2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
تولدي نو
کد مطلب: ٩١٣٥ تاریخ انتشار: ١٨ ارديبهشت ١٣٩٥ - ٠٩:٣٩ تعداد بازدید: 2851
کتابخانه » عمومي
تولدي نو

نويسنده: علي الشيخ

نام کتاب: تولدي نو

نويسنده: علي الشيخ

مترجم: سيد مسلم مدني

ناشر: مسجد مقدس جمكران - قم

چاپ دوم: 1387 هـ.ش

کتاب تولدي نو، سرگذشت فردي مسيحي به نام علی الشیخ است و داستان هدايتش به مكتب اهل بيت عليهم السلام را روايت مي كند؛ وي پيرامون چگونگی سفرش از مسیحیت به اسلام چنین می گوید:

در خانوادهاي مسیحی و معتقد در شهر بغداد به دنیا آمدم؛ خانوادهاي که با همه وجود، به آموزه ها و فرامین کلیسا پایبند بودند. از این رو، من نیز در شمار پیروان دینی قرار گرفتم که گذشتگانم با آن زندگی کرده بودند. در آغازین روزهاي زندگی، چون دیگر کودکان، مرا غسل تعمید دادند و در هفت سالگی، پدرم مرا براي یادگیري نماز و برخی مناسک و سرودهاي دینی به کلیسا فرستاد.

پس از رسیدن به بلوغ و شکوفایی شخصیت،آموزه هاي کلیسا در جانم رسوخ یافت. پیاپی مناسک دینی؛ مانند نماز و روزه را به جاي می­آوردم و به طور منظم به ویژه عصرروز یکشنبه (جهت مراسم نماز عشاي ربانی) به کلیسا میرفتم. پس از بیست سالگی درباره آموزه هاي مسیحیت بیشتر اندیشیدم؛ امّا صد افسوس که این اندیشه نه با بیداري و جست و جو گري، که با تقلید کورکورانه همراه بود. از مهمترین اعتقادات من که به آن سخت ایمان داشتم، این بود که مسیحیت را تنها دین حق و ادیان دیگر را خرافه و باطل می­دانستم. پیامد این آموزه آن است که هر کس مسیحی نباشد، هرچند کار خوب کند، به بهشت نخواهد رفت و هر کس مسیحی بوده، عیسی علیه السلام را دوست بدارد و از او پیروي کند، سرانجام به بهشت راه خواهد یافت، اگرچه اعمال او جز گناه نباشد؛ زیرا گناهان وخطاهاي او به سبب مسیح علیه السلام بخشیده شدند. پدرم تصور بسیار بدي از اسلام و مسلمانان داشت. هرگاه سخنی از آنان به میان می­آمد، مسلمانان را به بدي یاد میکرد به ما میگفت که مسلمانان نسبت به پسر خدا، عیسی مسیح و مادر او مریم، پندار بدي دارند؛ آن دو را تکذیب کرده، مورد تمسخر قرار می دهند. من نیز متأثر از همین فضا،کینه اسلام را به دل گرفته بودم و آن را سراسر خرافه می پنداشتم؛ دین باطلی که از جزیرة العرب و با صداي مردي به نام محمد آغازگشت. قرآن را به گفته پدرم، دست نوشته همین پیامبر دروغین می دانستم. تقدیر خداوندي بر آن بود که لطف ورحمتش مرا فرا گیرد و پس از پیروزي انقلاب اسلامی به ایران بیایم. بیداري دینی و باز شناساندن حقایق و معارف اسلامی که این انقلاب بارسنگین آن را به دوش گرفته بود، مرا نیز از خواب غفلت بیدار کرد و سبب گشت تا به فطرت و عقل سلیم بازگردم و راهی نو را آغاز کنم. آمدن به ایران و دوري از خانواده، فرصت مناسبی را براي دیدار برخی از مسلمانان عراقی در ایران و تحقیق و جست وجو در پارهاي از مسائل اسلامی فراهم آورد. جلسات متعددي با آنها بر قرار میشد که غالباً با آرامش پایان نمی یافت؛ زیرا اشکالات و پرسشهایی درباره آموزه­هاي مسیحیت مطرح میگشت که در دادن پاسخ به آنها خود را ناتوان می یافتم. همواره ادعا میکردم که دانشمندان مسیحی و پدران کلیسا توان پاسخگویی به این پرسشها و اشکالات را دارند. دوستان مسلمانی که در جلسه شرکت می کردند، غالباً تأکید می ورزیدند که آموزه­هاي مسیحیت، مانند بنوّت، تجسید، تثلیث و مانند آن درتناقض با عقل است. مدّتی را به مطالعه اعتقادات اسلامی گذراندم. در میان مجموعه آثاري که میخواندم، قرآن کریم در من شوقی وافر ایجاد می­کرد و آنگاه این اشتیاق روز افزون شد که دانستم قرآن در موارد گوناگونی، از عیسی مسیح علیه السلام و مادر او مریم علیها السلام سخن به میان آورده است. از اوصاف با شکوهی که این کتاب آسمانی در مورد مسیح علیه السلام و مادرش به کار برده، سخت تعجب کردم؛ زیرا پیش از آن گمان می­بردم که مسلمانان نسبت به عیسی و مریم علیهما السلام بد میگویند؛ امّا پس از خواندن قرآن دریافتم که داستان کاملاً به گونه دیگري است.احساس کردم که عقلم در برابر دلایل قوي اسلام، تسلیم گشته و قلبم دل باخته دین خدا شده و نوایی دیگر سر داده است و نیزاحساس کردم که آموزه هاي اسلامی با فطرت آدمی سازگارتر از اعتقادات کلیسایند.

در درونم غوغایی بر پا بود. موجی از شادي و ترس، مرا همراه خود ساخته بود. لشکریان رحمان و سربازان شیطان، کارزاري راستین را تجربه میکردند. از یک سو، این لشکریان رحمان بودند که مرا به اطاعت از نداي درون و آواي فطرت فرا میخواندند و از سوي دیگر، سربازان شیطان قرار داشتند و ترسی در دلم ایجاد می کردند که چگونه می خواهی خود را از دین پدرانت دور سازي! پیوسته در گوشم می خواندند که آیا تنها تو به این حقایق دست پیدا کرده­اي و همه گذشتگان تو از آن غافل بوده­اند؟ همه این وسوسه ها، آرام و قرار را از من ربوده بود و نمی گذاشت که به حقیقت اعتراف کنم. در یکی از شبها، به درگاه آن راز دار بی نیاز پناه بردم، دست نیاز به سوي او گشودم، سفره­ي دلم را نزد او گستردم و اشکهاي چشمم را غبار شوي راه او قرار دادم. با هرچه هستی­ام بود، از او خواستم که مرا از این گرفتاري و درد برهاند و آن راه که به او می­رسد را در برابرم بگشاید. صبح آن روز چنان توان و شعفی در خود حس می کردم که تا پیش از آن چنان نیرویی را در درون خود سراغ نداشتم. آري، خداي بزرگ چنان سینه­ي گشاده اي به من هدیه کرده بود که به آسانی می توانستم همه وسوسه ها و موانع را کنار بزنم و در کمال آرامش، سخت­ترین تصمیم زندگی­ام را بگیرم و آن پذیرش حق و حقیقت و دین اسلام و دوري از دین تقلیدي پدرانم بود. آري، این چنین بود که تولدي دوباره یافتم و زندگی تازه­اي را آغازکردم.

دانلود کتاب با فرمت PDF

Get the Flash Player to see this player.

دانلود ویدئو



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها