* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 21 آذر 1386 | تعداد بازديد: 2117 | |
اصحاب رده 01 | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: اصحاب ردّه 01 شبكه سلام: 1 آذر 1386 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آقاي هدايتي يكي از شبهاتي كه وهابيت بر عليه شيعه مطرح ميكنند و خيلي روي آن مانور ميدهند، ميگويند كه شيعيان معتقدند كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) اصحاب آن حضرت مرتدَّ شدند مگر 4 نفر. نسبت به اين شبهه توضيحات مقدماتي را بفرمائيد تا وارد سوالات بعدي شويم. استاد حسيني قزويني در رابطه با اين شبههاي كه حضرتعالي اشاره كرديد، از زمان خود إبن تيميه و بعد از او فضل بن روزبهان و بعد از او دهلوي، احسان الهي ظهير، همچنين دكتر قِفاري از معاصرين در كتاب اصول مذهب الشيعه، دكتر طالوت، عبدالرحمان دمشقيه، عثمان الخميس هر يك از اين سران وهابي كتابي نوشتهاند در ردّ عقائد شيعه يا شبهه عليه شيعه. اين را به عنوان يك طعن مطرح كردهاند كه: شيعه معتقد است بعد از پيامبر (صلي الله عليه و سلم)، صحابه مرتد شدند؛ جز 4 نفر كه بر وصايت و امامت امير المو منين ماندند. اين افترائي بيشتر نيست و ما چند روايت در رجال كشّي و ديگر مصادر داريم، تمام اين روايات همه ضعيف هستند و سنديت ندارند و بزررگان ما مثل مرحوم شرف الدين (ره)، حضرت آيت الله سبحاني در كتابهاي متعدد خودشان من جمله در كتاب عقائد الشيعة، مفصل از اين روايات جواب دادهاند. اگر كتب رجالي شيعه را مراجعه بفرمائيد، مثل رجال شيخ طوسي (ره)، رجال علامه حلي (ره) و إبن داوود (ره)، صدها، بلكه هزاران نفر از صحابه را آنجا مطرح ميكنند و انبوهي از صحابه را توثيق ميكنند. در كتب روائي ما ـ كافي، تهذيب الأحكام، من لا يحضره الفقيه، بحار الانوار ـ روايات متعددي از اصحاب نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده و فقهاي ما به اين روايات در طول تاريخ عمل كردهاند. بله، ما مثل اهل سنت قائل به عدالت همه صحابه نيستيم. با إلهام از قرآن و سنت معتقد هستيم كه صحابه بر دو قسماند: يك قسم افرادي متدين هستند، اوامر الهي را به جا ميآورند، از نواهي الهي اجتناب ميكنند، اينها را ما عادل ميدانيم، ثقه ميدانيم و به رواياتشان عمل ميكنيم. ولي آندسته از صحابهاي كه در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) منحرف بودند و شراب خوردند، زنا كردند، حتي در زمان خود خليفه دوم از صحابه افراد متعددي داريم كه مرتكب شراب و غيره شدند، خليفه دوم آنها را حدّ زد، شلاق و تازيانه زد، قطعاً ما اينها را قبول نداريم. امثال وليدي كه قرآن صراحت دارد كه ايشان فاسق است، ما روايات اينها را قبول نداريم و لذا اين افترائي كه به ما ميبندند با واقعيت تاريخ به هيچ وجهي تطبيق نميكند. * * * * * * * آقاي هدايتي در كتب معتبر اهل سنت مثل صحيح بخاري، آيا در زمينه ارتداد صحابه، روايتي وجود دارد يا خير؟ شايد اين روايات فقط مربوط به شهر مدينه باشند نه تمام محدوده جغرافي مسلمانان؟ استاد حسيني قزويني در ادامه فرمايشات حضرتعالي، به دنبال رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) كه عدهاي سراغ آقاي أبي بكر رفتند، انبوهي از مهاجرين، انصار، بني هاشم در منزل امير المؤمنين (عليه السلام) تحصن كردند و اينها عدد كمي نبودند. شايد به صدها نفر ميرسيدند كه در منزل آقا امير المؤمنين (عليه السلام) تحصن كرده بودند و با ابوبكر بيعت نكردند؛ حتي بني هاشم. كه درباره بني هاشم اين صريح عبارت صحيح بخاري است كه امير المؤمنين (عليه السلام) در 6 ماه اول با ابوبكر بيعت نكرد و حتي يك نفر از بني هاشم هم با ابوبكر بيعت نكردند. اينها انبوهي از صحابه بودند حتي در رجال شيخ طوسي (ره) نزديك به 500 نفر از صحابه را نقل ميكند و نزديك 200 نفر از اينها را توثيق ميكند و همچنين از اصحاب امير المؤمنين (عليه السلام) 436 نفر را ميآورد و نزديك به 187 نفر را توثيق ميكند. آن عده انبوهي از صحابه كه با امير المؤمنين (عليه السلام) در جنگ جمل بودند، در جنگ صفين بودند و غيره. تنها در جنگ صفين، ما روايت داريم بر اينكه 70 نفر از صحابهاي كه در بدر بودند، در صفين در ركاب علي (عليه السلام) بودند، 700 نفر از كساني كه در بيعت شجره بودند در ركاب امير المؤمنين (عليه السلام) نيز بودند. آقايان ميتوانند تاريخ مدينه دمشق إبن عساكر، جلد 19، صفحه 442 را ببينند. اما در رابطه با اين سوال كه فرموديد: آيا در منابع اهل سنت نسبت به ارتداد صحابه روايتي آمده يا نه؟ اين را ما از عزيزان اهل سنت سوال ميكنيم ـ البته قبل از اينكه سوال را مطرح كنم بايد عرض كنم كه ما قصدمان نه اهانت به اهل سنت است و نه جسارت به عقائد آنها. خدا و ملائكه را شاهد ميگيريم كه هدفمان فقط بازگو كردن تاريخ است از منابع معتبر اهل سنت. اگر چنانچه اين منابع اهانتي هم دارند، اين ديگر به عهده بزرگانشان مثل طبري، إبن اثير و ديگران بوده و ما بارها گفتهايم كه اهانت به اهل سنت و عقائدشان را گناه نابخشودني ميدانيم و برائت ميجوئيم از كساني كه مخصوصاً امروز كه دشمنان قسم خورده اسلام كاري نه به شيعه دارند و نه به سني و در عراق با همان اسلحه هم شيعه را ميكشند و هم سني را و در افغانستان و پاكستان به همان صورت كه سني را ميكشند، شيعه را نيز ميكشند. آنچه كه بر ما واجب است بايد در صف واحد در برابر دشمنان قسم خورده اسلام بايستيم و ما بر اين باور هستيم كه بازگو كردن تاريخ و اين اختلافاتي كه در تاريخ صورت گرفته ميخواهيم از اينها درس بگيريم. خداي نكرده اين اختلافاتي كه در طول تاريخ اتفاق افتاد و اين فتنههايي كه روشن شد و هنوز پس از 1400 سال، دود اين فتنهها به چشم مسلمانان دارد ميرود. ما يك ميليارد و نيم مسلمان كه به صدها، بلكه هزاران فرقه و عقائد و آراء مختلف تقسيم شدهايم، بيائيم و كنار هم بنشينيم و ببينيم ماده و اصل اختلاف از كجا آغاز شده و اين اختلافات را يكي پس از ديگري كنار بزنيم ـ ما اين سوال را داريم از اهل سنت اگر شما چند روايتي در رجال كشي ـ آن هم به تعبير حضرت آيت الله سبحاني يا ضعيف است يا مجهول و يا اگر صحيح هم باشد قابل تأويل است ـ در روايت عزيزان اهل سنت است: إرتدت العرب قاطبة. اين روايت از ام المومنين عايشه است و ناقل آن إبن كثير دمشقي سلفي است كه حتي نزد وهابيون هم از جايگاه ويژه برخوردار است و نقل ميكنند: عن عايشه قالت: لما قبض رسول الله صلي الله عليه و سلّم إرتدت العرب قاطبةً و اشرأبت النفاق. وقتي پيامبر از دنيا رفت، همه عرب از بيخ و بن مرتد شدند و نفاق در ميان آنها اوج گرفت. البداية و النهاية لإبن كثير، ج6، ص33 ـ تاريخ مدينه دمشق لإبن عساكر، ج30، ص314 ـ نيل الاوطار للشوكاني، ج1، ص36 ـ المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص260 ـ تفسير القرطبي، ج8، ص147 ـ المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج1، ص152 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج2، ص191 اگر روايات ما ميگويند: إرتدت الناس إلا اربعة أو خمسة. روايات شما، حتي اين خمسه را هم ندارند. بله، آقاي مزّي در تهذيب الكمال يك عبارتي تندي دارد، به مراتب تندتر از آنچه كه شيعه دارد. نقل ميكند از عمرو بن ثابت: لمّا مات النبي صلي الله عليه و سلم كفر الناس إلا خمسة. همه مردم كافر شدند (يعني از ارتداد هم بالاتر) مگر پنج نفر. تهذيب الكمال للمزي، ج21، ص557 ـ تهذيب التهذيب لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص9 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج6، ص91 جالب اين است كه ذهبي در تاريخ الإسلام، جلد 4، صفحه 177 از قول آقاي وكيع ميگويد: سلم من الفتنة من المعروفين اربعة: سعد بن وقاص، عبدالله بن عمر، أسامة بن زيد، محمد بن مسلمة. در فتنهاي كه بعد از پيامبر اتفاق افتاد جز چهار نفر، همه گرفتار شدند: سعد بن وقاص، عبدالله بن عمر، أسامة بن زيد و محمد بن مسلمة. بخاري هم در اين زمينه روايات متعددي دارد، تمام اين روايات هم از أبو هريره است كه در نزد اهل سنت از جايگاه ويژهاي برخوردار است. در عبارت صحيح بخاري آمده كه أبو هريره ميگويد: لمّا توفي النبي صلي الله عليه و سلّم و استخلف ابوبكر و كفر مَن كفر مِن العرب ... . پيامبر كه از دنيا رفت و آقاي ابوبكر به خلافت نشست و تعداد انبوهي از عرب كافر شدند. صحيح بخاري، ج8، ص140، ح6924، كتاب استتابة المرتدين و المعاندين، باب قتل من ابي قبول الفرائض و ج2، ص109، ح1399، كتاب الزكوة، باب وجوب الزكوة اين عبارت جناب بخاري است. در صحيح مسلم، سنن إبن ماجه، سنن نسائي، جلد 6، صفحه 5 نيز اين تعبيرات وجود دارد كه بعد از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله): و كفر مَن كفر مِن العرب. اگر بناست بر شيعه خُرده بگيرند كه اينكه شما معتقد هستيد: صحابه مرتد شدند جز 4 نفر، اينها هر جوابي از اين روايات صحيح بخاري، إبن كثير و ديگران دادند ما هم همان جواب را از رواياتي كه گفتيم ضعيف است، خواهيم داد إن شاء ا... . * * * * * * * آقاي هدايتي جناب آقاي قزويني براي ما بفرمائيد كه اصلاً ردّة يعني چه و اصحاب ردّة چه كساني بودند و اينكه آيا اينها اساساً مرتد شده بودند يا نه؟ استاد حسيني قزويني در رابطه با قضيه اصحاب ردّة داستان از اين قرار است كه وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت، مردم ـ كه بارها از زبان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله)، ولايت، خلافت، وصايت و امامت علي (عليه السلام) را و همچنين در غدير خم كه تقريباً بيش از 80 روز فاصله با رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) نداشت، قضيه من كنت مولاه فعلي مولاه را شنيده بودند ـ وقتي شنيدند آقا امير المؤمنين (عليه السلام)، خليفه منصوص پيامبر (صلي الله عليه و آله) كنار رفت و به جاي او ابوبكر در مسند خلافت نشست، تعدادي از مردم در اطراف مدينه حاضر نشدند كه زير بار خلافت آقاي ابوبكر بروند و معمولاً قوام يك حكومت به مسائل اقتصاديش است؛ اگر چنانچه يك حكومت، بودجه كافي نداشته باشد، نميتواند سر پا بايستد. وقتي از طرف ابوبكر كسي را براي جمعآوري زكات و غيره فرستادند، تعداد انبوهي از اين مسلمانان اطراف مدينه و قبائل گفتند: ما نماز ميخوانيم، روزه ميگيريم، ولي زكات به ابوبكر نميدهيم، مشروعيّت خلافت ابوبكر براي ما محرز نيست. و إن شاء ا... سند اين مطلب را از كتابهاي اهل سنت خواهيم آورد. در صحيح بخاري ، جلد 2، صفحه 109، حديث 1399، باب وجوب الزكوة نقل كرده از أبو هريره است: لمّا توفي النبي صلي الله عليه و سلّم و استخلف ابوبكر و كفر مَن كفر مِن العرب فقال عمر رضي الله عنه كيف تقاتل الناس و قد قال رسول الله صلي الله عليه و سلم أمرت أن اقاتل الناس حتي يقولوا لا إله إلا الله فمن قال لا اله الا الله عصم مني ماله و نفسه إلا بحقه و حسابه علي الله فقال والله لأقاتلنّ من فرق بين الصلوة و الزكوة فان الزكوة حق المال والله لو منعوني عقالاً كانوا يؤدونه الي رسول الله صلي الله عليه و سلم لقاتلتهم علي منعه وقتي ابوبكر تصميم گرفت با اصحاب ردّه بجنگد، خود خليفه دوم بر ايشان اعتراض كردند و گفتند: چگونه ميخواهي با مردم قتال كني با اينكه پيامبر فرمود: من مأمورم با كفار بجنگم تا اينكه اينها لاإله إلا الله بگويند و هر كس لا اله الا الله بگويد و مسلمان شود مال و جان او كاملاً در امان است مگر اينكه از حدّ اسلام و حدّ توحيد بيرون رفته باشد؛ ولي جناب ابيبكر گفت: قسم به خدا با هر كس كه بين نماز و زكات فرق بگذارد خواهم جنگيد حتي اگر يك بزغالهاي كه به پيامبر ميدادند و به من ندهند با اين خواهم جنگيد. پس معلوم ميشود كه اينها مرتد نبودند، اينها نماز ميخواندند و به خدا هم ايمان داشتند، به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) هم ايمان داشتند. ولي سخنشان اين بود كه ما زكات نميدهيم. چون اينها نسبت به دادن زكات ممانعت كردند، لذا آقاي ابوبكر گفت: من با اينها ميجنگم، حتي اگر يك بزغالهاي كه به پيامبر (صلي الله عليه و سلم) ميدادند و به من ندهند با اين خواهم جنگيد. اين نشان ميدهد كه افرادي كه ابوبكر با آنها جنگيده و با اعزام خالد بن وليد و عكرمه و ديگران، اينها را به خاك و خون كشيدند، زنان اينها را اسير كردند، اموالشان را تصرف كردند. حتي در زندان مدينه تا زمان خلافت آقاي عمر هم بودند، قضيه ارتداد در كار نيست. اينها منكر زكات هم نبودند كه بگوئيم انكار ضرورتي از ضروريات دين را كرده بودند. اما اينكه چرا اينها را اصحاب ردّة ميگويند، به خاطر اينكه اينها مرتد شدند كه اصل اين لغت از نظر اعراب، ردّة به كسر راء است و اسم فعل ميباشد يعني برگشتن از اسلام و دين و توحيد و يعني اينها افرادي هستند كه از اسلام برگشتند و مرتد شدند. * * * * * * * آقاي هدايتي اين اصحاب ردّه آيا به خاطر زكات ندادنشان مورد حمله آقاي ابوبكر قرار گرفتند و يا اينكه اساساً اينها مرتدّ شده بودند؟ سندهايي در اين زمينه ميخواهيم از شما بشنويم. استاد حسيني قزويني آقاي إبن عثم كوفي كه از شخصيتهاي برجسته اهل سنت است و در الفتوح، جلد 1، صفحه 18 و 48 و 53 اين قضايا را خيلي مفصل و مشروح بيان كرده كه من فقط يكي از اين نمونهها را عرض ميكنم. آقاي إبن اعثم ميگويد: وقتي كه يكي از فرماندهان سپاه ابوبكر به نام زياد بن لبيد به طرف قبيله كنده رفت و از آنها تقاضاي زكات و دعوت به خلافت ابوبكر كرد، يكي از سادات بنيتميم به نام حارث بن معاويه به زياد گفت: إنك لتدعو إلي طاعة رجلٍ لم يعهد الينا و لا اليكم فيه عهد. شما ما را ميخوانيد به طاعت آقاي ابوبكر كه اصلاً ما سابقه و آشنايي با او نداريم. آقاي زياد بن لبيد گفت: بله، همين طور است و لكن ما ابوبكر را در مدينه براي خلافت انتخاب كردهايم. حارث گفت: أخبرني لِمَ نحّيتم عنها أهل بيته و هم أحق الناس بها ... . آقاي زياد بگو: چرا اهل بيت پيامبر را از خلافت دور كرديد و حال آنكه آنها شايستهترين انسانها به خلافت بودند؟ قرآن هم ميگويد: وَ أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ سوره أنفال/آيه75 زياد گفت: براي اينكه مهاجرين و انصار نظر دادند كه ابوبكر شايسته است براي خلافت. حارث بن معاويه گفت: لا والله ما أزلتموها عن اهلها إلا حسداً منكم و ما يستقر في قلبي أنّ رسول الله خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علماً يتّبعونه. قسم به خدا اين چنين نيست، شما اهل بيت پيامبر را جز از راه حسد از خلافت دور نكرديد، ما نميتوانيم باور كنيم كه پيامبر از دنيا برود، ولي خليفهاي براي مردم معين نكند و اصلاً اين خلاف فطرت و عادت است. سپس گفت: فارحل عنا ايها الرجل فانك تدعو علي غير رضاً. آقاي زياد از قبيله ما دور شو، تو ما را به غير رضاي خداوند دعوت ميكني. بعد يكي ديگر از صحابه به نام عرفطة بن عبدالله ذهلي برخاست و به زياد حمله كرد و گفت: ما نيازي به خليفه شما نداريم و ما تابع پيامبر و خليفه منصوب او هستيم. تا اينكه زياد را زدند و قبيله كنده و بنيتميم حمله كردند به نماينده اعزامي ابوبكر، او را اخراج كردند و تصميم به قتلش داشتند. جالب اين است كه بعد از اين ميگويد: فجعل زياد لايأتي قبيلة من قبائل كندة فيدعوهم الي الطاعة إلا رّدوا عليه ما يكره. هر كجا كه زياد بن لبيد ميرفت، به او ميگفتند كه ما حاضر نيستيم زير بار خلافت ابوبكر برويم. تا اينكه زياد به مدينه برگشت و به ابوبكر اين قضايا را خبر داد و ابوبكر خيلي ناراحت شد و ادامه داستان كه به طور مفصل در الفتوح إبن اعثم، از صفحه 48 تا 53 آمده است. تا آنجا كه ميگويد: فهمّ ابوبكر بقتل المقاتلة و قسمة النساء و الذرية فمنعه عمر عن ذلك. وقتي كه اسراء را به مدينه آوردند، ابوبكر ميخواست آنها را در ميان مردم تقسيم كند، عمر ممانعت كرد و گفت: اينها همه زنان مسلمان و گوينده لا إله إلا الله هستند. بالاخره ابوبكر دستور داد كه تمام آنها را زنداني كردند. وقتي خلافت به عمر رسيد گفت: همه براي رضاي خدا آزاد هستيد و براي آزادي هم نيازي به فديه نداريد. اينها همه نشان ميدهد كه اين افرادي كه به بهانه ارتداد، توسط خالد يا عكرمه و يا زياد بن لبيد مورد كشت كشتار قرار گرفتند، جز تعداد كمي مثل اصحاب مسيلمه كذاب كه شايد بتوان گفت كه تعدادشان به هزار نفر ميرسيد و در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) هم با آن حضرت ميجنگيدند، مرتد نشده بودند و گرنه در مورد باقي مسلماناني كه افراد ابوبكر با آنها ميجنگيدند، يكي مورد نداريم كه اينها از اسلام برگشته باشند يا مرتد شده باشند يا منكر ضرورتي از ضروريات اسلامي شده باشند. * * * * * * * آقاي هدايتي در مورد جريان ننگين خالد بن وليد كه مالك بن نويره را كشت و همان شب با همسرش همبستر شد، نيز توضيحاتي بفرمائيد. استاد حسيني قزويني درباره مالك بن نويره آقاي إبن حجر عسقلاني در كتاب الإصابة، جلد 5، صفحه 560، رقم 7712 را كه ترجمه ميكند، ميگويد: ژ مالك بن نويره شاعر و از شخصيتهاي برجسته و جنگجو بود و جزو نامآوران بنييرموع در جاهليت بود. وقتي ايشان مسلمان شد، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و سلم) دستور داد او نماينده حضرت در قبيله خودش باشد و در زمان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و سلم) زكوات و صدقات و غيره را او جمع ميكرد و به مدينه ميفرستاد. آقاي طبري در تاريخش، جلد 2، صفحه 503، در حوادث سال 11 هجري درباره كشتن ملك بن نويره به طور مفصل ميآورد و اشاره ميكند كه آقاي أبو قتاده هم همراه خالد بود. طبري ميگويد: لما غشوا القوم راعوهم تحت الليل فأخذ القوم السلاح قال فقلنا إنا المسلمون فقالوا ونحن المسلمون قلنا فما بال السلاح معكم قالوا لنا فما بال السلاح معكم قلنا فان كنتم كما تقولون فضعوا السلاح قال فوضعوها ثم صلينا وصلوا. وقتي كه ما حمله كرديم بر قبيله مالك بن نويره، اينها در برابر ما سلاح كشيدند و ما گفتيم كه ما مسلمانيم، آنها هم گفتند: ما نيز مسلمانيم. گفتيم: اگر مسلمان هستيد پس اين سلاحها چيست؟ اسلحهها را به زمين گذاشتند. ما نماز خوانديم و قبيله آقاي مالك هم با ما نماز خواندند. تاريخ الطبري، ج2، ص503 و تاريخ الإسلام للذهبي، ج3، ص33 آقاي إبن أعثم نيز مفصل درباره قضيه خالد نقل ميكند و ميگويد: وقتي كه خالد بن وليد وارد منطقه بنيتميم شد، با سپاهش از همه طرف آنان را محاصره كرد و در آنجا مسائلي پيش آورد تا آنجايي كه دستور داد كه پسرعموهاي مالك را گردن بزنند. فقال القوم: إنّا مسلمون فعلي ماذا تأمر بقتلنا؟ قال شيخ منهم: أليس قدنهاكم ابوبكر عن ان تقتلوا من صلي للقبلة؟ ما همه مسلمان هستيم. چرا دستور به قتل ما ميدهي؟ پيرمردي از آنها گفت: آيا ابوبكر دستور نداده كه كسي را كه به سوي قبله نماز خواند، حق كشتنش را نداريد؟ خالد بن وليد گفت: شما اصلاً يك لحظه هم نماز نخواندهايد. آقاي أبو قتاده كه از صحابه است، در مقابل خالد ايستاد و گفت: أشهد أنّك لا سبيل لك عليهم. آقاي خالد تو اين حق را نداري كه دستور كشتن اينها را صادر كني. خالد گفت: چطور؟ أبو قتاده گفت: من خود شاهد بودم كه اينها در پشت سر ما نماز خواندند. ولي خالد نپذيرفت و دستور داد كه اينها را يكي پس از ديگري گردن زدند. إبن أعثم در ادامه ميآورد كه: أبو قتاده با خداوند عهد كرد كه در هيچ سفري همراه خالد بن وليد نباشد. خالد دستور داد كه مالك را نيز گردن بزنند. مالك گفت: أتقتلني و أنا مسلمٌ أصلي الي القبلة. آيا دستور قتل مرا صادر ميكني و حال آنكه من مسلمانم و به قبله نماز ميخوانم. قال: لو كنتَ مسلماً لِما منعتَ الزكوة. خالد گفت: اگر چنانچه مسلمان هستي، چرا زكات نميدهي؟ مالك گفت: پيامبر اكرم دستور داده است كه زكات را به نائب و خليفه واقعي برسانيم و از اين گونه سخنان بين مالك و خالد ردّ و بدل شد تا اينكه خالد گفت: هيچ راهي ندارم جز اينكه تو را بكشم. مالك به همسرش نگاه كرد و گفت: بهذه قتلتَني. به خاطر اين زنم ميخواهي مرا بكشي تا بعد از من او را تصاحب كني. خالد گفت: نه، تو را من به خاطر رجوعت از اسلام ميكشم. جالب اين است كه آقاي ذهبي در تاريخ الإسلام، جلد 3، صفحه 33 صراحت دارد: و قال لضرار بن الأزور: اضرب عنقه، فالتفت مالك الي زوجته ... و كانت في غاية الجمال. خالد به ضرار بن أزور گفت: گردن او را بزن، مالك به همسرش نگاه ميكرد ... و همسرش در نهايت زيبائي بود. فضرب عنقه و جعل رأسه أحد أثافي قدر طبخ فيها طعام ثمّ تزوج خالد بالمرأة. او را كشت و همان شب به همسر مالك بن نويره تجاوز كرد و سر بريده مالك بن نويره را كه از شرفاء قومش بود براي پختن طعام در زير ديگ قرار داد. جالب اين است كه وقتي اين خبر به مدينه رسيد، ابوبكر سريعاً دستور داد كه خالد به مدينه بيايد و در عبارتي كه طبري در كتاب خود دارد، وقتي كه جناب عمر چشمش به خالد افتاد گفت: قتلتَ امرءً مسلماً ثمّ نزوتَ علي امرأته، والله لأرجمنّك باحجارك. مسلمي را ميكشي و بر همسر او تجاوز ميكني؟! قسم به خداي عالم در حق تو حدّ جاري ميكنم و تو را سنگسار خواهم نمود. خالد كه ديد اوضاع خيلي خوب نيست، نزد ابوبكر رفت و گفت: من اجتهاد كردم و در اين اجتهاد خود خطا نمودم. (مجتهد هم كه اگر خطا كند يك اجر دارد و اگر خطا نكند دو اجر خواهد داشت) ابوبكر به عمر گفت: إنّ خالد تأوّل فأخطأ. خالد تأويل و اجتهادي كرده و خطا نموده است. لذا از حدّ زدن به خالد بن وليد صرف نظر كردند. جالب اين است كه وقتي ابوبكر با خالد ملاقات كرد و از طرف ابوبكر خاطر جمع شد، به مسجد برگشت و به عمر يك طعنه خيلي تند و دور از ادب زد و گفت: هلمّ اليّ يا بن أمّشملة، فعرف عمر أنّ أبابكر قد رضي عنه فلميكلّمه و دخل بيته. اسم مادرش را آورد كه بنده در ترجمه معذور هستم و عبارت بسيار زشتي به كار برد. اين قضيه از قضاياي خيلي دردآور در تاريخ است كه واقعاً انسان نميتواند هيچ توجيه عقلاني براي اين كار داشته باشد. * * * * * * * سوالات بينندگان سؤال: آقاي حسيني قزويني فرمودند: آقاي ابوبكر دستور دادند كه اسراي اصحاب ردّة را محبوس كردند و جناب عمر در زمان خلافت خود دستور به آزادي آنها داد. سوال اينجاست كه اگر كار ابوبكر درست بود، پس چرا عمر اسراء را آزاد كرد و اگر كار عمر درست بود، پس چرا ابوبكر آنها را حبس نمود؟ آيا اين تناقض جوابي دارد يا نه؟ جواب: البته اين سوالي است كه ما نبايد جواب آن را بدهيم. اي كاش يكي از عزيزان اهل سنت ميآمدند و جواب ميدادند. از اينگونه تناقضات زياد داريم. به تأويل آقايان اهل سنت، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، انتخاب خليفه را به عهده مردم گذاشته بود و ابوبكر با رأي اهل حلّ و عقد و ـ به اصطلاح ـ ريشسفيدها و بزرگان انتخاب شده بود و اين هم سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ سوره أحزاب/آيه21 اگر اينگونه است، پس چرا در انتخاب جناب عمر، ابوبكر نگذاشت مردم انتخاب كنند؟ در اينجا هم اين سوال پيش ميآيد كه آيا كار ابوبكر درست است يا اينكه كار پيامبر (صلي الله عليه و آله) درست است؟ اگر كار ابوبكر درست است، عمل پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ـ نستجير بالله ـ كه خليفهاي معين نكرد، اشتباه است و اگر كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) درست است، انتخاب خليفه توسط ابوبكر اشتباه بوده است. اينها هم جزء سوالات بيشماري است كه اگر إن شاء ا... يك گفتگوي دوستانهاي با عزيزان اهل سنت داشته باشيم، در اين زمينه وارد خواهيم شد. البته اين را هم عرض كنم كه جناب مولوي عبدالمجيد مراد زهي شب گذشته از زاهدان با بنده تماسي داشتند و آمادگي خودشان را براي مناظره اعلام كردند، بنده هم اعلام ميكنم هر لحظهاي از لحظات حتي همين الآن هم اگر جناب هدايتي نظر بدهند، بنده آماده هستم. * * * * * * * سؤال: در آخرين روزهاي حيات پيامبر اسلام كه حضرت در حضور اصحاب درخواست قلم و قرطاس كردند، ولي اصحاب به دستور ايشان عمل نكردند و حتي ميگويند كه عمر شمشير كشيد، آيا پيامبر آنها را ردّ نكرد و آنان را به جهت اين سرپيچي از دستور مورد نكوهش قرار نداد؟ يا اينكه باز هم آنان را قبول داشت و تأييد نمود؟ جواب: ايشان يك مقداري مطالب را خلط كرده بودند. قضيه اختلاف در وصيتنامه را با اختلاف در رحلت پيامبر را مخلوط كرده بودند. در قضيهاي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. در آنجا عبارتي كه به خليفه دوم نسبت ميدهند همين بود كه: إنّ الرجل قد غلبه الوجع يا إنّ الرجل ليهجر. اينكه شمشير كشيد، اين قضيه مربوط است به بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله). اما اينكه عكس العمل حضرت چه بوده؟ اين را ما به طور مفصل، قبلاً مطرح كرديم كه در خود صحيح بخاري ميگويد: همينطور حرف پيامبر را به خودش برميگرداندند و سخن پيامبر را اطاعت نميكردند، اختلاف كردند و سر و صدا زياد شد تا اينكه حضرت فرمود: قوموا عنّي. از خانه من بيرون برويد. و إبن عباس ميگويد: إن الرزيئة كل الرزيئة ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و سلم و بين كتابه. تمام مصيبتها و مادر مصيبتها از آنجا شروع شد كه نگذاشتند پيامبر اين وصيتنامه را بنويسد. صحيح بخاري، ج1، ص37، باب كتاب العلم ـ صحيح مسلم، ج5، ص76 اما از برادر بسيار بزرگوارمان دكتر قدمي هم با اين برنامه تماس گرفتند، تشكر ميكنيم هم نسبت به مطلبي كه توضيح دادند و هم نسبت به ترجمه كتاب (قصة حوار الهادي) و اين بشارتي بود به ما كه فرمودند:70 درصد ترجمه اين كتاب تمام شده است. همين امروز كه يكي از بزرگان كه عازم حج هستند مصرّانه از بنده ميخواستند كه در ترجمه اين كتاب تلاش كنيد كه بعضي از اين مكاتبات و گفتگوها را حذف كنيد و فقط آن بخش را كه هجمه به وهابيت محسوب ميشود را چاپ كنيد و هم در اختيار روحانيون كاروانها و هم در اختيار زائرين بيت الله الحرام قرار بدهيد. بنده مناسب ديدم با توجه به اين چند بيت شعري كه اين دوست عزيزمان خواندند و همه لذت برديم، اشعاري را كه در آخر كتاب (در حريم دوست) از جناب حسان شاعر ولائي معاصر آوردهام در اينجا بخوانم، ايشان خطاب به آقا امام رضا عليه السلام عرضه ميدارد: * * * * * * * آقاي هدايتي در رابطه با حديث سلسلة الذهب و اختلافاتي كه در آن وجود دارد براي ما توضيحي بفرمائيد. چرا كه در بعضي از روايات آمده است: كلمة لا إله إلا الله حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها. در بعضي ديگر دارد كه حضرت فرمودند: ولاية علي بن أبي طالب حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي. در رابطه با اين دو جمله، توضيحات شما را ميخواهيم بشنويم. استاد حسيني قزويني در اينباره همانطور كه حضرتعالي هم اشاره فرموديد كه شايد هر دو هم وارد شده باشد، آمده است: وقتي آقا علي بن موسي الرضا (عليه السلام) وارد نيشابور شد، بيش از 30 هزار قلم به دست در كنار حضرت ايستاده بودند. آقا فرمود: كلمة لا إله إلا الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي. سپس حضرت مقداري حركت كردند، آنگاه ايستادند و فرمودند: بشرطها و شروطها و أنا من شروطها. ولايت شرط و شروطي دارد و ولايت ما اهل بيت از شروط كلمه لا إله إلا الله است. يعني اگر توحيد، منهاي ولايت باشد، فائدهاي نميبخشد. در روايت ديگر است كه علي بن موسي الرضا از (عليه السلام) پدر بزرگوارشان و از اجداد طاهرينشان تا سند را ميرساند به خداوند عالم: قال الله تبارك و تعالي ولاية علي بن أبي طالب حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي. حالا كه صحبت به اينجا كشيده شد، اجازه دهيد كه قضيهاي را كه براي خودم اتفاق افتاده، براي بينندگان عزيز عرض كنم: بنده تقريباً در اوائل ورودم به حوزه علميه، در شهر قزوين، مدرسه سردارِيْن بودم. يكي از اولياء خدا كه چند روزي در مدرسه افتخار تشرف خدمت ايشان را داشتم ـ تقريباً سال 1346بود ـ ايشان فرمود: فلاني! من ميخواهم به شما هديهاي بدهم. گفتم: بفرمائيد. گفت: اگر كسي اين حديث سلسلة الذهب را: عن علي بن موسي الرضا، عن موسي بن جعفر، عن جعفر بن محمد، عن محمد بن علي، عن علي بن الحسين، عن الحسين، عن الحسن، عن علي بن ابيطالب، عن النبي، عن جبرائيل، عن ميكائيل، عن اسرافيل، عن اللوح، عن القلم، عن الله تبارك و تعالي، قال الله تبارك و تعالي: ولاية علي بن أبي طالب حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي. 40 مرتبه بر مريضي بخواند، آن مريض فوراً شفا پيدا ميكند. فكر ميكنم سال 49 يا 50 بود، يكي از دوستان ما به نام آقاي لطفي كه در مدرسه فيضيه با ايشان همحجره بوديم و شايد الان صداي بنده را هم بشنوند، به منزل بنده آمد و گفت: پسرم كاظم را ـ كه حدود يك سال و نيم بيشتر نداشت ـ دكترها جواب كردهاند و ايشان را رو به قبله كردهايم و مادرش هم در حال گريه است. با اينكه من خيلي خسته بودم، با او به بيمارستان نكوئي قم رفتيم. با خود گفتم: حالا كه اين ولي خدا اين دعا را به ما ياد داد، آن را بخوانيم. با حضور، اين حديث را خوانديم. قسم به خداي علي بن موسي الرضا (عليه السلام)، بچهاي را كه تمام دكترها جواب كرده بودند و 3 ، 4 روز بود كه غير از سِرُم نميتوانست چيز ديگري مصرف كند، بلند شد، گريه كرد و به دامان مادر خود آمد و شروع كرد از پستان مادر شير خوردن و اين پدر و مادر گويا تمام دنيا را به اينها دادند. پدر اين بچه، پرستارها را صدا ميزد كه بيائيد و ببينيد كه به بركت آقا امير المؤمنين (عليه السلام) بچه من شفا پيدا كرد. البته من يكي، دو مورد اين را استفاده كردم و در هر مورد هم ما به بركت امير المؤمنين (عليه السلام) نتيجه ديديم. اين هم به قولي ختامه مسكٌ باشد كه هم هديه به روح پاك امام هشتم (عليه السلام) كه شب ميلاد آن حضرت است و هم به اين عنوان كه توشهاي از ولايت آقا امير المؤمنين (عليه السلام) داشته باشيم. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دكتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: حسن عباسي متقيان -
تاريخ: 29 دي 86 - 00:00:00
با سلامواقعا از اين که چنين علمايي داريم که مي توانند از مذهب بر حق ما اين چنيين زيبا دفاع کنند خدا را شکر مي کنيم.خدا بر تاييداتشان بيافزايد |
2 |
نام و نام خانوادگي: مهدي -
تاريخ: 11 مرداد 87 - 00:00:00
ادم کلي لذت مي برد وقتي مي بيند که علماي گرانقدري هستند که با منابع اهل سنت بسياري از تناقضات اهل سنت را بيان مي کنند وباعث هوشياري جامعه اسلامي مي شوند . واقعا اگر ما 1000عالم مثل اقاي دکتر سيدمحمدحسيني داشتيم وهمچنين چند رسانه قوي ديداري وشنيداري که مختص اين کار باشد داشتيم مي توانستيم بسياري از اهل سنت را به اسلام حقيقي دعوت نماييم |
3 |
نام و نام خانوادگي: حسين مياحي -
تاريخ: 26 آبان 87 - 00:00:00
خداوند شما را حفظ كند و به عمر شما بركت ببخشد |
4 |
نام و نام خانوادگي: ز.ها -
تاريخ: 15 آبان 88 - 00:00:00
صلواتي به نيّت تعجيل در فرج صاحب الزمان ثواباش هديه به اين خادم اهلبيت! «اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعين» «اللهم صل علي فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمک و العن اعدائها بعدد ما احاط به علمک» جناب قزويني! دم شما گرم! سايهتون مستدام! |
5 |
نام و نام خانوادگي: ا.ح.ا -
تاريخ: 24 دي 88 - 00:00:00
باسلام خدا قوت لعنت بر دشمنان اهل بيت و بني اميه |
6 |
نام و نام خانوادگي: momen abdullah -
تاريخ: 07 بهمن 88 - 00:00:00
سلام عليکم اجرتان با بيبي دو عالم زهراي اطهر و راضيه و مرضيه (سلام الله عليها). اگر وقت داريد لطفا اسناد اين جملات را نيز ذکر بفرماييد: « ولي جناب ابيبكر گفت: قسم به خدا با هر كس كه بين نماز و زكات فرق بگذارد خواهم جنگيد حتي اگر يك بزغالهاي كه به پيغمبر ميدادند و به من ندهند با اين خواهم جنگيد» آيا فقط در فتوح ابن عثم و الاصابه ابن حجر يافت ميشود؟ يا علي جواب نظر: با سلام جناب مومن عبد الله ! اين روايت در صحيح بخاري امده است : 1335 حدثنا أبو الْيَمَانِ الْحَكَمُ بن نَافِعٍ أخبرنا شُعَيْبُ بن أبي حَمْزَةَ عن الزُّهْرِيِّ حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ بن عُتْبَةَ بن مَسْعُودٍ أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قال لَمَّا تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وكان أبو بَكْرٍ رضي الله عنه وَكَفَرَ من كَفَرَ من الْعَرَبِ فقال عُمَرُ رضي الله عنه كَيْفَ تُقَاتِلُ الناس وقد قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ الناس حتى يَقُولُوا لَا إِلَهَ إلا الله فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّي مَالَهُ وَنَفْسَهُ إلا بِحَقِّهِ وَحِسَابُهُ على اللَّهِ فقال والله لَأُقَاتِلَنَّ من فَرَّقَ بين الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ فإن الزَّكَاةَ حَقُّ الْمَالِ والله لو مَنَعُونِي عَنَاقًا كَانُوا يُؤَدُّونَهَا إلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَقَاتَلْتُهُمْ على مَنْعِهَا قال عُمَرُ رضي الله عنه فَوَاللَّهِ ما هو إلا أَنْ قد شَرَحَ الله صَدْرَ أبي بَكْرٍ رضي الله عنه فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ صحيح البخاري ج 2 ص 507 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
7 |
نام و نام خانوادگي: ??? -
تاريخ: 04 خرداد 90 - 22:48:40
آن آقايي که جمعه ها ميآيد در برنامه ي طرحي براي فردا حرف ميزند حرف هاي خود را از کجا آورده؟ کارشناسي خود را از کجا آورده؟ ايشان چند وقت براي تقريب مذاهب مطالبي گفت که واقعا شرم آور است گمان کنم خودشان هم نميداند وحدت يعني چه؟ ايشان هم چين با قاطعيت ميگفت : 1 . امام حسن پشت سر مروان نماز خواند !!! 2 . حسن و حسين در جنگ هاي فارس شرکت داشتند 3 . اصحاب ردّه (رضي الله عنهم و صلوات الله عليهم ) بدون شک مرتد بودند (!!!!!!!!) باور کنيد آنچنان اين مطالب را ميگفت که انگار از بديهيات شيعه و تاريخ است چرا اين آقا اينگونه ميکند؟ |