* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 17 تير 1390 | تعداد بازديد: 3333 | |
خلافت ـ خلافت عثمان و خلافت شورايي | ||
پخش صوت
دان لود | ||
بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: خلافت ـ خلافت عثمان و خلافت شورايي شبكه جهاني ولايت : 17 / 04 / 1390 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * توجه: غالب منابع ذكر شده، از نرم افزار مكتبة أهل البيت (عليهم السلام) ميباشد. آقاي محسني در جلسات قبل، بحث در مورد خلافت و ملاكهاي خلافت از ديدگاه أهل سنت بود و چند جلسه را پيرامون خلافت أبو بكر و عمر بحث كرديم و يك جلسه هم به خاطر رحلت حضرت أبو طالب (عليه السلام)، پيرامون ايشان بحث كرديم و در اين جلسه هم قصد داريم بحث خلافت را ادامه بدهيم و به بحث خلافت عثمان هم برسيم. ولي در اينجا بحث خلافت شورايي پيش ميآيد كه توسط عمر طراحي شد و ما هم از شما ميپرسيم و مورد نقد و بررسي قرار ميدهيم. آيا عمر بن خطاب كه طراح خلافت شورايي بود، خودش معتقد به شورا بود يا خير؟ استاد حسيني قزويني همانطور كه بينندگان عزيز ما در جريان هستند، كليپي در يكي از شبكههاي وهابي از بنده پخش شده بود كه بنده عرض كردم: خلافت أبو بكر و عمر و عثمان، هيچكدام متكي بر إجماع نيست، بلكه خلافت أبو بكر توسط عمر و أبو عبيده جراح منعقد شد و در خلافت عمر هم عده زيادي اعتراض و مخالفت كردند. كارشناس اين شبكه هم با عبارات درشت و ركيك بيان كرد كه اينها بيانصافي است. ما با مدارك از منابع أهل سنت، در خيلي از مواقع با بررسي سندي ثابت كرديم كه هيچ نصي بر خلافت أبو بكر وجود ندارد و بزرگان أهل سنت هم بر اين قضيه اعتراف دارند و خلافت أبو بكر هم إجماعي نبوده است و خود عمر و ديگران هم در صحيح بخاري اعتراف ميكنند كه تعداد زيادي از مهاجرين و انصار مخالفت كردند و أمير المؤمنين (عليه السلام) و بني هاشم هم تا 6 ماه با أبو بكر بيعت نكردند و بيعت أبو بكر هم متكي بر ايجاد رعب و وحشت و استفاده از زور صورت گرفت. مدارك متعددي هم آورديم كه در خلافت جناب عمر، انصار و مهاجرين اعتراض كردند و توده مردم اعتراض كردند و آقا أمير المؤمنين (عليه السلام) اعتراض كردند و طلحه و زبير هم اعتراض كردند و در پايان هم عبارتي را از إبن تيميه حراني كه شيخ الإسلام آقايان وهابيهاست آورديم بر اينكه در خلافت عمر كه توسط أبو بكر نصب شد، عده زيادي بر او اعتراض كردند و به أبو بكر گفت: فرداي قيامت پاسخ خدا را چه خواهي داد كه يك فرد تند و بد اخلاق و خشن را بر ما مسلط كردي؟! اين خلاصه مطالب ما بود كه در بحثهاي گذشته آورديم. امروز طبق وعدهاي كه به دوستان داده بوديم، در رابطه با خلافت عثمان بحث ميكنيم. آقايان أهل سنت خيلي عنايت دارند بر اينكه ثابت كنند خلافت عثمان شورايي و در نهايت دمكراسي بوده است. عمر بن خطاب معتقد به شورا نبود نكته اول: آقاي إبن عبد البر (متوفاي 463 هجري) ميگويد: عن عمر أنه قال: لو كان سالم حيا ما جعلتها شوري. عمر گفت: اگر آقاي سالم (مولي أبي حذيفه) زنده بود، من به هيچوجه خلافت را شورايي نميكردم. الإستيعاب في معرفة الأصحاب لإبن عبد البر، ج 2، ص 568 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 2، ص 246 ـ عمدة القاري شرح صحيح البخاري للعيني، ج 16، ص 245 ـ الأعلام لخير الدين الزركلي، ج 3، ص 73 ـ الوافي بالوفيات للصفدي، ج 15، ص 58 ـ البداية و النهاية لإبن كثير الدمشقي، ج 6، ص 370 ـ السيرة الحلبية للحلبي، ج 2، ص 186 اين نشان ميدهد كه آقاي عمر اصلاً معتقد به شورا نبود. آقاي عمر بن شبة النميري (متوفاي 262 هجري) ميگويد: قال عمر بن خطاب: لو ادركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته. عمر بن خطاب گفت: اگر أبو عبيدة بن جراح زنده بود، من او را ولي و خليفه قرار ميدادم. تاريخ المدينة المنورة لإبن شبة النميري، ج 3، ص 886 ـ المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 3، ص 268 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 13، ص 216 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج 3، ص 413 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 16، ص 241 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج 1، ص 372 ـ الإمامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 28 و لو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته. اگر معاذ بن جبل زنده بود، من او را ولي و خليفه قرار ميدادم. تاريخ المدينة المنورة لإبن شبة النميري، ج 3، ص 887 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج 3، ص 590 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 58، ص 403 ـ الإمامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 28 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 738 و لو أدركت خالد بن الوليد ثم وليته. اگر خالد بن وليد زنده بود، من او را ولي و خليفه قرار ميدادم. تاريخ المدينة المنورة لإبن شبة النميري، ج 3، ص 887 ـ الآحاد و المثاني للضحاك، ج 2، ص 26 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 16، ص 241 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج 1، ص 372 ـ الامامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 28 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 739 اين خالد بن وليد، همان است كه عمر بن خطاب قسم خورد به خاطر تجاوز به همسر مالك بن نويره سنگسارش ميكنم. در كتاب تخريج الأحاديث و الآثار آقاي زيلعي، جلد 2، صفحه 250 آمده است: لو كان أبو عبيدة حيا لأستخلفته و لو كان معاذ حيا لأستخلفته و لو كان سالم حيا لأستخلفته. اگر أبو عبيده بن جراح زنده بود، من او را خليفه قرار ميدادم و اگر معاذ بن جبل زنده بود، من او را خليفه قرار ميدادم و اگر سالم مولي أبو حذيفة زنده بود، من او را خليفه قرار ميدادم همچنين احمد بن حنبل نقل ميكند: قال عمر: لو أدركني أحد رجلين، ثم جعلت هذا الامر إليه لوثقت به سالم مولي أبي حذيفة و أبو عبيدة بن الجراح. عمر گفت: اگر اين دو نفر در قيد حيات بودند و من آنها را خليفه ميكردم، مورد وثوق من بودند: سالم مولي أبو حذيفة و أبو عبيدة بن جراح. مسند احمد للإمام احمد بن حنبل، ج 1، ص 20 ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد للهيثمي، ج 4، ص 220 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 732 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 44، ص 427 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج 3، ص 343 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج 1، ص 170 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 3، ص 56 ـ تأويل مختلف الحديث لإبن قتيبة، ص 115 ـ المحصول للرازي، ج 4، ص 322 نتيجه اينكه خود جناب عمر بن خطاب معتقد به شورا نبود. يعني: «اگر خالد بن وليد و معاذ بن جبل و سالم و أبو عبيدة بن جراح زنده بودند، خلافت را شورايي نميكردم. ولي چون اينها زنده نيستند، مجبور هستم خلافت را شورايي كنم». نكته دوم: ما از آقايان أهل سنت و كارشناسان شبكههاي وهابي سؤال ميكنيم: اين آقايان معتقدند كه خلافت در قريش است و خلفاء بايد از قريش انتخاب شوند. به ما بگويند كه از اين 4 نفر، كدامشان قريشي هستند؟ در مسند احمد آمده است: الأئمة من قريش. مسند احمد للإمام احمد بن حنبل، ج 3، ص 129 ـ المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 4 ص 76 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج 8، ص 143 ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد للهيثمي، ج 5، ص 192 ـ مسند أبي داود الطيالسي، ص 125 ـ المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج 11 ص 58 ـ المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج 7، ص 545 ـ كتاب السنة لعمرو بن أبي عاصم، ص 517 ـ السنن الكبري للنسائي، ج 3، ص 467 ـ مسند أبي يعلي، ج 6، ص 321 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج 1، ص 252 ـ الدر المنثور لجلال الدين السيوطي، ج 6، ص 399 در صحيح بخاري از عبد الله بن عمر نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: لا يزال هذا الأمر في قريش ما بقي منهم إثنان. مادامي كه از قريش دو نفر روي كره زمين باشند، خلافت براي آنهاست و غير از قريش، كسي نبايد خليفه شود. صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 4، ص 155، ح 3501، كتاب المناقب، باب مناقب قريش ـ صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 6، ص 3، ح 4597، كتاب الإمارة، باب الناس تبع لقريش و الخلافة في قريش جالب اين است كه صحيح بخاري از معاويه نقل ميكند و ميگويد كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) شنيدم: إن هذا الأمر من قريش لا يعاديهم أحد إلا كبه الله علي وجهه. خلافت از آنِ قريش است و اگر كسي خلافت قريش را دوست نداشته باشد، خداوند او را با سر وارد آتش جهنم ميكند. صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 4، ص 155، ح 3500، كتاب المناقب، باب مناقب قريش اين آقايان به ما جواب بدهند كه از اين 4 نفري كه جناب عمر ميگويد اگر اينها در قيد حيات بودند، من آنها را خليفه ميكردم، كدامشان از قريش بودند؟ آيا اينها با اين حديث همخواني دارند يا ندارند؟ نتيجه اينكه براي بينندگان عزيز ما ثابت شد كه خليفه دوم به هيچوجه معتقد به خلافت شورايي نبوده است و از باب ضرورت و نبودن چاره، خلافت را شورايي كرده است. * * * * * * * آقاي محسني اعضاي شورا چه كساني بودند؟ چرا عمر بن خطاب از ميان اين همه صحابه، اين 6 نفر را براي خلافت كانديد كرد؟ استاد حسيني قزويني اعضاي اين شورا 6 نفر بودند: أمير المؤمنين (عليه السلام)، طلحه، زبير، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن أبي وقاص و عثمان. علت اينكه چرا جناب عمر اينها را كانديداي خلافت كرد؟ مسلم نقل ميكند از معدان بن أبي طلحه و ميگويد: إن عمر بن الخطاب خطب يوم الجمعة ... فإن عجل بي أمر فالخلافة شوري بين هؤلاء الستة الذين توفي رسول الله صلي الله عليه و سلم و هو عنهم راض. در يك روز جمعهاي عمر بن خطاب خطبه خواند و گفت: ... اگر براي من اتفاقي بيفتد، خلافت بايد از ميان اين شوراي 6 نفره انتخاب شود و روزي كه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت، از اين 6 نفر راضي بود. صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 2، ص 81، ح 1145، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب نهي من أكل ثوما أو بصلا أو كراثا أو نحوها عن حضور المسجد در صحيح بخاري هم اينگونه نقل شده است كه عمر گفت: إني لا أعلم أحدا أحق بهذا الامر من هؤلاء النفر الذين توفي رسول الله صلي الله عليه و سلم و هو عنهم راض، فمن استخلفوا بعدي فهو الخليفة، فاسمعوا له و أطيعوا، فسمي عثمان و عليا و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبي وقاص. من سراغ ندارم كسي را كه شايسته أمر خلافت باشد غير از اين افرادي كه وقتي رسول الله (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت، از اينها راضي بود و هر كدام از اينها خليفه شود، خليفه است و بايد از او حرفشنوي داشته باشيد و اطاعت كنيد. سپس نام برد: عثمان و علي و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبي وقاص. صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 2، ص 108، ح 1392، كتاب الجنائز، باب 95، باب موت الفجأة البغتة پس كاملاً واضح و روشن است كه علت كانديد شدن اينها براي خلافت، اين بود كه عمر بن خطاب ميگويد رسول الله (صلي الله عليه و آله) از اينها راضي بود. شايد اين سؤال براي شما مطرح شود كه آيا رسول الله (صلي الله عليه و آله) از ديگر صحابه راضي نبود و فقط از اين 6 نفر صحابه راضي بود؟! پس قضيه اين مهاجرين و انصار چه ميشود؟ آيا رسول الله (صلي الله عليه و آله) از آنها راضي نبود؟ * * * * * * * آقاي محسني آيا طرح خلافت شورايي عمر، واقعاً مظهر دموكراسي بود يا ديكتاتوري؟ استاد حسيني قزويني حدود 7 سال قبل شما به من زنگ زديد كه يكي از دانشجويان يكي از دانشگاههاي بين المللي كه در قم هستند، سؤالاتي دارند و به منزل شما بيايد و سؤالات خود را بپرسد. ايشان آمد و حدود 2 ساعت با ايشان بحث داشتم و خيلي هم مؤدب بود و متمايل به وهابيت بود. من از ايشان سؤال كردم: شما در مذهب أهل سنت چه ويژگيهايي يافتيد كه آن را در مذهب شيعه نيافتيد؟ اولين بحث ايشان اين بود: من در انتخاب خلافت از ديدگاه أهل سنت، يك دموكراسي تمام عيار ديدم، ولي در مذهب شيعه آن را نديدم و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) حضرت علي (عليه السلام) را معين كرد و حضرت علي (عليه السلام) هم امام حسن (عليه السلام) را و او امام حسين (عليه السلام) را و به همين شكل ادامه يافت. گفت: واقعاً خلافت خلفاء بر اساس دموكراسي بود؟ گفت: بله. من به ايشان حرفي را گفتم كه بسيار منقلب شد و گفت: تا به حال كسي مرا اينگونه در بنبست قرار نداده بود. من اين روايت را براي ايشان خواندم كه جناب عمر بن شبة النميري (متوفاي 262 هجري) ـ كه معاصر با محمد بن سعد (متوفاي 230 هجري) صاحب الطبقات الكبري است و مقدم بر خيلي از مورخين أهل سنت مانند طبري است ـ ميگويد: قال عمر بن الخطاب للمقداد بن الأسود: إذا وضعتموني في حفرتي فاجمع هؤلاء الرهط في بيت حتي يختاروا رجلا منهم و قال لصهيب: صل بالناس ثلاثة أيام و أدخل عليا و عثمان و الزبير و سعدا و عبد الرحمن بن عوف و طلحة ـ إن قدم ـ و أحضر عبد الله بن عمر ـ و لا شئ له من الامر ـ و قم علي رؤوسهم، فإن اجتمع خمسة و رضوا رجلا و أبي واحد فاشدخ رأسه ـ أو اضرب رأسه ـ بالسيف و إن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم و أبي اثنان فاضرب رؤوسهما، فإن رضي ثلاثة رجلا منهم و ثلاثة رجلا منهم، فحكموا عبد الله بن عمر، فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلا منهم، فإن لم يرضوا بحكم عبد الله بن عمر، فكونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف و اقتلوا الباقين إن رغبوا عما اجتمع عليه الناس. عمر بن خطاب به مقداد بن أسود گفت: وقتي مرا داخل قبر گذاشتيد، اين 6 نفر را در يك خانهاي جمع كنيد تا اينها يك نفر را از ميان خودشان براي خلافت انتخاب كنند. به صُهيب هم گفت: تو 3 روز براي مردم نماز بخوان و علي و عثمان و زبير و سعد بن أبي وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه ( اگر بود) را جمع كنيد و عبد الله بن عمر (پسر مرا) هم حاضر شود (و او حق رأي ندارد) و با شمشير، بالاي سر اين 6 نفر بايست. اگر 5 نفر اتفاق نظر داشتند و يك نفر را براي خلافت انتخاب كردند و نفر ششم آن را قبول نكرد، سر او را با شمشير بشكافت (يا سرش را با شمشير بزن). اگر 4 نفر اتفاق نظر داشتند و 2 نفر مخالفت كردند، سر آن 2 نفر را بزن و اگر 3 نفر روي يك نفر اتفاق نظر داشتند و 3 نفر ديگر روي يك نفر ديگر اتفاق نظر داشتند، عبد الله بن عمر حَكَم است و نظر هر كدام را قبول داشت، حُكْم همان است. اگر آن 3 نفر ديگر با نظر عبد الله بن عمر مخالفت كردند، نظر آن گروهي مورد قبول است كه عبد الرحمن بن عوف در آن گروه است و اگر بقيه مخالفت كردند، آنها را بكشيد. تاريخ المدينة لإبن شبة النميري، ج 3، ص 924 ـ تاريخ الطبري، ج 3، ص 294 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج 3، ص 67 ـ تاريخ إبن خلدون، ج 2، ق 1، ص 125 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج 3، ص 340 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 42، ص 427 ـ أنساب الأشراف للبلاذري، ج 6، ص 120 عزيزان بيننده اين روايت را ديدند و شنيدند و ما آدرس را هم ذكر كرديم. بارها هم گفتهايم كه هر كس يكي از اين آدرسهايي را كه ما ميدهيدم پيدا نكرد و ثابت كرد كه ما اشتباه گفتهايم، براي هر يك مورد، 100 هزار تومان جايزه ميدهيم. چون غالب اين آدرسها را تا زمانيكه شخصاً با چشم خودم نبينم، إعلام نميكنم. البته يكي از اين كارشناسان شبكههاي وهابي ميگفت: بعضيها هستند كه تند تند مثل بلبل آدرس ميدهند و مردم هم حوصله ندارند بروند نگاه كنند و معلوم نيست كه درست است يا نادرست است. ما تحدّي ميكنيم. اگر واقعاً مردانگي و شجاعت داريد، شما هم بياييد آدرس بدهيد و يك كتابي را بياوريد و در آنجا باز كنيد! اين آقايان يك ساعت مطالعه ميكنند و 50 ساعت حرف ميزنند. ولي بنده بارها گفتهام كه چه بسا براي يك ساعت يا يك ساعت و نيم برنامه، گاهي 30 تا 40 ساعت مطالعه ميكنم. با اينكه حدود 28 سال است كه در اين زمينه كار ميكنم و تخصص دارم، ولي باز هم مطالعه ميكنم و آدرسها را چك ميكنم تا اشتباه نشود. اين آقا كه ميگويد «هيچكس مراجعه نميكند به آدرسها»، بارها شده است كه دوستان مراجعه كردهاند و حتي چندي پيش ايميل زده بودند كه «يكي از آدرسهايي كه از صحيح بخاري داده بوديد را پيدا نكرديم» و من هم عين همان حديث را با جلد و صفحه برايش فرستادم و گفتم كه اين كتاب هم مثلاً در سايت سني آنلاين وجود دارد. در يك مورد هم من گفته بودم كه مثلاً تاريخ مدينة دمشق، جلد 72، صفحه 200 ، ولي ايشان گفت «در جلد 27 بوده است» و من هم گفتم كه چون غالب برنامههاي ما با نرم افزار زرنگار بوده، در هنگامي كه به آفيس تبديل شده، بعضي از شمارهها جابهجا شده است. شايد عدد 27 تبديل به 72 شده باشد، يا 23 تبديل به 32 شده باشد، عادي و طبيعي است و در اين چند ماه، يك مورد را پيدا كردهاند كه اين اشتباه صورت گرفته است. ولي بينندگان ما مانند شما نيستند كه بيخيال باشند و الآن هم خيلي از عزيزان، حتي در خود دانشگاه تهران و دانشگاههاي ديگر تدريس دارند و بحثهايي را كه بنده دارم را يادداشت ميكنند و در چند جلسه تدريس ميكنند. حتي وقتي من در مشهد بودم، چند نفر از آقايان كه از لندن آمده بودند، گفتند كه «ما در آنجا تدريس داريم و بحثهاي شما را از سايت يا خود شبكه دريافت ميكنيم و اينها را پياده ميكنيم و در چند جلسه تدريس ميكنيم». الحمد لله بحثهايي را كه ما داريم، مستند و مستدل است. البته بنده ادعاي عصمت ندارم و معصوم هم نيستم و چه بسا در جايي هم اشتباه شده باشد. ولي با تمام توان تلاش ميكنيم كه دقيق، مستند، مستدل حرف بزنيم. در اين روايتي كه خوانديم در مورد خلافت شورايي، نهايت دموكراسي و آزادي لحاظ شده است!!! آيا جناب عمر بن خطاب كه اينگونه مطرح ميكند، دموكراسي را به إجراء گذاشته است؟! اگر اينگونه است، «علي الإسلام السلام» * * * * * * * آقاي محسني يكي از شبهاتي كه مطرح ميشود، ميگويند: الآن در حكومت اسلامي ايران، بحث خبرگان رهبري و شورا است و عمر هم آمد از همين شوراي خبرگان استفاده كرد و يك نفر را به عنوان خليفه مطرح كرد. آيا طرح شوراي عمر همانند خبرگان رهبري است يا خير؟ استاد حسيني قزويني يكي از آقايان اساتيد أهل سنت كتابي نوشته به نام خلافت و انتخاب از ديدگاه أهل سنت و روي آن نوشته عبد الرحمن سليمي. البته اين آقا اينقدر جرأت نداشت اسم خودش را بنويسد و اين كتاب را به نام برادرش چاپ كرد. ما هم چند سال پيش كه در دانشگاه فردوسي مشهد جلساتي داشتيم، رسماً إعلام كرديم كه حاضريم با اين بزرگوار در حضور دانشجويان و اساتيد مناظره كنيم. خيلي از دوستان و حتي دانشجويان أهل سنت با ايشان تماس گرفتند و ايشان گفت «من أهل مناظره نيستم». من هم گفتم كه عدم حضور ايشان در مناظره، إعلام شكست ايشان است و حتي فرصت هم داديم كه اگر نيامد، ما به اين شكل تلقي كنيم. نقد كتاب انتخاب و خلافت از ديدگاه أهل سنت عبد الرحمن سليمي ايشان در اوائل اين كتاب، صفحه 5 ميگويد: اين 6 نفري كه جناب عمر در 1400 سال قبل انتخاب كرد، جمهوري اسلامي تازه به اين نتيجه رسيده است كه بايد خبرگان رهبري تشكيل بدهند و از ميان آنها، رهبر انتخاب شود. من در اينجا چند نكته را عرض ميكنم: نكته اول: خبرگان رهبري بايد توسط ملت انتخاب شود، ولي اين شوراي 6 نفره توسط عمر بن خطاب انتخاب شد و براي آراء ملت هيچ ارزشي قائل نشد. نكته دوم: چرا از ميان اين 6 نفر، هيچيك از چهرههاي انصار، با آنهمه تلاشي كه براي اعتلاي اسلام و ياري پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) داشتند، به چشم نميخورد؟ با اينكه اينها ميگفتند: منا امير و منكم وزير. خلافت از آن ما و وزارت از آن شما. ولي به هيچوجه در اينجا، كسي از انصار ديده نميشود. نكته سوم: هدف از تشكيل خبرگان رهبري، حاكميت دموكراسي است كه هر يك از مخالفين و موافقين، آزادانه نظر خود را إرائه دهند و سپس رأيگيري شود و هر كس بالاترين رأي را كسب كرد، او انتخاب ميشود. ولي در شوراي 6 نفره، عمر دستور كشتن مخالف يا مخالفان را صادر كرد. اين چه دموكراسي است كه اگر كسي رأي مخالف داد، بايد كشته شود؟! اين چه نوع دموكراسي و آزادي است؟! اين 6 نفر چه گناهي كرده بودند كه بايد بيايند و رأي بدهند و اگر رأي مخالف دادند، بايد كشته شوند؟! نام اين را دموكراسي نميگذارند. نكته چهارم: چگونه عمر دستور قتل كساني را داد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از آنها راضي بود و شايستگي خلافت داشتند. در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است علت اينكه جناب عمر اينها را براي خلافت كانديد ميكند، اين بود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از اينها راضي است. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از ايشان راضي هستند، اگر رأي مخالف بدهند، آيا بايد كشته شوند؟! شما كه بحث «عدالت صحابه» را مطرح ميكنيد و ميگوييد خداوند نسبت به كساني كه در جنگ بدر بودند ميفرمايد «إعملوا ما شئتم : هر كاري ميخواهيد بكنيد» و خداوند هيچ گناهي از آنها را ثبت نميكند و تمام گناهانشان بخشيده ميشود، آيا يك زنا و دزدي و شرابخوري گناهش بالاتر است يا اينكه بيايد رأي مخالف بدهد؟ اگر يكي از اين 6 نفر بگويد كه مثلاً آقاي عثمان مورد تائيد نيست، چرا عبد الرحمن بن عوف به حضرت علي (عليه السلام) ميگويد كه مراقب باش گردنت بر باد نرود؟! نكته پنجم: مگر خود جناب عمر نگفته بود كه فرزندش عبد الله، حتي شايستگي طلاق دادن همسر خود را هم ندارد؟ پس چطور شد كه نظر او را فصل الخطاب يك أمر حساس جامعه اسلامي قرار داده است؟! آقاي محمد بن سعد نقل ميكند كه عمر گفت: من أستخلف؟ لو كان أبو عبيدة بن الجراح، فقال له رجل: يا أمير المؤمنين! فأين أنت من عبد الله بن عمر؟ فقال: قاتلك الله! والله! ما أردت الله بهذا، أستخلف رجلا ليس يحسن يطلق إمرأته؟! من چه كسي را خليفه كنم؟ اگر أبو عبيدة بن جراح بود، او را خليفه ميكردم. مردي به او گفت: اي امير المومنين! چرا پسرت عبد الله را خليفه نميكني؟ عمر گفت: خداوند تو را بكشد! اين چه حرفي است كه ميزني؟! به خدا قسم! خداوند را با اين سخنت در نظر نگرفتهاي. آيا مردي را خليفه كنم كه نميتواند همسرش را طلاق بدهد؟! الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج 3، ص 343 ـ تاريخ الخلفاء للسيوطي، ج 1، ص 125 ـ الصواعق المحرقة لإبن حجر الهيثمي، ج 1، ص 304، نشر مؤسسة الرسالة بيروت ـ تاريخ الطبري، ج 3، ص 292 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج 3، ص 65 ـ تاريخ المدينة المنورة لإبن شبة النميري، ج 3، ص 923 ـ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 160 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 12، ص 681 ـ فتح الباري في شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج 7، ص 54 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 1، ص 190 آقاي عمر كه رسماً إعلام كرده «پسر من شايستگي طلاق دادن زنش را ندارد»، پس چرا گفته است كه اگر 3 نفر يك نظر داشتند و 3 نفر ديگر نظر ديگري داشتند، نظر عبد الله بن عمر با هر كدام بود، نظر آن طرف قبول است؟! اينها، نكاتي بود كه به ذهن ما رسيد و إن شاء الله اميدواريم اين شبكهها، به جاي اينكه كسي را به عنوان متهم معرفي كنند و موارد اتهامي را رديف كنند، بيايند به اين سؤالات جواب بدهند كه آيا دعوت كنندگان به آتش جهنم ما هستيم يا ... ؟ * * * * * * * آقاي محسني نظر عمر بن خطاب نسبت به چهره واقعي اعضاي شورا چه بود؟ استاد حسيني قزويني سؤال زيبايي است! جناب عمر بن خطاب اصلاً معتقد به شورا نبود و از طرفي هم گفت كه «پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از همه اينها راضي است» و از طرفي هم گفت كه «هر كس مخالفت كرد، گردنش را بزنيد» و از طرف ديگر در منابع أهل سنت ميبينيم كه عمر بن خطاب نسبت به اعضاي شورا عباراتي را به كار برده كه اگر اين عبارات را علماء شيعه در كتابهاي شيعه ميآوردند، آن عالم شيعي را در ماهواره وهابيت در أسفل السافلين قرار ميدادند. آقاي شهاب الدين زهري نقل ميكند: عمر بن خطاب به أهل شورا كه نشسته بودند، نگاه كرد و گفت: همه شما طمع در خلافت داريد؟ گفتند: بله، چرا خليفه نشويم؟ و ما الذي يبعدنا منها؟! وليتها أنت فقمت بها و لسنا دونك في قريش و لا في السابقة و لا في القرابة. چه چيزي ما را از خلافت دور ميكند؟ ما از تو چه چيزي را كم داريم؟ آيا سوابق اسلامي ما كمتر از تو است؟ آيا قرابت ما نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و سلم) كمتر از تو است؟ جواب اين شورا، در حقيقت طعنهاي بود به عمر بن خطاب. چون كساني كه در سقيفه حاكم شدند، به اين استدلال كردند كه به رسول الله (صلي الله عليه و آله) قرابت بيشتري دارند و خود را شايسته خلافت دانستند و انصار را بايكوت كردند و بر سر آنها كلاه گذاشتند و بعد هم متوسل به زور شدند. زبير در اينجا طعنه ميزند به عمر و به سقيفه اعتراض ميكند كه نه سوابق اسلامي ما كمتر از تو است و نه قرابت ما به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كمتر از تو است. أفلا أخبركم عن أنفسكم! قال: قل، فإنا لو استعفيناك لم تعفنا. فقال: أما أنت يا زبير، فوعق لقس، مؤمن الرضا، كافر الغضب، يوما إنسان و يوما شيطان و لعلها لو أفضت إليك ظلت يومك تلاطم بالبطحاء علي مد من شعير! أفرأيت إن أفضت إليك، فليت شعري، من يكون للناس يوم تكون شيطانا و من يكون يوم تغضب؟! و ما كان الله ليجمع لك أمر هذه الأمة و أنت علي هذه الصفة. عمر گفت: آيا شما را از خودتان و اعمالتان آگاه كنم؟ گفتند: بگو، اگر ما هم نخواهيم، تو چهره ما را معرفي خواهي كرد. عمر گفت: اما تو اي زبير، تو يك آدم جاهل و خبيثي هستي و روزي كه حالت خوب است، مؤمن هستي و روزي كه در غضب هستي، كافر هستي. روزي انسان هستي و روزي شيطان هستي و اگر خلافت به تو برسد، به خاطر مقداري گندم، تمام حجاز را زير و رو ميكني. اگر خلافت به تو برسد، روزي كه تو شيطان باشي و غضبناك باشي، چه كسي ميخواهد خليفه مردم باشد؟! اينطور نيست كه روزي مؤمن و خوب باشي و روزي كافر و شيطان باشي و خداوند أمر اين أمت را به تو واگذارد. ثم أقبل علي طلحة فقال له: أقول أم أسكت؟ قال: قل، فإنك لا تقول من الخير شيئا، قال: أما إني أعرفك منذ أصيبت إصبعك يوم أحد وائيا بالذي حدث لك و لقد مات رسول الله صلي الله عليه و آله ساخطا عليك بالكلمة التي قلتها يوم أنزلت آية الحجاب. ثم قال: أفأقول أم أسكت؟ قال: بالله أسكت. سپس رو كرد به طلحه و گفت: بگويم يا ساكت باشم؟ طلحه گفت: بگو، من ميدانم كه هيچ خيري نسبت به من از دهان تو خارج نميشود. عمر گفت: روزي كه انگشت تو در جنگ أحد از بين رفت، دچار تكبر شدي و رسول الله (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت در حاليكه از دست تو غضبناك بود به خاطر حرفي كه تو درباره حجاب گفتي وقتي آيه حجاب نازل شد (چون وقتي آيه حجاب آمد، طلحه گفت: رسول الله (صلي الله عليه و سلم) با دختران ما ازدواج ميكند و اگر از دنيا برود، من با عايشه ازدواج ميكنم و اين موجب ايذاء رسول الله (صلي الله عليه و سلم) شد). سپس عمر گفت: باز هم بگويم يا ساكت باشم؟ طلحه گفت: تو را به خدا قسم! ساكت باش و ديگر چيزي نگو. ثم أقبل علي سعد بن أبي وقاص فقال: إنما أنت صاحب مقنب من هذه المقانب، تقاتل به و صاحب قنص و قوس و أسهم و ما زهرة و الخلافة و أمور الناس! سپس رو كرد به سعد بن أبي وقاص و گفت: كار تو قتل و كشتار است و أهل صيادي و تيراندازي هستي. قبيله بني زهره كجا و خلافت و امور مردم كجا؟! ثم أقبل علي عبد الرحمن بن عوف فقال: و أما أنت يا عبد الرحمن، فلو وزن نصف إيمان المسلمين بإيمانك لرجح إيمانك به و لكن ليس يصلح هذا الامر لمن فيه ضعف كضعفك و ما زهرة و هذا الامر! سپس رو كرد به عبد الرحمن بن عوف و گفت: اگر ايمان همه مسلمين در يك كفه ترازو باشد و ايمان تو در كفه ديگر باشد، ايمان تو سنگينتر است، ولي تو ضعيف هستي و أمر خلافت براي كسي كه مانند تو ضعيف است، شايسته نيست و قبيله بني زهره كجا و خلافت و امور مردم كجا؟! ثم أقبل علي علي عليه السلام، فقال: لله أنت لولا دعابة فيك! أما والله! لئن وليتهم لتحملنهم علي الحق الواضح و المحجة البيضاء. سپس رو كرد به علي و گفت: اگر تو آدم شوخ طبعي نبودي، هيچ عيبي در تو نبود. به خدا قسم! اگر تو خليفه شوي، مردم را به راه حق و آشكار و راه روشن هدايت ميكني. برخي ميگويند كه «اگر حضرت علي (عليه السلام) خليفه ميشد، چه ميشد؟ حال كه خليفه نشده، چه شده است؟». اگر خليفه ميشد، اين سخن جناب عمر به حقيقت ميپيوست. ثم أقبل علي عثمان، فقال: ... فحملت بني أمية و بني أبي معيط علي رقاب الناس و آثرتهم بالفئ، فسارت إليك عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوك علي فراشك ذبحا، والله! لئن فعلوا لتفعلن و لئن فعلت ليفعلن، فقال: فإذا كان ذلك فاذكر قولي، فإنه كائن. سپس رو كرد به عثمان و گفت: اگر تو خليفه شوي، ميدانم كه بني أميه و بني معيط را بر گردن مردم سوار ميكني و بر مردم تحميل ميكني و بيت المال را حيف ميكني. اگر اين كار را كردي، بدان كه گرگهاي عرب جمع ميشوند و تو را در رختخوابت ذبح ميكنند. به خدا قسم! اگر تو اين كار را بكني، عرب هم همچنين كاري را خواهد كرد. وقتي جمع شدند و تو را در رختخوابت ذبح كردند، به ياد اين حرف من باش؛ اين قطعاً اتفاق خواهد افتاد. نثر الدرر لأبي سعد منصور بن الحسين الآبي (متوفاي 421 هجري)، ج 2، ص 33، چاپ دار الكتب العلمية بيروت ـ تذكرة الحمدونية لإبن حمدون، ج 9، ص 147، نشر دار صادر بيروت ـ السقيفة و فدك للجوهري، ص 89 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج 1، ص 186 ـ تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل للباقلاني، ص 510 جناب إبن قتبية دينوري شبيه اين مطلب را الإمامة و السياسة ميآورد و اين را اضافه ميكند كه عمر به عبد الرحمن بن عوف گفت: ما يمنعني منك يا عبد الرحمن إلا أنك فرعون هذه الأمة. اينكه من تو را خليفه نميكنم به اين دليل است كه تو فرعون أمت اسلامي هستي. الامامة و السياسة لإقتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 29 اما در رابطه با عبارتي كه آقاي عمر نسبت به طلحه گفت، آقاي بَغَوي كه از مفسران بنام أهل سنت است، در رابطه با آيه شريفه: وَ لَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا سوره أحزاب / آيه 53 ميگويد: نزلت في رجل من أصحاب النبي (صلي الله عليه و سلم) قال: لئن قبض رسول الله (صلي الله عليه و سلم) لأنكحن عايشة. اين آيه در مورد مردي از أصحاب رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نازل شد كه گفت: اگر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) از دنيا برود، من با عايشه ازدواج ميكنم. قال مقاتل بن سليمان: هو طلحة بن عبيد الله. مقاتل بن سليمان ميگويد: اين شخص، طلحة بن عبيد الله بود. تفسير البغوي، ج 3، ص 541 ـ تفسير الرازي، ج 25، ص 225 * * * * * * * آقاي محسني پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در مورد أمير المؤمنين (عليه السلام) فرموده بود: اگر شما او را ولي خود قرار دهيد، او شما را به راه راست هدايت خواهد كرد، ولي شما اين كار را نميكنيد. در مورد اين روايت توضيح بفرماييد. استاد حسيني قزويني بله، اين عبارتي از خليفه دوم نقل كرديم كه گفت: اگر علي را خليفه كنم، مردم را به راه راست ميكند و ميدانم اين كار را نميكنند. در منابع متعدد أهل سنت آمده است از قول پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه صراحتاً فرمودند: وان وليتموها عليا فهاد مهتد يقيمكم علي صراط مستقيم. اگر علي را خليفه كنيد، او را هدايت شده و هدايتگر خواهيد يافت كه شما را به راه راست هدايت ميكند. شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج 1، ص 85 ـ الكامل لعبد الله بن عدي، ج 5، ص 313 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج 4، ص 70 ـ أنساب الأشراف للبلاذري، ص 102 آقاي حاكم نيشابوري ميگويد: هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه. المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 3، ص 142 همچنين احمد بن حنبل در مسند احمد، جلد 1، صفحه 109 آورده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: إن تؤمروا عليا رضي الله عنه و لا أراكم فاعلين، تجدوه هاديا مهديا يأخذ بكم الطريق المستقيم. اگر علي را امام و امير خودتان قرار بدهيد، گرچه ميدانم اين كار را نميكنيد، او را هدايت شده و هدايتگر خواهيد يافت كه شما به راه مستقيم هدايت خواهد كرد. مجمع الزوائد و منبع الفوائد للهيثمي، ج 5، ص 176 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 5، ص 799 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج 1، ص 82 ـ روح المعاني للآلوسي، ج 6، ص 170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 42، ص 420 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 4، ص 31 ـ ميزان الإعتدال للذهبي، ج 3، ص 363 ـ الإصابة في تمييز الصحابة لإبن حجر العسقلاني، ج 4، ص 468 ـ البداية و النهاية لإبن كثير الدمشقي، ج 7، ص 397 ـ سبل الهدي و الرشاد للصالحي الشامي، ج 11، ص 250 در كنز العمال متقي هندي آمده است: و إن تستخلفوا عليا و ما أراكم فاعلين، تجدوه هاديا مهديا يحملكم من المحجة البيضاء. اگر علي را خليفه خودتان قرار دهيد، گرچه ميدانم اين كار را نميكنيد، او را هدايت شده و هدايتگر خواهيد يافت و شما را به راه روشن هدايت خواهد كرد. كنز العمال للمتقي الهندي، ج 11، ص 630، ح 33072 اينها تعابيري است كه در منابع أهل سنت آمده است. * * * * * * * سؤالات بينندگان سؤال 1 : در مورد اين آيه: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ سوره معارج / آيه 1 توضيح بفرماييد: جواب 1 : بعد از اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) أمير المؤمنين (عليه السلام) را در غدير براي خلافت معرفي فرمودند، يكي از صحابه به نام حارث بن نعمان آمد نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و گفت: به ما گفتي نماز بخوانيد، خوانديم و گفتي روزه بگيريد، گرفتيم و گفتي حج برويد، رفتيم. الآن هم آمدهاي پسر عمويت را به عنوان خليفه بعد از خود بر ما معين ميكني؟! آيا اين كار از جانب خودت بود يا از جانب خداوند؟ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: و الذي لا إله إلا هو! إن هذا من الله. قسم به خدايي كه هيچ شريكي ندارد، اين كار به أمر خداوند بوده است. بعد هم اين صحابه ناراحت و عصباني شد و گفت: أللهم! إن كان ما يقول محمد حقا فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم. خدايا! اگر آنچه را كه محمد ميگويد حق است، سنگي از آسمان بر ما فرو فرست يا عذابي دردناك بر ما نازل كن. فما وصل إلي راحلته، حتي رماه الله بحجر، فسقط علي هامته و خرج من دبره فقتله و أنزل الله تعالي: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ / لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ». قبل از اينكه اين صحابه به شترش برسد، خداوند سنگي را از آسمان فرستاد كه از سرش وارد شد و از پايينش درآمد و مُرد و خداوند اين آيه را نازل كرد: « ... » السيرة الحلبية للحلبي، ج 3، ص 337 ـ تفسير الثعلبي، ج 10، ص 35 ـ الجامع لأحكام القرآن للقرطبي، ج 18، ص 278 ـ مناقب علي بن أبي طالب لإبن مردويه الأصفهاني، ص 248 ـ ينابيع المودة لذوي القربي للقندوزي، ج 2، ص 370 ـ فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي، ج 6، ص 282 ـ تفسير أبي السعود، ج 9، ص 29 ـ روح المعاني للآلوسي، ج 29، ص 55 ـ الفصول المهمة في معرفة الأئمة لإبن الصباغ، ج 1، ص 244 ـ التذكرة لسبط إبن الجوزي، ص 30 ـ تفسير أبي السعود، ج 9، ص 29 * * * * * * * سؤال 2 : منظور از كلمه «أَنْفُسَنَا» در آيه مباهله چيست؟ جواب 2 : جناب آقاي إبن كثير دمشقي ميگويد: قال جابر «أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ» رسول الله صلي الله عليه و سلم و علي بن أبي طالب و «أَبْنَاءَنَا» الحسن و الحسين و «نِسَاءَنَا» فاطمة. جابر بن عبد الله انصاري ميگويد: منظور از «أَنْفُسَنَا»، رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و علي بن أبي طالب هستند و منظور از «أَبْنَاءَنَا» حسن و حسين هستند و منظور از «نِسَاءَنَا» فاطمه است. آقاي إبن كثير دمشقي اين روايت را ميآورد و ميگويد: حاكم نيشابوري اين روايت را آورده و ميگويد: صحيح است و شرايط صحيح بخاري و صحيح مسلم را دارد. تفسير القرآن العظيم لإبن كثير الدمشقي، ج 1، ص 379 ـ الدر المنثور لجلال الدين السيوطي، ج 2، ص 39 ـ فتح القدير الجامع بين فني الرواية و الدراية من علم التفسير للشوكاني، ج 1، ص 347 * * * * * * * سؤال 3 : در بعضي از شبكهها شنيدهام كه از قول عمر گفتهاند: من متعه را از خودم حرام نكردهام، بلكه اين دستور پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بوده است. با اينكه جمله معروفي دارد كه ميگويد: متعتان كانتا في زمن رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و أنا أحرمهما و أعاقب عليهما. به قول اينها كه آقاي أبو بكر، يار غار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بوده و به او نزديك بوده، چطور او اين مطلب را نگفته و آقاي عمر اين مطلب را بعد از مدتي گفته است؟ جواب 3 : من إبتداء يك كليپي را پخش ميكنيم و سپس جواب آن را ميدهيم: پخش كليپ كارشناس: ربطي به عمر هم ندارد كه بگويند عمر آمده همچنين را آورده. آن مسئله متعه حج است، حج تمتع است جناب آقاي هاشمي. هاشمي: در متعه نكاح آمده است. كارشناس: اگر درباره متعه نكاح باشد، عمر نميتواند. عمر يك حديث ثابت را بازگو ميكند، نه اينكه مشرّع است جناب آقاي هاشمي. فرق بين اين است كه يك نفر بگويد من حرام ميكنم يا نقل قول بكند از فرمايش حضرت علي كه از رسول الله (صلي الله عليه و سلم) حديث روايت ميكند كه: رسول الله متعه را، صيغه را حرام كرده است. فرق اين دو واضح و روشن است. ناقل حديث با مشرّع و كسي كه بگويد من حرام ميكنم، دو تاست. حضرت عمر نفرمود من حرام ميكنم. اگر هم هست، اگر در رابطه با متعة النكاح است، حضرت عمر ناقل حديث رسول الله است. [پايان كليپ] اين آقا ميگويد: عمر مشرّع نيست، نقل قول ميكند و ميگويد رسول الله (صلي الله عليه و سلم) حرام كرده است. يعني اگر عمر بگويد «من حرام كردهام»، مشرّع است. اين آقايان هم ميگويند تشريع فقط براي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) است و مشرّع را كافر و مرتدّ ميدانند. برادران عزيز أهل سنت! من كاري ندارم كه اين آقايان چقدر مطالعه ميكنند يا مطالعه نميكنند يا چه حرفهايي ميزنند! در جلسات قبل هم كليپي را نقل كرديم كه ايشان ميگفت: «علامه مجلسي هيچ حرفي را در رابطه با سحر النبي نزده است» و ما هم ثابت كرديم كه علامه مجلسي (ره) هم خودش حرف دارد و هم از بزرگان ديگري مانند شيخ طبرسي (ره) نقل كرده است كه «اگر كسي بگويد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) سحر شده است، عقلش را از دست داده است و ديوانه است». ما فكر ميكرديم كه اينها فقط درباره علامه مجلسي (ره) و بزرگان ما دروغ ميبافند، ولي اين آقايان حتي نسبت به عمر هم رحم نميكنند و صراحتاً ميگويند كه «عمر نقل قول كرده و حرام نكرده است». من از عزيزان تقاضا ميكنم كه مسند احمد را نگاه كنند كه در جلد 3، صفحه 325 از جابر بن عبد الله انصاري نقل ميكند: متعتان كانتا علي عهد النبي صلي الله عليه و سلم، فنهانا عنهما عمر رضي الله تعالي عنه. دو متعه (متعة النساء و متعة الحج) در زمان نبي (صلي الله عليه و سلم) بود و عمر (رضي الله عنه) ما را از آن دو نهي كرد. آقاي سرخسي كه از فقهاء بزرگ احناف است، در كتاب فقهي المبسوط، جلد 4، صفحه 27 ميگويد: و قد صح أن عمر رضي الله عنه نهي الناس عن المتعة، فقال: متعتان كانتا علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم و أنا أنهي الناس عنهما: متعة النساء و متعة الحج. در حديث صحيح ثابت شده است كه عمر (رضي الله عنه) مردم را از متعه نهي كرد و گفت: دو متعه در زمان رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بود و من مردم را از آن دو نهي ميكنم: متعه زنان و متعه حج. اصول السرخسي، ج 2، ص 6 آقاي إبن قدامه مقدسي كه از فقهاء نامي حنابله است و آقايان وهابيها هم ارادت ويژهاي به او دارند، در كتاب فقهي المغني، جلد 7، صفحه 572 همين عبارت را ميآورد. أحكام القرآن للجصاص، ج 1، ص 354 ـ الجامع لأحكام القرآن للقرطبي، ج 2، ص 392 ـ تذكرة الحفاظ للذهبي، ج 1، ص 366 ـ تفسير الرازي، ج 5، ص 167 ـ علل الدارقطني، ج 2، ص 156 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج 14، ص 202 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 64، ص 71 ـ تهذيب الكمال في أسماء الرجال للمزي، ج 31، ص 214 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 15، ص 418 ـ شرح معاني الآثار لأحمد بن محمد بن سلمة، ج 2، ص 146 ـ معرفة السنن و الآثار للبيهقي، ج 5، ص 345 ـ الاستذكار لإبن عبد البر، ج 4، ص 95 ـ التمهيد لإبن عبد البر، ج 10، ص 113 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 16، ص 521 ـ بداية المجتهد لإبن رشد الآندلسي، ج 1، ص 346 آقاي إبن حزم آندلسي كه مورد تائيد إبن تيميه است و در اين شبكههاي وهابيت هم به كرات مطالبي از او نقل ميكنند، در كتاب المحلي كه كتاب فقهي ظاهريهاست، جلد 7، صفحه 107 ميگويد كه عمر گفت: متعتان كانتا علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم و أنا أنهي عنهما و أضرب عليهما: متعة النساء و متعة الحج. دو متعه در زمان رسول الله (صلي الله عليه و سلم) مشروع بود و من از آن دو نهي ميكنم و هر كس اين دو متعه را انجام دهد، من او را ميزنم: متعه زنان و متعه حج. اين عباراتي است كه آقايان نقل كردهاند بر اينكه عمر صراحتاً ميگويد كه «دو متعه در زمان رسول الله (صلي الله عليه و آله) جايز بود و من مردم را از آن دو نهي ميكنم و هر كس آنها را انجام بدهد، او را عقاب ميكنم». حتي ما از صحيح مسلم نقل كرديم كه جابر ميگويد: كنا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقيق الأيام علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم و أبي بكر، حتي نهي عنه عمر في شأن عمرو بن حريث. ما صحابه در زمان رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و أبو بكر، زنان را با مقداري خرما و آرد متعه ميكرديم، تا اينكه عمر در قضيه عمرو بن حريث متعه را نهي كرد. صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 4، ص 131، ح 3306، كتاب النكاح، باب نكاح المتعة اين واضح و روشن است. ولي اين آقا ميگويد «عمر مشرّع نبوده است». حالا كه ما ثابت كرديم آقاي عمر مشرّع بوده است، حكم اين قضيه چيست؟ حضرتعالي بيان كنيد. اگر واقعاً راست ميگوييد، به جاي إهانت، جسارت و فحاشي، جواب ما را بدهيد. چيزي كه در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) حلال بود، چرا آقاي عمر آن را در زمان خودش حرام كرده است؟! داستان عمرو بن حريث هم اين بود كه او يك زني را متعه كرده بود و از او بچهدار شده بود و اين زن را رها كرده بود و رفته بود. اين زن هم نزد عمر رفت و ماجرا را برايش گفت. عمر عصباني شد و آمد بالاي منبر و گفت: متعتان كانتا علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم و أنا أنهي الناس عنهما: متعة النساء و متعة الحج. * * * * * * * سؤال 4 : چه كسي لقب «مرتضي» را به حضرت علي (عليه السلام) و لقب «صديق» را به أبو بكر و لقب «فاروق» را به عمر و «ذو النورين» را به عثمان داده است؟ جواب 4 : آقايان أهل سنت روايتي را نقل كردهاند و آقاي سيوطي هم در الدر المنثور، جلد 4، صفحه 153 نقل ميكند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: ليلة أسري بي رأيت علي العرش مكتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورين. شبي كه به عرش رفتم، ديدم كه نوشته شده است: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أبو بكر صديق، عمر فاروق، عثمان ذو النورين. و هيچ خبري هم از نام حضرت علي (عليه السلام) نبود. اين عبارتي است كه آقاي سيوطي نقل ميكند. از ميان علماء أهل سنت هم آقاي إبن حبان اين خبر را در كتاب المجروحين خود ميآورد و ميگويد: هذان خبران باطلان موضوعان لا شك فيه. اين دو روايت باطل و جعلي هستند و شكي در آن نيست. كتاب المجروحين لإبن حبان، ج 2، ص 116 آقاي إبن جوزي هم ميگويد: كسي كه اين روايت را جعل كرده، فردي به نام عمر بن اسماعيل است و يحيي بن معين هم درباره او گفته است: كذاب دجال سوء خبيث. آدمي دروغگو و دجال و پست فطرت است. الموضوعات لإبن الجوزي، ج 1، ص 327 آقاي ذهبي هم اين روايت را در ميزان الإعتدال، جلد 1، صفحه 540 و إبن حجر عسقلاني در لسان الميزان، جلد 2، صفحه 295 نقل ميكنند و ميگويند: هذا باطل. آقاي إبن كثير دمشقي هم در كتاب البداية و النهاية اين روايت را نقل ميكند و ميگويد باطل است. البداية و النهاية لإبن كثير الدمشقي، ج 7، ص 230 آقاي إبن سعد هم در الطبقات الكبري، جلد 3، صفحه 270 ميگويد: اين أهل كتاب بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و متأسفانه مسلمانان هم از آنها متأثر شدند و اين لقب را دادند. تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 44، ص 51 ـ تاريخ المدينة لإبن شبة النميري، ج 2، ص 662 ـ تاريخ الطبري، ج 3، ص 267 جالب اين است كه آقاي إبن كثير دمشقي در البداية و النهاية، جلد 7، صفحه 150 همين عبارت را نقل ميكند. علت اينكه ما ميگوييم أمير المؤمنين (عليه السلام) «فاروق أعظم» است و «فاروق أمت» و «صديق اكبر» است، به اين دليل است كه اين لقب را پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به ايشان داده است و آقاي طبراني كه از استوانههاي حديثي أهل سنت است، در كتاب المعجم الكبير، جلد 6، صفحه 269 از ابوذر نقل ميكند: روزي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) دست علي را گرفت و فرمود: اين اولين كسي است كه به من ايمان آورد و اولين كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه ميكند: و هذا الصديق الأكبر و فاروق هذه الأمة، يفرق بين الحق و الباطل و هذا يعسوب المؤمنين. أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 5، ص 287 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج 11، ص 616 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 42، ص 41 ـ الكامل لعبد الله بن عدي، ج 4، ص 229 ـ الإصابة في تمييز الصحابة لإبن حجر العسقلاني، ج 7، ص 294 بعضي از آقايان خواستند بگويند كه اين روايت ضعيف است. مثلاً در مجمع الزوائد و منبع الفوائد آقاي هيثمي، جلد 9، صفحه 102 آمده است: و فيه عمرو بن سعيد المصري و هو ضعيف. اين روايت به دليل وجود عمرو بن سعيد مصري ضعيف است. حال آنكه در خلاصه تذهيب تهذيب الكمال في أسماء الرجال آقاي خزرجي، صفحه 286 از قول آقاي عجلي نقل ميكند كه: ثقة ثبت. ايشان هم مورد وثوق است و هم آدم متقني است. * * * * * * * سؤال 5 : منظور از «أمهات المؤمنين» در قرآن چيست؟ جواب 5 : قضيه «أمهات المؤمنين» فقط يك خاصيت دارد و آن هم حرمت ازدواج با آنهاست. كساني كه ميگويند زنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مانند مادران خود ما هستند، اينگونه نيست. ما از اين آقايان سؤال ميكنيم كه اگر الآن أم المؤمنين عايشه ، أم سلمه و حفصه بيايند اينجا و بدون روسري باشند، آيا كارشناسان شبكه كلمه ميتوانند به آنها نگاه كنند يا نميتوانند؟ اين را به ما جواب بدهند! آيا اينها محرم هستند كه بتوان به آنها نگاه كرد يا نه؟ «أمهات المؤمنين» مانند خواهرزن ميماند كه هم ازدواج با او حرام است و هم نميتوان به او نگاه كرد و محرم نيست. شما هم در روايات متعددي آوردهايد كه عايشه به خواهرانش ميگفت: به بعضي از كساني كه ميخواهند با من رفت و آمد كنند شير بدهيد تا به من محرم شوند. تفسير مقاتل بن سليمان، ج 3، ص 53 ـ الجامع لأحكام القرآن للقرطبي، ج 14، ص 228 ـ تفسير السمعاني، ج 4، ص 301 * * * * * * * سؤال 6 : شما كه ميگويد حضرت علي (عليه السلام) امام است، پس أبو بكر و عمر چه ميشوند؟ آيا شما دليلي بر امامت حضرت علي (عليه السلام) داريد؟ جواب 6 : اين سؤال، پاسخ خيلي مفصلي دارد، ولي من مختصر عرض ميكنم: نكته اول: اين آقاياني كه ميگويند در كجاي قرآن درباره امامت حضرت علي (عليه السلام) آيهاي آمده است؟ من از اين آقايان سؤال ميكنم: اينها كه توصيه ميكنند قرآن را ملاك قرار بدهيم، در كجاي قرآن نوشته شده است كه نماز صبح 2 ركعت است؟ نماز صبح و ظهر و عصر در كجاي قرآن آمده است؟ در كجاي قرآن آمده است: «صلوا صلاة الظهر»، «صلوا صلاة العصر»، «صلوا صلاة المغرب»؟ در كجاي قرآن اسمي از نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء آمده است غير از اين آيه: أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآَنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآَنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا سوره إسراء / آيه 78 نكته دوم: قرآن «تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ (سوره نحل / آيه 89)» است، ولي: وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است را براي آنها تبيين كني، شايد انديشه كنند. سوره نحل / آيه 44 وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا آنچه را پيامبر براي شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهي كرده دور شويد. سوره حشر / آيه 7 شما كه ميفرمايد آيه 11 سوره نور در حق خانم عايشه نازل شده است، از كجا اين مطلب را آوردهايد؟ در كجاي اين آيه اسم عايشه آمده است؟ شما كه ميگوييد آيه غار در رابطه با أبو بكر است، از كجا آوردهايد؟ شما ميگوييد اينها را روايات معين كرده است. اگر روايات معين كردهاند، در آيه 55 سوره مائده هم كه ميفرمايد: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ سرپرست و رهبر شما تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند و نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكات ميپردازند. روايات ميگويند كه درباره حضرت علي (عليه السلام) نازل شده است. آقاي آلوسي وهابي ميفرمايد: و غالب الأخباريين علي أنها نزلت في علي كرم الله تعالي وجهه. نظر غالب محدثين اين است كه اين آيه در شأن علي (كرم الله تعالي وجهه) نازل شده است. روح المعاني للآلوسي، ج 6، ص 167 در صفحه 186 هم ميگويد: و الآية عند معظم المحدثين نزلت في علي كرم الله تعالي وجهه. بيشتر محدثين بر اين عقيده هستند كه اين آيه در شأن علي (كرم الله تعالي وجهه) نازل شده است. در اين آيه هم كلمه «ولي» آمده است، نه «مولي». در آيه ابلاغ هم آمده است: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر اين كار را نكني، رسالت او را انجام ندادهاي. سوره مائده / آيه 67 مفسران بزرگ شما مانند فخري رازي در تفسيرش، جلد 2، صفحه 49 و آقاي سيوطي در الدر المنثور، جلد 2، صفحه 298 و آقاي واحدي در تفسيرش، صفحه 204 ميگويند كه اين آيه در روز عيد غدير نازل شد و بعد از نزول اين آيه، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دست حضرت علي (عليه السلام) را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه. و آقاي عمر هم آمد گفت: أصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة. جالب اين است كه همين آقاي آلوسي وهابي در تفسير روح المعاني، جلد 6، صفحه 193 نقل ميكند از عبد الله بن مسعود كه ميگويد: كنا نقرأ علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم: ما در زمان رسول الله (صلي الله عليه و آله) اين آيه را اينگونه ميخوانديم: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» إن عليا ولي المؤمنين «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». «اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان» كه علي ولي مؤمنين است «و اگر اين كار را نكني، رسالت او را انجام ندادهاي» استفاده خلفاء از كلمه «ولي» به عنوان جانشيني و خلافت در اينجا هم كلمه «ولي» آمده است، نه «مولي». جناب أبو بكر هم گفت: وقتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت: أنا ولى رسول الله صلى الله عليه و سلم. من ولي و جانشين ايشان بودم. صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 5، ص 152، ح 4468 عمر هم گفت: ثم توفى أبو بكر و انا ولى رسول الله صلى الله عليه و سلم و ولى أبى بكر. وقتي أبو بكر از دنيا رفت، من ولي و جانشين رسول الله (صلي الله عليه و سلم) ولي و جانشين أبو بكر شدم. همچنين أبو بكر در جاي ديگري ميگويد: و قد وليت أمركم. من ولي شما شدم. الطبقات الكبرى لمحمد بن سعد، ج 3، ص 182 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 30، ص 301 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 4، ص 70 ـ تاريخ الطبري، ج 2، ص 619 ـ الإمامة و السياسة لإبن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1، ص 23 و نميگويد: أنا جعلت خليفة لكم. كلمه «ولي» در لسان خود خلفاء، صراحت در خلافت دارد. خود آقاي إبن كثير دمشقي در البداية و النهاية، جلد 6، صفحه 333 ميگويد سند اين روايت صحيح است. همچنين نسبت به عمر ميگويد: وليت عليكم عمر. از كلمه «ولي» استفاده كرده است و نميگويد: جعلت عمر خليفة لكم. همچنين در اين جلسه گفتيم كه عمر ميگويد: و لو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته. اگر معاذ بن جبل زنده بود، من او را ولي و خليفه قرار ميدادم. و لو أدركت خالد بن الوليد ثم وليته. اگر خالد بن وليد زنده بود، من او را ولي و خليفه قرار ميدادم. در حديث ولايت هم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: إن عليا مني و أنا منه و ولي كل مؤمن بعدي. علي از من است و من از علي هستم و او ولي تمام مؤمنين بعد از من است. المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج 3، ص 110 و 134 ـ مسند احمد للإمام احمد بن حنبل، ج 4، ص 438 ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد للهيثمي، ج 9، ص 120 ـ مسند أبي داود الطيالسي، ص 111 ـ المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج 7، ص 504 ـ كتاب السنة لعمرو بن أبي عاصم، ص 552 ـ خصائص أمير المؤمنين (ع) للنسائي، ص 87 ـ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 293 ـ صحيح إبن حبان، ج 15، ص 374 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج 18، ص 129 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 42، ص 197 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير الجزري، ج 4، ص 27 ـ ميزان الإعتدال للذهبي، ج 1، ص 410 ـ الإصابة في تمييز الصحابة لإبن حجر العسقلاني، ج 4، ص 468 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج 3، ص 631 ـ البداية و النهاية لإبن كثير الدمشقي، ج 7، ص 381 آقاي حاكم نيشابوري ميگويد صحيح است. آقاي ذهبي هم در تلخيص المستدرك علي الصحيحين ميگويد صحيح است. آقاي الباني هم در سلسلة الأحاديث الصحيحة، جلد 5، صفحه 222 ميگويد اين روايت صحيح است. * * * * * * * سؤال 7 : آيا شما شيعيان معتقديد كه أم كلثوم همسر عمر نيست؟ جواب 7 : اين سؤال را چندين بار جواب دادهايم. عقيده بنده اين است كه أم كلثوم (سلام الله عليها) دختر أمير المؤمنين (عليه السلام) بوده و عمر هم او را به زور به ازدواج خود در آورد. مرحوم شيخ كليني (ره) هم با سند صحيح در كتاب كافي آورده است: لما خطب إليه قال له أمير المؤمنين: إنها صبية، قال: فلقى العباس فقال له: مالي أبي بأس؟ قال: و ما ذاك؟ قال: خطبت إلى إبن أخيك فردني، أما و الله! لأعورن زمزم و لا أدع لكم مكرمة إلا هدمتها و لأقيمن عليه شاهدين بأنه سرق و لأقطعن يمينه، فأتاه العباس فأخبره و سأله أن يجعل الامر إليه، فجعله إليه. نظر من هم همين است. ولي خود آقايان أهل سنت بايد در اين مورد به ما جواب بدهند. چند شب پيش هم يك نفر به اين شبكه وهابي زنگ زده و گفته آقاي قزويني گفته است: «أم كلثوم دختر أبو بكر بوده و در خانه علي بزرگ شد و عربها هم دخترخوانده را دختر ميگويند». البته اين كارشناس هم منصف بود و گفت كه آقاي قزويني گفته است: «من اين را قبول ندارم». همين اندازه كه اينها انصاف دارند، من هم همين اندازه از اينها تقدير ميكنم و تبريك ميگويم. بنده عرض كردم كه خود آقاي نووي (متوفاي 676 هجري) كه از استوانههاي علمي أهل سنت است و از فقهاء بنام شافعيهاست، صراحتاً در كتاب تهذيب الأسماء و اللغات، جلد 2، صفحه 630 ميگويد: اين أم كلثوم كه با عمر ازدواج كرد، دختر أبو بكر بود. جالب اينكه اين آقايان يك كليپي را پخش كردهاند و گفتهاند «فلاني كليپهايي را از ما پخش ميكند، ولي اين كليپ را ديگر نميتواند پخش كند؛ چون جوابي براي گفتن ندارد». ما إبتداء اين كليپ را پخش ميكنيم و به بررسي آن ميپردازيم: پخش كليپ: مجري (آقاي هاشمي): آقاي قاسم از شيراز، بحثي را گفتند، مثل اينكه أم كلثوم دختر خوانده علي بوده و دختر فاطمه نبوده. من در اينجا از منابع معتبر شيعه، شرح إحقاق الحق سيد مرعشي، جلد 18، باب في ما أورده المصري في كتابه من جامع فضائل أهل البيت، صفحه 538 فرمودند: و صح أن عمر بن الخطاب خطب لنفسه أم كلثوم بنت فاطمة من أبيها علي إبن أبي طالب فاعتل بصغرها و بأنه حابسها لولد أخيه جعفر، فألح عليه عمر ثم صعد المنبر فقال: أيها الناس! والله ما حملني على الإلحاح على علي في ابنته إلا أني سمعت النبي صلى الله عليه و سلم يقول: كل سبب و نسب و صهر ينقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي و صهري. فأمر بها علي فزينت و بعث بها إليه، فلما رآها ... . تأكيد كردند به اينكه صحيح است. از خود كتب برادران شيعه است. ميگويد: عمر بن خطاب خواستگاري كرد أم كلثوم دختر فاطمه را از پدرش علي بن أبي طالب. استاد خدمتي! به اين آقايان بگوييم سواد دارند، اين در كتب خودشان است. يعني چه ميتوانيم بگوييم؟ آقاي خدمتي (كارشناس): ما اميدواريم آنهايي كه براي اين برنامهها كليپ درست ميكنند، امشب هم يك كليپي بسازند از اين آدرسها. آقاي هاشمي (مجري): فكر نميكنم كليپ بسازند. [پايان كليپ] واقعاً ما نميدانيم از دست اينها چه كنيم؟! اينكه ميگويند نميتوانيم كليپ بسازيم، بايد بگوييم كه كليپ ميسازيم و ثابت ميكنيم كه شما جاهل هستيد و سواد نداريد و غير از اين چيزي را نميتوانيم بگوييم. ايشان كه ميگويد در شرح إحقاق الحق حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) آمده كه ميگويد: و صح أن عمر بن الخطاب خطب لنفسه أم كلثوم بنت فاطمة من أبيها علي إبن أبي طالب. حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) در همينجا ميگويد كه مطلب را از كجا آورده است. جالب اينكه وقتي ايشان اين مطلب را نقل ميكند، ميگويد: خاتمة في ما أورده المصري في كتابه «اتحاف أهل الاسلام من جامع فضائل أهل البيت». شما حدأقل اين عنوان را هم ببينيد! مرحوم مرعشي (ره) از علامه مصري نقل ميكند. ايشان در صفحه 538 ميفرمايد: خاتمة في نقل ما أورده العلامة الشيخ محمد بن علي الحنفي المصري المتوفى سنة 1206 في كتابه «اتحاف أهل الاسلام» ... . يعني اين مطالب را از ايشان نقل ميكند كه ميگويد: و صح أن عمر بن الخطاب خطب لنفسه أم كلثوم بنت فاطمة من أبيها علي إبن أبي طالب. اين آقايان، يا سواد و دقت ندارند و يا اينكه عناد دارند. جالب است كه ميگويند «اين را نميتوانند كليپ بسازند». خير، ما همين را هم كليپ ميسازيم و ثابت ميكنيم كه شما يا بيسواد هستيد و يا عناد داريد. شما اگر ميخواهيد نظر مرحوم حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) را بدانيد، در جلد 30، صفحه 172 نظر خود را صراحتاً إعلام ميكند و ميفرمايد: حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) دختري به نام أم كلثوم نداشته است. همچنين در جلد 3، صفحه 315 هم ميفرمايد: أم كلثوم و هي التي رباها أمير المؤمنين عليه السلام و تزوجها الثاني. أم كلثوم هماني است كه أمير المؤمنين (عليه السلام) او را تربيت كرد و به عقد دومي درآورد. يعني دختر خودش نيست و ربيبه خودش است و عرب هم به ربيبه، دختر ميگويد. آن وقت اين آقايان هم اينگونه نظر ميدهند و سخن ميگويند! آيا اين آقايان ميخواهند با اين گفتارشان، فتح الفتوح بكنند و قيصريه را به آتش بزنند؟! آنجا نشستهاند و مطلبي را جستجو ميكنند و همان را سريع در شبكه خود بازگو ميكنند، مانند اينكه فتح الفتوح كردهاند و ميگويند اين را نميتوانند كليپ بسازند. آقاي هاشمي! من نسبت به شما علاقه و ارادت داشتم و زماني كه در شبكه نور بوديد، خيلي مؤدب و متين صحبت ميكرديد، ولي وقتي به اين شبكه آمدهايد، نميدانم كه ادب خود را در كجا جا گذاشتهايد؟! شما مقداري اين ادب را مراعات كنيد و اين خرافاتي كه مثلاً ميگوييد «شيعه صفوي» و ساير تعابير، زيبنده جنابعالي نيست! آن سوابقي كه ما از شما سراغ داريم، خيلي فراتر از اينها بود و خيلي مؤدبتر از اينها بود. آن وقت هم ميگوييد كه ما اصلاً به مقدسات كسي توهين نميكنيم. كليپ شماره 15 را پخش ميكنيم و آن را بررسي ميكنيم: پخش كليپ شبكه كلمه هاشمي (مجري): به هيچ عنوان ما در اين برنامهها اصلاً إهانتي به هيچ مقدسي، به هيچ أحدي، به هيچ فردي، به هيچ گروهي نخواهيد ديد. اين شبكه به هيچ عنوان صداي هيچ أحدي را قطع نخواهد كرد. اين را عملاً تجربه كنيد. در اين شبكه چيزي را خواهيد ديد كه در شبكههاي ديگر نخواهيد ديد و آن هم جرأت و شهامت در شنيدن شبهات و عدم قطع تماسهاست. [پايان كليپ] ما كليپ شماره 14 را هم پخش ميكنيم تا مشخص شود برخورد اين آقايان چگونه است؟! وقتي يك نفر از جوانان أهل سنت زنگ ميزند، قربان صدقه آنها ميروند و بهبه و چهچه ميگويند و پخش ميكنند. ولي وقتي يك جوان شيعي با سواد زنگ ميزند، اگر ببينند حرفي براي زدن دارد، بدترين تعابير را نسبت به او به كار ميبرند. البته اگر يك جوان شيعهاي كه بيسواد باشد و زنگ بزند، سريع او را روي خط ميآورند و او را سؤالپيچ ميكنند. پخش كليپ شبكه كلمه بيننده شيعي: از زيد بن أرقم سؤال ميكنند: فقلنا: من أهل بيته نساؤه؟ قال: لا و أيم الله! خدمتي (كارشناس): شما صحيح مسلم را عوض نكنيد! قال: أليس نساؤه من أهل بيته؟ شما حديث را عوض نكنيد. أهل بيته نساؤه؟ قال: نعم. اينها تأكيد ميكند. ميگويد: زنان از أهل بيتش هستند. اما أهل بيتش كساني هستند: من حُرِم الصدقة. دنباله حديث، اين را ميگويد. شما حديث زيد را تعويض نكنيد، عوض نكنيد با اين يكي. بيننده شيعي: أهل بيته أصله و عصبته الذين حرموا الصدقة بعده. خدمتي (كارشناس): حُرِم الصدقة. بيننده شيعي: روايت مسلم اين است آقاي خدمتي. خواهش ميكنم شما اينجا ... خدمتي (كارشناس): روايت مسلم را طوري بنده براي شما عرض كردم، شما مراجعه كنيد. بيننده شيعي: آقاي خدمتي! نگاه كنيد! ديگر عصري نشده است كه ما بتوانيم مردم را گول بزنيم. خدمتي (كارشناس): اين خيلي حرف درستي است كه ديگر عصري نيست كه بتوان مردم را فريب داد. خيلي شما فرمايش قشنگي كرديد. ديگر وقت آن نيست كه مردم فريب بخورند. اين حرف را شما داشته باشيد، خيلي قشنگ است، خيلي قشنگ فرموديد. بيننده شيعي: من از شما توقع نداشتم كه اينجا اين دروغ را به بنده ببنديد كه من تحريف ميكنم! هاشمي (مجري): مؤدب باشيد لطفاً. ما به شما احترام گذاشتيم، وقت داديم، يك خُرده ادب را ياد بگيريم! الحمدلله با ايراني گشتهايد، اگر خودتان شايد ايراني نيستيد، با ايراني گشتهايد و ايرانيها به هيچ عنوان اين نسبت را نميدهند. ما به شما وقت داديم و داريد صحبت ميكنيد. زماني كه بيادبي بكنيد، زماني كه زباندرازي تا اين حدّ بكنيد. ما ايرانيها اخلاق و ادب داريم و نسبت دروغ را به همديگر نميدهيم. كسي به اساتيد و بزرگان و انديشمندان اسلام به اين صورت تعرض و زباندرازي بكند، من شرمندهتان هستم. شما قرآن را قبول نداريد متأسفانه! من ميگويم قرآن، حديث پيامبر، زيد بن ارقم اشتباه كرد. [پايان كليپ] اين آقا از طرفي ميگويد: به هيچ عنوان ما در اين برنامهها اصلاً إهانتي به هيچ مقدسي، به هيچ أحدي، به هيچ فردي، به هيچ گروهي نخواهيد ديد. اين شبكه به هيچ عنوان صداي هيچ أحدي را قطع نخواهد كرد. اين را عملاً تجربه كنيد. در اين شبكه چيزي را خواهيد ديد كه در شبكههاي ديگر نخواهيد ديد و آن هم جرأت و شهامت در شنيدن شبهات و عدم قطع تماسهاست. از طرفي هم اينگونه برخورد ميكند! آقاي هاشمي بزرگوار! شما لطف كنيد اين ادب را به كارشناس خود آموزش بدهيد، نه به تلفن كننده. كارشناس شما علناً خودش به صحيح مسلم دروغ ميبندد و ميگويد: پيامبر نگفته است: «لا»، گفته است: «نعم». گناه اين آقا اين است كه به آقاي خدمتي ميگويد: لطفاً به من دروغ نبند و من عبارت را از صحيح مسلم ميخوانم. ولي ايشان ميگويد: تو زباندرازي و بيادبي كردي. اين بيننده شيعي گفت: از زيد بن ارقم سؤال كردند: آيا زنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) أهل بيت او هستند؟ قال: لا. گفت: نه. ولي اين آقاي كارشناس به اين بيننده ميگويد: تو دروغ ميگويي و صحيح مسلم را تحريف ميكني و در صحيح مسلم آمده است: «نعم». وقتي هم اين بيننده ميگويد كه چرا به من دروغ ميبندي، مجري برنامه ميگويد: تو زباندرازي و بيادبي كردي. اين حديث در صحيح مسلم به اين شكل آمده است: فقلنا: من أهل بيته؟ نساؤه؟ قال لا، و أيم الله! گفتيم: أهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) چه كساني هستند؟ آيا زنانش هم جزء أهل بيتش هستند؟ گفت: به خدا قسم! نه. صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 7، ص 123 آقاي هاشمي بزرگوار! شما به كارشناس خودتان ياد بدهيد كه دروغ نگويند. اين عصر، عصر ارتباطات است و نميتوان به مردم دروغ گفت و مردم را فريب داد! آيا اين بيننده شيعي دروغ ميگويد يا اين كارشناس شما به دروغ از صحيح مسلم نقل ميكند؟ در كجاي اين روايت آمده است «نعم»؟ در ادامه روايت هم آمده است: أن المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر، ثم يطلقها، فترجع إلى أبيها و قومها. چه بسا زني با يك مردي يك عمر زندگي كند و طلاق بگيرد و برگردد نزد پدرش و قومش. ببينيد! شما از طرفي ميگوييد به كسي توهين و جسارت نميكنيد، از طرف ديگر هم گناه اين جوان اين است كه روايتي را از صحيح مسلم با كلمه «لا» ميخواند، ولي كارشناس شما ميگويد «نعم» آمده است! آقاي هاشمي بزرگوار! آقاي خدمتي عزيز! زمان فريب دادن گذشته است و اينطور نيست كه شما بگوييد كه ايشان صحيح مسلم را تحريف ميكند و مردم هم قبول بكنند. با اينكه ثابت شد چه كسي صحيح مسلم را تحريف ميكند. * * * * * * * سؤال 8 : 1. ادعا كردهاند كه در حديث: إن الرجل ليهجر. كه در صحيح بخاري آمده است، كلمه عمر نيامده است و گفته شده است: يك مردي گفته است كه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هذيان ميگويد. آيا واقعاً در خود صحيح بخاري كلمه «عمر» گفته شده است يا كلمه «مردي»؟ 2. چند سؤال در مورد آيه 55 سوره مائده داشتم: الف) شما فرموديد كه كلمه «إنما» براي حصر است و مختص همان زمان است كه حضرت علي (عليه السلام) را از بقيه مدعيان خلافت انحصار بدهيم. به نظر من اين حرف درست نيست. چون در اين صورت، «إنما وليكم الله و رسوله» ولي بودن خداوند و رسولش هم مختص همان زمان است. ولي با توجه به جاري بودن قرآن، مشخص است كه اين كلمه «إنما» براي تمام دوران است. اگر حصر در آن زمان باشد، بقيه ائمه (عليهم السلام) مستثنا ميشوند از اين آيه. ب) در مورد «يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة» توضيح نداديد كه اين فعل مضارع است و دليل بر استمرار دارد و در هيچ حديث ديگري نيامده است كه حتي در ائمه (عليهم السلام) هم اين اتفاق افتاده باشد. ج) در مورد كلمه «هم راكعون»، كلمه «هم» براي جمع است، در حاليكه حضرت علي (عليه السلام) يك فرد است. با اينكه در قرآن آمده است كه «حضرت ابراهيم (عليه السلام) يك أمت است» و من اين را قبول دارم كه در لغات عرب، كلماتي است كه ضمير ميتواند براي جمع يا مفرد به كار برود، ولي كسي در مورد اين آيه ادعا ميكرد كه اصلاً در عرب رسم نيست كه ضمير «هم» براي جمع به كار برود. در اين مورد نيز توضيح بفرماييد. جواب 8 : 1. آنچه كه اين آقايان در صحيح بخاري آوردهاند اين است: فقالوا هجر رسول الله صلى الله عليه و سلم. صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 4، ص 31، ح 3053 يعني همه صحابهاي كه در آنجا بودند، هم عمر و هم ديگران، گفتند كه رسول الله (صلي الله عليه و آله) ـ نستجير بالله ـ هذيان ميگويد. در صحيح بخاري، جلد 7، صفحه 9 اين تعبير آمده است: فقال عمر: إن النبي صلى الله عليه و سلم قد غلب عليه الوجع. عمر گفت: بيماري و درد بر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) غلبه كرده است. عبارتش فرقي نميكند، يعني آنقدر بيماري و درد بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) غلبه كرده است كه ـ نستجير بالله ـ نميداند چه ميگويد؟! جالب اين است كه عمر عبارتي را گفت كه ديگران آن را نگفتند و گفت: و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. قرآن نزد شما است و كتاب خدا براي ما كافي است و احتياجي به سخن پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نداريم. با اينكه در خود قرآن آمده است: وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا سوره حشر / آيه 7 وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى / إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى سوره نجم / آيه 4 جالب اينكه آقاي بخاري در همين حديث ميگويد: فاختلف أهل البيت، فاختصموا، منهم من يقول: «قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه و سلم كتابا لن تضلوا بعده» و منهم من يقول ما قال عمر، فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند النبي صلى الله عليه و سلم، قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: «قوموا» قال عبيد الله: و كان إبن عباس يقول: «إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و سلم و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم» در ميان كساني كه در خانه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بودند، اختلاف و نزاع افتاد و برخي ميگفتند: «قلم و داوت بياوريد تا رسول الله (صلي الله عليه و سلم) چيزي را بنويسد كه بعد از او گمراه نشويد» و برخي هم همان سخن عمر را گفتند. وقتي اينگونه شد و اختلاف و نزاع در خانه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) شدت گرفت، رسول الله (صلي الله عليه و سلم) فرمود: از خانه من خارج شويد. عبيد الله ميگويد: إبن عباس هميشه ميگفت: «مصيبت، تمام مصيبتها از آن زماني شروع شد كه نگذاشتند رسول الله (صلي الله عليه و سلم) اين وصيتنامه را بنويسد ... ». صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 7، ص 9 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) چه چيزي را ميخواست بنويسد؟ خود جناب علامه بدر الدين عيني در كه عمدة القاري شرح صحيح البخاري، جلد 2، صفحه 171 و آقاي إبن حجر عسقلاني در فتح الباري في شرح صحيح البخاري، جلد 1، صفحه 186 و آقاي نووي در شرح صحيح مسلم، جلد 11، صفحه 90 صراحت دارند: أراد أن ينص على أسامي الخلفاء بعده حتى لا يقع منهم الاختلاف. رسول الله (صلي الله عليه و سلم) اراده كرد در اين وصيتنامه، اسامي خلفاء بعد از خودش را بنويسد تا هيچ اختلافي ميان اينها نباشد. آقاي قسطلاني هم كه از استوانههاي علمي أهل سنت است، در كتاب إرشاد الساري شرح صحيح البخاري، جلد 1، صفحه 207 ميگويد: أكتب لكم كتابا فيه النص علي الأئمة بعدي. من ميخواهم امامان بعد از خودم را در آن بنويسم. و نگذاشتند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اين كار را بكند. 2. من چندين مرتبه در مورد اين آيه صحبت كردهام. خود بزرگان أهل سنت هم درباره به كار بردن ضمير جمع براي مفرد هم مطلب آوردهاند. حتي خود فخر رازي صراحت دارد: و حمل الفاظ الجمع و إن جاز علي الواحد علي سبيل التعظيم. تفسير الرازي، ج 12، ص 28 من همه اينها را جواب دادهام. خود جناب زمخشري هم در مورد اين آيه آورده است كه خداوند اين آيه را درباره أمير المؤمنين (عليه السلام) آورده و ضمير جمع به كار بسته است؛ براي اينكه: هم تعظيم كند جايگاه و ارزش كار علي را و هم مردم را تشويق كند براي اين كار. جئ به على لفظ الجمع و إن كان السبب فيه رجلا واحدا، ليرغب الناس في مثل فعله فينالوا مثل ثوابه الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل للزمخشري، ج 1، ص 624 مرحوم علامه اميني (ره) هم بيش از 30 آيه از قرآن را آورده كه جمع استعمال شده است و فرد اراده شده است. إن شاء الله اگر قرار شد أدله امامت از قرآن را براي عزيزان مطرح كنيم، به صورت مفصل در اين موضوع بحث خواهم كرد. خود آقايان أهل سنت در اين مورد جواب دادهاند و نيازي به جواب ما نيست. حتي خود آقايان آلوسي در تفسير روح المعاني در ذيل اين آيه همين تعبير را دارد و ميگويد: تعظيم الفاعل و أن من أتى بذلك الفعل عظيم الشأن بمنزلة جماعة، كقوله تعالى: «إن إبراهيم كان أمة (النحل / 120)» ليرغب الناس في الإتيان بمثل فعله و تعظيم الفعل أيضا حتى أن فعله سجية لكل مؤمن. روح المعاني للآلوسي، ج 6 ص 167 آقايان وهابيت و إبن تيميه و ديگران حدود 18 شبهه در مورد اين آيه مطرح كردهاند و إن شاء الله ما هم در فرصت مناسب به همه اينها پاسخ خواهيم داد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»» دكتر سيد محمد حسيني قزويني | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: دلداده علي -
تاريخ: 25 مهر 90 - 09:44:45
با سلام نقش جناب عبدالرحمن بن عوف در جريان شوري شش نفره چه بود؟ مگر شما در مقالات ديگري که در سايت ولي عصر(عج) موجود است نفرموديد که او نقش تعيين کننده داشته ودر هر گروهي که قرار داشته است راي همان گروه در تعين خليفه قابل قبول براي عمر بوده اما در اين جلسه شما فرموده ايد که فصل الخطاب پسر عمر عبدالله بن عمر ميباشد؟؟ ايا در جريان شوراي شش نفره اميير الموممنين با عثمان بيعت کردند يا خير ؟ واگر بيعت نکرد چگونه شد که بر اساس شرط عمر گردن امام علي(عليه السلام)را نزدند چون ايشان مخالفت کرده؟ |
2 |
نام و نام خانوادگي: دلداده علي (عليه السلام) -
تاريخ: 15 آبان 90 - 12:59:15
با سلام وخدا قوت وسلام بر جناب موئمن عبدالله برس به داد اي ناتوان چندي ميپرسم اما جواب نميابم دوستان موسسه سرشان شلوغ است |
3 |
نام و نام خانوادگي: دلسوخته -
تاريخ: 03 آذر 90 - 11:45:57
سلام نمي خواهيد سخنراني بعدي را بگذاريد؟؟؟خيلي وقته که سخنراني جديد که متن ان پياده شود؛طولاني شده؟ الان پاييزه و شما متن سخنراني قبل از ماه مبارک رمضان را گذاشتيد.به قول معروف اپ شويد؟به روز شويد؟سخنراني جديد بگذاريد التماس دعا |
4 |
نام و نام خانوادگي: آبان -
تاريخ: 09 آذر 90 - 22:00:49
سلام و تشکر در مورد سوال 7 و منابعي که آن فرد وهابي در ادعاي دختر حضرت فاطمه بودن ام کلثوم ذکر کرده و گفته :( از منابع معتبر شيعه، شرح إحقاق الحق سيد مرعشي، جلد 18، باب في ما أورده المصري في كتابه من جامع فضائل أهل البيت، صفحه 538 ) استاد قزويني فقط يک منبع (شرح إحقاق الحق) را رد کرده مي خواستم بپرسم تکليف منبع دوم چه مي شود. ممنون يا علي جواب نظر: با سلام دوست گرامي يك منبع بيشتر نيست ، آنهم كتاب جامع فضائل المصري است ، كه از علماي اهل سنت است و گفته اين ماجرا صحيح است ؛ و آيت الله مرعشي اين مطلب را از او نقل كردهاند ؛ پس اين مطلب نظر علماي شيعه نيست . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
5 |
نام و نام خانوادگي: محمد شريف -
تاريخ: 12 آذر 90 - 10:52:07
سلام در مورد نظر شماه 3 و جواب شما بايد بگويم در منابع متعدد اين ازدواج بين عمر و ام کلثوم دختر علي وارد شده است که به چند مورد اشاره مي کنم 1- بحار الانوار جلد382/78 و حر عاملي جلد128/3 عن عمار بن ياسر قال: اخرجت جنازة أم كلثوم بنت علي وابنها زيد بن عمر .... 2-حر عاملي جلد263/21 27047)) 2 ـ محمد بن الحسن في (المبسوط) على ما نقل عنه، أنّه روي أن عمر تزوج أم كلثوم بنت علي (عليه السلام) فأصدقها أربعين ألف درهم. 3- حر عامل جلد 314/26 33067 ] 1 ـ محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن أحمد بن يحيى ، عن جعفر بن محمد القمي ، ( عن ابن القداح ) (1) ، عن جعفر ، عن أبيه ( عليهما السلام ) ، قال : ماتت ام كلثوم بنت علي ( عليه السلام ) وابنها زيد بن عمر بن الخطاب في ساعة واحدة ، لا يدرى أيهما هلك قبل ، فلم يورث أحدهما من الاخر ، وصلى عليهما جميعا موفق باشيد جواب نظر: با سلام دوست گرامي لطفا روايات ذكر شده را در صورت امكان بررسي سندي نيز بفرماييد ! البته اگر براي شما مقدور است ؛ چون در مقاله ويژه بحث ام كلثوم و بخش نظرات آن روايات مورد اعتماد ذكره شده است : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83 و تا زماني كه صحت سند روايت ثابت نشود اعتباري ندارد ؛ البته اين روايات را ما قبلا مورد بررسي قرار دادهايم ؛ روايت اول مرسل از عمار ياسر است و شيخ طوسي در خلاف آن را از منابع اهل سنت نقل كرده است . روايت دوم كه مرسل است و اعتباري ندارد (علي ما نقل عنه انه روي)! روايت سوم ، از ميمون قداح (و نه ابن قداح) نقل شده است و او نيز مهمل است بنابر اين روايت او اعتباري ندارد موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات
|
6 |
نام و نام خانوادگي: محمد شريف -
تاريخ: 17 آذر 90 - 10:39:17
با سلام در طول اين 300 سال هيچ مرجع و محققي کتابهاي روايي شيعه را بقول معروف غربال ننموده تا احاديث صحيح از دروغ تفکيک شوند.مثلا مثل کاري که الباني با کتب روايي اهل سنت کرد. خوب شما اگر برايتان مقدور است اين کار را بکنيد تا ما از روايات صحيح که ميفرماييد،دليل بياوريم،البته اگر بعد از تفکيک صحيح از ضعيف احاديثي باقي ماند./ تشکر جواب نظر: با سلام دوست گرامي بر عكس نظر شما ، تمامي علماي شيعه اين كار را كردهاند و اين امري لازم براي علماي شيعه است . ولي چون علماي شيعه تقليد را براي مجتهد جايز نمي دانند ، لذا نظرات رجالي آنها فايدهاي براي ساير مجتهدين ندارد و به همين دليل آنها را منتشر نمي كنند ولي ميتوانيد براي استفاده به برنامه رجالي «درايه النور» مراجعه كنيد . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات
|
7 |
نام و نام خانوادگي: طه -
تاريخ: 04 دي 90 - 00:29:11
اجركم عند الله يا علي |