* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 18 آذر 1389 | تعداد بازديد: 1966 | |
پاسخ به شبهات غدير 05 | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: پاسخ به شبهات غدير 05 شبكه جهاني ولايت : 18 / 09 / 1389 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * توجه: غالب آدرس منابع ذكر شده، از نرم افزار مكتبة أهل البيت (عليهم السلام) ميباشد. آقاي محسني لطفاً صحبتهاي مقدماتي را بفرماييد تا به قسمت سؤالات برسيم. استاد حسيني قزويني قبل از اينكه به سؤالات بپردازيم، لازم است ذكر كنيم كه ايام محرم، ايام سوگواري و ايام غم است و ايامي است كه ائمه (عليهم السلام) در اين ماه، غرق در ماتم و عزا بودند. در روايت آمده است كه امام كاظم (عليه السلام) و علي بن موسي الرضا (عليه السلام) وقتي ماه محرم فرا ميرسيد، لبانشان به خنده گشوده نميشد و وقتي تاسوعا و عاشوراء ميرسيد، قطرات اشكشان پي در پي از چشمانشان سرازير بود. لازم به ذكر است كه بينندگان عزيز شيعه و سني و كساني كه علاقمند به أهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) هستند، بدانند كه ايام محرم، ايام شادي نيست و ايام سرور و ايام فرح براي أهل بيت (عليهم السلام) نيست. علاقمندان به أهل بيت (عليهم السلام) بايد در ايام حزن أهل بيت (عليهم السلام) محزون باشند و در ايام عزاي أهل بيت (عليهم السلام) عزادار باشند. ولي متأسفانه ميبينيم كه در بعضي از ماهوارههاي نفاق و ظلمت، به مجرد فرا رسيدن ماه محرم الحرام، به عنوان اولين ماه سال قمري، آن را به بينندگانشان تبريك ميگويند و به عنوان ماه شادي و ماه اول سال قرار ميدهند و از آن غمبارتر اينكه توصيه ميكنند به أهل سنت كه روز عاشوراء را روزه بگيرند. بينندگان عزيز اين را داشته باشند كه در اين مورد مفصل بحث خواهيم كرد كه روزه داشتن در روز عاشوراء، از بدعتهاي بني أميه (لعنهم الله تعالي)، اين شجره ملعونه در قرآن است. امام صادق (عليه السلام) هم فرمود: هر كسي روز عاشوراء را روزه بگيرد، پاداشش آتش جهنم در كنار بني مروان و بني مرجانه و بني أميه است. بينندگان عزيز گوش به بعضي حرفهاي نادرست و بياساس و بدعتهاي شبكههاي ماهوارهاي وهابيها ندهند. همچنين بعضي از خطباء أهل سنت هم متأسفانه تحت تأثير قرار گرفتهاند و بعضي أحاديث ساختگي را ملاك قرار دادهاند و توصيه ميكنند به روزهداري روز عاشوراء. ما رسماً اعلام ميكنيم كه روزه داشتن در روز عاشوراء، بدعت بني أميه است و جزايش آتش جهنم است در كنار بني أميه و بني مروان و بني مرجانه. * * * * * * * آقاي محسني بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، عواملي دست به دست هم دادند تا حضرت علي (عليه السلام) را خانهنشين كردند و خانه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را مورد هجوم قرار دادند، اين آغاز كار بود تا امام حسين (عليه السلام) را در سال 61 هجري به مسلخ ببرند و آنگونه در روز عاشوراء قطعه قطعه كنند. سؤال من اين است كه با توجه به اينكه زمينهسازي عاشوراء بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) شروع شد و به عبارتي ديگر از سقيفه آغاز شد، در هفته قبل هم كليپي را پخش كرديم كه نيمه كاره ماند و بحث امشب ما هم در مورد همين كليپ است و با توجه به آن، سؤالاتي را از محضر شما ميپرسيم. پخش كليپي از شبكه نور كارشناس: حضرت علي زماني كه برايش واضح شد و عيان شد كه از طرف خداوند منتصب است به عنوان جانشيني و از طرف رسول الله (صلي الله عليه و سلم) تأكيد شده كه جانشين هست، بايد مبارزه ميكرد و ساكت نمينشست؛ همچون كه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) ساكت ننشستند؛ همچون كه با بزرگان قريش جنگيدند. أبو بكر و عمر قويتر از أبو جهل نبودند در زمان خودشان. رسول الله با أبو جهل جنگيد، حضرت علي نميتوانست با أبو بكر و عمر بجنگد، اگر بنا بود كه خليفه باشد؟! [پايان كليپ] آقاي محسني ايشان حرفشان اين بود كه چرا حضرت علي (عليه السلام) با غاصبان خلافت نجنگيد؟ مگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با أبو جهل نجنگيد؟ استاد حسيني قزويني ابتداء بايد عرض كنم كه «الحمد لله الذي جعل أعداءنا من الجهلا». واقعاً وقتي اين برنامهها را مشاهده ميكنيم و بينندگان عزيز هم اين برنامهها را ميبينند، پي ميبرند كه اين آقايان، يا واقعاً جاهل هستند يا خودشان را به تجاهل ميزنند و روز روشن را شب ميپندارند و شب تاريك را روز ميپندارند! ما نميدانيم اين چرندياتي كه مطرح ميكنند چيست؟ ميگويند «مگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با أبو جهل نجنگيد؟». تمام آن بچههاي دبستاني مسلمان، حتي وهابيها ميدانند نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) كه 13 سال در مكه بودند، كوچكترين حركتي عليه أبو جهل و أبو لهب و أبو سفيان و أمثال او نداشتند. من نميدانم كه اين آقا چه ميگويد؟! بله، وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به مدينه آمد و امكاناتي مهيا كرد، مبارزات را شروع كرد و إن شاء ا... در اين مورد صحبت خواهم كرد. اولين اشكالي كه به اين آقايان هست و در روز روشن، دروغي شاخدار ميگويند، اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه 13 سال در مكه بودند، نه تنها نجنگيدند، بلكه انواع ظلمها را هم در مكه تحمل كردند. مضافاً كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) كه در مكه مورد ظلم قريش قرار گرفته بود، صحابه، كوچكترين دفاعي از او نكردند. نه تنها پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با أبو جهل و أمثال او نجنگيد، حتي صحابه و شخص أبو بكر و عمر هم كوچكترين تحركي عليه أبو جهلها و أبو لهبها و أبو سفيانها نداشتند. در كتابهاي معتبر آقايان أهل سنت و در صحيح بخاري، جلد 1، صفحه 65 نقل شده است: إن النبي صلي الله عليه و سلم كان يصلي عند البيت و أبو جهل و أصحاب له جلوس. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در حال نماز خواندن در كنار بيت الله الحرام بود، أبو جهل و يارانش هم آنجا نشسته بودند. خيلي واضح و روشن است. اگر اين آقا سواد ندارد و نميتواند رجوع كند، ما آدرس دقيقي ميدهيم. سپس راوي ميگويد: إذ قال بعضهم لبعض: أيكم يجئ بسلا جزور بني فلان يضعه علي ظهر محمد إذا سجد؟ فانبعث أشقي القوم فجاء به فنظر حتي إذا سجد النبي صلي الله عليه و سلم وضعه علي ظهره بين كتفيه و أنا أنظر لا أغني شيئا لو كان لي منعة. قال: فجعلوا يضحكون و يحيل بعضهم علي بعض و رسول الله صلي الله عليه و سلم ساجد لا يرفع رأسه، حتي جاءته فاطمة فطرحت عن ظهره، فرفع رأسه ثم قال: اللهم عليك بقريش ثلاث مرات، فشق عليهم إذ دعا عليهم، قال: و كانوا يرون أن الدعوة في ذلك البلد مستجابة، ثم سمي: اللهم عليك بأبي جهل و عليك بعتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و الوليد بن عتبة و أمية بن خلف و عقبة بن أبي معيط و عد السابع لم نحفظه. بعضي به بعضي ديگر گفتند: چه كسي ميتواند وقتي محمد در سجده است، شكمبه شتر را بر روي او بريزد؟ شقيترين فرد آمد و وقتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) در سجده بود، اين كار را كرد و من هم نگاه ميكردم و اي كاش ميتوانستم از آن حضرت دفاع كنم. أبو جهل و ديگران هم ميخنديدند و به همديگر اظهار شادماني ميكردند و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم سرش را از سجده بلند نكرد تا اينكه فاطمه آمد و آن كثافات را از روي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) كنار زد و آن حضرت هم سرش را بلند كرد و قريش را نفرين كرد. در اين روايتي كه آقاي بخاري نقل ميكند در صحيحترين كتاب بعد از قرآن، ميگويد أبو جهل و يارانش اينگونه جسورانه نسبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اهانت كردند و صحابه و ديگران هم ايستاده بودند و تماشا ميكردند. أبو بكر و عمر كه اينها اينهمه دم از آنها ميزنند، كجا بودند؟ اينها نبودند و يك دختر 7، 8 ساله به نام حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) آمد و اين كثافات را از روي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كنار زد. ظاهراً هم اين قضيه بعد از رحلت حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) بود. چون اگر حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) يا حضرت أبو طالب (عليه السلام) يا عبد المطلب (عليه السلام) زنده بودند، اينها همچنين جرأتي نميكردند كه چنين غلطي بكنند. اين قضيه هم در صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 179 آمده است. عجيب است كه يكي از شخصيتهاي برجسته أهل سنت به نام عبد العزيز الشناوي از علماء بزرگ مصر ميگويد: و خشي أصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم أن يلقوا الفرث عن رسول الله صلي الله عليه و سلم، فانسل صهيب الرومي إلي بيت النبي عليه الصلاة و السلام و أخبر فاطمة بذلك ... حتي أقبلت فاطمة فطرحت الفرث عن أبيها. اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و سلم) كه در آنجا نشسته بودند و تماشا ميكردند، جرأت نكردند اين كثافات را از روي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) كنار بزنند. تا اينكه صهيب رومي آمد منزل پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و به فاطمه خبر داد و ايشان هم آمد آن كثافات را از روي پدرش كنار زد. سيدات نساء أهل الجنة، ص 100، طبع مكتبة التراث الاسلامي القاهرة ما از اين آقايان سؤال ميكنيم كه چرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در برابر أبو جهل از خودش دفاع نكرد؟ آقاي أبو بكر و ديگر صحابه كه آنجا بودند، چرا از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كوچكترين دفاعي نكردند؟ عثمان كه داماد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بود، چرا غيرت به خرج نداد و از پدر زنش دفاع نكرد؟ آقاي إبن حبان در صحيحش، جلد 14، صفحه 529 و إبن حجر عسقلاني در فتح الباري في شرح صحيح البخاري، جلد 7، صفحه 129 و آقاي إبن أبي شيبة در المصنف، جلد 8، صفحه 441 نقل ميكنند: روزي قريش (أبو لهب و أبو جهل و أبو سفيان و معاويه و يارانشان) نشسته بودند: فقام إليه عقبة بن أبي معيط فجعل رداءه في عنقه ثم جذبه حتي وجب لركبتيه ساقطا. تا اينكه عقبة بن أبو معيط آمد و عباي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را بر گردن آن حضرت پيچاند و همينطور آن حضرت را ميكشيد و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم با زانو بر روي زمين افتاد. در حاليكه همه تماشا ميكردند و كسي جرأت دفاع از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را نداشت. بعداً وقتي آقاي أبو بكر ديد، گفت: أتقتلون رجلا أن يقول ربي الله؟ آيا ميكشيد مردي را كه ميگويد پروردگار من الله است؟ آيا اين آقايان اين مطالب را ديدهاند يا نديدهاند؟ مضافاً كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اگر در برابر جنايات قريش و أبو جهلها دفاع نكرد، به اين دليل نبود كه ـ نستجير بالله ـ بيتفاوت بود، بلكه به اين دليل بود كه اين سنت إلهي است كه اگر كسي در برابر دشمن امكانات و قدرت دارد، بايد دفاع كند و اگر امكانات و قدرت ندارد، نبايد دفاع كند. لذا ميبينيم كه چون پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) امكانات، قدرت، نيرو و كمك نداشت و افرادي كه در كنار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، توان مقابله با قريش را نداشتند، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم از خودش در برابر قريش دفاع نكرد و از شكنجه شدن صحابه توسط قريش هم دفاع نكرد. إبن حجر عسقلاني در كتاب الإصابة في تمييز الصحابة، جلد 8، صفحه 190، شماره 11342 ميگويد: سمية بنت خباط ... كانت سابعة سبعه في الإسلام، عذبها أبو جهل و طعنها في قبلها فماتت، فكانت أول شهيدة في الإسلام. سميه ـ مادر عمار ياسر ـ هفتمين نفري بود كه اسلام آورد و أبو جهل او را به بدترين وضع شكنجه ميداد تا اينكه مرد و اولين شهيده در اسلام شد. همچنين: و كان رسول الله صلي الله عليه و سلم يمر بعمار و أمه و أبيه و هم يعذبون بالأبطح في رمضاء مكة فيقول: صبرا يا آل ياسر موعدكم الجنة. پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از محلي ميگذشت كه عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه شكنجه ميشدند و فرمود: اي دودمان ياسر! صبر كنيد كه جايگاهتان بهشت است. المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 3، ص 383 ـ عمدة القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج 1، ص 197 ـ الإستيعاب في معرفة الأصحاب لإبن عبد البر، ج 4، ص 1589 ـ تهذيب الكمال في أسماء الرجال للمزي، ج 21، ص 216 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج 1، ص 409 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 4، ص 44 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج 2، ص 67 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج 3، ص 76 ـ السيرة النبوية لإبن هشام الحميري، ج 1، ص 211 ـ سيرة إبن إسحاق، ج 4، ص 172 ـ المناقب للموفق الخوارزمي، ص 234 ـ السيرة النبوية لإبن كثير، ج 1، ص 494 ـ السيرة الحلبية للحلبي، ج 1، ص 483 ما از اين آقا سؤال ميكنيم: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه ميبيند عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه را شكنجه ميكنند و هيچ كاري نميكند، مگر شما خودتان از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل نكرديد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: ولينصر الرجل أخاه ظالما أو مظلوما. مسلمان بايد از برادرش ـ چه ظالم باشد و چه مظلوم ـ دفاع كند. صحيح مسلم، ج 8، ص 19 و احمد بن حنبل در مسندش، جلد 3، صفحه 487 نقل ميكند از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه فرمود: من أذل عنده مؤمن فلم ينصره و هو قادر علي أن ينصره أذله الله عز وجل علي رؤس الخلائق يوم القيامة. اگر كسي ببيند مؤمني را شكنجه و ذليلش ميكنند و در حقش ظلم ميكنند و بتواند از او دفاع كند و دفاع نكند، خداوند فرداي قيامت او را در ميان تمام خلائق ذليل محشور خواهد كرد. همچنين در كنز العمال متقي هندي، جلد 3، صفحه 414 آمده است: لعن الله من رأي مظلوما فلم ينصره. خدا لعنت كند كه كسي مظلومي را ببيند و از او دفاع نكند. آيا آقاي أبو بكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه كه ميديدند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مورد ظلم قرار گرفته است و عبايش را بر گردنش پيچاندهاند و ميكشانند يا شكمبه شتر را در حالي كه در سجده بود بر رويش ميريزند، چرا از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دفاع نكردند؟ آيا به اين قضيه ملتزم هستند؟ بينندگان عزيز توجه داشته باشند كه نه تنها نبي مكرم (صلي الله عليه و آله)، بلكه تمام أنبياء إلهي (عليهم السلام) وقتي در برابر مخالفينشان قرار ميگرفتند، در صورتي كه امكانات داشتند، دفاع ميكردند و اگر امكانات نداشتند، دفاع نميكردند. لذا قرآن هم در سوره انفال، آيه 60 نسبت به مسلمانان ميفرمايد: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آَخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانايي داريد از نيرو (و امكانات و تجهيرات) آماده سازيد و (همچنين) اسبهاي ورزيده (براي ميدان نبرد)، تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و (همچنين) گروه ديگري غير از اينها را كه شما نميشناسيد و خدا ميشناسد. قرآن در رابطه با حضرت لوط (عليه السلام) كه در برابرش آن جنايات را ميكنند، ميفرمايد: قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آَوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ گفت: اى كاش! در برابر شما قدرتى داشتم يا تكيهگاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود (آنگاه مىدانستم با شما دشمنان چه كنم؟!). سوره هود / آيه 80 يعني چون نيرو ندارم، لذا دفاع نميكنم. * * * * * * * آقاي محسني آيا خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از ترس قريش و حفظ جان خويش به سوي غار فرار نكردند؟ استاد حسيني قزويني اتفاقاً سؤال زيبايي است. اين آقاياني كه ميگويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در برابر أبو جهل دفاع كرد و با آنها مبارزه كرد، بايد بگوييم نه تنها مبارزه نكرد، بلكه براي حفظ جانشان به غار پناهنده شد. در سوره توبه، آيه 40 آمده است: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا جناب طبري در تفسيرش اين تعبير را دارد: لأنهما كانا اللذين خرجا هاربين من قريش، إذ هموا بقتل رسول الله (ص) و اختفيا في الغار. ... قريشيان تصميم گرفته بودند پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را بكشند و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و أبو بكر از ترسشان در غار مخفي شدند. جامع البيان لإبن جرير الطبري، ج 10، ص 175 آقاي إبن كثير هم اين تعبير را دارد: لما هم المشركون بقتله أو حبسه أو نفيه، فخرج منهم هاربا. وقتي مشركين تصميم به كشتن يا زنداني كردن يا تبعيد كردن پيامبر (صلي الله عليه و سلم) گرفتند، پيامبر (صلي الله عليه و سلم) ترسيد و از ميان آنها فرار كرد. تفسير إبن كثير، ج 2، ص 372 چندي پيش كه در يكي از دانشگاههاي شرق كشور در بيرجند جلسهاي داشتيم، آنها گفتند: آيا پيامبران (عليهم السلام) و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم از ترس جانشان فرار ميكردند؟ گفتم: بهترين نمونه، قضيه خود نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) است كه از ترس مشركين به غار پناه برد. جالب اين است كه خود آقايان أهل سنت استناد ميكنند به اين قضيه مخفي شدن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در غار و در مواردي به خاطر حفظ جانشان، در سردابها يا مكانهاي دور از دسترس رفتهاند و مخفي شدهاند. جناب آقاي آلوسي وهابي در تفسير روح المعاني، جلد 10، صفحه 97 صراحتاً ميگويد: و لإختفائه عليه الصلاة و السلام في الغار ثلاثة، إختفى الإمام أحمد فيما يروى زمن فتنة القرآن كذلك لكن لا في الغار. با استناد به مخفي شدن 3 روزه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) در غار، جناب امام احمد بن حنبل در قضيه فتنه قرآن (كه آيا قرآن مخلوق است يا قديم و تصميم گرفته بودند او را از بين ببرند) مخفي شد، ولي نه در غار، بلكه در سرداب يكي از دوستانش مخفي شد. جالب اين است كه خود آقاي آلوسي ميگويد: و اختفى هذا العبد الحقير زمن فتح بغداد بعد المحاصرة سنة سبع و أربعين بعد الألف و المائتين خوفا من العامة و بعض الخاصة لأمور نسبت إلي و إفتراها بعض المنافقين علي في سرداب عند بعض الأحبة ثلاثة أيام أيضا لذلك. اين بنده حقير (خودم) هم در زمان فتح بغداد در سال 1247 هجري قمري به خاطر ترس از عامه و خاصه كه بعضي از چيزها را به من نسبت داده بودند و به من إفتراء بسته بودند و ميخواستند من را بكشند، با إقتداء به پيامبر (صلي الله عليه و سلم)، در سرداب يكي از دوستانم 3 شبانه روز مخفي شدم. پس پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم در 13 سالي كه در مكه بود در برابر أبو جهل دفاع نكرد و از شكنجه شدن صحابه دفاع نكرد و صحابه هم در برابر شكنجه و جسارت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دفاع نكردند و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از دست اينها فرار كرد و عاقبت هم هجرت كرد. پس أمير المؤمنين (عليه السلام) هم كه مقتدايش نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) است: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ سوره أحزاب / آيه 21 و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم به أمير المؤمنين (عليه السلام) دستور داده بود: إن وجدت أعوانا عليهم فجاهدهم، فإن لم تجد أعوانا فكف يدك و احقن دمك، فإن الشهادة من ورائك، لعن الله قاتلك. اگر بعد از من حق تو را غصب كردند، اگر نيروي كمكي داشتي با آنها جهاد كن، ... و اگر نيرو نداشتي، دست نگهدار و خونت را حفظ كن كه شهيد خواهي شد و خدا قاتل تو را لعنت كند. الغيبة للشيخ الطوسي، ص 193 ـ مستدرك الوسائل للميرزا النوري، ج 11، ص 74 ـ كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر الأنصاري، ص 134 ـ الاحتجاج للشيخ الطبرسي، ج 1، ص 98 ـ جامع أحاديث الشيعة للسيد البروجردي، ج 13، ص 41 ـ بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج 28، ص 191 خود أمير المؤمنين (عليه السلام) هم در اين زمينه مطالبي داشتند كه با توجه به وصيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، من اين مسائل را تحمل كردم. * * * * * * * آقاي محسني آيا در كتب شيعه و سني، مطلبي آمده است مبني بر تصميم حضرت علي (عليه السلام) بر قيام با مخالفين و غاصبين خلافت؟ استاد حسيني قزويني در كتابهاي شيعه كه فراوان آمده است و شايد بيش از 50 مورد داريم كه أمير المؤمنين (عليه السلام) حتي قسم خوردند: لو كنت وجدت يوم بويع أخو تيم أربعين رجلا مطيعين لي لجاهدتهم. اگر در روزي كه با أبو بكر بيعت شد، من 40 نيروي مطيع و گوش به فرمان داشتم، با اينها جهاد ميكردم. مستدرك الوسائل للميرزا النوري، ج 11، ص 74 ـ كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر الأنصاري، ص 217 ـ الاحتجاج للشيخ الطبرسي، ج 1، ص 281 ـ جامع أحاديث الشيعة للسيد البروجردي، ج 13، ص 41 ـ بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج 29، ص 420 آقاي يعقوبي (كه شيعيان ميگويند سني است و سنيها هم ميگويند شيعه است) مورخي است كه شيعه و سني نظراتش را قبول دارند، ميگويد: و اجتمع جماعة إلى علي بن أبي طالب يدعونه إلى البيعة له، فقال لهم: اغدوا على هذا محلقين الرؤوس. فلم يغد عليه إلا ثلاثة نفر. افرادي نزد علي بن أبي طالب آمدند و با او بيعت كردند كه در برابر هيئت حاكمه بجنگند. علي بن أبي طالب هم فرمود: «اگر راست ميگوييد، فردا با سرهاي تراشيده در فلان ميدان جمع شويد». فردا هم علي بن أبي طالب به آنجا رفت و فقط 3 نفر به آنجا آمده بودند. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 126 البته اين هم به خاطر ايجاد خفقاني بود كه هيئت حاكمه ايجاد كرده بود. جالبتر از همه اينها اينكه أمير المؤمنين (عليه السلام) به طوري براي مقابله با هيئت حاكمه جدي بود كه در كتابهاي خود أهل سنت، آقايان إبن أبي الحديد المعتزلي و إبن قتيبه دينوري آوردهاند كه أمير المؤمنين (عليه السلام)، حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) را ـ با اينكه با آن ضرباتي كه به ايشان وارد شده بود و پهلويش شكسته بود و محسنش سقط شده بود و بازوانش متورم بود و مريض بودند ـ شبها سوار بر شتري ميكرد و با خودش به درب منازل انصار ميبرد تا از آنها ياري بجويد: و خرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و سلم على دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة. الامامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 19 ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 11، ص 13 حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) به آنها ميفرمود: هل ترك أبي يوم غدير خم لأحد عذرا؟! الخصال للشيخ الصدوق، ص 173 ولي آنها ميگفتند: فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله! قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو أن زوجك و إبن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به. فيقول علي كرم الله وجهه: أفكنت أدع رسول الله صلى الله عليه و سلم في بيته لم أدفنه و أخرج أنازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له و لقد صنعوا ما لله حسيبهم و طالبهم. اي دختر رسول خدا! ما قبلاً با آن مرد بيعت كرديم و اگر شوهرت و پسر عمويت قبل از أبو بكر ميآمد و از ما درخواست بيعت ميكرد، ما با او بيعت ميكرديم. علي فرمود: آيا (شما اينقدر بيانصاف هستيد كه) من جنازه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) را رها ميكردم و دفن نميكردم و مردم را به خلافت خودم دعوت ميكردم؟! فاطمه فرمود: علي وظيفه خودش را انجام داد و بدانيد كه خداوند هم آنچه وظيفهاش هست در قبال شما انجام خواهد داد. حتي آوردهاند كه أمير المؤمنين (عليه السلام)، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را سوار بر مركبي ميكرد و دست امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را ميگرفت و درب خانه مهاجرين و انصار را ميزد و با آنها اتمام حجت ميكرد و از آنها كمك ميخواست و طلب نصرت ميكرد تا از هيئت حاكمه و غاصبه حقوق مسلم خودش را پس بگيرد، ولي متأسفانه پاسخي ندادند. * * * * * * * آقاي محسني آيا در منابع أهل سنت، روايتي مبني بر تهديد مردم، به ويژه تهديد شدن أمير المؤمنين (عليه السلام) نسبت به بيعت أبو بكر وجود دارد يا خير؟ استاد حسيني قزويني در اين زمينه سخن خيلي زياد است و اگر بخواهيم عقده دل را باز كنيم و مظلوميت أمير المؤمنين (عليه السلام) را ورق بزنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود. اول بايد انسان بنشيند و يك شكم سير براي حضرت علي (عليه السلام) گريه كند و بعد اين قضايا را براي مردم بازگو كند. خدا ميداند كه انسان نميداند بر قلب مقدس أمير المؤمنين (عليه السلام) در طول اين 25 سال يا آن 30 سال چه گذشت؟ چون در آن 5 سال هم أمير المؤمنين (عليه السلام) جز خون دل خوردن، چيز ديگري برايش نبود. بر أمير المؤمنين (عليه السلام) چه گذشت؟ اينكه ميفرمايد: فصبرت و في العين قذى و في الحلق شجا، أرى تراثي نهبا حتى مضى الأول لسبيله فأدلى بها إلى فلان بعده. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مىنگريستم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيه) اگر يك خاشاكي در چشم شما برود يا كوچكترين استخواني در گلوي شما بماند، چه ميكنيد؟ حضرت علي (عليه السلام) ميفرمايد كه من 25 سال اينچنين شكنجه شدم و زجر كشيدم! اما در رابطه با سؤال حضرتعالي كه آيا تهديدي نسبت به توده مردم يا أمير المؤمنين (عليه السلام) بوده است يا خير؟ آقاي محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح بخاري از خود أم المؤمنين عايشه نقل ميكند كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله): لقد خوف عمر الناس و إن فيهم لنفاقا. عمر مردم را ترساند و ايجاد رعب و وحشت كرد و و صحابه مبتلا به نفاق بودند. صحيح البخاري، ج 4، ص 195 اگر ما هيچ مطلبي نداشته باشيم جز اين دو جمله «خوف عمر الناس» و «إن فيهم لنفاقا» كفايت ميكند. چرا عمر در ميان مهاجرين و انصار ايجاد رعب و وحشت كرد؟ همچنين آقاي إبن أبي الحديد معتزلي سني متعصب نسبت به أبو بكر و عمر، نقل ميكند از براء بن عازب ـ صحابه جليل القدر ـ : ما در خانه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) مشغول تجهيزات دفن پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بوديم و شنيديم كه سر و صدايي ايجاد شد و گفتند: عدهاي به سقيفه رفتهاند و ميخواهند خليفه معين كنند. ما بيرون آمديم و : و إذا أنا بأبي بكر قد أقبل و معه عمر و أبو عبيدة و جماعة من أصحاب السقيفة و هم محتجزون بالأزر الصنعانية لا يمرون بأحد إلا خبطوه و قدموه فمدوا يده فمسحوها على يد أبى بكر يبايعه، شاء ذلك أو أبى. ديديم أبو بكر ميآيد و عمر و أبو عبيده جراج و گروهي از اصحاب سقيفه هم به همراه اوست و همهشان لباس نظامي پوشيده بودند و شلاق در دست داشتند و هر كسي را ميديدند، با شلاق و چوب بر سر و گردن آنها ميكوبيدند و دستشان را ميگرفتند و روي دست أبو بكر ميكشاندند تا با او بيعت كنند؛ چه ميخواستند و چه نميخواستند. شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 1، ص 219 اما نسبت به تهديد شدن أمير المؤمنين (عليه السلام)، در كتابهاي متعدد أهل سنت با سند صحيح آمده است: فلما قعد أبو بكر على المنبر نظر في وجوه القوم، فلم ير عليا فسأل عنه، فقام ناس من الأنصار فأتوا به فقال أبو بكر: إبن عم رسول الله صلى الله عليه و آله و ختنه! أردت أن تشق عصا المسلمين؟ هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه. وقتي أبو بكر بعد از خليفه شدن، بر بالاي منبر نشست و ميان مردم را نگاه كرد و علي را نديد، از مردم پرسيد كه او كجاست؟ تعدادي از انصار آمدند و علي را به مسجد آوردند و أبو بكر گفت: اي پسر عموي رسول الله (صلي الله عليه و سلم)! آيا ميخواهي وحدت مسلمانان را بر هم بزني و در ميان مسلمانان فتنه ايجاد كني؟ اين حديث بنا بر شرايط صحيح بخاري و صحيح مسلم صحيح است، ولي آن را نياوردهاند. المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 3، ص 76 ـ السنن الكبرى للبيهقي، ج 8، ص 143 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 613 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 3، ص 10 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج 5، ص 269 بايد ببينيم كه در روايات ديگر در رابطه با «تشق عصا المسلمين» چه آوردهاند؟ در روايت صحيح از إبن عباس در المعجم الكبير طبراني، جلد 11، صفحه 21، چاپ دار إحياء التراث العربي بيروت نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: من شق عصا المسلمين و المسلمون في إسلام دامج فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. هر كس وحدت مسلمانان را برهم زند، از مسلمان بودن خارج ميشود. الكامل لعبد الله بن عدي، ج 7، ص 220 ـ النهاية في غريب الحديث لإبن الأثير، ج 2، ص 132 ـ لسان العرب لإبن منظور، ج 2، ص 275 ـ الفايق في غريب الحديث لجار الله الزمخشري، ج 1، ص 380 يعني برهم زدن وحدت ميان مسلمانان، معادل با إرتداد است. معناي سخن أبو بكر نسبت به أمير المؤمنين (عليه السلام) اين است: آيا با اين فتنه انگيزيات، ميخواهي مرتدّ ميشوي؟ در روايتي كه إبن عبد البر در كتاب الإستيعاب في معرفة الأصحاب كه از كتابهاي معتبر أهل سنت است، جلد 3، صفحه 960 نقل ميكند، ميگويد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: إذا خرج عليكم خارج يشق عصا المسلمين و يفرق جمعهم فاقتلوه ما أستثنى أحدا. اگر كسي وحدت مسلمانان را بر هم زد و ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كرد، او را بكشيد و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم كسي را إستثناء نكرد. أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 3، ص 237 ـ الإصابة في تمييز الصحابة لإبن حجر العسقلاني، ج 4، ص 171 يعني هر كسي كه ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كرد، ولو اينكه پسر عموي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) باشد، بايد كشته شود. أبو بكر با اين جملهاش «أردت أن تشق عصا المسلمين؟» ميخواهد بگويد: آيا ميخواهي از اسلام خارج شوي؟ در اين صورت، جزاي تو غير از قتل نيست. أبو بكر با اين جمله، خون علي بن أبي طالب (عليه السلام) را هدر ميداند؛ اين عبارت كوچكي نيست! اين مطلب را بينندگان عزيز براي اولين بار از بنده ميشوند كه در جواب كتاب آقاي دكتر قِفاري گفتهام و اين تقريباً واضحترين تهديد به قتل أمير المؤمنين (عليه السلام) است. البته در كتابهاي ديگري هم آقايان اين مطالب را آوردهاند و آقاي إبن قتيبه دينوري در الإمامة و السياسة، جلد 1، صفحه 20 ميگويد: وقتي اينها آمدند علي را كشانكشان به مسجد آوردند، به او گفتند: بايع. با أبو بكر بيعت كن. أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: إن أنا لم أفعل فمه؟ اگر بيعت نكنم، چه ميشود؟ گفتند: إذا والله الذي لا إله إلا هو! نضرب عنقك. قسم به خدايي كه هيچ خدايي غير از او نيست! گردنت را ميزنيم. برادران عزيز! سروران گرامي! ببينيد!!! أمير المؤمنين (عليه السلام) كه خود عمر ميگويد: والله! لو لا سيف علي لما قام عمود الإسلام. به خدا قسم! اگر شمشير علي نبود، پرچم اسلام برافراشته نميشد. شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 12، ص 82 اينها ميخواستند گردنش را بزنند. سپس أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: إذا تقتلون عبد الله و أخا رسوله. در اين صورت، بنده خدا و برادر رسولش را ميكشيد. ولي عمر گفت: أما عبد الله فنعم و أما أخو رسوله فلا. بنده خدا را ميكشيم، ولي برادر رسولش را قبول نداريم. و أبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟ أبو بكر هم ساكت بود و حرفي نميزد. عمر به أبو بكر گفت: آيا دستور نميدهي گردنش را بزنيم؟ ببينيد! اين عبارتي است كه نه مجلسي (ره) آورده است و نه كليني (ره) و نه شيخ طوسي (ره)، بلكه آقاي إبن قتيبه دينوري آورده است كه يكي از علماء بزرگ أهل سنت است. جالب اين است كه أبو بكر گفت: لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه. مادامي كه همراه و ياوري به نام فاطمه در كنار علي هست، من او را به چيزي وادار نميكنم. بعضيها بر اين عقيده هستند كه دستور قتل حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در همينجا صادر شد. بينندگان عزيز دقت كنند! من هر وقت اين عبارت را ميبينم، تمام وجودم ميسوزد. مردمي كه از حضرت علي (عليه السلام)، جز شمشير و فتح و فتوحات بدر و أحد و خيبر و احزاب و حنين، چيز ديگري نديدهاند و حضرت علي (عليه السلام) كه تا به حال در جلوي چشم مردم، قطره اشكي نريخته است و احساس مظلوميت نكرده است، همين حضرت علي (عليه السلام) كه فاتح بدر و أحد و حنين بود: فلحق علي بقبر رسول الله صلى الله عليه و سلم يصيح و يبكي و ينادي: يا بن أم! إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني. كنار قبر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) رفت و فرياد زد و زار زار گريه كرد و گفت: اي پسر عمو! اينها تصميم گرفتهاند مرا بكشند. همان تعبيري را به كار برد كه حضرت هارون (عليه السلام) در برابر برادرش حضرت موسي (عليه السلام) فرمود. با توجه به اين قضايا، بينندگان عزيز توجه داشته باشند اين آقايي كه ميگويد چرا حضرت علي (عليه السلام) دفاع نكرد؟ بايد بگوييم كه مگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در برابر أبو جهل چه كار كرده است. تاريخ برگشته است و تكرار ميشود. يك روزي أبو جهل و أبو لهبها عباء بر گردن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مياندازند و او را ميكشانند و يك روز هم طناب بر گردن أمير المؤمنين (عليه السلام) انداختهاند و ميگويند اگر بيعت نكني، گردنت را ميزنيم. لذا ميبينيم كه أمير المؤمنين (عليه السلام) در خطبه شقشقيه صراحت دارد و ميفرمايد: و طفقت أرتأي بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر على طخية عمياء، يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه. و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم يا در اين محيط خفقانزا و تاريكى كه به وجود آوردند و پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مىدارد، صبر پيشه سازم. تذكرة الخواص لإبن الجوزي، ص 117 همچنين أمير المؤمنين (عليه السلام) در خطبه 26 نهج البلاغه با صراحت ميفرمايد كه چرا در برابر اينها قيام نكرده است و ميفرمايد: فنظرت فإذا ليس لي معين إلا أهل بيتي فضننت بهم عن الموت و أغضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على أخذ الكظم و على أمر من طعم العلقم. پس از وفات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و بىوفايى ياران، به اطراف خود نگاه كرده و ياورى جز اهل بيت خود نديدم و ترسيدم كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد. پس به مرگ آنان رضايت ندادم و چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فرو بستم و با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود، جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش را فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلختر از گياه حنظل شكيبايى نمودم. أمير المؤمنين (عليه السلام) با توجه به اين قضايا قيام مسلحانه نكرد. دلايل عدم قيام أمير المؤمنين (عليه السلام) 1. يكي از آن دلايل، نبودن نيرو بود. 2. از طرفي هم اسلام يك دين نو پا بود و چه بسا با كوچكترين ضربهاي از پا در ميآمد و آنچه كه براي أمير المؤمنين (عليه السلام) مهم بود، اصل اسلام بود، نه خلافت خويش. 3. مضافاً منافقيني كه ضربه خورده بودند در برابر مسلمانان، به عنوان يك خطر جدي مطرح بودند و منتظر فروپاشي اسلام بودند. 4. از طرفي هم قدرت بزرگ روم و ايران منتظر فرصتي بودند تا حمله كنند و اسلام را از بيخ و بن بردارند و كوچكترين اختلاف داخلي، همه چيز را بر هم ميزند. 5. هنوز ايمان در قلب و جان مسلمانان نفوذ نكرده بود و كوچكترين اختلافي كه در داخل ايجاد ميشد، با برادركشي و مسلمانكشي، خيليها از دين برميگشتند. چون همين أوس و خزرجي كه حدود 120 سال با هم ميجنگيدند، با آمدن اسلام، ميان آنها صلح برقرار شد و به مجرد رفتن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، دوباره آدمكشي و برادركشي صورت ميگرفت و به همان حال برميگشت و از اسلام فرار ميكردند و متنفر ميشدند و مرتدّ ميشدند. لذا آقا أمير المؤمنين (عليه السلام) در خيلي از مواقع ميفرمايد: و أيم الله! لو لا مخافة الفرقة و أن يعود الكفر و يبوء الدين لغيرنا فصبرنا على بعض الألم. قسم به خدا! اگر ترس اين نبود كه تفرقه ايجاد شود و دوباره كفر برگردد و اسلام از بين برود و مردم از دين برگردند، اين حكومت را تغيير ميداديم و نميگذاشتيم اينها حكومت كنند. پس بعضي از دردها را تحمل كرديم. الإستيعاب في معرفة الأصحاب لإبن عبد البر، ج 2، ص 497 ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 1، ص 307 ـ الجمل للشيخ المفيد، ص 233 پس كاملاً مشخص است كه اگر أمير المؤمنين (عليه السلام) نميجنگد، به اين دليل است كه نيرو ندارد. همانطور كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در 13 سالي كه در مكه بودند، نجنگيدند. همچنين به اين دليل بود كه اسلام از بين نرود و آدمكشي و برادركشي ميان مسلمانان رواج پيدا نكند و دوباره كفر بر نگردد. آنچه كه براي أمير المؤمنين (عليه السلام) مهم بود، حفظ كيان اسلام بود، نه خلافت خودش. * * * * * * * آقاي محسني سؤالي در مورد همين كليپي كه پخش كرديم دارم كه برخورد أبو بكر و عمر با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) چگونه بود؟ چون ايشان گفت: أبو بكر و عمر قويتر از أبو جهل نبودند در زمان خودشان. رسول الله با أبو جهل جنگيد، حضرت علي نميتوانست با أبو بكر و عمر بجنگد، اگر بنا بود كه خليفه باشد؟! استاد حسيني قزويني شما با اين سؤالتان ما را به ميدان مين ميبريد. بينندگان عزيز دقت كنند اين آقاياني كه به اين شكل حرف ميزنند، إن شاء ا... ما در جلسات آينده، تحليل خوبي خواهيم داشت نسبت به وقايعي كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اتفاق افتاد و آنها را پيوند ميدهيم به زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله). چون اينها ميگويند: اگر بر فرض پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) گفته بود حضرت علي (عليه السلام) خليفه است، مگر ميشد أبو بكر و عمر با آن جلالتي كه دارند، با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مخالفت كنند؟ اينها تسليم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند و زندگيشان را وقف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كرده بودند. مگر ميشود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بگويد حضرت علي (عليه السلام) خليفه است و عمر بگويد: خير، أبو بكر خليفه است. برادران عزيز! سروران گرامي! ما فقط تاريخ را ميخوانيم و بدون هيچگونه اظهار نظري، قضاوت را به شما بينندگان عزيز واگذار ميكنيم. قطعاً اين مطالب در شبكههاي وهابي خوانده نميشود و از آقايان أهل سنت هم قطعاً علماء و خطباء نماز جمعه هم صلاح نميبينند اين مطالب را مطرح كنند. ما اينها را مطرح ميكنيم و چيزي هم نميگوييم و فقط با يك طرح سؤال، اميدواريم هر كدام از بينندگان عزيز، از علماء أهل سنت، دانشجويان و طلاب و ائمه جمعه، حتي كارشناسان ماهوارهها آمادگي داشته باشند تا بيايند در اين شبكه و ما به آنها وقت بدهيم 10 تا 20 دقيقه نسبت به اين مطالب حرف بزنند و مردم حرفشان را بشنوند و اگر اين را هم صلاح نميدانند، زحمت بكشند با ايميل يا پيامك اين شبكه، نقد و تحليل و پيامشان را به ما برسانند و ما قول ميدهيم و متعهد ميشويم فرمايش شما را براي همه بينندگان شيعه، سني، وهابي، مسيحي و ديگر بينندگان عزيزمان بدون تصرف ميخوانيم و قضاوت و داوري را به خود مردم واگذار ميكنيم. نمونههايي از رفتار خليفه دوم با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) من چند نمونه از برخورد خليفه دوم را با شخص پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل ميكنم و هيچ حرفي نميزنم و فقط سؤال طرح ميكنم. نمونه اول: صلح حديبيه در صحيح بخاري، جلد 4، صفحه 70، حديث 3182 و در صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 175، حديث 4525 در رابطه با قضيه صلح حديبيه نقل ميكنند: پيامبر (صلي الله عليه و سلم) به مكه آمد و كفار مانع ورود پيامبر (صلي الله عليه و سلم) به مكه مكرمه شدند و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) يك صلحنامهاي نوشت و فرمود: الآن از احرام خارج شويد و تقصير كنيد و قربانيها را بكشيد و برگرديد. از اينكه صحابه در اينجا چه برخورد خشن و تندي با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) داشتند، بگذريم. خود جناب خليفه دوم نقل ميكند و ميگويد: من آمدم نزد پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و اعتراض كردم و گفتم: فعلى ما نعطى الدنية في ديننا؟ چرا اين پستي و ذلت را در اسلام ميپذيريد؟ يعني از اين صلح كه عامل بركت بود و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) صراحت دارد: إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ جز از وحي، من از چيز ديگري تبعيت نميكنم. سوره احقاف / آيه 9 ولي خليفه دوم ميآيد از اين كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به دنيه و پستي و رذل تعبير ميكند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم ميفرمايد: إبن الخطاب! إنى رسول الله و لن يضيعني الله أبدا. اين پسر خطاب! من رسول خدا هستم و خدا هيچوقت مرا ضايع نميكند. حرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كوچكترين أثري در آقاي عمر نميكند و: فرجع متغيطا، فلم يصبر حتى جاء أبا بكر، فقال يا أبا بكر: ألسنا على الحق و هم على الباطل؟ قال: يا إبن الخطاب! انه رسول الله صلى الله عليه و سلم و لن يضيعه الله أبدا. عمر در حالي كه از سخن پيامبر (صلي الله عليه و سلم)خشمناك بود، برگشت و صبر نداشت تا اينكه نزد أبو بكر آمد و همان حرفهايي را كه به پيامبر (صلي الله عليه و سلم) زده بود، به أبو بكر گفت و أبو بكر گفت: اي پسر خطاب! او رسول الله (صلي الله عليه و سلم) است و خداوند هيچوقت رسولش را ضايع نميكند. صحيح البخاري، ج 6، ص 45، ح 4844 خيلي عجيب است كه آقاي واقدي در المغازي، جلد 1، صفحه 144، باب غزوه حديبيه صراحت دارد از قول آقاي عمر بن خطاب و ميگويد: والله! لقد دخلني يومئذ من الشك حتى قلت في نفسي: لو كنا مائة رجل على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبدا. به خدا قسم! من امروز در حديبيه در نبوت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) شك كردم و با خودم فكر كردم: اگر صد نفر نيرو داشتم، بر خلاف دستور پيامبر (صلي الله عليه و سلم) عمل ميكردم. ببينيد! اين تعبير در كتابهاي أهل سنت مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است، نه در كتابهاي شيعي مانند بحار الأنوار و غيره. عبارتي را خود بزرگان أهل سنت آوردهاند كه خود عمر گفت: والله! ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ. به خدا قسم! از روزي كه مسلمان شدم، مانند امروز به نبوت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) شك نكرده بودم. سپس ميگويد: فعملت في ذلك اعمالا، يعني في نقض الصحيفة. من اعمال زيادي انجام دادم (و روزه گرفتم و نماز خواندم و بنده آزاد كردم) به خاطر اعتراض به پيامبر (صلي الله عليه و سلم) در حديبيه. صحيح إبن حبان، ج 11، ص 225 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 2، ص 371 ـ المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج 5، ص 339 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 57، ص 229 ـ الاحكام لإبن حزم، ج 4، ص 424 ـ جامع البيان لإبن جرير الطبري، ج 26، ص 129 ـ الدر المنثور لجلال الدين السيوطي، ج 6، ص 77 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج 20، ص 14 پس مشخص و واضح است كه خليفه دوم در برابر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) اينطور جسورانه حرف ميزند، ولي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با او مدارا ميكند. نمونه دوم: نماز خواندن بر جنازه عبد الله بن أبي در قضيه نماز بر جنازه عبد الله بن أبي، وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميآيد نماز بخواند، خليفه دوم تعبيري عجيب دارد و ميگويد: فلما أراد أن يصلي عليه، جذبه عمر رضي الله عنه فقال: أليس الله نهاك أن تصلي على المنافقين؟ وقتي عبد الله بن أبي از دنيا رفت، پيامبر (صلي الله عليه و سلم) آمد تا بر جنازه او نماز بخواند. ولي عمر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را گرفت و كنار كشيد و گفت: آيا خداوند تو را نهي نكرده است كه بر منافقين نماز نخواني؟ صحيح البخاري، ج 2، ص 76 اين خيلي جسارت بزرگي است! والله! حتي گفتن اين مطلب براي من سنگين است! ما نميدانيم كه آيا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) پيامبر است يا جناب عمر؟ يعني آقاي عمر، دستورات خداوند را بهتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميداند! اين عبارت صحيح بخاري است و عبارت بحار الأنوار و كافي نيست. در روايت ديگر هم آمده است: فأخذ عمر بن الخطاب بثوبه فقال: تصلى عليه و هو منافق و قد نهاك الله أن تستغفر لهم؟! عمر بن خطاب از لباس پيامبر (صلي الله عليه و سلم) گرفت و كشيد و گفت: آيا بر او نماز ميخواني، با اينكه او منافق است و خداوند تو را نهي كرده است از استغفار كردن براي آنها؟! صحيح البخاري، ج 5، ص 207، ح 4672 ـ صحيح مسلم، ج 7، ص 116 و ج 8، ص 120 يعني عمر بن خطاب احكام اسلام را به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) آموزش ميدهد! اگر واقعاً پيامبر اين است و كمتر از عمر ميفهمد، ما بايد ـ نستجير بالله ـ در پيامبري همچنين پيامبري شك كنيم. اين، آن پيامبري نيست كه در قرآن آمده و پيامبري كه خدا فرستاده، نيست كه فهمش از فهم جناب خليفه دوم كمتر باشد. جالب اين است كه خود عمر بعداً ميگويد: فعجبت بعد من جرأتي علي رسول الله (صلي الله عليه و سلم). من تعجب كردم كه آن روز چقدر جسورانه با رسول الله (صلي الله عليه و سلم) برخورد كردم. صحيح البخاري، ج 2، ص 100، ح 1366، كتاب الجنائز، باب 8، باب ما يكره من الصلاة علي المنافقين و ج 5، ص 206 خودش هم اعتراف ميكند. در خانه كس است، يك حرف بس است. مگر قرآن نميفرمايد: اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ پيروى كن آن چيزها را كه از پروردگارت به تو وحى شده. سوره انعام / آيه 106 خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم در آيه 50 سوره انعام ميفرمايد: إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ من دنبال نمىكنم مگر همان چيزى را كه به سويم وحى مىشود. من فقط 2 نمونه را گفتم و دهها نمونه از اين مسائل وجود دارد و خود آقايان أهل سنت در صحيحترين كتابهايشان آوردهاند كه خليفه دوم رفتارهاي بدي با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) داشتند. آن وقت اين آقايان ميگويند: أبو بكر و عمر قويتر از أبو جهل نبودند در زمان خودشان. رسول الله با أبو جهل جنگيد، حضرت علي نميتوانست با أبو بكر و عمر بجنگد، اگر بنا بود كه خليفه باشد؟! پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هم در برابر جسارتهاي اين آقا تحمل كرد. البته الآن فرصت نيست، وگرنه اگر بخواهيم همان جسارتهايي كه در خود صحيح بخاري، صحيح مسلم، صحيح إبن حبان، تاريخ الطبري و الكامل في التاريخ إبن أثير از خليفه دوم نسبت به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) نقل كردهاند را بياوريم، مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود. اين آقايان ميآيند كتابهايي را تأليف ميكنند به نام موافقات عمر بن الخطاب و در اختلافاتي كه ميان عمر و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بود، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مظلوم بود و ـ نستجير بالله ـ نميفهميد و جبرئيل آمد و گفت: «يا رسول الله! عمر بهتر از تو ميفهمد» و طبق نظر آقاي عمر، خداوند آيه فرستاد!!! ديگر چه چيزي از نبوت و رسالت ماند؟! يكدفعه بگوييد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) تابع آقاي عمر بن خطاب بوده است! آن وقت به ما ميگوييد كه شما ميگوييد ائمه (عليهم السلام) بالاتر از أنبياء (عليهم السلام) بودهاند! همين ديشب بود كه يكي از كارشناسان اين شبكه ميگفت: «شيعيان ميگويند ائمه (عليهم السلام) بالاتر از همه پيامبران (عليهم السلام) هستند». اين غلط است و دروغ است و إفتراء بر شيعه است. أمير المؤمنين (عليه السلام) ميفرمايد: أنا عبد من عبيد محمد (صلي الله عليه و آله). من بندهاي از بندگان محمد (صلي الله عليه و آله) هستم. الكافي للشيخ الكليني، ج 1، ص 90 و دهها روايت در اين مورد وجود دارد. اگر ما ميگوييم أفضل از أنبياء (عليهم السلام) هستند، بله، اين را ميگوييم و هيچ شكي هم نداريم. به دليل آيه مباهله و دهها روايتي كه در رابطه فضيلت آقا أمير المؤمنين (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام) آمده است. حدأكثر اين است كه ما اجتهاد ميكنيم و شما هم ميگوييد درب اجتهاد باز است و هر كسي اجتهاد كند، ولو اينكه برود حضرت علي (عليه السلام) را هم بكشد يا 30 هزار نفر را در جمل بكشد، چون اجتهاد كرده، ثواب هم ميبرد. چطور شد كه اگر آنها اجتهاد كنند، ثواب ميبرند، ولي اگر شيعيان اجتهاد كردند، كافر و مشرك و مرتدّ و مهدور الدم ميشوند؛ «باءك تجرّ و باءي لا تجرّ». اين آقايان به اين شكل با ما برخورد ميكنند و از آن طرف هم اين برنامهها و مسائل را دارند كه واقعاً من تأسف ميخورم. ما اينها را نقل كرديم و هيچ اظهار نظري هم نميكنيم و إن شاء ا... اميدواريم آقايان و علماء أهل سنت لطف كنند اگر از ما وقت ميخواهند، ما به آنها وقت ميدهيم تا به صورت حضوري بيايند در اينجا و همين بحثهاي امشب بنده را نقد كنند و ما افتخار هم ميكنيم و ما هم حرفمان را ميزنيم و اگر به صورت تلفني ميخواهند نظراتشان را بگويند، باز هم ما در خدمتشان هستيم و اگر هم ميخواهند نامه يا ايميل يا پيامك بفرستند، باز هم ما در خدمتشان هستيم. ولي اگر نيامدند، ما حرفي نميزنيم و قضاوت و داوري را بر عهده بينندگان عزيز واگذار ميكنيم. * * * * * * * آقاي محسني در جلسه گذشته سؤال كرديم كه در خلافت أبو بكر خليفه اول، هيچگونه إجماع در كار نبود. آيا درباره خلافت عمر خليفه دوم هم إجماعي صورت گرفت يا خير؟ استاد حسيني قزويني اگر در اين زمينه بخواهيم وارد شويم، بايد 10، 12 جلسه بحث كنيم. إجماع در بيعت با أبو بكر؟ در جلسه گذشته هم عرض كردم كه بزرگان أهل سنت مانند امام قرطبي (متوفاي 671 هجري) صراحت دارند بر اينكه در خلافت، إجماع شرط نيست. اگر يك نفر هم بيايد يك فردي را به عنوان خليفه معين كند، او خليفه ميشود و مردم بايد از او تبعيت كنند و ميگويد: و دليلنا أن عمر رضي الله عنه عقد البيعة لأبي بكر. دليل ما هم اين است كه عمر رضي الله عنه أبو بكر را به عنوان خليفه معين كرد. تفسير القرطبي، ج 1، ص 269 ـ المواقف للإيجي، ج 8، ص 351 ـ احكام السلطانية لأبو يعلي الحنبلي، ص 117 ـ الإرشاد للامام الحرمين ، ص 424 ـ شرح سنن الترمذي لإبن العربي المالكي، ج 3، ص 229 همچنين إبن بكار و يعقوبي آوردهاند: و كان عامة المهاجرين و جل الأنصار لا يشكون أن عليا هو صاحب الأمر بعد رسول الله (صلي الله عليه و آله). عموم مهاجرين و بسياري از انصار شبههاي نداشتند كه بعد از رسول الله (صلي الله عليه و آله) علي خليفه است. الأخبار الموفقيات، ص 580 ـ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 124 ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 6، ص 21 در خود صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 26 جناب عمر ميگويد: إن الأنصار خالفونا. همه انصار با ما مخالفت كردند. و خالف عنا علي و الزبير و من معهما. و علي و زبير و كساني كه با اينها بودند هم با ما مخالفت كردند. همچنين اينها ميگويند أمير المؤمنين (عليه السلام) تا 6 ماه با أبو بكر بيعت نكرد. صحيح البخاري، ج 5، ص 83 أمير المؤمنين (عليه السلام) و بني هاشم و زبير و خالد بن سعيد و سعد بن عُباده انصاري و ديگران جزء مخالفين بيعت آقاي أبو بكر بودند: و تخلف عن بيعته على و بنو هاشم و الزبير ابن العوام و خالد بن سعيد بن العاص و سعد بن عبادة الأنصاري. أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 3، ص 222 ـ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 124 غضب رجال من المهاجرين في بيعة أبي بكر. مرداني از مهاجرين در رابطه با بيعت أبو بكر غضبناك و ناراحت شدند. تاريخ الخميس للديار البكري، ج 2، ص 169 ـ الرياض النضرة، ج 1، ص 167 ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 2، ص 50 آقاي سعد بن عباده تا آخرين لحظه عمرش، نه با أبو بكر بيعت كرد و نه با عمر بيعت كرد و نه در نماز جمعه اينها شركت ميكرد و نه در مراسم حج اينها شركت ميكرد. تهذيب الكمال في أسماء الرجال للمزي، ج 10، ص 281 همچنين سلمان فارسي به اينها اعتراض كرد و مخالف اينها بود. أنساب الأشراف للبلاذري، ج 2، ص 274 أبوذر غفاري هم با اينها مخالف بود. السقيفة و فدك، ص 174 عباس بن عبد المطلب هم بر شيخين اعتراض كرد. السقيفة و فدك، ص 70 فضل بن عباس هم به اينها اعتراض كرد و قبول نداشت. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 124 عتبة بن أبو لهب هم مخالف اينها بود. الإصابة في تمييز الصحابة لإبن حجر العسقلاني، ج 3، ص 512 أم مسطح بن أثاثة مخالف اينها بود. شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 2، ص 50 اينها نشان ميدهد در خلافت آقاي أبو بكر، إجماعي در كار نبود و اينها نمونههايي بود كه ما با سند اشاره كرديم. إجماع بر مخالفت با خلافت عمر بن خطاب اما بخش دوم سؤال شما كه آيا خلافت عمر هم مبتني بر إجماع بود يا نه؟ بله، إجماعي صورت گرفت، ولي إجماع بر مخالفت با اين خلافت عمر. ما اين مطالب را از كتاب كافي و تهذيب الأحكام و بحار الأنوار نميآوريم، بلكه از معتبرترين كتابهاي أهل سنت با سند صحيح ميآوريم. روايت اول: آقاي إبن أبي شيبة نقل ميكند: حدثنا وكيع و ابن إدريس عن إسماعيل بن أبي خالد عن زبيد بن الحارث أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه، فقال الناس: تستخلف علينا فظا غليظا؟ و لو قد ولينا كان أفظ و أغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته و قد إستخلفت علينا عمر، قال أبو بكر: أبربي تخوفونني؟ أقول: أللهم أستخلفت عليهم خير خلقك. وكيع نقل ميكند از إبن ادريس از اسماعيل بن أبي خالد از زبيد بن حارث: وقتي زمان مرگ أبو بكر فرا رسيد، كسي را به دنبال عمر فرستاد تا او را به عنوان خليفه معرفي كند. تمام مردم مخالفت كردند و گفتند: آيا مردي بد اخلاق و تندخو را بر ما خليفه ميكني؟ ... فرداي قيامت كه نزد خدا رفتي، چه جوابي خواهي داد كه عمر را بر ما خليفه كردي؟ أبو بكر گفت: آيا مرا از پروردگارم ميترسانيد؟ به خدا ميگويم: خدايا! بهترين خَلقت را بر مردم خليفه كردم. المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج 8، ص 574 اگر اين روايت را كليني (ره) نقل كرده بود، آقايان وهابيها هفت آسمان را بر سر كليني (ره) ويران ميكردند. ولي اين روايت را آقاي إبن أبي شيبه استاد بخاري نقل كرده است. بررسي سندي روايت 1. وكيع بن جراح آقاي إبن حجر عسقلاني در تقريب التهذيب، جلد 2، صفحه 283 ميگويد: ثقة. 2. إسماعيل بن أبي خالد آقاي إبن حجر عسقلاني در تقريب التهذيب، جلد 1، صفحه 93 ميگويد: ثقة. 3. زبيد بن الحارث آقاي إبن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب، جلد 3، صفحه 268 ميگويد: ثقة ثقة. پس سند اين روايت از ديدگاه شما كاملاً صحيح است و توده مردم با خلافت عمر مخالفت كردند. روايت دوم: از اينها بالاتر، طلحه و حضرت علي (عليه السلام) اعتراض كردند بر أبو بكر كه اگر اين عمر بد اخلاق و تندخو را براي مردم خليفه ميكني، جواب خدا را چه خواهي داد؟ أبو بكر هم همان امام جواب قبلي را داد: أخبرنا الضحاك بن مخلد أبو عاصم النبيل قال أخبرنا عبيد الله بن أبي زياد عن يوسف بن ماهك عن عائشة قالت: لما حضرت أبا بكر الوفاة إستخلف عمر، فدخل عليه علي و طلحة فقالا: من إستخلفت؟ قال عمر: قالا: فماذا أنت قائل لربك؟ قال: أبالله تفرقاني؟ لأنا أعلم بالله و بعمر منكما، أقول: إستخلفت عليهم خير أهلك. الطبقات الكبرى لمحمد بن سعد، ج 3، ص 274 اين روايت هم صحيح است. بررسي سندي روايت 1. الضحاك بن مخلد أبو عاصم النبيل در تهذيب التهذيب إبن حجر العسقلاني، جلد 4، صفحه 397 آمده است كه آقاي إبن معين و ازدي او را توثيق كردهاند. 2. عبيد الله بن أبي زياد در تهذيب التهذيب إبن حجر العسقلاني، جلد 7، صفحه 14 آمده است كه آقاي عجلي و حاكم نيشابوري او را توثيق كردهاند. 3. يوسف بن ماهك در تهذيب التهذيب إبن حجر العسقلاني، جلد 11، صفحه 379 آمده است كه آقاي إبن معين و نسائي او را توثيق كردهاند. روايت سوم: در روايت ديگر آمده است: فدخل عليه المهاجرون و الأنصار حين بلغهم أنه إستخلف عمر، فقالوا: نراك إستخلفت علينا عمر و قد عرفته و علمت بواثقه فينا و أنت بين أظهرنا، فكيف إذا وليت عنا و أنت لاق الله عز وجل فسائلك، فما أنت قائل؟ فقال أبو بكر: لئن سألني الله لأقولن: إستخلفت عليهم خيرهم في نفسي. وقتي مهاجرين و انصار خبر خليفه شدن عمر توسط أبو بكر را شنيدند، آمدند نزد أبو بكر و اعتراض خود را اعلام كردند ... . الامامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 25 روايت چهارم: جالب اين است كه إبن تيميه حراني، مدافع سختكوش خلفاء، در منهاج السنة، جلد 6، صفحه 155 ميگويد: و قد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر و قالوا: ماذا تقول لربك و قد وليت علينا فظا غليظا؟ مردم در مورد خلافت عمر به أبو بكر اعتراض كردند كه چرا او را خليفه كرده است و گفتند: جواب خدا را چه خواهي داد كه يك آدم بد اخلاق و تندخو را بر ما مسلط كردهاي؟ همچنين در جلد 7، صفحه 561 همين تعبير را آورده است. پس در خلافت آقاي عمر، إجماع بر مخالفت بوده است. ولي اينكه إجماع باشد بر اينكه صحابه، خلافت عمر را تائيد كرده باشند يا او را انتخاب كرده باشند يا به وسيله شورا انتخاب شده است، خير، همچنين چيزي ما نديديم. * * * * * * * آقاي محسني آيا أبو بكر در مورد انتخاب عمر به عنوان خليفه، با صحابه مشورت كرد و همه به خلافت عمر رأي دادند يا نه؟ استاد حسيني قزويني بعضيها در ماهوارهها ميگويند: جناب أبو بكر قبلاً با صحابه مشورت كرده بود و چون همه صحابه رأي دادند بر خلافت عمر، أبو بكر هم او را به عنوان خليفه انتخاب كرد. آنچه كه ما گفتيم، إجماع بر خلاف اين بود و مردم، مهاحرين، انصار، حضرت علي (عليه السلام) و طلحه با خلافت عمر مخالفت كردند و اگر واقعاً اينها رأي موافق داده بودند، معنا نداشت كه بيايند اعتراض كنند و أبو بكر هم بايد ميگفت كه من قبلاً با شما مشورت كرده بودم، پس چرا اعتراض ميكنيد؟ بنده يك نرم افزاري از مدينه به قيمت 450 هزار تومان خريدهام و فقط اين يك عبارت را از آن استفاده كردهام و بينندگان براي اولين بار است كه اين را از بنده ميشنوند و اين عبارت را نه علامه اميني (ره) دارد و نه مير حامد حسين (ره) دارد و نه جناب ميلاني و عبارت هم اين است كه امام محمد بن مفلح مقدسي (متوفاي 766 هجري) نقل ميكند: آقاي أبو بكر كه ميخواست عمر را به عنوان خليفه معين كند، يكي از صحابه به نام معيقيب الدوسي را فرستاد تا از ميان مردم نظرخواهي كند كه نظرشان براي خلافت عمر چيست؟ و گفت: ما يقول الناس في استخلافي عمر؟ نظر مردم در مورد خلافت عمر چيست؟ معيقيب الدوسي رفت نظرسنجي كرد و آمد گفت: كرهه قوم و رضيه قوم آخرون. عدهاي با خلافت او مخالف هستند و عدهاي راضي هستند. أبو بكر گفت: الذين كرهوه أكثر أم الذين رضوه؟ كساني كه مخالف خلافت عمر هستند بيشتر هستند يا كساني كه راضي هستند؟ معيقيب الدوسي گفت: بل الذين كرهوه. كساني كه مخالف خلافت عمر هستند. الآداب الشرعية و المنح المرعية، ج 1، ص 71، با تحقيق شعيب ارنؤود، چاپ مؤسسة الرسالة بيروت ولي أبو بكر آمد عمر را براي خلافت معرفي كرد. تنها چيزي كه ما توانستيم انتخاب كنيم، اين است كه آقاي أبو بكر يكي از صحابه را فرستاد تا نظرخواهي كند و او هم آمد گفت كه اكثريت، مخالف خلافت عمر هستند. ولي آقاي أبو بكر براي رأي اكثريت هم ارزشي قائل نشد. * * * * * * * آقاي محسني وقتي أبو بكر در اينجا عمر را به عنوان خليفه منصوب كرد و وصيت كرد كه او خليفه شود، آقاي عمر در اينجا نگفت كه اين مرد هذيان ميگويد. ولي درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) اين كار را كرد و آن اتفاقات عجيب افتاد. استاد حسيني قزويني اين نكته ظريفي است. شما بينندگان عزيز در رابطه با نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) ميدانيد كه وقتي خواست نامهاي بنويسد تا أمت اسلامي براي هميشه از گمراهي بيمه شود، گفتند: قد غلبه الوجع. بيماري بر او غلبه كرده و هذيان ميگويد. صحيح البخاري، ج 1، ص 37 ولي همين قضيه براي أبو بكر اتفاق افتاد و در بستر بيماري بود و ميخواست وصيت بنويسد: عثمان داشت وصيتنامه أبو بكر را مينوشت: ثم أغمي على أبي بكر قبل أن يملي أحدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب، فأفاق أبو بكر، فقال لعثمان: كتبت أحدا؟ فقال: ظننتك لما بك و خشيت الفرقة، فكتبت عمر بن الخطاب، فقال: يرحمك الله أما كتبت نفسك لكنت لها أهلا. قبل از اينكه كسي را به عنوان خليفه بنويسد، أبو بكر از شدت بيماري و در همان حالت احتضار غش كرد. وقتي أبو بكر به هوش آمد، به عثمان گفت: آيا كسي را نوشتي كه بعد از من خليفه باشد؟ عثمان گفت: وقتي تو غش كردي، فكر كردم كه مردهاي و ترسيدم اگر بعد از تو خليفهاي نباشد، در ميان مردم اختلاف ايجاد شود و به همين دليل، از طرف تو، عمر بن خطاب را به عنوان خليفه نوشتم. أبو بكر گفت: خداوند تو را رحمت كند، اگر نام خودت را هم مينوشتي، شايستگي خلافت را داشتي. تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 44، ص 252 ـ تاريخ المدينة لإبن شبة النميري، ج 2، ص 667 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 678 ـ تاريخ الخميس للديار البكري، ج 1، ص 241 ـ تاريخ عمر بن الخطاب لعبد الكريم الخطيب، ص 75 ببينيد! چطور شد كه وقتي أبو بكر به هوش آمد، به عثمان نگفت اگر من بيهوش بودم، چرا عمر را به عنوان خليفه نوشتي؟ أبو بكر در بستر بيماري افتاده است و در همان حال احتضار است و ميخواهد وصيت بنويسد و خليفه را معين كند و به قدري حالش خراب است كه بيهوش ميشود و عثمان هم نام عمر را مينويسد و يك نفر هم نگفت: إن أبو بكر ليهجر. أبو بكر هذيان ميگويد. و آقاي عمر همين وصيتنامه را برداشت و به مسجد آورد و گفت: اي مردم! جناب آقاي أبو بكر خليفه معين كرده است و من به عنوان خليفه آقاي أبو بكر هستم. اينها كاملاً روشن است كه اين آقايان يك بام و دو هوا دارند. إن شاء ا... در مورد عثمان هم صحبت خواهيم كرد كه آيا واقعاً دموكراسي بود يا خير؟ چون همين ديشب بود كه در اين شبكه، اين آقا فرياد ميزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، حضرت علي (عليه السلام) و أبو بكر را به عنوان خليفه معين نكرد. بلكه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، مردم آمدند با دموكراسي كامل در جامعه، أبو بكر را و بعد از او عمر را و بعد از او عثمان را انتخاب كردند. * * * * * * * سؤالات بينندگان سؤال 1 : در شبكهاي كه شما مستحضر هستيد و در 2 سال گذشته تمام فتاواي قمهزني را تكراري پخش ميكردند و هم خود استاد حسيني قزويني با آنها صحبت كرده بودند و من هم با مسئول آن شبكه صحبت كردم و تذكر دادم، متأسفانه امروز ديدم كه فتاواي قمهزني را به صورت مكرر پخش ميكردند. اينكه قمهزني را بعضي از علماء اجازه دادهاند و بعضي تحريم كردهاند، كاري نداريم. ولي به دلايل مختلفي الآن صلاح نيست مطرح شود. لطفاً در اين مورد تذكري بفرماييد. جواب 1 : إن شاء ا... در رابطه با قمهزني، يا خود بنده يا يكي از دوستانمان به صورت مفصل تحقيق خواهيم داشت. بعضي از مراجع عظام تقليد صراحت دارند كه امروز قمهزني خلاف شرع و حرام است و موجب وهن شيعه است و حتي پيارسال يك خانمي از آمريكا به ما زنگ زد و گفت: پسر من شيعه بود و با چند نفر از وهابيت دوست بود و رفتند چند نمونه از فيلمهاي قمهزني را ديدند و كلاً از تشيع برگشت و وهابي شد. در اينكه اين قمهزني امروز وهن شيعه است، شك و شبههاي نيست. خيلي از مراجع عظام تقليد مانند حضرت آيت ا... العظمي بهجت (ره) و حضرت آيت ا... العظمي فاضل لنكراني (ره) و ديگر مراجع فتواي صريحي بر حرمت قمهزني دادهاند. بعضي از آقايان هم ميگويند جايز است و اشكالي ندارد. اگر كسي هم ميخواهد به فتواي مرجعش عمل كند، بحث ديگري است. ولي آنچه كه مهم است و بايد بينندگان عزيز توجه داشته باشند، اين است كه ما بارها گفتهايم اگر شما در هر كجاي دنيا زندگي ميكنيد، در آمريكا، در انگلستان، در پاكستان و در ايران، بايد قوانين آن كشور براي شما محترم باشد. بر فرض شما در پاكستان هستيد و در آن كشور هم قانون بود كه قمهزني خلاف شرع و قانون است، شما حق قمهزني نداريد و اين كار، نوعي مخالفت با قانون و خلاف شرع است. در ايران هم ميگويند قمهزني خلاف قانون است و اگر انجام شود، خلاف شرع ميشود. حدأقل شما از مرجع خودت سؤال كن و اگر به شما گفت برو در خيابانها و قمهزني كن، شما برو انجام بده و موجب آتش زدن چند ساختمان دولتي و اداري و چند ماشين شو، تا اين كارها هم روي ماهوارهها برود و خوراكي شود براي دشمنان اسلام. ولي اگر فتوا نداد، مقداري دقت كنيد كه اگر كسي مقلد مرجعي هست كه فتوا به جواز قمهزني داده است، او حق ندارد به مراجع ديگري كه فتوا به حرمت قمهزني دادهاند، جسارت كند. شما غلط ميكني كه به مرجع ديگر جسارت كني! امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد: الراد عليهم كالراد علينا و هو على حد الشرك بالله. كسي كه به مراجع عظام تقليد جسارت ميكند، گويا بر ما ائمه (عليهم السلام) جسارت كرده است و اين در حدّ شرك به خداوند است. الكافي للشيخ الكليني، ج 1، ص 67 همچنين كسي كه مرجع تقليدش فتوا به حرمت قمهزني داده است، چنين حقي ندارد به مرجعي كه فتوا به جواز قمهزني داده است، جسارت كند. او فقيه است و اجتهادش به اين رسيده است و نظرش براي خودش و مقلدينش محترم است. از نظر قانون هم قمهزني اشكال دارد و يكي از دلايلي كه ما از شبكه سلام جدا شديم، همين قضيه بود. با اينكه ما از آنها تشكر ميكنيم كه 4 سال آنتن را در اختيار ما قرار دادند و خدمات زيادي انجام دادند، ولي ما ديديم اين حدّ و مرزها رعايت نميشود. * * * * * * * سؤال 2 : 1. دشمني عايشه با أمير المؤمنين (عليه السلام) بر سر چه بود و از كجا شروع شد؟ چون عايشه مبتكر جريان سقيفه بود. 2. أبو بكر در آخرين لحظات عمرش ميگويد: اي كاش 3 كار انجام نميدادم. اين 3 كار چيست؟ جواب 2 : 1. ما در مقام اين نيستيم و به نظر من اينگونه سؤالات نشود بهتر است. ولي چون سؤال شده است، من ناگزير هستم جواب بدهم. در زمان خود نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) هم اين اختلافات وجود داشت. در كتاب مسند احمد بن حنبل كه خودش ميگويد: «تمام روايات من صحيح است» در جلد 4، صفحه 275، حديث 18444 نقل ميكند: النعمان بن بشير قال: إستأذن أبو بكر على رسول الله صلى الله عليه و سلم فسمع صوت عائشة عاليا و هي تقول: والله! لقد عرفت أن عليا أحب إليك من أبى و منى مرتين أو ثلاثا، فاستأذن أبو بكر فدخل فاهوى إليها فقال: يا بنت فلانة! ألا أسمعك ترفعين صوتك على رسول الله صلى الله عليه و سلم. نعمان بن بشير از أبو بكر نقل ميكند: من خواستم خانه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بروم و ديدم كه عايشه با صداي بلند با پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صحبت ميكند و ميگويد: قسم به خدا! من فهميدم كه علي از من و پدرم در نزد تو گراميتر است. أبو بكر وارد شد و با دخترش برخورد كرد و گفت: اي دختر فلانه! نشنوم كه اينگونه صدايت را بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بلند كردهاي. در خصائص أمير المؤمنين نسائي، صفحه 108 اينگونه آمده است: إستأذن أبو بكر على النبي صلى الله عليه و سلم فسمع صوت عائشة عاليا و هي تقول: لقد علمت أن عليا أحب إليك مني، فأهوى لها ليلطمها و قال لها: يا بنت فلانة! أراك ترفعين صوتك على رسول الله صلى الله عليه و سلم، فأمسكه رسول الله صلى الله عليه و سلم و خرج أبو بكر مغضبا. من خواستم خانه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بروم و ديدم كه عايشه با صداي بلند با پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صحبت ميكند و ميگويد: من فهميدم كه علي در نزد تو از من گراميتر است. أبو بكر وارد شد و با او برخورد كرد و خواست سيلي به صورت عايشه بزند و گفت: اي دختر فلانه! ميبينم كه صدايت را بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بلند كردهاي. پيامبر (صلي الله عليه و سلم) جلوي أبو بكر را گرفت و نگذاشت سيلي بر صورت عايشه بزند. أبو بكر در حالي كه عصباني بود، از خانه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) خارج شد. السنن الكبرى للنسائي، ج 5، ص 139 اين روايت هم از نظر سندي صحيح است و آقاي هيثمي همين روايت را در مجمع الزوائد و منبع الفوائد، جلد 9، صفحه 201 نقل ميكند و ميگويد روايت صحيح است. 2. أبو بكر ميگويد: إني لا آسى على شئ من الدنيا إلا على ثلاث فعلتهن وددت أنى تركتهن ... فوددت أنى لم أكشف بيت فاطمة عن شئ و إن كانوا قد غلقوه على الحرب و وددت إني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي و أنى كنت قتلته سريحا أو خليته نجيحا و وددت أنى يوم سقيفة بنى ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين عمر و أبا عبيدة فكان أحدهما أميرا و كنت وزيرا. من 3 كار را انجام دادم كه پشيمان هستم و اي كاش انجام نداده بودم: 1. اي كاش من حرمت خانه فاطمه را نگه ميداشتم و بيحرمتي نميكردم و دستور حمله به آن خانه را نميدادم. اگر چه آن خانه به عنوان يك پايگاه نظامي بود. 2. اي كاش دستور آتش زدن آقاي فجاءه سلمي را نميدادم و بايد او را اعدام ميكردم يا گردنش را ميزدم. 3. اي كاش در روز سقيفه بني ساعده كه آمدند سراغ من و مرا به عنوان خليفه معين كردند، اين خلافت را قبول نميكردم و به گردن عمر يا أبو عبيده جراح واگذار ميكردم و آنها خليفه ميشدند و من هم امير ميشدم. تاريخ الطبري، ج 2، ص 619 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 30، ص 419 ـ ميزان الاعتدال للذهبي، ج 3، ص 109 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 3، ص 118 ـ لسان الميزان لإبن حجر العسقلاني، ج 4، ص 189 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 631 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج 1، ص 62 ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 2، ص 47 ـ الإمامة و السياسة لإبن قتيبه دينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 24 * * * * * * * سؤال 3 : چند روز قبل من خدمت يكي از حجاج رفتم و متأسفانه برائت از مشركين را قطع كردند، چيزي را كه به نفع اسلام است. خودشان دارند يكهتازي ميكنند و كتابهايي به فارسي و براي عوام و به خصوص قشر جوان نوشتهاند در ردّ شيعه و شما هم در جريان هستيد. اين كمال بيانصافي يك ميزبان است كه بخواهد يكطرفه اين كارها را انجام دهد. آيا اين آل سعود اجازه ميدهند ما فقط با يك CD جواب بدهيم و آن را در مكه و مدينه پخش كنيم. اين آقايان أهل سنت در ايران، چرا به گوشه پيراهنشان برميخورد اگر يك فيلم در كشور شيعهاي كه دست و پاي رهبرانش را بايد بوسيد و دست و پاي امام (ره) و رهبر معظم را بايد بوسيد، پخش ميشود، عليه اين فيلم، هزاران سخنراني و خطبه ميكنند، ولي آيا خرده گرفتيد بر عربستان سعودي كه اينها ميهمان شما هستند، اين چه چرت و پرتهايي است كه تحويل اينها ميدهيد؟ همه حجاج هم گلايه داشتند از اين كار. شما به اين كتابها و يكهتازي اينها جواب بدهيد. يكي از حجاج ميگفت حتي در داروخانه هم به من كتاب دادند. جواب 3 : اين قضايا از قبل بوده و خواهد بود. اين آقايان نه تنها نميگذارند يك CD به آنجا وارد شود، بلكه وقتي بنده به جدّه رفتم، كتاب عروة الوثقي را كه يك كتاب فتوايي است، نه يك كتاب روايي و تفسيري، از دست من گرفتند و هنوز هم در انبار فرودگاه جدّه است و به ما ندادند. اينها وحشت دارند از اينكه يك صفحه مطلب مربوط به شيعه وارد عربستان سعودي شود. اين بهترين قضاوت است براي بينندگان عزيز. * * * * * * * سؤال 4 : وقتي حضرت علي (عليه السلام) را با آن وضع به مسجد برده شد و أبو بكر دست خودش را روي دست حضرت علي (عليه السلام) گذاشت، گفت من بيعت كردم. ولي بحث بر اين است كه سنيها ميگويند: اگر اين حرفي كه شما ميگوييد درست باشد، مانند اقراري است كه زير شكنجه از يك فرد گرفته باشد و هيچ سنديت و اعتباري ندارد. پس چه دليلي دارد كه اينها بخواهند اين كار را بكنند و خودشان را خراب بكنند و آخرش هم اينگونه بيعتي بگيرند كه اعتباري نداشته باشد. جواب 4 : اين را بزرگان أهل سنت نقل كردهاند كه آمدند دست حضرت علي (عليه السلام) را باز كنند تا با أبو بكر دست بدهد به عنوان بيعت. فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا، فمسح عليها أبو بكر و هي مضمومة. تمام كساني كه در مسجد بودند، خواستند دست علي را كه محكم مشت كرده بود باز كنند و در دست أبو بكر بگذارند، ولي نتوانستند و أبو بكر دست خود را بر روي دست علي كه بسته شده بود، كشيد. إثبات الوصية للمسعودي، ص 146 ـ الأسرار الفاطمية للشيخ محمد فاضل المسعودي، ص 122 ـ بيت الأحزان للشيخ عباس القمي، ص 118 ـ الهجوم على بيت فاطمة (ع) لعبد الزهراء مهدي، ص 136 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دکتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: حامد عليدوست -
تاريخ: 31 فروردين 90 - 19:36:27
سلام عليكم آقاي حسني مطلبتان خوب بود من از شما يك سوال دارم ان هم اينه كه چرا سنيها دست بسته نماز ميخوانند باتشكر عليدوست جواب نظر: با سلام دوست گرامي مي توانيد به آدرس ذيل مراجعه کنيد : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1252 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |