جلسه پنجاه و پنجم 1393/11/15
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.
طبق قرار چهارشنبه ها، کلیپی را از شبهات وهابیت که در عربستان تولید و در مکه بین زائرین توزیع شده را پخش می کنیم و جواب می دهیم.
اعتقاد به ارتداد صحابه، انکار قرآن است!!
در یکی از این کلیپ ها می گوید:
«آیا اعتقاد به ارتداد خلفای راشدین، انکار قرآن نیست؟ قرآن می فرماید: ]لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريبا[ (فتح : 18)
اینک پرسش ما این است: آیا با وجود آیه فوق که رضایت خداوند از خلفا و صحابه را بیان می کند، انکار مسلمان بودن این بزرگان، تکذیب فرموده الله متعال نیست؟ و آیا به این معنی نیست که منکر شدن مسلمان بودن این بزرگان، مخالفت با الله متعال می باشد؟ زیرا با زبان حالشان در رد فرمایش باری تعالی می گویند: تو از آنچه در قلبشان بود درست اطلاع پیدا نکردی و از آنها اعلام رضایت کردی ولی ما از حقیقت آنها آگاه و مطلع هستیم.»
پاسخ:
دوستان حتماً توجه دارند که این آقایان، عمدتاً بحث صحابه را منحصر می کنند به همین سه چهار نفر. و انحصار صحابه به سه چهار نفر افراد مشخص، خیلی واضح و روشن است.
یعنی اگر شما بیائید نسبت به «سلمان» و «ابوذر» و دیگران، هزار بار توهین هم بکنید، شاید خیلی برای اینها مهم نباشد. ولی اگر نسبت به این سه چهار نفر، بگوئید که بالای چشمتان ابروست! کفر و ارتدادتان را ثابت می کنند، قتل شما را واجب می کنند، و تصرف اموال شما هم جائز خواهد بود.
آیه ای که در این کلیپ مطرح شد، آیه 18 سوره فتح است که به عنوان پیراهن عثمان، چماقی شده برای کوبیدن شیعه. می گویند که ابوبکر و عمر و عثمان قطعاً جزء بیعت کنندگان زیر درخت بودند و خدای عالم می گوید من از اینها راضی هستم. ولی شما شیعه ها می گوئید که خدا از قلب اینها آگاه نبوده و بی حساب و کتاب، از این اشخاص، اعلام رضایت کرده است!
در پاسخ به این شبهه، چند نکته را خدمت شما عرض می کنم.
1- رضایت خداوند مشروط به ایمان است و شامل همه بیعت کنندگان نمی شود
خدای عالم در همان زمان که اعلام رضایت می کند، رضایت خود را مقید می کند به «مؤمنین» و می فرماید:
]لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...[
خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد.
سوره فتح، آیه 18
كلمه «المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد كه خداوند فقط از مؤمنين واقعى راضى است؛ زيرا اگر قرار بود كه ايمان حقيقي، شرط رضايت نباشد، خداوند مىفرمود: «لقد رضى الله عن الذين يبايعونك... »
حد اكثر چيزى كه از اين آيه استفاده مىشود، اين است كه خداوند از تمام «مؤمنيني» كه بيعت كردند راضى شده است؛ اما هرگز ثابت نمىكند كه تمام افرادى كه بيعت كردهاند، مؤمن حقيقى نيز بودهاند.
به عبارت دیگر، مطرح شدن قید «مؤمنین»، به این نکته ظریف اشاره دارد که در بین بیعت کنندگان زیر درخت، کسانی هستند که مؤمن نیستند. مثل شخصی به نام «عبدالله ابی» که سرکرده منافقین مدینه بود.
پس خداوند با قيد «عَنِ الْمُؤْمِنِينَ» منافقينى همچون «عبد الله بن أبى» و... و يا كسانى را كه در ايمان خود شك داشته و در حقيقت بيعت نكردهاند خارج مىكند و رضايت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد.
قطعاً رضایت خداوند مخصوص مؤمنین است و شامل همه بیعت کنندگان نمی شود، همانطوری که خداوند در جائی دیگر می فرماید:
]إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ $ جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِي اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِي رَبَّهُ[
كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند آنها بهترين مخلوقات خدا هستند. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است، هميشه در آن مىمانند، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود، و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
سوره بینه، آیه 7 و 8
جالب است که در این آیه شریفه، رضایت دو طرفه مطرح است، هم رضایت خداوند از مؤمنین، و هم رضایت مؤمنین از خداوند: ]رَضِي اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ[؛ یعنی انسان با ایمان و عمل صالحش می تواند به جائی برسد که هم خداوند از او راضی باشد و هم او از خداوند.
البته این مسئله در آیات دیگری هم اشاره شده است مثل آیه 119 مائده، و آیه 22 مجادله؛ که در این آیات نیز، رضایت خداوند در کنار رضایت مؤمنین مطرح شده است، ولی در آیه رضوان، فقط رضایت خداوند از مؤمنین مطرح شده است: ]رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ[، و هرگز اشاره ای به رضایت مؤمنین از خداوند نمی کند.
در حقیقت این آیه کمرنگ تر از آیات دیگری است که اشاره کردیم. و آقایان اگر می خواهند سرمایه گذاری کنند، بهتر است روی آیاتی که گفتیم سرمایه گذاری کنند.
2- اعتراض «عمربن خطاب» به پیغمبراکرم در حدیبیه
آقایان آمدند و عمر و ابوبکر و... را ملاک قرار دادند. در حالی که در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» آمده که خود خلیفه دوم در حدیبیه به پیامبر اعتراض می کند.
بخارى، اين داستان اعتراض را چنين نقل مىكند:
«عن أَبي وَائِل، قَالَ كُنَّا بِصِفِّينَ فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَى. فَقَالَ أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِي الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِي النَّارِ قَالَ: بَلَى. قَالَ فَعَلَى مَا نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْكُمِ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فَقَالَ: ابْنَ الْخَطَّابِ، إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَنِي اللَّهُ أَبَدًا. فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَكْر فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ.»
از ابووائل نقل شده است كه گفت: ما در صفين بوديم كه سهل بن حنيف برخواست و گفت: اى مردم! مواظب خودتان باشيد، ما در حديبيه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بوديم، اگر جنگى پيش مىآمد مىجنگيديم، عمر بن خطاب نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر نه اين است كه ما بر حقيم و آنان بر باطل؟ فرمود: آري، چنين است. گفت: مگر نه اين است كه كشتههاى ما بهشتى هستند و كشتههاى آنان جهنمى؟ فرمود: آرى چنين است، گفت: پس چرا بايد با ذلّت بازگرديم، و نبايد خدا بين ما و آنان حكم نمايد؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اى پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم، پس خداوند هرگز مرا خوار و كوچك نمىكند. عمر، نزد ابوبكر رفت و آن چه به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفته بود، به ابوبكر هم گفت. ابوبكر گفت: او فرستاده خدا است و خداوند هرگز او را كوچك و خوار نمىكند، سپس سوره فتح نازل شد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند، عمر گفت: آيا آن چه پيش آمد، پيروزى است، فرمود: آري.
صحيح بخاري، ج 3، ص 1162، ح3011، كتاب الجهاد والسير، بَاب إِثْمِ من عَاهَدَ ثُمَّ غَدَرَ؛ صحيح مسلم ج 3، ص 1411، ح 1785، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب صُلْحِ الْحُدَيْبِيَةِ في الْحُدَيْبِيَةِ،
در روايت ديگر اين چنين آمده:
«فَرَجَعَ مُتَغَيِّظًا، فَلَمْ يَصْبِرْ حَتَّى جَاءَ أَبَا بَكْر فَقَالَ يَا أَبَا بَكْر أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ... فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ.»
عمر (از این بیعت رضوان و صلح حدیبیه) ناراحت بازگشت، و صبر نداشت تا آن كه ابوبكر آمد و گفت: اى ابوبكر، آيا ما بر حق نيستیم؟... سپس سوره فتح نازل شد.
صحيح البخاري، ج 4، ص 1832، ح4563، كِتَاب التفسير، بَاب إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
سؤال اين جا است كه چرا «عمر بن الخطاب» به سخنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اعتماد نكرد و تا ابوبكر سخن رسول خدا را تأييد نكرد، دلش آرام نگرفت؟ آيا اين كار خليفه دوم با اين آيه از قرآن كريم مخالف نيست که فرمود:
]وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِيناً[
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.
سوره أحزاب، آیه36
آیا خداوند متعال از این غیض خلیفه هم راضی است؟ آیا آیه رضوان شامل این حال خلیفه هم می شود؟ یا نه، قضیه به عکس است و عدم رضایت خداوند در اینجا مطرح است؟ زیرا طبق نص آیه شریفه فوق، کسی که روی حرف خدا و پیغمبر حرف بزند، هم گمراه است و هم معصیت کار است. و خداوند قطعاً انسان گمراه و معصیت کار را دوست ندارد.
3- شك «عمربن خطاب» در نبوت رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)
«عبد الرزاق صنعانى» در «المصنف»، «طبرى» در تفسيرش، «ابن حبان» در صحيحش، «ذهبى» در «تاريخ الإسلام»، «ابن جوزى» در «زاد المعاد» و... داستان را اين گونه نقل مىكنند:
«فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَكَكْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا يَوْمَئِذٍ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا»
عمر گفت: قسم به خدا! از زمانى كه اسلام آوردهام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شك نكردهام. سپس نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر شما پيامبر خدا نيستى؟!!!. پيامبر فرمود: بلى هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ پيامبر فرمود: بلى چنين است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان دهيم؟
مصنف، عبدالرزاق صنعانی ج 5، ص 339؛ جامع البيان عن تأويل آي القرآن، طبري، ج 26، ص 100؛ صحيح ابن حبان،ج 11، ص 224؛تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ذهبی، ج 2، ص 371؛زاد المعاد في هدي خير العباد، این قیم جوزیه ج 3، ص 295
آقای خلیفه از صلح حدیبیه، به عنوان ذلت و خواری یاد می کند و می گوید: «فَلِمَ نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا»، یعنی این صلح، یک پستی و ذلت است.
4- تصميم عمر بن خطاب بر حركت بر ضد رسول اكرم(صلی الله علیه وآله)
جناب خليفه آن چنان در نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دچار ترديد شده بود كه طبق نقل برخى از عالمان اهل سنت، قصد داشت از لشكر مسلمانان خارج و عليه آنها بجنگد.
«محمد بن عمر واقدى» در تاريخش مىنويسد:
«... فكان ابن عباس رضي اللّه عنه يقول: قال لي في خلافته[يعني عمر] و ذكر القضية: إرتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا يومئذ، ولو وجدت ذاك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية لخرجت... والله لقد دخلني يومئذٍ من الشك حتى قلت في نفسي: لو كنا مائة رجلٍ على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً!»
ابن عباس مىگويد: عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضيه حديبيه ياد كرد و گفت: در آن روز حدیبیه (در نبوت پيامبر ) شك كردم؛ بطورى كه از زمان اسلام آوردنم، چنين شكى به من دست نداده بود، اگر در آن روز كسانى را پيدا مىكردم كه از من پيروى كنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند، من نيز خارج مىشدم. قسم به خدا چنان شك كرده بودم كه با خودم مىگفتم: اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز اين معاهده را نمىپذيرفتم.
كتاب المغازي، واقدی ج 2، ص 94
حال پرسش ما اين است كه آيا عدم ايمان قلبى به نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ترديد در آن، با رضايت خداوند از همان شخص، قابل جمع است؟!
البته در مورد این روایات که حاکی از خشونت های آقای خلیفه دوم است، در آینده، مفصل سخن خواهیم گفت و این روایات را بررسی سندی خواهیم کرد.
5- رضايت خداوند محدود و مشروط است و دائمی نیست
كلمه «اذ» در «إِذْ يُبَايِعُونَكَ» ظرفيه است، و هنگامى كه ظرفيه شد معناى آيه چنين مىشود كه خداوند از مؤمنين، در همان ظرف زماني؛ يعنى در همان زمانى كه بيعت كردند راضى بوده است، نه اين كه به خاطر آن بيعت، همواره از آنها راضى خواهد بود؛ پس به طور قطع شامل آينده همه افراد حاضر در آن واقعه، نمى باشد.
ابن هشام در کتاب «مغنی اللبیب» که از کتابهای معتبر ادبیاتی است که هم در حوزه های علمیه شیعه تدریس می شود و هم در حوزه های علمیه اهل سنت؛ میگوید:
«والجمهور على أن (إذا) لا تخرج عن الظرفية»
جمهور علمای نحو بر این عقیده هستند که کلمه (اذ) هرگز از ظرف بودن خارج نمی شود.
مغني اللبيب ج1، ص 129
لذا در آیه شریفه به این نکته اشاره شده است که در این ساعت بیعت، و در این زمانی که بیعت صورت می گیرد، خداوند از شما راضی است. مثل یک آدم عصیانگر که کارش معصیت است، ولی در یک موردی، کار خوبی هم انجام می دهد، در اینجا این کار خوب این فرد، مورد تأیید است، و نه تمام اعمال گذشته و آینده اش. لذا حضور در بیعت رضوان، دلیلی نمی شود که تمام کارهای آقای خلیفه مورد تأیید باشد.
مرحوم رضي استرآبادی که شرحی بر کافیه دارد نیز در مورد کلمه «اذ» می گوید:
«و إذ، إذا دخل على المضارع قلّبه إلى الماضي»
و کلمه اذ، وقتی داخل بر فعل مضارع بشود، فعل مضارع را به فعل ماضی تبدیل می کند
شرح الرضي على الكافية، ج 3، ص 200
در اینجا هم می گوید: «إِذْ يُبَايِعُونَكَ...» یعنی در زمانی که بیعت صورت گرفت، رضایت خداوند بود.
بهترين دليل بر اين مطلب، این است که خداوند متعال در همین سوره، می فرماید:
]إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلىَ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفىَ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.[
كسانى كه با تو بيعت مىكنند (در حقيقت) با خدا بيعت مىنمايند، دست خدا بالاى دست آن ها است؛ پس هر كس پيمانشكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش بزرگي به او خواهد داد.
سوره فتح، آیه 10
و اگر رضايت ابدي بود قيد ]فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ...[ لغو ميشد! در واقع خداوند می دانست که این افراد، افرادی نیستند که تا آخر بر سر پیمان خود بمانند. لذا رضایت الهی مطرح شده در آيه، فقط شامل كسانى مىشود كه در آن روز بيعت كرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشند.
اين مطلب از روايات بسيارى نيز قابل استفاده است؛ چنانچه «مالك بن أنس» در الموطأ مىنويسد:
«عَنْ أَبِي النَّضْرِ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ أَنَّهُ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ أُحُدٍ هَؤُلاءِ أَشْهَدُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ أَلَسْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ بِإِخْوَانِهِمْ أَسْلَمْنَا كَمَا أَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا كَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلَى وَلَكِنْ لا أَدْرِي مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِي فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ بَكَى.»
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با اشاره به شهيدان احد فرمود: گواهى مىدهم كه اينان برادر من و مردان نيكى بودند، ابوبكر گفت: مگر ما برادران آنان نبوديم، ما هم آن گونه كه آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد كردند، مسلمان شديم و در راه خدا پيكار كرديم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آري؛ ولى نمىدانم كه شما پس از من با دين خدا چه خواهيد كرد، ابوبكر با شنيدن اين سخن گريه كرد.
موطأ مالك، ج 2، ص 461
اگر رضایت مطرح شده در بیعت رضوان دائمی باشد، باید بگوئیم که پیغمبراکرم نعوذبالله با این کلامشان،به قرآن اعتراض داشته اند! قرآن می گوید: ]لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...[؛ ولی پیغمبر می گوید: «نمىدانم كه شما پس از من با دين خدا چه خواهيد كرد» خود ابوبکر هم به رضایت دائمی اعتقادی نداشته است، لذا می گوید: «ابوبكر با شنيدن اين سخن گريه كرد.»
6- اعتراف برخي از بيعت كنندگان به بدعت گذاري
اعتراف برخى از بيعت كنندگان به بدعت گذارى و ندامت از كردارشان، شاهدى محكم بر بطلان استدلال اهل سنت است؛ چرا كه ثابت مىكند خود بيعت كنندگان استنباط ديگري، غير از آن چه اهل سنت دارند، از اين آيه داشتهاند و رضايت دائمى خداوند از بيعت كنندگان افسانهاى است كه بعدها و توسط ديگران ساخته شده است.
1- اعتراف «براء بن عازب»:
بخارى در صحيحش مىنويسد:
«عَنْ الْعَلاءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.»
علاء بن مسيب از پدرش نقل مىكند كه: براء بن عازب را ملاقات كردم و به او گفتم: خوشا به حالت كه عصر پيامبر را درك كردى و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردي. براء بن عازب گفت: پسر برادرم! تو نمىدانى كه ما چه بدعتهايى را پس از پيامبر گذاشتهايم!
صحيح البخاري، ج 5 ، ج65، ح 4170 ، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب غَزْوَةِ الْحُدَيْبِيَةِ
«براء بن عازب» كه از بزرگان صحابه و از كسانى است كه در بيعت شجره حضور داشته است، شهادت مىدهد كه او و ديگرانى كه در اين واقعه حضور داشتهاند، پس از پيامبر بدعتهاى بسيارى گذاشتهاند كه اين خود بهترين شاهد است بر اين كه رضايت خداوند از بيعت كنندگان در حديبيه، ابدى و دائمى نبوده است.
2- اعتراف ابو سعيد خدري:
ابن حجر عسقلانى در الإصابة مىنويسند:
«عن العلاء بن المسيب عن أبيه عن أبي سعيد قلنا له هنيئا لك برؤية رسول الله صلى الله عليه وسلم وصحبته قال إنك لا تدري ما أحدثنا بعده.»
علاء بن مسيب از پدرش و او از ابوسعيد نقل مىكند كه به او گفتم: خوشا به حالت كه رسول خدا را ديدى و صحابى او شدي!. ابوسعيد گفت: تو نمىدانى كه ما پس از پيامبر چه بدعتهايى را گذاشتيم.
الإصابة، ابن حجر، ج 3، ص 67
3- اعتراف عائشه:
ابن سعد در طبقات الكبرى و ذهبى در سير اعلام النبلاء مىنويسند:
«عن قيس، قال: قالت عائشة... إني أحدثت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم حدثا، ادفنوني مع أزواجه. فدفنت بالبقيع رضي الله عنها.»
قيس از عايشه نقل مىكند كه گفت: من پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بدعتهاى زيادى انجام دادهام، مرا با همسران رسول خدا دفن كنيد، پس او را در بقيع دفن كردند.
سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 193؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 74
«حاكم نيشابورى» نيز اين روايت را نقل و پس از آن مىگويد:
«هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.»
اين حديث بنا به شرط بخارى ومسلم صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.
المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 7
4- قاتل «عثمان» در ميان بيعت كنندگان:
اهل سنت معتقدند که قاتلین عثمان تماماً فاسق اند و اهل جهنم هستند و چنین اند و چنان اند. از جمله قاتلین عثمان فردی است به نام «عبدالرحمن بن عدیس» که جزو بیعت کنندگان در بیعت رضوان هم هست!
ابن عبدالبر در مورد او می نویسد:
«عبد الرحمن بن عديس البلوي مصري شهد الحديبية ذكر أسد ابن موسى عن ابن لهيعة عن يزيد بن أبي حبيب قال كان عبد الرحمن بن عديس البلوي ممن بايع تحت الشجرة رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو عمر هو كان الأمير على الجيش القادمين من مصر إلى المدينة الذين حصروا عثمان وقتلوه»
عبدالرحمن بن عديس كسى بود كه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در زير درخت بيعت كرد و پرچمدار گروهى بود كه خانه عثمان را محاصره كرده و وى را به قتل رساندند.
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 840
آيا رضايت دائمى خداوند، شامل اين افراد نيز مىشود؟ آيا رضايت خداوند شامل «عبد الرحمن بن عديس» كه رهبر شورشيان بود نيز مىشود؟
«ابن أبي شيبه» در «المصنف»، در مورد «ابن عدیس» مىنويسد:
«قدم عبد الرحمن بن عديس البلوي وكان ممن بايع تحت الشجرة فصعد المنبر فحمد الله وأثنى عليه ثم ذكر عثمان....»
عبد الرحمن بن عدى بلوى از بيعت كنندگان با رسول خدا در حديبيه بود، وى به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى از عثمان بدگويى كرد.
المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 7 ص 492 و ج 8 ص 43
همین عبدالرحمن بن عدیس که جزو بیعت کنندگان حدیبیه هم بوده، فرمانده سپاهی بود که عثمان را به قتل رساندند.
«كان الأمير على الجيش القادمين من مصر إلى المدينة الذين حصروا عثمان وقتلوه»
ابن عدیس فرمانده سپاهی بود که از مصر به مدینه آمده بودند. همان کسانی که عثمان را محاصره کردند و به قتل رساندند.
الاستيعاب ج 2 ص 840، ح1437
نظر علمای اهل سنت هم در مورد قاتلین عثمان مشخص است. آیا کسانی که عثمان را کشتند، مورد رضایت خداوند بودند یا نبودند؟
«ابن تیمیه» در مورد قاتلین عثمان معتقد است:
«إِنَّمَا قَتَلَهُ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ مِنْ أَوْبَاشِ الْقَبَائِلِ وَأَهْلِ الْفِتَنِ»
همانا عثمان را گروهی از مفسدین در روی زمین به قتل رساندند. همان اوباش قبائل و کسانی که دنبال فتنه بودند.
منهاج السنه، ج4، ص 323
5- قاتل عمار بن ياسر در ميان بيعت كنندگان:
طبق روايات متواترى كه در كتابهاى شيعه و در صحيحترين كتابهاى اهل سنت وجود دارد، قاتل «عمار بن ياسر» به طور قطع در جهنم خواهد بود؛ چنانچه «بخارى» در صحيح خود از پیغمبر اکرم نقل می کند که فرمود:
«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّار»
عمار را گروه نابكار مىكشند؛ در حالى كه عمار آنها را به سوى بهشت و آنها عمار را به سوى آتش دعوت مىكنند.
صحيح بخاري، ج1، ص 115، ح 447 كتاب الصلاة، ب 63، باب التَّعَاوُنِ فِي بِنَاءِ الْمَسْجِدِ ، و صحيح البخاري، ج2 ، ص207، كتاب الجهاد والسير، ب 17، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ، فِي السَّبِيلِ ، 2812
جالب اين است كه خود «ابوالغاديه»، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است! ذهبى در ميزان الإعتدال و ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان مىنويسند:
«عن أبي الغادية سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: قاتل عمار في النار و هذا شيء عجيب فإن عمارا قتله أبو الغادية»
از ابوغاديه نقل شده است كه از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: كشنده عمار در آتش است. و اين چيزى است شگفتآور؛ زيرا خود ابوغاديه عمار را كشته است.
ميزان الاعتدال، ج 2، ص 236؛ لسان الميزان، ج 2، ص 204
جالب اين است كه همين شخص از كسانى است كه در بيعت رضوان حضور داشته و با پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كرده است.
«ابن تيميه حرانى» مىنويسد:
«كان مع معاوية بعض السابقين الأولين و إن قاتل عمار بن ياسر هو أبو الغادية و كان ممن بايع تحت الشجرة و هم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم و غيره.»
از مهاجران نخستين، افرادى معاويه را همراهى مىكردند، و قاتل عمار ياسر، ابوالغاديه است و او از كسانى است كه با پيامبر زير شجره بيعت كرده و آنها از سابقون الأولون هستند. اين مطلب را ابن حزم و ديگران نقل كردهاند.
منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 333
«ابن اثير» هم در اسد الغابه مىنويسد:
«أبو الغادية، الجهني بايع النبي»
ابو الغاديه كسى است كه با پيامبر بيعت كرده است.
أسد الغابة، ابن الأثير، ج 5 ص 267
حال چگونه مىتوان پذيرفت كه تمام افرادى كه در بيعت رضوان حضور داشتهاند، براى هميشه از گمراهى بيمه هستند و خداوند براى هميشه از آنها راضى است؟ شما که این آیه را می کوبید بر سر ما، آیا ادامه این آیه را ملاحظه می کنید یا نه؟
6- پيمان بر عدم فرار در جنگها:
از آنجايى كه در جنگهاى پيشين، از جمله جنگ احد، بسيارى از صحابه از ميدان جنگ گريختند و رسول خدا را تنها نهادند، آن حضرت اين بار در حديبيه با صحابه بيعت كرد و از آنها پيمان گرفت كه هرگز در جنگها فرار نكنند.
مسلم نيشابورى در صحيحش مىنويسد:
«عن جَابِرٍ قال كنا يوم الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا و أربعمائة فَبَايَعْنَاهُ وَ عُمَرُ آخِذٌ بيده تَحْتَ الشَّجَرَةِ وَ هِيَ سَمُرَةٌ و قال بَايَعْنَاهُ على أَنْ لا نَفِرَّ و لم نُبَايِعْهُ على الْمَوْتِ.»
از جابر نقل شده است كه گفت: در روز حديبيه ما هزار و چهار صد نفر بوديم كه با پيامبر خدا بيعت كرديم، عمر در آن روز زير درخت سَمُرَه دستهايش را در بغل گرفته بود و مىگفت: ما با پيامبر بيعت كرديم تا از جنگ فرار نكنيم نه اين كه تا سر حدّ مرگ بيعت كرده باشيم.
صحيح مسلم، ج 3، ص 1483، ح1856، بَاب اسْتِحْبَابِ مُبَايَعَةِ الْإِمَامِ الْجَيْشَ عِنْدَ إِرَادَةِ الْقِتَالِ وَ بَيَانِ بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
فرار صحابه در جنگ حنين
این پیمانی که به این صورت بسته شده باشد، چه مقدار ارزش دارد؟! حتی اگر واقعاً بر سر عدم فرار از جنگ هم بیعت کرده باشند، باز هم بر این عهد و پیمان خود پابرجا نماندند. چرا که صلح حدیبیه در سال ششم هجری اتفاق افتاده است. و در سال هشتم هجری جنگ حنین رخ داده است و قرآن کریم به صراحت از فرار صحابه در جنگ حنین خبر می دهد:
]وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرين[
و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيّت) هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد!
سوره توبه، آیه 25
می گوئید بیعت رضوان بر سر عدم فرار بود، در حالی که صحابه این پیمان را هم عمل نکردند.
ابن عباس می گوید:
«كنت مع رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم يوم حُنَيْنٍ فَوَلَّى عنه الناس وَ بَقِيتُ معه في ثَمَانِينَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ.»
من در روز جنگ حنین با پیامبر بودم، مردم از پیش پیامبر فرار کردند و ما فقط هشتاد نفر از مهاجرین با پیغمبر ماندیم.
تاريخ الإسلام، ذهبي، ج2، ص 582 ؛ فتح الباري شرح صحيح البخاري، ابن حجر العسقلاني ، ج 8، ص 30 ؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج 3، ص 629 ؛ البداية والنهاية، ابن كثير، ج 4، ص 332 ؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 346 ؛ تفسير ابن أبي حاتم، ج 5 ، ص 1670 ؛ المعجم الكبير، الطبراني، ج 10، ص 169
«حاكم نيشابورى» نيز اين روايت را نقل و پس از آن مىگويد:
« هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه»
سند اين حديث صحيح است ولی مسلم و بخاری آن را نياورده اند.
المستدرك على الصحيحين، ج2، ص 128
وقتی عمر بن خطاب فرارش از جنگ را توجيه مي كند
راوی می گوید در جنگ حنین خودم را به عمربن خطاب رساندم و از او پرسیدم:
«فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ أَمْرُ اللَّهِ»
در جنگ حنین با عمربن خطاب برخورد کردم، از او پرسیدم: چه شده؟ مردم چرا فرار می کنند؟ گفت: تقدیر خداوند است!
صحيح بخاري، ج 4 ص 58، ح3142، كتاب فرض الخمس، ب 18 ، باب مَنْ لَمْ يُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، و صحيح مسلم ، ج 5 ص 148
از آنچه گفتیم به دست می آید که آیه رضوان، دلیلی بر فضیلت بیعت کنندگان نیست. و اگر کسی شرکت کنندگان در بیعت رضوان را نقد کند، بر خلاف قرآن عمل نکرده است.
کسی منکر اسلام خلفاء و صحابه نیست
اضافه بر این، شما که ادعا می کنید، منکر شدن مسلمان بودن صحابه و خلفاء، مخالفت با الله متعال می باشد؛ بگوئید ببینیم چه کسی مسلمان بودن اینها را منکر شده است؟! تمام فقهاء و بزرگان شیعه، می گویند که شرط اسلام، گفتن شهادتین است. کسی که شهادتین را بگوید، ما احکام اسلام را بر او جاری می کنیم.
این صحابه و خلفاء هم در ظاهر امر، شهادتین را گفته اند و مسلمان هستند و کاری با باطن هم در اینجا نداریم. بله اگر کسی ادعا کند که اینها اصلاً مسلمان نبودند، مسئله ای دیگر است و آیه رضوان هم به درد او نمی خورد. بلکه این آیه که می فرماید:
]وَ لاتَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً[
به كسى كه اظهار صلح و اسلام مىكند نگوئيد مسلمان نيستى
سوره نسآء، آیه 94
این آیه را باید برای استدلال کسی که منکر اسلام صحابه یا خلفاء باشد، باید مطرح کنید.
این خلاصه ای بود که در بحث بیعت رضوان مطرح کردیم. و گر نه ما درباره آیه رضوان به اندازه سه هفته حرف داریم. حرفهائی که آقایان را خلع سلاح می کند و وادار می کند به عقب نشینی. و نیز از این یک شبهه آنها، ما ده شبهه تولید می کنیم، تا کاملا از صحنه به در روند. آنچه که در این جلسه گفتیم، یک جواب مختصر و به اصطلاح ساندویچی بود از شبهه بیعت رضوان و رضایت دائمی خداوند از خلفاء و صحابه پیامبر.
والسلام علیکم و رحمة الله