* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ * | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ||
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ | ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½ |
تاريخ: 06 آبان 1393 | تعداد بازديد: 16180 | |
آيا يزيد شخصيت قابل دفاعي داشته است؟ | ||
گروه عقائد شيعه | ||
توضيح سؤال:با توجه به اين گفته«ابن كثير» در متن زير آيا ميتوان گفت: يزيد راضي به كشته شدن امام حسين نبوده و اين كار از سوي «ابن زياد» صورت گرفته و به اين شكل يزيد را تبرئه نمود؟ ... إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم على ذلك... لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلى يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّى ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذى وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّى يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبى عليه وقتله، فبغضني بقتله إلى المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه. ... يزيد در ابتداى امر با كشته شدن حسين خوشحال گرديد اما بعد نادم و پشيمان گرديد يعنى: ابتدا با ديدن سرهاى بريده شهدا خوشحال شد اما پس از چندى پشيمان شد و اظهار نارضايتى كرد و گفت: اگر من بودم نمىگذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا ـ اگر چه آسيبى به سلطنت من هم مىرسيد ـ او را احترام مىكردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اينكه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مىآورد، يا به شهرى از شهرهاى مسلمانان مىرفت و تا پايان زندگى در همانجا مىماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را كشت، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمنى مرا در دلها كاشت، تا آدمهاى خوب و بد هر دو با من دشمنى كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد. البداية والنهاية، ج 8، ص254 و 255. همچنين ابن تيميه يزيد را از اين قتل مبرّي دانسته و مي گويد: إن يزيد لم يأمر بقتل الحسين باتفاق أهل النقل ولكن كتب إلى ابن زياد أن يمنعه عن ولاية العراق والحسين رضي الله عنه كان يظن أن أهل العراق ينصرونه ويفون له بما كتبوا إليه فأرسل إليهم ابن عمه مسلم بن عقيل فلما قتلوا مسلما وغدروا به وبايعوا ابن زياد أراد الرجوع فأدركته السرية الظالمة فطلب أن يذهب إلى يزيد أو يذهب إلى الثغر أو يرجع إلى بلده قلم يمكنوه من شيء من ذلك حتى يستأسر لهم فامتنع فقاتلوه حتى قتل شهيدا مظلوما رضي الل هعنه ولما بلغ ذلك يزيد أظهر التوجع على ذلك وظهر البكاء في داره ولم يسب له حريما أصلا بل أكرم أهل بيته وأجازهم حتى ردهم إلى بلدهم باتفاق اهل نقل يزيد امر به قتل حسين عليه السلام ننموده است، بلكه به ابن زياد نوشت تا او را از ولايت عراق باز دارد و حسين عليه السلام خيال مي كرد مردم عراق او را ياري مي كنند و به آنچه در نامه هاي خود نوشته اند وفا مي كنند. حسين پسر عموي خود مسلم بن عقيل را به سوي مردم كوفه فرستاد. اما چون عبيد الله بن زياد به كوفه آمد عقيل و عدهاي ديگر كشته شدند و چون اين خبر به حسين رسيد خواست كه منصرف شده و برگردد، اما لشكر ظالم او را محاصره كردند سپس حسين از آنان خواست که يا وي را نزد پسر عمويش يزيد بفرستند يا اينکه اجازه دهند از مسيري که آمده باز گردد و يا اينکه و ي را به يکي از شهرهاي مرزي بفرستند..اما آنان از اجابت اين پيشنهادها امتناع کردند و پس از آن واقعه قتل پيش آمد و او مظلومانه به شهادت رسيد تا اين خبر به يزيد رسيد بر آن ناراحت شد و در خانه اش گريه كرد و اهل بيتش را اسير نكرد بلكه آنها را گرامي داشت و اجازه داد به شهرشان برگردند. منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728، ج 4، ص 472 و ص 557، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم او در محل ديگري از همان كتاب، وقاحت را به نهايت رسانده و قيام امام حسين عليه السلام را قيامي بي نتيجه و بلكه آن را باعث ازدياد شرور و فتنه بين مسلمين مي داند. مي گويد: ولم يكن في الخروج لا مصلحة دين ولا مصلحة دنيا بل تمكن أولئك الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى قتلوه مظلوما شهيدا وكان في خروجه وقتله من الفساد ما لم يكن حصل لو قعد في بلده فإن ما قصده من تحصيل الخير ودفع الشر لم يحصل منه شيء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخير بذلك وصار ذلك سببا لشر عظيم وكان قتل الحسين مما أوجب الفتن كما كان قتل عثمان مما أوجب الفتن در قيام حسين عليه السلام نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا بلكه اين باعث شد آن قوم ظالم بر ايشان مسلط شوند و ايشان را مظلومانه به شهادت برسانند. فسادي كه در قيام و قتل ايشان بود در صورت عدم قيام و ماندن در مدينه حاصل نمي شد همانا آنچه او از بدست آوردن خير و دفع شر قصد كرده بود چيزي بدست نياورد بلكه شر با خروج ايشان بيشتر شد و خير كمتر شد و اين قيام سبب شر بزرگتري شد قتل حسين مانند قتل عثمان موجب فتنه بين مسلمين شد. منهاج السنة النبوية ، ج 4، ص 530 در پاسخ به اين سؤال شايسته است تا به صورت خلاصه و در شش فصل مجزا شخصيت يزيد و جوانبي از زندگي او را از نگاه تاريخ مورد تحليل و بررسي قرار دهيم، تا به خوبي شخصيت او براي جويندگان حقيقت آشكار گرديده و در پرتو آن، سؤال و شبهات مربوط به اين بحث نيز پاسخ داده شود.
دورنمايي از فصول شش گانه اين بحث:
فصل اوّل: يزيد كيست؟ فصل دوّم: كارنامه اخلاقي ـ اعتقادى يزيد بن معاويه. فصل سوّم: كارنامه سياسى يزيد. فصل چهارم: سيماى يزيد در قرآن و حديث و لعن و تكفير او. فصل پنجم: امام حسين عليه السلام در قرآن و حديث نبوي. فصل ششم: قاتل امام حسين عليه السلام كيست؟!!
فصل اوّليزيد كيست؟نسب يزيدشناسنامه و نسب يزيد اين چنين است: او فرزند معاوية بن صخر، أبو سفيان بن حرب بن أميّة بن عبد شمس است. مادرش: ميسون بنت بَحدل بن دُلجة بن قُناعة بن عدي بن زهير بن حارثة بن جَناب. سال تولد: در سال 26 يا 27 هـ ق. متولّد شده است. سال و روز و ماه وفات: در 14 ماه ربيع الأوّل سال 64 در يكى از روستاهاى دمشق به نام «حوارين» از دنيا رفت. شرايط و محيط تربيتى يزيدانتساب به دستگاه خلافت و حضور در دربار شاهانه معاويه و آماده بودن همه ابزارهاى لازم براى عيش و نوش و خوش گذرانى زمينه را براى يزيد از هر جهت فراهم كرده بود تا از ادب اسلامى و تربيت قرآنى فاصله بگيرد و حتّى حرمت حريم قانون خدا را در هم بشكند و دست به مى و شراب و قمار و ديگر ناشايستها بزند. شيوه به قدرت رسيدن يزيديزيد با تعيين خليفه سابق، يعنى پدرش معاويه، و بدون دخالت مردم و رأى و مشورت آنان به حكومت رسيد. حال آيا آنگونه كه اهل سنّت مىگويند يزيد واقعاً با رأى و مشورت و رضايت مردم، يا لااقل يك يا دو نفر از صحابه به خلافت رسيد؟ تاريخ در اين زمينه پاسخ ميدهد: وى با مصلحت سنجى و علاقه پدر بر تخت سلطنت نشست، زيرا قدرت به دست آمده پس از او بايد در اختيار فرزندان اميّه قرار مىگرفت. نويسنده كتاب تاريخ دمشق مىگويد: بويع له بالخلافة بعد أبيه بعهد منه خلافت و ولايتعهدى يزيد توسّط معاويه شكل گرفت. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 394. و به نقل از زبير بن بكّار مىنويسد: بايع له معاوية من بعده، وكان أوّل من جعل وليّ عهد في صحّته، وكان معاوية يقول: لولا هوائى في يزيد لأبصرت قصدي. معاويه در حياتش بر جانشينى و خلافت فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت، و اين اوّلين قرار داد وليعهدى در اسلام بود، و معاويه مىگفت: اگر علاقه من به يزيد نبود نظرم را تغيير مىدادم. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 395 آنان كه مىگفتند: امر جانشينى پيامبر به مردم واگذار شده است و با افتخار آن را دمكراسى اسلامى و مظهر تقدّم مسلمانان بر اروپائيان در تشكيل حكومت مردمى مىدانستند، بايد جواب بدهند كه مگر فاصله زمانى معاويه و يزيد با صدر اسلام و دوران زندگى پيامبر اسلام چقدر است، كه با اين سرعت همه چيز حتّى شيوه انتخاب خليفه فراموش مىشود؟ روش زمامدارى يزيدادامه روش پدر، يعنى با زور و قتل و تبعيد و اختناق. اگرچه اين موضوع به قدري واضح است كه نياز به ذكر شاهد تاريخي نيست؛ اما در ادامه مطالب، شواهد متعددي خواهد آمد. فصل دوّمكارنامه اخلاقي ـ اعتقادى يزيد بن معاويهاختلاف ديدگاه در ترسيم چهره اخلاقي يزيدمورّخان منصف بي پروا چهره زشت و خون آشام و بى ادب يزيد را به نمايش گذاردهاند، كه البتّه عدّه اى را ناپسند آمده و بر آن تاختهاند و بر همين اساس دو گونه نقل تاريخى در معرفى وى مشاهده مىشود. نقل اوّل: او را شخصي شارب الخمر و فاسد و فاجر و اهل ارتكاب معاصي و بى اعتنا به مبانى مذهبى و جسور و هتّاك نسبت به مال و جان مردم مخصوصاً خوبان و نيكان و قاتل خوبان مىشناساند. نقل دوّم: او را پيشوايى برگزيده و جانشينى همانند ديگر جانشينان شايسته پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم كه محبوب دلها بودند معرفي نموده است. حال كدام يك از اين دو نقل با حقايق و واقعيّات تاريخى همسويى دارد؟ پاسخ را از لابلاي صفحات تاريخ مييابيم. نمونههايي از انحطاط اخلاقي يزيدشراب خواري يزيد:يكى از نوشيدنيهاى حرام و نجس در شريعت اسلامى مايعى است كه از جوشاندن آب انگور و خرما و غير آن گرفته مىشود كه با آشاميدن آن حالتى غير طبيعى و از خود بيخود شدن به انسان دست مىدهد، خداوند متعال در كتاب شريفش قرآن، اين مايع را تحت عنوان شرب خمر حرام فرموده است. يَسْـئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمهمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا البقرة (2)، آيه 219. در باره شراب و قمار، از تو مىپرسند، بگو: «در آن دو،گناهى بزرگ، و سودهايى براى مردم است، ولى گناهشان از سودشان بزرگتر است.» يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالاَْنصَابُ وَالاَْزْلَـمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَـنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ المائدة (5)، آيه 90. اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند و از عمل شيطانند. پس، از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد. إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَـنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ المائدة (5)، آيه 91. همانا شيطان مىخواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. پس آيا شما دست برمىداريد؟ و رهبران دينى نيز با اين مايع نجس به شدّت بر خورد كرده و سخت ترين رفتارها را با مبتلايان به مسكرات داشتهاند كه سخنانشان در اين ارتباط بهترين شاهد بر موضعگيرى آنان است. رسول گرامى صلى الله عليه و آله در سخنى جامع انزجار و نفرتش را با نفرين بر همه عوامل تشكيل دهنده و سازنده آن از لحظه كاشت تا آخرين مراحل توزيع و مصرف اعلام مى كند و مىفرمايد: لعن اللّه الخمر وشاربها وساقيها وبائعها ومبتاعها وعاصرها ومعتصرها وحاملها والمحمولة إليه وآكل ثمنها (ترجمه با استفاده از متن قبل) سنن أبي داود، ج 3، ص324، ح 3674 ـ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 37، ح 2235. و مؤمنان راستين نيز از افراد مبتلا به اين نوشيدنى شيطانى متنفّر و در فرهنگ امّت اسلامى چنين افرادى بى دين و گردنكش در برابر حكم خدا تلقى مىشوند. ولى شخصيّت مورد بحث ما در اين تحقيق از كسانى است كه وقايع نگاران حتى از ثبت رفتار ناپسند وى از نوجوانى تا لحظه مرگ چشم پوشى نكرده و نوشتهاند كه آلوده به مى و شراب بوده است. شراب خواري يزيد از طفوليت:ابن كثير و ديگران اين روايت را ذكر كردهاند: كان يزيد بن معاوية في حداثته صاحب شرب. يزيد بن معاويعه از كودكي اهل شرب خمر بود. البداية والنهاية، ج 8، ص228 ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 403 شراب خواري يزيد در شهر مدينه و در ملاء عام:در دوران خلافت پدرش و در سفر حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدينه و در كنار حرم و خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست از دهن كجى به شريعت اسلام بر نداشت و در حضور مردم بر سفرهاش شراب گذاشت و فقط زماني كه خبر دار مىشود كه ابن عباس و حسين بن على قصد ورود به خانه او را دارند دستور مىدهد تا شراب را بردارند. عمر بن شيبة قال: لمّا حجّ الناس في خلافة معاوية جلس يزيد بالمدينة على شراب، فاستأذن عليه ابن عبّاس والحسين بن عليّ، فأمر بشرابه فرفع. (ترجمه قبل از متن آمده است) تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 406. آلودگى يزيد به شرب خمر آن چنان واضح و آشكار بود كه حتّى در حضور گروههايى كه از شهرهاى دور و نزديك به ديدنش مىآمدند دست بردار نبود و در برابر نگاه ديگران با جرأت آن را مىنوشيد. سند ذيل گواهى است گويا كه دقّت در آن هر مسلمانى را به تعجّب وا مىدارد. بعث (عثمان بن محمّد بن أبي سفيان، والي مدينة) إلى يزيد منها وفداً فيهم عبد اللّه بن حنظلة الغسيل الأنصاري، وعبد اللّه بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة الحضرمي، والمنذر بن الزبير، ورجال كثير من أشراف أهل المدينة، فقدموا على يزيد، فأكرمهم وأحسن إليهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعين إلى المدينة، إلاّ المنذر بن الزبير، فإنّه سار إلى صاحبه عبيد اللّه بن زياد بالبصرة، وكان يزيد قد أجازه بمائة ألف نظير أصحابه من أولئك الوفد، ولمّا رجع وفد المدينة إليها، أظهروا شتم يزيد، وعيبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر، وتعزف عنده القينات بالمعازف. وإنّا نشهدكم أنّا قد خلعناه، فتابعهم الناس على خلعه، وبايعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسيل على الموت. گروهى به نمايندگى مردم مدينه كه از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهيد جنگ أُحُد عبد اللّه بن حنظله غسيل الملائكه وارد شهر شام شدند و به ديدار يزيد رفتند، يزيد به آنان احترام فراوانى گذاشت و هداياى بزرگى به آنان داد، ولى آنان پس از بازگشت به مدينه از يزيد به بدى ياد كردند و عيبهايش را براى مردم بازگو مىكردند، از جمله مىگفتند: از نزد كسى آمدهايم كه دين ندارد، شراب مىنوشد، ونوازندهها در حضورش به نواختن و رقص مىپردازند، شاهد باشيد كه ما او را از خلافت عزل كرديم. مردم مدينه عزل يزيد از حكومت را تأييد و با عبد اللّه بن حنظله تا پاى مرگ بيعت كردند. البداية والنهاية، ج 8، ص 235 و 236 ـ الكامل، ابن أثير، ج 4، ص103 ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص4. علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور ميداد تا بهترينها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مىكند: سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى. شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخوردهام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است. سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37. حكم فقهى شراب خوار در مذاهب اسلامى:تمام مذاهب اسلامى با استناد به نصّ قرآن همه انواع مسكرات را نجس و حرام مىدانند و شراب خور را فاسق و كسى كه آن را حلال بداند كافر دانستهاند. محى الدين نووى در كتاب روضة الطالبين، باب حدّ شارب الخمر مىگويد: شرب الخمر من كبائر المحرّمات....ويفسق شاربه، ويلزمه الحدّ، ومن استحلّه كفر... ابن نجيم مصرى شراب خوار را از عدالت ساقط و كسى كه آن را حلال بداند كافر مى شمرد. روضة الطالبين، ج 7، ص374. يكفّر مستحلّها، و سقوط العدالة إنّما هو سبب شربها. كسي كه خمر را حلال بداند كافر به شمار آمده و در صورت شرب آن، از عدالت ساقط ميگردد. البحر الرائق، ج 7، ص 147. آيا پسر معاويه (يزيد) پس از اثبات شراب خوارى اش، شايستگى مسند نشينى پيامبر اعظم اسلام را دارا بود؟ آيا فسق و دورى از صفت عدالت براى محكوميّت وى كافى نيست؟ يزيد تارك نماز، شارب خمر، متجاوز به مادر، دختر و خواهر:عبدالله فرزند حنظله غسيل الملائكه برداشت خود را بعد از ديدار با يزيد اينگونه بيان ميدارد: ياقوم! فواللّه ما خرجنا على يزيد حتّى خفنا أن نرمي بالحجارة من السماء، أنّه رجل ينكح أمهات الأولاد، والبنات، والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة. به خدا قسم از نزد يزيد بيرون نيامديم مگر اين كه ترسيديم سنگ از آسمان بر سر ما بريزد، زيرا او كسى است كه در امر زناشويى حريم شرع را رعايت نمىكند، شراب مىنوشد و نماز نمىخواند. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 5، ص 66 ـ تاريخ مدينه دمشق، ج 27، ص 429 ـ الكامل، ج 3، ص310 ـ تاريخ الخلفاء، ص 165. يزيد شرابخوار، بوزينه باز، فاسق و ابنهاي:جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق ميگويد: ثم ولى يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوى ويقتلون على الغضب آنگاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقهاي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير ميكردند و از روي هوي و هوس حكم ميكردند و از روي غضب ميكشتند. البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 276. يزيد شرابخوار و فاجر و زنباز و بوزينه باز و سگباز و ولگرد:همچنين بلاذري در كتاب خود اينگونه نقل ميكند: قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلى اظهار خلعه وجهاده، وكتب على أهل المدينة بذلك واقدي و غير او روايت كردهاند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اينگونه ياد كرد: يزيد شراب خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابانهاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد. انساب الاشراف، بلاذري (279)، ج 2، ص 191. حاضرين به غايبين خبر دهند، خليفه مأبون يعني يزيد:ذهبي و برخي ديگر از بزرگان اهل سنت در باره يزيد اينگونه آوردهاند: خطبهم عبد الملك بمكة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جريج، عن أبيه قال: خطبنا عبد الملك بن مروان بمكة، ثم قال: اما بعد، فإنه كان من قبلي من الخلفاء يأكلون من هذا المال ويؤكلون، وإني والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلا بالسيف، ولست بالخليفة المستضعف يعني عثمان ولا الخليفة المداهن يعني معاوية ولا الخليفة المأبون يعني يزيد وإنما نحتمل لكم ما لم يكن عقد راية. أو وثوب على منبر، هذا عمرو بن سعيد حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هكذا، فقلنا بسيفنا هكذا، ألا فليبلغ الشاهد الغائب. عبد الملك در مكه به هنگام حج براي مردم خطبهاي خواند و در آن براي مردم اينگونه سخن گفت: اما بعد، اي مردم! كساني كه قبل از من به خلافت رسيدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به ديگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشكلات اين امت را مداوا نخواهم كرد مگر با شمشير؛ چرا كه من مانند: عثمان خليفهاي مستضعف و مفلوك نيستم. و نيز خليفهاي سهلگير و مسامحهگر همچون معاويه نيستم. و خليفهاي أبنهاي همچون يزيد نيستم. شما را تا زماني تحمل ميكنم كه رايت و حكومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعيد با تمام قرابت و حقي كه داشت اينگونه كرديم و او با سرش اينچنين كرد و ما نيز با شمشيرمان اينچنين ميكنيم. اين خبر را حاضرين به غائبين برسانند. تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، ص 325 ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 37، ص 135ـ البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 334. ناصبي بودن يزيد:ذهبي، يزيد را ناصبى يعني دشمن اهل بيت عليهم السلام شمرده و در باره او گفته است: وكان ناصبيا فظا غليظا جلفا يتناول المسكر ويفعل المنكر يزيد شخصي ناصبي و تندخو و سبك (جلف) بود و شراب مينوشيد و اعمال منكر انجام ميداد. سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37. يزيد بيتوجّه و تارك نماز:نماز در فرهنگ دين يعنى نماد خدا پرستى و ايمان، كه ديندارى و مسلمانى بدون آن مفهوم پيدا نمىكند، و البتّه اين برداشت از جهاتى هم درست است، زيرا عبادت در قالب يكى از مظاهر آن كه همان نماز باشد اوج بندگى و كوچكى انسان است در برابر خدا، بنا بر اين جامعه مذهبى افرادى را كه نسبت به اين واجب بندگى كوتاهى مىكنند نمىتواند اسم و رسم مسلمانى را به آنان ببخشد. شخصيّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلكه نسبت به مهمترين واجب دينى يعنى نماز نيز بى اعتنا بوده و گاهى مىخوانده و گاهى نميخوانده است. و به تعبيري كاهل الصلاه بوده است. وقد كان يزيد... فيه أيضاً إقبال على الشهوات، وترك بعض الصلاة في بعض الأوقات. ترجمه قبل از متن آمده است. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 252. يزيد شخصيتي بود كه نميتوانست بر شهوت خود غالب گردد و آن را كنترل كند. با روى خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال مىكرد، از بزرگترين واجب خدا يعنى نماز طفره مىرفت و از تاركان آن بود، همانها كه رسول گرامى در باره آنان فرموده است: سلّموا على اليهود والنصارى ولاتسلّموا على يهود أمّتي، قيل: ومن يهود أمّتك قال: تارك الصلاة. بر يهوديان و مسيحيان سلام كنيد اما بر يهوديان أمّت من سلام نكنيد، سؤال شد: يهوديان أمّت شما كيانند؟ فرمود: آنان كه نماز را ترك كنند. كشف الخفاء، ج 1، ص 455، رقم 1484. لاأُباليگرى محض با عنوان خليفه پيامبر:عيّاشيهاى جوان مسند نشين و لاأُباليگرى او مردم مدينه ـ شهرى كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله ده سال از دوران حسّاس بعثت را در آن گذراند، و شريعتش را در همان شهر تبيين و تكميل نمود ـ را وادار به شورش عليه وى كرد ـ كه در جاى خودش به علل و حوادث آن اشاره خواهيم كرد ـ گروه اعزامى به پايتخت پس از ديدار با خليفه و با اين كه هداياى با ارزشى گرفته بودند لب به توبيخ وى گشودند، منذر بن زبير كه صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدينه گفت: إنّ يزيد واللّه لقد أجازني بمائة ألف درهم وإنّه لايمنعني ما صنع إليّ أن أخبركم خبره وأصدّقكم عنه، واللّه إنّه ليشرب الخمر، وأنّه ليسكر حتّى يدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به أصحابه الذين كانوا معه وأشدّ. يزيد اگر چه صد هزار درهم به من هديه داده است ولى اين هديه نمىتواند از بازگويى حقايق مانع شود، به خدا سوگند يزيد شراب مىنوشد و آنقدر در حال مستى به سر مىبرد كه نماز را ترك مىكند. سپس ديگران هم همانند او، بلكه شديدتر از بديهاى يزيد گفتند و او را سرزنش كردند. تاريخ طبري، ج 4، ص 369 ـ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص40 و 41 ـ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص216 ـ العقد الفريد، ج 4، ص 388. يكى ديگر از همين افراد مىگويد: قال عبد الله بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة المخزومي... إنّي لأقول هذا وقد وصلني وأحسن جائزتي، ولكنّ عدوّ اللّه سِكّير خِمّير. جوايز ارزنده يزيد مانع از گفتن حقايق نمىشود، من او را دشمن خدا كه هميشه در حال مستى و شرب خمر است ديدم. الأغاني، ج 1، ص34. حال با توجه به مفاسد اخلاقي كه از يزيد ذكر شد آيا چنين شخصى لياقت عهدهدار شدن منصب خلافت و جانشينى رسول گرامى اسلام را مىتواند داشته باشد؟ عدهاى از ياران و دوستداران يزيد سعى مىكنند تا او را از اين نسبتها دور و به گونهاى حقايق تاريخ را تكذيب و يا لااقل زير سؤال ببرند. ولى تلاشهاى گروهى متعصّب و تنگ نظر نمىتواند با توجيهات غير علمى دامن آلوده و ناپاك وى را تطهير نمايد. سيماى يزيد در احاديثروايات ذمّ يزيد در كتب اهل سنّت:اضافه بر آنچه كه تاكنون در ترسيم شخصيت يزيد گفته شد روايات فراوانى در كتب اهل سنّت در مذمّت يزيد وجود دارد كه در اين مختصر به بعضى از آنها اشاره مىشود. 1 ـ روى الحاكم عن عائشة قولهصلي الله عليه و آله: ستّة لعنتهم، لعنهم اللّه وكلّ نبيّ مجاب: الزائد في كتاب اللّه، والمكذّب بقدر اللّه تعالى، والمتسلّط بالجبروت فيعزّ من أذلّ اللّه ويذلّ من أعزّ اللّه، والمستحلّ لحرم اللّه، والمستحلّ من عترتي ما حرّم اللّه، والتارك لسنّتي. شش گروه را خداوند مورد لعن خود قرار داده است و نيز من و هر پيامبرى آنان را لعنت كرده است: 1ـ كسى كه به كتاب خدا چيزى بيافزايد. 2 ـ كسى كه مقدّرات الهى را تكذيب كند. 3 ـ كسى كه با زور و جبر بر مردم مسلّط شود و به آنان كه خدا ذليل كرده است عزّت بخشد، و آنكه خدا عزيزش كرده است را ذليل كند. 4 ـ كسى كه حلال خدا را حرام نمايد. 5 ـ كسى كه نسبت به عترتم آنچه را خدا حرام كرده است حلال بداند. 6 ـ كسى كه سنّت مرا ترك گويد. المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 572، ح 3941 ـ مجمع الزوائد، ج 1، ص 176ـ فضائل الخمسة، ج 3، ص 349 و 350. مناوى صاحب فيض القدير مىگويد: معناى اين جمله «والمستحلّ من عترتي ما حرّم اللّه» اين است كه هر كس نسبت به نزديكانم آنچه انجامش جايز نيست مانند: اذيّت آنان يا بى حرمتى به آنان، كه اگر كسى آن را حلال بداند كافر، وگرنه گناهكار است. و اختصاص دادن آزار دهندگان عترتش به لعن، به جهت تأكيد بر حقوق عترت و بزرگى مقام آنان است به همين جهت هم اضافه به خدا و رسول مىشوند. فيض القدير، ج 4، ص96. بنابر اين، براى هيچ منصفى جاي شكّ باقى نمىماند كه افرادى همانند يزيد و نيروهاى تحت فرمانش آن چيزى را حلال دانستند كه خدا حرام كرده است و آن ريختن خون امام حسين عليه السلام بود. پس حكم كفر را بايد به آنان داد و يا لااقل بگوييم فاسق هستند و لعن آنان در هر صورت جايز مىشود. (در باره جواز لعن يزيد در ادامه به تفصيل بحث خواهد شد.) 2 ـ روى أحمد ومسلم عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله: من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه عزّ وجلّ، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه يوم القيامة صرفاً ولا عدلاً. هر كس مردم مدينه را بترساند خداوند او را خواهد ترساند، و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم، و در روز قيامت خداوند نه از او چيزى كه عذاب را دور كند و نه بلا گردانى را مىپذيرد. مسند أحمد، ج 4، ص 55 و 56 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 114 و 115ـ مجمع الزوائد، ج 3، ص 306. آيا كسى كه به شهر يثرب و مدينة الرسول لشكر كشى مىكند مصداق كامل اين سخن شريف رسول خدا نيست؟ آرى، تاريخ مدينه، لشكر كشى يزيد و قتل عام أصحاب رسول خدا و مسلمانان اين شهر و بى حرمتى به ناموس آنان را فراموش نكرده است. (در ادامه در باره فجايع يزيد در شهر مدينه به تفصيل خواهد آمد.) 3 ـ وقال الحافظ أبو يعلى: حدّثنا الحكم بن موسى، ثنا يحيى بن حمزة، عن هشام بن الغاز، عن مكحول، عن أبي عبيدة: أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم قال: «لا يزال أمر أمّتي قائماً بالقسط حتّى يثلمه رجل من بني أميّة يقال له يزيد. وقد رواه ابن عساكر من طريق صدقة بن عبد اللّه الدمشقي عن هشام بن الغاز، عن مكحول، عن أبي ثعلبة الخشني، عن أبي عبيدة. عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم قال: «لا يزال أمر هذه الأمّة قائماً بالقسط حتّى يكون أوّل من يثلمه رجل من بني أميّة يقال له يزيد». رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اوّلين كسى كه رخنه در پيكره امّتم وارد مىكند مردى از بنوأميّه است. الأسماء والكنى، دولابي، ج 1، ص 163. حسنّه الألباني وصحّحه العزيزي الشافعي كما فى صحيح الجامع الصغير اين حديث را البانى و عزيزى شافعى صحيح دانستهاند. صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 504، ح 2582 ـ السراج المنير، ج 2، ص 90. 4 ـ ابن كثير پس از اشاره به خصلت شهوترانى و بى توجّهى يزيد به نماز به روايتى از پيامبر خدا استناد جسته و مىگويد: وكان فيه أيضاً إقبال على الشهوات وترك بعض الصلوات في بعض الأوقات، واماتتها في غالب الأوقات. وقد قال الامام أحمد: حدثنا أبو عبد الرحمن، ثنا حيوة، حدثني بشير بن أبي عمرو الخولاني: أنّ الوليد بن قيس حدّثه أنّه سمع أبا سعيد الخدري يقول: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم يقول: «يكون خلفٌ من بعد ستين سنة أضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غياً، ثم يكون خلف يقرأون القرآن لا يجاوز تراقيهم، ويقرأ القرآن ثلاثة مؤمن ومنافق وفاجر». پس از سال شصت كسانى زمام امور را به دست خواهند گرفت كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پيروى كنند و به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند گرفت، سپس گروهى مىآيند كه قرآن را مىخوانند ولى از حنجره آنان تجاوز نمىكند، قرآن را سه گروه مىخوانند: مؤمن، منافق، و فاجر. البداية والنهاية، ج 8، ص 252 و 253. 5 ـ وقال الحافظ أبو يعلى: حدثنا زهير بن حرب، ثنا الفضل بن دكين، ثنا كامل أبو العلاء: سمعت أبا صالح سمعت أبا هريرة يقول: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم: «تعوّذوا باللّه من سنة سبعين، ومن امارة الصبيان. به خدا پناه بريد از حوادث سال هفتاد و از فرماندهى و حكومت كودكان. البداية والنهاية، ج 8، ص 252 و 253. 6 ـ وقال أبو يعلى: حدّثنا عثمان بن أبي شيبة، ثنا معاوية بن هشام، عن سفيان، عن عوف، عن خالد بن أبي المهاجر، عن أبي العالية. قال: كنّا مع أبي ذر بالشام فقال أبو ذر: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم يقول: «أوّل من يغيّر سنّتي رجل من بني أميّة». با أبوذر در شام بوديم كه أبوذر گفـت: از رسول اللّه صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: أوّل كسي كه سنّت مرا تغير ميدهد مردي از بني أميّه خواهد بود. البداية والنهاية، ج 8، ص 252 و 253. أورده الألباني في أحاديثه الصحيحة: ج 4، ص 329 قائلا: ولعلّ المراد بالحديث تغيير نظام اختيار الخليفة وجعله وراثة. ألباني اين حديث را در كتاب الأحاديث الصحيحة: ج 4، ص 329 آورده و اين گونه ميگويد: شايد مراد از اين حديث تغيير سبك تعيين خليفه و وراثتي كردن آن باشد. بعضى از بزرگان اهل سنّت كه از أصحاب شمرده شده و مورد قبول آنان نيز هستند پس از شنيدن اخبار از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و وقايع سال شصت و پس از آن، آرزويشان اين بود كه خداوند ديدن آن روز را نصيبشان نكند. به دو نقل ذيل توجّه كنيد: امارت و حكومت كودكان:1 ـ وأخرج البيهقي عن أبي هريرة قال: اللّهمّ لا تدركني سنة الستّين، ويحكم! تمسّكوا بصدغي معاوية، اللّهمّ لا تدركني امارة الصبيان. خدايا سال شصت ار قسمت من نكن، واي بر شما مردم! به فرزند معاويه تمسك جستهاند، خدايا امارت بچهها را نصيبم مكن! الدلائل، بيهقي، ج 6، ص466. 2 ـ الحافظ أبو بكر بن مالك: حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل: حدّثني أبو بكر ليث بن خالد البجلي، ثنا عبد المؤمن بن عبد اللّه السدوسي، قال: سمعت أبو يزيد المديني يقول: قام أبو هريرة على منبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم دون مقام رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم بعتبة، فقال: ويل للعرب من شرّ قد اقترب، ويل لهم من امارة الصبيان، يحكمون فيهم بالهوى ويقتلون بالغضب. واى بر عرب از شرّى كه نزديك است، واى بر آنان از بچّه ها و نوجوانانى كه با هواى نفسانى و كشتن با خشم و غضب بر آنان حكومت كنند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص120. و خليفه دوّم هم بنا بر نقل بزرگان اهل سنّت پيشگويى كرده و هلاكت عرب را به دست افراد بى كفايتى مىداند كه شايستگى رهبرى قوم عرب را ندارند. 3 ـ قال الحارث بن مسكين، عن سفيان، عن شبيب، عن عرقدة بن المستظل، قال: سمعت عمر بن الخطّاب يقول: قد علمت وربّ الكعبة متى تهلك العرب، إذا ساسهم من لم يدرك الجاهليّة ولم يكن له قدم في الإسلام. از عمر بن خطّاب شنيدم كه ميگفت: به خداي كعبه دانستم كه عرب چه زماني هلاك خواهد شد، زماني كه اشخاصي كه زمان جاهليّت را درك نكردهاند و قدمت در اسلام ندارند بر مردم حكومت كنند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص254. عذر بد تر از گناه:احاديثى كه ملاحظه نموديد بخش اندكى از رواياتى است كه در مذمّت يزيد در كتب تاريخى و روايى اهل سنّت نقل شده است و ابن عساكر بيشترين روايات را جمع آورى كرده است و تا زمان ابن تيميّه و ابن كثير بحثى در صحّت و عدم صحّت آن ديده نمىشود. اما ناگهان وظيفه دفاع از يزيد بر دوش عدّهاى سنگينى كرده و سعى مىكنند تا چارهاى بينديشند، و تنها چاره هم يك راه است و آن تضعيف اين نقلهاست. لذا ابن كثير مىگويد: وقد أورد ابن عساكر أحاديث في ذمّ يزيد بن معاوية كلّها موضوعة لا يصحّ شي منها. احاديثى كه ابن عساكر در مذمّت يزيد نقل كرده است همه جعلي و ساختگى هستند و هيچكدام از آنها صحيح نميباشند. البداية النهاية، ج 8، ص 254. غافل از اين كه همانگونه كه در مباحث پيشين نقل كرديم برخى از عالمان اهل سنّت يزيد را به جهت بىتوجّهى به نماز و ترك آن و همچنين آلودگى به شرب خمر و شادمانىاش از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام و قتل عام مردم مدينه، نه تنها سرزنش كردهاند، بلكه او را مستحق لعن و نفرين دانستهاند كه در ادامه به تفصيل به اين مباحث خواهيم پرداخت. «إن شاء الله تعالي» فصل سوّمكارنامه سياسى يزيدسالهاى شوم در تاريخ حاكميّت اسلاميعقوبى مورّخ مىگويد:«وكان سعيد بن المسيّب يسمّي سني يزيد بن معاوية بالشؤم» سعيد بن مسيّب سالهاى حكومت يزيد را سالهاى شوم ناميده است، زيرا در مدّت خلافت و رياست وى كه سه سال بيشتر طول نكشيد سه واقعه خونين و دردناك اتّفاق افتاد كه در هر سالى از حكومت يزيد، يك واقعه روى داده است. آن هم حوادث و وقايعى كه نه تنها چهره تاريخ، بلكه چهره اسلام را تاريك و سياه كرد. اين حوادث عبارتند از: 1 ـ به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام. «في السنة الأولى قتل الحسين بن عليّ وأهل بيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله» حسين بن على و خاندان رسول خدا را در سال اوّل به شهادت رساند. 2 ـ هتك حرمت حرم پيامبر و كشتار مردم مدينه (حادثه حرّه). «والثانية: استبيح حرم رسول اللّه صلي الله عليه و آله وانتهكت حرمة المدينة» در سال دوّم حرم رسول اللّه و شهر مدينه را بر سربازانش مباح كرد. 3 ـ به آتش كشيدن كعبه و هتك حرمت آن و كشتار بيرحمانه مردم مكه. «والثالثة: سفكت الدماء في حرم اللّه وحرّقت الكعبة». در سال سوّم كعبه را به آتش كشيد و در حرم الهى خونها بر زمين ريخت. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 253. هر پژوهشگر و مورّخ منصفى با خواندن اين بخش از تاريخ و مشاهده اين حوادث دردناك، ناخواسته در برابر آن متوقّف مىشود و مىگويد: كسى كه مرتكب اين جنايات وحشتناك شده است، گويا مسلمان نبوده و حرمين شريفين از نگاه او ارزش و اعتبارى نداشته است. پس از اين اشاره كوتاه به توضيح بيشتر پيرامون اين حوادث مىپردازيم تا حقيقتِ مكتوم، بيشتر و بهتر خودنمايى كند و اذهان و افكار با روشنگرى به تحليل حوادث و چهرههاى منفور تاريخ بپردازند. 1 ـ شهادت امام حسين عليه السلام«في السنة الأولى قتل الحسين بن عليّ وأهل بيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله» اوّلين حادثه در خلافت و حكومت شوم يزيد داستان شهادت امام حسين عليه السلام بود كه يكى از غم انگيزترين فجايع تاريخ است و شايد بتوان آن را در نوع خود كم نظير و منحصر به فرد دانست، زيرا ويژگيها و امتيازاتى دارد كه آن را از ديگر حوادث خونين تاريخ ممتاز كرده است، مانند: حضور حسين بن على عليهما السلام و خاندان و فرزندان آن حضرت، كيفيّت شهادت و اسارت آنان. آنچه كه در اين نوشتار بيشتر مورد توجّه و نظر است، شناسايى عاملان و مرتكبان اين ظلم تاريخى است كه چه كسانى در اين فاجعه بزرگ نقش داشته و جنبه فرماندهى و اجراى آن را داشتهاند. آيا خليفه وقت يعنى يزيد بن معاويّه عامل اساسى و اصلى در قتل و كشتار بوده است يا فرماندهان و سربازانى كه مأمور اجرا بودهاند؟ براى يافتن پاسخ، هيچ مدركى بهتر از تاريخ نيست، لذا با مراجعه به تاريخ و نقل سخنان دو گروه از نويسندگان شيعه و سنّي با ديدگاه آنان آشنا مىشويم. اهل سنّت چه مىگويند: داستان شهادت امام حسين عليه السلام از واپسين لحظات و شايع شدن خبر آن قلب مسلمانان را جريحهدار كرد. و هر دو گروه شيعه و سني اين عمل را تقبيح و عاملانش را نفرين و سرزنش كردند. اما به مرور زمان عدّهاى در برابر روسياهى يزيد به فكر دفاع از او و چاره جويى براى تطهير دامن آلودهاش از لوث بزرگترين جنايت و شرم آورترين فاجعه تاريخى برآمدند و با تمام تلاش تا آنجا پيش رفتند كه حتّى زبان جسارت به ساحت مقدّس ريحانه رسول و محبوب آن حضرت گشوده و برعكس، سرزنشها را متوجّه آن حضرت كردند، و با صراحت نوشتند: يزيد فرمان قتل حسين بن علي را صادر نكرد و اصلا راضى به مرگ و قتل آن حضرت نبود. در اينجا روى سخن ما با تمامي اهل سنّت نيست؛ چرا كه اكثريت آنان همصدا با پيروان اهل بيت عليهم السلام حادثه تلخ عاشورا را بزرگترين ضربه بر پيكره امّت اسلامى و به وجود آورندگان آن را خارج از دين و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام مىدانند، بلكه مخاطب ما در اين نوشتار احياگران انديشه و مكتب ابن تيميّه و ابن كثير و دنبالههاي آنان است كه با وقاحت تمام، گروههاى دفاع از يزيد تحت عنوان: «جمعيّة الدفاع عن يزيد» تشكيل داده و مبادرت به تدوين كتاب درسى تحت عنوان: «حقائق عن أمير المؤمنين يزيد بن معاوية» براى مدارس مىكنند و با القابى از قبيل: امام، أمير المؤمنين، مجتهد، عادل و... از او ياد ميكنند. ولى تاريخ حقايق را افشا مىكند كه در آن صورت دوستان و مدافعان يزيد راهى جز قبول آن نخواهند داشت. ابن تيميه و ابن كثير در خط مقدم دفاع از يزيد:ابن كثير (متوفاي 774 هـ) پس از ابن تيميّه (متوفاي 728 هـ) به ميدان مبارزه و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان برآمد و خطّ تخريب و تكذيب و تحريف عقايد شيعه و دفاع همه جانبه از دشمنان سر سخت اهل بيت رسول را به عهده گرفت، و در توجيه اعمال يزيد هر آنچه خواست نوشت، وى مىگويد: الناس في يزيد بن معاوية أقسام: فمنهم من يحبّه ويتولاّه، وهم طائفة من أهل الشام من النواصب، واما الروافض فيشنعون عليه ويفترون عليه أشياء كثيرة ليست فيه ويتّهمه كثير منهم بالزندقة، ولم يكن كذلك، وطائفة أخرى لا يحبّونه ولا يسبّونه لما يعلمون من أنّه لم يكن زنديقاً كما تقوله الرافضة، ولما وقع في زمانه من الحوادث الفظيعة، والأمور المستنكرة البشعة الشنيعة، فمن أنكرها قتل الحسين بن علي بكربلاء، ولكن لم يكن ذلك من علم منه، ولعلّه لم يرض به ولم يسؤه، وذلك من الأمور المنكرة جدّاً. مردم در باره يزيد بن معاويه چند گروه هستند: يك گروه از مردم شام كه از نواصب هستند و او را دوست دارند و از او پيروى مىكنند، گروهى ديگر اتهامات زيادى بر او وارد كرده و به او نسبت كفر و زندقه مىدهند، اينان روافض (شيعيان) هستند، وحال آنكه اين چنين نبوده است. و گروه ديگر نه او را دوست دارند و نه سبّ و نفرينش مىكنند، چون مىدانند كافر و زنديق نيست آنگونه كه شيعه گفته است، بلكه به جهت حوادث دردناك و كارهاى بسيار زشتى كه در زمان او اتفاق افتاد كه زشت ترين آن كشتن حسين بن على در كربلا بود، ولى او از اين حادثه آگاه نبود و شايد به چنين كارى راضى نبود؛ زيرا جدّاً از كارهاى بد و منكر بود. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 6، ص 256. و در نقلى ديگر مىگويد: وقد أورد ابن عساكر أحاديث في ذم يزيد بن معاوية كلها موضوعة لا يصح شئ منها... قلت: يزيد بن معاوية أكثر ما نقم عليه في عمله شرب الخمر، وإتيان بعض الفواحش، فاما قتل الحسين فإنّه كما قال جدّه أبو سفيان يوم أحد لم يأمر بذلك ولم يسؤه. وقيل: إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم على ذلك. فقال أبو عبيدة معمّر بن المثنى: إنّ يونس بن حبيب الجرمي حدّثه قال: لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلى يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّى ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذى وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّى يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبى عليه وقتله، فبغضني بقتله إلى المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه. ابن عساكر روايات زيادى در مذمّت يزيد آورده است كه همه آن روايات ضعيف است، ولى من مىگويم: بيشترين بدگوئيها در باره يزيد شراب خوارى او و انجام بعضى از اعمال ناشايست است، و اما قتل حسين به او ربطى نداشت، زيرا پس از كشته شدن حسين همان سخنى را كه جدّش أبوسفيان در روز أُحُد گفت او هم بر زبان جارى كرد كه نه فرمان به اين قتل داد و نه به او ربطى داشت. نقل شده است كه يزيد در ابتداى امر يعنى هنگامى كه سرهاى بريده شهدا را ديد خوشحال شد اما پس از چندى پشيمان شد و اظهار نارضايتى كرد و گفت: اگر من بودم نمىگذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا اگر چه آسيبى به سلطنت من هم مىرسيد او را احترام مىكردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اينكه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مىآورد، يا به شهرى از شهرهاى مسلمانان مىرفت و تا پايان زندگى در همانجا مىماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را به شهادت رساند، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمنى مرا در دلها كاشت، تا آدمهاى خوب و بد هر دو با من دشمنى كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد. البداية والنهاية، ج 8، ص254 و 255. دو نكته قابل توجّه:سخن ابن كثير و نقل او ملاحظه شد، آيا اين سخنان براى هر منصفى قابل پذيرش مىباشد؟ محورهاى اين نقل دو مطلب كاملا متضاد و غير قابل جمع است. 1 ـ خوشحالى و سرور يزيد از ديدن سرهاى شهدا. 2 ـ پشيمانى و ندامت از داستان شهادت امام حسين عليه السلام. خواننده اين بخش از تاريخ حيران و سرگردان مىپرسد: آيا ميشود بين اين دو موضع متضادّ آشتى برقرار كرد؟ كسى كه خوشحال مىشود و رضايتش را از واقعهاى خونين همچون شهادت امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت ابراز مىكند چگونه بدون گذشت زمان ابراز ناراحتى مىكند؟ آيا اين پشيمانى به جهت ترس از خدا و رسول بود، يا ترس از بد نامى و بى اعتقادى مردم به حكومت و سلب اعتقاد و اعتماد از او و دارو دستهاش؟ و سؤال ديگر اين كه: آيا اين پشيمانى سودى هم براى يزيد داشت؟ عجبا! كه توجيهگر قهّار جنايات بنى اميّه يعني: «ابن كثير»، بازگشت محترمانه كاروان به اسارت گرفته شده را دليل بر بىگناهى شخص يزيد مىداند و تلاش مىكند تا او را بى گناه و تقصير جلوه دهد. تقبيح عمل يزيد توسط بعضي از علماي اهل سنت:خوشبختانه بر خلاف آنچه كه از ابن تيميّه و ابن كثير و ديگران در توجيه جنايات يزيد وجود دارد، بعضى از عالمان منصف اهل سنّت نه تنها اعمال يزيد را تقبيح كردهاند، بلكه خوشنودى و رضايت او از شهادت امام حسين عليه السلام را موجب لعن و نفرين او دانستهاند. تفتازانى در شرح العقائد النسفيّه مىگويد: والحقّ أنّ رضا يزيد بقتل الحسين، واستبشاره بذلك، وإهانته أهل بيت الرسول ممّا تواتر معناه، لعنة اللّه عليه، وعلى أنصاره وأعوانه. حق اين است كه رضايت يزيد به قتل و شهادت حسين و خوشحالى او پس از شنيدن خبر آن و توهينش به اهل بيت رسول خدا(عليهم السلام) تواتر معنوى دارد و خبرش بسيار مشهور است، لعنت خدا بر او و يارانش باد. مجلة تراثنا، مؤسسة آل البيت، ج 50، ص 220 به نقل از شرح العقائد النسفية، ص 181. يافعى مىنويسد: واما حكم من قتل الحسين، أو أمر بقتله، ممّن استحلّ ذلك فهو كافر. از جمله كساني كه كافر محسوب ميشوند كسي است كه حكم و يا امر به قتل حسين عليه السّلام نموده است. شذرات من ذهب، ابن عماد حنبلي، ج1، ص 68. ذهبى مىنويسد: كان (يزيد) ناصبيّاً فظّاً غليظاً، يتناول المسكر ويفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الحسين، وختمها بوقعة الحرّة. يزيد ناصبى (دشمن على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام) و خشن و تند خو بود، شرب خمر مىكرد و اعمال زشت انجام مىداد، حكومتش را با كشتن و به شهادت رساندن حسين آغاز كرد و با حادثه خونين حرّه (قتل عام مردم مدينه) پايان بخشيد. شذرات من ذهب، ابن عماد حنبلي، ج1، ص 68. آلوسي در تفسير خود در باره جملهاي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مينويسد: منظور آن حضرت از اين جمله، يزيد و حكومت او بوده است: «أعوذ بالله سبحانه من رأس الستين وإمارة الصبيان»، يشير إلى خلافة يزيد الطريد لعنه الله تعالى على رغم أنف أوليائه لأنها كانت سنة ستين من الهجرة، اين جمله رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم: «پناه ميبرم به خداي سبحان از ابتداي سال شصت و حكومت بچهها» اين جمله اشاره دارد به خلافت يزيد رانده شده كه علي رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت كند. چرا كه او در ابتداي سال شصت هجري حكومت مينمود. تفسير آلوسي، ج 6، ص 192. و در جاي ديگر آلوسي مفسر بزرگ اهل سنت در باره يزيد ميگويد: وعلى هذا القول لا توقف في لعن يزيد لكثرة أوصافه الخبيثة وارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه ويكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة ومكة فقد روى الطبراني بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بكفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلى، وقال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالى عليه وعلى أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة وفي تاريخ ابن الوردي.... وهذا كفر صريح فإذا صح عنه فقد كفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعرى قبل إسلامه: ليت أشياخي الأبيات، وأنا أقول: الذي يغلب على ظني أن الخبيث لم يكن مصدقا برسالة النبي صلى الله عليه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالى وأهل حرم نبيه عليه الصلاة والسلام وعترته الطيبين الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة على عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر؛ ولا أظن أن أمره كان خافيا على أجلة المسلمين،... ولو سلم أن الخبيث كان مسلما فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعيين ولو لم يتصور أن يكون له مثل من الفاسقين، والظاهر أنه لم يتب، واحتمال توبته أضعف من إيمانه، ويلحق به ابن زياد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل عليهم أجمعين، وعلى أنصارهم وأعوانهم وشيعتهم ومن مال إليهم إلى يوم الدين ما دمعت عين على أبي عبد الله الحسين،... ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربي المار ذكره وموافقيه فإنهم على ظاهر ما نقل عنهم لا يجوزون لعن من رضي بقتل الحسين رضي الله تعالى عنه، وذلك لعمري هو الضلال البعيد الذي يكاد يزيد على ضلال يزيد. بنا بر اين قول به خاطر كثرت أوصاف خبيثه يزيد و ارتكاب گناهان كبيرهاي كه در طول أيام تكليفش از او سر زد بالخصوص آنچه در أيام استيلاء و تسلطش بر أهل مدينه و مكه مرتكب گرديد جاي شك و ترديدي در لعن يزيد باقي نميماند. طبراني با سند حسن روايت ميكند: «خدايا كسي را كه به أهل مدينه ظلم كرد و آنها را ترساند تو نيز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائكه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتي كه هيچ دافع و مانعي از آن وجود نداشته باشد.» و گروهي از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزي و قبل از او قاضي أبو يعلى به كفر او و تصرح به لعن او جزم پيدا نموده بودند، و علامه تفتازاني در اين باره ميگويد: تكليف يزيد و ايمان او براي ما روشن است و هيچ شك و ترديدي در اين باره نداريم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان يزيد باد، و از كساني كه تصريح به لعن يزيد نموده است جلال الدين سيوطي است و در تاريخ ابن وردي آمده است:... و اين كفر صريحي براي يزيد به حساب ميآيد و اگر اين صحيح باشد در حقيقت او كافر است و مثل همين است تمثل يزيد به قول عبد الله بن زبعرى كه قبل از اسلام سروده است و يزيد آن را تكرار كرد: ليت أشياخي ببدر شهدوا تا آخر ابيات. به اعتقاد و نظر من و آنچه بيشتر به ذهنم ميرسد اين است كه يزيد شخص خبيثي بوده كه هرگز به رسالت نبي اكرم صلى الله عليه و آله ايمان نداشته و آنچه كه او بر أهل حرم خداوند تعالى و أهل حرم نبي اكرم عليه الصلاه و السلام و عترت طيبين و طاهرين او در زمان حيات و بعد از ممات و آنچه كه از سيئات و معاصي از او سر زد كمتر از اين نيست كه كسي ورقي از مصحف و قرآن كريم را در نجاست بياندازد؛ و گمان نميبرم كارهايي كه از يزيد سرزده است بر هيچ يك از مسلمانان مخفي باشد...، و بر فرض هم كه بپذيريم يزيد خبيث، شخص مسلماني بوده است، او مسلماني بوده كه آنقدر گناه كبيره مرتكب شده كه در بيان نميگنجد، و در نتيجه اعتقاد من متعيناً جواز لعن اوست و تصور نميكنم شخص ديگري مانند يزيد با اين همه فسق يافت شود، و ظاهر اين است كه او تا آخر عمر خود توبه نكرده، و احتمال توبه او ضعيفتر از احتمال إيمان اوست، و در اين احكام، ابن زياد و ابن سعد و جمعي ديگر ملحق به يزيد هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پيروان او و هر كس كه به آنها ميل نموده و اين لعنت تا روز قيامت و تا هر زمان كه چشمي تا روز قيامت براي أبا عبد الله الحسين گريه مينمايد بر او يزيد باد،... و در جواز لعن با اين ألفاظ و مانند اينها هيچ كس مخالفت ننموده مگر ابن عربي كه قبلاً از آن سخن گفته شد... كه او و بعضي از موافقين او لعن كسي را كه راضي به قتل حسين باشد را جايز ندانستهاند، و به جانم سوگند اين اعتقاد همان ضلالت و گمراهي دور از مسير حقي است كه بيش از ضلالت و گمراهي يزيد است. تفسير آلوسي، ج 26، ص 74. در ادامه اين مباحث در بخشي جداگانه در رابطه با لعن يزيد به طور مفصل بحث خواهد شد. شيعه چه مى گويد؟شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام يزيد بن معاويه را قاتل امام حسين عليه السلام دانسته و حتّى يك نفر هم در اين موضوع ترديد ندارد و بر اين اعتقادش مستنداتى دارد كه قابل ردّ و انكار نيست، از جمله اعتراف و شهادت ابن عبّاس. ماجراي ابن عبّاس و يزيد:يكى از مخالفان خلافت يزيد كه خودش مدّعى خلافت و رهبرى بود عبد اللّه بن زبير است، از ابن عبّاس تقاضاى بيعت كرد. ابن عباس تقاضاي او را نپذيرفت، يزيد پس از آگاهى از موضوع نامهاى به ابن عباس نوشت و در حقيقت آن را بيعت با خودش تلقّى كرد. ابن عبّاس در جواب نامهاى نوشته است كه محتواى آن جز محاكمه يزيد و رسوايى وى چيز ديگرى نيست. يعقوبى مورّخ نامدار متن اين نامه را اين چنين آورده است: من عبد اللّه بن عبّاس إلى يزيد بن معاوية، اما بعد، فقد بلغني كتابك بذكر دعاء ابن الزبير إيّاي إلى نفسه وامتناعي عليه في الذي دعاني إليه من بيعته، فإن يك ذلك كما بلغك، فلست حمدك أردت، ولا ودّك، ولكنّ اللّه بالذي أنوي عليم. وزعمت أنّك لست بناس ودّي فلعمري ما تؤتينا ممّا في يديك من حقّنا إلاّ القليل، وإنّك لتحبس عنّا منه العريض الطويل، وسألتني أن أحثّ الناس عليك وأخذلهم عن ابن الزبير، فلا، ولا سروراً، ولا حبورا، وأنت قتلت الحسين بن علي، بفيك الكثكث، ولك الأثلب،... نسيت قتلك حسيناً وفتيان بني عبد المطّلب، مصابيح الدجى، ونجوم الأعلام، غادرهم جنودك مصرعين في صعيد، مرمّلين بالتراب، مسلوبين بالعراء، لا مكفّنين، تسفي عليهم الرياح، وتعاورهم الذئاب، وتنشي بهم عرج الضباع، حتّى أتاح اللّه لهم أقواما لم يشتركوا في دمائهم، فأجنوهم في أكفانهم، وبي واللّه وبهم عززت وجلست مجلسك الذي جلست يا يزيد،.... فلست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول الله إلى حرم الله، ودسك إليه الرجال تغتاله، فأشخصته من حرم الله إلى الكوفة، فخرج منها خائفا يترقب، وقد كان أعز أهل البطحاء بالبطحاء قديما، وأعز أهلها بها حديثا، وأطوع أهل الحرمين بالحرمين لو تبوأ بها مقاما واستحل بها قتالا، ولكن كره أن يكون هو الذي يستحل حرمة البيت وحرمة رسول اللّه...» نامهات كه در آن نوشته بودى من دعوت پسر زبير براى بيعت با او رد كردهام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستى با تو است، تو كسى هستى كه حقوق ما را ضايع كردهاى و از من خواستهاى تا مردم را براى بيعت با تو ترغيب و تشويق كنم و از فرزند زبير دوري نمايم، چنين كارى امكان ندارد، زيرا تو قاتل حسين بن على عليه السلام هستى، دهانت پر از خاك باد، تو آميخته به همه زشتيهايى،....آيا به قتل رساندن حسين و فرزندان عبد المطّلب را فراموش كردهاى، كسانى كه چراغهاى روشن و ستارگان هدايت بودند، سربازانت آنان را به خاك و خون كشيدند و بدنهاى آنان را بدون غسل و كفن رها كردند تا افرادى كه در قتل آنان شركت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اى يزيد فراموش نكردهام كه تو حسين را از حرم خدا به كوفه كشاندى و او هراسناك حرم خدا را ترك كرد، كسى كه عزيزترين و بزرگوارترين اهل حرم بود و.... تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 247 تا 249. ملاحظه مىكنيد شخصيّتى همانند: ابن عباس، يزيد را نه تنها بر قتل امام حسين عليه السلام سرزنش مىكند، بلكه به نوعى محكمه تاريخى تشكيل مىدهد و او را از نشستن بر مسند خلافت با وجود ارتكاب اعمالى اين چنين تقبيح مىكند. نقلى دروغين از ابن عباس:جالب است كه در برابر سند و نقل تاريخى پيشين، عدّهاى سعي كردهاند تا نقل ديگرى را جعل كرده تا به اينوسيله آبروى خود و يزيد را حفظ كنند؛ اما غافل از اين كه شهرت تاريخى ننگ يزيد با اين توجيهات سردتر از يخ، محو شدني نيست. و آن نقل اين است: لمّا قدم ابن عباس وافداً على معاوية رضي اللّه عنه، أمر معاوية ابنه يزيد أن يأتيه - أي أن يأتي ابن عباس - فأتاه في منزله، فرحّب به ابن عباس وحدّثه، فلمّا خرج، قال ابن عباس: إذا ذهب بنو حرب ذهب علماء الناس. ابن عبّاس به ديدن معاويه رفت، به پسرش يزيد دستور داد تا از ابن عباس ديدن كند، يزيد به محل سكونت ابن عباس رفت، ابن عباس يزيد را احترام كرد و با وى هم سخن شد، پس از بيرون رفتن يزيد گفت: وقتى كه فرزندان حرب (جدّ معاويه) از بين رفتند دانشمندان هم نابود خواهند شد. البداية والنهاية، ج 8، ص 228 و 229 ـ تاريخ دمشق، ج 65، ص 403 و 404. كنايه از آن كه اينان پاسداران علم و حاميان و صاحبان فكر و انديشه هستند. و حال آن كه تفسير واقعى اين سخن ذمّ يزيد است نه مدح او، زيرا نه تنها كنايه، بلكه تصريح دارد به اين كه فرزندان «حرب» اساس دين و ديانت و دانش را تا وقتى كه باقى باشند نابود خواهند كرد. و از طرفى با حديثى كه ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است منافات دارد، زيرا او ناراحتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله را با چشم خود ديده است كه آن حضرت بالا رفتن بنو اميه را بر منبرش نتوانست تحمل كند: أخرج ابن أبي حاتم وابن مردويه والبيهقي في (الدلائل) وابن عساكر عن سعيد بن المسيب، قال: رأى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بني أميّة على المنابر، فساءه ذلك. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ديد كه بني أميّه از منبرها بالا ميروند، و آن حضرت از ديدن اين صحنه ناراحت شدند. الدر المنثور، ج 4، ص 191. فخر رازي در توضيح متن فوق ميگويد: وهذا قول ابن عباس في رواية عطاء. اين سخن در روايت عطاء، قول ابن عباس ميباشد. تفسير فخر رازي، ج10، ص 238. فرمان يزيد به قتل نماينده امام حسين عليه السلام:طبرى مورّخ صاحب نام، متن سخنرانى نعمان بن بشير كه به تعبير او آدمى صلح جو بود را نقل مىكند كه در بين سخنانش شخصى به نام عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حضرمى، از هم پيمانان بنى أميّه و از هواداران آنان بلند مىشود و او را ترسو و ضعيف توصيف مىكند و از او مىخواهد تا نسبت به فرستاده امام حسين عليه السلام(مسلم بن عقيل) سختگير باشد. و همو اوّلين كسى است كه براى يزيد، نامه نوشت و از او خواست تا فردى قدرتمند و سختگير را به فرماندارى كوفه منصوب كند. عبيد اللّه بن زياد به دستور يزيد فرماندار كوفه و بصره شد تا يكى از دو كار را انجام دهد، يا مسلم را دستگير كند يا او را به قتل رساند. وكتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعيد الحضرمي) إلى يزيد بن معاوية: اما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة فبايعته الشيعة للحسين بن عليّ، فإن كان لك بالكوفة حاجة فابعث إليها رجلاً قويًّا ينفذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك فإنّ النعمان بن بشير رجل ضعيف أو هو يتضعّف. فكان أوّل من كتب إليه. سپس افراد ديگرى هم نامه نوشتند، تا اينكه نامهها به دست يزيد رسيد، پس از گذشت دو روز از رسيدن نامهها، با «سرجون» مشورت كرد و از او خواست تا همفكرى كند. «سرجون» گفت: پدرت معاويه شخصى را مأمور كوفه كرد كه تو از او خشنود نيستى، نامه پدرش را نشانش داد كه قبل از مرگ براى عبيد اللّه بن زياد نوشته است، با ديدن نامه تسليم شد و فرماندارى بصره را هم به كوفه اضافه نمود و به ابن زياد دستور داد مسلم بن عقيل را يا دستگير كند و يا سرش را برايش بفرستد. ثمّ كتب إليه عمارة بن عقبة بنحو من كتابه ثمّ كتب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص بمثل ذلك، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلاّ يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية، فقال: ما رأيك؟ فإنّ حسيناً قد توجّه نحو الكوفة ومسلم بن عقيل بالكوفة يبايع للحسين وقد بلغني عن النعمان ضعف وقول سيّئ وأقرأه كتبهم فما ترى، من أستعمل على الكوفة؟ وكان يزيد عاتباً على عبيد اللّه بن زياد، فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم، فأخرج عهد عبيد اللّه على الكوفة، فقال: هذا رأي معاوية ومات، وقد أمر بهذا الكتاب، فأخذ برأيه، وضمّ المصرين إلى عبيد اللّه وبعث إليه بعهده على الكوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلى وكان عندهّ فبعثه إلى عبيد اللّه بعهده إلى البصرة، وكتب إليه معه: اما بعد فإنّه كتب إليّ شيعتي من أهل الكوفة يخبرونني أنّ ابن عقيل بالكوفة يجمع الجموع لشقّ عصا المسلمين فسر حين تقرأ كتابي هذا، حتّى تأتي أهل الكوفة، فتطلب ابن عقيل كطلب الخرزة حتّى تثقفه، فتوثقه أو تقتله، أو تنفيه والسلام. تاريخ طبرى، ج 4، ص264 و 265. در سند ذيل ابن كثير مىنويسد: كتب يزيد إلى ابن زياد: إذا قدمت الكوفة فاطلب مسلم بن عقيل فإن قدرت عليه فاقتله أو أنفه، وبعث الكتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلي، فسار ابن زياد من البصرة إلى الكوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا يمرّ بملأ من الناس إلاّ قال: سلام عليكم. فيقولون: وعليكم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - يظنّون أنّه الحسين، وقد كانوا ينتظرون قدومه - وتكاثر الناس عليه، ودخلها في سبعة عشر راكباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة يزيد: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد، فلمّا علموا ذلك علتهم كآبة وحزن شديد، فتحقّق عبيد اللّه الخبر. ... به ابن زياد دستور مىدهد: وقتى كه وارد كوفه شدى مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را به قتل برسان. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 164. نامه يزيد به ابن زياد در به كار گرفتن خشونت در مقابله با امام حسين عليه السلام:قال الزبير بن بكّار: حدّثني محمّد بن الضحّاك عن أبيه، قال: كتب يزيد إلى ابن زياد: إنّه قد بلغني أنّ حسيناً قد سار إلى الكوفة، وقد ابتلى به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وابتليت أنت به من بين العمّال، وعندها تعتق أو تعود عبداً كما ترقّ العبيد وتعبد، فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. شنيدهام حسين به كوفه نزد تو آمده است، و از بين زمانها و شهرها و از ميان كارگزاران، تو و شهرت گرفتار او شده است، بنا بر اين يا بايد او را رها كنى يا همانند بردگان اسيرش كنى و روانه پايتخت نمايى. ابن زياد مطابق اين دستور آن حضرت را به شهادت رساند و سر مباركش را نزد يزيد فرستاد. البدايه والنهايه، ابن كثير، ج 8، ص 178. اسناد تاريخي در فرمان قتل امام حسين عليه السلاماين اسناد تاريخى فرمان مستقيم يزيد بن معاويه را در قتل امام حسين عليه السلام و كشتار همراهان آن حضرت ثابت مىكند. نامه يزيد به وليد بن عتبه و فرمان قتل امام حسين عليه السلام:اگر چه در اين زمينه بحث مفصل و مبسوطي در ادامه مباحث ذكر ميگردد، لكن در اين قسمت به مناسبت چند نمونه را ذكر مينماييم: ذهبي مينويسد: خرج الحسين إلى الكوفة، فكتب يزيد إلى واليه بالعراق عبيد الله بن زياد: إن حسينا صائر إلى الكوفة، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وأنت من بين العمال، وعندها تعتق أو تعود عبدا. فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. حسين به سوي كوفه، عزيمت نمود. از اين رو يزيد به والي و حاكم عراق عبيد الله بن زياد نوشت: حسين به سوي كوفه عازم است، و او از ميان شهرها سرزمين تو را انتخاب كرده كه همزمان با ايام و دوران حكومت توست، او تو از ميان عمال و گارگزاران براي اين كار برگزيده شدهاي پس لازم يا خود را آزاد سازي يا به بردگي و غلامي درآيي و از اينرو بود كه ابن زياد حسين را كشت و سر او را براي يزيد فرستاد. و نيز سيوطي مينويسد: فكتب يزيد إلى واليه بالعراق، عبيد الله بن زياد بقتاله. يزيد به عبيد الله بن زياد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد. تاريخ الخلفاء، ص 193، چاپ دار الفكر سال 1394 هـ. بيروت. در گزارشي ديگر اينگونه آمده است: من عبد اللّه يزيد أمير المؤمنين إلى الوليد بن عتبة، اما بعد، فإذا ورد عليك كتابي هذا فخذ البيعة ثانياً على أهل المدينة بتوكيد منك عليهم، وذر عبد اللّه بن الزبير فإنّه لن يفوتنا ولن ينجو منّا أبداً ما دام حيّاً، وليكن مع جوابك إليّ رأس الحسين بن عليّ، فإن فعلت ذلك فقد جعلت لك أعنّة الخيل، ولك عندي الجائزةّ والحظّ الأوفرّ والنعمة واحدة والسلام. قال: فلمّا ورد الكتاب على الوليد بن عتبة وقرأه تعاظم ذلك، وقال: لا واللّه، لا يراني اللّه قاتل الحسين بن عليّ!، وأنا [لا] أقتل ابن بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولو أعطاني يزيد الدنيا بحذافيرها. يزيد به وليد بن عتبه نوشت: با رسيدن نامه، مجدّداً از مردم مدينه بيعت بگير، و به عبد اللّه بن زبير كارى نداشته باش او را رها كن؛ چون او در دسترس است و فرار نمىكند، جواب اين نامه را همراه با سر حسين مى خواهم، اگر چنين كردى جايزه و پاداش خوبى نزد من دارى. وليد با خواندن نامه تعجّب كرد و گفت: نه به خدا قسم، خدا مرا قاتل حسين قرار ندهد، اگر يزيد تمام دنيا را به من بدهد، هرگز فرزند دختر رسول خدا را نخواهم كشت. كتاب الفتوح، أحمد بن أعثم كوفي، ج 5، ص 18. آنچه ملاحظه نموديد بخش اندكى از مدارك و گزراشهاي تاريخي بود كه ثابت مىكند فرمان مستقيم يزيد و اطلاع و آگاهى او حادثه خونين كربلا را به وجود آورد. و تفصيل آن در ادامه ميآيد. «إن شاء الله تعالي» و كسانى كه تلاش مىكنند تا اين ننگ تاريخى را از زندگى سياسى يزيد پاك كنند سخت در اشتباه مىباشند. نارضايتي يزيد از كشته شدن امام حسين عليه السلام افسانه يا واقعيت؟همانگونه كه اشاره شد گروهى در گذشته و حال تلاش مىكنند تا با تحريف حقايق تاريخى بى گناهى يزيد را ثابت كنند. اما داستان روبرو شدنش با سرهاى بريده و اسيران اهل بيت عليهم السلام واقعيّت را به روشنى اثبات مىكند. به نقل تاريخى ذيل توجّه كنيد: عن أبي مخنف قال: حدّثني أبو حمزة الثمالي عن عبد اللّه الثمالي عن القاسم بن بخيت قال: لما أقبل وفد أهل الكوفة برأس الحسين دخلوا مسجد دمشق فقال لهم مروان بن الحكم: كيف صنعتم؟ قالوا: ورد علينا منهم ثمانية عشر رجلاً فأتينا واللّه على آخرهم، وهذه الرؤوس والسبايا فوثب مروان فانصرف وأتاهم أخوه يحيى بن الحكم فقال: ما صنعتم؟ فأعادوا عليه الكلام، فقال: حجبتم عن محمّد يوم القيامة لن أجامعكم على أمر أبداً ثمّ قام فانصرف، ودخلوا على يزيد فوضعوا الرأس بين يديه، وحدّثوه الحديث، قال فسمعت دور الحديث هند بنت عبد اللّه بن عامر بن كريز، وكانت تحت يزيد بن معاوية، فتقنعت بثوبها، وخرجت فقالت:يا أمير المؤمنين! أرأس الحسين بن فاطمة بنت رسول اللّه؟ قال:نعم، فاعولي عليه وحدي على ابن بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، وصريحة قريش عجّل عليه ابن زياد فقتله، قتله اللّه، ثمّ أذن للناس فدخلوا والرأس بين يديه، ومع يزيد قضيب فهو ينكت به في ثغره، ثمّ قال: إنّ هذا وإيّانا كما قال الحصين بن الحمام المري: يفلّقن هاما من رجال أحبّة***إلينا وهم كانوا أعقّ وأظلما قال: فقال رجل من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم يقال له: أبو برزة الأسلمي: أتنكت بقضيبك في ثغر الحسين؟ اما لقد أخذ قضيبك من ثغره مأخذاً لربما رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم يرشفه، اما إنّك يا يزيد! تجي يوم القيامة وابن زياد شفيعك ويجي هذا يوم القيامة ومحمّد صلّى اللّه عليه وسلّم شفيعه، ثمّ قام فولّى. گروهى كه همراه اسيران كربلا از كوفه به شام آمده بودند پس از ورود به شهر، سر بريده امام حسين را به مسجد دمشق بردند. مروان حكم گفت: چه كار كرديد؟ گفتند: هيجده نفر از مردان بنى هاشم به ميدان آمدند و ما هيچيك را زنده نگذاشتيم، اين هم سرهاى بريده و اسيران آنان، مروان ناراحت شد و مجلس را ترك كرد. برادرش يحى بن حكم همين سؤال را پرسيد و همان جواب را شنيد، ولى او در جواب گفت: در قيامت بين خودتان و محمّد پرده افكنديد، من هيچگاه با شما در كارى همراهى نخواهم كرد، سپس حركت كرد و رفت. اسيران و سرهاى بريده را نزد يزيد بردند و او را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه كردند، هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كريز، همسر يزيد وقتى كه گزارش شهادت و اسارت اهل بيت را شنيد از حرمسرا بيرون آمد و وارد مجلس يزيد شد و با ديدن سر بريده امام حسين ندبه و نوحه سر داد. سپس يزيد دستور داد مردم وارد قصرش شوند تا فتح و پيروزى بزرگش را تماشا كنند، سر بريده را مقابلش گذاشته بود و با چوب به دندانهاى امام اشاره مىكرد، يكى از اصحاب پيامبرصلي الله عليه و آله به نام أبو برزه اسلمى كه در مجلس حاضر بود اعتراض كرد و گفت: چوب را از لب و دندانهاى حسين بردار كه من خودم ديدم رسول خدا لبهاى حسين را مىبوسيد، اى يزيد قيامت خواهد آمد و شفيع تو ابن زياد خواهد بود و شفيع حسين جدّش پيامبر خدا. تاريخ طبرى، ج 4، ص 355 و 356 ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 62، ص85 ـ مقتل الحسين(ع)، أبو مخنف أزدي، ص219 و 220 ـ الكامل في التاريخ، ابن الأثير، ج 4، ص85 ـ أسد الغابة، ابن الأثير، ج 2، ص21 ـ الوافي بالوفيات، صفدي، ج 12، ص264. و مورّخان نقل كردهاند كه يزيد هنگام جسارت به سر مبارك امام حسين عليه السلام شعر ابن زبعرى را كه در جنگ أُحُد و به تلافى شكست جنگ بدر خوانده بود زمزمه مىكرد. ابن كثير مىگويد: فقد اشتهر عنه أنّه لمّا جاءه رأس الحسين عليه السلام جمع أهل الشام وجعل ينكت رأسه بالخيزران وينشد أبيات ابن الزبعريّ المشهورة: ليت أشياخي ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل فأهلّوا واستهلّوا فرحاً***ثمّ قالوا: يا يزيد لا تشل قد قتلنا القوم من ساداتهم***وعدلناه ببدر فاعتدل ابن زبعرى در أُحُد آرزو كرد كه اى كاش پيران ما كه در بدر كشته شدند اينجا حاضر بودند و مىديدند كه ما انتقام آنان را از محمّد و يارانش گرفتيم. يزيد در اين اشعار، حسين و فرزندان على و فاطمه و مسلمانان واقعى را به سران كفر در جنگهاى صدر اسلام تشبيه مىكند، و در حقيقت كفر خودش را ثابت مىكند. قال ابن كثير - بعد إيراد الأبيات -: فهذا إن قاله يزيد بن معاوية فلعنة الله عليه ولعنة اللاعنين، وإن لم يكن قاله فلعنة الله على من وضعه عليه ليشنع به عليه. ابن كثير پس از نقل سخنان يزيد و اشعارش مىگويد: اگر اين سخنان را يزيد بن معاويه گفته است، لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر او باد. و اگر او نگفته است لعنت خدا بر آنانى باد كه با ساختن اين داستان قصد بد نام كردنش را داشته اند. البداية والنهاية، ج 8، ص209. اين سخن ابن كثير پس از دفاع جانانه او از يزيد بن معاويه است كه در حقيقت نوعى انكار خواندن آن توسّط يزيد است، چون او بيرق دفاع از يزيد را به اين جهت به دوش گرفته است كه او دشمن خاندان پيامبر و قاتل حسين بن على و خوشنود از اسارت خاندان على بود، و لذا سراسر آثار او مملوّ است از دفاع از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) و انكار زشتيهاى دشمنان آنان، و كوچكترين دفاعى از خاندان رسول ديده نمىشود. طبرى نيز پس از نقل اين اشعار و قصّه مىگويد: فقال: (يعني يزيد) مجاهراً بكفره ومظهرا لشرمه: ثمّ قال الطبري - بعد ذكر الأبيات - هذا هو المروق من الدين، وقول من لا يرجع إلى اللّه ولا إلى دينه ولا إلى كتابه ولا إلى رسوله ولا يؤمن باللّه يزيد كفر و شركش را اظهار و آشكار كرده است، زيرا اين سخنان بيانگر خارج شدن از دين است و سخن كسى است كه به خدا و دين او و كتاب و رسولش باز نمىگردد و به خدا ايمان ندارد. تاريخ طبرى، ج 8، ص 187 و 188. ابو اسحاق اسفراينى متوفّاى 418، و از دانشمندان شافعى مذهب، پس از اشاره به خطبه امام سجّاد عليه السلام در مسجد جامع دمشق و به نقل از امام صادق عليه السلام كه صداى گريه مردم در بين خطبه امام بلند شد به گونه اى كه يزيد احساس خطر كرد و لذا به مردم حاضر گفت: «أتظنّون أنّي قتلت الحسين؟ فلعن اللّه من قتله، إنّما قتله عبيد اللّه بن زياد عاملى على البصرة». شما گمان مىكنيد من حسين را كشتم، خدا قاتلش را لعنت كند، قاتل او ابن زياد نماينده من در بصره است. سپس دستور داد تا كسانى را كه همراه سرهاى بريده آمده بودند احضار كنند، به شَبَث بن رِبعى گفت: «ويلك أنا أمرتك بقتل الحسين؟ فقال: لا، لعن اللّه قاتله»، واى بر تو آيا من حسين را كشتم؟ گفت: نه، خدا قاتلش را لعنت كند، پس از او از تك تك افراد پرسيد، تا نوبت به حصين بن نُمَير رسيد، او در جواب گفت: آيا دوست دارى تا قاتلش را معرفى كنم؟ گفت: آرى، گفت: در امانم؟ گفت: آرى، در امانى. گفت: قاتل حسين تو هستى. نور العين في مشهد الحسين، ص 70 و 71. آيا باز هم جايى براى توجيه و انكار باقى مىماند؟ البتّه كسانى كه بيماريهاى دل، يافتن حقيقت را از آنان گرفته است، در توجيه اين گزارشهاى تاريخى مىگويند: نويسنده، شيعى مذهب است، و يا اين كه در سند راوى شيعى وجود دارد، كه همين جرم بزرگ كافى است. ولى سخن ما با اين گروه اين است كه: آيا از مورّخان و نويسندگان توجيهگر زمان سلطه بنو اميّه اين انتظار وجود داشت تا حوادثى از اين قبيل كه جز ننگ تاريخى را براى آنان به همراه نداشت ثبت كنند؟ 2 ـ قتل و كشتار مردم مدينه (حادثه حرّة)دوّمين حادثه شوم در خلافت و حكومت يزيد بنا به گفته سعيد بن مسيّب، هتك حرمت حرم پيامبر و كشتار مردم مدينه يعنى همان حادثه حرّه بود. والثانية: استبيح حرم رسول اللّه صلى الله عليه و آله وانتهكت حرمة المدينة حرم رسول اللّه صلى الله عليه و آله مباح شمرده شد و حرمت شهر مدينه هتك گرديد. قداست مدينه:شهر مدينه كه به يثرب و پس از هجرت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به «مدينة الرسول» شهرت يافت از شهرهايى است كه در نقشه جغرافيايى جهان جايگاه ويژهاى دارد و دنيا به ديده احترام به آن مىنگرد، زيرا اين عزّت و عظمت را به جهت نام شخصيّتى بلند آوازه كه پايه گذار تمدّن و فرهنگى بى مانند بود به دست آورده است. اين شخصيّت بزرگ و بى همتا آخرين پيامبر از سلسله پيامبران بزرگ الهى است، كه در دعوتش جز خوبى و زيبايى، سعادت و پيشرفت، گسترش توحيد و خداپرستى، رفاه و آرامش چيز ديگرى نخواست. علاوه بر موقعيّت جغرافياى طبيعى و اقليمى، از نظر جغرافياى دينى و مذهبى نيز ويژه است؛ چرا كه: اوّلاً: بزرگترين پايگاه دعوت و نشر اسلام پس از مكه است و حتّى مىشود گفت: گسترش اسلام مرهون شهر مدينه است. ثانياً: وجود مقبره پيامبر گرامى و خاندان آن حضرت دلهاى ميليونها انسان معتقد و ارادتمند را متوجّه آنجا كرده است. ثالثاً: بيشترين حوادث تاريخ اسلام يا در همين سرزمين اتفاق افتاده است، و يا در رابطه با اين شهر و سرزمين بوده است. لذا با توجّه به نكات فوق در اهميّت و عظمت اين شهر بايد گفت: شهر مدينه نه تنها در جغرافياى جهان بزرگى و عظمتى خاصّ دارد، بلكه در جغرافياى دلهاى مشتاقان و متديّنان بيشترين عظمت را به خود اختصاص داده است. مدينه از نگاه پيامبر:زندگى ده ساله پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در شهر مدينه و گسترش دعوت آن حضرت از اين شهر به ديگر نقاط جهان آن روز نوعى وابستگى براى آن حضرت به اين شهر ايجاد كرده بود، به همين جهت براى اين شهر و مردم آن احترامى خاصّ قائل بود كه در سخنان آن حضرت مشاهده مىشود. در اين قسمت براى نمونه به چند حديث از فرمايشات گهربارشان اشاره مىكنيم: 1 ـ عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم أنّه قال: «اللّهمّ من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه صرفاً ولا عدلاً». (ترجمه قبلا آمده است) المعجم الكبير، طبراني: ج 7، ص 144، رقم 6636. و در نقلى ديگر و به سندى ديگر آورده است: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم: من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه عزّ وجلّ يوم القيامة، ولعنه، وغضب عليه، ولم يقبل منه صرفاً، ولا عدلاً. بار خدايا، هر كس به مردم مدينه ستم روا دارد يا آنان را بترساند، تو آنان را بترسان، و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم، و در روز قيامت خداوند نه از او چيزى كه عذاب را دور كند و نه بلا گردانى را مىپذيرد. مصدر سابق، رقم 6637.. ورواه الطبراني أيضاً في الأوسط والكبير عن عبادة بن الصامت بإسناد جيّد. در اين حديث تقاضاى پيامبر اكرم از درگاه حضرت حقّ، حفظ و نگهدارى شهر مدينه و مردم آن است، و براى كسانى كه متعرّض اين شهر و مردم آن شوند عذاب و نفرين الهى و فرشتگان و مردم را در خواست فرموده است، و امّتش را از آزار و اذيّت آن و ساكنان آن بر حذر نموده است كه در حقيقت قداست شهر و عظمت آن را بيان مىكند. آيا پس از آن حضرت، حرمت شهر و ساكنان مسلمان آن محفوظ ماند؟ پاسخ اين سؤال با تاريخ است. 2 ـ أخرج الطبراني في المعجم الكبير عن عبد اللّه بن عمرو، أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: «من آذى أهل المدينة آذاه اللّه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف ولا عدل». هر كس مردم مدينه را اذيّت كند خدا او را اذيّت خواهد كرد و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم و در روز قيامت خداوند نه از او چيزى كه عذاب را دور كند و نه بلا گردانى را مى پذيرد. الترغيب والترهيب، ج 2، ص 241. 3 - وروى السنائي من حديث السائب بن خلاّد رفعه: «من أخاف أهل المدينة ظالماً لهم أخافه اللّه، وكانت عليه لعنة اللّه» كسي كه أهل مدينه را از روي ظلم بترساند خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خداوند بر او باد. فتح الباري، ج 4، ص94. الحديث ولابن حبان نحوه من حديث جابر.. در حديث بعد مجازات سنگين تر بيان شده است. 4 - حدّثنا ابن أبي عمر، حدّثنا مروان بن معاوية، حدّثنا عثمان بن حكيم الأنصاري، أخبرني عامر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه،: أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم قال: ثمّ ذكر مثل حديث ابن نمير وزاد في الحديث «ولا يريد أحد أهل المدينة بسوء إلاّ أذابه اللّه في النار ذوب الرصاص أو ذوب الملح في الماء». فرمود: هر كس قصد آزار مردم مدينه را داشته باشد خداوند همانند ذوب شدن سُرب، او را در آتش ذوب خواهد كرد، يا فرمود: همانند ذوب شدن نمك در آب. صحيح مسلم، ج 2، ص992، رقم 1363. اين كلمات گهر بار اندكى بود از احاديث بى شمار در باره مدينه و شهر مدينه، كه بيانگر حرمت و عزّت شهر و مردم آن در نگاه پيامبر است. سؤال اين است كه: آيا اين حرمت رعايت شد و مدّعيان خلافت و جانشينى آن حضرت به اين توصيه ها عمل كردند؟ قال الامام أحمد: أليس قد أخاف أهل المدينة؟ أحمد بن حنبل مى گويد: آيا يزيد مردم مدينه را نترساند؟ الردّ على المتعصّب العنيد، ص 61. 5 ـ أحمد حنبل از انس بن عياض از يزيد بن خصيفة، از عطاء بن يسار، از سائب بن خلاّد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مىكند كه فرمود: «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه اللّه وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه يوم القيامة صرفاً ولا عدلاً». كسي كه أهل مدينه را از روي ظلم بترساند خداوند او را ميترساند و بر اوست لعنت خدا و ملائكه و همه مردمان، و خداوند در روز قيامت از او هيچ توجيهي را نميپذيرد. البداية والنهاية، ج 8، ص244 ـ مسند أحمد، ج 4، ص55. بخارى در كتاب صحيحش از حسين بن حريث، از فضل بن موسى، از جعيد، از عائشة دختر سعد بن أبي وقّاص از پدرش نقل مىكند كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «لا يكيد أهل المدينة أحد إلاّ انماع كما ينماع الملح في الماء». صحيح بخاري، كتاب فضائل المدينة، ج 7 رقم 1877 ـ فتح البارى، ج 4، ص94ـ البداية والنهاية، ج 8، ص244. همين حديث را مسلم با دو سند متفاوت و عبارات مختلف آورده است. ماجراى تلخ و خونين حرّه:در سال 63 از هجرت مردم مدينه پس از بازگشت نمايندگانشان از شام و ديدار با يزيد و مشاهده اعمال ناشايست او از جمله بى اعتنايى به واجبات و آلودگى به گناهان، بيعت با يزيد را لغو و والى و نمايندهاش را از حكومت عزل و با عبد اللّه بن حنظله بيعت كردند. پس از انتشار اين خبر در شهر شام و آگاهى يزيد از بيعت مردم مدينه با عبد اللّه بن حنظله، لشكرى را به فرماندهى مسلم بن عقبه براى سركوب مردم آن شهر فرستاد، كه در مباحث آينده به اهمّ جنايات يزيد در اين لشكر كشى اشاره خواهيم نمود. حرّه چيست؟در اطراف شهر مدينه زمينهايى است كه از سنگهاى سياه و نوك تيز پوشيد شده است. ابن اثيردر توضيح حرّه مىگويد: يوم الحرّة يوم مشهور في الإسلام أيّام يزيد بن معاوية لمّا انتهب المدينة عسكره من أهل الشام الذي ندبهم لقتال أهل المدينة من الصحابة والتابعين وأمّر عليهم مسلم بن عقبة المزي في ذي الحجّة سنة ثلاث وستّين وعقيبها هلك يزيد، والحرّة هذه أرض بظاهر المدينة بها حجارة سود كثيرة وكانت الوقعة بها. داستان حرّه در تاريخ اسلام مشهور است و آن همان حادثهاى است كه لشكريان شام به امر يزيد در ذي حجّه سال 63 كه به هلاكت خود او نيز منتهى شد، شهر مدينه را غارت كردند و صحابه و تابعان را كشتند، و حرّه زمينهاى است در اطراف مدينه كه پوشيده از سنگهاى سياه و نوك تيز است. النهاية في غريب الحديث، ج 1، ص351. ذهبى مىگويد: هي حرّة واقع شرقيّ المدينة المنورّة، وفيها كانت الوقعة المشهورة، يقول فيها ابن حزم في كتابه جوامع السيرة ص 357 ما نصّه: أغزى يزيد الجيوش إلى المدينة حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، وإلى مكّة حرم اللّه تعالى، فقتل بقايا المهاجرين والأنصار يوم الحرّة، وهي أيضاً أكبر مصائب الإسلام وخرومه، لأنّ أفاضل المسلمين وبقيّة الصحابة، وخيار المسلمين من جلّة التابعين قتلوا جهراً ظلماً في الحرب وصبراً، وجالت الخيل في مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم، وراثت وبالت في الروضة محل رويارويى لشكر يزيد با مردم مدينه در شرق آن بود كه همان واقعه معروف و مشهور در آن اتفاق افتاد، سپس به نقل از ابن حزم مىنويسد: يزيد لشكرهايى را به حرم خدا و رسول، دو شهر مكه و مدينه گسيل نمود كه در حادثه حرّه باقى مانده از ياران پيامبر از مهاجر و انصار كشته شدند، كه اين نيز از بزرگترين مصائب اسلام و مسلمين بود، زيرا در آن بقيّه صحابه و بزرگانى از مسلمانان و تابعان، ظالمانه و نا جوان مردانه به قتل رسيدند، مسجد رسول اللّه محلّ تاخت و تاز اسبان شد و روضه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را آلوده كردند. سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج 4، ص228. فرمان يزيد به مسلم بن عقبه اين چنين بود: ادع القوم ثلاثاً فإن رجعوا إلى الطاعة فاقبل منهم، وكفّ عنهم، وإلاّ فاستعن باللّه وقاتلهم، وإذا ظهرت عليهم، فأبح المدينة ثلاثاً ثمّ اكفف عن الناس. مردم را سه روز به بيعت دعوت كن و اگر پذيرفتند قبول كن و از آنان در گذر و اگر نپذيرفتند از خدا كمك بگير و با آنان مبارزه و جنگ كن، پس از پيروزى سربازانت را سه روز در شهر آزاد بگذار. البداية والنهاية، ج 8، ص 239. نماينده يزيد پس از رو برو شدن با مقاومت مردم دست به كشتارى وسيع زد تا در نهايت مردم مدينه تسليم شدند. فهرستى از نتايج اين بى حرمتى و بى ادبى كه بر گرفته از گزارش گزارشگران و مورّخان آنگونه كه در كتب تاريخى آوردهاند تقديم حق جويان و منصفان مى شود تا خود بر اساس اين آمار قضاوت كنند. الف ـ كشتار هزاران نفر از مردم مدينه:مورّخان از جمله دينورى امار كشته شدگان را بيش از ده هزار نفر اعلام كردهاند، كه از اين تعداد هشتاد تن از اصحاب پيامبر و هفتصد نفر از مهاجرين و انصار و ده هزار نفر از تابعان و موالى بودهاند. قتل من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قريش والأنصار سبع مئة، ومن سائر الناس من الموالي والعرب والتابعين عشرة آلاف. (ترجمه قبل از متن آمده است) الامامة والسياسة، ج 1، ص216. قال المدائني عن شيخ من أهل المدينة. قال: سألت الزهري كم كان القتلى يوم الحرّة قال: سبعمائة من وجوه الناس من المهاجرين والأنصار، ووجوه الموالي وممّن لا أعرف من حرّ وعبد وغيرهم عشرة آلاف. قال: وكانت الوقعة لثلاث بقين من ذي الحجّة سنة ثلاث وستّين، وانتهبوا المدينة ثلاث أيّام. مدائني از شيخ أهل مدينه نقل ميكند: از زهري سؤال كردم تعداد كشتهگان مدينه در واقعه حره چند نفر بود. او در پاسخ گفت: هفتصد نفر از بزرگان مهاجرين و انصار و موالي و كساني كه معلوم نبود كه آيا غلام بودند يا آزاد و غير آنان كه جمعا ده هزار نفر بودند .... و سه روز كامل شهر مدينه در معرض تاخت و تاز و غارت بود. البداية والنهاية، ج 8، ص242. ب ـ قتل اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله:دينورى مىنويسد: قتل من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قريش والأنصار سبع مئة در حادثه خونين حرّه هشتاد تن از اصحاب پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و هفتصد نفر از قريش و انصار كشته شدند. الامامة والسياسة، ج 1، ص216. و مورّخ شهير مسعودى مىنويسد: قتل من آل أبي طالب اثنان - ومن بني هاشم ثلاثة وبضع وتسعون رجلاً من سائر قريش ومثلهم من الأنصار، وأربعة آلاف من سائر الناس، ودون من لم يعرف. از خاندان أبو طالب دو نفر و از بنى هاشم بيش از نود و از قريش به همان تعداد و چهار هزار نفر از مردم ديگر كشته شدند. مروج الذهب، ج 3، ص 85. ياقوت حموى مىگويد: وقتل من الموالي ثلاثة آلاف وخمسمائة رجل ومن الأنصار ألفا وأربعمائة وقيل ألفا وسبعمائة ومن قريش ألفا وثلاثمائة. تعداد كشته ها از مردم عادى سه هزار و پانصد نفر و از انصار هزار و چهارصد نفر بودند و گفته شده است: هزار و هفتصد نفر و از قريش هزار و سيصد نفر. معجم البلدان، ج 2، ص 249. ج ـ مخفى شدن بزرگان اصحاب:ابن كثير نوشته است: وقد اختفى جماعة من سادات الصحابة منهم جابر بن عبد اللّه، وخرج أبو سعيد الخدري فلجأ إلى غار في جبل. گروهى از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبد اللّه و أبو سعيد خدرى براى حفظ جانشان به كوه پناه برده و أبو سعيد در غارى مخفى شد. البداية والنهاية، ج 8، ص 241. د ـ كشتار حاملان قرآن:از مالك بن انس نقل شده است كه گفت: قتل يوم الحرّة سبعمائة من حملة القرآن وكان فيهم ثلاثة من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم. در واقعه حرّه هفتصد نفر از قاريان و حافظان قرآن كه سه نفر آنان از اصحاب بودند كشته شدند. المعرفة والتاريخ، ج 3، ص325. هـ ـ آزادى سربازان براى استفاده از زنان:به نقل از ابن كثير و مورّخان ديگر آمده است كه: ثم أباح مسلم بن عقبة، الذي يقول فيه السلف مسرف بن عقبة - قبّحه اللّه من شيخ سوء ما أجهله - المدينة ثلاث أيّام كما أمره يزيد، لا جزاه اللّه خيراً، وقتل خلقاً من أشرافها، وقرّائها، وانتهب أموالاً كثيرة منها، ووقع شرّ عظيم، وفساد عريض على ما ذكره غير واحد. سپس مسلم بن عقبه (كه به او مسرف بن عقبه مىگفتند، چون در به قتل رساندن مردم مدينه زياده روى كرده بود) همانگونه كه يزيد فرمان داده بود سربازانش را سه روز در شهر مدينه آزاد گذاشت تا به كشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانى بپردازند. البداية والنهاية، ج 8، ص241. حافظ ابن حجر نيز بر اين امر صحّه گذاشته و مىنويسد: وأبيحت المدينة أيّاما بأمر يزيد لعنه اللّه شهر مدينه به فرمان يزيد چند روزى مباح شد. فتح الباري، ج 13، ص 75 ـ تهذيب التهذيب، ج 6، ص227 ـ الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 65 و 66. و ـ هزاران زن باردار از راه غير مشروع:نتيجه اين آزادى تجاوز به حريم دختران و زنان مسلمان و هتك عفّت آنان بود كه بنا بر نقل مدائنى، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نا مشروع به دنيا آوردند. قال المدائني عن أبي قرّة قال: قال هشام بن حسان: ولّدت ألف امرأة من أهل المدينة بعد وقعة الحرّة من غير زوج. هزار زن از أهالي شهر مدينه بعد از واقعة حرّه بدون اين كه شوهر داشته باشند وضع حمل كردند. البداية والنهاية، ج 8، ص241. ياقوت حموى مىگويد: ودخل جنده المدينة فنهبوا الأموال وسبوا الذرّيّة واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حُرّة وولدن، وكان يقال لأولئك الأولاد: أولاد الحَرّة. سربازان يزيد وارد مدينه شدند و اموال را غارت كردند و فرزندانشان را اسير كردند و زنان براى آنان آزاد شد كه در اين جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنيا آوردند كه به آنان فرزندان حَرّه مىگفتند. معجم البلدان، ج 2، ص 249. ز ـ پيمان بردگى مردم مدينه:مسلم بن عقبه فرمانده لشكر يزيد در مدينه دستور داد تا همه مردم به عنوان برده يزيد بيعت كنند، و هرگونه كه مىخواست با مال و جان و ناموس مردم رفتار مىكرد. فدخل مسلم بن عقبة المدينة فدعا الناس للبيعة على أنّهم خول ليزيد بن معاوية، ويحكم في دمائهم وأموالهم وأهليهم ما شاء. مسلم بن عقبه وارد شهر مدينه شد و از مردم خواست تا با زيد بن معاويه همچون بردهاي براي او بيعت كنند، تا بتواند به هرگونهاي كه خواست در خون و أموال و أهل و عيالشان حكم كند. البداية والنهاية، ج 8، ص243. مسعودى مىنويسد: ودخل مسلم المدينة فانتهبها ثلاثة أيّام وبايع من بقي من أهلها على أنّهم قنّ ليزيد والقنّ العبد الذي ملك أبواه، وعبد مملكة الذي ملك في نفسه وليس أبواه مملوكين غير عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، لأنّه لم يدخل فيما دخل فيه أهل المدينة، وعليّ بن عبد اللّه بن العبّاس، فإنّ من كان في الجيش من أخواله من كندة منعوه. فكان ذلك من أعظم الأحداث في الإسلام وأجلّها وأفظعها رزء بعد قتل الحسين بن عليّ بن أبي طالب. مسلم بن عقبه سه روز شهر مدينه را غارت كرد و با بازماندگان از مردم بيعت كرد تا بنده و برده قنّ يزيد باشند، يعنى نه تنها خود او برده مىشد، بلكه پدر و مادرش نيز برده مىشدند، فقط دو نفر از اين بيعت استثنا شدند يكى امام سجّاد و ديگرى على بن عبد اللّه بن عباس. التنبيه والإشراف، مسعودي، ص 262. ابن كثير و انكار حقيقتبعضى از بزرگان اهل سنّت و مورّخان اين طايفه، جنايات يزيد را در شهر مقدّس مدينه از بزرگترين و فجيع ترين حوادث در اسلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام ذكر كردهاند و اصل وقوع اين حادثه را از مسلّمات تاريخى تلقّى كردهاند، كه در مباحث گذشته به نقل سخنان بعضى از آنان اشاره كرديم. اما بعضى ديگر پس از نقل همان حوادث به دفاع از يزيد پرداخته و از تمام جنايات پيش آمده به گونهاى دفاع كردهاند. مانند: ابن كثير دمشقى در كتاب البداية والنهاية كه در دو فراز از نوشتهاش دست به توجيه غير منطقى زده است. توجيه اوّل: وى مىگويد: ولمّا خرج أهل المدينة عن طاعته وخلعوه وولّوا عليهم ابن مطيع وابن حنظلة، لم يذكروا عنه - وهم أشدّ الناس عداوة له - إلا ما ذكروه عنه من شرب الخمر، وإتيانه بعض القاذورات، لم يتّهموه بزندقة كما يقذفه بذلك بعض الروافض، بل، قد كان فاسقاً، والفاسق لا يجوز خلعه لأجل ما يثور بسبب ذلك من الفتنة، ووقع الهرج كما وقع زمن الحرّة، فإنّه بعث إليهم من يردّهم إلى الطاعة وأنظرهم ثلاثة أيّام، فلمّا رجعوا قاتلهم، وغير ذلك، وقد كان في قتال أهل الحرّة كفاية، ولكن تجاوز الحدّ بإباحة المدينة ثلاثة أيّام، فوقع بسبب ذلك شرّ عظيم كما قدّمنا. مردم مدينه پس از شكستن پيمان با يزيد و بيعت با ابن مطيع و ابن حنظله با اين كه از دشمنان سر سخت يزيد بودند آنچه از بديهايش مىگفتند شراب خوارى و بعضى از گناهان ديگرش بود و از كفر و زندقه وى آنگونه كه بعضى از شيعيان او را متّهم كردهاند چيزى نگفتهاند، يزيد با ارتكاب بعضى از اعمال زشت فاسق شده بود و شخص فاسق را نمى شود از خلافت عزل نمود، زيرا موجب فتنه و آشوب مىشود، همانگونه كه در واقعه حرّه پيش آمد. البداية والنهاية، ج 8، ص255. آنگاه در مقصّر نشان دادن مردم مدينه و تبرئه يزيد مىگويد: يزيد كسى را فرستاد تا آنان را به اطاعت از خليفه بر گرداند؛ لذا سه روز مهلت داد و ناچار شد با آنان بجنگد. اين دفاع با كداميك از ملاكهاي شرعى و سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قابل تأييد و تطبيق است؟ آيا مردمى كه ده سال تمام در كنار پيامبر زندگى كرده و باقى مانده از اصحاب كه در اين جنگ كشته شدند از اين احكام شرعى بى خبر بودند؟ آيا اگر والى و نماينده اى كارهايش مخالف با موازين اسلام بود و به حقوق مردم تجاوز نمود و مرتكب ظلم به آنان شد نبايد سرزنش شود؟ آيا به مجرّد بروز و ظهور فتنه و آشوب هر حركتى و مخالفتى بايد سركوب شود، و جنايتكاران به جنايتشان ادامه دهند؟ البتّه افرادى از قبيل آقاى ابن كثير و هم فكران امروزىاش بايد يزيد را تأييد و براى نجاتش كوشش كنند، زيرا داستان خلافت بايد از تنقيص و تعرّض سالم و خاندان بنو اميّه پاك و پاكيزه باقى بمانند. توجيه دوّم: ابن كثير در ادامه روند انكار فجايع صورت گرفته از سوي يزيد و نقل قولهاى كفر آميز او، در بخشى ديگر از دفاعيّهاش خوشحالى يزيد را پس از شنيدن خبر شكست مردم مدينه توجيهى جاهلانه مىكند، و سعي در مبرّا ساختن يزيد از سر افكندگى در برابر تاريخ نموده و مىگويد: واما ما يذكره بعض الناس من أنّ يزيد لمّا بلغه خبر أهل المدينة وما جرى عليهم عند الحرّة من مسلم بن عقبة وجيشه، فرح بذلك فرحاً شديداً، فإنّه كان يرى أنّه الامام وقد خرجوا عن طاعته، وأمّروا عليهم غيره، فله قتالهم حتّى يرجعوا إلى الطاعة ولزوم الجماعة، كما أنذرهم بذلك على لسان النعمان بن بشير، ومسلم بن عقبة كما تقدّم، وقد جاء في الصحيح: «من جاءكم وأمركم جميع يريد أن يفرّق بينكم فاقتلوه كائناً من كان.» آنچه در بين مردم نقل مىشود كه يزيد پس از شنيدن خبر مدينه و ماجراهاى حرّه خوشحال شد بى دليل نيست، زيرا او امام بر مردم بود و چون گروهى از فرمانش خارج شده و بيعتشان را شكسته و افراد ديگرى را به رهبرى انتخاب كرده بودند، بنا بر اين او حق داشت با آنان بجنگد تا به جماعت مردم و فرمان خليفه باز گردند و از تشتّت و پراكندگى جلوگيرى كند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 245. سپس در نسبت دادن خواندن اشعار كفر آميز ابن زبعرى كه در جنگ أُحُد آن را خوانده بود و يزيد پس از واقعه حرّه به همان اشعار متوسّل شده بود مىگويد: واما ما يوردونه عنه من الشعر في ذلك واستشهاده بشعر ابن الزبعري في وقعة أحد التي يقول فيها: ليت أشياخي ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل حين حلت بفنائهم برمها*** واستحر القتل في عبد الأشل قد قتلنا الضعف من أشرافهم *** وعدلنا ميل بدر فاعتدل وقد زاد بعض الروافض فيها فقال: لعبت هاشم بالملك فلا *** ملك جاءه ولا وحي نزل فهذا إن قاله يزيد بن معاوية فلعنة اللّه عليه ولعنة اللاعنين، وإن لم يكن قاله فلعنة اللّه على من وضعه عليه ليشنع به عليه. اگر اين اشعار را يزيد خوانده است پس لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر او باد و اگر نگفته است لعنت و نفرين بر كسانى باد كه اين داستان را به او نسبت داده و وضع كرده اند. البداية والنهاية، ج 8، ص245 و 246. آيا از اين سخنان ابن كثير، چيزى جز دفاع و جانبدارى همه جانبه از جنايتكارى مانند يزيد برداشت مىشود؟ بغض و كينه اين نويسنده نسبت به پيروان اهل بيت عليهم السلام و شيعيان امير مؤمنان عليه السلام بر هيچ منصفى پوشيده نيست، زيرا به وضوح اضافه شدن يكى از ابيات ابن زبعرى را به شيعه نسبت مىدهد، و مىگويد: آنان بيت پايانى اين شعر را اضافه كردهاند. 3 ـ هتك حرمت خانه خدا و به آتش كشيدن كعبهسوّمين حادثه شوم در خلافت و حكومت يزيد بنا به گفته سعيد بن مسيّب، هتك حرمت حرم الهى و به آتش كشيدن كعبه، قبله مسلمانان بود. والثالثة: سفكت الدماء في حرم اللّه وحرّقت الكعبة. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 253. امتيازات سرزمين مقدّس مكه:شهر مكه از نظر مسلمانان مقدّس ترين شهر كره زمين است، زيرا: أوّلاً: قبله و مركز عبادت و خانه خدا در آنجا است. ثانياً: سرزمين وحى و مكان بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. ثالثاً: زادگاه و محلّ ولادت پيامبر اسلام است. اين سه ويژگى عوامل اساسى در علاقه بيش از حدّ مؤمنان و مسلمانان به اين سرزمين است. اما نگاه وحى به اين سرزمين و آشنايى با آياتى كه پيرامون اين سرزمين در قرآن آمده است عظمت آن را بيشتر و بهتر نمايان مىكند. 1 ـ قرآن كريم كعبه را اوّلين بنايى معرّفى مىكند كه در كره زمين ساخته شده است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَــلَمِينَ نخستين خانهاى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است، كه پر بركت، و مايه هدايت جهانيان است. آل عمران (3)، آيه 96. در حقيقت، نخستين خانهاى كه براى ]عبادت[ مردم، نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك، و براى جهانيان ]مايه[ هدايت است. 2 ـ قبله و محلّ روى آوردن به طرف آن هنگام عبادت: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَـلـهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُو وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَـبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَـفِل عَمَّا يَعْمَلُونَ. بقره (2)، آيه 144. ما [به هر سو] گردانيدنِ رويت در آسمان را نيك مىبينيم. پس [باش تا] تو را به قبلهاى كه بدان خشنود شوى برگردانيم; پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن; و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. در حقيقت، اهل كتاب نيك مىدانند كه اين [تغيير قبله] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است; و خدا از آنچه مىكنند غافل نيست. 3 ـ مركز تجمّع مسلمانان در هنگام اداى فريضه حجّ: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً. آل عمران (3)، آيه 97. و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است; [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد. 4 ـ مركز امن و آرامش پناهجويان: وَمَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِنًا. آل عمران (3)، آيه 97. و هر كه در آن درآيد در امان است. با توجّه به نكات فوق تمام مسلمانان دفاع از قداست اين شهر و سلامت و پيشرفت آن را وظيفه دينى خويش دانسته و اجازه كوچكترين جسارت به آن را روا ندانسته و با هر حركت سوئى به شدّت برخورد مىكنند. اما متأسّفانه تاريخ اسلام شاهد بى ادبى و جسارت كسانى بوده است كه به نام اسلام و خليفه مسلمين بر مردم تسلّط يافته و ننگينترين اعمال را در حقّ آنان انجام داده و حرمت و قداست اين سرزمين و خانه را شكستهاند، كه از آن جمله است لشكر كشى يزيد بن معاويه به شهر مكه به بهانه رويارويى با عبد اللّه بن زبير و به آتش كشيدن كعبه، خانه خدا و قبله مسلمانان. تخريب و آتش سوزى كعبه به روايت تاريخ:ابن كثير به نقل از واقدى مىگويد: فلمّا كان يوم السبت ثالث ربيع الأوّل سنة أربع و ستّين نصبوا المجانيق على الكعبة و رموها بالنار، فأحترق جدار البيت في يوم السبت. زماني كه روز شنبه سوم ربيع الأوّل سال شصت و چهار فرا رسيد مجنيقها را به طرف كعبه نشانه رفته و با آتش آن را مورد هدف قرار دادند. كه به همين سبب ديوار خانه خدا در همان به آتش كشيده شد. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 247. سپس ابن كثير در ادامه متن فوق دو قول ديگر هم به صورت مجهول و با لفظ قيل نقل كرده است: 1 ـ آتش سوزى كعبه بر اثر روشن كردن آتش توسّط مردم اطراف بيت بوده است كه پس از سرايت آن به ديوار و سقف كعبه، خانه در آتش سوخت. 2 ـ در شبى تاريك و ظلمانى ناگهان صداى تكبير از كوههاى اطراف حرم شنيده شد، عبد اللّه بن زبير آتشى بر نيزه بلند كرد تا اطراف را شناسايى كند، بر اثر وزش باد شعله اى از آتش بين ركن يمانى و أسود افتاد و پرده حرم شعله ور شد. ياقوت حموى مىگويد: ورمي الكعبة بالمنجنيق من أشنع شيء جرى في أيّام يزيد از زشت ترين حوادث در دوران يزيد هدف قرار دادن كعبه بود به وسيله منجنيق. معجم البلدان، ج 2، ص 249. مقابله و تقاص خداوند با عوامل واقعه حرّه:نور الدين هيثمى به نقل از عكرمه مىنويسد: مرّ ابن الزبير، وابن عبّاس في المسجد، وأهل الشام يرمونها من فوق أبي قبيس بالمنجنيق بالحجارة، فأرسل اللّه عليهم صاعقة فأحرقت منجنيقهم، وأحرقت تحته أربع. قال أناس من بنى أميّة: لايهولنّكم، فإنّها أرض صواعق، فأرسل اللّه عليهم أخرى فأحرقت منجنيقهم، وأحرقت تحته أربعين رجلاً. قال: فبيناهم كذلك أتاهم موت يزيد بن معاوية، فتفرّق أهل الشام. ابن زبير و ابن عباس در مسجد الحرام بودند و شاميان حرم را از بالاى كوه أبو قبيس با منجنيق هدف قرار داده بودند، خداوند صاعقهاى فرستاد كه هم منجنيق سوخت و هم چهار نفر كه زير آن بودند نابود شدند، گروهى از بنى أميّه گفتند: نترسيد، اين سرزمين محل صاعقه هاست، صاعقهاى ديگر آمد و همان داستان تكرار شد، در اين ميان خبر مرگ يزيد رسيد كه شاميان همه پراكنده شدند. مجمع الزوائد، ج 3، ص 291 ـ المصنّف، صنعانى، ج 5، ص 124، رقم 9147، و 138، رقم 9183. ابن حجر در فتح البارى مىنويسد: إن ابن الزبير حين مات معاوية امتنع من البيعة وأصرّ على ذلك حتّى أغرى يزيد بن معاوية مسلم بن عقبة بالمدينة، فكانت وقعة الحرّة، ثمّ توجّه الجيش إلى مكّة فمات أميرهم مسلم بن عقبة، وقام بأمر الجيش حصين بن نمير، فحصر ابن الزبير بمكّة ورموا الكعبة بالمنجنيق حتّى احترقت، ففجأهم الخبر بموت يزيد بن معاوية پس از مرگ معاويه عبد اللّه بن زبير در مكه از بيعت با يزيد امتناع كرد، يزيد سپاهى به فرماندهى مسلم بن عقبه روانه مدينه كرد كه داستان فجيع و تلخ حرّه را به وجود آوردند، سپس لشكرش به مكه اعزام كرد كه در بين راه مسلم بن عقبه مىميرد و فردى به نام حصين بن نمير جانشينش مىشود، او ابن زبير را محاصره كرد و به وسيله منجنيق سپاهش را كه در داخل حرم بودند هدف قرار داد كه كعبه در آتش سوخت. فتح الباري، ج 8، ص 245، رقم 4387. و نيز به نقل از فاكهى از كتاب مكه مىنويسد: لمّا أحرق أهل الشام الكعبة ورموها بالمنجنيق، وهت الكعبة وقتى شاميان كعبه را با منجنيق هدف قرار داده و كعبه را به آتش كشيدند سقف و ديوار كعبه شكافته شد. فتح الباري، ج 8، ص 354. و قندوزى حنفى گفته است: ثمّ سار جيشه نحو مكّة إلى قتال ابن الزبير فرموا الكعبة المكرّمة بالمنجنيق، وأحرقوا كسوتها بالنار، فأىّ شيء أعظم من هذه القبائح التي وقعت في زمنه ناشئة عنه. ارتش يزيد به طرف مكه رفت و كعبه را با منجنيق زد، و پرده حرم را به آتش كشيد، زشت ترين اعمال در زمان يزيد اتفاق افتاد. ينابيع المودّة، ج 3، ص 35. خلاصه و نتيجه اين فصل:آنچه گذشت گوشهاى از گزارشات مورّخان بود، حال با نگاهى منصفانه به وقايع دوران يزيد، آيا از او به اين جهت كه از بنى اميه است و جانشين معاويه، بايد جانبدارى و حمايت كرد؟ اين فصل را با نقل سخني از شخصيت ناموري كه سالها در مدرسه هواداران خلفا درس شنيده و افرادى را نيز تربيت كرده است به پايان مىبريم. على محمّد فتح الدين الحنفى متوفاى 1371 هـ (1952 م) از بزرگان اهل سنّت و از اهالى پنجاب پاكستان است، كه به وسيله آشنايى شاگردش «أمير الدين ابن الحافظ محمّد مستقيم» با يكى از علماى شيعه به نام «عبد العلى هروى» و مناظرات و مباحثات علمى با وى، ابتدا شاگردش كه فردى دانشمند و طبيب بود و سپس خود او در اواخر عمر با ديده باز و انتخابى آزادانه و از سر تحقيق به مذهب حق، يعنى شيعه اثنا عشرى گرايش مىيابد و با بيان حقايق تاريخى نامش را در فهرست نيك نامان و مردان آزاده ثبت مىكند. او در كتاب فلك النجاة مىگويد: في الخمسين الأخير كانت ولاية يزيد و قتل الحسين و ذرّيّته وخيار شيعته، واستباحة المدينة المنوّرة، وقلع منبر النبيصلي الله عليه و آله وهتك ساكني حرمها، وقتل أكابر الصحابة، والزنا بالجبر، وفضّ أبكار أهلها، ومحاصرة مكّة، ورمي الكعبة بالمنجنيق در پنجاه سال دوّم، خلافت و رهبرى يزيد بود كه شهادت امام حسين و فرزندان و خوبان از شيعيانش و مباح شدن شهر مدينه (واقعه حرّه) و از جاكندن منبر پيامبر و بى حرمتى به ساكنان آن و كشتن بزرگان از صحابه و زنا و از بين بردن پرده عفّت دختران و محاصره مكه و تخريب كعبه با منجنيق اتفاق افتاد. فلك النجاة، ص 82. فصل چهارمسيماى يزيد در قرآن و حديث و لعن و تكفير اوآيا لعن يزيد جايز است؟آنچه كه لازم به بحث و گفتگو و تحقيق است، موضوع جواز لعن و سبّ يزيد است، يعنى كسى كه مرتكب اعمالى از قبيل به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و قتل و كشتار مردم مدينه و ويرانى كعبه شده است، آيا اجازه داريم او را نفرين و لعن كنيم؟ آيا كسى كه در برابر سر بريده امام حسين عليه السلام، سخنان كفر آميزى بر زبان جارى مىكند، مستحقّ لعن و سبّ است يا نه؟ أحمد بن حنبل امام و پيشواى حنبليها و يكى از چهار استوانه فقه اهل سنّت، در پاسخ سؤالى پيرامون همين موضوع به اين آيه قرآن استدلال مىكند: ابن جوزى در كتابش «الردّ على المتعصّب العنيد» به نقل از قاضى أبو يعلى محمّد بن حسين بن فراء، از كتابش «المعتمد في الأصول» به اسنادش از صالح بن أحمد، نقل مىكند كه گفت: به پدرم گفتم: إنّ قوماً ينسبوننا إلى توالي يزيد، فقال: يا بنيّ! وهل يتوالى يزيد أحد يؤمن باللّه؟! فقلت: لم لا تلعنه؟ فقال: ومتى رأيتني ألعن شيئاً؟ لم لا يلعن من لعنه اللّه في كتابه؟ فقلت: وأين لعن اللّه يزيد في كتابه؟ فقرأ: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِى الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُواْ أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئـِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمهمْ وَ أَعْمَى أَبْصَـرَهُمْ» محمّد (47)، آيه 22 و 23 فهل يكون فساد أعظم من القتل؟ به پدرم گفتم: گروهى نسبت پيروى از يزيد را به ما مىدهند، در پاسخ گفت: پسرم آيا كسي كه ايمان به خدا دارد از يزيد پيروى مىكند؟ گفتم: پس چرا لعنش نمىكنى؟ گفت: هيچ ديدهاي چيزي (كسي) را لعن كنم؟ چرا كسى كه خدا او را در كتابش لعن كرده است لعن نشود؟ گفتم: در كدام آيه خداوند او را لعن كرده است؟ اين آيه را خواند: «پس [اى منافقان] آيا اميد بستيد كه چون [از خدا] برگشتيد [يا سرپرست مردم شديد] در [روى] زمين فساد كنيد و خويشاونديهاى خود را از هم بگسليد؟». «اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است». سپس پدرم گفت: آيا فسادى بزرگتر از قتل و كشتار وجود دارد؟ الردّ على المتعصب العنيد، ص 16 و 17. وفي رواية: يا بنيّ! ما أقول في رجل لعنه اللّه في كتابه؟ و در روايتى ديگر آمده است كه گفت: چه بگويم در باره كسى كه خدا او را در قرآن لعن كرده است؟ و نيز به اين آيه: «وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَـاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ أُوْلَـئـِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» رعد (13)، آيه 25. «و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مىكنند، بر ايشان لعنت است و بد فرجامى آن سرا براي ايشان است». استناد مىكند و مىگويد: «وأيّ قطيعة أفظع من قطيعته صلى الله عليه و آله في ابن بنته الزهراء» كدام پيمان شكنى شنيع تر است از شكستن پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره فرزند دخترش زهرا. الاتحاف بحبّ الأشراف، شبراوي، ص 64. اين فقيه مشهور و صاحب نام با استدلال به آيات قرآن، سبّ و لعن يزيد را موضوعى قرآنى تلقى كرده و به جواز آن فتوى مىدهد. يكى ديگر از آيات قرآن كه از آن استفاده مذمّت و جواز لعن شده است آيه ذيل است: وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَـنًا كَبِيرًا. الإسراء (17)، آيه 60. و [ياد كن] هنگامى را كه به تو گفتيم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم; و ما آنان را بيم مىدهيم، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمىافزايد. مفسّران از شيعه و اهل سنّت با استفاده از روايت، شجره ملعونه را بنو اميّه دانستهاند. أخرج ابن أبي حاتم، وابن مردويه، والبيهقي في (الدلائل) وابن عساكر عن سعيد بن المسيّب، قال: رأى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بني أميّة على المنابر، فساءه ذلك. رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم (در خواب) ديدند كه بني اميه بر منبر نشستهاند و اين موضوع حضرت را ناراحت ساخت. الدر المنثور، ج 4، ص 191. فخر رازي ميگويد: وهذا قول ابن عبّاس في رواية عطاء. اين سخن ابن عباس در روايت عطاء است. تفسير فخر رازى، ج 10، ص 238. سيوطي در جاي ديگر ميگويد: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «أريت بني أميّة على منابر الأرض، وسيتملّكونكم، فتجدونهم أرباب سوء»، واهتمّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله لذلك، (وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ) تكيه زدن بني اميّه بر منابر به من نشان داده شد، به زودى بر شما مسلّط خواهند شد و آنان را اربابان بدى خواهيد ديد. الدرّ المنثور، ج 4، ص191. مانند اين حديث را ابن مردويه از حسين بن على عليهما السلام، نيز نقل كرده است. ابن حجر هيثمى مكّى اين احاديث و اصل داستان را صحيح دانسته و مىگويد: صحّ أنّه صلى الله عليه و آله رأى ثلاثة منهم - يعني بني الحكم بن أبي العاص - ينزون على منبره نزو القردة، فغاظه ذلك وما ضحك بعده إلى أن توفّاه اللّه سبحانه وتعالى. درست است كه رسول خدا سه نفر از فرزندان حكم بن أبى العاص را ديد كه همچون ميمون بر منبرش بالا مىروند و سخت ناراحت شد، از آن پس او را خندان نديدند تا از دنيا رفت. تطهير الجنان واللسان، ص 53. سوّمين آيه حامل لعن و نفرين خداوند بر كسانى است كه خدا و رسولش را اذيّت كنند: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مهينًا. الأحزاب (33)، آيه 57. بى گمان، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مىرسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفتبار آماده ساخته است. از اين آيه آزار و اذيّت و يا دشمنى با پيامبر با صراحت استفاده مىشود، ولى خاندان و ذرّيّه آن حضرت را بايد به كمك سنّت كه همان روايات تفسيرى است استفاده نمود، كه خوشبختانه علاوه بر آيات «مودّت ذوى القربى» صدها روايت در باره سفارش رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به اهل بيت عليهم السلام داريم كه اين مختصر جاى پرداختن به آن نيست. ولى به عنوان نمونه به يك روايت اكتفا مى كنيم: أخرج الامام أحمد في مسنده عن أبي هريرة، قوله صلى الله عليه و آله لعليّ وفاطمة والحسنين عليهم السلام: «أنا حرب لمن حاربكم، وسلم لمن سالمكم». مسند أحمد، ج 2، ص 442. همچنين ترمذى از زيد بن أرقم نقل ميكند: أنا حرب لمن حاربتم، وسلم لمن سالمتم. سنن ترمذي، ج 5، ص 656، ح 3870. اين حديث ثابت مىكند كه جنگ و محاربه با هر يك از اهل بيت عليهم السلام جنگ و محاربه با رسول خداست. بنا بر اين جنگ با حسين عليه السلام جنگ با جدّش پيامبر است، كه نتيجه آن اثبات كفر چنين شخصى و استحقاق لعن و عذاب دردناك الهى است. اين مطلب را مىتوان به آسانى از قرآن استفاده كرد، به اين آيه توجّه كنيد: وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَـالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا. النساء (4)، آيه 93. و هر كس عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود; و خدا بر او خشم مىگيرد و لعنتش مىكند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است. آيا شكّى در كفر يزيد و هم پيمانانش آنان كه گروهى از آل رسول را كشتند و زنان و كودكان را به اسارت بردند باقى مىماند؟ به اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توجّه كنيد كه فرمود: إنّ أهل بيتي سيلقون من بعدي من أمّتي قتلاً وتشريداً، وإنّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أميّة، وبنو المغيرة، وبنو مخزوم. امّتم پس از من گرفتار كشتار و آوارگى خواهند شد، دشمن ترين افراد امّتم نسبت به خاندانم فرزندان اميّه و فرزندان مغيره و مخزوم هستند. المستدرك، حاكم نيشابوري، ج 4، ص 534، ح 8500. اين پيشگويى را تاريخ به اثبات رساند و كينه و دشمنى و قساوت آنان را در حقّ يكايك فرزندان و ذرّيّه على و فاطمه مشاهده نمود. در روايتي ديگر از حاكم با سند صحيح اينگونه آوردهاند: وروى الحاكم بسند جيد عن فاطمة بنت ( . . . ) امرأة بني المغيرة أنها سألت عبد الله بن عمرو رضي الله عنهما: هل تجد يزيد بن معاوية في الكتاب؟ قال: لا أجده باسمه، ولكن أجد رجلا من شجرة معاوية، يسفك الدماء ويستحل الاموال، وينقض هذا البيت حجرا حجرا. حاكم با سند خوب از فاطمه دختر ( . . . ) همسر بني مغيره روايت كرده است كه او از عبد الله بن عمرو سؤال كرد: آيا از يزيد بن معاويه در قرآن نامي آمده است؟ او گفت: من با اسم نامي از او در قرآن نديدم ولي مردي از شجره معاويه را در قرآن يافتم، كه خونها ميريزد و اموال فراواني را حلال مينمايد، و سنگ سنگ اين خانه (كعبه) را ويران ميسازد. سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: 942هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1414هـ ، الطبعة: الأولي، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوضج 10 ، ص 89 ابن عساكر در تاريخ خود از عبد الله بن عمرو روايت ميكند: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يزيد، لا بارك الله في يزيد الطعان اللعان، أما انه نعي الي حبيبي حسين، أتيت بتربته، ورأيت قاتله، أما انه لا يقتل بين ظهراني قوم، فلا ينصرونه الا عمهم الله بعقاب. رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: يزيد، كه خداوند او را مبارك نگرداند كه مورد طعن و لعن است. اوست كه حبيب من حسين را به شهادت ميرساند، و براي من خاك و تربت او را آورده، و قاتلش را به من نشان دادهاند، بدانيد كه او را گروهي به شهادت ميرسانند و هيچ كس به ياري او نميشتابد مگر گروهي كه خداوند عذاب و عقاب خود را از آنها برداشته است. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال ، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي الوفاة: 975هـ ، ج 12 ص 59 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ-1998م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود عمر الدمياطي ـ سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: 942هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1414هـ ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوضج 10، ص 89. ممنوعيت از لعن يزيد و معاويه چرا؟!!ابن عساكر در اين باره (اينكه چرا بعضي لعن يزيد و معاويه را جايز نميدانند؟) اينگونه ميگويد: قال وَكيع: معاوية بمنزلة حلقة الباب، من حرمه اتهمناه على من فوقه. وَكيع ميگويد: معاويه به منزله حلقة دري است، كه اگر آن را به حركت درآوري بالاتر از او نيز در معرض اتهام قرار ميگيرد. مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 75. تفتازاني در همين باره اينگونه ميگويد: فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق على ما يربو على ذلك ويزيد!! قلنا: تحاميا أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى. اگر گفته شود: بعضي از علماي مذهب لعن يزيد را جايز نميدانند، در حالي كه خود به خوبي آگاهند كه يزيد و پيروانش مستحق لعن هستند!! در پاسخ ميگوييم: اين به خاطر فرار و اجتناب از اين است كه مبادا لعن يزيد سرايت به ديگران كه بالاتر از او هستند نمايد. شرح المقاصد، ج 5، ص 311، (تحقيق الدكتور عبد الرحمن عميرة). آلوسي در تفسير خود در باره لعن يزيد مينويسد: «أعوذ بالله سبحانه من رأس الستين وإمارة الصبيان»، يشير إلى خلافة يزيد الطريد لعنه الله تعالى على رغم أنف أوليائه لأنها كانت سنة ستين من الهجرة، اين جمله رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم: «پناه ميبرم به خداي سبحان از ابتداي سال شصت و حكومت بچهها» اين جمله اشاره دارد به خلافت يزيد رانده شده كه علي رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت كند. چرا كه او در ابتداي سال شصت هجري حكومت مينمود. تفسير آلوسي، ج 6، ص 192. و در جاي ديگر آلوسي مفسر بزرگ اهل سنت در باره لعن يزيد ميگويد: وعلى هذا القول لا توقف في لعن يزيد لكثرة أوصافه الخبيثة وارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه ويكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة ومكة فقد روى الطبراني بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بكفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلى، وقال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالى عليه وعلى أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة وفي تاريخ ابن الوردي.... وهذا كفر صريح فإذا صح عنه فقد كفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعرى قبل إسلامه: ليت أشياخي الأبيات، وأنا أقول: الذي يغلب على ظني أن الخبيث لم يكن مصدقا برسالة النبي صلى الله عليه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالى وأهل حرم نبيه عليه الصلاة والسلام وعترته الطيبين الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة على عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر؛ ولا أظن أن أمره كان خافيا على أجلة المسلمين،... ولو سلم أن الخبيث كان مسلما فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعيين ولو لم يتصور أن يكون له مثل من الفاسقين، والظاهر أنه لم يتب، واحتمال توبته أضعف من إيمانه، ويلحق به ابن زياد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل عليهم أجمعين، وعلى أنصارهم وأعوانهم وشيعتهم ومن مال إليهم إلى يوم الدين ما دمعت عين على أبي عبد الله الحسين،... ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربي المار ذكره وموافقيه فإنهم على ظاهر ما نقل عنهم لا يجوزون لعن من رضي بقتل الحسين رضي الله تعالى عنه، وذلك لعمري هو الضلال البعيد الذي يكاد يزيد على ضلال يزيد. بنا بر اين قول به خاطر كثرت أوصاف خبيثه يزيد و ارتكاب گناهان كبيرهاي كه در طول أيام تكليفش از او سر زد بالخصوص آنچه در أيام استيلاء و تسلطش بر أهل مدينه و مكه مرتكب گرديد جاي شك و ترديدي در لعن يزيد باقي نميماند. طبراني با سند حسن روايت ميكند: «خدايا كسي را كه به أهل مدينه ظلم كرد و آنها را ترساند تو نيز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائكه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتي كه هيچ دافع و مانعي از آن وجود نداشته باشد.» و گروهي از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزي و قبل از او قاضي أبو يعلى به كفر او و تصرح به لعن او جزم پيدا نموده بودند، و علامه تفتازاني در اين باره ميگويد: تكليف يزيد و ايمان او براي ما روشن است و هيچ شك و ترديدي در اين باره نداريم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان يزيد باد، و از كساني كه تصريح به لعن يزيد نموده است جلال الدين سيوطي است و در تاريخ ابن وردي آمده است:... و اين كفر صريحي براي يزيد به حساب ميآيد و اگر اين صحيح باشد در حقيقت او كافر است و مثل همين است تمثل يزيد به قول عبد الله بن زبعرى كه قبل از اسلام سروده است و يزيد آن را تكرار كرد: ليت أشياخي ببدر شهدوا تا آخر ابيات. به اعتقاد و نظر من و آنچه بيشتر به ذهنم ميرسد اين است كه يزيد شخص خبيثي بوده كه هرگز به رسالت نبي اكرم صلى الله عليه و آله ايمان نداشته و آنچه كه او بر أهل حرم خداوند تعالى و أهل حرم نبي اكرم عليه الصلاه و السلام و عترت طيبين و طاهرين او در زمان حيات و بعد از ممات و آنچه كه از سيئات و معاصي از او سر زد كمتر از اين نيست كه كسي ورقي از مصحف و قرآن كريم را در نجاست بياندازد؛ و گمان نميبرم كارهايي كه از يزيد سرزده است بر هيچ يك از مسلمانان مخفي باشد...، و بر فرض هم كه بپذيريم يزيد خبيث، شخص مسلماني بوده است، او مسلماني بوده كه آنقدر گناه كبيره مرتكب شده كه در بيان نميگنجد، و در نتيجه اعتقاد من متعيناً جواز لعن اوست و تصور نميكنم مثل او شخص با اين همه فسق يافت شود، و ظاهر اين است كه او تا آخر عمر خود توبه نكرده، و احتمال توبه او ضعيفتر از احتمال إيمان اوست، و در اين احكام، ابن زياد و ابن سعد و جمعي ديگر ملحق به يزيد هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پيروان و هر كس كه به آنها ميل نموده و اين لعنت تا روز قيامت و تا هر زمان كه چشمي تا روز قيامت براي أبي عبد الله الحسين گريه مينمايد بر او،... و در جواز لعن با اين ألفاظ و مانند اينها هيچ كس مخالفت ننموده مگر ابن عربي كه قبلاً از آن سخن گفته شد... كه او و بعضي از موافقين او لعن كسي را كه راضي به قتل حسين باشد را جايز ندانستهاند، و به جانم سوگند اين اعتقاد همان ضلالت و گمراهي دور از مسير حقي است كه بيش از ضلالت و گمراهي يزيد است. تفسير آلوسي، ج 26، ص 74. آيات وارده در موضوع لعن:در پايان اين قسمت، آيات وارده در قرآن كريم كه به موضوع لعن اشاره دارد را ذكر ميكنيم: در قرآن کريم در بيش از 25 آيه از سوي خداوند يا فرشتگان يا مؤمنين دشمنان ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند: 1 ـ إنّ الله لعن الكافرين وأعدّ لهم سعيرا. الاحزاب (33)، آيه 64. 2 ـ فنردها علي أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السبت. النساء (4)، آيه 38. 3 ـ فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم. المائدة (5)، آيه 13. 4 ـ وغضب الله عليه ولعنه وأعدّ له عذابا عظيما. النساء (4)، آيه 93. 5 ـ لعنه الله وقال لأتخذن من عبادك نصيبا مفروضا. النساء (4)، آيه 118. 6 ـ من لعنه الله وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير و عبد الطاغوت. المائدة (5)، آيه 60. 7 ـ بل لعنهم الله بكفرهم. البقرة (2)، آيه 88. 8 ـ اولئك الذين لعنهم الله ومن يلعن الله فلن تجد له نصيرا. النساء (4)، آيه 52. 9 ـ ولكن لعنهم الله بكفرهم. النساء(4)، آيه 46. 10 ـ وعد الله المنافقين والمنافقات... نار جهنم هي حسبهم ولعنهم الله. التوبة(9)، آيه 68. 11 ـ إنّ الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة. الاحزاب(33)، آيه 57. 12 ـ فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فأصمهم وأعمي أبصارهم. محمد (47)، آيه 22و23. 13 ـ و يعذب الله المنافقين والمنافقات... وغضب الله عليهم و لعنهم جهنم وسائت مصيرا. الفتح (48)، آيه 6. 14 ـ ملعونين اينما ثقفوا أخذوا وقتّلوا تقتيلا. الاحزاب (33)، آيه 61. 15 ـ إنّ الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات والهدي من بعد ما بيّنّاه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون. البقرة (2)، آيه 159. 16 ـ لعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داود وعيسي بن مريم. المائدة (5)، آيه 78. 17 ـ وقالت اليهود يد الله مغلولة علت أيديهم ولعنوا بما قالوا. المائدة (5)، آيه 64. 18 ـ إنّ الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والآخرة. النور (24)، آيه 23. 19 ـ فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين. البقرة (2)، آيه 89. 20 ـ إنّ الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك عليهم لعنة الله والملائكة والناس اجمعين. البقرة (2)، آيه 161. 21 ـ فأذّن مؤذّن بينهم أن لعنة الله علي الظالمين. الاعراف (7)، آيه 44. 22 ـ ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين. آل عمران (3)، آيه 61. 23 ـ اولئك جزائهم أنّ عليهم لعنة الله والملائكة والناس اجمعين. آل عمران (3)، آيه 87. 24 ـ ألا لعنة الله علي الظالمين. هود (11)، آيه 18. 25 ـ ويفسدون في الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار. الرعد (13)، آيه 25. همچنين در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام ميفرمايد: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمهمْ إِنَّا بُرَآَءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» الممتحنة (60)، آيه 4. قطعا براي شما ابراهيم و کساني که با اويند سرمشقي نيکوست: آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به جاي خدا ميپرستيد بيزاريم. به شما کفر ميورزيم و ميان ما و شما دشمني و کينه هميشگي پديدار شده تا وقتي که به خدا ايمان آوريد. خداوند از ابراهيم و قوم وي به خاطر اينکه از دشمنان خدا ابراز بيزاري کردند ستايش ميکند و ايشان را اسوه مومنين قرار ميدهد. چرا سبّ و لعن يزيد ممنوع باشد؟بزرگترين توجيهى كه بر منع سبّ و لعن يزيد ديده مىشود، اين سخن ابن كثير است كه مىگويد: از رواياتى كه در باره ترساندن و آزار و اذيّت مردم مدينه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است، بعضى از علما جواز لعن يزيد را استفاده كردهاند، مانند: خلال وأبو بكر عبد العزيز و قاضى أبو يعلى و پسرش قاضى أبو الحسين، و أبو الفرج ابن جوزى كه كتابى مستقل نيز نوشته و لعن يزيد را جايز دانسته است. اما گروهى ديگر آن را جايز ندانسته و به دفاع از يزيد كتاب نوشته اند، چرا؟ «لئلاّ يجعل لعنه وسيلة إلى أبيه، أو أحد من الصحابة، وحملوا ما صدر عنه من سوء التصرّفات على أنّه تأوّل وأخطأ» از سبّ و لعن يزيد بايد جلوگيرى شود، تا به پدرش معاويه و ديگر أصحاب سرايت نكند و اعمال و كارهاى او را بر كج فهمى و اشتباه در برداشت حمل كردهاند. البداية والنهاية، ج 8، ص 245. از اين سخن فلسفه حمايت از همه اصحاب و هر كسى كه به اسم صحابى شناخته شده باشد روشن مىشود، زيرا در اين چتر حمايت، دشمنان سر سخت و منافق صفتى هستند كه وجودشان را كينه و دشمنى اهل بيت پُر كرده است. بنا بر اين، آنان بايد حفظ شوند تا آتشدان تنور اختلاف هميشه روشن باشد و مردم از دستيابى به حق محروم باشند. و جالبتر آن كه براى جلوگيرى از آشوب و فتنه و به بهانه حفظ خون و اموال و دارائيها و حفظ جان زنان و كودكان و غير آن، هر حركت انقلابى را حرام و ممنوع مىكنند تا خليفه فاسد و ستمگر به هر آنچه مىخواهد بتازد و هر جنايتى كه خواست انجام دهد، ولى هيچ كس مجاز به انتقاد و تعرّض به حكومتش نباشد. وقالوا: إنّه(يزيد) كان مع ذلك اماماً فاسقاً، والامام إذا فسق لا يعزل بمجرّد فسقه على أصحّ قولي العلماء، بل، ولا يجوز الخروج عليه لما في ذلك من إثارة الفتنة، ووقع الهرج وسفك الدماء الحرام، ونهب الأموال، وفعل الفواحش مع النساء وغيرهن، وغير ذلك ممّا كان واحدة فيها من الفساد أضعاف فسقه كما جرى ممّا تقدّم إلى يومنا هذا. يزيد با ارتكاب اعمالى از قبيل حادثه خونين كربلا و مدينه (حرّه) و...فسقش ثابت مىشود نه كفر و ارتدادش، و امام فاسق، معزول و از خلافت بر كنار نمىشود؛ چرا كه موجب هرج و مرج و شيوع فتنه و... مىشود. البداية والنهاية، ج 8، ص 245. با اين بينش و تفكّر هر حكومتى كه با نام اسلام تشكيل شود بايد از تعرّض و مخالفت مصون باشد و مردم حقّ هيچگونه اعتراض و انتقادى نداشته باشند، اگر چه اساس آن بر ظلم و جنايت و آدم كشى شكل گرفته باشد، البتّه اين سخنان در محدوده خلافت و حكومتى است كه مدافع حريم اسلام و فقه سقيفهاى باشد و لذا به قول ذهبي: كان (يزيد) ناصبيّاً فظّاً غليظاً جلفاً، يتناول المسكر ويفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الحسين، وختمها بوقعة الحرّة. يزيد، ناصبى (دشمن على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام) و خشن و تند خو و سبكسر بود، شرب خمر مىكرد و اعمال زشت انجام مىداد، حكومتش را با كشتن و به شهادت رساندن حسين آغاز كرد و با حادثه خونين حرّه (قتل عام مردم مدينه) پايان بخشيد. سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج 4، ص 37. حال براي روشن شدن صحت اين كلام ابن كثير پرونده درخشان يزيد را باز خواني ميكنيم: شراب خواري يزيد از طفوليت:ابن كثير و ديگران اين روايت را ذكر كردهاند: كان يزيد بن معاوية في حداثته صاحب شرب. يزيد بن معاويعه از كودكي اهل شرب خمر بود. البداية والنهاية، ج 8، ص228 ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 403 شراب خواري يزيد در شهر مدينه و در ملاء عام:در دوران خلافت پدرش و در سفر حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدينه و در كنار حرم و خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست از دهن كجى به شريعت اسلام بر نداشت و در حضور مردم بر سفرهاش شراب گذاشت و فقط زماني كه خبر دار مىشود كه ابن عباس و حسين بن على قصد ورود به خانه او را دارند دستور مىدهد تا شراب را بردارند. عمر بن شيبة قال: لمّا حجّ الناس في خلافة معاوية جلس يزيد بالمدينة على شراب، فاستأذن عليه ابن عبّاس والحسين بن عليّ، فأمر بشرابه فرفع. (ترجمه قبل از متن آمده است) تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 65، ص 406. سند ذيل گواهى است گويا كه دقّت در آن هر مسلمانى را به تعجّب وا مىدارد. بعث (عثمان بن محمّد بن أبي سفيان، والي مدينة) إلى يزيد منها وفداً فيهم عبد اللّه بن حنظلة الغسيل الأنصاري، وعبد اللّه بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة الحضرمي، والمنذر بن الزبير، ورجال كثير من أشراف أهل المدينة، فقدموا على يزيد، فأكرمهم وأحسن إليهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعين إلى المدينة، إلاّ المنذر بن الزبير، فإنّه سار إلى صاحبه عبيد اللّه بن زياد بالبصرة، وكان يزيد قد أجازه بمائة ألف نظير أصحابه من أولئك الوفد، ولمّا رجع وفد المدينة إليها، أظهروا شتم يزيد، وعيبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر، وتعزف عنده القينات بالمعازف. وإنّا نشهدكم أنّا قد خلعناه، فتابعهم الناس على خلعه، وبايعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسيل على الموت. گروهى به نمايندگى مردم مدينه كه از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهيد جنگ أُحُد عبد اللّه بن حنظله غسيل الملائكه وارد شهر شام شدند و به ديدار يزيد رفتند، يزيد به آنان احترام فراوانى گذاشت و هداياى بزرگى به آنان داد، ولى آنان پس از بازگشت به مدينه از يزيد به بدى ياد كردند و عيبهايش را براى مردم بازگو مىكردند، از جمله مىگفتند: از نزد كسى آمدهايم كه دين ندارد، شراب مىنوشد، ونوازندهها در حضورش به نواختن و رقص مىپردازند، شاهد باشيد كه ما او را از خلافت عزل كرديم. مردم مدينه عزل يزيد از حكومت را تأييد و با عبد اللّه بن حنظله تا پاى مرگ بيعت كردند. البداية والنهاية، ج 8، ص 235 و 236 ـ الكامل، ابن الأثير، ج 4، ص103 ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص4. علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور ميداد تا بهترينها را برايش آماده كنند ذهبى از زياد حارثى نقل مىكند: سقانى يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدى. شرابى را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابى تا كنون نخوردهام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است. سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37. يزيد تارك نماز، شارب خمر، متجاوز به مادر، دختر و خواهر:عبدالله فرزند حنظله غسيل الملائكه برداشت خود را بعد از ديدار با يزيد اينگونه بيان ميدارد: ياقوم! فواللّه ما خرجنا على يزيد حتّى خفنا أن نرمي بالحجارة من السماء، أنّه رجل ينكح أمهات الأولاد، والبنات، والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة. به خدا قسم از نزد يزيد بيرون نيامديم مگر اين كه ترسيديم سنگ از آسمان بر سر ما بريزد، زيرا او كسى است كه در امر زناشويى حريم شرع را رعايت نمىكند، شراب مىنوشد و نماز نمىخواند. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 5، ص 66 ـ تاريخ مدينه دمشق، ج 27، ص 429 ـ الكامل، ج 3، ص310 ـ تاريخ الخلفاء، ص 165. يزيد شرابخوار، بوزينه باز، فاسق و ابنهاي:جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق ميگويد: ثم ولى يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوى ويقتلون على الغضب. آنگاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقهاي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير ميكردند و از روي هوي و هوس حكم ميكردند و از روي غضب ميكشتند. البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 276. يزيد شرابخوار و فاجر و زنباز و بوزينه باز و سگباز و ولگرد:همچنين بلاذري در كتاب خود اينگونه نقل ميكند: قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلى اظهار خلعه وجهاده، وكتب على أهل المدينة بذلك. واقدي و غير او روايت كردهاند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اينگونه ياد كرد: يزيد شراب خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابانهاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد. انساب الاشراف، بلاذري، (279)، ج 2، ص 191. حاضرين به غايبين خبر دهند، خليفه مأبون يعني يزيد:ذهبي و برخي ديگر از بزرگان اهل سنت در باره يزيد اينگونه آوردهاند: خطبهم عبد الملك بمكة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جريج، عن أبيه قال: خطبنا عبد الملك بن مروان بمكة، ثم قال: اما بعد، فإنه كان من قبلي من الخلفاء يأكلون من هذا المال ويؤكلون، وإني والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلا بالسيف، ولست بالخليفة المستضعف يعني عثمان ولا الخليفة المداهن يعني معاوية ولا الخليفة المأبون يعني يزيد وإنما نحتمل لكم ما لم يكن عقد راية. أو وثوب على منبر، هذا عمرو بن سعيد حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هكذا، فقلنا بسيفنا هكذا، ألا فليبلغ الشاهد الغائب. عبد الملك در مكه به هنگام حج براي مردم خطبهاي خواند و در آن براي مردم اينگونه سخن گفت: اما بعد، اي مردم! كساني كه قبل از من به خلافت رسيدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به ديگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشكلات اين امت را مداوا نخواهم كرد مگر با شمشير؛ چرا كه من مانند: عثمان خليفهاي مستضعف و مفلوك نيستم. و نيز خليفهاي سهلگير و مسامحهگر همچون معاويه نيستم. و خليفهاي أبنهاي همچون يزيد نيستم. شما را تا زماني تحمل ميكنم كه رايت و حكومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعيد با تمام قرابت و حقي كه داشت اينگونه كرديم و او با سرش اينچنين كرد و ما نيز با شمشيرمان اينچنين ميكنيم. اين خبرها را حاضرين به غائبين برسانند. تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، ص 325 ـ تاريخ مدينه دمشق، ج 37، ص 135ـ البيان والتبيين، جاحظ(255)، ج 1، ص 334. ناصبي بودن يزيد:ذهبي، يزيد را ناصبى يعني دشمن اهل بيت عليهم السلام شمرده و در باره او گفته است: وكان ناصبيا فظا غليظا جلفا يتناول المسكر ويفعل المنكر يزيد شخصي ناصبي و تندخو و سبك (جلف) بود و شراب مينوشيد و اعمال منكر انجام ميداد. سير أعلام النبلاء، ج 4، ص37. يزيد بيتوجّه و تارك نماز:شخصيّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلكه نسبت به مهمترين واجب دينى يعنى نماز نيز بى اعتنا بوده و گاهى مىخوانده و گاهى نميخوانده است. و به تعبيري كاهل الصلاه بوده است. وقد كان يزيد... فيه أيضاً إقبال على الشهوات، وترك بعض الصلاة في بعض الأوقات. ترجمه قبل از متن آمده است. البداية والنهايه، ابن كثير، ج 8، ص 252 او از بزرگترين واجب خدا يعنى نماز طفره مىرفت و از تاركان آن بود، همانها كه رسول گرامى در باره آنان فرموده است: سلّموا على اليهود والنصارى ولاتسلّموا على يهود أمّتي، قيل: ومن يهود أمّتك قال: تارك الصلاة. بر يهوديان و مسيحيان سلام كنيد اما بر يهوديان أمّت من سلام نكنيد، سؤال شد: يهوديان أمّت شما كيانند؟ فرمود: آنان كه نماز را ترك كنند. كشف الخفاء، ج 1، ص 455، رقم 1484. لاأُباليگرى محض با عنوان خليفه پيامبر:منذر بن زبير كه از يزيد صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدينه گفت: إنّ يزيد واللّه لقد أجازني بمائة ألف درهم وإنّه لايمنعني ما صنع إليّ أن أخبركم خبره وأصدّقكم عنه، واللّه إنّه ليشرب الخمر، وأنّه ليسكر حتّى يدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به أصحابه الذين كانوا معه وأشدّ. يزيد اگر چه صد هزار درهم به من هديه داده است ولى اين هديه نمىتواند از بازگويى حقايق مانع شود، به خدا سوگند يزيد شراب مىنوشد و آنقدر در حال مستى به سر مىبرد كه نماز را ترك مىكند. سپس ديگران هم همانند او، بلكه شديدتر از بديهاى يزيد گفتند و او را سرزنش كردند. تاريخ طبري، ج 4، ص 369 ـ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص40 و 41 ـ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص216 ـ العقد الفريد، ج 4، ص 388. يكى ديگر از همين افراد مىگويد: قال عبد الله بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة المخزومي... إنّي لأقول هذا وقد وصلني وأحسن جائزتي، ولكنّ عدوّ اللّه سِكّير خِمّير. جوايز ارزنده يزيد مانع از گفتن حقايق نمىشود، من او را دشمن خدا كه هميشه در حال مستى و شرب خمر است ديدم. الأغاني، ج 1، ص34. آيا باز هم ميتوان از يزيد و حكومت كذايي او دفاع نمود و بر جنايتهايش آفرين گفت؟ فصل پنجمامام حسين عليه السلام در قرآن و حديث نبويبدون شكّ بين مسلمانان در مسائل اعتقادى و فقهى اختلافاتى وجود داشته و دارد، اما در يك موضوع اتفاق و وحدت نظر است و آن برترى اهل بيت عليهم السلام از بعد علمى و معنوى است. يعنى خاندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه امام حسين عليه السلام يكى از اعضاى اين جمع است امتيازاتى دارند كه هيچ كس غير از آنان به اين ويژگيها آراسته نيستند. بنا بر اين در اين قسمت با استناد به قرآن و حديث بخشى از اين امتيازات را مرور مىكنيم: امام حسين عليه السلام در قرآنبخشى از امتيازات امام حسين عليه السلام جنبه ملكوتى و الهى دارد: امام حسين عليه السلام از اصحاب مباهله:فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِينَ. آل عمران (3)، آيه 61. پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم; سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. امام حسين عليه السلام از پاكان و مطهّرين:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. الاحزاب (33)، آيه 33. خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. امام حسين عليه السلام از ذوى القربى:قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى. الشورى (42)، آيه 23. بگو: «به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان. امام حسين عليه السلام از ابرار:در سوره انسان در باره اهل بيت كه غذاي خود را به يتيم و مسكين و اسير انفاق نمودند، در وصف آن حضرت و ديگر اهل بيت عليهم السلام اينگونه آمده است: إِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا. الانسان (76)، آيه 5. به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آميخته است. امام حسين عليه السلام در روايات نبويدر بين جامعه عرب هيچ كس از نظر عظمت و ويژگيهاى اخلاقى همانند دو فرزند على و فاطمه نبودهاند؛ زيرا جدّ بزرگوارى همچون پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و پدرى همانند: امير المؤمنين على عليه السلام و مادرى مثل حضرت فاطمه سلام الله عليها داشتهاند. اعمش از أبو جعفر منصور و او از پدرش و پدرش از جدّش و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مىكند كه فرمود: ألا أدلّكم على خير الناس جدّاً وجدّةً؟ قالوا بلى يا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسين جدّهما رسول اللّه سيّد المرسلين، وجدّتهما خديجة بنت خويلد سيّدة نساء العالمين. أيّها الناس! ألا أدلّكم على خير الناس أباً واما؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسين أبوهما عليّ بن أبي طالب أخو رسول اللّه، وأمهما فاطمة بنت رسول اللّه سيّدة نساء العالمين،... آيا شما را راهنمايي كنم به بهترين مردم از نظر جدّ وجدّة؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه فرمودند: اين دو حسن و حسين هستند كه جدّ آنها رسول خدا سيّد المرسلين، و جدّه آنها خديجه بنت خويلد سيّدة زنان عالميان است. اي مردم! آيا شما را از بهترين مردم از حيث پدر و مادر خبر نسازم؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه! فرمود: اين دو حسن و حسين هستند كه پدرشان عليّ بن أبي طالب برادر رسول خدا، و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا سرور زنان جهان است ... مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 27 ـ المعجم الكبير، ج 1، ص129 ـ كنز العمّال، ج 6، ص221ـ تذكرة الخواص، ص 234. علاوه بر جايگاه برتر امام حسين از حيث حسب و نسب، سخنان و احاديث نبوى نيز بيانگر ويژگيهاى اين دو يادگار و ريحانه رسول خدا هستند كه در اين فصل و بنا به ضرورت به پارهاى از احاديث نبوى اشاره مىكنيم: الف ـ حسين محبوب قلب پيامبربرترين امتيازها، علاقه و محبّت پيامبر خدا به امام حسين عليه السلام است، زيرا حبّ و دوستى آن حضرت بر اساس ملاكهاى خدايى است. انس بن مالك مىگويد: سئل رسول اللّه صلى الله عليه و آله أيّ أهل بيتك أحبّ إليك قال: الحسن والحسين. از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم سؤال شد: كداميك از اهل بيت خود را بيشتر دوست ميداريد؟ حضرت فرمودند: حسن و حسين را. سنن ترمذي، ج 5، ص323، رقم 3861. در روايتي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم نقل كردهاند: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: من أحبّ الحسن والحسين فقد أحبّني، ومن أبغضهما فقد أبغضني. رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس حسن و حسين مرا دوست داشته باشد در حقيقت مرا دوست داشته اشت، و هر كس از آن دو بغض و كينه داشته باشد در حقيقت مرا مورد بغض قرار داده است. مسند أبي هريرة، ج 11، ص 78. ب ـ حسين سرور جوانان بهشتاز فضايل منحصر به فرد امام حسن و امام حسين عليهما السلام سرورى جوانان در بهشت است كه در روايتى متواتر از پيامبر خدا به آن اشاره شده است. أبو سعيد خُدرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة. الطبقات الكبرى، ج 8، ص30 ـ المعجم الكبير، ج 3، ص24 ـ تاريخ بغداد، ج 1، ص 40ـ المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167. ج ـ دشمنى با حسين دشمنى با پيامبرمتون اهل سنت در روايتي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم اينگونه نقل كردهاند: عن النبيّ صلي الله عليه و آله قال: من أحبّهما فقد أحبّني ومن أبغضهما فقد أبغضني. هر كس حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس با من بغض و دشمني ورزد با من بغض و دشمني ورزيده است. المعجم الكبير، ج 3، ص40 ـ مجمع الزوائد، ج 9، ص180. د ـ آزار و اذيّت اهل بيت آزار و اذيّت خداابوسعيد خرجوشى متوفاى 409 هـ. از امام على بن ابى طالب عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله شنيدم: من آذاني في أهل بيتي فقد آذى اللّه عزّ وجلّ، ومن أعان على أذاهم وركن إلى أعدائهم فقد آذن بحرب من اللّه، ولانصيب له غداً في شفاعة رسول اللّه. هر كس اهل بيت مرا اذيّت كند خدا را اذيّت كرده است و هر كس كمك به آزار آنان نمايد و يا به دشمنان آنان كمك كند روز قيامت از شفاعت رسول خدا محروم خواهد بود. شواهد التنزيل، ج 2، ص93 ـ شرف المصطفى، باب 27. هـ ـ پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت امام حسين عليه السلامدر اين زمينه روايات بسياري در متون و منابع اهل سنت وارد شد ه است كه چند نمونه آن را ذكر ميكنيم: 1 ـ أبو عليّ بن عثمان بن السكن الحافظ قال:... عن أنس بن الحارث قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: «إنّ ابني هذا يقتل بأرض من أرض العراق، فمن أدركه منكم فلينصره، فقتل أنس معه، يعني مع الحسين بن علي عليهما السلام». اين فرزندم (حسين) در سرزمين عراق شهيد خواهد شد هر كس او را ديد بايد يارىاش نمايد. التذكرة في أحوال الموتى وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، 671 هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولى 1985 م. 2 ـ الامام أحمد في مسنده قال: حدّثنا مؤمّل قال: حدّثنا عمارة بن زاذان، حدّثنا ثابت، عن أنس، إنّ ملك المطر استأذن أن يأتي النبيّ صلي الله عليه و آله فأذن له، فقال لأمّ سلمة: «إملكي علينا الباب لا يدخل علينا أحد، قال: وجاء الحسين ليدخل فمنعته، فوثب فدخل، فجعل يقعد على ظهر النبيّ صلي الله عليه و آله وعلى منكبيه وعلى عاتقه، قال: فقال الملك للنبيّ صلي الله عليه و آله: أتحبّه؟ قال: نعم، قال: اما إنّ أمّتك ستقتله، وإن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه، فضرب بيده، فجاء بطينة حمراء، فأخذتها أمّ سلمة فصرتها في خمارها». قال ثابت: بلغنا أنها من كربلاء. فرشته مأمور باران اجازه ورود به محضر پيامبر اكرم را خواستار شد، پس از اجازه ورود، پيامبر به امّ سلمه فرمود: مواظب درب خانه باش تا كسى وارد نشود، حسين آمد تا نزد جدّش برود، امّ سلمه مانع شد ولى او وارد شد و بر زانو و كتف آن حضرت مىنشست و گاهى بر پشت پيامبر بالا مىرفت، فرشته پرسيد: آيا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى، گفت: امّتت او را خواهند كشت، سپس دستش را دراز كرد و مقدارى خاك سرخ كه در آن سرزمين شهيد خواهد شد به پيامبر نشان داد. التذكرة في أحوال الموتى وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، 671 هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولى 1985 م. ص 404 و 405. 3 ـ الامام أحمد بن حنبل: حدّثنا عبد الرحمن بن مهدي، حدّثنا حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبي عمّار عن ابن عباس قال: «رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله نصف النهار أشعث أغبر، معه قارورة فيها دم يلتقطه ويتتبّعه فيها، قال قلت: يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله! ما هذا؟ قال: دم الحسين وأصحابه، لم أزل أتّبعه منذ اليوم». قال عمّار: فحفظنا ذلك اليوم فوجدناه قتل ذلك اليوم. ابن عبّاس مىگويد: هنگام ظهر رسول اللّه را ديدم صورتش از گرد و غبار پوشيده شده بود و شيشهاى كه خون داخل آن بود در دست داشت، عرض كردم اين چيست؟ فرمود: خون حسين و ياران حسين است كه هميشه همراه دارم. التذكرة في أحوال الموتى وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، 671 هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولى 1985 م.، ص 646. د ـ گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر شهادت امام حسين عليه السلام:تاريخ جز براى امام حسين عليه السلام به ياد ندارد كه در لحظه به دنيا آمدن، گريه و عزا جاى تبريك را گرفته باشد، و اين هم از عجائب زندگى خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله است؛ چرا كه به نقل از أسماء بنت عميس آوردهاند كه گفت: در لحظه به دنيا آمدن حسين قابله فاطمه بودم، وقتى كه به دنيا آمد او را نزد رسول خدا بردم، آن حضرت پس از اعتراض نسبت به رنگ پارچهاى كه در آن پيچيده شده بود و تعويض آن و گفتن اذان و اقامه گريست، پرسيدم چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: گروه ستمگران او را خواهند كشت، خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند، اى أسماء اين مطلب را فاطمه نشنود. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 88 ـ ذخائر العقبى، ص 119. وقال شرحبيل بن مدرك الجعفي عن عبد اللّه بن نجي عن أبيه: «أنّه سافر مع عليّ بن أبي طالب وكان صاحب مطهرته، فلمّا حاذوا نينوى وهو منطلق إلى صفّين نادى عليّ: صبراً أبا عبد اللّه، صبراً أبا عبد اللّه بشطّ الفرات. قلت: من ذا أبا عبد اللّه؟ قال: دخلت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم وعيناه تفيضان فقلت: يا نبيّ اللّه! أغضبك أحد؟ قال: بلى، قام من عندي جبريل قبل فحدثني أنّ الحسين يقتل بشطّ الفرات، وقال: هل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم، فمدّ يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها، فلم أملك عيني أن فاضتا». عبد اللّه نجى از پدرش كه در سفر به صفّين همراه امير مؤمنان عليه السلام بوده است نقل مىكند كه: على عليه السلام وقتى كه مقابل سرزمين نينوا رسيد، صدا زد: اى أبا عبد اللّه در كنار شطّ فرات صبر كن. گفتم: اين أبا عبد اللّه كيست؟ فرمود: محضر پيامبر رسيدم چشمانش پُر از اشك بود، عرض كردم: آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ فرمود: آرى، جبرئيل به من خبر داد كه حسين را در كنار شطّ فرات مى كشند، و مقدارى از خاك آن سرزمين را برايم آورد كه پس از استشمام آن نتوانستم جلوى گريهام را بگيرم. البداية والنهاية، ج 8، ص 217. و همچنين وجود دهها روايت در كتب شيعه و سنى از عزادارى و گريه آن حضرت بر شهادت امام حسين عليه السلام، عظمت و بزرگى اين حادثه را نزد رسول گرامى ثابت مىكند. نكات مهمّ:مدافعان و پيروان حكومت ظالمانه و جابرانه يزيد مخصوصاً وهّابيان سينه چاك و احياگران سنّتهاى اموى با ناديده گرفتن احاديث و روايات وارده از لسان پاك رسول اعظم اسلام صلى الله عليه و آله در كتب سيره و سنن و تحريف حقايق و واقعيّتهاى تاريخى خيانتهايى را مرتكب شدهاند كه به اهمّ آن اشاره مىكنيم: 1 ـ ستايشها و گواهيها و تأييدهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه در تأييد راه و روش فرزندش سيّد الشهدا بوده است كتمان كرده و نگاهشان به آن حضرت همانند نگاه به افراد عادى زمان پيامبر و ديگر اصحاب است. 2 ـ بزرگترين خيانت تاريخى را در حقّ پيامبر و فرزندش امام حسين عليهما السلام با بىتوجّهى به دهها حديث صحيح كه در آن خبر از شهادت امام حسين و خشم و غضبش نسبت به قاتلان و مسبّبان واقعه كربلا است مرتكب شدهاند، و عموماً اينگونه احاديث را بى ارزش و يا غير صحيح معرّفى كردهاند. 3 ـ آنان اعلام مىدارند كه محبّ و دوستدار عترت و فرزندان على و فاطمه مىباشند، ولى در اين ادّعايشان صادق نيستند، زيرا بخش اعظمي از سخنان امام حسين عليه السلام را كه بيانگر اهداف حركت اعتراضى و انقلابى او است ناديده گرفتهاند. 4 ـ با تأثير پذيرى از انديشه هاى منحطّ نواصب كه دشمنى خاندان پيامبر را سر لوحه زندگى خود قرار دادهاند، كينه و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام مخصوصاً امام حسين عليهالسلام را در دفاع از يزيد به نمايش گذاشتهاند. 5 ـ با بى اعتنايى به سخنان گروهى از بزرگان اهل سنّت كه هر كدام به گونهاى از شخصيّت علمى و معنوى امام حسين عليه السلام سخن گفتهاند به پارهاى از سخنان و نوشتههاى بى ارزش استناد جسته و آن حضرت را در رديف عادىترين افراد زمان قرار دادهاند. 6 ـ خلافت و حكومت يزيد را خلافتى شرعى و دينى تلقى كرده و اعمال او را از ابعاد گوناگون سياسى و اجتماعى توجيه كردهاند. 7 ـ حركت امام حسين عليه السلام را بر خلاف سير عادى و عامل شهادت را موقعيّت نشناسى آن حضرت معرّفى نمودهاند. امام حسين عليه السلام از نگاه صحابه و تابعين و علماي اهل سنّتبا توجّه به جايگاه والاى عترت در قرآن و كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله جايى براى استناد به سخنان ديگران باقى نمىماند، اما براى آشنايى بعضى از خوانندگان ناچاريم تا به فرازهايى از سخنان اصحاب و تابعان و غير آنان اشارهاى داشته باشيم، زيرا خالى از فايده و لطف نيست. نگاه به سيماي حسين نگاه به سيماي پيامبر است:از جابربن عبد اللّه انصارى نقل شده است كه هنگام عبور امام حسين عليه السلام از مقابل او و عدّهاى ديگر گفت: «من أحبّ أن ينظر إلى سيّد شباب أهل الجنّة فلينظر إلى هذا، سمعته من رسول اللّه صلى الله عليه و آله ». هر كس دوست دارد به سرور جوانان بهشت بنگرد به اين آقا نگاه كند، اين سخن را از رسول خدا شنيدم. البداية والنهاية، ج 8، ص 225. سعادت براي ابن عباس:عبد اللّه بن عبّاس ركاب اسب را براى امام حسن و حسين نگه مىداشت تا سوار شوند، گروهى او را سرزنش كردند كه تو سنّ و سالت بيشتر از آنها است. گفت: «إنّ هذين ابنا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، أفليس من سعادتي أن آخذ بركابهما؟» اين دو فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند، براى من سعادت است تا ركاب را براى آن دو بگيرم. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 322. اقرار عمر بن خطاب بر بزرگي و شرافت امام حسين عليه السلام :قال عمر بن الخطّاب للحسين عليه السلام: «فإنّما أنبت ما ترى في رؤو سنا اللّه ثمّ أنتم». عمر به امام حسين عليه السلام عرض كرد: آنچه بالاى سر ماست (و ما زير سايه عزّتش هستيم يعنى اسلام) از خداست سپس توسط شما خاندان رسول. الإصابة، ج 1، ص 333. ريختن خون حسين عليه السلام و سؤال از ريختن خون پشه:مردى از عبد اللّه فرزند عمر پرسيد: اگر خون پشه در لباس انسان باشد آيا نماز در آن صحيح است؟ گفت: اهل كجايى؟ گفت: از اهالى عراق. فقال: أنظروا إلى هذا، يسألني عن دم البعوض وقد قتلوا ابن رسول اللّه صلي الله عليه و آله، وقد سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و آله يقول: هما ريحانتاى من الدنيا. گفت: اين مرد را بنگريد كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم را كشتهاند حال آمده از ريختن خون پشه اي از من سؤال ميكند. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حسن و حسين دو گل خوشبوى من از دنيا هستند. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 314. ريخته شدن خون حسين عليه السلام و شرم از پيامبر:ابراهيم نخعى مىگويد: لو كنت فيمن قاتل الحسين ثمّ أُدخلت الجنّة لاستحييت أن أنظر إلى وجه رسول اللّه صلي الله عليه و آله. اگر من جزء قاتلان امام حسين عليه السلام بودم و وارد بهشت مىشدم از نگاه به صورت پيامبر خجالت مىكشيدم. الإصابة، ج 1، ص 335. معاويه و اعتراف به آقايي و بزرگي امام حسين عليه السلام:معاويه با هدف تفرقه و شايد هم به قصد امتحان به عبد اللّه بن جعفر گفت: أنت سيّد بني هاشم، أجابه قائلاً: سيّد بني هاشم حسن وحسين. تو آقا و بزرگ بنى هاشم هستى، در جواب گفت: حسن و حسين بزرگ بنى هاشم هستند. الحسن بن عليّ، كامل سليمان، ص 173. گريه آسمان براي حسين عليه السلام:از ابن سيرين نقل است كه گفت: لم تبك السماء على أحد بعد يحيى بن زكريّا إلاّ على الحسين عليه السلام. آسمان پس از يحيى بن زكريّا جز بر حسين گريه نكرد. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 339. امام حسين عليه السلام از ديدگاه ابن حجر:ابن حجر در باره امام حسين عليه السلام مىگويد: الحسين بن عليّ بن أبي طالب الهاشميّ أبو عبد اللّه المدنيّ سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم وريحانته من الدنيا وأحد سيدي شباب أهل الجنّة. حسين بن عليّ بن أبي طالب هاشميّ أبو عبد اللّه مدنيّ نوه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او در دنيا و يكي از دو آقاي جوانان بهشت. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 299. سپس ابن حجر بعد از نقل اين روايت ميگويد: رواه الخطيب بسند صحيح إلى يحيى. اين روايت را خطيب بغدادي با سند صحيح براي يحيي نقل كرده است. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 299. محبوبترين انسانها در آسمان:يونس بن أبي إسحاق عن العيزار بن حريث قال:«بينما عبد اللّه بن عمرو بن العاص جالس في ظلّ الكعبة إذ رأى الحسين بن عليّ مقبلاً فقال: هذا أحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء اليوم». عبد اللّه بن عمر عاص در سايه كعبه نشسته بود، امام حسين عليه السلام را ديد كه به طرف كعبه مىآيد گفت: او امروز محبوب ترين انسانها در بين آسمانيان است. البداية والنهاية، ج 8، ص 226. با اينكه كتب تاريخى صفحات بيشمارى را در نقل جنايات يزيد نسبت به اهل بيت عليهم السلام به خود اختصاص داده و شهرت داستان كربلا از روزهاى آغازين آن در همه محافل ورد زبانها و نقل مجالس بوده است، اما با اين وجود متأسّفانه گروهى براى دفاع از او به هر وسيلهاى متوسّل شده و از هر روشى استفاده كردهاند، كه دل هر دردمندى را به درد مىآورد. اكنون با توجه به عناوين اين مجموعه، چه توجيهى براى قاتلان امام حسين عليه السلام و نيز مدافعان خلافت يزيد باقى مىماند؟ آيا انصاف است امام حسين عليه السلام را با مقام شامخى كه نزد پروردگار عالم و پيامبر و امّت اسلامى دارد با يزيد مقايسه كنند و يا ـ نعوذ باللّه ـ آن حضرت را مقصّر بدانند؟ آيا در نقل حوادث تاريخى جانب امانتدارى را به درستى رعايت كردهاند؟ فصل ششم:قاتل امام حسين عليه السلام كيست؟!!با وجود تمام نصوص و عبارات صريحي كه در متون بالا ذكر گرديد و همچون روز روشن قاتل امام حسين عليه السّلام را مشخص ميگرداند اما با اين وجود همچنان برخي افراد در سايتها و كتابهاي خود در صدد عوام فريبي و سمپاشي بر آمده و اين جمله از امام حسين عليه السلام در كتاب ارشاد شيخ مفيد رحمه الله عليه را خطاب به شيعيان آن حضرت دانسته و به اين وسيله آنها را قاتلان واقعي آن حضرت معرفي نمودهاند. از اين رو لازم است توضيحاتي پيرامون اين موضوع ذكر گردد. گرچه در خلال مباحث گذشته به خوبي پاسخ اين پرسش مشخص و واضح گرديد؛ اما از باب اهميت ويژه اين بحث كه اخيراً از سوي بسياري از هواداران بني اميه و وهابيت مطرح گرديده و به آن دامن زده ميشود در بخشي جداگانه مورد بررسي قرار ميگيرد. هواداران بني اميه،چه در آن زمان و چه قرني بعد و حتي عصر حاضر، كوشيدهاند حركت آن حضرت را نوعي شورش، آشوب، فتنهانگيزي، ايجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفي كنند و در كشتن او، حق را به جانب يزيد بدهند كه يك شورشگر بر ضد خلافت مركزي را كشته است. در اين مورد، به احاديثي هم استناد مىكنند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به كشتن كسي كه يك پارچگي امت را به هم زده فرمان داده است و مىگويند: «ان يزيد قتل الحسين بسيف جده» (حسين با شمشير جدش كشته شد) و يا با استناد به برخي كتابهاي علماي شيعه و برداشتهاي ناقص و غير صحيح خود مردم كوفه را شيعه امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام معرفي كرده و قاتلان آن حضرت را همين گروه بدانند. به عنوان نمونه به مواردي از اين شبهه افكنيها توجه كنيد: نفرين امام حسين عليه السّلام خطاب به چه كساني است؟احمد الكاتب و بعضي ديگر از هم مسلكان او ميگويند: امام حسين عليه السّلام در نفرين به شيعيان خود اينگونه گفته است: اللهم إن مَتَّعْتَهم إلى حين فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاةَ عنهم أبداً، فإنهم دَعَوْنا لِينصرونا، ثم عَدَوا علينا فقتلونا. پروردگارا! اين گروه را تا مدت معينى از دنيا برخوردار ساز و آنان را در فرقهها و دستهجات متعدد قرار بده و هيچ گاه واليان را از آنان خرسند مساز! زيرا اينان ما را دعوت كردند تا يارى كنند اما بر خلاف انتظار با ما دشمنى كردند و ما را كشتند. الإرشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 110. دولت ايران به خاطر كشتن [امام] حسين [عليه السلام] عذرخواهي کند:گروهي كه از آنها سخن به ميان آمد در راستاي سياست «فرار به جلو» در دشمني و كينه ديرينه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضي از ادعاها سعي در تبرئه خويش از برخي اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشي كه در ذيل ميآيد دقت نماييد: «تعدادي از اهالي مصر كه خود را به واسطه رسيدن نسبشان به ائمه شيعه، «اشراف» ميخوانند، در نامهاي يه يك روزنامه مصري خواستار عذرخواهي شيعيان و دولت ايران به خاطر قتل امام حسين عليه السلام شدند! به گزارش «خيمه» اين افراد همچنين درخواست کردهاند اموال «خمس» و همچنين «فيئ» به ايشان پرداخت شود. آقايان «اشراف» خود را در جايگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود يادآور شدهاند كه به عنوان «اشراف» (معادل سيد) مسئوليت قتل امام حسين عليه السلام را به عهده شيعيان ميدانند. مسئول اين گروه در نامه خود آورده است: «دلايل قطعي ثابت شده است كه اجداد شيعيان فعلي كه در عراق و ايران پراكندهاند همان كساني هستند كه در جنگ، [امام] حسين [عليه السلام] را كشتند، روايات شيعه هم به اين جنايت شيعيان تصريح ميكند!» همچنين اين شخص با ذكر رواياتي از عالمان شيعه و به نقل از ائمه در مذمت كوفيان، اين مذمتها را خطاب به شيعيان فرض كرده است. البته نويسنده اين مطلب خيلي زود و در همين نامه هويت و انگيزه خود را لو داده و از همه نوادگان امام حسين عليه السلام دعوت كرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شيعيان يهودي بگيرند. بهرغم اين كه اهل سنت وجوب خمس را تنها در غنائم جنگي صحيح ميدانند، اين افراد از شيعيان قم و نجف و ديگر مناطق خواستهاند تا اموالي را كه تاكنون از راه خمس و ديگر اموال كه از نظر شرعي متعلق به ائمه ست، به آنها برگردانند.» سايت خيمه نيوز كشته شدن امام حسين عليه السلام با شمشير ...و يا ابن العربى (قاضى ابوبكر محمد بن عبد اللَّه ابن العربي المالكى) متوفاى 543 هـ. ق. صاحب كتاب «العواصم من القواصم» (توجه شود كه با ابن عربي عارف معروف كه در متون فارسي ما بدون الف و لام ميآيد اشتباه نشود. و گر چه شخصيت و تفكرات وي در جاي خود قابل نقد و مناقشه است اما او نسبت به اهل بيت عليهم السلام ارادت داشته است.) وى كه در طرفدارى از بنى اميه و بغض و دشمنى نسبت به اهل بيت شهره بوده است، براى آن كه دامن يزيد را از خون امام حسين عليه السلام تطهير كند، گفته است: «انّ يزيد قتل الحسين بسيف جده» يزيد [امام] حسين [عليه السلام] را با شمشير جدش به قتل رساند. المناوى، محمد بن عبد اللَّه، فيض القدير شرح الجامع الصغير، تحقيق احمد عبد السلام، ج: 1 ص: 265، دارالكتب العلمية، چاپ اول 1415ق، بيروت. همچنين ر. ك. خلاصة عبقات الانوار، مير سيد حامد حسين النقوى، تلخيص الميلانى، ج: 4 ص 237 و 238، مؤسسة البعثة قم 1406. پس همانطور كه در مباحث گذشته گفتيم: اشخاصي همچون ابن حجر هيثمي و محمد كرد علي و تقي الدين ابن الصلاح و غزالي، و ابن العربي و ابن تيميه و غيره كه از بزرگان و اسلاف همينان بودهاند با عبارات ديگري اين شبهات را طرح نمودهاند. مراجعه شود به: الفتاوى الحديثية، ص193. و نيز مراجعه شود به: رساله ابن تيمية: سؤال در رابطه با يزيد بن معاويه ص 14 و 15 و 17، و كتاب العواصم من القواصم از ابن العربي ص 232 و233 و إحياء علوم الدين از غزالي، ج 3، ص 125 و الاتحاف بحب الأشراف، ص67 و 68 و الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 221 و خطط الشام، ج 1، ص 145 و قيد الشريد، ص 57 و 59. مخالفت با يزيد ... !!!محمد الخضري اين گونه ميگويد: الحسين أخطأ خطأ عظيماً في خروجه هذا الذي جر على الأمة وبال الفرقة، وزعزع ألفتها إلى يومنا هذا... [امام] حسين [عليه السلام] در خروجش بر عليه حكومت كه موجب گرفتاري و تفرقه امت پيامبر شد و تا امروز اين ألفت و دوستي از بين آنها رخت بربسته است مرتكب خطا شد... محاضرات في تاريخ الأمم الإسلامية، ج 2، ص 129. محمد أبو اليسر عابدين، مفتي شام اينگونه گفته است: بيعة يزيد شرعية، ومن خرج عليه كان باغياً. بيعت با يزيد از وجاهت شرعي برخوردار بوده و هر كس بر عليه او خروج نمايد سركشي و طغيان نموده است. اغاليط المؤرخين، ص 120. يزيد مجتهد و امام !!!ابو الخير شافعي قزويني، يزيد را در كارش اينگونه توصيف ميكند: «إماماً مجتهداً» (يزيد امام و مجتهد بوده است) تراجم رجال القرنين السادس والسابع، ص 6. بلكه بعضي ادعا كردهاند كه يزيد از صحابه، و از خلفاء راشدين مهديين و يا از أنبياء بوده است. ر. ك. منهاج السنة، ابن تيمية، ج 4، ص 549 به بعد. پاسخ:در پاسخ به اين گروه از افراد اينگونه ميگوييم: الف: عدم مشروعيت خلافت يزيد به شهادت جمع كثيري از صحابهزماني كه امام حسين عليه السلام كه برترين و بزرگترين صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ديگر صحابه حاضر در عهد يزيد كه أهل حل و عقد امت بودند أمارت يزيد را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصي فاسق، فاجر شرابخوار و... دانستند، (عبارات تاريخي آن در ابتداي اين تحقيق ذكر گرديد) از اينرو ديگر جايي براي توجيه حاكميت و خلافت نامشروع يزيد باقي نميماند تا امام حسين عليه السّلام به عنوان شورشگر و خروج كننده بر عليه او خوانده شود. با اين تفصيل اصل مشروعيت خلافت يزيد زير سؤال رفته و بطلان گفتار افرادي كه امام حسين عليه السلام را خروج كننده بر عليه يزيد دانستهاند آشكار ميشود. ب ـ صدور فرمان از سوي يزيد براي كشتن امام حسين عليه السلامدر تبيين قاتل بودن يزيد نسبت به امام حسين عليه السّلام لازم نيست كه او خود به صورت مستقيم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلكه زماني كه تمام حكام و فرماندهان زير دست او در انجام دستورات و فرامين حكومتي تابع محض او به حساب آيند و شكست و پيروزي آنها به يزيد نسبت داده شود ديگر هيچ جايي براي توجيه بيگناهي يزيد در اين اقدام وجود ندارد. به تعبير ديگر: يزيد بن معاوية قاتل امام حسين عليه السلام است اما با شمشير ابن زياد، و شمر و عمر بن سعد. در اين زمينه ميتوان به اين دسته از روايات تاريخ اشاره نمود: ذهبي مينويسد: خرج الحسين إلى الكوفة، فكتب يزيد إلى واليه بالعراق عبيد الله بن زياد: إن حسينا صائر إلى الكوفة، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وأنت من بين العمال، وعندها تعتق أو تعود عبدا. فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. حسين به سوي كوفه، عزيمت نمود. از اين رو يزيد به والي و حاكم عراق عبيد الله بن زياد نوشت: حسين به سوي كوفه عازم است، و او از ميان شهرها سرزمين تو را انتخاب كرده كه همزمان با ايام و دوران حكومت توست، او تو از ميان عمال و گارگزاران براي اين كار برگزيده شدهاي پس لازم يا خود را آزاد سازي يا به بردگي و غلامي درآيي و از اينرو بود كه ابن زياد حسين را كشت و سر او را براي يزيد فرستاد. و نيز سيوطي مينويسد: فكتب يزيد إلى واليه بالعراق، عبيد الله بن زياد بقتاله. يزيد به عبيد الله بن زياد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد. تاريخ الخلفاء، ص 193، چاپ دار الفكر سال 1394 هـ. بيروت. ابن زياد به مسافر بن شريح يشكري ميگويد: أما قتلي الحسين، فإنه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي، فاخترت قتله. اين كه من حسين را به قتل رساندم به اين خاطر بود كه به مرا بين كشته شدن خودم و كشتن حسين مخير نموده بود و من بين اين دو كشتن حسين را انتخاب كردم. الكامل في التاريخ، ج 3، ص 324. ابن زياد در نامهاي به امام حسين عليه السلام مينويسد: قد بلغني نزولك كربلاء، وقد كتب إلي أمير المؤمنين يزيد: أن لا أتوسد الوثير، ولا أشبع من الخمير، أو ألحقك باللطيف الخبير، أو تنزل على حكمي، وحكم يزيد، والسلام. به من خبر رسيده است كه تو در سرزمين كربلاء فرود آمدهاي، و يزيد به من نوشته است: كه بر بستر نرم نيارامم و از شكم سير نكنم تا اين كه يا تو را به ديار ديگر نزد خداي لطيف خبير فرستم ويا اين كه تحت فرمان خود و حكومت يزيد درآورم، والسلام. بحار الأنوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 383 ـ مقتل العوالم، ص 243 ـ الفتوح، ابن أعثم، ج 3 و ج 5، ص 85. يعقوبي ميگويد: يزيد در نامهاي به ابن زياد نوشت: قد بلغني: أن أهل الكوفة قد كتبوا إلى الحسين في القدوم عليهم، وأنه قد خرج من مكة متوجهاً نحوهم، وقد بلي به بلدك من بين البلدان، وأيامك من بين الأيام، فإن قتلته، وإلا رجعت إلى نسبك وأبيك عبيد، فاحذر أن يفوت. به من خبر رسيده است كه اهل كوفه به حسين نامه نوشتهاند تا به سوي آنها حركت كند، و او از مكه به سوي آنها راه افتاده است، و او از ميان شهرها سرزمين تو را انتخاب كرده كه همزمان با ايام و دوران حكومت توست، اگر او را به قتل رساندي كه هيچ و الا بايد همچون پدرت به بردگي و غلامي درآيي پس بترس از آن كه فرصت از دست برود. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 242، چاپ صادر. كتاب الفتوح. در جاي ديگر اينگونه آمده است: إن يزيد قد أنفذ عمرو بن سعيد بن العاص في عسكر على الحاج، وولاه أمر الموسم، وأوصاه بالفتك بالإمام الحسين عليه السلام، أينما وجد. يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را بر لشكري از حاجيان گمارد تا بر مراسم حج سرپرستي كند، و به توصيه نمود تا هر كجا [امام] حسين [عليه السلام] را يافت او مورد هجوم قرار دهد. المنتخب، طريحي، ج 3، ص 304، الليلة العاشرة. در بعضي ديگر از تواريخ آمده كه يزيد به وليد بن عتبة نوشت: خذ الحسين وعبد الله بن عمر، وعبد الرحمان بن أبي بكر، وعبد الله بن الزبير بالبيعة أخذاً شديداً، ومن أبى فاضرب عنقه، وابعث إلي برأسه. حسين و عبد الله بن عمر و عبد الرحمان بن أبو بكر و عبد الله بن زبير را براي بيعت گرفتن از آنها به سختي با ايشان برخورد كن، و اگر هر كس از اين امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برايم بفرست. مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 178 و 180 ـ مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 88 چاپ مكتبة مصطفوي ـ قم ـ إيران ـ الفتوح، ابن أعثم، ج 5، ص 10. و بر اساس گزارش يعقوبي: إذا أتاك كتابي، فاحضر الحسين بن علي، وعبد الله بن الزبير، فخذهما بالبيعة، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، وابعث إليّ برأسيهما، وخذ الناس بالبيعة، فمن امتنع فانفذ فيه الحكم وفي الحسين بن علي وعبد الله بن الزبير والسلام. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241. يزيد به عامل خود در مدينه نوشت: وعجل علي بجوابه، وبين لي في كتابك كل من في طاعتي، أو خرج عنها، وليكن مع الجواب رأس الحسين بن علي. ألامالي، شيخ صدوق، ص 134 و 135 چاپ سال 1389 نجف أشرف عراق ـ بحار الانوار، ج 44، ص 312. درعبارتي ديگر آمده كه وليد بن عتبه به يزيد اطلاع داد كه بين او و امام حسين عليه السلام و ابن زبير چه گذشته از اين رو يزيد غضبناك شد و به او نوشت: إذا ورد عليك كتابي هذا، فخذ بالبيعة ثانياً على أهل المدينة بتوكيد منك عليهم، وذر عبد الله بن الزبير، فإنه لن يفوتنا، ولن ينجو منا أبداً ما دام حياً، وليكن مع جوابك إلي، رأس الحسين بن علي، فإن فعلت ذلك فقد جعلت لك أعنة الخيل، ولك عندي الجائزة والحظ الأوفر الخ. زماني كه نامه من به دست تو رسيد بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير و اين را به عنوان تأكيد بر بيعت قبل قرار بده، و عبد الله بن زبير را رها كن، كه فرصت براي بيعت گرفتن از او زياد است، و او مادامي كه زنده است نميتواند از چنگ ما فرار كتد، و لازم است كه همراه با جواب نامه من سر بريده حسين بن علي را نيز بفرستي، كه اگر اين گونه كردي فرماندهي سپاهيان از توست و جايزه و هديهاي ارزشمند نيز نزد من داري. الفتوح، ابن أعثم، ج 3، جزء 5، ص 18. ابن عساكر ميگويد:: بلغ يزيد خروجه، فكتب إلى عبيد الله بن زياد، وهو عامله على العراق، يأمره بمحاربته، وحمله إليه إن ظفر به. تاريخ دمشق، ج 14، ص 213 ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج 6، رقم 2614.تاريخ دمشق، ج 14، ص 213 ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج 6، رقم 2614. و دهها و صدها متن و سند ديگر كه بعضي از آنها در اين قسمت و نيز ابتداي تحقيق ذكر شد؛ كه هر كدام به خودي خود ميتواند بهترين شاهد و تأييد براي اثبات قاتل بودن يزيد باشد. حال ما سؤال ميكنيم امر به محاربه و قتال و جنگيدن و كشتن و سر از تن جدا كردن امام حسين عليه السّلام آيا از كسي غير از يزيد صادر شده است؟! و از طرفي ديگر، اگر بر فرض، اين ادعا كه يزيد امر به كشتن امام حسين عليه السّلام نكرده صحيح ميبود، لازم بود همانگونه كه در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذكر كردهاند خلاف آن را نيز ذكر ميكردند و يا بعد از اين اتفاق ـ على الأقل ـ توبيخ و عقاب و تنبيه نمودن عوامل و كارگزاران در اين واقعه همچون: ابن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و غيره ـ لعنهم الله ـ را كه مشاركت در اين امر داشتند را صادر مينمود. و اگر يزيد قاتل نبود و يا از اين عمل رضايت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفيانيه أهل دمشق كه از اسراي كاروان كربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالي و پايكوبي استقبال كردند جلوگيري به عمل آورده و آنها را از اين كار منع نمايد! پاسخ به ادعاي نفرين امام حسين عليه السلامبا توجه به اشكالي كه برخي در اين روزها بر عليه شيعه به صورت گشترده دامن زده و آن را به عنوان تصريح امام حسين عليه السلام به قاتل بودن شيعيان در واقعه كربلاء طرح مينمايند به و شكل مفصل به پاسخ اين اين قسمت از اشكال فوق ميپردازيم: شيعه كيست؟قائل شدن به اين مطلب كه شيعيان، امام حسين عليه السلام را به شهادت رساندهاند داراي تناقض و تضادي آشكار است. چرا كه شيعه به يار و انصار و پيرو و نيز دوستدار يك شخص گويند، اما اين كه به قاتل و دشمني كه در صف و سپاه مقابل قرار گيرد نيز شيعه بگويند، كلامي واضح البطلان است. حال با اين توصيف چگونه ميتوان ميان محبت و ياري و پيروي، و جنگ و دشمني جمع كرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبيد الله بن زياد را شيعه بناميم پس ياران آن حضرت كه تا آخرين لحظه در كنار آن حضرت ايستادگي و جانفشاني كردند و در اين راه به شهادت رسيدند را چه بناميم؟!! و اگر بر فرض هم تسليم شده و اين ادعا را بپذيريم كه قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان بودهاند، بايد گفت: اينان شيعياني بودهاند كه از شيعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پيوستهاند و در اين حال ديگر به چنين شخصي شيعه نميگويند، بلكه تعبير دشمن در حق او شايستهتر است. در اين زمينه کلام سيد محسن امين در کتاب اعيان الشيعه جالب به نظر ميرسد: حاش لله أن يکون الذين قتلوه هم شيعته، بل الذين قتلوه بعضهم أهل طمع لا يرجع إلى دين، وبعضهم أجلاف أشرار، وبعضهم اتبعوا روءساءهم الذين قادهم حب الدنيا إلى قتاله، ولم يکن فيهم من شيعته ومحبيه أحد، أما شيعته المخلصون فکانوا له أنصاراً، وما برحوا حتى قتلوا دونه، ونصروه بکل ما في جهدهم، إلى آخر ساعة من حياتهم، وکثير منهم لم يتمکن من نصرته، أو لم يکن عالماً بأن الأمر سينتهي إلى ما انتهى إليه، وبعضهم خاطر بنفسه، وخرق الحصار الذي ضربه ابن زياد على الکوفة، وجاء لنصرته حتى قتل معه، أما ان أحداً من شيعته ومحبيه قاتله فذلک لم يکن، وهل يعتقد أحد إن شيعته الخلص کانت لهم کثرة مفرطة؟ کلا، فما زال أتباع الحق في کل زمان أقل قليل، ويعلم ذلک بالعيان، وبقوله تعالى: «وقليل من عبادي الشکور». منزه است خداوند از اين که قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان باشند؛ بلکه کساني که ايشان را کشتند از اهل طمع بودند که دين نداشتند و بعضي از اشرار نااهل بودند و بعضي از ايشان به دنبال رؤساي خود رفتند؛ رؤسايي که حب دنيا ايشان را به جنگ حسين بن علي عليهما السلام کشانده بود؛ و در بين ايشان کسي از شيعيان و دوست داران حضرت نبود؛ اما شيعيان حضرت و مخلصين براي حضرت همگي ياران او شدند و در اين که در راه او کشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرين لحظات زندگاني با تمام نيرو ياري کردند؛ و بسياري از ايشان نيز نتوانستد حضرت را ياري بنمايند يا نميدانستند که کار حضرت به اينجا منتهي خواهد شد؛ بعضي نيز در اين هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاري را که ابن زياد دور کوفه کشيده بود شکستند و براي ياري حضرت آمدند تا اين که در کربلا شهيد شدند؛ اما اين که ادعا شود يکي از شيعيان در جنگ با حضرت حضور داشته است اين صحت ندارد؛ و آيا کسي ميتواند اعتقاد داشته باشد که يکي از شيعيان و دوست داران حضرت که چنين علاقهاي به حضرت داشته به جنگ ايشان برود؟ هرگز؛ هميشه چنين بوده است که طرفداران حق در هر زماني اندک بودهاند و اين هميشه ديده شده است و خداوند فرمودهاند: «و عده کمي از بندگان من شکرگذار هستند.» أعيان الشيعة، ج 1، ص 585. هويت كوفيان در زمان امام حسين عليه السلام:درست است كه آن دسته از مردماني كه براي كشتن امام حسين عليه السلام به كربلا آمده بودند از أهالي كوفه بودند، اما در آن زمان ديگر در كوفه شيعهاي كه در تشيع خود شهرتي داشته باشد وجود نداشت. چون زماني كه معاويه به حكومت رسيد زياد بن أبيه را بر كوفه حاكم نمود و او نيز هر شيعهاي را كه ميشناخت مورد تعقيب قرار داد و آنها را مورد كشت و كشتار و هدم و غارت قرار ميداد و يا دستگير كرده و به حبس و زندان ميفرستاد تا اين كه در شهر كوفه، ديگر شخصي كه به شيعه بودن شهرت داشته باشد وجود نداشت. پس درحقيقت طبق آنچه كه در مصادر تاريخي آمده شيعيان در کوفه تنها عده کمي از جمعيت 15000 نفري کوفه را تشکيل ميدادند؛ که بسياري از ايشان در زمان معاويه تبعيد شده و يا به زندان افتاده و عده بسياري نيز به شهادت رسيده بودند. بسياري از ايشان نيز به خاطر مشکلات فراوان به شهرهاي ديگر همچون: موصل، خراسان و قم پناهنده ميشدند؛ عده زيادي از ايشان نيز مانند: بني غاضره ميخواستند به ياري امام بشتابند که سربازان عبيد الله بن زياد مانع شدند. ابن أبي الحديد معتزلي در اين باره ميگويد: كتب معاوية نسخة واحدة إلى عُمَّاله بعد عام المجُاعة: (أن برئت الذمّة ممن روى شيئاً من فضل أبي تراب وأهل بيته). فقامت الخطباء في كل كُورة وعلى كل منبر يلعنون عليًّا ويبرأون منه، ويقعون فيه وفي أهل بيته، وكان أشد الناس بلاءاً حينئذ أهل الكوفة لكثرة ما بها من شيعة علي عليه السلام، فاستعمل عليهم زياد بن سُميّة، وضم إليه البصرة، فكان يتتبّع الشيعة وهو بهم عارف، لأنه كان منهم أيام علي عليه السلام، فقتلهم تحت كل حَجَر ومَدَر وأخافهم، وقطع الأيدي والأرجل، وسَمَل العيون وصلبهم على جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم يبق بها معروف منهم. معاويه بعد از سال خشکسالي، نامهاي به يکي از کارگزاران خويش نوشت مبني بر اين که هر کس چيزي از فضايل ابو تراب (امير المؤمنين عليه السّلام) و خاندان او نقل کرد، در مقابل او هيچ مسئوليتي بر عهده شما نيست. (به اين معنا كه: هر اتفاقي براي اين شخص افتاد و شما هر بلايي به سر او آورديد جايز است) از اين رو سخنرانان در هر كوي و برزن و بر فراز هر منبري علي را لعن کرده و از او بيزاري ميجستند و به او و اهل بيت او دشنام ميدادند؛ و بيچارهترين مردم در آن زمان، مردم کوفه بودند؛ زيرا شيعه علي عليه السلام در آن شهر زياد بود؛ معاويه، زياد بن سميه را حاکم كوفه و همزمان شهر بصره را نيز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شيعيان ميگشت ـ او شيعيان را ميشناخت، زيرا در زمان خلافت علي عليه السلام از طرفداران او بود ـ پس ايشان را حتي زير هر سنگ و کلوخي هم كه بودند مييافت و به قتل ميرساند و يا تهديد به قتل ميكرد؛ و دست ها و پا ها را جدا کرده و چشم ها را کور ميكرد؛ و ايشان را بر تنههاي درخت خرما به دار ميکشيد؛ و يا از عراق بيرون ميکرد؛ تا جايي که کسي از شيعيان شناخته شده در عراق باقي نماند. شرح نهج البلاغة، ج11، ص 44 ـ النصايح الکافية، محمد بن عقيل، ص 72. طبراني در المعجم الكبير با سند خود از يونس بن عبيد از حسن نقل نموده است: كان زياد يتتبع شيعة علي رضي الله عنه فيقتلهم، فبلغ ذلك الحسن بن علي رضي الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فإن القتل كفارة. زياد شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام] را مورد تعقيب قرار ميداد و در صورت دست يافتن به آنها از دم تيغ ميگذراند، و چون اين خبر به حسن بن علي [عليهما السلام] رسيد فرمود: خدايا او را به مرگي منحصر به فرد مبتلا ساز، كه قتل و مرگ كفاره او ميباشد. المعجم الكبير، طبراني، ج 3، ص 68 ـ مجمع الزوائد، هيثمي، ج 6، ص 266. هيثمي بعد از نقل اين خبر ميگويد: رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح. اين روايت را طبراني نقل كرده و رجال آن صحيح است. همچنين ذهبي در سير أعلام النبلاء ميگويد: قال أبو الشعثاء: كان زياد أفتك من الحجاج لمن يخالف هواه. أبو الشعثاء گفته است: زياد نسبت به كساني كه با خواستههاي او مخالفت ميورزيدند از حجاج بن يوسف نيز خون ريزتر بودند. حسن بصري ميگويد: بلغ الحسن بن علي أن زياداً يتتبَّع شيعة علي بالبصرة فيقتلهم، فدعا عليه. وقيل: إنه جمع أهل الكوفة ليعرضهم على البراءة من أبي الحسن، فأصابه حينئذ طاعون في سنة ثلاث وخمسين. به [امام] حسن بن علي [عليهما السلام] خبر دادند كه زياد شيعيان علي [امير المؤمنين عليه السّلام] را در بصره مورد تعقيب قرار داده و ميكشد، حضرت او را نفرين نمود و گفته شده: او مردم كوفه را جمع كرد تا اعلام برائت و بيزاري از أبي الحسن [امير المؤمنين عليه السّلام] را به آنان عرضه نمايد، كه در همين وقت سال 53 هـ. او مبتلا به بيماري طاعون شد. سير أعلام النبلاء، ج 3، ص496. ابن أثير در الكامل ميگويد: وكان زياد أول من شدد أمر السلطان، وأكّد الملك لمعاوية، وجرَّد سيفه، وأخذ بالظنة، وعاقب على الشبهة، وخافه الناس خوفاً شديداً حتى أمن بعضهم بعضاً. زياد أولين كسي بود كه در سلطنت خود بيشترين سختگيريها را به عمل آورد، و برحكومت و فرمانروايي معاويه تأكيد ورزيد، و سيف خود را از نيام بركشيد، و به مجرد ظن و گمان به كسي او را دستگير مينمود، و بر اساس شبهه عقاب مينمود، و مردم از او خوف و ترس شديدي داشتند؛ مگر اين كه بعضي به بعضي ديگر امن بدهند. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص450. ابن حجر در لسان الميزان مينويسد: وكان زياد قوي المعرفة، جيد السياسة، وافر العقل، وكان من شيعة علي، وولاَّه إمرة القدس، فلما استلحقه معاوية صار أشد الناس على آل علي وشيعته، وهو الذي سعى في قتل حجر بن عدي ومن معه. زياد شخصي آگاه بود، و سياست را خوب ميدانست، و از عقلي وافر برخوردار بود، و از شيعيان علي بود كه او را به ولايت امارت قدس مينمود، اما زماني كه به معاويه پيوست شديدترين و سختگيرين ترين مردم بر عليه خاندان و شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام] شد، و او همان كسي بود كه در قتل حجر بن عدي و همراهانش نقش به سزايي داشت. لسان الميزان، ابن حجر، ج 2، ص 495. از مجموع مباحث گذشته مشخص گرديد كه در زمان واقعه كربلاء ديگر شيعهي شناخته شدهاي در كوفه باقي نمانده بود كه بخواهد در جنگ با امام حسين عليه السلام شركت كرده باشد، پس چگونه ميتوان ادعا كه شيعيان كوفه قاتل امام حسين عليه السلام بودهاند؟ و هيچ ناظر منصفي نميتواند بگويد: اين شيعيان بودند كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا كه معروفترين نويسندگان نامه اشخاصي همچون: شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و عمرو بن حجاج و غيره بودند كه هيچ كس نگفته اينها شيعه بودند. تغيير هويت كوفيان از زمان خلفاي سه گانه:بسياري از روايات و کلمات تاريخي را مي بينيم که به خوبي دلالت ميکند که ايشان از طرفداران خلفاي قبل از امير مومنان علي عليه السلام بوده اند از آن جمله مي توان به ماجراي ذيل که آن را بسياري از مولفين کتب تاريخي روايت کرده اند اشاره کرد: که وقتي امير مومنان علي عليه السلام خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند يکي از بدعت هاي عمر ـ نماز تراويح ـ را ريشه کن نمايند؛ لذا به امام حسن عليه السلام دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با اين عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که:«وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امير عليه السلام فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگوييد به هرنحوي که مي خواهند نماز بخوانند . وقد روى : أن عمر خرج في شهر رمضان ليلا فرأى المصابيح في المسجد ، فقال : ما هذا ؟ فقيل له: إن الناس قد اجتمعوا لصلاة التطوع ، فقال : بدعة فنعمت البدعة ! فاعترف كما ترى بأنها بدعة، وقد شهد الرسول صلى الله عليه وآله أن كل بدعة ضلالة . وقد روى أن أمير المؤمنين عليه السلام لما اجتمعوا إليه بالكوفة فسألوه أن ينصب لهم إماما يصلى بهم نافلة شهر رمضان ، زجرهم وعرفهم أن ذلك خلاف السنة فتركوه واجتمعوا لأنفسهم وقدموا بعضهم فبعث إليهم ابنه الحسن عليه السلام فدخل عليهم المسجد ومعه الدرة فلما رأوه تبادروا الأبواب وصاحوا وا عمراه ! روايت شده است که عمر در ماه رمضان شب هنگام بيرون آمد و در مسجد چراغ هايي را ديد ؛ سؤال كرد: اين چيست؟ به او گفتند: مردم براي نماز مستحبي جمع شدهاند (و نماز را به جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: اين كار بدعت است، اما بدعت خوبي است. پس همانگونه كه مشخص است خود اعتراف كرد که اين کار بدعت است و رسول خدا شهادت دادهاند که هر بدعتي گمراهي است. و از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است که وقتي در کوفه گرد ايشان جمع آمدند ، و از حضرت خواستند که براي ايشان امامي قرار دهد که با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند ، ايشان را از اين کار منع کرده و ايشان را آگاه نمود که اين کار بر خلاف سنت رسول خداست ؛ آنها امير مومنان عليه السلام را رها کرده و خودشان گرد هم جمع شدند و يکي را جلو انداختند ( تا امام جماعت شود ) ؛ پس حضرت امام حسن مجتبي را به نزد ايشان فرستادند ؛ حضرت وارد مسجد شدند در حاليکه شلاقي به همراه داشتند؛ وقتي مردم ايشان را ديدند فرار کرده و فرياد مي زدند اي واي سنت عمر از بين رفت!!! شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد از علماي اهل سنت، ج 12، ص 283 ـ وسائل الشيعة (الإسلامية) مرحوم حر عاملي از علماي شيعه، ج 5، ص 192، ح 2. اين ماجرا به حدي گسترده بود که حضرت در ضمن خطبهاي مفصل ميفرمايند: من از شورش عمومي و نيز از بر هم خوردن پايههاي حکومت اسلامي در کوفه ترسيدم!!! اين خود بيانگر آن است که بيشتر مردم کوفه از طرفداران خليفه دوم بودند و اين با شيعه بودن مردم كوفه آنهم سالها قبل از واقعه كربلاء منافات دارد. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن إبراهيم بن عثمان، عن سليم بن قيس الهلالي قال: خطب أمير المؤمنين عليه السلام فحمد الله وأثنى عليه ثم صلى على النبي صلى الله عليه وآله، ثم قال... قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول الله صلى الله عليه وآله متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على ترکها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما کانت في عهد رسول الله صلى الله عليه وآله لتفرق عني جندي حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من کتاب الله عز وجل وسنة رسول الله صلى الله عليه وآله ... والله لقد أمرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلا في فريضة وأعلمتهم أن اجتماعهم في النوافل بدعة فتنادى بعض أهل عسکري ممن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيرت سنة عمر ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسکري ما لقيت من هذه الأمة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلى النار. امير مومنان خطبه اي خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درود فرستادند؛ سپس فرمودند:... خلفاي قبل از من کارهايي انجام دادند که در آن با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مخالفت کردند و در آن بناي مخالفت با رسول خدا را از روي عمد داشتند. پيمان او را شکسته و سنت او را تغيير دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمايم و آنها را به جايگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقي ميمانم و يا با عده کمي از شيعهام که برتري من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله وسلم ـ را ميدانند. ... قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غير از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ايشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت است؛ پس عدهاي از لشکريان که همراه من جنگيده بودند ندا دادند: اي اهل اسلام سنت عمر تغيير کرد!!! ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان باز ميدارند!!! و ترسيدم که بر من از سمت لشکرم شوريده همانگونه که از اين امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهي و دعوت کنندگان به سوي آتش ديدم. الکافي، شيخ کليني، ج 8، ص 58، ح 21 همانطور که در اين روايت صحيح آمده است، حضرت حتي در زمان خويش شيعيان را اقليت کوفه مي دانند!!! كوفه خالي از شيعيان:از معروفترين افرادي كه در تومار قاتلين امام حسين عليه السلام آمده اسامي اين افراد به چشم ميخورد: عمر بن سعد بن أبي وقاص و شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و حرملة بن كاهل و سنان و... و در اين بين نميتوان حتي يك نفر معروف به شيعه أهل بيت عليهم السلام را يافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشيع و نه به موالات و دوستي امير المؤمنين عليه السّلام شناخته شدهاند. کوفه پايگاه حنفيان:وقتي در کتب اسلامي و فقهي با اين عبارت مواجه ميشويم که «هذا راي کوفي» يعني: اين از نظرات اتباع ابو حنيفه است. اين نشان ميدهد که چند سال بعد از شهادت امام حسين عليه السلام کوفه مرکز احناف شده است و اين خود با شيعه بودن اکثر مردم اين شهر در گذشته آن منافات دارد. قاتلان از شيعيان آل ابي سفيان!بعد از فحص و تتبع فراوان در كلمات و فرمايشات امام حسين عليه السلام در كربلاء و خُطبه آن حضرت در باره آن قوم جنايتكار و احتجاجات آن حضرت بر عليه آنان هرگز با تعبيري برخورد نكرديم كه حضرت آنان را از شيعيان و يا موالين خود و يا پدر بزرگوارش امير المؤمنين عليه السّلام دانسته باشد و حال آنكه جا داشت اگر چنين ميبود آن حضرت به عنوان راهي كه ميتوانست احتمال تأثير در قلوب آنان را بيشتر سازد با اين تعبير آنان را خطاب فرمايد كه: شما كه از شيعيان و محبين و پيروان پدر و يا خود من هستيد پس چرا حال اينگونه به جنگ و نبرد با من برخواستهايد؟ همانگونه كه اين كلام در كلمات و تعابير غير آن حضرت هم ديده و يا شنيده نشده كه آن گروه را با اين تعبير توصيف نموده باشند. و اين خود دليل واضحي است بر اين مطلب كه اين قوم شيعه اهل بيت عليهم السلام نبودهاند. بلكه بالعكس در تعبيري كه آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنايت پيشه فرمودند مطلب ديگري را ثابت ميكند. امام حسين عليه السلام در روز عاشوراء آنان را با تعبير شيعه آل أبي سفيان معرفي ميفرمايد: ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين، وكنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم هذه، وارجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عُرُباً كما تزعمون. واي بر شما اي پيروان أبو سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد نميهراسيد، لا اقل در دنيا آزاد مرد باشيد و آنگونه كه ميپنداريد به حسب و نسب خود كه عرب هستيد باز گرديد. مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 38 ـ بحار الأنوار، ج 45، ص 51 ـ اللهوف في قتلى الطفوف، ص 45. تعبيرات به كار رفته از سوي قاتلان:از تعبيرات به كار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام حسين عليه السلام به خوبي ميتوان پي برد كه آيا اين گروه، از چه قوم و قماشي بودند؟ از شيعيان آن حضرت يا از دشمن ترين دشمنان وي؟!! قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب ميكردند و ميگفتند: اين جنگ و قتال ما با تو از روي دشمني و عداوت با پدرت علي بن ابي طالب است.«إنما نقاتلك بغضاً لأبيك» يعني: ما از روي بغض و كينهاي كه با پدرت علي بن ابي طالب داريم با تو به جنگ و نبرد برخاستهايم. ينابيع المودة، قندوزي حنفي، ص 346. حال با اين تعبير آيا ميتوان گفت: كه قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شيعيان امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام بودهاند. و يا بعضي ديگر را ميبينيم كه اين تعبير را خطاب به امام حسين عليه السلام دارند: يا حسين، يا كذّاب ابن الكذّاب. اي حسين اي دروغگوي فرزند دروغگو! الكامل، ابن أثير، ج 4، ص 67. و يا در جاي ديگر خطاب به امام حسين عليه السلام اين جمله را گفتند: يا حسين أبشر بالنار. اي حسين تو را بشارت باد به آتش دوزخ. الكامل، ابن أثير، ج 4، ص66 ـ البداية والنهاية، ج 8، ص 183. شخص ديگري خطاب به امام حسين عليه السلام و اصحابش اينگونه گفت: إنها لا تُقْبَل منكم. اين نمازي كه شماها ميخوانيد مورد قبول خداوند واقع نميشود. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 185. و بسياري از جملات و عبارات ديگر كه به خوبي از حقد و بغض و كينه با أمير المؤمنين و امام حسين عليهما السلام و أهل بيت عليهم السلام دارد. اعمال و جنايات، گوياي هويت قاتلان:اين قوم نه تنها از شيعيان و مواليان امام حسين عليه السلام نبودهاند، بلكه از دشمنترين دشمنان آن حضرت بودهاند، چرا كه آن حضرت و اهل بيت و حتي طفل شيرخواره آن حضرت را از جرعهاي آب محروم ساختند و با همين حال به شهادت رساندند و پيكرهاي مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پايمال نموده و سر از بدنها جدا ساخته و زنها و فرزندان آن حضرت را به اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و دهها جنايت ديگر كه از دشمنترين دشمنان نيز انتظار ارتكاب آن نميرفت؛ چه رسد به اين كه اين اعمال از شيعيان سرزده باشد. ابن أثير در تاريخ خود ميگويد: ثم نادى عمر بن سعد في أصحابه مَن ينتدب إلى الحسين فيُوطئه فرسه، فانتدب عشرة، منهم إسحاق بن حيوة الحضرمي، وهو الذي سلب قميص الحسين، فبرص بعدُ، فأتوا فداسوا الحسين بخيولهم حتى رضّوا ظهره وصدره. عمر بن سعد خطاب به لشكريانش فرياد زد: چه كسي حاضر است با اسب خود پيكر حسين را لگد مال كند. اينجا بود كه ده نفر از سپاه او كه از جمله آنها إسحاق بن حيوه حضرمي ـ كسي كه جامه و پيراهن آن حضرت را نيز به غارت برد و بعدها به بيماري برص و پيسي مبتلاء شد ـ آمده و پيكر حسين را با اسبهايشان آنقدر لگد كوب كردند كه سينه و پشت با هم يكي شد. الكامل، ابن أثير، ج 4، ص80. همو در جاي ديگر ميگويد: وسُلِب الحسين ما كان عليه، فأخذ سراويله بحر بن كعب، وأخذ قيس بن الأشعث قطيفته، وهي من خز، فكان يُسمَّى بعدُ (قيس قطيفة)، وأخذ نعليه الأسود الأودي، وأخذ سيفه رجل من دارم، ومال الناس على الورس والحلل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما على النساء، حتى إن كانت المرأة لتنزع الثوب من ظهرها فيؤخذ منها. تمام اموالي كه متعلق به [امام] حسين [عليه السلام] بود به غارت برده شد. شلوار آن حضرت را بحر بن كعب و روپوش ابريشمي آن حضرت را قيس بن أشعث، كه به همين علت از آن به بعد به «قيس قطيفه» اشتهار يافت و نعلين (كفشهاي) آن حضرت را أسود أودي به سرقت برد. و نيز شمشير آن حضرت را مردي از قبيله دارم برد أخذ، و عدهاي به جامه سرخ رنگ و بعضي اشياء قيمتي آن حضرت تمايل نموده و غارت كردند، و نيز هر آنچه متعلق به زنان بود را به يغما بردند تا جايي كه اگر زني ميخواست جامهاي را بر تن كند از پشت سر آن را ميربودند. الكامل، ابن أثير، ج 4، ص 79. ابن كثير از أبو مخنف نقل ميكند: وأخذ سنان وغيره سلبه، وتقاسم الناس ما كان من أمواله وحواصله، وما في خبائه حتى ما على النساء من الثياب الطاهرة. سنان و بعضي ديگر ليف خرماي آن حضرت را غارت نمودند، و تمام أموال و ما حصل و هر آنچه كه در خيمه آن حضرت بود را بين خود تقسيم كردند و حتي لباسهاي زنان را به غارت بردند. وجاء عمر بن سعد فقال: ألا لا يدخلن على هذه النسوة أحد، ولا يقتل هذا الغلام أحد، ومن أخذ من متاعهم شيئاً فليردّه عليهم. قال: فوالله ما ردَّ أحد شيئاً. عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! كسي اجازه ندارد متعرض اين زنان شود و يا اين جوان را بكشد، و هر كس كالا و يا متاعي از اينان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوي ميگويد: به خدا سوگند! هيچ كس چيزي از اشياء به غارت رفته را برنگرداند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص190. حال با اين اعمال و رفتاري كه از كسي جز انسان كينه توز و شقي و پست و دشمنترين دشمنان سر نميزند باز هم ميتوان گفت: قاتلين آن حضرت شيعيان او بودهاند؟! اسامي افراد گوياي هويت قاتلان:اگر كسي دلايلي كه تا كنون گفته شد را در شيعه نبودن حاضران در كربلاء نپذيرد و اصرار به شيعه بودن آنان داشته باشد آيا در رابطه با آمرين و حكمفرماياني كه باعث و باني اين حادثه شدند چه ميخواهد بگويد؟! آيا افرادي كه اسامي بعضي از آنها در ذيل ميآيد نيز از شيعيان و محبين امير المؤمنين عليه السّلام و امام حسين عليه السلام هستند؟!! افرادي همچون: يزيد بن معاوية ـ عبيد الله بن زياد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذي الجوشن ـ قيس بن أشعث بن قيس ـ عمرو بن حجاج زبيدي ـ عبد الله بن زهير أزدي ـ عروة بن قيس أحمسي ـ شبث بن ربعي يربوعي ـ عبد الرحمن بن أبي سبرة جعفي ـحصين بن نمير ـ حجار بن أبجر. و نيز عدهاي ديگر كه اسامي آنها در زير ميآيد و در جريان واقعه كربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقيم وارد صحنه شده بودند. افرادي همچون: سنان بن أنس نخعي ـ حرمله كاهلي ـ منقذ بن مره عبدي ـ أبو الحتوف جعفي ـ مالك بن نسر كندي ـ عبد الرحمن جعفي ـ قشعم بن نذير جعفي ـ بحر بن كعب بن تيم الله ـ زرعة بن شريك تميمي ـ صالح بن وهب مري ـ خولي بن يزيد أصبحي ـ حصين بن تميم و غيره... با مراجعه به حوادث كربلاء در روز عاشوراء صحت ادعاي ما ثابت ميشود. گفتار يزيد در هويت قاتلان:خود يزيد بن معاويه كه نوك پيكان اتهام را به سوي خود ميديد هرگز نگفت: اين شيعيانش بودند كه حسين را كشتند. در حالي كه اگر چنين دروغي در آن زمان كمترين خريداري ميداشت حتما در گفتن آن لحظهاي درنگ نميكرد. بلكه او مسئوليت شهادت امام حسين عليه السلام را به عهده عبيد الله بن زياد والي و فرماندار كوفه مياندازد؛ تا شايد به اين وسيله بتواند قدري از بار ننگ و گناه خويش بكاهد. ابن كثير و ذهبي و غير اين دو نوشتهاند: لما قتل عبيدُ الله الحسينَ وأهله بعث برؤوسهم إلى يزيد، فسُرَّ بقتلهم أولاً، ثم لم يلبث حتى ندم على قتلهم، فكان يقول: وما عليَّ لو احتملتُ الأذى، وأنزلتُ الحسين معي، وحكَّمته فيما يريد، وإن كان عليَّ في ذلك وهن، حفظاً لرسول الله صلى الله عليه وسلم ورعاية لحقه، لعن الله ابن مرجانة يعني عبيد الله فإنه أحرجه واضطره، وقد كان سأل أن يخلي سبيله أن يرجع من حيث أقبل، أو يأتيني فيضع يده في يدي، أو يلحق بثغر من الثغور، فأبى ذلك عليه وقتله، فأبغضني بقتله المسلمون، وزرع لي في قلوبهم العداوة. زماني كه عبيدُ الله بن زياد [امام] حسين [عليه السلام] و اصحاب او را به قتل رساند و سرهاي آنان را براي يزيد فرستاد، ابتدا يزيد از اين عمل شاد و خرسند شد، اما طولي نكشيد كه از كشته شدن آنها نادم شده و همواره ميگفت: اگر من احتمال اذيت آنان را ميدادم اجازه اين كار را نميدادم، وحسين را همراه خود در اين مكان فرو ميآوردم و به خواست او فرمان ميدادم، و حتي اگر با اين كار به من توهين صورت ميگرفت من اين كار را براي حفظ حرمت رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم و رعايت حق او انجام ميدادم، خدا لعنت كند ابن مرجانه يعني عبيد الله بن زياد را كه او حسين را به عسر و حرج و اضطرار كشانيد، و از او خواست تا از همانجا كه آمده بازگردد، يا به سوي من آيد و با من بيعت نمايد، يا به يكي از سرحدات و مرزها برود. اما حسين از اين كار امتناع ورزيد و در نتيجه ابن زياد او را به قتل رسانيد، و با اين كارش مرا مورد بغض و كينه مسلمانان قرار داد و در دلها تخم دشمني مرا پاشيد. سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 317 ـ البداية والنهاية، ج 8، ص 35 ـ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 87. اگر چه اين گفتار در ابتداي تحقيق مورد نقد قرار گرفت اما در اين قسمت فقط به اين نكته توجه داريم كه يزيد هم نگفت: شيعيان حسين را كشتند بلكه ابن زياد را در شهادت آن حضرت دخيل ميداند. صف بندي در كربلاء گوياي هويت قاتلاندر دسته بنديهاي همان زمان نيز به صرف اينكه كسي در جبهه آن حضرت حضور مييافت از شيعيان او محسوب ميشد و به كسي كه در صف مقابل او بود هرگز چنين تعبيري اطلاق نميشد. به عنوان مثال زهير بن قين كه ابتدا عثماني مذهب بود و از آن حضرت گريزان بود اما وقتي كه در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شيعه آن حضرت خطاب كردند. تاريخ طبري در مورد زهير مينويسد: فقال له زهير يا عزرة إن الله قد زکاها وهداها فاتق الله يا عزرة فإني لک من الناصحين أنشدک الله يا عزرة أن تکون ممن يعين الضلال على قتل النفوس الزکية قال يا زهير ما کنت عندنا من شيعة أهل هذا البيت إنما کنت عثمانيا. زهير به عزره گفت: اي عزره خداوند او را پاک گردانيد و هدايت نمود؛ پس از خدا بترس که من از خير خواهان توام؛ تو را به خدا قسم ميدهم که مبادا از کساني باشي که گمراهان را در کشتن جانهاي پاک ياري کني! وي پاسخ داد: اي زهير! ما تو را از شيعيان اين خاندان نميشناختيم (ولي امروز تو را در صف شيعيان او ميبينيم) در حالي كه تو عثماني مذهب بودي!!! تاريخ طبري، ج 4، ص 316. اين عبارت به خوبي نشان ميدهد كه به صرف حضور در يكي از دو جبهه اطلاق شيعه و يا دشمن آن حضرت صورت ميپذيرفت. سعي و تلاش عده قليل شيعيان كوفه در ياري امام حسين عليه السلامتمامي اين شواهد و مدارک جداي از قتل و کشتار هايي است که معاويه در مورد شيعيان امير مومنان و امام حسن عليهما السلام انجام داد و بسياري از ايشان را شهيد کرده و عده بسياري را تبعيد کرد و يا به زندان انداخت؛ با اين همه باز ميبينيم که طبق مدارک تاريخي همان عده اندک شيعه باقي مانده در کوفه نيز خواستند به ياري امام حسين عليه السلام بيايند اما با نيروهاي ابن زياد مواجه شده و دستگير شدند، و تنها عدهاي انگشت شمار مانند زهير و حبيب بن مظاهر توانستند از اين حصار عبور کنند و در بين آن ها هم عدهاي بعد از شهادت حضرت به کربلا رسيدند. لذا با اين حساب ديگر شيعه اي در کوفه باقي نميماند که بخواهد به جنگ حسين بن علي عليهما السلام بيايد. بيعت و دعوت از امام حسين عليه السلام دالّ بر شيعه بودن نيست.بعضي ميگويند: چون اهل كوفه با امام حسين بيعت كرده بودند و آن حضرت را به كوفه دعوت نموده بودند، پس آنها از شيعيان آن حضرت به حساب ميآمدند. در حالي كه بايد گفت: بيعت هرگز دالّ بر شيعه بودن نميكند، چون لازمه اين سخن آن است كه بگوييم: « همه صحابه و تابعين كه با امير المؤمنين عليه السّلام بيعت كردند از شيعيان آن حضرت به حساب ميآمدند!!» در حالي كه تا كنون كسي اين سخن را نگفته است؛ و بسياري از بيعت كنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگها بودند. پس اينکه در برخي از کتابهاي تاريخي آمده است: که چون كوفيان براي آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند اين نوعي بيعت با آن حضرت به حساب آمده و آنان را در زمره شيعيان قرار ميدهد و از اين رو نتيجه گرفتهاند كه: قاتلان آن حضرت شيعيان او بودهاند. در پاسخي كه بالاتر بيان شد بطلان اين سخن آشكار گشت اضافه بر اين كه ايشان اين عمل را تنها بدين سبب انجام دادند که آن حضرت را از صحابه رسول خدا بلكه بهترين صحابه در آن زمان و نوه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم ميدانستند؛ و از سوي ديگر بيمبالاتيهاي يزيد و اوصاف ديگري كه در بالا در باره شخصيت يزيد گفته شد را از او ديده و يا شنيده بودند لذا ميخواستند با اين عمل خود در رويه عمل حاكم اسلامي تغيير ايجاد نمايند و اين دعوت و بيعت به اين معنا نبود كه آن حضرت را به عنوان امام سوم و معصوم قبول داشته باشند و به اين جهت لياقت آن حضرت را براي خلافت بيشتر از ديگران بدانند. بنا بر اين ميتوان گفت که مردم کوفه در زمان امير مومنان و امام حسين عليهما السلام دو گروه بودند: 1- شيعه به معني خاص: يعني به دوست داشتن اهل بيت و دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد داشتند. شيعه از اين قبيل هرگز در لشکر عمر سعد که با امام حسين عليه السلام جنگيد حضور نداشته است. زيرا شيعيان اينچنيني يا در کنار حضرت و در سپاه او حضور داشته و تا پاي جنگ جنگيده و نهايتاً به شهادت رسيدند و يا در زندان عبيدالله و يزيد و ديگر نقاط تحت سيطره حكومت وقت به سر ميبردند و يا تحت محاصره و ممنوعيت جهت پيوستن به سپاه امام حسين عليه السلام بودند و يا بعد از شهادت حضرت به کربلا رسيدهاند. و يا اساسا تا بعد از وقوع واقعه كربلاء از عزيمت امام حسين عليه السلام به كربلاء بي خبر بوده و بعد از شهادت با خبر شدهاند. 2- شيعه به معني عام: يعني به اهل بيت علاقه مند بودند اما به دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد نداشتند. ايشان همان گروهي هستند که امامت الهي اهل بيت را و ساير شروط تشيع را قبول نداشتند؛ که ممکن است عدهاي از ايشان در لشکر عمر سعد و يزيد حضور داشتهاند. لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم. برئتُ الى الله و اليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم...و اكرمنى بك ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليّ عصر (عج) | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: يوسف رحيمي -
تاريخ: 13 اسفند 87 - 00:00:00
با سلام ، مقاله بسيار عالي و کاملي بود که در کمتر جايي به اين صورت يافت ميشه ، خداوند همه مدافعان حريم حق را حفظ کند . |
2 |
نام و نام خانوادگي: mojtaba -
تاريخ: 28 اسفند 87 - 00:00:00
لعنت خدا بر يزيد و شيعيانش که هم اکنون در عربستان موجود هستند و اين کتابي هم که در عربستان چاپ مي کنند ودر مدارسشون تعليم مي دن هم براي اين است که شاه عربستان راحت به عنوان خليفه واميرالمومنين بر مردمش سواري کنه و مردم عربستان تحت تاثير قيام امام حسين (ع) بر ضد شاه عربستان بلند نشند وقيام نکن همين وبس ! الان در زمان ما عربستان با داشتن اين همه نفت و ثروت توانايي ساخت يک عدد پيچ را ندارند و از غرب وارد مي کنند و..... |
3 |
نام و نام خانوادگي: مجيد م علي -
تاريخ: 07 فروردين 88 - 00:00:00
با سلام لعنت خدا بر يزيد ملعون و تمامي كساني كه به دفاع از اين ملعون دو عالم اقدام ميكند يا علي |
4 |
نام و نام خانوادگي: ظهير -
تاريخ: 20 خرداد 88 - 00:00:00
الهم العن اول ظلم ظالم علي حق محمد و آل محمد خدا لعنتتان کند اي کساني که از اين ملعونان و غصب کنندگان خلافت امير المومننين دفاع ميکنيد و حبشان را در دل داريد. |
5 |
نام و نام خانوادگي: سيد حفيظ رهسپار از افغانستان -
تاريخ: 04 مرداد 88 - 00:00:00
السلام عليك يا ابا عبدالله السلام عليك يابن رسول الله. با سلام و خسته نباشيد خجسته ميلاد سيدالشهدا اباعبدالله الحسين را به پيشگاه حضرت ولي عصر (عج) دست اندركاران صادق سايت تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج) مخصوصا فاضل دانشمند آقاي دكتر قزويني و ازين طريق به همه شيعيان جهان مباركباد عرض ميكنم |
6 |
نام و نام خانوادگي: سيد حفيظ رهسپار از افغانستان -
تاريخ: 04 مرداد 88 - 00:00:00
سلام صدهزاران لعنت حق بر يزيد و پيروانش و مدافعانش (غزالي) و غزالي ها. |
7 |
نام و نام خانوادگي: نصراصفهاني -
تاريخ: 28 آبان 91 - 11:58:03
باعرض سلام دوستان گرامي وعزيز عظم الله اجورنا و اجورکم بمصبانا المولانا الحسين عيه السلام. بامطلب :فرق حديث قدسي باقرآن چيست ؟(نقدوبررسي،سلسله شبهات، ناصرپورپيرار: اسلام شمشير 44) درخدمت دوستان گرامي هستم ! http://nasr1212.blogfa.com/post/44 |
8 |
نام و نام خانوادگي: فريد -
تاريخ: 28 آبان 91 - 12:56:42
باستام و خسته نباشيد مطالب مفيد و ارزشمندي بوذ انشا الله روز قيامت شفاعت امام حسين(ع) نصيبمان مي شود |
9 |
نام و نام خانوادگي: علي -
تاريخ: 29 آبان 91 - 10:01:08
بسيار عالي بود الهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد و آخر تابع له علي ذلك |
10 |
نام و نام خانوادگي: پرچم هاي سياه -
تاريخ: 30 آبان 91 - 19:03:49
عالي بود من يه نقلي شنيدم که يزيد دست پرورده يک زن نصراني بوده خواهش اگر امکان داره توضيح بفرمائيد که آيا صحت داره يا نه |
11 |
نام و نام خانوادگي: امير -
تاريخ: 30 آبان 91 - 23:10:40
جزاکم الله خيرا لعن الله يزيدا وعلي ال يزيد |
12 |
نام و نام خانوادگي: rezaghasemali -
تاريخ: 30 آبان 91 - 23:12:40
الهم العن اول ظلم ظالم علي حق محمد و آل محمد |
13 |
نام و نام خانوادگي: سيد هادي حسين سجادي -
تاريخ: 04 آذر 91 - 18:56:10
سلام بر لب تشنه حضرت اباعبدالله الحسين و عباس با وفايش و با إظهار سپاس از زحمت كشي هاي شبانه روزي شما بزرگان در جهت اشكار ساختن رازهاي پنهاني عاشورا از كتاب هاي برادان أهل سنت. و از بارگاه خداوند كاميابي و سعادت دارين بر شما و تمامي محبين أهل بيت استدعا ميدارم. |
14 |
نام و نام خانوادگي: عالم مقدس ملکوت -
تاريخ: 05 آذر 91 - 16:34:50
بسم الله و الصلاه و السلام علي رسول الله السلام عليكم و رحمه الله گرچه خداي يكتا در خلقت خود موجودي پست تر از يزيد بن معاويه و پدرانش خلق نكرده و بنا بر حكمت خود ايشان را كه پست ترين موجودات بودند در برابر بهترين موجودات عالم كه محمد و ال محمد هستند قرار داد تا همه كفر در برابر همه ايمان قرار بگيرد و ديگران براحتي بتوانند راه خود را پيدا كنند ولي در بعض از روايات به ندامت يزيد بن معاويه عليهما الهاويه اشاره شده است ولي ندامت بايد با توبه نصوح همراه باشد و كجاي تاريخ هست كه توبه نصوح كرد ؟؟؟ بلكه مدفن النبي را به گورستان اهل ميدنه تبديل كرد و حرمت مقدس ترين مكان هستي ( حرم الله مسجد الحرام ) را شكست .... و چيزي نگذشت كه به درك واصل شد ... ايا چنين كسي توبه كرده ؟؟؟ يا احتمالي مسخره تر اينكه توبه اش قبول شده ؟؟؟!!!!!!!!!!! در ضمن ابن مرجانه لعنت الله عليه و ديگر قاتلين امام حسين عليه السلام از زير دستان يزيد لعنت الله عليه بوده و اگر يزيد واقعا پيشمان شده بود بايد قاتلين حسين را قصاص ميكرد ولي هيچ كاري نكرد بلكه به حرمين شريفين نيز هجوم برد .... چنين كسي را ذره اي احتمال توبه هست ؟؟!!!!! وقتي سپاهيان حضرت عمر بن خطاب رحمه الله كسراي ايران را فتح كردند خود حضرت خليفه در مدينه بود ولي از اون زمان تا حالا در همه امت اسلام مرسوم هست كه ميگن اون حضرت ايران مجوس را مسلمان كرد لذا دوستداران بني اميه بايد بپذيرند كه يزيد نيز دليل اصلي واقعه عاشورا تلقي ميشود چون راس كار بود و لو اينكه به ظاهر كاره اي نبوده باشه .... الا لعنت الله علي القوم الظالمين ! |
15 |
نام و نام خانوادگي: موعود -
تاريخ: 15 آذر 91 - 11:47:43
با سلام و خسته نباشيد به شما در دفاع از مکتب اهل بيت در سنگر جهاد علمي مطالبتان بسيار محکم و مستدل است لطف مي فرماييد اگر همسنگران خود را نيز لينک کرده و به نشر معارف شيعه کمک نماييد |
16 |
نام و نام خانوادگي: موعود -
تاريخ: 15 آذر 91 - 11:50:50
salaf.mihanblog.com ... پايگاه تخصصي نقد وهابيت |
17 |
نام و نام خانوادگي: عثمان ابوخالد -
تاريخ: 17 آذر 91 - 20:00:45
سلام عليکم . بسيار خوب خوب بود . ممنونم از مقاله تان . الله تعالي ياري کند شما را . براي ما دعا نمائيد . محتاج به دعاي برادران هستيم . |
18 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 19 آذر 91 - 01:55:18
باسلام وخسته نباشيد ايا حديث منزلت كه امده علي بمنزله هارون است نشان نميده كه علي فوقش مثل هارون است نه بالاتر يكي هم مثل زده شاگرد ليسانس ميگه من مثل استادم هستم جزاينكه دكترا ندارم واستاد بگه ليسانس بالاتراز دكتراس دروغ گفته ويكي ديگه امامان ازنورافريده شدن بالاخره ياطبق قران بشرازخاك هست باتشكر جواب نظر: باسلام دوست گرامي در خصوص سؤال اول به اين آدرس مراجعه كنيد اما درباره سؤال دوم بايد عرض كنيم: در اينكه امامان از نور آفريده شده و قبل از خلقت آسمان و زمين به صورت نور خلق شده و موجود بوده اند. شكي نيست اما نكته اي كه بايد به آن توجه كرد اين است كه بشر بودن پيامبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ با آن روايات كه گفته است خداوند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را از نور آفريده است، هيچ گونه منافاتي ندارد، زيرا اولاً: مسئله خلقت 5 تن از نور كه در روايات آمده مربوط به نشئه و عالم ديگر غير از عالم دنيا است، و روايات گفته است كه آنها در عالم فراتر از عوالم طبيعت و ماده به صورت نور خلق شده اند. و نور بودن آنها در عالم ملكوت منافات با جنبه بشري مادي آنان ندارد. ثانياً پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در عالم ملكوت به صورت نور بوده اند در عالم دنيا به صورت بشر تنزل يافته تا انسان ها را به سوي كمال انساني هدايت نمايند، و اگر به همان صورت نوري خود در ميان مردم مبعوث و به رسالت و امامت مي شدند بدليل عدم هم سنخ بودن زمينة هدايت مردم فراهم نمي شد و نمي توانستند سرمشق عملي براي بشر باشند در حالي كه بشر نياز به الگو و سرمشق دارد كه از جنس خودشان سرمشق عملي آنان قرار گيرد تا هدايت شوند.مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379ش، ج5، ص161 ثالثاً: يكي از بهترين مثال ها براي روشن شدن عدم منافات روايات كه خلقت پيامبر(ص) را از نور مطرح كرده، قرآن كريم است؛ زيرا در آيات متعدد قرآن كريم به عنوان نور معرفي شده است از جمله: فامنوا بالله و رسوله و النور الذي انزلنا(تغابن 8) يعني به خدا و پيامبر و آن نوري كه ما فرستاديم ايمان آوريد و در آيه ديگر آمده: ... و انزلنا اليكم نوراً مبيناً(نساء 174) ما به سوي شما نور تابناك فرستاديم. از اين گونه آيات بدست مي آيد كه قرآن نور است، اما همين نور، وقتي در نشئه دنيا فرود مي آيد و از آن عالم اعلي نازل مي شود به صورت الفاظ و كلمات و عبارات مكتوب در مي آيد و جنبه مادي پيدا مي كند چون آن الفاظ و كلمات و مركّب كه آن آيات را مي نويسد همه از سنخ ماده هستند، بنابراين همان طور كه قرآن كلام خداوند است وكلام خداوند نور است و از سنخ نور است وقتي به عالم دنيا براي هدايت انسان فرود مي آيد به صورت الفاظ و كلمات و عبارات است كه همه از سنخ مادي اند، انسان كامل يعني پيامبر و اهل آن حضرت نيز تا هنگامي كه در نشئة ملكوت هستند نورند، وقتي به عالم دنيا براي هدايت مردم مي آيند به صورت انسان و از سنخ بشر آفريده شده و به سوي آنان مبعوث به رسالت يا امامت مي شوند و هيچگونه منافاتي بين دو نشئه وجودي آنان در بين نيست. همان طور كه درست دربارة قرآن منافاتي بين نور بودن و لفظ بودن آن وجود ندارد. با توجه به اين بيان به آساني معلوم مي شود، همان طوري كه قرآن در نشئه ديگر به صورت نور است و در نشئه دنيا به صورت الفاظ و كلمات، انسان كامل نيز در نشئه ملكوت به صورت نور آفريده شده و در عالم دنيا به صورت بشر خلق گرديده تا مردم را هدايت كند و اين هيچ گونه منافات با هم ندارد. رابعا:پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در عين حال كه در نشئه دنيا به صورت بشر و داراي همه خصوصيات بشري هستند مظهر نور خداوند نيز به شمار مي روند و نور بودن شان هرگز منافات با جنبه بشري آنان ندارد. بخصوص آن كه مراد از نور بودن انسان كامل، آن نيست كه آنها نور حسي مانند نور برق و يا نور آفتاب و مانند آن هستند بلكه مراد آن است كه ايشان نور معنوي و نور الهي اند كه مصداق حقيقي نور و هدايت است. بنابراين رواياتي كه خلقت ائمه عليهم السلام را از نور دانسته اند، منافات با خلقت آنها از خاك ندارد . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
19 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 22 آذر 91 - 10:51:07
باسلام وخسته نباشيد مقاله حديث منزلت ومن خوانده بودم سوال من راجب شبهه مثل هارون بودن علي است جزنبوت يعني علي بالاترازهارون باشه بايد نبي ص ميگفت ياعلي انت فوق هارون ايا اين حديث ايرادي براعتقاد بالابودن علي برانبيانيست باتشكر جواب نظر: باسلام دوست گرامي نظر اين روايت بر منزلت فردي نسبت به فردي است يعني مي خواهد بگويد اي علي ع تو جانشين مني همانند هارون ع كه در زمان موسي ع جانشين او شد و كمك و وزير من هستي همانند هارون كه وزير موسي ع بود. دلالتي بر بالاتر بودن يا پايينتر بودن مقام و منزلت ندارد چنانكه در مورد رسول الله ص هم ايشان بلحاظ شان و منزلت از موسي بالاتر بوده اند ولي در اين روايت مي بينيم به آن هم اشاره اي نشده است. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
20 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 23 آذر 91 - 00:54:11
باسلام وخسته نباشيد وتسليت ايام شهادت سرورجوانان بهشت و يارانش` لطفأ به اين چندحديث جواب بديد ازنظرسندي وشرحي 1. در ادرار ائمه آلودگي نيست! 'ليس في بول الائمه استخباث' ( منبع: انوار ولايه، ص. ۴۴۰ ) 2. نگاه کردن به آلت تناسلي زن باعث کوري ميشود! 'النظر الي فروج النساء يورث العمي'- (منبع : من لا يحضره الفقيه -جلد ۳ ص۵۵۶) 3. امام ده علامت دارد از جمله آنها ختنه شده بدنيا مي آيد!، با پا وبراحتي متولد ميشود!، جنب نميشود!، اگر بخوابد قلبش بيدار است، چشمش ميخوابد ولي قلبش بيدار است!، همانطور که از جلو ميبيند از عقب هم ميبيند! ـ 'يولد مطهرا مختونا و لا يجنب و تنام عينه و لا ينام قلبه و يري من خلفه کما يري من امامه' ـ ( منبع : اصولکافي جلد يک ص ۳۱۹ کتاب حجه باب مواليد الائمه ) 4. امام حسين(ع) از سينه حضرت زهرا شير نخورد بلکه پيامبر انگشتش را در دهان او ميگذاشت و او مي مکيد و براي سه روزش کافي بود!. ـ ' لم يرضع الحسين من فاطمه (س) و لا من انثي کان يوتي به النبي (ص) فيضع ابهامه في فمه فيمص منها ما يکفيه اليو مين و الثلاث 'ـ ( منبع: اصول کافي کتاب الحجه - باب مولد حسين ابن علي ) جواب نظر: باسلام دوست گرامي روايت اول را در مسند ديگري پيدا نكرديم و فعلاً كتاب انوار الولايه در دسترس ما نيست تا سند آن را بيابيم لذا بايد راويان اين روايت را هم ذكر كنيد تا بررسي شود. و روايت دوم صحيح السند است. اما روايت سوم و چهارم ضعيفند. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
21 |
نام و نام خانوادگي: حبيب از شاهرود -
تاريخ: 23 آذر 91 - 10:55:14
با عرض خسته نباشيد از زحمات شما مطلب بسيار مفيدي بود پيرامون معاويه هم مطلب بنويسيد |
22 |
نام و نام خانوادگي: سياوش -
تاريخ: 25 آذر 91 - 11:37:53
سلام . بسيار عالي بود . گروه پاسخ به شبهات خدا خيرتان دهد . استفاده کرديم . يا علي |
23 |
نام و نام خانوادگي: حيدر -
تاريخ: 26 آذر 91 - 02:32:03
بسيار عالي بود ؟؟؟ |
24 |
نام و نام خانوادگي: Sojoodi -
تاريخ: 28 آذر 91 - 21:31:49
آيا آيه مباهله دليلي بر امامت حضرت علي است! مباهله قانون و رسمي است که در آن دو طرف دعوا با بستگان درجه يک خود ميايند و يک ديگر را نفرين ميکنند و ميگويند هرکس که دروغگو باشد الله او را لعنت کند.يکبار رسول الله با نصاري درباره حضرت عيسي مباهله کردند و بر اساس رسم مباهله نزديکان خود را به مباهله بردند اين باعث شد تا شيعه فرصتي براي داستان سرايي بيابد و بگويد: شيعه ميگويد: آيه مباهله يعني 61 از سوره آل عمران درباره امامت حضرت علي است ، (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾. (آل عمران: 61). «پس هر کس با تو در مقام مجادله بر آيد دربارۀ عيسي بعد از آنکه با وحي خدا به احوال او آگاهي يافتي. بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزديکاني که از غايت بزرگواري به منزلۀ نفس ما باشند با هم به مباهله برخيزيم ( يعني، درحق يکديگر نفرين کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزيم ) تا دروغ گو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم. » شيعه ميگويد همه نقل کردهاند که لفظ «پسرانمان» اشاره به حسن و حسين دارد، و «زنان» اشاره به فاطمه، و «خويشانمان» اشاره به علي دارد. و اين آيه دليلي بر ثبوت امامت براي علي است؛ چون حق تعالي او را «نفس» رسول خدا قرار داده است و از آنجا که اتحادشان محال است، تنها ميماند که مراد خداوند متعال مساوي بودنشان در امر ولايت باشد، همچنين پيامبرش را به دعوت آن فرد نيز امر ميفرمود؛ پاسخ اهل سنت: اين درست است که حضرت محمد صلي الله عليه و سلم در روز مباهله حسن و حسين و فاطمه و علي رضي الله عنهم را بردند اما از اين آيه که امامت علي ثابت نميشود، همانطور که امير لشکر شدن خالد يا اسامه بن زيد دليل نميشود که آنها را جانشين حضرت محمد بدانيم! اين هم همينطور است. اين آيه دليل بر امامت نيست، حتي که دليل بر افضليت هم نيست زيرا رسم مباهله اين است که انسان دختر و پسر خود را به ميدان بياورد. البته حديثي که در باره اين آيه در صحيح مسلم داريم يکبار ديگر ثابت ميکند حضرت علي نيز از اهل بيت رسول الله است و ما هرگز منکر اين نبوده ايم. بلکه همين دليل است بر راستگويي اهل سنت، زيرا آيه چيزي را ثابت نميکند، اين سني بود که گفت فاطمه همراه پيامبر براي مباهله رفت نه عايشه . پس اي شيعه عزيز، بايد سخن انساني که غرض ورز نيست را( سني را )قبول کني نه سخن عالم شيعي را که سراپا مغرض است، و دايم دروغ ميگويد. و اينکه از کلمه انفسنا در أيه امامت علي را بيرون کشيده شرم آور است. آيا اگر من بگوييم (من و خانواده ام)، اين دليل ميشود که همه افراد خانواده با هم برابر باشند و فرقي بين پدر و پسر نباشد؟ خداوند متعال در ماجراي افک فرمود: لَّوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا﴾. (النور: 12). « چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند». همانطور که اين آيه دليل نميشود که ما مؤمنان زن و مرد را با هم برابر و متساوي بدانيم. آيه انفسنا در آيه مباهله هم دليل بر تاويل رکيک شيعه نميشود. رسم مباهله در بين عربان بوسيله خويشاوندان نزديک رسميت مييافت، و به همين خاطر حضرت محمد خاندان خود را برد. وانگهي در آيه لفظ (زنان) و( پسران) و( خودمان) جمع است در حالي که فاطمه يک زن و حسن و حسين دو پسر و علي و رسول الله دو مرد بودند و زبان عربي براي جمع دو نفر، لفظي خاص خود دارد. پس اگر مصداق آيه افرادي مشخص باشد پس بايد درباره افرادي بيش از اين 5 نفر يا دست کم بر 9 باشد . يا ايها العالم شيعه ، اينجا جواب تو چيست؟!! پس اين آيه اي است براي همه عصر ها و همه زمان ها و خطاب به همۀ مردم است ! و اجازۀ مباهله با کفار را به همه مي دهد ! و هرکس بايد نزديکان خود رابياورد اما اين مبارزه طلبي و نفرين کردن جانشيني را ثابت نميکند. اصلا ربطي به جانشيني ندارد. اين وسط دعوا نرخ تعيين کردن است!!! امان از دست ملاي شيعه! پس اين قانون مباهله اختصاص به علي و فاطمه و حسن و حسين رضي الله عنهم ندارد. اگر حضرت محمد صلي الله عليه سلم يک بار حضرت خالد را امير لشکر کرد، نبايد نتيجه بگيريم که غير از او، ديگري امير نيست. و دليل ما اين است که «نساءنا» جمع است، اما شما مي گوييد: فقط دربارۀ فاطمه است . شيعه ميگويد: در روز مقرر، تمام جميعت نصاري به اتفاق هفتاد نفر از علماي خود در بيرون دروازۀ مدينه در دامنۀ کوه ايستاده و منتظر بودند که رسول اکرم با طمطراق و جميعت فراوان براي مرعوب کردن آنها تشريف فرما شود . ناگاه درِ قلعۀ مدينه باز شد و خاتم الانبياء با جواني در طرف راست و زن محجوبه اي در طرف چپ و دو بچه در مقابل خود آمدند تا در زير درختي مقابل نصاري قرار گرفتند ( و ديگر احدي با آنها بيرون نيامد ).. جواب ما : داري دروغ ميگي! آيا مدينه دروازه داشت؟ آيا مدينه قلعه داشت؟ پس چرا وقتي کفار به مدينه حمله کردند، رسول الله خندق کند ؟ وانگهي چرا بايد اين مباهله را دليل بگيري که آن دو يک روح بودند در دو بدن؟ چرا خروج حضرت محمد و ابوبکر و بودن در غار را دليل نمي گيري که آنها يک روح بودند در دو بدن؟ مگر الله در آيه نمي گويد: «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنَا »؛ يعني، از بين اين جماعت الله با من و توست. يک سخن ديگر!مگر شما نمي گوييد: «حق مع علي و علي مع حق» . خب نتيجه بگيريد که الله ( حق ) و علي هم يک روح هستند در دو بدن ! جواب نظر: دوست گرامي دلايل شيعه براي ولايت بلافصل حضرت علي عليه السلام فراوان است و اين آيه يكي از آنهاست كه بصورت غير مستقيم از آن بر ولايت ايشان استفاده مي شود. در مورد دلايل شيعه بر ولايت حضرت علي عليه السلام مي توانيد به بخشهاي مختلف اين سايت مراجعه كنيد مانند: آياتي كه بر ولايت حضرت علي عليه السلام دلالت دارند: احاديث متواتر ديگر:www.valiasr-aj.com/fa/page.php و www.valiasr-aj.com/fa/page.php اما چه كسي گفته است كه در مباهله، رسم عرب بر اين است كه فرد با بستگان درجه يك خود مي آيد؟ مباهله بين دو نفر به تنهايي هم واقع مي شود در اينجا مباهله بين حقانيت دو دين بوده چه ربطي به خانواده دارد؟ مگر دعواي خانوادگي بوده كه حضرت بايد خانواده خود را مي بردند؟ استدلال شيعه در اين آيه به اين صورت است: پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را جان خود خوانده، و او را «نفس» خويش خطاب كرده، حال آيا از اين خطاب معناى حقيقى اراده شده است، يا تنزيل مقامى منظور است؟ بدون شك معناى حقيقى منظور نيست؛ يعنى «على» پيامبر نيست! بلكه منظور اين است كه على عليه السلام در فضائل و كمالات و مقامات همچون پيامبر صلى الله عليه و آله است، در شجاعت و رشادت و شهامت و تقوا و ايثار و خلاصه تمام كمالات و مقامات مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است. نتيجه اين كه على عليه السلام در مقامات و كمالات نازل منزله پيامبر صلى الله عليه و آله و تالى تلو اوست. با توجّه به اين مطلب اگر قرار باشد پس از پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه و جانشينى براى آن حضرت از سوى خداوند انتصاب شود، يا امّت اسلامى كسى را براى اين منظور انتخاب كنند، آيا نبايد شخصى را انتخاب كنند كه همطراز پيامبر، يا در مرحله بعد از آن حضرت باشد؟ آيا نبايد شخصى منتخب مردم يا منصوب الهى باشد كه در فضائل و كمالات، مخصوصاً تقوا و عصمت، همچون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد؟ و اگر با وجود چنين شخصى، اشخاص ديگرى انتخاب شوند، آيا عقل چنين كارى را قبيح و زشت نمى شمرد؟ (آيات ولايت در قرآن، ص: 210) بيانات جنابعالي در مورد اين آيه و تصريحي كه كرديد مبني بر اينكه اين آيه هيچ فضيلتي را نمي رساند با فهم اصحاب زمان رسول الله و علماي اهل سنت نمي سازد زيرا هم اصحاب از اين آيه فضيلت آنها را دريافت كرده اند و هم مفسرين سني: در بخش «فضائل الصّحابه» كتاب صحيح مسلم، روايت از سعد بن ابى وقاص نقل شده است: سعد مى گويد: به ملاقات معاويه رفتم، معاويه گفت: شنيده ام كه تو على را لعن نمى كنى! چرا علىّ بن ابى طالب را سبّ و ناسزا نمى گوئى؟ سعد در پاسخ خطاب به معاويه گفت: من سه جمله از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام شنيده ام كه مانع اجابت تقاضاى تو مى شود: الف- هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم جنگ تبوك بود و على را به عنوان جانشين خود در مدينه تعيين كرد، على از آن حضرت پرسيد: چرا مرا در مدينه مى گذاريد و به همراه خود به جنگ نمى بريد؟ حضرت فرمود: «آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى باشد؛ همانگونه كه هارون برادر و جانشين موسى بود، تو هم برادر و جانشين من هستى.» ب- در جنگ خيبر افراد مختلفى براى فتح قلعه خيبر رفتند و نا اميد برگشتند تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از شبها فرمود: «فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه از مبارزه خسته نمى شود و به دشمن پشت نمى كند!» همه اصحاب منتظر بودند تا ببينند منظور حضرت كيست؟ پيامبر نگاهى به اصحاب كرد و همه را از نظر گذراند، امّا على را نديد، سئوال كرد على كجاست؟ گفتند: او مبتلى به چشم درد است و مشغول استراحت مى باشد. فرمود: «على را حاضر كنيد!» على به خدمت پيامبر آمد، حضرت مقدارى از آب دهانش را به چشم على ماليد، چشم على به بركت آب دهان پيامبر و به اذن خدا خوب شد و سپس پرچم را به او داد و على عليه السلام قلعه خيبر را فتح كرد! ج- در داستان مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام به اسقبال مسيحيان نجران رفت و آماده مباهله شد. سعد پس از بيان مطالب فوق به معاويه گفت: معاويه! آيا با اين فضائلى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد على شنيده ام مى توانم او را لعن كنم؟! معاويه ساكت شد و از گفته خود پشيمان گشت.(صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 187، حديث 32.) چرا مسلم اين روايت را در قسمت فضائل صحابه آورده است؟ چرا سعد بن ابي وقاص اين جريان را از فضائل حضرت علي ميداند و آرزو مي كند مانند آن را داشته باشد؟ همچنين زمخشري در تفسيرش ذيل آيه مباهله روايت كرده است: «فقال أسقف نجران يا معشر النصارى إني لأرى وجوها لو شاء الله ان يزيل جبلا من مكانه لأزاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا ولا يبقى على وجه الأرض نصراني إلى يوم القيامة»؛ (اسقف نجران گفت اي نصارا من صورتهايي مي بينم كه اگر خداوند بخواهد بوسيله آنها كوه را از جا بركند اين كار را خواهد كرد مباهله نكنيد كه هلاك مي شويد و نصرانيي بر روي زمين نخواهد ماند.) ((الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل ، أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري الخوارزمي ، ج1 ص396، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : عبد الرزاق المهدي)) نصراني ها شأن و مقام خاص و الهي أنها را مي دانستند اما شما...! زمخشري در همان آدرس تصريح مي كند كه «فيه دليل لا شيء أقوى منه على فضل أصحاب الكساء عليهم السلام»؛ (اين آيه دليلي است قوي بر فضيلت اصحاب كساء و دليل قويتري از اين نيست.) استدلال اين آيه هيچ ربطي به امير شدن خالد و اسامه و... ندارد در هيچ جنگي رسول الله ص حضرت امير عليه السلام را نفرستاده كه ديگري را بر او امير كند و در هيچ جايي علي را در مدينه نگذاشته كه جانشيني را به ديگري بدهد. اين براي شما پيام ندارد؟ استدلال به اين سخن خداوند كه علي را نفس رسول الله دانسته كجا و مثالهاي مضحك جنابعالي كجا؟ آيه مربوط به افك هم هيچ ربطي به اينجا ندارد در اينجا مي گويد اي رسول نفست را براي مباهله بياور و ايشان تنها علي را مي آورد و لي در آيه افك مي گويد مؤمنان به همديگر خوشبين باشند حال شما بفرماييد به كداميك مي شود استدلال كرد و به كداميك نمي شود؟ اين سخنان تكراري رئيس وهابيين جناب ابن تيميه لعين را نگوييد برويد اول ابن تيميه را بشناسيد و ببينيد علماي شما در مورد او چه گفته اند سپس به عقايد او استناد كنيد. خوب است به اين آدرس سري بزنيد تا او را بهتر بشناسيد: در جواب سخن پاياني شما هم بايد بگوييم: افراد منظور در اين آيه طبق روايات سني و شيعه مشخصند حال اگر خداوند مي گويد شما پسران خود را بخوانيد ما هم پسران خود را مي خوانيم از اين بين فقط حسن و حسين بودند كه آمدند يعني يا رسول الله فرزند ديگري نداشتند و يا فرزند ديگري داشتند ولي اهليت اين را نداشت كه در اين ماجرا حضور پيدا كند. سپس مي گويد و نسائنا و نسائكم و فقط فاطمه سلام الله عليها مي آيند يعني زنان ديگر حضرت و دختران ديگر ايشان(اگر بپذيريم كه دختر ديگري داشته اند) اهليت و منزلت و شانيت حضور در اين امر خطير و حساس را نداشته اند. و اگر مي گويد انفسنا باز هم به همين دليل است. سخن مضحك و مسخره ديگر جنابعالي اين است كه مي گوييد شيعيان گفته اند ناگاه در قلعه باز شد و خاتم الانبيا ... كجا شيعه چنين سخني گفته است؟ در ثاني قبرستان بقيع كه يكطرف مدينه بوده است دروازه داشته و يكي از خروجي هاي مدينه بوده و اطفاقاً همان خروجيي است كه به طرف محل مباهله حضرت باز مي شود چه بسا حضرت از اين در آمده باشند. استدلال به اين آيه كاملاً مشخص و معقول است اما در مورد آيه غار، رسول الله (ص) مي فرمايد: اي ابوبكر نترس خدا با ماست اين جمله داد مي زند كه تو غير از من هستي تو ترسويي از ايمان پاييني بر خوردار هستي من كجا و تو كجا؟ از روايت «علي مع الحق و الحق مع علي» چنين نتيجه گرفته مي شود كه علي و حق هميشه باهمند يعني راه علي راه حق است و علي هيچ گاه از حق جدا نمي شود و در اينجا منظور از حق نام خداوند نيست. السلام علي من اتبع الهدي گروه پاسخ به شبهات (1) |
25 |
نام و نام خانوادگي: Khan -
تاريخ: 28 آذر 91 - 21:33:06
بنده مقاله اي از دکتر مرتضي مرديها ديدم که ايشان تلاش کردند که ثابت کنند "عقل" تقدم بر دين دارد. در اين مقاله ايشان چند شبهه دربارهٔ استدلال متکلمين به نياز به نبوت مطرح کردند. بنده عين نوشته ايشان برايه شما نقل ميکنم "عقل و اثبات نبوت اهل کلام که مدافعان حريم شريعتاند، پس از اثبات خداوند و پيش از هر چيز ديگري به تحکيم دو رکن ميپردازند که بدون آن خيمهي هيچ ديانتي افراشته نميشود: يکي لزوم تشريع شريعت و ديگري باور داشت نبوت، زيرا دعوت شدگان را ميرسد که بپرسند فرضاً بر سر وجود خداوند و لزوم ستايش و اطاعت از او مناقشهاي نرود، چه حجتي در دست است که به اين مقصود تنها از رهگذر شريعت ميتوان رسيد و بر فرض که اين هم پذيرفته شد صدق انبياء را چگونه باور کنيم. در باب لزوم تشريع شريعت، پاسخ اهل کلام عموماً اين بوده که عقل آدمي ضعيف است و مصلحت و مفسدت خويش را نميداند، حتي اگر در بند هوي و گرفتار تلبيس ابليس نباشد ـ که عموماً چنين است ـ آن قدر ناتوان است، که گاه از تمشيت عاديترين امور خويش عاجز ميماند. با اين وصف کجا ميتواند صلاح و فساد خويش را بشناسد، به لطايف و ظرايف امور آگاه شود، اسرار ازل را بداند و سرّ معما را بخواند؟ خيال حوصله بحر ميپزد هيهات چههاست در سر اين قطره محالانديش پرندهاي که اين چنين پر پروازش را شکستهاند، اگر داعيهي بال گشودن در فضاي معرفت درافکند و لاف «امروز، همهي روي زمين زير پر ماست» سر دهد سختي به گزاف گفته است؟ نه آيا هر داعيهاي را بينهاي بايد؟ عقل تا بوده است يا مقهور شهوت و غضب قرار ميگرفته و يا به شيطنت و التباس ميپرداخته است و يا اگر هيچ کدام از اينها نبوده، از ضعف رنج ميبرده است. پس اين نهال براي رشد محتاج روزنهاي به عالم غيب است و همين کافي است تا لزوم تشريع شرايع و ارسال رسولان را تصحيح کند. قاعده لطف هم از آن سو امر را بر خداوند واجب ميکند، و به اين ترتيب مقتضي موجود است و مانع مفقود. هم بشر به راهنمايي وحي محتاج است و هم خداوند از دريغ داشتن آن مبراست. و بر اين مبنا امر بعثت صورت تحقق ميپذيرد. اين برهان سخت قويم و استوار مينمايد، اما به رغم اين استواري، دو پرسش از اين ميان سربرميکشد و پاسخ ميطلبد. يکي اينکه خود اين سخنان که در اثبات ضعف عقل آمد، از کدام ناحيه است؟ بيشک از جانب وحي نميتواند بود، چرا که اين سخنان خود در کار اثبات لزوم وحي و صدق نبي است. ناگزير از جانب عقل است و اگر اين سخن درست باشد، شبههاي برميپيوندد که اگر عقل، خاطي و ضعيف و نامعتمد است، خوب است که در همين اولين تشخيص بر او اعتماد نکنيم. به تعبير ديگر، در اينجا با چيزي شبيه تناقضنماي دروغگو مواجهيم. اگر کسي مدعي شود که هميشه دروغ ميگويد، راجع به همين مدعاي او چگونه قضاوت کنيم؟ اگر هميشه دروغ ميگويد، لابد همين سخن او هم دروغ است و اين ترجمان راستگويي اوست. به راستي چگونه ميتوان به قوت عقل و نيروي استنباط، نارسايي عقل را اثبات کرد؟ جلالالدين مولوي ميگويد: پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بيتمکين بود و با اين گفته ميکوشد انگشت خلل در بناي فلسفه بگذارد، اما فلاسفه در پاسخ او گفتهاند: اين سخن استدلالي است در نفي استدلال. و نيز يکي از منکران منطق صوري به ابنسينا ميگويد: قياس نوع اول دور است و دور هم باطل است، پس قياس نوع اول باطل است و شيخ در پاسخ او ميگويد: سخن تو خود قياس نوع اول است، اگر باطل است، لاجرم سخن تو نيز باطل خواهد بود و اگر سخن تو باطل نيست، شائبهي بطلان دامن آن را هم نخواهد آلود. چنين مينمايد که با تمسک به عقل، در پي دفع عقل برآمدن و با حربهي منطق به جنگ منطق رفتن، و به بازوي استدلال، استدلال را بر زمين زدن، علاوه بر تناقضگونهاي که از آن رنج ميبرد، موهم اين است تغيير جهت و نسبت يک شيء در هويت آن خدشه ميکند. يعني توان و ناتواني عقل، منطق و استدلال بسته به اين است که در دست چه کسي و در راه کدام هدف باشد. حکيمان مدرسي مدام که علم تجربي مؤيد کلام و فلسفه بود، جلالت آن را تعظيم ميکردند، اما از وقتي ميان اينها تعارضي درپيوست، سخن از نامطمئن بودن نتايج علوم تجربي و ترديد آميز بودن آن به ميان آمد. در حالي که به نظر ميآيد شمشير يا برنده است يا کند، اگر برنده باشد، همه از گزند آن در معرض آفتند و اگر کند باشد همه ايمناند. بر ما بودن يا براي ما بودن عقل و يا علم ممکن است در خوشايند و بدآيند ما مؤثر باشد اما در هويت خود آنها تغيير ايجاد نميکند. اين سخن که عقل، ما را تا آستانهي اين احساس ضعف ميرساند، و پس از آن از پاي درميايد، استثنايي بيمعيار است. از اين گذشته، به فرض، ضعف عقل مسلم باشد، مگر وحي ـ که بنابر اين نظر براي جبران اين ضعف نازل ميشود ـ با آلتي به جز «عقل» مفهوم ميشود؟ اگر پاسخ مثبت است بايد پرسيد کدام آلت؟ و اگر پاسخ منفي است، نتيجه اين استکه عقل ضعيف از وحي هم، فهم ضعيف خواهد داشت. "پس پاي فشردن بر ضعف عقل در اثبات «نياز به وحي» دستگيري نميکند، بلکه وحي را هم به ورطه اضطراب مي غلتاند. 1)نظر حضرتعالي درباره شبهات ايشان چه هست؟ اگر لطف کنيد به اين شبهات پاسخ دهيد. 2) آيا استدلال بهتري براي اثبات نياز به نبوت و شريعت داريم؟ ممنونم از لطفهاي شما موفق و با سلامت باشيد جواب نظر: باسلام دوست گرامي هر انساني ضعف يا عدم ضعف خود را در امور محوله درك مي كند. مثلاً اگر بار سنگيني كه در حد توان ما نيست به ما امر شود كه برداريم مي فهميم كه نمي توانيم برداريم. همين طور است در امور فكري و عقلي اگر شبهه اي در حوزه علمي ما نباشد و توانايي پاسخ دادن به آن را نداشته باشيم يا مثالاً معمايي را نتوانيم حل كنيم و يا معادله رياضي و ... را ندانيم يا در امور غيبي و آينده جهان و ... كسي از غيب به ما خبر ندهد نمي توانيم با تكيه بر عقل، آنها را بدست آوريم و فهميدن اين امور با عقل براي هر كسي مشهود و وجداناً ميسر است و نياز به توجه به چنين استدلالي در رفع آن نيست. اينكه عقل به ضعف خود پي مي برد و مي گويد: در فهم امور غيبي و...من ضعيفم، فرق مي كند با جايي كه عقل مي گويد: خدا فلان است و دنيا شايد چنين بوده و... زيرا در مورد اول تمام عقول بر آن اجماع دارند ولي در مورد دوم بسيار اختلاف است و همه ادعا ها چيزي جز توهم نيست سخني كه عقل اجماعي بالوجدان و يقين مي زند فرق مي كند با سخني كه يك غقل به تنهايي آنهم نه از روي وجدان و يقين بلكه از روي حدس و گمان و توهم بزند كه در مقابل آن يك عقل ديگر عكس او چيز ديگري بگويد. ثانياً سخن پيامبر كه مدعي زسالت است همراه با معجزه است و عقل سخني كه چنين مؤيدي دارد را قبول مي كند شايد فلسفه سخن را نفهمد ولي رفتار و گفتار رسول وقتي با معجزه هم همراه است ضعف عقل را در دريافت رسالت جبران مي كند. ثالثاً اگر منظور شما از ناتواني عقل نبي در دريافت وحي باشد هم بايد بگوييم عقل در اثر دوري از گناه و تخلق به اخلاق انساني و الهي توان اين را دارد كه به درجه اي برسد كه فهم و معرفت و ظزفيت او بالا برود و ضعفش تا حدي از اين راه جبران مي شود و تا حدي هم به لطف و افاضه الهي جهت ضرورت وجود چنين افرادي رفع مي شود. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
26 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 30 آذر 91 - 07:57:53
با سلام جناب سجودي عجب سخن احمقانه اي زده اي. حضرت ايت الله جوادي املي در تفسير تسنيم، جواب شما و رئيس شما يعني ابن تيميه و نويسنده المنار را داده است. شبهه ابن تيميّه درباره ﴿اَنفُسَنا﴾: ابن تيميّه درباره ﴿اَنفُسَنا﴾ گفته است كه در لغت عرب به معناي مساوي و برابر نيامده است، بلكه بر افراد يك قبيله يا يك جامعه كه در پاره اي امور هماهنگ و مرتبط هستند، ميتوان گفت «أنفسكم» يا «أنفسهم»؛ يا نسبت به يكديگر گفته ميشود: «أنفسنا» . او ميپذيرد كه علي(عليهالسلام) مصداق ﴿اَنفُسَنا﴾ است؛ ليكن بر آن است كه مختص به ايشان نيست، بنابراين، اين مصداق بودن هيچگونه امتيازي را ثابت نميكند، زيرا هر فردي نسبت به جامعه هماهنگ با آن، به منزله نفس است؛ مانند ﴿واِذ اَخَذنا ميثقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم ولاتُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيرِكُم ثُمَّ اَقرَرتُم واَنتُم تَشهَدون ٭ ثُمَّ اَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلونَ اَنفُسَكُم... =يعني از شما بني اسرائيل كه اهل يك نژاد و به منزله جان يكديگريد، پيمان گرفتيم كه يكديگر را نكشيد و از وطن خود متواري نكنيد. درباره دو طايفه كه با يكديگر پيوندي ندارند و با هم ميجنگند، گفته نميشود كه خودتان را نكشيد. جناب سجودي، استاد ايت الله جوادي املي در جواب فرموده اند که : پاسخ شبهه ابن تيميّه كه پس از وي وارثانش نيز آن را پي گرفته اند اين است كه اگر كلمه «أنفس» مطلق آورده شود، مثل دو آيه ياد شده و آيه ﴿فَتوبوا اِلي بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم) به معناي مطلق پيوند قومي است. در آيه مورد بحث نيز اگر ميفرمود: «تعالوا ندع أنفسنا وأنفسكم» همين معنا را افاده ميكرد؛ امّا اگر نزديكترين افراد قوم با شخص، مثل اَبناء و نساء، ذكر شوند، آنگاه أنفس جداگانه و در كنار آنان آورده شود، معلوم ميشود به معناي مطلق رابطه قومي نيست، زيرا رابطه پدري و پسري يا دختري از قويترين پيوندهاي قومي است، و تفصيل قاطع شركت است و نشان ميدهد كه منظور از «انفس» مطلق رابطه قومي نيست، وگرنه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم عمو داشت و عمو از پسر عمو نزديكتر است؛ ولي آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم امثال عباس بن عبدالمطلب را همراه نياورد. ابن تيميّه در توجيه اين مطلب خود را به زحمت انداخته و ميگويد: عباس از سابقان مهاجران نبوده است، از اينرو براي حضور در مباهله صالح نبود، بنابراين معيار معنوي اثر داشته است؛ نه صرف رابطه سببي مانند مصاهره، زيرا پيوندهاي سببي با لفظي آمده و با لفظي ديگر ميرود؛ مانند نكاح و طلاق . پاسخ ابن تيميّه اين است كه عباس عموي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بود و در راه اسلام سختيهاي فراواني كشيده بود؛ ولي به صحنه مباهله دعوت نشد، پس حضور اميرمؤمنان(عليهالسلام) گوياي نزديكي معنوي او به رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم است. افرادي مانند مؤلّف المنار كه اسير افكار ابن تيميّه شده اند، در تفسير آيه مورد بحث كه از سويي در آن «ابناء»، «نساء» و «أنفس» جمع آمده است و از طرف ديگر، شيعه و سنّي معتقدند كه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم تنها حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) حضرت زهرا(عليهاالسلام) و حسنين(عليهماالسلام) را به صحنه آورده است، ميگويند: ﴿اَنفُسَنا﴾ به معناي مطلق خويشاوندي است 1. اگر ﴿اَنفُسَنا﴾ به معناي مطلق خويشاوندان است، چرا عباس بن عبدالمطلب به صحنه مباهله دعوت نشد؟ آيا بدان جهت كه از سابقان مهاجران نبوده است؟ مگر شرط حضور در ساحت مباهله، سابق و اول بودن است؟ معلوم ميشود ﴿اَنفُسَنا﴾ به همان معناي حقيقي اش، يعني «خودمان» است و اينجا چون خود پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مخاطب خداست، معنا اين است كه يا خود تو يا كسي كه به منزله جان توست به صحنه مباهله بيايد و كسي كه به منزله جان انسان است، با كسي كه با انسان پيوند خويشاوندي دارد، متفاوت است و تفصيل، قاطع شركت است؛ مانند ﴿قوا اَنفُسَكُم واَهليكُم نارا) 2 كه مراد از «نفس» در مقابل «اهل» خود انسان است نه مطلق رابطه قومي؛ بر خلاف امثال آيه ﴿فَاِذا دَخَلتُم بُيوتًا فَسَلِّموا عَلي اَنفُسِكُم) 3 كه مطلق پيوند قومي، مصحّح اطلاق كلمه «أنفس» است. جناب سجودي گفتيد که : وانگهي در آيه لفظ (زنان) و( پسران) و( خودمان) جمع است در حالي که فاطمه يک زن و حسن و حسين دو پسر و علي و رسول الله دو مرد بودند و زبان عربي براي جمع دو نفر، لفظي خاص خود دارد. پس اگر مصداق آيه افرادي مشخص باشد پس بايد درباره افرادي بيش از اين 5 نفر يا دست کم بر 9 باشد . يا ايها العالم شيعه ، اينجا جواب تو چيست؟!! جناب سجودي ، مثل اينکه شما هنوز نمي دانيد که ميان به کار بردن لفظ جمع و اراده يک فرد از ان و بيان يک قانون و دستور عمومي و کلي با لفظ جمع که قابل انطباق بر يک فرد باشد، تفاوت است . اهل لغت و ادبيات گونه اول را نمي پذيرند اما شکل دوم را پذيرفته اند. در ايه مورد نظر نه اين که نسائنا به معناي حضرت فاطمه و لفظ انفسنا به معناي امام علي و يا مراد از ايات انان باشد، بلکه منظور ان است که پيامبر در مقام امتثال اين فرمان، جز ان افراد يعني امام علي و حضرت زهرا و حسنين سلام الله عليهم اجمعين کسي را نياورد و اين نشان دهنده ان است که براي هر يک از کلمات جز ان افراد، مصداق نيافت.گويي منظور از ابناء و النسا و انفس، همان اهل بيت بوده اند. جناب سجودي در مورد شناسايي نسائنا به سخنان ايت الله جوادي املي در تفسير تسنيم دقت کن: منظور از ﴿نِساءَنا﴾ در آيه مورد بحث، زني است كه در عرض فرزند قرار گرفته است نه زن در مقابل شوهر، بنابراين يا مطلق زن مراد است؛ يا خصوص دختر، همانگونه كه درباره بني اسرائيل ستمديده از آل فرعون ميفرمايد: ﴿واِذ نَجَّينكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم ويَستَحيونَ نِساءَكُم وفي ذلِكُم بَلاء مِن رَبِّكُم عَظيم) . «نساء» در آيه بني اسرائيل به معناي ازواج نيست تا كسي در آيه مورد بحث، «نساء» را به معناي همسران رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم بداند، بلكه نساء در آيه بني اسرائيل به معناي آن است كه فرعون پسران را ميكشت و دختران را زنده نگه ميداشت. كلمه «نساء»، در هر مورد طبق شواهد همراه، مصداق معيّني دارد. قرآن كريم اين واژه را هم براي خواهر در مقابل برادر به كار ميبرد: ﴿يوصيكُمُ اللهُ في اَولدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الانثَيَينِ فَاِن كُنَّ نِساءً فَوقَ اثنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَك) ﴿واِن كانوا اِخوَةً رِجالاً ونِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الانثَيَين) . هم براي زن در برابر شوهر: ﴿يانِساءَ النَّبي... ) و هم براي زن در مقابل مرد: ﴿اِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بَل اَنتُم قَوم مُسرِفون) ﴿لِلرِّجالِ نَصيب مِمَّا اكتَسَبوا ولِلنِّساءِ نَصيب مِمَّا اكتَسَبن) و هم براي دختر در برابر پسر: ﴿واِذ نَجَّينكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم ويَستَحيونَ نِساءَكُم) كه به معناي «يستحيون بناتكم» است، زيرا آل فرعون با زنان سالمند كار نداشتند؛ آنان كودكان پِسر را ميكشتند و كودكان دختر را براي خدمات زنده نگاه ميداشتند. نتيجه آنكه كلمه «نساء» براي جامع بين زن در مقابل شوهر، پدر، برادر، پسر و مطلق مرد به كار ميرود و استعمال نيز بين لفظ و معناست نه لفظ و مصداق؛ و كسي كه خودش قرآن ممثّل است، وقتي مصداق آن را مشخص ميكند، هيچگونه ترديدي درباره مراد از واژه ﴿نِساءَنا﴾ در آيه مورد بحث نميماند. |
27 |
نام و نام خانوادگي: احمدنوري -
تاريخ: 30 آذر 91 - 20:05:35
باسلام وعرض احترام خدمت جناب عليرضان دوست من اگرشمادنياسنگ اهلبيت سلام الله عليهم را به سينه بزنيدکه نتيچه اي مثبت نداشته باشدو اخلاق تان اين باشدکه مسلماني رااينگونه خطاب کتيدکه:جناب سجودي عجب سخن احمقانه اي زده اي.!!!! هيچ ارزشي نداردوخودراخسته نموده ايداگرپاسخ خوبي داريدمودبانه آنرامطرح کنيدواگرنداريدواگذاربه به همان گروه پاسخ به شبهات محترم و ياديگرشيعيان نمائيد. بي تربيتي ارنشانه هاي ضعف ايمان وپائين بودن سوادوتعصب بيجاي هرکسي است ازشماپوزش مي طلبم که مجبورشدم اين نکته رابه شمايادآوري نمايم.والسلام |
28 |
نام و نام خانوادگي: seyyed Sadiq Khonsaari -
تاريخ: 02 دي 91 - 23:24:44
با عرض سلام اهل سنت شبههاي درباره زراره وارد کردند که اين هست که روايت صحيح عبدالله ابن زراره دلالتي بر عدالت زراره و علاقه امام صادق به ايشان ندارد به دو دليل ۱) در فقه شيعه و سنّي شهادت ولد به نفع والد قبول نيست، يا حد اقل بين فقها مورد خلاف هست و اجمأعي نيست. ۲) اين روايت خبر واحد هست ولي روايات مذمت زراره زياد هستند، و گرچه اسنادشان ضعيف هستند، ولي چون زياد هستند مفاد مشترکشان متواتر معنوي هست و قطعي هست. چطور ميتوانيم به اين شبهه پاسخ بدهيم؟ جواب نظر: با سلام دوست گرامي در پاسخ سؤال اول بايد عرض شود چه كسي گفته شهادت فرزند به نفع پدر قابل قبول نيست؟ اولا : اين برخلاف آيات قرآن است چون خدا مي فرمايد : ولا تكتموا الشهادة " بقره 283 وأقيموا الشهادة لله " طلاق 2. حال چگونه است که اين قانون قرآني براي زراره بن اعين و فرزند ايشان نفي مي شود ؟؟! ثانيا: نسبت دادن چنين چيزي به شيعه دروغي بيش نيست اي كاش شبهه كنندگان، يك سري به كتب حديثي و فقهي شيعه سر مي زدند تا حقيقت براي آنها روش مي شد به عنوان نمونه يك حديث از منابع مي آوريم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: تَجُوزُ شَهَادَةُ الْوَلَدِ لِوَالِدِهِ وَ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ وَ الْأَخِ لِأَخِيهِ «شهادت پدر براي فرزند و فرزند براي پدر و برادر براي برادرش مجاز مي باشد» . الكافي ج3 ص397 و همچنين يك مورد از منابع فقهي ذكر مي كنيم آيت الله گلپايگاني( ره ) در " کتاب الشهادات " ص 165 چنين مي فرمايند : أما شهادة الوالد لولده وعليه والولد لوالده ، والأخ لأخيه وعليه ، فيدل على القبول العمومات والاطلاقات ، ولا خلاف فيه ، بل الاجماع بقسميه عليه كما في الجواهر ، وهناك نصوص خاصة فيها المعتبر سندا والصريح دلالة " اما شهادت پدر براي فرزند و بر عليه وي و همچنين شهادت فرزند براي پدر و همچنين شهادت برادر براي برادرش و يا بر عليه او ؛ بر اساس عمومات و اطلاقات ،مقبول مي باشد و اختلافي در آن نيست بلکه اجماع بر آن است همچنان که در جواهر ( الکلام ) آمده است . و در اين مورد نصوص و روايات شيعه با سند معتبر و دلالت صريح نيز وجود دارد. پس شيعه بر اساس پيروي از اهل بيت عليهم السلام نيز اين گونه شهادت را قبول مي نمايد ثالثا: اگر قانون فوق صادق باشد ، پس هرگونه روايت عايشه در مورد پدرش ابي بکر را بايد مردود دانست . پس روايت عايشه در مورد حديث جعلي " نحن معاشر الانبياء لا نورث " يا روايت جعلي فرستادن ابي بکر براي نماز جماعت بجاي پيامبر (ص) و ديگر موارد مردودند. آيا شبهه كنندگان مي توانند اين تبعات را قبول نمايند ؟؟ رابعا: احمد بن حنبل ، شهادت پسر براي پدر را قبول داشته است . ابن قدامه در " المغني " چنين مي گويد : وروي عن أحمد رحمه الله رواية ثانية تقبل شهادة الابن لأبيه " از احمد بن حنبل روايت دومي نيز بيان شده است که شهادت پسر براي پدرش مقبول است ) المغني ج 10 ص 186 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1405 ، الطبعة : الأولى پس بد نيست شبهه كنندگان اول ديدگاه بزرگان خود را در اين مورد مطالعه كنند بعد اشكال كنند ؟ اما راجع به سؤال دوم نيز بايد بگوييم: اولا : روايت درباره مدح زراره فراوان است و فقط اين يك مورد نيست دوما: اينكه گفتيد روايات ضعيف درباره مذمت زراره چون زياد است پس متواتر معنوي مي شود، اين در اينجا قابل قبول نيست؛ چون اين روايات مخالف دارد، وقتي روايات مخالف داشت نمي شود به روايات فراوان ضعيف عمل كرد سوما: در مورد رواياتي که در مذمت زراره نقل شده نيز پاسخ کلي اين است که اولا اين روايات از سوي دشمنان اهل بيت و دشمنان زراره وضع شده و اغلب اين روايات ضعيف است و برخي از اين روايات که صحيح است نيز به جهت تقيه از ائمه صادر شده و به جهت اين بوده که زراره را ميان دشمنان حفظ کنند تا انتساب وي به ائمه و تشيع زير سوال برود و مورد ترديد باشد به همين جهت در روايتي که کشي در رجال خود نقل کرده امام صادق عليه السلام به فرزند زراره به همين نکته اشاره مي کنند که اگر ما قدحي در مود زراره مي کنيم به جهت حفظ او است بعد حضرت در اين کار خود اشاره به آيه اي از قرآن مي کنند که جناب خضر به جهت حفظ کشتي از حاکم ستمگر آنرا سوراخ نمود تا به دست وي نيفتد بعد حضرت عمل خود را در قدح زراره تشبيه به همين کار نمودند که در حقيقت امام مي خواهند بگويند با اين عمل در صدد حفظ جان زراره بوده اند بنابراين روايت فرزند زراره از قول امام صادق عليه السلام بر اساس مبناي شيعه در قبول نمودن احاديث کاملا صحيح مي باشد . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
29 |
نام و نام خانوادگي: عليرضا ن -
تاريخ: 05 دي 91 - 20:17:54
با سلام جناب احمد نوري از تذکر شما بي نهايت سپاسگذارم، بله من نبايد لفظ احمقانه را به کار مي بردم و از اقاي سجودي عذر خواهي مي کنم. چرا که خداوند در ايه 53سوره اسرا مي فرمايد:( وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً=به بندگانم بگو سخنى بگويند كه بهترين باشد چرا كه شيطان (بوسيله سخنان ناموزون ) ميان آنها فتنه و فساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است ). |
30 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 11 دي 91 - 11:28:34
اکثريت بودن،حق بودن نيست!!!! اگر 50 ميليون نفر به يک چيز احمقانه اعتقاد دارند،آن چيز همچنان يک چيز احمقانه هست!!! |
31 |
نام و نام خانوادگي: عصرظهور -
تاريخ: 17 دي 91 - 17:34:34
سلام همرزم با سه وبلاگ مرتبط با ظهور امام زمان (ع), يعني ☼☼☼ عـصــر ظـهــور ☼☼☼ http://albeyatolellah.blogfa.com اخــبــار ظـهــور ◄◄◄ http://albeyatolelah.blogfa.com ۞ مبشرات ظهـور امام مهدي ۞ http://zohoor-mahdi.blogfa.com در تلاش جهت استقبال از ظهور امام زمان حضرت ولي عصر (عج) و تبليغ براي آمادگي ساير شيعيان در رسيدن به سطح آمادگي يک منتظر واقعي, مطابق آنچه آموزه هاي شيعي به آن تاکيد دارد، اقداماتي را بعنوان راهبرد برشمرده و پيرامون آنان فعاليتهايي صورت گرفته که در پست هاي وبلاگ مندرج است. دوست عزيز ! سه درخواست دارم: 1- به وبلاگ هاي ما سري بزنيد 2- نظر کارشناسانه تان را براي بهتر شدن وبلاگ ها به ما ارائه کنيد 3- با تبادل لينک و لوگو بيشتر ياري مان کنيد عزت تان مستدام زير سايه و پرچم مولانا امام زمان (ع) يا مهدي |
32 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 19 دي 91 - 15:01:35
باعرض سلام وخسته نباشيد ايا درمذهب شيعه صيغه با زن فاجر وزاني جايزاست كما اينكه وهابيت توسايتهاشان ميگن!! عن زراره قال: سأله (يقصد جعفر ع) عمار وأنا عنده عن الرجل يتزوج الفاجرة متعة؟ قال : لابأس وإن كان التزويج الآخر فليحصن بابه.(التهذيب 2/187) متشكرم ميشم پاسخ بدهيد @@تفتازاني ازعلماي سنت پرده ازباطن مدعيان سنت برمي دارد و نشان ميدهد كه سعي انہابر جلوكيري مردم ازلعنت نمودن بريزيد بخاطرمعاويه است زيرا به زور او راخليفه ساخت ومتهم هست !!والايزيد لايق خلافت نبود حاليكه سيدجوانان بهشت ميان امت بود : فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق على ما يربو على ذلك ويزيد!! قلنا: تحاميا أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى. اگر گفته شود: بعضي از علماي مذهب لعن يزيد را جايز نميدانند، درحالي كه خود به خوبي آگاهند كه يزيد و پيروانش مستحق لعن هستند!! درپاسخ ميگوييم: اين به خاطر فرار واجتناب از اين است كه مبادا لعن يزيد سرايت به ديگراني كه بالاتر از او هستند نمايد. شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ص 307 ، اسم المؤلف: سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني الوفاة: 791هـ ، جواب نظر: با سلام دوست گرامي زنا، گناهي است جدا و باعث ممنوع الازدواج شدن زن نمي شود، بلكه اگر عده آن به پايان برسد، مانعي از ازدواج او اعم از دائم يا موقت نيست. البته مكروه است چنين زني را تا مادامي كه توبه نكرده به زني انتخاب كرد ولي حرام نيست. قطعاً جلوگيري از ازدواج چنين زني باعث كمك به گناه او خواهد بود ولي ازدواج، چنين زني را از ابتلا به گناه زنا باز مي دارد. اما در سند اين روايت فردي بنام علي بن حديد بن حكيم مي باشد و وي ضعيف است. مرحوم خوئي در مورد او مي گويد: «فالمتحصل أنه لا يمكن الحكم بوثاقة الرجل، و كيف كان فطريق الشيخ إليه ضعيف.»؛ نتيجه بحث اينكه نمي توان حكم به وثاقت اين راوي كرد به هر حال طريق شيخ طوسي به وي ضعيف است. (معجم رجال الحديث خوئي، ج11، ص304) موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات (1) |
33 |
نام و نام خانوادگي: مالك -
تاريخ: 24 دي 91 - 18:15:27
سلام عزيزان اگر در اين بحبوحه قيام هاي اسلامي در كشورهاي عربي نوشتاري پيرامون قيام عليه حاكم وقت بنويسد خيلي بجاست زيرا خود اهل سنت در اين مسئله واقعا دچار سردر گمي عجيبي شد ه اند يكي ميگويد قيام حرام است ديگري ميگويد جايز است و...ودر پايان نظر شيعه را نيز در اين مسئله بنويسيد متشكر وممنون |
34 |
نام و نام خانوادگي: غضنفري -
تاريخ: 26 دي 91 - 03:13:18
سلام بر محبين اهلبيت عليهم السلام جناب مالک: آن چيز که عيان است چه حاجت به بيان است شما اگر دقت بفرمائيد شيعه هميشه در برابر حکام جور و ظالمين با سرمشق قرار دادن عاشورا قيام کرده نمونه اش انقلاب اسلامي ايران که در برابر طاغوت زمان( شاه) قيام کردند و حتي رهبر اين قيام هم يکي از بزرگترين مراجع عظام زمان امام خميني (ره) بودند آيا به نظر شما نيازي هست که نظر شيعه در مورد قيام برابر حاکم ظالم را با اين وضع بپرسيم؟!! و اما اينکه اهلسنت قيام کرده اند بله درست است که اين قيام با مباني اعتقادي آنها تناقض آشکار دارد و دليلي ندارد غير از اينکه اساس مذهب آنها دچار ضعفها و تناقضات بي شماري است مانند حرام بودن قيام در برابر ظلم که اکنون مجبور شده اند و به قول معروف آب از سرشان گذشته و تا الان هم که اينهمه ظلم را تحمل کرده اند بخاطر اين بوده که نمي خواستند عقيده شان را زير سئوال ببرند حال به نظر شما عقيده اي که باعث شود ظلم فراگير و مردم حق دم زذن نداشته باشند عقيده اي درست است؟ حال چه بسا اهلسنت باز هم اعتقادات اين چنيني دارند و بخاطر آنها چه ضرر هايي هم که نميکنند ولي متعصبانه تحمل ميکنند و سعي ميکنند که بخاطر عقاعدشان اثرات سوء آن را تحمل کنند. ولي مطمئناً چنانچه صبرشان لبريز شود و نتوانند تحمل کنند به اقتضاي زمان مباني دين خود را مثل گذشته زير پا خواهند گذاشت و به طريقت شيعه عمل خواهند کرد |
35 |
نام و نام خانوادگي: عبدالله -
تاريخ: 05 بهمن 91 - 08:42:51
سلام بر راد مردان دفاع از حريم تشيع اين مطلبي که مالک گفته (انقلاب ضدسلاطين) ، الحق والانصاف مطلب جالب وبه جايي ميباشد عزيزان در اين سايت زحمت اين مقاله را بکشيد ومقاله اي در باب قيام و انقلاب ضد سلاطين وقت اماده کنيد چون ميوه را بايد در فصلش چيد نه زماني که وقتش بگذرد و فصل نوشتن اين نوشتار هم اکنون است خدواند به شما جزاي خير عنايت کند |
36 |
نام و نام خانوادگي: قاسم -
تاريخ: 13 بهمن 91 - 16:12:12
سلام در تكميل سخنان مالك و عبدالله مطالب ذيل را مي اورم تا محققين سايت بدانند از كجا شروع كنند و چه مطالبي را بياوورند نووي در شرح صحيح مسلم کتاب الإمارة باب وجوب طاعة الأمراء في غير معصية مي گويد : وأما الخروج عليهم وقتالهم فحرام بإجماع المسلمين وإن كانوا فسقة ظالمين وقد تظاهرت الأحاديث بمعنى ما ذكرته وأجمع أهل السنة أنه لا ينعزل السلطان بالفسق و ي در همان صحفه باز مي گويد:جماهير أهل السنة من الفقهاء والمحدثين والمتكلمين لا ينعزل بالفسق والظلم وتعطيل الحقوق ولا يخلع ولا يجوز الخروج عليه بذلك بل يجب وعظه وتخويفه للأحاديث الواردة في ذلك ابن حجرنيز در فتح الباري کتاب الفتن باب قول النبي صلى الله عليه وسلم سترون بعدي أمورا تنكرونها مي گويد :و قد أجمع الفقهاء على وجوب طاعة السلطان المتغلب خوب با اين گونه فتاوا که انهم به صورت اجماع علماي اهل سنت وارد شده چه بايد کرد؟؟؟ قران کريم در مورد وظيفه مسلمانان نسبت به ظالمين مي فرمايد : ولا ترکنوا الي الذين ظلموا فتمسکم در سخن اين عالم سني مصري توجه کنيد محمود عامر" که رئيس جمعيت انصار السنه در استان "البحيره" مصر شمار مي رود درباره حسني مبارک که دستش در دست امريکا و اسراييل و در خون هزاران فلسطيني الوده بود ،مي گويد:: حسني مبارک "امام" و "سلطان" ما بود. دين مبين اسلام قيام عليه امام و سلطان بلاد اسلامي را جايز نمي داند مگر در دو حالت يکي "منع مردم از نماز خواندن" و دوم "ارتداد از دين اسلام". اما مبارک هيچ يک از اين دو اقدام را مرتکب نشد .همچنين شيخ عبدالعزيزال شيخ مفتي ارشد سعودي هر گونه قيام عليه حسني مبارک وديگر حاکمان عرب را حرام اعلام نمود وي حتي قيام امام حسين (ع)عليه حکومت فاسق يزيد را اشتباه خواند اما اين مسئله در شيعه اصلا به اين شکل نيست شيعيان به تبعيت از امام ومقتدايشان حسين بن علي (ع) با هر گونه ظلم و وستمي مبارزه ميکنند وحکومت ظالم را به هيچ عنوان به رسميت نمي شناسندوجان خويش رادر راه عزت و ازادگي از يوغ ستمگران نثار مي کنند وهمين رمز تکامل وتطور شيعه در طول تاريخ بوده است احمد حنبل در كتاب «الورع» بعد از حمد الهي ميگويد: الحمد لله رب العالمين والعاقبة للمتقين وصلى الله على محمد وعلى آله اجمعين هذا ذكر بيان اعتقاد اهل السنة والجماعة على مذهب فقهاء الملة أبي حنيفة النعمان ابن ثابت الكوفي وابي يوسف يعقوب ابن إبراهيم الحنبلي وابي عبد الله محمد بن الحسن الشيباني رضي الله عنهم اجمعين . اين بيان اعتقاد اهل سنت است و جماعت بر مذهب فقهاي ملت؛ مثل أبي حنيفة النعمان ابن ثابت كوفي و ابي يوسف يعقوب ابن إبراهيم حنبلي وابي عبد الله محمد بن الحسن شيباني كه خداوند از همه شان راضي باشد، بر اين عقيده مي باشند. وما يعتقدون في اصول الدين ويدينون به رب العالمين. آنچه به عنوان اصول دين به آن معتقد هستند و آنها را به عنوان دينخودش انتخاب كرده اند . الورع لابن حنبل، ج 1، ص 198 در ادامه در ص202 به بعد همين كتاب ميگويد:ولا نرى الخروج على ائمتنا وولاة أمورنا وان جاروا وظلموا ولا ندع عليهم اصول الدين ما اين است كه جايز نميدانيم خروج و قيام و نفرين بر عليه امامان و ولاة امر مان را؛ هرچند ظلم، و جور كنند ولا ننزع الورع يدنا من طاعتهم ونرى طاعتهم من طاعة الله تعالى فريضة ما دست از طاعت اولي الامر بر نميداريم و اطاعت والي الامر را واجب ميدانيم. الورع لابن حنبل، ج 1، ص 202 واقعا بايد با اين مطالب فاتحه اسلام ومسلمين را خواند چون هر خائن و فاسدي مي تواند به راحتي به عنوان حاکم اسلامي برگرده مسلمين سوار شود واز انان تا جاييکه ميتواند سواري بگيرد انگاه چند مفتي مزدور مثل همين عبدالعزيز ال شيخ ومحمود عامر استخدام مي شوندو جنايتها و خيانتها مثل اب خوردن توجيه مي گردد طوريکه اب از اب تکان نمي خورد و متاسفانه با داشتن اين مباني و نصوص بايد گفت : و علي الاسلام السلام |
37 |
نام و نام خانوادگي: عليرضافريدي -
تاريخ: 21 بهمن 91 - 02:55:36
باعرض سلام وخسته نباشيد مسولان پاسخ به شبهات شماراجب ازدواج بازن مشهوربه زنا قبل توبه فرموديد مكروه است نہ حرام لطفأ به اين ايه وتفسيرش توسط استاد طباطبائي پاسخ بدهيد! سوره نور ايه 3: الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ مرد زناكار جزبازن زناكار ومشرك نكاح نكند وزن زناكار هم جزبامرد زاني ومشرك نكاح نخواهد كرد واين كاربرمردان مومن حرام است وحاصل معناي ايه باكمك روايات وارده ازطريق اهل بيت ع اين است كه:زناكار وقتي كه زناي او شهرت پيدا كرد وحد براو جاري شد ولي خبري ازتوبه كردنش نشد ديگر حرام است كه بازن پاك ومسلمان ازدواج كند،بايد يا بازن زناكار ازدواج كند و يا بازن مشرك،و همچنين زن زناكار اگر زنايش شهرت يافت وحد هم بر اوجاري شد ولي توبه اش اشكارنگشت ديگر حرام مي شود براو ازدواج با مرد مسلمان وپاك بايد بامردي مشرك يازناكار ازدواج كند پس اين ايه ايه اي است محكم وباقي براحكام خود كه نسخ نشده واحتياج به تأويل هم ندارد. جواب نظر: باسلام دوست گرامي دو تفسير عمده در آيه وجود دارد كه اين دو تفسير سرنوشت استدلال به آيه را مشخص مى كند: 1- جمله انشائيه است: نهى به معناى نهى وضعى (باطل و حرام است) و لاينكح يعنى اگر كسى سراغ زانيه برود در حكم زناكار است همچنين اگر كسى سراغ زانى برود در حكم زنا كار است پس هم نكاح زانيه و هم نكاح زانى ممنوع است و دو شاهد هم دارد، يكى ذيل آيه است كه مى فرمايد «حرّم ذلك على المؤمنين»، شاهد ديگر اين است كه هم رديف شرك قرار داده است يعنى همان گونه كه نكاح مشركه حرام است نكاح زانيه هم حرام است؛ و آيه عامّ است و نكاح دائم و متعه را شامل است. 2- جمله خبريه است: اين تفسير را صاحب جواهر بيان كرده و اصرار دارد كه آيه را بر نهى ارشادى حمل كنيم يا به تعبير ديگر بر اخبار حمل كنيم يعنى اصلًا نهى نيست، و معنايش اين است كه آدم هاى بد سراغ آدمهاى بد و آدم هاى خوب سراغ آدمهاى خوب مىروند، بنابراين اين جمله خبريّه است و ذيل آيه هم مى گويد مؤمن به طبيعت حال سراغ اين افراد نمى رود و مؤمنان خودشان برخودشان تحريم مى كنند و احتمال ديگر اين است كه «ذلك»، اشاره به زنا باشد نه نكاح زانى و زانيه به اين معنا كه زنا بر مؤمنين حرام است.و امّا «مشرك» كه در آيه آمده است احتمال دارد اشاره به روايت معروف باشد كه «لايزنى الزانى و هو مؤمن و لا يشرب الشارب و هو مؤمن» يعنى انسان با ايمان با ورود به گناه نورانيّت ايمان از قلب او جدا مىشود و در حين ارتكاب گناه، نور ايمان خاموش مى شود. و شاهدى هم ذكر مى كنند كه آيه 24 سوره نور است. قرآن بعد از ذكر داستان افك و نهى مؤمنين از مسئله قذف مى فرمايد: «الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ ...» كه اين آيه مثل آيه سابق است يعنى خوبها با خوبها و بدها بابدها هستند و روايتى به همين مضمون داريم كه مىفرمايد:«المرء على دين خليله و قرينه». تفسير اوّل با قول مرحوم صدوق موافق است. ما بايد نهى را حمل بر حرمت كنيم و قرائنى در آيه داريم كه آيه ظاهر در حرمت است و طبق تفسير دوم صاحب جواهر معتقد است كه اين ازدواج مكروه است وي دو مؤيّد براى كلام خود آورده است كه يا به سراغ جمله خبريّه مى رويم و يا اگر انشائيه است كراهت استفاده مي شود نه حرمت. با توجه به اين كه اين مسئله فقهي است لذا بيشتر علماء با كنار هم قرار دادن آيات و روايات در باره حكم ازدواج با زناكار مشهور، حكم به حرمت و يا احتياط واجب و يا كراهت كرده اند. در اين خصوص به كتاب النكاح ج 5 ص 86، آيت الله العظمي مكارم شيرازي مراجعه كنيد البته اگر زناكار مشهور به اين عمل نباشند، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده، و تصميم بر پاكى و عفت گرفته، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند، ازدواج با آنها شرعاً بى مانع است. برخي از محققين نيز در اين باره گويند: منظور از نكاح در اين آيه همان معناى لغوى آن و «نزديكى جنسى» است، خواه مشروع باشد يا غير مشروع و جمله «لا ينكح» هم در مقام انشاى حكم و قانونگذارى نيست بلكه در اين مقام است كه به جهت اهميت موضوع زنا و شدت قباحت آن، از يك واقعيت خبر مىدهد و انسان را از آن واقعيت مطلع مىسازد و مى گويد كه هيچ مرد زناكارى، «نكاح» و زنا نمى كند مگر با زن زناكار يا پست تر از آن كه عبارت است از زن كافر كه زير بار توحيد و يگانه پرستى نرفته است و هيچ زن زناكار هم به اين عمل زشت مرتكب نمى گردد مگر با مرد زناكار يا پست تر از آن كه عبارت است از شخص كافر و اما مرد و زن با ايمان از زنا خوددارى مى كنند، زيرا اين عملى است حرام و زشت و شخص با ايمان عمل قبيح و حرام را مرتكب نخواهد گرديد. بيان در علوم و مسائل كلى قرآن،سيد ابو القاسم خوئى / هاشم زاده هريسى؛ نجمى ص: 476 موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
38 |
نام و نام خانوادگي: علي -
تاريخ: 17 اسفند 91 - 19:17:51
خدمت کامنت 2 بد ترين خلقت درجه اول براي حضرت عمرتون هست خطاب ميدوني از کجا آمده بسيار خطاکار چون جده اش بسيار خطا ميکرده وزناکاربوده پدر جد دايي مادر عمه خواهر ننه عمر دونفر بودند درروايت خودتون بعد خلقت معاويه ويزيدو حجاج ومامون و... |
39 |
نام و نام خانوادگي: و -
تاريخ: 11 ارديبهشت 92 - 20:19:54
سلام چون يزيد پشيمان شد يا اصلا قصد کشتن امام حسين را نداشت بنابراين حاضر نشد سر بريده ايشان را براي درس عبرت ديگران دور ممالک اسلامي بگرداند و سر آن حضرت با جادوي استاد خدمتي سر از مصر دراورد. |
40 |
نام و نام خانوادگي: فاطمه املشي -
تاريخ: 15 ارديبهشت 92 - 11:46:05
اي داغ جوون و پير ديده دنياي غم از کوير ديده با اين همه غم چيکار کردي که عالم رو بي قرار کردي دل داده به دين و سر سپرده اي آبرو از يزيد( لعنة الله) برده با خنجر و نيزه خو گرفتي با خون خودت وضو گرفتي چشم تموم دنيا گريون بشه واي اگه شام قريبون بشه |
صفحه بعد | [1] [2] |