرا على الحاج وولاه الموسم وبعث عليا خلفه ليقرأ على الناس ببراءة فكان أبو بكر الامام وعلى المؤتم وكان أبو بكر رضي الله عنه الخطيب وعلى المستمع.

وكان أبو بكر المتولي أمر الموسم والأمير على الناس ولم يكن ذلك لعلي فدل ذلك على تقديم أبي بكر على علي وفضله عليه انتهى.

و گفته شده كه رسول خدا (ص) على را به اين مأموريت فرستاد تا پشت سر ابوبكر نماز بخواند، و اين قضيه اشاره‌اى باشد بر امامت ابوبكر بعد از رسول خدا (ص)؛ زيرا آن حضرت، ابوبكر را امير بر حاجيان و سرپرست موسم قرار داد، على را به دنبال او فرستاد تا بر مردم سوره برائت را بخواند؛ پس ابوبكر امام و على مأموم، ابوبكر خطيب و على شنونده بوده است.

ابوبكر، سرپرست برگزارى حج و امير بر مردم بوده و على چنين نبوده است؛ پس اين دلالت مى‌كند بر مقدم بودن و برترى ابوبكر بر على.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج8، ص387، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

در اين سخنان، دو ادعا شده است: اول: نماز خواندن اميرمؤمنان عليه السلام پشت سر ابوبكر؛ دوم: امير الحاج بودن ابوبكر در اين سفر و امارت او بر اميرمؤمنان عليه السلام.

بحث نماز خواندن اميرمؤمنان عليه السلام پشت سر ابوبكر را در يك بحث مستقل بررسى خواهيم كرد؛ اما اين كه آيا ابوبكر، «امير الحاج» بوده يا خير، نياز به بررسى تفصيلى دارد كه ما به چند نكته در اين باره بسنده مى‌كنيم:

نكته اول: حج ابوبكر در ذي القعد بوده؟

يكى از مسائلى كه امير بودن ابوبكر را زير سؤال مى‌برد اين است كه در آن سال اصلا مسلمانان حج انجام ندادند و در حقيقت انجام حج در آن زمان براى آن‌ها مشروع نبوده است تا ابوبكر امير بر حاجيان باشد؛ زيرا مشركان طبق رسومى كه داشتند، حج را در آن سال، در ماه ذى القعده برپا كردند و رسول خدا اميرمؤمنان عليه السلام را فرستاد تا در زمانى كه آن‌ها حج انجام مى‌دهند، سوره برائت را براى آن‌ها بخواند و اين سال را آخرين سال حج آن‌ها اعلام كند.

حال اگر مسلمانان در آن سال به سرپرستى ابوبكر مراسم حج را به همراه مشركان به جا آوره باشند، عمل كفار و مشركان را مرتكب شده‌اند؛ زيرا خداوند انجام حج در غير ذى الحجه را «زيادة في الكفر» خوانده است؛ آن جا كه مى‌فرمايد:

إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين‏. التوبه/37.

نسى‏ء [جا به جا كردن و تأخير ماه‏هاى حرام‏]، افزايشى در كفر (مشركان) است كه با آن، كافران گمراه مى‏شوند يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماه‏هايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد) و به اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى‏كند.

پس اهل سنت يا بايد بپذيرند كه مسلمانان در اين سال به سرپرستى ابوبكر، عمل كفار را مرتكب شده‌اند و اين كار آن‌ها «زيادة في الكفر» بوده، يا بايد بپذيرند كه هيچ يك از مسلمانان در اين سال و همراه با مشركان در انجام مراسم حج شركت نداشتند و تنها وظيفه مسلمانان حاضر در آن جا اعلام برائت از مشركان بوده كه اين وظيفه طبق روايات به اميرمؤمنان عليه السلام واگذار شده است.

جالب است كه بيهقى وقتى به اين قضيه مى‌رسد، با تعجب فراوان سؤال مى‌كند كه آيا ابوبكر عملى را كه خداوند آن را كفر دانسته، مرتكب شده؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: قَدْ نَزَلَتْ سُورَةُ بَرَاءَةَ قَبْلَ حَجَّةِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَفِيهَا: «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْر»، وَفِيهَا: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا»، فَهَلْ كَانَ يَجُوزُ أَنْ يَحُجَّ أَبُو بَكْرٍ عَلَى حَجِّ الْعَرَبِ، وَقَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ أَنَّ فِعْلَهُمْ ذَلِكَ كَانَ كُفْرًا؟

ابوعبد الله (بيهقي) گفت: سوره برائت قبل از حج ابوبكر نازل شد و در اين سوره آمده است كه « نسى‏ء [جا به جا كردن و تأخير ماه‏هاى حرام‏]، افزايشى در كفر (مشركان) است» و در اين سوره آمده است: «تعداد ماه‌ها از ديدگاه خداوند، دوازده ماه است» پس آيا جايز است كه ابوبكر مراسم حج را بر مبناى حج عرب انجام داده باشد؟ و حال آن كه خداوند خبر داده است كه اين كار آن‌ها كفر است؟

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاى 458هـ)، سنن البيهقي الكبرى، ج5، ص166، باب من كره أن يقال للمحرم صفر وأن النسيء من أمر الجاهلية، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.

سؤالى كه جناب بيهقى براى آن پاسخى نمى‌يابد و آن را بى‌جواب رها مى‌كند.

جواب بيهقى واضح است، ابوبكر اصلا در اين سال حجى انجام نداده و امير الحاج نبوده است، تا عمل او بر مبناى عمل اعراب «زيادة فى الكفر» باشد؛ بلكه ابوبكر در اين سفر، رعيت اميرمؤمنان عليه السلام بوده و تحت فرمان آن حضرت، وظيفه داشته است كه سخنان اميرمؤمنان را به گوش مشركان برساند و از آن‌ها اعلام بيزارى كند.

اما اين كه حج ابوبكر در آن سال، در ماه ذى القعده بوده، در كتاب‌هاى معتبر اهل سنت به آن تصريح شده و حتى خود ابن تيميه نيز به اين مطلب اعتراف كرده است. وى در كتاب شرح العمده فى الفقه مى‌نويسد:

أن الحجَ قبلَ حجةِ الوداعِ كان يَقَعِ في غيرِ حِينِه لأن أهلَ الجاهليةِ كانوا يُنْسِئون النسيءَ الذي ذَكَرَهُ اللهُ في القرانِ حيثُ يقول: « إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين‏» فكان حجُّهم قبلَ حجةِ الوداع في تلك السنين يَقَعُ في غيرِ ذي الحجة.

رَوى أحمدُ بإسناده عن مجاهد في قوله «إنما النسيء زيادةٌ في الكفر» قال حَجُّوا في ذي الحجة عامين ثم حجوا في المحرم عامين ثم حجوا في صفر عامين فكانوا يَحُجُّون في كلِ سنةٍ في كلِ شهرٍ عامين حتى وافَقَتْ حَجةُ أبي بكر الآخر من العامين في ذي القعدة قبلَ حَجَّة النبي صلى الله عليه وسلم بسنةٍ ثم حج النبي صلى الله عليه وسلم من قابلٍ في ذي الحجة فلذلك حينَ يقول النبي صلى الله عليه وسلم «إن الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات والأرض».

مراسم حج در سال قبل از حجة الوداع، در غير زمان خودش واقع شد؛ زيرا مردم جاهليت، ماه‌ها را جا به جا مى‌كردند؛ چنانچه خداوند آن را در قرآنش ذكر كرده است؛ آن جا كه مى‌فرمايد: «نسى‏ء [جا به جا كردن و تأخير ماه‏هاى حرام‏]، افزايشى در كفر (مشركان) است كه با آن، كافران گمراه مى‏شوند يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماه‏هايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد) و به اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى‏كند.».

پس حج آن‌ها در سال قبل از حجة الوداع و در اين سال‌ها، در غير ذى الحجة واقع شده است.

احمد با سند خود از مجاهد در باره اين سخن خداوند «انما النسيء زيادة فى الكفر» گفته است: كه اهل جاهليت دو سال در ذى الحجة، مراسم حج را برگزار مى‌كردند، سپس دو سال در محرم، دو سال در صفر، حج مى‌كردند؛ پس آن‌ها هر دو سال و يكى از ماه‌ها حج مى‌كردند؛ تا اين كه حج ابوبكر در آخر از دو سال، در ذى القعده و يك سال قبل از حج رسول خدا واقع شد؛ پس رسول خدا در سال بعد در ذى الحجه حج كرد؛ به همين خاطر رسول خدا فرمود: «زمان به همان صورتى كه خداوند از روز اول آسمان و زمين را خلق كرده است، چرخيده است»

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، شرح العمدة في الفقه، ج2، ص223، تحقيق: د. سعود صالح العطيشان، ناشر: مكتبة العبيكان - الرياض، الطبعة: الأولى، 1413هـ

و باز در جاى ديگر از همين كتاب مى‌نويسد:

فكانوا يَحُجُّون في كل شهر عامين حتى وافق حجة أبي بكر الأخر من العامين في ذي القعدة ثم حج النبي صلى الله عليه وسلم حجته التي حج فوافق ذلك ذا الحجة فلذلك يقول النبي صلى الله عليه وسلم في خطبته إن الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات والأرض

وكذلك في رواية أخرى عن مجاهد قال هذا في شأن النسيء لأنه كان ينقص من السنة شهرا.

اهل جاهليت، در هر دو سال، در يك ماه حج مى‌كردند؛ تا اين كه حج ابوبكر در سال آخر از دو سال و در ماه ذى القعده واقع شد؛ سپس رسول خدا حج خود را انجام داده؛ پس حج آن حضرت در ماه ذى القعده واقع شد؛ به اين خاطر رسول خدا (ص) فرمود:...

شرح العمدة ج2، ص225.

عظيم آبادى در عون المعبود مى‌نويسد:

فإذا قاتلوا في شهر حرام حرموا مكانه شهرا آخر من أشهر الحل فيقولون نسأنا الشهر واستمر ذلك بهم حتى اختلط ذلك عليهم وخرج حسابه من أيديهم فكانوا ربما يحجون في بعض السنن في شهر ويحجون في بعض السنن في شهر ويحجون من قابل في شهر غيره إلى كان العام الذي حج فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم فصادف حجهم شهر الحج المشروع وهو ذو الحجة.

وقتى در ماه حرام مى‌جنگيدند، ماه ديگرى را كه حلال بود به جاى آن حرام مى‌كردند؛ پس مى‌گفتند كه ما ماه را جا به جا كرديم؛ اين كار آن‌ها ادامه داشت تا اين كه ماه‌ها را قاطى كردند و حساب آن‌ها از دست‌شان رفت؛ پس در برخى از سال‌ها در يك ماه و سال ديگر در ماه ديگر و در سال آينده در ماه ديگر حج مى‌كردند؛ تا سالى كه رسول خدا (ص) حج كردند؛ پس حج آن‌ها در ماهى كه حج در آن مشروع بود، واقع شد و آن ماه ذى الحجة بود.

العظيم آبادي، محمد شمس الحق (متوفاى1329هـ)، عون المعبود شرح سنن أبي داوود، ج5، ص295، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1995م.

صنعانى در تفسير خود مى‌گويد:

فكانوا يحجون في كل سنة في كل شهر عامين حتى وافق حجة أبي بكر الآخرة من العامين في ذي القعدة ثم حج النبي صلى الله عليه وسلم حجته التي حج فوافق ذا الحجة.

پس اهل جاهليت، در هر دو سال در يكى از ماه‌ها حج مى‌كردند؛ تا اين كه حج ابوبكر در آخرين سال از دو سال، در ذى القعده واقع شد؛ پس حج رسول خدا (ص) با ماه ذى الحجة برابر شد.

الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، تفسير القرآن، ج2، ص276، تحقيق: د. مصطفى مسلم محمد، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1410هـ.

و نويرى در نهاية الأرب مى‌نويسد:

فلما كانت السنة التاسعة من الهجرة حج بالناس أبو بكر الصديق رضي الله عنه فوافق حجه في ذي القعدة، ثم حج رسول الله صلى الله عليه وسلم في العام القابل فوافق عود الحج إلى وقته في ذي الحجة كما وضع أولاً.

وقتى سال نهم شد، ابوبكر حج را با مردم برپا كرد؛ پس حج او با ماه ذى القعده برابر شد؛ سپس حج رسول خدا (ص) در سال بعد بود و حج به زمان خودش در ماه ذى الحجة برگشت؛ همان طورى كه از اول وضع شده بود.

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج1، ص156، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

و باز در جاى ديگر مى‌نويسد:

قد ثبت ان أبا بكر الصديق رضي الله عنه حج بالناس في السنة التاسعة من الهجرة، ووافق الحج في ذي القعدة.

به درستيى ثابت شده است كه ابوبكر به همراه مردم در سال نهم هجرى حج را به جا آورد و حج او با ماه ذى القعده مصادف شد.

نهاية الأرب في فنون الأدب ج16، ص48

ابن جوزى در زاد المسير مى‌نويسد:

وقال مجاهد كان أول من أظهر النسيء جنادة بن عوف الكناني فوافقت حجة أبي بكر ذا القعدة ثم حج النبي صلى الله عليه وسلم في العام القابل في ذي الحجة فذلك حين قال ألا إن الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات.

مجاهد گفته: نخستين كسى كه «نسيء» را علنى كرد، جنادة بن عوف كنانى بود؛ پس حج ابوبكر با ماه ذى القعده برابر شد؛ سپس رسول خدا در سال بعد در ماه ذى الحجة حج به جاى آورد و در اين زمان بود كه گفت:...

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج3، ص435، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

محمد بن سعد در الطبقات الكبرى به نقل از مجاهد مى‌نويسد:

حج أبو بكر ونادى علي بالأذان في ذي القعدة قال فكانت الجاهلية يحجون في كل شهر من شهور السنة عامين فوافق حج نبي الله (ص) في ذي الحجة.

ابوبكر حج را بر پا كرد و على نداى اعلام برائت كرد و اين قضيه در ماه ذى القعده بود. مجاهد گفت: اهل جاهليت، در هر ماهى از ماه‌هاى سال، هر دو سال در يك ماه حج مى‌كردند؛ پس حج رسول خدا (ص) در ذى الحجة واقع شد.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص186، ناشر: دار صادر - بيروت.

جصاص در تفسير خود مى‌نويسد:

قد كان أهل الجاهلية ينسئون وتغيير أسماء الشهور ولذلك لم تكن السنة التي حج فيها أبو بكر الصديق هي الوقت الذي وضع الحج فيه.

اهل جاهليت، ماه‌ها را جا به جا مى‌كردند و نام آن‌ها را تغيير مى‌داند؛ به همين دليل در آن سالى كه ابوبكر حج كرد، در آن ماهى نبود كه حج در آن وضع شده بود.

الجصاص الرازي الحنفي، أبو بكر أحمد بن علي (متوفاى370هـ)، أحكام القرآن، ج4، ص306، تحقيق: محمد الصادق قمحاوي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت – 1405هـ.

بنابراين، انجام مراسم حج در آن سال و به همراه مشركان، مشروع نبوده و مسلمانان اصلا در آن سال حجى انجام ندادند تا ابوبكر بر آن‌ها امير باشد؛ بلكه تنها وظيفه مسلمانانى كه از مدينه رفته بودند، اين بود كه از مشركان اعلام بيزارى كنند و اين سال را آخرين سال حج آن‌ها قرار دهند كه اين وظيفه طبق رواياتى كه گذشت، بر عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.

حال اگر ابوبكر، ابوهريره يا هر مسلمان ديگرى براى اعلام برائت در مكه حاضر بوده‌اند، يا بايد اين كار را آن‌ها تحت فرمان اميرمؤمنان عليه السلام انجام داده باشند، يا اين كه بايد اهل سنت بپذيرند كه آن‌ها از دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله سر پيچى كرده و مأموريت را به اميرمؤمنان عليه السلام واگذار نكرده‌اند.

نكته دوم: مأموريت ابوبكر،‌ ابلاغ برائت و خواندن آيات سوره توبه بود:

طبق پنج روايتى كه بررسى و صحت آن را ثابت كرديم، مأموريت ابوبكر در اين سفر تنها خواندن آيات سوره توبه و اعلام برائت از مشركان و فرياد زدن كلمات خاص «لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِك...» بوده است و پيام‌آور خدا، همين وظيفه و مأموريت از او گرفت و آن را به اميرمؤمنان عليه السلام داد.

به عبارت ديگر، تنها مأموريتى كه بايد در اين سفر انجام مى‌شد، همان اعلام برائت بود و مأموريت ديگرى در كار نبوده است؛ مثلا در روايت اول آمده بود:

أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بَعَثَهُ بِبَرَاءَةٌ لِأَهْلِ مَكَّةَ: لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِك... فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَيَّ أَبَا بَكْرٍ، وَبَلِّغْهَا أَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ... .

و در روايت دوم، سوم، چهارم و پنجم نيز دقيقا همين مطالب تكرار شده است:

بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) بِبَرَاءَةٌ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: " لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يُبَلِّغَ هَذَا إِلَّا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي، فَدَعَا عَلِيًّا فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا... .

أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ، ثُمَّ اتَّبَعَهُ بِعَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ: خُذِ الْكِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ...

ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِيًّا خَلْفَهُ فَأَخَذَهَا منه... .

بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) أَبَا بَكْرٍ وَأَمَرَهُ أَنْ يُنَادِيَ بِهَؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ، ثُمَّ أَتْبَعَهُ عَلِيًّا.

نتيجه آن كه تنها مأموريتى كه بايد در اين سفر انجام مى‌شد و ابوبكر براى آن در ابتداى امر فرستاده شده بود، تنها ابلاغ برائت از مشركان بوده و در اين روايت هيچ سخنى از «امير الحاج» بودن ابوبكر نيست.

نكته سوم: گريه‌هاي ابوبكر، امير بودن او را زير سؤال مي‌برد:

طبق رواياتى كه خوانديم، وقتى رسول خدا اين مأموريت را از ابوبكر پس گرفت و او را شايسته ابلاغ برائت و خواندن آيات سوره توبه در ميان مشركان ندانست، او از اين قضيه ناراحت شد و گريه كرد:

در روايت چهارم خوانديم كه آمده بود:

فَانْصَرَفَ أَبُو بَكْرٍ، وَهُوَ كَئِيبٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُنْزِلَ فِيَّ شَيْءٌ... .

ابوبكر از سفر منصرف شد؛ در حالى كه گريه مى‌كرد، پس گفت: اى رسول خدا! آيا در باره من چيزى نازل شده است؟

طبق روايت اول نيز ابوبكر گريه كرد:

فَلَمَّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) أَبُو بَكْرٍ بَكَى، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدَثَ فِيَّ شَيْءٌ...

هنگامى كه ابوبكر نزد رسول خدا آمد، ابوبكر گريه كرد و گفت: اى رسول خدا! در باره من چيز تازه‌اى اتفاق افتاده؟

و طبق نقل نسائى، ابوبكر پس از عزل از مأموريت، به شدت ناراحت شد:

بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَبَا بَكْرٍ بِبَرَاءَةَ حَتَّى إِذَا كَانَ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، أَرْسَلَ عَلِيًّا فَأَخَذَهَا مِنْهُ، ثُمَّ سَارَ بِهَا، فَوَجَدَ أَبُو بَكْرٍ فِي نَفْسِهِ... .

رسول خدا ف ابوبكر را براى اعلام برائت فرستاد، وقتى برخى از مسير را طى كرد، رسول خدا، على را فرستاد؛ پس على مأموريت را از او گرفت و خودش براى اعلام آن به مكه رفت؛ پس ابوبكر در دل خود ناراحت شد... .

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص93، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، السنن الكبرى، ج5، ص129، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1991.

و طبق روايتى كه طبرانى نقل كرده بود، او خيال كرد كه خدا و رسولش از دست او خشمگين شده‌اند:

لَعَلَّ اللَّهَ وَنَبِيَّهُ سَخِطَا عَلَيَّ؟

شايد خدا و رسولش از من خشمگين شده‌اند؟

گريه او ثابت مى‌كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله مقام و منزلت مهمى را از او گرفته است و اگر طبق ادعاى اهل سنت، ابوبكر «امير الحاج» بود، گريه و ناراحتى براى او معنا نداشت؛ چرا كه داراى مقام بالاترى بوده و طبعا براى گرفتن مقام پايين‌تر كه زير نظر خود او است، نبايد ناراحت شود و گريه كند.

بنابراين، گريه و ناراحتى او بهترين دليل بر اين است كه او «امير الحاج» نبوده؛ بلكه وظيفه اصلى او ابلاغ برائت و خواندن سوره توبه بوده كه رسول خدا او را از اين مقام عزل كرده و سبب ناراحتى و گريه او شده است.

نكته چهارم: بازگشت ابوبكر، از مسير مكه:

يكى از مسائلى كه در روشن شدن حقيقت ماجرا نقش اساسى دارد، بازگشت ابوبكر از ميانه راه است، طبق رواياتى كه خوانديم، او از ميانه راه با ناراحتى برگشت و وقتى پيش رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد با گريه و اشك ناراحتى خود را بيان كرد.

اين مطلب نشانگر اين است كه وظيفه اصلى او تنها ابلاغ برائت از مشركان بوده و رسول خدا او را عزل و اميرمؤمنان عليه السلام مأمور ابلاغ كرده است، اگر وظيفه او علاوه بر ابلاغ امارت نيز بود، رسول خدا دستور نمى‌داد كه ابوبكر برگردد:

در روايت سوم خوانديم كه رسول خدا از ابوبكر مى‌خواهد كه برگردد و بعد از بازگشت علت عزل او را به خودش گفت:

بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) بِبَرَاءَةٌ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: «لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ...».

رسول خدا سوره برائت را به همراه ابوبكر فرستاد، سپس او را خواست و گفت: شايسته نيست كه آن را جز خودم و يا كسى كه از من است، ابلاغ كند.

در روايت چهارم داستان اين گونه نقل شده بود:

خُذِ الْكِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أَبُو بَكْرٍ، وَهُوَ كَئِيبٌ... .

كتاب را بگير و خودت آن را براى اهل مكه بخوان. على (عليه السلام) گفت: پس خودم را به ابوبكر رساندم، كتاب را از او گرفت؛ ابوبكر برگشت؛ در حالى كه گريه مى‌كرد... .

طبق اين روايت، ابوبكر بعد از پس گرفتن سوره برائت، به مدينه برگشته است.

و در روايت اول كه از زبان خود ابوبكر نقل شده است، رسول خدا به اميرمؤمنان دستور مى‌داد كه ابوبكر را برگردان و او نيز اين چنين كرد،‌ ابوبكر برگشت و...

قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، قَالَ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَيَّ أَبَا بَكْرٍ، وَبَلِّغْهَا أَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) أَبُو بَكْرٍ بَكَى.

ابوبكر سه منزل رفت، رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: خودت را به ابوبكر برساند و او را پيش من برگردان و خودت آن را ابلاغ كن. راوى گفت: على (ع) اين كار را انجام داد. وقتى ابوبكر نزد رسول خدا (ص) آمد، گريه كرد... .

البته ابن كثير تلاش كرده است كه كمى از سختى اين مصيبت براى ابوبكر بكاهد، او ادعا كرده است كه ابوبكر فورى برنگشت؛ بلكه بعد از انجام مراسم حج پيش رسول خدا آمد و...

وليس المراد أن أبا بكر رضي الله عنه رجع مع فوره بل بعد قضائه للمناسك التي أمره عليها رسول الله.

مقصود اين نيست كه ابوبكر فورا برگشته باشد؛ بلكه بعد از انجام مناسك كه رسول خدا (ص) او را امير آن قرار داده بود، برگشت.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص334، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

در حالى كه اين قضيه با روايت اول كه با سند صحيح از خود ابوبكر نقل شده بود، سازگارى ندارد، طبق اين روايت، ابوبكر سه منزل به طرف مكه رفت و پس از آن رسول خدا به اميرمؤمنان دستور مى‌دهد كه خود را به ابوبكر برسان و او پيش من برگردان و خودت برائت را ابلاغ كن و او نيز اين چنين كرد. ابوبكر نيز برگشت و با حالت گريه علت عزل خود را سؤال كرد:

قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، قَالَ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَيَّ أَبَا بَكْرٍ، وَبَلِّغْهَا أَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) أَبُو بَكْرٍ بَكَى.

و در روايت دوم هم تصريح داشت كه رسول خدا از ابوبكر خواست كه برگردد:

بَعَثَ النَّبِيُّ (ص) بِبَرَاءَةٌ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ.

در كتاب مسند ابوبكر نيز كه با سند صيحح نقل شده، آمده است كه ابوبكر پس از عزل برگشت:

ثنا ابْنُ وَكِيعٍ، قَالَ: نَا أَبِي، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) " بَعَثَهُ بِسُورَةِ بَرَاءَةٍ يَقْرَؤُهَا عَلَى النَّاسِ بِالْمَوْسِمِ، ثُمَّ أَحْدَثَ إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحْدَثَ، فَبَعَثَ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ فَخُذْ مِنْهُ سُورَةَ بَرَاءَةٍ، فَاقْرَأْهَا عَلَى النَّاسِ، قَالَ: فَأَخَذَهَا، فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَالِي أُنْزِلَ فِيَّ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: " لا، أُمِرْتُ أَلا يُؤَدِّيَهَا إِلا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّي ".

زيد بن يثيع از ابوبكر نقل كرده است كه رسول خدا (ص) او را به همراه سوره برائت فرستاد تا آن را در مراسم حج براى مردم بخواند؛ سپس اتفاق جديدى افتاد؛ پس رسول خدا (ص) على (ع) را فرستاد و فرمود: خودت را به ابوبكر برسان، سوره برائت را از او بگير و خودت براى مردم بخواند. راوى گويد: على (ع) آن را گرفت و ابوبكر برگشت و به رسول خدا گفت: اى رسول خدا چه شده، چيزى در باره من نازل شده؟ آن حضرت فرمود: خير، به من دستور داده شده كه آن را يا خودم يا مردى كه از خودم هست، انجام دهد.

المروزي، أبو بكر أحمد بن علي بن سعيد الأموي (متوفاى292هـ)، مسند أبي بكر الصديق، ج1، ص198، ح132، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت.

حال اگر ابوبكر برنگشته باشد، طبعا با دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت و بر حكمى كه خدا و رسولش كرده، گردن ننهاده است. آيا در اين صورت، ابوبكر مصداق آيه ذيل آيات ذيل نخواهد شد؟

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون‏. المائده/44.

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون‏. المائده/45.

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏. المائده/47.

ابن حجر عسقلانى كه متوجه شده، سخن ابن كثير با اصل روايات سازگارى ندارد و عوارض بدى را براى ابوبكر به دنبال خواهد داشت، ادعا كرده است كه هيچ مانعى ندارد كه ابوبكر بلا فاصله برگشته باشد و سپس به كاروان ملحق شده باشد؛ اما براى اثبات اين سخنش روايت را تحريف كرده است.

وى در فتح البارى مى‌نويسد:

ووقع في حديثِ علىٍ عند أحمدٍ لما نَزَلت عشرَ آياتٍ من براءةٍ بعث بها النبي (ص) مع أبي بكر ليُقْرِأَها على أهلِ مكةٍ ثم دعاني فقال: «أدرك أبا بكر فحيثما لقيته فخذ منه الكتاب» فرجع أبو بكر فقال يا رسول الله نزل في شيء فقال لا إلا أنه لن يؤدي أو لكن جبريل قال لا يؤدي عنك إلا أنت أو رجل منك.

قال العماد بن كثير ليس المراد أن أبا بكر رجع من فوره بل المراد رجع من حجته قلت ولا مانع من حمله على ظاهره لقرب المسافة.

در حديث على (عليه السلام) كه احمد نقل كرده، آمده است كه وقتى ده آيه از سوره برائت نازل شد، آن را به همراه ابوبكر فرستاد تا براى مردم مكه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: خود را به ابوبكر برسان، وقتى او را ملاقات كردى، كتاب را از او بگير»؛ پس ابوبكر برگشت و گفت: اى رسول خدا! چيزى در باره من نازل شده است؟ پس فرمود: خير، جز اين كه نبايد انجام شود، يا اين كه جبرئيل گفته: آن را ادا نكند؛ مگر خودت يا مردى كه از تو است.

عماد بن كثير گفته: مقصود اين نيست كه ابوبكر فورا برگشته باشد؛ بلكه مراد اين است كه بعد از حجش برگشته، البته مانعى ندارد كه آن را بر ظاهرش حمل كنيم (فورا برگشته باشد)؛ زيرا مسافت نزديك بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج8، ص320، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

مباركفورى نيز در تحفة الأحوذى همين اشتباه را تكرار كرد است:

وعند أحمد من حديث علي لما نزلت عشر آيات من براءة بعث بها النبي مع أبي بكر ليقرأها على أهل مكة ثم دعاني فقال أدرك أبا بكر فحيثما لقيته فخذ منه الكتاب فرجع أبو بكر فقال يا رسول الله نزل في شيء فقال لا إلا أنه لن يؤدي أو لكن جبريل قال لا يؤدي عنك إلا أنت أو رجل منك.

قال إبن كثير ليس المراد أن أبا بكر رضي الله عنه رجع من فوره بل بعد قضائه للمناسك التي أمره عليها رسول الله.

قال الحافظ في الفتح ولا مانع من حمله على ظاهره لقرب المسافة

در روايتى كه احمد از على (عليه السلام) نقل كرده آمده است كه وقتى ده آيه از سوره برائت نازل شد، رسول خدا (ص) ابوبكر را فرستاد تا آن را بر مردم مكه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: «خود را به ابوبكر برسان، وقتى او را ملاقات كرد؛ كتاب را از او بگير» پس ابوبكر برگشت و گفت: چيزى در باره من نازل شده است؟ پس فرمود: خير، جز اين كه نبايد انجام شود، يا اين كه جبرئيل گفته: آن را ادا نكند؛ مگر خود تا مردى كه از تو است.

ابن كثير گفته:

مقصود اين نيست كه ابوبكر فورا برگشته باشد؛ بلكه بعد از انجام مناسك كه رسول خدا (ص) او را امير آن قرار داده بود، برگشت.

حافظ (ابن حجر) در فتح البارى گفته: مانعى نيست كه روايت را حمل بر ظاهر كنيم؛ چرا كه مسافت نزديك بوده است.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج8، ص386، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

در حالى كه در روايت احمد بن حنبل آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام ابوبكر را در جحفه ملاقات كرد و او را پس فرستاد:

... ثُمَّ دَعَانِي النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ لِي: " أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَحَيْثُمَا لَحِقْتَهُ فَخُذْ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَاذْهَبْ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَاقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ "، فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، وَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى النَّبِيِّ (ص) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، نَزَلَ فِيَّ شَيْءٌ... .

سپس رسول خدا (ص) مرا خواست و به من فرمود: «خود را به ابوبكر برسان، وقتى او را ملاقات كردى، كتاب را از او بگير و به سوى مردم مكه برو و براى آن‌ها بخوان» پس من او را در جحفه ملاقات كردم و كتاب را از او گرفتم و ابوبكر پيش رسول خدا (ص) برگشت و گفت: اى رسول خدا آيا چيزى در باره من نازل شده است؟

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص1296، ح1296، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

متأسفانه ابن حجر عسقلانى و مباركفورى جمله «فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ» را حذف كرده‌اند تا راحت‌تر به مقصود خود برسند؛ زيرا بين حجفه تا مدينه فاصله زيادى است و اگر ابوبكر از آن جا برگشته بود، دو باره به طرف مكه برگشتن براى او ميسر نبود.

و همين برخوردهاى نادرست و همين خيانت‌ها به سنت پيامبر بهترين بر بطلان عقائد آن‌ها است؛ زيرا ثابت مى‌كند كه حتى خود آن‌‌ها نسبت به حقانيت مذهب خود ترديد داشته‌اند و به همين خاطر دست به تحريف و دروغگويى زده‌اند تا شايد بتوانند باطل را حق جلوه دهند.

نكته پنجم: دروغگوهاي فراموشكار:

تعدادى از علماى سنى براى اثبات «امير الحاج» بودن ابوبكر رواياتى را جعل كرده‌اند كه رسول خدا در هنگام بازگشت از جنگ حنين، قصد داشت كه حج انجام دهد؛ اما به خاطر اين كه مشركان هنوز در مكه بودند و مراسم حج را همراه با رسوم جاهلى برگزار مى‌كردند، از انجام حج صرف نظر كرد و ابوبكر را «امير الحاج» قرار داد و به او دستور داد كه به مشركان اعلام كند كه از اين بعد مشركان حق ندارد برهنه حج نمايند و... .

مباركفورى ادعا كرده است كه همين قضيه دلالت مى‌كند كه ابوبكر همچنان «امير» مانده است؛ حتى پس از اين كه مأموريت ابلاغ برائت از او گرفته شد و اميرمؤمنان اين وظيفه را به عهده گرفت:

قلت: ومما يَدُلُّ على أن أبا بكرٍ لم يَزَلْ أميراً على الموسمِ في تلك السنةِ حديثُ جابرٍ عند الطبري وإسحاق في مسنده والنسائي والدارمي وبن خزيمة وبن حبان أن النبيَ حينَ رجع من عمرةِ الجُعرانة بعث أبا بكر على الحج فأقبلنا معه حتى إذا كنا بالعَرج ثوب بالصبح فسمع رغوة ناقة النبي فإذا على عليها فقال له أمير أو رسول فقال بل أرسلني رسول الله ببراءة أقرؤها على الناس الحديث.

من مى‌گويم: از چيزهايى كه دلالت مى‌كند كه ابوبكر در اين سال همچنان امير مانده است، حديث جابر است كه آن را طبرى، اسحاق در مسند، نسائى، دارمى، ابن خزيمه، و ابن حبان نقل كرده‌اند كه رسول خدا در هنگام بازگشت از عمره جعرانه، ابوبكر را براى انجام مراسم حج فرستاد،‌ ما با او بوديم، هنگامي كه مى‏خواست در عرج، نماز صبح را بخواند، صداى شتر رسول خدا (ص) را شنيد و ديد كه علي (ع) بر آن سوار است، سؤال كرد كه تو امير هستي يا پيك؟ فرمود: رسول خدا (ص) مرا فرستاده است تا سوره برائت را براي مردم بخوانم. تا آخر حديث

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج8، ص387، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

همان طور كه مباركفورى گفته، رواياتى نيز با اين مضمون در كتاب‌هاى اهل سنت نقل شده است؛ از جمله در صحيح ابن خزيمه و صحيح ابن حبان آمده است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِيُّ، ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أخبرني مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْمُسَيِّبِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، فِي قَوْلِهِ: «بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» قَالَ: لَمَّا قَفَلَ النَّبِيُّ (ص) من حُنَيْنٍ اعْتَمَرَ مِنَ الْجِعْرَانَةِ، ثُمَّ أَمَّرَ أَبَا بَكْر عَلَى تِلْكَ الْحَجَّةَ.

از ابوهريره در باره اين سخن خداوند «براءة من الله ورسوله» نقل شده است كه وقتى رسول خدا (ص) از جنگ حنين بازگشت، از منطقه جعرانه به منظور عمره، احرام بست، سپس ابوبكر را امير حجاج در اين سال قرار داد.

ابن خزيمة السلمي النيسابوري، أبو بكر محمد بن إسحاق بن خزيمة (متوفاى311هـ)، صحيح ابن خزيمة، ج4، ص362، ح3078، تحقيق: د. محمد مصطفى الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت – 1390هـ – 1970م؛

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج9، ص21، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

و در مصنف ابن أبى شيبه آمده است:

حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدَةُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) اعْتَمَرَ عَامَ الْفَتْحِ مِنَ الْجِعْرَانَةِ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ عُمْرَتِهِ اسْتَخْلَفَ أَبَا بَكْرٍ عَلَى مَكَّةَ وَأَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَ النَّاسَ الْمَنَاسِكَ وَأَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ: «مَنْ حَجَّ الْعَامَ فَهُوَ آمِنٌ، وَلَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلَا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ».

از عروه نقل شده است كه رسول خدا (ص) در سال فتح مكه، از منطقه جعرانه و به منظور عمره، احرام بست،‌ وقتى از عمره فارغ شد، ابوبكر را جانشين خود در مكه قرار داد و به او دستور داد كه مناسك را به مردم ياد دهد و در ميان مردم فرياد بزند: «هر كس امسال حج كند، در أمان است، بعد از اين سال هيچ مشركى نبايد حج كند، هيچ عريانى نبايد طواف كند».

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج3، ص331، ح14694، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

در حالى كه دروغ بودن اين قضيه از آفتاب نيز روشن‌تر است؛ زيرا سازنده حديث يادش رفته كه «امير الحاج» در آن سال؛ يعنى سال هشتم هجرى، عتاب بن أسيد بوده است و رسول خدا صلى الله عليه وآله رسما او را به نمايندگى از خود نه تنها بر حاجيان كه بر كل مكه «امير» قرار داد.

ابن كثير دمشقى سلفى كه متوجه اين قضيه بوده، تصريح مى‌كند كه اين روايت غريب است؛ زيرا در آن سال امير حج، عتاب بن أسيد بوده است:

وهذا السياق فيه غرابة من جهة أن أمير الحج كان سنة عمرة الجعرانة إنما هو عتاب بن أسيد.

در اين سياق، غرابتى است، از اين جهت كه امير حاجيان در سالى كه عمره جعرانه اتفاق افتاد، عتاب بن أسيد بوده است.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص333، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

بيهقى در معرفة السنن مى‌نويسد:

ثم كانت عمرة الجعرانة في ذي القعدة وكان قد استخلف عتاب بن أسيد على مكة فأقام للناس الحج سنة ثمان... .

پس از آن عمره جعرانه بود كه در ماه ذى القعده واقع شد، رسول خدا (ص) عتاب بن أسيد را حاكم مكه قرار داد؛ پس او در اين سال؛ يعنى سال هشتم، حج را براى مردم اقامه كرد.

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاى458هـ)، معرفة السنن والآثار عن الامام أبي عبد الله محمد بن أدريس الشافعي، ج3، ص491، تحقيق: سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت.

ديگر علماى اهل سنت نيز همين مطلب را ذكر كرده‌اند و در واقع همه مورخان بر اين مطلب متفق القول هستند كه در سال فتح مكه، امير الحاج و امير مكه، عتاب بن أسيد بوده است،‌ نه ابوبكر.

همين دروغ‌ها و دوگانه‌گويى ها است كه اصل امير بودن ابوبكر را زير سؤال برده و افسانه بودن آن را بيش از پيش آشكارتر مى‌كند.

نكته ششم: مشركان عريان حج مي‌كردند، براي مسلمانان جايز نبود با آن‌ها همزمان حج انجام دهند:

رسول خدا در سال هشتم، مكه را فتح كرد و شر مشركان را براى هميشه از اين شهر دفع نمود، حال سؤال اين است كه چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله در همان سال، مراسم حج را برگزار نكرد؟ چرا اين واجب الهى را دو سال به تأخير انداخت؟

علماى اهل سنت در جواب اين سؤال گفته‌اند كه چون در آن سال مشركان مراسم حج را طبق رسوم جاهلى برگزارى مى‌كردند، به صورت عريان خانه خدا را طواف مى‌كردند و... رسول خدا از برگزار كردن مراسم حج در آن سال خوددارى و آن را به سال بعد موكول كردند. در عوض در سال نهم اميرمؤمنان عليه السلام را فرستاد تا آن سال را آخرين سال حج براى مشركان اعلام كند.

اما چگونه ممكن است كه ابوبكر، در اين سال حج انجام داده باشد؟ آيا شركت در مراسمى كه زنان و مردان مشرك به صورت عريان خانه خدا را طواف مى‌كردند، براى رسول خدا حرام و براى ابوبكر جايز بود؟

تميمى حنبلى در كتاب الفواكه العذاب مى‌نويسد:

أن عامَ تسع لم يَتَمَكَّن فيه النَّبيُ، وأصحابُه من منعِ المشركين من الطواف بالبيت، وهم عراة، وقد بين الله تعالى في كتابه أن منعهم من قربان المسجد الحرام، إنما هو بعد ذلك العام الذي هو عام تسع وذلك في قوله تعالى: «ياأيها الذين آمنوا إِنَّمَا المشركون نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ المسجد الحرام بَعْدَ عَامِهِمْ هذا» [ التوبة: 28 ]، وعامهم هذا هو عام تسع، فدل على أنه لم يمكن منعهم عام تسع، ولذا أرسل علياً رضي الله عنه بعد أبي بكر ينادي ببراءة: وأن لا يحج بعد العام مشرك، ولا عريان، فلو بادر صلى الله عليه وسلم إلى الحجِ عام تسعٍ لأدى ذلك إلى رؤيتِه المشركين يطوفون بالبيت وهم عراةٌ وهو لا يُمكنه أن يَحْضُرَ ذلك.

در سال نهم، رسول خدا (ص) و أصحاب آن حضرت نمى‌توانستند مشركان را از طواف عريان به دور كعبه منع كنند؛ زيرا كه خداوند در كتابش بيان كرده است كه منع از نزديك شدن مشركان به مسجد الحرام، بعد از اين سال كه همان سال نهم است، بوده، آن جا كه خداوند فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مشركان ناپاكند پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجد الحرام شوند!» و آن سال، سال نهم بوده است؛ پس اين آيه دلالت مى‌كند كه منع از آن‌ها در سال نهم بوده است. به همين دليل على عليه السلام را بعد از ابوبكر فرستاد تا از آن‌ها اعلام بيزارى كرده و بگويد: «بعد از اين سال هيچ مشركى و هيچ عريانى حق انجام حج را ندارد».

اگر رسول خدا (ص) در سال نهم حج مى‌كردند، منجر به ديدن مشركانى مى‌شد كه در حال عريان خانه خدا را طواف مى‌كردند و آن حضرت نمى‌توانست با چنين وضعيتى در آن جا حاضر شود.

التميمي الحنبلي، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر (متوفاى 1225هـ)، الفواكه العذاب في الرد علي من لم يحكم السنة والكتاب، ج4، ص156، طبق برنامه الجامع الكبير.

آقاى محمد امين شنقيطى نيز در كتاب اضواء البيان مى‌نويسد:

فلو بادر صلى الله عليه وسلم إلى الحج عام تسع لأدى ذلك إلى رؤيته المشركين يطوفون بالبيت، وهم عراة وهو لا يمكنه أن يحضر ذلك.

اگر رسول خدا (ص) در سال نهم حج مى‌كردند، منجر به ديدن مشركانى مى‌شد كه در حال عريان خانه خدا را طواف مى‌كردند و آن حضرت نمى‌توانست با چنين وضعيتى در آن جا حاضر شود.

الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج4، ص341، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1415هـ - 1995م.

بنابراين، اهل سنت يا بايد بپذيرند كه مسلمانان به همراه ابوبكر، در مراسمى شركت كرده‌اند كه زن و مرد مشرك به صورت عريان خانه خدا را طواف كرده‌اند، و آن‌ها مشركان عريان را ديده‌اند؛ چون چشم بسته كه نمى‌توانستند طواف كنند. يا بايد بپذيرند كه آن‌ها اصلا در اين سال در مراسم حج شركت نداشتند؛ بلكه تنها در منى حاضر شدند و آيات سوره برائت را خواند و از مشركان اعلام بيزارى كردند.

آيا اميرمؤمنان (ع) پشت سر ابوبكر نماز خوانده است؟

عده‌اى از علماى اهل سنت ادعا كرده‌اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله، اميرمؤمنان عليه السلام را به دنبال ابوبكر فرستاد تا پشت سر ابوبكر نماز بخواند و با اين كار مى‌خواست در حقيقت برترى ابوبكر را بر اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كند. فخر رازى در اين زمينه مى‌نويسد:

وقيل قرر أبا بكر علي الموسم وبعث علياً خلفه لتبليغ هذه الرسالة، حتى يصلي على خلف أبي بكر ويكون ذلك جارياً مجرى التنبيه على إمامة أبي بكر، والله أعلم.

گفته‌اند كه رسول خدا (ص) ابوبكر را امير موسم قرار داد، على را به دنبال او و به منظور تبليغ اين رسالت فرستاد تا پيش ابوبكر نماز بخواند، و اين قضيه اشاره‌اى باشد بر امامت ابوبكر.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج15، ص175، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

مباركفورى نيز مى‌نويسد:

وقيل إنما بعث عليا في هذه الرسالة حتى يصلي خلف أبي بكر ويكون جاريا مجرى التنبيه على إمامة أبي بكر بعد رسول الله لأن النبي بعث أبا بكر أميرا على الحاج وولاه الموسم وبعث عليا خلفه ليقرأ على الناس ببراءة فكان أبو بكر الامام وعلى المؤتم وكان أبو بكر رضي الله عنه الخطيب وعلى المستمع.

وكان أبو بكر المتولي أمر الموسم والأمير على الناس ولم يكن ذلك لعلي فدل ذلك على تقديم أبي بكر على علي وفضله عليه انتهى.

گفته‌اند كه على را به اين مأموريت فرستاد تا پشت سر ابوبكر نماز بخواند و اين قضيه اشاره‌اى باشد بر امامت ابوبكر بعد از رسول خدا (ص). زيرا آن حضرت ابوبكر را امير الحاج و سرپرست موسم قرار داد، و على را به دنبال او فرستاد تا سوره برائت را بخواند؛ پس ابوبكر امام و على مأموم بوده، ابوبكر خطيب و على شنونده بوده است.

ابوبكر سرپرست امر موسم و امير بر مردم بوده؛ در حالى كه على اين چنين نبوده است؛ پس اين دلالت مى‌كند بر مقدم بودن ابوبكر بر على و برترى او.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج8، ص387، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

بحث امير بودن ابوبكر را پيش از اين بررسى كرديم و ثابت شد كه اصلا در آن سال حجى نبوده است كه ابوبكر امير آن باشد. در اين بخش تنها به بحث نماز خواندن اميرمؤمنان عليه السلام پشت سر ابوبكر خواهيم پرداخت.

پاسخ:

اولاً: از مدعيان درخواست مى‌كنيم كه يك روايت به ما نشان دهند كه اميرمؤمنان عليه السلام پشت سر ابوبكر نماز خوانده باشد. و متأسفانه مدعيان، هيچ مدركى در اين زمينه ارائه نكرده‌اند؛ چون حتى يك روايت ضعيف نيز در اين زمينه در كتاب‌هاى شيعه و سنى يافت نمى‌شود. و ادعاى بدون دليل ارزشى ندارد؛

ثانياً: همان طور كه پيش از اين ثابت كرديم تنها مأموريت اين سفر، برائت از مشركان بود كه اين وظيفه به عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده و ابوبكر هيچ مسؤوليتى در اين سفر نداشته است؛ پس اصلا ابوبكر امير و امام نبوده است كه كسى پشت سر او نماز خوانده باشد؛

ثالثاً: بر طبق مبناى اهل سنت، امام جماعت بودن، فضيلت محسوب نمى‌شود و ثابت نمى‌كند كه او بر مأمومين خود برترى دارد. اكثر بزرگان اهل سنت گفته‌اند كه خواندن نماز پشت سر هر فاسق و فاجرى جايز است؛ چنانچه عبد الله بن عمر پشت سر حجاج بن يوسف كه از او فاسق‌تر در تاريخ اسلام نبوده،‌ همواره نماز مى‌خوانده است.

ابن تيميه حرانى در اين باره مى‌نويسد:

ولهذا قالوا فى العقائدِ انه يُصلى الجمعةَ والعيدَ خلفَ كلِ امامٍ براً كان أو فاجراً وكذلك اذا لم يكن فى القرية الا امامٌ واحدٌ فانها تصلى خلفه الجماعات فان الصلاة فى جماعة خير من صلاة الرجل وحده وان كان الامام فاسقا.

هذا مذهب جماهير العلماء أحمدُ بن حنبل والشافعى وغيرهما بل الجماعةُ واجبةٌ على الأعيان فى ظاهر مذهب أحمد ومن ترك الجمعة والجماعة خلف الامام الفاجر فهو مبتدعٌ عند الامام أحمد وغيره من أئمة السنة كما ذكره فى رسالة عبدوس وبن مالك والعطار.

والصحيح أنه يصليها ولا يعيدها فان الصحابة كانوا يصلون الجمعة والجماعة خلف الأئمة الفجار ولا يعيدون كما كان بن عمر يصلى خلف الحجاج وبن مسعود وغيره يصلون خلف الوليد بن عقبة وكان يشرب الخمر حتى أنه صلى بهم مرة الصبح أربعا ثم قال أزيدكم؟...

به همين خاطر علما در عقائد گفته‌آند كه خواندن نماز عيد و جمعه، پشت سر هر امامى؛ چه نيكوكار و چه بدكار جايز است؛ همچنين اگر در قريه، يك امام بيشتر نباشد، بايد پشت سر او نماز خواند؛ زيرا نماز جماعت بهتر از نماز فرادا است؛ اگر چه امام فاسق باشد.

اين مذهب اكثر علما؛ از جمله احمد بن حنبل، شافعى و ديگران است؛ بلكه نماز جماعت بنابر مذهب احمد، بر بزرگان واجب است؛ و هر كس نماز جمعه و يا جماعت را پشت سر امام بدكار ترك كند، از ديدگاه امام احمد و ديگر پيشوايان سنت، بدعت‌گذار است؛ چنانچه عبدوس و ابن مالك و عطار آن را ذكر كرده‌اند.

ديدگاه صحيح اين است كه (پشت سر امام فاجر) نماز بخواند و آن را اعاده نكند؛ چرا كه صحابه نماز جمعه و جماعت را پشت سر امام فاجر مى‌خواندند و اعاده نمى‌كردند؛ چنانچه پسر عمر پشت سر حجاج، ابن مسعود و ديگران پشت سر وليد بن عقبه نماز خوانده‌اند؛ در حالى كه وليد بن عقبه شراب مى‌خورد؛ تا اين كه يكبار نماز صبح را چهار ركعت خواند و سپس گفت: آيا مى‌خواهيد كه بيشتر بخوانم؟

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج23، ص353، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

پس اگر اميرمؤمنان عليه السلام پشت سر ابوبكر نماز خوانده باشد،‌ به اين دليل بوده كه نمى‌خواسته بدعت گذار باشد؛ چون ترك نماز جمعه و جماعت پشت سر امام فاجر، بر طبق مبناى احمد بن حنبل و ابن تيميه بدعت است!!!

البته مدارك زيادى در اين باره وجود دارد كه ما تنها به همين يك مورد بسنده مى‌كنيم.

حتى علماى اهل سنت،‌ نماز خواندن پشت يك بچه را كه نمى‌توانسته عورت خود را بپوشاند، جايز دانسته و آن را از صحابه نقل كرده‌اند.

محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود مى‌نويسد:

حدثنا سُلَيْمَانُ بن حَرْبٍ حدثنا حَمَّادُ بن زَيْدٍ عن أَيُّوبَ عن أبي قِلَابَةَ عن عَمْرِو بن سَلَمَةَ قال قال لي أبو قِلَابَةَ... فلما كانت وَقْعَةُ أَهْلِ الْفَتْحِ بَادَرَ كُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ أبي قَوْمِي بِإِسْلَامِهِمْ فلما قَدِمَ قال جِئْتُكُمْ والله من عِنْدِ النبي صلى الله عليه وسلم حَقًّا فقال صَلُّوا صَلَاةَ كَذَا في حِينِ كَذَا وَصَلُّوا صَلَاةَ كَذَا في حِينِ كَذَا فإذا حَضَرَتْ الصَّلَاةُ فَلْيُؤَذِّنْ أحدكم وَلْيَؤُمَّكُمْ أَكْثَرُكُمْ قُرْآنًا فَنَظَرُوا فلم يَكُنْ أَحَدٌ أَكْثَرَ قُرْآنًا مِنِّي لِمَا كنت أَتَلَقَّى من الرُّكْبَانِ فَقَدَّمُونِي بين أَيْدِيهِمْ وأنا بن سِتٍّ أو سَبْعِ سِنِينَ وَكَانَتْ عَلَيَّ بُرْدَةٌ كنت إذا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّي فقالت امْرَأَةٌ من الْحَيِّ ألا تغطون عَنَّا اسْتَ قَارِئِكُمْ فاشتروا فَقَطَعُوا لي قَمِيصًا فما فَرِحْتُ بِشَيْءٍ فَرَحِي بِذَلِكَ الْقَمِيصِ

أبو قلابه مى‌گويد: در فتح مكه هر قوم و گروهى در اسلام آوردن،‌ سبقت مى‌گرفتند، پدر من هم با دار و دسته‌اش مسلمان شدند، وقتى كه برگشت گفت: از نزد پيامبرى آمدم كه بر حق است و دستور داد تا نماز بخوانيم و سفارش مى‌كرد كه فلان نماز را در فلان وقت بخوانيد، وقتى كه زمان برگزارى نماز رسيد، اذان بگوييد و يك نفر از شما كه قرآن بيشتر بلد است، بايد امام بر شما باشد، وقت اذان رسيد،‌ ديدند كسى بيشتر از من قرآن بلد نيست.

پس مرا امام جماعت قرار دادند؛ در حالى كه شش يا هفت ساله بودم و بردى بر بدنم پوشانده بودم كه وقت سجده رفتن كنار مى‌رفت و عورتم پيدا مى‌شد، زنى از قبيله حى گفت: عورت پيش نمازتان را از ما بپوشانيد. پيراهنى براى من خريدند كه براى چيزى مانند آن پيراهن خوشحال نشده بودم.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1564، ح4051، باب50، بَاب من شهد الفتح، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ثالثاً: خود ابوبكر در موارد متعدد پشت سر افرادى از أصحاب نماز خوانده است؛ از جمله پشت سر سالم مولى أبى حذيفه.

حدثنا عُثْمَانُ بن صَالِحٍ حدثنا عبد اللَّهِ بن وَهْبٍ أخبرني بن جُرَيْجٍ أَنَّ نَافِعًا أخبره أَنَّ بن عُمَرَ رضي الله عنهما أخبره قال: كان سَالِمٌ مولى أبي حُذَيْفَةَ يَؤُمُّ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَأَصْحَابَ النبي(ص) في مَسْجِدِ قُبَاءٍ فِيهِمْ أبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وأبو سَلَمَةَ وَزَيْدٌ وَعَامِرُ بن رَبِيعَةَ.

از عبد الله بن عمر نقل شده كه گفت: سالم مولى أبى حذيفه، امامت نماز جماعت نخستين مهاجرين و اصحاب رسول‌خدا (ص) را در مسجد قباء به عهده داشت، ابوبكر،‌ عمر، ابوسلمه، زيد و عامر بن ربيعه نيز در اين نماز جماعت شركت داشتند.

البخاري، محمد بن إسماعيل، صحيح البخاري، ج6، ص2625، ح6754، بَاب اسْتِقْضَاءِ الْمَوَالِي وَاسْتِعْمَالِهِمْ، دار ابن كثيرـ بيروت، الثالثة، 1407هـ.

پس بر مبناى فخررازى،‌ مباركفورى و... بايد سالم مولى أبى حذيفه كه امام ابوبكر بوده، بعد از رسول خدا خليفه مى‌شدند نه ابوبكر.

بنابراين، از ديدگاه اهل سنت امامت در نماز، هيچ فضيتلى را براى كسى ثابت نمى‌كند.

ابوهريره به دستور چه كسي در مراسم اعلام برائت مي‌كرد:

رواياتى در صحيح بخارى و مسلم وجود دارد كه ابوهريره به دستور ابوبكر در مكه اعلام برائت كرده و همان سخنانى را بايد اميرمؤمنان عليه السلام به دستور رسول خدا در مكه فرياد مى‌زد، ابوهريره به دستور ابوبكر اين كار را كرده است. بخارى در صحيح خود چندين روايت با اين مضمون نقل كرده است؛ از جمله:

حدثنا يحيى بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ قال يُونُسُ قال بن شِهَابٍ حدثني حُمَيْدُ بن عبد الرحمن أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ أخبره أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ رضي الله عنه بَعَثَهُ في الْحَجَّةِ التي أَمَّرَهُ عليها رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ يوم النَّحْرِ في رَهْطٍ يُؤَذِّنُ في الناس ألا لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ ولا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ.

حميد بن عبد الرحمن به نقل از ابوهريره نقل كرده است كه ابوبكر او را براى در ايام حج ـ همان حجى كه رسول خدا (ص) قبل از حجة الوداع او را امير قرار داده بود ـ فرستاد كه در روز قربانى همراه با گروهى فرياد بزنند: « بعد از اين سال هيچ مشركى نبايد حج كند و هيچ عريانى نبايد دور خانه خدا طواف نمايد.».

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج2، ص586، ح1543؛‌ ج4، ص1586، ح4105، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج2، ص982، ح1347، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

البته بخارى روايت ديگرى را نيز نقل كرده است كه طبق آن، اميرمؤمنان عليه السلام نيز به همراه آن‌ها در مكه اعلام برائت كرده است؛ اما اعلام برائت توسط ابوهريره، به امر ابوبكر بوده است:

حدثنا إِسْحَاقُ قال حدثنا يَعْقُوبُ بن إبراهيم قال حدثنا بن أَخِي بن شِهَابٍ عن عَمِّهِ قال أخبرني حُمَيْدُ بن عبد الرحمن بن عَوْفٍ أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قال بَعَثَنِي أبو بَكْرٍ في تِلْكَ الْحَجَّةِ في مُؤَذِّنِينَ يوم النَّحْرِ نُؤَذِّنُ بِمِنًى ألا لَا يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ ولا يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ قال حُمَيْدُ بن عبد الرحمن ثُمَّ أَرْدَفَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَلِيًّا فَأَمَرَهُ أَنْ يُؤَذِّنَ ب براءة قال أبو هُرَيْرَةَ فَأَذَّنَ مَعَنَا عَلِيٌّ في أَهْل مِنًى يوم النَّحْرِ لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ ولا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ.

حميد بن عبد الرحمن از ابوهريره نقل كرده است كه ابوبكر مرا در اين حج به همراه مؤذن‌ها فرستاد كه در روز قربانى در منى فرياد بزنيم: «بعد از اين سال هيچ مشركى نبايد حج كند، هيچ عريانى نبايد طواف كند». حميد گويد: سپس رسول خدا (ص) على را به دنبال آن‌ها فرستاد؛ پس به على دستور داد تا اعلام برائت كند. ابوهريره گفت: على به همراه ما در ميان حاضران در منى در روز قربانى اعلام مى‌كرد كه هيچ مشركى...

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص144، ح362؛ ج4، ص1709، ح4378، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛

ابو جعفر طحاوى در شرح مشكل الآثار پس از نقل روايات فراونى كه دلالت مى‌كند، رسول خدا مأموريت را از ابوبكر پس گرفته و آن را به على بن أبى طالب عليه السلام داده، رواياتى را كه بخارى و مسلم نقل كرده‌اند، آورده و تلاش كرده است كه بين آن‌ها وجه الجمعى را بيابد:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: فَقَالَ قَائِلٌ: فَقَدْ رُوِيَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ مَا قَدْ دَلَّ أَنَّ النِّدَاءَ كَانَ بِهَذِهِ الأَشْيَاءِ الَّتِي فِيمَا رُوِّيتُمْ مُضَافَةً إِلَى عَلِيٍّ كَانَتْ بِأَمْرِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ.

(3074)- [3591] فَذَكَرَ مَا قَدْ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ، قَالَ: حَدَّثَنَا شُعَيْبُ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ... .

ابوجعفر (طحاوي) اگر گوينده‌اى بگويد: از ابوهريره رواياتى نقل شده است كه فرياد زدن اين مطالب كه طبق آن چه شما روايت كرده‌ايد على نيز در آن شركت داشته، به امر ابوبكر بوده است؛ پس براى ما ابن أبى داود از ابواليمان از شعيب بن حمزه از زهرى نقل كرده است كه...

سپس در ادامه مى‌گويد:

قَالَ هَذَا الْقَائِلُ: فَقَدْ دَلَّ حَدِيثُ أَبِي هُرَيْرَةَ هذا عَلَى أَنَّ التَّبْلِيغَ بِهَذِهِ الأَشْيَاءِ إِنَّمَا كَانَ مِنْ أَبِي بَكْرٍ، لا مِنْ عَلِيٍّ، وَهَذَا اضْطِرَابٌ فِي هَذِهِ الآثَارِ شَدِيدٌ.

فَكَانَ جَوَابُنَا لَهُ فِي ذَلِكَ، بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عزوجل وَعَوْنِهِ، أَنَّهُ مَا فِي ذَلِكَ اضْطِرَابٌ كَمَا ذَكَرَ؛ لأَنَّ الإِمْرَةَ فِي تِلْكَ الْحَجَّةِ إِنَّمَا كَانَتْ لأَبِي بَكْرٍ خَاصَّةً لا شَرِيكَ لَهُ فِيهَا، وَكَانَتِ الطَّاعَةُ فِي الأَمْرِ وَالنَّهْيِ الَّذِي يَكُونُ فِيهَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ لا إِلَى سِوَاهُ، فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ بَعَثَ أَبَا هُرَيْرَةَ فِي الْمُؤَذِّنِينَ الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ لِيَمْتَثِلُوا مَا يَأْمُرُهُمْ بِهِ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِيمَا بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَهُ... .

اين گوينده گفته: حديث ابوهريره دلالت مى‌كند، تبليغ اين مطالب توسط او به امر ابوبكر بوده نه به امر على. و اضطراب در اين روايات بسيار شديد است.

جواب ما به او به توفيق و كمك خداوند اين است كه اضطرابى در كار نيست؛ همان طور كه گذشت، امارت در اين حج تنها به عهده ابوبكر بوده و كسى در آن شريك نبود است، امر و نهى در اين سفر نيز به عهده ابوبكر بوده و بايد از او اطاعت مى‌شده نه غير او. به همين خاطر ابوبكر ابوهريره را به همراه ديگر مؤذنانى كه همراه او بودند، فرستاد تا از دستوراتى كه على (عليه السلام) در رابطه با مأموريتى كه رسول خدا (ص) به او داده، اطاعت كنند.

و باز در ادامه و پس از نقل روايتى كه طبق آن ابوهريره به فرمان اميرمؤمنان در مكه اعلام برائت مى‌كرده، مى‌گويد:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: فَدَلَّ ذَلِكَ عَلَى أَنَّ نِدَاءَ أَبِي هُرَيْرَةَ إِنَّمَا كَانَ بِمَا يُلْقِيهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ، وَأَنَّ مَصِيرَهُ كَانَ إِلَى عَلِيٍّ كَانَ بِأَمْرِ أَبِي بَكْرٍ؛ لأَنَّ الأَمْرَ كَانَ إِلَيْهِ، إِذْ كَانَ هُوَ الأَمِيرُ فِي تِلْكَ الْحَجَّةِ، حَتَّى رَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مُنْصَرِفًا مِنْهَا.

وَفِيمَا بَيَّنَّا مِنْ ذَلِكَ عُلُوُّ الْمَرْتَبَةِ لأَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي إِمْرَتِهِ عَلَى الْمُبَلِّغِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِيمَا لا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ الْمُبَلِّغُ لَهُ عَنْهُ إِلا هُوَ.

وَفِيهِ أَيْضًا عُلُوُ مَرْتَبَةِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي اخْتِصَاصِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِيَّاهُ بِمَا اخْتَصَّهُ بِهِ مِنَ التَّبْلِيغِ عَنْهُ... .

ابوجعفر گفته: اين روايت دلالت مى‌كند كه آن چه را كه ابوهريره اعلام كرده است، به القاء على (عليه السلام) بر او بوده؛ اما طى مسيرش به سوى على (ع) به دستور ابوبكر بوده است؛ زيرا تا هنگام بازگشت به پيش رسول خدا (ص) امير حج در اين سال ابوبكر بود است.

در آن چه بيان كرديم، برترى مقام ابوبكر روشن مى‌شود؛ زيرا او بر مبلغ رسول خدا،‌ امير بوده است، و او مبلغ چيزى بوده است كه غير از او كس ديگرى شايستگى ابلاغ آن را نداشته است...

در اين داستان، برترى مقام على (عليه السلام) نيز ثابت مى‌شود؛ زيرا رسول خدا (ص) مأموريت اين تبليغ را به او اختصاص داد.

الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج9، ص216، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م.

همان طورى كه پيش از اين نيز گفتيم: رواياتى كه دلالت مى‌كند مأموريت تبليغ تنها به عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده، با سند‌هاى صحيح نقل شد و صحت آن‌ها را نيز ثابت كرديم؛ پس اگر ابوهريره يا شخصى ديگرى، در مكه اين مأموريت را انجام داده باشد، يا بايد به دستور و تحت فرمان اميرمؤمنان عليه السلام بوده باشد و يا اين كه بايد اهل سنت بپذيرند كه ابوهريره از فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله كه اين مأموريت را به اميرمؤمنان عليه السلام واگذار كرده بوده، تخلف كرده است.

علاوه بر اين، گفتار طحاوى اشكالات ديگرى نيز دارد كه به اختصار به آن‌ها اشاره خواهيم كرد.

مأموريت ابوهريره به دستور ابوبكر، مربوط به قبل از عزل او بوده:

آن چه از بخارى و مسلم نقل شده و طحاوى حنفى نيز به آن‌ها استناد كرده تا ثابت كند كه ابوهريره به فرمان ابوبكر اين مأموريت انجام داده است، به هيچ وجه نمى‌تواند مقصود او را ثابت كند؛ زيرا ابوهريره مى‌گويد كه ابوبكر به ما چنين دستورى داده بود كه در مكه اين سخنان را به مردم بگوييم؛ اما در ادامه نگفته است كه اين مأموريت به دستور ابوبكر انجام نيز شده است.

بلى، از آن جائى كه اين مأموريت در ابتدا در اختيار ابوبكر بوده، شايد ابوبكر، ابوهريره را مأمور اين كار كرده باشد؛ اما وقتى مأموريت از ابوبكر گرفته و به اميرمؤمنان عليه السلام سپرده شد، بالطبع بايد ابوهريره با اجازه اميرمؤمنان و تحت فرمان آن حضرت بايد اين كار را انجام داده باشد نه به فرمان ابوبكر؛ چون ابوبكر ديگر در اين باره اختيارى نداشته است و رسول خدا اختيار تبليغ را از او گرفته بود.

تضاد در گفتار طحاوي:

نكته ديگر اين كه: صدر و ذيل سخن طحاوى با يكديگر در تضاد است؛ زيرا رواياتى كه پيش از اين طحاوى در باره ابوبكر آورد، ثابت مى‌كرد كه ابوبكر به ابوهريره تلقين كرد و دستور داده بود كه در مكه فرياد بزند:

لا يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ.

اما در اين جا مى‌گويد كه اين سخنان به تلقين اميرمؤمنان عليه السلام بوده و تنها همراهى ابوهريره با اميرمؤمنان به دستور ابوبكر بوده است و اين دو سخن با يكديگر در تضاد هستند.

از او سؤال مى كنيم كه بالأخره ابوهريره اين سخنان را به دستور و تلقين ابوبكر گفته يا به تلقين اميرمؤمنان عليه السلام؟

اگر به تلقين اميرمؤمنان عليه السلام باشد، پس رواياتى كه را پيش از اين طحاوى آورد و بر طبق آن ادعا كرد، گفتن اين سخنان توسط ابوهريره به دستور ابوبكر بوده، بايد دروغ و ساختگى باشد.

اگر ابوهريره اين روايات را به تلقين ابوبكر گفته، پس بايد بپذيريم كه ابوهريره و همچنين ابوبكر با دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت كرده‌اند؛ چرا كه رسول خدا اين مأموريت را از ابوبكر گرفته و اختيار آن را به اميرمؤمنان عليه السلام داده بود.

ابوهريره، همكار اميرمؤمنان عليه السلام بوده است:

روايات صحيح السندى در منابع اهل سنت نقل شده است كه طبق آن‌ها، ابوهريره همكار اميرمؤمنان عليه السلام بوده و تنها زمانى كه صداى آن حضرت مى‌گرفته يا خسته مى‌شده، ابوهريره به جاى آن حضرت همان سخنان را تكرار مى‌كرده است. ابن حبان در صحيح خود مى‌نويسد:

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الأَزْدِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَرِيرٌ، عَنِ الْمُغِيرَةِ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أُنَادِي بِالْمُشْرِكِينَ، فَكَانَ عَلِيٌّ إِذَا صَحِلَ صَوْتُهُ، أَوِ اشْتَكَى حَلْقُهُ، أَوْ عَيِيَ مِمَّا يُنَادِي، نَادَيْتُ مَكَانَهُ، قَالَ: فَقُلْتُ لأَبِي: أَيَّ شَيْءٍ كُنْتُمْ تَقُولُونَ؟ قَالَ: كُنَّا نَقُولُ: " لا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ... .

محرر بن أبى هريره از پدرش نقل مى‌كند كه من به همراه على بن أبى طالب عليه السلام بودم و براى مشركان سخن مى‌گفتم، پس هر گاه على صدايش مى‌گرفت يا از درد گلو شكايت مى‌كرد، يا خسته مى‌شد، من به جاى او فرياد مى‌زدم، سؤال كردم كه چه چيزى را فرياد مى‌زديد؟ گفت: ما مى‌گفتيم: بعد از اين مشركان حق شركت در مراسم حج را ندارند...

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج9، ص128، ح3820، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

طبق اين روايت، مأموريت اصلى به عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده، و ابوهريره تنها در زمانى كه اميرمؤمنان عليه خسته مى‌شده، به جاى آن حضرت، همان سخنان را تكرار مى‌كرده است. اين روايت به خوبى روايات اعلام برائت توسط ابوهريره را تفسير و توجيه و مقصود آن را بيان مى‌كند.

ابوهريره، مؤذن اميرمؤمنان (ع) بوده است:

در زمان‌هاى گذشته، هر وقت شخصى در ميان جمعيت زيادى سخنرانى مى‌كرد، طبيعى بود كه نمى‌توانست صدايش را به گوش همه مردم برساند، به همين خاطر در ميان جمعيت و با فواصل معين، افرادى مى‌ايستادند و آن چه را كه آن‌ها مى‌شنيدند، با صداى بلند براى افراد دورتر تكرار مى‌كردند، و به اين صورت تمام جمعيت سخن، خطيب را مى‌شنيدند.

روايات صحيح السند ديگرى در منابع اهل سنت نقل شده است كه بر طبق آن، ابوهريره مؤذن اميرمؤمنان عليه السلام بوده و در حقيقت وظيفه تكرار سخن آن حضرت را براى افراد دورتر داشته است.

ابوعبيد قاسم بن سلام در كتاب الأموال مى‌نويسد:

وَحَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي عَدِيٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ مُغِيرَةَ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: " كُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِبَرَاءَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، قَالَ: فَنَادَيْتُ حَتَّى صَحِلَ صَوْتِي، قَالَ: قُلْتُ بِمَ نَادَيْتَهُمْ؟ قَالَ: " نَادَيْتُهُمْ: أَنْ لا يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَمَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَهْدٌ فَأَجَلُهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ: فَإِذَا مَضَتِ الأَرْبَعَةُ الأَشْهُرُ، فَإِنَّ اللَّهَ بَرِئَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ "

محرر بن أبوهريره از پدرش نقل كرده است كه من مؤذن على بن أبى طالب بودم، در آن هنگام كه رسول خدا (ص) او را براى اعلام برائت به سوى مردم مكه فرستاد. ابوهريره گفت: من فرياد مى‌زدم تا جائى كه صدايم مى‌گرفت. محرر گفت: سؤال كردم كه چه چيزى را فرياد مى‌زديد، گفت: ما فرياد مى‌زديم كه: «غير از مؤمن كسى وارد بهشت نمى‌شود، بعد از اين سال هيچ مشركى نبايد حج كند، هيچ عريانى نبايد طواف كند، هر كس بين او و رسول خدا پيمانى است؛ سر رسيد آن تا چهارماه است، وقتى چهار ماه شد، پس خدا و رسولش از مشركان بيزارند».

أبو عبيد القاسم بن سلام (متوفاى224هـ )، كتاب الأموال، ج1، ص215، ح456، ناشر: دار الفكر. - بيروت. تحقيق: خليل محمد هراس، 1408هـ - 1988م.

بررسي سند روايت

محمد بن ابراهيم بن أبي عدي:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

محمد بن إبراهيم بن أبي عدي أبو عمرو بصري ثقة سمع حميدا وطبقته وعنه أحمد بن سنان وعدة مات 194 ع.

محمد بن ابراهيم، ثقه است و از حميد و افراد هم طبقه او روايت شنيده است.

الكاشف ج2 ص154، رقم: 4700

محمد بن إبراهيم بن أبي عدي وقد ينسب لجده وقيل هو إبراهيم أبو عمرو البصري ثقة من التاسعة مات سنة أربع وتسعين على الصحيح ع.

محمد بن ابراهيم كه گاهى به جدش نسبت داده مى‌شود، ثقه و از طبقه نهم است.

تقريب التهذيب ج1 ص465، رقم: 5697

شعبة بن الحجاج:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

شعبة بن الحجاج الحافظ أبو بسطام العتكي أمير المؤمنين في الحديث... له نحو من ألفي حديث مات في أول عام 16 ثبت حجة ويخطىء في الأسماء قليلا ع

شعبة بن الحجاج، حافظ و اميرمؤمنان در علم حديث بود. نزديك به دو هزار روايت از او نقل شده، ايشان مورد اعتماد و حجت بود؛ اما در اسماء كمى اشتباه داشت.

الكاشف ج1 ص485، رقم: 2278

شعبة بن الحجاج بن الورد العتكي مولاهم أبو بسطام الواسطي ثم البصري ثقة حافظ متقن كان الثوري يقول هو أمير المؤمنين في الحديث وهو أول من فتش بالعراق عن الرجال وذب عن السنة وكان عابدا من السابعة مات سنة ستين ع

شعبة بن الحجاج، ثقه، حفاظ و استوار بود. ثورى گفته است كه او اميرمؤمنان در حديث بود. او نخستين كسى بود كه در عراق علم رجال را گسترش داد و از سنت دفاع كرد، او عابد و از طبقه هفتم بود.

تقريب التهذيب ج1 ص266، رقم: 2790

مغيرة بن مقسم

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:

ع مغيرة بن مقسم الفقيه الحافظ أبو هشام الضبي مولاهم الكوفي الأعمى ولد أعمى وكان عجبا في الذكاء... قال شعبة كان أحفظ من حماد بن أبي سليمان وروى جرير عن مغيرة قال ما وقع في مسامعي شيء فنسيته وضعف أحمد روايته عن إبراهيم فقط وقال ذكي حافظ صاحب سنة وقال أحمد العجلي ثقة يرسل عن إبراهيم فإذا وقف ممن سمعه يخبرهم وكان من فقهاء أصحاب إبراهيم وكان عثمانيا ويحمل على علي بعض الحمل.

مغيرة بن مقسم، فقيه و حافظ بود. كور به دنيا آمد؛ اما ذكاوت او عجيب بود. شعبه گفته كه در حفظ از حماد بن أبى سليمان بهتر بود. جرير از مغيره نقل كرده است كه چيزى به گوشم نخورد كه آن را فراموش كرده باشم. احمد بن حنبل، تنها روايتى را كه او از ابراهيم نقل كرده، تضعيف كرده و گفته است كه باهوش، حافظ و صاحب سنت بوده است. احمد عجلى گفته: ثقه است؛ ولى از ابراهيم به صورت مرسل نقل كرده است، هنگامى كه به يادش مى‌آمد كه روايت را از كى شنيده است، خبر مى‌داد، او از فقها اصحاب ابراهيم بود. او از طرفداران عثمان بود و عليه على (عليه السلام) كارهاى مى‌كرد.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1 ص143، رقم:‌136، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

المغيرة بن مقسم بكسر الميم الضبي مولاهم أبو هشام الكوفي الأعمى ثقة متقن إلا أنه كان يدلس ولا سيما عن إبراهيم من السادسة مات سنة ست وثلاثين على الصحيح ع.

مغيرة بن مقسم، ثقه و استوار بود؛ مگر اين كه تدليس مى‌كرد؛ به ويژه در روايتى از ابراهيم نقل مى‌نمود.

تقريب التهذيب ج1 ص543، رقم: 6851

عامر بن شراحيل:

عامر بن شراحيل أبو عمرو الشعبي أحد الأعلام ولد زمن عمر وسمع عليا وأبا هريرة والمغيرة وعنه منصور وحصين وبيان وابن عون قال أدركت خمسمائة من الصحابة وقال ما كتبت سوداء في بيضاء ولا حدثت بحديث إلا حفظته وقال مكحول ما رأيت أفقه من الشعبي وقال آخر الشعبي في زمانه كابن عباس في زمانه مات سنة ثلاث أو أربع ومائة ع.

عامر بن شراحيل شعبى، يكى از مشاهير بود، در زمان عمر به دنيا آمد، از على (عليه السلام) ابوهريره و مغيره روايت شنيده است. شعبى گفت: من پانصد نفر از صحابه را درك كردم، سفيدى را سياه نكردم، روايتى را نقل نكردم؛ مگر اين كه آن را حفظ كردم. مكحول گفته: من فقيه‌تر از شعبى نديدم. ديگرى گفته: شعبى در زمان خودش، همانند ابن عباس در زمانش بود.

الكاشف ج1 ص522، رقم: 2531

عامر بن شراحيل الشعبي بفتح المعجمة أبو عمرو ثقة مشهور فقيه فاضل من الثالثة قال مكحول ما رأيت أفقه منه مات بعد المائة وله نحو من ثمانين ع

عامر بن شراحيل، ثقه، مشهور، فقيه و فاضل بود. مكحول گفته: من فقيه‌تر از شعبى نديدم.

تقريب التهذيب ج1 ص287، رقم: 3092

محرر بن أبي هريرة:

محرر بن أبي هريرة عن أبيه وابن عمر وعنه الزهري وابن عقيل وثق س ق.

محرر بن أبى‌هريره كه از پدرش و ابن عمر نقل كرده، توثيق شده است.

الكاشف ج2 ص244، رقم: 5308

محرر بن أبي هريرة الدوسي المدني مقبول من الرابعة مات في خلافة عمر بن عبد العزيز س ق.

محرر بن أبى هريره، مقبول است.

تقريب التهذيب ج1 ص521، رقم: 6500

بنابراين سند اين روايت نيز مشكلى ندارد.

بلاذرى در أنساب الأشراف مى‌نويسد:

 [2: 384] حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ سَلامٍ أَبُو عُبَيْدٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عَدِيٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنِ الْمُغِيرَةِ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مُحَرَّرِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: " كُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِيٍّ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِبَرَاءَةَ إِلَى مَكَّةَ، قَالَ: فَنَادَيْتُ حَتَّى صَحِلَ صَوْتِي، قُلْتُ: بِمَاذَا نَادَيْتَ؟، قَالَ: نَادَيْتُهُمْ إِنَّهُ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَمَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَهْدُ فَأَجَلُهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ، فَإِذَا مَضَتِ الأَرْبَعَةُ الأَشْهُرُ فَإِنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ "

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص289، طبق برنامه الجامع الكبير.

و باز در ادامه همين روايت را با سند ديگر نقل كرده است:

حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا شُعْبَةُ بْنُ الْحَجَّاجِ، أنبأ مُغِيرَةُ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مُحْرِزِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِيٍّ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ بِبَرَاءَةٍ، قَالَ: فَنَادَيْتُ إِنَّهُ: " لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَمَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَهْدٌ فَأَجَلُهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ، فَإِذَا مَضَتِ الأَرْبَعَةُ الأَشْهُرُ فَإِنَّ اللَّهَ بَرِئٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَرَسُولُهُ.

أنساب الأشراف ج1، ص169.

اين روايات كه با سند صحيح نقل شده است، تكليف ابوهريره و وظيفه او را مشخص مى‌كند، طبق اين روايت، وظيفه ابلاغ برائت، به عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده و ابوهريره تنها براى همكارى با آن حضرت در اين سفر حضور داشته و پيام آن حضرت را به گوش مردم مكه مى‌رسانده است.

همكاري ابوهريره با اميرمؤمنان (ع) به دستور رسول خدا (ص) بوده است:

روايات صحيح السند ديگرى نيز در منابع اهل سنت نقل شده است كه ابوهريره از ابتدا به دستور رسول خدا همراه اميرمؤمنان عليه السلام شده تا در اعلام برائت از مشركان همكارى كند. حاكم نيشابورى در صحيح خود مى‌نويسد:

أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، ثنا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ، أَنْبَأَ شُعْبَةُ، عَنْ سُلَيْمَانَ الشَّيْبَانِيِّ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كُنْتُ فِي الْبَعْثِ الَّذِينَ بَعَثَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مَعَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِبَرَاءَةَ إِلَى مَكَّةَ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ، أَوْ رَجُلٌ آخَرُ: فَبِمَ كُنْتُمْ تُنَادُونَ؟ قَالَ: كُنَّا نَقُولُ: " لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلا مُؤْمِنٌ، وَلا يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ "، وَمَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَهْدٌ، فَإِنَّ أَجَلَهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ فَنَادَيْتُ حَتَّى صَحِلَ صَوْتِي.

محرر بن أبى هريره از پدرش نقل كرده است كه من با گروهى كه رسول خدا (ص) بودم كه رسول خدا به همراه على (ع) براى اعلام برائت به مكه فرستاده بود. پسرش يا مرد ديگرى سؤال كرد: چه چيزى را اعلام مى‌كرديد؟ گفت: ما مى‌گفتيم «هيچ كس جز مؤمن وارد بهشت نمى‌شود...» من اين مطالب را فرياد مى‌زدم تا اين كه صدايم مى‌گرفت.

وى پس از نقل روايت مى‌گويد:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ وَلَمْ يُخْرِجَاهُ.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص361، ح3275، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

شمس الدين ذهبى نيز در ذيل همين روايت مى‌گويد:

صحيح.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج3، ص134، كتاب معرفة الصحابة، ج2، ص331، ح3275، كتاب التفسير، باب تفسير سورة التوبة طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.

اسحاق بن راهويه در مسند خود آورده است:

و ابن زنجويه نيز در كتاب الأموال خود مى‌نويسد:

أنا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ، أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ، أنا سُلَيْمَانُ الشَّيْبَانِيُّ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ بْنِ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ،

قَالَ: كُنْتُ فِي الَّذِينَ بَعَثَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِبَرَاءَةٍ مَعَ عَلِيٍّ إِلَى مَكَّةَ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ أَوْ رَجُلٌ آخَرُ: فِيمَا كُنْتُمْ تُنَادُونَ؟ قَالَ: كُنَّا نَقُولُ: " لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلا مُؤْمِنٌ، وَلا يَحُجُّ الْبَيْتَ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ، وَمَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَهْدٌ فَإِنَّ أَجَلَهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ ". قَالَ: فَنَادَيْتُ حَتَّى صَحِلَ صَوْتِي

الخرساني، ابوأحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج2، ص60، طبق برنامه الجامع الكبير.

نسائى در سنن خود به نقل از ابوهريره مى‌نويسد كه من به همراه على بن أبى طالب بودم در آن زمانى كه رسول خدا او را براى اعلام برائت فرستاده بود:

2958 أخبرنا محمد بن بَشَّارٍ قال حدثنا مُحَمَّدٌ وَعُثْمَانُ بن عُمَرَ قالا حدثنا شُعْبَةُ عن الْمُغِيرَةِ عن الشَّعْبِيِّ عن الْمُحَرَّرِ بن أبي هُرَيْرَةَ عن أبيه قال جِئْتُ مع عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ حين بَعَثَهُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إلى أَهْلِ مَكَّةَ بِبَرَاءَةَ قال ما كُنْتُمْ تُنَادُونَ قال كنا نُنَادِي أنه لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ ولا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ وَمَنْ كان بَيْنَهُ وَبَيْنَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَهْدٌ فَأَجَلُهُ أو أَمَدُهُ إلى أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فإذا مَضَتْ الْأَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ فإن اللَّهَ بَرِيءٌ من الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ ولا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ فَكُنْتُ أُنَادِي حتى صَحِلَ صَوْتِي.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، المجتبي من السنن، ج5، ص234، تحقيق: عبدالفتاح ابوغدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثانية، 1406 - 1986.

طبق اين روايت صحيح السند، وظيفه اعلام برائت به عهده اميرمؤمنان عليه السلام بوده و ابوهريره براى همراهى آن حضرت در اين سفر شركت كرده است.

نتيجه آن كه: ابوهريره در اين سفر، به دستور رسول خدا صلى الله عليه واله تنها به عنوان همراه اميرمؤمنان عليه السلام و تحت فرمان آن حضرت شركت كرده است، نه به فرمان ابوبكر.

ابوهريره، تحت فرمان اميرمؤمنان (ع) بوده است:

تعدادى از علماى اهل سنت، به صراحت اعتراف كرده‌اند كه ابوهريره تحت فرمان اميرمؤمنان عليه السلام در مكه حاضر بوده و به دستور آن حضرت، از مشركان اعلام برائت مى‌كرده است.

ابو القاسم سهيلى، از بزرگان تاريخ اهل سنت، در كتاب الروض الأنف مى‌نويسد:

وبعث أبا بكر رضي عنه بسورة براءة ليَنْبِذَ إلى كلِ ذي عهدِ عهدَه من المشركين إلا بعض بني بكر الذي لهم عهدٌ إلى أجلٍ خاصٍ ثم أردف بعلي رضي الله عنه فرجع أبو بكر للنبي وقال يا رسول الله هل أنزل في قرآن قال لا ولكن أردت أن يبلغ عني من هو من أهل بيتي. قال أبو هريرة فأمَرَني عليٌ رضي الله عنه أن أطوفَ في المنازلِ من منى ببراءة فكنت أصيح حتى صَحِل حَلْقِي فقيل له: بِمَ كنتَ تنادي؟ فقال بأربع ألا يدخل الجنة إلا مؤمن... .

رسول خدا (ص) ابوبكر را به همراه سوره برائت فرستاد تا هر مشركى كه با آن حضرت پيمانى دارد، پيمانش را بشكند؛ مگر بعضى از بنى بكر را كه تا زمان مشخصى پيمان داشتند. سپس على (عليه السلام) را به دنبال او فرستاد، ابوبكر پيش پيامبر برگشت و گفت: اى رسول خدا! آيا در باره من قرآنى نازل شده است؟ فرمود: خير؛ ولى خواستم كه آن را فردى كه از اهل بيت من است، تبليغ كند. ابوهريره گفت: پس على به من دستور داد كه در منازلى از منى بگردم و اعلام برائت كنم‌، من فرياد مى‌زدم تا گلويم مى‌گرفت. گفته شده كه چه چيزى را اعلام مى‌كرديد؟ گفت: چهار چيز را...

السهيلي، أبو القاسم وأبو زيد عبد الرحمن بن عبد الله بن أحمد بن اصبغ (متوفاى581هـ)، الروض الأنف شرح سيرة سيد ولد آدم المرسلين محمد (ص)، ج4، ص319، طبق برنامه الجامع الكبير.

و حلبى در سيره خود مى‌نويسد:

وعن أبي هريرةَ رضي الله عنه قال أمَرَنِي عليٌ كرم الله وجهَه أن أطوفَ في المنازلِ منى ببراءةٍ فكنت أصيحُ حتى صَحِلَ حلقي فقيل له: بماذا كنت تنادي فقال باربع أن لا يدخل الجنة إلا مؤمن... .

از ابوهريره نقل شده است كه على (عليه السلام) به من دستور داد تا منازل مني بچرخم و اعلام برائت كنم،‌ پس من فرياد مى‌زدم تا گلويم مى‌گرفت... .

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاى1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج3، ص232، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.

و بدر الدين عينى در عمدة القارى مى‌نويسد:

قال أبو هريرة: فأمرني علي، رضي الله تعالى عنه، أن أطوف في المنازل من منىً ببراءة، فكنت أصيحُ حتى صحل حلقي، فقيل له: بم كنت تنادي؟ قال: بأربع

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج9، ص265، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

احمد بن الخطيب در كتاب وسيلة الإسلام مى‌نويسد:

وأمر عليٌ أبا هريرةَ أن يطوفَ بالمنازلِ وأن يطوفَ بأربعٍ وهي لا يدخل الجنة مشرك إلا مؤمن... .

على (عليه السلام) به ابوهريره دستور داد تا در منازلى بچرخم و چهار چيز را اعلام كنم... .

أبو العباس أحمد بن الخطيب (متوفاى810هـ) وسيلة الإسلام بالنبي عليه الصلاة والسلام، ج1، ص113، تحقيق: سليمان العيد المحامي، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1404هـ ـ 1984م.

هر چند كه اين بزرگان، مدرك و سند اين روايت را ذكر نكرده‌اند؛ اما استدلال بزرگانى مثل سهيلى به اين مسأله و نقل قطعى اين روايت، و همچنين عدم نقد روايت توسط آن‌ها، مى‌تواند شاهد قوى براى اثبات ديدگاه شيعه است.

چرا ابوبكر، مؤذنان خود را عزل نكرد؟

ابن حجر هيثمى ادعا كرده است كه عدم عزل مؤذنانى كه ابوبكر پيش از آن تعيين كرده بود، دليل بر اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله، ابوبكر را عزل نكرده بود؛ بلكه آن حضرت را فرستاده تا به همراه ابوبكر، برائت را اعلام كند:

قال حميد بن عبد الرحمن ثم أردف رسول الله صلى الله عليه وسلم علي بن أبي طالب فأمره أن يؤذن ببراءة قال أبو هريرة فأذن معنا علي يوم النحر في أهل منى ببراءة أن لا يحج بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان فتأمله تجد عليا إنما أذن مع مؤذني أبي بكر.

ومما يصرح بما ذكرناه أن أبا بكر لما جاء علي لم يعزل مؤذنيه فعدم عزله له وجعله إياهم شركاء لعلي صريح في أن عليا إنما جاء وفاء بعادة العرب التي قلناها لا لعزل أبي بكر وإلا لم يسع أبا بكر أن يبقي مؤذنيه يؤذنون مع علي فاتضح بذلك ما قلناه وأنه لا دلالة لهم في ذلك بوجه من الوجوه غير ما يفترونه من الكذب وينتحلونه من العناد والجهل.

حميد بن عبد الرحمن گفت: سپس رسول خدا (ص) على (ع) را به دنبال ما فرستاد و به او دستور داد كه اعلام برائت كند. ابوهريره گفت: پس على (ع) به همراه ما در روز قربانى در ميان مردم منى اعلام برائت مى‌كرد و گفت: بعد از اين هيچ مشركى نبايد حج كند، هيچ عريانى نبايد طواف كند. نكته قابل توجه اين است كه على به همراه مؤذنان ابوبكر اعلام برائت مى‌كرده است.

از چيزهايى كه تصريح مى‌كند به آن چه كه ما گفتيم، اين است كه وقتى على (ع) آمد، ابوبكر مؤذنان خود را عزل نكرد؛ پس عدم عزل او و شريك قرار دادن آن‌ها را براى على (ع)، صريح در اين است كه على (ع) آمده بوده تا به عادت عرب وفا كند نه براى عزل ابوبكر. و الا جايز نبود ك ابوبكر مؤذنان خود را بگذارد كه به همراه على (ع) اعلام برائت كند. پس با اين مسأله روشن مى‌شود آن چه را كه ما گفتيم. و اين مسأله به هيچ وجه به نفع شيعه دلالتى ندارد؛ غير از اين كه افتراء و دروغى كه از عناد و جهل آن‌ها سرچشمه مى‌گيرد.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج1، ص83، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

در پاسخ او مى‌گوييم:

اولاً: طبق رواياتى كه پيش از اين خوانديم و صحت آن را ثابت كرديم، اميرمؤمنان عليه السلام براى عزل ابوبكر از اين مأموريت آمده بود، و حتى رسول خدا به او دستور داد كه ابوبكر را برگرداند، ابوبكر نيز با چشمان گريان برگشت و علت عزل خود را سؤال كرد. بنابراين سخن ابن حجر، اجتهاد در مقابل نص صريحى است كه اهل سنت با سندهاى صحيح نقل كرده‌اند.

گريه‌هاى ابوبكر نيز بهترين دليل بر عزل او از اين مأموريت مهم است كه اگر او را عزل نكرده بود، چرا گريه كرد و دليل عزل خود را سؤال كرد؟

با اين وجود اگر ابوبكر، مؤذنان خود را عزل نكرده باشد و آن‌ها به دستور ابوبكر اين كار را كرده باشند، قطعا با فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت كرده است و مخالفت با فرمان آن حضرت طبق آيات قرآن، كفر، ظلم و فسق محسوب مى‌شود؛

ثانياً: همان طور كه پيش از اين ثابت كرديم، ابوهريره به دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله و تحت فرمان اميرمؤمنان عليه السلام در اين مأموريت آن حضرت را همراهى مى‌كرده است، نه اين كه مؤذن ابوبكر باشد. اين مطلب نيز با سند صحيح نقل شده است.

بلى، ممكن است كه ابوهريره در ابتدا به دستور ابوبكر عهده‌دار اعلام برائت شده باشد؛ اما اين قضيه مربوط به زمانى است كه ابوبكر در اين زمينه مأموريت و وظيفه‌اى داشته است؛ اما زمانى كه از جانب رسول خدا عزل شد، ابوهريره تحت فرمان اميرمؤمنان عليه السلام قرار گرفت و پس از آن با اجازه آن حضرت، در مكه در اعلام برائت با اميرمؤمنان همكارى مى‌كرده است.

آيا عرب عادت داشت كه براي ابلاغ يك پيمان، شخصي از خانواده خود را بفرستد؟

اهل سنت براى زير سؤال بردن اين فضيلت بى‌نظير اميرمؤمنان عليه السلام، ادعا كرده‌اند كه اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله، اميرمؤمنان را براى برائت از مشركان فرستاد، به اين دليل بود كه عرب عادت داشت كه هر وقت مى‌خواست عهد و پيمانى را فسخ كند، يا بايد خودش مى‌رفت و يا شخصى از اهل بيت و نزديكانش را مى‌فرستاد، به همين خاطر كه على بن أبى‌طالب عليه السلام را كه از اهل بيت آن حضرت بود فرستاد.

ابن تيميه حرانى در اين زمينه مى‌نويسد:

قالوا وكان من عادة العرب أن لا يَعقِدَ العهودَ ولا يَفْسَخُها إلا المطاعُ أو رجلٌ من أهل بيته فبعث عليا لأجلِ فسخِ العهود التي كانت مع المشركين خاصة لم يَبْعَثَهُ لشيء آخر... .

گفته‌اند:‌ از عادت عرب اين بوده است، كه عقدى را نبندند و آن را فسخ نكند؛‌ مگر خود شخص و يا مردى از خانواده او؛ پس رسول خدا (ص) على (ع) را تنها براى فسخ عهدهاى كه با مشركان داشت، فرستاد نه براى كار ديگر.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج5، ص493، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

فخر الدين رازى نيز در تفسير خود مى‌گويد:

واختلفوا في السبب الذي لأجله أمَرَ علياً بقراءةِ هذه السورةِ عليهم وتبليغ هذه الرسالة إليهم، فقالوا السببَ فيه أن عادةَ العربِ أن لا يَتَوَلّى تقريرَ العهدِ ونقضِه إلا رجلٌ من الأقاربِ فلو تولاه أبو بكرٍ لجاز أن يقولوا هذا خلافُ ما نَعرف فينا من نقضِ العهود فربما لم يقبلوا، فأزيحت علتُهم بتولية ذلك علياً رضي الله عنه.

در باره دليل فرستادن على (ع) براى خواندن اين سوره و تبليغ اين رسالت، اختلاف شده است، پس گفته‌اند كه سبب آن اين بوده كه عرب عادت داشته است كه بستن عهد و نقض آن را عهده‌دار نشود، مگر مردى از نزديكان شخص؛ پس ابوبكر آن را به عهده مى‌گرفت، روا بود كه مشركان بگويند اين خلاف آن چيزى است كه ما در باره شكستن پيمان‌ها مى‌شناسيم؛ پس شايد قبول نمى‌كردند؛ پس اين دليل آن‌ها با فرستادن على (ع) از بين رفت.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج15، ص175، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى‌گويد:

ولهذا قال العلماء أن الحكمة في إرسال على بعد أبي بكر أن عادة العرب جرت بأن لا ينقض العهد إلا من عقده أو من هو منه بسبيل من أهل بيته فأجراهم في ذلك على عادتهم ولهذا قال لا يبلغ عنى إلا أنا أو رجل من أهل بيتي.

به همين خاطر علما گفته‌اند كه حكمت فرستادن على (ع) بعد از ابوبكر اين بوده است كه عرب عادت داشت كه پيمان را نشكند؛ مگر كسى كه آن را بسته يا كسى كه از اهل بيت او است؛ پس رسول خدا بر طبق عادت آن‌ها اين كار را كرد و به همين خاطر فرمود: آن را ابلاغ نكند، مگر خودم يا مردى كه از اهل بيت من است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج8، ص321، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

ابن جوزى در كشف المشكل، قرطبى در تفسير خود و مباركفورى در تحفة الأحوزى و ديگر علماى سنى نيز همين سخنان را به نحوى تكرار كرده‌اند.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج8، ص387، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، كشف المشكل من حديث الصحيحين، ج1، ص22، تحقيق: علي حسين البواب، ناشر: دار الوطن - الرياض - 1418هـ - 1997م.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج8، ص68، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

پاسخ:

در پاسخ به اين ادعاى بزرگان اهل سنت، به چند نكته اشاره خواهيم كرد:

اولاً: رواياتى كه با سند صحيح نقل شده است، رسول خدا صلى الله عليه وآله، دليل ارسال امرمؤمنان عليه السلام و عزل ابوبكر را اين گونه اعلام فرمودند كه: «لَا يُبَلِّغَهُ إِلَّا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّي». يعنى بايد اين مأموريت را خودم انجام دهم، يا شخصى كه همانند من باشد، كسى كه من از اويم و او از من است.

همچنين گفتيم كه جمله «أُبَلِّغَهُ أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» جمله تحريف شده است، علماى سنى به منظور زير سؤال بردن اين فضيلت، جمله «أنا أو رجل مني» را به «أنا أو رجل من أهلى بيتي» تبديل كرده‌اند؛

ثانياً: مأموريت اميرمؤمنان عليه السلام، نقض و شكستن پيمان نبوده است؛ بلكه به نص صريح قرآن كريم، هر كس با پيامبر عهد و پيمانى دارد، تا پايان مدتش محترم است؛ چنانچه در آيه چهارم سوره توبه آمده است:

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثمُ‏َّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيًْا وَ لَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىَ‏ مُدَّتهِِمْ إِنَّ اللَّهَ يحُِبُّ الْمُتَّقِين‏. التوبه/4.

مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد، و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند پيمان آنها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد!

پس اصلا نقض عهد و پيمانى در كار نبوده است كه اهل سنت بخواهند به بهانه آن، اين فضيلت بزرگ اميرمؤمنان عليه السلام را زير سؤال ببرند.

ثالثاً: از قديم گفته‌اند كه دروغگو فراموش‌كار است، ابن تيميه در اين جا، عادت عرب را دليل ارسال اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است؛ در حالى كه در همين جلد از منهاج السنه، به نقل از خطابى، شديدا عليه آن موضع گرفته و آن را رد كرده است:

وقال الخطابي في كتاب شعار الدين: وقوله: «لا يؤدي عني إلا رجل من أهل بيتي» هو شيء جاء به أهلُ الكوفة عن زيد بن يثيع وهو متهمٌ في الرواية منسوبٌ إلى الرفض وعامةُ مَن بلغ عنه غيرُ أهلِ بيته؛ فقد بعث رسولُ الله صلى الله عليه وسلم أسعد بن زرارة إلى المدينة يدعو الناسَ إلى الإسلامِ ويعلم الأنصار القرآن ويفقههم في الدين وبعث العلاء بن الحضرمي إلى البحرين في مثل ذلك وبعث معاذا وأبا موسى إلى اليمن وبعث عتاب بن أسيد إلى مكة فأين قول من زعم أنه لا يبلغ عنه إلا رجل من أهل بيته.

خطابى در كتاب شعار الدين گفته: اما اين سخن رسول خدا (ص) كه « از من ادا نمى‌كند؛ مگر مردى از اهل بيت من» اين مطلبى است كه آن را اهل كوفه از زيد بن يثيع نقل كرده‌اند، او در نقل روايت متهم و به رافضى بودن منتسب است. تمام آن چه كه از طرف آن حضرت ابلاغ شده، توسط غير اهل بيت او بوده؛ پس رسول خدا (ص) اسعد بن زراره را به مدينه فرستاد تا مردم را به سوى اسلام دعوت كند و به انصار قرآن بياموزد و دين را به آن‌ها ياد دهد، علاء بن حضرمى را به سوى مردم بحرين فرستاد براى همين كار. معاذ و ابوموسى را به سوى يمن فرستاد،‌ عتاب بن أسيد را به سوى مردم مكه فرستاد؛ پس كجاست شاهد كسانى كه مى‌گويند: تبليغ نكند از جانب آن حضرت مگر مردى از اهل بيت او؟

منهاج السنة النبوية ج5، ص63

البته ابن تيميه، در اين جا نيز اشتباه بزرگى مرتكب شده است و آن اين كه مقصود رسول خدا از جمله «لا يؤدى عنى إلا رجل من أهل بيتي» تمام مأموريت‌هاى تبليغى نيست؛ بلكه مقصود و منظور آن حضرت، تنها قضيه برائت از مشركان در سال نهم هجرت است كه به دستور خداوند مأموريت برائت از مشركان را بايد خود آن حضرت و يا شخصى كه همانند او بوده است، انجام مى‌داده است؛ بنابراين، ادعاى ابن تيميه كه در مأموريت‌هاى ديگر، اشخاص ديگرى فرمان خدا و رسولش را به مردم ابلاغ كرده است، نمى‌تواند نقضى بر اين فضيلت بى‌نظير باشد.

جالب است كه ابن تيميه در ديگر كتاب خود، صراحتا ادعا كرده است، مأموريت نقض عهد و پيمان را در اين سفر، ابوبكر به عهده داشته است، وى در كتاب الجواب الصحيح مى‌نويسد:

ومثل إرساله أبا بكر أميرا على الحج سنة تسع ونبذه العهود ومناداته أن لا يحج بعد العام مشرك ولايطوف بالبيت عريان

و همانند ارسال ابوبكر به عنوان امير بر حج در سال نهم و شكستن پيمان‌ها و اعلام اين مطلب كه بعد از امسال هيچ مشركى نبايد حج كند و هيچ عريانى نبايد طواف كند.

ابن تيمية الحراني، عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم (متوفاى652هـ)، الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح، ج6، ص367، تحقيق: علي سيد صبح المدني، ناشر: مطبعة المدني - مصر.

آيا ابوبكر،‌ شخصى از اهل بيت آن حضرت بوده كه براى شكستن پيمان فرستاده شده بوده يا ابن تيميه دروغ مى‌گويد و اصلا ابوبكر چنين مأموريتى را عهده‌دار نشده است؟

بنابراين، تناقض‌گويى‌هاى خود مدعيان، بهترين دليل بر دروغ بودن ادعاى آن‌ها است.

رابعاً: علماى سنى، براى اين ادعايشان هيچ دليلى ذكر نكرده‌اند. چه دليلى وجود دارد كه عرب چنين عادتى داشته‌اند؟ چرا علماى سنى حتى يك مورد را به عنوان نمونه معرفى نكرده‌اند كه ثابت كند عرب‌ها چنين عادتى داشته‌اند و نقض پيمان را تنها از خود شخص و يا اهل بيت او مى‌پذيرفته و سخن نماينده مخصوص همان شخص را نمى‌پذيرفته‌اند.

از اين رو، ادعاى بدون دليل، ارزشى ندارد و نمى‌توان ادعاى علماى سنى را در اين مورد بپذيريم.

 

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)

 



    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  هادي     -   تاريخ:  29 خرداد 90 - 07:12:04
با سلام:
ممنون از مطلب قشنگتون خيلي وقت بود دنبال اين طور مطلبي مي كشتم.....

اللهم عجل لوليك الفرج
2   نام و نام خانوادگي:  حقيقت درغدير است     -   تاريخ:  29 خرداد 90 - 10:45:20
باسلام.ازاين مطالب ارزنده و به اين روشني كمال تشكر را دارم اميدوارم آقايان اهل سنت با كمي دقت حق راپيدا كنند واز لجبازي كوركورانه اطاعت كردن جلوگيري كنند بااين همه چراغ بي راه رفتن خطاست.لطفااز خداوند متعال و پيامبرمكرم اسلام كه خود صاحب شريعت است پيشه نگريم.
3   نام و نام خانوادگي:  محمد خيرآبادي     -   تاريخ:  30 خرداد 90 - 12:22:49
بسم الله الرحمن الرحيم
« الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه اميرالمومنين و ابناه المعصومين و لعنه الله علي القوم الظالمين ، الذين بدلوا نعمت الله تبديلا و حملوا الناس علي اکتاف محمد و آل محمد صلوات الله عليهم »
با تشکر فراوان از مقاله جامع شما چند نکته را عرض مي نمايم:

نکته اول: اميرالمومنين علي عليه السلام آيات برائت را در منطقه جحون بين مکه و مدينه که غدير خم هم در آن واقع شده است از غاصب اول بازپس گرفتند و اين خود تأکيدي است مضاف بر تأکيدات قبلي مبني بر عدم صلاحيت غاصب اول.

نکته دوم: مشابه اين رخداد در جنگ خيبر نيز حادث شده است آنجا که غاصب اول و غاصب دوم در جنگ با يهود شکست خوردند (البته به عقيده بنده شکست آنها مصلحتي بوده و حاصل ارتباطات مخفيانه آنها بويژه غاصب دوم با يهوديان بوده است ) حضرت رسول صلي الله عليه و آله پرچم را از آنها گرفته و به اميرالمومنين دادند و ايشان نيز پيروزمندانه خيبر را فتح نمودند.

نکته سوم : مهمترين موضوع در جريان ابلاغ آيات برائت اشاره رسول الله ص به اين مهم است که طبق دستور خداوند تبارک و تعالي آيات برائت را تنها ايشان يا کسي که از ايشان است مي توانند ابلاغ نمايند .
اين دستور اولا جايگاه اميرالمومنين را که پيشاپيش در آيه مباهله با عنوان « .... و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل و ...» و در قالب نفس پيامبر تبيين گرديده است را بيش از بيش هويدا مي سازد و محلي براي انکار باقي نمي گذارد.

و همچنين استفاده مهم ديگر اين است که بر اين اساس غاصب اول از پيامبر نيست و هيچ سنخيتي با او ندارد . بديهي است کسي که از پيامبر نيست و شايستگي انتخاب شدن از ناحيه خدواند متعال را براي امر ابلاغ ندارد چگونه مي تواند جانشين و خليفه پيامبر باشد!!!!!!

هموطنان محترم اهل سنت! شما را به خدا تعصب را کنار بگذاريد و عاقلانه فکر کنيد. اشتباهي را که گذشتگان مرتکب شدند شما پيروي نکنيد.
انحراف اصحاب در شناخت جانشين رسول الله صرفا باعث غصب حکومت از علي بن ابي طالب عليه افضل صلوات المصلين شده است چرا که ايشان در بحث امامت منصوب خداوند بوده اند و قبول ايشان به عنوان امام برحق و وصي رسول الله و وارث علم و حکمت آن جناب مانعي براي شما نيست.

مراقب باشيد در قيامت موقفي است که از ما سئوال خواهد شد « وقفوا هم انهم مسئولون » مراقب باشيد تا آنجا بتوانيد جوابي را به خداوند بدهيد که عاري از مغلطه و سفسطه هاي خائنيني همچون ابن تيميميه باشد .
موفق باشيد.
4   نام و نام خانوادگي:  محمد خيرآبادي     -   تاريخ:  31 خرداد 90 - 13:23:10
بسم الله الرحمن الرحيم
« الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه اميرالمومنين و ابناه المعصومين و لعنه الله علي القوم الظالمين ، الذين بدلوا نعمت الله تبديلا و حملوا الناس علي اکتاف محمد و آل محمد صلوات الله عليهم »
با تشکر فراوان از مقاله جامع شما چند نکته را عرض مي نمايم:

نکته اول: اميرالمومنين علي عليه السلام آيات برائت را در منطقه جحون بين مکه و مدينه که غدير خم هم در آن واقع شده است از غاصب اول بازپس گرفتند و اين خود تأکيدي است مضاف بر تأکيدات قبلي مبني بر عدم صلاحيت غاصب اول.

نکته دوم: مشابه اين رخداد در جنگ خيبر نيز حادث شده است آنجا که غاصب اول و غاصب دوم در جنگ با يهود شکست خوردند (البته به عقيده بنده شکست آنها مصلحتي بوده و حاصل ارتباطات مخفيانه آنها بويژه غاصب دوم با يهوديان بوده است ) حضرت رسول صلي الله عليه و آله پرچم را از آنها گرفته و به اميرالمومنين دادند و ايشان نيز پيروزمندانه خيبر را فتح نمودند.

نکته سوم : مهمترين موضوع در جريان ابلاغ آيات برائت اشاره رسول الله ص به اين مهم است که طبق دستور خداوند تبارک و تعالي آيات برائت را تنها ايشان يا کسي که از ايشان است مي توانند ابلاغ نمايند .
اين دستور اولا جايگاه اميرالمومنين را که پيشاپيش در آيه مباهله با عنوان « .... و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل و ...» و در قالب نفس پيامبر تبيين گرديده است را بيش از بيش هويدا مي سازد و محلي براي انکار باقي نمي گذارد.

و همچنين استفاده مهم ديگر اين است که بر اين اساس غاصب اول از پيامبر نيست و هيچ سنخيتي با او ندارد . بديهي است کسي که از پيامبر نيست و شايستگي انتخاب شدن از ناحيه خدواند متعال را براي امر ابلاغ ندارد چگونه مي تواند جانشين و خليفه پيامبر باشد!!!!!!

هموطنان محترم اهل سنت! شما را به خدا تعصب را کنار بگذاريد و عاقلانه فکر کنيد. اشتباهي را که گذشتگان مرتکب شدند شما پيروي نکنيد.
انحراف اصحاب در شناخت جانشين رسول الله صرفا باعث غصب حکومت از علي بن ابي طالب عليه افضل صلوات المصلين شده است چرا که ايشان در بحث امامت منصوب خداوند بوده اند و قبول ايشان به عنوان امام برحق و وصي رسول الله و وارث علم و حکمت آن جناب مانعي براي شما نيست.

مراقب باشيد در قيامت موقفي است که از ما سئوال خواهد شد « وقفوا هم انهم مسئولون » مراقب باشيد تا آنجا بتوانيد جوابي را به خداوند بدهيد که عاري از مغلطه و سفسطه هاي خائنيني همچون ابن تيميميه باشد .
موفق باشيد.
5   نام و نام خانوادگي:  محمدرضا     -   تاريخ:  06 تير 90 - 02:11:25
فقط و فقط مي گويم اجرتان با حضرت اميرالمومنان مولا علي بن ابي طالب سلام الله عليه باد.
واقعا من موندم چرا برادران اهل سنت خودشان را به اون راه مي زنند و عناد و کينه مي ورزند هر چند که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمودند:الشقي و شقي في بطن امه و السعيد و سعيد في بطن امه.
پرچمدار و علمدار در اين طريق اثبات ها حقيقتا شاگرد آل الله حضرت آيت الله العظمي علامه عبدالحسين اميني (رحمه الله عليه) مي باشند براي شادي روحشان صلوات
البته ناگفته نماند بزرگان ديگري همچون مرحوم دهلوي و..... نيز بوده اند اما الغدير شاه کاري ديگر است. يا علي مدد
6   نام و نام خانوادگي:  امير حسين از بيرجند     -   تاريخ:  13 شهريور 90 - 11:53:49
با توجه به احاديث کثيري که در منابع اهل سنت وجود دارد رسول گرامي ص اسلام ابوبکر رااز ماموريت ابلاغ سوره برائت عزل نمودندو اين ماموريت را به مولا علي ع واگذار کردند. اما توجه داشته باشيم در جريان غزوه تبوک رسول مکرم اسلام ص امام علي ع را به عنوان جانشين خود تعيين نمودند وتا پايان عمر شريفشان مولا علي ع را از آن سمت عزل ننمودند، که اين خود دليل بسيار محکمي بر حقانيت خليفه بلافصل نبي مکرم اسلام ص يعني مولا علي ع است.
7   نام و نام خانوادگي:  وهابيت     -   تاريخ:  15 شهريور 90 - 23:06:32
جناب 6 اگر ميگوئيد علي تا پايان عمر در سمت جانشيني در حيات رسول الله بودند به اين معني است كه هرگز به دفاع از دين نپرداخته در صورتي كه او را اسداله العالب ميناميد بالاخره كداميك را درست ميدانيد براي خود مشخص كنيد
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

اگر بگوييد هارون در زمان سلطه سامري ، جانشين موسي بود ، به اين معني است كه هيچ‌گاه به دفاع از دين نپرداخته است با اينكه پيامبر بود ؟!

بالاخره كداميك را درست مي‌دانيد ؟ بهتر است شما نيز براي خود مشخص كنيد ؛ البته شيعه پاسخ را مي‌داند !ولي شما نمي‌دانيد

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

8   نام و نام خانوادگي:  امير حسين از بيرجند     -   تاريخ:  20 شهريور 90 - 14:22:50
با تشکر از گروه پاسخ به شبهات_ جناب وهابيت ، اگر به منابع وکتب خودتان دقت بيشتري داشته باشيد خواهيد يافت که لقب اسدالله الغالب ونيز بيان فضايل وکرامات مولا علي ع و جنگاوريهاي آن بزرگوار حتي از منابع شيعه نيز بيشتر است. ضمناً توجه داشته باشيد که دوران حرف زدن از روي بخار معده بسر آمده است وشما مي توانيد از کتب خودتان علت جانشيني مولا علي ع را در غزوه تبوک بيابيد.(به همين سايت مراجعه شود.)
9   نام و نام خانوادگي:  وهابيت     -   تاريخ:  28 شهريور 90 - 18:18:44
براي موسي و هارون سلام الله عليهما نبرد به جهت دفاع از دين خدا پيش نيامد و اگر پيش ميامد هر دو با عدو الله نبرد ميكردند. موسي به وعده گاهي كه خداوند خواسته بود رفت نه به جنگ با كفار .
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

وقتي كه سامري و طرفدارانش ، دستور موسي در مورد اطاعت از هارون نبي را ناديده گرفته و گوساله پرست شدند ، چرا هارون نبي به جنگ با آنها نپرداخت ؟ آيا در قرآن نيامده است كه «وكادوا يقتلونني» !

گروه پاسخ به شبهات

10   نام و نام خانوادگي:  وهابيت     -   تاريخ:  02 مهر 90 - 12:33:06
براي اينكه مكر و كيد براي كشتن ، حمله ور شدن براي كشتن نيست و گر نه هارون سلام الله عليه و ساير مومنان به دفاع از خود ميپرداختند .
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

اهانت شما به حضرت هارون عليه السلام بيشتر شد ! يعني هارون نبي تنها با نقشه كشيدن آنها براي كشتنش ، دست از هدايت آنها برداشت و با گوساله پرستان به جنگ نپرداخت

گروه پاسخ به شبهات

11   نام و نام خانوادگي:  وهابيت     -   تاريخ:  04 مهر 90 - 11:04:14
بر عكس مگر موسي سلام الله عليه وقتي برگشت به جنگ با مرتدان بت پرست پرداخت ؟ ابدا موسي همچون هارون عمل كرد و جنگ نكرد بلكه همچون هارون به هدايت پرداخت هدايتي توام با قاطعيت بيشتر . نقشه قتل كشيدن كفار براي انبياء و مومنان جنگ مسلحانه نيست تا لازم باشد دفاعي مسلحانه در برابرش انجام شود اگر چنين شود تعدي است .
جواب نظر:

با سلام

جناب وهابيت

بهتر است به جاي افسانه بافي ، كلام خداوند را حاكم كنيد :

«ما منعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن افعصيت امري»! هارون نبي ، به صراحت دستور موسي در مورد «اخلفني في قومي واصلح ولا تتبع سبيل المفسدين» را تبعيت نكرد !!! آنهم در مقابل چه كساني ! در مقابل گوساله پرستان ! حال اميرمومنان به خاطر حفظ وحدت ، و عدم تفرقه «خشيت ان تقول فرقت» خلافت را بر هوا پرستان رها كند ، آيا اين اشكالي دارد ؟

بهتر است به جاي توجيه ، كمي در مورد قرآن تفكر كنيد !

گروه پاسخ به شبهات

12   نام و نام خانوادگي:  وهابيت     -   تاريخ:  30 مهر 90 - 15:47:59
سلام آيا من افسانه بافتم يا شما كه عليه خدا و رسولش موسي ____________ متاسفانه با كم توجهي مي ايستيد ؟؟ گفتيد هارون سلام الله عليه از دستور موسي سلام الله عليه تبعيت نكرده ولي رب تعالي ميفرمايد تبعيت كرد اما عجل پرستان گمراه گوش نكردند و خواستار مراجعت موسي شدند يعني شرط اطاعت از هارون را به حضور مجدد موسي قرار دادند اين هم آيه :‌ و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري (90 طه ) گفتند : قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتي يرجع الينا موسي ( 91 طه) موسي وقتي بازميگردد در حاليكه قرآن ميفرمايد غضبناك بوده و از هارون عدم قاطعيت در فرماندهي و چگونگي آن عدم اطاعت را در واقع سوال ميكند چون قبلا امر كرده بود جانشين و در نتيجه فرمانده باشد و دليل عدم جانشيني قاطع بودن را در آن شرايط كه نميداند ميپرسد نه اينكه هارون را متهم كند و جواب هارون دقيقا امري بود كه قبلا موسي به او توصيه كرده بود يعني مواظبت از اينكه بني اسرائيل متفرق نشوند يعني هارون عدم قاطعيتش در فرماندهي به عنوان جانشين را در آن شرايط نسبت ميدهد به امري از خود موسي مبني بر مواظبت از بني اسرائيل به جهت متفرق نشدن كه اين عدم قاطعيت در آن اوضاع و احوال فقط به جهت جلوگيري از تفرقه بوده و كاملا درست و بجا و مطابق امر موسي بوده است .اين هم آيه : كلام الله از قول موسي ميفرمايد : قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا ( طه 92) الا تتبعن افعصيت امري ( 93 طه ) سوال ميپرسد وباز كلام الله در آيه بعد از قول هارون در جواب موسي ميفرمايد : قال يا ابن ام لا تاخذ بلحيتي و لا براسي اني خشيت ان تقول فرقت بين بني اسرائيل و لم ترقب قولي ( 94 طه ) آخر اين آيه 94 را دوباره بخوانيد بعد نميدانم شما چي را با چي مقايسه ميكنيد ؟ علي كه پيامبر نيست چه ارتباطي با پيامبران دارد ؟؟!!.. بعد آيا علي منتظر ماند تا محمد رسول الله صلي الله عليه و سلم كه وفات كرده و در قيد حيات نبودند زنده شود و برگردد سوال بپرسد از علي كه از امرم اطاعت كردي يا نه ؟؟
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

1. آيا خود جملاتي را كه نوشته‌ايد متوجه شديد ؟ «گفتيد هارون سلام الله عليه از دستور موسي سلام الله عليه تبعيت نكرده ولي رب تعالي ميفرمايد تبعيت كرد اما عجل پرستان گمراه گوش نكردند »!!!

عين سخنان ما موجود است ، لطفا عين عبارات ما را بگذاريد تا مشخص شود چه مي‌گوييد !

2. هارون چند سال قبل به نبوت مبعوث شده بود ؛ موسي (ع) در سفر به ميقات هارون (ع) را به خلافت تعيين كرد ؛ وقتي موسي تاخير كرد ، مردم فتنه كردند و گوساله پرست شدند ؛ حضرت هارون آنها را نصيحت كرد ولي آْنها با هارون درگير شدند :

وخالفوا هارون في ذلك وحاربوه وكادوا أن يقتلوه
تفسير ابن كثير ج3 ص164 ، اسم المؤلف:  إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1401

و اين در واقع قبول نكردن خلافت هارون است ،‌چون اگر وي را به خلافت قبول داشتند ، با وي جنگ نمي‌كردند !

با اينكه آنها با حضرت هارون جنگيدند ولي به خاطر حفظ وحدت امت، حاضر شد با منكرين خلافتش كه دليل صريح هم داشت ، جنگ نكند !بعد از بازگشت حضرت موسي در جواب فرمود «ان القوم استضعفوني وكادوا ان يقتلونني»

يعني خلافت ، مقامي بود كه از شئون نبوت بود اما وقتي از وي گرفته شد ، منافات با نبي بودن او نداشت !

امامت هم امري در استمرار نبوت است و خلافت از شئون آن و اگر خلافت از امام گرفته شود ضرري به اصل امامت او ندارد ؛ بلكه اين مردم هستند كه خود را زيان‌كار كرده‌اند !

حال مشخص شد چه چيزي را به چه چيزي قياس كرديم ؟!

حال به جاي اينكه به بحث منتظر شدن يا نشدن ،‌كه ربطي به اصل بحث ندارد بپردازيد ،لطف كنيد بگوييد آيا هارون با وجود حمله نظامي به وي ، و قصد كشتنش ، و از دست دادن مقام خلافتش ، نبوتش را نيز از دست داد يا خير؟!

گروه پاسخ به شبهات

13   نام و نام خانوادگي:  العبيد     -   تاريخ:  10 بهمن 90 - 17:01:14
سلام
در روايت آمده است که ابوبكر گفت: چه اتفاقى براى من افتاده، آيا چيزى در باره من نازل شده؟
و نيز خداوند فرموده :يحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ(التوبة/64)
منافقان از آن بيم دارند که سوره‌اي بر ضد آنان نازل گردد، و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد. بگو: «استهزا کنيد! خداوند، آنچه را از آن بيم داريد، آشکار مي‌سازد!»
آيا با استفاده از اين قضيه که ابوبکر از نازل شدن آيه در موردش حذر داشته منافق بودن وي را نتيجه گرفت و در نتيجه :
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا(النساء/145)
منافقان در پايين‌ترين درکات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز ياوري براي آنها نخواهي يافت!
14   نام و نام خانوادگي:  حسين     -   تاريخ:  26 شهريور 91 - 09:12:55
خدا ابو بکر را عزل کرد اما سني ها حاضر بعد از 1400سال حاضر به عرل او نيستند
15   نام و نام خانوادگي:  عليرضا ن     -   تاريخ:  03 آبان 91 - 11:04:26
با سلام گروه پاسخ به شبهات، يک سوال خيلي فوري دارم، اگر مي شود استثناً اين سوال را فوري جواب دهيد: همانطور که مي دانيم، سالها و ماههاي قمري بر حسب هجرت پيامبر به مدينه مي باشد، مثلاً مي گوييم که سال 60هجري قمري يعني 60سال بعد از هجرت پيامبر از مکه به مدينه. از طرفي خداوند در آيه 36سوره توبه مي فرمايد که :( إِنَّ عِدَّةَ الشهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشرَ شهْراً فى كتَبِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ...)، يعني اراده خداوند بر ان تعلق گرفته تا جهان را بر اساس نظام زماني دقيق تنظيم کند تا کار محاسبه زمان بر مردم اسان شود . از اين جهت در اين ايه خداوند فرمود که او انتظام زمان را بر اساس سال و دوازده ماه که چهار ماه آن حرام است، تنظيم کرده است. و در همين ايه خداوند مي فرمايد که او در کتاب خلقت از اغازين روز آفرينش ، چنين مقدر فرمود که هر سال داراي دوازده ماه و چهار ماه آن ماه حرام باشد. و از سويي ديگر مي دانيم که چهار ماه حرام عبارتند از : ذوالقعده- ذوالحجه- محرم و رجب، که همگي آنان چه از جهت نام و چه از جهت گردش سالانه به طور قطع جزو ماههاي قمري به شمار مي روند. و در اين امر نمي توان ترديد کرد که مقصود خداوند از تنظيم دوازده ماه در سال، دوازده ماه قمري است. حالا سوال اين است که ، ماههاي قمري الان از ماه محرم شروع مي شود، يعني سال نو قمري از ماه محرم است. و از طرفي ديگر مي دانيم که پيامبر در ماه ربيع الاول وارد مدينه شد. و ماههاي قمري بر حسب هجرت پيامبر سنجيده مي شود، در نتيجه بايد همان دوازده ماهي که در ايه36سوره توبه است، شروع سال نو قمري از ماه ربيع الاول باشد نه محرم. و همچنين در روايتي است که پيامبر فرمود: امام حسين در آغاز شصتمين سال هجرت من کشته خواهد شد. اگر شروع سال قمري از محرم باشد، انوقت مي شود سال 61هجري. آيا منظور خداوند هم شروع ماه قمري از ربيع الاول هست يانه؟
جواب نظر:
باسلام
دوست گرامي
سالها در جزيرة العرب با محرم آغاز مي شده است و سال هجرت رسول الله صلي الله و عليه و آله هر چند در ماه دوم اين سال بوده ولي به شكل و صورت سال ضربه اي وارد نمي كند و قرآن هم اشاره اي به شروع سال ندارد.
همچنين اگر مي گوييم سال 60 هجري يعني سال شصتم بعد از هجرت رسول الله صلي الله و عليه و آله.
منظور شما را از اين سخنتان نفهميديم!: «در نتيجه بايد همان دوازده ماهي که در ايه36سوره توبه است، شروع سال نو قمري از ماه ربيع الاول باشد نه محرم.» به چه دليل؟
اما روايت شما را نيافتيم آدرس آن را ذكر كنيد هرچند كه اگر چنين روايتي باشد با تصور شما هم سازگاري نخواهد داشت زيرا طبق سخن شما محرم ماه آخر سال بايد محسوب شود و حال آنكه روايت مي گوييد در آغاز سصتمين سال...
باتشكر
گروه پاسخ به شبهات
(1)
16   نام و نام خانوادگي:  عليرضا ن     -   تاريخ:  08 آبان 91 - 04:30:18
با سلام گروه پاسخ به شبهات، طبق آيه36سوره توبه، خداوند مي فرمايد که در کتاب خلقت از اغازين روز آفرينش ، چنين مقدر فرمود که هر سال داراي دوازده ماه و چهار ماه آن ماه حرام باشد. و قطعاً اين دوازده ماه ابتدا و انتهايي دارد ، مثل سالهاي شمسي که ابتداي ان فروردين و انتهاي آن اسفند است. و طبق روايات مي دانيم که شروع سال در محرم در عصر جاهلي آغاز سال عرب بوده است. گروه پاسخ به شبهات آيا در زمان خود پيامبر نيز شروع سال قمري را از محرم مي گرفتند يا نه؟ همچنين در صحيفه سجاديه آمده است که هجرت رسول خدا از سوي خداي متعال مبدا تاريخ قرار گرفته است:( جبرئيل به پيامبر گفت: اسياب اسلام بر پايه هجرت تومي چرخد.بر اين اساس ده سال خواهد بود.سپس اسياب اسلام در راس سي و پنج سال از هجرت تو خواهد چرخيد و پنج سال تداوم خواهد داشت). همچنين، در فتح الباري ج7ص208 آمده است که زهري گفت: هنگامي که رسول خدا به عنوان مهاجر وارد مدينه شد، دستور داد که تاريخ بگذارند و تاريخ را از ربيه الاول نوشتند. و در مستدرک حاکم از عبدالله بن عباس نقل شده است که : تاريخ از سالي بود که رسول خدا به مدينه آمد. در اين سال عبدالله بن زبير به دنيا آمد.(ج3ص13). گروه پاسخ به شبهات، اگر شروع ماههاي قمري از ريبع الاول نباشد، پس چرا ما مهاهاي قمري را از مبدا هجرت حساب مي کنيم؟
جواب نظر:
باسلام
دوست گرامي
آيت الله مكارم در اين مورد مي ف:
با توجّه به اين‏كه هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از مكّه به مدينه در ماه ربيع‏ الاوّل صورت گرفته است، چرا ماه محرّم به عنوان مبدأ سالهاى قمرى و اوّلين ماه آن انتخاب شده است؟
جواب: ماه محرّم قبل از اسلام نيز آغاز سال بوده است و هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مانند سرآغاز انقلاب اسلامى ما بود، اگر فرضاً ما بخواهيم سال انقلاب را مبدأ تاريخ قرار دهيم بهمن ماه را آغاز سال قرار نمى‏ دهيم بلكه آغاز سال همان فروردين است. (استفتائات جديد، ج‏1، ص: 510  سؤال 1670-)
 موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
17   نام و نام خانوادگي:  عزيز درخشان     -   تاريخ:  01 دي 91 - 21:02:53
ببينيد هر فرقه ي واسه خودش يک مشکلاتي داره يا مشکلاتي واسشون بوجود ميارن مثلا همين دين شما که شيعه هستين بزرگ ترين مشکل شما صيغه هستش که يعني دخترانتون رو به پول واسه چند ماه کرايه ميدين يا اينکه در وضو گرفتنتون کف پاتون رو نميشورين مگه شما با کف پا راه نميرين؟ پس چرا کف پاتون رو نميشوريد
جواب نظر:
باسلام
دوست گرامي
صيغه در اسلام بوده و كساني مانند ابي بكر دختر خود اسما را به صيغه زبير در آورده و از آنها عبدالله بن زبير متولد شده است تعبير كرايه كردن زن در قرآن آمده(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً كه اجر در مقابل كرايه مي باشد.) اگر ازدواج دائم كرايه است اين ازدواج هم كرايه است هردو را خداوند جعل كرده است و ازدواج موقت براي مواقع خاص جعل شده است و رسول الله (ص) و ائمه (ع) بر صحت و حليت آن تاكيد كرده اند.
در مورد صيغه و وضو به بخش فقه مقارن برويد تا دلايل آنها را ببينيد لينك آن را در زير قرار داديم:
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
18   نام و نام خانوادگي:  مجيد م علي     -   تاريخ:  03 دي 91 - 11:10:04
الله اکبر با سلام جناب 17 اي کاش نحوه نظر دادنت تو را عزيز ميکرد و درخشان ... ايا از خودت سوال کردي کسي که بقران دروغ ببندد مسلمان نيست و اگر ادعا کرد او را منافق بخوانيد ؟؟؟ حالا ببين کي منافقه : 1 ) در قران کريم امده : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ﴿۵﴾ و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناكم و زنم نازاست پس از جانب خود ولى [و جانشينى] به من ببخش يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ﴿۶﴾ كه از من ارث برد و از خاندان يعقوب [نيز] ارث برد و او را اى پروردگار من پسنديده گردان (( سوره مريم )) اولين منافق چي گفت :شنيده است که نحن معاشر الأنبياء لا نورث ، ما تركناه فهو صدقة ... پيدا کنيد منافق و کذاب را ... ======================================================= 2 ) در قران مجيد امده است : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ( 24 ) النساء در تفسير قرطبي امده است : جمهور علما گفته اند که مراد از اين آيه متعه ( صيغه ) است که در صدر اسلام بوده است . تفسير القرطبي ج 5 ص 130 حالا چه کسي انرا منع کرده ؟؟؟ اگر حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم بود حرف شما و مخالفين ازدواج موقت صحيح ... وليکن ايشان چنين منعي نکردند ... خوب کي بود که با اين ايه قراني مخالفت کرد؟؟؟ با روايت صحيح ا ز عمر نقل شده است که وي مردم را از متعه نهي کرد ، پس گفت : دو متعه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حلال بود ؛ متعه زنان و حج تمتع المبسوط للسرخسي ج4 ص27 و أصول السرخسي ج2 ص6 اينهم دومين منافق ======================================================== اما وضو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ (( المائده 6)) ترجمه نمي کنم اولي و دومي را شناختي ... سوميتونهم گفت تا سه نشه بازي ( يهودي ) نمي شه يعني مخالفت با قران يعني ..... لبيک يا علي




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما