بسم الله الرحمن الرحيم موضوع: مناظره استاد حسيني قزويني با آقاي ملازاده ـ امامت و خلافت * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به علت حجم بالاي فايل صوتي مربوطه اين مناظره در دو فايل تقطيع شده و قابل دانلود ميباشد: Get the Flash Player to see this player. url=/sound/salam/s23.mp3 width=400 height=100 loop=false play=false downloadable=true fullscreen=true displayNavigation=true displayDigits=true align=center dispPlaylist=none playlistThumbs=false لينك دان لود قسمت اول Get the Flash Player to see this player. url=/sound/salam/s24.mp3 width=400 height=100 loop=false play=false downloadable=true fullscreen=true displayNavigation=true displayDigits=true align=center dispPlaylist=none playlistThumbs=false لينك دان لود قسمت دوم آقاي هدايتي سوالاتي كه از برنامه قبل مانده بود خدمت شما ميپرسم تا ارتباطمان با آقاي ملازاده برقرار شود. اگر حضرت علي (عليه السلام) با خلفاي سه گانه مشكلي داشتند، چرا اسم فرزندان خود را ابوبكر و عمر و عثمان گذاشتند؟ استاد حسيني قزويني سوالي از جلسات قبل مانده بود كه شخصي پرسيد حضرت علي (عليه السلام) چند زن و فرزند داشتند؟ نظر ايشان اين بود كه در ميان فرزندانش، افرادي به نام ابوبكر و عمر و عثمان است. براي اينكه قضيه مقداري روشن بشود، توضيحاتي ميدهم. هنگام شهادت اميرالمومنين (عليه السلام)، ايشان 4 همسر داشتند: أمامه بنت أبي العاص، ليلا بنت مسعود، أسماء بنت عميس و أم البنين. از ميان فرزنداني كه آقا اميرالمومنين (عليه السلام)، يكي به نام عمر بود كه از أم حبيب بنت ربيعه و يك فرزند ديگر به نام عثمان برادر عباس (عليه السلام) از ام البنين، و يك فرزند به نام أبوبكر برادر علي اكبر (عليه السلام) از ليلا بنت مسعود ميباشند. بحثي كه هست، ميبينيم يكي از كتابهايي كه برادران اهل سنت مينويسند يا وهابيها در اينترنت يا جزوات اينها در داخل كشور پخش ميكنند، خيلي روي اين قضيه مانور ميدهند. اين نامگذاري فرزندان اميرالمومنين (عليه السلام) به نام سه خليفه را دليل رابطه حسنه ميان اميرالمومنين (عليه السلام) و خلفاي سه گانه ميدانند. در اينجا من دو نظر دارم. نظر اول را اشاره اجمالي ميكنم و نكاتي را عرض ميكنم و در نظر دوم، بيشتر صحبت ميكنم. شكي نيست كه يكي از فرزندان اميرالمومنين (عليه السلام)، عمر بود از ام حبيب بنت ربيعه كه با رقيه بنت علي دوقلو بودند و آخرين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) همين فرزند است كه ابن حجر عسقلاني و مزي و ذهبي و ابن كثير ميگويند كه اين آخرين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) بوده است. بحث است كه چطور آقا اميرالمومنين (عليه السلام) اين را به نام عمر نامگذاري كرد. ما در پاسخ، توجه عزيزاني كه روي اين قضيه مانور ميدهند، جلب ميكنيم به عبارتي كه آقاي بلاذري از شخصيتهاي طراز اول اهل سنت است در أنساب الأشراف ميگويد: اين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) كه به دنيا آمد، خليفه دوم گفت كه اگر اجازه بدهيد، نامگذاري اين فرزند به من محول شود، آقا اميرالمومنين (عليه السلام) هم جوابي ندادند. أنساب الأشراف، ج2، ص413، چاپ بيروت، ص192 و كان عمر بن الخطاب سمي عمر بن علي بإسمه. عمر فرزند علي را به نام خودش نامگذاري كرد. تهذيب التهذيب لإبن حجر العسقلاني، ج7، ص427 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج4، ص134 ـ أنساب الأشراف للبلاذري، ص92 البته اين قضيه از نوه عمر بن علي بن ابيطالب (عيسي بن عبد الله بن محمد بن عمر) هم در تاريخ مدينة دمشق إبن عساكر است: سوال شد چطور شد كه جدتان اميرالمومنين (عليه السلام) شما را به نام عمر نام نهاد؟ ايشان در پاسخ گفت: جدم حضرت علي (عليه السلام) فرزندي به دنيا آورد و به تقاضاي خليفه دوم، نام او عمر نهاده شده. پس اين قضيه روشن شد كه نامگذاري اين فرزند توسط خود خليفه دوم صورت گرفته است. البته در تاريخ داريم كه خليفه دوم در دوران خلافتش، يكي از كارهايش اين بود كه اسامي فرزندان مردم را جابهجا ميكردند. مثلا إبن أثير در أسد الغابة في معرفة الصحابة و إبن حجر در الإصابة في تمييز الصحابة دارد كه در رابطه با ابراهيم بن حارث، عمر گفت: چرا نامت را ابراهيم گذاشتهاي؟ نامت را عبد الرحمان بگذار. أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير، ج3، ص284 وقتي نام أنبياء (عليهم السلام) را تغيير ميدادند، خليفه دوم اسم ابراهيم بن حارث را عبدالرحمن بن حارث گذاشت. در رابطه با طحيل بن رباح است كه خليفه دوم گفت: من از نام طحيل خوشم نميآيد و نامت را خالد بگذار. با اينكه روايت داريم بر نهي نامگذاري بر نام خالد. المصنف لإبن أبي شيبه، ج1، ص61 نام پدر مفروق، اجدع بود و خليفه دوم گفت: من از اين نام خوشم نميآيد و نامت را عبدالرحمن بگذار. الطبقات الكبري لإبن سعد، ج6، ص76 در رابطه با قليل بن صلت گفت: اسم خوبي نيست و به جاي او كثير بگذار. تهذيب الكمال للمزي، ج24، ص128 اينها نشان ميدهد كه خليفه دوم در محدوده خانوادگي مردم هم دخالت ميكرد و به نظر من اين دون شأن يك حاكم اسلامي است كه در اينطور قضايا دخالت كند. اگر به نام بتي يا چيز ديگري بود، يك چيزي؛ اما نام ابراهيم كه نام پيامبر است و تبديل كردن به غير آن، اخلاقا و عرفا و عقلا، قابل پذيرش نيست. حالا سوال اين است كه چرا اميرالمومنين (عليه السلام) اعتراض و مقاومت نكرد با اين كار خليفه دوم؟ اگر تاريخ را نگاه كنيد، ميبينيد كه يكي از ويژگيهاي جناب خليفه دوم اين بود كه يك شلاقي دستش بود و با اين شلاق، هر كس و ناكسي را مورد ضرب و شتم قرار ميداد. بطوري كه نقل ميكنند از شعبي از علماي و فقهاي بزرگ اهل سنت كه ميگويد: كانت درة عمر أهيب من سيف الحجاج. شلاق عمر از شمشير حجاج بن يوسف هم ترسناكتر بوده است. مغني المحتاج للشربيني، ج4، ص390 ـ وفيات الأعيان لإبن خلكان، ج3، ص14 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج1، ص181 اگر تاريخ را ببينيد، خود آقاي ابوهريره كه تقريبا مفصلترين روايات اهل سنت به ايشان بر ميگردد ميگويد در زمان عمر من جرأت نميكردم حديث نقل كنم: لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربني عمر بالدرة. اين رواياتي كه الان نقل ميكنم، اگر زمان عمر نقل ميكردم، مرا با شلاق مورد ضرب قرار ميداد. جامع بيان العلم ابن عبد البر، ج2، ص121) يا كساني كه بعد از نماز عصر نماز ميخواندند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار ميداد و داستان مفصلي دارد و افراد متعددي را به اين جرم مورد ضرب و شتم قرار ميداد. چيز جالبي كه من در اين زمينه عرض كنم، خود إبن عبد البر در جامع بيان العلم از ابن عباس نقل ميكند: عن إبن عباس قال: مكثت سنتين أريد أن أسأل عمر بن الخطاب عن حديث ما منعني منه إلا هيبته حتي تخلف في حج أو عمرة في الأراك الذي ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء و خلوت به قلت يا أمير المؤمنين أني أريد أن أسألك عن حديث منذ سنتين ما يمنعني إلا هيبة لك قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلني فإن كان منه عندي علم أخبرتك و إلا قلت لا أعلم فسألت من يعلم قلت من المرأتان اللتان ذكرهما إنهما تظاهرتا علي رسول الله صلي الله عليه و سلم قال عائشة و حفصة. من خيلي وقت بود ميخواستم يك جملهاي را از خليفه دوم سوال كنم، ولي از او ميترسيدم. تا اينكه در ايام حج، جاي خلوتي پيدا كردم و گفتم كه ميترسم از تو سوال كنم. گفت: بگو. گفت: در اين آيه شريفه كه نسبت به دو زن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميگويد، مراد چيست؟ گفت: عايشه و حفصه. جامع بيان العلم لإبن عبد البر، ج1، ص112 ابن عباس با آن عظمت ميگويد من از خليفه دوم ميترسيدم. در خود صحيح مسلم است كه ابو موسي أشعري قضيه را نقل كرد و او سختگيري كرد و در ذيل روايت دارد كه أبي بن كعب برگشت گفت: يا بن الخطاب لا تكونن عذابا علي آصحاب رسول الله. بر اصحاب رسول الله اينگونه مايه عذاب نباش. صحيح مسلم، ج6، ص180 در رابطه با ابوبكر هم بگويم كه، نام نيست بلكه كنيه است و نام يكي از فرزندان حضرت علي (عليه السلام) و برادر حضرت علي اكبر (عليه السلام)، از ليلا بنت مسعود بوده است. آنچه كه مطرح است، نامگذاري بدست پدر و مادر است، ولي كنيه به دست پدر و مادر نيست و توسط مردم و جامعه يا به مناسبتهاي مختلف اين كنيه انتخاب ميشود. در رابطه با عثمان هم آقاي أبو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين دارد كه خود اميرالمومنين (عليه السلام) ميگويد: إنما سميته بإسم اخي عثمان بن مظعون. من نام عثمان را براي فرزندم گذاشتم، چون برادرم عثمان را دوست داشتم. مقاتل الطالبيين، ص55 يك طرف ديگر قضيه نامگذاري اين فرزندان به نام خلفاي سهگانه، نامگذاري مرسومي بوده و نام صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و برخي ائمه (عليهم السلام) به اين نام بوده است و اينكه اين نام را گذاشته بودند، دليلي نبود كه چون خليفه دوم نامشان عمر است، اميرالمومنين (عليه السلام) روي علاقه خود اين نام را انتخاب كرده بودند. خير؛ اين نام، نام مرسومي بوده است. اگر در زمان شاه، يكي اسم فرزندش را محمدرضا ميگذاشت، اين دليلي نبود كه ايشان از شاه خوشش ميآيد و بچههاش را هم نام او قرار داده است؛ محمدرضا اسم مرسوم و مورد توجه مردم بوده است. پس اينها هيچ ارتباطي به روابط حسنه آقا اميرالمومنين (عليه السلام) با خلفاي سهگانه ندارد. * * * * * * * * * * * * * شروع مناظره موضوع بحث: امامت و خلافت با قيد قرعه، شروع كننده مناظره آقاي ملازاده است. آقاي ملازاده ما به عنوان سياد أعظم مسلمين جهان، از روزي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فوت كرد، ياران او كه معجزه دوم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند، آنها را با اهل بيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يكجا و يكدل و يك مرام و يك عقيده و يك دين ميديد؛ ولي شما نظر ديگري داريد و خودتان بيشتر توضيح خواهيد داد. اما اين نگرش به امامت كه به نظر شما، تِلو نبوت است و بلكه بالاتر از نبوت است، در نظر ما، با احترام به شما و شنوندگان محترم، يكي از بزرگترين توطئههايي است كه عليه اسلام و حتي عليه تشيع صورت گرفته است. براي اينكه مفهوم امامت در اين صورت موجود در ميان اماميه اثني عشريه، هيچ سند درستي، نه در كتاب خدا و نه در سنت رسول الله ندارد. بلكه اولين كسي كه اين موضوع را به اين معنا و مفهوم در اسلام مطرح كرد، خاخامي بود كه تظاهر به اسلام ميكرد به نام عبدالله بن سبأ كه از يهوديان يمن بود و اولين كسي بود كه امامت به معناي وصايت از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح كرد و سابقا هم وقتي يهودي مذهب بود، راجع به هارون (عليه السلام) و آل هارون (عليه السلام) آن را گفته بود و بعد آمد در اسلام اين را مطرح كرد. وقتي كه اين غلو و افراط را حضرت مولاي متقيان حضرت علي بن ابيطالب رضي الله عنه شنيد، او را محاكمه كرد و كساني را كه اين گفته برايشان ثابت شد، گفت: لما رأيت الأمر أمرا منكرا، أججت ناري. وقتي اين منكر بزرگ و غلو و افراط را ديد، آنها را محاكمه كرد. فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج12، ص238 ـ مناقب آل أبي طالب ابن شهر آشوب، ج1، ص227 اما چون عبدالله بن سبأ، مانند يك مار و روباه بود و براي خودش ثابت نشده بود، او را به يمن تبعيد كرد. اين موضوع را فعلا كنار ميگذاريم. اما اولين كسي كه اين موضوع را علني كرد و مخالفان اين موضوع را دستگير كرد، اين شخص بود و هم اهل سنت و هم بسياري از برادران شيعه ما اعتراف ميكنند از جمله آقاي كشي از علماي رجال در رجال كشي، صفحه 108، نوبختي در فرق الشيعه، صفحه 2 و ... . اينها متفقاند بر اينكه اين آقا يهودي الأصل بود و يوشع بن نون (عليه السلام) را وصي موسي (عليه السلام) ميدانست، وقتي تظاهر به اسلام كرد، راجع به حضرت علي (عليه السلام) همين حرف را زد. يعني همان توطئه قديمي كه مسيحيت را به ويرانگري كشاند، همان به وسيله او در اسلام تجديد بنا شد و دوباره همان خطوط پياده شد. ابن بابويه قمي وقتي در قرن 4 عقائد شيعه را مينويسد، اين موضوع را مطرح ميكند كه آنها معتقدند هر پيامبري وصي دارد و وصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، (عليه السلام) حضرت علي (عليه السلام) و تعداد اوصياء را ذكر ميكند و آقاي مجلسي هم همچنين، تا الان. ولي وقتي به مفهوم امامت نگاه ميكنيم، همانطوري كه كاشف الغطاء در أصل الشيعه و أصولها ميگويد حتي معاصرين، اين اعتقادات كه سابقا از اعتقادات غلات و افراطيون بوده است، امام جعفر صادق (عليه السلام) آنها را لعنت ميكرده است. اين اعتقادات الان ضروريات دين و مذهب شده است و از اينجاست كه امام صادق (عليه السلام) ميگويد: غلات از يهود و نصارا هم بدترند. آنچه را كه از غلوّ و افراط و تندروي بوده است، ائمه اهل بيت و ائمه اهل سنت كه بر ضدش بودند، امروزه جزء ضروريات مذهب اماميه اثنا عشريه شده است. الان، امامت منصبي الهي مانند نبوت شده است. همچنانكه خداوند متعال براي نبوت و رسالت، پيامبراني را بر ميگزيند، براي امامت هم افرادي را بر ميگزيند. پس مفهوم امامت همان مفهوم نبوت است (در نظر شيعه) و ادعاي نبوت نكردن بر آنها، به قول آقاي قلمداران ـ دانشمند شهير قم، كه اين اعتقادات را خودش از آن دست برداشت ـ يك تعارف بيش نيست. وقتي كه خداوند، انبياء خودش را بر ميگزيند و امامت هم شبه نبوت است و امام همان نبي است، تا حدي كه مجلسي ميگويد: استنباط فرق بين امام و نبي، خالي از اشكال نيست و ما فقط بخاطر رعايت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميگوييم كه آنها نبي نيستند و الا ما هيچ فرقي قائل نيستيم. بحار الأنوار للمجلسي، ج26، ص82 اين مفهومشان در امامت است. در نقدش همين كافي است كه در كتاب خدا، يك آيه صريح و روشن و واضح دربارهاش نيست. مسئله امامت نه اينكه از اصول دين نيست، بلكه از احكام عادي دين است كه به خليفه دوم مسلمين واگذار شده است. اما راجع به اينكه چگونه حكومت را خودشان انتخاب كنند: وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ (شوري/38) پس از اصول دين نيست و اگر از اصول دين بود، حتما بايد در قرآن ميآمد، مانند وضو و حج و زكات و احكام فرعي بسياري ديگر چه رسد به عقائد اصلي. وقتي امامت از اجل امور بود بعد از نبوت (سخن كاشف الغطاء) يا منصب الهي باشد مانند نبوت (در كتاب اصل الشيعه) يا بنا به گفته كليني (كتاب كافي، ج1، ص175) از منصب نبوت بالاتر است، جزائري ميگويد: امامت عامه از نبوت و رسالت هم بالاتر است. چنين افراط و غلوهايي در انديشه شيعه اوليه وجود نداشت. اين افراطها و غلوها بعداً آمده است و هيچ ربطي نه به اهل بيت (عليهم السلام) دارد و نه به قرآن و نه به سنت؛ تا حدي كه اين اعتقاد چنان روي آنها تاثير كرده كه در حديث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه بين فريقين متفق است، كه ميفرمايد: بني الإسلام علي خمس: الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية. الكافي للكليني، ج2، ص18 شهادتين را انداختهاند و ولايت را جاي آن گذاشتهاند. مفهوم شهادتين كه از اركان اسلام است، انداختهاند كنار و مفهوم ولايت را جاي آن گذاشتهاند و از نبوت هم بالاتر بردهاند. شكي نيست كه اينها ضلالت است و بر عدم صحت امامت، همين كافي است كه سندي از قرآن ندارد و مبدأش در آغاز، سري و مخفي بود و بعدا عموميتر شد و اينكه طرح سري و مخفي عليه قدرت مسلمين و خلافت بكار گرفته شد را بعدا عرض ميكنم. اما همين كافي است كه در قرآن آيه صريحي راجع به بسياري از احكام وجود دارد، ولي راجع به امامت وجود ندارد و خود حضرت علي (عليه السلام) به امامت معتقد نبود؛ لذا منشأ خلافتش را مردمي ميداند نه الهي. وقتي بر خلافت استنباط ميكند، در نهج البلاغه ميگويد: إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما با من قومي بيعت كردند كه به ابوبكر و عمر بيعت كردند. نهج البلاغه، نامه 6 استاد حسيني قزويني از برادرمان آقاي ملازاده تشكر ميكنيم كه تا حدودي ادب اسلامي را رعايت كردند و با توجه به سوابقي كه از ايشان داشتيم، اين انتظار را از ايشان نداشتيم. در رابطه با بحث امامت كه ايشان فرمودند در زمان خليفه سوم توسط عبدالله بن سبأ صورت گرفته، اينكه عبدالله بن سبأ وجود خارجي نداشته، هم بسياري از علماي شيعه بر اين باورند و هم علماي اهل سنت كه همچنين چيزي نبوده است. اگر ما به قرآن مراجعه كنيم، ميبينيم كه در قرآن اهميت ويژهاي درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم (عليه السلام) ميگويد: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً سوره بقره/آيه30 يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ سوره ص/آيه26 همانطوري كه خداوند نسبت به حضرت ابراهيم (عليه السلام) ميفرمايد: وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا (مريم/49) همين خداي عالم، وقتي نوبت به امامت ميرسد، ميگويد: إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا سوره بقره/آيه124 يا اينكه حضرت موسي (عليه السلام) از خداوند تقاضا ميكند: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي سوره طه/آيات30ـ 29 و خداوند ميفرمايد: قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي سوره طه/آيه36 پس بحث خلافت يا امامت، كلياتش در قرآن كاملا آمده است و نشان ميدهد كه جعل امام و خليفه به دست خداست و ما براي اين، روايات متعددي هم از سنت داريم كه امامت و خلافت يك منصب الهي است و نه به دست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و نه به دست مردم. إبن حبان كه از علماي بزرگ اهل سنت است، در كتاب الثقات ميگويد: وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اطراف مكه مشغول تبليغ دين اسلام بود، قبيله بني عامره آمدند و عرض كردند كه يا رسول الله! ما حاضريم به تو ايمان بياوريم، به شرطي كه: أيكون لنا الامر من بعدك؟ فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم الامر إلي الله، يضعه حيث يشاء. خلافت و جانشيني بعد از تو به عهده ما باشد؟ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: مسئله تعيين خليفه و امام به دست خداست و هر كس را كه بخواهد امام و خليفه قرار ميدهد. الثقات لإبن حبان، ج1، ص89 ـ سيرة النبوية للزيني الدحلان، ج1، ص147 ـ حياة محمد لمحمد هيكل، ص152 همچنين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نامههايي نوشت براي افراد ديگر، مثل عامر بن طفيل و بيحره و هوزه بن علي حنفي، كه الطبقات الكبري ابن سعد دارد كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به هوزه بن علي حنفي نامه نوشت و دعوتش كرد به اسلام و او گفت: كه من موقعيت مناسبي دارم و اگر بيايم از تو تبليغ كنم، خيلي از مردم حرف مرا ميپذيرند، من حاضرم با تو همكاري كنم، به شرط آنكه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: تعيين خلافت به دست من نيست و به دست خداوند است. تفسير الثعلبي، ج5، ص276 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص84 در مورد غدير خم، روايات متعدد در منابع شيعه و سني داريم و در مورد آيه: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ سوره مائده/آيه67 اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن. در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه ميگويد: كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين. الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60 پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اينكه امامت به ظالمان نميرسد: وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا سوره أنبياء/آيه73 إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ سوره بقره/آيه124 تمام اين قضايا در قرآن آمده است، همانطور كه كليات نماز در قرآن آمده است. همانطور كه دو ركعت نماز صبح يا چهار ركعت نماز عصر در قرآن تعيين نشده، نسبت به خلافت هم تعيين نشده است. اما كليات امامت آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: خلفائي بعدي اثنا عشر. 12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد. صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618 مسئله ديگر اينكه ميبينيم كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ سوره شعراء/آيه214 در سال سوم هجرت كه 40 نفر از سران قريش را دعوت ميكند، در همانجا بحث خلافت بعد از خويش را مطرح ميكند و ميفرمايد: أول من يعاضدني في هذا الأمر فهو أخي و وصي و خليفتي من بعدي. تاريخ الطبري، ج2، ص63 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص63 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص486 و 545 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص211 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص114ـ تفسير الثعلبي، ج7، ص182 ايشان كه ميگويد بحث خلافت اصلا مطرح نبوده، اين مربوط به سال سوم هجرت است. ابن جرير طبري بنا به نقل از متقي هندي در كنز العمال و هيثمي در مجمع الزوائد و أبو جعفر إسكافي، بنا بر نقل إبن أبي الحديد و حاكم نيشابوري المستدرك علي الصحيحين ميگويند اين روايت صحيح است و دهها افراد ديگر صحت اين قضيه را قبول دارند. كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص128 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج8، ص302 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص243 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص132 همچنين قضيه حديث ولايت در مسئله يمن كه آمدند از آقا اميرالمومنين (عليه السلام) سعايت كردند و رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: عليا مني و انا منه و هو ولي كل مومن بعدي. اين علي، ولي هر مومن بعد از من است. اين قضيه براي سال ده بعثت است و ربطي به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاكم نيشابوري درباره اين حديث ميگويد: هذا حديث صحيح علي شرط مسلم. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص111 و 134 ـ مسند احمد، ج4، ص438 ـ سنن الترمذي، ج5، ص296 كلمه ولي هم مولا نيست كه بگويند به معناي اولي بالامر آمده است يا نيامده. قضيه حديث ثقلين، حتي در صحيح مسلم آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد اهل بيت (عليهم السلام) را قرين و عديل قرآن قرار داده است: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي صحيح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص123 ـ سنن الدارمي، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص163 السنن الكبري للنسائي، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج3، ص374 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص104 ـ أضواء علي السنة المحمدية لأبو رية، ص404 ـ تفسير الرازي، ج8، ص173 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص194 ـ الطبقات الكبري لإبن سعد، ج2، ص194 يا قضيه حديث طير كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: أللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير، فجاء علي رضي الله عنه. خدايا برسان به من آنكسي را كه محبوب ترين خلق در نزد تو است. جز حضرت علي (عليه السلام) كسي نيامد. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص130 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص126 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج2، ص207 حديث منزلت را هم اهل سنت صراحت دارند كه روايت صحيح است. در قضيه غدير خم كه در يك مجمع و همايش يكصد هزار نفري، آقا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و با آن مقدماتي كه فراهم كرد در آنجا، اشاره كرد بر اينكه حضرت علي (عليه السلام) بعد از من مولاي هر مومن و اوليٰ به نفس هر مومن است و سه شبانه روز مردم آمدند به اميرالمومنين (عليه السلام) تبريك گفتند و پيشاپيش اين تبريك گويان، آقاي ابوبكر و عمر بودند كه گفتند: هنيئا لك يابن ابيطالب، اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مومنة. البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص386 ـ تفسير الرازي، ج12، ص50 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص203 ـ الصوارم المهرقة للتستري، ص187 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج8، ص284 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص221 حسان بن ثابت هم بلند شد و شعري را إنشاء كرد. و دهها قضاياي ديگر كه در تاريخ در طول اين 23 سال ثبت شده كه بالاترين و مهمترين دغدغه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بحث خلافت بعد از خويش بوده است. من نميدانم آيا عزيزان به اين توجه دارند كه وقتي ميگويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه معين نكرد و بحث وصايت در اسلام نبوده؛ به نظر من ايشان از خيلي قضاياي تاريخي خبر ندارند و روايات متعدد داريم در منابع اهل سنت كه: إن لكل نبي وصي و وارث و أن عليا وصيي و وارثي. اميرالمومنين (عليه السلام) وصي من است. تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص392 ـ المناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج2، ص35 ـ فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص114 ـ الكامل في التاريخ لإبن أثير، ج3، ص154 ـ المناقب للخوارزمي، ص85 و موارد متعدد ديگري كه حتي وقتي آقاي ابوبكر ميخواهد از دنيا برود، حفصه و عايشه ميگويند كه آيا كسي را به عنوان خليفه معين ميكنيد يا نه؟ خود ابوبكر، عمر را به عنوان خليفه معين ميكند. با اينكه همه به او اعتراض ميكنند و ميگويند: قد وليت علينا فظا غليظا. المصنف لإبن أبي شيبة كوفي، ج7، ص485 ـ الملل و النحل للشهرستاني، ج1، ص25 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج1، ص164 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج30، ص413 و اينكه جواب خدا را چه خواهي داد؟ آقاي هدايتي من يك سوال دارم و لطف كنيد هر دو نفر جواب بدهيد: بعد از رحلت يا شهادت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چه اتفاقي افتاد؟ اين واقعيت تاريخي را توضيح بدهيد. در تاريخ دروغ بسيار مينويسند. ما ميخواهيم كه بينندگان بدانند واقعا بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در خصوص امامت و خلافت چه اتفاقي افتاد؟ آقاي ملازاده عبدالله بن سبأ را اهل سنت و شيعه و مستشرقين او را قبول دارند؛ إبن قتيبه، طبري، إبن عبد ربه، أشعري، إبن حبان، إبن قدامه مقدسي، خطيب بغدادي، إبن حزم آندلسي، شهرستاني و إبن عساكر و ... و همچنين از شيعيان: قمي، نوبختي، كشي، صدوق، إبن إبي الحديد، جزائري، مامقاني و ... همه عبدالله بن سبأ قبول دارند. فقط أخيرا آقاي علامه عسگري آمده چيزي نوشته كه در آن هم تحقيق كرده و قبول ندارد. اما در بحث علمي و تاريخي، كسي نميتواند آن را انكار كند؛ وجود نداشتنش يك بازي است. اما اتفاق بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اينكه حضرت قبلا فرموده بود: يأبي الله و المومنون إلا أبا بكر. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص181 يا اينكه او را به جاي خود در نماز جماعت نشاند. مردم گفتند كه وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را بر دين ما انتخاب كرده است، چطور او را بر دنياي خود انتخاب نكنيم. اين چيزهايي كه شما گفتيد، بحث كلي است و همچنين در امتهاي قبلي بوده است و ربطي به اسلام ندارد. شما ميگوييد: وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... سوره أنبياء/آيه73 وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ سوره مائده/آيه60 اينها جعل تكويني است، نه تشريعي. يعني قراردادي است و هيچ ربطي به بعد از اسلام ندارد. ولي بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بهترين اتفاق ممكن افتاد. همچنانكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشبيني كرده بود، مردم و مومنان و خدا، جز ابوبكر را نميپذيرند و مومنان به تقدير إلهي ابوبكر را انتخاب كردند و اتفاقا خود حضرت علي (عليه السلام) خيلي روشن و واضح ـ به اتفاق شيعه و سني، قديم و جديد ـ همچنانكه در كتاب الغارات، جلد 1، صفحه 306 وقتي بيعت ابوبكر صديق را نقل ميكند، ميگويد: فمشيت عند ذلك إلي أبي بكر فبايعته و نهضت في تلك الأحداث حتي زاغ الباطل و زهق و كانت كلمة الله هي العليا و لو كره الكافرون. وقتي من با ابوبكر بيعت كردم، باطل از بين رفت و كلمۀ إلهي برتر است، هر چند كافران دوست نداشته باشند. فتولي أبوبكر تلك الأمور فيسر و شدد و قارب و اقتصد، فصحبته منا صحا و أطعته فيها أطاع الله فيه جاهدا. ابوبكر متولي امور شد، بعد او را تعريف و تمجيد ميكند. من به عنوان يك ناصح، يار او بودم. در جايي كه مطيع خدا بود، من هم تابع او بودم. و دهها از اينها و در جاي ديگر ميگويد: إن المسلمين من بعده استخلفوا إمرأين منهم صالحين عملا بالكتاب و أحسنا السيرة و لم يتعديا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله. مسلمانان بعد از رسول الله، دو مرد نيك را جانشين او قرار دادند. هر دوي آنها به كتاب و سنت عمل كردند و نيك سيرت بودند و از سنت تجاوز نكردند. خداوند هم آنها را وفات داد. الغارات، ج1، ص210 خود حضرت علي (عليه السلام) ميگويد: بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مومنين شخصي را انتخاب كردند و تعريف و تمجيدشان ميكند. ولي در ردّ سخنان آقاي قزويني كه بنده را متهم به بيخبري از تاريخ ميكند، همين كافي است كه خود حضرت علي (عليه السلام) وقتي إبن عباس به او گفت كه برويم از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سوال كنيم كه ما در آن حقي داريم، گفت: و الله! لئن سألناها رسول الله صلى الله عليه و سلم فمنعناها، لا يعطيناها الناس بعده. اگر ما اين سوال را از رسول اكرم (صلي الله عليه و سلم) بپرسيم، اگر ما را منع كند، هرگز به ما نخواهند داد. روايتهايي كه شما آورديد، هيچكدام سند درستي ندارد؛ بر عكس ادعاي شما. مهمترين موضوع اين است كه ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معجزه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را انجام دادند، بدون اينكه در مورد خلافت اختلاف بكنند. استاد حسيني قزويني نكتهاي را كه عزيزمان فرمودند: وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... . سوره أنبياء/آيه73 جعل تكويني است، ظاهرا كم لطفي كردهاند. وقتي خداوند نسبت به حضرت ابراهيم (عليه السلام) ميفرمايد: قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا سوره بقره/آيه124 اگر ما اين را جعل تكويني بگيريم، بايد بگوييم: و علي الإسلام السلام. اما در رابطه با اين تعابيري كه ايشان اشاره كردند نسبت به نماز خواندن ابوبكر در جاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ايشان اين را به عنوان يك دليل اشاره كردند براي صحت خلافت ابوبكر. از ايشان سؤال ميكنم كه اگر واقعا اين مسئله نماز خواندن ابوبكر دليل بر مشروعيت خلافت ايشان بود، چرا در سقيفه كه آن همه سر و صدا كردند و داد و بيداد راه انداختند، حتي سعد بن عباده زير دست و پا داشت له ميشد، هيچيك از مهاجرين و انصار نگفتند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: يأبي الله و المومنون إلا أبابكر المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص181 ـ مسند احمد، ج6، ص144 چرا اين مطلب را در آنجا اشاره نكردند؟ اگر واقعا دليل بود، بايد آنجا اشاره ميشد! رواياتي را كه ايشان از كتاب الغارات آوردهاند، اين روايات از نظر سند، كاملا ضعيف است؛ همچنين روايات ديگري كه آوردهاند، اينها سندا ضعيف است. اينها را در سايتمان مفصل بررسي كردهايم و تعابيري كه دارد مبني بر: مرضي السيرة و ميمون النقيبة. الغارات، ج1، ص307 اين تعابير را من در يكي از مجلات ايران به نام نهج البلاغه، شماره 6 مفصل جواب دادم آنچه كه مطرح است و برادرمان اشاره كرد كه اميرالمومنين (عليه السلام) آمد بيعت كرد، ظاهرا ايشان صحيح بخاري را يا نخواندهاند و يا اگر خواندهاند، مقداري كملطفي كردهاند. در صحيح بخاري در 7 يا 8 مورد آورده است كه اميرالمومنين (عليه السلام) تا 6 ماه با ابوبكر بيعت نكردند. بعد از شهادت حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها)، اميرالمومنين (عليه السلام) و بني هاشم آمدند بيعت كردند و اين نصّ صريح صحيح مسلم و صحيح بخاري است و خود حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) اصلا بيعت نكردند و از ديدگاه اميرالمومنين (عليه السلام) با توجه به آنچه كه در صحيح مسلم است، خلافت آقاي ابوبكر و عمر را مشروع نميدانست. همانطور كه من در جلسات قبل هم اشاره كردم، در صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 152، كتاب الجهاد، باب حكم الفئ صراحت دارد كه خليفه دوم در جمع حدود 37 نفر از صحابه خطاب ميكند به اميرالمومنين (عليه السلام) و در مورد قضيه إرث ميگويد: فلما توفي رسول الله صلي الله عليه و سلم، قال أبوبكر: انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم، ... فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا ... ثم توفي أبوبكر و انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم و ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا. شما ـ علي و عباس ـ وقتي ابوبكر گفت: من جانشين رسول الله هستم، ابوبكر را دروغگو و گنهكار و حيلهگر و خائن ميدانستيد. همچنين بعد از درگذشت ابوبكر كه من گفتم: ولي پيامبر و جانشين ابوبكر هستم، شما دو نفر مرا دروغگو و گنهكار و حيلهگر و خائن ميدانستيد. اين نص صريح صحيح مسلم است، شما صحيح مسلم را گذاشتهايد كنار و ميخواهيد برويد دنبال كتابهاي الغارات و امثال آن. بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) كه اميرالمومنين (عليه السلام) به أبوبكر پيام داد تا به منزلش بيايد: فأرسل إلي أبي بكر أن إئتنا و لا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر. وقتي ميخواهي پيش من بيايي، كسي را با خود نياور و من دوست ندارم عمر را با خود به منزل من بياوري. صحيح بخاري، ج5، ص83 همچنين ميگويد: و لكنك إستبددت علينا بالأمر. تو در حق ما استبداد كردي. صحيح بخاري، ج5، ص83 اين قضايا، مسئلهاي است كه كاملا صريح و روشن است. خود خليفه دوم وقتي قضيه سقيفه را مطرح ميكند، ميگويد: إن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة و خالف عنا علي و الزبير و من معهما. صحيح بخاري، ج8، ص26 ـ السنن الكبرى للبيهقي، ج8، ص142 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج5، ص644 ـ مسند احمد، ج1، ص55 همچنين قضيه خطبه حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) در مسجد و تعابير ديگري كه در نهج البلاغه و جاهاي ديگري كه اميرالمومنين (عليه السلام) اينها را خليفه مشروع نميدانستند. از اول تا آخر نهج البلاغه، دهها خطبه در اين زمينه است. سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني سوال من از آقاي قزويني اين است كه آن علياي كه آقاي قزويني درست كردهاند، غير از آن علي است كه بقيه مسلمين ميشناسند؟ اگر مشروع نميدانست، با آنها بيعت نميكردند و فرزندانش را به اسم آنها نميگذاشتند و با آنها همكاري نميكردند و رئيس پليس ابوبكر نميشدند و ناصح و دوستدار آنها نميشدند و بعد از او، نه خودش، بلكه حسنين و اكثر اهل بيت همين سنت را در ميان آنان جاري نميكردند. لذا آنچه را كه شما ذكر ميكنيد، به نظر من اوهام خودتان است. همچنان كه در تلخيص شافي شيخ طوسي است، وقتي از اميرالمومنين (عليه السلام) سوال شد كه شما وصيت نميكنيد؟ گفت: ما أوصي رسول الله صلي الله عليه و آله فأوصي و لكن إن أراد الله بالناس خيرا، فسيجمعهم علي خيرهم، كما جمعهم بعد نبيهم علي خيرهم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) وصيت نكرد كه من وصيت بكنم. اگر خداوند بخواهد، همچنانكه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر خير جمعشان كرد، بعد از من هم همين كار را خواهند كرد. جواب استاد حسيني قزويني ايشان گفتند كه اگر مشروع نميدانستند، بيعت نميكردند. من اين سوال را از ايشان دارم: در طول اين 6 ماه كه اميرالمومنين (عليه السلام) به نص صريح صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده است: اميرالمومنين (عليه السلام) و هيچيك از بني هاشم، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) زنده بود، بيعت نكردند. اين قطعي است و هيچ راه گريزي از آن و راه خدشه نيست. بيعت حضرت علي (عليه السلام) با خلفاء اما اينكه ايشان گفت بيعت كردند، در منابع اهل سنت اين بيعت آمده است؛ ولي در منابع، شيعه، يك سند، حتي نيمه صحيح و موثق هم كه نشانگر اين بيعت باشد، نداريم. برخي روايت مرسل و ضعيف و موضوع و مرفوع داريم كه بزرگان ما همه جواب دادهاند. مرحوم شيخ مفيد (ره) در فصول المختاره، صفحه 56 ميفرمايد: و المحققون من أهل الإمامة يقولون: لم يبابع علي ساعة قط. محققين از اماميه و شيعه بر اين عقيدهاند: حضرت علي (عليه السلام) حتي يك ساعت هم با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت نكرد. نامگذاري فرزندان حضرت علي (عليه السلام) به نام خلفاء اينكه ايشان گفت: چرا بچههايش را به نام آنان نامگذاري كرده است؟ اين را ما مفصل جواب داديم. آن اسامي در آن زمان، اسامي مرسومي بوده و ارتباطي به خلفاء نداشته است. از طرف ديگر هم، يكي از صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، عثمان بن مظعون است و صراحت دارد آقا اميرالمومنين (عليه السلام) كه من به خاطر علاقهام به عثمان، اسم فرزندم را عثمان گذاشتهام. نسبت به عمر هم ميگويد: خود عمر اين نامگذاري را كرده است. نسبت به ابوبكر هم كه أبوبكر، كنيه است؛ نه نام. اين قضايا در طول تاريخ مطرح بوده است. چطور شد كه نزديك به 25 مورد از صحابه، نامشان عمر بوده و 26 مورد نامشان عثمان بوده و دو يا سه مورد هم ابوبكر بوده است، از كجا معلوم اگر اميرالمومنين (عليه السلام) عثمان يا عمر گذاشته، بخاطر علاقهشان به ساير صحابه نبوده است؟ حضرت علي (عليه السلام)، رئيس پليس خلفاء؟ اما اينكه رئيس پليس او بودند، اينها از دروغهاي تاريخ است. اميرالمومنين (عليه السلام) هيچ وقت رئيس پليس ابوبكر و عمر و عثمان نبوده است، بلكه عملا و قولا، اعمال اينها را كاملا رد ميكرده است. اينهمه خطب نهج البلاغه و روايات متعدد ديگر از منابع اهل سنت داريم كه آقا اميرالمومنين (عليه السلام)، اصلا خلافت عمر و ابوبكر را مشروع نميدانستند. سوال استاد حسيني قزويني از آقاي ملازاده سوال من از آقاي آقاي ملازاده اين است كه اين عزيزان بر اين باورند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كسي را به عنوان خليفه معين نكرد و مردم آمدند جناب ابوبكر را خليفه معين كردند. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه معين نكرد و قرآن هم ميگويد: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (أحزاب/21) پس چرا آقاي ابوبكر، عمر را به عنوان خليفه معين كردند؟ اگر كار ابوبكر درست بوده، پس بايد كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نادرست باشد، اگر كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درست بوده، پس كار ابوبكر بايد نادرست باشد؛ همچنين عمر نسبت به عثمان. جواب آقاي ملازاده اولا: افسانه عدم بيعت حضرت علي (عليه السلام) را ردّ ميكنم از گفته خود حضرت علي (عليه السلام)، همچنان كه در شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، جلد 6، صفحه 48 آمده است: وقتي از حضرت علي (عليه السلام) سوال شد كه چرا مسلمانان ابوبكر را خليفه انتخاب كردند؟ جواب داد: و أنا لنري أبا بكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثاني إثنين. ما ابوبكر را شايستهترين مردم بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميدانيم، او يار غار و ثاني إثنين بود. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به نماز دستور داد و زنده بود. بسياري از شبهات مطرح شد و جواب داده نشد مانند حديث غدير. ثانيا: جواب سوال ايشان كه: چرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه تعيين نكرد و ابوبكر خليفه تعيين كرد؟ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر تعيين ميكرد، شرع ميشد و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خدا بود و اگر ابوبكر تعيين ميكرد، شرع نميشد و اجتهاد شرعي خودش بود. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر خودش تعيين ميكرد، بايد تا روز قيامت وراثتي ميشد و اين كار شاهان ميشد؛ اما ابوبكر آنچه را كه خودش بهتر ميدانست كه بهترين فرد امت بود، پيشنهاد كرد، نه اينكه تعيين كرد. اگر مردم با عمر بيعت نميكردند، خلافت او شرعي نميشد؛ چون خلافت زميني است، نه آسماني. همچنانكه خود حضرت علي (عليه السلام) ميفرمايد: إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان. قوم و گروهي با من بيعت كردند كه با ابوبكر و عمر بيعت كردند. فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضي، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فإن أبي قاتلوه اگر با كسي بيعت كنند، رضاي خداوند در آن است؛ رضاي آنها، رضاي خداست. اگر كسي بر آنها خارج شود و طعنه بزند، بايد او را به بيعت بازگرداند و إلا بايد او را كشت. نهج البلاغه، نامه 6 اين آراء و انديشه شما را اگر حضرت علي (عليه السلام) ميديد، بايد محاكمهتان ميكرد. اين رأي حضرت علي (عليه السلام) است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علي (عليه السلام) ـ به اتفاق تاريخ و مورخان جديد و قديم ـ بيعت كرده است؛ ولي شما اين متواترات را منكر هستيد و آنچه را كه شما خوشتان ميآيد را ميآوريد. من سند از كتابهاي شما ميآورم و شما ميگوييد كه ضعيف است؛ ديمي نبايد عمل كرد. سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني سوال من اين است كه چرا چيزي به نام امامت و وصايت را خود علي (عليه السلام) مطرح نكرد؟ آنچه را كه از حديث غدير ميگويند، دهها ائمه آن را باطل ميدانند و برخي صحيح ميدانند. چرا شما از خود حضرت علي (عليه السلام) اماميتر هستيد؟ چرا اين باور در ابتداء سرّي بود و بعدها ادامه پيدا كرد؟ چرا در ابتداء براي حضرت علي (عليه السلام) بود و بعد نوبت 12 نفر شد؟ عبدالله بن سبأ وقتي وصيت را مطرح كرد، مخصوص حضرت علي (عليه السلام) كرد و بعد آمدند كساني ديگر مانند شيطان الطاق و ديگران تعميم دادند به بقيه اهل بيت (عليهم السلام). حتي خود حضرت علي (عليه السلام) نميدانست كه امام از طرف خداست. جواب استاد حسيني قزويني البته من اين نكته را بگويم كه همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مومن الطاق، شيطان الطاق گفتن، دون شأن ايشان است و ما هم مقابله به مثل نميكنيم و: وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (فرقان/63) مومن الطاق، از شخصيتهاي بزرگ و از صحابه جليل القدر امام صادق (عليه السلام) هستند و دودمان بني أميه از او به شيطان الطاق تعبير ميكنند. در رابطه با حديث غدير كه ايشان اشاره كردند بسياري از ائمه آن را باطل ميدانند، من نميدانم مرادشان از اين ائمه چه كساني است؟ با اينكه در صحت و متواتر بودن اين روايت، اكثريت بزرگان اهل سنت اين نظر را دارند؛ حتي آقاي ضياء الدين مقبلي در كتاب الأبحاث المسببة في السنون المتعددة، جلد 2، صفحه 30 ميگويد: إن لم يكن معلوما، فما في الدين معلوم. اگر بنا باشد ما در قضيه غدير شك كنيم و بگوييم قطعي نيست، چيزي براي ما در شرع قطعي نميماند. ميرزا محمد بدخشاني در كتاب نزل الأبرار، صفحه 54، طبع قديم ميگويد: حديث صحيح مشهور و لم يتكلم في صحته الا متعصب جاهد لا اعتبار بقوله. حديث غدير، حديث صحيح و مشهوري است كه در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودي كه اعتباري به قولش نيست، كس در آن شك نميكند. تمام بزرگان اهل سنت كه كتاب تواتر نوشتهاند، حديث غدير را از احاديث متواتر آوردهاند. خود ابن كثير دمشقي صراحت دارد: قال شيخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبي: الحديث متواتر، أتيقن أن رسول الله قاله. استاد ما آقاي ذهبي ميگويد: حديث غدير متواتر است و يقين دارم كه رسول الله آن را گفته است. البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص233 آقاي سيوطي در كتاب الأحاديث المتواترة اين حديث را آورده است و عدهاي از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاكم نيشابوري، ترمذي و ذهبي و طحاوي و ...، همه اينها صراحت دارند بر اينكه حديث غدير، حديث صحيحي است و اين طول و تفسيري كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن سه روز آنجا داد، مطلب كاملا تمام است و احتياجي ندارد به اينكه بگوييم برخي ائمه آن را قبول ندارند. اي كاش! نام برخي از اين ائمه را ايشان با مدرك نام ميبردند تا ببينيم در برابر ذهبي و ابن حجر و ... ميتوانند قرار بگيرند؟! سوال استاد حسيني قزويني از آقاي ملازاده ايشان اشاره كردند كه يكي از ادلهشان براي صلاحيت آقاي ابوبكر براي خلافت، قضيه نماز خواندن ايشان است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ايشان را به عنوان امام جماعت فرستادند به مسجد. ما سوال ميكنيم چطور شد وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: ائتوني بقلم و كتف. يا: هلم أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي. جناب عمر برگشت گفت: إن الرجل ليهجر. يا: قد غلبه الوجع. صحيح البخاري، ج1، ص37 و ج4، ص31 و ج5، ص137 و ج7، ص9 و ج8، ص161 ـ صحيح مسلم، ج5، ص75 و اختلافات شديدي هم در آنجا شد و إبن عباس در صحيح مسلم و صحيح بخاري ميگويد كه هر وقت اين قضيه يادش ميآمد، ميگفت: الرزية كل الرزية ما حال الرجل بين رسول الله و كتابته. صحيح بخاري، ج5، ص138 و ج7، ص9 ـ صحيح مسلم، ج5، ص76 چطور وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميخواست وصيتنامه بنويسد، گفتند: إن الرجل ليهجر. اما وقتي خواست ابوبكر را به مسجد بفرستد، آنجا ميگويند: إن الرجل لا يهجر. جواب آقاي ملازاده در مورد حديث ولايت، ايشان مثل اينكه خبر ندارند اين حديث، نه اينكه در صحاح اهل سنت نيست، بلكه مردم و ائمه اسلام در تصيحيحش اختلاف كردهاند. بخاري كه مهمترين كتاب حديثي را دارد و ابراهيم فردي و ...، در اين حديث طعنه زدهاند و آن را ضعيف دانستهاند. احمد بن حنبل آن را صحيح دانسته است و ابن حزم كه يكي از ائمه بزرگ اسلام است، ميگويد اين حديث از طريق ثقات ثابت نشده است. اين نه اينكه متواتر نيست، بلكه در بين علماء، چنان مورد اختلاف است كه برخي از علماء آن را بطور كلي رد ميكنند و حتي اكثراً آن را حسن ميدانند، نه صحيح. از اينكه بگذريم اين اتهامي كه شما هميشه به حضرت عمر (رضي الله عنه) ميزنيد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را منع كرد از نوشتن، اين يك تدليس بزرگي است و اين سخن را عمر نگفت و برخي از نو اسلامها بودند كه در آنجا نشسته بودند و اتفاقا اين سخن در روز پنجشنبه گفته شد و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز دوشنبه فوت كرد و اگر اين سخن اجتهادي نميبود و وحي الهي ميبود، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در وحي الهي تقصير نميكرد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميداند كه مردم غير از ابوبكر صديق، كس ديگري را انتخاب نميكردند و اتفاقا اين مورد درباره ابوبكر بوده، نه ديگران. ولي با تبليغات شما اينها بلند شدند و إلا آن حديث تائيد ميكند كه: يأبي الله و المومنون الا ابابكر. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص181 اين حديث را در تكمله همين سخن ميگويد كه براي من قلم و قرطاسي بياوريد. مردم غير از او را انتخاب نميكنند و خود به خود تركش كرد و اين دليل است بر اينكه اين وحي إلهي نيست و اجتهاد شخصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و اجتهاد فضيلت است و رذيلت نيست. وقتي امت ميتواند اجتهاد بكند، هر فضيلتي كه در امت باشد، بيشترش در پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. اين تحصيل حاصل است وقتي به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كس ديگري را پيشنهاد كردند، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نفرستاد. شما كه معتقديد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبل از او، حضرت علي (عليه السلام) را انتخاب كرده است، به قلم و كاغذ چه ربطي و نيازي دارد؟ خود حضرت علي (عليه السلام) هرگز به اين موضوع استناد نكرد و نگفت من براي خلافتم از غدير خم استفاده ميكنم. آن آيه هم در صلح حديبيه نازل شده است و شما وصلش كرديد به حجة الوداع. خود حضرت علي (عليه السلام) از همه اين شبهات و تشبّثاتي كه الآن براي خلافت و امامت او ميكنند، هرگز به اينها استناد نكرد. جز با روايات مجعول، حضرت علي (عليه السلام) با بقيه ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، همدل و همگام بود. از آنها همان تعريفي را ميكرد كه قرآن از آنها تعريف ميكرده است. يكي از عشره مبشره خودش است و: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه/100) مهاجرين و انصار را خداوند وعده جنت داده است. شما آمديد اينها را تكفير ميكنيد براي اينكه او را بلند كنيد. اين كار، نه علمي است و نه اسلامي. سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني سوال من اين است كه حضرت علي (عليه السلام) هرگز ادعاي خلافت بر خود نكرد و حتي عقل هم منكر اين است. وقتي در سقيفه بنيساعده اينهمه آراء مطرح ميشود، صحابه و دست پروردگان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چه مصلحتي در آن است كه بيايند و خلافت حضرت علي (عليه السلام) را پنهان كنند؟ مگر ابوبكر سپاه و اطلاعات و مال داشت كه به آنها رشوه بدهد تا او را انتخاب كنند؟ چه مصلحتي بر دست پروردگان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است؟ آيا اين اتهامي بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست كه در تربيت شاگردانش شكست خورده است كه آمدند نصّي را كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) برايشان گذاشته است، پنهان كردند و كس ديگري را خليفه كردند؟ آيا اين خودش دليل بر ضعف و شكست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست؟ جواب استاد حسيني قزويني در رابطه با اينكه ايشان ميفرمايد حضرت علي (عليه السلام) در رابطه با خلافت خودش سخني نگفته است، اگر ايشان مراجعه كنند به كتاب الإمامة و السياسة إبن قتيبه دينوري تحقيق آقاي شيري، جلد 1، صفحه 30 و در تحقيق آقاي زيني، صفحه 19، ميبيند كه وقتي آقاي ابوبكر قنفذ را فرستاد به سراغ آقا اميرالمومنين (عليه السلام)، گفت: فقال أبوبكر لقنفد و هو مولي له: إذهب فادع لي عليا، قال: فذهب إلي علي، فقال له: ما حاجتك؟ فقال: يدعوك خليفة رسول الله، فقال علي: لسريع ما كذبتم علي رسول الله. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: چقدر زود بر رسول الله دروغ بستيد و كسي را كه خليفه نيست، خليفه رسول الله قرار داديد؟! در همين صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است كه وقتي آقاي ابوبكر بعد از 6 ماه آمد پيش اميرالمومنين (عليه السلام)، آقا اميرالمومنين (عليه السلام) ميگويد: إستبددت علينا. تو در حق ما استبداد كردي. صحيح بخاري، ج5، ص83 ـ صحيح مسلم، ج5، ص154 من نميدانم ايشان كلمه استبداد را چطور ميخواهند معنا كنند؟ يا وقتي ميگويد: كاذبا آثما غادرا خائنا. صحيح مسلم، ج5، ص152، كتاب الجهاد، باب حكم الفئ اين را هم حتما ميخواهند ضعيف بدانند؟! در نهج البلاغه محمد عبده، جلد 1، صفحه 30، خطبه 2، آقا اميرالمومنين (عليه السلام) ميگويد: لا يقاس بآل محمد من هذه الأمه أحد ... و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة. حق خلافت و وراثت در آل پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص138 وقتي هم خلافت به اميرالمومنين (عليه السلام) بر ميگردد، ميگويد: الآن إذ رجع الحق إلي أهله و نقل إلي منتقله. الآن حق به حقدار رسيد و آنچه كه به زور به جاي ديگر برده بودند، الآن به ما رسيد. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص139 يا اين تعبير اميرالمومنين (عليه السلام): فوالله! ما زلت مدفوعا عن حقي، مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه صلي الله عليه حتي يوم الناس هذا. قسم به خدا، از روزي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، در حق من ظلم و جفا كردند. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص223 يا: فوالله! ما كان يلقي في روعي و لا يخطر علي بالي أن العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد عن أهل بيته و لا أنهم منحوه عني من بعده. باور نميكردم كه مردم بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اينچنين بكنند. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج6، ص95 مضافا به اينكه آقاي ملازاده از اصحاب پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه اينهمه سر و صدا ايجاد كردند و از اينها يك قداستي فراتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درست كردهاند و حتي آقايان ميگويند در مقام اختلاف بين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و آقاي عمر، حضرت جبرئيل ميآمد و آيه ميآورد: تائيداً لعمر و تضعيفاً لرسول الله. سوال استاد حسيني قزويني از آقاي ملازاده ايشان اصرار داشت بر اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) احاديثي درباره اين قضيه نسبت به آقاي ابوبكر مطرح كردند و با نماز خواندن ابوبكر به جاي ايشان و يا با: يأبي الله و المومنون إلا أبابكر. نشان ميدهد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ابوبكر را معين كرده است؛ حال آنكه عبارت جناب عمر در صحيح بخاري و صحيح مسلم بر خلاف اين است: وقتي از او سوال ميكنند: قيل لعمر: ألا تستخلف؟ قال: إن إستخلف فقد إستخلف من هو خير مني أبو بكر و إن أترك فقد ترك من هو خير مني رسول الله صلي الله عليه و سلم. صحيح بخاري، ج8، ص126 ـ صحيح مسلم، ج6، ص4 همچنين نووي كه از علماي بزرگ اهل سنت است، ميگويد: ما هيچ روايتي در خلافت ابوبكر نداريم. إبن كثير و ايجي هم همين تعبير را دارند. لطفا درباره اين توضيح دهد. جواب آقاي ملازاده كتابي كه ايشان از إبن قتيبه دينوري نقل ميكند، كتابي است منسوب به ايشان و علماء در نسبتش به او شك دارند و آدم اگر از كتاب صحيح عدول كند و به اين كتاب رجوع كند، اين دليل بيدليلي است. حضرت علي (عليه السلام) دوبار بيعت كردند: هم بعد از وفات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و هم قبل از او. سوالي كه ايشان كردند راجع به خلافت ابوبكر، خلافت ابوبكر انتخابي است، نه تعييني. من نگفتم كه تعييني است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به عنوان كانديد مشخص ميكند و اجتهاد ميكند كه بهترين فرد است. بعد هم ميبيند كه مردم غير از او را انتخاب نميكنند. اين خيلي واضح است. وقتي شما به اين روايت استناد ميكنيد كه: هلم أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي. اين روايت را اگر شما قبول داريد، دليل است بر اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبل از اين وصيت نكرده است. پس پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبل از اين حضرت علي (عليه السلام) را به خلافت تعيين نكرده است. آيا همين توطئه كافي نيست كه بياييم بعد از 1400 سال باز هم بگرديم ببينيم كه چه كسي خليفه بوده است؟ اين توطئه مسلمانان را چنان متفرق كرد تا بعد از 1400 سال نتوانيم از اين دايره بيرون بياييم. الان در دنيا، كسي كه بگويد كلينتون و بوش يا ... كانديد بودهاند، مردم ميخندند به او. اينهمه خون در تاريخ اسلام ريخته شده است، اينهمه اختلاف و تفرقه، همه بخاطر امام بوده است: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ سوره بقره/آيه134 آنها امتي بودند و رفتند، اعمالشان را از من و شما سوال نميكنند. اما چون شما امامت را از نبوت ميدانيد، چون جاي توحيد را گرفته و حتي بر توحيدتان هم تاثير گذاشته است؛ ولايت را گذاشتهايد جاي شهادت بر توحيد. تا حدي كه ادعا ميكنيد هر كس بر ولايت ايمان نداشته باشد، مومن نيست. شما همه مسلمانان جهان را مومن نميدانيد. مال و جانشان را حلال ميدانيد. اندكي فكر و انديشه كنيد، خود حضرت علي (عليه السلام) چنين نبود. اين رواياتي را كه شما از حضرت علي (عليه السلام) نقل ميكنيد، كاملا نادرست است و همه رواياتي است كه از كتب خودتان است و مسلمانان ديگر قبول ندارند. حضرت علي (عليه السلام) با بقيه ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دوست بود. وقتي از حضرت علي (عليه السلام) سوال كردند كه چرا وصيت نميكني؟ گفت: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت نكرد تا من هم وصيت كنم. من هم صبر ميكنم همانطور كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) صبر كرد. حضرت عايشه كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر سر سينه او فوت كرد، ميگويد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت نكرده است. خود حضرت علي (عليه السلام) ميگويد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت نكرده است. اين نشان ميدهد كه خلافت را مشخص نكرده است. إبن عباس ميرود در مورد خلافت از او سوال كند. حضرت علي (عليه السلام) ميگويد: نه، اگر الآن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين خلافت را به ما ندهد، ديگر مردم تا ابد ما را محروم خواهند كرد. شما سوال مرا جواب نداديد و بيرون پريديد و انتظار نبود. اين همه رأي در سقيفه و شوراي بنيساعده و شوراي مسلمين مطرح شد. صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چه مصلحتي دارند كه ابوبكر را خليفه بكنند و حضرت علي (عليه السلام) را كنار بزنند؟ چرا دين خودشان را بخاطر ابوبكر بفروشند؟ چطور قرآن ميآيد اين صحابه را تعريف و تمجيد ميكند و وعده بهشت ميدهد؟ اينها دليل شكست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است؟ هر كدام از اين سوالها به اندازه يك كوه است و شما اينها را جواب نميدهيد و ميرويد دنبال روايات. ما با روايات هرگز به نتيجه نميرسيم. دين و قرآن را روايت زده نكنيم؛ حداقل بحث عقلي بكنيم. چطور شد كه ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه معجزه دوم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از قرآن هستند، همه اين روايات را فراموش كردند و خود حضرت علي (عليه السلام) هم فراموش كرد و آمدند دشمني تراشيدند؟ لذا بيرون بياييم از دايرهاي كه دشمنان دين بر من و شما تراشيدهاند و 1400 سال ما و شما را به جان هم انداختهاند و آنچه در عراق و جاي ديگر رخ ميدهد، نتايج اين توطئههاي شوم است. نگذاريم دشمنان ما به خاطر اين روايات از ما سوء استفاده كنند. حداقل اختلاف را بيشتر از اين نكنيم؛ دو دستگي و فتنه و درگيري مسلمانان را بيشتر از اين نكنيم. تاريخ را نگاه كنيد كه عثماني و صفويه را به جان هم انداختند و هر دو را انداختند كنار و الآن هم همين كار را ميكنند. تا كي من و شما در زندان روايات باشيم؟ تا كي من و شما در زندان 1400 قبل باشيم؟ بيايم صريح قرآن را بفهميم كه از امامت در او خبري نيست. صريح قرآن از احكام بزرگ و كوچك حرف ميزند؛ ولي مسائل بزرگ را كه شما از نبوت بالاتر ميدانيد را حرف نميزند. سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني سوال من اين است كه ولايتي كه شما از آن حرف ميزنيد، يك اعتقاد سرّي بود و خود كتب شما هم بر همين دلالت ميكند و ميگويد: ولايت يك سرّي بود كه به حضرت جبرئيل داده شد و حضرت جبرئيل به حضرت محمد (صل الله عليه و آله و سلم) و حضرت محمد (صل الله عليه و آله و سلم) به حضرت علي (عليه السلام) داد و حضرت علي (عليه السلام) هر كس را كه خواست به او داد. بعد أبو جعفر ميگويد: اين سرّ را پخش نكنيد. در زمان صحابه، چرا اين عهد ظاهر نشد و چرا توطئهگران بعد از آن زمان بر ضد اسلام اين را مطرح كردند؟ اين دليل بر اين است كه حضرت علي (عليه السلام) از ولايت خبري نداشت و اين روايات بعدا تراشيده شد. اين روايات را عبدالله بن سبأ بعدا عمومي كرد. چرا اينها علني كردند؟ چرا وقتي مسلمانان در نيرو و قوت خود هستند، حضرت ابوبكر و عمر و عثمان و علي ، هيچكدام از امامت و ولايت حرفي نزدند؟ سوال من اين است كه چرا خود حضرت علي (عليه السلام) ولايتش را زميني ميدانست و در مقابل مردم علنا از زميني استناد ميكند نه آسماني و ميگويد منشأ ولايت من مردم هستند نه خداوند؟ جواب استاد حسيني قزويني اينكه ايشان فرمودند كتاب إبن قتيبه دينوري منسوب به ايشان نيست، حداقل مراجعه بكنند به كتاب الأعلام آقاي زركلي، معجم المطبوعات، معجم المؤلفين و ... همه اين كتاب را منسوب به إبن قتيبه دينوري ميدانند؛ حتي خود ذهبي كه از او به امام الجرح و التعديل تعبير ميكنند. اما در رابطه با اينكه ايشان فرمودند شما ولايت را بالاتر از توحيد قرار ميدهيد، اين يك افتراء است بر شيعه كه در طول تاريخ و حتي زمان إبن تيميه مطرح بوده است تا الآن كه اين آقايان مطرح ميكنند. ولي ما معتقديم و روايات صحيح داريم كه وقتي آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و َأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا سوره مائده/آيه3 نازل شد، يعني با ولاي حضرت علي (عليه السلام) اسلام كامل شد و بدون ولاي حضرت علي (عليه السلام)، اسلام، لا اسلام است. همانطوري كه خود أخطب الخواطب، خوارزمي صراحت دارد در المناقب خود و از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميكند: يا علي! لو أن عبدا عبد الله مثل ما دام نوح في قومه، و كان له مثل جبل أحد ذهبا فأنفقه في سبيل الله و مد عمره حتي حج الف عام علي قدميه، ثم قتل بين الصفا و المروة مظلوما، ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة و لم يدخلها. يا علي! اگر فردي تمام شبانهروز را نماز بخواند و عبادت كند و هزار سال عمر داشته باشد و هر سال به حج برود و به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا صدقه بدهد و بين ركن و مقام كشته شود، اما اگر ولايت تو را نداشته باشد، بوي بهشت را استشمام نميكند. المناقب للخوارزمي، ص68 ـ مناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج3، ص2 اين چيزي نيست كه مربوط به شيعه باشد. وقتي حديث ثقلين را كه من گمان نميكنم جز آدم متعصب منكر آن شود، ميگويد: إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي، إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي. صحيح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص123 ـ سنن الدارمي، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الكبرى للبيهقي، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص163 السنن الكبرى للنسائي، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج3، ص374 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص104 ـ أضواء علي السنة المحمدية لأبو رية، ص404 ـ تفسير الرازي، ج8، ص173 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص194 ـ الطبقات الكبري لإبن سعد، ج2، ص194 ديگر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چيزي براي كسي باقي نگذاشته است. اين مسئله كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز پنجشنبه گفت: هلم اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي با توجه به اينكه بعضي از قضايا بوده و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر داشتند و در روايت صحيح داريم و آقاي حاكم نيشابوري ميگويد روايت صحيح است: إن الأمه ستغدر بك بعدي يا علي. بعد از من، اين امت در حق تو خيانت ميكنند. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص140 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص137 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص297 ـ الكامل لإبن عدي، ج6، ص216 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص447 يا: ضغائن في صدور قوم لا يبدونها لك إلا بعدي. يا علي! كينههايي در درون سينههاي مردم ميبينم كه اين كينهها بعد از من منصه ظهور خواهد رسيد. مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص118 ـ مسند أبي يعلي، ج1، ص427 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج11، ص61 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج4، ص107 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص322 ـ تهذيب الكمال للمزي، ج23، ص240 ـ ميزان الإعتدال للذهبي، ج3، ص355 و اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اصحاب من بعد از من مرتد خواهند شد. ايكاش! فرصتي باشد تا درباره صحابه صحبتي شود. آيا آيات قرآن فقط صحابه را مدح كرده؟ يا نه، آياتي هم در مذمت صحابه هم هست؟ ما مصداق اين آيه نباشيم: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ... وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا سوره نساء/آيه150 اينكه قرآن در مورد صحابه ميگويد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ سوره حجرات/آيه6 و امثال اين، براي همين قرآن است. براي تورات و انجيل كه نيست. آنچه كه خيلي مهم است، حديث حوض است كه وقتي به براء بن عاذب ميگويند: طوبي لك، صحبت النبي صلي الله عليه و سلم و بايعته تحت الشجرة، فقال: يا ابن أخي! انك لا تدري ما أحدثنا بعده. خوشا به حالتان كه همراه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بوديد و ... . براء ميگويد: برادرزادهام! نميداني كه ما چه بدعتهايي بعد از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نهاديم. صحيح بخاري، ج5، ص66 ـ عمدة القاري عيني، ج17، ص222 ـ مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ص433 همچنين همين تعبير را أم المومنين عايشه ميگويد: عن قيس بن أبي حازم، قال: قالت عائشة رضي الله عنها و كان تحدث نفسها أن تدفن في بيتها مع رسول الله صلي الله عليه و آله و أبي بكر، فقالت: إني أحدثت بعد رسول الله صلي الله عليه و سلم حدثا، أدفنوني مع أزواجه، فدفنت بالبقيع. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه. از او ميپرسند: آيا ميخواهيد شما را در كنار قبر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) دفن كنيم؟ ميگويد: خير، من را در بقيع، كنار ديگر همسران پيامبر (صلي الله عليه و سلم) دفن كنيد؛ چون من بعد از رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بدعتهايي نهادم. المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج4، ص6 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج2، ص193 همچنين رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در صحيح بخاري و صحيح مسلم ميگويد: صحابه مرا در قيامت به سمت جهنم ميبرند و از آنها سوال ميكنم كه به كجا ميبريد؟ ميگويند: به سمت آتش. سوال ميكنم: جرمشان چيست؟ ميگويند: إنك لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنهم ارتدوا علي أدبارهم القهقري. ... آنها بعد از تو مرتد شدند و به زمان دوران جاهليتشان برگشتند. سپس خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در صحيح بخاري ميگويد: فلا أراه يخلص منهم إلا مثل همل النعم. از اين صحابه من، جز تعداد اندكي از آتش جهنم نجات پيدا نميكنند. صحيح بخاري، ج7، ص208 ما چشممان را خوب باز كنيم، اين آيه قرآن است كه ميگويد: أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ سوره آل عمران/آيه144 و نبايد يك چشمي به قرآن نگاه كنيم. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»
دکتر سيد محمد حسيني قزويني |