* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 26 خرداد 1387 تعداد بازديد: 7301 
آيا امير المؤمنين عليه السلام ، از خلفا تمجيد كرده است ؟
گروه امام علي (ع)  

آيا امير المؤمنين عليه السلام ، از خلفا تمجيد كرده است ؟

توضيح سؤال :

1. حضرت علي در فرازي از سخنان خويش برهر سه خليفه پيش از خود و بانيان انتخاب آنها درود فرستاده و مي‌فرمايد :

«من با قومي بيعت کرده‌ام که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کرده‌اند و مفاد بيعت من با آنها همان است که با سه خليفه قبلي بوده است. نه آنانکه در اينجا حاضرند و نه آنانکه غايبند حق انتخاب خليفه‌اي جز خليفه منتخب مردم را ندارند و حق تشکيل شوري منحصر براي مهاجرين و انصار است. و اگر بر هر شخصي اتفاق نظر حاصل کردند و او را امام خواندند، آن شخص مورد پسند و رضاي خداوند نيز هست. و اگر کسي کار آنان را عيب گيرد و يا بدعتي ايجاد کند شوري وي را به عدالت و بازگشت به مسير حق و پيروي از منهج مؤمنان خدا خواه توصيه مي‌کند، و در صورت بازنگشتن به منهج صحيح، با وي مبارزه مي‌کنند و خداوند نيز وي را به سرپرستاني ديگر غير از خود وامي‌گذارد»

2. امام علي –رضي الله عنه- مي‌فرمايد : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسيار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگين و درد شديدي براي اسلام مي‌باشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نيکوترين شيوه پاداش دهد .

3. امام علي –عليه السلام- در ستايش حضرت عمر –رضي الله عنه- مي‌فرمايد :

«پاداش نيک فلاني (عمر –رضي الله عنه) نزد خداست، زيرا کجي را راست کرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالي از دنيا رفت که دامانش پاکيزه و وجودش کم عيب بود. به خير دنيا رسيد و از شر آن گريخت. طاعت حق را بجاي آورد و آنگونه که شايسته بود تقوا گزيد »

پاسخ سؤال اول :

ما پيش از اين به شبهه بيعت امير المؤمنين عليه السلام و سخناني كه آن حضرت در نامه‌ ششم نهج البلاغه خطاب به معاويه نوشته‌اند ، به صورت مفصل پاسخ داده ايم، لطفاً به اين آدرس مراجعه فرماييد :

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=449

پاسخ سؤال دوم :

امام علي –رضي الله عنه- مي‌فرمايد : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسيار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگين و درد شديدي براي اسلام مي‌باشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نيکوترين شيوه پاداش دهد .

اولا: اين روايت در نهج البلاغة نيست ؛ بلکه در شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد شافعي است و براي ما ارزش ندارد ، وي در شرح نهج البلاغه مي‌نويسد :

... وذكرت أن الله تعالى اجتبى له من المسلمين أعوانا أيده الله بهم ، فكانوا في منازلهم عنده على قدر فضائلهم في الاسلام ، فكان أفضلهم - زعمت - في الاسلام ، وأنصحهم لله ولرسوله الخليفة وخليفة الخليفة ، ولعمري إن مكانهما في الاسلام لعظيم ، وإن المصاب بهما لجرح في الاسلام شديد ، فرحمهما الله وجزاهما أحسن ما عملا ! ...

شرح نهج البلاغة ـ ابن ابي الحديد ـ ج 15 ، ص 76 ، باب فصل في ذكر بعض مناقب جعفر بن أبي طالب .

راجع به مذهب ابن ابي الحديد به آدرس زير مراجعه کنيد . 

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=727

ثانيا : در سند اين روايت فردي به نام عمر بن سعد بن أبي الصيد الأسدي است که از نظر علماي رجالي فردي ضعيف است . ذهبي در مورد او مي نويسد :

قال ابوحاتم : متروک الحديث .

ميزان الإعتدال ج 3 ، ص 199 ، ترجمه عمر بن سعد ، رقم 6118؛ الجرح و التعديل ج 6 ، ص 112 ، باب السين ، ترجمه عمر بن سعد الأسدي رقم 595 .

ابوحاتم مي گويد : احاديث او را علما ترک مي کنند ( کنايه از اينکه احاديثش مورد قبول علما نيست ) .

اما نکته اي که غفلت از آن شايسته نيست اين است  که (بر فرض صحت چنين نقلي ) آقا اميرالمؤمنين عليه السلام اين عبارات را در جواب نامه معاويه نوشته اند نامه اي که معاويه در آن حضرت را متهم به قتل عثمان مي کند ! و اگر کسي ذره اي از تاريخ مطلع باشد در مي يابد که يکي از عناصر اصلي ترور و قتل عثمان ، خود معاويه بن ابي سفيان بوده است و معاويه براي عوام فريبي و تبرئه کردن خود در ميان مردم چنين اکاذيبي  را مي نويسد .

پاسخ سؤال سوم :

اما اين كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند :

«پاداش نيک فلاني (عمر –رضي الله عنه) نزد خداست، زيرا کجي را راست کرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت ... » .

اين مطلب كه مشار اليه اين خطبه عمر بن خطاب ، باشد قابل اثبات نيست ؛ بلکه ميان علما در اين که مراد حضرت چه کسي بوده چند نظريه وجود دارد :

1. يکي از اصحاب حضرت امير عليه السلام :

صبحي صالح از علماي اهل سنت ـ مي گويد : مراد  يکي از اصحاب حضرت علي عليه السلام است ، او عنوان خطبه را اين گونه قرار مي دهد :

( من کلامه عليه السلام : ما يريد به بعض أصحابه )

شرح نهج البلاغة صبحي صالح  خطبه 228 ، ص 350 .

اين خطبه از خطبه هاي علي عليه السلام است که منظور ايشان در اين خطبه بعضي از اصحابش مي باشد .

در ميان علماي شيعه نيز راوندي اين قول را اختيار نموده است .

صاحب منهاج البراعة مي نويسد :

قال الراوندي : إنّه عليه السّلام مدح بعض أصحابه بحسن السيرة.

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ـ مير حبيب اللّه الهاشمي الموسوي الخوئي ـ ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .

2. مالک اشتر نخعي :

  شيخ حبيب الله خويي مي نويسد:

فلا يبعد أن يكون مراده عليه السّلام هو مالك بن الحرث الأشتر ...

بعيد نيست که مراد حضرت امير عليله السلام مالک اشتر باشد .

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .

3-  تعريض به عثمان :

جاروديه ( يکي از فرق زيديه ) مي گويند که مراد حضرت  تعريض به عثمان است .

ابن ابي الحديد مي نويسد :

واما الجارودية من الزيدية فيقولون : انه كلام قاله في أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له ، والتنقص لأعماله ، كما يمدح الان الأمير الميت في أيام الأمير الحي بعده ، فيكون ذلك تعريضا به .

شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد  ج 12  ص 3 .

«جاروديه» كه گروهى از «زيديه» هستند معتقدند كه امام علي عليه السلام  اين سخن را  درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهاي عثمان و اعتراض به او اين جملات را بيان نموده است  همانطور که  به جهت تعريض بر حاکم حاکم فعلي، حاکم گذشته را مدح مي کنند.

4. عمر بن خطاب از باب  تقيه :

غالب علماي شيعه مي گويند که  حضرت از باب توريه و تقيه اين جملات را در مورد عمر بيان کرده‌اند .

ابن ابي الحديد مي نويسد:

أمّا الاماميّة فيقولون : إنّ ذلك من التقية و استصلاح أصحابه .

شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد  ج 12  ص 3 .

مرحوم خوئي  بعد از بيان اقوال مختلف در مورد مشار اليه اين خطبه مي گويد :

وسالحاصل أنّه على كون المكنّى عنه عمر لا بدّ من تأويل كلامه و جعله من باب الايهام و التّورية على ما جرت عليها عادة أهل البيت عليهم السّلام ... سلكوا في كلماتهم كثيرا مسلك التّورية و التقيّة حقنا لدمائهم و دماء شيعتهم ، حيث لم يتمكّنوا من إظهار حقيقة الأمر .

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .

5-  عمر بن خطاب :

ابن أبي الحديد و محمد عبده ، مي گويند :

أي عمر علي الارجح ،  نظر بهتر اين است که در مورد عمر است  .

شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد  ج 12  ص 3 ؛ نهج البلاغه، شرح محمد عبده: 430.

ظاهرا ابن ابي الحديد اين مطلب را از طبري گرفته است . طبري در  تاريخش مي‌نويسد :

حدثنا عمر قال حدثنا علي قال حدثنا ابن دأب وسعيد بن خالد عن صالح بن كيسان عن المغيرة بن شعبة قال لما مات عمر رضى الله عنه بكته ابنة أبي حثمة فقالت واعمراه أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحيا السنن خرج نقى الثوب بريئا من العيب قال وقال المغيرة ابن شعبة لما دفن عمر أتيت عليا وأنا أحب أن أسمع منه في عمر شيئا فخرج ينفض رأسه ولحيته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا يشك ان الامر يصير إليه فقال يرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبي حثمة لقد ذهب بخيرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولكن قولت .

تاريخ الطبري  الطبري ج 3 ، ص 285 ؛ حوادث سنة ثلاث و عشرين من الهجرة ، باب من ندب عمر و رثاه.

سند روايت طبري هم ضعيف است ؛ زيرا در اين سند ابن دأب وجود دارد که از نظر علماي رجال ضعيف است:

تشخيص ابن دأب :

وقتي « ابن دأب » به صورت مطلق مي آيد منظور محمد بن دأب مي باشد همانطوري که ابن حجر عسقلاني  از استوانه هاي علمي اهل سنت مي نويسد :

وقيل إن ابن داب الذي ذكره خلف هو عيسى بن يزيد ...  قلت : عيسى بغدادي كان ينادم المهدي فلعل خلفا إن كان قصده عنى مدينة المنصور وإلا فظاهر الاطلاق يدل على أنه أراد الأول .

تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، ذيل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 .

بعضي گفته اند منظور از ابن دأب که  خلف  (از رجاليون اهل سنت) او را جعّال حديث معرفي کرد ، عيسى بن يزيد است ... اما نظر من اين است که عيسي بغدادي ( بن يزيد بن بكر بن دأب ) از ملازمين مهدي بوده است پس چه بسا منظور خلف ( اگرمقصودش عيسي بغدادي باشد ) از مدينه که گفت : ( ابن دأب در مدينه حديث جعل مي کرد ) مدينه منصور (کوفه) باشد و اگر منظورش مدينه منصور (کوفه)  نباشد ، اطلاق عبارت خلف  دلالت بر اين دارد که منظور او محمد بن دأب است .

ابن حجر در جاي ديگر مي گويد :

ابن داب هو محمد .

تهذيب التهذيب ج 12 ، ص 262، حرف الدال .

مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .

مزي نيز مي گويد :

ابن داب ، هو : محمد بن داب .

تهذيب الکمال ج 34 ، ص 439 .

مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .

ديدگاه علماي اهل سنت در ضعف ابن دأب

قال أبو زرعة : ضعيف الحديث كان يكذب .

ابو زرعة  مي گويد : احاديث محمد بن دأب ضعيف است و وي فردي دروغگو است .

قال الأصمعي قال لي خلف الأحمر: ابن داب يضع الحديث بالمدينة

اصمعي مي گويد : خلف الاحمر به من گفت : ابن دأب در مدينه حديث جعل مي کرد .

تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، رقم 222 .

ذهبي ذيل ترجمه محمد بن داب مي گويد :

محمد بن داب  المديني . كذبه ابن حبان ، وغيره .

ميزان الإعتدال ج3 ، ص 540 ، رقم 7498 .

ابن حبان و ديگران محمد بن دأب را تضعيف نموده اند .

و اگر مراد از ابن دأب محمد بن دأب نباشد ، ابن دأب بين محمد بن دأب و عيسي بن يزيد بن بكر بن دأب مشترک است همانطوري که ذهبي از علماي بزرگ رجال اهل سنت مي گويد :

ابن دأب . هو محمد بن دأب . وعيسى بن يزيد بن بكر بن دأب .

ميزان الإعتدال ج 4 ، ص 591 ، رقم 10781.

و اين در حالي است که عيسي بن يزيد  نيز همانند محمد بن دأب فردي ضعيف است :

 بخاري احاديث او را منکر مي داند .

تاريخ الکبير ج 6 ، ص 402 ، ترجمه عيسى بن يزيد الليثي المديني ، رقم 2782 ؛ ضعفاء الکبير ـ العقيلي ـ ج 3 ، ص 391 ، ترجمه عيسى بن يزيد المدني ، رقم 1430 ؛ تاريخ بغداد ـ خطيب بغدادي ـ ج 11 ، ص 150 ، ترجمه  عيسى بن يزيد بن بكر بن داب ، أبو الوليد ، رقم 5845 .

ذهبي مي گويد :

وكان أخباريا علامة نسابة ، لكن حديثه واه ... وقال البخاري وغيره : منكر الحديث ... وقال أبو حاتم : منكر الحديث .

ميزان الاعتدال ج 3 ، ص 328 ، ترجمه عيسى بن يزيد بن بكر داب الليثي المدني ، رقم 6625 ؛ الجرح و التعديل ج 6 ، ص 291 ، ترجمه  عيسى بن يزيد الليثي ، رقم 1615 .

او اخباري بود ، علامه بود و از علماي نسب شناسي به شمار مي رفت ولي احاديث او واهي و بي ارزش است ... بخاري و ابوحاتم احاديث او را منکر مي دانند .

ابن حجر عسقلاني ذيل ترجمه مرداس بن قيس الدوسي بعد از نقل روايتي  مي گويد :

عيسى أظنه بن دأب وهو كذاب .

گمان مي کنم منظور ازعيسي (در اين روايت)عيسي بن دأب است که او فردي کذاب( بسيار درغگو) است .

الإصابة في معرفة الصحابة ج 6 ، ص 58 ، ذيل ترجمه  مرداس بن قيس الدوسي ، رقم 7903.

ابن حجر عسقلاني ذيل ترجمه محمد بن دأب مي گويد :

وفي عيسى يقول الشاعر :

 خذوا عن مالك وعن ابن عون * ولا ترووا أحاديث ابن داب

شاعر درمورد عيسي بن يزيد گفته است:از مالک وابن عون روايت نقل کنيد ولي احاديث   ابن دأب را روايت نکنيد .

 تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، ذيل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 ؛ تاريخ بغداد ـ خطيب بغدادي ـ ج 11 ، ص 153 ، ترجمه  عيسى بن يزيد بن بكر بن داب ، أبو الوليد ، رقم 5845 .

و اما بر فرض صحت چنين نقلي ، همانطور که در روايت آمده بود  اين عبارات را به بنت أبي حثمة ياد داده بودند تا براي خليفه تبليغ کند و به اين وسيله مقداري از جرائم خليفه کاسته شود .

دلايل بر اين مدعا :

اعتراضات به انتخاب عمر

1 - اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و خشونت او كه زمينه ساز جو بدبيني مردم نسبت به عمر شده بود

مخالفت مردم با نصب عمر

* عن إسماعيل بن أبي خالد عن زبيد ( ابن الحارث ) اليامي . قال : لما حضرت أبا بكر الوفاة بعث إلى عمر يستخلفه . فقال الناس : استخلف علينا فظا غليظا . لو قد ملكنا كان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر ؟

المصنف ـ ابن ابي شيبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء في خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاريخ المدينة ـ ابن شبة النميري ـ  ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لية عمر ... .

ابو بكر لحظه وفاتش كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خويش سازد، مردم اعتراض كردند وگفتند: آيا كسي  را كه درشتخو وبد اخلاق است مي خواهي بر ما حاكم كني؟ او اگر بر ما حاكم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،

چه جوابي فرداي قيامت براي پروردگارت هنگام ملاقات آماده كرده اي؟

مخالفت مهاجرين و انصار با نصب عمر

«دخل عليه المهاجرون والأنصار حين بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراك استخلفت علينا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فينا وأنت بين أظهرنا ، فكيف إذا وليّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلك ، فما أنت قائل؟» .

الإمامةوالسياسة بتحقيق الشيري:ج1ص37، و بتحقيق الزيني : ج1 ص24 ، باب مرض أبي بکر و استخلافه عمر .

مهاجران وانصار پس از شنيدن خبر جانشيني عمر نزد ابوبكر رفتند وگفتند: شنيده ايم عمر را جانشينت قرار داده اي، وحال آنكه تو اورا خوب مي شناسي واز شرارتهايش  در بين ما آگاهي ؟  پس چرا اورا جانشينت قرار داده اي تو كه بزودي پر وردگارت را ملاقات مي كني آيا در برابر پرسش خداوند پاسخي آماده كرده اي؟

مخالفت ، علي عليه السلام ، طلحه و زبير :

دخل على أبي بكر  طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبي طالب (عليه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربّك وقد استخلفت علينا عمر .

تاريخ مدينة دمشق:ج44 ص248، ذيل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفيل ... ؛ تاريخ المدينة لابن شبة النميري: ج 2 ص 666 ، باب ذكر عهد أبي بكر " إلى عمر " واستخلافه إياه ووصيته إياه .

چه بسا اين عبارات بعد از مرگ عمر براي برطرف ساختن اين جو بدبيني بوده است .

عمر در زمان خلافت

عمر مايه عذاب براي اصحاب رسول خدا

در قضيه ابوموسي اشعري أبي بن کعب مي گويد :

سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول ذلك يا ابن الخطاب فلا تكونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم ... .

از رسول خدصلي الله عليه وآله  شنيدم كه فرمود: اي پسر خطاب بر يارانم عذاب مباش0

صحيح مسلم ج6 ، ص 180 ، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ سنن ابي داود ج2 ، ص 514 ، کتاب الأدب باب   ( 138) كم مرة يسلم الرجل في الاستئذان ؛ شرح صحيح مسلم ـ نووي ـ ج 14 ، ص 132، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ فتح الباري ج 11، ص 24و 25، کتاب الإستئذان، باب التسليم و الإستئذان ثلاثا ؛ عمدة القاري ـ عيني ـ ج 22، ص 242 ؛ الإستذکار ـ ابن عبدالبر ـ ج 8 ،ص 478؛ التمهيد ـ ابن عبد البر ـ ج 3،ص 195؛ الأذکار النووية ـ يحيي بن شرف النووي ـ  ص 330 ، کتاب اذکار المتفرقة ، باب ( باب جواز التعجب بلفظ التسبيح والتهليل ونحوهما ) ، حديث 1008 ؛ فيض القدير شرح جامع الصغير ـ المناوي ـ ج 3 ، ص 228، باب ( فصل في المحلى بأل من هذا الحرف ـ أي حرف الهمزة ـ ) ؛ الاحکام ـ ابن حزم ـ ج 6 ، ص 815 ، باب الباب السادس والثلاثون في إبطال التقليد .

تازيانه عمر و رعب و وحشت مردم

قال الشعبي: «كانت دِرَّة عمر أهيب من سيف الحجاج».

مغني المحتاج لمحمد بن الشربيني: 390/4، حواشي الشرواني على تحفة المحتاج: 134/10، وفيات الأعيان لابن خلكان، ج 3، ص 14.

 هذه قولة مشهورة ، ولها موارد كثيرة جدا ، والمضحك أنهم يتبجحون بها ناسين أو متناسين أن سيف الحجاج ما قام إلا ظلما وإجحافا ، ودرة عمر أكثر منه . . وهي كلمة حق ، إذ لولا فتح باب المظالم والتعدي من الأوائل لما أمكن الحجاج وغيره أن يفعلوا ما فعلوا.

 بحار الأنوار ج 31 - پاورقى ص 28.

شعبي مي گويد: دره (تازيانه) عمر ترس ناكتر ازشمشير حجاج بود

در توضيح اين سخن بايد گفت: داستان مهيب بودن ووحشت ناك بودن تازيانه عمر بسيار مشهور است وتعجب اين است كه طرفداران خليفه آنرا با افتخار نقل مي كنند وگويا توجه ندارند كه تشبيه آن به شمشير حجاج وبلكه بدتر بودن آن افتخاروامتيازي را براي عمر ثابت نمي كند زيرا شمشير حجاج جز براي ظلم وستم وريختن خون بناحق افراشته نشده است0

 أبو هريرة و کتمان حديث از ترس تازيانه عمر

وإنما نشر واحدا فقط : لقد عرفنا أن أبا هريرة كان ممن هدده عمر بالإبعاد بسبب روايته الحديث ، وقد خضع أمام التهديدات ، كما يظهر من الآثار التالية :

 روى البخاري عن سعيد المقبري ، عن أبي هريرة قال : حفظت من رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم وعائين : فأما أحدهما فبثثته في الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.

صحيح البخاري: 38/1، كتاب العلم، باب حفظ العلم.

ابو هريره فقط بخشي از احاديثي را كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بود بين مردم رواج داد چون از تهديد عمر ترسيد وسكوت كرد0 از خود او نقل است كه گفت: دو ظرف( كنايه از تعداد زياد) از احاديث رسول خدا صلي الله عليه وآله پر نموده وحفظ كردم0 يكي از آن دورا بين مردم ترويج وپخش كردم و اما آن ديگري را اگر براي مردم بازگو كنم حنجره ام قطع خواهد شد0

 قال أبو سلمة : سألت أبا هريرة : أكنت تحدث في زمان عمر هكذا ؟ قال أبو هريرة : لو كنت أحدث في زمان عمر - مثل ما أحدثكم - لضربني بمخفقته.

تذكرة الحفّاظ: 7/1.

ابو سلمه مي گويد: از ابو هريره سؤال كردم: آيا تو زمان عمر هم اينگونه حديث نقل مي كردي ؟ گفت: اگر در زمان او اين چنين حديث نقل مي كردم از شكنجه وتازيانه عمر در امان نبودم0

وقال أبو هريرة : لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر لضربني بالدرة.

جامع بيان العلم لابن عبد البر: 348 ح‏1694.  (121/2).

ابو هريره مي گويد: احاديثي كه امروز براي شما نقل مي كنم اگر در زمان عمر آن را نقل مي كردم از دره عمر بي بهره نمي ماندم0

روى ابن عساكر عنه قال : ما كنّا نستطيع أن نقول :  قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم حتى قبض عمر، قال أبو سلمة: فسألته بم؟ قال كنّا نخاف السياط وأومأ بيده إلى ظهره.

 تاريخ مدينة دمشق: 344/67، رواه ابن كثير في البداية والنهاية: 115/8، من دون كلام أبي سلمة.

ابن عساكر و ابن كثير از أبو هريرة نقل مي کنند که گفت : از ترس بازداشت شدن بوسيله عمر، ما قدرت وجرات نداشتيم بگوييم: قال رسول الله ، پرسيدم: چرا؟ گفت: از ترس تازيانه عمر، سپس به پشتش اشاره كرد، كنايه از شلاقهايي كه بر پشت وپهلو نواخته مي شد0

 كان يقول: إنّي لأحدث أحاديث لو تكلمت بها في زمان عمر أو عند عمر، لشجّ رأسي.

البداية والنهاية: 115/8.

 ونيز ابوهريره مي گفت: امروز احاديثي نقل مي كنم كه اگر در زمان عمر آنرا نقل مي كردم سرم شكسته مي شد0

  ترس ابن عباس از اظهار نظردر زمان عمر

 وقيل لابن عباس لما أظهر قوله في العول  بعد موت عمر - ولم يكن قبل يظهره - : هلا قلت هذا وعمر حيّ؟ قال : هبته ، وكان امرأ مهاباً.

 شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 173 - 174.

ازابن عباس كه پس از مرگ عمرنظرش را در باره عول( زياد آمدن ميراث بر سهام) بيان كرده بود سؤال كردند كه چرا در زمان عمر نگفتي؟ گفت: از عمر ترسيدم0

   ترس ابن عباس از پرسيدن  حکم شرعى‏

 روى البخاري: بإسناده عَنْ عُبَيْدِ بْنِ حُنَيْنٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ  رضى الله عنهما  يُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَكَثْتُ سَنَةً أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آيَةٍ، فَمَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاكِ لِحَاجَةٍ لَهُ  قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْكَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ كُنْتُ لأُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا أَسْتَطِيعُ هَيْبَةً لَكَ.

 صحيح البخاري: 69/6، ح 4913، كتاب التفسير، باب تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ.

 بخاري به سندش از عبيد بن حنين واو از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: از ابن عباس شنيدم كه گفت: مدت يك سال منتظر بودم تا درباره آيه اي از قرآن از عمر مطالبي به پرسم ولي مي ترسيدم تا اينكه براي زيارت خانه خدا به طرف مكه حركت كرد من نيز با وي همراه شدم ودر وقت بازگشت از سفر حج دربين راه براي انجام كاري از راه كناره گرفت وبه طرف درخت اراك رفت، تا وقت بازگشتنش به انتظار ماندم ، وقتي كه بازگشت، گفتم: آن دو زن كه بر آزار واذيت رسول خدا صلي الله عليه وآله هم پيمان شدند چه كساني بودند؟ گفت: حفصه وعائشه0 گفتم: به خدا سوگند، دو سال است كه مي خواهم در باره اين آيه از تو به پرسم ولي از ترس چيزي نگفتم0

مشابه حديث قبل ابن عبد البرّ نيز از ابن عباس نقل كرده است كه گفت :

مكثت سنتين أريد أن أسأل عمر بن الخطاب عن حديث ما منعني منه إلا هيبته حتى تخلف في حج أو عمرة في الأراك الذي ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء وخلوت به قلت يا أمير المؤمنين أني أريد أن أسألك عن حديث منذ سنتين ما يمنعني إلا هيبة لك قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلني فإن كان منه عندي علم أخبرتك وإلا قلت لا أعلم فسألت من يعلم قلت من المرأتان اللتان ذكرهما إنهما تظاهرتا على رسول الله صلى الله عليه وسلم قال عائشة وحفصة.

 جامع بيان العلم وفضله، ج 1، ص 112، فتح القدير، ج 1، ص 14، ص 26، تفسير القرطبي، ج 1.

خشونت عمر و ارتداد جبلة بن أيهم

 وعمر هو الذي أغلظ على جبلة بن الأيهم حتى اضطره إلى مفارقة دار الهجرة ، بل مفارقة دار الاسلام كلها ، وعاد مرتدا داخلا في دين النصرانية ، لأجل لطمة لطمها . وقال جبلة بعد ارتداده متندما على ما فعل:

 تنصرت الأشراف من أجل لطمة

وما كان فيها لو صبرت لها ضرر !

 فيا ليت أمي لم تلدني وليتني‏

رجعت إلى القول الذي قاله عمر

  شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 183.

جبله بن ايهم از جمله كساني است كه سختگيريها وسيلي خوردنش از عمراو را وادار به فرار از سرزمين اسلام وخارج شدن از دين اسلام ونصراني شدن نمودوبه اصطلاح مرتد شد،  وهمواست كه پس از ارتدادش وبا ندامت وپشيماني مي گفت: بزرگان به جهت يك سيلي ترك مذهب نموده ونصرانيت را بر مي گزينند كه اگر در برابر آن صبر ميكردند ضرري نداشت، ايكاش مادر مرا نمي زائيد وايكاش آنه عمر گفت قبول مي كردم0

 زني از ترس عمر به خود ادرار کرد

 عبد الرزاق عن ابن عيينة عن الأعمش عن إبراهيم قال : طاف عمر بن الخطاب في صفوف النساء ، فوجد ريحا طيبة من رأس امرأة ، فقال : لو أعلم أيتكن هي لفعلت ولفعلت ، لتطيب إحداكن لزوجها ، فإذا خرجت لبست أطمار (ثوب البالى) وليدتها (أمة).

 قال : فبلغني أن المرأة لتي كانت تطيبت، بالت في ثيابها من الفرق (أى الخوف).

المصنف لعبد الرزاق، ج 4، ص 373 - 374 ح 8117 .

عمر در بين صفهاي بانوان عبور مي كرد، بوي خوشي ازيكي از خانمها به مشامش رسيد، گفت: اگر مي دانستم كه كدام زن خودش را خوشبو كرده است با وي چنين وچنان مي كردم،  شما زنان بايد خودتان را براي همسرتان خوشبو كنيدوهنگام بيرون آمدن ازمنزل لباسهاي كهنه به پوشيد0

راوي مي گويد: شنيدم زني كه خودش را خوشبو كرده بود از ترس خودش را نجس كرده بود0

  زني از ترس عمر سقط جنين کرد

 استدعى عمر امرأة ليسألها عن أمر - وكانت حاملا - فلشدة هيبته ألقت ما في بطنها فأجهضت به جنينا ميتا ، فاستفتى عمر أكابر الصحابة في ذلك ، فقالوا : لا شئ عليك إنما أنت مؤدب . فقال له علي عليه السلام : إن كانوا راقبوك فقد غشوك ، وإن كان هذا جهد رأيهم فقد أخطأوا عليك غرة - يعني عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.

 سيرة عمر لابن الجوزي: ص 125، (ص‏117) جامع بيان العلم لابن عبد البرّ: ص 306 ح‏1537، كنز العمال: 84/15 ح‏40201، المصنف: 458/9 ح‏18010،السنن الكبرى للبيهقي: 123/6،  والسيوطي في جمع الجوامع كما في ترتيبه (300/7) نقلا عن عبدالرزاق، والبيهقي، شرح نهج البلاغة: 174/1 خطبة 3.

عمر زني باردار را احضار كرد تا از وي چيزي به پرسد آن زن از ترس عمر جنينش را سقط كرد0

از فقيهان وبزرگان دين در باره اين موضوع پرسش نمود ، گفتند: چيزي بر تو نيست، زيرا تو پرسشگر وآموزگاري0

علي عليه السلام فرمود: اگر اين فقيهان موقعيت وجايگاه تو را رعايت كرده‌اند پس تو را گمراه ساخته اند واگر آنچه فتوا داده اند نتيجه اجتهاد آنان باشد به خطا رفته اند ، پس بايد يك بنده آزاد كني ، عمر واصحاب فتوا سخن وفتواي علي عليه السلام را پذيرفته ودر برابر آن تسليم شدند0

عبد الرزاق عن معمر عن مطر الوراق وغيره عن الحسن قالت : أرسل عمر بن الخطاب إلى امرأة مغيبة  كان يدخل عليها ، فأنكر ذلك ، فأرسل إليها ، فقيل لها : أجيبي عمر ، فقالت : يا ويلها ما لها ولعمر ! قال : فبينا هي في الطريق فزعت ، فضربها الطلق ، فدخلت دارا فألقت ولدها ، فصاح الصبي صيحتين [ثم مات‏]، فاستشار عمر أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم ، فأشار عليه بعضهم أن ليس عليك شئ ، إنما أنت وال ومؤدب قال : وصمت علي ، فأقبل عليه ، فقال : ما تقول ؟ قال : إن كانوا قالوا برأيهم فقد أخطأ رأيهم ، وإن كانوا قالوا في هواك فلم ينصحوا لك ، أرى أن ديته عليك ، فإنك أنت أفزعتها وألقت ولدها في سببك ، قال : فأمر عليا أن يقسم عقله على قريش ، يعني يأخذ عقله من قريش ، لأنه خطأ.

المصنف، ج 9، ص 458 - 459 ح 18010، كنز العمال، ج 15، ص 84 ح 40201..

عمر زني  را احضار كرد، آن زن پس از شنيدن خبر فرياد زد: واي بر من مرا با عمر چكار!

در بين راه كه مي آمد ناگهان درد زايمان آن زن را فرا گرفت واردخانه اي شد فرزندش را به دنيا آورد ؛ اما آن كودك دو بار فرياد زد ومرد ، عمر با اصحاب پيامبر مشورت كرد ، گفتند : برتو چيزي نيست چون تو والي وآموزگار مردم هستي0 علي عليه السلام نيز  ساكت نشسته بود ، عمر از علي پرسيد ، فرمود : اگر آنچه گفتند راي ونظر آنان باشد به خطا رفته اند واگر از روي ترس باشد راي آنان دوستانه نخواهد بود ، نظر من اين است كه ديه اين كودك بر عهده تو است ؛ چون تو سبب ترس ووحشت زن ودر نتيجه سقط ومرگ بچه اش شده‌اي0

قال البيهقى: وقيل بعث عمر بن الخطاب رضي الله عنه إلى امرأة في شئ بلغه عنها فأسقطت فاستشار فقال له قائل أنت مؤدب فقال له على إن كان اجتهد فقد أخطأ وان لم يجتهد فقد غش - عليك الدية.

السنن الكبرى، ج 6، ص 123.

بيهقي مي گويد: نقل است كه به عمرخبردادند : زني  اعمال ناشايستي مرتكب مي شود ، دنبال وي فرستاد ، زن تا خبردار شد جنينش را سقط كرد ، عمر مشورت كرد گفتند : بر تو چيزي نيست چون تو قصدت تربيت افراد است ، علي عليه السلام فرمود : اين حكم اجتهادي و اشتباه است واگر با هدف اجتهاد نيست خيانت به تو است ، تو بايد ديه اين بچه را به پردازي0

 واستدعى عمر امرأة ليسألها عن أمر وكانت حاملا ، فلشدة هيبته ألقت ما في بطنها ، فأجهضت به جنينا ميتا ، فاستفتى عمر أكابر الصحابة في ذلك ، فقالوا : لا شئ عليك ، إنما أنت مؤدب ، فقال له علي عليه السلام : إن كانوا راقبوك فقد غشوك ، وإن كان هذا جهد رأيهم فقد أخطئوا عليك غرة - يعنى عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.

شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174.

 ابن ابي الحديد مي نويسد: عمر زني حامله را كه از اخباري در باره اوشنيده بود احضار كرد تا از وي پرس وجو نمايد، آن زن ازترس عمر بچه اش سقط شد ، عمر از بزرگان صحابه حكم مساله را پرسيد، گفتند: تو جرمي مرتكب نشده اي هدف تو تاديب آن زن بوده است0 علي عليه السلام فرمود: اگر به جهت خوش آيند تو اين چنين فتوا داده اند يقين بدان كه تو را گمراه كرده اند، واگر واقعا فتواي علمي آنان است اشتباه كرده اند وظيفه تو ديه دادن است وآن آزاد نمودن يك برده است، عمر وصحابه فتواي علي عليه السلام را قبول كردند0

نهي از گريه

زماني که زينب بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفتند زنان و اهل و عيال رسول خدا مشغول گريه و عزاداري بودند در اين هنگام عمر در حضور پيامبر خدا شروع کرد به تازيانه زدن آنها که با مخالفت شديد رسول خدا مواجه شد . به اين عبارات توجه کنيد :

کتک زدن اهل و عيال رسول الله

عن ابن عباس قال : لما ماتت زينب بنت رسول الله صلى الله عليه (وآله) وسلم قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : ألحقوها بسلفنا الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم يده وقال : مهلا يا عمر دعهن يبكين ، وإياكن ونعيق الشيطان . إلى أن قال : و قعد رسول الله صلى الله عليه وسلم على شفير القبر وفاطمة إلى جنبه تبكي فجعل النبي صلى الله عليه وسلم يمسح عين فاطمة بثوبه رحمة لها .

مسند أحمد 1 ص 237 ، 335 ، مستدرك الحاكم 3 ص 191 وصححه وقال الذهبي في تلخيص المستدرك : سنده صالح ، مسند أبي داود الطيالسي ص 351 ، الاستيعاب في ترجمة عثمان بن مظعون ج 2 ص 482 ، مجمع الزوائد 3 ص 17 . وأخرج البيهقي في السنن الكبرى 4 ص 70

زماني که زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از دنيا رفت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند خداوند او را به سلف خير و نيکوي ما ( يعني ) عثمان بن مظعون ملحق نمود . وقتي پيامبر خدا اين عبارت را فرمودند زنان بر مصيبت وفات زينب گريستند ، در اين هنگام عمر با تازيانه‌اي که در دستش بود در حضور رسول خدا شروع به زدن زنان کرد که با برخورد تند پيامبر رحمت مواجه شد ، حضرت تازيانه را از او گرفتند و فرمودند آرام باش تورا با اين زنها چکار ؛ بگذار گريه کنند ، و اي زنان  شما هم از ناله هاي شيطاني ( ناله هايي که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشيد ... ( تا آنجا که ابن عباس مي گويد ) رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم  کنار قبر زينب نشستند و فاطمه زهرا ( سلام الله عليها ) در کنار پدر بزرگوارش بر مصيبت خواهرش زينب مي گريست و پيامبر رحمت اشک‌هاي دردانه هستي  را با لباس مبارکش پاک مي نمود .

عن ابن عباس قال : بكت النساء على رقية ( بنت رسول الله ) رضي الله عنها فجعل عمر رضي الله عنه ينهاهن فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : مه يا عمر . قال : ثم قال : إياكن ونعيق الشيطان فإنه مهما يكن من العين والقلب فمن الرحمة ، وما يكون من اللسان واليد فمن الشيطان - قال : وجعلت فاطمة رضي الله عنها تبكى على شفير قبر رقية فجعل رسول الله صلى الله عليه وسلم يمسح الدموع على وجهها * باليد . أو : قال : بالثوب .

( زماني که رقيه (دختر رسول خدا)  از دنيا رفت)  زنان و اهل بيت پيامبر بر مصيبت از دست دادن رقيه گريستند در اين هنگام عمر در حضور رسول خدا و با وجود ايشان ، آنها را از گريه کردن نهي کرد ، رسول خدا فرمودند : اي عمر آرام باش تو را با اين زن ها چکار ، سپس فرمودند : اي زنان  شما هم از ناله هاي شيطاني ( ناله هايي که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشيد ؛ زماني که در مصيبت فردي قلب محزون شود و اشک از چشم جاري شود ، منشأ اين عمل رحمت و شفقت و مهر و محبت انسان است و عملي که در مصيبت فردي با دست و زبان صورت بگيرد ( کنايه از صورت خراشيدن و اعتراض به خداوند و حرفهاي کفر آميز ) از شيطان است . ابن عباس در ادامه مي گويد : فاطمه زهرا ( سلام الله عليها )  کنار قبر رقيه نشسته بود  و بر مصيبت از دست دادن رقيه مي گريست و رسول خدا اشک هاي يگانه دخترش را از صورت مبارکش پاک مي نمود.

مؤلف مي گويد : شايد ابن عباس گفته باشد : رسول خدا اشکهاي فاطمه را  با لباس مبارکش پاک مي نمود .

آري روزي رسول رحمت با مهر و محبت اشکهاي فاطمه را از صورت ملکوتي و مبارکش پاک مي کند ، ولي در واپسين روزهاي وفات پدر اين امت نابکار همين صورت را آماج سيلي قرار دادند و اينگونه اجر رسالت را ادا  کردند .

عيني در عمدة القاري مي گويد :

وأخرج النسائي وابن ماجة عن أبي هريرة أنه قال : مات ميت في آل رسول الله صلى الله عليه وسلم فاجتمع النساء يبكين عليه فقام عمر ينهاهن ويطردهن فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : دعهن يا عمر فإن العين دامعة ، والقلب مصاب ، والعهد قريب .

عمدة القاري ج 4 ، ص 87 .

نسائي وابن ماجة از أبي هريرة نقل کرده اند که گفت : شخصي از آل رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) و سلم از دنيا رفت زنان آل رسول جمع شدند و در مصيبت شخص از دست رفته گريستند در اين هنگام عمر بلند شد و ( با وجود رسول خدا ) آنها را از گريه کردن منع کرد و شروع به پراکنده نمودن آنها کرد ، در اين زمان رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) و سلم فرمود : اي عمر آنها را رها کن ، چشمها گريان است و قلبها مصيبت زده  و اين شخص نيز تازه از ميان اينها رفته است .

عبدالرزاق صنعاني در المُصَنّف مي گويد :

لما مات خالد بن الوليد اجتمع في بيت ميمونة نساء يبكين ، فجاء عمر ومعه ابن عباس ومعه الدرة ، فقال : يا أبا عبد الله ! ادخل على أم المؤمنين فأمرها فلتحتجب ، وأخرجهن علي قال : فجعل يخرجهن عليه وهو يضربهن بالدرة ، فسقط خمار امرأة منهن ، فقالوا : يا أمير المؤمنين ! خمارها ، فقال : دعوها ولا حرمة لها ، كان معمر يعجب من قوله : لا حرمة لها .

المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 ، باب الصبر ، والبكاء ، والنياحة ، حديث 6681 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النياحة ، حديث 42905 .

زماني که خالد بن وليد ( در زمان خلافت عمر )از دنيا رفت  زنان در خانه ميمونة همسر رسول خدا جمع شدند و براي او گريستند ، در اين هنگام عمر تازيانه به دست به همراه ابن عباس از راه رسيد و خطاب به ابن عباس گفت : يا ابا عبدالله ! بر ام المؤمنين ميمونة وارد شو و او را امر کن حجاب کند و بگو زناني که در خانه جمع شده اند پيش من بيايند . ابن عباس مي گويد : زنان خارج شدند و عمر آنها را با تازيانه مي زد ، همينطور که عمر زنان را مي زد  پوشش از روي سر يکي از زنان افتاد ، به عمر گفتند : پوشش ( چادرش ) از سرش افتاد ( رهايش کن ) ، عمر گفت : شما را با او چکار؟ ( بعد از اين گريه ها ) او احترامي ندارد . 

عبد الرزاق عن إبراهيم بن محمد عن عبد الكريم قال : حدثني نصر بن عاصم ، أن عمر بن الخطاب سمع نواحة بالمدينة ليلا ، فأتى عليها فدخل ففرق النساء ، فأدرك النائحة فجعل يضربها بالدرة فوقع خمارها ، فقالوا : شعرها يا أمير المؤمنين ، فقال : أجل فلا حرمة لها .

المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 و 558، باب الصبر ، والبكاء ، والنياحة ، حديث 6682 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النياحة ، حديث 42906 .

شبي در مدينه صداي نوحه و گريه و زاري به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به دنبال صدا رفت و داخل خانه اي شد که آن صدا از آنجا بيرون مي آمد و شروع به پراکنده نمودن زنان کرد ، همين که به زن نوحه خوان رسيد ، شروع کرد به تازيانه زدن او در اين هنگام روپوش ( چادر ) زن نوحه خوان از سرش افتاد به عمر گفتند روپوش او از سرش افتاد ، گفت : آري  وليکن اين زن احترامي ندارد .

جالب است با اينکه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در زمان حياتش او را از اين کارها نهي کرد باز هم در دوران حکومتش دست از اينکار برنداشت آن هم نسبت به زن نامحرم ! .

عمر و کتک زدن  خواهر ابوبکر  

 وأول من ضرب عمر بالدرة أم فروة بنت أبي قحافة ، مات أبو بكر فناح النساء عليه ، وفيهن أخته أم فروة ، فنهاهن عمر مرارا ، وهن يعاودن ، فأخرج أم فروة من بينهن ، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن .

 كان يقال : درة عمر أهيب من سيف الحجاج . وفي الصحيح أن نسوة كن عند رسول الله صلى الله عليه وآله قد كثر لغطهن ، فجاء عمر فهربن هيبة له ، فقال لهن : يا عديات أنفسهن ! أتهبنني ولا تهبن رسول الله ! قلن : نعم ، أنت أغلظ وأفظ .

 شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 181.

پس از مرگ ابوبكر زنها بر مرگ او گريه مي كردند عمر چندين مرتبه آنان را نهي كرد ولي گوش نمي دادند تا آنكه ام فروه دختر ابوقحافه خواهر ابو بكر را از بين زنان بيرون آورد وبا تازيانه‌اش اورا كتك زد كه بقيه زنان فرار كرده ومتفرق شدند، واو اولين كسي كه بود كه عمر اورا با تازيانه زد 

گفته مي شود تازيانه عمر از شمشير حجاج وحشتناكتر بود ، ودر خبر صحيح است كه زنان در خدمت پيامبر خدا صدايشان بسيار بلند وهمهمه مي كردند تا عمر وارد مي شد از ترس عمر فرار مي كردند به آنان مي گفت : اي كساني كه به جان خودتان رحم نمي كنيد آيا ازمن مي ترسيد واز رسول خدا صلي الله عليه وآله واهمه نداريد ؟ گفتند : آري چون تو خشن وبي رحم هستي0

حال سؤال ما اين است : اين فرد که تا به اين حد با گريه مخالف است که در حضور پيامبر با تازيانه زنان را از گريه منع مي کند و علي رغم فرمايشات پيامبر مبني بر جواز گريه بازهم در زمان حکومتش همانطور که ذکر شد زن نامحرمي را چنان با تازيانه مي زند که روپوش از سرش مي افتد ،   و به عبارت ديگر چنان خفقاني در زمان حکومتش بر جامعه حاکم نموده است که حتي زنان گريه کننده در خانه همسر پيامبر امنيت ندارند ، چگونه ممکن است اين جو خفقان به سرعت و  بلا فاصله پس از مرگ او از بين برود و فردي گريه کنان اين مطالب را درباره او بعد از مرگش بگويد ؟ آيا اينها براي تبليغات نبود ؟ آيا اين کارها از قبل برنامه ريزي نشده بود ؟

مواضع اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در مقابل عمر

با توجه به موضع حضرت امير ع نسبت به عمر صدور چنين سخني از آن حضرت ممكن نيست . به برخي از  موضعگيراي تند حضرت امير عليه ا لسلام نسبت به عمر اشاره مي شود:

1.  حضرت از همنشيني با عمر کراهت داشت

... فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا وَلَا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ ...

صحيح البخاري کتاب المغازي باب غزوة الخيبر ج 5 ، ص 83 ، حديث 3913 ،  طبع : دارالفکر ـ بيروت .

... حضرت امير عليه السلام به دنبال ابوبکر فرستاد وبخاطر اينکه از همنشيني با عمر کراهت داشت ، فرمود به او بگوئيد تنها بيايد و کسي را با خودش نياورد .

2- اميرالمؤمنين عمر را درغگو،گناهکار،پيمان شکن وخائن مي داند 

3302 - ... عَنْ الزُّهْرِيِّ أَنَّ مَالِكَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِينَ تَعَالَى النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِي بَيْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِيرٍ ... فجاء يرفا ... فَقَالَ هَلْ لَكَ فِي عَبَّاسٍ وَعَلِيٍّ قَالَ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمَا ... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...

صحيح المسلم کتاب الجهاد باب حکم الفئ ج5 ، ص 152، طبع : دارالفکر ـ بيروت .

زهري از مالک بن اوس نقل مي کند : عمر بن خطاب به دنبال من فرستاد پيش او رفتم در حالي که روز ( خورشيد ) بالا آمده بود ، ديدم بر تختي نشسته است ... مالک بن اوس مي گويد : يرفا آمد و گفت عباس (عموي پيامبر اکرم ) و علي بن ابي طالب ( صلوات الله و سلامه عليه ) آمده اند ، مي خواهند پيش تو بيايند ، عمر گفت بگو بيايند ... ( سپس عمر خطاب به عباس و حضرت امير    مي گويد ) ابوبکر از دنيا رفت ومن خود را  جانشين رسول خدا و ابوبکر شمردم و شما دو نفر مرا دروغگو و گناهکار و پيمان شکن و خائن  پنداشتيد .

3. در قضاياي خلافت ، حضرت امير مي فرمايند :                                    

وقال عليه السلام : واعجبا أن تكون الخلافة بالصحابة ولا تكون بالصحابة والقرابة . وروي له شعر في هذا المعنى :

فإن كنت بالشورى ملكت أمورهم * فكيف بهذا والمشيرون غيب

وإن كنت بالقربى حججت خصيمهم *   فغيرك أولى بالنبي وأقرب

نهج البلاغة - خطب الامام علي عليه السلام ج 4   ص 43 ، خطبه 190 .

( حضرت امير در جواب ابوبکر، مي فرمايند ) عجيب است مگر خلافت بمصاحبت است ، و بمصاحبت و قرابت و خويشاوندى نيست .

 سيّد رضى مي گويد :  دو بيت شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت ( عليه الصلاة و السلام  ) روايت شده است  و ترجمه اش اين است :

كه اگر تو بواسطه اجماع امّت زمام امور را در دست گرفتى ، چگونه چنين اجماعي  درست است در صورتيكه اهل حلّ و عقد و مشورت ( من و بنى هاشم ) غايب بوده اند

و اگر بسبب خويشى با مخاصمه جوى آنان حجّت آوردى و برترى جستى كه در اين صورت هم آن كس كه با پيمبر نزديكتر است باين امر سزاوارتر است .

4.  اعتراض به عمر و ابوبکر در غصب خلافت

ولو لا خاصّة ما كان بينه وبين عمر، لظننت أنّه لا يدفعهاعنّي .

شرح نهج البلاغة: 95/6.

اگر آن ارتباط ويژه  ميان ابوبكر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمى‏كردند.

در عبارت طبرى آمده  :

ولولا خاصّة ما بينه وبين عمر ، وأمر قد عقداه بينهما ، لظننت أنّه لا يدفعها .

المسترشد لمحمد بن جرير الطبري: 413.

آنچه كه مانع خلافت من شد، همان پيمان سرّى بود كه ميان ابوبكر و عمر منعقد شده بود:

5. مخالفت با سيره و روش ابوبکر و عمر

به حضرت امير پيشنهاد دادند بعد از عمر خليفه شود به شرط اينکه به سنت شيخين عمل کند حضرت جواب دادند من به قرآن و سنت رسول خدا و رأي خودم عمل مي کنم . در نتيجه حضرت بخاطر عمل کردن به قرآن و سنت رسول خدا و عمل نکردن به سنت شيخين از خلافت  کنار زدند .

عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضى اللّه عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها .

مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباري ج 13 ص 170.

ابن وائل گويد: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصيتى مانند على با عثمان بيعت كرديد؟ پاسخ مى‏دهد: گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولى قبول نكرد. ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت .

حال چطور مي شود از عمر  اينگونه تعريف کنند :

أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحيا السنن خرج نقى الثوب بريئا من العيب ...

اما بخاطر عمل نکردن به سنت او خلافت را رد کنند .

چگونه مي شود عمر احياگر سنت پيامبر باشد ، در حالي که خودش اعتراف مي کرد :

متعتان محللتان کانتا علي عهد رسول الله و أنا أحرمهما .

و از طرفي چطور مي شود فردي اينگونه باشد :

( أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحيا السنن خرج نقى الثوب بريئا من العيب )

ولي مواضع حضرت در مورد او اينچنين باشد ؟!!!

نتيجه :

از تمامي عبارات بالا بدست مي آيد که اين مطالب اگر در مورد عمر هم باشد ، حضرت در مقام إخبار نبوده اند . بلکه يا در مقام کنايه زدن به عثمان و يا تعجب و يا استفهام و يا تقيه و يا توريه  بوده اند .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي  عصر (عج)

 



    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  علي پيري     -   تاريخ:  01 شهريور 87 - 00:00:00
با سلام و خسته نباشيد.
سايت پر محتوي و جذابي است خصوصا" براي جوانان اما گر چه محتواي مطالب انسان را به خواندنش ترغيب مي كند ظاهر خشك سايت زياد مطلوب نيست. شايسته است در طراحي و زيبايي چنين سايت پر محتوا و خوبي دقت بيشتري شود چنانكه هم شان مطالب خوبش باشد.
اجركم عند الله
2   نام و نام خانوادگي:  ابولو     -   تاريخ:  03 مهر 87 - 00:00:00
واقعا كه چقر خوب بلديد ببريد و بدوزيد و اين مردم جاهل و از همه جا بيخبر رو در جهالت باقي بگذاريد اگر مذهب شما بحق است چرا از 1.5 ميليون مسلمان فقط 100 ميليون شيعه هستند اون هم با ارعاب و آدم كشي صفوي ها
جواب نظر:





جناب ابولو


كم يا زياد بودن پيروان يك مذهب ،&zwnjهرگز نمي&zwnjتواند ملاك بر حق يا بر باطل بودن آن مذهب باشد ؛ زيرا :


 اولاً اگر چنين استدلالي صحيح باشد ، بايد دين اسلام نيز كه در قبال كفار جمعيت بسيار كمتري دارد ، بر باطل و جمعيت كفر بر حق باشد ؛


ثانياً : خداوند در بيشتر آيات قرآن اكثر مردم را غير مؤمن ، نادان ، جاهل ، ناسپاس ، كافر و .... معرفي مي&zwnjكند . با اين&zwnjحال چگونه مي&zwnjتوان گفت كه زياد بودن جمعيت ملاك حقانيت است ؟


أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ . البقره / 100 .


وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ . يوسف / 106 .


أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ . الأنعام / 37 و انفال / 34 و يونس / 55 و النحل / 75 و النحل / 101


أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ . الأنعام / 111 .


وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ . الأعراف / 17 و يونس / 60


وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ . النحل / 83 .


ثالثاً :


امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مي&zwnjفرمايد :


لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلة أهله .


رابعاً :


طبرانى و سيوطى و ذهبى نقل مى&rlmكنند : كه رسول&rlmاكرم ( ص ) فرمود : هيچ امّتى پس از پيامبرش با هم اختلاف نكردند ، مگر اين كه گروه باطل آن&rlmها بر گروه حقّ پيروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبيّها إلّا ظهر أهل&rlmباطلها على&rlmأهل&rlmحقّها »


المعجم&rlmالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سير أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 .


با توجّه به اين حديث ، اختلافات شديد در سقيفه وپيروزى ابوبكر و عمر را چگونه توجيه مي کنيد .



والسلام علي من اتبع الهدي


گروه پاسخ به شبهات

3   نام و نام خانوادگي:  دوست     -   تاريخ:  23 مهر 87 - 00:00:00
دستتون رو از راه دور مجازي مي بوسم . كه تولي بي تبري معنا ندارد. انان كه كورند هرگز توان ديدن نخواهند يافت مگر اينكه نور وجود امام زمان عليه السلام به قلبشان بتابد. و من فكر مي كنم كه شيعه شدن اين ها از بزرگترين معجزات خواهد بود .
خدا معاندانشان را همچنان كه آرزو دارند با عمر بن خطاب محشور گرداند.
4   نام و نام خانوادگي:  مجتبي فيروزي     -   تاريخ:  12 آبان 87 - 00:00:00
با سلام عرض تشكر بجهت اين همه خدمت وزحمت شما در دفاع از اهل بيت پاك عصمت وطهارت (عليهم السلام)

آآآهاي اهل تسنن(يعني كساني كه خودشون رو به سنت پيامبر اكرم (ص) چسبانده اند) از شما سوالي دارم خلفاي شما كه تمام احاديث وسنت هاي پيامبر را سوزاندن وممنوع كردند وگفتند كه كتاب خدا ما رو كفايت ميكنه : پس شما الان اين سنتي را كه مدعي عمل به ان هستيد از كجا اورديد

معلومه از كجا اورديد از احاديث ابوهريره و كعب الاحبار ..........جواب بدين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
5   نام و نام خانوادگي:  ياسين عزيزي     -   تاريخ:  27 آبان 87 - 00:00:00
معلومه گروهي كه با آمدن عقايد جديد مذهبشان را به همان سمت ببرند چه كسايي هستن. همه بدعت گذارند مثل ؟؟؟ . تا وهابيت اومد همه شدن وهابي. انگار نه انگار ريشه اي دارن! معلومه همچين كسايي بعد فوت پيامبر با حضرت علي(ع) چه كردن. همشون از دم با ؟؟؟ انشاء الله در جهنم همنشين بشن. پيامبر فرمودند: علي كسي بدون اجازه ات وارد بهشت نخواهد شد.
يا حق. يا علي . التماس دعا. خدا همه را هدايت كند انشاء الله .
6   نام و نام خانوادگي:  محمد رضا     -   تاريخ:  04 آذر 87 - 00:00:00
خدا خيرتان بده
7   نام و نام خانوادگي:  فريدون نيكفام     -   تاريخ:  14 آذر 87 - 00:00:00
ب نظر من اين همه دشمني و كينيه شما نسبت به حضرت عمر ناشي ناراحتي شما از اين است كه با شمشير حضرت عمر مسلمان شديد در اصل شما به اتش پرستي بيشتر علاقه داشتيد وداريد.كسي كه صحابه پيامبراسلام را توهين كند و تهمت و افترا بزند در اصل به تربيت پيامبر اسلام توهين كرده چرا كه ان بزرگوار همواره اصحاب خودرا ستوده وبراحترام گذاشتن بر انان توصيه كرده.بنظر شما كسي كه كاتب پيام الهي بوده(حضرت معاويه)ايا بد بوده ايا شما بديد كه صحابه را توهين ميكنيد.
8   نام و نام خانوادگي:  حقيقت     -   تاريخ:  13 بهمن 87 - 00:00:00
به نام خدا
هميشه بايد به دنبال حق بود نبي اكرم صل الله عليه واله وسلم فرمود الحق مع علي وعلي مع الحق
9   نام و نام خانوادگي:  mohammad     -   تاريخ:  27 اسفند 87 - 00:00:00
جواب ابولو شماره 2 را خوب داديد . معلوم ميشه كه اينها شايد به قرآن هم اشكال بگيرند . خوب جواب اين چيه آقاي ابولو كه بهتر بود اسمتو ميگذاشتي ابولولو! به اينكه خداي رحمان ميگه اكثرهم... ميتوني در جوابت كه زيرش گفتند بخواني .. اگر ابولو نتونست يك سني ديگه بياد و جواب خداي رحيمو بگه . واي به حالتان در روز قيامت . برادران به خودتان بيايد و پيرو حق (علي عليه السلام) بشيد . البته براي برادران شيعه خوبه كه ببينند برادران سني چه جور فكر مي كنند . شايد باعث استحكام عقايد برادران و خواهران شيعه مان بشه . گر خدا خواهد عدو شود سبب خير يا علي (عليه السلام) مدد
10   نام و نام خانوادگي:  محب فاطمه     -   تاريخ:  25 فروردين 88 - 00:00:00
آقاي فريدون نيكفام (شماره 7 ) من از شما يه سؤال دارم ، اگه حضرت عمر شما ، ما را مسلمان كرده ، ميشه بگي چرا ايراني ها علوي هستند و تابع عمر نشدن ؟ اگه عمر ، ما را مسلمان كرده بود ، قاعدتا خداي نكرده ما بايد عمري مي شديم نه علوي . يه كم فكر كن برادر عزيز .




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما