بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و چهارم 98/08/28
موضوع: لزوم توجه به قواعد تصحیح و تضعیف روایت در پاسخگوئی به شبهات (6)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
نقش مردم در تحقق حکومت سیاسی امام در جامعه چه انداره است؟
پاسخ:
همان تعبیر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود:
« وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، خطبه 3 و هي المعروفة بالشقشقية؛ ص: 50
لذا تحقق این در جامعه، شرطش قبول مردم است؛ یعنی مردم اگر قبول نكند، امام تكلیفی در این زمینه ندارد.
پرسش:
نامهی 6 «نهج البلاغه» دارد كه حضرت نامهای به معاویه نوشته است که:
«بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُم»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص366 نامه 6 (و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية
بعد دارد:
«فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»
می فرماید: رضایت خدا هم در همان بیعت مردم با خلیفه است! و این یعنی تأیید خلافت خلفای گذشته!!
پاسخ:
اولا: این نامه امیرالمؤمنین به معاویه، از باب «قاعده الزام» است نه از باب مسئله دیگر. حضرت میگوید: تو كه من را به عنوان امام و حجت الهی قبول نداری، تو ابوبكر را قبول كردی، چون مردم بیعت كردند؛ عمر را قبول كردی، به خاطر كه مردم بیعت كردند؛ عثمان را قبول كردی، به خاطری كه مردم بیعت كردند؛ پس اگر برای شما ملاك، بیعت مردم است من هم مورد بیعت مردم قرار گرفتم.
بعد حضرت میگوید: اگر چنانچه جمیع مهاجرین و انصار با كسی بیعت كنند، مِن جمله امام معصوم؛ «فإنّ لله رضا» در آن شكی نیست.
ثانیاً: این خطبه سندا مخدوش است؛ چون سندش را كه سید در اینجا نقل نكرده است. سندی كه برای نامه ششم است در كتابهای متعدد دیگر آمده و آنجا سندش كاملا مخدوش است و اضافه عبارتی كه مرحوم «سید رضی» آورده، كامل نیاورده است.
شما بررسی سند نامه ششم را ببینید: «نمیر بن وعله» مجهول است. «شعبی» از او روایت نقل میكند؛ یعنی در سندش «شعبی» قرار دارد و «شعبی» كسی است كه منحرف از امیرالمؤمنین و از نواصب است.
«شعبی» میگوید: ما پیش «حجاج» میرفتیم در آنجا از باب تقرب به «حجاج» و ترس از «حجاج»، به امیرالمؤمنین فحش میدادیم و سب میكردیم.
پیغمبر هم میفرماید:
«من سَبَّ عَلِياًّ فَقَدْ سبني»
مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج 6، ص 323، ح 26791
لذا روی این جهت سند روایت كاملا مخدوش است و اضافه بر این همین آقای «شعبی» میگوید: من به خدا سوگند میخورم كه علی ابن ابیطالب از دنیا رفت، در حالیکه قرآن را حفظ نكرده بود!! وقتی همچنین آدمی بخواهد اینطور عبارتی نقل كند چقدر میشود به او اعتماد كرد؟
مسئله دیگر این است که آیا اجماع مهاجرین و انصار حجت است؟ بله اگر امیرالمؤمنین در آن اجماع باشد، قطعا همچنین بیعتی مرضی خداوند عالم است و در آن هیچ شكی نیست. اگر چنانچه واقعا امیرالمؤمنین بیاید با یك كسی بیعت بكند، «لا شك و لا ریب» که «فیه رضی الله»؛ هیچ شك و شبههای نیست.
مطلب دیگر این است كه عبارت حضرت در حقیقت تعریض به خلفای قبل است. در «بخاری» هم هست که عمر گفت:
«أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ في سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا، ج 6، ص 2505، ح6442
«ابن حزم اندلسی» میگوید:
«وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ»
المحلى، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري أبو محمد، دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي؛ ج 9، ص 345
لذا خود اهلسنت هم دارند بر اینكه این نامه از باب قاعده الزام است. مثلاً «خوارزمی» میگوید:
« كتب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام قبل نهضته إلى صفين إلى معاوية لأخذ الحجة عليه»
المناقب؛ تأليف: الموفق بن أحمد البكري المكي الحنفي الخوارزمي؛ تحقيق: فضيلة الشيخ مالك المحمودي - مؤسسة سيد الشهداء ( ع )، طبع ونشر: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة: الثانية، ص 202
كاملا مشخص است. عبارتی كه در «نصر ابن مزاحم» است میگوید:
«أما بعد فإن بيعتي لزمتك وأنت بالشام»
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج 59، ص 128
مشخص است عبارت امیرالمؤمنین از باب قاعده الزام است. البته این عبارت: «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا» در این نسخه است ولی در نسخههای دیگر اینطوری آمده است: «كان ذلك رضا» و دیگر «لله» را ندارد. یعنی «كان ذلك رضا للمهاجرین والانصار»
بعد در ذیل نامه در جاهای دیگر هم آمده:
« وإن طلحة والزبير بايعاني ثم نقضا بيعتي وكان نقضها كردهما فجاهدتهما على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر الله وهم كارهون»
تمام اینها مشخص می کند كه قضیه چیست؟ به اضافه در ذیلش دارد:
«وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإذا اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك رضا فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو رغبة ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه الله ما تولى »
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج 59، ص 128
در حقیقت با این عبارت میخواهد كفر «معاویه» را ثابت كند!! و این واژه: « اتباعه غير سبيل المؤمنين» همان آیه شریفه است كه می فرماید:
(وَمَنْ يشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُ الْهُدَى وَيتَّبِعْ غَيرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا)
کسي که بعد از آشکار شدن حق، با پيامبر مخالفت کند، و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد، ما او را به همان راه که ميرود ميبريم؛ و به دوزخ داخل ميکنيم؛ و جايگاه بدي دارد.
سوره نساء (4): ایه115
بنابراین لازم است تك تك عبارات امیرالمؤمنین در نامه ششم مورد دقت قرار بگیرد. ما وقتی كه با وهابیها بحث میكنیم، این نامه دست مایه همهشان است؛ یعنی شما با هر وهابی بحث كنید هر كجا گیر بكند نامه ششم «نهج البلاغه» را مطرح میكند. لذا دوستان توجه داشته باشند هفت، هشت تا جواب كه نامه ششم دارد را باید مثل حمد و سوره حفظ باشند.
پرسش:
آیا صحت دارد که ماههای قمری در زمان خلفاء دستكاری و جا به جا شد!؟ لذا این اختلافات عید مثلا یك روز دیر و یا یك روز زودتر پیش میآید!؟
پاسخ:
نه، این تكوین است و ربطی به دستكاری ندارد. این مربوط به عالم تكوین است. فرمود:
«صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ»
ماه را دیدید افطار كنید، ماه را دیدید روزه بگیرید.
تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، ناشر: دار الكتب الإسلاميه، محقق/ مصحح: خرسان، حسن الموسوى، ج4، ص159، بَابُ عَلَامَةِ أَوَّلِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ آخِرِهِ وَ دَلِيلِ دُخُولِه، ح17
ظاهرا مسئله این است كه در قضیه اینكه اول سال كی باید باشد، این قابل دستكاری است و دستكاری خلفاء است. هجرت پیامبر در ماه «ربیع الاول» قرار گرفت. اگر بنا است هجرت ملاك باشد باید اول سال از ماه ربیع باشد؛ ولی اینها آمدند «محرم» را اول سال قرار دادند. اینها جزء دستكاریهای خلفاء است.
یعنی آغاز هجرت «ربیع الاول» است؛ ولی اول سال عربی، «محرم» است. این دستكاری است. اما اینكه بیایند ماه را جلو و عقب بكنند نه، همچنین چیزی نمیتواند امكان داشته باشد.
پرسش:
هدفشان از این تغییر چه بود؟
پاسخ:
هدفشان ابن بود كه یك مخالفتی كرده باشند، اظهار لحیه ای بكنند كه بله ما هم هستیم ما هم ولایت داریم!
بعید نیست به خاطر عید یهودیها این تغییرات را داده باشند. چون یهودی ها اول محرم را عید میگرفتند. خلاصه بلایی نمانده كه بر سر اسلام نیاورده باشند؛ اما با اینكه اسلام با همه اینها مانده این معجزه حق است!
شما الان هم اگر «عربستان سعودی» را ببینید ده روز مانده به عید فطر میگوید مثلاً شنبه عید فطر است و كاری ندارند كه آیا ماه «الرؤیه» است یا نه؟ بعضی وقتها هم كه بین مفتیانشان اختلاف میشود میگویند «عربستان سعودی» كل كفاره مردم را بدهد. چند مورد اینطوری پیش آمده است كه دولت عربستان عید اعلان كرد بعد بعضی از مفتیها گفتند كه عید نبوده است؛ گفتند پس دولت بیاید كفاره چهار میلیون، پنج میلیون آدمی كه روزههایشان را خوردهاند بدهد.
تا الان چهار، پنج مورد ماه رمضان در «عربستان» اتفاق افتاده كه ماه رمضان بوده ولی مردم افطار كردهاند، لذا دولت آمده كفاره داده است.
پرسش:
«خطبه شقشقیه» تا چه حد میتواند جواب شبهه نامه امیرالمؤمنین به معاویه را بدهد؟ میشود به آن استناد كرد؟
پاسخ:
بله، آن هم پاسخ میدهد؛ ولی مهمتر از «خطبه شقشقیه»، «خطبه 150» است.
«حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ»
تا آنجایی که فرمود:
«عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص209 خطبه 150
در این خطبه به قولی امیرالمؤمنین سنگ تمام گذاشته است. یا در نامه 53 به مالك اشتر حضرت دارد:
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَار»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص435 نامه 53
امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) سنگ تمام گذاشته است. «خطبه شقشقیه» هم همینطور است. خطبه 206 هم هست که حضرت فرمود:
«فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه»
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص374
البته آن فقط در رابطه با «معاویه و ابوسفیان» است. ولی این عبارت در رابطه با «معاویه» و یا كسانی كه در فتح «مكه» مسلمان شدند. البته غیر از اینكه ما در شیعه داریم، اهلسنت هم دارند. «هیثمی» در كتاب «مجمع الزوائد» جلد اول صفحه 113 عین همین تعبیر را از «عمار» با سند معتبر نقل میكند.
«وَاللَّهِ مَا أَسْلَمُوا، وَلَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْكُفْرَ»
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت – 1407، ج 1، ص 113، ح 439
آغاز بحث...
در بحثهای كه ما داشتیم چند تا قاعده رجالی را در اینجا آوردیم:
قاعده اول: «تقوی الحدیث بكثرة طرقه» یعنی اگر یك روایت سندهای متعددی داشت ولو تك تك سندها ضعیف باشد، كثرت روایات موجب میشود روایت معتبر بشود.
قاعده دوم: در رابطه با حدیث موقوف بر صحابی است. این را هم گفتیم که آقایان میگویند هیچ فرقی نمیكند صحابی مسئلهای را نقل كند و یا پیغمبر!
«سنة الصحابة كسنة النبي»
پرسش:
واژه «معتبر» غیر از این معتبری است كه ما اصطلاحا در فارسی میگوییم؟
پاسخ:
«معتبر» یعنی قابل استناد! صحیح باشد، موثق باشد، حسن باشد، مشهور باشد عام است.
قاعده سوم: در رابطه با جرح مُفسَّر بود كه مقدم بر تعدیل است؛ یعنی اگر چنانچه در یك راوی هم ضعف آمده و هم مدح آمده، اگر ضعفش مفسر و روشن باشد مقدم بر تعدیل و توثیق است. دلیل آقایان این است كه:
«لأن مع الجارح زيادة علم لم يطَّلِع عليه المُعَدل»
شرح شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر؛ اسم المؤلف: نور الدين أبو الحسن على بن سلطان محمد القاري الهروي المعروف "بملا على القاري" الوفاة: 1014هـ، دار النشر: دار الأرقم - لبنان / بيروت - قدم له: الشيخ عبد الفتح أبو غدة، حققه وعلق عليه: محمد نزار تميم وهيثم نزار تميم، ج1، ص741
این را آقایان ما هم دارند مرحوم «وحید» و دیگران و اهلسنت هم دارند.
قاعده چهارم: این قاعده را كه میخواهیم بحث كنیم دوستان دقت كنند خیلی بحثی مهمی است و ما در خیلی از جاها گرفتار این هستیم. مخصوصا «ذهبی» و حتی خود «ابن حجر» و دیگران میآیند یك روایتی كه در فضائل اهلبیت است میگردند ببینند كدام یكی از این راویها متهم به «تشیع» است، لذا میگویند چون این شیعه بوده؛ پس این مُبتدِع و بدعتگذار است و روایت بدعتگذار هم صحیح نیست!!
اگر برای این میخواهید در كتب اهلسنت مصداق پیدا كنید، گمانم بالای پانصد روایت ما داریم كه این روایات را به خاطر متهم به «رفض» و متهم به «تشیع» كنار گذاشتهاند ولو اینكه صحابی هم باشند. مثل همین صحابی مَعمَّر «عامر ابن واصله ابو طفیل».
او با اینكه صحابی است در بعضی از جاها روایتش را رد میكنند برای اینكه می گویند ایشان شیعه علی بوده است. از آن طرف میآیند در مورد «عبدالرزاق صنعانی» میگویند:
«لو ارتد عبد الرزاق عن الإسلام ما تركنا حديثه»
سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748 ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ج 9، ص 573
اینكه این چه دینی است آدم سر در نمیآورد! اگر آش شله قلمكار را بخواهیم مصداق قرار بدهیم بهترین مصداقش همین است!
یا «بخاری» میآید روایت «عمران ابن حطانِ» خارجی ناصب امیرالمؤمنین را حجت میداند؛ ولی «ابو طفیل» صحابی شیعه روایتش رد است.
عزیزان دقت كنند چند تا نكاتی است كه من اینجا عرض میكنم، شما این نكات را در كتابهای رجالی نمیبینید، این كار تفحص و بحثهای میدانی است.
ما ابتدا حرف اینها را كه چه دارند عرض میكنیم بحثی است كه: «هل عقیدة الراوی تؤثر فی قبول روایته؟» قبلا هم ما گفتیم كه «عدل» عبارت از یك ملكهای است كه ملازم تقوا و مروّت است. بعد میگویند:
«والمراد بالتقوى اجتناب الأعمال السيئة من شرك أو فسق أو بدعة»
فتح المغيث شرح ألفية الحديث؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن عبد الرحمن السخاوي الوفاة: 902هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان - 1403هـ، الطبعة: الأولى، ج 1، ص 290
یعنی اگر یك راوی متهم به بدعت باشد دیگر ملكه عدالت را ندارد. «ابن حجر» هم میگوید: «بدعت» یكی از اسبابی است كه باعث میشود ما روایت راوی را رد كنیم. بدعت چیست؟
«ما احدث فی الدین ولیس له اصل فی الشرع»
بعد این آقایان مثال میزنند:
«كالتشيع والقدر والنصب والإرجاء»
تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي؛ اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي الوفاة: 911، دار النشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ج 1، ص 345
لذا روی این مبنا:
«وضعفوا كثیرا من روایات فضائل الائمة من اهل البیت بناء علی ذلك»
بعد آقایان تعبیرشان این است:
«والذی علیه الجمهور هو عدم الاعتداد بالقعیدة وإن المعیار هو الصدق والضبط»
این را دقت كنید. «زركشی» كه صاحب كتاب «علوم قرآن» هم است و خیلی هم برایشان معتبر است. ایشان تعبیرش این است:
«وفي الصحيحين الرواية عن المبتدعة غير الدعاة»
النكت على مقدمة ابن الصلاح؛ اسم المؤلف: بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين عبد الله بن بهادر الوفاة: 794 هـ ، دار النشر: أضواء السلف - الرياض - 1419هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ج 3، ص 400
بدعتگذار را دو دسته تقسیم میكنند: یك بدعتگذاری كه به بدعتش دعوت میكند. یك بدعتگذاری كه نه، دعوت نمیكند و كاری ندارد میگوید:
(لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِي دِينِ)
(حال که چنين است) آيين شما براي خودتان، و آيين من براي خودم!
سوره کافرون (109): ایه 6
میگوید: اگر چنانچه بدعتگذار غیر الدعات الی بدعته باشد، بعد ایشان میگوید:
«بل والدعات»
بلكه آن كسی كه دعوت به بدعت هم میكند مثل «عمران ابن حطان خارجی» كه «عبدالرحمن ابن ملجم» قاتل امیرالمؤمنین را مدح كرده است.
«وهذا من أكبر الدعوة إلى البدعة»
و حال آن كه:
«خرج عنه البخاري»
«خرج- اخرج»؛ یعنی «نقل عنه البخاری»
«وزعم جماعة أنه من دعاة الشراة»
بلكه این دعوت كننده به طرف خوارج بوده است
«شراة»؛ یك قسم از خوارج است
«ومنهم عبد الحميد بن عبد الرحمن كان داعية إلى الإرجاء وغير ذلك»
النكت على مقدمة ابن الصلاح؛ اسم المؤلف: بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين عبد الله بن بهادر الوفاة: 794 هـ ، دار النشر: أضواء السلف - الرياض - 1419هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ج 3، ص 401
اینها كسانی هستند كه بدعتگذار هستند و داعی به بدعت هم هستند؛ ولی در كتابهایشان آمده است.
«ابن حزم اندلسی» میآید این بحث را كلا رد میكند و میگوید این چه حرفی است كه شما میگویید! اگر بدعتگذار به بدعتش دعوت كرد روایتش قبول نیست و اگر دعوت نكرد قبول است!؟ این اشكال دارد. زیرا بدعتگذاری كه به بدعتش دعوت میكند صاف و باطنش را هم روشن كرده است. بدعتگذاری كه به بدعتش دعوت نمیكند، این آدم منافق است؛ یعنی یك چیزی در باطن دارد كه در ظاهر آشكار نمیكند.
«وهذا قول في غاية الفساد لأنه تحكم بغير دليل ولأن الداعية أولى بالخير وحسن الظن»
كسی كه دعوت به بدعتش میكند مشخص است، ما میدانیم بدعتش چیست و چهارچوب بدعتش هم كجاست؟ برای همه قضیه را روشن میكند.
« وغير الداعية كاتم للذي يعتقد أنه حق وهذا لا يجوز»
بدعتگذاری كه دعوت نمیكند، در حقیقت یك حقی را كتمان كرده است.
توجيه النظر إلى أصول الأثر؛ اسم المؤلف: طاهر الجزائري الدمشقي الوفاة: 1338هـ ، دار النشر: مكتبة المطبوعات الإسلامية - حلب - 1416هـ - 1995م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ج 2، ص 890
اگر واقعا معتقد است عقیدهاش حق است باید عقیده حق را اعلان كند و كتمان نكند. كتمان حق خودش گناه و فسق است. یا اینكه اظهار نمیكند؛ اگر میداند حق است و اظهار نمیكند حرام و خلاف شرع است.
(إِنَّ الَّذِينَ يكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَينَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَينَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ)
کساني که دلايل روشن، و وسيله هدايتي را که نازل کردهايم، بعد از آنکه در کتاب براي مردم بيان نموديم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت ميکند؛ و همه لعنکنندگان نيز، آنها را لعن ميکنند؛
سوره بقره (2): آیه 159
اگر یقین ندارد حق است؛ پس این معتقد به یك چیزی شده كه یقین ندارد و این هم خلاف است. «ابن حزم اندلسی» در این طور قضایا، خیلی از اهلسنت اتباع «ابو حنیفه» و... را حسابی مچاله میكند و آبشان را در میآورد. ایشان آدم خیلی قویی هم است.
و اینها ظاهری مذهب هستند. تابع «داود سجستانی» و ظاهری مذهب هستند، و هیچكدام از مذاهب را هم قبول ندارند.
بعد میگوید:
«فذلك أسوأ وأقبح فسقط الفرق المذكور وصح أن الداعية وغير الداعية سواء»
اگر هم میخواهیم به روایاتش عمل كنیم و یا عمل نكنیم فرقی بین داعیه به بدعت و غیر داعیه ندارد.
توجيه النظر إلى أصول الأثر؛ اسم المؤلف: طاهر الجزائري الدمشقي الوفاة: 1338هـ ، دار النشر: مكتبة المطبوعات الإسلامية - حلب - 1416هـ - 1995م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ج 2، ص 890
«حاكم نیشابوری» نیز این بحث را مطرح میكند و میگوید بدعتگذار و اصحاب اهواء رویاتشان:
«عند أكثر أهل الحديث مقبولة»
چه وقت؟
«اذا كانوا فيها صادقين»
اگر بدعتگذار صادق باشد!
المدخل إلى كتاب الإكليل؛ اسم المؤلف: محمد بن عبد الله بن حمدويه أبو عبد الله الحاكم الوفاة: 405، دار النشر: دار الدعوة - الاسكندرية، تحقيق: د. فؤاد عبد المنعم أحمد، ج1، ص49
یعنی معتقد باشد در آن مذهبی كه دارد، «كذب» حرام است. ما كاری به عقیدهاش نداریم، عقیدهاش هرچه میخواهد باشد. اعمالش هرچه میخواهد باشد، شراب میخورد، زنا میكند، دزدی میكند،ما کاری نداریم؛ ولی ملتزم است و راست میگوید.
بزرگان ما در شیعه هم خیلیهایشان همین نظر را دارند و میگویند ما در راوی، «صداقت در گفتار» را لازم داریم. نه صداقت در رفتار و جوارح؛ یعنی ما اگر یك فردی را كه یقین داریم این آقا صادق است ولو عقیدهاش هم خراب است، ما روایاتش را قبول می کنیم. شما ببینید این همه ما فتحی مذهب داریم. «نجاشی» دارد: «فلانی فتحیٌ ثقه»! «ثقة الا انه واقفی»؛ «زیدیٌ ثقه؛ عامیٌ ثقة»!
شاید بالای هزار روایت در «جواهر» باشد که میگوید: «موثقة فلان». تمام روایات موثقهای كه ما در كتب فقهی داریم یك جایش میلنگد و آن هم این است که یك راوی در سند است که غیر شیعی است و از نظر عقیده فاسد است ولی از نظر گفتار، صادق است. مثلاً این آقا از روایات و غیره به این نتیجه رسیده كه پیغمبر فرمود:
«الإمامة في الولد الأكبر من ولد الأمام»
سماء المقال في علم الرجال؛ المؤلف: الكلباسي، أبو الهدى (متوفاي1356ه)، تحقيق: السيد محمد الحسيني القزويني، ناشر: مؤسسة ولي العصر عليه السلام للدراسات الاسلامية - قم المشرفة، الطبعة الأولى1419،ج2، ص67
آمده دیده «عبدالله افتح» بزرگتر از امام كاظم است، بر مبنای این روایت، معتقد به امامت «عبدالله افتح» شده است. قطعا این عقیده فاسد است، در آن هیچ شكی نیست؛ ما دوازده امام داریم نه سیزده امام! ولی آمده طبق یك روایت یك عقیدهای برای خودش درست كرده و به آن معتقد شده. اما از آن جهت هم ما میدانیم كه این آقا به هیچ وجهی گناه و معصیت نمیكند، دروغ نمیگوید.
حتی از آقا امام عسكری سوال میكنند:
« وَ قَدْ سُئِلَ عَن كُتُبِ بَنِي فَضَّالٍ فَقَالُوا كَيْفَ نَعْمَلُ بِكُتُبِهِمْ وَ بُيُوتُنَا مِنْهَا مِلَاء»
«علی بن حسن فضال»، پسرش و آن یكی پسرش سه، چهار نفر هستند و اینها یك خانواده ای از فقهای شیعه هستند؛ ولی كلهم مُلا قُلی؛ همه اینها فتحی مذهب هستند. میگویند خانههای ما مملو از این فتحیها است، چه كار كنیم؟
حضرت میفرماید:
«فَقَالَ خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَو»
رویاتی كه از ما نقل میكنند را بگیرید ولی رأیشان را دور بیندازید.
الغيبة (للطوسي)، طوسى، محمد بن الحسن، محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد؛ ناشر: دار المعارف الإسلامية، كتاب الغيبة للحجة، النص، ص 389
یعنی آراء شخصیشان را و اینكه عقائدشان را نقل میكنند را دور بیندازید ولی اگر روایت نقل میكنند بگیرید. شما ببینید در كتابهای فقهی وقتی بزرگان ما به روایت «بنو فضال» - كه پنج، شش نفر هم هستند- میرسند، میگویند: فلانی مورد وثوق است «لقول العسكری خذوا ما روو» این "خذوا ما روو" در كتابهای فقهی ما خیلی تكرار شده است. یعنی در حقیقت این روایت آقا امام حسن عسكری (سلام الله علیه)، یك ضرب المثل مانندی شده است.
یا در مورد «واقفی» ها که ما راوی «واقفی» الی ما شاء الله داریم. با اینكه در روایت داریم؛
«قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) أُعْطِي هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَاكَ حَيٌّ مِنَ الزَّكَاةِ شَيْئاً قَالَ لَا تُعْطِهِمْ فَإِنَّهُمْ كُفَّارٌ مُشْرِكُونَ زَنَادِقَةٌ»
تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة؛ شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، محقق/ مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ج9، ص229، بَابُ عَدَمِ جَوَازِ دَفْعِ الزَّكَاةِ إِلَى الْمُخَالِفِ فِي الِاعْتِقَادِ الْحَقِّ مِنَ الْأُصُولِ
ولی با همه این حال، ما در كتابهای فقهیمان به روایات واقفی ثقه - نه هر واقفی- عمل میكنیم.
پرسش:
«ابی حمزه بطائنی» چطور؟
پاسخ:
«ابی حمزه بطائنی» فرق میكند. «ابی حمزه بطائنی»، «زیاد ابن مروان قندی» و... اینها وكیل امام كاظم (سلام الله علیه) بودند. بعد از شهادت امام كاظم آمدند یك عقیدهای مبنی بر مهدویت امام كاظم درست كردند و اموالی كه در بین خودشان بوده تصرف كردند و آمدند در میان شیعیان فتنه ایجاد كردند.
الان عقیده ما این است روایاتی كه اینها نقل می كنند یك دوران استقامت دارند و یك دوران انحراف دارند. در دوران استقامت اگر روایت از اینها نقل بشود همه را میپذیریم. اما اگر در دوران انحرف باشد، نمی پذیریم. زیرا دوران انحراف اینها فقط عقیده نبود، اینها واقعا معتقد به امامت امام كاظم نبودند. اینها برای اینكه اموال و سهم امام و وجوهی كه دستشان بود را بدزدند و بخورند، این حرف را میزدند. ولی واقعا یك كسی كه معتقد و واقفی صحیح است، ثقه هم باشد مورد وثوق ما است.
اما «ابی حمزه بطائنی» را ما ثقه نمیدانیم. یعنی ما درباره «ابوحمزه» نمیگوییم: «واقفیٌ ثقه» بلکه میگوییم: « هو من عمد الواقفه؛ میگوییم او از بنیانگذاران و از ستونهای واقفه است.
آقای «شبیری زنجانی» یك فرمایشی دارد، به نظرم خیلی فرمایش متین و معقول است. میگوید: روایاتی كه در كتب ما از «ابوحمزه بطائنی» است، اینها مشخص است که مال دوران استقامتش است. زیرا اینها بعد از اینكه منحرف شدند در جامعه مطرود و منفور جامعه شدند.
خیلی عجیب بوده، مثلا میآیند اشخاصی مثل «صفوان» و دیگران را تحریك میكنند كه شما بیایید به ما بپیوندید و همفكر ما باشید به شما پول میدهیم.
آقای «شبیری» میگوید اینها بعد از این انحراف منفور شیعه شدند و شیعه اینها را از رده خارج كرد، كسی نمیرفت پای درس «ابوحمزه بطائنی» بنشیند.
ایشان مثال میزد مثل «مسعود رجویی»، این شخص در زمان دوران قبل از انقلاب یك چهره مقبول برای همه انقلابیون بود، شما ببینید آقای «رفسنجانی» و «رهبری» و دیگران با اینها در ارتباط و همه انقلابیون در یك سنگر بودند.
اما بعد از انقلاب «مسعود رجوی» مسیرش را عوض كرد. آیا یك نفر از انقلابیون حاضر است «مسعود رجویی را تأیید كند؟ «ابوحمزه بطائنی» هم مثالش مثل همین «مسعود رجوی» و امثال اینها است.
لذا روایتی كه از «ابو حمزه بطائنی» است مادامی كه برای ما محرز نشود این روایت بعد از انحرافش است ما قبول میكنیم. اصل، قبول روایت «ابو حمزه بطائنی» هست، مادامی که ثابت نشود این روایت بعد از انحرافش بوده است. این عقیده ما است. گرچه بعضی از آقایان فرمایشاتی دیگری هم دارند مثلا «صاحب جواهر» که هركجا میآید روایتش را قیچی میكند و كنار میگذارد.
ایشان میگوید:
«لا فسق أعظم من فساد العقيدة»
جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام؛ المؤلف: النجفي، الشيخ محمد حسن (المتوفى1266هـ)، تحقيق وتعليق وتصحيح: محمود القوچاني، ناشر: دار الكتب الاسلامية تهران، الطبعة: السادسة، 1363ش. ج13، ص290
كل اینها را درو میكند.
پرسش:
اگر راوی فاسق هم باشد این حكم را دارد؟
پاسخ:
«فاسق» كه اصلا جدا است. بحث سر این است كه یك كسی كه انحراف عقیده دارد ولی ثقه است روایتش مورد قبول است. «ثقهٌ عادلٌ فی مذهبه» این را قید میكنند.
به قولی جهل مركب داشته؛ یعنی یك همچنین عقیدهای داشته و نمیدانسته همچنین عقیدهی باطل هم است. مثل همین «احمد الحسنی»های عصر ما كه غالبا توجه ندارند. غیر از یك عده قلیلی كه واقعا معاند هستند، مابقی اصلا توجه ندارند. تصور میكنند اگر یك روایت ضعیف این طرف و آن طرف پیدا شد، چنین و چنان بود باید به آن اعتقاد پیدا كنند.
ما از اینها سوال میكنیم: ایشان میگوید من فرزند امام زمان هستم، معجزه هم كه نیاورده و كرامت هم ندارد، نامهای هم که نیاورده، حالا اگر به فرض یک آقای دیگری بیاید بگوید من فرزند امام زمان هستم و امام زمان من را فرستاده است. چرا از این نمیپذیرند ولی از «احمد بصری» پذیرفتهاند!
ملاك شما چیست؟ هركس اسمش در دنیا «احمد» باشد میتواند بگوید من مشمول روایت وصیت هستم!؟ چرا از آن یكیها نمیپذیرند ولی از این آقا میپذیرند؟
آنهایی كه واقعاً معاندند و دنبال پول و تشكیلات هستند و الان هم هركدام از اینها كه زندان میروند، زندگیشان تأمین میشود و همه بساطشان آماده است. ما اطلاع دقیق از اینها داریم. پولهای كلانی برای اینها و برای زن و بچهشان میآید. یك بساطی دارند كه آن سرش ناپیدا است.
نمیدانم فردای قیامت اینها چه جوابی دارند؟ این كه چهار تا روحانی میرود جذب این فتنه میشود این خیلی درد آور است. ما دیگر نباید از «عمر سعد» و «عبیدالله بن زیاد» گلایه بكنیم. خدای ناكرده اگر ماها هم زمان آنها بودیم غیر از راه آنها چه راه دیگری انتخاب میكردیم؟ خدا میداند!!
شما ببینید «عمر سعد» را میگویند كبوتر مسجد بود، سجادهاش از مسجد جمع نمیشد؛ یعنی نماز صبح میآمد تا آفتاب بالا بیاید در مسجد بود. میرفت یك مقداری صبحانه كوفت میكرد دوباره دو ساعت قبل از اذان ظهر در مسجد بود. ظهر بعد از نماز میرفت یك نهاری كوفت و زهر میكرد، دوباره به مسجد میآمد.
ببینید برای یك همچین آدمی وقتی طلا و جواهرات را شبانه در خانهاش فرستادند، نگاه كرد عقلش پرید. تمام عبادتها كنار رفت تا صبح مدام فكر میكرد آیا من قبول كنم امام حسین را بكشم یا نكشم؟ تا آخرش آمد گفت: فعلا اینها نقد است، و شفاعت امام حسین نسیه است.
«وما عاقل باع الوجود بدین»
عاقل نمیآید نقد را رها كند و نسیه را بگیرید؛ میرویم امام حسین را میكشیم، بعد توبه میكنیم راه توبه كه باز است!!
به نظرم عبارت «ابن ابی الحدید» است اگر اشتباه نكنم میگوید: یك آقای در كنار بیت الله الحرام دید كه «شمر» دعا میكند: "خدایا به آن شرفی كه به من دادهای من را در بهشت قرار بده." گفت: «شمر»! چه شرفی خدا به تو داده است؟ تو خجالت نمیكشی همچنین حرفی میزنی؟
گفت: مگر من چه كار كردم؟ گفت: امام حسین را كشتی هنوز شرف داری؟ گفت: اگر نمیكشتم بی شرف بودم!! چون دستور خلیفه الهی بود!!
میگوید اگر امام حسین را نمیكشتم من بی شرف بودم، كشتن امام حسین برای من شرف آورده است!! چون از خلیفة الله اطاعت كردم!!
می گوید: «خلیفةالله» نه «خلیفة الرسول»؛ چون «بنی امیه» خلفا را بالاتر از پیغمبر میدانند، شاید ما بیش از ده روایت با سند داریم كه حتی «حجاج بن یوسف ثقفی» به «عبدالملك مروان» نامه مینویسد میگوید:
«رسول أَحَدِكُمْ في حَاجَتِهِ أَكْرَمُ عليه أَمْ خَلِيفَتُهُ في أَهْلِهِ»
سنن أبي داود، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، دار النشر: دار الفكر، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد؛ ج 4، ص 209، ح 4642
میگوید قطعا: «خلیفة الرجل افضل» رسول یعنی كسی كه پیام رسان است. این بهتر است یا جانشینش؟ میگوید:
«فَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا لِخَلِيفَةِ اللَّهِ وَصَفِيِّهِ عبد الْمَلِكِ بن مَرْوَانَ»
سنن أبي داود، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، دار النشر: دار الفكر، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد؛ ج 4، ص 210، ح 4645
پیامبر كسی بود كه یك پیامی گرفته و آن را به مردم داده است؛ ولی تو خلیفه خدا هستی. شاید بیش از ده مورد خود «ابن ابی الحدید» و دیگران نقل میكنند كه اینها خلفای «بنی امیه» را افضل از پیغمبر میدانستند. یك وقت اگر پیش بیاید من تمام مداركش را ان شاء الله خدمت عزیزان تقدیم میكنم.
همین آقای عابدینی اصفهان میگوید: «بنی امیه» اصلا بنیانگذار «نصب» بودند ما روایتی در نصب ائمه نداریم! اینها نصب را برای علی درست كردند تا از تعمیم آن خودشان را هم منصوب بدانند.
من در آنجا جواب دادم که اصلاً اینها معتقد به افضلیت پیغمبر نبودند تا بیایند خودشان را بگویند ما خلیفه النبی هستیم اینها میگویند ما خلیفة الله هستیم.
والسلام علیكم ورحمة الله وبركاته