* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 01 تير 1385 تعداد بازديد: 2557 
بررسي حديث دوات و قلم 01
 پخش صوت  پخش صوت
   دان لود   دان لود 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: بررسي حديث دوات و قلم 01

پاسخ به شبهات: 01/ 04 / 1385

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

استاد حسيني قزويني

در جلسات گذشته در رابطه با حديث دوات و قلم، هم از منظر روايات و اقوال علماء شيعه بحث کرديم و هم‌چنين از منظر علماء اهل سنت و توجيهي که براي آن آورده‌اند در راستاي تنزيه عمر از کار بزرگي که از او صادر شده بود، اشاره و نقد شد.

امروز بحول و قوهٔ إلهي مي‌خواهيم از يک منظر ديگر به حديث دوات و قلم نگاه کنيم که عبارت است از اين‌که حديث دوات و قلم در حقيقتْ نشان‌گر يک توطئه سرّي بود و ضد خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام). شايد اينها احساس مي‌کردند که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دست به چنين کاري خواهد زد و خود را آماده کرده بودند براي اين‌چنين مقابله‌اي.

تعبيري را از استاد عبد الفتاح عبد المقصود – از علماء بلند آوازه و شجاع اهل سنت مصر - در کتاب الإمام علي بن أبي طالب ديده‌ام که وقتي به حديث دوات و قلم مي‌رسد، تعبير زيبا و ظريفي دارد که مي‌گويد:

أنا لا أستبعد حدوث الاتفاق على الخلافة بين أبي بكر و عمر في مرض الرسول و أن الخلافة من حق الإمام علي و أنها بهذا النحو انتزعت منه و إنه أحق بها منهما و من كافة المسلمين.

من بعيد نمي‌دانم که اتفاق و هماهنگي بوده بين ابوبکر و عمر در رابطه با خلافت در زمان بيماري رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و اينها مي‌دانستند که خلافت حق، از آن اميرالمؤمنين است و اين‌گونه جلوگيري کردند از کتابت وصيت تا جائي که نسبت هذيان به رسول الله (صلي الله عليه و سلم) دادند و ... .

ايشان صراحت دارد بر اين‌که اين مسئله حديث دوات و قلم و جلوگيري عمر از نوشتن وصيت‌نامه، نشان از اين دارد که اينها قرارداد و توطئه‌اي در پشت پرده داشتند که به اين نحو، خلافت را از اميرالمؤمنين (عليه السلام) منحرف کنند.

مرحوم سيد رضا صدر (ره) - که از علماء برجسته حوزه علميه قم بود، - تعبير ظريفي دارد در کتاب يوم الإنسانية يوم الغدير الخم يوم الأقر و در مناسبتي که توطئه‌اي بين ابوبکر و عمر و ابوهريرة و ديگران نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود، مي‌گويد:

کان لعمر مواضع ثلاثة لولاها لما وصل ابوبکر إلي الخلافة ... .

عمر، در سه مورد موضع‌گيري حساسي داشت که اگر اينها نبود، ابوبکر به خلافت نمي‌رسيد و مسير تاريخ، غير از اين مي‌شد که الان در آن هستيم:

موضع اول عمر در تثبيت خلافت ابوبکر، همان موضع‌گيري او بود قبل از رحلت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که خواست چيزي بنويسد تا أمت را از ضلالت نگه‌دارد، آن حرف را زد ... و اين کلام ابن عباس ... نشان مي‌دهد افرادي که همراه عمر به خانه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده بودند، اينها هم مي‌دانستند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌خواهد در اين وصيت‌نامه چه بنويسد، لذا با عمر هماهنگ و هم‌صدا شدند و گفتند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) – نستجير بالله – هذيان مي‌گويد و مرض بر او غلبه کرده است و سخنانش بي‌اختيار و بي‌اراده است.

ايشان همان تعبيري را که ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغة آورده است، مي‌آورد که ابن عباس مي‌گويد:

در زمان خلافت عمر، روزي رفتم نزد عمر و او به من گفت:

آيا فهميدي که پيامبر (صلي الله عليه و سلم) که در آخرين لحظات زندگي خود وقتي خواست چيزي را بنويسد، چه چيزي را اراده کرده بود؟ گفتم: خير، شما بگوييد. عمر گفت:

و لقد أراد في مرضه أن يصرح باسمه فمنعت من ذلك، إشفاقا و حيطة على الاسلام.

مي‌خواست نام علي را به عنوان خليفه، مکتوب بنويسد و من جلوگيري کردم، به خاطر شفقت و خيرخواهي بر اسلام و صلاح را در اين ديدم.

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج12، ص21

يعني آقاي عمر به مرحله‌اي رسيده که بيشتر از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اسلام دلسوزي مي‌کند! در حقيقت، نوعي انکار خاتميت است، ولي با الفاظي محترمانه. اينها بحث مفصلي دارند در کتاب‌هاي تاريخي و فقهي و روائي خود، تحت عنوان موافقات عمر. موارد متعددي هم ذکر کرده‌اند که:

أراد الرسول شيئا و أراد عمر شيئا و لکن الله أراد ما أراد عمر و لم يرده أراد رسول الله.

و حدود 14 مورد هم براي اين مطلب، اثبات کرده‌اند. اگر فرصتي شود، روزي موافقات عمر را که در کتاب‌هاي صحاح و مسانيد و سنن خود آورده‌اند و واقعا خيلي مسخره است، به صورت مفصل بحث خواهيم کرد. به اينها هم اکتفاء نکردند و گفتند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است:

لو لم أبعث لبعث عمر بن الخطاب.

اگر نبوت به نام من رقم نمي‌خورد، عمر بن خطاب مبعوث مي‌شد.

كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص581 - الكامل لعبد الله بن عدي، ج3، ص155 – ميزان الإعتدال للذهبي، ج2، ص50

بايد گفت: إنا لله و إنا إليه راجعون. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

اين موافقات عمر، از مواردي است که کار کردن روي آن مناسب است و در بحث‌ها و تهاجم و مناظرات با اهل سنت و وهابيت که مقداري سرشان به تن‌شان مي‌ارزد و هنوز آن تعصب مذهبي، جلوي چشم‌شان را تاريک نکرده است، به درد مي‌خورد. آنهايي هم که مقام و منصبي دارند – امام جماعت و امام جمعه – و از اين کانال ارتزاق مي‌کنند، قطعا زير با حرف حق نمي‌روند و مشخص است که اينها اگر بخواهند اين‌چنين حرف حقي را بپذيرند، با زندگي خودشان بازي کرده‌اند؛ مگر افراد نادري که وقتي حقيقت براي آنها روشن شد، از هوي و هوس و مقام و منصب خود گذشتند و تمام هستي خودشان را فداي حقيقت کردند. اگر شرح حال شيخ محمد انطاکي – فارغ التحصيل و دکتراي دانشگاه الأزهر مصر و قاضي القضات دمشق و از شخصيت‌هاي طراز دوم کشور سوريه - را بخوانيد که وقتي حقيقت براي او روشن شد، چشم بست و پا بر روي هوي و هوس خود گذاشت و از همه چيز گذشت. حتي گفته‌اند که در زندگي خود به جايي رسيد که براي نان شبش هم محتاج شد؛ زيرا خانه سازماني، مقام و منصب، ميز تدريس و ... را از او گرفتند. وقتي اين خبر به خدمت حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) رسيد، ايشان امر فرمودند که يک مقرّري و شهريه ساده براي او به سوريه بفرستند تا با آن زندگي کند. ما، هم‌چنين افرادي را در تاريخ داشتيم.

هم‌چنين آقاي صالح الورداني – اهل مصر و مدرس دانشگاه با موقعيت ممتاز – بعد از اين‌که شيعه شد، او را از تمام مسئوليت‌هايش عزل کردند و تمام امکانات رفاهي را هم از دستش گرفتند. تا الآن هم حدود 20 کتاب در ابطال عقائد اهل سنت نوشته است و هر يک از کتاب‌هايش، زيبنده کتاب سال است. هم اکنون هم در يک موقعيت خيلي سخت و دشواري زندگي مي‌کند. متأسفانه با اين‌که زيبنده بود نظام مقدس جمهوري اسلامي در اين زمينه قدمي را بردارد، قدمي را بر نداشت و اين کار، مقداري هم سدّ راه براي خيلي از افرادي است که حقيقت براي آنها روشن است و مي‌ترسند که حداقل به عسر و حرج گرفتار نشوند. اگر هم‌چنين موقعيتي براي اهل سنت و وهابيت باشد، آنها با آغوش باز استقبال مي‌کنند کما اين‌که چندي پيش براي يک شيعي هم‌چنين اتفاقي افتاد و کتابي عليه امام زمان (عليه السلام) نوشت و در عربستان سعودي چاپ کردند و از برادر ايشان شنيده‌ام که يک حقوق ماهيانه‌اي که 20 برابر استاد دانشگاه است به او مي‌دهند و يک ساختمان مجللي براي او در عربستان سعودي مهيا کردند و يک ساختمان مجللي در لندن. حتي يکي از رفقا نقل مي‌کرد که وقتي برادر او به مکه رفته بود، وقتي تشکيلات او را ديد، تقاضاي ملاقات کرد و آب دهانش را جمع کرد و يک تُف مفصلي به پيشاني او انداخت که سراسر صورت او را گرفت و گفت:

احمق! مايه ننگ ما شدي.

بدون هيچ حرف ديگري هم از اتاق خارج شد.

هم‌چنين آقاي سيد حسين موسوي - نوه مرحوم سيد ابو الحسن اصفهاني (ره) – وقتي از تشيّع برگشت:

پسر نوح با بدان بنشست                      خاندان نبوتش گم گشت

وهابي‌ها چه تجليل و احترامي از ايشان کردند! کتابي به نام تصحيح شيعه، عليه شيعه نوشت که حضرت آيت الله العظمي سبحاني فرمودند:

صدام در يکي از سخنراني‌هايش گفت: اگر جنگ 8 ساله ما با ايران، هيچ فلسفه‌اي نداشت جز اين‌که سيد حسين موسوي اين کتاب را نوشت، براي ما کفايت مي‌کند.

او در زمان شاه، يک عمامه بر سر مي‌گذاشت و صورتش را با تيغ مي‌تراشيد و علنا به شراب‌فروشي‌ها و کاباره‌ها و سينماها هم مي‌رفت. حتي حضرت آيت الله العظمي سبحاني نقل مي‌کند:

ايشان در خارج بود. آمد و بر سر آقاي هويدا کلاه گذاشت و يک پول هنگفتي از ايشان گرفت و فرار کرد.

هم‌چنين، ايشان با فاحشه‌ها ارتباطي تنگاتنگ داشت و چندين چک به آنها داده بود و وقتي از ايران رفت، چک‌هايش برگشت خورد و اين قضايا در روزنامه‌ها منعکس شد که فلاني با فلان فاحشه ارتباط داشت و به اين مبلغ، چک داده بود و چک او هم برگشت خورده است. اين شخص، تا اين اندازه منفور و مستهجن بود. حتي حضرت آيت الله العظمي شبيري زنجاني، تعبيري را نسبت به ايشان به کار بردند که من تا به حال هم‌چنين تعبيري را از ايشان حتي نسبت به شمر بن ذي الجوشن نشنيده بودم. همين فرد وقتي از تشيع برگشت، اهل سنت و وهابيت چقدر از او تجليل و احترام کردند! و چقدر امکانات مالي در اختيار او قرار دادند! حتي وقتي به عربستان سعودي مي‌رفت، با ملک فهد و مقامات بالا، ارتباط تنگاتنگي داشت!

حال، شما ببينيد شخصيتي مانند صالح الورداني را که به حقْْ، در جهان تشيع، شخصيتي مانند ايشان را خيلي کم داريم، چه وضعيتي دارد!

بحث ما عمدتا بر روي شخصيت‌هاي علمي اهل سنت است که هنوز آن پرده سياه تعصب، جلوي چشم‌شان را تيره و تار نکرده است. اگر حقائق براي اينها روشن شود، سريع و بدون تأمل، حق را مي‌پذيرند. الان هم موسسه مرکز الأبحاث العقائدية، شرح حال مستبصرين در اين دو سه دهه أخير را مي‌نويسد و تا کنون 14 جلد شده است و نام اين کتاب را موسوعة من حياة المستبصرين گذاشته است و تا کنون هم 4 ، 5 جلد آن چاپ شده است که روي اينترنت هم هست.

مرحوم صدر (ره) مي‌گويد:

اگر نبود موضع عمر در قضيه وصيت نانوشته پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، خلافت ابوبکر منعقد نمي‌شد.

اين قضيه دوات و قلم نشان‌گر اين است که همه اينها مسائل پشت پرده بود و در بعضي مواضع، به ظاهر آمد.

با تمام اين مسائل، وقتي يک استاد حوزه علميه، قلم به دست مي‌گيرد و مي‌گويد:

قضيه حديث دوات و قلم دروغ است و عمر هم‌چنين کاري نکرده است و اينها مسلمان بودند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را زير سوال نمي‌برند.

مشخص است که عزيزان ما از الفباي قضيه خلافت ابوبکر و توطئه‌هايي که عليه اهل بيت (عليهم السلام) کرده‌اند، آگاهي ندارند.

دومين مورد هم مسئله انکار کردن عمر است فوت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را و قضيه کتابت وصيت است که در روز آخرين پنجشنبه ماه صفر، عمر آن را به هم زد و روز دوشنبه، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت و همين آقاي عمر که آن قضايا را به وجود آورد، تغيير کرد. وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، آن کساني که با هم هماهنگي داشتند و توطئه در پشت پرده چيده بودند براي انصراف خلافت از حضرت علي (عليه السلام)، در آنجا نبودند و ديد که تمام تلاش‌شان به هدر مي‌رود و نزديک است که تا لحظاتي ديگر، مردم بروند و با علي بن أبي طالب (عليه السلام) بيعت کنند. ابوبکر که اولين کانديداتور خلافت است، در مدينه نبود و زندگي‌اش در خارج از مدينه در سُنْح بود، نه در مدينه و روزانه به مدينه مي‌آمد و برمي‌گشت و اين از قطعيات و مسلّمات تاريخ است. هم‌چنين حديث:

و سدّ الأبواب إلا باب علي.

که از قطعيات و مسلّمات تاريخ است، اينها آمدند در کنارش حديث را درست کردند که:

إن رسول الله سد الأبواب إلا خوخة ابي بکر.

رسول الله تمام درب‌ها را بست، مگر خوخه - و دريچه و درب کوچک - ابوبکر را.

و گفتند اين قضيه براي اين بود که چون ابوبکر مي‌خواست خليفه بشود، وقتي به مسجد مي‌خواهد بيايد، از همين خوخه وارد مسجد شود و نرود مسجد را دور بزند و از درب وارد شود.

وقتي منزل ابوبکر در خارج از مدينه در سُنْح بود و تمام تاريخ هم به آن گواهي مي‌دهند، نشان‌گر بطلان حديث خوخة ابي بکر است. ما موارد متعددي در کتب تاريخ اهل سنت مانند تاريخ طبري و تاريخ إبن أثير داريم که حتي پس از آنکه خليفه شد، روزها در مدينه بود و شب‌ها به منزل خود که در خارج از مدينه بود برمي‌گشت و استراحت مي‌کرد.

وقتي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، عمر ديد که ابوبکر نيست و خبر هم ندارد و تا لحظاتي ديگر مردم مي‌آيند و خلافت حضرت علي (عليه السلام) را تثبيت مي‌کنند. وقتي وارد منزل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شدند، ابن سعد در طبقات الکبري و احمد بن حنبل در مسند مي‌گويند:

قالت عائشة: فاستأذن عمر و المغيرة بن شعبة، فدخلا عليه، فكشفا الثوب عن وجهه، فقال عمر: و اغشيا ما أشد غشي رسول الله صلى الله عليه و سلم، ثم قاما، فلما انتهيا إلى الباب، قال المغيرة: يا عمر! مات و الله رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال عمر: كذبت، ما مات رسول الله صلى الله عليه و سلم و لكنك رجل تحوشك فتنة و لن يموت رسول الله صلى الله عليه و سلم، حتى يفني المنافقين. ثم جاء أبو بكر و عمر يخطب الناس، فقال له أبو بكر: أسكت، فسكت، فصعد أبو بكر: فحمد الله و أثنى عليه، ثم قرأ: «إنك ميت و إنهم ميتون» ثم قرأ: «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم» حتى فرغ من الآية، ثم قال: من كان يعبد محمدا، فإن محمدا قد مات و من كان يعبد الله، فإن الله حي لا يموت، قال فقال عمر: هذا في كتاب الله؟ قال: نعم، فقال: أيها الناس هذا أبو بكر و ذو شيبة المسلمين، فبايعوه فبايعه الناس.

عايشه مي‌گويد: عمر و مغيره بن شعبه وارد منزل پيامبر (صلي الله عليه و سلم) شدند و پارچه‌اي که بر روي جنازه مطهر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) انداخته بودند را کنار زدند و عمر گفت: پيامبر (صلي الله عليه و سلم) غش کرده و بيهوش شده است، چه بيهوشي شديدي! سپس آن دو بلند شدند و تا کنار درب آمدند و مغيره گفت: به خدا قسم! پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفته است و بيهوش نشده است. عمر گفت: تو دروغ مي‌گويي و او نمرده است و فتنه‌اي را در سر مي‌پروراني و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هرگز نمي‌ميرد تا تمام منافقين را نابود کند.

مسند احمد، ج6، ص219 - الطبقات الكبرى لإبن سعد، ج2، ص267

همين آقايي که چند روز پيش مي‌گفت:

إن الرجل ليهجر و قد غلبه الوجع.

و امروز مي‌گويد:

ما أشد غشي رسول الله صلى الله عليه و سلم و لن يموت رسول الله صلى الله عليه و سلم.

همين آقايي که از جيش أسامه تخلّف کرد و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرموده بود:

لعن الله من تخلّف عن جيش أسامة.

الملل و النحل للشهرستاني، ج1، ص23

همين آقا مي‌گويد:

لما توفى رسول الله صلى الله عليه و سلم قام عمر بن الخطاب فقال: إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله توفى و أن رسول الله و الله ما مات و لكنه ذهب إلى ربه، كما ذهب موسى بن عمران، فغاب عن قومه أربعين ليلة، ثم رجع إليهم بعد أن قيل قد مات، و الله! ليرجعن رسول الله صلى الله عليه و سلم فليقطعن أيدي رجال و أرجلهم زعموا أن رسول الله صلى الله عليه و سلم مات.

وقتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت، شمشير به دست گرفته و مي‌گويد:

بعضي از منافقين گمان مي‌کنند که پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مرده است. به خدا قسم! پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نمرده است. همان‌طوري که موسي بن عمران 40 روز از قومش غائب شد و گفتند که او مرده است و بعد از 40 روز برگشت، رسول الله (صلي الله عليه و سلم) هم نمرده است و به خدا قسم! برمي‌گردد و هر کس بگويد که پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مرده است، دست و پايش را قطع خواهم کرد.

تاريخ الطبري، ج2، ص442 - الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص81 - تفسير الآلوسي، ج4، ص74 - الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص323

يعني اگر اميرالمؤمنين (عليه السلام) و عباس و ابن عباس و حتي ابوبکر بگويند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مرده است، منافق هستند.

آقاي عمر در ابتداء گفت که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شديدا بيهوش شده است و بعد از آن گفت که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمرده است و مانند حضرت موسي (عليه السلام) نزد خدا رفته است. خب، حضرت موسي (عليه السلام) با جسم و روح خود رفته بود، ولي جسم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اينجاست و نرفته است. بعد هم مي‌گويد کساني که بگويند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مرده است، دست و پاي‌شان را قطع مي‌کنم. ما سوال مي‌کنيم اين مردمي که مي‌گويند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مرده است، مگر چه جرمي را مرتکب شده‌اند؟ مشخص است که قضيه، خيلي فراتر از اينهاست.

حتي در منابع اهل سنت آمده است:

لما قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال عمر: لا أسمع أحدا يقول مات رسول الله صلى الله عليه و سلم إلا ضربته بالسيف.

وقتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت، عمر گفت: نشنوم که کسي بگويد پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مرده است، وگرنه با شمشير او را مي‌زنم.

مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص182 - أسد الغابة لإبن الأثير، ج2، ص248 - المعجم الكبير للطبراني، ج7، ص57

از آقاي عمر سوال مي‌کنيم:

در طول اين 11 سالي که در مدينه تشريف داشتيد و حدود 102 غزوه و سريّه از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ثبت شده است، آيا سابق دارد که شما شمشير به دست بگيري و از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دفاع کني يا حداقل يک مشت به دهان يکي از منافقين و کفار و مشرکين بزني يا حداقل مگسي را که بر بدن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته است، بکشي؟! آن وقت اکنون شمشير به دست مي‌گيري؟!

حتي ابن‌تيميه وقتي در برابر شجاعت حضرت علي (عليه السلام) قرار مي‌گيرد، مي‌گويد:

علي بن أبي طالب شمشير مي‌زد و شجاع بود، ولي شجاعت بر دو قسم است که يکي در ميدان جنگ است و يکي هم در محراب عبادت است. آقاي ابوبکر و عمر، آن شجاعت را نداشتند که در ميدان جنگ با مخالفين اسلام بجنگند، ولي اين شجاعت را داشتند که بيايند در محراب عبادت دعا کنند تا خداوند، پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و علي بن أبي طالب را موفق بدارد.

ابن‌تيميه حتي يک مورد هم نتوانسته است پيدا کند که آقايان ابوبکر و عمر در طول اين 23 سال در مکه و مدينه در يک جا از خودشان شجاعت نشان داده باشند.

در آيه 31 سوره مدثر، خداوند مردم را به 4 دسته تقسيم کرده است:

وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ آَمَنُوا إِيمَانًا وَ لَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ مَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ

کفار و اهل کتاب و مؤمنين و کساني که در قلب‌شان مرض است.

حتي خود سيوطي و ابن کثير آمده‌اند دست و پا زده‌اند تا به نحوي، جمله کساني که در قلب‌شان مرض است را به منافقين تعبير کنند. خود فخر رازي مي‌گويد:

در مکه، نفاق و منافقي در کار نبوده است. چون منافق يا به خاطر شوکت اسلام است که مي‌ترسد از جان و مالش و ... و اسلام در مکه شوکتي نداشت. نفاق بعد از آمدن به مدينه که اسلام داراي شوکت شد، ايجاد شد.

اتفاق تمام مفسرين شيعه و اهل سنت است که سوره مدثّر، مکّي است.

فخر رازي مي‌گويد:

من احساس مي‌کنم منظور از کساني که در قلب‌شان مرض است، کساني هستند که در قلب‌شان شک دارند.

ما هم همين را مي‌خواهيم. کساني که در اطراف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند، دو دسته بودند: مومنين و کساني که در قلب‌شان شک داشتند و اين شک را در مواردي هم اظهار کردند. در صلح حديبيه، عمر گفت:

والله! ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ، فأتيت النبي صلى الله عليه و سلم فقلت: يا رسول الله! ألست نبي الله؟ قال: بلى، قلت: ألسنا على الحق و عدونا على الباطل؟ قال: بلى، قلت: فلم نعطي الدنية في ديننا إذا قال: إني رسول الله و لست أعصيه ... .

الدر المنثور للسيوطي، ج6، ص77 - المعجم الكبير للطبراني، ج20، ص14 - صحيح ابن حبان، ج11، ص224 – تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج57، ص229- تاريخ الإسلام للذهبي، ج2، ص371 - المصنف لعبد الرزاق، ج5، ص339

وقتي عايشه از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سوال مي‌کند:

آيا هجر اسماعيل جزء بيت است يا خارج از بيت؟ پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود: داخل بيت است. عايشه گفت: پس چرا داخل بيت نکرديد؟ فرمود:

و لولا أن قومك حديث عهدهم بالجاهلية فأخاف أن تنكر قلوبهم أن أدخل الجدر في البيت و أن ألصق بابه بالأرض.

اگر نبود که من از قوم تو مي‌ترسم که هنوز آثار جاهليت از قلب آنها بيرون نرفته است، ... .

صحيح بخاري، ج2، ص156 - صحيح مسلم، ج4، ص98

اين مسائل کاملا روشن و واضح است.

خليفه دوم قضيه را آرام کرد و کسي – سالم مولي أبي حذيفه – را فرستاد به منطقه سُنْح به دنبال ابوبکر که خودش را به مدينه برساند. وقتي آقاي ابوبکر آمد:

فخرج أبو بكر، فقال: على رسلك يا عمر، أنصت، فحمد الله و أثنى عليه ثم قال أيها الناس إنه من كان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات و من كان يعبد الله فإن الله حي لا يموت ثم تلا هذه الآية «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ ... » الآية. فقال عمر: هذه الآية في القران؟ و الله! ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم.

به عمر گفت: مواظب باش، ساکت باش. ابوبکر خداوند را حمد و ثناء کرد و گفت: هر کس که محمدپرست بود، محمد مُرد و هر کس که خداپرست است، خداوند زنده است و نمي‌ميرد. سپس اين آيه را خواند: ... . وقتي ابوبکر اين آيه را خواند، عمر گفت: آيا اين آيه در قرآن است؟ به خدا قسم! تا قبل از امروز نمي‌دانستم که اين آيه نازل شده است و خبر نداشتم.

در اينجا چند نکته يادگاري را خدمت شما عرض مي‌کنم:

 

نکته اول:

وقتي ابن أم مکتوم همين آيه را قبل از ابوبکر خواند، کسي به حرف او گوش نکرد.

ابن کثير دمشقي از عروة بن زبير نقل مي‌کند:

وقتي عمر، مردم را تهديد مي‌کرد:

إبن أم مكتوم في مؤخر المسجد يقرأ: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ... » الآية و الناس في المسجد يبكون و يموجون لا يسمعون.

البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص263 - كنز العمال للمتقي الهندي، ج7، ص245 – تاريخ الطبري، ج2، ص442 - السيرة النبوية لإبن كثير، ج4، ص481

نکته جالب اين‌که آقاي ابوهريره عذر بدتر از گناه آورده است:

و الله! لكأن الناس لم يعلموا أن هذه الآية نزلت علي رسول الله حتي تلاها أبو بکر.

قسم به خدا! مردمي که در مسجد بودند، هيچ کدام نمي‌دانستند که اين آيه قبلا بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نازل شده است تا اين‌که ابوبکر آن را تلاوت کرد.

صحيح بخاري، ج2، ص71 - الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص81 - تفسير الآلوسي، ج4، ص74 - تاريخ الطبري، ج2، ص442

به اين مي‌گويند نان به نرخ روز خوردن.

عايشه مي‌گويد:

والله! ما نفهيميدم كه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) كه دفن شد تا اينكه ما صداي نوحه و ناله اهل بيت را شنيديم.

به خانم عايشه مي‌گوييم که اي خوش انصاف! اگر اين مرد، پيامبر و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هم نبود، رهبر جامعه عرب هم نبود، همسر جناب‌عالي بود يا نبود؟ آيا نزديک به 12 سال با ايشان زندگي کرده بودي يا نه؟ آيا انصاف است كه يك خانمي چندين سال با يك فردي زندگي كند، آن هم با فردي ايده‌آل در تمام مسائل اخلاقي، آن وقت در مراسم دفن او هم حاضر نشود؟!

 

نکته دوم:

عذر بدتر از اين هم اين‌که خود آقاي عمر 2 تا عذر آورده است. در روز دوم سقيفه – سه شنبه - كه هنوز جنازه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از روي زمين برداشته نشده است - پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز دوشنبه از دنيا رفت و در شب چهارشنبه دفن شد – أنس بن مالک مي‌گويد كه آقاي عمر بر بالاي منبر رفت و سخنراني كرد و گفت:

أيها الناس إني قد كنت قلت لكم بالأمس مقالة ما كانت إلا عن رأيي و ما وجدتها في كتاب الله و لا كانت عهدا عهده إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم و لكني قد كنت أرى أن رسول الله سَيُدَبّر أمرنا حتى يكون آخرنا.

آنچه كه من ديروز گفتم - كه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نمرده است و پيش خدا رفته است و برخواهد گشت و ... – رأي و اجتهاد شخصي بنده بوده است و من در قرآن نديده بودم که رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نخواهد مرد و خود رسول الله (صلي الله عليه و سلم) هم به من نگفته بود که نخواهد مرد و کارهاي ما را درست خواهد کرد و آخرين نفري است که از ما صحابه از دنيا خواهد رفت.

تاريخ الطبري، ج2، ص450 – البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص268

إبن أبي الحديد معتزلي مي‌گويد:

عمر مي‌دانست اگر اين کار را نکند، مردم مبادرت مي‌کنند به بيعت با علي آنچه را که اينها هماهنگي کرده بودند که خليفه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بايد ابوبکر باشد، اين زحمات و هماهنگي‌ها به هم مي‌ريزد و تا زمان آمدن ابوبکر به مدينه، مردم را در حالت نفي و اثبات نگه داشت و نگذاشت بيعت مردم با علي يا با يکي از مهاجرين و انصار صورت بگيرد.

ابن عباس مي‌گويد:

عمر ديد که مردم با اين حرف او ـ که گفت رأي و اجتهاد خودم بوده است ـ قانع نشدند، بعد گفت: من ديدم  در قرآن آيه‌اي هست و به استناد آن آيه، گفتم که رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نمرده است:

و الله! إن حملني على ذلك إلا أنى كنت أقرأ هذه الآية «وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا» فوالله إني كنت لأظن أن رسول الله سيبقى في أمته حتى يشهد عليها بآخر أعمالها

من از اين آيه استفاده کردم که رسول الله (صلي الله عليه و سلم) زنده است و نخواهد مرد و ... .

تاريخ الطبري، ج2، ص450

 

نکته سوم:

عمر قسم خورد که من نمي‌دانستم اين آيه بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است:

و الله! ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم.

شما شأن نزول اين آيه را در کتاب الدر المنثور – از تفاسير معتبر اهل سنت – ببينيد که در ذيل همين آيه، نقل کرده است از شخص عمر بن خطاب و راوي شأن نزول، خود عمر بن خطاب است و مي‌گويد:

در جنگ أحد، معرکه بر مسلمانان تنگ شد و ما فرار کرديم و بنده هم جزء فرار کنندگان بودم و به بالاي کوه رفته بوديم. بعد از اين‌که جنگ تمام شد، جبرئيل بر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نازل شد و اين آيه را آورد:

وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ       

سوره آل عمران/آيه144

الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص80

آقاي عمر! شما که شأن نزول اين آيه را در چند سال قبل، خودت نقل کردي، ولي در اينجا قسم مي‌خوري که نمي‌دانستي اين آيه نازل شده است؟! آيا تصور نمي‌کردي که حرف‌هاي جناب‌عالي را در تاريخ، کنار هم مي‌گذارند و قضاوت مي‌کنند و نتيجه قضاوت هم چيزي خواهد شد که تمام تار و پود خلافت شما را به باد مي‌دهد و فساد اين کار و توطئه‌اي که کردي را براي آيندگان روشن مي‌کند؟

اين قضيه دوات و قلم، نشان‌گر توطئه سري بود که اينها در پشت پرده انجام داده بودند و يکي از توطئه پشت پرده اين بود و اين‌که عمر گفت:

إنما كانت بيعة أبي بكر فلتة ... و لكن الله وقى شرها.

بيعت ابوبکر يک مسئله اتفاقي بود و پُر از شرّ بود و خداوند از شرّش حفظ کرد.

صحيح البخاري، ج8، ص26

و هم‌چنين خود ابوبکر مي‌گويد:

بيعتي كانت فلتة، وقى الله شرها.

السقيفة و فدك للجوهري، ص46 - شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج2، ص50

و اينها همه حرف بود براي شيره ماليدن بر سر مردم. اين قضيه، توطئه جدي در پشت پرده بود و مرحوم شيخ محمد انطاکي تعبيري دارد و مي‌گويد:

قال عمر: كانت بيعة أبي بكر فلتة، وقى الله المسلمين شرها و نحن نقول: لا والله! ما وقى الله شرها، بل ما زال شررها يلتهب و ضررها مستمر إلى الأبد.

عمر که مي‌گويد بيعت ابوبکر، يک کار ناگهاني بود که خداوند شرش را از سر مردم نگه‌داشت، ما مي‌گوييم: به خدا قسم! شر بيعت ابوبکر از سر امت اسلامي برداشته نشد و شرش تا ابد گريبان‌گير جامعه اسلامي است.

لماذا اخترت مذهب أهل البيت للشيخ محمد مرعي الأنطاكي، ص413

إن شاء الله اگر توفيق باشد در جلسه آينده اين‌که آيا بيعت ابوبکر و سقيفه، واقعا توطئه بود يا اتفاقي بود و چطور شد که يک دفعه با آن همه تلاش 23 ساله نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در غدير خم که هنوز 70 روز بيشتر نگذشته بود، اينها پشت پا زدند به سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و جنازه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را دفن نکرده، رفتند در سقيفه و خليفه بازي کردند و عمر بر سر تمام انصار کلاه گذاشت و ابوبکر را طبق برنامه قبلي علم کردند، بحث خواهم کرد که آيا واقعا توطئه بود يا نه؟ و صحابه با آن همه قداست و آن همه مدح و ثنائي که در قرآن درباره آنان است، چرا يک دفعه سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را ناديده گرفتند؟ انصار که آن همه خدمت کرده بودند با آن همه سوابق، چطور شد که به سقيفه رفتند و شروع کردند به توطئه کردن درباره مسئله خلافت؟

عمر و ابوبکر در وسط سفره آماده حضور پيدا کردند. تشکيل دهندگان سقيفه، عمر و ابوبکر نبودند، بلکه انصار بودند. عمر و ابوبکر هم آمدند در سفره پهن و آماده و سر و دست و پا و بيني شکستند و سفره را به تنهايي تصاحب کردند.

 

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

 

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



دکتر سيد محمد حسيني قزويني
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  يوسف زهرا     -   تاريخ:  10 مهر 92 - 20:30:31
باسلام و عرض ادب خدمت شما استاد بزرگوار
خيلي خوب در مورد اين حديث بحث كرديد اگه ميشه بيشتر ازاينم توضيح بديد.
التماس دعا
منتظرم
ياعلي
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
جهت اطلاع بيشتر به اين آدرس ها رجوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما