* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 31 تير 1385 | تعداد بازديد: 3404 | |
حقايقي پنهان از ازدواج ام کلثوم با عمر | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: حقايقي پنهان از ازدواج أم كلثوم (سلام الله عليها) با عمر * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آقاي هدايتي آيا ازدواج حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) با عمر صورت گرفته است؟ به صورت مشروح توضيح دهيد. استاد حسيني قزويني قبلاً مقداري در رابطه با قضيه ازدواج حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها)، دختر امير المومنين (عليه السلام) و حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) با جناب خليفه دوم توضيح داديم. اين قضيه را يك مرتبه از منظر روايات شيعه نگاه ميكنيم و يك مرتبه هم از منظر روايات اهل سنت. اشاره شد كه بعضي از بزرگان شيعه، منكر اين قضيه هستند. غالب فقهاء و مورخين و شخصيتهاي برجسته شيعه، معتقد به اين قضيه هستند، ولي با قيد اينكه اين مسئله با إكراه و اجبار انجام شده است و آقا امير المومنين (عليه السلام) در اين زمينه مضطرّ بودند و راهي غير از اين نداشتند و براي حفظ وحدت و كيان اسلامي و حفظ اسلام نوپايي كه تشكيل شده از شر دشمنان داخلي و خارجي، امير المومنين (عليه السلام) در خيلي از قضايا صبر و تحمل كردند و خود امير المومنين (عليه السلام) هم در نهج البلاغه ميفرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا، أري تراثي نهبا. پس صبر كردم در حاليكه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مينگريستم كه ميراث مرا به غارت ميبرند. نهج البلاغه، خطبه3 از نظر منابع شيعي روايت اول: اشاره شد كه در كتاب كافي چند روايت صحيح داريم كه نشانگر وقوع اين مسئله است، ولي از طريق اجبار و اكراه بود. لما خطب إليه، قال له أمير المؤمنين: إنها صبية. قال: فلقي العباس فقال له: ما لي أبي بأس؟! قال: و ما ذاك؟ قال: خطبت إلي إبن أخيك فردّني! أما و الله! لأعورن زمزم و لا أدع لكم مكرمة إلا هدمتها و لأقيمن عليه شاهدين بأنه سرق و لأقطعن يمينه. فأتاه العباس فأخبره و سأله أن يجعل الأمر إليه، فجعله إليه. عمر براي خواستگاري از أم كلثوم نزد حضرت علي (عليه السلام) آمد. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: من دخترم را به تو نميدهم؛ او بچه است. عمر، عباس را ديد و ماجرا را تعريف كرد و گفت: آيا من عيبي دارم كه برادر زادهات دخترش را به من نميدهد؟! به خدا قسم! اگر دخترش را به من ندهد، دو شاهد دروغين درست ميكنم كه شهادت به دزدي علي بدهند تا دست او را قطع كنم. عباس هم اين خبر را به حضرت رساند و حضرت هم امر را به او واگذار كرد. الكافي للكليني، ج5، ص346 ـ وسائل الشيعة (چاپ آل البيت) للحر العاملي، ج20، ص561 روايت دوم: در روايت ديگري از امام صادق (عليه السلام) آمده است: إن ذلك فرج غصبناه. او ناموسي بود كه به زور از ما غصب كردند. الكافي للكليني، ج5، ص346 يعني اين شبهه در زمان امام صادق (عليه السلام) هم مطرح بود. روايت سوم: همچنين در كافي دو روايت ديگر آورده كه يكي موثقه و ديگري صحيحه است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: إن عليا (عليه السلام) لما مات عمر، أتي أم كلثوم، فأخذ بيدها، فانطلق بها إلي بيته. وقتي عمر از دنيا رفت، علي (عليه السلام) آمد دست أم كلثوم را گرفت و به منزل خودش برگرداند. الكافي للكليني، ج6، ص115 و 116 نكات اين روايات نكته اول: امير المومنين (عليه السلام) در برابر خواستگاري جناب خليفه دوم، جواب منفي ميدهد و ميگويد دختر من كوچك است و زمان ازدواجش فرا نرسيده است. ولي خليفه دوم بر اين أمر اصرار ميكند. با اينكه آقايان اهل سنت از أم سلمه و ديگران روايت نقل كردهاند: علي مع الحق و الحق مع علي. اين صحبت امير المومنين (عليه السلام) كه دختر من كوچك است و زمان ازدواجش نيست، حق اين بود كه خليفه دوم، امير المومنين (عليه السلام) را تصديق ميكرد و از اين قضيه صرفنظر ميكردند. نكته دوم: يك حاكم اسلامي، امير المومنين (عليه السلام) را تهديد ميكند. اين تهديد، از يك حاكم غير اسلامي هم زيبنده نيست كه براي خواستگاري، متوسل به زور شود. نكته سوم: نظر امير المومنين (عليه السلام) در مورد اين ازدواج، منفي است و پس از إصرار عباس ـ عموي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ـ به او واگذار كرد. از نظر منابع اهل سنت نكته اول: اين قضيه، اولين بار توسط إبن سعد در الطبقات الكبري نقل شده است و مورخين و محدثين بعد از او، از او نقل كردهاند. الطبقات الكبري، ج8، ص463 در ذخائر العقبي اينچنين آمده است: خطب عمر إلي علي إبنته أم كلثوم، فأقبل علي عليه و قال: إنها صغيرة، فقال عمر: لا والله! ما ذلك بك و لكن أردت منعي. وقتي علي از اين ازدواج ممانعت كرد، عمر به او اعتراض كرد كه حق نداري به خواستگاري من جواب منفي بدهي. ذخائر العقبي، ص168 آقاي هيثمي در مجمع الزوائد و آقاي طبراني در المعجم الكبير آوردهاند: وقتي عقيل ـ برادر علي ـ با اين ازدواج مخالفت ميكند، خليفه دوم ميگويد: ويح عقيل سفيه احمق. عقيل، عقل ندارد و احمق است. مجمع الزوائد للهيثمي، ج4، ص272 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج3، ص45 اين نشان ميدهد كه در منابع اهل سنت هم مسئله تهديد و توسل به زور و خشونت ذكر شده است كه زيبنده يك حاكم اسلامي نيست. نكته دوم: نكته دردآوري در منابع اهل سنت آمده و من آن را ذكر ميكنم تا شما ببينيد آيا اينچنين عملي از يك شهردار يا فرماندار يا يك روحاني عادي زيبنده است؟ تا چه رسد به يك حاكم اسلامي! إبن حجر عسقلاني ـ از استوانههاي علمي اهل سنت ـ در كتاب الإصابة في تمييز الصحابة، جلد 8، صفحه 465 و آقاي ذهبي در سير أعلام النبلاء، جلد3، صفحه 501 و آقاي إبن أثير در أسد الغابة في معرفة الصحابة، جلد 5، صفحه 614 قضيهاي را آوردهاند و ما هم يقين داريم كه همه اينها دروغ است. قضيه اين است كه وقتي خليفه دوم از امير المومنين (عليه السلام)، حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) را خواستگاري كرد، امير المومنين (عليه السلام) دختر كوچك خود را بزك كرد و لباس نو پوشانيد و نزد خليفه دوم فرستاد. عمر هم وقتي او را ديد، او را بغل كرد و بوسيد: فكشف عن ساقها. ساق پاي ام كلثوم را بالا زاد. و يا آوردهاند: وضع يده علي ساقها فكشفها. وقتي عمر اين برخورد زشت را انجام داد، حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) فرمود: أتفعل هذا؟! لولا أنك أمير المومنين لكسرت أنفك! چرا اينچنين كاري ميكني؟ اگر خليفه مسلمانان نبودي، بينيات را ميشكستم! در جاي ديگري آمده است كه فرمود: للطمت عينيك. چشمانت را صدمه ميزدم. اين قضيه در منابع زير هم آمده است: تاريخ الإسلام للذهبي، ج4، ص138 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج19، ص483 ـ الوافي بالوفيات للصفدي، ج24، ص272 ـ نيل الأوطار للشوكاني، ج6، ص240 ـ الشرح الكبير لعبد الرحمن بن قدامه، ج7، ص343 ـ المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج6، ص163 ـ الإستيعاب لإبن عبد البر، ج4، ص1955 ببينيد كه اين نحوه برخورد، چقدر قبيح و زشت است؟! اگر از يك آدم عادي اينچنين برخوردي سر بزند، مردم چه قضاوتي درباره به ميكنند؟! جالب اينكه آقاي سبط إبن جوزي ـ از علماء بزرگ اهل سنت و متوفاي 654 هجري ـ ميگويد: و هذا قبيح والله! لو كانت أمة لما فعل بها هذا! ثم بإجماع المسلمين لا يجوز لمس الأجنبية، فكيف ينسب عمر إلي هذا؟! اين چيزي كه از خليفه دوم نقل كردهاند، قسم به خدا خيلي زشت است! اگر ام كلثوم ـ دختر علي و زهرا نبود ـ يك كنيز بود، باز هم نبايد خليفه دوم اين كار را انجام ميداد! اجماع مسلمانان است كه دست زدن به زن أجنبي و نامحرم جائز نيست. آنها چگونه اين كار را به عمر نسبت ميدهند؟! تذكرة خواص الأمة لإبن الجوزي، ص321 اين برادران عزيزي كه ميگويند اين قضيه ازدواج، دليل بر صلح و صفا و صميميت ميان امير المومنين (عليه السلام) و عمر است، آيا اين عوارضي را كه در منابع معتبر آمده، قبول ميكنند؟ تعبير ديگري كه دردآور است و إبن سعد در الطبقات الكبري آورده، اين است كه وقتي اين ازدواج صورت گرفت، خليفه دوم به مسجد آمد و گفت: رفئوني، فرفؤوه. به من تبريك بگوييد، پس به او تبريك گفتند. الطبقات الكبري، ج8، ص463 اين كلمه، تبريكي بود كه در زمان جاهليت ميگفتند و يكي از كارهايي كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) خط بطلان بر آن كشيد، اين كلمه بود و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود به من و به همديگر اين كلمه را نگوييد، بلكه بگوييد: هنئوني بارك الله فيكم بارك الله عليكم بارك الله لكم اين اتفاق در سال 17 هجرت اتفاق افتاد و خليفه دوم هنوز آن تبريك زمان جاهليت را فراموش نكرده است. نكته سوم: خليفه دوم ميگويد انگيزه اصلي من از اين ازدواج اين است كه از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) شنيدهام: كل سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي. تمام سببها و نسبها در روز قيامت قطع ميشود، مگر سبب و نسب من. و من ميخواهم با ازدواج با أم كلثوم، با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) وصلت بزنم. مگر دختر جناب خليفه دوم، همسر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نبود؟ مگر اين وصلت صورت نگرفته بود؟ اگر واقعا خليفه دوم اينقدر براي وصلت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) علاقه دارد، برخوردي كه با حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) دارد و در صحيح بخاري و صحيح مسلم و ساير صحاح سته و الإمامة و السياسة إبن قتيبه دينوري آمده كه اينها قلب مقدس حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را شكستند و آنطور بر خانه حضرت حمله كردند و صيحه و نالهاي كه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) كرد، درتاريخ ثبت شده است. ما كداميك را بايد بپذيريم؟ اين تعبير اينها را؟ يا اين اذيتهايي كه بر حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) روا شد؟ نكات زيادي در اين رابطه در منابع اهل سنت آمده است و از عزيزان تقاضا ميكنم كتابهاي ديگري كه در اين رابطه نوشته شده را در اينترنت جستجو و مطالعه كنند؛ مانند تزويج أم كلثوم من عمر، تأليف حضرت آيت الله ميلاني و ظلامة أم كلثوم، تأليف سيد جعفر مرتضي (ره) و زواج أم كلثوم من عمر، تأليف آقاي شهرستاني. اين كتابها را مطالعه كنيد و ببينيد آيا اين قضيه ازدواج عمر با حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها)، مدحي براي خليفه دوم است؟ يا قضايايي كه در تاريخ آمده است، طعن و مذمتي براي خليفه دوم است؟ مگر اينكه بگوييم خلفاء اسلامي، فرداي قيامت، مقامشان بالاتر از پيامبران است و بدون حساب و كتاب وارد بهشت خواهند شد. * * * * * * * آقاي هدايتي اگر واقعا فدك براي حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بود، چرا حضرت علي (عليه السلام) بعد از به خلافت رسيدن، فدك را به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) برنگرداند؟ استاد حسيني قزويني نكته اول: از امام صادق (عليه السلام) سؤال كردند: لِمَ لمْ يأخذ أمير المؤمنين (عليه السلام) فدك لما ولي الناس و لأي علة تركها؟ فقال: لأن الظالم و المظلوم كانا قدما علي الله عز وجل و أثاب الله المظلوم و عاقب الظالم. فكره أن يسترجع شيئا قد عاقب الله عليه غاصبه و أثاب عليه المغصوب. چرا حضرت علي (عليه السلام) فدك را در زمان خويش برنگرداند؟ حضرت فرمود: ظالم و مظلوم، غاصب و مغصوب، هر دو پيش خدا رفتهاند و به حسابشان هم رسيدگي شده و ظالم به كيفرش رسيد و مظلوم هم به أجر و پاداشش رسيد. از اين جهت آن حضرت خوش نداشت چيزي را پس بگيرد كه خداوند غاصب را عقاب كرده و به مغصوب را پاداش داده است. علل الشرائع للشيخ الصدوق، ج1، ص154 ـ بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج29، ص395 ـ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف للسيد ابن طاووس، ص251 ـ مناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج1، ص232 همچنين حضرت استشهاد ميكند به سخن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) بعد از فتح مكه: للإقتداء برسول الله صلي الله عليه و آله لما فتح مكة و قد باع عقيل بن أبي طالب داره، فقيل له: يا رسول الله! ألا ترجع إلي دارك؟ فقال صلي الله عليه و آله و هل ترك عقيل لنا دارا؟ إنا أهل بيت لا نسترجع شيئا يؤخذ منا ظلما، فلذلك لم يسترجع فدك لما ولي. به جهت إقتدا به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) وقتي كه مكه را فتح كرد و عقيل بن أبو طالب خانه آن حضرت را فروخته بود و به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) عرض شد: يا رسول الله! چرا به خانه خودت باز نميگردي؟ فرمود: مگر عقيل براي ما خانه گذاشته است؟ ما اهل بيت چيزي را كه از ما به ظلم گرفته شده، پس نميگيريم. بدين جهت علي (عليه السلام) نيز وقتي به حكومت رسيد، فدك را پس نگرفت. علل الشرائع للشيخ الصدوق، ج1، ص155 ـ بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج29، ص396 ـ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف للسيد ابن طاووس، ص251 ـ مناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج1، ص232 أمير المؤمنين (عليه السلام) در نامه 45 نهج البلاغه ميفرمايد: بلي، كانت في أيدينا فدك من كل ما أظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين و نعم الحكم الله و ما أصنع بفدك و غير فدك؟! آري، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه گروهي بر آن بخل ورزيدند و گروهي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟! يعني فدك در آن روز به عنوان حقانيت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) مطرح بود و الآن ديگر به دنبال آن نيستند. حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) و أمير المؤمنين (عليه السلام) ميخواستند اثبات كنند كساني كه داعيه خلافت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را دارند، سخنان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را زير پا گذاشتهاند. نكته دوم: حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) ابتداء فدك را به عنوان ملك شخصي طلب ميكند. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) بعد از نزول اين آيه: وَ آَتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ سوره إسراء/آيه26 اين فدك را به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) داد. بعد كه آنها گفتند فدك در ملك پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بود، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) فرمود: من وارث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هستم. گفتند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است كه ما از خود إرثي باقي نميگذاريم. حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) به آيات قرآن إستشهاد ميكند كه حضرت سليمان (عليه السلام) از حضرت داود (عليه السلام) إرث ميبرد: وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ سوره نمل/آيه16 حضرت يحيي (عليه السلام) از حضرت زكريا (عليه السلام) إرث ميبرد: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا / يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا / يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا سوره مريم/آيه 7-5 بعد هم آنها از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها)براي اثبات مالكيت فدك، بيّنه و شاهد ميخواهند. أمير المؤمنين (عليه السلام) ميگويد: اين كار شما خلاف اسلام است. كسي كه مالي در دست اوست، از او بيّنه و شاهد نميخواهند، بلكه از مدعي بايد طلب بيّنه و شاهد كرد. أمير المؤمنين (عليه السلام) و أم أيمن شهادت ميدهند؛ ولي شهادت اين دو پذيرفته نميشود. خليفه اول بعد از قانع شدن، نامه مالكيت فدك را مينويسد؛ ولي وقتي خليفه دوم متوجه ميشود، نامه را پاره ميكند. اين قضيه فدك، قضيه مالي و دنيوي نبود. در زمان هارون الرشيد، وقتي به امام كاظم (عليه السلام) ميگويند: اجازه بدهيد فدك را به شما بازگردانيم. محدوده فدك چقدر است؟ امام كاظم (عليه السلام) فدك را سمبل عالم اسلام ميدانست و ميفرمايد: حدّ اول آن عَدَن و حدّ دوم آن سمرقند و حدّ سوم آن آفريقا و حدّ چهارم آن ساحل دريا در جزيره ارمنستان است. بعد هارون الرشيد ميگويد: هدف تو اين است كه ما خلافت را به تو برگردانيم! امام كاظم (عليه السلام) ميفرمايد: بله، بحث فدك، بحث مالي و مادي نبود. فدك، سمبل حقانيت امامت و خلافت بود و اثبات اينكه كساني كه فدك را غصل كردند، تصرّفشان عدواني و برخلاف كتاب و سنت بود. نكته سوم: فدك، سهم فرزندان حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است و اينها صلاح بر اين ديدند كه فدك را مطالبه نكنند و از أمير المؤمنين (عليه السلام) نخواهند كه آن را برگرداند و خواستند اين قضايا در تاريخ بماند تا بعضي از انديشمندان با ديدن اين قضايا به فكر بيافتند و حقايق روشن شود. در زمان خليفه سوم، فدكي كه بايد به عنوان بودجه بيت المال بماند، به مروان بخشيده ميشود و بعد هم به فرزند عثمان بخشيده ميشود و در خانواده اينها ميماند و همينطور در طول تاريخ ميچرخد و اين نشان ميدهد كه اين روايتي كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل ميكنند: نحن معاشر الأنبياء لا نورّث و ما تركناه صدقة. افسانهاي بيش نبود و أهل بيت (عليهم السلام) خواستند اين فدك بماند تا آيندگان در اين زمينه فكر و بررسي كنند و مايه عبرت و بيداري باشد براي كساني كه دنبال عبرت و بيداري هستند. * * * * * * * سوالات بينندگان سوال: آيا نبش قبر در اسلام حرام است؟ پس چرا آقاي عمر ميخواستند قبر حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را نبش كند تا بر آن نماز ميت بخواند؟ جواب: بله، حرام است و شيعه و أهل سنت معتقد به حرمت آن هستند. در بعضي از روايات آمده است آنها براي اينكه به خلافت خودشان مشروعيت بدهند، گفتند فرزند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از دنيا رفته است و إقتضاء مسائل سياسي و اجتماعي اين است كه خليفه بر آن نماز بخواند و اين نماز مشروع بر آن خوانده نشده است و ما بايد نبش قبر كنيم و خليفه اول بر جنازه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) نماز بخواند و سپس دوباره دفن شود. أمير المؤمنين (عليه السلام) هم فرمود: اگر شما چنين كاري كنيد، من هم دست به شمشير خواهم زد و بدانيد كه در اين مورد، سياه و سفيد و كوچك و بزرگ براي من تفاوتي ندارد. آنها هم احساس كردند كه اگر أمير المؤمنين (عليه السلام) دست به شمشير بزند، نميتوانند در برابر او بايستند، لذا از نظر خود برگشتند. البته بنده نسبت به سند اين روايات، بحث دارم. ولي اگر اينگونه قضايا مطرح نشود، به صلاح است. * * * * * * * سوال: اينكه ميگويند نور حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) قبل از خلقت جهان خلق شد، مقداري گنگ و نامفهوم است. مقداري در اين مورد توضيح بفرماييد. جواب: اين موضوع در روايات شيعه و أهل سنت آمده است. من يكي از صحيحترين روايات أهل سنت را بيان ميكنم كه راوي آن هم شخص خليفه دوم است. ايشان به نقل از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ميگويد: لما إقترف آدم الخطيئة، قال: يا رب! أسألك بحق محمد لما غفرت لي، فقال الله: يا آدم! و كيف عرفت محمد أو لم أخلقه؟ قال: يا رب! لأنك لما خلقتني بيدك و نفخت في من روحك، رفعت رأسي، فرأيت علي قوائم العرش مكتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، فعلمت أنك لم تضف إلي إسمك إلا أحب الخلق إليك، فقال الله: صدقت يا آدم! إنه لأحب الخلق إليّ، أدعني بحقه، فقد غفرت لك و لولا محمد ما خلقتك. هذا حديث صحيح الإسناد. وقتي آدم مرتكب خطا شد و از بهشت بيرون آمد، خطاب كرد: خدايا! از تو ميخواهم كه به حق محمد، مرا ببخشي. خداوند فرمود: اي آدم! از كجا محمد را شناختي، من هنوز او را خلق نكردهام؟ آدم گفت: وقتي مرا آفريدي، ديدم كه در عرش نوشته شده است: لا إله إلا الله، محمد رسول الله و دانستم تو كسي را در كنار اسم خودت اضافه نميكني، مگر آنكه بهترين خلق نزد تو باشد. خداوند فرمود: اي آدم! راست گفتي ... . المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج2، ص615 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص455 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج7، ص437 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج1، ص91 ـ السيرة الحلبية، ج1، ص354 ـ ينابيع المودة لذوي القربي للقندوزي، ج2، ص336 ـ السيرة النبوية لإبن كثير، ج1، ص320 ـ شفاء السقام للسبكي، ص295 ـ الدرر السنية في الرد علي الوهابية لأحمد زيني دحلان، ص9 ـ سبل الهدي و الرشاد للصالحي الشامي، ج1، ص85 ـ دلائل النبوة للبيهقي، ج5، ص489 ـ وفاء الوفاء للسمهودي، ج4، ص1371 ـ المعجم الصغير للطبراني، ج2، ص82 ـ المواهب اللدنية للقسطلاني، ج4، ص594 روايات متعدد ديگري هم در منابع شيعه و أهل سنت در ذيل اين آيه شريفه: وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آَلِهَةً يُعْبَدُونَ سوره زخرف/آيه45 آمده است كه نور خمسه طيبه ـ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) و أمير المؤمنين (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) ـ قبل از خلقت عالم آفريده شده است. در منابع شيعه هم از امام سجاد (عليه السلام) در روايتي صحيح آمده است: وقتي حضرت آدم (عليه السلام) گرفتار شد، وقتي حضرت موسي (عليه السلام) گرفتار فرعون شد، وقتي حضرت عيسي (عليه السلام) گرفتار يهوديان شد، وقتي حضرت نوح (عليه السلام) درون كشتي گرفتار طوفان شد، وقتي حضرت ابراهيم (عليه السلام) گرفتار آتش شد، متوسل به خمسه طيبه شدند و نجات پيدا كردند. * * * * * * * سوال: در مورد ماجراي نامه أمير المؤمنين (عليه السلام) به معاويه توضيحاتي را بفرماييد. جواب: در نامه 6 نهج البلاغه آمده است: إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار و لا للغائب أن يرد و إنما الشوري للمهاجرين و الأنصار، فإن إجتمعوا علي رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضي، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فإن أبي قاتلوه علي أتباعه غير سبيل المؤمنين و ولاه الله ما تولي و لعمري يا معاوية لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني أبرأ الناس من دم عثمان و لتعلمن أني كنت في عزلة عنه إلا أن تتجني فتجن ما بدا لك و السلام. همانا كساني با من بيعت كردهاند كه با أبوبكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت كردند. پس آنكه در بيعت حضور داشت، نميتواند خليفهاي ديگر انتخاب كند و آنكس كه غايب بود، نميتواند بيعت مردم را نپذيرد. همانا شوراي مسلمين از آن مهاجرين و انصار است. پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند و او را امام خود خواندند، خشنودي خدا هم در آن است. حال اگر كسي كار آنان را نكوهش كند يا بدعتي پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانوني باز ميگردانند و اگر سر باز زد، با او پيكار ميكنند؛ زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده، خدا هم او را در گمراهياش رها ميكند. به جانم سوگند! اي معاويه! اگر دور از هواي نفس، به ديده عقل بنگري، خواهي ديد كه من نسبت به خون عثمان پاكترين افرادم و ميداني كه من از آن ماجرا دور بودهام، مگر اينكه از راه خيانت مرا متّهم كني و حق آشكاري را بپوشاني. با درود. اين نامه أمير المؤمنين (عليه السلام) از اين باب است: وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ سوره نحل/آيه125 همانطوري كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) با ستارهپرستان بحث ميكند: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَي كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآَفِلِينَ / فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ / فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ هنگامي كه (تاريكي) شب او را پوشانيد، ستارهاي مشاهده كرد و گفت: اين خداي من است. اما هنگامي كه آن ستاره غروب كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم / و هنگاميكه ماه را ديد (كه سينه افق را) ميشكافد، گفت: اين خداي من است. اما هنگاميكه ماه هم أفول كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود / و هنگامي كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) ميشكافت، گفت: اين خداي من است. اين از همه بزرگتر است، اما هنگاميكه غروب كرد، گفت: اي قوم! من از شريكهايي كه شما (براي خدا) ميسازيد بيزارم. سوره انعام/آيه76-79 أمير المؤمنين (عليه السلام) هم به معاويه ميگويد: تو كه تنها راه مشروعيت خلافت را بيعت مهاجرين و انصار ميداني، اين ملاك در اختيار من هم هست. ديگر چه عذري داري؟ اگر روايات پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در حق من را و آيات قرآن را در مورد امامت انكار ميكني و تنها راه مشروعيت خلافت ميداني، مردم با من بيعت كردهاند. ديگر چه عذري داري؟ أمير المؤمنين (عليه السلام) در كنار اين نامه، مطالب ديگري را در هم نهج البلاغه فرموده است: و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة، الآن إذ رجع الحق إلي أهله و نقل إلي منتقله. ويژگيهاي حقّ ولايت به آنها ـ أهل بيت (عليهم السلام) ـ اختصاص دارد و وصيّت پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله) نسبت به خلافت مسلمين و ميراث رسالت، به آنها تعلّق دارد. هم اكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به حقدار رسيد و دوباره به جايگاهي كه از آن دور مانده بود، باز گردانده شد. نهج البلاغه، خطبه 2 در خطبه شقشقيه هم غير مشروع بودن خلافت خلفاء را گوشزد ميكند. سخنان أمير المؤمنين (عليه السلام)، تنها نامه 6 نهج البلاغه نيست. * * * * * * * سوال: مقداري در مورد شخصيت معاويه صحبت كنيد. جواب: اينكه معاويه نسبت به أمير المؤمنين (عليه السلام) يا اسلام چه كرده است، بماند. ولي يكي از مفسران بلند آوازه أهل سنت به نام سيد محمد رشيد رضا در كتاب تفسير المنار، جلد 11، صفحه 260 نقل ميكند: يكي از علماء بزرگ اروپا براي ما نقل ميكرد: اگر ما مجسمه معاويه را از طلا بسازيم و در پايتخت آلمان، در وسط برلين نصب كنيم، باز كم گذاشتهايم. چون اگر معاويه نبود، اسلام به آن شكلي كه گسترش پيدا ميكرد و جلو ميرفت، اثري از مسيحيت نبود. اگر مسيحيت امروز در عرصه بين المللي حضور دارند و گسترده هستند، همهاش به خاطر كارهاي معاويه در جلوگيري از گسترش اسلام بود. آقاي محمود أبو ريّه ـ از دانشمندان مصري ـ در كتاب الوحي المحمدي، صفحه 232 اين قضيه را نقل كرده است. جا دارد كه زندگي معاويه را در مباحث زير بررسي كنيم: زندگي معاويه قبل از اسلام و بعد از اسلام؛ در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و اينكه آيا واقعا ايشان كاتب وحي بود يا دودمان بني أميه اين را جعل كردهاند؛ بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)؛ در زمان خلفاء و أمير المؤمنين (عليه السلام)؛ برخورد ايشان با صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مانند عمار ياسر و حجر بن عدي و امام حسن (عليه السلام). بايد اينها را از منابع معتبر أهل سنت و بدون تعصب مذهبي بيان كنيم و در اختيار عموم قرار بدهيم. آقاي بخاري در صحيح بخاري، فضائل و مناقب صحابه را نقل ميكند، وقتي به معاويه ميرسد، حتي يك كلمه هم از فضائل و مناقب معاويه ذكر نميكند. وقتي به آقاي نَسائي ـ صاحب سنن ـ ميگويند: تو كه اينهمه از فضائل علي ميگويي، چرا از معاويه چيزي نميگويي؟ گفت: مگر معاويه فضائلي داشت تا بگويم؟ جز اينكه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) در حق او نفرين كرده: خداوند شكم او را سير نكند. سپس ايشان را از بالاي منبر پايين ميآورند و كتك ميزنند و بعضي از قسمتهاي حساس بدنش ميتركد و در هنگام انتقال به مكه، در ميان راه شهيد شد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دكتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: صادق -
تاريخ: 08 اسفند 87 - 00:00:00
با سلام درخواست شديد دارم بعضي از سخنرانيهاي حاج اقا که تبديل به متن نشده را به متن پياده بفرماييد خيلي لازم داريم اجرتون با حضرت زهرا سلام الله عليها يا علي مدد |
2 |
نام و نام خانوادگي: رهگذر -
تاريخ: 21 ارديبهشت 90 - 16:36:41
اين خُلفاي ناخَلف ! ابن هشام ، سيره نويس بزرگ اسلام ، در جلد ثالث نسک خود چنين مي نويسد : «انس بن نضر عموى انس بن مالک مىگويد: موقعى که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشه اي پناه برد ، ديدم که دسته اي از مهاجر وانصار، که در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشه اي نشسته اند ودر فکر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزى به آنان گفتم : چرا اينجا نشسته ايد ؟ در جواب گفتند : پيامبر کشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم : اگر پيامبر کشته شده ديگر زندگى سودى ندارد ، برخيزيد ودر آن راهى که او کشته شد شما هم شهيد شويد ، واگر محمد کشته شد خداى او زنده است . من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد ، خود دست به سلاح بردم ومشغول نبرد شد.». همچنين وصلت ام کلثوم با عمر بن الخطاب ترديد آميز است ؛ ابن سعد مي نويسد : «ام کلثوم را در حاليکه هنوز دوشيزه يي نابالغ بود عمر بن خطاب به همسري گرفت و او تا هنگام کشته شدن عمر همسرش بود و براي او پسري به نام زيد و دختري به نام رقيه آورد» و بلافاصله در برگة بعد مينويسد : «واقدي و جز او گفته اند که چون عمر بن خطاب ام کلثوم را از علي خواستگاري کرد علي پاسخ داد که اي اميرمؤمنان ! او هنوز کودک است، عمر گفت به خدا سوگند بهانه و درد تو اين نيست و خود ميدانيم که چه دردي داري» بازگردان در پاورقي که به اين گفتة عمر زده است سخن نغضي ايراد ميکند و مينويسد: «جاي شگفتي است که عمر ضمن خواستگاري اين گونه تهديد ميکند و تعريض ميزند ، پس به هنگام خشم چگونه بوده است؟» ازينرو با فرض صحت گزارش کاتب واقدي دو حالت متصور است : (1)يا اينکه عمربن الخطاب بر پاد سنت رسول الله رفتار نموده است و کودکي نابالغ را به همسري برگرفته است(به گمانم پيش از بالغ شدن دختر حتا خطبة عقد نميتواند جاري شود) (2) و يا آنکه اين داستان از پايه بي اساس است چنانچه بازگردان آقاي دکتر دامغاني در پاورقي برگة 460 يادآور ميشود که موضوع اين ازدواج از ديرباز محل ترديد بوده است و در باب اين ترديد فکني ها به نسک «تزويج ام کلثوم» و «الذريعه» ارجاع مي دهند. مآخذ و بن مايه ها : (١) سيرة ابن هشام ، جلد 3 ، 83- 84 (بن مايه) (٢) جلد هشتم طبقات ابن سعد ؛ ترجمة دکتر محمود دامغاني ، انتشارات فرهنگ و انديشه ، برگه هاي : 460 و 461 http://organon.blogfa.com/post-42.aspx (از وبلاگ ارغنون) |
3 |
نام و نام خانوادگي: علي روشن ضمير -
تاريخ: 07 فروردين 91 - 03:25:26
آخه بابا چرا يه دروغي ميگيد که بعدا مجبور باشيد اينقدر دروغ پشت سرش ببافيد.اين مطلب جز توهين به امام علي و غير ايشان چيز ديگري رو ثابت مي کند. اينقدر به صحابه توهين نکنيد به قرآن خوب نيست. من به عنوان يک شيعه داريم اين حرف رو ميزنم.امام خامنه اي در فتواي تاريخي خود به اتحاد بين مسلمين و عدم توهين به نماد هاي اهل سنت تاکيد کرد. همين کارها رو ميکنيد که همه جا شيعه رو به دروغگويي متهم مي کنند. |
4 |
نام و نام خانوادگي: ساقي -
تاريخ: 03 ارديبهشت 91 - 19:53:52
آقاي علي روشن ضمير اين دروغ نيست اين واقعيتي تلخ هست توي كتب اهل سنت خودشان هم نوشتند ،ولي ما شيعيان بعلت وحدت مسلمين بايد خيلي چيزها را ناديده بگيريم،مسئله اي نيست ناديده ميگيريم ولي لااقل بين خودمون شيعيان نبايد اين ظلم ها را فراموش کنيم،ترسم از اونکه روزي شهادت حضرت زهرا را بين شيعيان فراموش شود . |