* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 03 خرداد 1388 تعداد بازديد: 3699 
امامت و خلافت؛ انتصاب يا انتخاب
 پخش صوت  پخش صوت
   دان لود   دان لود 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: امامت و خلافت؛ انتصاب يا انتخاب

پاسخ به شبهات ـ دانشگاه فردوسي مشهد : 03 / 03 / 1388

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

استاد حسيني قزويني

خدا را شاکريم که توفيق داد در جمع اساتيد و دانشجويان بزرگوار دانشگاه فردوسي مشهد حضور پيدا کنيم و سخناني را از نزديک با اين عزيزان در ميان بگذاريم. بنا شد که در اين جلسه، بحثي را پيرامون امامت و خلافت؛ انتصاب يا انتخاب داشته باشيم.

هدف ما از طرح اين بحث‌ها اين است که امروز مخالفين مکتب اهل بيت (عليهم السلام) در گوشه گوشه کشورمان و در اين گيتي پهناور، بر ضد فرهنگ شيعه، إلقاء شبهه مي‌کنند و عقائد جوانان ما را متزلزل مي‌کنند. جزوات و کتاب‌ها و سي‌دي‌هايي را در سطح گسترده در راستاي زير سوال بردن فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) منتشر مي‌کنند. ما ناگزيريم که اين شبهات را در سه محور جواب بدهيم:

محور اول: آشنا کردن عزيزان و جوانان شيعي، به ويژه دانشجويان با مباني فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) و آگاه ساختن اين عزيزان با براهين امامت و خلافت از منظر قرآن و سنت و عقل.

محور دوم: پاسخگويي به شبهات آنان در اين حوزه.

محور سوم: مقايسه بين مباني اعتقادي شيعه و اهل سنت.

بنده بارها به دوستان، اساتيد حوزه‌هاي علميه و دانشگاه‌ها توصيه مي‌کنم که اگر بخواهيم امروز موفق شويم و مخاطبين‌مان را در يک مرحله آگاه‌سازي زيبا و ارزشمند قرار دهيم، بهترين راه، کار مقايسه‌اي است. ما در اين بازار پر سر و صداي کالاهاي فرهنگي، فرهنگ شيعه و اهل بيت (عليهم السلام) را در معرض عموم قرار دهيم و حق انتخاب و اختيار را به مخاطب محوّل کنيم. اگر بنا است که سخن ما به عنوان سخن ارزشمند و ايده‌آل و بالنده باشد، بنده با توجه به تجربه 27 ساله خود، بهترين راه را راه مقايسه‌اي مي‌دانم و مقارَن را اساسي‌ترين روش براي جذب افراد به فرهنگ شيعه مي‌دانيم. يعني توحيد و خداشناسي در مکتب اهل بيت (عليهم السلام) را در يک کفّه ترازو قرار دهيم و توحيد و خداشناسي اهل سنت را در يک کفّه ديگر. مباني اعتقادي توحيدي و اسماء و صفات خداوند از نظر شيعه را در يک طرف ميز و آنچه که عزيزان اهل سنت در صحيح‌ترين کتاب‌هاي خود آورده‌اند را در طرف ديگر ميز قرار دهيم و حق انتخاب و گزينش را به مخاطب واگذار کنيم. در بحث نبوت، شاخصه‌هاي يک پيامبر و ويژگي‌هاي نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در يک طرف قرار دهيم و شاخصه‌ها و ويژگي‌هاي انبياء (عليهم السلام) و نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از منظر عزيزان اهل سنت را در طرف ديگر قرار دهيم و مخاطب بيايد آنچه را که تشخيص مي‌دهد، انتخاب مي‌کند. آنچه را که شيعه در حوزه امامت بيان کرده در يک طرف و آنچه که عزيزان اهل سنت يا وهابيت در حوزه امامت دارند را از منابع معتبر خودشان در کفّه ديگر قرار دهيم و حق انتخاب را به مخاطب شيعه و سني بدهيم و آنان را دعوت کنيم به اين سخن خداوند که مي‌فرمايد:

فََبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

بشارت باد بر کساني که از ميان سخنان مختلف، بهترين را انتخاب مي‌کنند.

سوره زمر/آيه18-17

لذا، ما اين جلسه را در خدمت شما عزيزان هستيم و برنامه‌اي را ارائه مي‌دهيم با موضوع: امامت و خلافت؛ انتصاب يا انتخاب که از موارد اختلافيِ اساسي بين دو مکتب شيعه و سني است.

شيعه از روز نخستين، معتقد به انتصاب است و نصب امامت را منحصر به ذات أقدس ربوبي مي‌داند. حتي خود پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را هم در انتخاب خليفه و جانشين و امام، دخالت نمي‌دهد. طبق آيه شريفه:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

سوره مائده/آيه67

وظيفه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را ابلاغ دستور إلهي در رابطه با امام و خليفه به سوي مردم مي‌داند. در مقابل هم برادران اهل سنت، بحث امامت و خلافت و جانشيني را يک بحث انتخابي مي‌دانند و تعيين خليفه را به عهده مردم يا شخصيت‌هاي برجسته و اهل حلّ و عقد يا ريش سفيدها واگذار مي‌کنند.

ما مي‌خواهيم در اين جلسه، در خدمت شما عزيزان، الگوهايي را از قرآن و سنت و عقل، ارائه بدهيم و ببينيم که قرآن و سنت و عقل، کدام يک از گزينه‌هاي شيعه و سني را تأئيد مي‌کند.

 

بررسي خلافت و امامت از منظر قرآن

ما در ابتداء، خلافت و امامت را از منظر قرآن بررسي مي‌کنيم و مي‌بينيم که آيات متعددي در رابطه با کليات امامت و خلافت آمده است. همان گونه که اگر در رابطه با نماز، از يک عالمي سوال کنيد يا به قرآن مراجعه کنيد، جزئيات نماز در قرآن نيامده است. اگر بخواهيد تعداد رکعات نماز صبح، رکوع، سجود ، حمد و سوره را جستجو کنيد، در قرآن نيامده است. بالاترين چيزي که قرآن بيان کرده است، اين است:

أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآَنَ الْفَجْرِ

سوره إسراء/آيه79-78

که بيان‌گر نمازهاي پنج‌گانه است. ولي قرآن، در کنار اين آيه مي‌گويد:

وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

سوره حشر/آيه7

و هم‌چنين مي‌گويد:

تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ

سوره نحل/آيه89

و قرآنْ منهاي وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ، تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ نيست. قرآن با آيه شريفه:

وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى

سوره نجم/آيه4-3

بيان‌گر همه چيز است و منهاي آن، حتي در دو رکعت نماز صبح هم نمي‌توانيم استفاده کنيم.

در بحث امامت هم خداوند در رابطه با حضرت آدم (عليه السلام) مي‌فرمايد:

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً

من مي‌خواهيم بر روي زمين، خليفه قرار دهم.

سوره بقره/آيه30

در رابطه حضرت داود (عليه السلام) مي‌فرمايد:

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ

ما تو را خليفه و جانشين در زمين قرار داديم.

سوره ص/آيه26

جالب اين که امام قرطبي ـ از شخصيت‌هاي برجسته و از مفسران بلند آوازه اهل سنت ـ در تفسيرش ـ که عصاره و چکيده تفاسير اهل سنت است ـ مي‌گويد:

هذه الآية أصل في نصب إمام و خليفة يسمع له و يطاع ... ، و لا خلاف في وجوب ذلك بين الأمة و لا بين الأئمة.

اين آيه، ـ خليفه قرار دادن حضرت آدم (عليه السلام) بر روي زمين ـ اساس و معيار نصب خليفه‌اي است که بايد از او اطاعت کرد. ...‌ ، و اين در ميان امت و پيشوايان اسلامي، يک امر اجماعي و اتفاقي است.

تفسير القرطبي، ج1، ص264

پس، خداوند، امامت و خلافت و جانشيني در کره زمين را مجعول خودش قرار مي‌دهد و نمي‌گويد که مردم در انتخاب خليفه، حق رأي دارند.

حضرت موسي (عليه السلام) که مي‌خواهد براي خودش خليفه و جانشين معين کند، به مردم نمي‌گويد که من برادرم حضرت هارون (عليه السلام) را براي شما به عنوان خليفه معين کردم، بلکه به خداوند مي‌فرمايد:

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي / هَارُونَ أَخِي / اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي / وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي

خدايا! تو برادرم را به عنوان وزير و جانشين بعد از من قرار بده.

سوره طه/32-29

يعني اين که بحث خلافت، دست پيامبر هم نيست، چه رسد به دست مردم. خداوند هم مي‌فرمايد:

قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى

يا موسي! ما درخواست تو را اجابت کرديم و برادرت را به عنوان خليفه تو انتخاب کرديم.

سوره طه/آيه36

در قرآن، بهترين و صريح‌ترين چيزي که بحث خلافت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح کرده است، رابطه بين حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت هارون (عليه السلام) است. لذا نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اين که راه هر گونه عذر را بر بهانه‌جويان ببندد، فرمود:

يا علي! أنت مني بمنزلة هارون من موسي.

يا علي! جايگاه تو نسبت به من، همانند جايگاه هارون نسبت به موسي است.

چون قرآن، بحث خلافت حضرت هارون (عليه السلام) براي حضرت موسي (عليه السلام) را به طور صريح و آشکار بيان کرده است و تمام مناصبي که براي يک خليفه لازم است، در قرآن نسبت به حضرت هارون (عليه السلام) بيان شده است. خداوند، نبوت حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به جعل خودش نسبت مي‌دهد:

وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا

ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را نبي قرار داديم.

سوره مريم/آيه49

جعل نبوت حضرت ابراهيم (عليه السلام) به دست خداست و همين خدا هم در مورد امامت حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي‌فرمايد:

إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا

من تو را براي مردم، امام قرار مي‌دهم.

سوره بقره/آيه124

قرار دادن يک فرد براي رهبري و امامت، به دست خداوند است و بس. در همين آيه، يکي از ويژگي‌هاي رهبر ناشايسته که لياقت رهبري جامعه را ندارد، بيان مي‌کند:

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي‌فرمايد که آيا از فرزندان من هم کساني به اين منصب ولايت معين خواهند شد؟ خداوند فرمود: امامت، جايگاهي است که افرادي که با تقوا، ميانه و رابطه‌اي ندارند و مراحل کمال ايماني و تقوايي را نپيموده‌اند، نمي‌توانند منصب امامت را تصدّي کنند.

آقاي بيضاوي ـ از مفسران بنام اهل سنت ـ در ذيل اين آيه شريفه، اشاره دارد:

إجابة إلى ملتمسه و تنبيه على أنه قد يكون من ذريته ظلمة و أنهم لا ينالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالى و عهد و الظالم لا يصلح لها.

اين، پاسخي است از ناحيه خداوند به درخواست حضرت ابراهيم (عليه السلام) که در نسل ايشان، افراد ستمگري هستند که نمي‌توانند امانت‌دار خلافت و امامت باشند. زيرا امامت، امانتي و عهدي است از ناحيه خداوند و افراد ستمگر، شايستگي قبول اين امانت و عهد الهي را ندارند.

تفسير البيضاوي، ج1، ص398

 

اشکال اهل سنت به شيعيان:

اشکالي که اهل سنت به ما مي‌کنند، اين است که مي‌گويند:

شيعيان، امامت را بالاتر از نبوت مي‌دانند و جايگاه امامت، بالاتر و فراتر از نبوت است.

جواب به اشکال:

حضرت حضرت ابراهيم (عليه السلام) در دوران جواني به نبوت رسيده است:

قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ

سوره أنبياء/آيه60

ولي امامت در آخرين روزهاي عمرش به او مي‌رسد که داراي ذريه است و ذريه حضرت ابراهيم (عليه السلام)، بعد از پيري ايشان است که وقتي مَلکي بشارت مي‌دهد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) و همسرش که از نسل اين دو، فرزندي به وجود خواهد آمد، تعجب مي‌کنند و همسر ايشان مي‌گويد:

قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ

سوره هود/آيه72

من پيرزن هستم و مي‌خواهم بچه‌دار شوم و شوهر من پيرمرد است.

خداوند مي‌فرمايد:

قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ

سوره هود/آيه73

پس، خلافت و امامت از ديدگاه قرآن، يک پيوندي است ميان خالق و مخلوق و عهد و پيماني است ميان خداوند و مردم و امانتي است که خداوند در اختيار فردي مي‌گذارد که شايستگي امانت‌داري را داشته باشد.

 

بررسي خلافت و امامت از منظر سنت

در اين رابطه، سخن زياد است. در اوائل بعثت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ايشان به اطراف مکه مي‌رود يا در خود مکه، با قبائل، بحث مي‌کند و آنها را به طرف خداوند دعوت مي‌کند و سران قبائل هم براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، پيش شرط مي‌‌گذراند. مثلا ابن حبان ـ از استوانه‌هاي علمي اهل سنت ـ در کتاب الثقات ـ از کتاب‌هاي رجالي معتبر اهل سنت ـ مي‌گويد:

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) با قبليه بني عامر بحث کرد و آنها را به طرف خداوند و اسلام دعوت کرد و آنها گفتند:

إن اتبعناك و صدقناك فنصرك الله، ثم أظهرك الله على من خالفك، أيكون لنا الأمر من بعدك؟ فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: الأمر إلى الله، يضعه حيث يشاء، فقالوا: أنهدف نحورنا للعرب دونك، فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا، لا حاجة لنا في هذا من أمرك.

اگر ما آمديم از تو حمايت کرديم و تو بر مخالفين پيروز شدي و حکومت تشکيل دادي، آيا خلافت و جانشيني بعد از خود را به ما محوّل مي‌کني؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) فرمود: امر جانشيني من، مربوط به من نيست و به دست خداوند است و هر کس را بخواهد به عنوان جانشين من معين مي‌کند. آنها گفتند: آيا بيائيم حلقوم‌مان را در برابر شمشير عرب قرار بدهيم و وقتي پيروز شدي، خلافت و جانشيني تو به عهده ديگران باشد؟! ما احتياجي به اسلام تو نداريم.

الثقات لإبن حبان، ج1، ص90 ـ سيره زيني دحلان، ج1، ص147 ـ حياة محمد لمحمد حسنين هيکل، ص152

اين قضيه در اوائل بعثت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با قبائل و اقوام مختلف اتفاق افتاده است. آقاي واحدي نيشابوري ـ متوفاي 468 هجري ـ در رابطه با قبيله عامر بن طفيله از ابن عباس نقل مي‌کند و همين برنامه و همين پيش شرط و همين پاسخ نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را نقل مي‌کند.

قبيله بِيْحَره، توانمند بود و در اطراف مکه بود و اگر اينها مسلمان مي‌شدند، شوکتي بر اسلام تازه به دوران رسيده، اضافه مي‌شد. اينها هم گفتند:

اگر ما به تو ايمان بياوريم و از تو حمايت کنيم، جانشيني تو به ما مي‌رسد؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) فرمود: امر جانشيني به دست خداوند است.

سيره ابن هشام، ج2، ص289 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص84 ـ سيره ابن کثير، ج2، ص157 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج3، ص171

آقاي حوذة بن علي در منطقه خودش، هم ادعاي سلطنت داشت و هم شاعر ورزيده عرب بود. به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت:

اگر من ايمان بياورم، با اين موقعيت ممتازي که در ميان عرب دارم و اشعار حماسي مي‌سرايم، مي‌توانم انبوهي از جمعيت عرب را به طرف اسلام دعوت کنم؛ ولي به شرط اين که بعد از تو، مسئوليتي داشته باشم. پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود: خير. جانشيني من به عهده خداوند است.

پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود: اگر او با من پيش شرط مي‌کرد که يک مشت خاک سياه به عنوان پاداش اسلام به او بدهم، نمي‌دادم.

در صحيح بخاري، آمده است که عبادة بن صامت مي‌گويد:

روز اولي که با پيامبر صلي الله عليه و سلم بيعت کرديم، يکي از موارد بيعت ما اين بود:

أن لا ننازع الأمر أهله.

هر کسي را که پيامبر (صلي الله عليه و سلم) او را به عنوان خليفه و ولي أمر مسلمانان انتخاب کند، همان‌گونه که از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) حرف شنوي داريم، از او هم حرف شنوي داشته باشيم و مخالفت نکنيم.

صحيح بخاري، ج8، ص77

پس، هم قرآن و هم سنت، امر امامت را بر عهده خداوند گذاشته است. آيا ادعاي شيعه ـ که معتقد است خداوند، امير المؤمنين (عليه السلام) را به عنوان خليفه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معين کرده است و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم اين مسئله را به مردم ابلاغ کرده است ـ با قرآن و سنت و عقل، تطبيق مي‌کند يا خير؟ در کنار آن هم ببينيم عزيزان اهل سنت که معتقدند جناب ابوبکر، خليفه اول است، آيا با قرآن و سنت و عقل، تطبيق مي‌کند يا خير؟ ما هر دو فرهنگ را روي ميز قرار مي‌دهيم و داوري را به عهده شما مخاطبين واگذار مي‌کنيم و گزينش را هم به عهده شما مي‌گذاريم. همان‌طور که پيامبران گفتند:

وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ

سوره يس/آيه17

وظيفه ما هم ارائه اين دو فرهنگ و باور ديني است.

آقايان اهل سنت مي‌گويند:

نامي از امير المؤمنين (عليه السلام) در قرآن نيامده است.

ما در جواب آنها مي‌گوييم:

مگر از دو رکعت نماز صبح شما نام برده شده است؟ اين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است که آمده نماز صبح را از اين آيه استفاده کرده و براي مردم تشريع کرده است:

وَ قُرْآَنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآَنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا

سوره إسراء/آيه78

شما چگونه قسم به لفظ جلاله مي‌خوريد و مي‌گوييد که آيه غار در حق ابوبکر نازل شده است، حال آنکه در اين آيه، نامي از ابوبکر نيامده است؟:

إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا

سوره توبه/آيه40

شايد يکي بگويد که فلان کس بوده است! شما به همان رواياتي که در ذيل آيه غار استناد مي‌کنيد که مراد از آيه غار، ابوبکر است، ما هم به همان روايات استناد مي‌کنيم که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قطعا علي بن ابي طالب (عليه السلام) را معين کرده است.

 

ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در قرآن

در اين آيه شريفه:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

ولي أمر شما، خداوند است و پيامبر اوست و کساني که ايمان آورده‌اند، کساني که نماز مي‌خوانند و در حال رکوع، زکات مي‌دهند.

سوره مائده/آيه55

يکي از بهترين روش‌ها را قرآن براي تعيين خلافت معين کرده است.

اگر مي‌گفت: علي، مي‌گفتند: علي در جامعه زياد داريم؛. اگر مي‌گفت: علي بن ابي طالب. يک نفر را به اين نام پيدا مي‌کردند که مراد، ايشان است. ولي قرآن آمده يک نفر را تعيين به وصف کرده است. شما تاريخ را ببيند با اين ويژگي، غير از علي بن ابي طالب (عليه السلام)، يک نفر هم در تاريخ مصداقي ندارد. نه کسي ادعا کرده که من در حال رکوع، صدقه دادم و نه کسي هم‌چنين چيزي را در تاريخ نقل کرده است.

در اينجا، شخصيت‌هاي بزرگي مانند ابن عباس، عمار، سلمة بن کهيل، مجاهد، سُدّي، ابو جعفر، عتبة بن حکم و ابوذر و غيره نقل کرده‌اند که اين آيه در حق علي بن ابي طالب (عليه السلام) نازل شده است. کتاب‌هاي بزرگ تفسيري اهل سنت مانند تفسير طبري ـ که ابن‌تيميه مي‌گويد: تفسير طبري، از تفاسير معتمد ما اهل سنت است ـ و الدر المنثور سيوطي و تفسير قرطبي و زاد المسير ابن جوزي و شواهد التنزيل حسکاني و احکام القرآن جسّاس و تفسير ابن کثير، همه گفته‌اند که مراد از اين آيه، علي بن ابي طالب (عليه السلام) است.

قاضي عضد الدين ايجي ـ از بنيان‌گذاران کلام اهل سنت ـ مي‌گويد:

و أجمع ائمة التفسير أن المراد علي.

پيشوايان علم تفسير، اجماع دارند که مراد از اين آيه، علي است.

المواقف للإيجي، ص405 ـ شرح المقاصد للتفتازاني، ج5، ص170 ـ شرح تجريد الإعتقاد للقوشجي، ص368

ايشان اين مطلب را از علامه حلي (ره) نقل مي‌کند و ردّ نمي‌کند. اين، قانون محاوره است که اگر فردي، مطلبي را از کسي نقل کند و ردّ نکند، به منزله قبول اوست.

آقاي آلوسي وهابي مي‌گويد:

غالب الأخباريين علي أنها نزلت في علي کرم الله وجهه.

غالب مورخين بر اين باور هستند که اين آيه درباره علي نازل شده است.

تفسير الآلوسي، ج6، ص167

جالب اين که آقاي فخر الدين رازي - امام المشککين - روايتي را در تفسيرش آورده است که خلاصه‌اش اين است:

پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بعد از نماز، دست بلند کرد:

خدايا! برادرم موسي از تو طلب کرد که برادرش هارون را خليفه او قرار دهي و سخن او را به اجابت رساندي. من هم پيامبر تو هستم و از تو تقاضا مي‌کنم که کسي را به عنوان جانشيني من معين کن.

دعاي پيامبر تمام نشده بود که اين آيه شريفه نازل شد:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

سوره مائده/آيه55

و ديد که علي بن ابي طالب در گوشه مسجد، انگشترش را به سائل داد.

تفسير الرازي، ج12، ص26 ـ تفسير الثعلبي، ج4، ص80 ـ تفسير ابن مردويه، ص295 ـ شواهد التنزيل لحسکاني، ج1، ص230

در اينجا، بحث ولايت خدا مطرح است که چگونه است و ولايت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) هم همان‌گونه است.

 

ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سنت

ما، صدها روايت داريم که ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را اثبات مي‌کند.

در يکي از ماهواره‌ها اعلام کردم که آقايان اهل سنت و وهابيت، هر روايتي را که مي‌خواهند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته باشد و قبول مي‌کنند که حضرت علي (عليه السلام)، خليفه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، بنده بياورم. اگر مي‌خواهند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته باشد: حضرت علي (عليه السلام) وصيّ من است، من 10 روايت مي‌آورم. اگر مي‌خواهند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته باشد: حضرت علي (عليه السلام) خليفه من است، من 50 روايت مي‌آورم. اگر مي‌خواهند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته باشد: حضرت علي (عليه السلام) امام مردم است، من روايت مي‌آورم. اگر مي‌خواهند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته باشد: حضرت علي (عليه السلام) جانشين من است، ولي أمر مسلمين است، أولي الناس بالناس است، من روايت مي‌آورم.

الان هم اعلام مي‌کنم که عزيزان اهل سنت، هر روايتي را که مي‌خواهند که اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين جمله را مي‌گفت، مسئله تمام بود، من همان جمله را از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از منابع اهل سنت مي‌آورم. چون در رابطه با خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در منابع اهل سنت، روايت آمده است. به تعبير حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها):

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) عذر و راه فراري براي مردم نگذاشته است.

من، دو روايت را در اينجا انتخاب کرده‌ام که نه حديث غدير است و نه حديث منزلت است و نه حديث رايت و طير. يکي از اين دو، صراحت دارد که حضرت علي (عليه السلام)، خليفه و وصيّ من است و ديگري هم اين است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است حضرت علي (عليه السلام) وليّ مردم، بعد از من است.

اين دو روايت، از رواياتي است که به نظر من، هيچ راه گريزي نمي‌گذارد:

روايت اول:

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در سال سوم بعثت، 40 نفر از قريش را دعوت مي‌کند و در همان جلسه مي‌فرمايد:

 إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا.

اين علي، برادر من است، وصي من است، خليفه من است.

تاريخ الطبري، ج2، ص63 - الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص63 - شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج13، ص211 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص114 - تفسير البغوي، ج3، ص400

روايت دوم:

حديث ولايت است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أنت ولي کل مؤمن بعدي.

تو، جانشين من و وليّ تمام مؤمنين بعد از من هستي.

مسند احمد، ج1، ص331 و ج4، ص438 ـ مستدرک الصحيحين للحاکم النيشابوري، ج3، ص110 و 134 ـ سلسلة الصحيحة للألباني، ج5، ص222 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص120 و 128 ـ المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص504 ـ السنن الكبرى للنسائي، ج5، ص45 و 132 ـ صحيح ابن حبان، ج15، ص374 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج12، ص78 و ج18، ص129ـ الاستيعاب لإبن عبد البر، ج3، ص1091 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص142 ـ الكامل لعبد الله بن عدي، ج2، ص146 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص102 و 198 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص27 ـ ميزان الإعتدال للذهبي، ج1، ص410 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج3، ص631 و ج11، ص71 ـ الوافي بالوفيات للصفدي، ج21، ص178 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص381

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بايد چه بگويد تا عذر برطرف شود؟ مگر جناب ابوبکر که مي‌خواست جناب عمر را به عنوان خليفه معين کند، چه گفت و چه تعبيري به کار برد که مردم قبول کردند؟ ببينيد عبارتي را که آقاي ابوبکر در تعيين عمر گفت:

إني ولّيت عليکم عمر.

من، عمر را به عنوان وليّ قرار دادم.

من از شما سوال مي‌کنم که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که مي‌گويد:

علي، ولي تمام مؤمنين بعد از من است.

و اشکالات بني اسرائيلي مي‌گيريم که ولي به معناي ديگري است و غيره، چه تفاوتي است با سخن آقاي ابوبکر که عمر را به عنوان خليفه معين مي‌کند و مي‌گويد:

إني وليت عليکم عمر.

معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول لابن الأثير الجزري، ج4، ص109

جناب عمر در بستر بيماري افتاده است و مي‌گويد:

لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته.

اگر سالم، غلام حذيفه بود، او را ولي شما قرار مي‌دادم.

تاريخ ابن خلدون، ج1، ص194

چطور شد که شما در اينجا، ولي در کلام جناب عمر را به عنوان ولي أمر و جانشين و خليفه قرار مي‌دهيد، اما در زبان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين طوري نيست؟!

وقتي عبد الملک مروان براي مردم سخنراني مي‌کند، مي‌گويد:

وليكم عمر بن الخطاب و كان فظا غليظا.

ولي شما، عمر بن خطاب، بد اخلاق بود.

لسان العرب لإبن منظور، ج8، ص166 ـ مروج الذهب، ج1، ص401

کلمه وليّ در زبان آقاي عمر، در زبان آقاي ابوبکر، در زبان ديگران، به معناي ولي أمر و امام و جانشين و خليفه است. چه فرقي است ميان آن و کلام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)؟ چرا ما در ولي در زبان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به امير المؤمنين (عليه السلام)، هزار و يک تشکيک مي‌کنيم، اما نسبت به ديگران، با جان و دل مي‌پذيريم؟

 

أدله عقليه بر امامت ابوبکر

بر فرض که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) کسي را براي جانشيني و امامت معين نکرده است. از همه آيات و روايت هم دست برمي‌داريم. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته است: مردم! شما براي انتخاب امام و خليفه، بايد رأي بدهيد. آيا در ميان مردم که مي‌خواهند فردي را براي سرپرستي و رياست جامعه انتخاب کنند، او بايد چه ويژگي‌هايي داشته باشد؟ آيا با وجود أصلح، سراغ صالح مي‌روند؟ آيا با وجود صالح، سراغ فاسد مي‌روند؟ در تمام انتخاباتي که امروز در دنيا انجام مي‌شود و در تبليغات انتخاباتي، آقاي کانديد، عمدتا شاخصه‌هايي را ارائه مي‌دهد و مي‌گويد که من در ميان اين کانديداها اصلح هستم و مرا انتخاب کنيد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفته است. بايد ببينيم که شاخصه‌هاي اصلح در چه کسي است؟ در حضرت علي (عليه السلام) است يا در ديگران؟

اين که فرد اصلح بايد انتخاب شود، نه غير اصلح، صالح بايد انتخاب شود، نه فاسد، منطق قرآني است:

أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى

سوره يونس/آيه35

شما که مي‌خواهيد يک رهبر را انتخاب کنيد، آيا کسي که مراحل کمالات را طي کرده، شايسته است؟ يا کسي که هنوز در دبستان آموزش کمالات است؟ قطعا آن کسي که کمالات را طي کرده است، أصلح است.

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود:

من تقدم على قوم من المسلمين يرى أن فيهم من هو أفضل منه، فقد خان الله و رسوله و المسلمين.

هر کس در يک امر رياست و منصب در جامعه جلو بيفتد و حال آنکه مي‌‌داند أصلح‌تر از او وجود دارد، به خداوند و رسولش و مسلمانان خيانت کرده است.

تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل للباقلاني، ص474 ـ تاريخ مدينه دمشق لإبن عساکر، ج53، ص256 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج16، ص89

چون حکومت خداوند، حکومت صالحان است. چون سيره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود که در جنگ‌ها و غزوات، افراد اصلح را براي فرماندهي انتخاب مي‌کرد. چون سيره مسلمانان اين است که با وجود أصلح، سراغ صالح نمي‌روند. يعني اگر کسي مقامي را متصدي شود، با اين که مي‌داند کسي بهتر از اوست، خائن به خداوند و رسولش و مسلمانان است.

اما اين که اين شاخصه‌هاي اصلح چيست؟ قرآن و سنت آنها را بيان کرده است:

 

انتخاب أصلح در گفتار علماي اهل سنت

علماي اهل سنت مي‌گويند که اگر بخواهيم فردي را براي خلافت و امامت و جانشيني معين کنيم، بايد چند شاخصه داشته باشد:

1. از نظر علم و آگاهي سرآمد جامعه باشد.

اگر آگاهي نداشته باشد، در مديريت و نصب افراد و دفاع از کيان اسلامي عاجز مي‌ماند.

2. بايد شجاع و نترس باشد.

در برابر دشمن، مقاومت کند و شاخصه شجاعت و مردانگي را داشته باشد. با يک تهديدي که دشمن مي‌کند، خودش را نبازد و سرمايه کشور را در اختيار دشمن قرار ندهد.

3. عادل باشد.

اگر کسي عادل نباشد، نمي‌تواند عدالت گستر باشد. کسي که خودش ستمگر باشد، نمي‌تواند جلوي ستمگر را بگيرد.

بين آقا امير المؤمنين (عليه السلام) و ابوبکر مقايسه کنيم و ببينيم که اين 3 شاخصه در کدام‌يک وجود دارد:

 

علم حضرت علي (عليه السلام)

در مورد امير المؤمنين (عليه السلام)، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أنا مدينة العلم و علي بابها.

من شهر علم هستم و علي درِ آن است.

المستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص126 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج11، ص55 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص22

ابن عباس مي‌گويد:

و ما علمي و علم اصحاب محمد في علم علي إلا کقطرة في سبعة أبحر.

علم ما، همانند يک قطره است و علم علي همانند هفت دريا است.

حُلية الأولياء لأبو نُعِيم، ج1، ص65

عايشه مي‌گويد:

علي أعلم الناس بالسنة.

علي، آگاه‌ترين مردم به سنت است.

الإستيعاب لإبن عبد البر، ج3، ص1104 ـ تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص115 ـ التاريخ الكبير للبخاري، ج2، ص255 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص408

حاکم نيشابوري مي‌گويد:

فقط علي بود که مي‌فرمود:

سلوني قبل أن تفقدوني.

هر چه را که مي‌خواهيد، از من سوال کنيد.

المستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج2، ص352 و 466

نووي مي‌گويد:

در تاريخ ثبت شده است که تمام صحابه آمدند از علم علي استفاده کردند و از او سوال کردند. ولي تاريخ ثبت نکرده است که علي از يکي از صحابه سوال کرده باشد.

تهذيب الأسماء و اللغات للنووي، ج1، ص317

خود جناب عمر جمله معروفي دارد:

لو لا علي لهلک عمر.

الاستيعاب لإبن عبد البر، ج3، ص1103 ـ المناقب للخوارزمي، ص81 ـ نظم درر السمطين للزرندي الحنفي، ص130 ـ المواقف للإيجي، ج3، ص627 ـ شرح المقاصد في علم الكلام للتفتازاني، ج2، ص294

 

علم جناب ابوبکر و عمر

آقاي ابن أبي شيبة در کتاب المصنف مي‌گويد:

آمدند از ابوبکر سوال کردند که اين آيه قرآن:

وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا

سوره عبس/آيه31

چه معنايي دارد؟ گفت: من نمي‌دانم.

المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص180

از آقاي عمر هم همين سوال را کردند و گفت: نمي‌دانم.

کلمه أبّ به معناي چراگاه است. يک بچه‌اي که در ميان عرب بزرگ شده باشد و آگاهي از ادبيات عرب داشته باشد، معناي آن را مي‌فهمد.

صدها موارد ديگر از عدم آگاهي جناب ابوبکر و عمر نسبت به مسائل احکام وجود دارد.

 

شجاعت حضرت علي (عليه السلام)

به تعبير جرج جرداق مسيحي:

شجاعت حضرت علي (عليه السلام)، نام تمام شجاعان گذشته تاريخ را محو کرد و جايي براي شجاعان آينده باقي نگذاشت.

خود جناب عمر مي‌گويد:

لولا سيف علي لما قام عمود الإسلام.

اگر شمشير علي نبود، پرجم اسلام برافراشته نمي‌شد.

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج12، ص82

اهل سنت آورده‌اند:

لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق أفضل من اعمال أمتي إلى يوم القيامة.

المستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص32 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج2، ص14 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج13، ص19 ـ تاريخ مدينه دمشق لإبن عساکر، ج50، ص333

در قضيه جنگ خيبر، تمام اهل سنت آورده‌اند:

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) پرچم را به دست خليفه اول داد و رفت و شکست خورد و برگشت. پرچم را به دست عمر داد و رفت و شکست خورد و برگشت. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) غضبناک شد و فرمود: فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او هم خدا و پيامبرش را دوست دارد و کسي است که مقاوم است و هرگز پشت به دشمن نمي‌کند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) فردا، پرچم را به دست علي داد و رفت و فتح کرد و برگشت.

المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص497 - السنن الكبرى للنسائي، ج5، ص109 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص121 ـ إمتاع الأسماع للمقريزي، ج11، ص280 ـ دلائل النبوة للبيهقي، ج4، ص212

استاد محمود عقاد ـ شخصيت برجسته مصري ـ وقتي درباره شجاعت حضرت علي (عليه السلام) بحث مي‌کند، آن‌چنان تعابيري دارد که شايد شيعه هم‌چنين تعابيري حماسي درباره امير المؤمنين (عليه السلام) ندارد.

 

شجاعت جناب ابوبکر و عمر

عبد الكريم خطيب مصري مي‌گويد:

فأبوبكر لم يعرف عنه أنه كان ذا مكانة معروفة في مواقع القتال.

در تاريخ، حتي يک مورد هم ثبت نشده است که در جنگ‌ها از خودش شجاعتي نشان بدهد.

يکي از آقايان اهل سنت مي‌گفت:

در طول اين 23 سال، سابقه ندارد که جناب ابوبکر و عمر، حتي يک مگسي که روي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و سلم) نشسته باشد را از بين ببرند.

حتي ابن‌تيميه حرّاني در برابر شبهات علامه حلي (ره) در شجاعت حضرت علي (عليه السلام) و ابوبکر مي‌گويد:

شجاعت 2 نوع است: يک شجاعت آن است که با شمشير در ميدان مبارزه بجنگد و يک شجاعت آن است که انسان برود مسجد و از خداوند بخواهد که دشمنان اسلام را نابود کند و جناب ابوبکر، شجاعت نوع دوم را داشت.

آقاي ابن‌تيميه هم نتوانسته است که يک مدرک دالّ بر شجاعت ابوبکر پيدا کند.

در جنگ احد، خود عمر مي‌گويد:

ففررت، حتى صعدت الجبل، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.

من، جزء فراري‌ها بودم و از ترس دشمنان، همانند بز کوهي، دوان دوان بالاي کوه مي‌رفتم.

الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص88 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج2، ص376 ـ جامع البيان لإبن جرير الطبري، ج4، ص193 ـ المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز لإبن عطية الأندلسي، ج1، ص529

در جنگ بدر، اگر تمام مسلمانان 30 نفر از کفار را کشتند، امير المؤمنين (عليه السلام) به تنهايي 30 نفر را کشت. من از شما سوال مي‌کنم که جناب ابوبکر و عمر در جنگ بدر و حنين چه کردند؟

پس اگر بخواهيم شجاعت را ملاک امامت و خلافت قرار بدهيم، علي بن ابي طالب (عليه السلام) در شجاعت، اولين سرباز اسلام و اولين  افسر ارشد آقا رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است.

 

عدالت حضرت علي (عليه السلام)

در اين مورد هم خيلي نياز نيست که سخن بگوييم. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

کفي و کف علي في العدل سواء.

دست عدل‌گستر علي، همانند دست عدل‌گستر من است.

كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص604 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج5، ص240 ـ ميزان الاعتدال للذهبي، ج1، ص146 - لسان الميزان لإبن حجر، ج1، ص287

* * * * * * *

پرسش و پاسخ

سوال:

اگر امامت انتصابي است، پس نبايد علي بن موسي الرضا (عليه السلام) ولايتعهدي را قبول مي‌کرد و نبايد علي بن ابي طالب (عليه السلام) بگويد:

و أنا لكم وزيرا خير لكم مني أميرا.

و نبايد بگويد که اگر رهايم کنيد، مانند يکي از شما خواهم بود.

جواب:

قضيه آقا امام رضا (عليه السلام)، قضيه اجباري و تقيه بود. ايشان به اجبار توسط مأمون از مدينه به طوس آمد و براي اين که مأمون از تمام کشور پهناور اسلامي، انقلاب‌ها و نهضت‌هاي متعددي برخاسته بودند و عمده اين نهضت‌ها، توسط علوي‌ها و فرزندان حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بود، با اين توطئه، خواست اعلام کند که علي بن موسي الرضا (عليه السلام) هم علوي است، ما را قبول دارد، تا اين نهضت‌ها را خاموش کند. ولي از آنجايي که شهادت امام رضا (عليه السلام) به دست مأمون اتفاق افتاد، تمام آنچه را که بافته بود، رشته شد و بيداري مردم، بيش از گذشته شد.

اما در رابطه با جمله امير المؤمنين (عليه السلام) که مي‌فرمايد:

و أنا لكم وزيرا خير لكم مني أميرا.

نهج البلاغه، خطبه92

شما داستان را ببينيد که بعد از قتل عثمان و شورشي که ايجاد شد ـ با اين که امير المؤمنين (عليه السلام) نهايت تلاشش را براي جلوگيري از قتل عثمان داشت - ، مسائل به هم ريخت. طلحه و زبير به منزل امير المؤمنين (عليه السلام) آمدند تا با او بيعت کنند و امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود که بيعت با من بايد در ميان مردم باشد. تمام کساني که توسط آقاي عمر و عثمان در منصب قرار گرفته بودند را جمع کرد و شخصيت‌هاي برجسته انتظار داشتند که وقتي امير المؤمنين (عليه السلام) خليفه مي‌شود، تمام اينها را ابقاء کند، ولي امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:

من اين‌چنين نيستم. اگر خلافت را بپذيرم، کاري با سيره ابوبکر و عمر ندارم. من، آنچه را که خودم مي‌خواهم، عمل مي‌کنم. اگر شما مي‌خواهيد وضع موجود را به همين شکل، ادامه بدهم، من نيستم و کسي ديگر را انتخاب کنيد و اگر من وزير باشم، بهتر از آن است که امير باشم. چون اگر امير شدم و در رأس حکومت قرار گرفتم، تمام مشکلات و نارسائي‌ها و ناعدالتي‌ها و خلاف قرآن و سنت، به پاي من نوشته مي‌شود؛ ولي اگر وزير باشم و در گوشه، همان‌طوري که در زمان اين سه خليفه در گوشه بودم، مسائلي که در جامعه اتفاق مي‌افتد، به پاي من نوشته نمي‌شود.

مضافا که خود امير المؤمنين (عليه السلام) در خطبه‌هاي مختلف، بحث خلافت خودش را مطرح کرده است. مگر در صدها جا، اشاره نکرده است که خليفه واقعي، من هستم. آن که خداي عالم او را به عنوان خليفه معين کرده، من هستم و لا غير. امير المؤمنين (عليه السلام) صراحت دارد که امامت و خلافت، نبايد در دست غير ما باشد. حتي نسبت به خلفاء گذشته مي‌گويد:

فإن هذا الدين قد كان أسيرا في أيدي الأشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.

اين دين، در گذشته، اسير در دست اشرار بود و بر مبناي هوي و هوس خود عمل مي‌کردند و ... .

نهج البلاغه، نامه53 - نهج البلاغه لمحمد عبده، ج3، ص53

اين، تعبير تندي است و جواب آقاياني است که مي‌گويند امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه، از خلفاء، مدح و ثناء گفته است. هم‌چنين مطالب ديگري را در مورد خلفاء دارد.

در يکي از شبکه‌هاي ماهواره‌اي، فردي به نام ملازاده ـ که فردي شرور است و جز فحش و ناسزا به ائمه (عليهم السلام) و مراجع عظام تقليد شيعه، چيزي بلد نيست - بارها گفته است:

اگر امامت حق است، چرا علي در نهج البلاغه از امامت خودش حرفي نزده است؟

در جواب بايد بگوييم که تو جاهل و نادان هستي و حتي يک صفحه از نهج البلاغه را نخوانده‌اي. امير المؤمنين (عليه السلام) در خطبه 74 مي‌فرمايد:

لقد علمتم أني أحق الناس بها (بالخلافة) من غيري.

همه شما صحابه علم داشتيد که تنها کسي که شايسته براي خلافت است، من هستم.

در خطبه 118 مي‌فرمايد:

فوالله! إني لأولى الناس بالناس.

به خدا سوگند! من بهترين فرد هستم براي ولي أمري بر مردم.

در خطبه 2 مي‌فرمايد:

لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله من هذه الأمة أحد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. هم أساس الدين و عماد اليقين، إليهم يفئ الغالي و بهم يلحق التالي و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة، الآن إذ رجع الحق إلى أهله و نقل إلى منتقله.

هيچ يک از اين أمت، با اهل بيت (عليهم السلام) قابل مقايسه نيستند. ولايت بر مردم، حق مسلّم اهل بيت (عليهم السلام) است. تنها کساني که خداوند آنها را وصي معرفي کرده، اهل بيت (عليهم السلام) هستند. (بعد از قبول خلافت، مي‌گويد:) الان حق به حق‌دار رسيد و به جايگاه اصلي‌اش بازگشت.

در خطبه 144 مي‌فرمايد:

إن الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم.

امامت، ويژه بني‌هاشم از قريش است و غير از بني‌هاشم، هيچ فردي شايستگي تصدي خلافت را ندارد و غير از بني‌هاشم، هر کس بخواهد امور ولايت مردم را به عهده بگيرد، جامعه را به فساد مي‌کشاند و تنها کسي که مي‌تواند جامعه را به عنوان يک فرد اصلح هدايت کند، از بني‌هاشم است.

* * * * * * *

سوال:

آيا قضيه ليلة المبيت و غار ثور، دليلي بر خلافت حضرت ابوبکر نيست؟ آيا به اين معنا نيست که حضرت محمد (صلي الله عليه و سلم) مي‌خواست ابوبکر را با خود به غار ثور ببرد تا جانش حفظ شود و حضرت علي (عليه السلام) را در خطر مرگ قرار دهد؟

جواب:

در اينجا سخن زياد است:

اولا: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را نبرده است و ابوبکر خودش رفته است. وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌رفت، احساس کرد که از عقب، صداي پا مي‌آيد و تصور کرد که دشمن است و بعد متوجه شد که ابوبکر است. بعضي‌ها مي‌گويند که به اين دليل او را برد که وقتي ابوبکر، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديد، اگر مشرکين، ابوبکر را شکنجه کنند، جاي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را نشان مي‌دهد.

ثانيا: در آيه غار، فضيلتي براي ابوبکر نيامده است. کسي که در کنار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد، نبايد حزن و اندوهي داشته باشد، ولي ابوبکر ناراحت بود و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا

چرا مي‌ترسي؟ خداوند با ما است.

سوره توبه/آيه40

قرآن مي‌گويد:

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا

سوره توبه/آيه40

من از ايشان سوال مي‌کنم اين آيه يعني چه؟ خداوند آرامش و اطمينان را بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل کرده است؟ چرا خداوند نگفت:

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِما

تمام ضماير قبلي، تثنيه است، ولي در اينجا، مفرد است. خداوند سکينه و آرامش را بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل کرد و او را مؤيد به جنود و لشکرياني کرد که او را نمي‌بيند. آيا ابوبکر مؤيد به اين جنود است؟ قرآن مي‌فرمايد:

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

سوره فتح/آيه26

خداوند، سکينه و آرامش را بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و مؤمنين نازل کرد.

تنها جايي که خداوند، سکينه و آرامش را بر مؤمنين نازل نکرده، همين آيه غار است. به تعبير علامه حلي (ره):

اگر در ابوبکر ايمان بود، ضمير به صورت تثنيه مي‌آمد.

ثالثا: اگر واقعا آيه غار، دليل بر خلافت ابوبکر است، چرا جناب ابوبکر در سقيفه بني‌ساعده نگفت که آيه غار در مورد من نازل شده است؟ در آن جلسه که درگيري زيادي صورت گرفت، چرا نگفت؟ اگر جناب ابوبکر، خليفه بود، چرا يک بار هم به اين آيه، استشهاد نکرد؟ بعد از خلافت ابوبکر، هزاران نفر از مسلمانان در برابر خلافت ابوبکر، قيام کردند به نام قيام رَدّه و ده‌ها هزار نفر کشته شدند، چون خلافت ابوبکر را قبول نداشتند. چرا ابوبکر در آنجا به اين آيه استدلال نکرد که من خليفه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستم؟

من در مدينه بودم و به دفتر رابطة العالم الإسلامية رفتم که بالاترين مرکز تبليغي وهابيت است. 12 نفر از اساتيد دانشگاه مدينه هم آنجا بودند و گفتم:

هر کدام از شما که براي من ثابت کند مذهب شافعي حق است يا مذهب حنفي يا مالکي يا حنبلي يا وهابي حق است، والله العلي الأعلي! در همين جا از شيعه دست برمي‌دارم و همان مذهب را انتخاب مي‌کنم.

قسم به روح پاک امام هشتم! اين 12 استاد به همديگر نگاه کردند و گفتند:

ما نمي‌توانيم با شما بحث کنيم. ما يک استادي داريم که به دانشگاه رفته و بعد از مغرب بيائيد و با او بحث کنيد.

گفتم:

شما استاد دانشگاه هستيد و تدريس مي‌کنيد و مدرک دکترا را يدک مي‌کشيد. شما نمي‌توانيد ثابت کنيد.

* * * * * * *

سوال:

در زمان انتخاب حضرت ابوبکر، ياوران حضرت علي (عليه السلام) کجا بودند؟ همان کساني که روايات متعددي را از زبان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده بودند.

جواب:

اين بحثي است که آقايان اهل سنت بايد به ما جواب بدهند. خود آقا علي بن ابي طالب (عليه السلام) و بني‌هاشم، تا 6 ماه بيعت نکردند و خود صحيح بخاري هم اين مطلب را صراحت دارد. شما در اين مورد چه مي‌فرماييد؟ تعداد زيادي بيعت نکردند. حتي در خود سقيفه بني‌ساعده:

قال الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا.

ما جز با علي، با هيچ‌کس بيعت نمي‌کنيم.

تاريخ الطبري، ج2، ص443 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص325

شما در اين مورد چه مي‌فرماييد؟ سلمان آمد در مسجد و در برابر هيئت حاکمه سخنراني کرد و او را زدند و بيرون انداختند. ابوذر آمد و اعتراض کرد و او را زدند و دست و پايش را شکستند و بيرون انداختند. عتبة بن ابوسفيان آمد مخالفت کرد و او را بيرون انداختند. شبانه به خانه عباس ـ عموي پيامبر ـ رفتند و گفتند که اگر بخواهي حرف بزني، با شمشير سر و کار داري. حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) آمد در مسجد سخنراني کرد و فرياد برآورد:

أنسيتم قول رسول الله يوم غدير خم قال: من کنت مولاه فعلي مولاه.

آيا فراموش کرديد سخن رسول الله را که در غدير خم، علي را به عنوان خليفه معرفي کرد؟

نزهة الحفاظ، ج1، ص102 - أسنى المطالب في مناقب آل أبي طالب، ص66 - ضوء اللامع للسخاوي، ج9، ص256 - بدر الطالع للشوکاني، ج2، ص297

هل ترک أبي يوم غدير خم لأحد عذرا؟

آيا در غدير خم، پدرم براي کسي عذري باقي گذاشت؟

الخصال للشيخ الصدوق، ص173 - بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج30، ص124

آمدند در خانه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و با آن وضع، ايشان را زدند و پهلويش را شکستند و شهيدش کردند.

در مناظره‌اي که در شبکه المستقله با اهل سنت داشتم، با روايات صحيح، هم هجوم به خانه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را ثابت کردم و هم شهادت و شکستن پهلوي ايشان و سقط محسن را از آقاي جويني ـ استاد ذهبي ـ ثابت کردم.

فرائد السمطين، جلد2، صفحه34

شخص خليفه دوم در صحيح مسلم مي‌گويد که علي بن ابي طالب (عليه السلام) نسبت به خليفه اول و خليفه دوم اين اعتقاد را داشت:

كاذبا آثما غادرا خائنا.

دروغ‌گو و گنه‌کار و حيله‌گر و خائن.

صحيح مسلم، ج5، ص152

نسبت به خليفه دوم مي‌فرمايد:

كراهية لمحضر عمر.

چشم ديدن عمر را نداشت.

صحيح البخاري، ج5، ص83 ـ صحيح مسلم، ج5، ص154

و نسبت به خليفه اول مي‌فرمايد:

و لكنك استبددت علينا بالأمر.

تو در حق ما، استبداد کردي.

صحيح البخاري، ج5، ص83 ـ صحيح مسلم، ج5، ص154

فروة بن عمر، أبان بن سعيد بن عاص، خالد بن سعيد بن عاص، سعد به عبادة، سلمان، مقداد، ابوذر، عباس بن عبد المطلب، فضل بن عباس، عتبة بن أبي لهب و ... اعتراض کردند و تا آخر هم با خليفه اول و دوم بيعت نکردند. حتي بعضي از انصار که بيعت کرده بودند:

ندم قوم من الأنصار علي بيعته و لام بعضهم بعضا و ذكروا علي بن أبي طالب.

پشيمان شدند و همديگر را ملامت مي‌کردند و ... .

الموفقيات للزبير بن بکار، ص583

مضافا که اين حضرات، به زور کتک و شمشير، خلافت را به دست گرفتند. حتي خود خليفه دوم در صحيح بخاري صراحت دارد:

إن الأنصار خالفونا.

تمام انصار با ما مخالفت کردند.

صحيح البخاري، ج8، ص26

* * * * * * *

سوال:

در مورد حديث منزلت، اهل سنت مي‌گويند که زمان مطرح شدن اين حديث، در توضيح آن دخيل است و شأن نزول خاصّ خود را دارد و براي منظور خاصي بيان گرديده است. حضرت هارون (عليه السلام) هم قبل از حضرت موسي (عليه السلام) وفات کردند و با مسئله ولايت حضرت علي (عليه السلام) هم تعارض دارد.

ولايت حضرت علي (عليه السلام) به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تحميل شده است، چون فرموده خدا بوده است.

جواب:

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي بعدي.

صحيح البخاري، ج5، ص129 - صحيح مسلم، ج7، ص120 ـ سنن ابن ماجة، ج1، ص45 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص109 - مسند احمد، ج3، ص32

جز مقام نبوت، هر مقامي که براي حضرت هارون (عليه السلام) قرار داده، براي حضرت علي (عليه السلام) هم قرار داد. اگر حضرت هارون (عليه السلام) مي‌ماند، خليفه بود يا نبود؟ قطعا خليفه بود. امير المؤمنين (عليه السلام) از دنيا نرفت و ماند. حضرت هارون (عليه السلام) خليفه بود و مريض شد و از دنيا رفت و توفيق خلافت را پيدا نکرد. همان منصب هم براي حضرت علي (عليه السلام) بود و از دنيا نرفت و ماند. مضافا که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي مي‌فرمايد:

أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي بعدي.

معنايش اين است که تمام مناصبي که خداوند براي حضرت هارون (عليه السلام) قرار داده است، براي حضرت علي (عليه السلام) هم قرار داده شد؛ مگر اين که بعد از من، پيامبري نيست. يعني اگر بعد از من پيامبري بود، تو منصب پيامبري داشتي.

همان‌طوري که قرآن براي حضرت هارون (عليه السلام)، چند جايگاه و ويژگي بيان کرده است:

وَ وَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا

سوره مريم/آيه53

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي

سوره طه/آيه34

وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي

سوره أعراف/آيه142

تمام اين مناصب براي امير المؤمنين (عليه السلام) ثابت است و فقط مسئله نبوت را استثناء کرده است. اگر غير از نبوت، جايگاه‌هاي ديگر حضرت هارون (عليه السلام) براي حضرت علي (عليه السلام) ثابت نبود، بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) واجب بود که آنها را استثناء کند و چون استنثاء نکرده است، تمام منازل براي آقا امير المؤمنين (عليه السلام) لازم و ثابت است و هيچ شک و شبهه‌اي نيست و خود صحابه هم در طول تاريخ از حديث منزلت، خلافت را مي‌فهميدند.

* * * * * * *

سوال:

در آيه ولايت، از لفظ هُم استفاده شده است. در حالي که مي‌دانيم لفظ هُم دلالت بر جمع مي‌کند.

در آيه تطهير هم ضمير مذکّر به کار رفته است و مشمول زنان و دختر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي‌شود.

جواب:

در رابطه با آيه ولايت:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

سوره مائده/آيه55

که جمع آمده است، قرآن، حدأقل بيش از صد مورد صيغه جمع آورده و إراده فرد نموده است. شاخص‌ترين آنها، آيه مباهله است:

فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ

سوره آل عمران/آيه61

من از شما سوال مي‌کنم که نِسَاءَنَا مفرد است يا جمع است و مراد از آن، چيست؟ جمع است و همه گفته‌اند که مراد از آن، حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) است.

صحيح مسلم مي‌گويد:

دعا رسول الله صلى الله عليه و سلم عليا و فاطمة و حسنا و حسينا، فقال: أللهم هؤلاء أهلي.

صحيح مسلم، ج7، ص120

چرا در اينجا جمع گفته و فرد را اراده کرده است؟

منظور از کلمه أَنْفُسَنَا که جمع است، علي بن ابي طالب (عليه السلام) است.

اما در رابطه با آيه تطهير، اگر کوچک‌ترين دقتي بکنيد، اول آيات، درباره زنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. من از آيه 30 تا 33 سوره احزاب را حساب کردم و ديدم که 38 بار ضمير جمع مؤنث آمده است و وقتي به آيه تطهير مي‌رسد:

 إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا

سوره أحزاب/آيه33

به صورت مذکر مي‌آورد. در اينجا، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) هستند و فقط يک زن وجود دارد و آن هم حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها). از باب تغليب هم که باشد، وقتي 4 مرد و يک زن وجود دارد، به خاطر زن، ضمير را مؤنث نمي‌آورند. خود آقاي سيوطي در الدر المنثور و طبري در تفسيرش و ابن کثير در نفسيرش، 20 روايت آورده‌اند که مراد از آيه تطهير، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) بوده است. يک روايت ضعيف براي ما بياوريد که عايشه گفته باشد من هم جزء آيه تطهير هستم. يک حديث براي ما بياوريد که حفصه و أم سلمه و أم حبيبه گفته باشد ما هم مشمول آيه تطهير هستيم. به قول يکي از آقايان اهل سنت که مي‌گويد: عايشه، عنايت داشت که تمام فضائل مربوط به خودش را در ميان مردم مطرح کند و يک روايت نداريم که عايشه گفته باشد من هم جزء آيه تطهير هستم. مگر مي‌شود که آيه تطهير درباره زنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شود و با اين دبدبه و کبکبه، عايشه، يک مورد هم نگفته باشد که من مشمول آيه تطهير هستم؟ هم‌چنين ديگر زنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم ادعا نکنند. شما چيزي را ادعا مي‌کنيد که خود زنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم‌چنين ادعايي ندارند.

* * * * * * *

سوال:

از سال 1371، عنوان شهادت در تقويم‌ها آورده شده است و قبلا عنوان وفات بود.

جواب:

اين دروغ است و ما اين را مفصل جواب داده‌ايم. حتي تقويم‌هايي که در زمان شاه نوشته شده، اگر بخواهيد، عکس آن را در سايت خواهم گذاشت که از روز شهادت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها)، به عنوان شهادت ياد شده است. بر فرض که نيامده باشد، مگر تقويم براي ما شريعت را مي‌آورد. ما صدها روايت را در اين زمينه براي شما مي‌خوانيم، از ما قبول نمي‌کنيد. آقاي جويني ـ استاد ذهبي ـ مي‌گويد که حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را شهيد کردند و پهلويش را شکستند و محسنش را سقط کردند. آيا شما دنبال اين هستيد که راه گريزي پيدا کنيد و حالا آمده‌ايد از تقويم سال 1371 براي ما دليل مي‌آوريد؟!

از آقا امام کاظم (عليه السلام) ـ متوفاي 183 هجري ـ سوال کردند و فرمود:

إن فاطمة صديقة شهيدة.

فاطمه، هم شهيده است و هم صديقه.

الكافي للكليني، ج1، ص458

خود امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه در کنار دفن حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) عباراتي دارد که دالّ بر شهادت حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) است و من در بحثي که با جناب مولوي مرادزهي در ماهواره داشتم، همين را گفت که شما روايات صحيحي نداريد. من هم ده‌ها روايت صحيح از کتاب‌هاي شيعه و اهل سنت، مبني بر شهادت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) آوردم. اگر شما دنبال بهانه يا توجيه هستيد، به نظر من، دور از شأن يک دانشجو و استاد است. اگر عوام به دنبال توجيه باشند، دور از انتظار نيست. ما دوست داريم که دانشجويان ما، تعصّبات شيعي و سني را کنار بگذارند.

بنده خودم اعلام مي‌کنم که در همين استان شما، حدود 3 هزار مولوي داريد. آنها بيايند با هم بحث کنيم و براي بنده ثابت کنند که که مذهب اهل سنت حق است. قسم به والله! تالله! بالله! در همان جلسه، من سني مي‌شوم و از هيچ احدي باک ندارم. ولي اگر نتوانستند ثابت کنند و من ثابت کردم، انتظار ندارم که شيعه شوند، ولي حداقل اين شبهات و حرف‌‌هاي بي‌اساس و پايه را براي تشويش اذهان جوانان ما مطرح نکنند.

* * * * * * *

سوال:

چرا حضرت علي (عليه السلام) که وظيفه‌اش دفاع از مظلومين است، در ماجراي شهادت از ناموسش دفاع نکرد؟ آيا اين، زير سوال بردن شعار عاشورايي هيهات من الذلة نيست؟

جواب:

به ما جواب بدهيد:

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) 13 سال در مکه بود و جلوي چشمش ديد که عمار بن ياسر و مادرش سميه را شکنجه مي‌کردند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دفاع نکرد. چرا؟ آيا وظيفه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دفاع از مسلمانان نيست؟ وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قدرت نداشت، از چه دفاع کند؟ با کدام نيرو دفاع کند؟

امير المؤمنين (عليه السلام) هم وقتي قدرت نداشت و همه پراکنده شدند و ده‌ها هزار نفر اطراف خانه را گرفته‌اند، اگر بخواهد دفاع کند، با کدام نيرو دفاع کند؟ خود امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه مي‌فرمايد:

فنظرت فإذا ليس لي رافد و لا ذاب و لا مساعد إلا أهل بيتي، فضننت بهم عن المنية.

ديدم که جز اهل بيت من، کسي از من دفاع نمي‌کند و اگر اينها را در برابر شمشير مخالفين قرار دهم، نسل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) برچيده مي‌شود.

نهج البلاغه، خطبه26 و 217

مضافا اگر حضرت علي (عليه السلام) دفاع مي‌کرد، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در زير دست و پا شهيد مي‌شد و اينها مي‌گفتند که قاتل حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ، حضرت علي (عليه السلام) بوده است. همان‌طوري که در مورد عمار گفتند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره عمار فرمود:

تقتله الفئة الباغية، عمار يدعوهم إلى الله و يدعونه إلى النار.

عمار را گروه ستمگر مي‌کشند. عمار آنها را به بهشت دعوت مي‌کند و آنها عمار را به سوي آتش.

صحيح البخاري، ج3، ص207 ـ صحيح مسلم، ج8، ص186 ـ عمدة القاري للعيني، ج14، ص109 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص298

وقتي عمار کشته شد، معاويه گفت:

علي، قاتل عمار است. اگر علي، عمار را از خانه‌اش بيرون نمي‌آورد و در برابر شمشيرهاي ما قرار نمي‌داد، عمار کشته نمي‌شد.

وقتي حضرت علي (عليه السلام) اين را شنيد، فرمود:

پس، قاتل حمزه ـ عموي پيامبر ـ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. چون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را از خانه‌اش بيرون آورد و در برابر شمشير مشرکين قرار داد.

مضافا که امير المؤمنين (عليه السلام) براي چيزي فکر مي‌کند که بالاتر از خودش و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است و آن هم مسئله دين است که امام حسين (عليه السلام) خودش را فدا مي‌کند. امير المؤمنين (عليه السلام) مي‌بيند که اگر مقابل اينها بايستد و اختلاف داخلي ايجاد شود، چند مسلمان که تازه اسلام آورده‌اند از بين مي‌روند و منافقينِ در کمين نشسته، يهوديان سيلي خورده، بعضي از مسيحيانِ فرصت طلب، بعضي از قبائل بزرگ و دولت‌هاي قدرتمند شرقي و غربي مانند ايران و روم حمله مي‌کنند و تمام اسلام را از بين مي‌برند. لذا، امير المؤمنين (عليه السلام) آينده را نگاه مي‌کند.

* * * * * * *

سوال:

اگر مالک واقعي فدک، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بود، چرا حضرت علي (عليه السلام) در زمان خلافتش آن را به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) برنگرداند؟ وجوب ايصال حق به ذي‌حق.

جواب:

اين سوالاتي که اين آقايان مي‌کنند، دوست داشتم که براي تک تک اينها، يک ساعت وقت فرصت داشته باشم تا جواب بدهم.

اولا: صحيح بخاري و صحيح مسلم مي‌گويند که خود عمر فدک را به حضرت علي (عليه السلام) برگرداند. در زمان عمر هم فدک در دست امير المؤمنين (عليه السلام) بود و در زمان خود حضرت علي (عليه السلام) در دست خودش بود. اين را به ما جواب بدهيد.

ثانيا: مگر علي بن ابي طالب (عليه السلام) آن تغييراتي را که انجام شد، توانست از بين ببرد؟ خود امير المؤمنين (عليه السلام) صراحت دارد:

قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول الله صلى الله عليه و آله متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته و لو حملت الناس على تركها و حولتها إلى مواضعها و إلى ما كانت في عهد رسول الله صلى الله عليه و آله، لتفرق عني جندي، حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي.

رهبران و خلفاء قبل از من، کارهايي را انجام دادند که مخالفت با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و سنت او را به هم زدند. اگر بخواهم تمام آنچه را که خلاف سنت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام داده بودند و ناحق‌ها را حق کردند را عوض کنم، حتي لشکريان من هم از اطراف من پراکنده مي‌شوند.

الكافي للكليني، ج8، ص59

در قضيه جنگ بصره، مردم مستحبات و نافله ماه رمضان ـ نمار تراويح ـ را در مسجد مي‌خواندند. حضرت علي (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) گفت که برو به آنها بگو که نماز تراويح، بدعت است و خود عمر هم گفته است که بدعت است:

نعم البدعة.

چه بدعت خوبي!

صحيح البخاري، ج2، ص252

امير المؤمنين (عليه السلام) ديد که صداي داد و فرياد مسجد را فرا گرفت و مي‌گفتند:

وا سنتا عمرا! وا سنتا عمرا!

حضرت علي (عليه السلام) آمده تا سنت عمر را از بين ببرد.

امير المؤمنين (عليه السلام) در آن 5 سال، جز خون دل، چيز ديگري عائدش نشد. مظلوميت حضرت علي (عليه السلام) در آن 5 سال، ميلياردها برابر مظلوميت حضرت علي (عليه السلام) در دوران 25 سال قبل از آن بود. در آن 25 سال فرمود:

فصبرت و في العين قذى و في الحلق شجا، أرى تراثي نهبا.

صبر کردم، در حالي که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم و ... .

نهج البلاغه، خطبه شقشقيه

قد ملأتم قلبي قيحا.

قلب مرا لبريز از خون کرديد.

نهج البلاغه، خطبه27

مردم هميشه از ستم حاکمان مي‌نالند، ولي من از ستم مردم مي‌نالم. وقتي شمشير بر فرقش خورد، فرمود:

فزت و رب الکعبة.

راحت و خلاص شد.

بالاترين و اوج مظلوميت امير المؤمنين (عليه السلام) اين است که نتوانستيم او را به جامعه معرفي کنيم. حضرت علي (عليه السلام) مجهول و ناشناخته ماند. والله العلي الأعلي! آنچه که در تاريخ گفته شده و اين همه روايات، ذره‌اي از اقيانوس فضائل حضرت علي (عليه السلام) نيست. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:

اگر مي‌دانستم که مردم درباره تو غلوّ نمي‌کنند، همان گونه که درباره حضرت عيسي (عليه السلام) غلوّ کردند، سخني مي‌گفتم که وقتي از کوچه مي‌گذري، مردم، خاک زير پاي تو را به عنوان تبرّک برمي‌داشتند.

اين، سخني است که خود اهل سنت نقل کرده‌اند.

* * * * * * *

سوال:

گفته شده که خليفه اول به دست خليفه دوم به قتل رسيده است. آيا صحيح است؟

جواب:

ما هيچ دليل و روايتي در اين زمينه نداريم. کسي از شيعه هم هم‌چنين ادعايي نکرده است. اگر از اهل سنت کسي ادعا کرده است يا خير، ما خيلي زياد در جريان نيستيم.

در مسائل سياسي، يک سري برنامه‌ها هست که به اين سادگي‌ها نمي‌توان وارد شد و بايد تاريخ را به دقت بخوانيم و تمام زواياي تاريخ به دقت مورد مطالعه قرار بدهيم. مضافا که خيلي از آثار تاريخي را محو کردند و نگذاشتند به دست ما برسد.

بنده به عنوان فردي که 40 سال است که در حوزه علميه هستم به عنوان يک نيمه کارشناس شيعه که در دانشگاه‌هاي مختلف تدريس دارم، رسما اين قضيه را انکار مي‌کنم.

* * * * * * *

سوال:

ميان وهابيت و سلفي‌ها چه فرقي است؟

جواب:

وهابي‌ها، به اعتبار انتساب‌شان به آقاي محمد بن عبد الوهاب، مؤسس فرقه وهابيت و متوفاي 1205 هجري است و اولين بار در منطقه نجد در اطراف رياض در سال 1157 هجري، حکومت وهابيت را تأسيس کرد و مردم را به آئين خودش دعوت کرد. بعد از او، هر کس که به آئين محمد بن عبد الوهاب گرويده مي‌شد، وهابي مي‌گفتند؛ يعني تابع آئين محمد بن عبد الوهاب.

چون کلمه وهابي، با کارهايي که وهابيت در سراسر جهان کرده‌اند مانند القاعده و طالبان، امروز به عنوان واژه زشت و قبيح درآمده است، اينها کلمه وهابيت را نوعي توهين به خودشان مي‌دانند و مي‌گويند که ما وهابي نيستيم و سلفي هستيم. سلفي يعني تابع سلف صالح؛ يعني صحابه و تابعين و اتباع تابعين. به گفته‌اي که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‌کنند:

خير القرون قرني، ثم الذي يليه، ثم الذي يليه.

سلف صالح، اين 3 قرن بودند. به همين جهت، خودشان را منتسب مي‌کنند به سلفي‌ها.

* * * * * * *

سوال:

بن‌باز مي‌گويد که چون اصحاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي ايشان سالگرد تولد نگرفته‌اند، اين کار، خلاف اسلام است؛ حتي قرباني براي اين جشن، حکم مردار را دارد.

آيا دليلي بر ردّ اين ادعا وجود دارد؟

جواب:

قضيه وهابيت و بن‌باز در مورد سالگرد ميلاد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، تنها به همين مطلب خلاصه نمي‌شود. خود آقايان وهابيت مي‌گويند که اگر کسي براي فرزندش هم جشن تولد بگيرد، بدعت است. حال آنکه اين، يک امر عادي است. اينها با فطرت بشر بازي مي‌کنند. وقتي تلگراف اختراع شد، اينها گفتند که از آلات شيطاني است و استفاده از آن بدعت است؛ چون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تلگراف نداشت. وقتي تلفن اختراع شد، گفتند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تلفن نداشته است. حتي وقتي دوچرخه اختراع شد، وهابيت فتوا دادند که وسيله شيطاني است و هر کس سوار بر آن شود، سوار شيطان شده است. اما ديدند که همه به ريش آنها مي‌خندند و از نظرشان برگشتند.

اگر شما وارد اينترنت شويد و کلمه بن‌باز، کُره، الأرض را جستجو کنيد، مي‌بينيد که آقاي بن‌باز رسما فتوا داده است:

کساني که مي‌گويند کره زمين به دور خودش و خورشيد مي‌چرخد، کافر و بي‌دين و مرتدّ هستند. وقتي من در 19 سالگي چشم داشتم، هر روز مي‌ديدم که آفتاب از مشرق طلوع مي‌کند و از مغرب غروب.

اينها در اوليات مسائل علمي مشکل دارند. خود بن‌باز در مورد کرويت زمين مي‌گويد:

اين را کفّار آورده‌اند تا قرآن ما را باطل کنند.

اين چه قرآني است که با کرويت زمين باطل مي‌شود؟ مسلماني که مي‌خواهد با کرويت زمين، مرتد شود، اگر از اول مسلمان نمي‌شد بهتر بود.

 

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

 

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



دکتر سيد محمد حسيني قزويني
    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  امين     -   تاريخ:  21 خرداد 88 - 00:00:00
با سلام مي خواستم ازتون بپرسم که با تمام دلايل موجود در مورد خلافت اميرالمومنين علي عليه السلام ،هيچ شکي باقي نميمونه.من با کرد هاي شافعي مذهب يادي در ارتباطم (وبا يکيشون مي خوام وصلت کنم)و حق بودن حضرت علي رو به همشون ثابت کردم با دليل وبا استفاده از منابع خودشون ولي در آخر پاسخ اينها اين بود که خوب حضرت ابوبکر وعمر ناحق ،قبول ولي چه ربطي به الان داره. ما هم مثل شما خدا رو ميشناسيم ومسلمونيم.چه لزومي داره شيعه بشيم؟ راه يکي نيست مگه؟ 1400 سال قبل چه ارتباطي به الان داره؟ دلايلي از فتاواي چرت وپرت اماماشون ميارم و بهشون ميگم که اين جور آدما لايق امامت نيستن ولي ميگن که همه اينايي که ميگين بحثاي کلاميه وتو زندگي روزانه ما تاثير نداره. به طور کلي مي خوام بدونم که چه جوري لزوم ولايت ائمه رو بهشون ثابت کنم.ثابت کنم که عبادت بي ولايت حقه بازيست. با تشکر
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
سنگ اول چون نهد معمار كج * تا ثريا مي‌رود ديوار كج
اهل سنت در كتب خويش روايات صحيح با اين مضمون دارند كه هر كس از دنيا برود و امام زمان خويش را نشناسد ، يا بيعت امام زمانش در گردنش نباشد ، به مرگ جاهليت مرده است .
يكي از فوائد بحث شناخت ائمه و جانشينان پيامبر ، در شناخت امام زمان است ، تا انسان به مرگ جاهليت از دنيا نرود .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
2   نام و نام خانوادگي:  hasan     -   تاريخ:  24 خرداد 88 - 00:00:00
سلام دست شما درد کنہ اجر کم علي اللہ


3   نام و نام خانوادگي:  عبدالله     -   تاريخ:  26 خرداد 88 - 00:00:00
سلام علي آل طه و يس 1- جلوگيري از وصيت، مرام همان كسانيست كه براي جلوگيري از نفوذ كلام حق، در گوشها پنبه ميكردند! 2- از قديم رسم بوده كه إعدامي را پاي دار إجازه ميدهند آخرين وصيتش را بگويد. ببينيد اين چه منطقي است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را از وصيت منع و قاطبه مسلمين را از نعمت وصيت آن حضرت(صلي الله عليه وآله) محروم كرده! 3- لابد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نمي دانستند كه كتاب خدا براي مسلمين كافيست و او بهتر ميدانست! 4- در جائيكه آفريننده بندگان(سبحانه) مي فرمايند، كسيرا كه براي هدايتتان فرستاده ام «ماينطق عن الهوي» چرا بايد يكي از آفريدگان جرأت جسارت يافته گستاخانه بگويد إن الرجل ليهجر؟!(العياذ بالله) و چرا مسلمين جلسه، إجازه دادند كه فردي در حضورشان و در روي پيامبرشان(صلي الله عليه وآله) به ساحت مقدسش إهانت كند؟! 5- اگر راست مي گفت كه پيامبر أكرم(صلي الله عليه وآله) -نعوذ بالله- هجر مي گويد، پس چرا شنيدنش اينهمه بر او گران آمد؟! مگر به كدام مقام ميخواسته تعرض شود؟! هجر گوئي كه ترس ندارد! چه عيبي داشت آن پيرمرد(صلي الله عليه و آله) آخر عمري -نعوذ بالله- هجر بگويد؟! چرا اين حق طبيعي براي محتضران ديگر رواست ولي براي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) روا نيست؟! اگر راست ميگويد كه روا نيست پس چرا پيشاپيش به ساحت مقدسش توهين كرده و گفت: هجر مي گويد؟! نكنه مي ترسيد كه اينبار هم چيزي شبيه فرمايشات قبليشان إفاضه كنند؟! مگر فرمايشات قبليشان چه بوده و بنفع و بضرر كه بود؟! 6- همين كسيكه مانع وصيت نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) شد، مگر خودش وصيت نكرد؟! چرا كسي جرأت نكرد كه حرف وي را به خودش بگويد كه هجر مي گويد؟! شايد مسلمين را عقيده بر آن بوده كه پيامبرشان(صلي الله عليه وآله) -عياذاً بالله- هجر ميگويد ولي خليفه اش نمي گويد؟! 7- گريبان اين فرد تا قيامت از دست مدعيان آزادي بيان در سراسر تاريخ و جغرافياي جهان رها نگرديده و فرمايش إمام حسين بن علي(عليهما السلام) طنين انداز است كه اگر دين نداريد لا أقل آزادمرد باشيد! و السلام علي من إتبع الهدي
4   نام و نام خانوادگي:  عبدالله     -   تاريخ:  27 خرداد 88 - 00:00:00
8- فرض هجرگوئي (العياذ بالله) از اساس باطل است، چون أولاً: أصل بر صحت است مگر اينكه خلافش ثابت شود؛ و در مورد شخص پيامبرأكرم(صلي الله عليه وآله) هنوز -زبانم لال- زوال عقل ايشان ثابت نشده بود. ثانياً: اين چه «هَجر»ي است كه با مقدمه اي به اين مهمي آغاز ميشود كه <ميخواهند أمتشان تا قيامت گمراه نشوند>! ثالثاً: مگر هدف بعثت 124 هزار پيام آور إلهي(علي نبينا وآله و عليهم السلام) چيزي جز هدايت و روشنگري راه آينده ي بشر بوده است؟ پس چرا وقتي نوبت به آخرين و أشرف آنان و آنهم در آخرين و أشرف ساعات زندگي نورانيش رسيد، تعبير به -نعوذ بالله- هجر شد؟! رابعاً: درجائيكه نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) خواسته خود را بطور صريح و گويا بيان فرموده اند، ديگر چه مجالي براي طرح چنين إتهام واهي اي باقي ميماند؟ مي بينيم كه إشكال از گوينده نيست بلكه إشكال از شنونده است. خامساً: اين چه هجرگوينده اي است كه با بروز إختلاف و جدال بين أمتش، از إدامه كلام خودداري كرده و بي أدبان را به رعايت محضرش فرا ميخواند؟! 9- إعتراض مولي عليه به مولي، از دو حال خارج نيست؛ يا ناشي از جهالت است مانند إعتراض حضرت موسي به حضرت خضر(علي نبينا وآله وعليهما السلام) و يا ناشي از إطلاع، تكبر و ضلالت؛ همچون إعتراض شيطان الرجيم نسبت به فرمان سجده بر حضرت آدم(علي نبينا وآله و عليه السلام) كه البته هيچيك قابل دفاع نيست. أما إعتراض موساي كليم(علي نبينا وآله و عليه السلام) نسبت به معلمش، از روي جهل نسبت به موضوع بود يعني هنوز خبر از أمر پروردگار(جل و علا) نداشت. درحاليكه پيامبرأكرم(صلي الله عليه وآله) موضوع -آنهم به آن مهمي- را پيشاپيش بيان فرموده بودند <كه ميخواهند أمتشان تا قيامت گمراه نشوند>؛ پس ميماند اين شق كه بگوئيم طرح مسئله ي -نعوذ بالله- هجرگوئي نبي أكرم(صلي الله عليه وآله) ناشي از غرض ورزي و شيطنت مقترح بوده است. 10- حتي اگر براي توجيه إتهام هجر به آيه ي شريفه اي كه ميفرمايد پيامبري أمي برايتان فرستاده ايم، و يا به جريان صلح حديبية كه حضرت پيامبر، ظاهراً جاي نامشان را نمي دانستند تشخيص دهند، إستناد شود، اينها نميتواند توجيه گر آن إفتراء باشد زيرا أولاً: آيه ي مذكوره مشعر بر آنست كه نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) در زمان بعثتشان و حدأكثر تا زمان نزول اين آيه ي شريفه «أمي» بوده اند؛ و ربطي به بعد از آن ندارد. چون إثبات يك چيز، غير آن را نفي نمي كند. و همچنين است جريان صلح حديبية. ثانياً: فرمان إحضار نوشت افزار، چه ربطي به حصر معنوي قول در مباشرت قائل به كتابت دارد؟ مگر سابقه نداشت كه ايشان آيات قرآن كريم را إملاء بفرمايند و كُتاب وحي، بنويسند؟ ثالثاً: آيا أدب حكم نمي كرد كه حتي در صورت وجود هر إبهامي، نخست أمر معظم له إطاعت گرديده و نوشت افزار حاضر ميشد و سؤال -البته نه إهانت- موكول به وقتي ميشد كه معظم له شخصاً مبادرت به كتابت مي فرمودند؟ بقول معروف قصاص قبل از جنايت چرا؟! البته حتي در فرض مذكور هم إعتراض -نه إهانت- وارد نبود؛ زيرا نه خداي متعال ونه پيامبر أكرم(صلي الله عليه وآله) قسم نخورده بودند كه معظم له بيسواد از دنيا خواهند رفت. رابعاً: قياس پيامبران إلهي با يك فرد عادي خطاست. چون ايشان همانطور كه مهبط وحي اند، واسطه ي صدور معجزات و داراي كرامات بوده و أمور خارق العاده از آنان صادر ميشود؛ يا شايد كتابت از شق القمر كردن سخت تر بوده؟! خامساً: در حديث شريف داريم كه معظم له فرموده اند: «أنا مدينة العلم و علي بابها...» از معترض -نه موهن- مي پرسيم آيا علم كتابت، در مدينه ي علم نمي گنجد يا مدينه ي علم، گنجايش علم كتابت را ندارد؟ 11- متأسفانه اين توهين، بقدري غير منتظره، گستاخانه و مكارانه طرح گرديده كه إعتراض حضار نسبت به آن دور از إنتظار نبوده؛ لذا درصد إحتمال برنده شدنش بسيار بالا مي نموده و فقط در يك صورت مي توانسته شكست بخورد و آنهم رجحان أمر مولي بر مولي عليه بي هيچ بحث و مكثي؛ كه سوكمندانه انجام نشد. البته منع، إصرار و وقت كشي جاسر، بي تأثير نبوده است. و الله العالم. 12- با اينهمه «الخير في ما وقع» زيرا أولاً: «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين» ثانياً: العاقل يكفيه الإشارة = بخرد را إشاره اي كافيست. ثالثاً: بسياري از ألطاف خداي منان خفية اند. رابعاً: همچنانكه مدعيان در صدد توجيه -إهانت- برآمده اند، بفرموده ي خداي جل و علا در آيه ي شريفه ي «أليوم أكملت لكم دينكم..» دين مبين إسلام در عيد غدير كامل شده بود. البته اگر بر همين قولشان مردانه پايبند باشند، همه را بس است. والسلام علي من إتبع الهدي
5   نام و نام خانوادگي:  عبدالله     -   تاريخ:  26 خرداد 89 - 11:40:42
از خواندن مطلب فوق سخت مايوس شدم.
که چرا علما ما به حرف هاي که گزشته اين قدر پافشاري دارند در حاليکه بزرگان چون علي و ديگر ياران پيغمبر به فکر پادشاهي و عظمت و شان و شکوت نبودند. هدف آنها صرف پيروزي اسلام بود آنچه که شما از همه ياران به جان برابر محمد (ص) نوشته ايد آنها را خود خواه و تشنه قدرت معروفي کرده ايد که اين يک اشتباه کامل است. وقتي حضرت علي (ع) بر عليه معاويه قد علم کرد آن وقت بود که او از دايره اسلام خارج شد. اگر چنين اقدام از طرف ديگر خلقا مي شد ايشان عين عمل را انجام مي داند. در غير آن شما چه پاسخ داريد که چرا ايشان بر عليه خلقا ديگر قد علم نکردند؟
به نظر من اگر شما دعواي عالم بودند را داريد يک فکر به حل مردم مسلمان کنيد که همه پارچه ، پارچه شده است. به نام هاي شعيه ،سوني ... که ما و شما آنقدر باهم در گير شده ايم که حاجت ديگران نيست که ما را از ميان بردارند ، يا اينکه شما وظيفه داريد که کار کفار را آسان بسازيد؟؟
ما وشما بايد صفوف اسلام را تقويه کنيم نه آنرا ضعيف بسازيم. شما آنقدر در بد گوي حضرت عمر و حضرت ابوبکر و حضرت عثمان افراط مي کنيد و برعکس يک عده بنام سني آنقدر در مورد حضرت علي عين کلمات را استفاده مي کنند که هر به نظر من درست نيست هر بزرگ اسلام نزد خود حضرت محمد (ص) اررش خود را داشت. و هر کدام خدمت خود را در رساند ن دين کرده اند.
در وقت آنها هيچ شعيه و سين .. نبود بيايد که دست به داده ماند برادرانه از اسلام پاک دفاع کنيم .
عرض حرمت

6   نام و نام خانوادگي:  عبدالله محمود     -   تاريخ:  26 خرداد 89 - 11:43:55
از خواندن مطلب فوق سخت مايوس شدم.
که چرا عملما ما به حرف هاي که گزشته اين قدر پافشاري دارند در حاليکه بزرگان چون علي و ديگر ياران پيغمبر به فکر پادشاهي و عظمت و شان و شکوت نبودند. هدف آنها صرف پيروزي اسلام بود آنچه که شما از همه ياران به جان برابر محمد (ص) نوشته ايد آنها را خود خواه و تشنه قدرت معروفي کرده ايد که اين يک اشتباه کامل است. وقتي حضرت علي (ع) بر عليه معاويه قد علم کرد آن وقت بود که او از دايره اسلام خارج شد. اگر چنين اقدام از طرف ديگر خلقا مي شد ايشان عين عمل را انجام مي داند. در غير آن شما چه پاسخ داريد که چرا ايشان بر عليه خلقا ديگر قد علم نکردند؟
به نظر من اگر شما دعواي عالم بودند را داريد يک فکر به حل مردم مسلمان کنيد که همه پارچه ، پارچه شده است. به نام هاي شعيه ،سوني ... که ما و شما آنقدر باهم در گير شده ايم که حاجت ديگران نيست که ما را از ميان بردارند ، يا اينکه شما وظيفه داريد که کار کفار را آسان بسازيد؟؟
ما وشما بايد صفوف اسلام را تقويه کنيم نه آنرا ضعيف بسازيم. شما آنقدر در بد گوي حضرت عمر و حضرت ابوبکر و حضرت عثمان افراط مي کنيد و برعکس يک عده بنام سني آنقدر در مورد حضرت علي عين کلمات را استفاده مي کنند که هر به نظر من درست نيست هر بزرگ اسلام نزد خود حضرت محمد (ص) اررش خود را داشت. و هر کدام خدمت خود را در رساند ن دين کرده اند.
در وقت آنها هيچ شعيه و سين .. نبود بيايد که دست به داده ماند برادرانه از اسلام پاک دفاع کنيم .
عرض حرمت

7   نام و نام خانوادگي:  momen abdullah     -   تاريخ:  26 خرداد 89 - 14:32:21
جناب عبدالله عمري
فرموده‌ايد که «که چرا علما ما به حرف هاي که گزشته اين قدر پافشاري دارند».
مساله خلافت حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) قديمي تر است و يا مساله خلافت حضرت موسي (عليه السلام)؟
مي‌شود بفرماييد که چرا قرآن کريم در مورد آن اينقدر «پافشاري» مي‌کند؟؟
«كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا»
«من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيامه وزرا»
«خالدين فيه وساء لهم يوم القيامه حملا»
***************
«همه ياران به جان برابر محمد (ص)»!!!!!
عجب شما اهل عمر تخصص عجيبي در دزديدن فضايل حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) و انتساب آن به اصنام خود را داريد!!!
جان برابر با جان محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) جان حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) بود و بس!!!
«تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وانفسنا وانفسكم»
*************
«آنها را خود خواه و تشنه قدرت معروفي کرده ايد که اين يک اشتباه کامل است»
جناب عبدالله عمري
لطفا بفرماييد ابوبکر سعد بن عباده را براي چه ترور کرد؟ آيا جز به حرص قدرت؟
*********
«وقتي حضرت علي (ع) بر عليه معاويه قد علم کرد آن وقت بود که او از دايره اسلام خارج شد»
عجب!!! پيش از آن معاويه هندمادر در مسجدي مشغول زهد و تقوي بود؟؟ بله؟
کاخهاي شرک آميز معاويه هندمادر در چه زمان سر برافراشتند؟ بعد از به حکومت رسيدن حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام)؟ و يا در زمان عمر و عثمان؟
********
«اگر چنين اقدام از طرف ديگر خلقا مي شد ايشان عين عمل را انجام مي داند.در غير آن شما چه پاسخ داريد که چرا ايشان بر عليه خلقا ديگر قد علم نکردند؟»
ديگر خلفا؟؟؟ مگر معاويه هندمادر خليفه بود؟
چه مقايسه عمري انجام داديد!!!
حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام)‌ در زمان حکومت و دارا بودن ساز و برگ نظامي و لشکر مقايسه کرديد با حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) در زماني که حتي 5 نفرهم حاضر به شمشير زدن براي ايشان نبودند!!!
***********
«به نظر من اگر شما دعواي عالم بودند را داريد يک فکر به حل مردم مسلمان کنيد که همه پارچه ، پارچه شده است. به نام هاي شعيه ،سوني ... که ما و شما آنقدر باهم در گير شده ايم که حاجت ديگران نيست که ما را از ميان بردارند ، يا اينکه شما وظيفه داريد که کار کفار را آسان بسازيد؟؟»
جناب عبدالله عمري
حضرت خير البشر محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) مي‌فرمايند:
«قد خلفت فيکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا، کتاب الله و عترتي اهل بيتي.»
حال شما مي‌توانيد لطف کنيد بفرماييد براي چه در کتاب «موطا مالک» حتي يک حديث از حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) را نقل نکرده‌ايد؟
آخر خدمت به کفار و کمک به تفرقه تا کجا؟
*************
«ما وشما بايد صفوف اسلام را تقويه کنيم نه آنرا ضعيف بسازيم. شما آنقدر در بد گوي عمر و ابوبکر و عثمان افراط مي کنيد»!!!!!!
چطور شد؟؟ اسلام شد عمر و ابوبکر و عثمان؟؟؟ تقويت اسلام يعني «خوش گويي» از عمر و ابوبکر و عثمان؟
شما که ما را نصيحت مي‌کرديد دست از گذشته ها برداريم؟؟ حال چگونه ناگهان اسلام را برابر عمر و ابوبکر و عثمان مي‌دانيد؟
سه خليفه خائن و دروغگو و عهد شکن شما برابر اسلام است؟
*******
«در وقت آنها هيچ شعيه و سين .. نبود بيايد که دست به داده ماند برادرانه از اسلام پاک دفاع کنيم »
اشتباه مي‌فرماييد. در آن وقت هم سني بود و هم شيعه!!
در آن وقت شيعيان حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) بودند که بر سنت حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) ماندند و بي‌سوادي را که از او 50 صفحه مطلب نقل نشده است را خليفه خدا ندانستند!!!

يا علي
8   نام و نام خانوادگي:  عبدالله     -   تاريخ:  26 خرداد 89 - 16:37:20
5
'گفتي: "وقتي حضرت علي (ع) بر عليه معاويه قد علم کرد آن وقت بود که او از دايره اسلام خارج شد"
جواب: 1-أوّل بايد إثبات كني كه معاوية [عليه الهاوية] در دايره إسلام بود كه بعداً خارج شد! 2-چرا عامّة همين خارج از إسلام را أميرالمؤمنين خود ميداند؟ 3-اگر معاوية [عليه الهاوية] از دايره إسلام خارج شد و علي[عليه السلام] خليفة برحقّ بود، چرا عامّة پسر هرزه همين خارج از إسلام را بر سبط رسول الله[صلي الله عليه وآله] ترجيح دادند؟ چرا حكومت براي شجرة الملعونة في القرآن سزاوار بود ولي براي أهل بيت النبوّة[عليهم السلام] برازنده نبود؟
گفتي: "ما وشما بايد صفوف اسلام را تقويه کنيم نه آنرا ضعيف بسازيم"
جواب: اين صف فقط وقتي صف واحد است كه إمامي واحد داشته باشد وإلاّ چنين صلاتي -ولو با آلاف و ألوفِ جمعيّت باشد- تا إمامي دركار نباشد، فرادا است نه جماعت! پس يا بايد دنبال إمامي كه نداري بگردي يا بازگردي به إمام منصوب به نصب إلهي يعني كسيكه الله المتعال به رسولش فرمود: فإذا فرغت فانصب(الشرح7)
تهمت زدي: "شما آنقدر در بد گوي حضرت عمر و حضرت ابوبکر و حضرت عثمان افراط مي کنيد..."
جواب: أوّلاً: ما هرگز از اينها بدگوئي نكرده و شديداً بدگوئي را از هركس مردود ميدانيم ثانياً: چرا عامّة از اينها طلسمي ساخته كه نبايد و نميتوان راجع به اينها حتي تحقيقي تأريخي كرد تا چه رسد به إنتقاد؟! مشكل چيست؟ چرا شيعة بررسي سوابق أئمّةاش را نه تنها حمل بر بدگوئي نكرده بلكه به آن تشويق ميكند؟! ثالثاً: أظلم النّاس من ظلم نفسه يعني اگر كسي أقوال و أفعالش طوري بوده كه از منظر أخلاق حسنه، بد است، گناهِ ديگران چيست؟ او به خود بد كرده ديگران بايد چوبش را بخورند؟! بفرمايش مولي الموحدين[عليه السلام] مرحبا برجل يرفع الغيبة عن نفسه! از قديم گفته اند: ميتوانم بگويم دوستت دارم أمّا نميتوانم بگويم دوستم داشته باش! رابعاً: چرا أئمّة أطهار[عليهم السلام] أخلاق و منش-شان بگونه اي بوده كه دوست و دشمن را به تحسين برانگيخته و همه قلوب را متّحد ميكند؟ و چرا در مقابل، غاصبان حقشان بگونه اي هستند كه دم زدن از آنها باعث تفرقه ميشود؟! آيا نميتوان به وجود عواملي مثل تعصّب و منفعت-طلبي مشكوك شد؟ يا اينكه بزعم تو همه إنسانها معصوم-اند؟! خامساً: أصلاً بنده از كره مريخ آمده-ام، آيا حقّ ندارم -محض هدايت- تأريخ زمينيها را مورد تحقيق و بررسي قراردهم؟ واگر اينكار را كرده و يكي را بر ديگري ترجيح دادم، بايد حساب پس بدهم؟! بايد متّهم به بدگوئي شوم؟! بايد غياباً -و بدون حضور وكيل مدافع- حكم تكفير و إرتداد و إعدامم صادر شود؟! مگر كتاب شما نميگويد: لا إكراه في الدّين! چرا بنده مجبورم يا طرف عامّة باشم يا در صفِ دشمنانش شمرده شوم؟ چرا و به چه دليل فكر ميكني هركه از مانيست، بر ماست؟! پعني مردم يا پيرو مايند يا دشمن ما! با كدام عقل و عدلي هركس عمر را ترجيح نداد، خارج از دين، كافر، مشرك، رافضي، زنديق، مهدورالدّم و...است؟! سادساً : خداي سبحان فرمود: وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ(يونس19) مردم أمّة واحدة بودند سپس إختلاف كردند! اين إختلاف آيا سرچشمه اي جز زيربار ولايتِ إلهي نرفتن داشت؟
9   نام و نام خانوادگي:  محمد     -   تاريخ:  06 فروردين 90 - 01:44:27
سلام با تشکر از استاد حسيني قزويني لطفا آدرس اين قول ابن تيميه رو که استاد نقل کردند، (از کتاب منهاج السنه) بدهيد: ------------------------------- حتي ابن‌تيميه حرّاني در برابر شبهات علامه حلي (ره) در شجاعت حضرت علي (عليه السلام) و ابوبکر مي‌گويد: "شجاعت 2 نوع است: يک شجاعت آن است که با شمشير در ميدان مبارزه بجنگد و يک شجاعت آن است که انسان برود مسجد و از خداوند بخواهد که دشمنان اسلام را نابود کند و جناب ابوبکر، شجاعت نوع دوم را داشت." ------------------------------ اين اعتراف بسيار مهمي است و ظاهرا فقط همين يک مطلب (که من به سندش نيازمندم) آدرس نداشت! با تشکر از زحماتتون
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

در اين زمينه به آدرس ذيل مراجعه كنيد :

http://www.valiasr-aj.com/lib/mohammd/01.htm#_05

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

10   نام و نام خانوادگي:  علي     -   تاريخ:  21 آذر 90 - 15:31:34
متاسفانه کيفيت فايل ها خيلي پايينه
11   نام و نام خانوادگي:  حسن رمضان     -   تاريخ:  12 تير 92 - 12:33:19
با سلام خدمت تمام دست اندر کاران و خادمان اين شبکه تشکر از روشني هاي که به ما داديد موفق و کامياب باشيد




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما