* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 05 مهر 1386 | تعداد بازديد: 5544 | |
بررسي حديث قرطاس 01 | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: بررسي حديث قرطاس 01 شبكه سلام : 12 مهر 1386 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * استاد حسيني قزويني ما در جلسه گذشته، اشاره كرديم از قول يكي از شخصيتهاي بزرگ علمي أهل سنت، جناب آمدي كه گفتند: كان المسلمون عند وفات النبي (عليه السلام) علي عقيدة واحدة و طريقة واحدة. مسلمانها در زمان رسول الله بر يك عقيده و بر يك روش بودند. تا اينكه اختلافات ميان صحابه، مهاجرين و انصار ايجاد شد. و بعد ايشان اولين اختلافي را كه اشاره ميكند، ميگويد: كاختلافهم عند قول النبي في مرض موته إئتوني بقرطاس اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي. اختلاف سنگيني كه افتاد ميان صحابه، آن زماني بود كه نبي مكرم فرمودند: به من كاغذي بدهيد كه براي شما چيزي بنويسم كه راه گمراهي را براي هميشه به روي شما ببندد. با اينكه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) از اوائل بعثت، نسبت به قضيه خلافت بعد از خويش و جانشينياش اهتمام داشتند، در سال سوم هجرت بعد از نزول آيه شريفه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ فرمود: علي، جانشين، خليفه و وصي من است. در قضيه خيبر، قضيه خندق، قضيه يمن اشاره داشت: علي ولي كل مؤمن بعدي. تا اينكه اوج اين مسأله در غدير خم در آن مجمع 100 هزار شركت كننده، آقا أمير المؤمنين (عليه السلام) را براي خلافت نصب فرمود و 3 شبانهروز از مردم بيعت گرفت و در پيشاپيش مردم، جناب ابوبكر و جناب عمر اين عبارت را داشتند: هنيئا لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة. مرحوم علامه اميني (ره) اين قضيه را از شصت دو مصدر از مصادر أهل سنت نقل ميكند. با تمام اين حال نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) احساس كرد دستهايي در كار است كه براي انصراف خلافت و امامت از آقا امير المؤمنين (عليه السلام) و توطئههاي است كه نگذارند حضرت علي (عليه السلام) منصب خلافت و امامت را به دست بگيرد. لذا در آخرين لحظات زندگياش تصميم گرفت كه چيزي را مكتوب بنويسد تا راه توجيح و فرار براي أحدي باقي نماند و لذا فرمودند: كاغذي و قلمي براي من بياوريد تا بنويسم چيزي را كه بعد از من گمراه نشويد. هيچ كتابي از كتب روائي، تفسيري و تاريخي از أهل سنت نميبينيم كه اين قضيه را نياورده باشد. مخصوصاً صحاح سته و در رأس آن صحيح بخاري و صحيح مسلم با اسانيد متعدد اين روايت را آوردهاند. آقاي بخاري (متوفاي 256 هجري) در صحيحش در هفت مورد حديث قرطاس را نقل كرده است. صحيح بخاري، ج4، ص31، ح3053، كتاب الجهاد و السير، باب776 و ج5، ص137، ح4431 و ج4، ص66، ح3168 و ج1، ص36، ح114 و ج7، ص9، ح5669 و ج8، ص61، ح7366 ـ صحيح مسلم، ج5، ص75، ح4124 و ... من يك توضيح مختصر درباره اين حديث از خود صحيح بخاري كه در نزد برداران أهل سنت از صحيح مسلم هم اعتبارش مقدارش بالاتر است. از إبن عباس نقل ميكند كه گفتند: عَنِ إبن عَبَّاس رضي الله عنهما أَنَّهُ قَالَ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَي حَتَّي خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و سلم وَجَعُهُ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَقَالَ: إئْتُونِي بِكِتَاب أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا. فَتَنَازَعُوا وَ لاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و سلم. قَالَ: دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ. وَ أَوْصَي عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَث: أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَ أَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ. وَ نَسِيتُ الثَّالِثَةَ. روز پنجشنبه، چه روز پنجشنهاي! بعد إبن عباس گريه كرد. به قدري گريهاش تند بود كه حتي ريگها را خيس كرد ... . صحيح بخاري، ج4، ص31، ح3053، كتاب الجهاد و السير، باب هل يستشفع إلي أهل الذمة و معاملتهم البته در صحيح مسلم اينگونه آمده است: ثم جعل تسيل دموعه علي خديه كأنها نظام اللؤلؤ. اشك إبن عباس آنچنان بر گونههايش جاري بود و قطره قطره ميريخت؛ همانند دانههاي مرواريد روز پنجشنبه بيماري نبي مكرم شدت گرفت، آن حضرت فرمود: صحيح مسلم، ج5، ص76، ح4124 (شارحين صحيح بخاري؛ مخصوصاً عيني ميگويد: إئتوني بكتاب، ولي در صحيح مسلم آمده است: بكتف و دواة) كتابي به من بدهيد تا چيزي بنويسم كه براي ابد راه گمراهي را بر شما ببندد. كساني كه نزد پيامبر بودند، به نزاع پرداختند. در حاليكه هر گونه نزاع در نزد پيامبر ممنوع است. گفتند: پيامبر هذيان ميگويد. حضرت فرمود: مرا رها كنيد. آنچه كه من در او هستم، بهتر است از آنچه كه مرا به آن دعوت ميكنيد. البته إبن حجر ميگويد: إن الذي أشرت عليكم من الكتابة خير مما تدعونني من عدمها. اين دستوري كه من دادم، بهتر است از اينكه شما اصرار داريد چيزي نوشته نشود. در روايت ديگر در صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 137، حديث 4431 دارد: فَذَهَبُوا يَرُدُّونَ عَلَيْهِ. افرادي كه در خانه رسول اكرم بودند، سخن آن حضرت را ردّ ميكردند. در روايت ديگر دارد: فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ. هم اختلاف و هم هياهو كردند. درباره كلمه لغط، إبن اثير در النهاية في غريب الحديث، جلد 4، صفحه 257 ميگويد: اللغط: صوت و ضجة لا يفهم معناها. صدا و ضجهاي است كه معنايش معلوم نيست. جوهري در صحاح اللغة، جلد 3، صفحه 1057 ميگويد: اللغط بالتحريك الصوت و الجلبة. صدا، هياهو و فرياد است. همينطور جناب زبيدي در تاج العروس، جلد 10، صفحه 399 و إبن منظور در لسان العرب، جلد 7، صفحه 391 همين تعبير را دارد و جناب عيني هم در عمدة القاري في شرح صحيح بخاري، جلد 18، صفحه 63 ميگويد: قوله: «و لغطهم» اللغط بفتح الغين المعجمة و بالطاء المهملة: الصوت و الصياح. يعني سر و صدا كردند و فرياد زدند. آيا اين برخورد صحابه با عدالت صحابه همخواني دارد يا نه؟ حضرت فرمود: قوموا عني، لا ينبغي عندي التنازع. از پيش من دور شويد. شايسته نيست كه پيش من سر و صدا شود. فخرج إبن عباس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله و بين أن يكتب ... ابن عباس بيرون آمد و گفت: مصيبت و تمام مصيبتهاي (ريشه تمام مصائب) اسلام همان بود مانع نوشتن رسول الله شدند. ابن حجر عسقلاني در فتح الباري دارد: و قوله و قد ذهبوا يردون عنه يحتمل أن يكون المراد يردون عليهاي يعيدون عليه مقالته و يستثبتونه فيها. فتح الباري في شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص102 اين ردّ سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، اختلاف نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و نزاع، سر و صدا و هياهو نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و نسبت هذيان دادن به آن حضرت، مسألهاي كه زيبنده صحابه، مهاجرين و انصار نبود. كلمه لغط يعني به معناي هياهو كه در رأس اين هياهوها مشخص است كه چه كساني بودهاند. ما ميبينيم كه حتي در خود صحيح بخاري آمده است كه جناب عمر وقتي ديد دو نفر در مسجد هياهو ميكند، به صائب بن يزيد دستور داد اينها را نزد من بياورد تا آنها را تازيانه بزنم: عَنِ السَّائِبِ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: كُنْتُ قَائِمًا فِي الْمَسْجِدِ فَحَصَبَنِي رَجُلٌ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ: اذْهَبْ فَأْتِنِي بِهَذَيْنِ. فَجِئْتُهُ بِهِمَا. قَالَ: مَنْ أَنْتُمَا أَوْ مِنْ أَيْنَ أَنْتُمَا؟ قَالاَ: مِنْ أهل الطَّائِفِ. قَالَ: لَوْ كُنْتُمَا مِنْ أهل الْبَلَدِ لأَوْجَعْتُكُمَا، تَرْفَعَانِ أَصْوَاتَكُمَا فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و سلم. صحيح بخاري، ج1، ص121، كتاب الصلاة، باب83، باب رَفْعِ الصَّوْتِ فِي الْمَسَاجِدِ، ح470 و عبد الرزاق دارد: فدخل عمر المسجد ذات يوم فإذا هو برجل قالت: إرتفعت أصواتهما، فأدرك أحدهما فضربه. روزي عمر بن الخطاب وارد مسجد، دو نفر با صداي بلند حرف ميزدند. يكي از آنها را گير آورد و با شلاق زد كه چرا صداي خودتان را در مسجد بلند ميكنيد. اگر در مسجد صدا بلند كردن اينچنين باشد، در محضر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) تكليف كاملاً روشن است. * * * * * * * آقاي هدايتي هدف پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از نوشتن اين مطلب چه بوده است؟ از بيان مطلب كه بعداً فرمودند، استفاده ميكنيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميخواستند امتشان به گمراهي نروند. ولي چرا اصرار داشتند كه اين مطلب نوشته شود؟ آيا در كتب أهل سنت مطلبي در اين زمينه وجود دارد كه موافق نظر اماميه و پيروان مكتب أهل بيت (عليهم السلام) باشد؟ استاد حسيني قزويني مدت يك سالي است كه مقالهاي تحت عنوان حديث قرطاس در سايت رسمي أهل سنت سيستان و بلوچستان وجود دارد كه اگر اين برنامه ادامه داشت، به نقد اين مقاله خواهيم پرداخت. مطالب بياساس و دروغ و إفتراء و عاري از دليل كه در اين مقاله آمده است. حتي به ساحت امير المؤمنين (عليه السلام) نيز در اين مقاله جسارت شده است. ما تك تك اينها را بررسي ميكنيم تا هم نويسنده اينها و هم آنهايي كه اينچنين مقالههاي سخيف را در سايتهاي اينترنتي قرار ميدهند به اميد اينكه خدمتي بكنند و يا توجيه كنند، روشن خواهد شد. اما اينكه هدف نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) چه بود؟ در خود روايات أهل سنت به اين اشاره شده است. در حقيقت دو تا مسأله اساسي كه يكي از آنها در صحاح سته و ديگري در مسانيد ديگر وجود دارد. در كتابهاي مثل معجم كبير طبراني، مسند احمد و ... . در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است حضرت فرمود: چيزي بنويسم كه براي ابد شما را از گمراهي بيمه كند. يعني ميخواهد يك برنامه اساسي را بنويسد كه اگر امت به آن عمل كنند، هيچوقت گمراه نخواهند شد. در جاي جاي صحيح بخاري و صحيح مسلم كه حديث قرطاس آمده، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) اين مسأله را تذكر دادهاند كه هدف من از نوشتن اين نامه، بستن راه گمراهي براي شما است. نكته دوم در مسند احمد، جلد 1، صفحه 293 آمده از قول إبن عباس: لما حضر رسول الله صلي الله عليه و سلم قال إئتوني بكتف أكتب لكم فيه كتابا لا يختلف منكم رجلان بعدي. من چيزي براي شما بنويسم كه حتي بعد از من دو نفر هم با هم اختلاف نكنند. در حقيقت اين وصيتنامه چيزي بود كه راه هرگونه اختلاف را بر روي امت ميبست. اين روايت را معجم كبير طبراني، جلد 11، صفحه 30 نيز نقل كرده است. روايتي ديگري را طبراني در همان صفحه آورده است: إئتوني بكتف أكتب لكم كتابا لا تختلفوا بعدي أبدا. كاغذي بدهيد تا بنويسم چيزي را كه امت بعد از من اختلاف نكنند. پس دو نكته اساسي در هدف نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) در اينجا مراد است: 1. گمراهي براي هميشه بر روي امت بسته و مانع انحراف باشد.2. مانع هرگونه اختلاف باشد. آنچه كه ما از اين روايت برداشت ميكنيم و در واقع عقيده شيعه بر اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در اين نامه ميخواست همان چيزي را كه قبلاً در حديث ثقلين بيان كردهاند و فرمود: إني تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر كتاب الله حبل ممدود من السماء إلي الأرض و عترتي أهل بيتي و لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما. صحيح ترمذي، ج5، ص328، ح3874 و تفسير إبن كثير، ج4، ص113 مردم من چيزي را در ميان شما ميگذارم كه اگر عمل كنيد، هر گز گمراه نخواهيد شد. مشخص است كه مراد رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) اين بود كه هم توصيه به كتاب كند و هم توصيه به أهل بيت (عليهم السلام). يا حتي نام أهل بيت (عليهم السلام) را هم در اينجا بنويسد. لذا اين عبارت آقاي عمر كه ميگويد: حسبنا كتاب الله. به نظر من خواست يك ردّي بر سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) داشته باشد كه اگر ميخواهي ما را به كتاب الله و أهل بيت (عليهم السلام) توصيه كني، كتاب ما را كفايت ميكند، نيازي به أهل بيت (عليهم السلام) نداريم. آنچه كه از مجموع اين روايات ما استفاده ميكنيم، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) ميخواست بحث امامت و يا اسامي أهل بيت (عليهم السلام) را براي مردم بيان كند. يا در همان روايت صحيح بخاري و صحيح مسلم كه حضرت فرمود: خلفاي من، بعد از من 12 نفر هستند. در اين حديث، علماء أهل سنت دچار حيرت شدهاند و نميتوانند معناي 12 نفر را درك كنند، شايد نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) ميخواست اسامي آنها را بيان كند. حالا من دعوت ميكنم از جوانان عزيز أهل سنت و هم از وهابيوني كه حاضرند چند دقيقهاي حرف بدون تعصب را از علماي خودشان بشنوند. آقاي نووي متوفاي 676 كه از شخصيتهاي برجسته أهل سنت و شارح صحيح مسلم است، ميگويد: فقد اختلف العلماء في الكتاب الذي هم النبي (صلي الله عليه و سلم) به فقيل أراد أن ينص علي الخلافة في إنسان معين لئلا يقع نزاع و فتن. علماء اختلاف دارند كه هدف پيامبر از نوشتن نامه چه بود؟ برخي گفتهاند پيامبر ميخواست صراحتا بنويسد كه خليفه بعد از من چه كسي است تا هيچ نزاعي و فتنهاي بعد از پيامبر برنخيزد. آقاي إبن حجر عسقلاني، متوفاي 852 مينويسد: و قيل بل أراد أن ينص علي أسامي الخلفاء بعده حتي لا يقع بينهم الإختلاف. قاله سفيان بن عيينة. پيامبر ميخواست اسامي خلفاي بعد از خودش را نام ببرد تا اختلافي بين آنها ايجاد نشود. اين نظر آقاي سفيان بن عيينه است. فتح الباري في شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج1، ص186 ـ عمدة القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج2، ص171 همچنين آقاي عيني از آقاي خطابي نقل كرده است: قال الخطابي: يحتمل وجهين. أحدهما: أنه أراد أن ينص علي الإمامة بعده فترتفع تلك الفتن العظيمة كحرب الجمل وصفين. پيامبر ميخواست امام بعد از خود را معين كند تا اين فتنههاي بزرگ مثل قضيه جنگ جمل و صفين پيش نيايد. عمدة القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج2، ص171 جالب اين است كه قسطلاني در إرشاد الساري شرح صحيح البخاري، جلد 1، صفحه 207 ميگويد: إكتب لكم كتاباً فيه نص علي الأئمة بعدي. من كتابي بنويسم كه در آن تصريح كرده باشم ائمه بعد از خودم را. و همچنين جناب كرماني، مشهور به شمس الأئمه كه كتابي دارد در شرح صحيح بخاري به نام الكوكب الدراري في شرح صحيح البخاري، جلد 2، صفحه 172 يك تعبير زيبائي دارد: أراد أن يكتب إسم الخليفة بعده لئلا يختلف الناس و لا يتنازعوا. پيامبر اراده كرد كه اسم خليفه بعد از خودش را بنويسد تا مردم اختلاف و تنازع نكنند. آقاي احمد امين مصري، متوفاي 1373 كه از شخصيتهاي بلندآوازه معاصر ما نيز هست، بعد از تحقيق و بررسي به اين نتيجه رسيده است: و قد أراد الرسول في مرضه الذي مات فيه أن يعن من يلي الأمر من بعده. يوم الإسلام، ص41 پيامبر اكرم ميخواست امام بعداز خودش را معين كند تا راه اختلاف بسته شود. و خود جناب خليفه دوم در عبارتي كه آقاي إبن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد 12، صفحه 20 آورده، صراحت دارد: و لقد أراد في مرضه أن يصرح بإسمه فمنعت من ذلك إشفاقا و حيطة علي الإسلام. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دكتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: پويان -
تاريخ: 09 اسفند 86 - 00:00:00
سلامنظر استاد درباره اين نقد چيست ؟http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?t=10137&page=2از پست 20 به بعدمتشکرم |
2 |
نام و نام خانوادگي: عباس معتقدي -
تاريخ: 27 ارديبهشت 87 - 00:00:00
با سلام اهل سنت مي گويند كه تمام اسناد اين حديث به ابن عباس باز مي گردد در حالي كه اين عباس آن وقت ده ساله بوده است و قطعا در آن مجلس تعداد زيادي از اصحاب كبير السن حضور داشته اند و هيچ يك در باره اين واقعه سخني نگفته اند ! آيا مي شود بفرمايبد كه در آن مجلس چه كساني بوده اند ؟ آيا از اهل بيت مانند حضرت علي و نيز زنان پيامبر و غيرهم نيز كسي حضور داشته اند يا خير؟ آيا غير از ابن عباس ديگران نيز اين حديث را بدون واسطه نقل كرده اند كه در صحاح مورد قبول اهل سنت نيز آورده شده باشد؟ با تشكر جواب نظر: دوست گرامي به تمامي سؤالات شما ، در هما مبحث حديث قرطاس پاسخ داده شده است ؛ لطفاً به اين آدرسها مراجعه بفرماييد : http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=23 http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=74 http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=28 http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=25 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
3 |
نام و نام خانوادگي: رضا نعمتيان -
تاريخ: 02 آذر 89 - 13:09:59
رحمت خدا به شما که شفاف سازي ميکنيد.اقايان اهل تسنن در اين مورد لال شدن وجوابي ندارند |
4 |
نام و نام خانوادگي: باوي -
تاريخ: 19 فروردين 91 - 01:35:04
خيلي متشکريم ولي اين تحليل وتفسير زياد قوي و شديد نبود |
5 |
نام و نام خانوادگي: parsa -
تاريخ: 29 تير 91 - 01:54:24
با سلام آقا خدا شمارو و سايت اسلام تكس دات آر آر رو خير دنيا و آخرتي بده. از جمع بندي تحليل دو تا سايت خيلي چيزا دستگيرم شد. هميشه و همچنان موفق باشيد. ياعلي مدد/تا كور شود هر انكه نتواند ديد |
6 |
نام و نام خانوادگي: مهدي محلاتي -
تاريخ: 22 بهمن 92 - 14:26:15
حديث قرطاس يک حديث جعليست هر چند که در کتب سنت تصحيح شده باشد. بنا به دلايل ذيل: اولا آيه اکمال دين قبل از اين واقعه رخ داده و به قول شيعه امام علي به خلافت منصوب شده پس ديگر اين چه مسئله ايست که بيانش سبب نجات امت است و عدم بيانش گمراهي امت را در پي دارد. پس اين حديث با کتاب خدا تعارض دارد زيرا در اين صورت دين هنوز تکميل نشده است . ثانيا مگر شيعه نميگويد که امام علي در غدير به خلافت منصوب شد پس قرطاس ديگر چه معني ميدهد اگر شما قرطاس را اينگونه تفسير ميکنيد که پيامبر ص ميخواستند حکم جانشيني علي ع را بنويسند پس شما هم واقعه غدير را به عنوان نصب قبول نداريد و بدين وسيله آن را زير سؤال ميبريد و الا ديگر نيازي به قرطاس نيست زماني که پيامبر در واقعه غدير و با حضور بيش 120 هزار نفر علي ع را به خلافت منصوب کرده است!!!!!! ثالثا جناب عمر آن زمان که خليفه نبود و هيچ قدرتي نداشت که ديگران آن چنان از وي بترسند که همگي ساکت ميشوند و حتي امام علي ع نيز کاري نميکند آيا فرمان عمر بر فرمان رسول ارجحيت دارد؟ رابعا مگر ميشود که پيامبر سفارشي به اين مهمي را فقط به دليل آنکه چون عمر ممانعت کرد ترک گويد و تسليم شود و العياذ بالله قهر کند و بگويد همه بريد بيرون.!!!!!! خامسا: منابعي که حديث قرطاس را ذکر ميکنند اعتراف ميکنند که پيامبر پس از اين واقعه تاچند روز زنده بود و حتي اندکي بهبود يافت و به مسجد رفتند پس چرا آن را مجددا بازگو نکردند!!!!!!!! پس بياييد که براي عقلهاي خود احترام قائل شويم و حديثي را به مجرد اينکه در کتابي نقل شده و تصحيح شده باشد نپذيريم . و احاديث بايد تعارضي با قرآن نداشته باشند و نيز از نظر عقلي منطقي و معقول باشند . حديث قرطاس هم با قرآن و هم با عقل و منطق تعارض دارد. جواب نظر: باسلام
دوست گرامي؛ اين حديث در بردارنده مطلب جديدي نبوده تا آن را موجب كمال دين بدانيد و آن را در تعارض با آيه قرآن قلمداد نماييد، با مراجعه به روايات ديگري كه در آنها «لن(لا) تضلوا بعدي» آمده معنا و منظور از اين حديث روشن مي شود. اين الفاظ فقط در دو مورد ديگر بكار رفته است:
1- در حديث ثقلين « اني تارك فيكم الثقلين... »
2- در حديث: «ألا أدلكم على من إذا تمسكتم به لن تضلوا بعدي قالوا بلى يا رسول الله قال هذا علي فأحبوه بحبي وأكرموه بكرامتي فإن جبريل أمرني بالذي قلت لكم» (نزهة المجالس، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوري الوفاة: 894 هـ ، ج 2، ص 421، دار المحبة بيروت 2001 ، تحقيق عبد الرحيم مارد يني ؛ سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي ، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي العاصمي المكي الوفاة: 1111هـ ، ج 3، ص 40، دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض)
با اين وجود مي توان فهميد كه منظور از آن همان ولايت حضرت علي عليه السلام بوده كه قبلاً بطور شفاهي گفته شده بود و بيعت هم اخذ شده بود ولي در اينجا همان را مي خواستند مكتوب نمايند، تا در تاريخ ثبت شود. چنانكه بسياري از علماي اهل سنت نيز بر آن اذعان نموده اند كه در پايان متن بالا به سخنان آنها تصريح شد. نكته ي قابل توجه ديگر اين است كه در واقعه غدير، بعد از بيان حديث غدير حرف از «لن تضلوا» نشد ولي در همان خطبه وقتي حديث ثقلين را بيان فرمود حرف از «لن تضلوا» بود چون ممكن است دين كامل شده باشد ولي در صورتي اين دينِ كامل، عدم گمراهي را مي تواند تضمين كند كه افراد به آن متمسك شوند لذا در هرسه روايت مي گويد اگر تمسك جستيد گمراه نمي شويد با اين توضيح سرّ اين كلمه معلوم مي شود و بين اين حديث با «آيه اكمال» تناقضي نخواهد بود.
بين نصب وصي با مكتوب كردن هم فرق است نصب وصي موجب اكمال دين است چه مكتوب شود و چه مكتوب نشود لذا در واقعه غدير بمحض نصب ولايت حرف از «اكمال» شد با آنكه مكتوب نشده بود ولي در بحث قرطاس اگر بحث «لن تضلوا» شد بخاطر كلمه كليدي «ان تمسكتم» بود كه قبل از آن گفته شده بود و الا اگر تمسك نباشد حتي در صورت مكتوب شدن هم هدايتي در كار نخواهد بود چون «لن تضلوا» مشروط به «ان تمسكتم» است.
3- اعتراض عمر در مساله قرطاس موجب از بين رفتن اثر اين عمل رسول الله صلي الله عليه و آله شد چون رسول الله صلي الله عليه و آله قصد داشتند نام اوصياي الهي بعد از خود را مكتوب نمايند تا بهانه اي براي فرصت طلبان در غصب خلافت نماند ولي عمر برغم حيات رسول الله حسارت كرده و سخن ايشان را بي مورد دانست و گفت: «حسبنا كتاب الله» با اين حال ايشان چه اميدي بايد براي عملي شدن سخن مكتوب خود بعد از رحلت مي داشتند چون همينها كه در حضور ايشان اينگونه سخن ايشان را - با وجود تصريح قرآن به الهي بودن سخنان ايشان - زير سوال مي برد چگونه بعد از رحلت ايشان اين كار را نكنند؟ مضاف بر اينكه خود رسول الله صلي الله عليه و آله در آنجا حضور داشتند و مي توانستند از سخن خود دفاع كنند ديگر نيازي به دخالت حضرت علي عليه السلام نبود مضاف به اينكه ممكن است ايشان آن لحظه در آنجا حضور نداشته اند يا سر رسول الله در دامن ايشان بوده باشد و از انجام اين كار معذور بوده اند و... جواب دو سوال آخرتان هم با توضيحات بالا معلوم شد.
عجيب است جنابعالي بجاي اينكه عمل فردي را كه تواتر اخبار بر فضاحت آن دلالت دارند رد كنيد بحث را به حاشيه مي كشيد و مي خواهيد با تفسير متعصبانه اي كه ارائه داده ايد ما دست از حديث متواتر برداريم! آيا اين غير از جهالت و لجاجت است؟ آيا وقت آن نرسيده كه بجاي پرداختن به حاشيه، دست از اين لجاجت برداريد و حقيقت را بپذيريد؟.
السلام علي من اتبع الهدي
گروه پاسخ به شبهات
(1) |
7 |
نام و نام خانوادگي: مهدي محلاتي -
تاريخ: 02 اسفند 92 - 11:09:12
اگر بنده لجباز باشم پس لعنت خدا و ملائکه بر من . خدمت شما عرض کردم . سه ملاک براي پذيرفتن احاديث شرط است 1- حديث با قرآن معارض نباشد 2- حديث باعقل و منطق معارض نباشد 3- سند حديث صحيح باشد. اگر حديثي يکي از اين سه شرط را نداشته باشد بايد در آن ترديد کرد. به خداي متعال جعلي بودن اين حديث واضح است . براي اثبات اين مدعا کافيست که اندکي تامل کنيم که چگونه ممکن است پيامبر ص و اهل بيت و صحابه در مقابل عمر کم بياورند ؟!!! و پيامبر نيز در نهايت تسليم شود و کسي هم ديگر در اين مورد از پيامبر سؤالي نکند که چه خواستند بنويسند؟!!!! و چرا پيامبر ص بعد از اينکه کمي بهبود يافتند و به مسجد رفتند آن چيزي که ميخواستند بازگو کنند بازگو نکردند و ننوشتند؟؟؟؟؟؟ شما بعد از 1400 سال نشسته ايد سفسطه بافي ميکنيد و ميگوييد ما فهميديم ولي اهل بيت ع و صحابه نفهميدند؟!!!! بابا کافيست اين همه تعصب من مثل خود شما يک شيعه هستم ولي چون خداوند نجاست تعصب را از من دور کرده پس از اندکي تحقيق واقعيت را دريافتم . و اکنون با قلبي مطمئن و در پيشگاه الله متعال سوگند ياد ميکنم که خلافت سياسي پس از پيامبر ص براي کسي منصوص نيست بلکه امريست مشورتي وامرهم شوري بينهم ... ولعنت الله بر من اگر از دروغگويان باشم. حال شما جرات ميکنيد چنين قسمي راجع به نص خلافت ياد کنيد و خود را لعنت کنيد چنانچه از دروغگويان باشيد؟!!!! جواب نظر: با سلام
دوست گرامي اولا:مشخص نشد مذهب شما چيست؟! اگر شيعه هستيد پس چطور اعتقاداتت بر خلاف شيعه است که اين امر در نوشته هايت مشهود است لذا لازم نبست تقيه کرده و خود را شيعه بدانيد چون اين چيزها که شما مطرح مي کنيد تمام برخلاف عقايد شيعه هست پس به دروغ خود را شيعه نناميد ثانيا: شما که خود را مدافع اهل سنت مي دانيد وقتي از مباني آنها آگاه نيستيد چطور به خود اجازه مي دهيد چيزي را در دفاع از آنها مطرح کنيد که حتي آنها نيز به آن اعتقاد ندارند.چون مطلبي را که درباره عرضه روايات به قرآن گفتيد خود اهل سنت چنين چيزي را قبول ندارند و تمام روايات عرض بر قرآن را جعلي مي دانند. شما گفتيد حديث نبايد با عقل معارض باشد و با اين حرف حديث قرطاس را مي خواهيد رد کنيد، در حالي که چنين نيست حتي علماي اهل سنت چنين برداشتي را در مورد اين روايت را ندارند حتي خيلي از علماي اهل سنت وقتي با رواياتي که منجر به تجسيم خداوند مي شود نمي گويند چون مخالف عقل است پس مردود است بلکه مي گويند در اين خصوص به ظاهر روايت بايد عمل شود چون تاويل را که مسئله عقلي است قبول ندارند . اما شرط سوي که گفيتد بله اين درست است بايد روايت صحيح السند باشد اين از اعتقادات اهل سنت است يکي از راههاي صحت روايت بودن آن در صحيحين است که بدون بررسي سند روايت پذيرفته مي شود روايت قرطاس نيز در اين شرط را دارد شايد شما خبر نداريد و يا خود را به آن راه زديد ثالثا:چه کسي گفته پيامبر صلي الله عليه و آله نزد برخي صحابه کم آورد بلکه حضرت همان کاري را کرد که خداوند با شيطان کرد وقتي تمرد کرد او را طرد کرد پيامبر (ص) نيز برخي را با لفظ قوموا عني، بيرون کرد اگر با اين استدلال که پيامبر (ص) کوتاه آمد و کاري نکرد بخواهيد برخي صحابه را تبرئه کنيد اول بايد به خداوند اشکال بکنيد که چطور در مقابل اين همه افراد معصيت کار که هر روز مخالفتش مي کنند، در همان محلي که معصيت مي کنند آنها را مجازات نمي کند آيا اين به اين معنا است که خدا کم آورده است؟! ثالثا:همچنانکه در روايت آمده است صحابه در مقابل اين کار عمر به نزاع پرداختند فَتَنَازَعُوا ولا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ..دعوا كردند با اينكه سزاوار نيست در نزد پيامبران دعوا كنند! لذا اگر اميرمؤمنان عليه السلام نيز جواب آنها را مىداد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مىورزيد، مجبور بود كه با آنها به نزاع بپردازد و نزاع و درگيرى در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله شايسته نبود؛ از اين رو اميرمؤمنان عليه السلام منتظر فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله ماند و از نزاع و درگيرى با اهانت كنندگان و بلند كردن صداى خود در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله خوددارى كرد. يعنى پاسخ دادن (در حضور رسول خدا) عملى ناپسند بود و اميرمومنان قطعا چنين عمل ناپسندى را انجام نمىدادند. رابعا: اما اينکه اشکال مي کنيد چرا پيامبر (ص) ننوشت اين بي اطلاعي و عدم دقت شما را مي رساند چون پيامبر (ص) بعد اينکه ديدند به ايشان نسبت هذيان مي زنند ديگر فايد اي نديدند تا بنويسند همچنانکه محمد بن سعد در الطبقات الكبرى و شهاب الدين نويرى در نهاية الأرب در اين خصوص مىنويسند:
عن بن عباس قال: اشتكى النبي صلى الله عليه وسلم يوم الخميس فجعل ـيعني بن عباسـ يبكي ويقول: يوم الخميس وما يوم الخميس ! اشتد بالنبي صلى الله عليه وسلم وجعه فقال: «ائتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا». قال: فقال بعض من كان عنده: إن نبي الله ليهجر. قال: فقيل له: ألا نأتيك بما طلبت؟ قال: أوبعد ماذا؟ قال: فلم يدع به. از ابن عباس نقل شده است كه بيمارى رسول خدا در روز پنجشنبه شدت بيشترى گرفت. ابن عباس همواره گريه مىكرد و مىگفت: روز پنجشنبه؛ چه روز پنجشنبهاى! هنگامى بيمارى رسول خدا شديد شد؛ فرمود: دوات و صحيفهاى بياوريد تا كتابى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. برخى از كسانى كه حضور داشتند، گفتند: به درستى كه پيامبر خدا هذيان مىگويد. ابن عباس مىگويد: برخى ديگر گفتند: آيا آن چه را خواستهاى بياوريم؟ رسول خدا فرمود: آيا بعد از آن چه گفتيد؟ پس آنها منصرف شدند. الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص 242، ناشر: دار صادر – بيروت؛ در بي اطلاعي شما همين بس که بداند در برخي از کتب شما نقل شده است که حضرت نوشتند . ابن حبان در الثقات روايت صحيحي را نقل مي کند که حضرت نامه را نوشت اما عمر آن را پرت کرد 10364 قرة بن خالد السدوسي كنيته أبو خالد من أهل البصرة يروى عن الحسن وابن سيرين وعمرو بن دينار روى عنه يحيى بن سعيد القطان وابن مهدى وكان متقنا مات سنة أربع وخمسين ومائة حدثنا إبراهيم بن خريم قال ثنا عبد بن حميد قال ثنا عثمان بن عمر قال ثنا قرة بن خالد السدوسي عن أبى الزبير عن جابر أن النبي صلى الله عليه وسلم دعا بصحيفة عند موته فكتب لهم فيها شيئا لا يضلون ولا يضلون وكان في البيت لغط وتكلم عمر فرفضها جابر نقل کرد که پيامبر صحيفه اي را خواست و سپس نوشت براي آنها در آن چيزي که گمراه نشوند و گمراه نکنند در منزل پيامبر عمر شروع به فرياد کرد و آن صحيفه را رد کرد الثقات ج 7 ص 342 ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي الوفاة: 354 ، دار النشر : دار الفكر - 1395 - 1975 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد همچنين ابن حجر نيز نقل مي کند که حضرت چه در خانه و چه در هنگام مريضي خود، حديث ثقلين را بيان کردند . ابن حجر در اين خصوص چنين نقل مي کند: ثم اعلم أن لحديث التمسك بذلك طرقا كثيرة وردت عن نيف وعشرين صحابيا ومر له طرق مبسوطة في حادي عشر الشبه وفي بعض تلك الطرق انه قال ذلك بحجة الوداع بعرقة وفي أخرى أنه قاله بالمدينة في مرضه وقد امتلأت الحجرة بأصحابه وفي أخرى أنه قال ذلك بغدير خم وفي أخرى أنه قاله لما قام خطيبا بعد انصرافه من الطائف كما مر ولا تنافي إذ لا مانع من أنه كرر عليهم ذلك في تلك المواطن وغيرها اهمتاما بشأن الكتاب العزيز والعترة الطاهرة الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ص 440 خامسا: اما در خصوص آيه وامرهم شوري بينهم شما تفسير آيه را بهتر مي فهميد يا پيامبر صلي الله عليه و آله؟! اگر اين آيه دلالت بر انتخاب امام و خليفه توسط مردم مي کند چرا پيامبر (ص) بر خلاف اين آيه، خلافت را الهي مي دانست خوب است به اين روايت توجه کنيد تا بطلان استدلال خود را ببيند: عن ابن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما قال قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجَعَلَ يقول: إن جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا في بَشَرٍ كَثِيرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إليه رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَيْسِ بن شَمَّاسٍ وفي يَدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قِطْعَةُ جَرِيدٍ حتى وَقَفَ على مُسَيْلِمَةَ في أَصْحَابِهِ فقال: لو سَأَلْتَنِي هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَيْتُكَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ الله وَإِنِّي لَأَرَاكَ الذي أُرِيتُ فِيكَ ما رأيت ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَيْلِمَه ْكَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مىگفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پيروى مىكنم، او با افراد فراوان از قبيلهاش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله عليه وسلم به همراه ثابت بن قيس به او رو كرد و در حالى كه در دستشان تكه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ايستاد و فرمود: اگر اين تكه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى ديد و اگر پشت كنى (و اسلام نياوري) قطعا خداوند تو را خوار خواهد كرد و من عاقبت تو را شوم مىبينم. صحيح البخاري - کتاب المناقب - باب علاماة النبوة في الإسلام - ح 3374 اگر آيه ي وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ر اين دلالت بکند که تعيين خليفه بايد به وسيله ي شوري باشد ، خلافت عمر نا مشروع مي شود زيرا تنها با نص ابوبکر خليفه شد. قيل لعمر: ألا تستخلف؟ قال: إن أستخلف فقد أستخلف من هو خير مني أبو بكر و إن أترك فقد ترك من هو خير مني رسول الله صلي الله عليه و سلم به عمر گفته شد: آيا نميخواهي خليفه معين كني؟ گفت:اگر خليفه معين كنم،أبو بكر كه بهتر از من بود نيز خليفه معين كرده بود و اگر خليفه معين نكنم،رسول الله (ص) كه بهتر از من بود نيز خليفه معين نكرده بود. صحيح البخاري - كتاب الأحكام - باب الإستخلاف - ح 6705 و نيز خلافت عثمان نا مشروع مي شود زيرا او هم با نص عمر ولي با کمي ظاهر سازي به خلافت رسيد:و نيز خلافت خود ابوبکر نامشروع مي شود زيرا در به خلافت رسيدن او خبري از شوري و اجماع نبود بويژه اينکه اين آيه مختص به انصار قبل از هجرت به مدينه است که التحرير والتنوير ، اسم المؤلف: محمد الطاهر بن عاشور الوفاة: 1284 ، دار النشر : دار سحنون للنشر والتوزيع - تونس - 1997م والذين استجابوا لربّهم وأقاموا الصلاة وأمرهم شُورى بينهم ( ( الشورى : 38 ) أريد به الأنصار قبل هجرة النبي صلى الله عليه وسلم إلى المدينة . تفسير التحرير والتنوير ج 25 ص 110 س اين شما هستيد که داريد سفسطه مي کنيد و سعي داريد که خلفاء خود را تبرئه کنيد اما حاضر نيستد قبول کنيد که چه بي حرمتي نسبت به پيامبر (ص) شده است
حال چه کسي دروغگوست؟
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات |