* ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ *
ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ (ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½) ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ |  ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ ï؟½ï؟½ï؟½شگï؟½ï؟½
تاريخ: 23 تير 1386 تعداد بازديد: 8161 
آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي‌دانست ؟
گروه امام علي (ع)  
سؤال كننده : محمد ميربلوك

توضيح سؤال :

سلام لطفاً در مورد نامه حضرت علي عليه السلام به معاويه در مورد بيعت مردم با خلفاي قبلي و خشنودي خدا از آن بيعت‌ها توضيح دهيد .

ممنون از لطف شما

آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي‌دانست ؟

پاسخ :

حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مى‏نويسد:

 إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى.

 نهج البلاغة: الكتاب رقم 6.

 همانا كسانى با من، بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آنكه در بيعت حضور داشت نميتواند خليفه اى ديگر برگزيند، و آنكه غايب است نمى تواند بيعت مردم را نپذيرد، همانا شوراى مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.

 حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مى‏گردانند، اگر سر باز زد با او پيكار ميكنند، زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامى‏گذارد.

برخي به اين نامه استناد مي کنند و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومى گويند:

در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى، باعث مشروعيت آن دانسته،  از جمله آن رامصحح خلافت خود مى‏داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مى‏داند.

در پاسخ بايد گفت: در نامه حضرت امير(عليه السلام) به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است .

    احتجاج على (عليه السلام) به معاويه از باب الزام‏

1 . آنچه كه مسلم است ، امام ( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ؛ يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مى شود .

به عبارت ديگر، حضرت امير (عليه السلام) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع مى‏دانست ، خطاب كرده و مى‏فرمايد :

اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار بود ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .

2 . از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخش‌هاى بليغ سخنان حضرت بوده ؛ از اين رو ، بخشى از اين نامه را نقل نكرده و ديگر مؤلفان ؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه دينوري اين نامه را به صورت مبسوط نقل كرده‌اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .

3 . در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده :

فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام .

همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدى ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوى .

وقعة صفين- ابن مزاحم المنقري - ص 29 - با تحقيق عبدالسلام محمد هارون- چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري - با تحقيق شيري - ج 1- ص 113  و  با تحقيق زيني - ج 1 - ص 84 و  المناقب - موفق الخوارزمي - متوفاى 568 - ص 202 - با تحقيق شيخ مالك محمودى - چاپ جامعه مدرسين قم و جواهر المطالب - ابن دمشقي شافعى - ج 1 - ص 367- با تحقيق شيخ محمودى - چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 59 - ص 128 - با تحقيق على شيرى - چاپ دارالفكر و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 3 - ص 75  و ج 14-  ص 35 و 43 .

و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده بود :

 وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثنى فيها النظر ، ولا يستانف فيها . 

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14- ص 43 و  بحار الأنوار – علامه مجلسي - ج 33 - ص82 و الغدير – علامۀ اميني - ج 10- ص 320 و نهج السعادة – محمودي - ج 4 - ص 263 .

اما گفتار تو كه به خاطر بيعت نكردن اهل شام ، خلافت مرا زير سؤال بردى ، سخن بى اساس و سخيف است ؛ زيرا بيعتى كه با خليفه مسلمين در مركز حكومت اسلامى انجام مى‏گيرد ، رعايت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسى حق ندارد در آن تجديد نظر كند و يا بيعتى جديدى را از سر گيرد .

4 . حضرت در بخش پايانى نامه، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست :

وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما . على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك .

به جانم سوگند ! اگر شرط انتخاب رهبر ، حضور تمامى مردم باشد ، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت ، بلكه آنان كه صلاحيت دارند، رهبر و خليفه را انتخاب مى‏كنند و عمل آن ها نسبت به ديگر ، مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابى ديگر را خواهند .

وقعة صفّين: ص 20 و 29، الامامة والسياسة: ج 1، ص 113، المناقب خوارزمي: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج 14، ص 36.

. اگر امام علي عليه السلام بيعت با خلفاي سه گانه را دليل بر مشروعيت آن‌ها مي‌دانست ،  چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد ؟

اين كه امام علي عليه السلام با آن‌ها بيعت نكرده است ، از قطعيات تاريخ است كه حتي صحيح‌ترين كتاب‌هاي اهل سنت نيز به آن اعتراف كرده‌اند .

محمد بن اسماعيل بخاري مي‌نويسد :

وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلى من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

فاطمۀ زهرا [ سلام الله عليها ] بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علي [ عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه از دنيا رفت ، مردم از او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي [ عليه السلام ] در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82 .

بعد هم كه بيعت كردند ، از روي ميل و اختيار نبوده است ؛ بلكه با زور و اجبار بوده است ؛ چنانچه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 28 مي فرمايد :

إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع .

مرا از خانه‌ام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همان‌گونه‌اي كه شتر را مهار مي‌زنند و هر گونه فرار و اختيار از او مي‌گيرند .

و جالب اين است كه مي‌گويد وقتي آقا امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه مي‌شود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را مي‌زنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بندۀ خدا و برادر پيامبر را كشته‌ايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .

فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم .

الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري: 31، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب .

و از آن جالب تر اين که در اثبات الوصيۀ مسعودي آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف آقاي ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني . دست علي عليه السلام مشت بود و باز نبود . تمام اين‌ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند ، نتوانستند . جناب ابوبكر تشريف آورند جلو و دست خود را بر روي دست بستۀ امير المؤمنين عليه السلام به عنوان بيعت كشيدند .

فروي عن عدي بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتى به ملببا بثوبه يقودونه إلى أبي بكر وقالوا : بايع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلى السماء ، وقال : اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإنى عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبى عليهم فمدوا يده كرها ، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا ، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة ... .

إثبات الوصية للمسعودي: 146، الشافي : 3 / 244 ، علم اليقين : 2 / 386 - 388 . بيت الأحزان للمحدث القمي: 118، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: 122، علم اليقين للكاشاني: 686، المقصد الثالث ، الهجوم على بيت فاطمة (عليه السلام) لعبد الزهراء مهدي: 136، 343 .

امام عليه السلام ، سيره شيخين را غير مشروع مي داند .

6. اگر امام علي عليه السلام خلافت آنان را مشروع مي‌دانست ، چرا در روز شوراي ششه نفره وقتي سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بيعت كنند ، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام کرد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو ، نيازى به ضميمه كردن سيره ديگرى نيست.

يعقوبي ، تاريخ نويس معروف اهل سنت اين قضيه را اين‌گونه نقل مي‌كند :

وخلا بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولى ، فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيرى أحد . أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق على يده .

تاريخ اليعقوبي - اليعقوبي - ج 2 - ص 162

عبد الرحمن بن عوف آمد پيش علي بن أبي طالب [عليه السلام ] و گفت : ما با تو بيعت مي‌كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . امام فرمود : من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر ؛ تا اندازه‌اي كه توان دارم رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن بن عوف رقت پيش عثمان و گفت : ما با تو بيعت مي‌كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . عثمان در جواب گفت : بر طبق كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابو بكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنيد ، دو باره رفت پيش عثمان و بازهم همان سخني را گفت كه بار اول گفته بود . براي بار سوم پيش علي بن أبي طالب رفت و همان پشنهاد را داد ، امام علي [ عليه السلام ] فرمود :

وقتي كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست ، هيچ نيازي به عادت و روش كسي ديگري نداريم ،‌ تو تلاش مي‌‌كني كه خلافت را از من دور كني .

براي بار سوم پيش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد . عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد .

احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت مي‌كند :

عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضي الله عنه فقبلها .

مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 1 - ص 75 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 5 - ص 185 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 39 - ص 202 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 32 و ... .

أبي وائل مي‌گويد به عبد الرحمن بن عوف گفتم : چطور شد كه با عثمان بيعت و علي را رها كرديد ؟ عبد الرحمن گفت : من گناهي ندارم ، من به علي [ عليه السلام ] گفتم كه با تو بيعت مي‌كنم به شرطي كه به كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابي بكر و عمر رفتار كني ، علي [ عليه السلام ] فرمود : " نمي‌توانم " . به عثمان پشنهاد دادم ،‌ او قبول كرد .

معناي سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصي ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيرۀ كسي ديگري را به آن ضميمه كنيم ؛ يعني اين كه من سيره و روش آن‌ها را مشروع نمي‌دانم و محال است كه چيزي را جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد ، وارد اسلام كنم .

و عبد الرحمن بن عوف نيز كاملاً بر اين مطلب واقف بود كه امام علي عليه السلام چنين شرطي را نمي‌پذيرد و هرگز زير بار آن نخواهد رفت ؛ از اين رو ، اين پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسي واگذارد كه از قبل جامۀ خلافت را براي او دوخته بودند .

اگر امير المؤمنين عليه السلام خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع مي‌دانست ، قطعاً در آن موقعيت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمي‌كرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه نشين باشد .

و باز حتي در زمان حكومت ظاهري خودش ، وقتي ربيعة بن أبي شداد خثعمي به آن حضرت پشنهاد داد كه من در صورتي با شما بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابو بكر و عمر رفتار كني ، حضرت نپذيرفت و فرمود :

ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق فبايعه ... .

واي بر تو ! اگر ابو بكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرده باشند ، چه ارزشي مي‌تواند داشته باشد ؟

تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 4 ، ص 56 .

آيا علي (عليه السلام) معتقد به خلافت شورايى است ؟

 اما جمله حضرت مى‏فرمايد:

وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا

 گرچه برخى به اين فراز از سخن حضرت براى مشروعيت بخشيدن به خلافت بر خواسته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نموده‏اند ولى كاملا اشتباه و نادرست است زيرا ؛

معاويه نه انصار ونه از مهاجرين بود

 1. طرف سخن على (عليه السلام) معاويه است كه مى‏خواهد با عدم شركت خود و ديگر طلقاء ، بيعت حضرت را زير سؤال ببرد حضرت در اين نامه مى‏فرمايد :

وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ

 اگر بر فرض ، انتخاب خليفه بر اساس شورا هم باشد ، شورا حق مسلم مهاجرين و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرين ؛ بلكه در سال فتح مكه در زير سايه شمشير آن هم به ظاهر اسلامى آوردى .

على (عليه السلام) در قضيه جنك صفين در رابطه با ياران معاويه صراحتا مى‏فرمايد:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

خطبه 16.

 قسم بخدايى كه دانه را شكافت ، و پديده‏ها را آفريد ، آن ها اسلام را نپذيرفتند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند ، و كفر خود را پنهان داشتند ، آنگاه كه ياورانى يافتند آن را آشكار ساختند .

 عمار ياسر ، يار باوفاي امير المؤمنبن نيز به تبعيت از امام مى‏گويد :

واللّه ما أسلموا ، ولكن استسلموا وأأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا عليه أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

مجمع الزوائد: 113/1، عن الطبرانى.

 به خدا سوگند اين‏ها إسلام نياوردند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند و آنگاه كه نيرو يافتند ، كفر خود را اظهار نمودند .

 و با فتح مكه هجرت پايان پذيرفت ؛ همان طورى بخارى كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود :

لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ .

صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3079، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ،  باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

 و از قول عائشه نيز نقل كرده كه گفت:

انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلى الله عليه وسلم مَكَّةَ.

صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3080 ، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ،  باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

از روزى كه خداوند مكه را براى‏ پيامبرش فتح نمود، ديگر هجرت قطع شد و پايان گرفت.

 خلافت ابوبكر فلته و امر ناگهانى بود

2. در قضيه ابوبكر كه شورايى در كار نبود ؛ بلكه بنا به تصريح شخص ابوبكر كه گفت:

إنّ بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشيت الفتنة .

أنساب الأشراف للبلاذري، ج 1 ص 590، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 6 ص 47 بتحقيق محمد ابوالفضل .

 بيعت من يك امر ناگهانى و اتفاقى بيش نبود ؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگيرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم .

 و جناب عمر نيز صراحت دارد كه :

إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه .

شرح نهج البلاغة لابن أبي‏الحديد، ج 2 ص 26، و ر.ك: صحيح البخارى، ج 8، ص 26، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى من الزنا؛ مسند احمد، ج 1، ص 55 .

بيعت با ابوبکر ، يک امر ناگهاني بود ؛ ولي خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسي دوباره خواست با چنين بيعتي ، خليفه شود ، او را بکشيد ! .

 على معتقد به خلافت انتصابى است‏

3. حضرت امير (عليه السلام) معتقد به خلافت انتصابى است و خلافت انتخابى را مخالف كتاب و سنت مى‏داند ، اين نکته در جاى جاىِ نهج البلاغه به چشم مى‏خورد . حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ويژه آل محمد (ص) دانسته و وصيت پيامبر گرامى (ص) گواه بر ادعاى خويش بيان مى‏كند :

ولهم خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.

ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند .

 نهج البلاغة عبده ج 1 ص 30، نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) خطبة 2 ص 47، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 139، ينابيع المودة قندوزي حنفي ج 3 ص 449 .

 و در نامه خود به مردم مصر مى‏نويسد :

فو اللّه ماكان يُلْقَى في رُوعِي ولا يَخْطُرُ بِبالي أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلى اللّه عليه وآله عن أهل بيته ، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّي من بعده.

بخدا سوگند باور نمى كردم، و به ذهنم خطور نمى‏كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.

نهج البلاغة، الكتاب الرقم 62، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد: 95/6، و151/17، الإمامة والسياسة: 133/1 بتحقيق الدكتور طه الزيني ط. مؤسسة الحلبي القاهرة .

و در خطبه 74 مى‏فرمايد :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

 همانا ميدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن مى‏نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيورى كه بدنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز ميكنم.

على (عليه السلام) خلافت ابو بكر را حكومت استبدادى مى‏داند

 4. حضرت امير (عليه السلام) خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموكراسى نمى‏داند ؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند ؛ همان طورى كه در خطاب به به ابوبكر فرمود :

ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر .

تو در حق من استبداد كردى و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم‏6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على 7 سرازير گشت.

صحيح البخارى: 82/5، كتاب المغازي، با غزوة خيبر، مسلم، ج 5، ص 154، (چاپ جديد: ص 729 ح 1758)، كتاب الجهاد، باب قول النبي (ص) لانورَث ما تركناه صدقة .

   على (عليه السلام) عمر را شايسته خلافت نمى‏داند

5 . و همچنين وقتى مطلع مى‏شود كه ابوبكر تصميم دارد عمر را به عنوان خليفه منصوب كند ، اعتراض شديد خود را با صراحت اعلام مى‏كند ؛ همان‏طورى كه در نقل ابن سعد در طبقات آمده :

عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت عليهم خير أهلك.

عائشه نقل مى‏كند : در آخرين لحظات زندگى ابوبكر ، على (عليه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وى پرسيدند: چه كسى را خليفه خود قرار داده‏اى ؟

پاسخ داد: عمر را.

 به وى گفتند : پاسخ خداوند را چه خواهى داد.

 پاسخ داد : آيا خدا را به من مى‏شناسانيد، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: كه بهترين بنده تو را براى خلافت انتخاب كردم .

الطبقات: 196/3، تاريخ مدينة دمشق: 251/44، عمر بن الخطاب للاستاذ عبد الكريم الخطيب ص 75 .

    على (عليه السلام) به انتخاب عثمان‏ به شدت اعتراض مى‏كند

6. و نيز نسبت به خلافت عثمان نيز مخالفت خود را اعلام كرده و مقاومت مى‏كند تا جايى كه عبد الرحمن بن عوف او را تهديد به قتل مى‏كند :

قال عبد الرحمن بن عوف : فلا تجعل يا علي سبيلاً إلى نفسك ، فإنّه السيف لا غير .

الامامة والسياسة ، تحقيق الشيري ج 1 ص 45، تحقيق الزيني ج 1 ص‏31 .

 و از قضيه شورى شش نفره عمر به شدت مى‏نالد و فرياد در مى‏آورد :

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

پناه به خدا از اين شورا ! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم كه هم اكنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آن ها قرارم دهند ، ناچار ، باز هم كوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گرديدم ، يكى از آن ها با كينه‏اى كه از من داشت روى برتافت و ديگرى دامادش را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) كه زشت است آوردن نامشان .

 تا آن كه سومى به خلفت رسيد ، دو پهلويش از پرخورى باد كرده ، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود ، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند ، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه‏اى كه به جان گياه بهارى بيافتد ، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد ، و اعمال او مردم را برانگيخت ، و شكم بارگى او نابودش ساخت .

نهج البلاغه، خطبه 3 .

على (عليه السلام) ابوبكر وعمر را  خائن وحيله گر مى‏داند

 7 . اميرمؤمنان (عليه السلام)، ابوبكر وعمر را دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن مى‏داند،

 همان طورى در كتاب صحيح مسلم كه از ديدگاه اهل سنت صحيح‏ترين كتاب بعد از قرآن كريم مى‏باشد ، از زبان عمر ، خطاب به عباس و على مى‏گويد :

فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً  ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ! .

پس از رحلت پيامبر گرامى (ص) ، ابوبكر مدعى خلافت آن حضرت شد ، و شما دو نفر (على وعباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد ، و پس از درگذشت ابوبكر من مدعى خليفه پيامبر و ابوبكر نمودم شما باز هم مرا دروغگو ، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد .

صحيح مسلم  ج 5 ص 152، (ص 728 ح 1757) كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49، فتح الباري ج 6   ص 144 .

على (عليه السلام) خلفاى گذشته غاصب خلافت مى‏داند

 8 .علي (عليه السلام) براى خلافت خلفاى گذشته مشروعيتى قائل نيست و آنان غاصب خلافت حق خود مى‏داند، همان طورى كه در نامه خود به عقيل مى‏نويسد :

فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

خدا قريش را به كيفر زشتيهايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندى مرا بريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر ص ) را از من ربودند .

نهج البلاغة، كتاب رقم 36 .

 و در نقل ابن ابى الحديد آمده كه حضرت فرمود:

 وغصبوني حقي ، وأجمعوا على منازعتي أمرا كنت أولى به.

قريش حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته‏تر بودم با من به نزاع برخاستند .

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 4،  ص‏104، ج 9، ص  306 .

 بنا به ابن قتيبه وقتى ابو بكر قنفذ را نزد  على (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :

يدعوكم خليفة رسول الله (ص)

خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.

 على (عليه السلام) در پاسخ فرمود :

لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)

چه زود بر پيامبر گرامى (ص) دروغ بستيد و خود را  خليفه او  ناميديد.

ثمّ قال أبو بكر : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوكم ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد ادعى ما ليس له .

ابو بكر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امير المؤمنين تو را احضار كرده است. على (عليه السلام) با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جايى كرده است.

الإمامة والسياسة بتحقيق الزينى، ص 19 وبتحقيق الشيري، ص 30 .

آيا با توجه به نكات هفتتگانه يادشده ، باز هم جاى آن دارد كه بگوييم على (عليه السلام) به نقش شورى در خلافت عقيده دارد و يا خلافت خلفاى گذشته را مشروع مى‏داند ؟!!

آيا إجماع صحابه دليل بر رضايت خداوند است؟

 اما نسبت به جمله حضرت كه مى‏فرمايد:

فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا .

 پس اگر مهاجرين و انصار بر امامت كسى گرد آمدند ، و او را امام خود خواندند ، خشنودى خدا هم در آن است .

 آقايان اهل سنت نمى‏توانند به اين فراز از سخن حضرت امير (عليه السلام) براى اثبات حقانيت خلافت خلفا استدلال نمايند ؛ زيرا :

 أوّلاً : در برخى از نسخ نهج البلاغه بجاى جمله  «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»

 عبارت «كَانَ ذَلِكَ رِضًا» بدون ذكر كلمه «لِلَّهِ» آمده است‏

( رجوع شود به نهج البلاغة چاپ: مصر، قاهره،  الاستقامة. كه كلمه «للّه» داخل گيومه قرار گرفته است. )

 يعنى اگر مهاجرين و انصار كسى را براى خلافت برگزيدند ، دليل بر رضايت آنان بر اين انتخاب مى‏باشد و اين بيعت در اثر زور و شمشير صورت نگرفته است .

 ثانياً: بر فرض اين كه كلمه «للّه» نيز در خطبه وجود داشته باشد ، معنايش اين است كه همه مهاجرين و انصار كه حضرت على ، صديقه طاهره ، حسن و حسين عليهم السلام نيز داخل آنان باشد ، بر امامت كسى اجماع كنند ، قطعاً دليل بر رضايت خداوند مى‏باشد .

آيا فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نمود؟

 مگر نه اين است كه صديقه طاهره بنا به روايات صحيح رضايت او رضايت پيامبر و غضب او غضب پيامبر مى‏باشد كه بنا به نقل حاكم نيشابورى رسول اكرم(ص) به فاطمه زهرا (س)

إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك.

خدا به غضب تو غضباك و به رضايت تو راضى مى‏شود .

آن گاه گفته:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

اين روايت صحيح است ولى بخارى و مسلم ذكر نكرده‏اند .

مستدرك: 153/3، مجمع الزوائد: 203/9، الآحاد والمثاني للضحاك: 363/5، الإصابة: 266265/8، تهذيب التهذيب: 392/21، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .

 و به نقل بخارى حضرت فرمودند :

فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني .

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است .

صحيح البخارى 210/4، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 - باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه‏وسلم .  و 219/4 ، (ص 717، ح 3767) كتاب فضائل الصحابة ، ب 29 - باب مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ .

 و به نقل مسلم نيشابوري ، حضرت فرمود:

إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا.

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را اذيت كند مرا اذيت‏ کرده است .

صحيح مسلم 141/7 ح 6202 كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

شكى نيست كه حضرت زهرا (س) نه تنها با ابو بكر بيعت نكرد ؛ بلكه در حال غضب و خشم و قهر از ابوبكر دار فانى را وداع نمود .

 به نقل بخارى :

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ.

حضرت فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) بر ابوبكر غضب نمود و از وى قهر كرد تا روزى كه از دنيا رفت .

صحيح البخارى: 42/4، ح 3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 - باب فَرْضِ الْخُمُسِ .

 و بنا به وصيت آن حضرت ، على (عليه السلام) او را شبانه دفن كرد ، بدون آن به ابوبكر كه خود را به عنوان خليفه پيامبر قلمداد مى‏كرد ، اطلاع دهند بر بدن وى نماز خواند :

فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا .

صحيح بخارى، ج 5، ص 82، ح 4240، كتاب المغازى،  ب 38،  باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ، صحيح مسلم، ج 5، ص 154، ح 4470، كتاب الجهاد والسير (المغازى )، ب 16 - باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ» .

آيا على (عليه السلام) در ميان مهاجرين و انصار بود؟

 مگر نه اين است كه على (عليه السلام) بنا به نقل بخارى و مسلم تا مدت 6 ماه از بيعت با ابوبكر خود دارى نمود :

وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر... ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

 حضرت فاطمه بعد از رحلت پيامبر 6 ماه زند بود و در طول اين مدت على (عليه السلام) با ابوبكر بيعت ننمود .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82، صحيح مسلم، ج 5، ص 154.

 آيا بيعت ننمودن على (عليه السلام) دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابوبكر نيست؟

 مگر بنى هاشم  به تبعيت از على (عليه السلام) از بيعت خود دارى نكردند ؟

 بنا به نقل عبد الرزاق استاد بخارى :

فقال رجل للزهري : فلم يبايعه عليّ  ستة أشهر ؟ قال : لا ، ولا أحد من بني هاشم .

مردى به زهرى گفت : آيا درست است كه على در طول 6 ماه بيعت نكرد ؟ پاسخ داد : نه على و نه هيچيك از بنى هاشم در طول اين مدت بيعت نکردند .

المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج 5، ص 472 - 473.

 همين تعبير را بيهقى در سنن ، طبرى در تاريخ خود وابن اثير در دو كتاب رجال و تاريخ خود نقل كرده‏اند .

اسد الغابة: 222/3 و الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 325 و السنن الكبرى، ج 6، ص 300 و تاريخ الطبري، ج 2، ص 448 .

 مگر آقاى ابن حزم از علماى بزرگ اهل سنت نمى‏گويد :

ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة .

لعنت خداوند بر آن اجماعى كه على (عليه السلام) و همراهانش در داخل آن اجماع نباشند .

المحلى: ج 9، ص 345، بتحقيق أحمد محمد شاكر، ط. بيروت – دارالفكر .

 

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

 

 



    فهرست نظرات  
1   نام و نام خانوادگي:  علي.م     -   تاريخ:  27 آبان 87 - 00:00:00
چرا نظرات خوانندگان را نشان نميدهيد. شما هميشه عادت داشته ايد يک طرفه حرف بزنيد.
مسلم است علي از اينکه انتخاب نشده ناراحت است. مساله غدير هم حکومت ايشان را ثابت نمي کند. چه اينکه اگر پيامبر مي خواست براحتي او راهنگام مريضي و آخر عمر بطور شفاهي خليفه اعلام مينمود.روش بي اثري بود که در بيابان جانشين اعلام شود. جانشين براحتي مي شد هنگام مريضي و در يک اتاق و نزد بزرگان اعلام گردد.مي شد پيامبر هنگام مريضي به جاي ابوبکر علي را براي پش نماز شدن به مسجد بفرسد. ولي پيامبر هيچ کدام از اين کارها را نکرد.فکر نکنيد من سني هستم. شيعه هستم و فکرم اين را ميگويد نميدانم از اين به بعد هم چکار کنم.حتما محمد نظرش دموکراسي و راي مردم بوده است.
جواب نظر:





جناب علي ، يا همان خطاب سابق !


ما هيچ نظري از نظرات دوستان شيعه و سني را سانسور نخواهيم كرد ؛ مگر اين كه به عقائيد ديگران توهين و يا فحاشي شده باشد .


رسول خدا امير المؤمنين عليه السلام را در نخستين روزهاي رسالتش و در يوم الدار انتخاب كرد . بلي امير المؤمنين عليه السلام ناراحت است ؛ اما نه از انتخاب نشدنش كه پيش از آن توسط رسول خدا صلي الله عليه وآله انتخاب شده بود ؛ بلكه از غصب خلافت توسط كساني كه تا همين چند سال پيش خود از دشمنان اسلام و از سران شرك و كفر به حساب مي&zwnjآمدند و مسلمانان از ترس آن&zwnjها نمي&zwnjتوانستند اسلام خود را علني نمايند .


رسول خدا صلي الله عليه وآله ، نه تنها يكبار كه صدها بار به صورت شفاهي به همه اعلام كرده ؛ از جمله در همان بياباني كه شما ذكر كرده&zwnjايد ، جالب اين است كه خليفه شما در همان بيابان تعهد كرد كه ولايت امير المؤمنين عليه السلام را پذيرفته است ؛ اما بعدها حبّ رياست و هواي نفس باعث شد كه تعهد&zwnjها فراموش شود .


امام الحرمين غزالي از برترين علماي تاريخ اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده و مي&zwnjگويد :


... واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول:  « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: « فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا » .


ولما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي.


قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر ...


سر العالمين جزء 1 ، ص 4 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة .


از خطبه&zwnjهاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عيد غدير خم است كه در آن فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت :


«افتخار ، افتخار اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»


اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و  نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز&zwnjها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي&zwnjها ، برافراشتن پرچم&zwnjها و گشودن سرزمين&zwnjهاي ديگر ،  راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]


پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله&rlmاى كردند.


و زماني كه رسول خدا از دنيا رفتند ، قبل از رحلت&zwnjشان ، فرمودند : كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا مشكل شما را در امر خلافت بعد از خودم حل و كسي را كه مستحق آن است ، براي شما ذكر نمايم .


اما عمر گفت : به سخنان اين مرد توجه نكنيد كه او هذيان مي&zwnjگويد .


 


اما بحث نماز ابوبكر ! رسول خدا صلي الله عليه وآله ، هيچ&zwnjگاه ابوبكر را براي امامت نماز نفرستاده بود ؛ بلكه اين دخترش عائشه بود كه به پدرش اشاره كرد كه رسول خدا نمي&zwnjتواند به مسجد برود و زود خودت را به مسجد برسان . رسول خدا نيز با شنيدن اين مطلب ، فوراً از جاي خود حركت كرد و با كمك امير المؤمنين عليه السلام و فضل بن عباس خود را به مسجد رساند و ابوبكر را كنار و خواست با اين كارش بفهماند كه شما حتي لياقت نداريد كه امامت نماز جماعت را به عهده بگيريد ؛ چه رسد به امامت عامه مردم ...


البته طبق نظر اهل سنت ،&zwnj بعيد نمي&zwnjدانيم كه رسول خدا ابوبكر را براي امامت جماعت فرستاده باشد ؛ زيرا اهل سنت در امام جماعت عدالت را شرط نمي&zwnjدانند و نماز خواندن پشت سر هر فاسق و فاجري را جايز مي&zwnjدانند .


همچنين اهل سنت ادعا مي&zwnjكنند كه رسول خدا در آخرين روزهاي زندگي خود هنگامي كه خواست وصيت بنويسد ، (نعوذ بالله) هذيان مي&zwnjگفته است ؛ بنابراين طبق نظر اهل سنت بعيد نيست كه در هنگام فرستادن ابوبكر نيز هذيان گفته باشد .!!


و نيز مشهور اهل سنت رسول خدا را تنها در بحث وحي و قرآن معصوم مي&zwnjدانند و معلوم نيست كه دستور رسول خدا براي امامت جماعت ابوبكر ، طبق وحي باشد ؛ پس طبق نظر اهل سنت احتمال دارد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله اشتباه كرده باشد !!!


بلي اين روش جديد وهابي&zwnjها است كه خود را شيعه جا مي&zwnjزنند و با اين پوشش هر چه دلشان خواست مي&zwnjگويد . به راستي چرا سني&zwnj ها حتي جرأت ندارند خودشان را معرفي كنند ؟!!





والسلام علي من اتبع الهدي





گروه پاسخ به شبهات

2   نام و نام خانوادگي:   علي.م     -   تاريخ:  29 آبان 87 - 00:00:00
با سلام
من نه وهابيم ونه سني نه ازشون خوشم مياد. با اينحال قضاوت خاصي هم در موردشون نمي کنم چون نه مرامشونا ميشناسم نه پاي صحبت آخوندشون نشستم.
اين که ميگوييد پيامبر هنگام مرگ گفت: " کاغذ و دواتي براي من بياوريد تا مشكل شما را در امر خلافت بعد از خودم حل و كسي را كه مستحق آن است ، براي شما ذكر نمايم ."
1-خواهشمندم سند آن را ونيز متن عربي آن را بياوريد.
2-پيامبر که بيسواد بوده چگونه ميخواسته بنويسه؟
اين که اين مطالب را ميگم نه اينکه بخوام بگم حق با سني هاس .واقعا برام سواله.
با تشکر.
جواب نظر:
دوست گرامي سلام !

براي آگاهي از حديث قرطاس و شبهات آن به آدرس&zwnjهاي ذيل مراجعه بفرماييد :



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=25



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=28



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=74



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=23



و در باره سواد رسول خدا صلي الله عليه وآله به اين آدرس مراجعه بفرماييد :



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1324
3   نام و نام خانوادگي:  نجات قاضي پور     -   تاريخ:  09 دي 89 - 23:18:06
سلام خواهش ميكنم منو روشن كنين اين حديثي كه شما از صحيح مسلم نقل ميكنين: فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ! . خواهشاً حديث را كامل نقل كنين... و اين كه مگر عمر عين حرفهاي عباس را که خطاب به علي گفته بود، تکرار کرد که نوعي کنايه است که شما از اول درباره اين مال ، از اين حرفها ميزديد! در مورد من و ابوبکر هم ميگفتيد! عصبانيت عمر از اين بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوايتان پايان نمي يايد! مگر اين شبيه اين نيست كه كسي به كسي بگويد فلان چيز را نخر و آن كس برود و بخرد و بگويد: اين چيز فلان ايراد دارد و فلان ايراد ... سپس ديگري بگويد تو از اول من را دروغگو و ... تصور كرده بودي... حالا خواهش دارم حديث را كامل نقل كنين و استدلال را كاملتر كنين تا مشخص شود ، كه آيا عمر به منظور كنايه اين حرف را زد يا واقعا امام علي چنين گفت؟... و اگر حديث را كامل نقل كنين سوال دارم اگر امام علي معتقد بود كه عمر دروغگو حيله گر خائن و گناه كار است پس چرا براي قضاوت پيش عمر آمد؟ متن كامل روايت مگر اين نيست: وحدثني عبد الله بن محمد بن أسماء الضبعي حدثنا جويرية عن مالك عن الزهري أن مالك بن أوس حدثه قال أرسل إلي عمر بن الخطاب فجئته حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مفضيا إلى رماله متكئا على وسادة من آدم فقال لي يا مال إنه قد دف أهل أبيات من قومك وقد أمرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو أمرت بهذا غيري قال خذه يا مال قال فجاء يرفا فقال هل لك يا أمير المؤمنين في عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبير وسعد فقال عمر نعم فأذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لك في عباس وعلي قال نعم فأذن لهما فقال عباس يا أمير المؤمنين اقض بيني وبين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن فقال القوم أجل يا أمير المؤمنين فاقض بينهم وأرحهم فقال مالك بن أوس يخيل إلي أنهم قد كانوا قدموهم لذلك فقال عمر اتئدا أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركنا صدقة قالوا نعم ثم أقبل على العباس وعلي فقال أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركناه صدقة قالا نعم فقال عمر إن الله جل وعز كان خص رسوله صلى الله عليه وسلم بخاصة لم يخصص بها أحدا غيره قال " ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول " ما أدري هل قرأ الآية التي قبلها أم لا قال فقسم رسول الله صلى الله عليه وسلم بينكم أموال بني النضير فوالله ما استأثر عليكم ولا أخذها دونكم حتى بقي هذا المال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقي أسوة المال ثم قال أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون ذلك قالوا نعم ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك قالا نعم قال فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو بكر أنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم فجئتما تطلب ميراثك من بن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها فقال أبو بكر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد فقلتما ادفعها إلينا فقلت إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخذتماها بذلك قال أكذلك قالا نعم قال ثم جئتماني لأقضي بينكما ولا والله لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلي ممنونم اينو منطقي تر كنين خدا نگهدار
جواب نظر:

با سلام

دوست گرامي

به اين علت كه اين روايت ، در كتب اهل سنت آمده است ،نمي‌توان تحليل دقيقي از آن ارائه كرد ، زيرا بسياري از روايات انان تحريف شده است ، و استدلال ما به اين روايت ، تنها از باب الزام است .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

4   نام و نام خانوادگي:  امين آغا     -   تاريخ:  19 ارديبهشت 90 - 21:44:33
شما كه آيات قرآن رو قبول ندارين اين همه روايت قانع كننده هم از كتاب هاي خودتون براتون نقل ميشه كمه!
اصلا ميخواين ما خدا را بيخيال شيم همون ابوقيسه رو بپرستيم(بوزينه اميرالمؤمنينتون يزيد خوشگله رو ميگم)
با اين استدلالائي كه شماها دارين نتيجه گيري اهل عقل و بنده در مورد شما :
1-خودتون احاديث به قولي صحيح خودتون رو قبول ندارين يعني مسلم وبخاري ول معطلند.
2-ظاهرا بعضي از احاديث تحريفي شما از قرآن بالاترند يعني خداي واقعي شما معاويه ي حديث ساز قرآن سوز است!
3-محتواي جمجمه شما با بقيه انسانها فرق داردوسيستم تعصب ودرماندگي طي 1400 سال ، تعقل وآزادگي مختان را نابود كرده است!
اگه غير از اينه برا ما هم بگين تا بدونيم


يا علــــــــــــــــــــي
5   نام و نام خانوادگي:  مجتبي     -   تاريخ:  18 تير 90 - 17:37:22
[ رؤية الامام علي عليه السلام لابي بكر ولعمر] : ظَالِمًا فَاجِرًا
اسم الكتاب: مصنف عبد الرزاق
اسم المصنف: عبد الرزاق الصنعاني
سنة الوفاة: 211
عدد الأجزاء: 11
دار النشر: المكتب الإسلامي
بلد النشر: بيروت
سنة النشر: 1403
رقم الطبعة: الثانية
المحقق: حبيب الرحمن الأعظمي


(9549)- [9772] عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ النَّصْرِيِّ، قَالَ: " أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَدْ حَضَرَ الْمَدِينَةَ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ قَوْمِكَ، وَإِنَّا قَدْ أَمَرْنَا لَهُمْ بِرِضْحٍ فَاقْسِمْهُ بَيْنَهُمْ، فقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مُرْ بِذَلِكَ غَيْرِي، قَالَ: اقْبِضْهُ أَيُّهَا الْمَرْءُ، قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ جَاءَهُ مَوْلاهُ، فَقَالَ: هَذَا عُثْمَانُ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَسَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَالزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ، قَالَ: وَلا أَدْرِي أَذَكَرَ طَلْحَةَ أُمْ لا؟ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ، قَالَ: ائْذَنْ لَهُمْ، قَالَ: ثُمَّ مَكَثَ سَاعَةً، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ: هَذَا الْعَبَّاسُ وَعَلِيٌّ يَسْتَأْذِنَانِ عَلَيْكَ، قَالَ: ائْذَنْ لَهُمَا، قَالَ: ثُمَّ مَكَثَ سَاعَةً، قَالَ: فَلَمَّا دَخَلَ الْعَبَّاسُ، قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هَذَا وَهُمَا يَوْمَئِذٍ يَخْتَصِمَانِ فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ أَمْوَالِ بَنِي النَّضِيرِ، فَقَالَ الْقَوْمُ: اقْضِ بَيْنَهُمَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَرِحْ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ صَاحِبِهِ، فَقَدْ طَالَتْ خُصُومَتُهُمَا، فَقَالَ عُمَرُ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ: لا نُورَثُ، [ ج 5 : ص 470 ] مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ؟، قَالَ: قَالُوا: قَدْ، قَالَ ذَلِكَ، ثُمَّ قَالَ لَهُمَا مِثْلَ ذَلِكَ، فَقَالا: نَعَمْ، قَالَ لَهُمْ: فَإِنِّي سَأُخْبِرُكُمْ عَنْ هَذَا الْفَيْءِ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى، خَصَّ نَبِيَّهُ (ص) مِنْهُ بِشَيْءٍ، لَمْ يُعْطِهِ غَيْرَهُ، فَقَالَ:ف وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُق فَكَانَتْ هَذِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) خَاصَّةً، ثُمَّ وَاللَّهِ مَا احْتَازَهَا دُونَكُمْ، وَلا اسْتَأْثَرَ بِهَا عَلَيْكُمْ، لَقَدْ قَسَمَ وَاللَّهِ بَيْنَكُمْ، وَبَثَّهَا فِيكُمْ حَتَّى بَقِيَ مِنْهَا هَذَا الْمَالُ، فَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى أَهْلِهِ مِنْهُ سَنَةً، قَالَ: وَرُبَّمَا، قَالَ: وَيَحْبِسُ قُوتَ أَهْلِهِ مِنْهُ سَنَةً، ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ مِنْهُ مَجْعَلَ مَالِ اللَّهِ، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بَعْدَهُ، أَعْمَلُ فِيهِ بِمَا كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِيهَا، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ وَالْعَبَّاسِ، فَقَالَ: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِنْ إِمَارَتِي، فَعَمِلَتُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَأَبُو بَكْرٍ، وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابَعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ جِئْتُمَانِي، جَاءَنِي هَذَا يَعْنِي الْعَبَّاسَ يَسْأَلُنِي مِيرَاثَهُ مِنِ ابْنِ أَخِيهِ، وَجَاءَنِي [ ج 5 : ص 471 ] هَذَا يَعْنِي عَلِيًّا يَسْأَلُنِي مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا، فَقُلْتُ لَكُمَا: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص)قَالَ: لا نُوَرَّثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، ثُمَّ بَدَا لِي أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَيْكُمَا، فَأَخَذْتُ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَتَعْمَلانِ فِيهَا بِمَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنَا مَا وُلِّيتُهَا، فَقُلْتُمَا: ادْفَعْهَا إِلَيْنَا عَلَى ذَلِكَ، أَتُرِيدَانِ مِنَّا قَضَاءً غَيْرَ هَذَا؟ وَالَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، لا أَقْضِي بَيْنَكُمَا بِقَضَاءٍ غَيْرِ هَذَا، إِنْ كُنْتُمَا عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَادْفَعَاهَا إِلَيَّ، قَالَ: فَغَلَبَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهَا، فَكَانَتْ بِيَدِ عَلِيٍّ، ثُمَّ بِيَدِ حَسَنٍ، ثُمَّ بِيَدِ حُسَيْنٍ، ثُمَّ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنٍ، ثُمَّ بِيَدِ حَسَنِ بْنِ حَسَنٍ، ثُمَّ بِيَدِ زَيْدِ بْنِ حَسَنٍ، قَالَ مَعْمَرٌ: ثُمَّ بِيَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ، ثُمَّ أَخَذَهَا هَؤُلاءِ يَعْنِي بَنِي الْعَبَّاسِ "


الحكم على المتن: صحيح

إسناده متصل ، رجاله ثقات ، رجاله رجال الشيخين

الحديث الحسن [ رؤية الامام علي عليه السلام لابي بكر ولعمر] : ظَالِمًا فَاجِرًا

بتحقيق شعيب الأرنؤوط

اسم الكتاب: صحيح ابن حبان
اسم المصنف: أبو حاتم بن حبان
سنة الوفاة: 354
عدد الأجزاء: 18
دار النشر: مؤسسة الرسالة
بلد النشر: بيروت
سنة النشر: 1414 - 1993
رقم الطبعة: الثانية
المحقق: شعيب الأرنؤوط

(6758)- [6608] أَخْبَرَنَا .............
الحكم على المتن: صحيح لغيره
إسناده حسن رجاله ثقات عدا محمد بن المتوكل القرشي وهو صدوق حسن الحديث
6   نام و نام خانوادگي:  اميد     -   تاريخ:  05 مرداد 91 - 19:01:29
بسم رب الشهدا. والصديقين ×××××××××××× وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى×××××××××××××××××××××× اين بنده حقير درجواب برادران ديني اهل سنت تنها جوابي كه ميدهم اين است كه مراجعه فرمايند به آييه شريفه قرآن ابتداي سوره مباركه النجم كه خداوند متعال فرموده ( قسم به آن ستاره چون پنهان شد (1) كه يار شما نه گمراه شده ونه به راه كج رفته است (2) و سخن از روي هوا و هوس نميگويد (3) نيست اين سخن جز آنچه بدو وحي ميشود (4) ) ايا اين كافي نيست كه پيامبر اسلام از جانب خودش سخني به زبان نمي آورد مگر آنكه به او حي شود و به مردم منتقل كند و ولايت و امامت حضرت علي نه از طرف رسول الله است نه ازطرف شورا است نه از طرف انصار است نه از طرف مهاجرين بلكه فقط و فقط از جانب خداوند متعال است .ضمنا" اگرتمام اسناد دنيا رو براي اين برادران بياوري باز هم استناد ميكنند به چند روايت وحديث ساختگي خودشان . با درود فراوان بر رسول الله و ائمه اطهار
7   نام و نام خانوادگي:  فانتوم     -   تاريخ:  21 فروردين 92 - 04:17:26
سلام عليکم و رحمه الله ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر . تو در حق من استبداد كردى و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم‏6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على 7 سرازير گشت. اين روايت درمورد غصب فدک نيست؟! ان شاءالله هميشه موفق و سربلند باشيد
جواب نظر:
باسلام
دوست گرامي
اين روايت را حضرت علي عليه السلام درباره غضب خلافت فرمودند
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
8   نام و نام خانوادگي:  محمد     -   تاريخ:  04 ارديبهشت 92 - 16:00:29
شخصي که ميگويد اعلام حکومت حضرت علي در بيابان از سوي پيامبر بي اثر بود!
به نظر شما اگر جانشيني پيامبر اکرم (ص) در يک اتاق و فقط در حضور چند نفر از بزرگان اعلام ميشد، موثرتر بود؟ اگر دست بر قضا بلايي طبيعي بر سر اين چند نفر مي آمد، يا مريض شده و فوت ميکردند، ديگر چه کسي بود که اين امر بسيار مهم را به امت اسلامي اطلاع دهد؟
فکر نميکنيد اعلان در بيابان بدين دليل بود که بيشترين تعداد مردم اعم از بيسواد تا بزرگان را فقط در چنين جايي ميشد جمع نمود و بيان کرد تا بعدها از يادها نرود؟ و کسي نگويد من اين مهم را نشنيده بودم؟؟
در ثاني، چرا اهل سنت فکر ميکنند از چندين و چند معني کلمه "ولي" و "مولي"، فقط ميتوان به "دوست" اشاره کرد؟ در حديث غدير، پيامبر اکرم ابتدا به حاضرين فرمودند" الست اولى بكم من انفسكم." يعني آيا من از خودتان به شما اولي تر نيستم؟ آيا اين جمله به معني دوستي بيشتر پيامبر اکرم به مردم از خودشان است؟؟ و آيا با اين دليل است که پيامبر اکرم فرمودند پس اي مردم، هر که من دوست او بودم، از اين به بعد علي دوست اوست؟؟
آيا واقعا اين معني را ميدهد؟؟؟
فرض محال! که دوستي مردم با حضرت علي مد نظر پيامبر بود!! پس چرا عايشه اين دستور پيامبر (و شوهرش) را ناديده گرفت و با دوست امت، جنگ و دشمني کرد؟؟؟ و چرا معاويه نيز چنين کاري را با حضرت علي انجام داد؟؟ کدام را باور کنيم؟؟
9   نام و نام خانوادگي:  فاطمه املشي     -   تاريخ:  05 ارديبهشت 92 - 00:42:03
و مانقموا منهم الّا أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد
سلام بر اول مظلوم عالم امير المؤمنين علي عليه السلام ، سلام بر کسي که در مدينه سلامهايش بي جواب ماند ، سلام بر برادر و وارث و جانشين پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلم
10   نام و نام خانوادگي:  محمد     -   تاريخ:  05 ارديبهشت 92 - 22:02:02
و به علي. م عرض ميکنم: حرف قشنگي زدي که گفتي پيامبر ميتوانست خلافت علي را اعلام کند ولي خلفاي شما متاسفانه مثل شما فکر نميکردند و از اين رو پيغمبر را هذيان گو (در اثر بيماري) فرض کرده و نگذاشتند ايشان حرف خود را زده و مکتوب کند و گفتند قرآن ما را بس است. اگر قرآن شما را بس است، پس پيغمبر بنده خدا چي؟ مگر خدا در همين قرآن نگفته که اطيعوا الله و اطيعوا الرسول؟؟ راستي، مگر شما مفهوم همه آيات خدا را ميدانيد که اينطور قاطعانه ميگوييد قرآن ما را بس است؟؟
11   نام و نام خانوادگي:  اكبر     -   تاريخ:  05 تير 92 - 04:53:33
سلام عليكم عزيزان درخواستي از شما داشتم چند مدت پيش استاد يزداني امدند تصاويري را از كتاي الباني در كانال ولايت نمايش دادند كه همان نظر علي ع درباره خليفه اول و دوم اهل سنت بود كه به شرح ذيل هست فَرَأيتُماهُ کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً، اما كتاب الباني مضاف بر اين چهار صفت 2 صفت ديگه نيز از بان مولا نگارش كرده بنده تصاوير ان كتاب الباني را مي خواستم كه خود سيد يزداني دارد اگر مي شود ان تصاوير را بهم بدهيد ممنون مي شوم
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامي
تصوير اين مطلب بزودي در سايت گذاشته مي شود اما آن دو صفت ديگر در روايتي كه الباني نقل كرده است چنين است: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا .الباني، التعليقات الحسان على صحيح ابن حبان وتمييز سقيمه من صحيحه، وشاذه من محفوظه، الناشر: دار با وزير للنشر والتوزيع، جدة - المملكة العربية السعودية، ج9 ص317حديث6574
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات




   

آموزش رجال | مناظرات | فتنه وهابيت | آرشيو اخبار | آرشيو يادداشت | پايگاه هاي برتر | گالري تصاوير | خارج فقه مقارن | درباره ما | شبکه سلام |  ارتباط با ما