بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: منهج الاجابه عن الشبهات – «حدیث معلّق»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله
پرسش:
استاد ببخشید! آیا روایتی كه از هشام بن سالم نسبت به امامت امام كاظم علیه السلام مطرح كردید، این روایت ضعیف است؟
پاسخ:
بله. روایت ضعیف است، یعنی كل روایات در این زمینه ضعیف است. حتی روایت امام رضا هم در این مورد ضعیف است. آقای «خویی» تضعیف كرده است، در رابطه با توجیه عمل «زراره» كه تقیه بود و میخواست مسئله را برای دیگران روشن بكند، میخواست ببینند كه امام كاظم اجازه میدهد كه امامتش را مطرح بكنند و یا نه؟ این هم باز آن آخرش «ابراهیم ابن محمد همدانی» است وكیل ناحیه كه آقای «خویی» هر سه روایت را در اینجا تضعیف میكند. ظاهرا روایتی كه در این زمینه صحیح باشد نداریم. روایت آن سه چهار نفر كه قطعا ضعیف است كه «هشام» میرود بعد «ابو بصیر» و «فضیل» و اینها را میآورد آن قطعا ضعیف است. خود «هشام» كه پیش «عبدالله» در مسجد میرود و امام كاظم هم در آنجا است حضرت میگوید: «اِلیَّ اِلیَّ» همینكه میگوید از ذهنم گذشت و حضرت جواب مرا فرمود، آن روایت هم ضعیف است. تقریبا چهار – پنج مورد روایت در این زمینه است ما روایت صحیح پیدا نكردیم!
یك روایت صحیح در رابطه با شك اصحاب امام صادق در امامت امام كاظم كه سنداً صحیح باشد ما ندیدیم. میشود با قرائن و غیره یك كارهایی كرد مثلا «ابراهیم همدانی» را ما توثیقش را از «علامه و اقای مامقانی و غیره» درست میکنیم. وقتی بخواهیم استدلال بكنیم تثبیت میكنیم وقتی بخواهیم تضعیف كنیم فرمایش اقای «خویی» برای تضعیفش بهتر است.
پرسش:
استاد! از این باب چون خود روایت در واقع اثبات امامت امام موسی ابن جعفر (سلام الله علیه) است، نمیشود براحتی آن را کنار زد.
پاسخ:
نه! ما نیازی به آن روایت برای اثبات امامت امام كاظم نداریم. ما نزدیك 40 تا 50 روایت در مورد امامت امام كاظم (سلام الله علیه) داریم؛ یعنی ما به این نیاز نداریم، شاید تنها امامی هستند كه از اول ولادتشان تا آخرین لحظه حیات امام صادق امامتشان مطرح بوده است. یعنی لحظهای كه امام كاظم به دنیا میآید ما روایات صحیح داریم كه امام صادق فرمود:
«هذا صاحبكم بعدی»
جلوی «اسماعیل» میگوید:
«إِسْمَاعِيلَ لَيْسَ مِنِّي كَأَنَا مِنْ أَبِي»
ابن بابويه، على بن حسين، الإمامة و التبصرة من الحيرة، 1جلد، مدرسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف - قم، چاپ: اول، 1404 ق، ص66
ما هفت – هشت تا روایت داریم كه امامت امام كاظم (علیه السلام) را تثبیت میكند و بعد هم همینطوری در موارد مختلف. حالا چطور شد یك دفعه نسبت به امام كاظم چنین قضیهای مطرح شد، یك مقدار مبهم است. نسبت به خود امام صادق و امام باقر و امام رضا و امام جواد با اینكه امام جواد چهار – پنج سالش است این قضیه مطرح نبوده است.
یك تعبیری «مرحوم كشی» دارد میگوید فقهای بزرگی كه سراغ «عبدالله افطح» رفتند مثل «حسن ابن فضال» و پسرش و غیره از فقهای بزرگ شیعه بودند؛ اینها شخصیتهای كوچكی نبودند! كه راوی میگوید:
«بيوتنا ملئٌ من كتب بني فضّال»
كتابهای اینها در خانههای همه شیعیان پر بود. حتی امام عسكری هم میگوید:
«خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا»
آراء خودشان را كنار بگذارید و روایتشان را بگیرید
ابن بابويه، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه، 4جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ: دوم، 1413 ق، ج1 ؛ ص216
لذا این هم شبههشان بود كه «عبدالله افطح» ولد اكبر امام صادق و از نظر سنی بالاتر از امام كاظم است، این با توجه به آن روایتی است كه:
«أن الإمامة في الولد الأكبر»
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج50 ؛ ص241
این شبهه مطرح شده، لذا اگر روایت فرضا هم صحیح باشد «هشام» و «زراره» و غیره میخواستند در حقیقت یك نقشی بازی كنند، مثل:
(قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ)
گفت اين پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروبکنندگان را دوست ندارم
سوره انعام (6): سوره 76
اینها میخواستند با این كارشان برای دیگران تثبیت كنند كه «عبدالله افطح» برای امامت صلاحیت ندارد. یعنی در حقیقت یك مسئلهی هماهنگ شده بوده است و گرنه «ابو بصیر»، «یحیی اسدی» و «زراره» از فقها و بزرگان شیعه هستند. «زراره» بینظیر است. «زارره» افقه فقهای عصر معصومین است! خود «هشام ابن سالم» شخصیت بزرگی است، «فضیل ابن یسار» از شخصیتهای بزرگ است. همه اینها شاخصین عصر امام باقر و امام صادق هستند. اینها وقتی كه در رابطه با امامت امام كاظم بخواهند شك كنند دیگر چیزی برای ما باقی نمیماند؛ یعنی اصلا پانصد تا هم روایت باشد عقل زیر بار نمیرود كه اینها نسبت به امامت امام كاظم مثلا اینطور شك و تردید بكنند «اِلی الزیدیه، الی المرجئه، الی القدریه» یعنی «زراره» و « ابو بصیر» تشخیص ندهد كه «زیدیه»ای كه چندین سال است كه گذشته و صدها روایت در مورد «زیدیه» آمده و برای همه بطلان «زیدیه» ثابت شده آنوقت بیایند بگویند سراغ «زیدیه»، «قدریه» و «مرجئه» برویم، «مرجئه»ای كه رهبرانشان جزء گمراهان جامعه بودند و برای همه قضیه روشن است؛ یعنی اصلا متن روایت داد میزند كه من جعلی هستم! یا اینکه اینها میخواستند برای دیگران مسئله را روشن بكنند.
پرسش:
استاد میبخشید! در منابع اهلسنت روایات صحیح برای اثبات امامت ائمه وجود دارد؟
پاسخ:
روایت: «خلفائی اثنی عشر» در «صحیح بخاری» و «مسلم» است.
سمعت جابر بن سمرة قال سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول يكون اثنا عشر أميرا
إِنَّ هَذَا الأَمْرَ لاَ يَنْقَضِي حَتَّى يَمْضِيَ فِيهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً
النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج6، ص3، ح 4598، ناشر: دار الفكر – بيروت، بيتا. صحيح مسلم
پرسش:
نه! روایتی که اسامی مبارك آنها آمده باشد.
پاسخ:
اسامیشان فقط در دو تا كتاب مفصل آمده است یكی كتاب «مناقب خوارزمی» آورده و دیگر هم «جوینی» استاد «ذهبی»!
پرسش:
«قندوزی» هم آورده است.
پاسخ:
«قندوزی» خیلی در نزد اینها معتبر نیست. ولی این دو نفر اسامی ائمه را از حضرت امیر تا حضرت ولی عصر آوردهاند.
پرسش:
روایتشان هم از نظر آنها صحیح است
پاسخ:
بعید میدانم روایت صحیح باشد، اینها زیر بار نمیروند، اگر صحیح هم باشد زیر بار نمیروند!
پرسش:
حاج آقا! اینها صوفی هستند.
پاسخ:
بله، البته ظاهر قضیه هم این است كه اینها از منابع شیعه گرفتهاند. بعضی از رواتش كاملا شیعی هستند؛ ولی این دو تا كتاب را من پیدا كردم كه اسامی ائمه را به دقت از اول تا آخر آورده اند.
پرسش:
استاد! كلیت بحث را با قرآن و كتب اینها میشود ثابت كرد.
پاسخ:
بله كلیت بحث كه كاملا قطعی است، ببینید آنها چهار تا روایت دارند:
1- «الائمة اثنی عشر اولهم علی بن ابیطالب وآخرهم المهدی»
این را دارند.
2- همچنین ائمه دوازده نفرند از حضرت امیر تا حضرت مهدی را میآورد.
چهار تا روایت در این دو تا كتاب «مقتل الحسین خوارزمی» و « فرائد السمطین جوینی» است؛ ولی من احساس میكنم از نظر سند خیلی چنگی به دل نمیزند؛ یعنی من ظاهر سند را وقتی كه نگاه كردم دیدم خیلی به درد نمیخورد؛ اما همین اندازه كه میآورند خوب است. البته شما میدانید كه آنها امامت را از اصول نمیدانند بلكه از فروع میدانند و در فروع هم آقایان میگویند به روایت ضعیف هم میشود استناد كرد. آقایان مشكلی ندارند. به اضافه اینكه «الائمة اثنی عشر» شان قوی است.
« قال رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) من سره أن يحيا حياتي ويموت مماتي ويسكن جنة عدن غرسها ربي فليوال عليا من بعدي وليوال وليه وليقتد بالأئمة من بعدي فإنهم عترتي خلقوا من طينتي رزقوا فهما وعلما ويل للمكذبين بمفصلهم من أمتي القاطعين فيهم صلتي لا أنالهم الله شفاعتي»
با سند صد در صد صحیح با این تعبیر هم «طبری»، «خوارزمی»، «خطیب بغدادی» ، «مستدرک» و هم «استیعاب ابن عبدالبر» دارد، این روایت را آوردند، تقریباً تعابیر مختلف هم است.
«فلیقتد بعلی والائمة من بعد»
«فلیتول علی بن ابیطالب»
بعضاً «ذهبی» هم در یک جا به قولی مرض میریزد، ما همه را جواب دادیم یک راوی را «ابن حجر» میگوید این ضعیف است و حال آنکه در «تهذیب التهذیب» میگوید وثاقتش قطعی است. یعنی یك همچنین مرضهایی هم نسبت به این روایت دارند.
آغاز بحث...
در رابطه با روایات شیعه، اقسام روایت صحیح و توثیقاتی که برای راوی است بیان شد و به صحیح در نزد اهلسنت رسیدیم گفتیم صحیحّشان دو دسته است «صحیحٌ لذاته» و «صحیحٌ لغیره»، «صحیحٌ لذاته» آن است که تمام راویانش عادل و ضابط باشد از اول تا آخر «ولا یكون شاذ ولا معللاً»!
بعد آقایان با توجه به این، پنج تا شرط برای صحیح آوردند یکی بحث اتصال است که مرسل نباشد «عن رجلٍ»، «عن من حدّث». با قید اتصال تمام روایات مرسل را رد میکنند و همچنین روایت منقطع، معضل، معلّق، مدلّس عزیزان دقت بکنند معلق، منقطع و معضل یا مرسل و غیره معمولاً آنجایی بحث میشود که در سند، یک راوی یا دو راوی حذف شده باشد، اگر این دو تا راوی حذف شده، پشت سر هم باشد به آن حدیث منقطع میگویند. اگر اول، وسط، آخر باشد معضل میگویند، ما هم سر در نیاوردیم برای چه اینها را آوردند؟! فرقی نمیکند یک جا اگر در سند، راوی قطع شد ذکر نشد روایت از اتصال افتاد، دیگر روایت متصل نیست و روایت مرسل میشود.
ولی در معلق عزیزان دقت كنند، یکی از سختترین، پیچیدهترین بحثهای رجالی شیعه و سنی بحث معلق است که غالباً اعاظم ما هم در این زمینه توجهی ندارند که خود «کافی» ما مملو از روایات معلق است. یک دفعه «کلینی» یک سندی را میآورد بعد سند بعدی «عنهُ عن زراره عن ابی عبدالله»! حالا اینكه این عنه به کجا میخورد الله اعلم!
ما در کتاب «المدخل إلی علم الرجال والدرایه» -که آن را «مرکز مدیریت» هم چاپ کرده- آوردهایم:
«المعلق كل خبر حُذف من اول اسناده اسم راوی واحد او اكثر علی التوالی و نسب الحدیث...»
«و نسب الحدیث» این مهم است
«إلی من فوق المحذوف»
ما در یک سند، یک ، دو یا سه تا راوی را حذف میکنیم، اعتماداً به ذکر این دو سه نفر در روایت قبلی یا در روایت قبلِ قبلی یا در قبلِ قبلِ قبلی این یک مقداری قضیه را پیچیده میکند.
من چند تا مثال آوردم «کافی» جلد 2، صفحه 96، حدیث 16عزیزان خیلی دقت کنند قضیه خیلی مهمی است.
«علی بن ابراهیم عن ابیه ابراهیم بن هاشم عن بن ابی عمیر عن منصور بن یونس عن ابی بصیر»
سند کامل است؛ یعنی «علی ابن ابراهیم» استاد «کلینی» است طبقه 7، طبقه 6، طبقه 5، طبقه 4 تا به امام صادق میرسد.
روایت بعدی میگوید:
«ابن ابی عمیر عن الحسن بن عطیه»
«ابن ابی عمیر» از اصحاب امام صادق و نیز امام رضا است. چون در طبقه 4 و 5 است و «کلینی» طبقه 8 است، «کلینی» نمیتواند مستقیم از «ابن ابی عمیر» روایت نقل کند در اینجا «عنه» هم ندارد.
ملاحظه بفرمایید ما گفتیم در اینجا دو تا از روات حذف شده است «علی ابن ابراهیم» با «ابیه»! در مورد «ابن ابی عمیر» ما چه کار کنیم؟ در اینجا چند تا راوی حذف شده اینجا کاملاً مشخص است، اسم «ابن ابی عمیر» آمده «علی ابن ابراهیم عن ابیه» را حذف کرده، از «ابن ابی عمیر» شروع کرده خیلی ساده است هر کسی که در فن تعلیق وارد باشد قضیه برایش روشن است.
برویم قسمت بعدی اینجا را هم عزیزان دقت کنند در جلد 6، صفحه 531، حدیث 9 و 10:
«علیُ بن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی عن السکونی»
دومی «عنْهُ» از چه کسی؟ از «علی ابن ابراهیم عن ابراهیم بن محمد عن ابراهیم ابن هاشم» ضمیر «عنْهُ» به کجا بر میگردد؟ به «علی ابن ابراهیم» پدرش «نوفلی» ما باید دقت کنیم ببینیم این «ابراهیم ابن محمد ثقفی» که در این روایت است از مشایخ کدام یک از اینها است؟ اگر من گفتم «عن علی ابن ابراهیم عن ابراهیم ابن محمد» باید ثابت کنم «علی ابن ابراهیم» از شاگردان و تلامذه این بوده اگر گفتم «ابراهیم ابن هاشم» باید ثابت کنم که میتواند «ابراهیم ابن هاشم» از «ابراهیم ابن محمد» روایت نقل کند.
اینطوری نیست كه بگوییم آقا ان شاء الله «نوفلی» بود، استخاره باز کنم بگویم ضمیر به «نوفلی» بر میگردد! در اینجا آقای «خویی» (رضوان الله تعالی علیه) میگوید:
«وظاهر الضمير رجوعه إلى علي بن إبراهيم ، ويحتمل رجوعه إلى إبراهيم بن هاشم»
چرا؟
«فإنه روى عنه في موارد»
معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 12 ص 228
این مهم است؛ میگوید ما میتوانیم ضمیر را به «ابراهیم ابن هاشم» هم بزنیم چرا؟ چون «ابراهیم ابن هاشم» هم در بعضی از جاها از «ابراهیم ابن محمد ثقفی» روایت نقل کرده. باز آقای «خوئی» (رضوان الله تعالی علیه) بحث دیگری در رابطه با «تهذیب» جلد 10، صفحه 606، حدیث 209 دارد كه این قضیه را خیلی پیچیدهتر کرده است.
«علی بن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی»
«علی ابن ابراهیم ابن هاشم» تقریباً جزو پر روایتترین راویان ما هستند. «علی ابن ابراهیم» تقریباً بیش از 6 هزار روایت دارد «ابراهیم ابن هاشم» نزدیک به 7 هزار روایت دارد؛ یعنی «کافی» که 16199 روایت است تقریباً نصف «کافی» از این پدر و پسر است.
روایت بعدی میگوید:
«عنهُ عن الحجّال»
این «عنهُ» را اگر به «علی ابن ابراهیم» برگردانیم باید ثابت کنیم «علی ابن ابراهیم» میتواند از «حجّال» روایت نقل کند. به «ابراهیم ابن هاشم» برگردانیم به «نوفلی» برگردانیم به «سکونی» به هر کدام همینطوری نیست که به هر جا برگردد. -برای یکی از طلبهها یك متنی آورده بودند یک ضمیر بود گفت آقا این ضمیر به کجا بر میگردد؟ در جواب گفته بود ضمیر به گنبد «مسجد اعظم» برمیگردد! گفت آقا ضمیر مرجع میخواهد ما دیدیم بهتر از گنبد «مسجد اعظم» نیست! ما هم به آنجا بر گرداندیم! یکی هم نوشته بود به آیتالله العظمی «گلپایگانی» برمیگردد! گفتیم بهترین مرجع در «قم» ایشان هستند!-
بعد آقای «خوئی» در اینجا میگوید:
«وقد أخذ بهذا الظهور صاحب الوسائل»
چون معمولاً صاحب «وسائل» هم دقت دارد تمام معلقات را خودش حل کرده یعنی هر کجا کلمه «عنهُ» دارد ایشان ضمیر را حذف کرده به جایش اسم ظاهر گذاشته آقای «خوئی» میگوید ایشان گفته که به «علی ابراهیم» برمیگردد
«ولكن الصحيح رجوعه إلى إبراهيم بن هاشم ، لعدم ثبوت رواية علي عن الحجال»
میگوید فرمایش صاحب «وسائل» اشتباه است. ضمیر، به «علی ابن ابراهیم» نمیتواند برگردد چون «علی ابن ابراهیم» از شاگردان «حجّال» نیست نمیتواند از او روایت نقل کند.
«و رواية إبراهيم بن هاشم عنه في عدة موارد»
اهلسنت هم چنین گرفتاری در صحیحینشان و در «مسند احمد» و غیره دارند. آقایان حوصله نداشتند اسم همه راویها را بنویسند معمولاً برای اینکه صرفهجویی در وقت، مرکب و کاغذ بشود سه چهار تا راوی در سند قبل بوده دیگر تکرار نمیکردند یک «عنهُ» هم آنجا میگذاشتند. در زمان سابق هم کتابهای حدیثی ما کتاب درسی بود یعنی اینها را تدریس میکردند، پیش استاد اینها را میخواندند، ولذا برایشان خیلی مهم نبود و اینها هم به قدری بین استاد، شاگرد و دیگران مطرح بوده همه برایشان روشن بوده اگر یک روایتی میآمد «عنهُ عن الحجّال» تمام علماء و بزرگان میدانستند که «حجّال» از اساتید «ابراهیم ابن هاشم» است نه «علی ابن ابراهیم»!
حتی من در جایی من دیدم که آقای «خوئی» میگوید صاحب «حدائق» ضمیر را به فلان جا برگردانده است اشتباه است، صاحب «وسائل» اینطوری کرده صاحب «جواهر» اینطوری کرده ایشان هر سه را تخطئه کرده یک جا دارد که ایشان برمیگرداند روایت قبل هم نه، قبلِ قبل یعنی به سه روایت قبل برمیگرداند و میگوید روایت قبلِ این روایت و قبلِ قبل این هیچ کدام از تلامیذ این شخص در آنجا وجود ندارد، ما نمیتوانیم به هیچ کدام از این روایتها برگردانیم.
بعضاً ایشان چهار تا پنچ تا روایت به عقب برمیگرداند. یعنی به پنج تا سند بعدی میگوید ما باید این ضمیر را به یک جا برگردانیم که این مرجع ضمیر، بتواند از این راویِ مذکور و اسم ظاهر روایت نقل کند.
پرسش:
آیا ملاک در نقل روایت، هم عصر بودن نیست؟ مثلا «علی ابن ابراهیم» از «حجال» با پدرش با داخل خانه میآمدند و یک روایتی نقل میکردند.
پاسخ:
نه! ما در صورتی میتوانیم به او ضمیر را برگردانیم كه در جاهای دیگر، یکی دو مورد روایت از او نقل کرده باشد. آمدن ملاک نیست، صد بار آمده بچه بوده متوجه نبوده ما گفتیم بلوغ در راوی را حداقل 18 سال میدانیم. حتی بعضیها 20 و 22 سال هم میدانند طرف 16 یا 17 سالش بوده است پس بالغ نبوده؛ یعنی بلوغ روائی ندارد ما معمولاً هر طبقه را هم 70 سال در نظر میگیریم 35 سال با راوی قبلی، 35 سال با راوی بعدی یعنی شما که «زراره» را میگویید طبقه 4، 70 سال عمر متوسط در نظر میگیرند. این باید 35 سالش با اساتیدش زندگی کرده باشد 35 سال هم با شاگردانش زندگی کرده باشد؛ یعنی 35 سال روایت گرفته و 35 سال هم روایت نقل کرده است. این یک قاعده کلی در «طبقات» است. اهلسنت هم همین را دارند. ولذا روی مباحث طبقه و غیره ما باید خیلی حواسمان را جمع کنیم.
بعضی جاها هم هست که یک راوی از هم طبقهاش نقل میکند مثلاً «زراره» از «محمد ابن مسلم» نقل میکند هر دو طبقه 4 هستند. این دو نفر از «جمیل ابن درّاج» او هم از طبقه 4 است یک وقتی بوده «جمیل ابن درّاج» خدمت امام صادق بوده و شنیده «زراره» نبوده از او نقل کرده، «محمد ابن مسلم» هم آمده از او نقل کرده است.
یكی از چیزهایی كه آقای عابدینی در کتابش میگوید این است كه میگوید این سند، ضعیف است برای اینکه، اینها طبقهاش به هم نمیخورد. یک راوی است که هر دو در یک طبقه هستند و از همدیگر نقل کردند و این امکان ندارد! مشخص است که اصلاً این عزیزمان از الفبای «رجال» خبر ندارد. بله، اگر یک دفعه طبقه 4 بیاید از طبقه 2 نقل کند اشکال است ولی اگر طبقه 4 از طبقه 4 نقل روایت کرد مشکلی ندارد. طبقه 7 از طبقه 7 نقل بکند یعنی هم عصر خودش بوده و خدمت امام نبوده است. غالب روایات «کوفی» ما از روات «مدنی» نقل میکنند، اینها هم عصر هم هستند ولذا بحث رجال، چه در فقه، چه در اصول، چه در تفسیر، چه بحث کلامی حرف اول را میزند. شما اگر به کتابهای فقهی مراجعه بفرمایید آن دسته از فقها که در «رجال» قوی هستند موفق تر هستند.
مخصوصاً در «متعارضات» و غیره در روایات تقیه و امثال آن به خوبی جلو میآیند و در بحثهای رجالی ما هم در گذشته خیلی زیاد اهمیت نمیدادند شاگردان «شیخ طوسی»، «ابن ادریس»، «ابو صلاح حلبی» و غیره اما بعد از زمان «شهید ثانی» بحثهای رجالی به خوبی وارد فقه شده؛ یعنی رجال استدلالی نه فقط «ثقةٌ غیر ثقةٍ». این در زمان معصوم هم بوده است.
من بارها گفتم اولین کسی که بحث رجال استدلالی را وارد فقه کرد مرحوم «مقدس اردبیلی» در کتاب «مجمع الفائدةِ والبرهان» است. شما ببینید بحثهای رجالی که ایشان مطرح میکند «ان قلتُ، قلتْ» دارد فلانی گفته «ثقةٌ» فلانی گفته «ضعیفٌ» این و آن چه کسانی هستند؟ رجال را مثل بحثهای فقهی «ان قلتُ قلتْ» کرده. ولی مرحوم صاحب «مجمع الفائدة والبرهان» مشخص است در رجال خیلی متبحّر نبوده -نمیخواهیم به خدمت ایشان جسارت کنیم- خیلی از جاها خوب نتوانسته مسئله را از آب درآورد ایشان دو تا درس خارج میگفت یک درس خارج عمومی که جمعیت زیادی بودند، یک درس خارج دیگر برای دو نفر صاحب «مدارک» و صاحب «معالم» میگفت شما «مدارک الاحکام» را نگاه بکنید بحثهای رجالی پخته دارد، پختهتر از او، صاحب «معالم» است شما کتاب «منتقی الجُمان» را نگاه کنید. -«جامعه مدرسین» چاپ کرده است- انسان بحثهای رجالی آن را نگاه میکند مثل بحث «فقه جواهری» است. نسبت به یک راوی میخواهد توثیقش را اثبات بکند، ادله و قرائن مختلف میآورد که این راوی ثقه است. یک جا میخواهد بگوید این راوی ضعیف است ادله محکم، قرائن قوی مثل بحث فقهی ما میآورد كه او ضعیف است.
دیگر بعد از این دو بزرگوار صاحب «جواهر» و صاحب «ریاض» و «فاضل هندی» در «کشف اللثام» و غیره بحثهای رجالی را به همین شکل به صورت مبسوط در کتابها نقل کردهاند. صاحب «جواهر» هم اوج بحثهای رجالی است.
پرسش:
سوال، چه شده تا زمان شهید «ثانی» علمای بزرگ این همه به رجال نپرداختند؟
پاسخ:
شاید علت آن قریب بودن عصرشان به زمان صدور روایات و اعتمادی که به مشایخ و غیره داشتند بوده است. در حقیقت وثاقت یک راوی برایشان محرز بوده، خیلی زیاد به «ان قلتُ قلتْ» نمیرسیدند. مثلاً به روایت «سهل ابن زیاد»، «شیخ طوسی» عمل نکرده «ابن ادریس» هم گفته چون «شیخ طوسی» عمل نکرده ما هم عمل نمیکنیم. «ابو الصلاح حلبی» هم گفته ما عمل نمیکنیم، «محقق» هم گفته عمل نمیکنیم شاگردش «علامه» گفته عمل نمیکنیم، شاگردش «فخر المحققین» گفته عمل نمیکنیم به همین شکل اینها در حقیقت سینه به سینه یا «تقلیداً عن استادٍ عن استادٍ» آمده است!
حالا اینكه چه اتفاقی در قرن 9 و 10 افتاده که این آقایان یک دفعه بحثهای رجالی را خیلی استدلالی وارد فقه کردند باید بررسی دقیقتری شود. البته این مسئله قبل از ظهور «اخباری»گری هم است «اخباری»گری قرن 11- 12 صورت گرفت «مولی محمد امین استرآبادی» قرن 11 و 12 روی کار آمدند زمان «سید بحر العلوم» و «فاضل رشتی» بودند.
قطعاً یک مسائلی در عصر «شهید ثانی» اتفاق افتاده است. «شهید ثانی» اولین کسی است که کتاب «درایه» مستقل مینویسد، شما ببینید ما کتابهای «درایه» قبل از «شهید ثانی» نداریم اگر هم هست خیلی اندک است.
پرسش:
تا زمان مثلا «سید ابن طاوس» و اینها كه میآیند اخبار را چهار دسته میكنند، صحیح، مرسل، حسن و موثق تا آن موقع نبوده تا آن موقع یا صحیح بوده یا ضعیف بوده.
پاسخ:
بعد از «سید ابن طاوس» هم «علامه حلی» و «ابن داود» که آمدند، نوعی تحول در بحث رجال ایجاد شد. همه اینها چیز مدونی نوشته باشند در دست ما نیست. حتی آثار «سید ابن طاوس» هم آقای «خوئی» میگوید به دست ما نرسیده بحثهای «رجالی» و «درایه» که «سید ابن طاوس» و غیره داشتند کتاب «حلّ الاشکال فی معرفة الرجال» سید بن طاووس، اصلاً به دست ما نرسیده است. ولی «صاحب معالم» به این کتاب دست پیدا کرده و توانسته بخشی از آن کتاب که در حال از بین رفتن بوده را همراه برخی حواشی که بر آن افزوده با عنوان «التحریر الطاووسی» باز نویسی کند.
پرسش:
حاج آقا ببخشید! الان احتمال بدهیم این ضمیر به دو راوی برمیگردد یکی از راویها ضعیف باشد کدام احتمال را رجحان بدهیم؟
پاسخ:
قطعاً نتیجه تابع اخسّ مقدمات است .
پرسش:
استاد! اگر چند تا راوی موثق هستند ثمره عملی میشود روایت را اخذ کرد یا نه؟
پاسخ:
اگر هر دو ثقه باشند، ثمره عملی ندارد؛ ولی این کم اتفاق میافتد ولی خیلی از موارد هم است که یک دفعه راوی قبلی، ثقه است راوی قبلِ قبلیاش ضعیف است. عرض کردم روی آن فرمولهایی که آقای «خوئی» انجام داده باید بررسی شود. قبل از آقای «خوئی» هم از اهلسنت «مزی» در کتاب «تهذیب الکمال» انجام داده آمده تمام مشایخ یک راوی، تلامیذ یک راوی را آورده است.
آقای «خوئی» (رضوان الله تعالی علیه) یک خدمت بزرگی به شیعه کرد در کتاب «معجم رجال الحدیث» طبقات روات را آورد. یعنی آقای «خوئی» (رضوان الله تعالی علیه) هر راوی را مطرح میکند مثلاً «زراره» میگوید: «طبقَتُهُ فی الحدیث، روی عن عن ... »؛ یک دفعه پنجاه نفر است، «روی عنهُ فلانٌ فلانٌ فلانٌ فلانٌ»! یعنی این خیلی از پچیدگیهای علم رجال را برای ما حل میکند.
پرسش:
حتی آقای «بروجردی»؟
پاسخ:
ایشان بر مبنای کتب «اربعه» عمل کرده است. از كتاب اقای «بروجردی» هم هیچ کس خبر نداشت. یک چیزی نوشت «آستان قدس رضوی» گذاشته بود در آنجا مردم فقط میرفتند و کتاب را زیارت میکردند! حالا به برکت انقلاب دست خط آقای «میرزا حسن نوری» برادر آیتالله «نوری» را اینها چاپ کردند خیلی از بزرگان هم از این قضیه خبر نداشتند.
«والسلام علیکم ورحمة الله»