([3]) بحار الأنوار: ج82، ص319؛ ابن الآبار، درر السمط في خبر السبط: ص 75؛ شرح الأسماء الحسنى: ج1، ص69.
([5]) مدرسه حجتيه؛ يكي از مدارس
علميه شهر مقدس قم ميباشد، كه توسط يكي از مراجع بزرگ تقليد احداث گرديده و نام
اين مدرسه نيز برگرفته از نام وي ميباشد، و در حال حاضر تا مقطع فوق ليسانس و
دكترا در آن تدريس ميشود و افراد زيادي از آن فارغ التحصيلان فراواني داشته است.
([34]) خير الدين الزركلي، الأعلام:
ج2 ص69؛ وراجع: ترجمة: بهجة الناظرين: ج1 ص97، ج2 ص98؛ فهرس المؤلفين بالظاهرية؛
الشوكاني، البدر الطالع: ج1 ص166؛ ابن العماد، شذرات الذهب: ج7 ص188ـ 198؛ حاجي
خليفة، كشف الظنون: ص203، 487، 491، 558، 1013، 1032، 1193، 1365، 1625، 1875،
1915، 2039.
([39]) تاريخ الثقات: ص465، رقم
1773؛ الطبقات: ج6 ص354؛ كتاب الثقات: ج5 ص492؛ الجرح والتعديل: 8 ص9؛ تهذيب
الكمال: ج35 ص31؛ تاريخ الإسلام: ج9 ص661.
([52]) شرح التجريد للقوشجي، مبحث الإمامة: ص484؛ المسترشد للطبري
الإمامي المعاصر للطوسي والنجاشي: ص516، بتحقيق الشيخ أحمد المحمودي؛ وجواهر
الأخبار والآثار: ج2 ص192، عن التفتازاني في حاشيته على شرح العضدي.
([54]) المحلى ج3 ص160. آخر باب
الأذان، وآخر مسألة 331، باب مذاهب العلماء في صفة ألفاظ الإقامة، بتحقيق: أحمد
محمد شاكر، ط. دار الفكر ـ بيروت.
([55]) سنن البيهقي: ج1 ص424 و425، دلائل الصدق: ج3 ص100 عن مبادئ الفقه الإسلامي للعرفي: ص38، مصنّف عبد الرزاق ج1 ص460 و464 ؛ جامع ابن أبي شيبة: ج1 ص145، الروض النضير: ج1 ص192؛ المحلى لابن حزم: ج3 ص60؛ السيرة الحلبية: ج2 ص 105، ط، 1382 هـ؛ كنز العمال: ج8 ص342، ح23174 و ص345، ح23188.
([56]) جواهر الأخبار والآثار: ج2 ص191. الاعتصام بحبل الله المتين: ج1 ص308. البحر الزخار: ج2 ص191 و192، وجواهر الأخبار والآثار: 2 ص191. نيل الأوطار: ج2 ص19 عن الأحكام لمحب الطبري، الإمام الصادق والمذاهب الأربعة: ج5 ص283.
([59]) ابن كثير ميگويد: «رأيت له كتاباً جمع فيه
أحاديث غدير خم في مجلّدين ضخمين». (ديدم او دوجلد ضخيم در باره احاديث غدير خم
دارد.) ابن كثير، البداية والنهاية: ج11، ص146.
و نيز گفته است: «وقد اعتنى بأمر هذا
الحديث أبو جعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير والتاريخ، فجمع في مجلّدين أورد
فيهما طرقه وألفاظه» (ابوجعفر محمد بن جرير طبري صاحب تفسير و تاريخ در جلد بزرگ
حديث غدير را و راويان و الفاظ آن را جمع آوري كرده است.)ج5، ص208.
ذهبي در شرح حال طبري آورده است: «وحكي
عن الفرغاني أنّه قال: وكما بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خم، عمل
كتاب الفضائل، وتكلّم على تصحيح الحديث، ثمّ قال: رأيت مجلّداً من طرق هذا الحديث
لابن جرير فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق» (از فرغاني نقل كرده كه گفته است: آن جور
كه با خبر شده ابن ابي داود در باره حديث غدير خم سخناني گفته است، و به كتاب
فضائل عمل كرده است، و درباره تصحيح حديث فضائل نيز سخن گفته است، بعد ميگويد: من
دو جلد ضخيم در باره سند حديث غدير ديدهام كه از اين جهت شگفتزده شدم.) تذكرة
الحفاظ: ج 2، ص713.
ابن بطريق گفته است: «وقد ذكر محمد
الطبري صاحب التاريخ خبر يوم الغدير وطرقه من خمسة وسبعين طريقاً وأفرد له كتاباً
سمّاه الولاية» (محمد طبري صاحب تاريخ حديث غدير و سند آن را از طرق مختلف ذكر
كرده است و به هفتاد و پنج طريق رسانده و در اين زمينه كار منحصر به فردي انجام
داده و كتابي در اين زمينه جمع آوري كرده و نام آن را «الولايه» گذارده است.) العمدة:
ص 157.
و ابن حجر در شرح حال امير المؤمنين عليه السلام و سخن از حديث غدير گفته است: «وقد جمعه ابن جرير طبري في مؤلّف فيه أضعاف من ذكر (أي ابن عقدة) وصحّحه.» (ابن جرير طبري اين حديث را در كتابي جداگانه كه اشخاص ضعيفي نيز در آن آمدهاند و آن را ابن عقده تصحيح كرده است.) تهذيب التهذيب: ج 7 ، ص339.
([67]) از اين نحوه برخورد، متوجه انصاف و رعايت بيطرفي او در بحثها شده و همين باعث شد كه گفتگوهايم را با او ادامه دهم.
([68]) سرخسي در «المبسوط» از نزال بن سيده نفل ميكند
كه او گفته است: «جعل حذيفه يحلف على أشياء باللّه ما قالها، وقد سمعناه يقولها،
فقلنا له: يا أبا عبد اللّه، سمعناك تحلف لعثمان على أشياء ما قلتها وقد سمعناك
قلتها، فقال: إني أشتري ديني بعضه ببعض مخافة أن يذهب كلّه». (حذيفه نزد عثمان براي
مطالبي به خدا قسم ياد ميكرد كه اعتقادي به آنها نداشت ولي ميديديم آنها را نزد
عثمان نقل ميكند. به حذيفه گفتيم: اي ابا عبد الله! ما از شما شنيديم كه نزد
عثمان براي چيزهايي به خدا قسم ياد ميكني كه تاكنون آنها را از شما نشنيده
بوديم. حذيفه گفت: من از ترس اين كه تمام دين من از دست برود بعضي از دين خود را
براي بعضي ديگر آن ميخرم.)
سرخسي در ادامه ميگويد: «وإن حذيفة من
كبار الصحابة وكان بينه وبين عثمان بعض المداراة، فكان يستعمل معاريض الكلام فيما
يخبره به» (حذيفه از بزرگان صحابه بوده و بين او و عثمان مقداري مدارا و مسالمت
وجود داشته است، اما با اين وجود ناچار ميشده تا نزد عثمان سخناني اين چنين به
كار برد.) المبسوط: ج30، ص214.
ابن ابي شيبه با اسناد خود از نزال بن سبره نقل ميكند كه او گفته است: «دخل ابن مسعود وحذيفة على عثمان، فقال عثمان لحذيفة: بلغني أنك تقول كذا وكذا؟ قال: لا واللّه ما قلته، فلما خرج قال له عبد اللّه: ما لك فَلِمَ تقوله ما سمعتك تقول؟ قال: إني أشتري ديني بعضه ببعض مخافة أن يذهب كلّه» (ابن مسعود و حذيفه نزد عثمان آمدند، عثمان به حذيفه گفت: به من خبر رسيده است كه تو چنين و چنان ميگويي؟ حذيفه گفت: نه به خدا قسم من چنين چيزي نگفتم، هنگامي كه حذيفه از نزد عثمان خارج شد عبد اللّه به او گفت: تو را چه شده است؟ چرا سخناني را كه تا كنون از تو نشنيدهايم را از تو ميشنويم؟ گفت: من از ترس آن كه تمام دينم از بين برود بعضي از دين خود را با بعض ديگر آن ميخرم.) المصنف لابن أبي شيبة: ج 7، ص 643.
([69]) فخر رازي شافعي متوفاي سال 606 هـ ميگويد: «امام
حسن عسكري عليه السلام، داراي دو فرزند پسر و دو فرزند دختر بوده است. فرزندان پسر
او يكي صاحب الزمان و ديگري موسى بوده است كه در زمان حيات پدرش از دنيا رفت...» الشجره
المباركه في أنساب الطالبيه، فخر رازي: ص 78.
محمد امين سويدي در «سبائك الذهب» ميگويد:
«محمد كه لقبش مهدي است به هنگام وفات پدرش پنج ساله بود. ميان قامت، با شكل و
شمايل و موهايي زيبا بود، در وسط بيني برآمدگي داشت و پيشاني گلگوني داشت...» سبائك
الذهب في معرفة قبائل العرب: ص 346.
نسب شناس معاصر محمد ويس حيدري سوري مينويسد:
«بعد از حسن عسكري عليه السلام محمد كه به مهدي ملقب گرديده بود كسي است كه در سرداب
غيبت نموده است» و نيز آقاي عمري در انساب الطالبيّين: ص 130، و مروزي ازورقاني
فخري در انساب الطالبيّين: ص 7 و نسب شناس مشهور ابن عنبه، احمد بن علي بن حسيني در
عمده الطالب في انساب آل ابي طالب: ص 199 و الفصول الفخريّه في الأنساب: ص 134 نيز
همين مطلب را نقل كردهاند.
و گروه زيادي از علماي اهل سنّت به ولادت
امام مهدي عليه السلام شهادت دادهاند. چنان كه ابن اثير جزري ملقب به عزّ الدين ميگويد:
«در اين سال ابو محمّد علوي عسكري، كه يكي از امامان دوازدهگانه مذهب اماميّه است
از دنيا رفت. فرزند او محمّد است كه شيعيان
اعتقاد به انتظار ظهور او دارند.». الكامل في التاريخ: ج 7، ص 274، در حوادث
پايان سال260 هـ.
ابن خلّكان در اين باره گفته است: « ابو
القاسم محمّد فرزند حسن عسكري فرزند عليّ الهادي فرزند محمّد الجواد ـ كه قبلاً از
آن ياد شد ـ دوازدهمين امام طبق اعتقاد شيعه است كه به «حجت» معروف گرديده است...
ولادت او در روز جمعه نيمه شعبان سال 255هـ. بوده است». وفيات الأعيان: ج 4، ص 176
/ 562.
ذهبي گفته است: «در اين سال (يعني: سال256
هـ) محمّد فرزند حسن فرزند عليّ الهادي فرزند محمّد الجواد فرزند عليّ الرضا فرزند
موسى الكاظم فرزند جعفر الصادق علوي حسيني، ابو القاسم كسي كه شيعيان او را خلف،
حجّت، مهدي، منتظر، صاحب الزمان و آخرين از امامان دوازدهگانه نام نهادهاند به
دنيا آمد.» العبر في خبر من غبر: ج 5، ص 37، و نيز به ولادت امام دوازدهم در صفحه
26 به هنگام بيان وفات پدرش حسن عسكري در سال 260 اعتراف كرده و گفته است: «او پدر
محمّد كسي است كه انتظار او برده ميشود...».
و در تاريخ دول الإسلام آمده است: « و امّا
فرزند او محمّد بن حسن كسي است كه او را شيعيان به «القائم الخلف الحجّة» ميخوانند
در سال 58 و يا بنا بر قولي سال 56 هـ به دنيا آمده است.» تاريخ دول الإسلام،
حوادث ووفيات (251 ـ 260 هـ): 113 / 159
در سير اعلام النبلاء آمده است: «انسان
با شرافتي كه انتظار ظهور او برده ميشود ابو القاسم محمّد فرزند حسن عسكري است...»
سير أعلام النبلاء: ج 13 ص 119، شرح حال شماره 60.
خير الدين زركلي گفته است: «محمد فرزند حسن
عسكري شخصي خالص فرزند عليّ الهادي و ابو القاسم و آخرين امام از ائمّه دوازدهگانه
اماميه است... او در سامراء متولد شد و زماني كه پنج سال بيشتر نداشت پدرش از دنيا
رفت... و گفته شده است تاريخ ولادت او شب نيمه شعبان سال 255هـ است و در باره تاريخ
غيبتش گفتهاند سال265 هـ بوده است.» الأعلام: ج 6، ص 80.
و به اين ترتيب مشخص شد كه موضوع به دنيا نيامدن امام مهدي محمد بن حسن عسكري هيچ پايه و اساسي ندارد.
([72]) چنانكه عجلي به وثاقت ابن حزم تصريح كرده است. تاريخ الثقات: ص 465 شماره 1773. و نيز ابن سعد گفته است: «كان ثقة وله أحاديث» (ابن حزم شخصي موثق و داراي احاديث است.) الطبقات: ج 6، ص 354. و ابن حبّان او را در كتاب الثقات خود آورده است. كتاب الثقات: ج 5، ص 492. ذهبي و ابن أبي حاتم از عبد اللّه بن احمد بن حنبل نقل كرده است كه او گفت: پدرم گفت: اشكالي بر او وارد نيست.» و از يحيى بن معين نقل كرده كه گفت: او ثقه است. و ابوحاتم گفته: او احاديث شايسته و با ارزشي داشته است. و ابو زرعه گفته: اشكالي بر او وارد نيست. الجرح والتعديل: ج 9، ص 8، شماره 34 و تهذيب الكمال: ج 31، ص 35. و ذهبي گفته: ابونعيم او را توثيق كرده است. تاريخ الإسلام: ج 9، ص 661.
([98]) شبي از شبهاي ماه رجب سال 1424 هـ بعد از نماز عشاء، در بيت اللّه الحرام با شيخ صالح فوزان الفوزان ـ يكي از علماي بزرگ و از اعضاء هيئت افتاء عربستان ـ برخورد كرده و به او گفتم: من ميخواهم خدمتتان برسم و از محضرتان سؤالاتي را در رابطه با مسايل اختلافي ميان شيعه و اهل سنّت بپرسم و از سخنانتان استفاده ببرم. در پاسخ به من گفت: شيعه هستي يا سنّي؟ گفتم: من مسلمان و شيعه هستم. گفت: اگر از اعتقادات شيعه توبه كني تو را به حضور ميپذيرم. گفتم: اگر دليلي بر بطلان مذهب شيعه برايم بياوري همين كار را ميكنم وگرنه خير! گفت: من دليلي براي اين موضوع ندارم، هيچ دليلي ندارم، اين جمله را گفت و به سرعت رفت.
([100]) المسائل السرويّة، شيخ مفيد متوفاى 413 هـ : ص 37 ـ الرسائل، سيّد مرتضى متوفاى 436 هـ : ج 1، ص157.
([101]) المعتبر، محقّق حلي (متوفّاى 676 هـ ): ج 1، ص 98ـ منتهى المطلب (ط.ق)، علامّه حلّي (متوفّاى 726 هـ ): ج 1، ص 26. (ط.ج): ج 1، ص152ـ ايضاح الفوائد، فخر المحققين (متوفّاى 771 هـ ): ج 1، ص 26 ـ دروس شهيد اوّل (متوفّاى 786هـ ): ج 2، ص 272 ـ روض الجنان، شهيد ثاني (متوفّاى 966 هـ ): 157ـ كشف اللثام (ط.ق)، فاضل هندي (متوفّاى 1137هـ ): ج 2، ص 19ـ الحدائق الناضره، محقق بحراني (متوفّاى 1186 هـ ): ج 5، ص 176ـ رياض المسائل (ط.ج)، طباطبائي (متوفّاى 1231 هـ ): ج 9، ص 321.
([102]) جواهر الكلام از كتابهاي فقهي معتبر نزد علماي اماميه به شمار ميآيد، به شكلي كه مباحث فقهي در حوزههاي علميّه شيعه به گرد محور اين كتاب ميچرخد.
([104]) شرائع الإسلام، محقق حلّي: ج 1، ص 12 ـ العروة الوثقى (ط.ق)، سيّد يزدي: ج 1، ص 68 (ط.ج) با حاشيه گروهي از فقهاء معاصر: ج 1، ص 145. به اين شكل آمده: (مسأله 2): «لا إشكال في نجاسة الغلاة والخوارج والنواصب».(اشكالي در نجاست غلات و خوارج و ناصبيها نيست.)
([111]) ذخيرة المعاد: ج 2، ص 217. در اين كتاب آمده: نصر از غلات است از اين رو به توثيق او اعتمادي نيست.
([120]) البحر الرائق، ابن نجيم مصري: ج 5، ص 30 ـ المغني، ابن قدامه: ج 10، ص 194. با اين استدلال كه: اين شخص مالك منافع اين زن شده و در اين صورت شبهه وطي شبهه به وجود آمده و حدّ برداشته ميشود.
([122]) المجروحين، ابن حبان: ج 3، ص 72 ـ آنچه كه از ذيل تاريخ بغداد ابن دمياطي استفاده ميشود: ج 2، ص 84.
([124]) عصمة القرآن من الزيادة والنقصان: ص 261، استاد
سيدّ مرتضى رضوي عضو رابطه الأدب والحديث در قاهره.
([127]) چنانكه ابو زرعه گفته است: سيوطي اين سخن را نقل كرده و گفته رسول خدا صلي الله عليه وآله رحلت فرمود در حالي كه صد و چهارده هزار نفر از صحابه از آن حضرت روايت شنيده و نقل كردهاند؛ سپس او در اين سخن مناقشه كرده و گفته: ساجي در مناقب با سند خوب از رافعي روايت كرده و گفته است: رسول خدا از دنيا رحلت فرمودند در حالي كه عدد مسلمانان شصت هزار نفر در مدينه و سي هزار نفر در قبائل عرب و غيره بودند، و با اين وجود مجموع رواياتي كه از سوي كساني كه تصنيفاتي در ميان صحابه داشتهاند به ده هزار روايت نميرسد؛ در حالي كه هر كسي را كه در حيات پيامبر از دنيا رفته باشد و يا هم عصر پيامبر ولو براي مدت بسيار كوتاهي باشد را صحابي ميدانند.) تدريب الراوي: ج 2، ص 220.
([128]) چنانكه محمد سعيد مبيّض در كتاب «موسوعة حياة الصحابة» ج 1، ص 6 بر اين مطلب تصريح كرده و گفته است: «تكون موسوعتنا قد ضمّت أكبر عدد ممكن من الصحابة; لأنّ بعض المؤلّفين يذكر أسماء لا يعتبرها الآخرون من أصحابه، فجمعنا ما سجّل في كافّة هذه المراجع فبلغ عددهم (9333) تسعة آلاف وثلاثمائة وثلاث وثلاثون صحابيّاً.» (دايره المعارف ما بيشترين عدد ممكن از صحابه را در بر دارد; چرا كه بعضي از مؤلّفان افرادي را از صحابه دانستهاند كه ديگران آنها را از صحابه نميدانند، از اينرو ما اسامي تمام صحابهاي را كه در تمام منابع و كتابها آمده است را جمع آوري كرديم و تعداد آنها به9333 نفر صحابي رسيد.)
([139]) صحيح البخاري: ج6 ص66 - 67، تفسير سورة
المنافقين، وصحيح مسلم: ج8 ص19، باب نصر الأخ ظالماً أو مظلوماً، وسنن الترمذي: ج5
ص90، ومسند أحمد بن حنبل: ج3 ص393.
([141]) مسند أبي يعلى: ج1 ص321، همچنين مراجعه شود به: سبل السلام ابن حجر عسقلاني: ج4 ص188، وتاريخ ابن خلدون: ق2 ج2 ص42.
([142]) فواتح الرحموت في شرح مسلم الثبوت: ج2 ص158 و156، وسلّم الوصول (مطبوع مع نهاية السؤل): ج3 ص176 و177، والسنة قبل التدوين: ص404 ـ 405.
([157]) اينگونه نيست كه همه اهل سنّت اعتقاد به عدالت صحابه داشته و هيچ راهي براي مذمت بعضي از آنها قائل نباشند.
([161]) الاستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 1، ص 8. و در چاپ جديد، با تحقيق شيخ على محمد عوض و احمد عادل عبد الموجود: ج 1، ص 129.
([166]) ذهبي او را به اين شكل توثيق نموده است: ابن
حزم، امام و بينظير، درياي علم، آشنا به فنون و معارف مختلف است... رزق الهي او
فراوان و داراي هوش و ذكاوت و ذهني سيّال، و كتابهاي ارزشمند فراواني است... چرا
كه او در راس علوم اسلامي است و در علوم نقليه متبحّر و كم نظير بوده است. سير
أعلام النبلاء: ج 18، ص 184.
براي ابن حزم شهادت به صدق و امانت و ديانت
و حشمت و بزرگواري داده شده است. العبر: ج 3، ص 239.
شيخ عزّ الدين بن عبد السلام گفته است: ابن
حزم يكي از مجتهديني بود كه براي او نظيري در كتابهاي علمي اسلامي نديدم. و آنچه شيخ
عز الدين درباره او گفته برحق و درست است. سير اعلام النبلاء: ج 18، ص 193. و
نزديك به همين مطلب را سيوطي در طبقات الحفّاظ: ص 436 آورده است.
زركلي درباره ابن حزم گفته است: ابن حزم،
عالم اندلس در زمانش، و يكي از أئمّه اسلام، و در اندلس مردمان بسياري به مذهب او
منسوبند كه به «حزمّية» خوانده ميشوند. الأعلام: ج 4، ص 254.
([167]) الإحكام في أصول الأحكام، با تحقيق احمد شاكر:
ج 6، ص810 و نيز مراجعه شود: ج 5، ص 642، و ج 6، ص 806، و 813، و 816.
([168]) الإحكام في أصول الأحكام: ج 6، ص 816، با تحقيق
احمد شاكر، و چاپ دار الجيل، با تحقيق گروهي از علماء: ج 6، ص250، از جلد دوم.
([169]) ذهبي درباره مازري ميگويد: او يكي از افراد
باهوش و به اين صفت شناخته شده و از ائمه ماهر و متبحر بوده است... و نسبت به علم حديث
آگاه بوده است. سير أعلام النبلاء: ج 20، ص 105.
زركلي گفته است: او محدّث، و از فقهاي مالكيّة بوده است... كتاب «المعلم بفوائد مسلم» در علم حديث براي اوست و او از كساني است كه در سال 499هـ بر صحيح مسلم حاشيه زده است. الأعلام: ج 6، ص 277. عمر رضا كحاله درباره او ميگويد: او به امام، محدّث، حافظ، فقيه، أصولي، متكلّم، اديب شناخته ميشود. معجم المؤلفين: ج 11، ص 32.
([171]) خير الدين زركلي گفته است: عبد الحيّ بن احمد بن محمد بن عماد عكري حنبلي، ابو الفلاح: مورّخ، فقيه، عالم به علم ادب است... و براي او كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب» است... الأعلام: ج 3، ص290، و همچنين در كتاب «معجم المؤلّفين» عمر كحاله: ج 5، ص 107.
([173]) أضواء على السنّة المحمدية: ص 342 به نقل از ذهبي
در رسالهاي كه آن را در رابطه با راويان ثقه تاليف كرده است: ج 3، ص 21.
همين مطلب را در فتح الملك العلي ص 147،
از احمد بن صديق مغربي نقل كرده است. و نيز از لسان الميزان ج 1، ص 6 تا 8، و نيز
ارغام المبتدع الغبي: از سقاف: ص 38 از مقدمه رساله ذهبي در قسمت: «الرواة الثقات
المتكلّم فيهم، بما لا يوجب ردّهم». (راويان موثقي كه درباره آنان سخناني گفته شده
است كه موجب ردّ آنان نميشود.)
([174]) ابن حجر ميگويد: سعدالدين تفتازاني در فنون مختلف
از همه پيشي گرفت و به همين موضوع اشتهار يافت، و آوازه شهرت او در آفاق پيچيد و
مردم نيز از تاليفات وي بهرهمند شدند... و آگاهي در علوم مشرق زمين به او منتهي
ميگرديد، او در شهر سمرقند و در سال 791 دار دنيا را وداع گفت. بغية الوعاة في
طبقات اللغويين والنحاة: ج 2، ص 285 ـ الدرر الكامنه: ج 4، ص 350. مراجعه كنيد:
شذرات الذهب: ج 6، ص 319 ـ البدر الطالع: ج
2، ص 303.
اليان سركيس گفته است: تفتازاني از خوبان زمانه
بود كه چشمان روزگار در ميان بزرگان و مشاهير همچون او نديده بود. او استاد على
الإطلاقي بود كه انگشتان اشاره به سوي او هدف رفته و تأليفات او در تمام سرزمينها
اعم از شرق و غرب عالم به شهرت رسيده بود... و رياست مذهب حنفيّه در زمان او بر
عهدهاش قرار گرفته بود. (با تلخيص از الفوائد البهيّة). معجم المطبوعات العربية: ج
1، ص 635.
([177]) مجمع الزوائد: ج 5، ص 202؛ المعجم الكبير
للطبراني: ج 1، ص 62؛ تاريخ الطبري: ج 2، ص 619؛ تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر: ج
3، ص 418؛ أسد الغابة: ج4 ص70؛ ميزان الاعتدال للذهبي: ج 3، ص 108؛ لسان الميزان: ج
4، ص 188.
([179]) زركلي در باره او گفته است: او از بزرگان
علماي عصر حاضر است كه روشهاي جديدي را به كار گرفته و تحولي در جهان علم و
ادبيات عرب ايجاد كرده است. الأعلام: ج 3، ص 231.
([181]) زركلي درباره او گفته است: او عالم به ادبيات،
با اطّلاعات فراوان از تاريخ و از نويسندگان بزرگ بود... او از اعضاء مجمع علمي
عربي دمشق، مجمع گروه زبان قاهره، مجمع علمي عراق در بغداد، او از سوي دانشگاه
قاهره (در سال 48) به درجه دكتراي افتخاري نائل گرديد. و او از پر تأليفترين
نويسندگان مصر بود. از كارهاي او: اشراف و رياست گروه تأليف و ترجمه و نشر به مدت
سي سال، و از تاليفات او: فجر الإسلام، ضحى الإسلام، ظهر الإسلام، يوم الإسلام،
زعماء الإصلاح في العصر الحديث. الأعلام: ج 1، ص 101. و مراجعه كنيد به: معجم
المؤلفين: ج 1، ص 168.
([183]) زركلي گفته است: ابن عقيل (1279 - 1350هـ ـ
1863 -
عمر رضا كحّالة گفته است: محمد بن عقيل
بن عبد اللّه بن عمر علوي صادقي حسيني حضرمي، شخصي فاضل، شركت كننده در برخي از علوم،
متولد شهر مسيله آل شيخ نزديك به تريم از
سرزمينهاي حضرموت بوده است ، وي دو روز قبل از ماه شعبان به دنيا آمد، و به شهر سنغافوره
كوچ كرد و به تجارت اشتغال يافت، و رياست مجلس شوراي اسلامي آن شهر را بر عهده
گرفت و نيز در آن شهر جمعيّت اسلامي و دو مجلّه و روزنامه عربي و مدرسه ديني عربي
تاسيس نمود... از تأليّفات وي: النصائح الكافيه لمن تولّى معاويه، تقويه الإيمان،
فصل الحاكم في النزاع والتخاصم فيما بين بني أميّة وبني هاشم، العتب الجميل على
علماء الجرح والتعديل، و ثمرات المطالعه ميباشد. معجم المؤلفين: ج 10، ص 296.
([186]) ارشاد الفحول: ص 158. زركلي گفته است: محمد بن على بن محمد شوكاني: شخصي فقيه، مجتهد و از علماي بزرگ يمن و اهل صنعاء بوده كه در سرزمين هجره شوكان از شهرهاي خولان يمن متولد گشته و در شهر صنعاء بزرگ شده و در سال 1229هـ به قضاوت در آن شهر رسيد و به همان شغل اشتغال داشت كه از دنيا رفت. نظر او حرمت تقليد بود و 114 تاليف داشت كه از جمله آنها است: نيل الأوطار، البدر الطالع، فتح القدير في التفسير، والسيل الجرّار.... الأعلام: ج 6، ص 298.
([188]) زركلي گفته است: شيخ محمد عبده فرزند حسن خير
اللّه مفتى سرزمين مصر، و از بزرگان اصلاح و نوآوري در اسلام بود... او تفسيري در قرآن
كريم و شرحي بر نهج البلاغه داشته است. الأعلام: ج 6، ص 252.
عمر رضا كحّاله گفته است: شيخ محمد عبده شخصي فقيه، مفسّر، متكلم، حكيم، اديب، نويسنده، روزنامه نگار، سياستدان بود. معجم المؤلفين: ج 10، ص 273.
([189]) تفسير المنار: ج 10، ص 375.
زركلي گفته است: محمد رشيد رضا صاحب مجلّه المنار، و يكي از نويسندگان مصلح اسلامي است، آگاه به علم حديث و ادبيات و تاريخ و تفسير و... بود و در سال 1315هـ كوچ نمود، او ملازم شيخ محمد عبده و در محضر او شاگردي كرده بود... الأعلام: ج 6، ص 126.
مصطفى صادق رافعي، كه زركلي درباره او گفته است: او شخصي عالم به ادبيات، شاعر و از نويسندگان بزرگ و اهل طرابلس شام بود. الأعلام: ج 7، ص 235. و عمر رضا كحاله درباره او گفته است: او به عنوان عضو مجمع علمي عربي دمشق انتخاب شد. معجم المؤلّفين: ج 12، ص 256.
([191]) ذهبي گفته است: ابن عبد البر، امام اهل سنّت، علاّمه،
ملقب به حافظ در سرزمين مغرب و شيخ الاسلام بود. ابوعمر، يوسف بن عبد اللّه مالكي،
صاحب تصنيفات ارزشمندي بود كه بزرگان را نيز درك كرد و عمري طولاني كرده و اعتبار
زيادي يافته و دانشجويان زيادي گرد او جمع آمده، و مطالب زيادي جمع آوري و تصنيف
كرد. او به توثيق و تضعيف ديگران پرداخته و با علمش علماي ديگر را به احترام از
خود واداشت. سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 153.
زركلي گفته است: ابن عبد البر... از بزرگان حافظ احاديث و شخصي مورّخ، اديب، و جستجوگر بود و لقب حافظ كشور مغرب به او اطلاق ميگرديد....الأعلام: ج 8، ص 240.
([204]) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج19 ص200، وينابيع المودّة: ج2 ص247، ومختصر تاريخ ابن الدبيثي للذهبي: 124 بقوله: فذكر حديثاً.
([217]) سه نفر اول مرتد شده و در حال ارتداد از دنيا رفتند، اشعث نيز مرتدّ شد و او را در حال اسارت نزد ابوبكر آوردند و او به اسلام بازگشت نمود و او نيز خواهر خود را كه كور بود به ازدواج او در آورد و حاصل اين ازدواج محمد بود كه يكي از قاتلان كربلا در سپاه يزيد بود.
([225]) شهيد سيد محمد باقر صدر: مجتهد و مرجع مشهور شيعه;
داراي تأليفات متعدد از جمله: «اقتصاد ما» ، «فلسفه ما» و«بانك بدون ربا» تأليفات
وي در 15 جلد جمع آوري شده است، وي در طول حيات خويش در راه اصلاح جامعه و مبارزه
با نظامهاي بي دين و بر پايي حكومت اسلامي تلاش مجاهدانهاي نمود؛ و نهايتاً در
سال 1980هـ و در سن 47 سالگي و در زندانهاي بغداد به شهادت رسيد.
([230]) صحيح البخاري: ج5 ص192 (880 رقم 4625) كتاب التفسير، باب «وكنت عليهم شهيداً»، و5: 240، (917، رقم 4770) كتاب التفسير، باب تفسير سورة الأنبياء، باب كما بدأنا أوّل خلق.
([233]) صحيح البخاري: ج7 ص207 (1259، رقم6584)، كتاب الرقاق، باب في الحوض، وج8 ص87 (1349رقم 51ـ7050) كتاب الفتن، باب ما جاء في قول اللّه تعالى واتّقوا فتنة، أخرجه مسلم رقم 2290.
([236]) صحيح البخاري: ج4 ص142، (ص664، رقم 3447)، كتاب بدء الخلق، باب واذكر في الكتاب مريم، أخرجه مسلم برقم 2860 وصحيح البخاري: ج4 ص110 (640 رقم 3349) باب قول اللّه تعالى واتخذ اللّه إبراهيم خليلاً، و5: 240، (رقم 4770) كتاب التفسير، باب تفسير سورة الأنبياء. أخرجه مسلم: ج7 ص157 برقم 2860.
([238]) صحيح مسلم: ج1 ص150 (رقم 249) كتاب الطهارة باب (12) باب استحباب إطالة الغرة والتحجيل في الوضوء ح39.
([242]) صحيح البخاري: ج8 ص87 (رقم 7049) كتاب الفتن، باب ما جاء في قول اللّه تعالى: «واتّقوا فتنة»، وصحيح مسلم: ج7 ص71 رقم 2297.
([245]) صحيح البخاري: ج7 ص207 (1259، رقم6584)، كتاب الرقاق، باب في الحوض وج8 ص87 (1349، رقم 51 ـ 7050) كتاب الفتن، باب ما جاء في قول اللّه تعالى واتّقوا فتنة، أخرجه مسلم رقم 2290.
([246]) صحيح مسلم: ج1 ص150 (رقم 249) كتاب الطهارة باب (12) باب استحباب إطالة الغرة والتحجيل في الوضوء ح39.
([247]) صحيح مسلم: ج7 ص67،
(رقم 2295) كتاب الفضائل باب (9) باب إثبات حوض نبينا صلّي
الله عليه و آله، ح 29.
([250]) مسند أحمد بن حنبل: ج5 ص48، حديث أبي بكرة
نفيع بن الحرث ـ المصنّف ابن أبي شيبة: ج7 ص415 رقم 35، كتاب الفضائل، باب ما أعطى
اللّه محمداً ـ تاريخ دمشق: ج36 ص8، وكنز العمال: ج13 ص239 ح 36714.
([254]) صحيح مسلم: ج1 ص150، كتاب الطهارة، باب
استحباب الغرة والتحجيل في الوضوء، وأحكام الجنائز للألباني: 190، حيث قال: أخرجه
مسلم: ج1 ص150 – 151؛ مالك: ج1 ص49 – 50؛ النسائي: ج1 ص35؛ ابن ماجة: ج2 ص580؛ البيهقي:
ج4 ص78؛ أحمد: ج2 ص300، 408.
([257]) المعجم الأوسط للطبراني: ج1 ص125، مسند
الشاميين للطبراني: ج2 ص317، وتاريخ مدينة دمشق لابن عساكر: ج47 ص117 وج54 ص76،
والبداية والنهاية لابن كثير: ج6 ص231.
([258]) مجمع الزوائد: ج9 ص367، باب ما جاء في أبي الدرداء رضي اللّه عنه، وفي ج10 ص365، رواه الطبراني بإسنادين ورجال أحدهما رجال الصحيح عن أبي عبد اللّه الأشعري وهو ثقة.
([259]) صحيح البخاري: ج7 ص209، كتاب الرقاق، باب في الحوض. وج8 ص86، كتاب الفتن، ما جاء في قول اللّه تعالى: «واتّقوا فتنة لا تصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّة»، وصحيح مسلم: ج7 ص66، كتاب الفضائل، باب إثبات حوض نبيّنا.
([261]) كتاب الموطأ للإمام مالك: ج2 ص461، ح32، وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج51 ص38، ومغازي الواقدي: ج1 ص310.
([262]) صحيح البخاري: ج4 ص142 كتاب بدء الخلق، باب
واذكر في الكتاب مريم وقبل باب نزول عيسى، وج5 ص192 باب قوله إن تعذّبهم فإنّهم
عبادك و240 وج7 ص195.
وصحيح مسلم: ج8 ص157، كتاب الجنّة وصفة نعيمها وأهلها، باب صفة يوم القيامة.
([280]) المستدرك على الصحيحين: ج 4، ص 6، اين حديث را ذهبي در تلخيص مستدرك نيز تصحيح كرده است. همچنين ميتوانيد مراجعه كنيد: الطبقات الكبرى: ج 8، ص 74، شرح حال عائشه، و المصنّف ابن ابي شيبه كوفي: ج 8، ص 708 (16) چاپ دار الفكر، في مسيرة عائشة وطلحة والزبير، وسير أعلام النبلاء: ج 2، ص 193، و در حاشيه آن: حاكم نيز آن را تصحيح كرده است: ج 4، ص 6، و ذهبي نيز با صحت آن موافقت نموده است.
([281]) جامع الأصول لابن الأثير: ج11 ص120، كتاب الحوض في ورود الناس عليه، رقم الحديث 7972، وصحيح البخاري: ج7 ص207، وج8 ص87، وصحيح مسلم: ج7 ص65.
([289]) صحيح البخاري: ج2 ص190 ح 1584 كتاب الحج، باب فضل مكة وبنيانها، صحيح مسلم ج2 ص973 ح 405 باب جدر الكعبة، وسنن ابن ماجة ج2 ص985 باب الطواف بالحجر، وسنن الترمذي: ج3 ص224 باب ما جاء في كسر الكعبة، وسنن النسائي ج5 ص215.
([299]) تفسير الثعالبي: ج3 ص208، با تحقيق دكتر عبد
الفتّاح أبو سال چاپ . ط. دار إحياء التراث العربي ـ بيروت.
([301]) تفسير الثعلبي (المخطوط) في تفسير الآية الشريفة، والمقتل للخوارزمي: 40، ط النجف، والجامع لأحكام القرآن للقرطبي: ج8 ص236 ط. القاهرة سنة 1357)، ومستدرك الصحيحين: ج3 ص183، وحلية الأولياء لأبي نعيم: ج1 ص65، 66، وتاريخ بغداد: ج2 ص18 وج4 ص233، والصواعق المحرقة: ص159 ط المحمديّة بمصر، ومجمع الزوائد للهيثمي: ج9 ص102 ط. القاهرة 13530.
([315]) ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة: ج20 ص29، و
نامه مفصلي است كه لازم است مورد مطالعه قرار گيرد.
([338]) الكامل لابن أثير: ج3 ص287 ط. المنيريّة ـ مصر؛ تاريخ الطبري: ج4 ص322، ط. مؤسسة الأعلمي ـ بيروت، أحداث سنة 61 هـ.
([347]) ميزان الاعتدال: ج1 ص383، ترجمة جابر، تهذيب التهذيب: ج2 ص43، شرح حال حاكم نيشابوري در لسان الميزان ملاحظه گردد.
([351]) المجروحين: ج1 ص268، هامش تهذيب الكمال: ج5 ص579، تهذيب التهذيب: ج2 ص210، الأنساب للسمعاني: ج3 ص50 مادة «الرحبي».
([360]) الاستيعاب با حاشيه الإصابة: ج3 ص62، تاريخ مدينة دمشق: ج43 ص495، سير أعلام النبلاء: ج4 ص215، الإصابة: ج5 ص232، ترجمة الرجل.
([363]) مسند أحمد: ج6 ص323؛ السنن الكبرى، النسائي: ج5 ص133، خصائص أمير المؤمنين للنسائي: 99، فيض القدير للمناوي: ج6 ص190، تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص266، 533، أنساب الأشراف للبلاذري: 182.
([366]) المعجم الصغير: ج2 ص21، المعجم الأوسط: ج6 ص74، المعجم الكبير: ج23 ص323، مسند أبي يعلى: ج12 ص444، تاريخ بغداد: ج7 ص413، تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص267، المناقب للخوارزمي: 149، البداية والنهاية: ج7 ص391.
([368]) العقد الفريد: ج5 ص108، با تحقيق محمد سعيد العريان، ط. مكتبة الرياض الحديثة. (ج2 ص301، ج4 ص366)، الوثائق السياسيّة والإداريّة العائدة للعصر الأموي: 166، للفاضل المعاصر الدكتور محمد ماهر حمادة، مؤسسة الرسالة ـ بيروت.
([371]) المغني لابن قدامه: ج2 ص419، بتحقيق جماعة من العلماء، طبعة دار الكتاب العربي ـ بيروت، والشرح الكبير له: ج10 ص64، الصارم المسلول لابن تيميّة: 575.
([384]) كتاب الأمّ للشافعي: ج4 ص229، مختصر المزني لإسماعيل المزني: 256، المجموع للنووي: ج19 ص197، مغني المحتاج لمحمد بن الشربيني: ج4 ص124، الجوهر النقي للمارديني: ج8 ص58.
([385]) تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر: ج42 ص438، الصواعق المحرقة ص33، النصائح الكافية ص114 عن الدارقطني، شرح نهج البلاغة: ج13 ص220.
([388]) المعجم الكبير: ج11 ص55، وابن الأثير أسد الغابة: ج4 ص22، الخطيب في تاريخ بغداد: ج3 ص181، السيوطي في الجامع الصغير: ج1 ص415، وج3 ص60.
([392]) جامع البيان: ج29 ص69،
ح 26955، الدر المنثور: ج6 ص260 (عن سعيد بن منصور وابن جرير وابن المنذر وابن أبي
حاتم وابن مردويه عن مكحول، تفسير القرطبي: ج18 ص264، تفسير الرازي: ج30 ص107،
تفسير ابن كثير: ج4 ص413، روح المعاني: ج29 ص3.
([394]) فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل: ج2 ص646، أسد الغابة: ج4 ص22، تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص399، تاريخ الخلفاء: 115، تهذيب الأسماء واللغات: ج1 ص317، المناقب للخوارزمي: ص90.
([397]) الاستيعاب: ج3 ص1104،
أسد الغابة: ج4 ص22. تهذيب الأسماء واللغات: ج1 ص344 - 346 - دار الكتب العلميّة -
بيروت (ط. دار الفكر: ج1 ص317).
([398]) المستدرك: ج2 ص353
بتحقيق المرعشلي، (ج2 ص383، بتحقيق مصطفى عبد القادر عطا) السنن الواردة في الفتن
لأبي عمرو عثمان بن سعيد المقرئ المتوفى 444: ج4 ص838، ج6 ص1196، تهذيب الكمال: ج17
ص335، تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص400 و397.
([399]) فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل: ج2 ص646،
بتحقيق ط. وصي اللّه، أسد الغابة: ج4 ص22، تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص399، تاريخ
الخلفاء للسيوطي: 135، تهذيب الأسماء واللغات: ج1 ص317.
([400]) تهذيب التهذيب: ج7 ص337، الطبقات الكبرى: ج2 ص339، أسد الغابة: ج3 ص22 23، تاريخ الخلفاء: 135، ذخائر العقبى: ص82.
([404]) أبو هريرة: 128. ثمّ قال في الهامش: هذا ما في البخاري ومسلم ولا نعلم شيئاً عن مقدار أحاديثه التي روتها الشيعة عنه، ولكلّ قوم سنّة وإمامها.
([414]) صحيح مسلم: ج6 ص5 (ج3 ص1823)، كتاب الإمارة، باب الاستخلاف وتركه، مسند أحمد: ج1 ص47، المصنف لعبد الرزاق: ج5 ص448.
([422]) تاريخ الطبري: ج5 ص33، طبقات ابن سعد: ج3 ص181 و248 والاستيعاب لابن عبد البرّ: ج2 ص161 وأسد الغابة: ج2 ص246.
([423]) صحيح مسلم: ج7 ص122، كتاب الفضائل باب فضائل علي بن أبي طالب، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص109 تفسير ابن كثير: ج4 ص122 والسيرة النبويّة له: ج4 ص416 مصابيح السنة: ج2 ص205 والأحاديث الصحيحة للألباني: 1761.
([426]) دكتر عصام عماد متولد سال 1968م. از دانشجويان گروه حديث دانشگاه محمد بن سعود رياض و شاگرد مفتى اعظم عربستان شيخ بن باز و امام جماعت يكي از مساجد شهر صنعاء يمن و از مدرّسان آن شهر بوده است، او كتابي در تكفير شيعيان دوازده امامي داشته است كه نام آن را «الصلة بين الاثني عشرية وفرق الغلاة» (ارتباط شيعه دوازده امامي با غلوّ كنندگان) گذارده است. سپس وي در سال 1989 م. از وهابيّت به مذهب شيعه اماميّه تغيير مذهب داد و بعد از استبصار و تشرف به مذهب شيعه كتابي به نام «رحلتي من الوهابيّة إلى الشيعة» (تغيير مذهب از وهابيت به شيعه)، و نيز كتاب ديگري با نام: «المنهج الجديد والصحيح في الحوار مع الوهابيّين» (روش جديد و صحيح در گفتگو با وهابيّت) نگاشت.
([429]) صحيح مسلم: ج7 ص123 كتاب الفضائل باب فضائل علي بن أبي طالب ط. محمد علي صبيح. شرح النووي: ج15 ص181 ط، مصر.
([434]) مجمع الزوائد للحافظ الهيثمي: ج7 ص235 (ط. دار
الكتب العلمية ـ بيروت). فيه: ومرّ علي بن أبي طالب، فقال: «الحق مع ذا، الحق مع
ذا».
([436]) تاريخ بغداد: ج14 ص322 بتحقيق مصطفى عبد القادر عطا، ط. دار الكتب العلميّة. تاريخ دمشق ج42 ص449 بتحقيق علي شيري، ط. دار الفكر.
([440]) تفسير الكبير للرازي: ج1 ص205 و207، المحصول: ج6 ص134، خصائص الوحي المبين للحافظ ابن البطريق: ص31.
([441]) المستدرك: ج3 ص124 ح 628 وأقرّه الذهبي، المعجم الأوسط للطبراني ج5 ص135، ج5 ص455 ح 4877) المعجم الصغير: ج1 ص255؛ الصواعق المحرقة: 74، ط. الميمنة بمصر وص124، ط. المحمدية. تاريخ الخلفاء للسيوطي: ص116 وص162، وفيض القدير: ج4 ص356 مناقب الخوارزمي: ص176 ص214، فرائد السمطين: ج1 ص177 ح140.
([450]) البيهقي، دلائل النبوّة: ج7 ص47، باب ما جاء فى رؤية النبى في المنام؛ ابن أبي شيبة، المصنّف: ج7 ص482؛ تاريخ دمشق: ج44 ص346 وج56 ص489؛ الاستيعاب: ج3 ص1149؛ تاريخ الإسلام: ص273، حوادث سال 23؛ البداية والنهاية: ج7 ص105، واقعه سال 18؛ الإصابة: ج6 ص216؛ فتح الباري: ج2 ص412، باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قحطوا؛ كنز العمال: ج8 ص431.
([453]) شرح المواهب اللدنيّة لمحمد بن عبد الباقي الزرقاني المالكي (ت1055): ج8 ص304، والمجموع للنووي: ج8 ص274، ومدخل الشرع الشريف على المذاهب الأربعة، لابن الحاج أبي عبد اللّه القيرواني المالكي (ت737): ج1 ص248 وما بعدها، وردّ المحتار المعروف بحاشية ابن عابدين (ت1252): ج5 ص254، والفتاوى الهندية: ج1 ص266 وج5 ص318، وفتح القدير للشوكاني (ت1250): ج8 ص497 - 498، والفتوحات الربانية على الأذكار النووية لمحمد بن علي العلان المكي الشافعي (ت1057): ج5 ص36.
([454]) شرح المواهب: ص8 ج304 - 305، والمدخل: ج1 ص248،
252، ووفاء الوفاء: ج4 ص1371 وما بعدها، والفواكه الدواني: ج2 ص466، وشرح أبي
الحسن على رسالة القيرواني: ج2 ص478، والقوانين الفقهية: ص148.
([455]) المجموع: ج8 ص274، وفيض القدير: ج2 ص134 -
135، وإعانة الطالبين: ج2 ص31، ومقدمة (التجريد الصريح)، بتحقيق الدكتور مصطفى ديب
البغاص.
([456]) كشاف القناع: ج2 ص68، والمبدع: ج2 ص204، والفروع: ج2 ص159، والمغني مع الشرح: ج3 ص588 وما بعدها، والشرح الكبير مع المغني: ج3 ص494 - 495، والإنصاف: ج2 ص456.
([457]) الاختيار ج1 ص174 - 175، وفتح القدير: 2 ص337 ومراقي الفلاح بحاشية الطحاوي: ص407، وحاشية الطحاوي على الدر المختار: ج1 ص562، والفتاوى الهندية: ج1 ص266، وتحفة الأحوذي: ج10 ص34، وتحفة الذاكرين للشوكاني (37).
([459]) حديث الأعمى سبق تخريجه ف: / 8. (وفي ص154 الفرع 8 جاء ما يلي في الهامش: حديث عثمان بن حنيف: أن رجلاً ضرير البصر أتى النبيّ0... أخرجه الترمذي: ج5 ص569 ـ ط الحلبي، وقال: حديث حسن صحيح.
([460]) حديث دعاء النبيّ لفاطمة بنت أسد: أخرجه
الطبراني في الكبير والأوسط كما في مجمع الزوائد للهيثمي: ج9 ص257 ـ ط القدسي،
وقال:
وفيه روح بن صلاح، وثقه ابن حبان والحاكم وفيه ضعف، وبقية رجاله رجال الصحيح.
([461]) حديث (لما اقترف آدم الخطيئة...) أخرجه الحاكم:
ج2 ص615 - ط دائرة المعارف العثمانية، وعنه البيهقي في دلائل النبوة: ج5 ص489 - ط
دار الكتب العلمية، وقال البيهقي: (تفرد
به عبد الرحمن بن زيد بن أسلم من هذا الوجه، وهو ضعيف)، وتعقب الذهبي تصحيح الحاكم
في تلخيص المستدرك بقوله: (بل موضوع، وعبد الرحمن واه).
([466]) ابن عابدين: ج5 ص254، والفتاوى الهندية: ج1 ص266 وج5 ص318، وفتح القدير: ج8 ص497 - 498، وحاشية الطحاوي على الدر المختار: ج4 ص199.
([468]) حديث: اللهم إني أسألك بحق السائلين عليك.. سبق تخريجه ف/ 7. (وجاء هناك ص154 الهامش2 ما يلي: حديث أبي سعيد الخدري: ما خرج رجل من بيته إلى الصلاة فقال: اللهم إني أسألك بحق السائلين عليك.. أخرجه ابن ماجة: ج1 ص256ـ ط الحلبي)، وابن السني في عمل اليوم والليلة: ص24 - ط دائرة المعارف العثمانية، وقال البوصيري في الزوائد: (هذا إسناده مسلسل بالضعفاء).
([469]) ابن عابدين: ج5 ص254، والفتاوى الهندية: ج1 ص266
وج5 ص318، وفتح القدير: ج8 ص497 - 498، وحاشية الطحاوي على الدر المختار: ج4 ص199.
([470]) الموسوعة الفقهية الكويتية: ج14 ص156.
WWW.AWKAF.NET/MOUSOAA-INDEX.HTML
HTTP://ISLAM.GOW.KW/INDEX.PHP
WWW.ANTIHABASHIS.COM
([493]) ر. ك.: الصحبة والصحابة، حسن بن فرحان
المالكي؛ نظرية عدالة الصحابة أحمد حسين يعقوب؛ الصحابة في حجمهم الحقيقي، الهاشمي
بن علي.
([502]) الطبري، جامع البيان: ج22 ص172، دار الفكر ـ
بيروت؛ معاني القرآن، النحاس: ج5 ص462، جامعة أم القرى ـ السعودية.
([524]) المخيلة: السحابة المخيلة والمخيل والمختالة:
يعني ابري كه گمان ميبري كه ابري داراي باران است، فيروز آبادي، القاموس المحيط:
ج3، ص372.
([525]) أحمد بن حنبل، المسند: ج17 ص542، دار الحديث ـ
القاهرة، تحقيق: حمزة أحمد الزين، كه وي حكم به صحت اسناد اين حديث نموده است.
([527]) أحمد بن حنبل، المسند: ج17 ص532، دار الحديث ـ
القاهرة، تحقيق: حمزة أحمد الزين، كه وي حكم به صحت اسناد اين حديث نموده است.
([528]) الحاكم، المستدرك على الصحيحين مع تعليقات
الذهبي في التلخيص: ج4 ص318، دار الكتب العلمية ـ بيروت.
([533]) ابن حبان، صحيح ابن حبان: ج15 ص468، احاديثي
كه در پايان آن شعيب أرنؤوط حكم و نظر خود را درباره حديث بيان نموده است، وي
درباره اين حديث اينگونه نظر داده است: سند اين حديث بنا بر شرايط مسلم صحيح است.
([534]) الألباني، صحيح الجامع الصغير: ج2 ص976، نشر
المكتب الإسلامي، وألباني درباره آن گفته است: اين حديث حسن است.
([540]) أبو حيان الأندلسي، تفسير البحر المحيط: ج4
ص514؛ القاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفى: ج2 ص164ـ 165.
([543]) لاحظ: تفسير الواحدي: ص866،؛ تفسير البغوي:
ص354؛ القاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفى: ج2 ص194.
([548]) نجاشي در كتاب رجال خود صفحه 158 گفته است: «سهل
بن زياد ابو سعيد آدمي رازي، شخصي ضعيف و غير قابل اعتماد در حديث است، و احمد بن
محمد بن عيسى بر عليه او شهادت بر غلوّ و كذب داده و او را از شهر قم به سوي ري
اخراج نمود.» و مرحوم آقاي خوئي در كتاب معجم
الرجال جلد 9، صفحه 356 گفته است: «به هر حال درباره سهل بن زياد آدمي بايد گفت:
يا او شخصي است به يقين ضعيف و يا شخصي است كه وثاقتش ثابت نشده است».
([555]) الحسكاني: الإمام المحدث، البارع، القاضي، أبو
القاسم، عبيد الله بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن حسكان القرشي،
العامري، النيسابوري، الحنفي، الحاكم، ويعرف أيضا بابن الحذاء، من ذرية الأمير
الذي افتتح خراسان، سير أعلام النبلاء، الذهبي: ج18 ص268 ـ 270.
([557]) محمد بن عبد الله حضرمي گفته است: «او شخصي محدث
كه در زمان خود سخنانش مورد استناد بوده است، و افراد بسياري از او و او از جماعتي
روايت كرده است، او شخصي موثق، امين، صدوق، مورد اعتماد در منقولات مورد سند در
مرويات بوده و داراي كتابهايي كه از جمله آنها: حاشيهاي بر تاريخ واسط از اسلم كه
به بحشل شهرت داشت؛ و كتابي به نام مناقب سيدنا علي كرم الله وجهه، جمع آوري كرده
و در آن از راويان ثقه نقل روايت كرده است» الميزان القاسط في ترجمة مؤرخ واسط: ص 19،
به نقل از طبقات الحضرمي.
([559]) قندوزي: سليمان بن خوجه ابراهيم قبلان حسيني
حنفي نقشبندي قندوزي: شخصي فاضل و از اهالي بلخ بوده است كه در قسطنطنيه از دنيا
رفته و از كتابهاي او «ينابيع الموده» در سيما و شمائل رسول خدا صلّي الله عليه و
آله و اهل بيت عليهم السلام بوده است. الأعلام، خير الدين الزركلي: ج3 ص125.
([649]) ندوي در كتاب خود «امام بخاري» ص128 ـ129 گفته
است: «نرى الإمام البخاري يذكر حديثاً واحداً عشرين مرة، وقد روى حديث بريرة عن
عائشة أكثر من اثنتين وعشرين مرة، وروى قصة موسى وخضر في أكثر من عشرة مواضع،
وأخرج حديث كعب بن مالك في تخلفه عن غزوة تبوك في أكثر من عشرة مواضع» ؛ «امام
بخاري را ميبينيم كه يك حديث را بيست مرتبه، حديث بريره از عائشه را بيش از بيست
و دو مرتبه، قصه موسى و خضر را بيش از ده مورد و حديث كعب بن مالك در بازگشت از
غزوه تبوك را بيش از ده موضع بيان كرده است.»
([658]) أبو يعلى الفراء، طبقات الحنابلة: ج1 ص423 رقم
213، مكتبة العبيكان ـ الرياض؛ الذهبي سير أعلام النبلاء: ج10 ص463ـ464.
([664]) الذهبي، سير أعلام النبلاء: ج12 ص456، هامش 2،
تحقيق: صالح السمر بإشراف شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة ـ بيروت.
([666]) از جمله كساني كه بعد از وفات پيامبر اكرم
صلّي الله عليه و آله مرتد گشت قتيله همسر رسول خدا است. ابن اثير ميگويد: قتيله
دختر قيس بن مَعْدى كَرِب كندي خواهر اشعث بن قيس است كه به او قتيله هم گفته
شده اما قول صحيحتر همان قتيله است، رسول خدا صلى الله عليه و آله سال دهم با او
ازدواج نمود كه بعد از اين ازدواج بود كه آن حضرت بدون آن كه با او ديدار و
همبستري داشته باشد بيمار شد و سپس ارتحال نمود.
نظري هم بر آن است كه: پيامبر اكرم يك
ماه قبل از وفات با قتيله ازدواج نمود.
برخي نيز گفتهاند: پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله توصيه فرمود تا به او خبر دهند تا خود انتخاب كند كه آيا ميخواهد
در حجاب رسول خدا باقي بماند و به عنوان ام المؤمنين بر ديگران حرام باشد و يا او
را طلاق دهد تا با هر كس كه ميخواهد ازدواج نمايد، كه وي از اين دو، طلاق را
انتخاب كرد و عكرمه فرزند ابوجهل در حضرموت با او ازدواج نمود.
اين خبر به ابوبكر رسيد، ابوبكر گفت: ميخواهم
بروم و خانه آندو را به آتش كشم. عمر به ابوبكر گفت: او به مقام امّهات المؤمنين بودن
نائل نشد چون دخولي با او صورت نگرفت و در محدوده حجاب وارد نگشت.
برخي نيز گفتهاند: رسول خدا صلى الله
عليه و آله براي او وصيتي ننمود و او زماني كه برادرش مرتد شد او نيز مرتد شد و
بعد هم عكرمه فرزند ابو جهل با او ازدواج كرد و ابوبكر تصميم گرفت تا او را سنگسار
كند، عمر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله با او همبستر نشده از اينرو نميتوان
حكم امهات المؤمنين را در باره او صادق دانست و از اين رو خداوند او را از ارتداد
مبرّا دانسته است. بعد از اين سخن ابوبكر بود كه عمر قانع شد.
در باره قتيله و ديگر همسران آن حضرت كه
مورد دخول قرار نگرفتهاند اختلاف فراواني وجود دارد كه از مجموع اين همه اختلاف
نظر نميتوان به نظري كه در آن فائدهاي هم وجود داشته كه ما درباره هر يك از
همسران پيامبر اكرم در جاي خود بحث كرده و نظرات را آوردهايم والله اعلم. اسد
الغابه: ج 5، ص532 ـ 533.
([668]) أحمد بن حنبل، المسند: ج15 ص447، دار الحديث
القاهرة، تحقيق: حمزة أحمد الزين، وقد علق على الحديث بقوله: (إسناده صحيح).
([686]) به همين مضمون رواياتي در كتابهاي مورد اعتماد
اهل سنّت يافت ميشود، كه مزّي و ذهبي و ابن حجر و ديگران از عمرو بن ثابت روايت
كردهاند كه او گفته است: «لما مات النبي صلّي الله عليه وسلم كفر الناس إلاّ خمسة».
«هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله از دنيا رفت تمام مردم كافر شدند مگر پنج
نفر» تهذيب الكمال: ج 21، ص 557، تهذيب التهذيب: ج 8، ص 9، سؤالات آجري از ابو
داود سليمان بن اشعث: ج 1، ص 341، البداية والنهاية: ج 6، ص 91.
([709]) ابن باز، الأدلة النقلية و الحسية على جريان
الشمس وسكون الأرض و إمكان الصعود إلى الكواكب، من مطبوعات الجامعة الإسلامية
بالمدينة المنورة سنة 1395 هجرية.
([718]) جهت آگاهي بيشتر از مضمون فتوى ميتوانيد به
اين آدرس اينترنتي مراجعه نماييد:
http://islamweb.net/pls/iweb/Fatwa.SearchFatByNo?FatwaId=23672&thelang=A
([727]) ابن حبان، صحيح ابن حبان: ج1 ص276، تحقيق:
شعيب الأرنؤوط، وقد حكم بحسن الحديث،
كما أخرج الحديث أبو يعلى في سنده؛ والطبراني في معجمه الكبير والصغير، وقد وثق
رجاله الهيثمي في مجمع الزوائد: ج7 ص316.
([748]) السبكي، طبقات الشافعية: ج3 ص109، وانظر ابن
كثير، البداية والنهاية: ج14 ص76 واليافعي: مرآة الجنان: ج3 ص343، وغيرها من
المصادر.
([782]) طبقات الشافعية: ج2 ص82 (به نقل از حاشيه تهذيب الكلام مزي به قلم دكتر بشار عواد معروف) ج2 ص211.
([804]) السيد الخوئي، معجم رجال الحديث: ج8 ص225ـ
254. رسول خدا صلي الله عليه وآله خالد بن وليد را به سوي بنى جذيمه فرستاد تا
آنها را به اسلام فراخواند اما آنها نتوانستند به خوبي اين جمله را بر زبان
بياورند و بگويند: أسلمنا، بلكه آنها ميگفتند: صبأنا صبأنا، از اينرو خالد هم
گروهي از آنها را به قتل رساند و گروهي را به اسارت گرفت و به هر يك از ما يك اسير
داد تا هرگاه خالد امر نمود ما آن اسير را بكشيم، من گفتم: به خدا سوگند من و هيچ
يك از ياران من اسيران خود را نميكشد، تا آن كه نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله
آمديم و ماجرا را براي آن حضرت شرح كرديم كه در آن هنگام رسول خدا صلي الله عليه
وآله دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و دو مرتبه فرمود: «اللهم إني أبرأ إليك مما
صنع خالد» (خدايا من از آنچه خالد مرتكب شده است به تو پناه ميبرم.)
([805]) بخاري در صحيح خود: ج3 ص99 از سالم از پدرش
روايت كرده كه: رسول خدا صلي الله عليه وآله خالد بن وليد را به سوي بنى جذيمه
فرستاد تا آنها را به اسلام فراخواند اما آنها نتوانستند به خوبي اين جمله را بر
زبان بياورند و بگويند: أسلمنا، بلكه آنها ميگفتند: صبأنا صبأنا، از اينرو خالد هم
گروهي از آنها را به قتل رساند و گروهي را به اسارت گرفت و به هر يك از ما يك اسير
عطا كرد تا هرگاه خالد امر نمود ما آن اسير را بكشيم، من گفتم: به خدا سوگند من و
هيچ يك از ياران من اسيران خود را نميكشد، تا آن كه نزد رسول خدا صلي الله عليه
وآله آمديم و ماجرا براي آن حضرت شرح داديم كه در آن هنگام رسول خدا صلي الله عليه
وآله دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و دو مرتبه فرمود: «اللهم إني أبرأ إليك مما
صنع خالد» (خدايا من از آنچه خالد مرتكب شده است به تو پناه ميبرم.)
([807]) بخاري در صحيح خود: ج2 ص230، كتاب الجهاد
والسير، باب غزو النساء، از انس روايت كرده كه گفت: «لما كان يوم أحد انهزم الناس
عن النبي صلّي الله عليه وسلّم» (در روز احد مردم از گرداگرد پيامبر اكرم صلّي
الله عليه و آله پراكنده شدند.) همين مطلب را در كتاب المناقب باب مناقب الأنصار و
كتاب المغازي باب غزوه أحد نيز بيان داشته است.
([808]) بخاري در صحيح خود از اسحاق روايت كرده است كه:«
قال رجل للبراء بن عازب: أفررتم عن رسول الله صلّي الله عليه وسلّم يوم حنين؟ قال:
لكن رسول الله لم يفر.» (مردي به براء بن عازب گفت: آيا شما در جنگ حنين از اطراف
رسول خدا صلي الله عليه وآله فرار كرديد؟! گفت: آري اما رسول خدا صلي الله عليه
وآله فرار نكرد.) ج2 ص227 كتاب الجهاد والسير ب 52.
([809]) در صحيح بخاري: ج1 ص190 كتاب الشروط عن عمر روايت
كرده است: «قال: فأتيت نبي الله، فقلت: ألست نبي الله حقاً؟ قال: بلى، قلت: ألسنا
على الحق وعدونا على الباطل؟ قال: بلى، قلت: فلم نعطي الدنية في ديننا؟ إلى أن
قال: فلما فرغ من قضية الكتاب، قال رسول الله صلّي الله عليه وسلّم لأصحابه: قوموا
فانحروا ثم احلقوا، قال: فوالله ما قام منهم رجل حتى قال ذلك ثلاث مرات...» (نزد
پيامبر اكرم آمده و عرض كردم يا رسول الله آيا مگر شما پيامبر بر حق خدا نيستيد؟!
فرمود: آري، عرض كردم: آيا ما بر حق نيستيم و دشمن ما بر باطل نيست؟ فرمود: آرى، عرض
كردم: اگر اين چنين است پس چرا با امضاي صلح حديبيه ذلت را را در دين خود وارد
ساختيم؟ در ادامه راوي ميگويد: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از نوشتن
صلحنامه فارغ شد به اصحاب خود فرمود: برخيزيد و قرباني كرده و سرهاي خود را
بتراشيد، رواي ميگويد: به خدا قسم! حتي يك نفر از ما نيز برنخاست تا اين كه آن
حضرت سخن خويش را براي سه مرتبه تكرار فرمود..)
([811]) بخاري در صحيح با سند خود از ابن عباس روايت
كرده است : «لما اشتد بالنبي وجعه، قال ائتوني بكتاب أكتب لكم كتاباً لا تضلوا
بعده، قال عمر: إن النبي صلّي الله عليه وسلّم غلبه الوجع وعندنا كتاب الله حسبنا،
فاختلفوا وكثر اللغط، قال: قوموا عني ولا ينبغي عندي التنازع، فخرج ابن عباس يقول:
إن الرزيئة كل الرزيئة ما حال بين رسول الله وبين كتابه.» ج1 ص73ـ 74 كتاب العلم
ح114. (هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله شدت يافت حضرت فرمود: براي
من كاغذ و قلمي بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم تا در آينده گمراه نگرديد. در اين
هنگام عمر گفت: پيامبر را درد فرا گرفته و ميان ما كتاب خدا هست و همان براي ما
كافي است، از اينرو حاضران اختلاف كردند و سر و صدا بالا گرفت تا اين كه رسول خدا
صلي الله عليه وآله فرمود: برخيزيد و از نزد من بيرون رويد كه نزد من سزاوار نيست
كه نزاع و درگيري صورت پذيرد، از اين روست كه ابن عباس ميگويد: مصيبت به تمام
معناي آن همان مصيبتي بود كه نزد رسول خدا اتفاق افتاد و باعث گشت تا از نوشتن و
كتابت وصيت از جانب رسول خدا ممانعت صورت گيرد.)
([812]) مسلم از عايشه روايت كرده: «قدم رسول اللّه
صلى اللّه عليه وسلم لأربع مضين من ذى الحجة أو خمس، فدخل عليّ وهو غضبان، فقلت:
من أغضبك يا رسول اللّه؟ أدخله اللّه النار». صحيح مسلم: ج2 ص879، كتاب الحج، باب
بيان وجوه الإحرام... (رسول خدا صلي الله عليه وآله چهار و يا پنج روز باقي مانده
از ذي الحجه به ناراحتي و غضب نزد من آمد. من عرض كردم: يا رسول الله! چه كسي شما
را ناراحت ساخته است؟ كه خداوند او را در آتش جهنم داخل سازد.»)
و در روايتي ديگر آمده است كه حضرت فرمود: «ومالى لا أغضب؟ وأنا آمر بالأمر فلا أُتَّبع» مسند أحمد: ج4 ص286، باب حديث قيس عنه البراء بن عازب، كنز العمّال: ج5 ص275، تذكرة الحفّاظ: ج1 ص116، ذكر أخبار إصبهان: ج2 ص162. (چرا خشمگين و ناراحت نگردم در حالي كه من امر ميكنم اما مورد اطاعت قرار نميگيرم؟)
هيثمى گفته است: «رواه أبو يعلى ورجاله
رجال الصحيح» مجمع الزوائد للهيثمى: ج 3 ص 233. (اين روايت را ابويعلى روايت كرده
و سند آن نيز صحيح است.)
ذهبي
گفته است: «هذا حديث صحيح من العوالي.» سير أعلام النبلاء: ج8 ص498. (اين حديث
صحيحي است كه از العوالي روايت شده است.)
و
مسلم نيز در صحيح خود از عطاء روايت كرده است: «سمعت جابر بن عبد الله رضي الله عنهما في ناس معي، قال: أهللنا، أصحاب محمد
صلى الله عليه وسلم بالحج خالصاً وحده، قال عطاء: قال جابر: فقدم النبي صلى الله
عليه وسلم صبح رابعة مضت من ذي الحجة، فأمرنا أن نحل، قال عطاء: قال: حلوا وأصيبوا
النساء، قال عطاء: ولم يعزم عليهم، ولكن أحلهن لهم، فقلنا: لما لم يكن بيننا وبين
عرفة الا خمس أمرنا أن نفضي إلى نسائنا، فنأتي عرفة تقطر مذاكيرنا المني» صحيح
مسلم: ج2 ص883. (از جابر بن عبد الله شنيدم كه گفت: ما اصحاب رسول خدا صلي الله
عليه وآله براي انجام حج با نيت خالص و به خاطر خداي يكتا تهليل و لا اله الا الله
ميگفتيم، عطاء گفت: جابر گفته است: رسول خدا صلي الله عليه وآله صبح روز چهارم ذيحجه
آمدند و ما را امر نمودند تا از احرام بيرون بياييم، عطاء گفت: حضرت فرمود: از
احرام خارج شويد و سراغ همسران خود برويد، عطاء گفت: آن حضرت آنها را بر اين كار
قسم نداد، ولي زنها را بر آنها حلال نمود، ما گفتيم: در حالي كه پنج روز با عرفه
بيشتر با عرفه باقي نمانده است شما ما را امر به همبستري با زنانمان ميكنيد! و در
حالي كه قطرات مني از آلتهايمان ميچكد به صحراي عرفه بياييم»)
([860]) امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) ميگويد:
در اين كه شخص اعتقاد به ولايت داشته و يا نداشته باشد فرقي وجود ندارد، به هر حال
امامت اصلي از اصول مذهب است و نه از اصول دين. كتاب طهارت: ج3 ص323. و همچنين در ج1
ص85..
(861) كسي كه با اهل بيت عليهم
السلام دشمني بورزد از واضحترين مصاديق انكار يكي از ضروريات اسلامي و قرآني كه
همان مودت و دوستي اهل بيت باشد گرديده است، و از اينرو به نص صريح قرآن و روايات
حكم به كفر اين گروه شده است.
ابن حبان در صحيح خود روايت كرده است كه
رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «والذي نفسي بيده لا يبغضنا أهل البيت إلا
أدخله الله النار» (قسم به آن خدايي كه جان من در يد قدرت اوست با ما اهل بيت
دشمني نميكند مگر آن كه خداوند او را وارد آتش دوزخ سازد)؛ [ابن حبان، صحيح ابن
حبان، ج15، ص435] الباني در «السلسلة الصحيحة» ذيل رقم 2488 اين روايت را آورده است.
(864اگرچه اغلب علماي اهل سنّت معتقدند كه تمامي روايات موجود در صحيح بخاري رواياتي صحيح هستند، اما اين ديدگاه را همه قبول ندارند.
([865]) محدّث بحراني گفته است: برخي از مشايخ و
بزرگان متأخر گفتهاند: تمام روايات كتاب كافي كه به 16199حديث ميرسد، تعداد
روايت صحيح آن:5270 روايت; روايات حسن: 144 حديث; روايات موثّق: 1118 حديث; روايات
قويّ: 802 حديث؛ و روايات ضعيف: 9458 حديث ميباشد. (لؤلؤة البحرين: ص394).
و اما علامه مجلسي در دائرة المعارف ارزشمندش كتاب «مرآة العقول في شرح صحيح الكافي» روايات معتبر در كافي را شمارش كرده و چيزي حدود: 7362 حديث معتبر شده است.
([866]) اشاره به روايت امام صادق عليه السلام: «إنّا أهل بيت صادقون، لا نخلو من كذّاب يكذب علينا فيسقط صدقنا بكذبه علينا عند الناس». (ما اهل بيت صادق هستيم و هرگز دروغ نميگوييم، دروغگوياني هستند كه به ما دروغ ميبندند تا با دروغهايشان روايات راست ما را نزد مردم خراب كنند) رجال كشّي: ص 108 رقم 174، و305 رقم549.
([871]) به كتاب تاريخ خاندان زراره، از محقق فاضل و متتبع دقيق، آقاي سيّد محمد علي موحد ابطحي مراجعه شود، ص 60.
([877]) در صحيح مسلم روايت شده است هنگامي كه اين آيه
نازل شد: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ» رسول خدا صلّي الله عليه و آله علي و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و
فرمود: «اللهمّ هؤلاء أهلي». (خدايا اينها اهل بيت من هستند.) صحيح مسلم، ج7 ص120،
ط. محمد على صبيح، بمصر، ودار الفكر ـ بيروت، (5/23 ح32) كتاب فضائل الصحابة، باب
فضائل علي رضي اللّه عنه.
ابن كثير ميگويد: جابر گفته است: «وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ» رسول خدا صلي الله عليه وآله و علي بن ابي
طالب هستند و منظور از «وأبنائنا» حسن و حسين و منظور از «ونسائنا» فاطمه است. همجنين
اين روايت را حاكم در مستدرك روايت كرده و سپس گفته است: اين روايت «صحيح على شرط
مسلم ولم يخرجاه.» اين روايت بر اساس شرايط مسلم صحيح ميباشد اما آن را در صحيح
خود روايت نكرده است. تفسير ابن كثير، ج1 ص379 ط. دار المعرفة ـ بيروت وج1 ص370، ط
مصطفى محمد در مصر، و سيوطي نيز در باره اين روايت گفته است: «وصحّحه الحاكم» (اين
روايت را حاكم نيز تصحيح كرده است.) الدر المنثور، ج 2 ص39، همچنين شوكاني در فتح
القدير، ج1 ص348 نيز اين روايت را آورده است.
زمخشري گفته است: «وفيه دليل لا شيء أقوى منه على فضل أصحاب الكساء (عليهم السلام).» (اين روايت دليلي است بر اين كه هيچ چيز بالاتر از فضيلت اصحاب كساء وجود ندارد.) الكشاف: ج1ص370.
([878]) صحيح البخاري: ج5 ص129، كتاب المغازي، باب
غزوة تبوك.
صحيح مسلم: ج7 ص120، كتاب الفضائل، باب فضائل علي، ج4 ص1870 رقم 2404) دار الفكر، بيروت - 1398 هـ.
([879]) الكافي: ج1 ص90 ح 5، منظور اين است كه او مطيع و تابع آن حضرت بوده است چنانكه شيخ صدوق نيز بعد از بيان اين حديث گفته است: يعنى او در اطاعت و بندگي خداوند كاملاً مطيع و فرمانبردار آن حضرت بوده است و نه چيزي بيش از اين. كتاب التوحيد، للصدوق، ج3 ص174.
([881]) دكتر غامدي در كتاب «حوار هادیء» درباره وليد بن عقبه گفته است: قرآن كريم در باره فسق او اين آيه را نازل نموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا ...» و به اين شكل فسق او با اين آيه و روايات صحيح ديگر ثابت ميشود. و ما نميدانيم او چگونه خداوند را ملاقات خواهد كرد. [حوار هادئ: ص 124].
([882]) شيخ طوسي در رجال خود 488 صحابي را نام برده و
تعداد 176 صحابي را توثيق كرده و 436 صحابي را از اصحاب امير المؤمنين عليه
السّلام نام برده و 187 نفر را نيز به اين شكل توثيق نموده است كه از اصحاب پيامبر
اكرم صلّي الله عليه و آله بوده و در جنگ جمل، امير المؤمنين عليه السّلام را
همراهي كردهاند.
شيخ طوسي نيز از عبد الرحمن بن ابي ليلى
روايت كرده است: كه در جنگ جمل هشتاد نفر از صحابهاي كه در جنگ بدر شركت داشتند و
نيز هزار و پانصد نفر از صحابه در جنگ جمل امير المؤمنين عليه السّلام را همراهي
نمودهاند. امالي شيخ طوسي : 726 / 1527 ، شرح الأخبار : 1 / 401 / 350.
ذهبي گفته است: سعد بن ابراهيم زهري
روايت كرده است: «حدثني رجل من أسلم، قال: كنّا مع علي أربعة آلاف من أهل المدينة.»
(مردي از قبيله اسلم روايت كرد: ما چهار هزار نفر از اهالي مدينه بوديم كه با
[حضرت] علي [عليه السلام] بوديم.)
سعيد بن جبير روايت كرده است: «كان مع
علي يوم وقعة الجمل ثمانمائة من الأنصار ، وأربعمائة ممن شهدوا بيعة الرضوان. رواه
جعفر بن أبي المغيرة عن سعيد.» (در جنگ جمل هشتصد تن از انصار و چهارصد تن از
كساني كه در بيعت رضوان حاضر بودند در جنگ جمل با علي عليه السلام همراهي كردند. اين
روايت را جعفر بن ابي مغيره از سعيد روايت كرده است.)
«شهد مع علي يوم الجمل مائة وثلاثون
بدرياً وسبعمائة من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم، وقتل بينهما ثلاثون ألفا ، لم
تكن مقتلة أعظم منها.» (مطلب بن زياد از سدي روايت كرده است: همراه علي عليه
السلام در جنگ جمل صد و سي تن از اصحاب بدر و هفتصد تن از صحابه ديگر با علي
عليه السلام حضور داشتند كه در آن جنگ از دو طرف سي هزار نفر كشته شدند كه كشتاري
از آن بزرگتر روي نداده بود) تاريخ الإسلام، ج 3 ص 484، تاريخ خليفة بن خياط :
138 ، العقد الفريد، ج3 ج ص314.
و در باره صحابهاي كه در جنگ صفين با
امير المؤمنين عليه السّلام همراهي كردند آمده است:
حاكم گفته است: «شهد مع علي (ع) صفين
ثمانون بدرياً، ومائتان وخمسون ممن بايع تحت الشجرة.» (همراه علي عليه السلام
هشتاد نفر از صحابه جنگ بدر و دويست و پنجاه نفر از اصحاب بيعت شجره حضور داشتند.)
المستدرك على الصحيحين، ج3 ص 112 ح 4559، البداية والنهاية، ج7 ص255 .
ابن أعثم كوفي گفته است: «وهم يومئذ
تسعون ألفاً وثمانمائة رجل ممّن بايع النبي (صلى الله عليه وآله) تحت الشجرة، قال
سعيد بن جبير: كان مع علي (رضي الله عنه) يومئذ ثمانمائة رجل من الأنصار ،
وتسعمائة ممن بايع تحت الشجرة.» (در روز بيعت شجره نود هزار و هشتصد تن از انصار
حضور داشتند كه با رسول خدا صلي الله عليه وآله بيعت كردند. سعيد بن جبير گفته است:
همراه علي عليه السلام در جنگ صفين هشتصد تن از انصار، و نهصد تن از صحابه حاضر
در بيعت شجره حضور داشتند.) الفتوح، ج2 ص544.
خليفه بن خياط، از عبد الرحمن بن ابزي روايت
كرده است: «شهدنا مع علي ثمانمائة ممن بايع بيعة الرضوان ، قتل منّا ثلاثة وستون ;
منهم : عمار بن ياسر.» (همراه علي عليه السلام از كساني كه در بيعت رضوان حاضر
بوديم تعداد هشتصد نفر حضور داشتيم كه شصت و سه نفر از ما كشته شد كه از جمله
آنها: عمار بن ياسر بود.) تاريخ خليفة بن خياط، ص148، الفتوح، ج2ص 544.
مسعودي گفته است: «كان ممّن شهد صفين مع علي من أصحاب بدر سبعة وثمانون رجلاً: منهم سبعة عشر من المهاجرين، وسبعون من الأنصار، وشهد معه من الأنصار ممن بايع تحت الشجرة; وهي بيعة الرضوان من المهاجرين والأنصار من أصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) تسعمائة، وكان جميع من شهد معه من الصحابة ألفين وثمانمائة.» (از كساني كه در جنگ صفين با علي عليه السلام حضور داشتند هشتاد و هفت نفر از اصحاب بدر بودند كه هفده نفر از آنها از مهاجران، و هفتاد نفر از انصار، و نيز نهصد تن از انصار كه در بيعت رضوان شركت داشتند و در مجموع دو هزار و هشتصد تن از صحابه در اين جنگ حضور داشتند.) مروج الذهب، ج2 ص361.
([883]) طبراني و ابن ثير از ابوذر و سلمان روايت كردهاند
كه فرمودند: «أخذ النبي صلى الله عليه وسلم بيد علي فقال: إنّ هذا أوّل من آمن بي
وهذا أوّل من يصافحني يوم القيامة، وهذا الصديق الأكبر، وهذا فاروق هذه الأمّة يفرّق
بين الحق والباطل، وهذا يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظالمين.» (رسول خدا صلي
الله عليه وآله دست امير المؤمنين عليه السّلام را گرفت و فرمود: اين اولين شخصي
است كه به من ايمان آورد و اولين كسي خواهد بود كه در روز قيامت با من مصافحه
خواهد نمود، و اوست كه صديق اكبر و فاروق اين امّت است كه ميان حق و باطل فرق
ايجاد ميكند، و اوست كه يعسوب (يعني: امير) مؤمنان است و مال و منال دنيا امير ظالمان
است.) المعجم الكبير، ج6 ص269، أسد الغابة، ج5 ص287، فيه: أخرجه الثلاثة. كنز
العمال، ج11 ص616، تاريخ مدينة دمشق، ج42 ص41.
ابن عبد البر روايت كرده است: «وروى عن سلمان وأبي ذر والمقداد وخباب وجابر وأبى سعيد الخدري وزيد بن الأرقم، أنّ علي بن أبي طالب رضي الله عنه أوّل من أسلم، وفضّله هؤلاء على غيره.» (از سلمان و ابوذر و مقداد و خباب و جابر و ابوسعيد خدري و زيد بن ارقم روايت شده است: علي بن ابي طالب عليه السلام اوّلين كسي است كه اسلام آورده، و اين افراد كه نام برده شد علي را بر ديگر صحابه ترجيح دادهاند.) الاستيعاب، ج3 ص1090.
([884]) «لقد رأيت أصحاب محمد صلى الله عليه وآله فما
أرى أحدا يشبههم ، لقد كانوا يصبحون شعثاً غبراً وقد باتوا سجداً وقياماً يراوحون
بين جباههم وخدودهم ويقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم . كأن بين أعينهم ركب
المعزى من طول سجودهم . إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم . ومادوا كما
يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفاً من العقاب ورجاء الثواب» (من اصحاب محمد (ص) را
ديدهام، اما هيچكدام از شما را مانند آنان نمىبينم، آنها (در تنگناى مشكلات صدر
اسلام) موهائى پراكنده و چهرههائى غبار آلوده داشتند: شب تا به صبح در حال سجده و
قيام به عبادت بودند، گاه پيشانى و گاه گونهها را در پيشگاه خدا به خاك
مىگذاردند، از وحشت رستاخيز همچون شعلههاى آتش، لرزان بودند. پيشانى آنها از
سجدههاى طولانى پينه بسته بود، و هنگامى كه نام خدا برده مىشد آن چنان چشمانشان
اشكبار مىشد كه گريبان آنها تر مىگرديد، و همچون بيد كه از شدت تند باد به خود
مىلرزد، مىلرزيدند (اينها همه) از ترس مسئوليت و اميد به پاداش الهى بود.) خطبه
97، ج1، ص189.
([887]) خير الدين زركلي گفته است: «اليعقوبي أحمد بن إسحاق (أبي يعقوب) بن جعفر بن وهب بن واضح اليعقوبي، مؤرّخ جغرافي كثير الأسفار ، من أهل بغداد، كان جدّه من موالي المنصور العباسي، رحل إلى المغرب وأقام مدّة في أرمينية ودخل الهند وزار الأقطار العربية، وصنف كتباً جيّدة منها: تاريخ اليعقوبي، انتهى به إلى خلافة المعتمد على اللّه العباسي ، وكتاب البلدان وأخبار الأمم السالفة.» (يعقوبي: احمد بن اسحاق (ابويعقوب) بن جعفر بن وهب بن واضح يعقوبي، مورّخ، جغرافيدان، كثير السفر، از اهالي بغداد، جدّ او از غلامان منصور عباسي بوده است، او به مراكش سفر كرد و مدّتي را در ارمينيا اقامت نمود و وارد هند شد و از كشورهاي عربي ديدار كرد، و كتابهاي خوبي را نوشته است كه از جمله آنها: تاريخ يعقوبي بوده است كه به پايان خلافت معتمد على اللّه عباسي ختم گرديده است و نيز كتاب البلدان و اخبار الأمم السالفه.) الأعلام، ج 1 ص 95.
([891]) تاريخ الطبري، ج2 ص22، مروج الذهب: ج2 ص301، شرح المعتزلي، ج1 ص131، العقد الفريد، ج4 ص256، الكامل في التاريخ، ج2 ص325 السيرة الحلبيّة، ج3 ص356، وأسد الغابة، ج3 ص222.
([901]) مؤلف اين كتاب از احمد كسروي ستايش و تمجيد
كرده و او را به اين شكل ستوده است: « كما قتلوا قبله السيد أحمد الكسروي عندما
أعلن براءته من هذا الانحراف، وأراد أن يصحح المنهج الشيعي، فَقَطَّعوه إِرَباً
إِرَباً». للّه ثمّ للتاريخ، ص 8. (چنانكه قبل از او احمد كسروي را كشتند چرا كه
او انحراف خود نسبت به مذهب شيعه را اعلان نموده بود و تصميم داشت تا مذهب شيعه را
اصلاح كند؛ از اينرو او را كشته و قطعه قطعه نمودند.)
در حالي كه كسروي شخصي مرتدّ بوده و
رسول خدا صلّي الله عليه وآله را به استهزاء و تمسخر گرفته بوده و گفته است: «مسلمانان
ميپندارند كه خداوند بشري را مبعوث نموده و به واسطه جبرائيل به او وحي فرو ميفرستد
و مردم از او معجزه درخواست ميكردهاند تا اگر او معجزهاي از خود نشان دهد دعوت
او را بپذيرند. در حالي كه اين زعم و خيالي است كه از اساس و پايه باطل بوده و
ريشه در حماقت و ناداني دارد». كتاب حول الإسلام، ص 9.
و نيز او خاتميت رسول خدا صلّي الله
عليه وآله را انكار كرده و چنين گفته است: «مسلمانان ادّعا كردهاند كه نبوّت به خاتميت
رسالت محمد به پايان ميرسد در حالي كه اين جز جهل و ناداني چيز ديگري نيست و در واقع
آنها قدرت خداوند بر ارسال رسول بعد از او را انكار كردهاند». حول الإسلام، ص11.
و نيز او به همه مسلمانان اعم از شيعه و سنّي اهانت كرده و گفته است: «همه ما ميدانيم كه امروزه همه مسلمانان اعم از شيعه و سنّي پستترين و ذليلترين انسانها ميباشند». حول الإسلام، ص63.
([903]) در صفحه 34 گفته است: «قول الصادق عليه السلام إنَّ المتعةَ ديني ودينُ آبائي فَمن عَمِل بها عَمِلَ بديننا، ومَن أنكرها أنكر ديننا، واعتقد بغيرِ ديننا». من لا يحضره الفقيه، ج 3 ص 366. (اين سخن امام صادق عليه السلام است كه ميگويد: ازدواج موقت دين من و دين پدران من است كه اگر كسي به آن عمل كند طيق دين ما عمل كرده است و اگر كسي آن را انكار كند دين ما را انكار كرده است) در حالي كه اين روايت و ديگر رواياتي كه او از كتابهاي شيعه نقل كرده است در هيچ يك از كتابهاي من لا يحضره الفقيه، تهذيب، كافي، وسائل و مستدرك يافت نميشود.
([905]) از برخي اساتيد خود شنيدم كه در زمان حضرت آيت
اللّه العظمى بروجردي (قدس سرّه) شخصي از جانب شاه ايران خدمت ايشان رسيده و گفته
است: علماي اهل سنّت از من درخواست كردهاند تا براي ساخت مسجدي در تهران به آنها
اجازه دهيم، شما در اين باره چه ميفرماييد؟
آيت الله العظمي بروجردي فرموده بودند: تهران پايتخت شيعه در جهان به حساب ميآيد چنان كه مكّه پايتخت اهل سنّت به حساب ميآيد، هرگاه اجازه دادند تا ما در مكه مسجدي براي شيعه بنا كنيم آن گاه ما هم اجازه خواهيم داد تا مسجدي براي اهل سنّت تهران بنا كنند.
([907]) اگر كسي بگويد: شما با اين كارتان الآن اقدام
به نشر نموده و همان اشتباه دكتر غامدي را مرتكب شدهايد، در پاسخ ميگويم: اين
مقدار از انتشار سخنان آن هم در شرايطي اينگونه صرفاً براي تذكر اشتباه دكتر
غامدي است و از سوي ديگر من همچون دكتر غامدي نميگويم: منتشر ساختن اين مطالب هيچ
اشكالي ندارد.
([924]) مراجعه شود به: تاريخ مدينة دمشق: ج42 ص298 ص301، كنز العمال، ج13 ص151 ح36475، جواهر العقدين، للسمهودي، ج2 ق2 ص429، المناقب، للموفق الخوارزمي، ص294، ينابيع المودة لذوي القربى، القندوزي، ج 1 ص249، حلية الأولياء ، ج 1 ص 66 ، وتاريخ بغداد ، ج12 ص 99، زين الفتى بتفسير سورة هل أتى: ج2 ص404 ص527.
([932]) الكلابي، مناقب علي بن أبي طالب: 427 / 3؛ شواهد التنزيل: ج2 ص262 / 895 ؛ مناقب أبي حنيفة: ج2 ص287.