* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 09 اسفند 1387 | تعداد بازديد: 3344 | |
نشست علمي استاد حسيني قزويني در رابطه با معجزهنگاري و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: نشست علمي استاد حسيني قزويني در رابطه با معجزهنگاري و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) شبكه سلام : 09 / 12 / 87 ((( توجه: آدرس منابع ذکر شده، از نرم افزار مکتبة اهل بيت (عليهم السلام) ميباشد ))) دبير علمي جلسه: دكتر عباسي نظريهپرداز اماميه: دكتر صفري ناقدين: 1- استاد حسيني قزويني 2- استاد طباطبائي موضوع جلسه: معجزهنگاري و تصورات معجزهنگاري در اماميه * * * * * * * دكتر عباسي (مقدمه دبير جلسه) در مباحث كلامي، معجزه، از دير باز در كتابهاي كلامي، محل بحث قرار گرفته است. تعريف معجزه: أمر خارق عادتي است كه مقرون به نوعي تحدّي باشد و ديگران را به مبارزه طلب كند و آنها را عاجز كند از همآوردي، به هدف اثبات يك عقيده، مانند نبوت. در كتابهاي كلامي، خوارق عادات اولياء را - غير از أنبياء -، به عنوان كرامت ياد ميكنند. ولي خيلي هم مشكلي نداريم كه خوارق عادات اولياء را معجزه بناميم. يك اصطلاح كلامي است كه سعي شده بين خوارق عادات أنبياء (عليهم السلام) با خوارق عاداتي كه از ديگران صادر ميشود، تفاوت قائل شود. ولي ما در اين بحث، منظورمان از معجزه، از همان خارق عادتي كه به هدف اثبات نبوت باشد، بحث نميكنيم. حتي آن كرامات اولياء هم به يك معنايي، در اين تعبيري كه در نشست علمي ما مورد نظر است، داخل ميشود. لذا، منظور از معجزهنگاري، معجزه و كراماتي است كه براي ائمه (عليهم السلام) در كتابهاي حديثي و تاريخي و سيره بيان شده است. اعتقاد به اين أمر خارق عادت و صدور خوارق عادات براي أنبياء (عليهم السلام) و اولياء، اختصاصي به مسلمانان ندارد. تقريبا پيروان اديان و ملل، قائل به اين خصوصيت براي انبياء و اولياء هستند. در ميان أديان ابراهيمي، اين يك أمر پذيرفته شدهاي است. اگر كتب مقدس أديان ديگر را ببينيم، قائل به اين مسئله هستند كه اتفاقاتي و خوارق عاداتي توسط أنبياء (عليهم السلام) صورت گرفته است. حتي خوارق عادات را مختص به أنبياء (عليهم السلام) نميدانند و براي اولياء خودشان، حتي در زمان حاضر هم قائل هستند. اين مسئله، نكتهاي نيست كه اختصاص به شيعيان يا مسلمانان داشته باشد. حتي پيروان ساير اديان، در كتابهاي خود، از اولياء و عرفاء متأخر خودشان هم، يكسري خوارق عادات و كراماتي را نوشتهاند. اما اينكه آيا نسبت دادن همۀ آن خوارق عادات به آنها درست است يا نيست، اين ميتواند محل بحث باشد. اين مسئله، اختصاص به اماميه هم ندارد، چون در قرآن كريم به صراحت، موارد متعددي از اين خوارق عادات به أنبياء (عليهم السلام) و غيره نسبت داده شده است. هم أنبياء (عليهم السلام) صاحب معجزه بودند، مانند حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت عيسي (عليه السلام) و هم از غيره مانند آصف بن برخيا - وزير حضرت سليمان (عليه السلام) - صادر شده است. معجزه، شكستن نظام علّي و معلولي؟! كساني هم بودهاند در گذشته و حال، كه نسبت به معجزه، ديدگاههايي را بيان كردهاند و اشكالات و شبهاتي را مطرح كردهاند. برخي از اين اشكالات، جنبه فلسفي هم داشته است كه مثلا تصور شده است معجزه، با نظام علت و معلولي جهان، سازگاري ندارد و عالم هم بر اساس نظام علّي و معلولي اداره ميشود. تصور شده است كه معجزه، نوعي شكستن و نقض نظام علّي و معلولي است. پاسخ داده شده است كه چنين نيست، چون علت و معلول در عالم، منحصرا در علل طبيعي و شناخته شده نيستند و علل ديگري هم در عالم هستند و دخالت ميكنند و معجزه، شكستن نظام علّي و معلولي - كه بر اساس مباحث عقلي و فلسفي، مورد اذعان است و يك قاعده عقلي قطعي تلقّي ميشود، - نيست. انكار معجزه، به دليل عدم اثبات با علم جديد و علوم تجربي؟! در عصر جديد، گاهي معجزه را از اين جهت انكار كردهاند كه با علوم تجربي و علم جديد، نميشود آن را اثبات كرد. اين بحث در ميان غربيها دامن زده شده است و اين عدم اثبات را دليل بر نقض گرفتهاند. نسبت به اين موضوع، هم در ميان مسلمانان و هم در ميان غربيها، بحثهايي صورت گرفته است و اشاره شد كه علل جهان، منحصرا در علل تجربي و مادي و طبيعي نيست. طبعا، برخي از موارد در جهان وجود دارند كه تأثير گذارند و به روش دانش تجربي، نتوان بر روي آنها اظهار نظر كرد و فراتر از امور تجربي است. جالب اينكه در دوره جديد، بحثهايي صورت گرفته كه مصاديقي، حتي با روش تجربي اثبات شده است كه حداقل، إستبعاد نسبت به اين خوارق عادات را كاهش ميدهند. شايد از 150 سال پيش به اين سمت، با پيدا شدن شيوه و روشهايي، اين إستبعاد نسبت به خوارق عادات كمتر شده است و امروز به حد زيادي، حوادث غير عادي كه ما در روال طبيعي نظام علت و معلولي جهان، كمتر آن را ميبينيم، مورد اذعان است. ممكن است در توضيح و تبيين اينها، هنوز هم جاي بحث باشد. مثلا اقداماتي شبيه به هيپنوتيزم و تلهپاتي و ...، پذيرفته شده است و مورد انكار نيست كه انسانهايي هستند كه قدرتهايي دارند و اقداماتي انجام ميدهند كه به صورت طبيعي، شدني نيست. با نگاه كردن، كسي نميتواند وسيلهاي را جابجا كند يا شيء در حال حركت را متوقف كند. اينها بر اساس روال طبيعي، جزء امور طبيعي نيستند. الان هم كسي اينها را خرافه و ضد علم نميداند. ممكن است در تبيين و توجيه آنها، حرفهايي وجود داشته باشد، ولي، علم جديد، شاخههايي را در فرا روانشناسي باز كرده است كه به اينگونه از مباحث به ظاهر عجيب، توجه كند و اصل اينها، كمتر مورد انكار قرار گرفته است و الان هم انكار اينها، نوعي عدم آشنايي با علم تلقّي ميشود و كسي اين انكارها را علمي به حساب نميآورد. البته برخي از انسانها، چون در معرض اينگونه امور قرار نگرفتهاند، شايد نسبت به آنها، إستبعاد داشته باشند و آن را بعيد بشمارند. نسبت دادن اين امور به اولياء، بايد با يك دقتي انجام شود. اصل اينكه اين نسبتها و صدور اين حوادث، بايد احراز شود و فضائي را باز نكنيم تا افرادي، به راحتي بتوانند چنين نسبتهايي را به افراد بدهند و ممكن است در اين باز گذاشتن فضا، آفتهايي پيدا شود، يك أمر قابل قبولي است. اينها نكاتي است كه هم مورد اذعان نظريهپرداز محترم ما و هم ناقدين ما خواهد بود. اثبات معجزه با روشهاي تاريخي؟! آنچه كه بنا است ما در محضر دوستان باشيم، اين است كه در طول تاريخ، در نگارش كتابهاي سيره و تاريخ و حديث، يك نوع سير صعودي براي نسبت دادن معجزات به اولياء، رخ داده است. اصل چنين موضوعاتي كه هم در قرآن و هم در روايات متواتر آمده و حتي در برخي متون تاريخ، شايد قابل ترديد نباشد و سيري طي شده است و به تدريج بر اينها افزوده شده است، ممكن مورد بحث باشد كه چرا اين روند اتفاق افتاده است؟ و آيا روند مثبتي است يا منفي؟ نكته ديگر اينكه آيا اينگونه مباحث كلامي، نسبتشان با مباحث تاريخي و كتب تاريخي چيست؟ و در ادامه بحث خواهيم كرد كه آيا همۀ مباحث كلامي و اعتقادي، حتما بايد به شيوههاي تاريخي، قابل نفي يا اثبات باشند؟ يا ضرورتي ندارد؟ چون دانش كلام، خود را منحصر به يك روش خاصي نميكند و شيوههاي مختلف عقلي و نقلي و تاريخي را ممكن است استفاده كند. اگر بنا بر اين باشد كه همۀ مباني اعتقادي و معتقدات حتما با يك روش خاصي اثبات شوند، جاي بحث دارد. چون بسياري از معجزاتي كه در قرآن يا متون مقدس آمده، اگر بخواهيم با روش تاريخي به آنها مراجعه كنيم، قابل اثبات نباشد، ولي به لحاظ كلامي، روشهاي ديگري براي احراز آنها داريم و منحصرا روش تاريخي، روش اثبات عقائد كلامي نيست. نكته ديگر اينكه اين مسئله، تنها مربوط به زمان اولياء نبوده است و امروز هم رخ ميدهد و مواظبت و مراقبت از اين جهت است كه افراط و تفريط در آن رخ ندهد و فضا به گونهاي نشود كه هر ادّعايي از هر كسي مورد قبول واقع شود و به نوعي خرافهگرايي دامن زده شود. نتيجهگيري كلامي ديگري از طرف نظريهپرداز اينكه آيا اين معجزات اولياء، آنها را از وراي طبيعي خارج ميكند و آنها را انسانهاي ماورائي ميكند؟ اگر ماورائي شدند، آيا الگو بودن و شأن الگوئي را از آنها ميگيرد يا خير؟ كه إن شاء الله نظريهپرداز به آن خواهند پرداخت. دكتر صفري (نظريهپرداز) در آغاز، براي اينكه اين مطلب، خوب جا بيفتد، مجبورم برخي از واژهها را توضيح بدهم. معجزه: آوردن أمر خارق العاده، براي اثبات ادعاي نبوت يا امامت. برخي هم يك قيد را به اين اضافه كردند: أمري كه قابل تكثّر نباشد. در اصل معجزه، اثبات ادعاي نبوت آمده است. در اينجا، چند توسّع توسط بقيه در طول تاريخ انجام شده است. يكي اينكه ادعاي نبوت يا امامت را به آن اضافه كردهاند و براي اثبات ادعاي امامت، آن أمري كه آورده ميشود، به آن معجزه گفته ميشود. توسّع دوم اين است كه در اين معجزهنگاريها كه خواهيم ديد، مسئلۀ تحدّي از بين رفته است. با اين مثالهايي كه خواهم زد، خوايم ديد كه تحدّي وجود ندارد و براي اثبات أمري نيست. توسّع سومي هم انجام شده كه شيخ مفيد (ره) متحمّل اين شده است كه لازم نيست خود امام (عليه السلام) و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معجزه بياورد، بلكه ممكن يك مؤمن هم معجزهاي بياورد، ولي براي اثبات ادعاي امامت امام (عليه السلام) يا نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم). مثلا دو نفر با هم بحث ميكنند و شخصي كه ادعاي امامت امام صادق (عليه السلام) را دارد، ميتواند براي اين ادعايش، معجزه بياورد و چنين امكاني هم هست. تاريخ بحث از اعجاز مطلب بعدي در مورد تاريخ لفظ و واژۀ معجزه است. تاريخ معجزه، در قرآن به كار نرفته است. براي اولين بار، در روايات شيعه از امام سجاد (عليه السلام) و بعد هم از امام رضا (عليه السلام) برخورد ميكنيم كه اين لفظ اعجاز در آن به كار رفته است، ولي براي بحث اعجاز قرآن است. در آغاز قرن چهارم، شخصي به نام محمد بن زيد واسطي، اولين كتاب را مينويسد با عنوان اعجاز القرآن و تا قبل از او، ظاهرا كتابي با عنوان اعجاز، نداريم. در ميان شيعه، در آغاز، إبا داشتند از اينكه لفظ اعجاز را براي ائمه (عليهم السلام) بهكار ببرند. شايد تا قرن سوم، اين لفظ را در منابع نميبينيم. اولين كسي كه اين لفظ در عنوان كتاب او بهكار رفته است، كتاب احمد بن محمد بن حسين قمي - متوفاي 350 - است با عنوان كتاب المعجزات. همچنين آقاي علي بن احمد، معروف به ابو القاسم كوفي، صاحب كتاب الإستغاثة، كتابي با عنوان كتاب الدلائل و المعجزات دارد. مرحوم ابن قولويه (ره) كتابي دارد با عنوان دلائل الإمامة و معجزاتهم دارد. مرحوم صدوق (ره) كتابي با عنوان دلائل الإمامة و معجزاتهم دارد. از مهمترين كتابهاي معجزهنگاري كه ظاهرا الآن هم موجود نيست، كتابي است با عنوان (الباهر) الزاهر في المعجزات براي شيخ مفيد (ره) - متوفاي 413 - است. بعد از اينها هم كتابهايي مانند عيون المعجزات براي حسين بن عبد الوهاب و ديگران را داريم. جامعۀ شيعي، از ابتداء، از لفظ معجزه استفاده نميكرد و از لفظ دليل استفاده ميكرد. دليل چيست؟ براي اولين بار، با اين لفظ، در روايتي از امام رضا (عليه السلام) برخورد ميكنيم كه ميفرمايد: امامت از دو راه اثبات ميشود: 1. نصب 2. دليل. دليل را تقسيم كردهاند به دو قسم: 1. علم 2. استجابت دعوت. يعني، امامت امام (عليه السلام)، يا از راه نصب ثابت ميشود و يا از راه علم خاص او ثابت ميشود و يا از راه استجابت دعوت. آقاي علي بن اسباط فطحي كه فطحي مذهب بود و بعدا امامي شد، كتابي مينويسد با نام كتاب الدلائل و اولين كتابي است كه با اين عنوان نوشته ميشود. بعد از او، شيعه، شروع ميكند به نوشتن كتابهايي با اين عنوان. يعني نگارش كتابهايي با عنوان دلائل از قرن سوم شروع ميشود. عبد الله بن جعفر حِمْيري و محمد بن مسعود عياشي و ديگران، كتابهايي داشتهاند تحت عنوان دلائل يا دلائل الإمامة. البته هيچكدام از اين كتابها موجود نيست و فقط در آدرسهايي از روايات، به كتاب عبد الله بن جعفر حِمْيري و علي بن اسباط ياد شده است. بحث معجزهنگاري مبحث دوم ما، معجزهنگاري است. ما قبول داريم كه در قرآن، معجزاتي است و پيامبران پيشين، معجزاتي داشتند و امكان معجزه براي ائمه (عليهم السلام) وجود دارد و ممكن هم هست كه بتوانيم برخي از اين خوارق معجزات را ثابت كنيم، البته با راههايي كه بعدا عرض خواهم كرد. اما نه به اين انبوهي كه در كتابهاي معجزهنگاري است. چون من از منظر دروني بحث ميكنم، مقامات ائمه (عليهم السلام) و امكان معجزات ائمه (عليهم السلام) و اثبات برخي از معجزات را ميپذيرم. بنابراين، بحث ما در مقام اثبات است. يعني ما درباره اين كتابهايي كه فعلا موجود است، بايد ببينيم كه اين كتابها، چه وضعيتي دارند و سند و متن آن چيست و درباره اين كتابها بحث ميكنيم، نه درباره اصل امكان معجزه براي ائمه (عليهم السلام) كه يك بحث كلامي است. ما رواياتي داريم كه ميفرمايند: هر آنچه كه به انبياء گذشته داده شده است، به ائمه (عليهم السلام) هم داده شده است. يا اينكه: مگر ما در حدّ آصف بن برخيا نيستيم و ... . بله، ممكن است كه ما اينها را بپذيريم، ولي اينها اصل امكان چنين قدرتي را براي ائمه (عليهم السلام) اثبات ميكنند. اما اينكه آيا اينها معجزاتي را كه داشتند، ارائه كردند و اينهايي كه اين معجزات را نقل ميکنند، آيا درست است يا خير؟ در مقام ديگري است. به عبارت ديگر، آن رواياتِ كلي، روايات كلامي است و اين معجزهنگاريها، بحثهاي تاريخي است. ضرورت بحث از معجزهنگاري بحث ديگري كه ما داريم، ضرورت بحث است كه چرا بحث به اينجا كشيده شده است و ما اينجا از آن بحث ميكنيم؟ اولين ضرورت اين است كه اين كتابها، ائمه (عليهم السلام) را از حالت الگوئي، خارج كرده است. در اين كتابها، مشاهده ميكنيم كه ائمه (عليهم السلام) داراي قدرت ماورائي هستند و امكانات ويژهاي در اختيار آنها گذاشته شده است و از اين امكانات استفاده ميكنند، براي زندگي شخصي و غير شخصي و براي عباداتشان. پس شيعه ميتواند بگويد كه اينها با من فرق ميكنند. اينها از امكانات مساوي با من برخوردار نيستند و اينها نميتوانند الگوي من باشند. به عنوان مثال، آن روايت مشهوري كه در كتابها به اين شكل آمده است: حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در حال عبادت بود و جناب سلمان وارد شد و ديد كه دستاس حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در حال چرخيدن است، بدون اينكه كسي آْن را بچرخاند. اتاق ديگري را نگاه كرد و ديد گهواره امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) در حال تكان خوردن هستند و گريه نميكنند. به اتاق ديگري رفت و ديد كه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها)، غرق در عبادت است. پرسيد كه ماجرا چيست؟ جواب دادند: يك مَلَكي به نام روفائيل مأمور شده است تا كار شخصي مرا انجام دهد و ميآيد آرد ميكند و بچه را آرام ميكند، تا من فقط غرق در عبادت خداوند باشم. خُب، اگر ما اين را به زنان امروزي بگوييم، ميگويند: اگر اين مَلَك در خدمت ما هم باشد، ما هم ميتوانيم غرق در عبادت باشيم. امام صادق (عليه السلام) فرمود: إن لنا خدمة من الجن و الملائكة. ما خدمتكاراني از جن و ملائكه داريم. در اين كتابها آمده است كه: وقتي ائمه (عليهم السلام) ميخواستند از شهري به شهر ديگر بروند، نيازي به شتر و اسب و غيره نداشتند و سوار ابر و باد و شير ميشدند و ميرفتند. درباره يكي از ائمه (عليهم السلام) آمده است كه: در سفر از مدينه به كوفه، سوار بر مجسمه يك فيل ميشد و با سرعت حركت ميكرد و ميرفت و برميگشت. همچنين آمده است: حضرت علي اكبر (عليه السلام) به پدر خود عرض نمودند: من انگور ميخواهم و پدرش از ستون مسجد مدينه، كاري ميكند كه انگور بياورد و ميدهد به او تا تناول كند. وقتي كسي ميآمد مي گفت كه غذا نداريم، امام (عليه السلام) هم پايش را به زمين ميزد و از آن طلا ظاهر ميشد و ميداد به راوي و او هم آنها را در بازار خرج ميكرد. يا اين كه راوي از امام (عليه السلام) تقاضايي ميكند و امام (عليه السلام) ميفرمايد كه: ميخواهي قدرت ما را ببيني؟ پايش را به زمين ميزند و دريا ظاهر ميشود و آنها سوار بر دريا ميشوند و ميروند براي ماهيگيري و راوي هم در سه روز، از اين ماهيها ميخورد. يا اين كه: امام (عليه السلام) يك سيب بهشتي را به جابر بن يزيد جعفي ميدهد و تا 40 روز، نياز به غذاي ديگري و قضاي حاجت پيدا نميكند. وقتي نامهاي را مينوشتند، به جن ميدادند و او نامه را ميرساند. حتي راوي هم تعجب ميكند كه مُهر آن تازه است. وقتي هم كه زندان ميرفتند، زندانهاي عادي نبود. امام با آن طيّ الأرضي كه داشتند، مرتب از زندان بيرون ميآمد و ميرفت. اين فضائي كه من براي شما ترسيم كردم، فضائي است كه در كتابهاي قرن 4 و 5، مانند دلائل الإمامة و هداية الكبري هست. طبيعتا اگر اين تلقّي باشد، ائمه (عليهم السلام) ديگر نميتوانند با آن امكاناتي كه دارند، الگو باشند! سوء استفاده مستشرقان از اين كتابها نكته ديگر اينكه به نظر ميرسد اين كتابها از ذهن شيعي نباشد و چهره ائمه (عليهم السلام) و تشيع را تشويه (مخدوش) ميكند. همچنانكه امروزه ميبينيم وهابيت و مستشرقان، متمركز شدهاند بر روي بعضي از اين كتابها و ميگويند كه سخنگوي رسمي شيعه، اين كتابهاست. متأسفانه ما هم نقدي نداريم كه بگوييم اين كتابها را نقد كردهايم. طبيعي هم هست كه خيلي از اينها، منسوب به ائمه (عليهم السلام) هستند. اينها قابليت انتسابش به ائمه (عليهم السلام) بيشتر است از فلسفه و عرفان. چون آنها روايات محض نيستند و سوالات فيلسوفان و عرفا است و اينها حديث هستند و در كتابهاي كهن است. مثلا خانمي به نام واليِري، يك مقالهاي در رابطه با حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) نوشته است و از كتابهاي ما استفاده كرده است؛ از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل الإمامة و عيون المعجزات. چهرۀ خوبي هم ارائه نداده است و وقتي يكي از مؤسسات ميخواست آن را نقد كند، دو برابر آن مقاله، نقد كرد، ولي نميتواند مقاله را با نقد آن چاپ كند. چون ميترسد كه اينها در جامعه امروزي ما رواج پيدا كند، در حاليكه اين كتاب در دايرة المعارف اسلام است و در تيراژهاي ميليوني چاپ شده است. اينگونه كتابها، باعث شده است كه مردم و تودهها، به اين مباحث سطح پايين عادت كنند و ميبينيم كه در مجالس ما از داستانهاي اين كتب استفاده ميكنند و به عنوان فضائل ائمه (عليهم السلام) مطرح ميكنند و ما را از معرفي فضائل ائمه (عليهم السلام)، غافل كرده است. مردم هم عادت كردهاند و اگر بخواهيم وارد نقد اين كتابها شويم، تصوّري پيش ميآيد كه به عقائد توده مردم ضربه ميزنيم، در حاليكه ممكن است هدف مقدّسي هم پشت آن باشد. جايگاه كلامي معجزه بنده در كتابهاي كلامي جستجو كردهام كه ببينيم اگر كسي خداي ناكرده اين روايات را انكار كند، از جرگه تشيّع خارج نشود و خوشبختانه ديدم كه چنين اجازهاي به ما دادند كه وارد اين مباحث بشويم و از مباني اصلي كلامي شيعه نيست. من فقط عبارتي از مرحوم شيخ مفيد (ره) از كتاب اوائل المقالات، ص68 ميخوانم. ايشان ميفرمايد: فأما ظهور المعجزات عليهم و الإعلام فإنه من الممكن الذي ليس بواجب عقلا و لا ممتنع قياسا و قد جاءت بكونه منهم - عليهم السلام - الأخبار على التظاهر و الإنتشار. ... اخبار است كه ثابت ميكند ائمه (عليهم السلام) معجزه داشتهاند. شيخ مفيد (ره) ميفرمايد كه ميتواند هم جايگاهش را داشته باشد و هم نداشته باشد. برخلاف برخي از متكلمين شيعه كه گفتهاند واجب است كه ائمه (عليهم السلام) اين معجزات را داشته باشند. آنچه كه ثابت ميكند، قطعا دلائل نقلي است. خود ايشان ميفرمايد: فقطعت عليه من جهة السمع و صحيح الآثار. آنچه كه باعث قطع من شده است براي قبول معجزه، از جهت شنيدن است و صحت آثار. شيخ مفيد (ره) از معجزه، خيلي طرفداري ميكند و مخالفين معجزه را متهم به زندقه ميكند. ممكن است ما در كلّيت كبري، با شيخ مفيد (ره) موافق باشيم و فقط در دلائل سمعي، با هم بحث داشته باشيم. تاريخ تصور معجزهنگاري اگر به كتابهايي مانند رجال نجاشي مراجعه بفرمائيد، ميبينيد كه تا قرن دوم، اصحاب ائمه (عليهم السلام) دغدغه معجزه نداشتند. كتابي كه دلالت كند بر اينكه ائمه (عليهم السلام) معجزه داشتند، ما نداريم. برعكس، ميبينيم كه دغدغه اصلي آنها اين بوده است كه دلايل امامت را از راه دلائل عقلي و دلائل ديگر ثابت كنند. مثلا در ميان اصحاب ائمه (عليهم السلام)، هشام بن حكم و يونس بن عبد الرحمن و ابن أبي عمير و ديگران را داريم كه كتابهايي دارند تحت عنوان الإمامة يا الإحتجاج في الإمامة. ظاهرش اين است كه اينها دغدغه معجزه را نداشتند. چرا كه در قرون بعدي، اينها در كتابها از معجزه نقل نميكنند. يعني معجزاتي كه بعدا نقل ميشود، منتسب به هشام بن حكم و يونس بن عبد الرحمن نميشود و ميتواند قرينهاي باشد كه اينها در رابطه با اين مباحث، بحث نكردهاند. به نظر ميرسد كه شروع معجزهنگاري، از آغاز نيمه اول قرن سوم باشد. كسان ديگري هم مانند حسن بن علي بن أبي حمزه بطائني و محمد بن علي صيرفي - غير از كساني كه قبلا نام بردم - اينها كساني هستند كه شروع كردند به معجزهنگاري در قرن سوم. بنابراين با اين شواهد - كه ممكن است كسي اين را قبول نكند - معجزهنگاري يا دلائلنگاري براي امامان، در قرن سوم شروع شده است. براي اينكه بيشتر به بحث وارد شويم، نگاه ميكنيم و ميبينيم كه حتي بحثهاي كلامي درباره امكان معجزات ائمه (عليهم السلام)، از قرن سوم هجري شروع شده است. اولين متكلمي كه به نقل از شيخ مفيد (ره) وارد اين بحث شده است، ابن اخشيد - 260 تا 320 هجري - از معتزله است. نوبختيها، منكر معجزه بودند و ابن اخشيد با اينكه از معتزله است و معتزله هم عموماً مخالف معجزات هستند، او معتقد به معجزه است. اهلسنت از چه زماني وارد اين مباحث شدند؟ يك بحثي داريم به نام دلائلنگاري اهلسنت كه مقالهاي هم در اين زمينه نوشته شده است. نويسنده اين مقاله، با پيش گرفتن سير تاريخي، اين نكته را در ذهن تداعي ميكند كه مباحث اهلسنت هم در همان اوائل قرن سوم شروع شده است، مانند آيات النبي مدائني و أمارة النبوة جوزجاني - 259 هجري -. اولين كتابي كه با عنوان دلائل النبوة داريم، براي أبو زرعه رازي - 264 هجري - است و بعد از او ابو اسحاق - 277 هجري - است تا برسيم به ابن أبي الدنيا -281 هجري - كه برخي از مطالبش در كتاب بيهقي با عنوان دلائل النبوة آمده است و فاريابي - 301 هجري - و بغدادي مالكي - 320 هجري - و اصفهاني - 430 هجري - و بيهقي - 458 هجري-. كسي ميتواند مقايسهاي كند بين دلائلنگاري شيعه و اهلسنت از نظر متن و محتوا و سند و ببيند كه چه تفاوتها و تشابههايي با هم دارند. در كتابهاي تاريخي اهلسنت تا قرن دوم، به صورت گسترده به معجزات پرداخته نشده است. كتابهايي تاريخي كه ما داريم مانند سيره ابن هشام و مغازي واقدي و طبقات ابن سعد، معجزات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح نكردهاند و معجزات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم حتي از قرن سوم به بعد شروع ميشود. معجزاتي كه آنها براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح ميكنند به 3 هزار معجزه ميرسد و معجزاتي كه شيعه براي ائمه (عليهم السلام) مطرح ميكنند به 2060 عدد ميرسد. يعني هر امامي، حدود 170 معجزه. در اوائل قرن سوم به بعد، از امام جواد (عليه السلام) تا زمان غيبت، دورهاي است كه ارتباط ائمه (عليهم السلام) با شيعيان كم ميشود. طبيعتا، مسئله عَرضهاي كه قبلا خيلي مورد عنايت شيعه بوده است و حتي يونس بن عبد الرحمن كتابهاي بسياري را بر امام رضا (عليه السلام) عرضه ميكند و امام رضا (عليه السلام) بسياري از اين كتب را ردّ ميكند، اما در قرنهاي بعدي و ائمۀ بعدي، اين عرضه، كم بوده است. درباره امام عسکري (عليه السلام)، چند مورد عرضه بوده است، ولي به صورت كلي كه بتوانيم ادعا كنيم همۀ كتابها عرضه شده است و بخواهيم اين نتيجهگيري را كنيم كه پالايش شده است، خير. البته بزرگاني مانند كليني (ره) كه توجه به اين پالايش نسبي داشتهاند، ولي پالايش كلي، به ويژه در غير از كتب اربعه، چنين ادعايي را نميتوانيم بكنيم؛ به ويژه در كتابهايي كه ما الآن با آنها سر و كار داريم. مسئله بعدي، حديثسازي با سند صحيح است كه در شيعه بوده است. خوشبختانه، كتابهاي معجزهنگاري از اين مسائل ندارد. اين پديدهاي است كه از زمان امام سجاد (عليه السلام) و امام باقر (عليه السلام)، حديث آمده است و ما كساني را داشتهايم كه با سندهاي صحيح و شناخته شده، جعل حديث ميكردند. يكي از آنها ابو المفضّل شيباني است كه آقاي ابن غضائري ميگويد: رأيت كتبه و فيه الأسانيد من دون المتون و المتون من دون الأسانيد. كتبش را ديدم و جزوههايي بود كه متن داشت و سند نداشت و برخي هم سند داشت و متن نداشت. و شايد ميخواست اينها را به هم بچسباند تا ببيند كداميك با هم مناسب هستند. نكتهاي كه در جامعۀ شيعي غلبه كرده است، تسامح در أدله سنن است، يعني در مستحبات و بعد سرايت كرده است به فضائل و مناقب و از آن هم سرايت كرده به كتابهاي معجزه. به گونهاي كه الان كه ما در قرن 15 هستيم، در طول اين قرون، نديديم كه كسي به طور جدي، وارد نقد اين كتابهاي معجزهنگاري شود و صحيح را از سقيم تشخيص دهد. نكتهاي كه من بايد در اينجا متذكر شوم، اين است كه اين كتابهاي معجزهنگاري، با همۀ اشكالاتي كه به آن وارد است، تقريبا منابع منحصر به فردي است براي اينكه ما ائمه (عليهم السلام) را بشناسيم. چون تاريخ ائمه (عليهم السلام) در كتابهاي اهلسنت نيامده است و شايد طبقات ابن سعد، يك يا دو خط درباره امام رضا (عليه السلام) داشته باشد. اين كتابهايي كه ما نقد ميكنيم، بسياري از مطالب درباره ائمه (عليهم السلام) است كه ما به آنها نياز داريم و مطالب صحيحي هم هست. ما چارهاي نداريم كه از اين كتابها استفاده بكنيم و بايد اين كتابها نقد شود و صحيح از سقيم جدا شود تا بدانيم به چه قسمتهايي ميتوانيم مراجعه كنيم و به چه قسمتهايي نميتوانيم. ارتباط خاص ائمه (عليهم السلام) با شيعيان، ارتباطهاي دروني شيعيان و فرقههاي دروني شيعيان، همه درون اين كتابها هست. خيلي از اين مطالب، در كتابهاي اهلسنت وجود ندارد. منابع معجزهنگاري ما عمده منابع معجزهنگاري را به دو قسم تقسيم ميكنيم: 1. منابعي كه از افراد معتبر نزد اماميه هستند، مانند آقاي كليني (ره) و مفيد (ره) و شيخ صدوق (ره). اينها افرادي هستند كه نزد اماميه معتبر هستند و در كافي و ارشاد و عيون اخبار الرضا (ع) و علل الشرايع به معجزات پرداختهاند. ويژگي اين كتابها اين است كه معجزاتي كه اينها به آن پرداختهاند، اندك است. مثلا در كل كتاب كافي، شايد ده بيست مورد بيشتر پيدا نكنيد. در ارشاد مثلا از امير المومنين (عليه السلام) بيشتر آمده است. صدوق (ره) در لابلاي كتب خود هم اشارههايي كرده است، مثلا در أمالي. در بحث نقد، ما بايد سراغ اسناد اينها برويم. 2. اما يك سري كتابهاي ديگري هم هست مانند دلايل الإمامة، هداية الكبري، اثبات الوسيله و عيون المعجزات كه اگر وارد نقد آنها شويم، متوجه ميشويم كه اينها از نظر خودمان هم اعتبار ندارد و تاكنون متوجه آن نبوديم. مثلا كتاب دلائل الإمامه براي محمد بن جرير طبري شيعي نيست و اشتباها به او منسوب شده است. نويسنده آن اصلا معلوم نيست. اين كتاب، با دو واسطه، از او نقل ميکند. مشايخي كه ايشان دارد، با دو واسطه ميرسد به مشايخي كه همرديف آقاي محمد بن جرير طبري شيعي ميرسد. بعضيها آمدند اختراع كردند كه او محمد بن جرير طبري صغير است. ابن شهر آشوب آمده اين دو كتاب را انتساب داده است به محمد بن جرير طبري شيعي كبير و بعد سيد بن طاووس اين كتاب را انتساب داده است به محمد بن جرير طبري شيعي. در حاليكه چنين چيزي قابل اثبات نيست. همچنين هداية الكبري كه خيلي هم از آن نقل ميشود، در تمام كتب رجالي ما تضعيف شده است يا اگر كسي هم تضعيف نكرده است، توثيق هم نشده است. شخصي به نام حسين بن عبد الوهاب، شخصيت درجه اول شيعي و شناختهشدهاي نيست. تا قرن 11 كسي نميدانست كه اين كتاب براي حسين بن عبد الوهاب است. فكر ميكردند كه عيون المعجزات براي سيد مرتضي است، مدينة المعاجز براي سيد مرتضي است، اثبات الهدي براي سيد مرتضي است. اين وضعيت اين كتب است و در تاريخ كه پيش ميرويم، ميبينيم كه افراد مجهول در معجزهنگاريها زياد ميشوند تا جائيكه در كتاب كافي، مثلا اگر بيست معجزه داريم، در كتاب هداية الكبري صد يا دويست معجزه داريم و در كتاب مدينة المعاجز دو هزار معجزه داريم. تاريخ، مانند فقه نيست. وضعيت كنوني فقه مانند يك استخر و حوض است كه ورودي و خروجي ندارد، اما تاريخ مانند يك رود است كه ورودي و خروجي آن زياد است. يعني اگر جلوي او را نگيريد، همينطور، داده (و اطلاعات) به آن وارد ميكنند و شخصيت و واقعه ميسازند. لبّ كلام بنده اين است كه بايد يك فكري براي نقد اينها بشود. آيا اينها را بايد دربست بپذيريم؟ آيا امكان نقد وجود دارد يا خير؟ استاد طباطبايي (ناقد) به نظر ميرسد كه اگر بخواهيم بحث معجزهنگاري را به طور دقيق و شايسته مورد نظر قرار بدهيم، بايد از سه منظر نظر بدهيم: 1. از جهت روش و شيوه 2. از جهت تاريخي و نگارشي 3. از جهت اهداف و آثار و نتايج معجزهنگاري 1. بررسي معجزهنگاري از جهت روش و شيوه در ارتباط با ارزيابي معجزات و معجزهنگاري، اشاره شد كه اصل وجود معجزه و كرامت و عمل خارق العاده، مورد پذيرش است و آيات فراوان و روايات معتبري براي اثبات آن وجود دارد. بنابراين از اين منظر مشكلي نداريم و فارغ از اين مبحث، ميخواهيم به بحث خودمان ادامه بدهيم. از نظر بررسي معجزه در رواياتي كه دلالت بر معجزه دارد، بايد اين نكته را توجه كنيم كه معجزه، جزئي از خانواده بزرگ حديث است. يعني تمام مباحثي كه در حجيت و اعتبار حديث مطرح است كه نتيجه آن ممكن است اعتبار يا عدم اعتبار حديث باشد، كه عدم اعتبار هم به دو دسته تقسيم ميشود كه گاهي ميگوييم حديث ضعيف و حجت نيست و گاهي ميگوييم كه حديث مجعول است و به دروغ به معصوم (عليه السلام) نسبت داده شده است و همانگونه كه درباره ساير احاديث فقهي و تاريخي و تفسيري و اعتقادي و اخلاقي بحث ميكنيم، معجزه هم در همين دايره بايد مورد توجه باشد. اينكه تقسيمبندي سهگانه حديث را مطرح كردم، منافاتي با تقسيمبندي فقهاء در مبحث درايه ندارد. در واقع اين نكته را ميخواهيم عرض كنيم كه رواياتي كه حجيت و اعتبار آنها به اثبات ميرسد، ميتواند مدّ نظر ما قرار بگيرد براي عمل كردن، به عنوان حجت شرعي. روايات، روايات محدودي هستند و در مباحث مختلف هم متفاوت هستند. مثلا در مباحث فقهي، به جهت اعتناي فقيهان و محدثان اوليه به مباحث فقهي، روايات، معمولا اسناد صحيحتري دارند و در روايات تاريخي، حجم كمتري دارند، چون اعتناي به اسناد صحيح در اينگونه موارد كمتر است. گروه دومي كه مدّ نظر ما هستند، رواياتي هستند كه مجعول هستند و ما آنها را نفي ميكنيم. يعني انكار ميكنيم انتساب اين سخن را به امام (عليه السلام). اين گروه از روايات هم بايد با دلائل اثباتي همراه باشند. يعني شما نميتوانيد هر سخن و صحبتي را كه به معصوم (عليه السلام) نسبت داده شده، به صرف اينكه سند صحيح ندارد، انكار كنيد و نپذيريد. بله حجت نيست، ولي قابل انكار هم نيست. اين را در نظر داشته باشيد. در واقع، گروه دوم از روايات كه مدّ نظر ما هستند، چيزي است كه به دروغ به معصوم (عليه السلام) نسبت داده شده، اما با دلائل اثباتي، مثلا مخالفت با قرآن و سنت قطعي و مسلّمات تاريخي و عقل فطري، نقد و انكار ميكنيم. گروه سوم كه حجم زيادي از روايات را تشكيل ميدهند، گروهي هستند كه قابل اثبات حجت شرعي بودن و يا انكار انتساب به معصومين (عليهم السلام) نيستند. اين گروه را با دلائل مقبول عقلائي، بررسي ميكنيم و قرائني كه ميتواند به افزايش يا كاهش اعتماد ما به متن كمك بكند، اينها را كنار هم ميگذاريم، ممكن است به حدي برسد كه بگوييم اين در برخي از مباحث جزئي و فرعي، حجيت دارد، ولي نميتواند يك مبحث محوري را اثبات بكند. ممكن است به اين حد برسد كه يك روايتي را كه سند صحيح هم ندارد، به اين درجه از شهرت و استفاده برسد كه بپذيريم به عنوان يك حجت شرعي با آن روبرو شويم. اگر از اين منظر بخواهيم به معجزات نگاه كنيم، ميتوانيم بگوييم كه حدود 10% يا كمتر از 10% از معجزات، آنهايي هستند كه قابل اثبات هستند و دلائل معتبر براي آنها وجود دارد. در همين حدود هم متوني هستند كه قابل انكار هستند و ما رسما نفيشان ميكنيم. اكثريت گروه رواياتي كه معجزات را گزارش كردند، از حوزۀ مياني هستند. يعني قابل اثبات معتبر يا انكار معتبر نيستند. اين گروه ميبايد با دلائل و قرائن ديگر، سنجيده شوند و اشكالي هم ندارد كه شما اعتبار برخي را نپذيريد و برخي را بپذيريد. چون در اين موارد، تشكيكي عمل ميشود و ممكن است مجموع قرائن ما نتواند اين مطالب را اثبات كند. بنابراين، روش و شيوۀ بررسي روايات معجزه و كتابهاي معجزهنگاري با اين شيوه، ميتواند روش دقيق و منطقي باشد. اگر بخواهيد با شيوۀ فقيهانه به روايات غير فقهي نگاه كنيد، نه از روايات تاريخي، چيزي گير شما ميآيد و نه از روايات معجزات و نه از روايات فضائل و مناقب، غير از آن مواردي كه متواتر يا مسلّم است كه محدود و معدود است. در واقع جناب آقاي دكتر صفري كه خود، متخصص مباحث تاريخي هستند و عزيزاني كه در مجلس حضور دارند، اگر بخواهيد با روش فقيهانه و فقهي به متون تاريخي نگاه كنيد، برخي از مباحث تاريخي به احتمال زياد در تاريخ رخ داده است و به هيچوجه نميتوانيد وارد جزئيات مسائل شويد. آن شيوهاي كه مقبول و عقلائي است، آن است كه شما با جمعآوري قرائن، بتوانيد اعتبار متني را كاهش بدهيد يا افزايش بدهيد و نتيجهاي كه حاصل ميكنيد اين است كه ميتوان به اجمال اين متون ملتزم شد يا نشد؟ بررسي معجزهنگاري از جهت تاريخي از جهت تاريخي هم نكتهاي كه مدّ نظر آقاي صفري بود، اين بود كه معجزات، در قرن اول يا دوم نگاشته نشدهاند. از قرن سوم به بعد، معجزهنگاريها شروع شده و به مرور زمان افزايش پيدا كرده است، به حدّي كه به 2هزار معجزه در كتاب مدينة المعاجز رسيده است. نكتهاي كه از منظر تاريخي بايد در اينجا مدّ نظر باشد، اين است كه نگاشتههاي حديثيمان در مباحث محوري در قرن اول و دوم، چه مقدار است؟ ميبينيم كه در قرن اول و دوم، نگاشتههايمان كم است و در اين مجموعه، طبيعتا معجزهنگاري هم حجم محدودي را تشكيل ميدهد. ولي اگر در كتاب نجاشي و فهرست شيخ طوسي (ره) بررسي كنيم، بيش از 30 كتاب با نام معجزات و دلائل و شواهد داريم. با توجه به جايگاهي كه در مجموعه معارف داريم، به نظر ميرسد حجم نسبتا قابل قبولي باشد. برخي از اين كتابها، توسط اشخاص شاخص و معتبر در نزد اماميه تأليف شدهاند. مرحوم شيخ صدوق (ره) سه كتاب در اين رابطه نوشته است. اينها، غير از كتابهايي مثل خصال و أمالي و عيون اخبار الرضا (عليه السلام) است كه الان در اختيار ماست و به معجزات ائمه (عليهم السلام) اشاره كرده است و متأسفانه اينها در دسترس ما نيست. مرحوم شيخ صدوق (ره)، 300 كتاب داشتند و از اين تعداد، 15 عدد آن در اختيار ماست، يعني 5%. با توجه به نگاه شيخ صدوق (ره) در اين كتابهاي او كه در اختيار ماست، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه ايشان در ساير كتابهايش، واقعا به معجزات توجه داشته است، چون 2، 3 كتاب اختصاصي درباره معجزات و دلائل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) دارد. حال، آيا ميتوانيم با اين 5%، معجزهنگاري گسترده را در آن موقع اثبات كنيم؟ به نظر ميرسد كه اين دليل، علمي نيست. مرحوم شيخ مفيد (ره)، يكي از بزرگترين و در عين حال در اوج قلۀ عالمان شيعي محسوب ميشود و اتفاقا به سختگيري مشهور است و حتي بسياري از درگيريهاي بين حوزه حديثي بغداد و قم، برميگردد به سختگيريهايي كه ايشان بنيان نهاده است در مدرسه حديثي بغداد. ايشان هم يك كتابي خاص، راجع به معجزات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام) دارد كه متأسفانه به دست ما نرسيده است. چون كمتر از 10 % مجموع كتابهاي شيخ مفيد (ره) در اختيار ماست و بيشتر آنها از بين رفته است. همين كتابهايي هم كه الان در اختيار ماست، اگر به كتاب ارشاد شيخ مفيد (ره) مراجعه كنيد، ميبينيد كه اين كتاب، معجزات فراواني را گزارش كرده است و نزديك به 20 صفحه، راجع به معجزات امير المومنين (عليه السلام) در پايان جلد اول آورده است. به معجزات امام كاظم (عليه السلام) و امام جواد (عليه السلام) و ديگر ائمه (عليهم السلام) هم اشاره كرده است. نكتهاي كه در جلد يك كتاب ارشاد به چشم ميخورد، اين است كه عجيبترين يا مستبعدترين معجزات كه اگر آقاي صفري بخواهد آن را انكار كند، مطمئنا اينها را انكار ميكند، نمونۀ بارزش حديث «رد شمس» است. در واقع سختترين معجزهاي كه ميشود راجع به آن صحبت كرد، اين حديث است. اگر معجزات را بررسي بكنيم، حدود 80% معجزات، خيلي هم خارق العاده نيستند و اموري هستند كه در دورۀ خودمان نسبت به برخي از اولياء، شنيدهايم يا ديدهايم. اينكه از درون شخص، خبر ميدهند يا كار خاصي را انجام ميدهند و طيّ الأرض انجام ميدهند و آگاهي خاصّي را به اطلاع عموم ميرسانند و پيشگويي ميكنند و پيشينۀ فرد را بيان ميكنند و ... ، كه خيلي هم مسئله عجيب و غريب نيستند و 20% معجزات هستند كه مستبعد يا قبولش سخت است كه يكي از آنها، حديث «ردّ شمس» است. مرحوم شيخ مفيد (ره) وقتي به اين حديث ميرسد، به عنوان يك متن مشهور در نزد مورّخين و حديثنگاران شيعه و سني از اين مسئله ياد ميكند. نگاه افرادي مثل مرحوم كليني (ره) هم اينگونه است. در جزوهاي كه آقاي صفري نوشتهاند، اعتراضش اين است كه چرا معجزات در كتابهايي مثل مرحوم كليني (ره) كم است و در كتابهاي ديگر افزايش پيدا كرده است و زياد شدن معجزات را دليل بر جعل ميداند. اين نكته را ميشود مطرح كرد كه آيا مرحوم كليني (ره) در كتاب كافي، درصدد نگارش كتاب معجزه بوده است؟ كتاب كافي، كتاب جامعي است و نزديك به 60% آن، مباحث فقهي است و كلاً از بحث معجزات، خارج است. 15 تا 20% مباحث، اصولي است كه اينها هم اخلاق و توحيد و كتاب حجت است. در واقع كتاب حجت نسبت به كل كافي، كمتر از 5% است. تمامي مباحث كتاب حجت، اجمالا اشارهاي به دلائل و نصوص نسبت به امامت امامان (عليهم السلام) هم كرده است. طبيعتا جايگاه نقل معجزات در كتاب كافي، بسيار محدود و معدود خواهد بود و هدف مرحوم كليني (ره) هم اين بوده است و قرار بر نگارش كتاب معجزه نداشته است. تعداد معجزاتي كه ايشان اشاره كرده است، محدود و معدود است. ولي شيخ مفيد (ره) كه حدودا هفتاد يا هشتاد سال بعد از ايشان زندگي ميكرده و در كتاب ارشاد، اهتمامش به دلائل و نصوص، بيشتر است. پس، كثرت معجزهنگاري در دورههاي متفاوت را به عنوان جعل يا انكار انتساب، مطرح نكنيم. اگر چه برخي از متون به گونهاي باشد كه شايستگي حجيت دارد، ولي دليلي بر حجيت آن نداريم. آثار و نتايج معجزهنگاري نكته ديگر، بحث در مورد آثار و نتايجي است كه بر معجزهنگاري يا نقل معجزات بار ميشود. ظاهرا سادهترين راهي كه ميشود در نظر گرفت، همين است كه صورت مسئله را پاك كنيم و اصل معجزهنگاري را كنار بگذاريم. اين شيوه، شيوۀ مفيد و درستي نيست. در واقع، نه آن نتايجي كه انتظار داريم، به بار ميآورد و نه اينكه شيوۀ علمي و مقبولي است. اگر توجه كنيد، سختترين معجزات و كرامات، در قرآن كريم مورد توجه قرار گرفته است. يعني زندهكردن مردگان و تبديل شدن عصا به اژدها، توسط يك پيامبر يا اينكه افراد عادي بتوانند تخت جناب بلقيس را با يك چشم به هم زدن، از يك منطقه دور بياورند و از ديوارها گذر بدهند و در حضور حضرت سليمان (عليه السلام) حاضر كند. اگر قرار به ايراد گرفتن يا خرافي خواندن باشد، به نظر ميرسد كه همين متون قرآني براي ايراد گرفتن كافي باشد. بنابراين، صِرف اينكه ما را به خرافهپرستي متهم ميكنند، دليل بر اين نميشود كه همۀ متون را كنار بگذاريم. البته آسيبشناسي اين متون و اينكه چه مشكلات و آفتهايي دچار معجزه و معجزهنگاري شده است، مثلا اينكه برخي ائمه (عليهم السلام) را انسانهايي جداي از انسانهاي عادي تصور ميكردند، بايد آسيبشناسانه با آن مواجه شد، نه به گونۀ اصل. اگر شما بخواهيد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) را به عنوان الگو مطرح كنيد، اين شيوه مناسبي نيست كه برخي از معجزات كه در برخي مواقع رخ داده، اينها را ملاك قرار بدهيم و حالت الگو بودن خودشان را از دست دادهاند، در واقع عصمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام)، نكته اصلي در اينجاست. اگر شما عصمت آنها را پذيرفتيد، كه به هيچوجه براي ما قابل دسترسي نيست، آيا ميتوانيد به صِرف اينكه اينها با وجود عصمت، نميتوانند براي ما الگو باشند، عصمت را از آنها نفي كنيم؟ شيوه، شيوۀ تحقيق و منضبطي نيست. به نظر ميرسد كه شيوۀ زندگي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) به گونهاي است كه الگو بودن آنها را براي ما نفي نميكند. اگر چه آنها در اوج و قله هستند، ولي مسير ما را ترسيم ميكنند. نكتهاي كه آقاي صفري اشاره كردند راجع به برخي از معجزات حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در مورد اينكه ايشان، غذايش آماده بود، بنابراين اگر كسي اينگونه اعتراض كند كه حضرت خوبيت نداشت كه غذا درست كند و ايشان عبادت ميكرده و ما هم بايد چند بچۀ ريز و درشت را تر و خشك كنيم، اين، در مورد حضرت مريم (سلام الله عليها) هم هست كه مائده آسماني براي ايشان نازل شد، در مورد كساني كه خدمتكار داشتند هم هست. آيا ميتوانيد با صِرف اينكه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يكي دو تا خدمتكار داشته است، الگودهي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نفي ميشود؟ اين شيوهها با توجه به آثار و اهدافي كه ايشان مطرح ميكند، شيوۀ صحيحي نميباشد. زيبايي معجزات و معجزهنگاري در متون كهن ما اين است كه معجزه و معجزهنگاري نسبت به افراد خاص يا در موارد خاص صورت گرفته و به صورت رايج و گسترده كه ائمه (عليهم السلام) همه كارشان اين باشد كه از طريق غير عادي انجام دهند، نيست. همين گزارشي كه آقاي صفري در مورد حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) اشاره كردند، شما قرار بدهيد در كنار دهها گزارشي كه كار كردن و فعاليت شديد حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را در منزل نشان ميدهد. در واقع، اينها نافي آن نيست كه برخي از كارهاي حضرت از طريق معجزه انجام ميشده است. شما نقد كنيد روايات فراواني را كه سيرۀ خانوادگي حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را تبيين ميكند و حتي نسبت به ائمه (عليهم السلام) ديگر. شما حتي اگر حديث «ردّ شمس» را بپذيريد يا نپذيريد، خيلي مهم نيست. ولي حديث «ردّ شمس» به عنوان يك يا دو اتفاق در تاريخ، مورد توجه قرار گرفته و گزارش شده است، ولي روال عادي به اينگونه بوده است كه حضرات، از همين سختيهاي زندگي استفاده ميكردند. در مورد امام كاظم (عليه السلام) آمده است كه ايشان گاهي از صحنه زندان محو ميشدند و حضور نداشتند و بعدا برميگشتند سر جاي خود. اين نگاه به امام كاظم (عليه السلام) بايد در كنار نگاه تاريخي قرار بگيرد كه بسياري از موارد، سختيها و مسائل و شدايد بسيار سنگيني را نسبت به امام كاظم (عليه السلام) بررسي كرده است. البته در كنار همۀ اينها، يكي دو مورد از اينها هم رخ داده يا گزارش شده است. نكتهاي كه آقاي صفري هم به آن اشاره كردند، اين است كه معجزه يا كرامت، معمولا براي اين بوده است كه براي احتجاج عليه خصم است يا دلگرمي دوستان معمولي و عادي كه از منظر معارفي در آن حد نيستند و يا امكان لغزش براي آنها هست. يعني سختيهاي سياسي و خفقان، ممكن است آنها را در گاهي از اوقات از راه به در كند. بنابراين نسبت به زراره يا هشام بن حكم، معجزه بيمعناست. زراره يك جرياني دارد كه ميگويد: من خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدم و از ايشان راجع به فرائض يعني ارث سوال كردم. حضرت فرمود: فردا ظهر بيا و من كتاب امير المومنين (عليه السلام) را كه در مورد ارث است، به شما نشان ميدهم. هر كدام از ما كه باشيم، ميگوييم چه افتخاري بهتر از اين كه ما خط امير المومنين (عليه السلام) را ببينم، ولي زراره گفت: براي من، امير المومنين (عليه السلام) و شما تفاوتي ندارد، الان جواب مرا بده تا من بشنوم و بروم. يعني واقعا زراره به اين حدّ از علوّ معرفتي رسيده كه سخن امام باقر (عليه السلام) و امير المومنين (عليه السلام) براي او يكسان است و معرفت و ويژگيهاي علمي و حجت بودن امام (عليه السلام) براي او اهميت دارد. بنابراين، زراره نيازي به معجزه ندارد و حتي متزلزل هم نميشود كه بخواهد با معجزه به راه بيايد. در حاليكه افراد عاديتر، نياز دارند كه با معجزات، كارشان سامان پيدا كند. معجزات به طور كلي، به اين معنا نيست كه فقط براي اسكات خصم باشد يا براي اثبات دعوا. گاهي اوقات در حالت عادي هم برخي از معجزات رخ ميداد. در آيات قرآن هم اينگونه است. مثلا در جريان آوردن تخت بلقيس به نزد حضرت سليمان (عليه السلام)، اصلا نيازي به اين كار نبود و ميتوانستند با حالت عادي هم اين تخت را بياورند يا در مورد مائده آسماني كه براي حضرت مريم (سلام الله عليها) نازل شده و موارد ديگر. گاهي اين عمل خارق العاده انجام ميشده، بدون اينكه يك هدف اسكات خصمي در مقابلش باشد. در مورد معجزاتي كه به امير المومنين (عليه السلام) و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) منسوب است و برخي از آنها هم مورد قبول شيعه و سني هستند و برخي از معجزاتي كه جناب شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد به آن اشاره ميكند، در اينگونه موارد هم به چشم ميخورد. استاد حسيني قزويني (ناقد) تقريبا 70% مطالبي را كه بنده ميخواستم عرض كنم، آقاي طباطبائي مطرح فرمودند و كار بنده را سبك كردند تا به مطالب ديگري بپردازم. از آقاي دكتر صفري هم تشكر ميكنم كه مطالبي را مطرح فرمودند و زمينهاي فراهم شد تا اين قضايا، مقداري روشن شود و اگر ابهاماتي در ذهن برخي هست و يا بعضي از عزيزان ميآيند يك جانبه، برخي از مباحث تاريخي را مطرح ميكنند و عوارض و تالي فاسدهايي كه طرح يك قضيه، ممكن است در جامعه و در اذهان عمومي ايجاد شود و يا قداست شكنيهايي كه شايد در اينجا انجام بگيرد و ما از طرفي ميخواهيم بر فرض از مسائل غلوّ و نسبت دادن معجزات انبوه به ائمه (عليهم السلام) جلوگيري كنيم، خداي ناكرده از طرف ديگر، زمينهساز بدبيني مردم و تقليل اعتقادات مردم به ائمه (عليهم السلام) را فراهم كنيم كه شايد زيبنده فرهيختگان حوزوي ما نباشد. من با توجه به آنچه كه آقاي طباطبائي مطرح كردند، به آنها نميپردازم و عصاره فرمايش آقاي صفري را در سه محور، مورد بحث قرار ميدهم و تلاش ميكنم كه مباحث دستهبندي شده باشد كه قابل استفاده باشد و اگر عزيزمان هم خواستند پاسخ بدهند، كاملا مشخص باشد. محور اول بحث اولي كه ايشان مطرح كرد در مورد تاريخنگاري بود و اشكالاتي كه ايشان داشتند كه تاريخنگاري و معجزهنگاري در قرن اول و دوم و سوم نبوده و در قرن چهارم شروع شده است. به نظر من، چيزي كه براي مورخين و محققين حوزۀ ما مورد غفلت قرار گرفته است، ظرفيت تاريخنگاري و حديثنگاري در اسلام بوده است. وقتي كه به دنيا آمديم، ميبينيم كه اطرافمان را چقدر عادات و عرف و بحث معارف ديني و شيعي در بر گرفته است و آنها را با چه زيبايي مطرح ميكنيم و تصور ميكنيم كه در قرون اوليه هم، جوّ به همين شكل بوده است و آن وقت ميآييم و با توجه به آن شناختي كه از جامعه خودمان داريم، مطالبي را در نسبت به قرون اوليه، صغري و كبري ميچينيم. عزيزان ما اين را دقت كنند كه در قرن اول تا سوم و حتي اوائل قرن چهارم، نقل مطالب مربوط به اهل بيت (عليهم السلام)، جرم نابخشودني بوده است. حتي اگر ترجمه علي بن رباح را در تهذيب التهذيب ابن حجر و سير اعلام النبلاء ذهبي و تهذيب الكمال مزي ببينيد، آمده است كه: اذا سمعوا بنيأميه بمولود إسمه علي قتلوه ر. ك. سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 411 و 412 ـ تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 7، ص 427، الرقم 505 ـ مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، ج 17، ص 284 ـ مشاهير علماء الأمصار للبستي، ص 122 ـ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 7، ص 319 ـ الوافي بالوفيات، صفدي، ج 21، ص 7.2 خب، در اين جوّ، چه تاريخي را ميخواهيد بنويسند كه بيايد مباحث مربوط به ائمه (عليهم السلام) نوشته شود؟! حاكم نيشابوري - كه از استوانههاي علمي اهلسنت است - وقتي مباحث فضائل امير المومنين (عليه السلام) را نقل ميکند، او را از بالاي منبر ميكشند و آنچنان او را ميزنند كه به تعبير برخي از عبارتي كه ذهبي و ديگران دارند، خُصْيَتين او ميتركد و او را از شهر بيرون ميبرند و در مسير مكه به شهادت ميرسد. سير اعلام النبلاء للذهبي، ج17، ص175 همچنين آقاي نصر بن علي - كه از شخصيتهاي برجسته اهلسنت است - ميآيد حديثي در فضيلت امير المومنين (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند: «هر كس علي و حسنين را دوست داشته باشد، چنين مقامي دارد» متوكل دستور ميدهد هزار ضربه شلاق به او بزنند و در وسط شلاقها، چند نفر ميآيند شهادت ميدهند كه او شيعي نيست، و دست از او برميدارند. تذکرة الحفاظ للذهبي، ج3، ص991 عبدالله بن محمد سقاف - كه از شخصيتهاي برجسته اهلسنت - بالاي منبر ميرود و حديث طير را مطرح ميكند - حديث طير از احاديث متواتر اهلسنت است - و او را ميكشانند پايين و منبرشان را آب ميكشند و ميگويند كه منبري كه بر بالاي آن، حديث فضيلت حضرت علي (عليه السلام) مطرح شود، نجس شده است. تذکرة الحفاظ للذهبي، ج3، ص965 و صدها از اين قضايا در تاريخ داريم كه در قرن اول و دوم و سوم، يك جوّي بوده است كه اگر همين روايات هم به دست ما رسيده است، به نظر بنده از معجزات اهل بيت (عليهم السلام) است. رسيدن همين تراث اهل بيت (عليهم السلام)، بالاترين معجزه است. به تعبير يكي از بزرگان اهلسنت كه ميگويد: فشاري كه در تاريخ بر شيعه آمد، به هر يك از مذاهب اسلامي آمده بود، منقرض شده بود و رفته بود. ما اين جو را در نظر بگيريم، بعد بياييم بگوييم كه چرا در قرن اول و دوم و سوم، اين مسائل مطرح نشده است يا چرا مطرح شده است؟ ايشان ميفرمايد كه مطرح نشده است. شما ببينيد در كتابهايي كه در همان قرون اوليه نوشته شده است مانند كتاب سُليم بن قيس كه از قطعيات است و وثاقت او هم از قطعيات است. شما ببينيد كه چقدر از فضائل و معجزات آقا امير المومنين (عليه السلام) در خود كتاب سليم بن قيس آمده است. همچنين در كتابهاي ديگري كه نوشته شده مانند علي بن ابراهيم - متوفاي 329 هجري - و محمد بن سليمان كوفي - متوفاي 300 هجري - و ديگري بزرگاني كه در اين زمينه كتاب نوشتهاند در همان قرن اول و دوم، نشانگر اين است كه شيعه، با همۀ آن وضعيتي كه بوده، اهتمام به نوشتن تاريخ و حديث داشته است. همين كتاب كافي مرحوم كليني (ره)، در حقيقت، آقاي كليني (ره) مؤلفي است كه تبويب دهنده اصول اربعمائهاي است كه در زمان ائمه (عليهم السلام) توسط اصحاب نوشته شده است. مرحوم صاحب وسائل در ج30 ميگويد: در زمان ائمه (عليهم السلام)، بيش از 6600 كتاب توسط اصحاب ائمه (عليهم السلام) نوشته شده است. حالا اگر اينها به دست ما نرسيده است، مشكل از ناحيه ماست. در اثر آنچه كه در طول تاريخ انجام شده است، كتابخانۀ 14 هزار نسخهاي شيخ طوسي (ره) را آتش زدند و به خاكستر مبدل كردند و تراث شيعه در جنگ صليب، غارت كردند و بردند و خيلي از مسائل به دست ما نيامده است. اينها مسائلي است كه در طول تاريخ صورت گرفته است. شما بر اين اضافه بفرمائيد روزي را كه خلفاء آمدند بر مسند نشستند و اولين بخشنامهاي كه صادر شد، اين بود كه احاديث را جمع كردند و آتش زدند و دستور منع نقل حديث دادند و افرادي را مانند ابن مسعود، به خاطر نقل حديث، زنداني نمودند. قطعا اين نقل حديث، مربوط به نماز و زكات نبوده است و همه مربوط به مسائل خلافت و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) و آقا امير المومنين (عليه السلام) بوده است. پس در اين زمينه، به گمانم، فرمايش برادر بزرگوارمان، مقداري قابل تأمل است. محور دوم نكته ديگري كه اين برادرمان اشاره كردند اين بود كه اين معجزات، زمينهساز ايجاد تشويه مذهب شيعه در عرصۀ بينالملل است كه اگر ما اين معجزات را براي ائمه (عليهم السلام) نقل كنيم، وهابيها عليه ما موضع ميگيرند و ما را متهم ميكنند به غلوّ و خرافهگويي. البته برادرمان آقاي طباطبايي و دكتر عباسي جوابي را دادند و اشاره كردند كه اگر ملاك، اين باشد، اين اشكال به خود قرآن برميگردد كه خيلي از قضايا را قرآن مطرح كرده است كه دنيا آن را از ما نميپذيرد. از آن گذشته، مگر وهابيت فقط روي بحث معجزۀ ائمه (عليهم السلام) دست گذاشتهاند كه ما بياييم آنجا را اصلاح كنيم؟ شما همين نمازي را كه شبانهروز ميخوانيد، ميگويند كه نماز شما، نماز خرافي است و اذان و وضوي شما خرافي است. پس ما بياييم به خاطر آن آقاياني كه در نماز و اذان و وضوي ما اشكال ميكنند، ما بياييم تجديد نظر كنيم؟ بحث توسل به ائمه (عليهم السلام)، از ضروريات مذهب شيعه است، ولي وهابيت ميگويند كه كفر و شرك است و ابنتيميه ميگويد: جزاي توسل قتل و توسل بدتر از زنا است، چون اگر كسي زنا مرتكب شود، با صد ضربه شلاق، تمام ميشود، ولي اگر كسي متوسل به ائمه (عليهم السلام) شود، جزاي او به جز قتل چيز ديگري نيست. و همچنين قضيه بناي قبور. من نكاتي را ميخواهم خدمت برادر بسيار بزرگوارم جناب آقاي صفري در اين زمينه عرض كنم كه ايشان فرمود وهابيت در اين زمينه ما را متهم ميكنند كه ما نسبت به ائمه (عليهم السلام)، علم غيب و معجزات و اينها را مطرح ميكنيم، ما بيكار نمينشينيم و ما هم كتابهاي اينها را زير و رو ميكنيم و مطالبي كه آنها در رابطه با معجزات بزرگان خود دارند و براي ابو حنيفه و مالك و شافعي و احمد بن حنبل و ... كه ميگويند: الله يدور في كل سنة قبر احمد بن حنبل. خداوند هر ساله قبر احمد بن حنبل را زيارت ميكند. خود احمد بن حنبل ميگويد: وقتي خداوند به زيارت من ميآيد، خاك قبر من از هيبت خداوند، با زمين يكسان ميشود. آقاي ابنتيميه - بزرگ تئورسين و نظريه پرداز وهابيت - ميآيد در جوابي كه به علامه حلي داده است، ميگويد: اينكه ايشان گفته است علي، علم غيب دارد، خيلي از صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چند برابر بيشتر از علي، علم غيب داشتند. من عبارت عربي آن را ميخوانم: و في اتباع ابي بكر و عمر و عثمان من يخبر بأضعاف ذلك و ليسوا ممن يصلح للإمامة و لا هم أفضل أهل زمانهم و مثل هذا موجود في زماننا و غير زماننا و حذيفة بن اليمان و أبو هريرة و غيرهما من الصحابة كانوا يحدثون الناس بأضعاف ذلك. منهاجالسنة لإبنتيمية، ج8، ص135 يعني اينكه صحابه، چند برابر حضرت علي (عليه السلام) از غيب خبر داشتند. خود آقاي ابنتيميه معتقد است بر اينكه من علم غيب دارم و اطلاع از لوح محفوظ دارم. آقاي ابن قيّم جوزيه - تنها شاگرد مروّج افكار ابنتيميه - ميگويد: و لقد شاهدت من فراسة شيخ الإسلام امورا عجيبة ... تا جائي كه ايشان مطالبي را گفت كه من شك كردم و گفتم اين مطالبي را كه از آينده خبر ميدهي، چيست؟ گفت: در لوح محفوظ همينطوري نوشته شده است كه من ميگويم. مدارج السالكين، ج2، ص489 خود آقاي ابن قيم ميگويد: بارها بوده كه ابنتيميه نسبت به افرادي ميگويد كه آينده تو اينگونه ميشود و آينده تو اينگونه ميشود و همينطور هم ميشد. همچنين ابنتيميه ميگويد: قد يكون إحياء الموتي علي يد اتباع الأنبياء كما وقع لطائفة من هذه الأمة و من أتباع عيسي خيلي از اتباع أنبياء، قادر به إحياء اموات بودند ... . بعد شروع ميكند به اشاره به موارد متعددي كه افراد عادي و صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و علماء و بزرگانشان، كه مرده را زنده كردهاند. النبوات لإبن تيمية، ص218 بعد ايشان مثال ميزند: يكي از علماي اهلسنت سوار بر الاغ شده بود و آن الاغ مرد. به الاغ گفت: من وسط راه ماندهام، چه كنم؟ به اذن الله زنده شو. اين الاغ هم به اذن الله زنده شد. مجموع فتاواي لإبن تيميه، ج11، ص281 ايشان از اين نمونهها زياد دارد. در مورد صلة بن اشيم ميگويد: با اسبش ميرفت و اسبش افتاد و مرد. در همانجا به قدرت الهي آن اسب را زنده كرد و سوار شد و رفت. مجموع فتاواي لإبن تيميه، ج11، ص281 اگر بنا است كه ما به خاطر اينها از اصولمان برگرديم، اين زيبنده ما نيست. ما مشابه اين و بدتر از اينها را از خود آنها داريم. اينكه اگر آنها بگويند چنين و چنان هستيد و ما هم عقبنشيني كنيم، خير. ما، هم صدها و هزاران مورد جواب نقضي ميدهيم تا چه رسد به جواب حلّي. محور سوم كه به نظر من خيلي هم حساس است و برادر عزيزمان خيلي زياد روي آن تاكيد داشتند و شنيدنش براي من، مقداري دشوار بود - حالا يا از جهت تعصب سيادت من است يا از جهت تعصب شيعي بودن - اين بود كه ايشان مطالبي را به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و غيره نسبت دادند كه خانمهاي ديگر ميگويند اگر براي ما هم، اينچنين بود، مثل حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ميآمديم عبادت ميكرديم. جواب زيبائي را برادر بزرگوارمان آقاي طباطبائي دادند كه مشابه اين، در قرآن آمده است. بالاتر از اين، اينكه من از آقاي صفري سوال ميكنم: آيا الگو بودن ائمه (عليهم السلام) در ايجاد معجزه است و در مسائل خاص و ويژه است؟ يا الگو بودن ائمه (عليهم السلام) در مسائل كلي است كه تمام مردم، امكان انجام دادنش را دارند؟ نامه 45 نهجالبلاغه كه امير المومنين (عليه السلام) به عثمان بن حنيف مينويسد: و إن لكل مأموم إماما يقتدى به و يستضئ بنور علمه، ألا و إن إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه، ألا و إنكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عقة و سداد. امام ميفرمايد كه زندگي من اينگونه است. پس امير المومنين (عليه السلام) صراحت دارد، حتي در مسئله زهد ميفرمايد كه مثل من نميتوانيد باشيد. يعني الگو بودن ائمه (عليهم السلام) را در مسائل عادي هم نميتوانيم مانند آنها باشيم، جداي از آن معجزات و غيره. در مسائل زندگي زناشوئي هم به گرد امير المومنين (عليه السلام) و حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) نميتوانيم برسيم. يك سري كليات است كه ما توانائي داريم به آنها برسيم. نكتهاي كه در اينجا مطرح است و تقاضا ميكنم كه آقاي صفري توجه داشته باشد، اين است كه مسئله فرا بشري بودن ائمه (عليهم السلام) يك مسئله ثابت و قطعي و غير قابل انكار است. همانگونه كه انبياء (عليهم السلام) هم وجود فرابشري داشتند. روايات متعددي در اين زمينه داريم و من فقط به چند نمونه اشاره ميكنم. امام رضا (عليه السلام) ميفرمايد: إن الإمامة أجل قدرا و أعظم شأنا و أعلا مكانا و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن يبلغها الناس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم أو يقيموا إماما باختيارهم. الكافي للشيخ الكليني، ج1، ص199 اصلا عقل بشري به جايگاه و مقام امام نميرسد، چه رسد به اينكه بخواهيم بگوييم فرا بشري بودند يا خير. خود امام صادق (عليه السلام) در روايت صحيح ميفرمايد: و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها و نحن و الله الأسماء الحسنى التي لا يقبل الله من العباد عملا إلا بمعرفتنا. الكافي للشيخ الكليني، ج1، ص143 پس ما اين روايات را ميخواهيم چه كنيم؟! در رابطه با زيارت جامعه كبيره - كه علامه مجلسي ميگويد: أصح الزيارات سندا و أعمها موردا و افصحها لفظا و أبلغها معنى و أعلاها شأنا. بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج99، ص144 - آمده است: بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا باذنه و بكم ينفس الهم و بكم يكشف الضر. اينها را ميخواهيم چه كنيم؟! در زيارت اول آقا امام حسين (عليه السلام) كه محدث قمي (ره) در مفاتيح الجنان آورده و مرحوم شيخ صدوق (ره) در من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 598 آورده كه: و قد أخرجت في كتاب الزيارات و في كتاب مقتل الحسين عليه السلام أنواعا من الزيارات و اخترت هذه لهذا الكتاب لأنها أصح الزيارات عندي من طريق الرواية و فيها بلاغ و كفاية. در اين زيارت، ببينيد كه چه معاني پر مغزي دارد و به تعبير امام خميني (رضوان الله تعالي عليه): خيلي از مقامات والاي ائمه (عليهم السلام) در غالب حديث نميگنجيده است و ائمه (عليهم السلام) نميتوانستند در غالب روايت بيان كنند و آنها را در غالب دعا و زيارات بيان كردند. در اين زيارت آمده است كه: و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج الأشجار أثمارها و بكم تنزل السماء قطرها و بكم يكشف الله الكرب و بكم ينزل الله الغيث و بكم تسبح الله الأرض التي تحمل أبدانكم و تستقل جبالها على مراسيها، إرادة الرب في مقادير أموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم و الصادق عما فصل من أحكام العباد، لعنت أمة قتلتكم و أمة خالفتكم و أمة جحدت ولايتكم و أمة ظاهرت عليكم و أمة شهدت و لم تستشهد. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص596 ما با اينها ميخواهيم چه كنيم؟! از همه اينها بالاتر، مرحوم اصفهاني كمپاني (ره) كه مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني ميفرمايد: فهميدن كلمات مرحوم كمپاني، مما يختبر به الرجال است. اين آقاي كمپاني (ره) وقتي به ائمه (عليهم السلام) ميرسد، ميفرمايد: و لهم الولاية المعنوية و السلطنة الباطنية على جميع الأمور التكوينية و التشريعية، ... نظير ولايته تعالى. حاشية المكاسب للشيخ الأصفهاني، ج2، ص379 اين جمله، از يك طلبه عادي و منبري يا مغازهدار نيست. از كسي است كه در فقاهت در درجۀ اعلي و در اصول و عرفان و همه چيز، مراحل عالي را پيموده است. حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) كه از معجزات قرن ما بوده است، وقتي در رابطه با مقام ائمه (عليهم السلام) سخن ميگويد، عبارتي را از مرحوم شيخ محمدرضا قمشهاي (ره) نقل ميکند و ميفرمايد: فالحقيقة المحمدية هي التي تجلت في صورة العالم و العالم من الذرة إلى الدرة، ظهورها و تجليها. اينها را ميخواهيم چه كنيم؟! اگر آمديم يك قضايايي را مطرح كرديم كه آنها از الگو بودن خارج ميشوند، پس با اين بزرگان و با اين شخصيتهايي كه اين مسائل را مطرح ميكنند، ميخواهيم چه كنيم؟! لذا بايد دقت كنيم و آن مقام فرابشري بودن آنها، جنبه الگويي براي ما ندارد. الگو بودن آنها، همان سيره عادي ائمه (عليهم السلام) است. همانطوري امير المومنين (عليه السلام) فرمود: ألا و إنكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عقة و سداد. دكتر صفري (نظريهپرداز) فكر ميكنم كه بيان من، خيلي خيلي ألكن بود و نتوانستم موضوع بحث را روشن كنم. موضوع بحث ما راجع به اين چند كتاب معجزهنگاري است كه اسامي آنها را در مقاله آوردهام. يك سؤالي را هم در آخر بحثم پرسيدم كه موضِع شيعه نسبت به اين كتابها چيست؟ آيا اينها را تأئيد ميكنيد يا تأئيد نميكنيد؟ اگر تأئيد ميكنيد، آيا با شيوههاي رايجي كه در نقل سند به كار ميبريد، اينجا هم به كار ميبريد يا خير؟ بحث ما بر سر اين كتابهاست. بر سر قرآن و ديگر معجزات و معجزات علمي هم بحث نداريم و آنها را قبول داريم. پس اگر روي موضوع و محور بحث كنيم، خيلي خوب است. اهلسنت هم اينها را دارند و باز هم خيلي بحث نداريم. ما هم ميدانيم كه اهلسنت هم دارند و شايد خيلي بدتر از ما هم داشته باشند. اين جلسه، جلسۀ علمي است و در درون خودمان است و ميخواهيم تكليف اين چند كتاب را - كه چنين چهرهاي را از ائمه (عليهم السلام) نشان ميدهد - مشخص كنيم. برخي از دوستان، فرمايشاتي را كه فرمودند، به نحوي تكرار عرايض بنده بود. من هم گفتم كه از قرن سوم به قبل، داريم. آقاي طباطبايي هم گفتند كه 30 كتاب داريم، خب، من هم گفتم كه كتاب، زياد داريم، ولي اينها همه براي قرن سوم به بعد است و ايشان نتوانستند اثبات كنند كه اينها براي قبل از قرن سوم است. نكته ديگر، فرمايش آقاي عباسي بود كه كلمه معجزه را از علل الشرائع در آوردند. اين روش، روش علمي نيست. چون اگر بخواهيم تاريخ يك واژه را پيدا كنيم، نميتوانيم به متني كه در قرن چهارم نوشته شده استدلال بكنيم كه اولا بر سر صحت آن بحث است و ثانيا بر سر نقل به معناي آن بحث است كه بحث از كلمه معجزه در آنجا نبوده است و راوي قرن چهارم، كلمه آيه و بينه يا چيز ديگر را تبديل به معجزه كرده است. ما از متن مكتوب قرن چهارم، نميتوانيم شاهد بياوريم براي قرن اول. در تاريخ واژهها، اين بحث مطرح است. بحث ديگر كه آقاي قزويني فرمودند كه شيعه در ترس و هراس بوده است و تاريخنگاشت نداشته است، چرا؟ اگر شما همين كتاب رجال نجاشي را نگاه كنيد، مملوّ از تاريخنگاري و فضائلنگاري ائمه (عليهم السلام) است تا قرن چهارم. علاوه بر اينكه شيعه، مراكزي داشته است مانند كوفه و يمن و مغرب كه اينها دولت داشتند و امكان نگارش برايشان بوده است. بنابراين، شيعه در دو سه قرن اول، به خصوص در قرن دوم و سوم كه آن فشارهاي بنيأميه برداشته شد، امكان نگارش داشته است و اين چيزهايي كه به دست ما رسيده است، چيزي كم ندارد از آن چيزهايي كه نرسيده است. ما انتظار بيش از اين نداريم و فكر نميكنيم كه در قرن اول و دوم، چيزهايي بوده است كه در اين كتابها نيست، چون با سلسله سند حديثشان، ميتواند اينها را بنويسد. اينكه استناد دادند به آتش زدن، خب، آتش زدن مگر در كجا بوده است؟ كتابخانه شيخ طوسي (ره) بوده است. كتابخانه سيد مرتضي (ره) كه نبوده است. قم، مركز علمي بزرگي بوده است و فاطميان در مصر بودند و در همه جا اين كتابها وجود داشته است و اينكه ما به بهانه كتابسوزي بخواهيم بگوييم كه خيلي از كتابهايمان از دست رفته است، نه، چنين چيزي نيست و نميتواند مبنا باشد. اما شيوه بحث. اينكه تكرار ميفرمايند شيوه بحث تاريخي، جمع قرائن است، نه، اينچنين نيست. شيوۀ بحث تاريخي جديد، تحليل اسناد و متون است. يعني، ما بايد مجموعه قرائن درباره اسناد و متون را به دست بياوريم و با روشهاي كه در موضوع، جديد باشد، وگرنه در اصل كلي، همان قديم است و صحت صدوري و شما ميخواهيد به صحت صدور برسيد و يك سري اسناد و قرائن را بايد ما به دست بياوريم. در تاريخ، ما يك داده داريم و يك شواهد داريم. داده، آن چيزهايي است كه در تاريخ ريخته است و شواهد آن چيزهايي است كه يك تاريخنگار از آنها استفاده ميكند و تاريخنگاري، كارش تحليل است. تحليل يعني اينكه يك ساختماني را ميخواهد بنا كند و 20 برابر مصالح مورد نياز، در اينجا ريخته است. من بايد انتخاب كنم از مصالح، چيزي را كه به اين ساختمان من بخورد. طبيعتا، چيزهايي را انتخاب ميكنم كه از تيغ نقدهاي سندي و دلالي من، بتواند جان سالم به در برد. هر كس كه از اين تيغ، جان سالم به در نبرد، من كنار ميگذارم. شما بگو كه اينها، امكان صدورش بوده است، من هم قبول دارم، ولي ديگر به درد من نميخورد. مانند يك روايت ضعيف را كه شما كنار ميگذاريد. شايد يك معصوم (عليه السلام) آن را گفته باشد، ولي شما به آن استناد نميكنيد. ما در تحليل وقايع تاريخي، به چيزهايي استناد ميكنيم كه از حدّ دادهها، برسد به شواهد. اگر اينطور باشد، عرض كردم كه همينطور، داده، به تاريخ اضافه ميشود. ممكن است در 10 سال بعد، كسي بخواهد زندگي حضرت يوسف (عليه السلام) را تحليل بكند، كل اين فيلم را خيال كند كه واقعي است، در حاليكه تا 10 % آن هم واقعي نباشد. در هر جلسهاي، ممكن است 99% آن دروغ باشد. بدون اساس دادهها، ميخواهد تحليل بكند. نه، داده، بايد مقامش تا حدّ شواهد بالا بيايد تا به درد يك تاريخنگار بخورد. نكته ديگر اينكه ما در تاريخ، به هيچوجه دنبال قطع نيستيم، يعني در بسياري از مسلّمات تاريخ، امكان قطع نيست. چون ما فاصله داريم مثلا 1400 سال، كه سند آن درست باشد و راوي درست نقل كرده باشد. ما به دنبال يك اطمينان عرفي هستيم و بناي عقلاء هم همين است. اگر ما به دنبال قطع باشيم، خيلي از مسلّمات تاريخي ثابت نميشود. يك آقايي، به جريان عاشوراء اعتراض ميكرد و از او پرسيدند: تو كه اينقدر اشكال ميكني، بالأخره چه كسي را در جريان عاشوراء قبول داري؟ گفت: اما قتل الحسين فمقطوع اما قطع يدي العباس فمشكوك و ما بقي فمغضوب. اگر آن دقتها را بخواهيم بكنيم، چيزي از تاريخ باقي نميماند. بنابراين، بايد جمع قرائن بكنيم و تحليل اسناد و متون بكنيم و برسيم به آن مطلب. اين نكته را عرض بكنم كه خيلي از اين سندهاي معجزات، به معصوم (عليه السلام) نميرسد. نگران نباشيد، خيليشان، مسائل علمي است كه بسياري از مطالب ما را حلّ مي كند. در نقد سند، ما بايد به تطوّر متون دقت بكنيم. چرا يك چيزي در قرن سوم، 10 روايت دارد و در قرن چهارم 20 روايت ميشود و در قرن پنجم 30 روايت و همينطور اضافه ميشود؟ چرا اضافه ميشود؟ اين را ما بايد يك جواب روشمندي داشته باشيم. دانشجوي تاريخ ما، اين سوال را از ما ميكند كه چرا اين مسئله، در قرن يازدهم، دو هزار مورد بوده است و در قرن سوم، ده روايت؟ اينكه كتابها را آتش زدند، اين نيست. چون همين كتاب قرن 11 كه نقل ميکند، از كتابهايي نقل ميکند كه اصلا براي ما شناخته شده نيستند و امكان نقلشان از قبل، وجود نداشته است. نكته ديگر اينكه آيا معجزه مانند يك أمر عادي است؟ در أمر عادي، يك خبر واحد براي ما كافي است، اما آيا در معجزه هم يك خبر واحد براي ما كافي است؟ مثلا اگر كسي به شما بگويد كه مشهدي حسن مُرد، ممكن است قبول بكنيد، ولي اگر كسي به شما بگويد مشهدي حسن كه در هفته قبل مرده بود، زنده شد، آيا فقط همين يك خبر، كافي است؟ يا اينكه شما شواهد بيشتري را ميخواهيد براي اثبات اين معجزه؟ به خصوص اگر معجزهاي باشد كه مثلا در آن ادعا شده باشد 612 نفر بر اثر آن معجزه، مسلمان شده باشند. خب، پس اسم آن 612 نفر كجاست؟ يا اگر معجزهاي باشد كه در آن آمده باشد كه همۀ عالم، آن را ديدند و فقط خانمي در فلان جا آن را نقل ميکند؟ اينها سوالاتي است كه ما بايد به صورت روشمند وارد بشويم و جوابش را به يك دانشجوي تاريخ بدهيم. نكته بعدي در بحث اسناد، بررسي منابع است. آيا اين منابعي كه ما داريم، از چه اعتباري برخوردار است؟ بيائيد يكي يكي بحث كنيم كه هداية الكبري و مدينة المعاجز و ... در چه درجه از اعتبار قرار دارند؟ آيا در حد قابل قبولي هست يا نه؟ بحث ديگر ما، گونهشناسي اسناد است. يعني اسناد را طبقهبندي بكنيم و ببينيم كه در اين اسناد، چه كساني وجود دارند؟ الان در اسناد معجزات، بسياري از افراد حضور دارند كه اصلا نميشناسيم، مانند عيسي بن شلقا، جمهور نحكي، احمد سبّان، محلّب بن قيس، عُمارة بن زيد، معبد بن جُنيد شامي، منقّب بن علي، محمد بن علي بن عمر، حارث بن ركيده، سالم بن ربيسه، محمد بن اسماعيل قرشي، حبابه واليديه و ... . خيلي از اسناد معجزات ما، به اينها ميرسد يا اينها معجزه را ديدهاند. پيامد اين معجزات چه بوده است؟ چه كسي مسلمان شده است؟ آيا همين آقائي كه اين معجزه را ديده است، مسلمان يا شيعه شده است؟ پس كجاست در تاريخ؟ شواهدش كجاست؟ در اينها، لسان معجزات، ساكت است. نكته بعدي اين است كه شخصيت و جايگاه نويسنده را بايد بررسي كنيم و بعد تخصص او را. گرايشهاي كلامي او را بررسي كنيم و ببينيم كه آيا امكان جعل درباره او وجود داشته است يا نه؟ اينها بحثهاي سندي است. اما بحثهاي متني و نقدهاي متني كه ما به اين معجزات ميكنيم، بايد جواب داده شوند. ما، طبق معمول طلبگي و همانطوري كه در حوزه است، داريم نقد ميكنيم، با قرآن و عقل و روايات و اينها و ببينيم كه با اينها ميسازد يا نه؟ ممكن است برخي از اين معجزات با نصّ قرآن مخالف باشد. مثلا قضيه فطرس ملك كه عصيان كرد و ...، با اين آيه قرآن كه ميفرمايد: وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (سوره أنبياء/آيه27) اينها را جواب بدهيد. همانطوري كه شما گفتيد، ما قبول داريم كه در قرآن، معجزات فراواني آمده است، ولي من يك سوالي از شما ميكنم كه فضاي عمومي قرآن در رابطه با معجزات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چه فضائي است؟ آيا ميخواهد اثبات معجزات را براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بكند يا خنثي است؟ يا اينكه فضائي است كه ميخواهد به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بفرمايد كه شما به قرآن بيشتر تكيه كن؟ من چند آيه ميخوانم كه شايد شما از اين آيات، فضا را استنباط كنيد: وَ قَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آَيَاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآَيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (سوره عنكبوت/آيه50) گفتند چرا آيه برايش نازل نميشود؟ آيا فقط نزد خداست و شأن من، فقط نذير و مبين است. وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آَيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (سوره رعد/آيه7) أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا (سوره فرقان/آيه8) چرا گنج بر او نازل نميشود و چرا باغي ندارد كه از آن بخورد. در همين فضا، در معجزهنگاريها برعكس است. در معجزهنگاريها، امام (عليه السلام)، گنج دارد، باغ دارد، نهر دارد و هر چيزي كه در اين آيات نفي شده، در معجزهنگاريها براي امام (عليه السلام) اثبات شده است. فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (سوره هود/آيه12) مشركان، اين همه تقاضاي آيه و بيّنه ميكنند، ولي خداوند جواب نميدهد. وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا (سوره إسراء/آيه93-90) وَ مَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآَيَاتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ (سوره إسراء/سوره59) مطلب دوم، عقل است. گاهي عقل، به اصطلاح در عدم اجتماع نقيضين است و گاهي عقل كاربردي است كه ما فعلا بر عقل عدم اجتماع نقيضين تكيه ميكنيم. در يك روايتي آمده است كه: امام (عليه السلام) شخصي را برداشت و رفت به كوفه و برگشت و از زمان، هيچ نگذشته بود. آيا امكان دارد كه چيزي طيّ شود و زمان نگذرد؟ در روايتي ديگر آمده كه: امام (عليه السلام) در يك روز، به اندازه يك هفته رشد ميكند و در يك هفته، به اندازه يك ماه و در يك ماه، به اندازه يكسال. خب، بالأخره نسبت رشد امام (عليه السلام) چگونه است؟ يك به هفت است، يا يك به چهار است، يا يك به دوازده است؟ برخي از اين كتب، مباحث كلامي مشكلي را دارد و ما نميتوانيم آنها را حل كنيم. مثلا در برخي از اين كتب، به سمت ألوهيت ميرود. امام سجاد (عليه السلام) ميفرمايد: أنا أول من خلق الأرض و أنا آخر من يهلكها. امام (عليه السلام) ميپريد به آسمان و از راوي ميپرسد كه شما هم ميتواني به آسمان بپري؟ امام (عليه السلام) ميفرمايد كه چطور ما نتوانيم؟ نحن صنعناها و كيف لا نقدر أن نصعد إلى ما صنعنا. ما خودمان آسمان را خلق كرديم. دلائل الامامة لمحمد بن جرير الطبري، ص201 - مدينة المعاجز للسيد هاشم البحراني، ج4، ص260 در كتاب عيون المعجزات دارد كه خطاب به امام علي (عليه السلام) ميشود كه: يا غياث المستغيثين! يا غاية الطالبين! يا كنز الراغبين! يا قديما سبق قدمه كل قديم! و يا عون من ليس معه معين! يا كنز من لا كنز له! اينها را خطاب به امام (عليه السلام) ميكند و امام (عليه السلام) هم هيچ انكاري نميكند. يك امام (عليه السلام)، احضار بهشت ميكند براي محمد حنفيه. ديگري قيامت را براي هفتاد نفر بر پا ميكند. اينها را چه كار كنيم؟ من ميگويم كه موضعمان را نسبت به اين كتابها روشن كنيم. يك امام (عليه السلام) وقتي از او معجزه ميخواهند، خورشيد را به مغرب و مشرق ميبرد و برميگرداند. اينها در اين كتابهاست كه بايد تكليفشان را روشن كنيم. بعضي چيزها هست كه با تاريخ، جور در نميآيد. مثلا آن ناقل معجزه امام رضا (عليه السلام) كه: ماهي بزرگ آمد ماهيهاي كوچك را خورد، ... .. ... بود. خب، امام رضا (عليه السلام) در سال 210 به شهادت رسيدند، راوي به دست مأمون كشته شده است، چطوري ميتواند از امام (عليه السلام) روايت نقل کند؟ حضرت علي (عليه السلام) در بازگشت از جنگ بني المصطلق، به جنگ يك عده جنّي ميرود و اينها را ميكشد و ميآيد. وقتي كه ميآيد، شمشيرش خوني است. خب، ما نفهميديم كه جنّ، از آتش است يا خون يا چطوري است؟ پس چرا اين صد نفر همراه امير المومنين (عليه السلام) در اين جنگ، اسمشان در تاريخ نيامده است؟ اين را ابن عباس نقل ميکند كه در آن زمان مثلا بچه بوده است. يك راوي به امام سجاد (عليه السلام) گلايه ميكند كه ما خيلي از دست مردم و بنيأميه زجر ميكشيم. چرا شما كاري نميكنيد؟ امام (عليه السلام) ناراحت ميشود و يك نخل به راوي ميدهد و ميگويد كه به مسجد ببر. اين نخل را تكان ميدهند كه يك مرتبه در مدينه يك زلزلۀ عظيمي رُخ ميدهد كه 30هزار نفر، غير از كودكان كشته ميشوند. خب، اين زلزله، در كجاي تاريخ ثبت شده است؟ واقعۀ مهمي است. برخي از چيزهايي كه در معجزات است، با مطالب علمي قطعي - نه با فرضيه - مخالف است و اگر بخواهيم اينها را به امام (عليه السلام) نسبت بدهيم، بايد قائل به جهل امام (عليه السلام) شويم و بگوييم كه امام (عليه السلام) اين مطالب را نميدانستند. مثلا: ستاره به خانه حضرت علي (عليه السلام) وارد ميشود و برميگردد. حالا تصور كنيد كه ستاره به قدري كوچك شود كه وارد خانه شود و برگردد. يا مثلا: امام حسن (عليه السلام) 3 روز در آسمان اقامت ميكند و برميگردد. امام حسن (عليه السلام) ستارگان آسماني را ميگرفتند و فوت ميكردند و رها ميكردند. در جاي ديگر آمده است كه: خورشيد، 7 مرتبه بر حضرت علي (عليه السلام) سلام ميكند و يك مرتبه آن اين است كه خورشيد به حضرت علي (عليه السلام) ميگويد: شفيع من شو براي من نزد پروردگارت تا خداوند مرا جهنم نياندازد. امام (عليه السلام) احضار ميكند شب و روز را. ما هم ادعا ميكنيم كه شايد بافته ذهن راوي باشد. ولي تكليف را مشخص كنند. تا به حال كسي ديده است كه كسي بگويد اينها مجهولاند؟ اين را بايد معلوم كنيد. برخي از مطالب، اشكال كلامي دارد. مثلا: بعد از آنكه امام حسين (عليه السلام) شهيد شد، زنده شد و نشستند دور هم و يك سفره پهن كردند و ... . افرادش را به شهرهاي مختلف فرستاد و خودش هم در كوه نجوي، غايب شد. يعني اينكه امام حسين (عليه السلام) كشته نشد. يا مثلا: يونس بن ضبيان، صاحب آسمان پنجم را ديده است و 5 هزار ملائكه را ديد كه در خدمت امام (عليه السلام) بودند. ما از نظر كلامي، مشكل داريم كه كسي بتواند ملائكه را ببيند و اين را بايد متكلمين، حل كنند. دكتر عباسي (دبير جلسه) بحث ايشان اين بود كه صحبت ما راجع به خود كتابهاست و ميخواهيم تكليفمان را راجع به خود كتابها بدانيم. اين كتابهايي كه الان به عنوان معجزات نوشته شده، آنها را تعيين تكليف كنيد. ميپذيريد يا نميپذيريد؟ فكر ميكنيم اين سوال، چند بار جواب داده شد كه در اينجا، صريحا نميشود داوري كرد كه ميپذيريم يا نميپذيريم. به هر حال ما راجع به يك كتاب، قضاوت نميكنيم، نسبت به هيچ قضيهاي ما اينكار را نميكنيم. چنانچه در ساير كتابهاي ديگر و حديثي هم اينكار را نميكنيم. ما هر آنچه در كتاب كافي است، نه همهاش را ميپذيريم و نه همهاش را ردّ ميكنيم. اصولا همۀ كتابهاي تاريخي و حديثي و كلامي به همينگونه است. ما بخشي را بر اساس يك روش، ميپذيريم و بخشي را بر اساس يك روش، ردّ ميكنيم و بخشي را هم نه ميتوانيم اثبات و نه نفي كنيم و چندين بار هم گفته شده است كه شمردن موارد خاصي كه البته از نظر ايشان، بعضيهايش با عقل قطعي يا با علم قطعي نميسازد يا با قرآن نميسازد. اين روش نقدي است كه در برخورد با روايات داريم كه ممكن است اگر يك روايت را به لحاظ متني بررسي كنيم، به همين شكل عمل كنيم. اگر تعارض قطعي با قرآن يا عقل يا با مطالب و مسلّمات تاريخي داشته باشد، نميپذيريم. ايشان هم مصاديقي را شمردند و اگر به جاي آنها، 100 مورد ديگر را هم ميشمردند، در آنها ترديدي نيست و ميشود آنها را ردّ كرد و از ابتداء هم گفته شد. اما از آن، چه نتيجهاي ميگيريم؟ نتيجه بگيريم كه كتابها را بايد كنار بگذاريم چون وهن ماست؟ به چه دليل؟ بسياري از آنها، مشابهاش در قرآن وجود دارد. مشابهاش در اصولي كه به هيچ شكل نميتوانيم در آنها ترديد كنيم، هست. با 100 مورد از 2هزار موردي كه شما اشاره فرموديد كه نميشود آن 2هزار مورد را كنار گذاشت. البته از آن 2 هزار مورد هم ممكن است كه 100 موردش قطعي باشد و شواهد فراوان باشد و سنديّت آن به گونهاي باشد كه ما با اطمينان ميتوانيم آن را بپذيريم. خب، اين موارد هم در كتب اهلسنت آمده است و هم در كتب شيعي آمده است. بعضي از اين موارد مانند «ردّ شمس» كه اگر مسائل ديگر را كنار بگذاريم، به لحاظ نقلش، اختصاصي به كتب شيعه ندارد و در كتب اهلسنت هم نقل شده است. پيش از ما، مسئله «ردّ شمس» در كتب اهلسنت نقل شده است. خب، اينها چيزهايي است كه وجود دارد و ما اگر بخواهيم مواردي را بپذيريم و مواردي را رد كنيم و مواردي در حالت ميانه بماند، لذا ما ما تكليفمان را نسبت به كتابها روشن كردهايم و كتاب را دور نمياندازيم. كتاب يك ارزش تاريخي دارد و بايد بماند و نبايد آن را از صحنه تاريخ محو كنيم. كتاب هست و ما هم دربست نپذيرفتيم و دربست هم رد نميكنيم و نميگوييم كه موجب وهن است و بررسي ميكنيم. روش نقد تاريخي را فرمودند كه فقط جمع قرائن نيست و متن هم هست. البته اگر جمع قرائن را به اين معنا بگيريم كه قرائن درون متني را به آن اضافه كنيم، قبول است. بحث اين بود كه ما با استبعادات نميتوانيم يك متن را ردّ كنيم و بايد شواهدي بياوريم كه يا مربوط به درون متن باشند يا شواهد بيروني. ولي آيا همۀ مباحث كلامي را ميتوان به شيوۀ تاريخي نسبت به آنها داوري كرد؟ گفتيم كه اگر شيوۀ تاريخي را روش منحصر اثبات يا رد مباحث كلامي بدانيم، در موارد ديگري هم پيدا خواهد شد. بسياري از انبيائي كه در قرآن از آنها نام ميبريم، به جز در قرآن و متون مقدس، به لحاظ تاريخي، نميتوانيم آنها را اثبات كنيم، آن وقت بايد منكرشان شويم؟ چه كسي گفته است كه مباحث كلامي را، فقط به شيوه تاريخي بايد پذيرفت يا ردّ كرد؟ بعضي پديدهها را ميشود به شيوۀ تاريخي پذيرفت يا رد كرد. مشكل ما، در كليت يا افراطي است كه گاهي اتفاق ميافتد. اينكه فرمودند در بحثهاي فقهي، خبر واحد يا روايت را اگر ضعيف باشد، كنار ميگذاريم، كنار گذاشتن در فقه هم گفته ميشود كه به معناي انكار نيست و ما حجيت رفتاري براي آن قائل ميشويم و ملتزم ميشويم كه به آن عمل كنيم. اما اينكه كنارش ميگذاريم، يعني انكارش ميكنيم؟ به هيچوجه. چه كسي گفته است رواياتي را كه در فقه كنار ميگذاريم، يعني به آن عمل نميكنيم، يعني آن را انكار ميكنيم؟ اين حجيت نميآورد براي ما و ما را ملزم به عمل نميكند. در مباحث تاريخي هم در نهايت ميتوانيم در اين حد رفتار كنيم. ايشان موارد و افرادي را شمردند و فرمودند اينها آدمهاي ناشناسي هستند. خب، مگر مجاهيل در سلسلۀ روايات ما منحصرا مربوط است به روايات معجزات؟ ما مجاهيل را در روايات فقهي و اخلاقي هم داريم. اما آيا فرموديد كه چند درصد از روايات معجزات، از طريق اين افراد آمده است؟ به اضافه اينكه مجاهيل، الزاما و قطعا به اين معنا نيست كه آن روايت، قطعا جعل شده است. مجهول، ارزش سند را پايين ميآورد. بسياري از روايات، ممكن است اينگونه باشد. با شمردن اينگونه موارد، چه نتيجهاي را ميخواهيد بگيريد؟ آيا ميخواهيد نتيجه كلي بگيريد يا ميخواهيد همان نتيجهاي را بگيريد كه در ابتداء، توسط ناقدين جلسه هم گفته شد كه ما در ارزيابي روايات - چه به لحاظ متني و چه به لحاظ سندي - به اين 3 روش عمل ميكنيم كه يا ميپذيريم يا انكار ميكنيم يا نميتوانيم اثبات يا نفي كنيم. پس اين افرادي كه شمرده شد، قاعدتا نميتوانند نشاندهندۀ كل سند روايات معجزات باشد. مواردي را اشاره كردند كه ايشان مشكل دارند كه مثلا از قبيل زنده كردن كه غير عادي هستند. خب، غير عادي بودن را بارها جواب داده شد كه خيلي از اين امور غير عادي را در قرآن داريم كه به آن اشاره شده است مانند زنده كردن مردگان و اژدها شدن عصا كه شگفتتر از آنها هستند. اينكه فلان كس، احضار بهشت كرد و بهشت را به ديگران نشان داد، يك بحث كلامي است كه آيا بهشت، الان هست يا نيست و شما با روش تاريخي نميتوانيد اين بحث را منكر شويد. اگر كسي قائل شد كه بهشت، يك امر موجودي است - به روش كلامي – و كساني ميتوانند آن را رؤيت كنند، كسان ديگري هم ميتوانند آن را ببيند. اين چه مشكلي دارد؟ يا اينكه با أجنّه جنگ كرد. خب، در قرآن گفته شده است كه أجنّه براي حضرت سليمان (عليه السلام) كار ميكردند و قدح ميساختند و خدمتكاري او را ميكردند و ... . جالب اينكه داستان جنگ با أجنّه را اهلسنت نقل كردهاند در كتب تاريخي و روائي. حالا نميخواهيم بگوييم درست يا غلط است. ما به اينجا رسيديم كه رواياتي از كتابهايي داريم كه به بحث معجزه، به صورت حاد پرداخته است. اين كتابها، از قرن سوم به بعد، افزايش پيدا كرده، هم تعداد كتابها و هم روايات و معجزاتي كه در اين كتابها نقل شده است. البته، اين يك امر طبيعي است با توجه به نوع نگارشهايي كه در ساير كتابهاي ماست و امر بعيدي نيست. طريقۀ نقد ما هم بايد نقد منصفانه و روشمند باشد مانند، هر كتاب ديگري و نقلهاي تاريخي و روائي ديگري. آنچه را كه ميتوانيم بپذيريم و بر اساس روش نقد، قابل پذيرش است، ميپذيريم و آنچه را كه بايد انكار كنيم، انكار ميكنيم. بخش عمدهاي را نه ميتوانيم قطعا جانب اثبات را بگيريم و نه جانب نفي را، مطلب مهمي است كه در نكتههاي ايشان، كمتر مورد دقت قرار گرفت. صرفا، شمردن مواردي كه ميتواند موجب تعجب باشد يا قطعا ميتوان آنها را رد كرد، اينها شاهد نميشود. يكي از روشهاي نقد همين است كه ما بطور قطعي بگوييم كه با قرآن و عقل نميسازد. استاد حسيني قزويني (ناقد) يكي از چيزهايي كه ايشان القاء شبهه كردند و جوابش از ضروريات است، اين است كه ايشان فرمود فضاي عمومي قرآن را با مواردي از آيات ذكر كردند. آقاي صفري عزيز! اگر دنبال فضاي عمومي قرآن هستيد: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (سوره بقره/آيه23) تمام مواردي را كه جنابعالي ذكر كرديد، تمام آنها معجزه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. هر آيه و كلمهاي از كلمات قرآن، خودش معجزه است. اگر دنبال فضاي عمومي قرآن هستيد، اين، فضاي عمومي قرآن است كه هم اعلام ميكند و هم اعلان تحدّي. مسئله دوم اين است كه ايشان مواردي را مطرح فرمودند كه اينها زيبنده يك پژوهشگر حوزوي نيست كه يك مطالبي را مطرح كنيم براي تحريك عواطف و احساسات. همان كاري را كه امروز، مخالفين و وهابيت عليه ما ميكنند. من بحثهاي برادرمان را كه شنيدم، ديدم عين همان صحبتهايي است كه آقاي جرج تراويشي مسيحي، عليه شيعه دارد در بحث معجزه، عين همان عبارات و جملات ايشان، در مقالات جناب آقاي دكتر صفري است. چرا ما بايد بياييم يك سري افكار وارداتي مسيحيت و وهابيت را بياييم از زبان خودمان بخواهيم مطرح كنيم؟ اين زيبنده نيست. جناب آقاي دكتر عباسي عزيز در اين جلسه سوالاتي را مطرح كردند و مطالبي را گفتند و ما هم جواب داديم. من از حضرتعالي تقاضا دارم كه ما هم سوالاتي را از برادرمان داريم؛ نه يك سوال، بلكه صدها و هزاران سوال. ايشان در مقالات خودشان بيطرفي و امانتداري را رعايت نكردهاند و همان روشي است كه مخالفين ما نسبت به ما دارند. من فقط يك نمونه را ذكر ميكنم و برادرمان به ما جواب دهند. برادرمان مقالهاي را در مجلۀ شيعهشناسي دارند و مطالبي را ذكر نموده و كتاب شيخ مفيد (ره) را در باب معجزه بررسي كرده است. بعد آمده مطلب شيخ مفيد (ره) را تصحيح فرموده است. اولِ عبارت شيخ مفيد (ره) را كه ميفرمايد: إن الأئمة من آل محمد (ص) قد كانوا يعرفون ضمائر بعض العباد و يعرفون ما يكون قبل كونه و ... . ايشان حذف نموده است. بعد آمده از وسط عبارت شيخ مفيد (ره) كه ميفرمايد: فأما إطلاق القول عليهم بأنهم يعلمون الغيب فهو منكر بين الفساد. أوائل المقالات للشيخ المفيد، ص67 فقط اين را آورده است. افراد بايد بروند كتاب را ببيند كه موضوع چيست؟ اضافه اينكه آمده ميگويد مرحوم شيخ مفيد (ره)، وجوب عقلي معجزه را منكر ميباشد. عبارتي كه شيخ مفيد (ره) دارد، اين است: و ليس ذلك بواجب عقلا. معنايش اين نيست كه عقل، او را منكر است از لحاظ وجوب. ميگويد وجوب عقلي آن، ضروري نيست. مسئله فرق ميكند. ما بايد در ترجمهها، مقداري امانتداري كنيم و الگو باشيم براي ديگران. نسبت به فرمايش آقاي صفري، مواري زيادي دارم كه بايد عرض كنم. نكته پاياني اينكه ايشان آمده گفته نسبت به معجزه بايد چه كنيم و چه علاجي بكنيم؟ من تقاضا دارم نسبت به از امام خميني (ره) - كه الگو براي ماست - در كتاب مصباح الهداية، وقتي به ائمه (عليهم السلام) ميرسد، ميگويد: بأنهم وسائط بين الحق و الخلق و روابط بين الحضرة الوحدتية المحضة و كثرة التفويضيه... الائمة مظهر الرحمة الرحمانية بل بمقام مقام الولاية هم الرحمة الرحمانية بل هم الإسم الأعظم. اگر ما واقعا ميخواهيم صحبت كنيم، بيائيم اين فرمايشات اين مرد بزرگ را كه در رابطه با مقام امام (عليه السلام) و جايگاه امام (عليه السلام) است، براي مردم جا بياندازيم. اگر واقعا بنا است به كتاب هداية الكبري يا بقيه اشكال كنيم كه اينها اين مسائل را آوردهاند، به مراتب، هزار مرتبه بالاتر از اينها، من اعلام ميكنم و اثبات هم ميكنم كه حضرت امام خميني (ره) به عنوان الگو و معجزه قرن، در اين كتابش آورده است. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: مجيد م علي -
تاريخ: 06 فروردين 88 - 00:00:00
با سلام از زحمات شما كمال تشكر را دارم . براي اطلاع شما فايل صوتي باز نميشود لطفاً اقدام فرمائيد . اجرتان با اهل بيت نبي يا علي جواب نظر: با سلام ضمن تشکر از تذکر حضرتعالي کنترل شد و مشکلي وجود نداشت (البته دقت داشته باشيد که ابتداي فايل، صدا ضعيف مي باشد) ولي مشکل در اصل فايل وجود ندارد. شما مي توانيد کل فايل را دانلود نموده و سپس استفاده نماييد. (البته بيشتر اين مشکلات از اشکالات موجود در خطوط ارتباط اينترنتي مي باشد و مضافا بر آنکه تغييراتي که هراز چندگاهي بر سرور ما (بخش فني) انجام مي شود نيز باعث قطعي ها کوتاه مدت (عدم اتصال پايدار) نيز مي گردد که معمولا به هنگام دان لود فايلهاي حجيم خود را بيشتر نشان مي دهد.) موفق و مؤيد باشيد معاونت اطلاع رساني |
2 |
نام و نام خانوادگي: علي لاچيني -
تاريخ: 06 فروردين 88 - 00:00:00
به نظر مي رسد معجزه رابطه علت و معلولي را نفي نمي کند. به ديگر سخن ، با پيشرفت دانش و آگاهي بشر راز معجزه ها کشف مي شود. ولي اين نافي اصل معجزه نيست چرا که پيامبري در هزاران سال قبل کاري مي کند که بشر فعلي و آينده قادر به انجام آن است و يا خواهد بود واين مبين الهي بودن پيامبران است که معمولا از ميان افراد معمولي جامعه انتخاب مي شدند. مثال : الله متعال در آيات 93 تا 96 سوره يوسف مي فرمايند ( ترجمه تفسير الميزان ) :اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد، كه بينا مىشود، و همگى با خانواده خود پيش من آييد (93) و همين كه كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت: اگر سفيهم نشماريد من بوى يوسف را احساس مىكنم (94) گفتند به خدا كه تو در ضلالت ديرين خويش هستى (95) و چون نويدرسان بيامد و پيراهن را بصورت وى افكند، در دم بينا گشت و گفت: مگر به شما نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمىدانيد؟ (96). پزشکي با دقت در اين آيات پي برده است که اين عرق بدن حضرت يوسف بوده است که باعث شده است که حضرت يعقوب بوي يوسف را احساس کند و همچنين باعث بينايي وي گشته است. ايشان به تازگي دارويي با نام "داروي قرآني" با استفاده از عرق بدن انسان ساخته است که بيماري سفيدي چشم و يا آب مرواريد را معالجه مي کند.ضمنا ميزان شفابخشي اين دارو 99 در صد است يعني از هر صد نفر فقط يک نفر معالجه نمي شود. جواب نظر: با سلام دوست گرامي اينكه معجزه رابطه علت و معلول را نفي نمي كند صحيح است ؛ اما اينكه بشر بتواند با پيشرفت روزي به انجام آن برسد ، مطلبي است كه علما در مورد آن نظرات مختلفي دارند و عموما آن را نفي مي كنند . اما آنچه شما به آن استشهاد كرده ايد ،مطلبي بود كه در هيچ منبع معتبري ذكر نشده و تنها به نقل از دكتر محمد عبد الباسط متخصص داروهاي گياهي مصري ، ادعا شد و هيچ منبعي هم سخن او را تاييد نكرد و به خلاف ادعاي مطرح شده (4 سال قبل) كه اين دارو تمام مراحل آزمايشگاهي را طي كرده و به زودي به توليد انبوه مي رسد ، هيچ خبري از چنين دارويي نشد . البته از همان زمان مشخص بود كه قصد از نشر چنين خبري ، زير سوال بردن تبرك است و نه غير . جداي از اينكه اگر مقصود عرق بود چرا در قرآن صريحا نفرمود كه عرق من را در چشم يعقوب بريزيد !!! و گفته است پيراهن را بر روي صورت او انداختند و او بينا شد ، انهم نه بعد از طي مراحلي كه اين دكتر ادعا كرده است ، يعني روزي دوبار به مدت يك ماه تا اثر مقدماتي داشته باشد ، بلكه به مجرد افتادن پيراهن بر روي صورت او بينا شد ، آنهم نه آب مرواريد ، بلكه كوري و سفيدي كامل چشم !!! موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
3 |
نام و نام خانوادگي: جواد -
تاريخ: 06 فروردين 88 - 00:00:00
تمام شد يا ادامه داره؟خيلي حرف ها كه جواب داده نشده جواب نظر: با سلام دوست گرامي در حد امكان و در وقت موجود به شبهات اصلي پاسخ داده شده است ، در مورد ساير شبهات مي توانيد از سايت استفاده كنيد موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |