بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی ادلّه مشروعیت سنّت (5) – بررسی مسئله نسخ قرآن با سنت!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
مرسل تابعی نزد اهلسنت چه حكمی دارد؟
پاسخ:
مرسل تابعی را غالبا میگویند حجت است؛ البته آقایان در این مسئله اختلاف دارند. یعنی غیر از صحابه كه اینها در موردش اتفاق نظر دارند، و از دیدگاهشان فاسق و غیر فاسقش حجت است؛ نسبت به غیر صحابه، همه اختلافی است! مرسل صحابه حجت است یا حجت نیست؛ مرسل تابعی حجت است یا حجت نیست؛ اختلافی است!
پرسش:
آن روایتی را كه «مصنف ابی شیبه» نقل كرده درباره احراق خانه حضرت زهرا، می گویند آن روایت از «اسلم» هست و او در آن زمان اصلاً مدینه نبوده است! لذا روایت مرسل است!
پاسخ:
الان من خدمت تان عرض میكنم در رابطه با «اسلم» دارند که:
« أسلم القرشي العدوي... أدرك زمان النبي»
«عجلی» هم گفته:
«مديني ثقة من كبار التابعين»
تهذيب الكمال؛ اسم المؤلف: يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: 742، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ج 2، ص 529 و 530
«مرقاة المفاتیح» هم گفته:
«مرسل التابعي حجة عند الجمهور»
مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح؛ اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م، الطبعة: الأولى، تحقيق: جمال عيتاني، ج 9، ص 434
دیگر از این بهتر!؟ «فتح المغیث» دارد:
«وأما المراسيل فقد كان أكثر العلماء يحتجون بها فيما مضى»
فتح المغيث شرح ألفية الحديث؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن عبد الرحمن السخاوي الوفاة: 902هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان - 1403هـ ، الطبعة : الأولى، ج 1، ص 139
اولا بر اینكه ایشان میگوید: اسلم، «ادرك زمان النبی»؛ وقتی این شد، دیگر تمام شد رفت. این را یا راست میگوید یا دروغ میگوید؛ اگر دروغ میگوید پس دیگر حرفهای «مزي» هم باطل است.
«ابن حجر» هم، میگوید:
« أسلم مولى عمر ... سافر مع النبي سفرتين»
الإصابة في تمييز الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج1، ص63
در جای دیگر می گوید:
«أسلم مولى عمر ثقة مخضرم»
یعنی هم زمان جاهلیت را و هم زمان پیغمبر را درك كرده است.
تقريب التهذيب؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الرشيد - سوريا - 1406 - 1986، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عوامة، ج1، ص 104
بعضیهایشان حرفهای مفت میزنند؛ یا سواد ندارند، و كتابهای خودشان را نگاه نمیكنند؛ یا نه، كتابهایشان را نگاه میكنند ولی عناد دارند! همینطور تیری در تاریكی میزنند. بزرگان ما هم كه حوصله ندارند همه را بررسی بكنند، یك دفعه وقتی طرف اشكال میكند، عقب نشینی میكنند یا متوقف میشوند.
اینها را باید رفت گشت، بالا و پاینش را بررسی كرد و قضیه را حل کرد. قویترین اینها «عثمان الخمیس» است که كتاب مستقلی در رابطه با هجوم به خانه حضرت زهرا دارد، و دارد از «عمر بن خطاب» دفاع میكند.
ما به طور مفصل هر شبههای كه ایشان كرده است همه را یكی یكی جواب دادیم، یعنی شبههای نیست كه «عثمان الخمیس» كرده باشد و ما جواب نداده باشیم. البته آقای «میلانی» هم، جواب مفصلی به «عثمان الخمیس» داده است.
بنابراین می گویند که «اسلم» تابعی است؛ گفتیم که آقایان دارند:
«مرسل التابعي حجة عند الجمهور»
مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح؛ اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م، الطبعة: الأولى، تحقيق: جمال عيتاني، ج 9، ص 434
از طرفی هم ایشان صحابی است، و آقایان معتقد هستند که:
« الصحابة كلهم من أهل الجنة قطعا »
الإصابة في تمييز الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج1، ص11
دوستان فایل شبهات فاطمیه را می توانند از سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر دانلود كنند و در اختیار داشته باشند. این فایل در سایت، هم به صورت پی دی اف و هم به صورت پاور پوینت موجود است.
البته این فایل خیلی قدیمی است؛ یعنی برای چهار پنج سال قبل است، ما بعد از آن خیلی كار كردیم و به این فایل مطالب اضافه كردیم. جدیدترش را دوستان از من بگیرند و روی سایت یا کانال بگذارند.
پرسش:
در قضیه «فتح ایران» در یك قسمت دارد كه امام علی (علیه السلام) به عمر بن خطاب مشورت میداد. آیا این مسئله صحیح است!؟
پاسخ:
دروغ است، دروغ است، دروغ است! عمر در مسجد آمد، به او خبر دادند كه صد هزار نیرو از ایران دارد میآید، عمر از ترس میلرزید و دندانهایش به هم میخورد. از همه مشورت گرفت هركدام یك حرفی زدند، به علی (علیه السلام) هم رو كرد و گفت تو چرا حرف نمیزنی؟ امیرالمؤمنین گفت: اگر خودت بخواهی آنجا بروی، چنین و چنان میشود.
اگر یهودی هم از حضرت مشورت بگیرد حضرت مشورت میدهد؛ و اضافه بر آن امیرالمؤمنین نه به خاطر عمر، بلكه به خاطر مسلمانها میگوید این كار بهتر است. آنهم جناب عمر اول سراغ حضرت علی (سلام الله علیه) نیامد.
ابتدا پرسید «طلحه» نظر تو چیست؟ «زبیر» تو چه میگویی؟ فلان و فلان شما چه میگویید؟ تا آخرش هم به امیرالمؤمنین رو كرد و گفت: یا علی تو ساكت هستی! چرا حرف نمیزنی؟ تو هم حرف بزن!
وقتی امیرالمؤمنین حرف زد، حرف علی را گرفت. این حرف حضرت هم برای نجات مسلمین بوده، برای نجات كشور اسلامی بوده، نه به خاطر شخص عمر!
پرسش:
پس چرا صحابی دیگر مثل «حذیفه» یا «عمار» در سپاه قادسیه بودند!؟
پاسخ:
در این مورد از امیرالمؤمنین مشورت خواستند، حضرت فرمود: شما اگر بروید حداقل یك قسمتی از فساد را جلوگیری كنید به نفع اسلام است. بعضی از صحابه با مشورت امیرالمؤمنین برای جلوگیری از فساد بیشتر، در جنگ بودند. اینكه مصلحتش چه بوده ما نمیدانیم! اما خود حضرت امیر، امام حسن و امام حسین، هیچ كدام در این فتوحات شركت نداشتند.
ما یك سوالی از اینها داریم: آقا شما یك جنگی در اسلام به ما نشان بدهید كه فاتحش امیرالمؤمنین نباشد؛ از «جنگ بدر» گرفته تا «حنین» كه آخرین جنگ است.
به ما بگویید که یكی از این فتحها به دست امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) انجام نشده باشد شما به ما نشان بدهید. این را ندارند. خود عمر میگوید:
«لولا سيفه لما قام عمود الإسلام»
شرح نهج البلاغة؛ اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج12، ص51
این سیف علی در این بیست و پنج سال چه شد؟ آیا سیف امیرالمؤمنین كُند شده بود؟ آیا امیرالمؤمنین شجاعتش را از دست داده بود؟ قضیه چه بود؟ شجاعت علی كجا رفت؟ چرا در این فتوحات اسمی از علی نیست؟ این همه فرماندار، حاكم و... نصب كردند، چرا در هیچ كجا اسم از علی نیست؟
اینكه یك مسؤلیت كوچكی حتی برای تقسیم بیت المال در «مدینه» یا فرضا تقسیم بیت المال برای «بنی هاشم» را هم به حضرت واگذار نکردند! یعنی نیامدند بگویند یا علی تو بیا این سهم «بنی هاشم» است این را خودت تقسیم كن!
اینها نشان میدهد كه آقایان از حضور امیرالمؤمنین در حكومت وحشت داشتند؛ چون میدانستند اگر امیرالمؤمنین بیاید و یا یاران علی بیایند، طوری اینها حكومت میكنند كه مردم اینها را با حاکمان فعلی مقایسه میكنند.
در مورد نماز امیرالمؤمنین در «بصره» دارند که:
«صلى بِنَا عَلِيٌّ يوم الْجَمَلِ صَلَاةً ذَكَّرَنَا صَلَاةَ رسول اللَّهِ»
سنن ابن ماجه؛ اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ج1، ص 296، ح 917
نماز علی یاد آور نماز رسول الله میشود. اگر حضرت در فتوحات و یا در حكومت داری بود، قطعا این شكلی نبود.
بعضی از خودیهای ما یك مقدار خود باخته هستند، یك مقداری تصور میكنند كه اگر بگویند علی مشاور عمر بوده و نمیدانم وقتی كه عمر او را صدا میكرد با عجله راه میافتاد و عبایش را فراموش میكرد، عبایش به زمین كشیده میشد و دوان دوان نزد عمر میرفت و... این برای وحدت شیعه و سنی مفید است! نه آقا اینطوری نبود!
این مسخره بازیها چیست؟ فردای قیامت كتكی كه به اینها میزنند، بدتر از آن وهابی است؛ یعنی اگر بنا است برای وهابی، 50 ضربه شلاق بزنند، برای این شیعه كه دارد اینطور توجیه میكند، صد ضربه میزنند؛ چون تخریب این، قویتر از تخریب یك وهابی است.
وهابی چهرهاش روشن است، مردم میدانند قضیه چه است؛ ولی یك شیعه و یك عالم شیعه مخصوصا عالمی كه در جامعه تأثیر گذار است، وقتی میآید این حرفها را میزند، دارد تخریب میكند.
از اینها اگر سوال كنیم با كدام مدرك این حرف را میزنید، اصلا در عمرش هم این مدارك را ندیده! من به یكی از اینها گفتم عبارت:
«لولا علي لهلك عمر»
در كجاست؟ یك سند صحیح برای ما از ائمه میآورید؟ گفت: در سیصد جا گفته! بابا سیصد جا نه، سه جا گفته باشد، شما یك مورد از ائمه (علیهم السلام) برای ما نشان بدهید. اگر بود، ائمه (علیهم السلام) از من و شما كه بیشتر برای وحدت و مسائل تقریب اهمیت میدادند.
ما از امام صادق (سلام الله علیه) پنجاه تا روایت داریم که فرمود:
«مَنْ صَلَّى مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ كَانَ كَمَنْ صَلَّى خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ»
الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج 3، ص 380، بَابُ الرَّجُلِ يُصَلِّي وَحْدَهُ ثُمَّ يُعِيدُ فِي الْجَمَاعَةِ أَوْ يُصَلِّي بِقَوْمٍ وَ قَدْ كَانَ صَلَّى قَبْلَ ذَلِك، ح 6
یا فرمود:
«فَإِنَّ الْمُصَلِّي مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، ناشر: دار الكتب الإسلاميه، محقق/ مصحح: خرسان، حسن الموسوى، ج3، ص 277، ح 129
این همه ما روایت در رابطه با تقریب میان شیعه و سنی داریم. اگر واقعا این قضایا بود، اگر واقعاً علی مشاور عمر، مشاور ابوبكر و مشاور عثمان بود، یك جا میآوردند.
كدام یك از اینها برای تقریب بین شیعه و سنی مفید است؟ نماز خواندن مفید است یا اینكه شیعه بداند امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با معاویه رابطه حسنه داشته است!؟ این كه خیلی تأثیرش برای تقریب بین شیعه و سنی بیشتر است؛ ولی نداریم.
لذا اینها دارند چوب حراج بر تراث شیعه میزنند، شما بروید نامه 53 نهج البلاغه را ببینید؛ حضرت فرمود:
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَار»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص 435، نامه 53
یا در خطبه 150 فرمود:
«حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ ...وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ »
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص 209، خطبه 150
حضرت امیر مشاورش بود كه این حرفها را میزند!؟ یا می فرماید:
«أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّه»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص 409، نامه 36
اصلا حضرت امیرالمؤمنین این كارها را برای خودش حرب میداند. كار اینها را محاربه میداند. علی از این طرف بیاید بگوید: «وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»؛ از آن طرف برود به آنها مشورت بدهد!!
البته در مورد خود مشورت ما كاری نداریم، یك یهودی بیاید بگوید یا علی من میخواهم دخترم را به فلان جوان بدهم صلاح میدانید یا نه؟ امیرالمؤمنین در مشورت خیانت نمیكند. ما روایت هم داریم بر اینكه در مشورت خیانت نكنید ولو دشمن شما باشد، ولو كافر باشد. یك مشرك بیاید به علی (علیه السلام) بگوید: یا علی من مشورت میخواهم، در این قضیه چه كار كنم؟ امیرالمؤمنین به او مشورت میدهد.
پرسش:
روایت «لولا علي لهلك عمر» سندش درست نیست؟
پاسخ:
این روایت در منابع اهل سنت است، در منابع ما نیست. البته مرحوم «کلینی» یك روایتی را به مناسبتی در «كافی» میآورد؛ ولی مرحوم «مجلسی» در «مرأة العقول» میگوید روایت ضعیف است و آن را از اعتبار ساقط میكند.
آغاز بحث...
ما در رابطه با مشروعیت سنّت، آمدیم اولین آیه را مطرح كردیم که فرمود:
(وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى)
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگويد! آنچه میگويد چيزی جز وحی که بر او نازل شده نيست!
سوره نجم (53): آیه 3 و 4
در اینجا ما بحث آقایان را هم آوردیم كه علمای اهلسنت و علمای شیعه، همه میگویند (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى)؛ هم شامل سنت است و هم شامل قرآن!
آقایان یك بحثی دارند و در این بحث این قضیه مفصل مطرح شده، كه آیا ما میتوانیم قرآن را با سنّت نسخ كنیم یا نه؟ این را میشود گفت گل سرسبد و بیت القصیر بحث ما است. البته من زیاد نمیخواهم ورود پیدا كنم، اگر بخواهیم ورود پیدا كنیم، خودش ده، بیست جلسه باید درگیر این بشویم. دوستان میتوانند كتابهایی كه در علوم قرآنی نوشته شده را ببینند.
مرحوم «شیخ طوسی» در كتاب «العده فی الاصول» جلد 2 صفحه 543 سنگ تمام گذاشته است. اقوال علمای اهلسنت را آورده، اقوال شیعه را آورده، ادله قائلین به نسخ قرآن به سنت را آورده و همینطور ادله نافین را آورده و خیلی مفصل بحث كرده است.
در اینجا «محمد عبدالعظیم زرقانی» در كتاب «مناهل العرفان فی علوم القرآن» میگوید:
«القسم الثاني نسخ القرآن بالسنة وقد اختلف العلماء في هذا القسم بين مجوز ومانع ثم اختلف المجوزون بين قائل بالوقوع وقائل بعدمه وإذن يجري البحث في مقامين اثنين مقام الجواز ومقام الوقوع»
بعد میگوید:
« القائلون بالجواز»
یعنی ادله آنهایی كه قائل هستند قرآن را میشود با سنت نسخ كرد؛ یعنی این در حقیقت بحث مشروعیت سنت نیست، فراتر از مشروعیت سنت است. یعنی سنّت در ردیف قرآن است. چون: «القرآن لا ینسخ الا بمثله»!
ایشان می گوید:
«القائلون بالجواز هم مالك وأصحاب أبي حنيفة وجمهور المتكلمين من الأشاعرة والمعتزلة وحجتهم»
«مالك»، اصحاب «ابو حنیفه»، جمهور متكلمین اشاعره و معتزله معتقد به جواز هستند. و حجتشان این است:
«أن نسخ القرآن بالسنة ليس مستحيلا لذاته ولا لغيره»
نسخ قرآن، نه محال ذاتی است و نه محال غیری است.
«أما الأول فظاهر»
یعنی بیاد كسی بگوید با سنت بخواهیم ما قرآن را نسخ كنیم مشخص است.
«اما لغیره»
یعنی ما بخواهیم دلیل بیاوریم، قرینه بیاوریم؛
«فلأن السنة وحي من الله كما أن القرآن كذلك»
خیلی واضح و رشن است.
«لقوله تعالى (وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى) ولا فارق بينهما»
چه فرقی بین قران و سنت است؟
«إلا»
فرقی نیست مگر؛
«إلا أن ألفاظ القرآن من ترتيب الله وإنشائه وألفاظ السنة من ترتيب الرسول وإنشائه والقرآن له خصائصه وللسنة خصائصها»
قرآن یك ویژگیهایی دارد مثلاً تحدی دارد، معجزه است، كلام الله است، حتی الف و واوش همه من الله است؛ ولی سنت نه، الفاظ و... همه «من النبی» است.
«وهذه الفوارق لا أثر لها فيما نحن بسبيله ما دام أن الله هو الذي ينسخ وحيه بوحيه»
خدا وحی خودش را با وحی خودش نسخ میکند.
« فنسخ أحد هذين الوحيين بالآخر لا مانع يمنعه عقلا كما أنه لا مانع يمنعه شرعا أيضا فتعين جوازه عقلا وشرعا هذه حجة المجيزين»
مناهل العرفان في علوم القرآن؛ اسم المؤلف: محمد عبد العظيم الزرقاني الوفاة: 1367، دار النشر: دار الفكر - لبنان - 1416هـ- 1996م، الطبعة : الأولى، ج2، ص170
بعد هم یک بحثهای دیگری دارد که ما آنها را فعلاً کنار میگذاریم.
اما در شیعه، مرحوم «شیخ طوسی» متوفای 460 در دو جا این بحث نسخ قرآن به سنت را مطرح کرده یکی در ذیل آیه:
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آيةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا)
هر حکمي را نسخ کنيم، و يا نسخ آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را ميآوريم.
سوره بقره (2): ایه 106
یکی هم در ذیل آیه:
(إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَي)
من تنها از آنچه بر من وحی میشود پيروی میکنم.
سوره احقاف (46): آیه 9
در دو جا به طور مفصل آورده، حالا من بخشی از آن را آوردم:
«فان قيل: هل يجوز نسخ القرآن بالسنة أم لا ؟ قلنا فيه خلاف بين الفقهاء، ذكرناه في أصول الفقه»
ایشان در اینجا به «عُدةُ الأصول» خودش حواله میدهد.
«وبين أصحابنا أيضا فيه خلاف، إلا أن يقوى في النفس جواز ذلك»
آنکه در نزد منِ «شیخ طوسی» تقویت میشود جوازش است.
« وقد ذكرنا أدلة الفريقين»
که در «العدة الاصول» آمده است.
«الشبه فيها في أصول الفقه لا يحتمل ذكرها هذا المكان»
اینجا من نمیتوانم، اینجا تحملش را ندارد.
«وإنما اخرنا ذلك، لان تلاوة القرآن»
تا آنجایی که میگوید:
«تارة في التلاوة فتنسخ، وتارة في الحكم فينسخ، وتارة فيهمافينسخان. وكذلك لا يمتنع أن تكون المصلحة في أن تنسخ ، تارة بقرآن، وتارة بالسنة المقطوع بها. فذلك موقوف على الأدلة»
ما باید ببینیم ادله، تقویت میکند یا نمیکند؟
التبيان في تفسير القرآن؛ المؤلف: الطوسي، محمد بن الحسن (المتوفى460ق)، تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ. ج1، ص 399
ایشان در «العده» یک بابی دارد تحت عنوان:
«في ذكر نسخ القرآن بالسّنّة، والسّنّة بالقرآن»
العدة في أصول الفقه ( عدة الأصول )؛ المؤلف: الطوسي، محمد بن الحسن (متوفاي 460 ق)، تحقيق: محمد مهدي نجف، ناشر: مؤسسة آل البيت ( ع ) للطباعة والنشر، ج2، ص 543
ایشان در اینجا در ذیل آیه: (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَي)؛ به طور خلاصه مطرح کرده:
«أي ليس لي أن أتبع إلا الذي يوحى إلي" إني أخاف إن عصيت ربي " في اتباع غيره " عذاب يوم عظيم ومن استدل بهذه الآية على أن نسخ القرآن بالسنة لا يجوز فقد أبعد»
اگر کسی با استدلال به این آیه بگوید نسخ قرآن با سنت جایز نیست، خیلی از حقیقت دور شده است.
«لأنه إذا نسخ ما يتضمنه القرآن بالسنة، فالسنة لا يقولها النبي صلى الله عليه وآله إلا بوحي من الله»
این سنت جز وحی «من الله» نیست.
«وليس بنسخه من قبل نفسه. بل يكون ذلك النسخ مضافا إلى الله»
پیغمبر هم که خودش نمیآید نسخ بکند این نسخش از خدای عالم است.
التبيان في تفسير القرآن؛ المؤلف: الطوسي، محمد بن الحسن (المتوفى460ق)، تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ. ج 5، ص 351
البته ما نسخ سنت با سنت الی ماشاء الله داریم. حضرت امیر هم در خطبه مشهوری که در «کافی» دارد، میگوید: راویان حدیث، چند دسته هستند، بعضیها هستند حدیث را شنیدند ولی نمیتوانند تشخیص بدهند، بعضیها شنیدهاند ولی دروغگو هستند و...؛ سه چهار دسته میکند.
بعد میگوید: بعضیها از پیغمبر منسوخ را شنیدهاند ولی ناسخ را نشنیدهاند، مطلق را شنیدهاند، مقیدش را نشنیدهاند؛ عام را شنیدهاند، خاصش را نشنیدهاند. آنجا حضرت اشاره میکند بر اینکه خود سنت، ناسخ و منسوخی دارد.
ایشان در ادامه می گوید:
« بل يكون ذلك النسخ مضافا إلى الله. وإنما لا يكون قرآنا لأنه تعالى قد يوحي إلى نبيه ما هو قرآن وما ليس بقرآن»
خداوند هم قرآن را وحی میکند هم غیر قرآن را وحی میکند.
«لان جميع ما بينه النبي صلى الله عليه وآله من الشريعة»
یعنی همان آیه:
(وَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ)
و ما اين ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي!
سوره نحل (16): آیه 44
«لم يبينها إلا بوحي من الله»
تبیین پیغمبر هم «وحیٌ من الله» است.
«لقوله تعالی: (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى)»
بعد می گوید:
«وإن كان تفصيل ذلك ليس بموجود في القرآن فالاستدلال بذلك على ما قالوه بعيد»
گرچه تفصیل این قضایا به صورت مفصل نیامده؛ ولی همین اندازه برای ما کافی است.
التبيان في تفسير القرآن؛ المؤلف: الطوسي، محمد بن الحسن (المتوفى460ق)، تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ. ج5، ص351
حالا (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى) چه قرآن باشد، چه سنت باشد، چه سیره باشد، فرقی نمیکند.
پرسش:
در سخن پیامبر هیچ شک و شبههای نیست و حرف پیامبر و حرف قرآن هیچ فرقی نمیکند. قرآن قطعی الصدور است ولی سنت، حرف پیامبر است و «قطعی الصدور» نیست. اینجا اشکال میشود.
پاسخ:
سنت، دو دسته است. یک دسته خبر آحاد است، خبر آحاد اگر چنانچه با سند صحیح به ما رسید، «قطعی الصدور» نیست، ولی ما اطمینان عقلائی برای او داریم.
ما در کارهای روزمرهمان چه کار میکنیم؟ الان حضرتعالی منزل یا جای دیگر تشریف میبرید خانمتان و یا یک شخص دیگری، یک خبری به شما میدهد، شما شکی در صداقت خبر ندارید و حال آنکه او را عادل نمیدانید و پشت سرش هم نماز نمیخوانید.
یا رفیقتان یک جملهای به شما میگوید، شما شبههای ندارید که این دروغ نیست و واقعیت دارد؛ حالا یک دفعه اشتباه بکند آن بحث جدای است؛ قرآن هم غیر از این محاورات عمومی که نیست، احادیث ما هم غیر از این محاورات عمومی که نیست.
اگر «زراره» به «مدینه» میرفت و در «کوفه» میآمد مطلبی نقل میکرد آیا یکی از افراد شک میکرد؟ والله نه!
این را خوب دقت کنید. من نه بحث تواتر را میخواهم مطرح کنم، نه غیر تواتر و مستفیض و ... ما کاری به اینها نداریم. اینكه سند برای ما محرز بشود که روایت صحیح است. یعنی در راویانمان متهم به کذب و وضع نداریم، آن تخصصاً خارج است؛ ولی این سند ثابت باشد یعنی وقتی میگوید: «حدثنی زرارة» حدَّثَه واقعا!
وقتی «حدَثَهُ» برای ما ثابت شد، اطمینان عقلائی برای همه شنوندگان میآید که امام صادق «حدثه»! این را داشته باشید.
«صفوان» خدمت امام میآید و به «بصره» بر میگردد و میگوید از امام رضا این طور شنیدم، امام رضا اینطور فرمود. شما دارید یک جا به ما نشان بدهید که این صحابه، اینهایی که مورد وثوق اهلبیت بودند، یک مطلبی از ائمه نقل کنند و یکی از شیعیان در آن تشکیک کند.
یعنی یكی از شیعیان بگوید آقا شما یک نفر هستید و گفتار شما برای ما مورد قبول نیست، از کجا بدانیم واقعاً امام گفته؟ در این 250 سال یک مورد برای ما نشان بدهید، حتی یک مورد نداریم!
مرحوم «کشی» در «رجالش» همه اینها را آورده یعنی: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ» در رابطه با تعامل ائمه با صحابه، تعامل صحابه با یکدیگر و... همه را آورده.
پس وقتی به این شکلی شد برای ما کفایت میکند و دیگر «ظنی الصدور و قطعی الصدور» و ... اینها را بپیچیم و کنار بگذاریم.
اصولی که مرحوم «شیخ»، یا «سید مرتضی»، و یا «شیخ مفید» نوشته، بحث «ظنی الصدور و قطعی الصدور» و این مسائل نیست.
خدا از سر تقصیرات همهمان بگذرد؛ «اخباری»ها آمدند یک بحثی را مطرح کردند، بزرگان ما آمدند درباره این یک حرف او، ده ها سخن گفتند. هزار تا حرف درست کردند که آیا «ظنی الصدور» است یا «قطعی الصدور» است، «آیه نبأ» دلالت میکند، دلالت نمیکند؟
شما اصول مرحوم «شیخ مفید» را ببینید، 50- 60 صفحه است، «سید مرتضی» اصولی دارد که شما پاورقیها را اگر حذف بکنید، اصولش به اندازه یک دفتر جیبی بشود که در جیبتان بگذارید همین اندازه میشود.
«شیخ طوسی» آمده بحث اصول را البته نه اصولی که ما میخوانیم، ایشان مثلاً بحث «نسخ القرآن بالسنه» را در اصول آورده مطرح کرده، در رابطه با تحریف قرآن، آمده آنجا مطرح کرده؛ یا اینکه آیا ما میتوانیم به روایات اهلسنت هم عمل کنیم یا نکنیم؟
اگر این بحثهای متفرقهای که ما امروز در اصول نمیخوانیم از «عدة الأصول شیخ طوسی» حذف کنید، ایشان هم کتاب اصولش مثل «شیخ مفید» و «سید مرتضی» است همهاش 50- 60 صفحه میشود.
در مقابل، شما بزرگان ما را ببینید که چقدر اصول را طول و تفسیر داده اند! خدا ان شاء الله آیتالله العظمی «وحید خراسانی» را حفظ کند، سال 56 اولین روز آغاز اصول ایشان در «مسجد سلماسی» بود، ما خدمت ایشان بودیم. سال 57 هم که انقلاب شد ما هم این بحثها را رها کردیم، ایشان تقریباً ادامه داد و 17 سال اصولش طول کشید. 17 سال اصول خواندن كار یک عمری است.
یادم است ایشان یک روز به روایت «سهل ابن زیاد» رسید، یک هفته تمام، درس را تعطیل کرد و در رابطه با اینکه «سهل ابن زیاد» آدم خوبی است یا نه، این آدم است یا فرشته است، بحث کرد. روز آخر هم یادم است چهارشنبه بود گفت: «الأمرُ فی السهلَ سهلٌ»! این را همه گفتند دیگر! ایشان یک هفته تمام از شنبه تا چهارشنبه بنده خدا «سهل بن زیاد» را بالا برد و پایین آورد، آخرش هم گفت: «الأمرُ فی السهلَ سهلٌ»!
من دوست داشتم در حوزه، اصول ما عجین به فقه بود؛ یعنی اصول 5 جلد و یا 10 جلد بشود، ولی ببینیم این اصول، در کجای فقه به درد ما میخورد؟ شما بیایید مثلاً بحث کنید که آیا «الفاظ» برای صحیح وضع شده یا اعم از صحیح؟
شما کتاب فقه آقای «خویی» 50- 60 جلد است را ببینید، آیا یک جا دارد به این استدلال کرده باشد که آیا الفاظ، حقیقت در متلبس است یا «من قضی عنه» است؟ به قول مرحوم «آخوند»:
«تظهر الثمرة فی النذر»
اگر یک کسی نذر کرده باشد که اگر الفاظ برای صحیح وضع شده باشد، یک روز، روزه بگیرد. بعد از یک سال اصول خواندن، «ثبتَ» بر اینکه الفاظ برای صحیح نیست و اعم از صحیح و فاسد است؛ لذا نباید روزه بگیرد؛ یعنی یک سال رفته درس خوانده ثابت شده بر اینکه روزه برایش واجب نیست!!
ای کاش ما میتوانستیم یک اصولی در حوزه راه بیاندازیم، اصولی منتج باشد، اصولی که ما در فقه به این اصول نیاز داریم، اگر اینطوری اصول بنویسند، 50 جلد هم باشد خیلی خوب است؛ یعنی ما بگوییم این اصول در ابواب مختلف، فایده و کاربرد دارد و گرنه من معتقد هستم اصول، یک طوری باید باشد حداکثر 2 سال طول بکشد. الفاظش یک سال، اصول عملیه و ... هم یک سال طول بکشد. یعنی ما کلیات را بخوانیم. بعضی از قسمتهایی که ورزش علمی است، همه اینها را حذف بکنیم و بگوییم این اصول ما است.
یا ما یک سری اساتیدی را در حوزه، تربیت بکنیم. بزرگان ما، مراجع ما، یکی از آنهایی که حوصله دارد روی این کار کند. البته مراجع ما بعد از 80- 85 سالگی مرجعیت را قبول میکنند، آن بندگان خدا در آن وضع توانایی جسمی ندارند؛ یعنی توانایی که واقعاً بنشینند 2 ساعت، 5 ساعت مطالعه کنند ندارند.
بعضی از مراجع بزرگوار ما بیایند یک بحثی بگذارند، اصول کاربردی را برای تعدادی از اساتید بنویسند. یعنی استاد وقتی به طور مثال «اصول الفقه» مرحوم «مظفر» را مطرح میکند چهار تا مثال هم بزند، یا حداقل مثالها را در پاورقی بیاورند.
برای اینكه وقتی طلبه میخواند، اینکه فرض بفرمایید «اصول عملیه عقلیه» یا «شرعیه» است، این طلبه بداند که این کجا کاربرد دارد و کجا میتوانم از آن استفاده کنم! این اصول مجتهد پرور میشود.
خدا حفظ کند آقای «وحید» را ما یک ماه میرویم درس ایشان. در یک ماه بخواهیم یک صفحه بنویسیم كه چه چیزی گیرمان آمد - البته شاید مقصر ما بودیم و خیلی زیاد توانایی نداشتیم - خواستم یک ماهه یک صفحه بنویسم که نتیجه این یک ماهه این شده، من استفاده کنم نتوانستم.
اصول دیگران را هم رفتیم، تا آخر دیدیم حاج آقای «سبحانی» - خدا او را حفظ کند – درس اصول شروع کرد. ما دو سه ماه رفتیم دیدیم همان اصولی است که ما دنبالش بودیم. یعنی دیدیم که اصول در مشتش است.
ما درس یکی از آقایان مراجع بودیم میگفت: اگر ما «تهذیب» امام را بفهمیم، شق القمر کردیم؛ اگر بنا است ما «تهذیب الأصول» امام را بفهمیم برویم از کسی که نوشته بفهمیم.
یا آقایان دیگر می گویند: این عبارت در «تهذیب الأصول» است، اگر مراد این باشد، نتیجه این است، یا اگر این باشد نتیجه این است؛ خدا آقای «خزعلی» را بیامرزد میگفت: آقای «سبحانی» فارسی شنیده، ترکی فکر کرده، عربی هم نوشته است!!
شاید سختترین کتاب اصول، «تهذیب الأصول» امام است. شما اصول مرحوم «حائری» را ببینید. اصول آقای «خویی» را ببینید. اصلاً اصول آقای «خویی» عربی نیست فارسی است؛ یعنی آدم وقتی 50 صفحه میخواند دو تا لغتی که آدم در معنایش گیر کند، پیدا نمیکند. آدم از مطالعه این کتاب سیر نمیشود.
مخصوصاً اصولی که آقای «حیدری» از علمای بزرگ افغانستان نوشت؛ شما ببینید قلم چقدر شیرین و لذیذ است، آدم میخواند کیف میکند. آدم احساس میکند کتاب «لیلی و مجنون» دارد میخواند!
ولی بعضی وقتها آدم کتابی میخواند که عبارت پیچیدگی دارد و آدم خسته میشود لذا میبندد و کنار میگذارد و میگوید فردا مطالعه میکنم. فردا مطالعه میكند متوجه نمیشود به همین شکل كنار میگذرد.
آقای «بروجردی» کتاب «نهایة الأصول» دارد، آن هم خیلی قشنگ است، پیچیدگی دارد ولی مختصر و مفید است. تقریرات درس آقای بروجردی است که آقای «منتظری» نوشته است.
ایشان بحث 200- 300 صفحهای دیگران را در 20 صفحه آورده، ما آن وقتی که «کفایه» تدریس میکردیم در کنار «کفایه»، حداقل شش، هفت تا از تقریرات آقایان را هم مجبور میکردیم دوستانمان مطالعه کنند.
خودمان هم مطالعه میکردیم، دو سه سطر از «کفایه» میخواندیم و بقیه را از تقریرات می گفتیم. حتی «سید مجاهد» كتاب «مفاتیح الاصول» دارد آن را هم نگاه میكردیم. من به دوستان توصیه میکنم حوصله کردند آن را بخوانند.
کتاب «مفاتیح الأصول» از کتابهایی است که خیلی قطور است و 700 - 800 صفحه است. از آن کتابهای بزرگی که به قولی 70 سانت طولش و 30 سانت عرضش است؛ ولی الحق والانصاف ایشان قشنگ كار كرده است.
«سید مجاهد» پسر «صاحب ریاض» است كه در قضیه جنگ «ایران» و «شوروی» در «قزوین» آمد شهید شد و جنازهاش را به «نجف» بردند.
در هر صورت ...
مرحوم «طبرسی» هم در «مجمع البیان» همین تعبیری را كه مرحوم شیخ دارد، او هم دارد. البته «مجمع البیان» در حقیقت خلاصه و شرحی بر «تبیان شیخ طوسی» است. «مجمع البیان» چیز مستقلی نیست. ایشان هم میگوید:
«والصحيح أن القرآن يجوز أن ينسخ بالسنة المقطوع عليها ، ومعنى (خير منها) أي: أصلح لنا منها في ديننا... لأن السنة إنما هي بوحيه تعالى وأمره ، فإضافتها إليه كإضافة كلامه. وآخر الآية إنما يدل على أنه قادر على أن ينسخ الآية بما هو أصلح وأنفع، سواء كان ذلك بقرآن أو سنة»
مجمع البيان في تفسير القران؛ المؤلف: الطبرسي، الفضل بن الحسن (المتوفى548ق)، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م، ج1، ص342
باز ایشان در ذیل آیه شریفه: (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَي) میگوید:
«ومن استدل بهذه الآية على أن نسخ القرآن بالسنة لا يجوز، فقد أبعد»
این تعبیر، همان تعبیری است که «شیخ طوسی» داشت.
«لأنه إذا نسخ القرآن بالسنة، وما يقوله النبي صلى الله عليه وآله وسلم، فإنه يقوله بالوحي من الله»
تا آنجا که ایشان میگوید:
«ويؤيد ذلك قوله ( وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى )»
مجمع البيان في تفسير القران؛ المؤلف: الطبرسي، الفضل بن الحسن (المتوفى548ق)، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م، ج 5، ص 167
بنابراین این دو تا آیه
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آيةٍ)
و دیگری:
(إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَي)
از این دو تا آیه مرحوم «شیخ طوسی» و «طبرسی» و دیگران بزرگان استفاده کردند، من به همین دو تا اکتفا کردم، دیگر مفسرین هم، همه دارند که این دو تا آیه دلالت میکند بر اینكه سنت کلام الله است، همانطوری که قرآن کلام الله است.
با سنت ما میتوانیم قرآن را نسخ کنیم، البته به شرط اینکه سنت «مقطوع الصدور» باشد، «مقطوع الصدور» بودن تقریباً میشود گفت بین همه آقایان «متفقٌ علیه عند العلماء» است که سنت ما، اگر «مقطوعٌ علیها» باشد میشود قرآن را با آن تخصیص زد.
پرسش:
آیا مصداق هم داریم که قرآن با سنّت نسخ شده باشد؟
پاسخ:
موارد زیادی آقایان آوردند، شما کتاب «البیان» آقای «خویی» را نگاه بکنید و همچنین «عُده» را نگاه کنید آقایان مثال میزنند
«والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»