* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 20 ارديبهشت 1386 | تعداد بازديد: 4260 | |
عصمت پيامبران (عليهم السلام) 01 | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: عصمت پيامبران (عليهم السلام) شبكه سلام: 20 ارديبهشت 1386 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آقاي هدايتي در هفتههاي گذشته در برخي از رسانهها يا در برخي از مجلات صحبتهاي از برخي از افراد در اين باره شنيده شده است. البته اين مسأله مد شده است كه افرادي فكر ميكنند كه اگر يك حرفهاي ديگري بزنند، نوآوري كردهاند. و اگر خلاف حرفهاي مردم سخن بگويند خودشان را به عنوان پژوهشگر و متفكر معرفي كرده باشند. نميدانم شايد جهالت و نا آگاهي باشد و يا ... به هر شكل عصمت پيامبران كه از مسلمات فرقههاي مسلمانان است، با هر ايده و عقيدهاي كه هستند. البته در اين سالهاي اخير با رشد فزاينده و هزينههاي هنگفتي كه فرقه وهابيت كرده براي ويران كردن عقايد مسلمانان، اين شبهات بيشتر گسترش پيدا كرده و متأسفانه از دهان برخي از افراد كه خود را پيرو اهل بيت (عليه السلام) معرفي ميكنند خارج ميشود. يا به نوعي در پس پرده نفاق به سر ميبرند و منافقانه وارد جامعه پيروان اهل بيت شدهاند و يا جاهلند و ما وظيفه داريم آنها را بيدار كنيم و آگاه كنيم. آيا در قرآن به طور كلي آياتي كه صراحت بر عصمت پيامبران دارد، وجود دارد؟ آنها را مطرح كنيد تا سر فصلي باشد براي ورود به بحث. استاد حسيني قزويني آن دسته از عزيزاني كه در جلسات دانشجويي مينشينند و شبكه سلام را زير سؤال ميبرند و يا اسلاميت شبكه سلام را زير سؤال ميبرند، ما بارها از آنها دعوت كردهايم كه اگر سخني براي گفتن دارند، بيايند و ما براي آنها وقت ميگذاريم تا حرف شان بزنند. اگر انتقادي دارند، ما با كمال از انتقادات و پشنهادات آنها استقبال خواهيم كرد. و بارها هم گفتهايم عزيزاني كه از حوزههاي علميه زاهدان و يا حوزههاي علميه خراسان يا كردستان، هر يك از اساتيد را معرفي ميكنند، ما كاملاً حاضريم در يك جلسه دوستانه در شبكه سلام حرفمان را بزنيم، آنها هم حرفشان را بزنند. اين بحثهايي كه در گوشه و كنار ميكنند زيبنده يك روحاني و دانشجو نيست. اگر ما چنانچه در مقام پاسخگويي و نقد باشيم، بدانند كه خيلي از مطالبي را ميدانيم كه اگر اين مطالب رو شود، قطعاً به صلاح آنها نيست. إن شاء ا... اميدواريم كه اين افراد فكر و انديشه كنند و يك مقداري سمپاشيها را كنار بگذارند و سر فكر بيايند و برخوردشان عاقلانهتر باشد. در رابطه با سؤالي كه حضرتعالي فرموديد كه آيا در قرآن آيه صريحي نسبت به عصمت أنبياء هست يا نه، ما آيات زيادي داريم كه من به عنوان نمونه به چند مورد اشاره ميكنم. كه إن شاء ا... اگر سؤالي ديگري داريد، در رابطه با عصمت نبي مكرم كه متأسفانه امروز در برخي از محافل به ظاهر علمي و توسط برخي از روشنفكر نمايان، عصمت نبي مكرم زير سؤال ميرود. بدبختي اين است كه اگر اين افراد، فرض از موضع كفر، مسيحيت يا يهوديت بيايند، كاملاً موضع ما مشخص و روشن است. اين ها با داعيه اسلامي و با داعيه تبعيت از قرآن ميآيند عصمت أنبياء و عصمت نبي مكرم را زير سؤال ميبرند. ما آيات متعددي داريم در مورد عصمت أنبياء (عليهم السلام) كه تعبير اين است كه: أنبياء از عباد مخلص خداوند هستند. مثلاً در رابطه با حضرت ابراهيم، اسحق و يعقوب تعبير اين است: إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ. وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ.[1] ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را خالص گردانيديم به آن گونهاي كه اراده كردهايم. در رابطه با حضرت يوسف (عليه السلام) ميفرمايد: كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ. [2] در حق حضرت موسي ميفرمايد: وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا. [3] و مشابه اين آيات در رابطه با ديگر أنبياء نيز داريم. از طرف ديگر در سوره ص، آيه 84 از قول شيطان كه از درگاه قرب ربوربي رانده ميشود، قسم ميخورد: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ به عزتت سوگند همه بندگانت را گمراه ميكنم؛ مگر بندگان مخلَص را. وقتي اين دو دسته آيات را كنار هم ميگذاريم، نتيجه ميگيريم كه شيطان به عباد مخلص هيچ راهي ندارد. أنبياء (عليهم السلام) هم طبق آيات صريح جزء بندگان مخلص خدا هستند. ما آيات متعددي داريم كه اطاعت أنبياء را به صورت مطلق بر همگان لازم دانسته است. مثلاً در سوره نساء، آيه 64 ميفرمايد: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ما هيچ پيامبري را نفرستاديم؛ مگر اينكه مورد اطاعت بيچون و چرا است. و يا در سوره نساء آيه 80 ميفرمايد: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ اطاعت پيامبر، مساوي است با اطاعت خداوند. در سوره نساء آيه 59 ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ اطاعت خدا، اطاعت پيامبر و اطاعت اولي الأمر به صورت امر وجوبي از ناحيه خداوند صادر شده است. عبارتي دارد آقاي فخر رازي كه ميگويد: ومن أمر الله بطاعته علي سبيل الجزم والقطع لا بد وأن يكون معصوما عن الخطأ، إذ لو لم يكن معصوما عن الخطأ كان بتقدير إقدامه علي الخطأ يكون قد أمر الله بمتابعته، فيكون ذلك أمرا بفعل ذلك الخطأ والخطأ لكونه خطأ منهي عنه، فهذا يفضي إلي اجتماع الأمر والنهي في الفعل الواحد بالاعتبار الواحد، وانه محال، فثبت أن الله تعالي أمر بطاعة أولي الأمر علي سبيل الجزم، وثبت أن كل من أمر الله بطاعته علي سبيل الجزم وجب أن يكون معصوما عن الخطأ، فثبت قطعا أن أولي الأمر المذكور في هذه الآية لا بد وأن يكون معصوما.[4] آن كسي كه خداوند به صورت قاطعانه دستور داده از او اطاعت كنيم، حتماً بايد از هرگونه خطاء (نه از هرگونه گناه) معصوم باشد. اگر چنانچه اين معصوم از خطاء نباشد، دستور خطئي صادر كند و از روي اشتباه يك دستور الهي را خلاف به مردم ابلاغ كند، لازم ميآيد اجتماع امر و نهي در يك فعل واحد؛ چون كار خطاء را خداوند از امتثالش نهي كرده است. پيامبر هم اگر از روي خطائي دستوري بدهد، دستور به اطاعت داده است؛ پس يك امر خطئي از ناحيه اطيعو الرسول واجب است، از ناحيه اينكه خداي نهي كرده از امتثال كار خلاف مورد نهي خداوند است و چنين چيزي محال است. پس كسي كه خداوند دستور اطاعت مطلق صادر كرده است، حتماً بايد معصوم باشد. نه معصوم از؛ بلكه معصوم از خطاء و نسيان و از هرگونه اشتباه. در جلسه گذشته هم اشاره كرديم، پيامبران الهي هادي بشر هستند به سوي خداي عالم. هدايت بشر به دستور شريعت صورت ميگيرد. اگر چنانچه پيغبمري از روي خطاء و نيسان يك امر غير شرعي را به صورت يك امر شرعي بيان كند، يا يك مطلب خلاف را در قالب شرع بيان كند، نستجير بالله آن پيامبران كه هادي امت هستند، تبديل ميشوند به مضل امت و حالت هدايت پيامبر به حالت ضلالت تبديل ميشود و اين اصلاً با فلسفه ارسال رسل و بعث أنبياء كاملاً منافات دارد. آيه سوم آيه 124 سوره بقره است: إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ خداوند در اينجا ميفرمايد: امامت من به كسي كه متلبس به ظلم شده باشد، نميرسد. لا ينال عهدي الظالمين مطلق است. پس اگر كسي از اول عمرش يك لحظه متلبس به ظلم بشود و ظلمي از او سر بزند، امامت به او نخواهد رسيد. در قرآن هم داريم: وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ [5] هر كس حدود خدا را تجاوز كند، به نفسش ظلم كرده است. گناهي مرتكب شود حد اقل مرتبه گناه ظلم به نفس خويش است. يعني كسي اگر در تمام عمرش يك بار گناه بكند، با اين گناه به خود ظلم كرده است و مصداق ظالم ميشود و عهد الهي كه امامت باشد به متلبس به ظلم نميرسد. با اينكه درباره أنبياء ما داريم: وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا [6] اين را خداوند در رابطه با حضرت ابراهيم، در رابطه با لوط، در رابطه با اسحاق و يعقوب وقتي بيان ميكند، ميگويد: وَ كُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ / وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا اين پيامبران را ما اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند، از طرفي هم ميگويد: لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ عهد من كه امامت باشد (به قرينه إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا) به ظالمين نميرسد. پس مشخص است كه اين أنبياء در تمام عمرشان يك لحظه متلبس به ظلم نشدهاند. در رابطه با حضرت موسي و پيامبران بعد از او هم ميفرمايد: وَ لَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَ جَعَلْنَاهُ هُدًي لِبَنِي إِسْرَائِيلَ / وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا يُوقِنُونَ.[7] و آيات متعدد ديگري را داريم مبني بر اينكه اختصار و اجمال بيان كنيم. عزيزان ميتوانند مشابه اين آيات را كه در كتب مفصله شيعه و سني آمده مطالعه كنند كه از مجموع اين آيات استفاده ميكنيم: أنبياء (عليهم السلام) يك لحظه از عمرشان نه متلبس به ظلم و گناه شدهاند. نه خطائي از آنها سر زده است و نه دچار نسيان شدهاند. در صورتي كه اگر خداي نكرده خلاف اين باشد، با فلسفه بعثت أنبياء كاملاً منافات دارد. * * * * * * * آقاي هدايتي وقتي اطاعت خدا در كنار اطاعت پيامبر قرار ميگيرد، و اگر قرار باشد پيامبر گناه كند و خدا گناه نكند، تعارض پيش ميآيد بين امر خدا و امر پيامبري كه العياذ بالله ممكن است گاهي گناه كند. درباره عصمت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) روشنترين و صريحترين آيه را كه ما ميتوانيم دربارهاش صحبت كنيم چه آيهاي است و نظرات علماي اهل سنت درباره آن آيه و آياتي كه در اين زمينه مطرح است، چيست؟ استاد حسيني قزويني آيات متعددي ما در رابطه با اطاعت نبي مكرم كه اطاعت واجب است و در رديف اطاعت خدا آورده است؛ مثل: وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.[8] و امثال اين آيات متعددي داريم كه همگي نشانگر عصمت نبي مكرم از هرگونه خطاء، نسيان و اشتباه است؛ ولي صريحترين آيه در اين زمينه همان آيه دوم تا چهارم سوره نجم است. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَي / وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي / إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي در رابطه با ما مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَي كلمه ضَلَّ معاني متعدده دارد. يكي از معاني او گمراهي است، يكي ديگر غفلت و نسيان است. از آنجايي كه كلمه مَا ضَلَّ نكره در سياق نفي است و افاده عموم ميدهد، تمام مصاديق ضَلَّ حتي غفلت و نسيان را از نبي مكرم نفي ميكند؛ همانطوري كه در سوره بقره آيه 282 كلمه ضَلَّ استعمال شده و اراده شده غفلت و نيسان: وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي شما همواره براي كارهاي اساسيتان دو تا شاهد بگيريد،براي اينكه اگر يكي از اين دو تا شاهد اگر فراموش كرد، اگر غفلت كردند، شاهد ديگر متذكر خواهد شد. اين جا كلمه تَضِلَّ آمده و اراده شده غفلت و نيسان. در اينجا هم مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ يعني صاحب شما نبي مكرم، نه دچار غفلت ميشود و نه دچار نسيان. غوي يكي از مصاديقش لغزش است. لغزش در حد بالايش ميشود گمراهي، در حد پايينش ميشود ترك أولي. در رابطه با حضرت آدم كه مرتكب ترك أولي شد در بهشت، دارد: وَ عَصَي آَدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي.[9] كلمه غوي يعني لغزش. غوي استعمال شده و اراده شده ترك اولي. حتي كلمه غوي به معناي ترك أولي هم از نبي مكرم نفي شده است. وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي از روي هواي نفس سخن نميگويد. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي نطقهاي پيامبر چيزي نيست جز وحي كه بر او نازل ميشود. در اينجا بزرگان اهل سنت همانند شوكاني كه از شخصيتهاي بزرگ و شناخته شده اهل سنت است، در كتاب فتح القدير، جلد 3، صفحه 169 ميگويد: (و ما ينطق عن الهوي) أي ما يصدر نطقه عن الهوي لا بالقرآن و لا بغيره.[10] پيامبر نه آن وقتي كه براي شما قرآن و وحي الهي را ميخواند، و نه آن مواردي كه غير قرآن و يا سنت و يا مطالب ديگري را براي شما بيان ميكند، دچار خطا نميشود. هيچ يك از سخنان پيامبر؛ چه قرآن و چه غير قرآن از روي هواي نفس نيست. صاحب كتاب صفوة التفاسير، آقاي صابوني در جلد 3، صفحه 235 ميگويد: لا يتكلم الا عن وحي من الله عزوجل. پيامبر لب باز نميكند؛ مگر اينكه وحي باشد. آقاي قاضي عياض در كتاب الشفاء همين تعبير دارد. آقاي قرطبي كه از شخصيتهاي بزرگ و شناخته شده اهل سنت است و مخصوصاً عزيزان اهل سنت احناف ايران براي ايشان ارزش ويژه قائل هستند. ميگويد: و فيها أيضا دلالة علي أن السنة كالوحي المنزل في العمل.[11] اين آيه شريفه إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي دلالت ميكند كه سنت پيامبر همانند وحي منزل است. آقاي إبن حجر عسقلاني از اركان علمي اهل سنت است. ايشان در رابطه با حديث: هلم اكتب لكم كتاباً لن تضلوا كه پيامبر در آخرين لحظات عمرش فرمود، و برخي از حاضرين (نستجير بالله ) گفتند: ان الرجل ليهجر و جناب خليفه دوم هم گفتند: قد غلبه الوجع ميگويد: لأنه معصوم في صحته و مرضه لقوله تعالي: وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي و لقوله صلي الله عليه و سلم: إني لا أقول في الغضب و الرضا إلا حقا. [12] همچنين جناب عيني در رابطه با همين روايت قد غلبه الوجع يا ان الرجل ليهجر كه بالاترين جسارت به ساحت مقدس نبي مكرم بود ميگويد: قلت نسبة مثل هذا إلي النبي لا يجوز لأن وقوع مثل هذا الفعل عنه مستحيل لأنه معصوم في كل حالة في صحته و مرضه لقوله تعالي: (وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي) و لقوله إني لا أقول في الغضب و الرضا إلا حقا . [13] و در جايي ديگر ميگويد: و لم يكن، يقول في الغضب و الرضا إلا حقا، قال الله تعالي: (وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي). [14] اين دو عبارت از اين دو بزرگوار، در رد سخن جناب خليفه دوم است كه گفت: قد غلبه الوجع يا افراد ديگر كه در كتابها اسم برده نشده است گفتند: ان الرجل ليهجر. اين نظرات برخي از علماي اهل سنت بود در ذيل آيه وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي كه هم شامل قرآن ميشود و هم شامل سنت نبي اكرم. نكته كه بايد اشاره كرد در رابطه با آيه شريفه: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ. [15] در آن جا صراحت دارد كه پيامبر اسوه هست براي تمام مردم. اسوه بودن پيامبر هم بايد محرز بشود. اسوه بودن پيامبر در صورتي ثابت ميشود كه پيامبر خطا نكند، دچار اشتباه نشود، دچار لغزش نشود. اگر خداي ناكرده پيامبر از روي نسيان، از روي غفلت و يا فراموشي و يا از روي جهل يا مخالفت امر الهي، يك مطلب خلاف امر الهي را انجام بدهد، باعث ميشود يك خلاف به عنوان الگو براي مردم باشد؛ پعني پيامبري كه بايد اسوه و الگو براي هدايت باشد، تبديل ميشود اسوه و الگو در مسير ضلالت. * * * * * * * آقاي هدايتي آيا از سنت، دليلي براي عصمت پيامبر اسلام وجود دارد؟ ديدگاه علماي اهل سنت در اين باره چيست؟ استاد حسيني قزويني در رابطه با رواياتي كه اثبات ميكند عصمت نبي مكرم يا ساير انبياي گذشته را، اگر بخواهيم به صورت مبسوط وارد بشويم چندين جلسه نياز هست كه بتوانيم بخشي از آنچه را كه در رابطه با عصمت پيامبران در سنت آمده بيان كنيم؛ ولي بنده به صورت خيلي فشرده و اجمال اشاره ميكنم. رواياتي را كه در جلسه گذشته هم به صورت اجمالي و فهرست وار اشاره كردم. قضيه عبد الله بن عمرو عاص كه سخنان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را مينوشت، قريش نهي كردند و گفتند: تو چرا همه سخنان پيامبر را مينويسي؟ پيامبر بشري است همانند ديگران، غضبناك و عصباني مي شود، از حال عادي بيرون ميرود و سخناني كه بيان ميكند، قطعاً سخنان نادرستي است. عبد الله بن عمرو عاص ميگويد: من ننوشتم تا خدمت نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيدم و قضايا را براي حضرت نقل كردم. حضرت به دو لبهاي خودش اشاره كردند و فرمودند: قسم به خدايي كه جان من پيامبر در قبضه قدرت او است، از اين دو لب من جز حق صادر نميشود. عن عبد الله إبن عمرو، قال: كنت أكتب كل شئ أسمعه من رسول الله صلي الله عليه و سلم أريد حفظه، فنهتني قريش و قالوا: أتكتب كل شئ تسمعه و رسول الله صلي الله عليه و سلم بشر يتكلم في الغضب و الرضا، فأمسكت عن الكتاب، فذكرت ذلك لرسول الله صلي الله عليه و سلم، فأومأ بأصبعه إلي فيه، فقال: (اكتب فوالذي نفسي بيده ما يخرج منه إلا حق ).[16] حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث ميگويد: هذا حديث صحيح الاسناد أصل في نسخ الحديث عن رسول الله صلي الله عليه و آله و لم يخرجاه. ذهبي نيز در حاشيه مستدرك اين حديث را صحيح دانسته است. الباني كه ايدئوژيك وهابيها است و به تعبير بن باز امام الحديث است، اين روايت را در سلسلة الأحاديث الصيحيحة، جلد 4، صفحه 45،چاپ مكتبة المعارف، رياض عربستان، آورده است. و ميگويد كه روايت صحيح است. روايت ديگر كه مشابه اين است، حضرت صراحتاً ميفرمايند: من در غضب، در عصبانيت، در حال عادي و ... جز حق سخن نميگويم. عن جده عبد الله بن عمرو بن العاصي قال قلت يا رسول الله اني أسمع منك أشياء أفأكتبها قال نعم قلت في الغضب و الرضا قال نعم فاني لا أقول فيهما الا حقا.[17] ما از فتح الباري نيز نقل كرديم كه ايشان گفت: لأنه معصوم في صحته و مرضه لقوله تعالي وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي و لقوله صلي الله عليه و سلم: إني لا أقول في الغضب و الرضا إلا حقا. [18] اين مطلب را إبن حجر عسقلاني به عنوان حديث مسلّم و قطعي نقل ميكند. روايت مشابه اين است كه: عن أبي هريرة عن رسول الله صلي الله عليه و سلم أنه قال: إني لا أقول الا حقا، قال بعض أصحابه: فإنك تداعبنا يا رسول الله، فقال: إني لا أقول الا حقا.[19] أبو هريره ميگويد: پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود من چيزي جز حق نميگويم بعضي از اصحاب سؤال كردند: تو با ما شوخي و مزاح هم ميكني، آيا در مزاح كردن هم حق ميگويي؟ حضرت فرمود: حتي در هنگام مزاح كردن هم چيزي جز حق نميگويم. يعني حتي مزاح و شوخيهاي نبي مكرم هم بايد الگو براي همه باشد. در مسائل شوخي و مزاح هم از آن روش نبي مكرم تجاوز نكنند. ترمزي وقتي اين حديث را نقل ميكند، ميگويد: هذا حديث حسن. هيثمي هم در مجمع الزوائد روايت را نقل ميكند و ميگويد: اسناده حسن. همچنين روايتي كه در رابطه با شهادت خزيمه ذو الشهادتين است. همه بينندگان ميدانند كه: پيامبر اسلام اسبي را از يك عربي خريده بودند كه آن عرب انكار كرد. حضرت فرمود: چه كسي براي من شهادت ميدهد؟ خزيمة بن ثابت گفت: من شهادت ميدهم. پيامبر فرمود: تو كه شاهد نبودي، چگونه شهادت ميدهي؟ خزيمة گفت: تو وقتي از آسمانها سخن ميگويي، ما تصديق ميكنيم و بر صداقتت گواهي ميدهيم، وقتي از اخبار زميني سخن ميگويي، ما تو را تصديق نكنيم؟ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) خزيمه را ذو شهادتين لقب داد. يعني يك شهادت خزيمه به جاي دو شهادت پذيرفته شد. اين قضيه از مسائل ضروري و قطعي تاريخ اسلام است. روي أن النبي صلي الله عليه وسلم ابتاع من أعرابي فرسا فجحده، فقال النبي صلي الله عليه و سلم: من يشهد لي؟ فقال خزيمة بن ثابت الأنصاري أنا أشهد لك، قال لم تشهد و لم تحضر فقال نصدقك علي أخبار السماء و لا نصدقك علي أخبار الأرض، فسماه النبي صلي الله عليه و سلم ذا الشهادتين. [20] شايد بيش از 50، 60 كتاب از كتابهاي معتبر اهل سنت اين روايت را نقل كردهاند و به عنوان يك قضيه ثابت و قطعي آوردهاند. هيثمي در مجمع الزوائد وقتي اين حديث را نقل ميكند، ميگويد: رواه الطبراني ورجاله كلهم ثقات. [21] و همچنين روايتي را كه ما داريم كه شيطان بر نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ راه و سلطهاي ندارد. اين روايت را در صحيح مسلم آوردهاند و من نياز نميبينم كه توضيح بيشتري بدهم كه پيامبر فرمود: هيچ انساني نيست؛ مگر اينكه شيطاني بر او موكل است عرض كردند: يا رسول الله! حتي بر شما هم يك شيطاني گمارده شده است؟ فرمود: بلي، مگر اينكه خداوند مرا بر شيطان من پيروز گردانيد و شيطان من به دست من مسلمان شد و مرا جز به خير دستور نميدهد. وقتي شيطان بر پيامبر راهي ندارد، نه خطا ميكند، نه فراموشي به او دست ميدهد و نه گناه ميكند. عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: ما منكم من أحد الا و قد وكل به قرينه من الجن قالوا: و إياك يا رسول الله؟ قال: و إياي إلا أن الله أعانني عليه فأسلم، فلا يأمرني إلا بخير. [22] و روايتي كه صحيح بخاري آورده است: إن عيني تنامان و لا ينام قلبي.[23] چشمان من به خواب ميروند؛ ولي قلب من به هيچ وجهي خواب نميرود. بزرگان اهل سنت همگي از اين روايت استفاده كردهاند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در بالاترين درجه عصمت و طهارت قرار دارد و هرگونه نسيان و سهو و غفلت به اعتبار اين روايت از نبي مكرم كاملا برداشته شده است. نظر علماي اهل سنت در رابطه با عصمت قسطلاني، يكي از شارحين صحيح بخاري ميگويد: و قد استدل بعض الأئمة علي عصمتهم من الصغائر في المسير الي امتثال افعالهم واتباع آثارهم مطلقا و جمهور الفقهاء علي ذلك من اصحاب مالك و الشافعي و أبي حنيفة من غير التزام قرينة بل مطلقا عند بعضهم.[24] تمام علماي ما از مالكيها، شافعي، حنفيها اتفاق نظر دارند كه پيامبر و پيامبران از هرگونه لغزش كاملاً مصون هستند. در جايي ديگر ميفرمايد: أنه معصوم من الذنوب كبيرها و صغيرها و عمدها و سهوها و كذالك الأنبياء [25] جناب علامه زرقاني ميگويد: انه معصوم من الذنوب بعد النبوة و قبلها صغيرها و كبيرها، عمدها و سهوها علي الأصح في ظاهره و باطنه. پيامبر معصوم است از هرگونه گناه؛ چه قبل از نبوت، چه بعد از آن، چه گناه عمدي، چه سهوي، چه در ظاهر و چه در باطن. بعد نقل ميكند: و قال السبكي اجمعت الأمة علي عصمة الأنبياء في ما يتعلق بالتبليغ و غيره من الكبائر و الصغائر الخطة و المداومة علي الصغائر ففي صغائر لا تحط من رتبتهم خلاف.[26] أنبياء از هرگونه لغزش معصوم هستند؛ چه در مسائل تبلغي، چه در غير آن، چه صغيره، چه كبيره، چه صغيرهاي كه قابل استمداد باشد يا نباشد. در كتاب الشرح الميسر علي الفقهين در صفحه 39 صراحت دارد كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از هرگونه گناه و لغزش در امان بوده و عصمت داشته است. آقاي مقريزي در كتاب امتاع الأسماع همين مطلب را دارد. جناب آقاي قاضي عياض در كتاب الشفاء في تعريف حقوق المصطفي، جلد 2، صفحه 193، چاپ دار الأرقم بيروت همين تعبير را دارد. اينها نمونههايي بود از علماي اهل سنت بر اينكه نبي مكرم اسلام از هرگونه لغزش، نسيان، سهو و خطاء كاملاً مصون هستند. و عرض كرديم كه خطاء و نسيان أنبياء در حقيقت با فلسفه بعثت أنبياء كه براي هدايت امت آمدهاند، كاملاً منافات دارد. * * * * * * * آقاي هدايتي إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا / لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا اين آيات مستمسك افرادي قرار گرفته است كه اعتقاد به عصمت پيامبر اسلام ندارند. خداوند در آيه دوم ميفرمايد: گناهان گذشته و گناهان آينده تو را ميبخشيم. اين آيه تنها آيهاي است كه معتقدان به عدم عصمت حضرت ر سول به آن تمسك كردهاند. آيا از اين آيه عدم عصمت پيامبر استفاده ميشود؟ نظر علما و مفسران قرآن در اين باره چيست؟ استاد حسيني قزويني غالب مترجمين قرآن، اين آيه را همانطور ترجمه كردهاند كه شما ترجمه كرديد. خداوند گناهان گذشته و آيندهات را بخشيد. به نظر ميرسد كه اين طور معنا كاملاً و 100٪ اشتباه است. كلمه تأخر غير از تأتي است. ما تقدم من ذنبك و ما تأتي نيست. كه به معناي گناهان گذشته و آينده باشد. بلكه به اين معنا است كه ك گناهاني مقدم شده و تأخير افتاده. اين تأخير افتاده مربوط به زمان گذشته است نه به زمان آينده. كلمه تأخر هم فعل ماضي است نه فعل مضارع كه ما بگوييم تأخر به معناي آينده است. من كمتر ديدهام كه آقايان مترجمين به اين نكته توجه كنند. غالبا مترجمين به همين شكل معنا كردهاند. در رابطه با اين آيه، عزيزان بايد دقت كنند كه: اكثريت مفسرين بر اين عقيده هستند كه اين آيه در قضيه صلح حديبيه نازل شده است. بعضاً هم ميگويند كه در رابطه با فتح مكه است. اينجا قرآن ميگويد: إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا / لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا ما در اين جنگ (حديبيه يا فتح مكه) فتح مبيني را باز كرديم، تا اينكه بخشيده شود. (كلمه لام تعليلي است). يعني غفران ما تقدم من الذنب و ما تأخر يك تناسبي دارد با فتح. علامه طباطبائي (رضوان الله تعالي عليه) از مفسران گرانسنگ شيعه كه الحق كتاب تفسير الميزان ايشان، از كتابهاي بينظير و يا كم نظير جهان اسلام است، نه جهان تشيع، ميفرمايند: از آنجايي كه ما همواره واژه ذنب كه به گوشمان ميخورد، بلا فاصله گناه به ذهن ما خطور ميكندو حال آنكه معناي واقعي ذنب گناه نيست؛ بلكه آثار سوء است. و از كلمه غفران هم ما معمولاً معناي بخشش را استفاده ميكنيم و حال آنكه معناي غفران پوشش است نه بخشش. و لذا در اينجا قرآن ميفرمايد: اي پيامبر! ما فتح مبيني را نصيب تو كرديم، تا بپوشانيم براي تو آنچه را كه مقدم شده از آثار سوء و آنچه كه تأخير افتاده. خداوند نعمتش را با اين بر شما تمام كرده است. در اينجا با توجه به اين قضيه صلح حديبيه يا فتح مكه، مراد از اين ذنب آثار سوئي است كه در نزد قريش نسبت به نبي مكرم بوده است؛ چه قبل از هجرت، چه بعد از هجرت. پيامبر اكرم، قبل از هجرت تمام بساط عقيدتي قريش را بهم زد و با مباني اعتقادي و بت پرستي آنها مبارزه كرد. و بعد از هجرت هم رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در عزوات متعدد شخصيتهاي برجسته قريش را به خاك مزلت انداخت و لذا قريش نسبت به نبي مكرم، كينه سخت در دل داشتند و آثار سؤئي از اين عمل كرد نبي مكرم؛ چه قبل از هجرت و چه بعد از هجرت، در دل قريش بود؛ همانگونه در رابطه با حضرت موسي (عليه السلام) هم كه وقتي خداوند او را مأمور ميكند براي هدايت بني اسرائيل و غبطيان ميگويد: وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.[27] من نسبت به غطبيان احساس ميكنم كه ذنبي دارم. ذنب گناه نيست. حضرت موسي آن غبطي را كه در حال تعدي و تجاوز بود و نيز مهدور الدم بود، او را از ظلم دفع كرد و نه تنها گناهي نكرد؛ بلكه به وظيفه بندگي و الهياش عمل كرد. وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ يعني آثار سوئي از اين عملكرد من در اذهان بني اسرائيل و غبطيان و فرعونيان است. فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ميترسم اين غبطيان به خاطر اين آثار سوء مرا بكشند. و لذا در سوره فتح هم خداوند ميفرمايد: پيامبر ! آثار سوئي كه از عملكرد تو؛ چه قبل از هجرت، چه بعد از هجرت در نزد مشركان قريش بود و از اين كار شما قريش در دل كينه داشتند، و تصميم گرفته بودند مادامي كه انتقام نگيرند از جا ننشينند؛ ولي ما با اين فتحي كه نصيب تو كرديم، شوكتي كه براي تو در اين فتح عنايت كرديم، مشركان قريش از هرگونه انتقامگيري، مأيوس شدند و ديگر آن آثار سوئي كه در نزد قريش نسبت به تو بود، خداوند همه را پوشش داد. لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ ؛ يعني خداوند پوشش داد آنچه كه قبل از هجرت و آنچه بعد از هجرت از آثار سوئي كه در نزد قريش بود بود، از تو پوشش داد. اين مطلب را علامه طباطبائي در الميزان، جلد 18، صفحه 254 آورده است. و همچنين در تفسير نمونه (الأمثل)، جلد 16، صفحه 422. همين تعبير را هم بزرگان اهل سنت دارند؛ مثلا آقاي قرطبي در كتاب تفسيرش، جلد 1، صفحه 349 وقتي مطرح ميكند، ميگويد: و قال جمهور من الفقهاء من أصحاب مالك و أبي حنيفة و الشافعي: إنهم معصومون من الصغائر كلها كعصمتهم من الكبائر أجمعها، لأنا أمرنا باتباعهم في أفعالهم و آثارهم و سيرهم أمرا مطلقا من غير التزام قرينة، فلو جوزنا عليهم الصغائر لم يمكن الاقتداء بهم، إذ ليس كل فعل من أفعالهم يتميز مقصده من القربة و الإباحة أو الحظر أو المعصية و لا يصح أن يؤمر المرء بامتثال أمر لعله معصية، لا سيما علي من يري تقديم الفعل علي القول إذا تعارضا من الأصوليين.[28] تمام فقهاي مالكي، حنفي و شافعي متفق القول هستند كه أنبياء از هرگونه گناه، چه از صغائير و چه از غير صغائر، معصوم هستند؛ چون خداوند به ما دستور داده است از اينها تبعيت كنيم؛ هم در افعالشان و هم در گفتارشان و هم در سيره و برخوردشان به صورت امر مطلق. اين نشان ميدهد كه اين كلمه ذنب در اينجا به معناي گناه نيست؛ بلكه مراد آثار سوئي است كه كفار قريش نسبت به نبي مكرم داشتند. مخصوصاً جناب آيت الله العظمي ناصر مكارم شيرازي در كتاب تفسير نمونه يك تعبير قشنگي دارد و ميگويد: آن آقاياني كه به كلمه لام در ليغفر لك الله توجه داشته باشند، ارتباط ميان غفران ما تقدم و ما تأخر با إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا مرتبط كنند، كاملاً اين معنايي را كه ما كرديم، كاملاً واضح و روشن ميكند. البته بعضي از افراد گفتهاند كه مرا از ذنب دفع الذنب است نه رفع الذنب. بعضيها گفتهاند مراد از ذنب، ذنب امت است؛ ولي اينها با ظاهر و سياق آيه به نظر من هيچگونه تطبيقي نميكند و فرمايش علامه طباطبائي (ره)، فرمايش دقيق و ظريف است. * * * * * * * سؤالات خوانندگان سؤال: بهترين ترجمه قرآني را چه پشنهاد ميدهيد؟ من اشتباه فهميدم، اگر ممكن است در مورد اين جمله مجدداً توضيح بدهند كه گفتند: اگر حتي يك گناه انجام بدهد، هادي بودن او تبديل به مضلّ بودن ميشود. آيا اين جمله فقط در مورد پيامبران بود يا در مورد ما آدمها هم صدق ميكند؟ جواب: در رابط با اينكه سؤال كردهاند، بهترين ترجمه قرآني كدام است، بهترين ترجمه قرآني ترجمه حضرت آيت الله مكارم شيرازي است و الحق، سالمترين، كمعيبترين و كمغلطترين ترجمهاي است كه خود بنده هم ديدهام و خودم هم اگر بخواهم يك ترجمه سليس و روان استفاده كنم، از ترجمه ايشان كه برگرفته از ترجمه تفسير نمونه است، و اگر نقايصي هم در ترجمه تفسير نمونه بوده، توسط يك لجنه علمي در طول سه چهار سال، اصلاح شده و چاپ شده است. * * * * * * * سؤال: اگر ممكن است درباره آيه: عَبَسَ وَ تَوَلَّي [31] توضيحي ارائه بفرماييد. بعد اگر ممكن است درباره كيفيت وضو در سوره مائده، آيه 5 توضيحي بدهيد. جواب: در رابطه با تفسير آيه: عَبَسَ وَ تَوَلَّي بعضيها خواستهاند اين آيه را به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت داده و دليل بر عدم عصمت نبي مكرم قرار بدهند. إن شاء ا... اشاره خواهيم كرد كه قطعا مراد نبي مكرم نيست؛ چون بلافاصله بعد از: عَبَسَ وَ تَوَلَّي / أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَي به خطاب تبديل ميشود: وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي چه علماي اهل سنت و چه علماي شيعه اتفاق نظر دارند كه مراد در اينجا نبي مكرم نبوده است. زركشي در كتاب البرهان في علوم القرآن، جلد 2، صفحه 243 ميگويد: مراد، أمية بن خلف بوده است. قاضي عياض ميگويد: مراد أبو تمام بوده است. و با توجه به بحثهاي ديگري كه در اينجا دارند، اين اخلاق زشت قطعاً نسبت به نبي مكرم داده نميشود؛ چون پيامبر اكرم به نص قرآن: وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ.[34] است. * * * * * * * سؤال: آيا حضرت علي (عليه السلام) كه داماد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، با حضرت ابوبكر، عمر و عثمان بيعت نكرد و نماز نخواند؟ جواب: اما در رابطه با اينكه آيا امير المؤمنين (عليه السلام) بيعت كرد يا بيعت نكرد؟ يا پشت سر نماز خواند يا نخواند؟ چون در جلسه گذشته به طور مفصل جواب دادهايم، ولي به صورت مختصر بحث خواهيم كرد. در خود صحيح بخاري صراحت دارد كه امير المؤمنين (عليه السلام) بعد از خلافت ابوبكر تا شش ماه بيعت نكرد؛ پس مشخص است كه امير المؤمنين (عليه السلام) در اين شش ماه مخالفت عملي خود را بر عدم مشروعيت خلافت جناب ابوبكر تثبيت كرده است. و عاشت بعد النبي صلي الله عليه و سلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يؤذن بها أبا بكر و صلي عليها و كان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة، فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر و مبايعته و لم يكن يبايع تلك الأشهر فأرسل إلي أبي بكر ان ائتنا و لا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر.[36] امير المؤمنين در طول اين شش ماهي كه زهرا در قيد حيات بودند، با ابوبكر بيعت نكردند. و صحيح مسلم دارد: فلما توفيت دفنها زوجها علي بن أبي طالب ليلا و لم يؤذن بها أبا بكر و صلي عليها علي و كان لعلي من الناس وجهة حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر و مبايعته و لم يكن بايع تلك الأشهر فأرسل إلي أبي بكر أن ائتنا و لا يأتنا معك أحد، كراهية لمحضر عمر بن الخطاب. [37] عبد الرزاق كه استاد بخاري است، از قول زهري نقل ميكند: فلما توفيت فاطمة، انصرفت وجوه الناس عنه، فمكثت فاطمة ستة أشهر بعد رسول الله صلي الله عليه و سلم ثم توفيت، قال معمر: فقال رجل للزهري: فلم يبايعه علي ستة أشهر؟ قال: لا و لا أحد من بني هاشم. [38] اين از نظر اهل سنت. از نظر شيعه هم من بار ها عرض كردهام كه شيخ مفيد (ره) ميفرمايد: امام علي (عليه السلام) حتي لحظهاي هم با آنها بيعت نكرده است در رابطه با نماز خواندن امام علي (عليه السلام) نيز روايت معتبري كه آن حضرت پشت سر آنها نماز ميخوانده است، وجود ندارد. بعضي از رواياتي هم كه اشاره دارد به اينكه امير المؤمنين (عليه السلام) نماز ميخواندند و دوباره اعاده ميكردند. براي اينكه وحدت به هم نخورد و براي اينكه بعضي از مفسده جوياني مثل أبو سفيان قضايا را بهم نزد و از اين اختلاف براي مقاصد سوءش استفاده نكند. نماز خواندن هم پشت سر يك فردي، هيچ اشكالي ندارد. آقايان اهل سنت ميگويند: پشت هر فاسق، فاجر و لا مذهبي ميشود نماز خواند. حتي به قول آنها پشت سر حجاج بن يوسف ثقفي جنايتكار تاريخ، بعضي از صحابه نماز ميخواندند. نماز خواندن پشت سر فردي دليل بر آن نيست كه آن فرد عادل، سالم و يا مورد اعتماد هست. حالا اگر شيعه چنين ادعايي را بكند كه ما معتقد به عدالت امام جماعت هستيم، حرفي نداريم؛ ولي علماي اهل سنت اين قضيه را زير بار نميروند. * * * * * * * سؤال: در مورد كيفيت وضوء و اختلاف ميان شيعه و سني در مورد وضو توضيح بدهيد. جواب: در رابطه با كيفيت وضو در آيه 6 سوره مائده: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ و اينكه مراد از وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ چيست، إن شاء ا... بزودي بحث خواهيم كرد. به طور خلاصله: سه نفر از قراء سبعه أَرْجُلَكُمْ را به جرّ خواندهاند كه در آن صورت قطعاً مراد آيه مسح رجلين است. و حتي اگر هم أَرْجُلَكُمْ را به نصب هم بخوانيم، بسياري از علماي اهل سنت معتقدند كه مراد مسح رجلين است. از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) هم روايات متعدد داريم بر اينكه مراد از اين آيه مسح رجلين است. حتي در خود صحيح بخاري، جلد 1، صفحه 56 صراحت دارد از قول عبد الله بن عمر: تخلف النبي صلي الله عليه و سلم عنا في سفرة فأدركنا و قد أرهقنا العصر فجعلنا نتوضأ و نمسح علي أرجلنا. [35] در يك مسافرتي كه با پيامبر بوديم، وقت هم گذشته بود، ما وضو ميگرفتيم و بر روي پاهاي خودمان مسح ميكرديم ... . و روايات متعدد داريم از نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردهاند كه آن حضرت مسح ميكشيده است، امير المؤمنين (عليه السلام) مسح ميكشيده است، إبن عباس مسح ميكشيده است، شعبي مسح ميكشيده، أنس بن مالك مسح ميكشيده، عكرمه مسح ميكشيده و ... . إن شاء ا... بعداً يك جلسه يا دو جلسه را اختصاص به اين مسأله خواهيم داد؛ چون از اين قضيه سؤال زياد ميكنند. پيامبر اسلام، امير المؤمنين، ابوبكر، عمر و حتي خود عثمان در شش سال اول خلافتش مسح ميكردند. اولين جايي كه اختلاف ايجاد شد در رابطه با وضو در شش سال دوم خلافت عثمان بوده است. قرائت به جر را از شخصيتهاي بزرگ و از قراء مشهور، 1. إبن كثير (غير از إبن كثير دمشقي است كه او متوفاي 774 هجري است) أبو معبد عبدالله مكي از قراء سبعه است كه متوفاي 120 هجري است. شرح حال او را ميتوانيد در سير اعلام النبلاء، جلد 5، صفحه 318 و وفيات الاعيان إبن خلكان، جلد 3 صفحه 41، تهذيب التهذيب إبن حجر، جلد 5، صفحه 321 و النصر في قرائات العشر، جلد 1، صفحه 120 ميتوانيد بخوانيد. ايشان معتقد است كه قرائت صحيح قرائت به جر است. 2. أبو عمرو تميمي مازني بصري كه از ائمه لغت و عرب و يكي از قراء سبعه است كه ولادتش در مكه بوده است و زندگيش در بصره و متولد 154 هجري است. شرح حال او را در كتاب سير اعلام النبلاء، جلد 6، صفحه 407، تهذيب التهذيب، جلد 12، صفحه 197، وفيات الاعيان، جلد 3، صفحه 466 ميتوانيد بخوانيد. 3. حمزه از قراء سبعه. 4. ابوبكر شعبه بن عياش ازدي، كه كوفي است و يكي از مشاهير قراء است و فقيه هم بوده است و زندگي اش در كوفه و متولد 193 هجري است. در سير اعلام النبلا، جلد 8، صفحه 495، تهذيب التهذيب، جلد 12، صفحه 37 شرح حال او را نگاه كنند. 5. عاصم بن ابي النجود بحري كوفي اسدي يكي از قراء سبعه و متوفاي 127 هجري است. ايشان هم قرائت كرده به جر. اما در رابه با نصب: افرادي هم هستند كه قرائت به نصب كردهاند. از ميان قراء سبعه: 1. نافع بن عبد الرحمن است كه رياست قراء مدينه به او منتهي شده، متوفاي 169 هجري است. 2. عبد الله بن عامر، متوفاي 118. 3. كسائي از علماي نحو، متوفاي 189 هجري. 4. حفص متوفاي 180 هجري كه اعلم الناس به قرائت عاصم بوده است و الآن قرآنهاي موجود به قرائت حفص از عاصم است و عاصم شاگرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده است. چهار نفر به نصب خواندهاند و پنج نفر به جر. از قراء چهار نفر به جر خواندهاند و سه تا به نصب. يعني اكثريت با كساني است كه به جر خواندهاند و اگر چنانچه به جر باشد، نزاعي بين شيعه و سني نيست و شبههاي در مسح رجل نيست. آنها كه به نصب خواندهاند، گفتهاند كه عطف است به محل بِرُءُوسِكُمْ نه به لفظ آن. و امكان پذير نيست كه به فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ عطف بشود؛ چون فاصله شدن يك جمله ميان معطوف و معطوف اليه قبيح است. و كلام خداوند منزه از هرگونه قباحت است. * * * * * * * سؤال: دليل شما بر اينكه پيامبر دستباز نماز خوانده است، چيست؟ سؤال: ملازاده: شما فرموديد كه كسي از اهل سنت نگفته است كه دست بسته نماز بخوانند. من همين الآن 37 منبع پيدا كردهام؛ از جمله حديث خود حضرت علي رضي الله عنه كه راجع به دست بستن است. هدايتي: لطف كنيد دو سه تا از اين 37 دليل را بخوانيد. ملازاده: 1. صحيح مسلم به شرح نووي، جلد 4، كتاب الصلاة، وضع اليد اليمني علي اليسري بعد تكبيرة الإحرام ... 2. حديث خود حضرت علي (عليه السلام) كه دار قطني نقل ميكند؛ البته سندش ضعيف است. هدايتي: اگر ضعيف است، چرا ميخوانيد؟ ملازاده: من ميخواهم بگويم كه صحيح و ضعيف دارد. مطلب دوم اين است كه شما گفتيد: حوزههاي علميه داخل ايران مناظره نميكنند. به اين خاطر است كه زير شمشير هستند. اما من حاضرم كه با شما تمام مباحث شيعه و سني را مناظره كنم. آن وقت شما عاجزيد و فقط يك تنه به ميدان ميرويد. من بارها شما را به چالش طلبيدهام. شما نميتوانيد مناظره كنيد. با وجود اينكه شما تلويزيون اطلاعات ايران هستيد، من حاضرم كه با شما مناظره كنم و شما عاجزيد از اين موضوع. جواب: در رابطه با اين قضيه كه آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دست بسته نماز ميخواند يا دست بسته نماز نميخواند، من فقط يك جملهاي را كه آقاي إبن رشد كه از شخصيتهاي فقهي طراز اول اهل سنت و قول ايشان براي همه مذاهب مورد تأييد است. ايشان در كتاب بداية المجتهد، جلد 1، صفحه 131 صراحت دارد: اختلف العلماء في وضع اليدين إحداهما علي الأخري في الصلاة، فكره ذلك مالك في الفرض و أجازه في النفل و رأي قوم أن هذا الفعل من سنن الصلاة و هم الجمهور و السبب في اختلافهم: أنه قد جاءت آثار ثابتة نقلت فيها صفة صلاته عليه الصلاة و السلام و لم ينقل فيها أنه كان يضع يده اليمني علي اليسري و ثبت أيضا أن الناس كانوا يؤمرون بذلك. [42] علما اختلاف دارند در اينكه آيا در نماز ما بايد دست بسته نماز بخوانيم يا نه؟ آقاي مالك، رئيس مالكيها در نمازهاي واجب اين را مكروه ميداند و در نمازهاي نفي جايز ميداند. تا آنجايي كه ميگويد: روايات صحيح داريم كه نمازهاي پيامبر را نقل كردهاند، در هيچ يك از آنها اشاره نشده است كه پيامبر اكرم دست راستش را بر دست چپش گذاشته باشد. جناب مالك در كتاب المدونة الكبري همين تعبير را دارد. جناب آقاي نووي از علماي بزرگ اهل سنت در كتاب المجموع، جلد 3، صفحه 333 همين تعبير را دارد. آقاي عيني در عمدة القاري، آقاي شوكاني در نيل الأوطار، سرخسي در المبسوط، جلد 1، صفحه 23، إبن قدامه در المغني، جلد 1، صفحه 549 وقتي نماز پيامبر را نقل ميكنند، هيچ كدام ندارند كه پيامبر اكرم، دست بسته نماز ميخواند. ابن رشد اندلسي يك تعبير قشنگي دارد كه ميگويد: و ثبت أيضا أن الناس كانوا يؤمرون بذلك. به مردم به زور دستور ميدادند كه شما دست بسته نماز بخوانيد. حالا آمر چه كسي است؟ مأمورين در چه زماني است؟ واضح و روشن است. البته اگر فرصتي شد، به صورت مفصل در همينباره صحبت خواهيم كرد و اقوال علماي اهل سنت را نقل ميكنيم. احاديثي كه در كتابهاي آنها هست همگي مخدوش است و يك روايتي كه از نظر روايت صحيح باشد، ما نتوانستيم پيدا كنيم. ابشان روايتي را از صحيح مسلم و بخاري نقل كرد. شايد برخي از بينندگان تصور كنند كه قضيه دست بسته نماز خواندن در صحيح بخاري و مسلم هم آمده است، من در دو دقيقه اين دو روايت را هم عرض كنم و پنبهاش را بزنم. در صحيح بخاري، جلد 1، صفحه 135 روايتي دارد: كان الناس يؤمرون ان يضع الرجل يده اليمني علي ذراعه اليسري في الصلاة قال أبو حازم لا اعلمه الا ينمي ذلك إلي النبي صلي الله عليه و سلم قال إسماعيل ينمي ذلك و لم يقل ينمي. [43] مردم را وارد ميكردند كه دست راستشان را بر روي دست چپشان بگذارند. أبو حازم كه ناقل روايت است ميگويد: من نميتوانم تشخيص بدهم كه آيا واقعاً اين روايت را به پيامبر نسبت ميدهند يا به كسي ديگر. اين خيلي روشن و واضح است كه اين روايت مرسل است و يا به تعبير آقايان روايت موقوف است و روايت به نبي مكرم نسبت داده نشده است. روايتي براي ما مورد قبول است كه به پيامبر اكرم نسبت داده شود. حال يا قول پيامبر، يا تقرير و يا عمل آن حضرت. صحيح مسلم هم روايتي دارد از وائل بن حجر: انه رأي النبي صلي الله عليه و سلم رفع يديه حين دخل في الصلاة كبر وصف همام حيال اذنيه ثم التحف بثوبه ثم وضع يده اليمني علي اليسري فلما أراد ان يركع اخرج يديه من الثوب ثم رفعهما ثم كبر فركع فلما قال سمع الله لمن حمده رفع يديه فلما سجد سجد بين كفيه. ديد پيامبر را كه داخل نماز شد و دست راستش را بر روي دست چپش گذاشت. آقاياني كه از نظر طبقه و رجال وارد هستند ميدانند كه آقاي وائل بن حجر تازه بعد از رحلت پيامبر به دنيا آمده است و حال آن كه در روايت دارد: من پيامبر را ديدم. مشخص است كه اين روايتها در زمان بني اميه ساخته شدهاند و متأسفانه وارد بعضي از كتابهاي معتبر شده است. برخي از دوستان هم ايميل زدهاند كه شما گفتهايد آمار شيعيان عربستان 30٪ است، اشتباه است. عزيزان ميتوانند كتاب الشيعة السعودية صفحه 3، چاپ 1991 را مطالعه كنند كه ميگويد: در آن زمان آمار شيعيان 25٪ بوده است. آن چه بنده عرض كردم 30٪، از قول بسياري از علماي طراز اول شيعه عربستان كه دو سال پيش در مكه با هم ديدار داشتيم، گفتند آمار جديد 30٪ آمار شيعيان عربستان است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: [1]. سوره ص/آيه46 و 47 [2]. سوره يوسف/آيه24 [3]. سوره مريم/آيه51 [4]. تفسير الرازي، ج10، ص144 [5]. سوره طلاق/آيه1 [6]. سوره أنبياء/آيه73 [7]. سوره سجده/آيه23 و 24 [8]. سوره حشر/آيه7 [9]. سوره طه/آيه121 [10]. فتح القدير للشوكاني، ج5، ص105 [11]. تفسير القرطبي، ج17، ص85 [12]. فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص101 [13]. عمده القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج18، ص62 [14]. عمده القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج24، ص81 [15]. سوره احزاب/آيه21 [16]. مسند احمد، ج2، ص192 ـ سنن أبي داود، ج2، ص176 ـ سنن الدارمي، ج1، ص125 ـ المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج1، ص104 ـ تحفة الأحوذي للمباركفوري، ج7، ص357 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص264 ـ وسائل الشيعة (چاپ آل البيت) للحر العاملي، ج1، ص مقدمة التحقيق 7 ـ تذكرة الفقهاء (ط.ج) للعلامة الحلي، ج1، ص مقدمة التحقيق 14 [17]. مسند احمد، ج2، ص215 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج2، ص153 ـ الحد الفاصل للرامهرمزي، ص364 [18]. فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص101 [19]. مسند احمد، ج2، ص340 ـ سبل السلام لمحمد بن اسماعيل الكحلاني، ج4، ص196 ـ سنن الترمذي، ج3، ص241 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج10، ص248 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص17 ـ فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج10، ص436 ـ عمده القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج22، ص169 ـ تحفة الأحوذي للمباركفوري، ج6، ص108 ـ الأدب المفرد للبخاري، ص66 ـ الشمائل المحمدية للترمذي، ص130 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج8، ص305 ـ معرفة السنن و الآثار للبيهقي، ج7، ص447 ـ الأذكار النووية ليحيي بن شرف النووي، ص326 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص265 ـ الدرّ المنثور السيوطي، ج6، ص122 ـ تاريخ مدينه دمشق لإبن عساكر، ج4، ص35 و 36 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج6، ص54 ـ إمتاع الأسماع للمقريزي، ج2، ص253 [20]. الخلاف للشيخ الطوسي، ج6، ص250 ـ المجموع للنووي، ج20، ص223 ـ المغني لعبد الله بن قدامه، ج4، ص311 ـ الشرح الكبير لعبد الرحمن بن قدامه، ج4، ص47 ـ المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج2، ص18 ـ تفسير القرطبي، ج15، ص191 ـ إمتاع الأسماع للمقريزي، ج7، ص196 [21]. مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص320 [22]. صحيح مسلم، ج8، ص139 [23]. صحيح بخاري، ج2، ص48 و ج2، ص253 و ج4، ص168 و صحيح مسلم، ج2، ص166 [24]. المواهب اللدنية، ج9، ص4ـ 8 [25]. همان، ج7، ص327 [26]. همان [27]. سوره شعراء/آيه14 [28]. تفسير القرطبي، ج1، ص308 [29]. سوره احزاب/آيه45 [30]. سوره فتح/آيه8 ـ 10 [31]. سوره عبس/آيه1 [32]. سوره إسراء/آيه81 [33]. سوره بقره/آيه62 [34]. سوره قلم/آيه4 [35]. صحيح بخاري، ج1، ص49 ـ المحلي لإبن حزم، ج2، ص56 ـ تحفة الأحوذي للمباركفوري، ج1، ص126 [36]. صحيح بخاري، ج5، ص82 و 83 [37]. صحيح مسلم، ج5، ص154 [38]. المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج5، ص472 [39]. سوره احزاب/آيه45 [40]. سوره فتح/آيه8 ـ 10 [41]. سوره ممتحنه/آيه13 [42]. بداية المجتهد و نهاية المقتصد لإبن رشد الحفيد، ج1، ص112 [43]. صحيح بخاري، ج1، ص180 و 181. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: کانون شاگردان شهدا (بوشهر) -
تاريخ: 25 شهريور 87 - 00:00:00
مي خواهيم مطالب شما را در جهت ترويج شيعه در بوشهر (به دليل تبليغات شديد وهابيت) منتشر کنيم آيا در اين صورت نياز به تعهد يا درج نام و يا . . . هست ؟ http://www.shagerd.com جواب نظر: هيچ نيازي به تعهد يا درج نام و ... نيست ما خوشحال مي شويم که دوستان از اين مطالب چه با ذکر نام منبع و چه بدون ذکر منبع استفاده کرده و آن را نشر دهند موفق و مؤيد باشيد معاونت اطلاع رساني |
2 |
نام و نام خانوادگي: ميثم -
تاريخ: 02 دي 87 - 00:00:00
سلام لطفا متن زير را نقد کنيد. در حديث رسول خدا فرموده: ((احدي از شما به واسطه ي عمل خود هرگز وارد بهشت نمي شود.)) عرض كردند آيا شما هم يا رسول الله؟ فرمود: ((من هم به عمل خود وارد بهشت نمي شوم مگر اينكه رحمت خدا مرا فراگيرد و فضل او شامل حال من شود.)) و ثابت و محقق است كه آن حضرت در دعاها به خدا عرض مينمود: ((اللهم اغفرلى خطيئتى وجهلى واسرافى فى أمرى و ما أنت أعلم به منى، اللهم اغفرلى هزلى وجدى، وخطأى وعمدى، وكل ذلك عندى.)) متفق عليه. يعني: خدايا خطا و عمد مرا بيامرز و از جهل و اسراف من در امورم و از آنچه كه تو از من به آن داناتري در گذر، خدايا مزاح مرا و خطا و عمد مرا و همه ي اينها در من است.( رسول خداr فرمود روزي هفتاد بار من استغفار مي كنم، و فرمود: تمام بني آدم خطا كارند و بهترين خطا كاران توبه كنندگانند) و آنچه گويد باعث عدم وثوق و نفرت است، وقتي است كه اصرار بر گناه و كثرت گناه باشد، نه اينكه با ندرت و كثرت استغفار، و اما آن كسي كه خود را از خطا و گناه سالم و بركنار ميداند چه احتياجي به توبه و رجوع به سوي الله دارد و انبياي بني اسرائيل كه به درگاه خدا توبه و انابه مي كردند ما نديديم كسي از خودي و غيره از توبه ي پيغمبرشان مذمت كند و آنرا عيب بداند. يا در نهج البلاغه نامه اي از علي آمده به فرماندار خود در شيراز يعني منذر بن جارود عبدي، نوشته است، علي(ع) در اين نامه مي نويسد: (إما بعد، فإن صلاح أبيك غرني منك و ظننت أنك تتبع هديه و تسلك سبيله) (نامة شماره:71) يعني:«شايستگي پدرت مرا دربارة تو فريب داد و گمان كردم كه دنبال هدايت او ميروي و از طريقي كه پدرت رفت رهسپار مي شوي». ومنذر بن جارود كسي بود كه علي(ع) دربارة وي اشتباه كرد او را به حكومت شيراز فرستاد و او هم 4000 درهم از بيت المال را تصرف كرده بنزد معاويه گريخت چنانچه شارحين نهج البلاغه نوشته اند. يا در تهذيب الأحكام شيخ طوسي كه از كتب اربعة شيعه است، در جزء سوم صفحة 40 ءچاپ نجف) مينويسد: (صلى علي على الناس على غير طهر و كانت الظهر ثم دخل، فخرج مناديه: إن أمير المؤمنين صلى على غير طهر فأعيدوا فليبلغ الشاهد الغائب) يعني:«علي نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادي آن حضرت بيرون آمد و إعلام كرد كه امير مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده كنيد و حاضر به غائب ابلاغ كند». ميثم www.shiaanswering.blogfa.com جواب نظر: با سلام 1-در مورد روايتي که در مورد استغفار آمده است و نيز روايات مشابه ، پاسخ هاي بسيار داده شده است اما چون در قسمت نظرات ، بناي پاسخگويي مفصل بر شبهات را نداريم تنها به يک پاسخ بسنده مي کنيم : در آيه قرآن آمده است : «فمن تبعني فإنه مني» هرکس از من تبعيت کند او از من است اين استغفار رسول خدا در واقع براي کساني است که طبق آيه قرآن جزو ذات رسول خدا (ص) به حساب مي آمده اند . 2- در مورد نامه نهج البلاغه ، يکي از معاني غرر که در تاج العروس نيز آمده است أجرأ است ، يعني «جرات پيدا» کردن ، يعني من براي گذاشتن تو در اين کار تحقيق کردم و يکي از مواردي که سبب شد من جرات پيدا کنم تو را در اينجا قرار دهم و سبب شد تا گمان کنم تو نيز خوب هستي ، خوبي پدرت بود . 3- در مورد روايت سوم نيز جزو خيانت ها و تقطيعات گمراهان است ، زيرا در خود تهذيب چنين آمده است : فهذا خبر شاذ مخالف للاخبار كلها وما هذا حكمه لا يجوز العمل به ، على أن فيه ما يبطله وهو ان أمير المؤمنين عليه السلام أدى فريضة على غير طهر ساهيا عن ذلك جداي از اينکه سند روايت نيز ضعيف است . از شما تقاضا داريم زين پس سوالات خويش را در بخش طرح پرسش مطرح نماييد . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
3 |
نام و نام خانوادگي: امير -
تاريخ: 07 اسفند 90 - 13:04:52
اگر ممكن است درباره آيه عَبَسَ وَ تَوَلَّي توضيح مبسوط ارائه بفرماييد. دوست وهابي من خيلي رو اين قضيه مانور مي ده. جواب نظر: دوست گرامي ما پيش از اين به سؤال مورد نظر شما پاسخ داده ايم ، لطفا به آدرس ذيل مراجعه فرماييد : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=1 http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=112 http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=3
موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
4 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 20 ارديبهشت 91 - 19:26:37
با سلام با توجه به اينکه عصمت پيامبران صلوات الله عليهم اجمعين، در همه زمينه ها با دلايل عقلي و نقلي قابل اثبات است و هيچ شک و شبهه اي در آن نيست، از شما تقاضا دارم که اين آيات قران در مورد حضرت سليمان نبي چگونه توجيح مي شود: ( إِذْ عُرِض عَلَيْهِ بِالْعَشىِّ الصفِنَت الجِْيَادُ(31) فَقَالَ إِنى أَحْبَبْت حُب الخَْيرِ عَن ذِكْرِ رَبى حَتى تَوَارَت بِالحِْجَابِ(32) رُدُّوهَا عَلىَّفَطفِقَ مَسحَا بِالسوقِ وَ الأَعْنَاقِ(33)وَ لَقَدْ فَتَنَّا سلَيْمَنَ وَ أَلْقَيْنَا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسداً ثمَّ أَنَاب(34) قَالَ رَب اغْفِرْ لى وَ هَب لى مُلْكاً لا يَنبَغِى لأَحَدٍ مِّن بَعْدِىإِنَّك أَنت الْوَهَّاب(35) ). سوره ص آيات 31تا 35 مقصود از جسم بي روح که در ايه ذکر شده چيست؟ و اينکه گقته اند که سليمان در خواستي از خداوند نموده است که انحصار به فرد است، مگر سليمان بخيل بود( العياذ بالله) که چنين دعايي کرد تا ديگري هرگز به آنچه به او رسيده ، به آن نرسد؟ جواب نظر: با سلام دوست گرامي جواب اين دو سوال در تفسير نمونه ج19 ص280 -283چنين آمده است مفسران و محدثان در اين زمينه( جسم بي روح ) اخبار و تفسيرهايى نقل كردهاند كه از همه موجهتر و روشنتر اين است كه: " سليمان" آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شود كه در اداره كشور و مخصوصا جهاد با دشمن به او كمك كنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت: من با آنها همبستر ميشوم- تا فرزندان متعددى نصيبم گردد، و به هدفهاى من كمك كنند، ولى چون در اينجا غفلت كرد و" انشاء اللَّه"، همان جمله اى كه بيانگر اتكاى انسان به خدا در همه حال است، نگفت در آن زمان هيچ فرزندى از همسرانش تولد نيافت، جز فرزندى ناقص الخلقه، همچون جسدى بيروح كه آن را آوردند و بر كرسى او افكندند! سليمان سخت در فكر فرو رفت، و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا غفلت كرده، و بر نيروى خودش تكيه كرده است، توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت آيا از اين تقاضاى سليمان استشمام بخل نميشود؟ در پاسخ اين سؤال مفسران مطالب بسيارى دارند كه قسمت مهمى از آن با ظاهر آيات ناهماهنگ است، آنچه از همه مناسبتر و منطقىتر به نظر مىرسد اين است كه: او از خداوند يك نوع حكومت ميخواست كه توأم با معجزات ويژه اى بوده باشد، و حكومت او را از ساير حكومتها مشخص كند، زيرا ميدانيم هر پيامبرى معجزه مخصوص به خود داشته موسى ع معجزه عصا و يد بيضا داشت، آتش براى ابراهيم سرد و خاموش شد، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود، و معجزه پيامبر اسلام قرآن مجيد بود، سليمان نيز حكومتى داشت آميخته با اعجازهاى الهى، حكومت بر بادها، و شياطين، با ويژگيهاى بسيار ديگر. و اين براى پيامبران عيب و نقصى محسوب نميشود كه براى خود تقاضاى معجزه ويژهاى كنند، تا وضع آنها را كاملا مشخص كند، بنا بر اين هيچ مانعى ندارد كه ديگران حكومتهاى وسيعتر و گستردهتر از سليمان پيدا كنند اما ويژگيهاى آن را نخواهند داشت. شاهد اين سخن آيات بعد از اين آيه است كه در حقيقت اجابت اين درخواست سليمان را منعكس ساخته و سخن از تسخير باد و شياطين ميگويد، و ميدانيم اين موضوع از ويژگيهاى حكومت سليمان بود. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
5 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 20 ارديبهشت 91 - 19:35:45
با سلام با توجه به اينکه از نظر مذهب شيعه انبيا از هر گونه سهو و نسيان به دور هستند، از شما تقاضا دارم که اين آيات را توضيح دهيد: وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(60) فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(61) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنسفَرِنَا هَذَا نَصباً(62) قَالَ أَ رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِيت الحُْوت وَ مَا أَنسانِيهُ إِلا الشيْطنُ أَنْ أَذْكُرَهُوَ اتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(63) قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغفَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(64) شبهه اي که در اين ايه شده اين است که : چگونه براي حضرت يوشع حالت فراموشي و غفلت اتفاق افتاد؟ و آيا مراد از نسيا حضرت يوشع و حضرت موسي است، يا فقط حضرت يوشع منظور است؟ با تشکر جواب نظر: با سلام دوست گرامي پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود مخصوصا در موردى كه جنبه آزمايش داشته باشد (تفسير نمونه ج12ص 484) مراد از نسيا هردو يعني يوشع وموسي عليهم السلام است موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
6 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 28 تير 91 - 03:47:58
با سلام آيا علوم پيامبران فقط منحصر به علوم ديني و شرعي و همه شؤوناتي است که به حوزه رسالت آنان مربوط مي شود؟ يا پيامبران بايد از همه علوم ديني و غير ديني مطلع باشند ؟ و همچنين آيا پيامبران از کسي دانشي فرا گرفته اند؟ با تشکر جواب نظر: باسلام دوست گرامي بر اساس آيات قرآن و روايات اسلامي، منشأ علم پيامبران، علم لايزال الهي است; علمي كه به واسطه ي فرشته ي وحي در بيداري، يا رؤياهاي صادق، و يا توسط پيامبران پيشين و مانند آن ها، به پيامبران داده مي شد. اين علم را در اصطلاح «علم لدني»(علم خدادادي) مي گويند; خداوند در مورد پيامبر اسلام - صلي الله عليه وآله - مي فرمايد: (وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْراً)« و ما از ناحيه خود ذكر به تو داديم» طه 99 درباره حضرت داود و حضرت سليمان- عليهما السلام- : (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلي كَثِير مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ);ما به داوود و سليمان، دانشى عظيم داديم و آنان گفتند: «ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.» نمل 15 درباره حضرت لوط - عليه السلام - : (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً)( و لوط را (به ياد آور) كه به او حكومت و علم داديم) انبياء 75 و آيات فراوان ديگري نيز مانند اين آيات بر لدني بودن علم پيامبران دلالت مي كند. پس علم انبياء علومي است که بدون استاد و تعليم و تعلّم، خداوند به افراد عنايت ميکند؛ و اين علم لدني صرفا مختص امور معنوي نيست و رسالتي نيست بلكه علم لدني شامل تمامي امور و حوزه هاي علوم ميشود و از اين حيث فرقي بين علوم نيست. مثلا خداوند به حضرت سليمان علم زبان داده بود که حتي زبان حيوانات را مي دانست و با مورچگان صحبت ميکرد و خداوند به حضرت داود صنعت زره سازي را آموخت : وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ( انبياء / 80) و ساختن زره را بخاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكرگزار (اين نعمتهاى خدا) هستيد همچنين در خصوص حضرت عيسي (ع) آمده است كه ايشان از غيب مردم و آنچه در خانه پنهان و ذخيره كرده بودند خبر ميدادند و اين خود علم به غيب است اَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ) آل عمران 49 من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام من از گِل، چيزى به شكل پرنده مىسازم سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرندهاى مى گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى] را بهبودى مى بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به شما خبر مى دهم مسلماً در اينها، نشانه هايى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!بنابراين علوم پيامبران مختص به علوم ديني و رسالتي نيست موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
7 |
نام و نام خانوادگي: مجيد م علي -
تاريخ: 28 تير 91 - 21:32:12
الله اکبر با سلام بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَيَقُولُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ ؛ ( الرعد 43 ) «آنها که کافر شدند و ميگويند [تو پيامبر نيستي]بگو: کافي است که خداوند و کسي که علم کتاب [و آگاهي بر قرآن] نزد او است، ميان من و شما گواه باشند.» 1 ) انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب، 2 ) سلوني قبل ان تفقدوني هر چه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد». جناب عليرضا ن دوست عزيز اين حديث را براي شما نقل ميکنم : 3 ) امام علي(ع) هنگامي که کنار فُرات نشسته بود، در دستش چوبي بود که آن را بر آب مي زد، فرمود: «اگر مي خواستم، مي توانستم براي شما از آب، نور و آتش ايجاد کنم.» جزء 11 صفحه 236 از کتاب : موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام في الكتاب و السنة و التاريخ المؤلف : محمد الريشهري . ============================================================================ حالا ممکن است بفرماييد که اين همان توليد برق بوسيله توربينهاي ابي و يا توليد برق بوسيله نيروگاهاي حرارتي يا اتمي ( که از اب براي توليد برق استفاده ميکنند ) باشد , ولي باور کنيد اين نيست بلکه هنوز به ان سطح نرسيده ايم چرا که اين روشها ضرر هاي جاني دارد و روشهاي معصوم حتماً بايد بدون هيچگونه ضرر جانبي باشد . در ضمن مگر نه اينکه تمامي علم در کتاب الله القران الکريم نيامده است ؟؟؟ ايا ميشود حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم اين کتاب را براي ما بياورد و علمشان در مورد فهم و درک قران کامل نباشد ؟؟؟ به ايه فوق هم نظري دوباره بيافکنيد و در مورد تفسير ان که اين شخص کسي غير از عبد الله و عبد الرسول و امام برحق انس و جن حضرت امير المومنين علي ابن ابي طالب نيست تحقيق فرمائيد . لبيک يا علي |
8 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 29 تير 91 - 07:44:43
با سلام جناب مجيد م علي، به نظر مي آيد که اين جمله شما صحيح نباشد که فرموديد: در ضمن مگر نه اينکه تمامي علم در کتاب الله القران الکريم نيامده است ؟؟؟ جناب مجيدم علي برعکس من معتقدم که پاسخ همه پرسشها در قران نيامده و پاسخ گويي به بخشي از پرسشها در عرصه مسائل ديني به سنت واگذار شده که وجود منابع علمي خاص همچون کتاب جامعه و مصحف فاطمه(س) است که ائمه(ع) همواره به داشتن آنها افتخار کرده و در برخورد با برخي از مسائل به آنها مراجعه مي کرده اند. جناب مجيدم علي در بسياري از روايات از زبان مبارک ائمه عليهم السلام چنين آمده است که :در کتاب علي چنين است، يا در کتاب علي چنين يافتم يا در کتاب علي چنين خوانديم و .. و همچنين اين که اهل بيت عليهم السلام بارها تصريح کرده اند که تمام آنچه امت تا روز قيامت به آن نياز دارند، در اين کتاب آمده و نشانگر آن است که در اين کتاب مسائلي آمده که در قرآن يا ساير روايات نبوي يافت نمي شود، زيرا اگر محتواي اين کتاب در قرآن يا سنت انعکاس يافته بود، وجود کتاب علي و ... و استناد به آن و مباهات به داشتن آن معنا نداشت. همچنين جناب مجيد م علي اگر هر آنچه پيامبر اکرم(ص) به مردم فرموده باشند، در قرآن آمده باشد، ديگر ضرورتي ندارد که اطاعت ايشان به طور جداگانه برابر با اطاعت خدا دانسته شود( من يطع الرسول فقد اطاع الله) و بر تمسک به تمام آموزه هاي پيامبر اسلام تاکيد شود( ما تيکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهو) و اگر قرآن خود پاسخ گوي همه نيازها بود و تنها منبع شناخت دين محسوب مي شد، معنا نداشت که خداوند متعال به هنگام منازعات جزيي و فکري ، مردم را ملزم به کتاب و سنت کند( فان تنازعتم في شي فردوه الي الله و الرسول). و همچنين اگر شما آياتي نظير آيه 1سوره فرقان و آيه 106سوره اسرا و ايه 44سوره نحل و آيه 231سوره بقره و 3سوره آل عمران و ...مي بينيد که مخاطب اصلي قرآن انسانها بوده و هدف از نزول آن نيز هدايت آنان است . با توجه به اينکه قلمرو قرآن انسان است و با توجه به هدف قرآن يعني هدايت ، واضح است که: اولاً) در حوزه انساني هيچ گاه علومي به عنوان مثال بدن و مسائل مربوط به بدن انسان جزو قلمرو انسان به شمار نمي رود، زيرا هدايت بدن انسان معنا ندارد، پس بايد دانشهايي همچون پزشکي را که منحصرآً به مسائل بدن مي پردازد، از حوزه قران خارج دانست. و وقتي در ميان موضوعات مختلف در عالم، تنها انسان موضوع قران باشد، بايد بپذيريم که بسياري از علوم مربوط به زمين شناسي، هواشناسي ، فيزيک ، رياضيات و ... از قلمرو قران خارج بوده و اگر مطلبي گذرايي درباره اين علوم در قران آمده ، بدين جهت بوده که هدف قران يعني هدايت انسانها را تامين کرده باشد. دوماً) جناب مجيدم علي، ايا هداين انسانها و بيرون آوردن انان از منجلاب انحرافات فکري، اخلاقي و رفتاري، مستلزم آن است که تمام آموزه ها خرد و ريز در قران آمده باشد؟ و از سوي ديگر در قران از ميان بيش از 124هزار پيامبر تنها نام 26 پيامبر ذکر شده و درباره شماري محدود به توصيف انها بسنده شده است. آيا عدم انعکاس سرگذشت همه پيامبران به هدف تربيتي و هدايتي قران خلل زده است؟ وقتي هدف قران ، هدايت و تربيت انسانها باشد، جامعيت قران بدين معناست که تمام مباحث مرتبط با انسانها در ان ، آمده باشد که چنين نيز هست و عدم انعکاس مباحثي ديگر به معناي انکار جامعيت قران نيست. جناب مجيد م علي ، هدف من از پرسيدن اين سوال از گروه پاسخ به شبهات انکار علم پيامبر يا امام نيست. |
9 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 19 آبان 91 - 18:47:17
با سلام گروه پاسخ به شبهات دو سوال در مورد حضرت نوح عليه السلام دارم: 1)ايا شريعت توسط حضرت نوح (ع) و از زمان وي به مردم ابلاغ شده است؟ چون ظاهر ايات مثل ايه213سوره بقره بر اين قضيه دلالت مي کند. و در صورت اختصاص شريعت به زمان حضرت نوح (ع) ، ايا نسل هاي پيشين که در چند قرن به حضرت ادم (ع) منتهي مي شود، فاقد شريعت الهي هستند و تنها بر اموزه هاي اعتقادي و اخلاقي مکلف بودند و احکام حلال و حرام بر انان متوجه نبود؟ 2) ايا طوفان حضرت نوح (ع) طبق ايات قران جهاني بود يا به منطقه خاصي مربوط بود؟ اگر زحمتي نيست مفسراني که معتقد به هر کدام هستند را دلايلشان را توضيح دهيد؟ با تشکر جواب نظر: باسلام دوست گرامي شهيد مطهري ره مي فرمايد: از نظر قرآن، دين خدا از آدم تا خاتم يكى است. همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غيرصاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه «دين» ناميده مى شود يكى بوده است. تفاوت شرايع آسمانى يكى در يك سلسله مسائل فرعى و شاخه اى بوده كه برحسب مقتضيات زمان و خصوصيات محيط و ويژگيهاى مردمى كه دعوت مى شده اند متفاوت مى شده است و همه شكلهاى متفاوت و اندامهاى مختلف يك حقيقت و به سوى يك هدف و مقصود بوده است، و ديگر در «سطح تعليمات» بوده كه پيامبران بعدى به موازات تكامل بشر، در سطح بالاترى تعليمات خويش را كه همه در يك زمينه بوده القاء كرده اند. مثلًا ميان تعليمات و معارف اسلام در مورد مبدأ و معاد وجهان، و معارف پيامبران پيشين از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمين تا آسمان است، و به تعبير ديگر بشر در تعليمات انبياء مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا بردهاند. اين، تكامل دين است نه اختلاف اديان. قرآن هرگز كلمه «دين» را به صورت جمع (اديان) نياورده است. از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دين بوده نه اديان. (مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج2، ص: 179) پيامبر اولوالعزم به معناي پيامبر صاحب شريعت نمي باشد تا شما چنين استنباطي كنيد بلكه شريعت و دين از ابتدا بوده است و پيامبر اولوالعزم طبق حديثى از امام باقر عليه السلام كه راوي از ايشانسؤال كرد:لم سموا اولوا العزم: «چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند»؟ امام در پاسخ فرمود: لانهم بعثوا الى شرقها و غربها، و جنها وانسها «زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند» و باز در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده: سادة النبيين و المرسلين خمسة وهم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارة الرحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله. «بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولواالعزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مىزند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله بودند». اما در مورد سؤال دوم شما آيت الله مكارم شيرازي دام ظله مي فرمايند: از ظاهر بسيارى از آيات قرآن، چنين بر مى آيد كه طوفان نوح عليه السلام جنبه منطقه اى نداشته است، بلكه حادثهاى بوده است براى سراسر روى زمين؛ زيرا كلمه «أَرْض» (زمين) به طور مطلق ذكر شده مانند: رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً: «خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار». و همچنين آيه قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي مائَكِ ...: «اى زمين آبهاى خود را فرو بر ...». و از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت، تمام نژادهاى كنونى را به يكى از سه فرزند نوح (حام، و سام و يافث) كه بعد از نوح باقى ماندند، باز مى گردانند. در تاريخ طبيعى نيز، دورانى به نام دوران بارانهاى سيلابى ديده مى شود، كه اگر آن را الزاماً مربوط به قبل از تولد جانداران ندانيم، قابل تطبيق بر طوفان نوح نيز هست. اين نظريه نيز، در تاريخ طبيعى زمين هست، كه محور كره زمين تدريجاً تغيير پيدا مى كند، يعنى قطب شمال و جنوب تبديل به خط استوا، و خط استوا جاى قطب شمال و جنوب را مى گيرد، روشن است به هنگام گرم شدن يخهاى فوق العاده متراكم قطبى، آب درياها به اندازهاى بالا مى آيد كه، بسيارى از خشكى ها را فرا مى گيرد و با نفوذ در لايه هاى زمين به صورت چشمه هاى خروشان از نقاط ديگر سر بر مى آورد، و همين گسترش آبها باعث فزونى ابرها و بارش بارانهاى زيادتر مى گردد. غير از ادله بالا اين مطلب كه نوح از حيوانات روى زمين نمونه هائى با خود برداشت نيز، مؤيد جهانى بودن طوفان است. و اگر محل زندگى نوح را «كوفه»-آن چنان كه در بعضى از روايات آمده است- بدانيم. و طبق روايات ديگر، دامنه طوفان به «مكّه» و خانه «كعبه» هم كشيده شده باشد، اين خود مؤيد ديگرى بر جهانى بودن اين طوفان است. ولى با اين حال، احتمال منطقه اى بودن آن نيز به كلّى منتفى نيست؛ زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان، در قرآن، مكرّر آمده است، چنان كه در سرگذشت بنى اسرائيل مى خوانيم: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَها: «مشرقها و مغربهاى زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بنى اسرائيل) قرار داديم». حمل حيوانات در كشتى نيز، ممكن است به خاطر اين باشد كه در آن قسمت از زمين، نسل حيوانات قطع نگردد، به خصوص اين كه، در آن روز نقل و انتقال حيوانات از نقطه هاى دوردست كار آسانى نبود (دقت كنيد). همچنين، قرائن ديگرى كه در بالا ذكر شد، قابل تطبيق بر منطقه اى بودن طوفان نوح مى تواند باشد. اين نكته نيز، قابل توجه است كه: طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هيچ دليلى در دست نداريم كه دعوت نوح به سراسر زمين رسيده باشد. اصولًا، با وسائل آن زمان، رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مى رسد. (تفسير نمونه، ج9، ص: 128) موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
10 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 24 آبان 91 - 09:14:06
با سلام گروه پاسخ به شبهات، ايت الله جوادي املي در تفسير موضوعي قران مجيد(6) سيره انبيا در بخش هفتم، سيره حضرت ابراهيم در قسمتي با عنوان امامت فيضي ابدي اورده است که : اينکه خداي سبحان مي فرمايد:( كتَب فى قُلُوبهِمُ الايمَنَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ =سوره مجادله قسمتي از ايه22)، اين سخن همواره زنده است و اين راه براي هميشه هست. نشانه امامت اينکه فيض امامت براي هميشه هست، اين ايه هست که :( يَوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُنَاسِ بِإِمَمِهِمْ فَمَنْ أُوتىَ كتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئك يَقْرَءُونَ كتَبَهُمْ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلاً) قيامت روزي است که همه را با نام اماماشان مي خوانند. منظور از امام لوح محفوظ و کتاب مبين و ... نخواهد بود. از اين ايه استفاده مي شود که هر گروهي امام جدايي دارند، هر نسلي و مردم هر عصري امامي دارند. گر چه امام در قران کريم بر لوح محفوظ و کتاب مبين هم اطلاق شده ( احصيناه في امام مبين). همچنين امام بر تورات موساي کليم الله نيز اطلاق شده است( و من قبله کتاب موسي اماماً و رحمة)، اما اينکه فرمود:( کل اناس بامامهم) مردم هر دوره اي را به نام امام ام دوره در قيامت احضار مي کنيم، منظور از امام کتاب نخواهد بود که مسلمانان را به اسم قران، مسيحي ها را به نام انجيل و يهوديها را به نام تورات فرا خواند. زيرا کمتاب به اصطلاح قران کريم که مجموعه قوانين اعتقادي و عملي و اخلاقي است. قبل از نوح سلام الله عليه نبوده است. در حالي که افرادي که قبل از نوح بوده اند اينها هم در قيامت احضار مي شوند و مشمول اين عام و مطلقند. که از زمان نوح به بعد است.(كانَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب ). انزل معهم الکتاب مربوط به نوح و بعد از او است در حالي که ( يوم ندعوا کل اناس بامامهم) شامل گذشته و حال و اينده خواهد بود. پس منظور از امام نه لوح محفوظ است و نه کتاب اسماني، بلکه شخصيت جامعي است به نام انسان کامل که در هر عصري هست و مردم را به امر ملکوتي، ايصال به مطلوب مي کند نه تنها با ارائه طريق. گروه پاسخ به شبهات ، ايا از اين ايه مي توان بر زنده بودن امام زمان(عج) استدلال نمود؟ 2)همچنين ايت الله جودي املي مي فرمايد که شريعت به معناي واقعي کلمه از زمان حضرت نوح بوده است. و ايت الله مکارم شيرازي نيز چنين ديدگاهي دارند:( از آيه فوق ، به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه ، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت ، حضرت نوح (عليه السلام ) بوده است نه حضرت آدم) . 3) اگر شريعت به معناي احکام تکليفي فردي ناظر باشد، بنابر اين تعريف، شريعت پيش از نوح بوده است. و اگر شريعت را به احکام فردي و اجتماعي ناظر باشد، در اين صورت شريعت از زمان حضرت نوح شروع شده است که ايت الله جوادي املي نيز به ان اشاره داشت. همچنين ادامه ايه 213سوره بقره مي تواند مويد تفسير شريعت حضرت نوح به احکام اجتماعي باشد.(وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ). اين بخش از ايه هدف از بعثت پيامبران را که حضرت نوح نخستين است، حکمراني و قضاوت در بين مردم با کتاب اسماني ذکر مي کند و شريعت بدين معنا از زمان حضرت نوح شروع شده است، چرا که پيامبران پيشين يا از سوي خدا به اين امر مکلف نبودند يا اصلاً زمينه ان را نداشتند و نهايت کتاب اسماني انها بر احکام فردي بوده است. 4)همچنين شما فرموديد که :پيامبر اولوالعزم به معناي پيامبر صاحب شريعت نمي باشد تا شما چنين استنباطي كنيد بلكه شريعت و دين از ابتدا بوده است. گروه پاسخ به شبهات اين رواياتي را که شما براي تاييد ديدگاه خود اورده ايد، درست است که اشاره اي در موردصاحب شريعت بودن يا نبودن پيامبران اولوالعزم نداشت. اما روايت رسيده از امام رضا(ع) تصوير شفافي از ان ارائه مي دهد و صريحاً تاکيد دارد که انان صاحبان شريعت هستند که نقطه اغازين ان به زمان حضرت نوح(ع) بر مي گردد.( انما سمي اولوالعزم اولي العزم کانوا اصحاب العزائم و الشرايع و ذلک ان کل نبي کان بعد نوح علي شريعته و منهاجه و تابعاً لکتابه الي زمان ابراهيم الخليل....... الي زمان نبينا محمد(ص) فهولاء الخمسة هم اولوالعزم و هم افضل الانبيا و الرسل. علل شرايع ج1ص149باب101 -- بحار ج11ص34). 5) در مورد طوفان حضرت نوح با توجه به توضيحي که از ايت الله مکارم شيرازي ارائه نموده ايد، پس از ظاهر قران هم مي توان جهاني بودن و منطقه بودن را برداشت نمود. ايا ديدگاه علامه طباطبايي و ايت الله جوادي املي نيز چنين است؟ با تشکر |
11 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 21 آذر 91 - 10:22:29
با سلام گروه پاسخ به شبهات جواب نظر شماره11يادتان نرود. با تشکر جواب نظر: باسلام دوست گرامي در اين مورد به يكي از لينكهاي زير رفته و سوال خود را مطرح كنيد. در حوزه تخصصي ما نيست . مؤسسه اسرا زير نظر آيت الله جوادي آملي:(شماره تلفن: 02517782001 سه شنبه و چهارشنبه آقاي مصطفي پور) www.portal.esra.ir/Pages/index.aspx سايت آيت الله مكارم شيرازي :www.new.makarem.ir/Question/question.aspx موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
12 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 10 ارديبهشت 92 - 16:12:07
سلام عليکم گروه پاسخ به شبهات، گروهي مانند ايت الله معرفت(ره) قائل به اين هستند که پيامبر اسلام(ص) قبل از بعثت تايع شريعت ابراهيم (ع) بوده است، و دليل ان را ايات زير مي داند: 1)وَ قَالُوا كونُوا هُوداً أَوْ نَصرَى تهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ 2)وَ مَنْ أَحْسنُ دِيناً مِّمَّنْ أَسلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ اتخَذَ اللَّهُ إِبْرَهِيمَ خَلِيلاً 3)قُلْ إِنَّنى هَدَانى رَبى إِلى صرَطٍ مُّستَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ 4)ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْك أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكينَ. و در اخر ايشان نتيجه گرفتند که حضرت رسول اکرم(ص) قبل از بعثت پيرو شريعت ابراهيم بود، در حالي که اين چهار ايه مربوط به دوران بعد از بعثت مي باشد؟ و از طرفي ديگر در خطبه قاصعه امير المومنين(ع) صحبت از چيز ديگري مي باشد؟ و همچنين ايه90سوره انعام که خداوند به پيامبر مي فرمايد که به هدايت انان اقتدا کن نه به شريعت انان. گروه پاسخ به شبهات، لطفاً يک پاسخ قطعي بدهيد؟ و همچنين يک سوال خارج از موضوع داشتم و اينکه در ايات 36و37 سوره مومن امده است که :وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَهَمَنُ ابْنِ لى صرْحاً لَّعَلى أَبْلُغُ الاَسبَب (36) أَسبَب السمَوَتِ فَأَطلِعَ إِلى إِلَهِ مُوسى ..... چرا در ايه36الاسباب امده و در ايه 37بدون الف و لام امده است؟ لطف کنيد جواب دهيد؟ جواب نظر: باسلام دوست گرامي؛ در مورد سوال اول شما آيت الله مكارم مي فرمايند: «بسيارى سؤال مى كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت چه آيينى داشته است، در حالى كه هنوز آيين اسلام نازل نشده بود؟ گاه گفته مى شود او بر آيين شيخ الانبياء، ابراهيم خليل عليه السلام بود. اين سخن از يك نظر صحيح است و آن اينكه حضرت، موحد و يگانه پرست بود و يگانه پرستى از بارزترين ويژگيهاى آيين ابراهيم است، هر چند همه انبيا يگانه پرست بودند؛ ولى اين دليل بر آن نمى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در همه فروع دين، متعبّد به شريعت ابراهيم عليه السلام باشد. از كتاب غنيه مرحوم ابن زهره بر مى آيد كه اين سؤال از آن زمان نيز مطرح بوده است، زيرا ايشان فصلى براى اين مطلب كه آيا پيامبر متعبّد به شريعت انبياى پيشين بوده يا نه منعقد نموده، هر چند سخن بسيار كوتاهى در ذيل آن بيان كرده است. وى تنها به اين مطلب قناعت كرده كه ممكن است رسول خدا قبل از بعثت نيز به آيين خود عمل مى كرده بى آنكه كوچكترين دليلى بر آن ذكر كند. در پاورقيهاى چاپ اخير اين كتاب آمده است كه اين مسئله از زمان سيّد مرتضى و شيخ طوسى نيز مطرح بوده و بعضى به طور سربسته گفت هاند كه آن حضرت پيرو آيينهاى قبل از خود بوده است و بعضى گفته اند: نبوده، و بعضى توقف كرده اند. از شيخ طوسى نقل شده كه مى گويد: اعتقاد شيعه بر اين است كه او قبل از نبوّت به برنامه ويژه اى عمل مى كرده كه از طريق وحى بر او نازل مى شده است، بى آنكه پيرو آيين انبياى پيشين باشد. علامه مجلسى معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از رسالت داراى مقام نبوّت بوده گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند و صداى آنها را مى شنيد و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل گرديد. او شش دليل بر اين معنا ذكر مى كند. « بحارالانوار، جلد 18، صفحه 277 به بعد.» و چه خوب بود دانشمندان ما به خطبه قاصعه و كلام اميرالمؤمنين عليه السلام كه در مورد برنامه ويژه پيامبر توسط بزرگترين فرشته الهى سخن مى گويد و مى فرمايد: «خداوند از همان زمان كه رسول خدا از شير بازگرفته شد، بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور او ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضيلت و محاسن اخلاق وادار كند. اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه پيامبر اكرم قبل از بعثت پيرو آيين هاى پيشين نبود، بلكه برنامه اى مخصوص خود داشت كه از طريق الهام فرشته بزرگ خدا به او اعلام مى شد و آن حضرت مطابق اين برنامه ويژه عمل مى كرد. چگونه ممكن است فرشته بزرگ الهى طرق مكارم اخلاق را به او بياموزد؛ اما واجبات را به او نياموزد و به اين ترتيب پاسخ سؤال درباره تعبّد پيامبر به آيينهاى پيشين يا عدم آن در زمان قبل از بعثت روشن مى شود. «مرحوم علامه مجلسى نيز در كتاب بحارالانوار بحثى در اين زمينه دارد و معتقد است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت نبى بود، ولى رسول نبود( جلد 17، صفحه 277- 281) و فخر رازى نيز در كتاب المحصول( جلد 1، صفحه 426، چاپ دارالكتب العلمية) بحثى در اين زمينه آورده است.» ((پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 506)) اما در مورد سوال دوم شما؛ علت اينكه اسباب در آيه دوم الف و لام نگرفته بخاطر اين است كه اضافه شده است به سماوات و اسباب دوم توضيح اسباب اول است كه براي تاكيد آمده است. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
13 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 10 ارديبهشت 92 - 16:35:22
سلام عليکم گروه پاسخ به شبهات،در سايت شبکه جهاني ولايت در قسمت ارشيو برنامه ها در قسمت مائده آسماني (وحي) 5 که مربوط به برنامه جناب رباني گلپايگاني مي باشد، در مورد تفسير ايه 213سوره بقره مي فرمايند که :( از اين آيه شريفه از اينکه فرمودند « أَنْزَلَ مَعَهُمُ » ضمير هم به نبيين برميگردد و نبيين اشاره به عموم انبياء دارد و مقصود سلسله انبياء است و ظاهر آيه شريفه است که همه انبياء کتاب داشتند و در ذيل آيه هم ميفرمايد « لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ » نشان ميدهد که اين کتاب مشتمل بر قوانيني بوده که مبناي داوري در اختلافات مردم بوده که اصطلاحاً به اين کتاب شريعت ميگويند . عده اي از مفسرين چنين ديدگاهي دارند و ظاهر کلام مرحوم طبرسي در مجمع البيان ميفرمايد عموم انبياء است و فخرالدين رازي در ذيل آيه همين نظريه را مطرح کردند و قاضي ابوبکر باقلاني همين نظر را دارد و صاحب المنار هم همين نظر را دارد و عده اي اين ديدگاه را دارند . و عده اي هم ميگويند که مجموع من حيث مجموع است يعني که تک تک انبياء کتاب نداشتند ولي برخي داشتند و صاحب الميزان چنين نظري دارد و ميفرمايد مقصود اين است که مجموع پيامبران داراي کتاب بودند ولو اينکه در اين مجموعه چند پيامبر هم کتاب نداشته باشند . و بنظر من نظريه اول مرجح است و ما تا دليل محکم نداشته باشيم از ظاهر آيات نميتوانيم عدول کنيم ، ميشود اين احتمال را مطرح کرد که مراد مجموع من حيث المجموع است ولي ظاهر کلام اين است که هم معهم دارد و هم نبيين دارد و اگر دليل داشته باشند ميتوانند بگويند که مجموع من حيث المجموع است ولي تا زمانيکه دليل نداريم نميتوانيم چنين حرفي بزنيم و به ظاهر آيه استدلال ميکنيم . گروه پاسخ به شبهات، ايا ايه 44سوره مائده ديدگاه علامه طباطبائي را تاييد نمي کند :( إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَ نُورٌ يحْكُمُ بهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَ الرَّبَّنِيُّونَ وَ الاَحْبَارُ بِمَا استُحْفِظوا مِن كِتَبِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شهَدَاءَ فَلا تَخْشوُا النَّاس وَ اخْشوْنِ وَ لا تَشترُوا بِئَايَتى ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَن لَّمْ يحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئك هُمُ الْكَفِرُونَ) که در اين ايه حضرت موسي (ع) و همه انبياي پس از او تا بعثت حضرت عيسي(ع) پيرو شريعت ايشان و طبق ان براي يهوديان حکم مي کردند. در صورتي که اگر نظر جناب رباني گلپايگاني مورد قبول باشد،پس بايد بعد از حضرت موسي ، تک تک پيامبران بعد از ايشان تا زمان حضرت عيسي کتاب داشته باشند، در حالي که چنين نيست؟لطفاً توضيحي در اين زمينه بفرماييد؟ جواب نظر: باسلام دوست گرامي؛ با تشكر از دقت و پيگيري شما، حضرت آيت الله رباني در برنامه قبل از اين برنامه يعني «مائده آسماني (وحي) 4» اين نظريه خود را بيان داشته اند و به آيه اي كه شما فرموديد هم اشاره نموده اند كه اگر دقت شود مشكلي كه بيان داشتيد حل خواهد شد ايشان در جمع بندي ميان اقوال مختلف به اين صورت بين همه اقوال آشتي ايجاد مي كنند: «از شواهد و قرائن و حتي اعتبارات عقلاني در باب نبوت روشن ميشود که عموم انبياء الهي داراي کتاب بودند ولي ما بايد کتب مربوط به شريعت را که هدايت مردم را در برداشته است دو دسته کنيم که يکدسته کتب مادر و اساسي و محور بوده که پيامبران اولي العزم داراي چنين کتابهايي بودند مثلاً از حضرت آدم تا حضرت نوح و از حضرت نوح تا حضرت ابراهيم و از حضرت ابراهيم تا حضرت موسي و از حضرت موسي تا حضرت عيسي و از حضرت عيسي تا پيامبر اکرم ، يعني در برهه ها و مقطع هاي مهم تاريخي است و کتبي که در اين مقاطع مدار و محور بوده است و انبيائي که بعد مي آمدند بر اساس اين کتب به امر هدايت و تبليغ ميپرداختند و اينها کتاب شريعتي را که پيامبر اولي العزم آورده است تبليغ ميکردند . اما در کنار اين کتب مادر، هر يك از پيامبران متناسب با زمان، مکان، موقعيت و شرائط خود کتبي اختصاصي هم داشتند که براي هدايت به آن نيازمند بودند.» بنابراين در آيه 213 بقره كتب اختصاصي و تك تك انبيا بيان شده است و در آيه 44 مائده منظور كتاب مادر و اساسيي است كه بر امت يهود نازل شده يعني همان تورات. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
14 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 26 مرداد 92 - 08:24:20
با سلام در مورد ايه213سوره بقره ان دسته از مفسراني که گفتند که: ضمير معهم دلالت ميکند که هر پيامبري کتابي دارد و در آن کتاب حقايق بيان شده چه کتاب بزرگي بوده و يا کوچک باشد و خواه مدون باشد و يا مدون نبوده باشد و معجزه بوده باشد و يا نبوده باشد، مثل رشيد رضا؛ خب ايشان درباره قسمت اول ايه يعني (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً ) مي گويند که استادم يعني شيخ محمد عبده رايش اين بود که فعل کان در ابتداي ايه منسلخ از زمان گذشته است و بر همه زمانها دلالت مي کند، چنانچه در ايه( و کان الله عزيزاً حکيما، ايه 19سوره فتح) منسلخ از زمان است. که مفسراني که به اين ديدگاه اشکال دارند ، مي گويند که انسلاخ فعل کان از زمان گذشته ، به قرينه نياز دازد و در ايه 19سوره قتح قرينه وجود دارد و ان نزاهت خداوند و اوصاف کمالي ايشان از زمانمندي است، ولي در اين ايه يعني 213سوره بقره نه تنها قرينه اي بر وفاق نيست، بلکه شاهد بر خلاف هم هست و ان ترفيع بعثت انبيا بر وحدت امت است که براي خاتمه بخشيدن به اختلافات مردم است. در حالي که از استاد رباني در مورد اين فسمت از ايه نظري ارائه نشده است که ايا ايشان نيز هم عقيده با رشيد رضا هست يا نه؟ همچنين از کجاي ايات قران استفاده مي شود که حضرت ادم(ع) از پيامبران اولوالعزم مي باشد که استاد رباني فرموده اند که از زمان حضرت ادم تا زمان حضرت نوح ، کتاب اساسي و مادر مثل تورات و انجيل و قران بوده است؟ اگر کتاب مادر و اساسي مثل کتب حضرات نوح و ابرهيم و موسي و عيسي و پيامبر اسلام قبل از حضرت نوح بودند، خداوند بايد در ايه 13سوره شوري از کتاب حضرت ادم نامي مي برد ، در حالي که چنين نيست و به قول علامه طباطبائي اين ايه يعني ايه13سوره شوري در مقام امتنان و بيان ان است که شريعت اسلام، ضمن در برداشتن معارف و احکام اختصاصي، مفاد شرايع پيشين را نيز داراست و هنگام تبين چنين مقامي، ذکر همه شريعتها لازم است، بنابراين اگر غير از شرايع ياد شده، شريعت ديگري نيز مي بود، بايد از ان نام برده مي شد. همچنين سوالي در روزهاي قبل پرسيدم که هنوز جوابي ارسال نشده است که بدين صورت است: در مورد ايات 37تا38سوره احزاب که درباره قضيه زيد بن حارثه صحبت مي کند، استدلال شده است که منظور در اين ايه زيد بن حارثه نيست بلکه در زبان عرب زيد و عمر و بکر و ... يک حانشين گرامري است نه معرفه انساني. لطفاً توضيحاتي ارائه کنيد. جواب نظر: باسلام دوست گرامي؛ سوالات تفسيري خود را همچنانكه قبل از اين هم گفته شد به آدرسهاي كه در جواب نظر 11 داده شده مراجعه نماييد و يا به برنامه زنده آيت الله رباني زنگ زده و از خود ايشان سوال كنيد. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
15 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 30 دي 92 - 09:08:34
سلام در آيه 15قصص واژه (فَوَكَزَهُ) به کار رفته است ، تفاوت آن با قتلت چيست؟ جواب نظر: با سلام
دوست گرامي
فوکزه به معناى طعن و دفع و زدن با تمامى كف دست مى باشد يعني موسى (ع) آن دشمن را با تمام كف دست و مشت زد و يا دفع كرد و او هم مرد. از همين تعبير استفاده مى شود كه: قتل مزبور عمدى نبوده، زيرا اگر عمدى بود به جاى" وكزه" مى فرمود: فقتله
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
|