2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
بدعت از دیدگاه فریقین:«بدعت» در لغت و اصطلاح
کد مطلب: ٧١٠٧ تاریخ انتشار: ٠٨ دي ١٣٩٣ - ١٧:١١ تعداد بازدید: 4178
خارج فقه مقارن » بدعت از دیدگاه فریقین
بدعت از دیدگاه فریقین:«بدعت» در لغت و اصطلاح

جلسه سی و دوّم 08/ 93/10

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و دوّم 08/ 93/10

موضوع درس: بدعت از دیدگاه فریقین:«بدعت» در لغت و اصطلاح

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله

و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله

و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بنای ما بر این شد که در راستای پاسخ به یاوه سرائی های وهابیت، ابتدا «بدعت» را در لغت و اصطلاح معنا بکنیم.

«ابن تمیم فراهیدی» در «کتاب العین»
یکی از لغت نگارانی که در «لغت» حرفش حجت است، و الحق در زمینه لغت شناسی، خوب کار کرده است،و از متقدمین هم است. متوفای 175هجری و معاصر امام صادق (سلام الله علیه) و امام کاظم (سلام الله علیه) است؛ «خلیل بن احمد، ابن تمیم فراهیدی» نویسنده کتاب لغت «العین» است. ایشان در «معنای» بدعت می نویسد:
«البَدْعُ: إحداثُ شيءٍ لم يكن له من قبلُ خلقٌ و لا ذكرٌ و لا معرفةٌ والبِدْعُ: الشيء الذي يكون أولاً في كل أمر، كما قال الله عز وجل: قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ أي: لستُ بأوّل مُرْسَل.والبِدْعَةُ: اسم ما ابتدع من الدين و غيره و البِدْعَةُ: ما استحدثت بعد رسول الله من أهواء وأعمال »
«البَدع»: ایجاد کردن یک چیزی است که قبل از این نبوده و اثری و ذکری از آن وجود نداشته و شناختی نسبت به آن وجود نداشته است.
«البِدع»: چیزی است که در هر امری اولین باشد. مثل کلام خداوند که فرمود: ای پیغمبر بگو من پیامبر نوظهوری نیستم. یعنی اولین فرستاده نیستم. (احقاف/9)
البِدع
ة: اسم آن چیزي است كه در دين و غير دين ايجاد مي شود.
البدعه: آن عقاید و اعمال باطل است که بعد از پیامبر ایجاد شده است.

العین ابن تمیم فراهیدی ج 2 ص 54

سؤال: آیا مذهب لغت نگار، در معنی کردن یک لغت، تأثیر دارد؟
جواب: بله. نمایش مذهب در «لسان العرب ابن منظور» کاملاً مشهود است. ایشان وقتی می خواهد واژه «بدعت» را معنی کند، طوری معنا می کند که خلیفه دوم را در بیان بدعت نماز تراویح تبرئه کند. یعنی تمام تلاشش بر تبرئه خلیفه دوم است.
که اگر این تعبیر خلیفه دوم که گفت:
«نِعْمَ البِدْعَةُ هَذِهِ»
این بدعت خوبی است.

صحیح بخاری ج 3 ص 45 ح 2010
اگر این تعبیر نبود، قطعاً لغت نگاران آزادتر معنا می کردند.

تفاوت کتاب لغت «مقاییس اللغه» با «لسان العرب»
«ابن فارس» صاحب «مقاییس اللغه» که عمدتاً ریشه های لغت را معنا می کند، و کاری با استعمال ندارد؛ بر خلاف «ابن منظور» در «لسان العرب» که با ریشه لغت کاری ندارد و استعمال را مطرح می کند. اسم کتابش هم «لسان العرب» است. یعنی آنچه که در زبان عرب استفاده می شود. حال ریشه داشته باشد یا نداشته باشد.

«ابن فارس» در «معجم مقاییس اللغه»
ابن فارس متوفای 395 هجری در معنای «بَدَعَ» می گوید:

«
بَدَعَ» الباء والدال والعين أصلان: أحدهما ابتداء الشيء وصنعُه لا عَنْ مِثال، والآخر الانقطاع والكَلال»
بدعت دو معنا دارد: یکی ایجاد کردن و پدید آوردن یک چیز است بدون داشتن نمونه قبلی. و معنای دوم جداشدن و پوسیده شدن است.
معجم مقاییس اللغه ابن فارس ج 1 ص 209

«راغب اصفهانی» در «المفردات قرآن»
«راغب اصفهانی» در معنای «بدعت» می گوید:

«الإِبْدَاع: إنشاء صنعة بلا احتذاء و اقتداء و البِدْعةُ في المذهب: إيراد قول لم يستنّ قائلها و فاعلها فيه بصاحب الشريعة و أماثلها المتقدمة و أصولها المتقنة»
بدعت به معنای ایجاد یک صنعتی است بدون آنکه دنباله روی کسی باشد یا اقتدا به کسی شده باشد.
بدعت در مذهب یعنی گفتن یک سخن، که قائل سخن، آن را و فاعلش را به شریعت نسبت نمی دهد. با چیز دیگری هم مقایسه نمی کند و از اصول و اطلاقات هم استفاده نمی کند.
المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی ص 110

در این تعریف راغب اصفهانی، از واژه «بدعت»، سه ملاک مشاهده می شود:
1- بدعت، یعنی سخنی که به صاحب شریعت نسبت داده نمی شود. قال رسول الله گفته نمی شود.
2- در «بدعت» قیاسی هم در کار نیست. مثلاً می خواهد فتوا بدهد عصیر عنبی حرام است. می آید مقایسه می کند می گوید: عصیر عنبی مست کننده است. پیغمبر هم فرموده که هر مست کننده ای حرام است. پس عصیر عنبی هم حرام است. در بدعت یک چنین قیاسی مطرح نمی شود.
3- در «بدعت» اصولی هم که بر مبنای آن اصول فتوا داده شود، مثل اصاله الإطلاق، اصاله العموم، اصاله الحلیه، و اصاله الطهارت؛ وجود ندارد.

«فیروزآبادی» در «قاموس المحیط»
فیروزآبادی از جمله لغت نگارانی است که کلامش در کتب فقهی دارای ارزش و اعتبار است. ایشان در معنی «بدعت» می نویسد:

«البِدْعَةُ بالكسر: الحَدَثُ في الدين بعدَ الإِكْمَالِ، أو ما اسْتُحْدِثَ بعد النبيِّ، صلى الله عليه وسلم، من الأَهْواءِ والأَعْمالِ»
بدعت یعنی ایجاد عقاید باطل یا عمل باطل و جدید در دین، بعد از پیغمبر، یا بعد از این که دین کامل شده باشد.
قاموس المحیط فیروزآبادی ج 3 ص 4

«جوهری» در «صحاح اللغه»
«البدعة: الحدث في الدين بعد الاكمال»

بدعت یعنی نوآوری و اضافه کردن در دین بعد از کامل شدن آن.
صحاح اللغه جوهری ج 3 ص 1184

«ابن منظور» در «لسان العرب»
همانطوری گفتیم، «ابن منظور» یک ویژگی خاصی داشت. و آن این که ایشان در کتاب «لسان العرب» خودش، موارد استعمال یک لغت را ملاک قرار داده است.
و اگر مواردی را هم مثلاً از «مقاییس اللغه ابن فارس» و یا دیگران نقل می کند، بیشتر دنبال تثبیت استعمال خارجی لغت می گردد.
ایشان هم در معنای لغوی «بدعت» می گوید:

«البِدْعةُ: الحَدَث وَ مَا ابْتُدِعَ مِنَ الدِّينِ بَعْدَ الإِكمال»
بدعت یعنی ایجاد کردن و اضافه کردن در دین بعد از کامل شدن آن.

لسان العرب ج 8 ص6

تأثیر اعتقادات آقای «ابن منظور» در معنی کردن یک لغت
همانطوری که قبلاً گفتیم،گاهی اوقات، اعتقادات یک لغت نگار، در نوشتارش تأثیر می گذارد. از جمله همین «ابن منظور» است که در ادامه معنی بدعت، نکاتی را مطرح می کند که نشان دهنده تلاش ایشان برای تبرئه خلیفه دوم از بدعت نماز تراویح است.
ایشان در ادامه معنی لغت «بدعت»، نقل می کند که:

«فِي حَدِيثِ عُمَرَ، رَضِيَ الله عنه، فِي قِيام رمضانَ: نِعْمتِ البِدْعةُ هَذِهِ.ابْنُ الأَثير: البِدْعةُ بدْعتان: بدعةُ هُدى، و بدْعة ضَلَالٍ، فَمَا كَانَ فِي خِلَافِ مَا أَمر اللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَهُوَ فِي حَيِزّ الذّمِّ و الإِنكار، وَ مَا كَانَ وَاقِعًا تَحْتَ عُموم مَا ندَب اللهُ إِليه و حَضّ عَلَيْهِ أَو رسولُه فَهُوَ فِي حيِّز الْمَدْحِ»
در کلام عمر که در مورد نماز تراویح گفت: این بدعت خوبی است، ابن اثیر گفته است که بدعت دو گونه است: بدعت هدایت و بدعت ضلالت! آن چه که خلاف دستور خدا و رسولش باشد مزموم است و منکر. و آن مواردی که تحت عموم دستورات الهی باشد و تحت عموم مواردی باشد که خدا و رسولش به آن دعوت کرده اند، ممدوح و پسندیده است.
لسان العرب ج 8 ص 6

ببینید چقدر اعتقادات آقای «ابن منظور» در معنی کردن یک لغت تأثیر گذاشته است.
پیغمبر فرموده است:

«كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةِ»

تمام بدعتها گمراهی است.

صحیح مسلم ج 2 ص 592 ح 867

ولی اینها در دفاع از خلیفه دوم، می گویند نه، همه بدعت ها گمراهی نیست! ما دو نوع بدعت داریم بدعت هدایت و بدعت ضلالت!
این گونه معنا کردن بدعت، کاملاً مخالف معنای لغت نگاران است. اگر برگردید به معنای لغت بدعت در کلام «فراهیدی» و «ابن فارس» و «فیروزآبادی» و...مسئله معلوم خواهد شد.

با توجه به آنچه که همه لغت نگاران آورده اند و گفته اند که «بدعت»، عبارت است از آن چیزی که خداوند و نبی مکرم به آن دستور نداده اند. نه دستور خاص داده اند و نه دستور عام؛ این که شما می گوئید «مَا كَانَ وَاقِعًا تَحْتَ عُموم مَا ندَب اللهُ إِليه»، تخصصاً از مفهوم بدعت خارج است.
چون اگر قرار شد یک چیزی تحت عموم «ما ندب الله الیه» باشد، اصلاً واژه «بدعت» به آن اطلاق نمی شود. بلکه به آن، «شریعت» و «سنت» می گویند. ولی در مورد نماز تراویح، خلیفه دوم می گوید:
«نِعْمَ البِدْعَةُ هَذِهِ»!

«ما ندب الله» سنت است، نه بدعت ممدوح! روایتی هم که آقای «ابن منظور» در ادامه معنای «بدعت» می آورد، که پیغمبر فرموده:
«مَن سَنَّ سُنّة حسَنة كَانَ لَهُ أَجرُها وأَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا وَ مَن سَنَّ سُنّة سَيئة كَانَ عَلَيْهِ وِزْرها و وِزْر مَن عَمِلَ بِهَا»
هر کس سنت حسنه ای بنا بگذارد پاداش آن سنت و پاداش هر کسی که به آن سنت عمل کند برای پایه گذار آن سنت است. و هرکس سنت سیئه ای بنا بگذارد گناه آن و گناه تمام کسانی که به آن سنت سیئه عمل کنند بر گردن پایه گذار آن است.

صحیح مسلم ج4 ص 2059 ح 1017؛ مسنداحمد ج 4 ص 361 ح 19223
در این حدیث، پیغمبر فرموده «من سن سن
ة حسنة»، نفرموده «من سن بدعة حسنة».

سنت حسنه کاری است که تحت عمومات و اطلاقات قرار می گیرد. مثل کسی که برای خیر رسانی به مردم، بیمارستان می سازد. پیغمبر نفرموده مثلاً: «من احدث مستشفی فله کذا» ولی دهها روایت داریم که فرموده اند اگر کسی خدمتی به مؤمنین بکند، حاجتی از مسلمانی را برآورده کند، فله کذا و کذا. ما این ساخت بیمارستان و پل و مدرسه و... را می توانیم تحت ده ها عمومات ببریم.
ولی کاری که نه دلیل خاصی برایش داریم و نه می شود تحت عمومات برد، این دیگر، سنت نیست بلکه «بدعت» است.
در عبارت
«مَن سَنَّ سُنّة سَيئة...» اطلاق کلمه «سنت» بر فعل «سیئه» از باب استعمال مجاز است نه حقیقت. چون واژه «سنت»، بر موردی اطلاق می شود که مطابق با شریعت باشد. اصولاً کلمه «سنت»، معادل کلمه «شریعت» است. و لذا بر عمل سیئه، سنت و شریعت اطلاق نمی شود.

جایگاه ائمه اطهار(علیهم السلام) در تشریع احکام الهی
ائمه اطهار(علیهم السلام) مکمل دین هستند. یعنی در حقیقت، تبیین دین بر عهده نبی مکرم بود، که قرآن کریم هم می فرماید:

« و أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»
و بر تو نیز قرآن را نازل کردیم، تا آنچه را که به سوی مردم نازل شده است، برای آنها روشن سازی.
سوره نحل آیه 44
پیغمبراکرم به امیرالمؤمنین فرمود: مبین امت من تو هستی. بعد از امیرالمؤمنین هم دیگر ائمه، مبین امت هستند.
اضافه بر این، ما برای ائمه اطهار، «ولایت تشریعیه» قائل هستیم. یعنی همان اختیاری که خدای عالم به نبی مکرم داده، به ائمه اطهار هم، همان اختیار را در ولایت تشریع داده است. چون ما قول معصوم را «شریعت» واقعی می دانیم، نه ناقل شریعت.
کلام معصوم، عین شریعت است. ما آنها را به عنوان «محدّث» قبول نداریم. لذا حدیث تفویض را در منابع روائی خودمان داریم که امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«إِنَّ‏ اللَّهَ‏ أَدَّبَ‏ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ تَأْدِيبَه‏ وَ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ دِينِه»

خداوند پیغمبرش را تربیت کرد و به نیکوترین تربیت رساند و امر دینش را به او واگذار کرد

وسائل الشيعة ج‏14ص366

به عنوان نمونه، «نماز ظهر» دو رکعت بود، پیغمبر اکرم از ولایت تشریعی خود استفاده کرد و دو رکعت بر آن افزود. «نماز مغرب» دو رکعت بود، یک رکعت به آن اضافه کرد. «عشاء» دو رکعت بود، دو رکعت به آن افزود.
اینها جزء «ما فرض النبی» است. که هم «شیعه» به این قائل است و هم «اهل سنت» قائل هستند. اهل سنت هم می گویند که تمام نمازها در ابتدا دو رکعت دو رکعت واجب شده بود.
پیغمبر اکرم هم این ولایت تشریعی را به اهلبیت خود واگذار کرد:
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ فَوَّضَ‏ إِلَى‏ عَلِي فَمَا كَانَ مُفَوَّضاً إِلَى مُحَمَّدٍ فَقَدْ فُوِّضَ‏ إِلَيْنَا»

پیغمبر امر دین را به علی واگذار کرد. و آنچه که به پیغمبر تفویض و واگذار شد، به ما اهل بیت واگذار شد.

وسائل الشيعة ج‏22 ص70

و لذا ائمه (علیهم السلام)، بعضا از این ولایت تشریعی خود استفاده می کنند. به عنوان نمونه امام جواد(علیه السلام) از این ولایت تشریعی خود استفاده کردند و «خمس» را بر «قاطر» هم واجب کردند. البته فقط برای یک سال؛ فرمود:
«إِنَّ الَّذِي أَوْجَبْتُ فِي‏ سَنَتِي‏ هَذِه
وَ هَذِهِ سَنَةُ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْن‏»
در امسال که سال 220 قمری هست بر شما واجب کردم.

وسائل الشیعه ج 9 ص 501

در اینجا، امام جواد علیه السلام می گوید: «أَوْجَبْتُ»: من واجب کردم. نمی گوید خدا واجب کرده، با پیغمبر واجب کرده؛ بلکه می گوید من واجب کردم. این در حقیقت استفاده از ولایت تشریع است.

سخن ائمه اطهار عین سخن پیغمبراست
سخنان اهلبیت (علیهم السلام) در حقیقت عین سخنان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) است. امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:
«حَدِيثِي حَدِيثُ‏ أَبِي‏ وَ حَدِيثُ‏ أَبِي‏ حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»
حدیث من، حدیث پدرم است. و حدیث پدرم، حدیث جدم است. و حدیث جدم حدیث امام حسین است. و حدیث امام حسین، حدیث امام حسن است. و حدیث امام حسن، حدیث امیرالمؤمنین است و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول الله است. و حدیث رسول الله، کلام خداوند بلندمرتبه است.
كافي، ج‏1 ص53
کلام امام صادق(علیه السلام) در حقیقت به این اشعار دارد که: ای مردم! شما هر روایتی که از من می شنوید، روایت پیغمبر اکرم است.
یعنی هر چه که از دهان ائمه صادر می شود، بازگو کننده منویات نبی مکرم است. حضرت پیغمبر یا فرصتی پیش نیامده که این احادیث را بفرماید و یا مناسبتی پیش نیامده که بیان کند.
ائمه (علیهم السلام)، همان سخنی را که اگر نبی مکرم زنده بود، بیان می کرد را، بیان کرده اند. یعنی در حقیقت آیه شریفه

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»

آنچه را پیامبر برای شما آورده بگیرید [و اطاعت کنید] و از آنچه شما را نهی کرده خودداری نمائید.

سوره حشر آیه 7
علاوه بر نبی مکرم، شامل ائمه اطهار(علیهم السلام) هم هست.

کلام ناب مرحوم مظفر درباره ولایت تشریعی ائمه اطهار
شما اگر کتاب «اصول فقه» مرحوم مظفر را ببینید، ایشان در بحث الفاظ، حدود دو صفحه، درباره ولایت تشریعی ائمه، عالی سخن گفته است.
من از علمای معاصر، کمتر کسی را دیدیم که مثل «مرحوم مظفر» حق مطالب را در مورد ولایت تشریعی ائمه (علیهم السلام) به زیبائی ادا کرده باشد.

ایشان درباره تفاوت ائمه اطهار با سایر روات می نویسد:
«أن الأئم
ة من آل البیت (علیهم السلام) لیسوا هم من قبیل الرواة عن النبی و المحدثین عنه لیکون قولهم حجة من جهة أنهم ثقاة فی الروایة بل لأنهم هم المنصوبون من الله تعالی علی لسان النبی لتبلیغ الأحکام الواقعیه فلا یحکمون الا عن الأحکام الواقعیه عندالله تعالی کما هی.»
ائمه اهلبیت علیهم السلام از قبیل سایر روات و ناقلین حدیث نیستند که از پیغمبر روایت نقل کرده باشند، تا از بابت ثقه بودنشان روایاتشان حجت باشد؛ بلکه خود اهلبیت، از ناحیه خداوند متعال و توسط پیغمبر اکرم، برای تبلیغ احکام واقعی الهی نصب شده اند. بنابراین، اهلبیت هر حکمی را که بیان می کنند، عیناً احکام واقعی الهی است.

مرحوم مظفر در ادامه می نویسد:
«فلیس بیانهم للأحکام من نوع روای
ة السنة و حکایتها، و لا من نوع الإجتهاد فی الرأی و الإستنباط من مصادر التشریع، بل هم أنفسهم مصدر للتشریع فقولهم سنة لا حکایة السنة»

بنابراین، بیان احکام توسط ائمه اهلبیت، از نوع روایت و حکایت سنّت نیست. و از نوع اجتهاد در رأی و استنباط حکم شرعی از مصادر تشریع هم نیست، بلکه ایشان خودشان مصدر تشریع احکام الهی هستند. و کلامشان عین سنت است نه حکایت از یک سنت.
اصول الفقه ج 3 ص 64

ادامه کلام «ابن منظور» در «لسان العرب»؛ درباره معنی واژه «بدعت»...
«ابن منظور» و توجیه عمل «عمر»، در بدعت «نماز تراویح»
«ابن منظور» در ادامه معنی واژه «بدعت»، برای تبرئه خلیفه دوم از بدعت «نماز تراویح»، بدعت را به دو قسم «بدعت حسنه» و «بدعت سیئه» تقسیم می کند و بدعت خلیفه را از نوع حسنه معرفی کرده و می گوید:
«وَ مِنْ هَذَا النَّوْعِ قَوْلُ عُمَرَ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: نعمتِ البِدْعةُ هَذِهِ، لَمَّا كَانَتْ مِنْ أَفعال الْخَيْرِ وَ دَاخِلَةً فِي حَيِّزِ الْمَدْحِ سَمّاها بِدْعَةً ومدَحَها لأَنَّ النَّبِيَّ، صَلَّى اللَّهُ عليه وسلم، لم يَسُنَّها لَهُمْ، و إِنما صلَّاها لَيالِيَ ثُمَّ تَرَكَهَا وَ لَمْ يُحَافِظْ عَلَيْهَا وَ لَا جَمَعَ النَّاسَ لَهَا وَ لَا كَانَتْ فِي زَمَنِ أَبي بَكْرٍ و إِنما عُمَرُ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، جَمَعَ الناسَ عَلَيْهَا و ندَبهم إِليها فَبِهَذَا سَمَّاهَا بِدْعَةً، وَ هِيَ عَلَى الْحَقِيقَةِ سنَّة لِقَوْلِهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ،عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الخُلفاء الرَّاشِدِينَ مِنْ بَعْدِي
وَ قَوْلُهُ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: اقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي: أَبي بَكْرٍ وَعُمَرَ، وَ عَلَى هَذَا التأْويل يُحمل الْحَدِيثُ الآخَر:كلُّ مُحْدَثةٍ بِدْعَةٌ، إِنما يُرِيدُ مَا خالَف أُصولَ الشَّرِيعَةِ وَ لَمْ يُوَافِقِ السُّنَّةَ، و أَكثر مَا يُسْتَعْمَلُ المُبْتَدِعُ عُرْفاً فِي الذمِّ»
و سخن عمر که گفت: «این بدعت خوبی است»، از همین نوع است. از آنجائی که عمل عمر از افعال خیر بوده و داخل در مدحیات بوده است، هم گفته بدعت است و هم گفته بدعت خوبی است. بدعت گفت، چون پیغمبر نماز تراویح را سنت قرار نداد، فقط چند شبی خواند و ترک کرد. و مردم را بر این نماز جمع نکرد. در زمان ابوبکر هم خوانده نشد.
و فقط عمر نماز جماعت تراویح را برپا کرد، و مردم را بر اقامه آن تحریک کرد. لذا گفت این نماز، بدعت است. البته در حقیقت این بدعت، سنت است. زیرا پیغمبر گفت: «بر شما باد پیروی کردن از سنت من و سنت خلفای هدایتگر بعد از من.»
و همچنین گفت:
«بعد از من به «ابوبکر» و «عمر» اقتدا کنید.»
بنابراین مطلب، این روایت پیامبر که گفت: «هر چیز جدیدی که ایجاد بشود، بدعت است» مرادش هر چیزی است که مخالف اصول شریعت باشد و موافق سنت نباشد.
و در عرف عرب، کلمه بدعت، اکثراً در ذم استعمال می شود.

لسان العرب ج 8 ص 6

آقای ابن منظور دو روایت جعلی را ملاک قرار داد که ما قبلاً مفصل درباره این دو روایت بحث کردیم و جعلی بودن این دو روایت را ثابت کردیم.
خودش هم اعتراف می کند که نماز تراویح را پیغمبر سنت قرار نداده، در زمان ابوبکر هم نبوده؛ فقط عمر برپا کرده است. ولی با استناد به دو روایت جعلی، می گوید این بدعت خلیفه، در حقیقت سنت است! و این مصداق بارز تأثیر پذیری یک لغت نگار است در معنا کردن یک لغت.
این اعتقادات یک لغت نگار، او را وادار می کند که لغت را هم به آن گونه ای که با معتقداتش انطباق دارد، برای مردم بیان کند. و این مصیبت است.
مثل همین تأثیر را، شما در «تاج العروس زبیدی» مشاهده می کنید.
لغت نگاران بعد از قرن هفتم و هشتم، متأثر از «ابن منظور» و «زبیدی» و دیگران؛ واژه بدعت را معنا کرده اند. و اعتقاد و مذهب را بر حقایق و واقعیات، مقدم کرده اند.

عصبانیت رسول اکرم از «نماز تراویح»
طبق نقل منابع معتبر اهل سنت، پیغمبر فقط یک شب نماز تراویح را خواند، آنهم فرادی، ولی عده ای به ایشان اقتدا کردند. حضرت چون دید که مردم به ایشان اقتدا کردند، ناراحت شد و از فردا شب به مسجد نیامد.
این روایت را «بخاری» در صحیح خودش نقل می کند:

«فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي فِيهَا، فَتَتَبَّعَ إِلَيْهِ رِجَالٌ وَجَاءُوا يُصَلُّونَ بِصَلاَتِهِ، ثُمَّ جَاءُوا لَيْلَةً فَحَضَرُوا، وَأَبْطَأَ رَسُولُ اللَّهِ عَنْهُمْ فَلَمْ يَخْرُجْ إِلَيْهِمْ، فَرَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ وَحَصَبُوا البَابَ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ مُغْضَبًا، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ: «مَا زَالَ بِكُمْ صَنِيعُكُمْ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُكْتَبُ عَلَيْكُمْ، فَعَلَيْكُمْ بِالصَّلاَةِ فِي بُيُوتِكُمْ، فَإِنَّ خَيْرَ صَلاَةِ المَرْءِ فِي بَيْتِهِ إِلَّا الصَّلاَةَ المَكْتُوبَةَ»
شبی پیغمبر اکرم آمد به مسجد و مشغول نماز نافله شد. در این هنگام عده ای از مردم آمدند و به نماز نافله پیغمبر اقتدا کردند. فردا شب دوباره در مسجد حاضر شدند ولی پیغمبر دیر کرد و به مسجد نیامد. مردم به درب خانه پیغمبر رفتند و درب خانه پیغمبر را زدند و با صدای بلند ایشان را صدا زدند. در این حال پیغمبر در حالی که غضبناک بود از خانه خارج شد و به مردم فرمود: این چه کاری است که شمت انجام می دهید؟ من گمان می کنم این نماز تراویح بر شما واجب بشود. شما باید نماز نافله را در خانه بخوانید. همانا بهترین نماز انسان نمازی است که در خانه خوانده می شود. مگر نماز واجب.
صحیح بخاری ج 5 ص 2266 باب ما یجوز من الغضب ح 5762

ترک پیغمبر از اقامه نماز تراویح،در حقیقت، مخالفت عملی ایشان با نماز تراویح بوده است

در روایت دیگر دارد که:
«فَتُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالأَمْرُ عَلَى ذَلِكَ، ثُمَّ كَانَ الأَمْرُ عَلَى ذَلِكَ فِي خِلاَفَةِ أَبِي بَكْرٍ، وَصَدْرًا مِنْ خِلاَفَةِ عُمَرَ»
رسول اکرم از دنیا رفت و قضیه نماز تراویح به همین شکل بود [یعنی به جماعت خوانده نمی شد] و در خلافت ابوبکر هم همین گونه بود و ابتدای خلافت عمر هم این گونه بود.

صحیح بخاری ج2 ص 707 كِتَابُ صَلاَةِ التَّرَاوِيحِ بَابُ فَضْلِ مَنْ قَامَ رَمَضَانَ ح 1905

بخاری در ذیل روایت و در معنی (الأمر على ذلك) می گوید:
استمر الحال على ترك الجماعة في قيام رمضان
نماز جماعت تراویح در شب های ماه رمضان همچنان خوانده نمی شد.

والسلام علیکم و رحمة الله



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب