* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 23 آذر 1387 تعداد بازديد: 24788 
اگر ابوبكر و عمر، غاصب خلافت بودند‌، چرا امام علي (ع) با خلفا همكاري مي‌‌كرد؟
گروه امامت و خلافت  

سؤال كننده : فاطمه موسوي

توضيح سؤال :

عبد الرحمن سليمي مي‌نويسد :

اگر حضرت على نسبت به حضرت عمر سوء نيتى مى‏داشت يا قلباً از او ناراضى بود و او را غاصب حق خود مى‏دانست ، همواره منتظر فرصتى براى اعاده حق خود مى‏شد و براى غاصب حق خود از اين فرصت طلايى استفاده مى‏كرد آنجا كه حضرت عمر از سيدنا على مشاوره‏اى در مورد رفتن خود براى جنگ با ايرانيان خواست او را راهنمائى مى‏كرد كه شخصاً به ميدان نبرد برود و در آنجا كشته شود و زمينه براى خلافت وى فراهم آيد ؛ اما مى‏بينيم كه چگونه با دل سوزى و صميميت فوق العاده در راستاى خيرخواهى عمر و ساير مسلمين مى‏كوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا كه چنين پيشنهادى جز از قلب پاك و بى‏غرض و از مردى بلند همّت و آينده‏نگر صادر نمى‏شود. حقا كه على چنين بود و اين عمل از آزاده‏اى چون او شگفت‏آور نيست . خداوند او را از سوى اسلام و مسلمين شايسته‏ترين پاداشها را كه به دوستان مخلص خود مى‏دهد عنايت فرمايد.

اگر سيدنا على مخالف حكومت خلفا مى‏بود وزير و همكار آنها نمى‏گرديد. در كتاب تاريخ ابن اثير ج 3، ص 55، نقل شده كه حضرت على بهترين مشاور و خيرخواه سيدنا عمر و قاضى توانا و حكيمى براى مسائل پيچيده بود.

 حتى از سيدنا عمر نقل شده كه گفت: «لولا على لهلك عمر» اگر على نبود، عمر به هلاكت مى‏رسيد.

خلافت و انتخاب ، عبدالرحمن سليمي ، ذيل پاسخ چهارم و پانزدهم از بحث واقعه‌ي غدير خم .

نقد و بررسي :

مشورت وراهنمائي‌هاي دل سوزانه :

تمام آن چه كه از آن با عنوان همكاري امير مؤمنان عليه السلام با خلفا ياد مي‌شود به سه دسته تقسيم مي شود:

1 . مشورت در امور قضائي ؛

2 . مشورت در امور دفاعي و جنگي ؛

3 . مشورت در مسائل علمي و حلّ مشكلات اعتقادي .

نقش امير المؤمنين در اين موارد حد اكثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائي  طرف مقابل است كه وظيفه هر مسلماني است . حتي اگر طرف مشورت غير مسلمان باشد ، باز هم وظيفه دارد كه با نهايت امانت‌داري وي را راهنمايي كند ؛ چه رسد به اين كه اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دين خدا در ميان باشد .

مرحوم سيد مرتضي در اين باره مي‌فرمايد :

فأما استدلاله على رضاه بما ادعاه من إظهار المعاونة والمعاضدة ، وأنه أشار عليه بقتال أهل الردة فإنه ادعاء معاونة ومعاضدة على سبيل الجملة لا نعرفها ، ولو ذكر تفصيله لتكلمنا عليه ، فإن أشار بذلك إلى ما كان يمدهم به من الفتيا في الأحكام ، فذلك واجب عليه في كل حال ، ولكل مستفت فلا يدل إظهار الحق والتنبيه على الصواب في الأحكام لا على معاونة ولا معاضدة ، وإن أشار إلى ما كان منه عليه السلام في وقت من الأوقات من الدفع عن المدينة فذلك أيضا واجب على كل مسلم وكيف لا يدفع عن حريمه وحريم المسلمين ، فأي دلالة في ذلك على ما يرجع إلى الإمامة .

فأما المشورة عليه بقتال أهل الردة فما علمنا أنها كانت منه ، وقد كان يجب عليه أن يصحح ذلك ، ثم لو كانت لم تدل على ما ظنه لأن قتالهم واجب على المسلمين كافة والمشورة به صحيحة .

ادعاي شما مبني بر كمك و همكاري علي عليه السلام با خليفه، مانند راهنمائي ابوبكر بر جنگيدن با اهل ردّه، صرف ادعا است واگر تفصيل آن بيان مي شد بهتر مي توانستيم پاسخ دهيم، واگر مقصود ارشاد در احكام الهي باشد اين امر بر عالم به مسائل دين واجب است وبايد وظيفه درست را بيان كند، از اين مطلب نمي توانيد همكاري با آنان را استفاده كنيد، واگر مقصود شما مشاوره با علي عليه السلام در دفاع از مردم مدينه وجان وناموس مردم است اين هم نيز واجب است چون علاوه بردفاع از حريم مردم، از جان خودش نيز دفاع كرده است واين مسائل ربطي به تاييد خلافت وامامت آنان ندارد.

واما مشورت ابوبكر با علي عليه السلام در جنگ با اهل ردّه را  قبول نداريم و يا لا اقل براي ما روشن نيست، وبايد اين موضوع روشن شود، واگر دلالت بر مقصود شما نداشته باشد، اصل مشورت وراهنمائي درست است، چون جنگ با گروههايي مانند اهل ردّه بر تمام مسلمانان واجب است.

الشافي في الامامة ، علي بن الحسين الموسوي معروف به الشريف المرتضى (متوفاي436 هـ) ، ج 3 ص 251 ، ناشر : مؤسسة إسماعيليان - قم ، چاپ : الثانية ، 1410 .

حفظ دين ، بزرگترين وظيفه امير مؤمنان عليه السلام:

در بين وظائف و شؤونات امام و پيشواي منصوب و برگزيده از جانب خداوند، حفظ شريعت ونگاهباني از حوزه دين از مهمترين وظايف او است كه اگر احساس كند، اصل و اساس دين در خطر است ، به هر صورت ممكن بايد از آن جلوگيري كند .

البته اين مسؤوليت با در نظر گرفتن شرائط زماني ومكاني متفاوت است و بايد متناسب با آن شرائط تصميم نهائي را بگيرد، كه گاهي اوقات اين مهم با تحمل وبردباري و صبر كردن در برابر مصائب و سكوت در برابر حقوق غصب شده به دست مي آيد و گاهي هم نيازمند رويارويي و دخالت مستقيم و برخورد قاطع خواهد بود.

ابن حجر هيثمي به نقل از رسول خدا مي‌نويسد‌ :

في كل خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين ألا وإن أئمتكم وفدكم إلى الله عز وجل فانظروا من توفدون .

در هر قرني افراد عادلي از اهل بيت من در بين امتم خواهند بود كه تحريف گمراهان ونسبتهاي ناروا وباطل و تاويلهاي نادانان را از دين پاك ودور مي كنند، آگاه باشيد! پيشوايان شما فرستادگان شما نزد خداوند مي باشند، پس بنگريد كه چه كساني را مي فرستيد.

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ) ، ج 2 ، ص 441 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط .

امير مؤمنان عليه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا صلي الله عليه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند ؛ ولي اين موضوع دليل نمي‌شود كه به ديگر وظايف خود عمل نكند ؛ زيرا گاهي تدبير‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط خلفا سبب مي‌شد ، اساس اسلام به خطر بيفتد ؛‌ در اين موارد امام وظيفه داشت كه اجازه ندهد شريعت اسلامي قرباني ندانم كاري‌ها شود ؛ مثلاً در قضيه جنگ نهاوند ، پادشاه ايرانيان لشكر عظيمي را براي نابودي اسلام فراهم كرده بود و اگر تدبير امير مؤمنان عليه السلام نبود‌ ، نه تنها لشكر عمر كه به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بين مي‌رفت .

در چنين موقعيتي امير المؤمنين عليه السلام وظيفه دارد كه نظام اسلامي و دين نوپا را حفظ كند ؛ چون وظيفه او همانند هر فرد مسلمان ديگر، حفظ دين است .

در داستان شوري مي فرمايد :

بَايَعَ النَّاسُ لأبِي بَكْرٍ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ ، ثُمَّ بَايَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ .

مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه به خدا سوگند من از او سزاوار تر وشايسته تر بودم، ولي از ترس باز گشت و گرايش مردم به دوران كفر وجاهلّيت وكشيده شدن شمشيرها براي زدن گردن يكديگر، سكوت كردم وشنيدم ومخالفت نكردم، سپس با عمر بيعت كردند، در حالي كه از او سزاوارتر وشايسته تر بودم، ولي باز هم شنيدم وكوتاه آمدم تا به كفر وبرادر كشي باز نگردند.

جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ، الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي  (متوفاي911هـ) ج 12   ص 54

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي (متوفاي571هـ) ج 42 ، ص 434 ، ناشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري .

در حقيت امير مؤمنان عليه السلام بين ارتداد مردم و بازگشت به رسوم جاهلي و ميان صبر و شكيبائي در برابر ظلم‌ها و همكاري با خلفا ، يكي را بايد انتخاب مي‌كرد  كه طبق دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله ، گذشتن از حق غصب شده خود و همكاري با خلفا را ترجيح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نيفتد ، ولذا در روايتي مي‌فرمايد :

إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ‏ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا .

اين قوم تصميم گرفتند تا حقم را غصب كنند وبا آنان بيعت نمايم ، گروهي سرپيچي كرده و از دين دور شدند ، پس ظلم بر حق خويش را بر گزيدم اگر چه آنان هر چه خواستند انجام دادند .

بحارالأنوار ، محمد باقر مجلسي ، ج28 ، ص393 .

دفاع  از مظلوم ، وظيفه امام بود :

دخالت‌هاي امير مؤمنان عليه السلام در امور قضائي در مواردي بود كه عدم آگاهي خلفا به پيش پا افتاده ترين احكام اسلامي سبب مي‌شد كه حقي از بي‌چاره اي ضايع و به مظلومي از مسلمانان ظلم شود . در حقيقت آن‌ها پناهي جز امير المؤمنين عليه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمي‌كرد ، به يقين راهي براي استيفاي حقوقشان نمي يافتند.

آن حضرت در خطبه شقشقيه ، يكي از دلائل قبول حكومت را بعد از كشته شدن عثمان ، عهد و پيماني مي‌داند كه خداوند از علما براي دفع ظلم از بيچارگان گرفته است :

أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ ...

سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد ، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود ، و ياران حجّت را بر من تمام نمى‏كردند ، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند ، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهايش مى‏ساختم ، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مى‏كردم ، آنگاه مى‏ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغاله‏اى بى ارزش‏تر است‏ .

براي روشن تر شدن مطلب فقط به يك مورد از دخالت‌هاي امام در امور قضائي اشاره مي‌كنيم :

حدثنا عُثْمَانُ بن أبي شَيْبَةَ ثنا جَرِيرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبي ظَبْيَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال أُتِيَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فيها أُنَاسًا فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فمر بها على عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عليه فقال ما شَأْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِي فُلَانٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ أَتَاهُ فقال يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتى يَبْرَأَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يَعْقِلَ قال بَلَى قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَيْءَ قال فَأَرْسِلْهَا قال فَأَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ يُكَبِّرُ .

ابن عباس مي گويد : زن ديوانه اي را كه زنا كرده بود نزد عمر آوردند ، با عده اي مشورت كرد و سپس دستور داد سنگسارش كنند . هنگامي كه او را براي اجراي حدّ مي بردند ، از كنار علي عليه السلام عبور كردند ، فرمود : اين زن چه كار كرده است ؟ گفتند : ديوانه اي است از فلان قبيله كه زنا كرده است وعمر دستور به رجم وي داده است . فرمود : او را بر گردانيد ، سپس نزد عمر آمد و فرمود :  مگر نمي داني از سه نفر تكليف بر داشته شده است : 1. ديوانه تا زماني كه عاقل شود ؛ 2. انسان خوابيده تا بيدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ به رسد. عمر گفت : آري ، شنيده ام ، فرمود : پس اين زن را رها كن ، عمر او را آزاد كرد و شروع به تكبير گفتن نمود .

سنن أبي داود ، سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي (متوفاي275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، كِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب في الْمَجْنُونِ يَسْرِقُ أو يُصِيبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفكر ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد .

جالب است كه بخاري نيز همين روايت را نقل كرده است ؛ اما همانند هميشه صدر و ذيل آن را حذف و فقط اين قسمت را آورده است :

وقال عَلِيٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى يُفِيقَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يُدْرِكَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ .

صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 6 ، ص 2499 ، بَاب لَا يُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ ، ناشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .

و ابن عبد البر با سند صحيح مي‌نويسد :

يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن وقال فى المجنونة التى أمر برجمها وفى التى وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له على إن الله تعالى يقول وحمله وفصاله ثلاثون شهرا الحديث وقال له إن الله رفع القلم عن المجنون الحديث فكان عمر يقول لولا على لهلك عمر .

عمر بارها به خدا پناه مي برد از اين كه مشكلي علمي برايش پيش آيد وعلي عليه السلام نباشد ، يكي از اين موارد زن ديوانه اي بود كه دستور رجم وي را صادر كرده بود و يكي هم ‌‌ زني كه شش ماهه وضع حمل كرده بود وعمر مي خواست بر وي حدّ جاري كند، علي عليه السلام فرمود: خداوند فرموده است: دوران بارداري و شيردهي سي ماه است، ونيز فرمود: خداي سبحان از مجنون تكليف را بر داشته است، در چنين مواردي بود كه عمر مي گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.

الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجيل - بيروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : علي محمد البجاوي .

مواردي از اين قبيل به روشني اثبات مي كند كه حضور امير مؤمنان عليه السلام نقش تمام كننده‌اي در احياي احكام الهي داشته و از طرفي پشتوانه‌اي محكم بر احقاق حقوق ستمديدگان وجلوگيري از ظلم وستمگري داشته است.

طبق نقل سمعاني مشابه اين قضيه در زمان عثمان نيز اتفاق افتاده بود كه اگر امير مؤمنان عليه السلام دخالت نمي‌كرد ، زني مؤمنه به همراه فرزندي كه در شكم داشت ، قرباني جهل خليفه به احكام اسلامي مي‌شد .

أن امرأة أتت بولد لستة أشهر من وقت النكاح ، فجاء زوجها إلى عثمان في ذلك . فهم عثمان رضي الله عنه برجمها ، فقال علي : لا سبيل لك عليها ؛ لأن الله تعالى يقول : «وحمله وفصاله ثلاثون شهرا» وقال : «والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» فإذا ذهب الفصال حولين ، بقي للحمل ستة أشهر ، فتركها عثمان .

زني شش ماهه فرزندش را به دنيا آورد ، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را براي خليفه تعريف كرد ، عثمان تصميم به اجراي حدّ گرفت ، علي ‌عليه السلام فرمود : حق نداري حد جاري كني ؛ زيرا خداوند مي فرمايد زمان بارداري و شير دهي سي ماه است ، ونيز فرمود : مادران بايد فرزندانشان را دو سال كامل شير دهند ، وچون دوران شير خوارگي كه دو سال است كم شود براي حمل شش ماه مي ماند ،‌ عثمان پس از شنيدن سخنان امير عليه السلام آن زن را رها كرد .

تفسير القرآن ، أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعاني (متوفاي489هـ) ج 1 ، ص 236 ، ناشر : دار الوطن - الرياض - السعودية - 1418هـ- 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم .

استفاده از دانش فقهي و آگاهي از احكام دين ، امير مؤمنان عليه السلام را وادار مي كند كه در مواردي از اين قبيل سكوت نكند و از اجراي حد باطل جلوگيري نمايد ؛ چرا كه او وظيفه خويش مي داند تا در برابر حقوق افراد و حفظ آبرو وشخصيت اجتماعي آنان بي تفاوت نماند ؛ همانگونه كه در قضيه بيرون آوردن خلخال از پاي يك زن يهودي فرياد بر مي آورد و مي‌فرمايد كه اگر مردي غيرتمند از شنيدن اين حادثه تلخ بميرد ، جاي ملامت ندارد ؟

وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً .

خطبه 27 نهج البلاغه ، فيض الإسلام .

به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شد ه، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره‏هاى آنها را به غارت برده ؛ در حالى كه هيچ وسيله‏اى براى دفاع ، جز گريه و التماس كردن ، نداشته‏اند !

لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند ، بدون اين كه حتّى يك نفر آنان ، زخمى بردارد ، و يا قطره خونى از او ريخته شود ، اگر براى اين حادثه تلخ ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد ، ملامت نخواهد شد ، و از نظر من سزاوار است .

پس براي شخصيتي همانند امير مؤمنان علي عليه السلام بسيار سخت و ناگوار است كه شاهد سنگسار شدن زن مسلماني باشد كه با تهمت زنا ، حيثيت وآبروي وي را زير سؤال برده و پايه هاي محكم اعتقادي مردم را با اجراي غلط دستورات خداوند متزلزل مي كنند .

بنا بر اين وظيفه خويش مي داند كه از حريم اجراي حدود الهي به درستي حفاظت و از تجاوز به حريم حقوقي مردم جلوگيري نمايد .

مرجعيّت علمي امام امير المؤمنين عليه السلام :

امام با دانش فراگير كه حاصل عنايات خداوندي و حضور در مكتب صاحب وحي بود مسؤوليّت پاسخ گوئي و گره گشائي از مشكلات و معضلات علمي را به دوش مي كشيد و مسلمان و غير مسلمان آن حضرت را پناهگاهي مناسب براي شكوفائي ذهن و فكر خويش مي دانستند و در هر موضوعي كه احساس نياز مي كردند به تنها مردان ميدان‌هاي علوم و دانش مراجعه مي كردند . به همين جهت بخش مهمي از همكاري‌هاي امير المؤمنين عليه السلام با خلفا مربوط به مسائلي مي‌شد كه در فهم و پاسخ آن دچار مشكل مي شدند و مجبور مي‌شدند كه از امير المؤمنين عليه السلام در باره آن سؤال كنند .

در چنين مواردي وظيفه امام و هر انديشمند آگاهي است تا پاسخ‌هاي لازم و قانع كننده‌اي ارائه دهد و ديگران را از دانش خويش بي نصيب نگذارد ؛ زيرا از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بود كه مي‌فرمود :

فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ الله بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لك من أَنْ يَكُونَ لك حُمْرُ النَّعَمِ

‌‌‌‌به خدا سوگند اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، از شتران سرخ مو براي تو بهتر است..

صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 3   ص 1357 ، ح 3498 ، بَاب مَنَاقِبِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ ،  ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .

ابن عبد البر قرطبي به نقل از امير مؤمنان عليه السلام مي‌نويسد :

وقال علي رضي الله عنه يؤخذ على الجاهل عهد بطلب العلم حتى أخذ على العلماء عهد ببذل العلم للجهال .

بر افراد جاهل پيمان بر يادگيري ودانش اندوزي وبر دانشمندان پيمان بر آموختن به نادانان گرفته شده است.

جامع بيان العلم وفضله ، يوسف بن عبد البر النمري (متوفاي463 هـ) ج 1 ، ص 122 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت – 1398 .

و در روايت ديگر مي‌گويد :

عن أبي هريرة أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال مثل الذي يتعلم العلم لا يحدث به الناس كمثل الذي رزقه الله مالا لاينفق منه .

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: كسي كه دانشي بيندوزد ولي به ديگران آموزش ندهد، مانند كسي است كه ثروت دارد ولي انفاق نكند.

جامع بيان العلم وفضله ، ابن عبد البر ، ج 1 ص 122 .

امير المؤمنين عليه السلام به ارزش اين سخنان به خوبي واقف است و مي داند دانشي كه خداوند به وي ارزاني داشته او را همواره ملجأ مردم در امور علمي قرار داده است ؛ پس او بايد راهنماي همه گمراهان و مشكل گشاي همه ناتوانان باشد چه آن فرد از رعيت باشد و يا خليفه مسلمانان .

ابن حجر هيثمي در الصواعق مي‌نويسد :

ولقد قال له «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي » وكان عمر إذا أشكل عليه شيء أخذ منه ... ولقد كان عمر يسأله ويأخذ عنه ولقد شهدته إذا أشكل عليه شيء قال ههنا علي .

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسي است ولي بعد از من پيامبري نخواهد بود. عمر هر گاه برايش مشكلي پيش مي آمد از علي كمك مي گرفت ... عمر از علي مي پرسيد و از او كسب علم مي كرد ، ومن مشاهده كردم كه هر گاه امري بر عمر مشكل مي شد مي گفت : علي اينجا است .

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ )، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط .

مناوي در فيض القدير مي‌نويسد :

«أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب » فإن المصطفى المدينة الجامعة لمعاني الديانات كلها أو لا بد للمدينة من باب فأخبر أن بابها هو علي كرم الله وجهه فمن أخذ طريقه دخل المدينة ومن أخطأه أخطأ طريق الهدى وقد شهد له بالأعلمية الموافق والمخالف والمعادي والمحالف .

خرج الكلاباذي أن رجلا سأل معاوية عن مسألة فقال : سل عليا هو أعلم مني فقال : أريد جوابك قال : ويحك كرهت رجلا كان رسول الله يعزه بالعلم عزا وقد كان أكابر الصحب يعترفون له بذلك

وكان عمر يسأله عما أشكل عليه جاءه رجل فسأله فقال : ههنا علي فاسأله فقال : أريد أسمع منك يا أمير المؤمنين قال قم لا أقام الله رجليك ومحى اسمه من الديوان .

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: من شهر علم وعلي دَرِ آن است و هر كس طالب دانش است، بايد از دَر وارد شود . رسول خدا صلي اللّه عليه و آله مركز وجامع همه مسائل ومعارف ديني است كه براي دست رسي به آن بايد از راه مخصوصش وارد شد و خود او علي را دَرِ ورودي به اين مركز قرار داده است ، و هر كس اشتباه برود راه هدايت را گم كرده است ، موافق ومخالف به اعلميّت وبرتري علمي علي عليه السلام گواهي داده اند .

كلابذي نقل كرده است : مردي از معاويه  مسأله اي پرسيد ، گفت : از علي به پرس او علمش بيشتر از من است ، گفت : مي خواهم پاسخ تو را بشنوم ، گفت : ساكت باش ، از مردي خوشت نمي آيد كه رسول خدا  دانش او را  قوي ومحكم كرد ، بزرگان از اصحاب به اين موضوع اعتراف داشتند ، هر گاه كسي از عمر مسأله‌اي مي پرسيد ، مي گفت : علي اينجا است از او به پرس ، آن شخص مي گفت : دوست دارم پاسخ خليفه را بشنوم ، عمر مي‌گفت : بلند شو برو ، خدا پاهايت را ناتوان گرداند ، سپس اسم آن شخص را از ديوان بيت المال حذف مي كرد .

فيض القدير شرح الجامع الصغير ، عبد الرؤوف المناوي (متوفاي1031 هـ) ، ج 3   ص 46 ، ناشر : المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356هـ ، الطبعة : الأولى .

بنابراين نمي‌توان پاسخ به سؤالات آن حضرت را به حساب همكاري با خلفا گذاشت و رضايت آن حضرت را از حكومت آن‌ها استنباط كرد .

دفاع امير مؤمنان عليه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا :

مشورت‌ها و همكاري‌هاي امير مؤمنان با خلفا در زمينه‌هاي دفاعي و جنگي نيز منحصر مي‌شود به مواردي كه بحران‌هاي سياسي و نظامي ـ به خاطر سوء تدبير حاكمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامي را به خطر مي‌انداخته است ، بنابراين نبايد اين گونه راهنمائيها و همكاري‌ها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضايت از آن‌ها گذاشت ؛ زيرا آن حضرت در حقيقت از ثمره بيست و سه سال زحمت طاقت فرساي رسول خدا و جانفشاني‌هاي خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهباني مي‌كرد ، نه از حكومت خلفا يا تأييد لشكر كشي‌ها و جنگ‌هاي خلفا .

براي روشن شدن مطلب به يك مورد از اين بحران‌ها اشاره مي‌كنيم كه امير مؤمنان با تدبير معجزه آساي خود اسلام را از خطر نابودي كامل نجات داد .

جنگ نهاوند از خطرناكترين جنگ‌هاي صدر اسلام بود ؛ زيرا لشكر شكست خورده ايرانيان براي جبران آنچه در جنگ‌هاي گذشته از دست داده بود‌ ، لشكر عظيمي را از سراسر ايران متشكل از 150 هزار نفر تشكيل داد تا اين بار نه تنها لشكر مسلمانان را در كوفه شكست دهد ؛ بلكه تمام كشور اسلامي را تصرف و اسلام را نابود كند .

ابن اثير جزري در باره تعداد لشكر ايرانيان در اين جنگ مي‌نويسد :

وأما الوقعة [اي واقعة النهاوند] فهي زمن عبد الله فنفرت الأعاجم بكتاب يزدجرد فاجتمعوا بنهاوند على الفيرزان في خمسين ألفا ومائة ألف مقاتل ...

حادثه وجنگ نهاوند پس از شكست ايرانيان بود كه در نهاوند تعداد يكصدو پنجاه هزار نفر به فرماندهي فيروز گرد آمدند.

الكامل في التاريخ ، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني (متوفاي630هـ) ج 2 ، ص 412 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي .

براي روشن شدن حساسيت اين جنگ و نقش شكست و يا پيروزي مسلمانان در سرنوشت مسلمانان ، اصل نامه عمار ياسر را از كتاب الفتوح ابن أعثم نقل مي‌كنيم .

عمار ياسر اين گونه مي‌نويسد :

أما بعد ... أن أهل الري وسمنان وساوه وهمذان ونهاوند وأصفهان وقم وقاشان وراوند واسفندهان وفارس وكرمان وضواحي أذربيجان قد اجتمعوا بأرض نهاوند في خمسين ومائة ألف من فارس وراجل من الكفار ، وقد كانوا أمروا عليهم أربعة من ملوك الأعاجم منهم ذو الحاجب خرزاد بن هرمز وسنفاد بن حشروا وخهانيل بن فيروز وشروميان بن اسفنديار ، وأنهم قد تعاهدوا وتعاقدوا وتحالفوا وتكاتبوا وتواصوا وتواثقوا على أنهم يخرجوننا من أرضنا ويأتونكم من بعدنا ، وهم جمع عتيد وبأس شديد ودواب فره وسلاح شاك ويد الله فوق أيديهم ،فإني أخبرك يا أمير المؤمنين أنهم قد قتلوا كل من كان منا في مدنهم ، وقد تقاربوا مما كنا فتحناه من أرضهم ، وقد عزموا أن يقصدوا المدائن ويصيروا منها إلى الكوفة ، وقد والله هالنا ذلك وما أتانا من أمرهم وخبرهم ، وكتبت هذا الكتاب إلى أمير المؤمنين ليكون هو الذي يرشدنا وعلى الأمور يدلنا ، والله الموفق الصانع بحول وقوته ، وهو حسبنا ونعم الوكيل ، فرأي أمير المؤمنين أسعده الله فيما كتبته والسلام .

مردم ري ، سمنان ، ساوه ، همدان ، اصفهان ، قم ، كاشان ، راوند ، فارس ، كرمان و اطراف آذربايجان در سرزمين نهاوند با يكصد و پنجاه هزار سواره نظام و پياده نظام تحت فرماندهي چهار نفر از پادشاهان ، با مرداني مصمم و تجهيزات كامل و مركب‌هايي نيرومند و سلاح‌هايي مجهّز جمع شده و پيمان بسته و هم قسم شده اند ، تا ما را از سرزمين مان بيرون كنند ؛ اما دست خدا بالاي همه دست ها است .

بدان كه تمام ياران و دوستان ما را در شهر‌هايشان كشته‌اند و به سرزمين‌هايي كه آزاد كرده‌ايم نزديك شده‌اند و تصميم دارند شهرهاي ما را يكي پس از ديگري تا كوفه تصرف نمايند ، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان مي رسد در هراسيم ، اين نامه را نوشتم تا خودت تصميم بگيري و ما را راهنمائي كني .

پس از دريافت نامه توسط عمر ، چنان ارتعاشي بر بدنش افتاد كه مسلمانان صداي برهم خوردن دندان‌هاي وي را مي‌شنيدند .

ابن اعثم اين چنين ادامه مي‌دهد :

فلما ورد الكتاب على عمر بن الخطاب رضي الله عنه وقرأه وفهم ما فيه وقعت عليه الرعدة والنفضة حتى سمع المسلمون أطيط أضراسه ، ثم قام عن موضعه حتى دخل المسجد وجعل ينادي : أين المهاجرون والأنصار ؟ ألا ! فاجتمعوا رحمكم الله وأعينوني أعانكم الله .

ثم قال : أيها الناس ! هذا يوم غم وحزن فاستمعوا ما ورد علي من العراق ، فقالوا : وما ذاك يا أمير المؤمنين ؟ فقال : إن الفرس أمم مختلفة أسماؤها وملوكها وأهواؤها وقد نفخهم الشيطان نفخة فتحزبوا علينا وقتلوا من في أرضهم من رجالنا ، وهذا كتاب عمار بن ياسر من الكوفة يخبرني بأنهم قد اجتمعوا بأرض نهاوند في خمسين ومائة ألف وقد سربوا عسكرهم إلى حلوان وخانقين وجلولاء ، وليست لهم همة إلا المدائن والكوفة ، ولئن وصلوا إلى ذلك فإنها بلية على الاسلام وثلمة لا تسد أبدا ، وهذا يوم له ما بعده من الأيام ، فالله الله يا معشر المسلمين ! أشيروا علي رحمكم الله .

وقتي كه نامه به دست عمر رسيد وآن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد كه از شدت ناراحتي ، مسلمانان صداي بر هم خوردن دندانهايش را مي شنيدند ، از جايش حركت كرد و داخل مسجد شد وفرياد زد : مهاجران و انصار كجايند ؟ همه جمع شويد ، خدا شما را رحمت كند ، كمكم كنيد ، خدا شما را كمك كند .

سپس گفت : اي مردم ! امروز روز غم و اندوه است ، بشنويد كه از عراق چه خبري رسيده است ، گفتند : چه اتفاق افتاده است ؟ گفت : مردم ايران همه از هم جدا و متفرق بودند ؛ ولي با دميدن شيطان گرد هم جمع شده‌اند و دوستان ما را در شهر ها كشته اند ، اين نامه عمار ياسر است كه از كوفه نوشته است : يكصد و پنجاه هزار نفر در سر زمين نهاوند گرد آمده و عده‌اي از آنان تا شهرهاي حلوان و خانقين و جلولاء پيشروي كرده اند ، قصد آنان تصرف مدائن و كوفه است ، اگر به اين دو شهر برسند مصيبت و صدمه‌اي بر اسلام وارد خواهد شد كه جبران نخواهد داشت ، شما را به خدا نظرتان را براي من بازگو كنيد .

اطرفيان خليفه ؛ از جمله طلحة بن عبيد الله ، زبير بن عوام ، عبد الرحمن بن عوف ، چيزي جز دلداري دادن ، چيزي نداشتند كه با عنوان راهكار به خليفه پيشنهاد كنند . عمر پس از شنيدن سخن هر يك ، ارتعاش بدنش بيشتر شد و مي‌گفت :

أريد غير هذا الرأي .

تا اين كه عثمان بن عفان پيشنهاد كرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار براي نابودي لشكريان ايران پيش قدم شود .

وأنا أشير عليك أن تسير أنت بنفسك إلى هؤلاء الفجار بجميع من معك من المهاجرين والأنصار فتحصد شوكتهم وتستأصل جرثومتهم ... تكتب إلى أهل الشام فيقبلوا عليك من شامهم ، وإلى أهل اليمن فيقبلوا إليك من يمنهم ، ثم تسير بأهل الحرمين مكة والمدينة إلى أهل المصرين البصرة والكوفة ، فتكون في جمع كثير وجيش كبير ، فتلقى عدوك بالحد والحديد والخيل والجنود ...

عثمان به عمر گفت : خودت همراه مهاجران و انصار براي در هم كوبيدن شوكت گردن كشان حركت كن ... به مردم شام نامه به نويس تا از شام حركت كنند و تو را ياري كنند ، به مردم يمن نامه به نويس تا از يمن حركت كنند ، سپس مردم مدينه و مكه با تو همراه مي‌شوند تا به كوفه و بصره برسي ، لشكري بزرگ براي روياروئي با دشمنان فراهم خواهد آمد . 

عمر كه از پيشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود ، ناگزير دست به دامن «پناه امت» و مشكل گشاي زمانش شد و گفت:

يا أبا الحسن ! لم لا تشير بشيء كما أشار غيرك ؟

اي ابو الحسن ! چرا مانند ديگران راهنمائي و نظر نمي دهي ؟

علي عليه السلام مهر سكوت را شكست و مانند هميشه دل سوزانه براي عزّت و نجات امت اسلامي هر آن چه لازم دانست به عمر پيشنهاد نمود :

إن كتبت إلى الشام أن يقبلوا إليك من شامهم لم تأمن من أن يأتي هرقل في جميع النصرانية فيغير على بلادهم ويهدم مساجدهم ويقتل رجالهم ويأخذ أموالهم ويسبي نساءهم وذريتهم ، وإن كتبت إلى أهل اليمن أن يقبلوا من يمنهم أغارت الحبشة أيضا على ديارهم ونسائهم وأموالهم وأولادهم .

وإن سرت بنفسك مع أهل مكة والمدينة إلى أهل البصرة والكوفة ثم قصدت بهم قصد عدوك انتقضت عليك الأرض من أقطارها وأطرافها ، حتى إنك تريد بأن يكون من خلفته وراءك أهم إليك مما تريد أن تقصده ، ولا يكون للمسلمين كانفة تكنفهم ولا كهف يلجؤون إليه ، وليس بعدك مرجع ولا موئل إذ كنت أنت الغاية والمفزع والملجأ ، فأقم بالمدينة ولا تبرحها فإنه أهيب لك في عدوك وأرعب لقلوبهم ، فإنك متى غزوت الأعاجم بنفسك يقول بعضهم لبعض : إن ملك العرب قد غزانا بنفسه لقلة أتباعه وأنصاره ، فيكون ذلك أشد لكلبهم عليك وعلى المسلمين ، فأقم بمكانك الذي أنت فيه وابعث من يكفيك هذا الامر والسلام .

اگر به مردم شام نامه به نويسي و آنان براي كمك ، شام را ترك كنند ، ترس از آن است كه  نصرانيان تحت فرماندهي هرقل سرزمين آنان را هدف قرار دهد ، مساجد را ويران و مردان را بكشد ، اموال را غارت و زنان را به اسارت گيرد . و اگر به مردم يمن نامه به نويسي تا به كمك بشتابند ، ايمن از مردم حبشه نخواهند بود كه بر سرزمين آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گيرند و فرزندانشان را بكشند .

و اگر خودت با مردم مكه و مدينه به طرف بصره و كوفه حركت كني و زمين را دور بزني تا به دشمن برسي ، مسلمانان پشتيبان و پناهگاهي نخواهند داشت تا به او تكيه كنند ؛ پس در مدينه بمان كه براي دشمن سخت‌تر و وحشت را در دل آنان بيشتر مي كند ؛ چون اگر خودت به جنگ ايرانيان بروي خواهند گفت رهبر عرب‌ها تنها مانده و نفراتش كم است و با دلگرمي بيشتري خواهند جنگيد ، پس سربازان را روانه كن وخودت بمان .

كتاب الفتوح ، العلامة أبي محمد أحمد بن أعثم الكوفي (متوفاى314 هـ) ، ج 2 ص290 ـ 295 ، تحقيق : علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي ) ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ، چاپ : الأولى ، 1411هـ .

اگر امير مؤمنان در چنين مسأله مهمي دخالت و راهنمائي نمي كرد ، چه سرنوشتي در انتظار اسلام و مسلمين بود ؟

آيا مي‌توان ادعا كرد كه امير مؤمنان از خليفه دفاع و براي او خيرخواهي كرده است ؟!

آيا اين گونه مشورت دادن و راهنمايي كردن مي‌تواند رضايت و تأييد آن حضرت را از حكومت خلفا ثابت كند ؟!

چرا على (ع) در فتوحات شركت نداشت ؟

اميرمؤمنان عليه السلام كه به سبب شجاعت ها و فداكارى هاى فراوان در نبردهاى دوران پيامبر صلى الله عليه وآله و مهارت هاى بسيار در امور جنگى ، كارنامه درخشانى از خويش به يادگار گذاشته بود ، نقش تعيين كننده امير مؤمنان در نبردهاى عصر پيامبر صلى الله عليه وآله هم چون پيكارهاى بدر، احد، خندق، خيبر و... از او يك جنگاور تمام عيار و بلامنازع ساخته بود ؛ چنان كه خود مى فرمايد :

وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً ، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي ! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ .

نهج البلاغه ، خطبه 27 .

 آيا يكى از قريش تجربه‌هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد ؟ و آيا كسى در پيكار توانست از من پيشى بگيرد ؟ هنوز بيست ساله نشده بودم كه در ميدان نبرد حضور فعال داشتم .

خليفه دوم، عمر بن خطّاب اعتراف مى كند :

واللّه لولا سيفه لما قام عمود الإسلام .

ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82 .

اگر شمشير علي عليه السلام نبود‌ ، عمود خيمه اسلام استوار نمي‌شد .

با توجه به اين ويژگي‌ها ، خلفا نمى توانستند در برابر دوري علي عليه السلام از ميادين نبرد بى تفاوت باشند ؛ چراكه شركت نكردن امير مؤمنان در فتوحات و انزواى حضرت مى توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا على بن ابى طالب عليه السلام با آن همه سوابق درخشان در نبردهاى گذشته ، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين هاى كفر و شرك رسيده است ، بى تفاوت و يا منزوى است ؟

مگر چه اتّفاقى افتاده و چه تغييرى حاصل شده كه امير مؤمنان در هيچ يك از جنگ ها شركت نمى كند ؟

آيا جهاد با مشركان را واجب نمى داند ؟ ! و يا خلافت خلفا را مشروع نمى داند و اين جنگ ها را بدعت مى داند ؟ يا اين كه نشر اسلام را در سايه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانيد در سايه شمشير) معقول نمى داند ؟ و نمى خواهد آيندگان به آيين سراسر مهر و عطوفت اسلام ، به صورت يك دين خشونت محور نگاه كنند ، و عملكرد خلاف دين و عقل فرماندهان را به حساب اسلام بگذارند ؟

آمار مشورت‌هاي خلفا با امير مؤمنان عليه السلام :

توجه به تعداد نظر خواهيها و مشورت و در خواست كمك فكري از امير مؤمنان عليه السلام ، از يك طرف نشان دهنده در ماندگي خلفا در حلّ مشكلات و نيازمندي آنان به دانش و تجربه امير مؤمنان است ، و از طرفي محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهي است كه گوياي ارتباط اندك و دور بودن از مسائل حكومتي است.

محقق معاصر شيخ نجم الدين عسكرى در كتاب «علي والخلفاء» مي نويسد:

ابوبكر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خويش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته‏ است.

علي والخلفاء ، ص 73 - 97.

از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احكام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است .

گفتنى است كه از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى)  مراجعه مستقيم ابوبكر به امام بوده است . در 9 مورد باقيمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خليفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر كرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسيده اقدام نموده است . در 2 مورد شخصي واسطه بين امام و خليفه بوده است.

آيا صحيح است كه بگوييم : ابوبكر در مدت خلافت خود در همه كارهاى مهم با على عليه السلام مشورت مى‏كرده وهيچ عملي بدون نظرخواهي انجام نداده است؟ .

  عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امير عليه السلام مراجعه داشته است .

علي والخلفاء ، ص 99 – 333 .

از مجموع 85 مورد مشورت خواهي عمر از امام على عليه السلام، 59 مورد امور قضايى ؛ 21 مورد پرسش‏هاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است .

 جالب توجه اين جا است كه از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام عليه السلام مراجعه ابتدايى و مستقيم داشته  است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضايى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خليفه ابتدا به صحابه مراجعه كرده سپس نظر امام را پرسيده است.

 در باقيمانده موارد نيز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ يعنى در 42 مورد با اين كه دسترسى به امام امكان پذير بوده وجود حضرت ناديده انگاشته شده است .

با توجه به نكات يادشده آيا صحيح است به دروغ ادعا شود كه حضرت عمر پيوسته در مشكلات و گرفتارى‏ها به امير مؤمنان مراجعه مى‏كرد ؟

عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.

علي والخلفاء ، ص 335 – 345 .

از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان :

 أوّلاً:  تمام اين امور در حوزه بيان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛

ثانياً: 3 مورد رجوع مستقيم خليفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .

جالب اين در يكى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّك لكثير الخلاف علينا».

 مسند أحمد، ج 1 ص 100 .

  معاويه هفت مورد به امير مؤمنان عليه السلام مراجعه داشته است .

علي والخلفاء، ص 329 - 358.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

 

 

 



    فهرست نظرات  
41   نام و نام خانوادگي:  momen abdullah     -   تاريخ:  28 مرداد 89 - 21:04:17
جناب يکتاپرست
آيا عثمان صنم ساز در هنگام تبعيد حضرت ابوذر غفاري (رحمة الله عليه) با حضرت علي ابن ابيطالب (عليه السلام) مشورت کرد؟؟؟
راستي کجا بود حق طلبي خلفاي شما آن هنگام که خالد زاني هزاران شيعه را قتل عام مي‌کرد؟؟

يا علي
42   نام و نام خانوادگي:  مجيد م علي     -   تاريخ:  29 مرداد 89 - 01:45:16
با سلام در جواب يكتا پرست . اگر امام علي عليه السلام به غاضبين خلافت كمك ميكرد بخاطر حفظ اساس دين اسلام بود و نه بخاطر رفاقت . مشاورت هم كار خوبيه اما در بعضي مسائل . مثلاً چرا پيغمبر اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم باري نبوت خودش به شورا مراجعه نكرد و نظر عامه را نپرسيدند . اگر نبوت احتياج به مشاورت ندارد پس امامت هم كه نص الهي است احتياج به مشاورت ندارد . =========================================================== =====۩۩==========۩۩===== بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ=====۩۩==========۩۩===== ==۩۩== يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ" ==۩۩== ==۩۩== (المائدة:67) ===۩۩== ============================================================================= وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنّا نقرأ على عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم "يا أيّها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك إنّ عليّاً مولى المؤمنين". ============= يا علي
43   نام و نام خانوادگي:  مسعود     -   تاريخ:  30 مرداد 89 - 05:01:49
ايا جريان ازدواج عمر با ام کلثوم دختر حضرت علي (ع)صحت دارد و ايا اين حديت که ميفرمايد اين فرجي بود که به زور از ماغصب شد درمورد اين ازدواج از امام صادق درست بوده و سنديت دارد
جواب نظر:

با سلام

«بررسي شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر (ويرايش جديد)»

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83

موفق و مؤيد باشيد

معاونت اطلاع رساني

44   نام و نام خانوادگي:  مجيد م علي     -   تاريخ:  30 مرداد 89 - 16:28:18
با سلام
جناب اقاي مسعود در اضافه به پاسخ دريافتي شما از برادران معاونت طلاع رساني اين را هم از من داشته باشيد .

1 ) معرفي اسماء دختر عميس:

از صحابيات محمّد پيغمبر اسلام بود. پدرش عميس بن معاذ از قبيله بني هاشم بود. مادرش هند دختر عوف و خواهر ناتني اش ميمونه دختر حارث، از زنان محمّد بود. خواهرش سلمه دختر عميس همسر حمزه بن عبدالمطلب بود. اسماء دختر عميس، نخست با جعفر پسر ابوطالب هاشمي ازدواج کرد. در سال هشتم پس از هجرت، جعفر در جنگ موته کشته شد. پس از کشته شدن جعفر، اسماء با ابوبکر ازدواج کرد و براي او پسري به نام محمد پسر ابوبکر زاييد. پس از مرگ ابوبکر، اسماء با علي بن ابي طالب ازدواج کرد. علي، محمد پسر ابوبکر و ام کلثوم دختر ابوبکر را تحت سرپرستي خود گرفت.

اسماء بنت عميس با خانواده فاطمه رفت و آمد بسيار نزديکي داشت. در زايمان فاطمه مسئوليت قابلگي امام حسن و امام حسين را به عهده داشت. او اولين تابوتي که در اسلام ساخته شد را براي فاطمه ساخت.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
2 ) ام ‏کلثوم دختر ابوبکر و اسماء بنت عميس ميباشد .

بعد از فوت ابوبکر ، علي با اسماء بنت عميس ازدواج کرد و سرپرستي فرزندان وي ام کلثوم و محمد پسر ابوبکر را به عهده گرفت لذا او را بنت علي(ع)خطاب ميکردند . ام کلثوم با عمر ازدواج کرد برخي نوشته اند زيد حاصل اين ازدواج بود. مسلم است بين مورخين ام کلثوم که زوجه عمر بوده، در زمان امام حسن بن علي(ع) در مدينه با پسرش زيد بن عمر از دنيا رفته و حضرت بر هر دو جنازه يک نماز ميت خوانده اند و همين مدرک عده اي از فقها در اثبات جواز يک نماز بر دو ميت مي باشد.

==============================================================================
همانطور كه ميدانيد شهيد اسلام و شيعه علي عليه السلام جناب محمد ابوبكر برا يما شيعيان بسيار محترم ميباشد و همچنيين ام كلثوم دختر ابوبكر و اسماطژء بنت عميس . هر دوي اينها تربيت شده خانه مولا امير المومنين ميباشند و بعنوان پسر خوانده و دختر خواند ايشان تلقي ميشود . پس موقعي
كه حضرت امام جعفر صادق ميفرمايند كه " اين فرجي بود که به زور از ماغصب شد " رابطه دختر خواندگي اين بزرگوار را نسبت به حضرت علي عليه السلام را ذكر ميكنند .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در ضمن اين ازداوج همانقدر توانست براي عمر در پيشكاه خداوند متعال عزت بخرد كه غضب خلافت . مهم اينه نه چيز ديگر .

يا علي
45   نام و نام خانوادگي:  علي ل     -   تاريخ:  09 شهريور 89 - 18:13:27
سلام دوستان. شايد خيلي از شما از چيزي که مي‌خواهم بگويم، خوش‌تان نيايد. ولي گفتني‌ها را بايد گفت و اميدوارم با تعصب نابجا قضاوت نکنيد. چون غرض آمد، هنر پوشيده شد صد حجاب از دل به سوي ديده شد اصولا بنده هيچ اعتقادي به مذهب ندارم. به دليل اينکه مذاهب را فرد يا افراد ساخته‌اند که يقينا اميال و خواسته‌هاي خود را در آن دخيل داده‌اند. دوم اينکه ما يک خدا، يک پيامبر و يک قرآن داريم و بقيه اشخاصي هستند که هيچ اهميتي در مقابل هدف انساني دين اسلام ندارند. اگر شما که الان سني هستيد، در خانواده‌اي شيعه به دنيا مي‌آمديد، الان سنگ مذهب تشيع را به سينه مي‌زديد يا برعکس. پس اين ايمان فقط يک تقليد کورکورانه است. بنابراين شخص بايد خود به حقيقت دين اسلام و آنچه که خدا از او خواسته است برسد. ديگر چيزي که به آن اعتقاد ندارم، امامت است که براي آن دليل دارم. بياييد معني خلافت را با امامت مقايسه کنيم. در خلافت، مردم کسي را انتخاب کرده و با او بيعت مي‌کنند. حال با اينکه کي چه کار کرده کاري نداريم. اما در امامت، امام از طرف خدا انتخاب مي‌شود، معصوم است و مردم به هيچ‌وجه حق مخالفت با او را ندارند. امامت، اختراع سيدهاي نواده پيامبر بود که چون فکر مي‌کردند نسبتي با پيامبر دارند، بايد پست و مقامي داشته باشند. البته بعيد مي‌دانم همه آنها واقعا سيد باشند. براي اينکه به اين هدف برسند چه چيزي بهتر از اينکه يک‌جوري جدشان حضرت علي (ع) را به خدا نسبت بدهند. از اين‌رو آمدند و از قضايايي نظير غدير و غيره سوء استفاده کردند تا جانشيني خود را الهي و امري واجب جلوه دهند و خود را معصوم بنامند! حتي در معني اهل بيت هم دست‌کاري کردند. مگر مي‌شود يک دختر و شوهرش اهل بيت پيامبر باشند، ولي بقيه دخترانش نباشند؟ مگر نه اينکه يکي از دلايلي که پيامبر دخترانش را دوست مي‌داشت اين بود که به اعراب جاهلي نشان دهد که داشتن دختر ننگ نيست و بين فرزندان نبايد فرق گذاشت. حال فکر مي‌کنيد پيامبر مي‌آيد و مي‌گويد اين يکي که همسر پسر عموي خودم است، اهل بيت من است، ولي آن يکي نيست؟ به هر حال خوشبختانه خلفاي اموي از هدف آنها آگاه بودند و از همان ابتدا تو سرشان زدند. ولي با حمله قوم وحشي مغول و به هم ريختن قلمروي حکومت اسلامي، اين افراد موفق شدند پيروان بيشتري براي خود پيدا کنند. تا اينکه سرو کله شاه اسماعيل صفوي پيدا شد و به اين مذهب رسميت داد ؟؟؟؟؟ مردم را طوري فريب داده‌اند که خودشان تو سر خودشان مي‌زنند. نمونه آن تاسوعا و عاشورا. فکر مي‌کنيد روز قيامت به شما مي‌گويند تو که محکم‌تر تو سر خودت زدي بيا برو بهشت؟ آيا مساجد براي اين ساخته شده‌اند که رو در و ديوار آن "يا علي" و "يا حسين " بنويسيم يا نوحه بخوانيم و تو سرمان بزنيم؟ آيا قرآن براي اين نازل شده که آن را رو سرمان بگذاريم و براي حسين گريه کنيم؟ فکر مي‌کنيد فردا به شما مي‌گويند تو که عمر را بيشتر از علي دوست داري بيا برو بهشت و بقيه بروند جهنم؟ خوب دوستان اين افراد کساني بوده‌اند که به نوبه خود به تناسب توانايي و درک خود به اين دين کمک کرده‌اند و رفته‌اند. احترام‌شان واجب چون به دين خدا خدمت کرده‌اند و ديگر اينکه دستور پيامبر است. وظيفه ما چيز ديگري است، نه قضاوت در مورد آنها. چون در قيامت کسي از ما نمي‌پرسد عمر بهتر است يا علي؟ اين افراد کساني مثل من و شما بوده‌اند البته خيلي با تقواتر و عزيزتر نزد خدا، ولي هيچ تقدسي ندارند و نمي‌توانند در قيامت براي من و تو کاري بکنند و بگويند تو که مرا خيلي دوست داشتي و مرتب اسم مرا صدا مي‌زدي، بيا برو بهشت. ديگر اينکه اگر خدا مي‌خواست حکومت اسلامي را خانوادگي و پدر و پسري کند به پيامبر يک پسر مي‌داد و مردم را راحت مي‌کرد. و اگر خدا چيزي بخواهد کسي نمي‌تواند مانع آن شود. ديگر چيزي که اينها ساختند تقيه است. يعني اينکه بنا به مصالح خودت دروغ بگو. چيزي که اين روزها زياد مي‌بينيم. در حالي که پيامبر(ص) مي فرماييد " دروغ نگوييد حتي اگر به ضرر شما باشد."
جواب نظر:

با سلام
دوست گرامي
1-    به فرموده رسول گرامي اسلام ، امت ايشان به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي‌شوند كه همگي در اتش و تنها يكي از آنها در بهشت است ؛ بنابر اين ، نمي‌شود تمامي مذاهب را دروغين ناميد ؛ هميشه در مقابل مذهب حق ، مذهب دروغ و باطل نيز هست !
2-    ‌گروه زيادي از اهل سنت شيعه شده‌اند ، و در مقابل اهل سنت نيز ادعا مي‌كنند كه گروه زيادي از شيعيان سني شده‌اند ! بنابر اين ، ادعاي شما كه اگر در خانواده شيعه به دنيا بيايد يا سني ديگر تمام است ، سخني است نا صحيح .
3-    فرموده‌ايد «امامت، اختراع سيدهاي نواده پيامبر بود که چون فکر مي‌کردند نسبتي با پيامبر دارند، بايد پست و مقامي داشته باشند»!
آيا واقعا مي‌توانيد چنين سخني را راجع به اميرمومنان علي عليه السلام يا حسنين عليهما السلام بزنيد ؟! آيا اميرمومنان نيز چون فكر مي‌كرد با رسول خدا (ص) نسبتي دارد ، قائل به امامت خويش بود ؟:
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=700
4-    فرموده‌ايد «حتي در معني اهل بيت هم دست‌کاري کردند. مگر مي‌شود يک دختر و شوهرش اهل بيت پيامبر باشند، ولي بقيه دخترانش نباشند؟»!
اگر شما واقعا مسلمان بوديد ، بايد از آيات قراني نيز باخبر مي‌بوديد ! حضرت نوح چندين پسر داشت ، اما يكي از انها جزو اهل بيت او نبود !«قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح»!
معني اهل بيت در اين آيات ، و در اصطلاح ديني ، چيزي غير از اهل بيت يعني كساني كه در خانه زندگي مي‌كنند است !
همچنين اصل اين مطلب كه همسران عثمان ، دختران رسول خدا (ص) باشند مشكوك است !:
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=469
5-    فرموده‌ايد «مردم را طوري فريب داده‌اند که خودشان تو سر خودشان مي‌زنند. نمونه آن تاسوعا و عاشورا» آيا روايت اهل سنت با سند معتبر از عائشه همسر رسول خدا (ص) را نديده‌ايد كه گفت وقتي رسول خدا (ص) ازدنيا رفت ، من و ساير زنان آن حضرت به سينه زديم و من به صورت خود نيز زدم ؟!
در پايان به شما توصيه مي‌كنيم  در كتب اهل سنت و در مورد اعتقادات شيعه كمي بيشتر تحقيق كنيد !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

46   نام و نام خانوادگي:  يکتا پرست     -   تاريخ:  15 شهريور 89 - 13:52:44
خالد ابن وليد (رض) يکه تاز اسلام را شما با شبهات شوم‌تون زاني قلم داد مي‌کنيد و گرنه از ارجمندترين صحابه رسول الله (ص) بودند. در زمان صدر اسلام چيزي به نام شيعه و سني وجود نداشت آنان همه با هم برادر بودند. و لطفاً منبع معتبري از صنم سازي حضرت عثمان (رض) معرفي کنيد. آيا اين عثمان (رض) نبود که تمام ثروت خود را در راه اسلام وقف کرد، با برادران مسلمان خود به حبشه هجرت کرد، تنها کسي بودند که پيامبر (ص) دو دختر خود را به عقد ايشان در آوردند و بسياري امورات ديگر ... ؟
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

1- در مورد خالد بن وليد ، مي‌توانيد به آدرس‌هاي ذيل مراجعه كنيد تا ببينيد در كتب اهل سنت چه چيزي در مورد او آمده است :

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=95

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=100

2- به عكس ادعاي شما ، اولين مذهبي كه در زمان خود رسول خدا (ص) و تحت نظارت ايشان تشكيل شد (به اقرار علماي اهل سنت) مذهب شيعه بوده است ! اما صحيح است كه مذهب سني ، در زمان رسول خدا (ص) وجود نداشت و دو قرن بعد از ايشان درست شد !

3- راجع به اينكه آيا عثمان داماد رسول خدا (ص) بوده است به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده شده است :

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=469

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1837

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

47   نام و نام خانوادگي:  محسن شريفي     -   تاريخ:  25 شهريور 89 - 00:56:34
سلام حضرت امير (ع) يك انسان واقعي بود. براي حضرت امير (ع) فرقي نداشت كه لباس خلافت به تن داشته باشه يا نه. دلش براي مردمش مي‌سوخت. نمي‌تونست ببينه كه مردم سرزميني كه حضرت رسول (ص) براشون 23 سال زحمت بي‌مزد كشيد، به خاطر خلافت نادرست ضربه بخورند. به خاطر همين با خلفا همكاري مي‌كرد. به اميد ظهور آقا در پناه خدا.
48   نام و نام خانوادگي:  علي رضا تهراني     -   تاريخ:  13 فروردين 90 - 23:57:44
......... بسم الله الرحمن الرحيم ... سلام عليکم و رحمه الله ... ببين برادر عزيزم در حقانيت مذهب تشيع شکي نيست و هر کس از ولايت مولي الموحدين غافل بماند بي شک در کفر است .... ولي يک سري مطالب ديگري هست که بنده به عنوان يک برادر طلبه شيعي مذهب به شما گوشزد مي کنم که دست از تعصبات احمقانه بي بند و اساس برداريد و به خلفاي راشدين مانند ابوبکر و عمر سلام الله عليهما گرچه ما ان ها را به ولايت قبول نداريم ولي احترام بگذاريد چرا که خدماتي که ايشان به مسلمين انجام دادند تا به امروز من و شما را بي بهره نگذاشته است و قطعا امير المومنين که داراي ولايت الهي بود برايش فرقي نداشت که در ولايت ظاهري کي مقدم شود گرچه حضرتش افضل بود ولي خلفا به علت درک نکردن غايت مقام علي عليه السلام که امري موجه بود منتخب جماعت شدند و امير المومنين هم ان ها را ياري داد تا جايي که عمر فرياد بر اورد لولا علي لهلک عمر ....... برادر عزيزم به قسم به خدايي که محمد را به رسالت مبعوث کرد مي خورم که اين توهين ها و دشمني هاي شما با خلفاي بزرگوار خواسته امير المومنين نيست و باعث اين است که روح بزرگ و ارجمند حضرت علي به علت مطالب دنيايي پست کوچک بشمريد و بي شک صديقه کبري سلام الله عليها نيز از اين امر بيزار هست .... امير المونيني که امام الرحمه بعد النبي هست بعد حاضر مي شود که عده اي با ادعا دوستداري از ايشان به کساني که در اسلام قابل احترام بودند توهين کنند و علي عليه السلام که با اينکه در خانه بود ولي امام بر اسمان ها و زمين بود را اين قدر کوچک بشمرند که گويند حضرتش به خاطر جايگاه ظاهري دنيايي مطلوم واقع شد .... اگر بخواهي چشم به حقيقت باز کني و واقعا عالمانه و خدايي بينديشي دست از دشمني هايي که 180 درجه با خواسته مولاي متقيان تنافر دارد بر ميداري .... والسلام علي من اتبع الهدي
49   نام و نام خانوادگي:  صفايي     -   تاريخ:  14 فروردين 90 - 12:55:57
سلام
برادر از اول خلقت اساس خلقت خواست خداي تعالي بر هدايت انسانها بوسيله رهبر الهي بوده، حتي زماني كه جهان دو انسان(آدم و حوا) بيشتر زندگي نميكردند، يكي از آنها از جانب خداوند راهنماي ديگري بوده است، چگونه ميشود در بعد از پيامبر جامعه بدون رهبر رها گردد، در حالي كه در روايات فراواني در منابع اهل سنت و شيعه آمده كه لو الحجه لساخه الارض اهلها ، با اين وصف چگونه خدا و پيامبر از خلفا كم انديشه تر بوده اند كه بعد از خود رهبري معرفي نفرمايند، واقعا پيامبر صل الله عليه و آله اهل كار عبث انجام دادن هست؟!!!!! در واقعه غدير پيامبر جمع زيادي 3 روز نگه ميدارد و از همه بيعت ميگيرد فقط براي اينكه بگويد علبي عليه السلام را دوست بداريد !!!!
از اين گذشته حضرت زهرا س بفرموده قرآن كريم معصوم است، يك بررسي كوتاه داشته باشيد كه بعد از رحلت پيامبر غصب ولايت چقدر درب خانه مهاجرين و انصار رفت و خلاف دستور رسول خدا عمل كردن در باره خلافت را گوشزد فرمود. و خواست براي برگرداندن حق ولايت كمك خواست. البته بدون حب به اين و آن ، آنهم براي رسيدن به حقيقت واقعي.
گذشته از اين حديث ثقلين چرا براي شما معني ندارد، عزيز جان قرآن و اهل بيت از هم جدا نيستند تا قيامت.ض
50   نام و نام خانوادگي:   عبدالوهاب     -   تاريخ:  14 فروردين 90 - 14:28:51
سلام عليكم آيا جناب طلبه علي رضا تهراني فكر نمي كنند كه ذهن آشفته و قاطيي دارند ؟ با زور و فشار كفر را به اسلام چسباندن چه معني دارد؟ : ايشان : ( غافل از ولايت علي را كافر مينامند خلفا را غافل و در نتيجه كافر اما قابل احترام و بزرگوار و راشد مي خوانند و بر آنها سلام مي فرستند! علي را ياريگر خلفاي كافر در اين دنيا مي دانند !! خلفا ي كافر راشد را خادم مسلمين و علي و شيعيان را هم بهره مند از خدمات آنها مينامند!!! علي را ولي الهي و امام بر آسمان و زمين اما همچون ساير مسلمين بر زمين بهره خوار خدمت خلفا اما افضل از آنها مي دانند!!!! با الوهيت بخشيدن به علي به عنوان امام بر اسمانها و زمين به خدا كفر و شرك مي ورزند اما شيعيان را به خدايي انديشيدن دعوت مي كنند!!!!! ) نتيجه مقاومت بعضي از شيعيان در مقابل دعوت قرآن به اسلام و پافشاري آنها بر مذهب شيعه بهتراز اينها نمي تواند باشد .....
51   نام و نام خانوادگي:  ali     -   تاريخ:  14 فروردين 90 - 16:28:19
آره ممممممممممممممممممممممممممممممممممممااااااااااااااااااااااا بايد اين همه جسارت به حضرت زهرا رو نادددددددددددددددددددددددددددددددددددددديده بگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگيريم درسته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کي گفته اميرالمومنين و حضرت زهرا سکوت کردند خود حضرت زهرا چندين مرتبه براي مردم حقانين علي (ع) رو ثابت کردن خود امير المومنين و حضرت زهرا تکتک دم خانه هاي مردم مي اومدن و غدير رو ياد آوري مي کردن متاسفم براي شمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!! kmishavadkebiaee.blogfa.com
جواب نظر:

 

52   نام و نام خانوادگي:  صفايي     -   تاريخ:  15 فروردين 90 - 14:52:19
سلام عليكم
برادر عزيز، در روايات شيعه و سني فراوان آمده كه من مات و يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه - امام زمان شما كيست ؟ بعضي از اهل سنت ميگويند هر كي حاكم باشد همان امام زمان است - اگر چنين باشد كه عجب امام زماني ميشود !!!!! مثلا رهبر جبار و ظالم ليبي - يا رهبران ظالم و مسلمان كش بحرين ، يمن و نيز شاه عربستان كه لشگر براي كشتن مسلمانان به بحرين ميفرسد امام زمان باشد.
واقعا امام زماني كه در اكثر كتب معتبر اهل سنت و شيعه آمده كيست ؟
53   نام و نام خانوادگي:  آصف     -   تاريخ:  30 ارديبهشت 90 - 08:14:56
با معذرت از برادران شيعه ! آيا ممکن است حکم خداوند تغير پذير باشد ؟ حتمن ميگويد که هرگز نه ! پس وقتي حکم خداوند بر خلافت علي رض بود چگونه ابوبکر خليفه شد ؟ حتي اين حکم خدا در درجه دوم هم قرار نگرفت و بلکه سوم هم نشد تا جايکه در اخير بدرجه ي سوم خلافت بدست کسي ميرسد که حقي اوليت داشت . مگر ميتوان عقل را با اين منطق جمع کرد ؟
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

آيا حکم خداوند عبادت او است يا شرک ؟ پس چرا بيشتر مردم مشرک شدند ؟ آيا خدا به همه دستور نداده است که او را عبادت کنند ؟

در واقع شما بين حکم تشريعي و تکويني خلط کرده ايد ؛ خداوند به همه مردم دستور داد که او را عبادت کنند و به همه مسلمانان دستور داد که بعد از رسول خدا (ص) علي (ع) را خليفه بدانند ، اما بسياري از مردم چنين نکردند ، و خداوند به مقتضاي مختار آفريدن بشر ، قدرت به تخلف را در آنها قرار داد و مانع آنها نشد ، نه اينکه خدا خود راضي به اين کار باشد .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

54   نام و نام خانوادگي:  محمد     -   تاريخ:  15 خرداد 90 - 15:16:22
اقاياني كه خود به تنهاي به قضاي رفتيد من سوالي دارم مكر شما نميكيد كه اين ولايت از طرف خدا مشخص شده و ادعا داريد كه در قران هم امده كه ما تا به حال نديديم اكر امر الله جل جلاله بوده بس جرا حضرت علي رض از ان امر اطاعت نكردند ايا در جاي ديكر از قران هم امده كه ايرادي نيست اكر كسي امر خدا را اطاعت نكند يا در قران امده كه اكر جانتان در خطر باشد دينتان را رهه كنيد يا امده است كه اكر براي خوشنودي جندتا منافق و مرتد بايد از امر خدا سر باز زد جرا شما خود را كمراه ميكنيد. من از كروه باسخ به شبهات ميخواهم اين را جواب بدهند شما ميكيد كه خداوند به مردم دستور داد تا شرك نياورند و همه مسلمان شوند ولي بيشتر مردم مشرك شدند و الله علي را به خلافت بر كزيد؟ خوب اينجا كه الله به مردم دستور داد تا الله را ببرستند ولي مشرك شدند را به مردم بر ميكردد ولي اينكه علي را به جانشيني امر كند اين ديكر حق علي است كه بايد به هر طريقي حق خود كه خدا به او داده بكيرد جه با جنك جه با صلح اينطور كه شما ميكيد مثل اينه كه نعوذبالله الله بيامبري را به بيامبر مبعوث كند ولي ان بيامبر از ترس جان خود امر خدا را رد كند به غير از اين است؟
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

بهتر است به قرآن مراجعه کنيد و پاسخ خود را بگيريد :

آيا حضرت هارون عليه السلام خليفه مشروع حضرت موسي بود يا خير؟ پس چرا وقتي که مردم گوساله پرست شدند و سامري را به سروري خود برگزيدند ، با آنها جنگ نکرد ؟!

گروه پاسخ به شبهات

55   نام و نام خانوادگي:  علي     -   تاريخ:  15 ارديبهشت 91 - 04:53:31
دوستان شبكه ولايت لطف كنيد و و در مورد شبكه وصال كليپ هاي را پخش كنيد وجناب ملا زاده و نوچه هاي جديدش را به چالش بكشيد زيرا اين شبكه وصال با بي سوادي خودش شبكه نوراني ولايت را تمسخر مي كند و هر چه مي خواهد بيان مي كند لطف كنيد براي او نيز مانند شبكه كلمه كليپ هاي كه دروغها و ياوه گوييهايي كه در اين شبكه گفته مي شود را نشان دهيد با تشكر
56   نام و نام خانوادگي:  هدي کشاورز     -   تاريخ:  29 خرداد 91 - 00:02:17
تا نفس دارم ميگم علي ولي الله به سر دارم ميگم علي والله آقاي صفايي پس مردم جنوب و اهالي خرمشهر و آبادان از نظر خدا صاحب خانه و شهر خود نبوده اند که صدام آنها را کشت و به زور آواره اشان کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ يعني صدام بر حق بود که به حقش رسيد و مردم جنگ زده ما نا حق ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خداي اصلاً فکر کردي حرف زدي يا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ .........................
57   نام و نام خانوادگي:  اكبر     -   تاريخ:  23 تير 92 - 20:14:40
سلام استاد ابوالقاسمي در يكي از برنامه هايشان فرمودند ابوبكر نام فرزندش را عبد عزا نام گذاري گرده البته ايشان اين مطلب را در پاسخ به يكي از سني هاي گفت و فرمود كه ايا ابوبكر عزا را دوست داشته كه نام فرزندش را از اين بت اقتباس نموده؟ بنده اسناد اين حديث را مي خواستم كه در كجا اماده او نام فرزندش را عبدعزا نام گذاري و كرده و سپس ايشان فرمود كه اهل سنت بر اين باور است كه او بت ها را هم دوست ندارشته يعني ابوبكر بت ها را دوست نداشت اگر سند اين را هم بدهيد ممنون مي شوم منتظر هستم
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
 روايتي كه بيان مي كند اسم فرزند ابوبكر عبدالعزي بود بعد پيامبر صلي الله عليه و آله اسمش را تغيير دادند، چنين است: حدثنا أبو محمد أحمد بن عبد الله المزني ثنا أبو خليفة ثنا محمد بن سلام الجمحي ثنا أبو عبيدة معمر بن المثنى قال قال كان اسم عبد الرحمن بن أبي بكر الصديق في الجاهلية عبد العزى فسماه رسول الله صلى الله عليه وسلم عبد الرحمن . در جاهليت اسم عبد الرحمان بن ابي بكر عبد العزي بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، عبدالرحمان ناميدند. المستدرك على الصحيحين  ج 3   ص 538
اما در خصوص ادعاي اهل سنت درباره عدم محبت ابوبكر به بيت ها، در سيره حلبيه چنين نقل شده است : وأنه قيل أيضا إن أبا بكر لم يسجد لصنم قط: گفته شده است ابوبكر بر بت سجد نكرد . السيرة الحلبية  ج 1   ص 435
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
 
58   نام و نام خانوادگي:  مصطفي     -   تاريخ:  12 آذر 92 - 15:04:04
بسم الله الرحم الرحيم
باسلام خدمت همه ي دوستان کلامي با دوستان اهل سنت
دوستان اگه شما طالب حق باشيد فقط کافي است کتابهاي خود رو درست بخوانيد تا بفهميد جريان از چه قرار است
فقط کافي است کتابهاي خود را بخوانيد تا بفهميد چقدر به ابوبکر وعمر در کتابهاي خودتان توهين شده است
ببينيد من دوستان زيادي از اهل تسنن داشتم و دارم
باور کنيد هم از شما بيشتر ميدانستند و هم بيشتر از شما به اين مباحث وارد بوند (البته به هيچ وجه قصد جسارت به علم شما را ندارم)
فقط ميگويم بسياري از آنها تعصب را کنار گذاشتند وشيعه شدند
بنده فقط يک نمونه از توهين هاي کتابهاي خودتان به عمر را ميگويم و باقي را برويد و پيدا کنيد
در کتاب کنز العمال جلد 11, حديث 30688 , صفحه 78 ميگويد : « فکان عمر لم يفهم » عمر نميفهميد
اين که ديگر حرف ما نيست حرف علماي اهل تسنن است
بنده مطمئنم که حتي خودتان هم ميدانيد واقعيت چيست ولي يا از روي تعصب و يا ترس از هم کيشان خود حاضر نيستيد که ان را بپپذيريد
حقيقت بسار آشکار است لطفا چشمهايتان را باز کنيد
و در آخر لطفا رجوع کنيد به کتاب « من حياه الخليفه عمر بن الخطاب اثر عبدالرحمن احمد البکري » ببينيد در اين کتاب که از کتب اهل سنت است چقدر خليفه دوم تحقير شده
59   نام و نام خانوادگي:  رضوي سيد بضاعت حسين     -   تاريخ:  08 دي 92 - 15:24:43
با عرض سلام.يکي از علما وهابي هند بر ما اشکال گرفته که چرا علي با خلفا ثلاثه نه جنگيد و با معاويه و عايشه جنگ کرد ؟
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
اولا: حضرت علي عليه السلام مطيع فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله بود در خصوص عدم جنگ با خلفاء، پيامبر (ص) حضرت را وصيت به صبر کرده بود لذا حضرت علي عليه السلام صبر کرد همچنانکه در روايت صحيحي در مسند احمد چنين آمده است: حَدَّثَنَا عَبْد اللَّهِ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَکْرٍ الْمُقَدَّمِيُّ حَدَّثَنَا فُضَيْلُ بْنُ سُلَيْمَانَ يَعْنِي النُّمَيْرِيَّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي يَحْيَى عَنْ إِيَاسِ بْنِ عَمْرٍو الْأَسْلَمِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّهُ سَيَکُونُ بَعْدِي اخْتِلَافٌ أَوْ أَمْرٌ فَإِنْ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ السِّلْمَ فَافْعَلْ
علي بن ابيطالب عليه السلام فرمودند:رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمودند:به زودي بعد از من اختلاف و درگيري و اتفاقات بدي خواهد افتاد؛در اين زمان؛اگر توانستي که صلح کني؛پس همين کار را بکن{وظيفه تو اين است که اختلاف و جنگ نکني} مسند احمدبن حنبل ج1ص469 ح695 در پاورقي  آمده :اسناده صحيح
همان طور که مي بينيد در روايت از سين استفاده شده يعني به زودي سيکون رسول خداص وظيفه اميرمومنان ع را مشخص کرده و بايد در موقعي که حقش را گرفتند ،بايد صبر کند و اختلاف و جنگ نکند.و اميرالمومنين عليه السلام هم دقيقا همين کار را کرده
اما در خصوص جنگ با معاويه و عايشه نيز حضرت علي عليه السلام طبق فرمان پيامبر (ص) عمل کردند حضرت از رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور داشت که با معاويه و عايشه،طلحه و زبير و خوارج-يا همان ناکثين و مارقين و قاسطين- بجنگد.علماي اهل سنت اين مطلب را نقل کرده و گفته اند:سندش هم صحيح هست حدثنا عباد بن يعقوب قال نا الربيع بن سعيد قال نا سعيد بن عبيد عن علي بن ربيعة عن علي قال عهد إليّ رسول الله صلى الله عليه وسلم في قتال الناکثين والقاسطين والمارقين. على فرمود: رسول خدا، از من براى جنگ با ناکثين و قاسطين و مارقين پيمان گرفت.
البزار البحر الزخار (مسند البزار)، ج3، ص26ـ 27، ح774، مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بيروت
ثانيا: حضرت علي عليه السلام همان کاري را کرد که پيامبر صلي الله عليه و آله در مکه کرد و در برابر کفار قيام نکرد پيامبر (ص) در مکه ياري نداشت لذا سکوت کرد حضرت علي عليه اسلام نيز در زمان خلفاء ياري نداشت همچنانکه خود ايشان علت عدم برخورد را کمي يار ذکر کرده اند لذا سکوت کرد اما در زمان عايشه و معاويه داراي يار و ياور بود لذا جاي صبر نبود
 موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
60   نام و نام خانوادگي:  سورنا     -   تاريخ:  15 مهر 93 - 15:55:40
با سلام
دوستان گرامي در زمان کودکي به ما چنان نماياندن که ايرانيان با اغوش باز اعراب را پديرفتند اما حقيقت چيز ديگريست خون بسياري از ايرانيان ريخته و زنان به کنيزي برده شدند...لازم ميدانم تاکيد کنم من عاشق مولا علي عليه السلام هسستم اما واقعا در گردابي کشنده دست و پا ميزنم چرا مولاي من فرزندان خود حسنين را به جنگ با ايران فرستاد هر چند اين را هم شنيده ام که در پي قساوت بي حد وليد ايندو بزرگوار لشگر اعراب را ترک کردند اما سوال بجاي خود باقي است همراهي لشگري خونخوار چرا؟؟؟ مطمينم اين سوال افراد زيادي است چنانچه عزيزي بنده را از اين سرگشتگي برهاند اجرش با خود مولا
يا علي
جواب نظر:
باسلام
خواهر گرامي؛ حسنين عليهم السلام در هيچ جنگي در دوران خلفا شرکت نکرده اند. دلايل مختلفي در اين مورد وجود دارد:
1. گزارشات تاريخي اي که از حضور حسنين عليهما السلام در برخي فتوحات خبر مي دهند مخدوشند. اين روايات به نقل طبري از ابن مدايني منتهي مي شود و سند اين خبر ضعيف است چون اولاً مرسل است و ثانياً در سند آن يک نفر مجهول(حنش بن ملک تغلبي) و يک نفر کذاب متروک الحديث(علي بن مجاهد) قرار دارد ابن حجر در مورد علي بن مجاهد مي گويد: «علي بن مجاهد بن مسلم القاضي الكابلي بضم الموحدة وتخفيف اللام متروك من التاسعة وليس في شيوخ أحمد أضعف منه» (تقريب التهذيب، ابن حجر العسقلاني الشافعي(852)، دار الرشيد سوريا 1406 ، الطبعة الأولى ، تحقيق محمد عوامة  ج 1   ص 405) لذا اين روايت هيچ اعتباري ندارد.
2. طبري در کتاب تاريخش چهار روايت درمورد فتح طبرستان آورده که دو خبرش را از ابن مدائني با سند واحد نقل مي کند و در هر دو روايت نام چند نفر از افراد سرشناسي که در اين جنگ حضور داشته اند را نام مي برد جالب اين است که در روايت اول نام حسنين عليهما السلام را آورده است ولي در روايت دوم نام حسنين را نياورده است! که امکان تحرف را در اين روايت تقويت مي کند. (تاريخ الطبري (310)، دار الكتب العلمية – بيروت، ج 2، ص 608)
3. طبق برخي از نقلها، خليفه دوم به خاطر جلوگيري از نشر احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله به مهاجران اجازه خروج از مدينه را نمي داد و به آنان مي گفت: بيشترين ترس من پراکنده شدن شما در شهرهاست. شعبي مورخ مورد اعتماد اهل سنت مي نويسد: اگر کسي از مهاجران اجازه جنگ مي خواست به او مي گفت: همين که همراه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) جنگ کردي تو را کافي است.(رسول جعفريان ص 71و72 به نقل از تاريخ خلفا) کسي که از حضور مهاجران در ديگر شهرها بخاطر احتمال پخش فضائل اهل بيت عليهم السلام ترس دارد چگونه اجازه مي دهد که خود اهل بيت در اين شهرها حضور يابند؟
4. گزارشي در مورد حضور حسنين عليهم السلام در فتوحات در منابع اوليه مانند سيره ابن اسحاق و سيره ابن هشام و ارشاد شيخ مفيد و... وجود ندارد. که اين مساله بر صحت گزارش به جهت فاصله زماني ضربه مي زند.
5. سن امام حسن و امام حسين عليهما السلام اجازه حضور در جنگهاي خلفاي اول و دوم را نمي دهد و در زمان خليفه سوم هم به جهت تشديد بدعتها و بي عدالتيها و حيف و ميل بيت المال و عدم وجود مختصر مشاوره هاي امام علي عليه السلام که در زمان خلفاي قبل بوده احتمال چنين کاري بسيار ضعيف است.
6. امام علي عليه السلام چنانکه در خطبه 198 نهج البلاغه آمده در جنگ صفين که خودشان فرماندهي را به عهده داشتند از جنگيدن اين دو امام جلوگيري مي کردند، حال چگونه ممکن است به آنها اجازه داده باشند در جنگهاي زمان خلفا که خودشان حضور نداشته اند شرکت کنند؟ ايشان در اين خطبه مي فرمايند: «امْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ لَا يَهُدَّنِي‏إ فَإِنَّنِي أَنْفَسُ‏إ بِهَذَيْنِ يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع عَلَى الْمَوْتِ لِئَلَّا يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص‏» اين جوان را از جنگ باز داريد مبادا پشتم را بشكند، زيرا دريغم مى ‏آيد كه با شهيد شدن اين دو جوان [يعنى حسن و حسين عليهما السّلام‏] نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قطع شود.»
7. امام علي عليه السلام طبق گزارش مسعودي در مروج الذهب(ج 2، ص 310، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409) در زمان عمر به پيشنهاد عثمان براي حضور در جنگ، جواب رد دادند حال چگونه ممکن است که به فرزندان خود اجازه داده باشند در اين جنگها شرکت کنند؟.
8. عدم حضور حسنين عليهما السلام در اين جنگها آنقدر براي برخي از علماي اهل سنت قطعي و مسلم بوده که صريحا منکر حضور امام حسن در اين جنگها شده و برخي گزارشات موجود را حمل بر زمان حکومت حضرت امير عليه السلام کرده اند. جرجاني در کتاب تاريخش مي گويد: «وذكر عباس بن عبد الرحمن المروزي في كتابه التاريخ قال قدم الحسن بن علي وعبد الله بن الزبير أصبهان مجتازين إلى جرجان فان ثبت هذا يدل على أنه كان في أيام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه» (تاريخ جرجان، عالم الكتب بيروت - 1401، الطبعة الثالثة ، تحقيق : د. محمد عبد المعيد خان، ج1 ، ص48)
و...
ر.ک:
1. حيات الامام الحسن بن علي، ج1،ص128 ، باقر شريف قرشي، قم، دارالکتب العلميه.
2. الحيات السياسيه لامام الحسن، ص115 ،جعفر مرتضي عاملي، اوّل، بيروت، دارالسيره، 1414
3. مجله «تاريخ در آيينه پژوهش»، پيش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علي(ع) در برابر فتوحات خلفا .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
61   نام و نام خانوادگي:  bk staff     -   تاريخ:  24 دي 93 - 12:28:40
سلام و دورود.اولا امام علي عليه السلام از همه نظر از سه خليفه سزاواتر است.اونا حق امام علي عليه السلام رو خوردند وخدا ان ها را مجازات ميکند. ثانيا به قول خليفه ها. لولا علي لهلکنا جميعا..يعني اونا اقرار دارن که امام علي عليه السلام از اونا بلند مرتبه است...لبيک ياحيدر




  [1] [2]   صفحه قبل

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما