2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
بدعت از دیدگاه فریقین : پاسخ به شبهات عزاداری (2)
کد مطلب: ٦٩٩٢ تاریخ انتشار: ٣٠ مهر ١٣٩٣ - ١٩:٠١ تعداد بازدید: 2880
خارج فقه مقارن » بدعت از دیدگاه فریقین
بدعت از دیدگاه فریقین : پاسخ به شبهات عزاداری (2)

جلسه پانزدهم 1393/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پانزدهم 1393/07/30

موضوع درس : بدعت از دیدگاه فریقین : پاسخ به شبهات عزاداری (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله

بحث ما در رابطه با «شبهات عزاداری» بود. که مطالبی خدمت شما عرض کردیم و گفتیم که ما در «شبکه جهانی ولایت» هفت سؤال از مخاطب «شیعی» می پرسیم و هشت سؤال زیر را از مخاطب «سنّی» می پرسیم:

1 – آيا شما عقيده به سينه زني داريد؟

2 – آيا شما عقيده به نوحه سرائي داريد؟

3 - آيا شما اعتقاد به ثواب عزاداري براي امام حسين (علیه السلام) داريد؟

4 - پاسخ شما از عزاداريهاي علماي اهل سنت چيست؟

5 – پاسخ شما از عزاداري صحابه براي صحابه چيست؟

6 - پاسخ شما از عزاداريهاي پيامبر (صلی الله علیه وآله) چيست؟

7 - مشروعيت قيام امام حسين (عليه السلام) ضد ظالم،با وجود روايات تحريم دركتب اهل سنت را چگونه توجيه مي‌كنيد؟

8 - آيا شما يزيد را لعن مي كنيد؟ چرا؟

این هشت تا سؤالی بود که ما سال گذشته مطرح کردیم و امسال اگر بخواهیم مطرح کنیم قطعاً سؤالها را تغییر خواهیم داد.

محرم امسال هرشب ویژه برنامه؛ با یک ساعت ارتباط تلفنی مخاطبین

محرّم امسال،ما چهارده شب،ویژه برنامه داریم. از همان روز اول محرم شروع میشود.و برنامه خود بنده، هر شب ساعت 9 تا 11 هست.که دوستان،اینترتی هم میتوانند برنامه رامشاهده کنند. از این دو ساعتی که من هر شب برنامه دارم،یک ساعت فقط تلفنها را جواب میدهیم و وقتی این تلفن ها باز میشود خیلی آموزنده است.

یعنی افرادی که میایند روی خط،«شیعه»،«سنی»،«وهابی»،«استاد دانشگاه»،«ماموستا»، «مولوی»؛ و...آنچه که میخواهند میگویند. چون ارتباط تلفنی هم است، وما هم خیلی هم کنترل نمیکنیم،اینهاحرفهایشان را میزنند. یعنی میایند آن شبهاتی را که از این شبکه های وهابی گرفته اند، یا شبهاتی که از سایتها خوانده اند، یا شبهاتی که در محافلشان دارند مطرح میکنند، این شبهات را میگویند و ما هم همان جا مستند،جواب میدهیم.

مخصوصاً دوستان اگر روش تعامل ما را با «اهل سنت» دقت کنند، خواهند دید که وقتی یک «سنی» میاید روی خط ارتباطی ما، ما به او بیشتر احترام میگذاریم تا یک «شیعه» که میاید روی خط . و شیعها هم عمدتاً از ما گلایه دارند که شما به سنی ها، هم بیشتر وقت میدهید و هم بیشتر احترامشان میکنید.

منطق «شبکه جهانی ولایت»

منطق ما، بر این است که:

اولاً: وقتی یک «سنی» میاید روی خط، و شبهاتی را مطرح میکند و ما جواب میدهیم،ما می خواهیم بچه شیعه های ما، یاد بگیرند. اگر فردا در جامعه، با یک سنی یا وهابی مواجه شدند چگونه جواب بدهند.

درست است که ما داریم به یک «سنی» جواب میدهیم؛ و 20دقیقه 25 دقیقه،نیم ساعت، به او وقت میدهیم؛ ولی در این نیم ساعت، شبهاتی را که مطرح میکند آن بچه شیعه ها چون با این شبهات در جامعه مواجه هستند و راه جواب دادن را هم نمی دانند؛ جوابش را یاد میگیرند. و در حقیقت ما هر چه قدر که با این سنی ها یا وهابیها صحبت میکنیم، نفعش برای شیعه ها بیشتر است.

و ثانیاً: اینهایی که مریضند وآلوده به شبهات هستند؛چون برای رفع شبهه، اقدام واجب است، اینها تماس میگیرند وجواب میگیرند. حالا یک سنی میخواهد معارفی را بداند و یاد بگیرد،ما میگوئیم مستحب مؤکد یا میگوئیم واجب. ولی اگر بخواهیم آگاهی یک شیعه را با آگاهی یک سنی مقایسه کنیم، بالارفتن آگاهی یک سنی یا یک وهابی و رفع شبهات او؛ شاید وجوبش به مراتب از وجوب بالارفتن معارف شیعه، خیلی بالاتر باشد.

قرآن میگوید:

«...ومَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعا»

وهرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است که گویی به همه مردم حیات بخشیده است.

سوره مائده آیه32

همین آقایی که چهار تا شبهه وهابی در ذهنش است،مثل این مورد که «شیعه» کافر است؛ «شیعه» مشرک است؛ «توسل» باطل است و... همین باعث میشود که این آقا،صد نفر، دویست نفر را تحریک میکند؛ نتیجه این تحریک چه میشود؟! این میشود،آقا پا میشود میرود در «عراق» و در «سوریه»؛ مشغول کشتن «شیعه» میشود.

و یا حداقل در داخل کشور،مشغول ترور مردم میشود. که همین اخیراً که عده ای از این تکفیریها را دستگیر کردند،اعلام کردند که ما قصد داشتیم در شهرهای مذهبی یک سری انفجارهایی را انجام بدهیم. خدای عالم ان شاءالله عاقبت این کار را به خیر کند.

علت اصلی تکفیرها وترورها چیست؟

علت اصلی برمیگرد به اینکه اینها، زیربنای فکری و اعتقادیشان خراب است. اگر زیربنای اعتقادی اینها را ما درست کنیم، قطعاً کار به اینجا نمیرسد.

و تمام این ترورها وتکفیرها و آدم کشی ها و جنایات؛ معلول تبلیغات گسترده رسانه ها و بعضی از علمای وهابی یا اهل سنتی است که بی اطلاع هستند.

ما نمیخواهیم بگوئیم اینها، آدمهای عنود ولجوج ندارند؛ چرا دارند، زیاد هم دارند. ولی چنانچه ما اطلاع رسانی کنیم، تأثیرگذاری این آخوندهای لجوج وعنود را، میاوریم پایین تر.

ولذا من معتقدم دوستانی که میروند مناطق اهل سنت و... سعی کنند با اینها ارتباط خیلی دوستانه داشته باشند.

همان تعبیر «آیه الله العظمی سیستانی»را،که فرمود:

«لاتقولو اخواننا اهل السنه بل قولوا انفسنا اهل السنه».که تقریباً شعار شبکه ماشده است.

شما اگر سایت خود آیه الله سیستانی را بگیرید، این عبارت در سایت ایشان موجود است.

حتی بعضی از این وهابیهای شناسنامه دار؛ رسماً از «آیه الله سیستانی» تشکر کردند. مثل «احمدالکاتب» که یک کتاب هشتصد صفحه ای در رد «مهدویت» نوشته؛ تشکر کرد از آقای سیستانی به خاطر همین صحبتش. گفته بود: این جمله شما که گفتید، یک کلمه قصاری است که تاریخی است و تا به حال کسی به این شکل عمل نکرده بود.

و لذا ما باید تا میتوانیم با آنها مأنوس باشیم. مأنوس توأم با الفت. و چنانچه اگر اینها توهین هم کردند این توهین ها را ما «اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاماً» کنیم.(سوره فرقان آیه63)

برخورد سنجیده با یک عالم «اهل سنت» او را «شیعه» کرد

من دیشب در بخش عربی؛ یک برنامه یکساعت ونیمه داشتم.مجری از من سؤال کرد: تعامل شما با «اهل سنت» داخل کشور چگونه هست؟ من همین قضیه برخوردم را بایکی از علمای اهل سنت خراسان مطرح کردم که:

یک روزی با هم داشتیم بحث میکردیم. هفت هشت تا از طلبه های شیعه هم بودند آنجا. من یک روایت از «صحیح مسلم» را خواندم که میگوید:

«فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ...، فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا،... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ، فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»

وقتی پیغمبر از دنیا رفت ابوبکر گفت: من خلیفه رسول الله هستم ولی شما - علی و عباس- رأیتان در مورد ابوبکر وخلافتش این است که او دروغگو،گناهکار، حیله گر وخائن است.سپس ابوبکر از دنیا رفت و من خلیفه رسول الله وخلیفه ابوبکر شدم شما مرا هم دروغگو، گناهکار، حیله گر وخائن پنداشتید.

صحیح مسلم ج3 ص 1378 باب حکم الفئ ح1757

ایشان عصبانی شد و شروع کرد به هتاکی کردن و اینکه شما دروغ میگوئید و افترا میبندید و در «مسلم» چنین چیزی نیست.و... یعنی اوج عصبانیت وتندی بود.

من سریع زنگ زدم، گفتم من فلان جا هستم،«صحیح مسلم» را بیاورید. «صحیح مسلم» را که آوردند باز کردم گفتم بفرمائید؛ این هم روایتی که خواندم.

روایت را که خواند، سرش را انداخت پایین. من دیدم خیلی خجالت کشید. تا دیدم که ایشان خجالت کشید، بحث را عوض کردم و رفتم روی یک موضوع دیگر و ایشان هم احساس کرد که ما آبروداری کردیم برایش.

و این خیلی برایش جالب بود که آن همه توهین واهانت کرد ولی وقتی من ثابت کردم؛ حتی نگفتم آقا دیدید راست است! دروغ نیست! حتی این کلمه را هم نگفتم. موضوع را عوض کردم. خود دوستان ما هم کمی ناراحت بودند که، این آقا حتاکی کرد،حداقل جوابش را میدادید بعد بحث را عوض میکردید.

همین آبروداری ما باعث شد که ایشان دو ماه بعد زنگ زد به من. گفت: فلانی! در آن جلسه من از نحوه اخلاق و برخورد شما لذت بردم. اگر من جای شما بودم اینگونه برخورد نمیکردم.

من رفتم تحقیق کردم براین که، دیدم تمام مطالبی را که شما «شیعه»ها میگوئید،در منابع اولیه ما هست. و الآن دارد عقاید من متزلزل میشود!

گفتم:شیخ! زبانت را گاز بگیر. یعنی چه که دارد عقاید من متزلزل میشود!؟ برو تحقیق کن! بررسی کن! عقایدت محکم میشود. این تزلزل به خاطر این است که تحقیق بیشتر نکردی.

یک روزی ایشان به همراه پدرخانمش که یک «حوزه علمیه» دارند با صدو پنجاه تا طلبه؛ آمدند منزل ما. وقتی کتابهای «اهل سنت» رادیدند، اصلاً چشمشان وامانده بود! گفتند: ما در بزرگترین کتابخانه های عمومی اهل سنت استانمان، این قدر «کتب اهل سنت» نداریم.

من درکتابخانه شخصی خودم، فقط 12000 جلد کتاب «سنی» دارم. کتب «مالکی» ها جدا «شافعی» ها جدا، کتابهای «اصولی» جدا، «فقهی» جدا، «تفسیری» جدا،... همه طبقه بندی شده است. که اگر کسی بخواهد مطالعه کند، احتیاج به «فهرست» و «کارتن فیش» ندارد. البته با آمدن این «نرم افزار»ها، استفاده از «کتاب» خیلی کمتر شده و من گاهی پیش میاید دو ماه سه ماه سری به این کتابها نمیزنم. چون هر کتابی که نیاز داشته باشیم در نرم افزار هست و ما استفاده میکنیم.

روز موعود فرا رسید!

ما با ایشان حدود دو سال در ارتباط بودیم. بعد از دو سال، یک روزی ایشان زنگ زد گفت: من میخواهم بیایم قم. دوست دارم چند نفر از شخصیتهای «حوزه» هم در منزل شما باشد! فهمیدم که ایشان به یک جاهای خوبی رسیده. وقتی آمد منزل ما،«حضرت آیه الله شبیری زنجانی» بودند، «آیه الله سبحانی» بودند، آقای «خزعلی» و آقای «مقتدایی» هم بودند. که فیلم هم از مراسم گرفتیم. ایشان یک سیری از برنامه ها را نقل کرد و خواب چند روز قبل خودش را که حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در خواب دیده بود را هم نقل کرد که یک عنایت ویژه ای از حضرت نصیبش شده بود، آن را هم نقل کرد.

من اولین بار گریه حاج آقای «سبحانی» را دیدم. تا بحال گریه ایشان را ندیده بودم. به خلاف حاج آقای«شبیری» که اشکش همیشه جاری است.

خلاصه جلوی این مهمانها، «تشیع» خودش را اعلام کرد. میگفت: رفته بودم حرم «حضرت رضا»، وارد که شدم گریه امانم نمیداد. رفتم قسمت بالاسر نشستم گریه کردم. همانجا خوابم برد «حضرت رضا» را دیدم که به من خوش آمد گفت و...

ببینید،یک برخورد دوستانه؛ یک لحظه پا روی هوا و هوس گذاشتن؛ این نتیجه را در پی دارد.

الآن ایشان بدون اینکه اعلان کند که من «شیعه» شدم؛ دارد فرهنگ شیعه را منتشر میکند.

90% طلبه های زیر دستش، مثل شیعه «وضو»میگیرند. و مثل شیعه «نماز» میخوانند.

من حتی یک روز با «خانواده» رفتم منزل ایشان. دیدم که ایشان یک تحولی در منطقه ایجاد کرده است.

یک لحظه اگر دقت کنیم و کار را قربة الی الله انجام بدهیم،خدا هم عنایت میکند،هم هدایت. طوری نباشد که ما بر مبنای هوا وهوس جلو برویم.

من با شیعه شدن شما مخالفم!!

من در یکی از دانشگاههای بین المللی که در«قم» شعبه دارد، تدریس میکردم. دانشجویان من هم همه «سنی شافعی» بودند. که حاج آقای «سبحانی» سربه سرم میگذاشت و می گفت:من دلم برای شما میسوزد! سر کلاس چه کار میکنید!؟ گفتم:خدا خودش کمک میکند.

بحث من هم «فرق اسلامی» بود یعنی حساس ترین بحثها.

یک روزی من یک عبارتی از «محلی» ابن حزم آندلسی آوردم و سر کلاس مطرح کردم که سر و صدا کرد و ما هم کتاب را بردیم نشانشان دادیم و... یک روزی من رفتم دفتر؛ دیدم بچه ها خوشحالند! علت را پرسیدم. گفتند: سه نفر از این دانشجوها، میخواهند «تشیع» خودشان را درکلاس اعلام کنند!

من چیزی نگفتم و رفتم کلاس. تا دیدم یکی از اینها میخواهد بلند شود صحبت کند،گفتم: من یک همچین چیزی شنیدم. و عرض میکنم کاملاً کار شما اشتباه است. این که میخواهید تشیع خود را اعلام کنید؛ صددرصد غلط است! ومن کاملاً مخالف هستم.

تا این حرف من را شنیدند، جا خوردند! اصلاً انتظار شنیدن این حرف من را نداشتند. انتظار داشتند بگویم:به به! این جلسات ما اثر گذاشت! و... گفتم: برادرمن! شما 20سال 25 سال از اساتید خودتان در کشور خودتان مطالب شنیده اید؛ حالا دو ترم هم با ما بوده اید، از کجا میدانید حرف ما حق است!؟ و حرف آنها باطل است!؟ شما حرفهای از آنها شنیده بودید، یک مقداری هم از ما حرف شنیدید. شما برگردید به کشورتان، با «علما» و«اساتید» خودتان صحبت کنید. این حرفهایی که ما زدیم با این مستندات را؛ از علمای خودتان سؤال کنید. اگر اینها جواب قانع کننده به شما دادند،بدانید مذهب شما حق است! و مثل کوه استوار باشید. و اگر دیدید نه، جواب قانع کننده به شما ندادند، من نمیگویم شما «شیعه» بشوید. فقط یک خواهش کوچک از شما دارم. شما الآن چهار مذهب را جزو «مذاهب اسلامی» میدانید؛

تقاضای من این است که «مذهب شیعه» را هم یکی از «مذاهب اسلامی» تلقی کنید. این خواهش من از شماست. وقتی این صحبت من را شنیدند،دیدم اکثر اینها اشک چشمشان جاری است. چون اصلاً انتظار این برخورد من را نداشتند.

اینها رفتند، یکسال بعد، سه تا پرونده برای من فرستاده بودند که گفته بودند«معرف» ما فلانی است. دیدم از همان دانشجویان خودم است. نگاه کردم دیدم داخل پرونده نوشته مذهب سابق:«شافعی»، مذهب فعلی:«شیعه». گفتم این ارزش دارد.

شاگردی که تمام فامیل را متحول کرده بود.

یک مسافرتی داشتم با ماشین خودم به «سوریه»،که از «ترکیه» رفته بودم. در استان «وان» که اولین استانی است که از «ارومیه» وارد آنجا میشوید؛ یکی از شاگردهای خیلی زرنگ ما آنجا زندگی میکند. من ظهر مهمان اینها بودم،دیدم این بنده خدا، تمام فامیل را متحول کرده! برادرها، خواهرها، مادر، پدر،پسرعموها، همه را متحول کرده بود.

خواستیم «نماز ظهر» بخوانیم، دیدم ایشان یک دفتر صدبرگ گذاشت جلو، و ورق هایی را پاره میکرد میداد به اینها. علت را پرسیدم گفت: اینجا مهر نیست و ما موقع نماز خواندن از این کاغذها استفاده میکنیم.

یک تقاضای خیلی مهم!

ببینید یک برخورد حساب شده، باعث هدایت هزاران نفر میشود. چه بسا یک برخورد تند و یک عجله و کار حساب نشده هم، کار دست آدم میدهد. این آقا با مذهب «سنی» آمده «ایران»، با مذهب «شیعه» برمیگردبه کشورش. و اولین کسی که با این بچه برخورد میکند، پدر و مادر هستند. میگویند تو «مسلمان» رفتی آنجا «کافر» برگشتی! برادر وخواهرش به همین شکل میگویند «سنی» رفتی «شیعه» برگشتی! خب این هر چقدر حرف بزند برای اینها اینها دیگر ارزش قائل نیستند برای حرفهای این. چون به عنوان یک فرد «مرتد» به او نگاه میکنند. یک فردی که از اسلام خارج شده به او نگاه میکنند.

ولذا من تقاضایم از دوستان این است که در تعامل با «اهل سنت» و یا «وهابیت» و یا حتی با بچه شیعه هایی که با آنها سرو کار داریم؛ سعی کنیم برخوردهایمان حساب شده باشد. یعنی در برخوردها، همان لحظه و ساعت را در نظر نگیریم، حساب کنیم که این کار ما، این صحبت ما، در آینده در روحیه این و در روحیه اطرافیان این؛ چه تأثیراتی خواهد داشت.

برگردیم به بحث.گفتیم که ما «هشت سؤال» از «اهل سنت» درباره «عزاداری» میپرسیم. و ثابت میکنیم که «گریه و نوحه سرایی» در«سنت» و «سیره» پیامبر جاری بوده است.و معلوم است که بحث سنت و سیره پیامبر،دیگر اختصاص به «شیعه» ندارد.

اتفاقاً «اهل سنت» در رابطه با «سنت» از ما داغتر هم هستند! چون خودشان را «سنی» میدانند. تابع سنت پیغمبر میدانند.

لذا ما دراینجا سه نمونه شاخص را؛ در زمینه «گریه و نوحی سرایی» در «سنت پیامبر» را مطرح میکنیم:

پیامبر و دستور گریه بر «حمزه»

«أَنَّ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه وسلم لَمَّا رَجَعَ من أُحُدٍ فَجَعَلَتْ نِسَاءُ الأَنْصَارِ يَبْكِينَ على من قُتِلَ من أَزْوَاجِهِنَّ قال فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَلَكِنْ حَمْزَةُ لاَ بواكي له قال ثُمَّ نَامَ فَاسْتَنْبَهَ وَهُنَّ يَبْكِينَ قال فَهُنَّ الْيَوْمَ إِذاً يَبْكِينَ يَنْدُبْنَ بِحَمْزَةَ.»

وقتی پیغمبر اکرم از جنگ احد برگشت دین زنان انصار بر شوهران گشته شده خود گریه میکنند لذا فرمود ولکن حمزه گریه کننده ندارد . سپس خوابید بعد از اینکه بیدار شد دید زنان انصار بر حمزه گریه میکنند. این زنان انصار تا امروز وقتی میخواستند برای عزیزان خود گریه کنند اول برای حمزه گریه میکردند.

مسند أحمد بن حنبل ج 2 ص 40 ح 4984، نشر : مؤسسة قرطبة – مصر

مسند احمد بن حنبل از معتبرترین کتابهای اهل سنت است. که خودش در مسندش میگوید:

«هر حدیث صحیحی را که توانستم در این کتاب آورده ام. و اگر روایتی را در مسند من نیافتید بدانید آن روایت اصل و ریشه ندارد»

«ابن کثیر دمشقی» هم میگوید:

«وهذا على شرط مسلم»

این روایت شرایط صحت روایت نزد مسلم را دارد.

البداية والنهاية ج 4 ص 48، نشر:مكتبة المعارف بيروت

حضرت میفرماید: حمزه، عموی من ،گریه کن ندارد. این دستور به گریه است؛ درست است مورد یک مصداق معین است. ولی این یک «قاعده اصولی» است که شیعه وسنی، قبول دارند که مورد مخصّص نیست. الغای خصوصیت میکنند. چون اگر الغای خصوصیت نکنند،تمام آیاتی که در یک مورد خاص نازل شده، باید حکم را فقط به آن مورد اختصاص بدهیم وحال آنکه اینچنین نیست.

پيامبر و دستور گريه بر «جعفر طيار»

«روي أن رسول الله صلى الله عليه وسلّم لما أتاه نعي جعفر ، دخل على امرأته أسماء بنت عميس ، فعزاها فيه ودخلت فاطمة وهي تبكي وتقول : واعماه ، فقال رسول الله: على مثل جعفر فلتبك البواكي»

پیامبراکرم درشهادت جعفر وارد خانه جعفر و همسرش اسماء بنت عمیس شد. فاطمه دختر پیامبر نیز در حالی که گریه میکرد وارد شد در حالیه مدام میگفت وای عمویم! پیامبر فرمود برمثل جعفر باید گریه کنندگان گریه کنند.

اسد الغابة ج 1 ص 423، الاستيعاب ج 1 ص 243

در این روایت، خود پیغمبر اکرم الغای خصوصیت کرده است. میفرماید: «بر مثل جعفر باید گریه کنند» نه فقط برای «جعفر». یعنی یک قاعده ای نبی مکرم برای ما درست میکند که بر تمام کسانیکه مثل «جعفر» به شهادت رسیده اند و زندگیشان را فدای اسلام کرده اند؛باید گریه کرد.

حالا شما مقایسه کنید «جعفرطیار» را مثلاً با «امام حسین» (علیه السلام)؛ جعفر طیار را با «امیرالمؤمنین». خب اگر بناست بر مثل جعفر «...فلتبك البواكي»؛ بر«امام حسین» نه تنها الغای خصوصیت میشود، بلکه تنقیح منات هم میکنیم آنجا. این جا اگر اینچنین است قطعا در «امام حسین» بالاتر است. چون آنجا مثلیتی در کار نیست،«اعلائیت» در کار است.

مخالفت پيامبر با برخورد «عمر» در عزاي «زينب»

«روی أحمد بن حنبل عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ ... فَلَمَّا مَاتَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه وسلم) ...فَبَكَتْ النِّسَاءُ فَجَعَلَ عُمَرُ يَضْرِبُهُنَّ بِسَوْطِهِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِيَدِهِ وَقَالَ مَهْلًا يَا عُمَرُ ثُمَّ قَالَ ابْكِينَ»

وقتی زینب دختر نبی مکرم همسرعثمان از دنیا رفت. زنها گریه میکردند.و عمر با تازیانه بر زنان میزد. در این هنگام پیغمبر دست عمر را گرفت و فرمود ساکت شو ای عمر! چه میکنی سپس یه زنها فرمود گریه کنید.

مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 237، نشر : مؤسسة قرطبة - مصر

این روایت چند پیام مشخص دارد:

1- ممانعت از عزاداری، سنت پیامبر نیست. بلکه سنت جناب «عمربن خطاب» است.

و کلمه «مهلا»، هم نهی است وهم تحقیر طرف. و هم اعتراض شدید را بیان میکند.

2- عزاداری، سنت ثابت زنان صحابه بوده است. میگوید: فَبَكَتْ النِّسَاءُ...قطعاً اینها به سنت پیغمبر آشناتر بودند. اگر واقعاً اینها از عزاداری منع شده بودند، ولی بااین حال انجام میدادند، با این نظرشما که میگوئید: «صحابه کلّهم عدول»، در تعارض خواهد بود.

3- خلیفه دوم، ممانعت از عزاداری میکند. بلکه بالاتر از ممانعت، اقدام عملی میکند. ضرب با سوط،«تعذیر» است. تعذیر در برابر«گناه» است. گناه این زنها چه بوده که باید شلاق بخورند. چه معصیتی انجام داده اند.آیا پیغمبر گفته اگر کسی بر یک «میّت» یا یک «شهید» گریه کند حکمش چنین و چنان است.

اضافه بر این اگر هم بناست تعذیری صورت گیرد؛ باید «حاکم اسلامی» این کار را انجام بدهد نه شخص دیگر. حاکم اسلامی در صحنه نشسته کسی دیگر دارد تعزیر میکند!

«ابن حجرهيثمي» نقل میکند:

«وقعد رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى شفير القبر وفاطمة إلى جنبة تبكي فجعل رسول الله صلى الله عليه وسلم يمسح عن فاطمة بثوبه رحمة لها.

دیدیم فاطمه دختر نبی مکرم در کناری نشسته وگریه میکند سپس پیغمبر اشک چشم فاطمه را با لباسش پاک میکرد.

مجمع الزوائد ج 3 ص 17، نشر: دار الريان للتراث القاهرة

شما هم که در منابع خود دارید که:

«قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الجَنَّةِ»

پیغمبر فرمود: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.

صحیح بخاری ج3 ص 1360 ح 3507 ، و ج3 ص 1374 ح 3555

گریه و نوحه سرایی، وبرگزاری مراسم عزاداری، علاوه بر سنت و سیره پیامبر؛ در سیره «صحابه» هم جریان داشته است:

نوحه سرايي براي «خالدبن ولید» به دستور«عمر بن خطاب»!

«قيل لعمر إن نسوة بنى المغيرة اجتمعن في دار خالد فقال عمر: ما عليهن أن يرقن من أعينهن على أبي سليمان؟»

به عمر خبر رسيد كه زنان بني مغيره در خانه خالد بن وليد جمع شده اند! عمر گفت اشكالي ندارد كه آنها از چشمان خويش براي ابو سليمان (خالد بن وليد) اشك بريزند!

التاريخ الأوسط ج 1 ص 46 ، نشر : دار الوعي، مكتبة دار التراث القاهرة

قال البخاري:

«وَقَالَ عُمَرُ رضى الله عنه دَعْهُنَّ يَبْكِينَ عَلَى أَبِي سُلَيْمَانَ مَا لَمْ يَكُنْ نَقْعٌ أَوْ لَقْلَقَةٌ. وَالنَّقْعُ التُّرَابُ عَلَى الرَّأْسِ، وَاللَّقْلَقَةُ الصَّوْتُ.»

بخاري گفته: عمر بن خطاب در مرگ خالد گفت: زنان را به حال خود بگذاريد براي خالد گريه كنند مادامي كه خاك بر سر نريزند و جيغ و فرياد نكنند.

صحيح البخاري ج 2 ص 81 قبل حديث 1291،كتاب الجنائز،باب مَا يُكْرَهُ مِنَ النِّيَاحَةِ عَلَى الْمَيِّتِ

این طرف با اهلبیت پیامبر با شلاق برخورد میشود! آنطرف اهلبیت خالد تحریک به اقامه عزا و گریه میشوند.

«ابن عساکر» نقل میکند:

«عبد الله بن عكرمة قال عجبا لقول الناس إن عمر بن الخطاب نهى عن النوح لقد بكى على خالد بن الوليد بالمدينة ومعه نساء بني المغيرة سبعا يشققن الجيوب ويضربن الوجوه وأطعموا الطعام تلك الأيام حتى‌مضت‌ما ينهاهن عمر».

عبد الله بن عكرمه مي‌گفت : تعجب مي‌كنم كه چگونه مردم مي‌گويند عمر از نوحه سرايي نهي كرده است! خود عمر در مدينه بر خالد گريست و همراه او زنان بني مغيره هفت روز عزاداري كردند و گريبان چاك كردند و غذا دادند تا اينكه اين هفت روز گذشت و عمر آنان را نهي نكرد!

تاريخ مدينة دمشق ج 16 ص 277، نشر : دار الفكر بيروت

این روایت «ابن عساکر» در حالی است که خودشان روایت متعدد دارند که ضرب بر خدود و شتم بر جیوب، حرام است!

«ابن اثیر» نقل میکند:

«ان نساء بني المغيرة اجتمعن في دار يبكين على خالد قال عمر: ما عليهن ان يبكين أبا سليمان ما لم يكن نقع أو لقلقة قيل لم يبق امرأة من بنى المغيرة الا وضعت لِمَّتها على قبر خالد يعنى حلقت رأسها.»

وقتي به عمر خبر رسيد كه زنان بني مغيره در خانه اي جمع شده و براي خالد گريه و عزاداري مي كنند، گفت: چه اشكالي دارد براي خالد گريه سر دهند مادامي كه كه خاك بر سر نريزند و جيغ و فرياد نكنند.هيچ زني از بني المغيره باقي نماند مگر اينكه موهاي سر خود را تراشيد و روي قبر خالد ريخت!

أسد الغابة ج 2 ص 96، نشر : دار الكتاب العربي – بيروت

علامه عینی در «عمدةالقاری» نقل میکند:

«لم تبق امرأة من نساء بني المغيرة إلاَّ وضعت لمتها على قبر خالد، أي: حلقن رأسها وشققن الجيوب ولطمن الخدود وأطعمن الطعام، ما نهاهن عمر»

در مرگ خالد تمام زنان بني مغيره عزاداري كردند و موهاي خود را كنده و بر روي قبر خالد انداختند و گريبان چاك كردند و بر صورت كوبيدند و اطعام كردند و عمر آنان را نهي نكرد.

عمدة القاري ج 8 ص 83، نشر : دار إحياء التراث العربي

نوحه سرایی عایشه بر ابوبکر

«قال لما توفي أبو بكر أقامت عليه عائشة النوح فبلغ عمر فجاء فنهاهن عن النوح على أبي بكر فأبين أن ينتهين فقال لهشام بن الوليد أخرج إلى ابنة أبي قحافة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حين سمعن ذلك.»

وقتي كه ابوبكر از دنيا رفت عائشه براي او نوحه خواني بر پا كرد! خبر به عمر رسيد و آمد و ايشان را از نوحه خواني بر ابوبكر نهي كرد! ولي دست بر نداشتند! عمر به هشام بن وليد گفت: به نزد عائشه برو و او را با شلاق بزن! و زن‌هاي نوحه‌خوان وقتي اين سخنان را شنيدند پراكنده شدند!

الطبقات الكبرى ج 3 ص 2 ، النشر : دار صادر بيروت

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته




Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب