2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
و ركبت السفينة
کد مطلب: ٩٦٠٨ تاریخ انتشار: ٢٧ تير ١٣٩٥ - ١٢:٠١ تعداد بازدید: 1716
کتابخانه » عمومي
و ركبت السفينة

نام کتاب: و ركبت السفينة
نويسنده:
مروان خليفات
ناشر:
مركز الغدير للدراسات الإسلامية
چاپ:
1418 هـ.ق.

اين كتاب به مباحثي مي پردازد كه توسط «مروان خليفات» اردني بعد از هدايتش به مكتب نوراني اهل بيت عليهم السلام به رشته تحرير درآمده است. وي در اين كتاب مباحث اختلافي بين شيعه و اهل سنت را به بحث گذاشته و به اثبات عقيده ي حقه ي شيعه پرداخته است.

«مروان خليفات» پيرامون هدايتش به مكتب اهل بيت عليهم السلام چنين مي نويسد:

هنگام غروب در یکی از راه های روستا با دوست شیعه ام قدم می زدم، روزی نمي آمد مگر این که با یکدیگر پيرامون مسائل ديني بحث می کردیم. در آن زمان آرزو داشتم که دوستم سنی شود و تصمیم گرفتم که او را پيرو مذهب شافعي کنم. ایام گذشت و من به دانشکده ی علوم دینی رفتم؛ برخی از اساتید ما به موضوع شیعه می پرداختند و بعضی از آن ها شیعه را كافر مي شمردند. من با این که شافعي مذهب بودم اما در مباحث عقیدتی کم کم تحت تاثیر اساتید سَلَفی ام قرار گرفتم و در حالی که به این عقیده قانع شده بودم ، آن را به همراه تهمت هایی که بر ضد شیعه در کلاس درس گفته می شد بر دوستم عرضه می کردم ولي او با قدرت تمام پاسخ مرا می داد.

یک روز در مسیرمان در حالی که از فضائل ابوبکر و عمر برای او صحبت می کردم با حالتی پیروزمندانه صحبتم را قطع کرد و گفت : « رَزِیَّةُ الْخَمِیْسْ » ! گفتم خیر است ! منظورت چیست؟ دوستم گفت : حادثه ای است که چند روز قبل از وفات پیامبر صلي الله عليه وآله رخ داد. هنگامی که پیامبر به اصحابش گفت برایم قلم و کاغذی بیاورید تا نامه ای بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت : درد بر پیامبر غلبه کرده است یا او هذیان می گوید ! کتاب خدا برای ما کافی است و نيازي به كلام پيامبر نداريم

من به دوستم شيعه ام گفتم آیا کار شما به جایی رسیده است که این کلام را به عمر نسبت می دهید ؟ کسی که هرگز از دستور پیامبر سرپیچی نکرده است ؟!.

دوستم گفت : این حدیث را در صحیح بخاری و مسلم می توانی پیدا کنی.

در این هنگام از جواب او نا امید شدم و احساس شکست کردم و بلا فاصله گفتم : حتی اگر عمر این را گفته باشد او بر صحابی بودن باقی می ماند ! از خدا طلب آمرزش می کنم.این را اتفاقی نگفتم و حاکی از عقیده ای بود که در اعماق جان ما نفوذ کرده بود. از دوستم پرسیدم در کدام کتاب این حادثه را خوانده ای؟

من در جایگاه شخص شکست خورده ای بودم که به شکستش اعتراف نکرده است، اما از درد در حال فروپاشی بودم.

دوستم گفت : این را در کتاب " ثم اهتدیت " خواندم که متعلق به یکی از علمایتان می باشد که شیعه شده است. با حالتی تمسخر آمیز گفتم : آیا اصلا عالمی از علمای ما وجود دارد که شیعه شده باشد ؟ دوستم گفت : بله، «تیجانی» صاحب این کتاب گفته که چگونه شیعه شده و دلایلش چه بوده است.از دوستم خواستم كتاب را به من به امانت بدهد و به محض این که به دستم رسید شروع به خواندنش کردم؛ ماجراي «رزية الخميس» در ذهنم بود و می ترسیدم که به آن برسم. متون مربوط به امامت اهل بیت عليهم السلام و مخالفت صحابه با پیامبر صلي الله عليه وآله و «رزية الخميس» و ... را خواندم؛ مولف کتاب همه ی مطالب را مستند به کتاب هاي صحيح و معتبر ما کرده بود.هنگامی که کتاب را می خواندم شگفت زده شده بودم و احساس کردم که تمام تلاش هایم بی ثمر شده و نقش بر زمین شدم. تلاش کردم که خودم را قانع کنم كه این مطالب در کتاب هاي ما وجود ندارد. روز دوم سعی کردم که رواياتي را كه در آن کتاب آمده بود از کتابخانه ی دانشگاه پیدا کنم ، از «رزية الخميس» شروع کردم، آن را با چند سند در كتاب صحیح بخاری و صحيح مسلم پیدا کردم. در مقابلم دو احتمال وجود داشت : یا این که با سخن عمر موافقت کنم که در نتیجه نعوذ بالله پیامبر صلي الله عليه وآله هذیان گفته است و اینگونه تهمت از عمر رفع می شود یا اینکه از پیامبر دفاع کنم و اقرار کنم که بعضی از صحابه به رهبری عمر، مرتکب خطای بزرگی در حق پیامبر صلي الله عليه وآله شده اند تا اینکه پیامبر آن ها را طرد کرد و در این صورت بايد از اعتقاداتی که بارها در مقابل دوستم از آن دفاع کرده بودم و به آن افتخار می کردم ،کوتاه می آمدم. دوستم از من در مورد صحت مطالب کتاب سوال کرد و من در حالی که قلبم به درد آمده بود گفتم : بله، درست است. مدتی حیرت زده بودم و افکارم مرا به این سمت و آن سمت می برد و دوستم کتاب « لَاَکون مع الصادقین» و « فاسالوا اهل الذکر» و سایر کتابهاي تیجانی را به من داد این کتاب ها پرده از حقایق زیادی در مقابلم برداشت و شک من بیشتر شد. سعی کردم با خواندن کتاب های علماي مان در رد این حقایق شکم را برطرف کنم اما این امر سودی برايم نداشت و باعث شد به حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام بیش از پیش مطمئن شوم. کتاب های زیادی خواندم که مجال ذکر آن نیست و این کتاب ها حقیقت را با دلایل قانع کننده برایم ترسیم می کرد به شکلی که عقلم در برابر آن ناتوان و شگفت زده می ماند. نهایتا حقیقت در ذهنم همچون خورشید روشن شد و مکتب اهل بیت علیهم السلام را با رضایت و اطمینان برگزیدم.

اكنون – بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه – به صحت آن چه که بدان معتقدم یقین دارم و این کلمات را در حالی می گویم که این در ذهنم تداعی می شود که چگونه تصمیم به هدایت دوست شیعه ام و خانواده اش گرفتم و قضیه بر عکس شد و او سبب هدایتم شد.




Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها