بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه شصت و یکم 97/12/05
موضوع: بررسی اجتهاد پیغمبر در منابع اهل سنت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله
پرسش:
استاد ببخشید! در مورد «الغدیر» و «المراجعات» هم میشود توضیح بدهید.
پاسخ:
ببینید هركدام در یك حوزه كار كردهاند. «الغدیر» خیلی مبسوط و روی كمیت خیلی اهمیت داده است، یعنی وقتی یك مطلب را میآورد 30 – 40 تا مدرك هم برایش میآورد، از قرن دوم – سوم گرفته تا قرن چهاردهم! كسی بخواهد به كارهای علمی بپردازد خوب است؛ ولی یك مقدار اشكالاتی هم دارد كه آنهم مربوط به این میشود كه ایشان به تنهایی این كار را انجام داده است و گاهی از مصادر قابل تأمل روایت نقل میكند، حالا اینكه نظر مباركشان چه بوده ما نمیدانیم!
مثلا میرود از «موضوعات ابن جوزی» روایت میآورد، یا از «علل احمد ابن حنبل» روایت میآورد، اصلا موضوع له این كتابها روایات ضعیف است؛ یعنی شما ده تا مصدر میآورید، یك دفعه میبینید از «موضوعات ابن جوزی» نقل شده است، این یك مصدر همه را ناقص میكند! یعنی طرف هم متوجه میشود كه این روایت را «ابن جوزی» گفته ضعیف است، «سیوطی» در «لئالی المصنوعه» گفته ضعیف است. ما یك ضرب المثلی میزنیم، میگوییم به جیب دزد سنگ انداختن است؛ یعنی خودش متوجه میشود كه قضیه چیست!
وقتی كه شما میگویید «مسند احمد» دارد، «سنن نسائی» دارد وغیره دارد، یك مرتبه شما ده تا سنن و مسانید را جلویش میریزید مبهوت میماند دیگر نمیتواند حرف بزند؛ ولی همین كه گفتید در «لئالی المصنوعه»؛ ببینید عنوانش اصلا این است «اللئالی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه»، این یك اشكالی است كه به «علامه» وارد است، اینكه چرا «علامه امینی» به این كتابها آدرس داده است ما نمیفهمیم؛ چون «علامه امینی» مقامش خیلی بالا است خدا ایشان را رحمت كند.
این را هم توجه داشته باشید كه «الغدیر» به درد مناظره و اینها هم نمیخورد، برای كارهای مکاتبهای که کسی میخواهد یك شبهه را مفصل جواب بدهد خوب است؛ ولی «المراجعات» اولا اینكه مختصر است، كمتر از یك جلد است؛ مطلب دیگر اینكه «الغدیر» تند است، آبرو و حیثیتی برای خلفا نگذاشته است. الان در جو امروز هم از جلد هفتم «الغدیر» به بعد را نمیشود مطرح كرد.
عرض كردم كه «المراجعات» اولا خیلی مختصر است و دو ویژگی دارد كه هیچ یك از كتابهای ما آن دو ویژگی را ندارند و این منحصر به فرد است. یك ویژگی این است كه دو تا شخصیت شیعه و سنی با تمام توان و قدرت به میدان آمدند، مثل اینكه یك میدان كشتی است دو تا قهرمان كشتی آمدهاند این با تمام توان میخواهد آن را زمین بزند و آن میخواهد این را زمین بزند! این كار خیلی قابل توجه است؛ یعنی بحثها كاملا ناظر به همدیگر است. این آدم را در كار شجاع میكند؛ یعنی فوتبالیست وقتی میبیند در میدان رقیبش تلاش میكند گل بزند و خودش هم تلاش میكند برای او هم لذت بخش است و هم اینكه یك نوع تجربه است.
«المراجعات» به انسان تجربه مناظرات و تجربهی پاسخگویی به شبهات را آموزش میدهد. ویژگی دومی كه خیلی در «المراجعات» مهم است این است كه خیلی مؤدب است، ایشان هم البته رطب و یابسی در خلفاء نگذاشته؛ در مورد «عایشه» و خلفا اینكه بگوییم «مرحوم شرف الدین» مجامله كرده و كوتاه آمده این طوری نیست!
عبارتهای تند دارد؛ ولی عبارتهای تندش را در قالب دوستانه مطرح كرده است. لذا اگر شما شرح حال مستبصرین را ببینید، حالا من آمار دقیق ندارم، شاید افراد زیادی از همین مستبصرین در همین 30 – 40 سال اخیر به بركت «المراجعات» شیعه شدند، این خودش خیلی با ارزش است. من معتقدم دوستان «المراجعات» را نه یكبار بلكه ده – پانزده بار مطالعه كنند؛ چون در هر مطالعه آدم یك چیز جدید متوجه میشود و یك مطلبی برای آدم كشف میشود.
«شیخ سلیم بشری» در آخر رسما اعتراف میكند كه مذهب شیعه حق است. یعنی كلا دستش از دلیل خالی میشود.
پرسش:
استاد! ایشان شیعه كه نمیشود!
پاسخ:
حالا اینكه شیعه میشود و یا شیعه نمیشود معلوم نیست ولی اعتراف میكند كه مذهب شیعه حق است. شاید هم شیعه شده ما خبر نداریم! چون ما نمی توانیم شرائط و موقعیتهای اینها را درك كنیم. ولی كُشتی قشنگی است، «مرحوم شرف الدین» خوب كار كرده است. خداوند روح ایشان را شاد بفرماید.
پرسش:
استاد ببخشید! در مورد خلیفه دوم آیا عبارتی هست كه بعد از اسلامش ارادتی به «هبل» داشته است؟
پاسخ:
من ندیدم. ببینید اینها برای موقعیت ظاهری خودشان هم كه شده چنین كاری نمیكنند. اینكه ایشان نسبت به «یهود» و «تورات» علاقه داشته است كاملا مشهود است. روایات متعدد هم هست؛ ولی اینكه ما بگوییم به «هبل» و اینها هم علاقه داشته است این خیلی هزینه دارد، شما ببینید اگر حتی یك آدم نیمه عاقل هم باشد، موقعیت ظاهری خودش را هم بخواهد لحاظ كند، چنین كاری نمیكند!
اینكه خودش از نظر نسب مشكل داشته این هم باز در كتابهای معتبرشان هست.
وكان الخطاب والد عمر بن الخطاب عمه وأخاه لامه
پرسش:
پس راجع به نسب ایشان همین كه «محقق اردبیلی» نوشته درست است؟
پاسخ:
اینهایی كه میگویم در منابع اهلسنت است. ما كاری به «محقق اردبیلی» نداریم. خود منابع اهلسنت الی ما شاء الله این قضایا را در رابطه با نسب عمر دارند كه نسب صحیحی نداشته است. هم پدرش و هم عمویش بوده است. این چیزی است كه خودشان دارند.
آغاز بحث...
ما از دوستان خواسته بودیم، صفحه 63 كتاب «اجتهاد النبی» را مطالعه كنند، نمیدانم مطالعه كردند یانه؟ خیلی عجیب است من هر وقت قیافهی این كتاب را میبینم قلبم به درد میآید، خیلی برایم سخت است!
عرض كردیم «مرحوم شیخ طوسی» در ضمن بحث اجتهاد میگوید:
« في أنّ النّبي عليه السّلام هل كان مجتهدا في شيء من الأحكام ؟ وهل كان يسوغ ذلك له عقلا أم لا ؟»
العدة في أصول الفقه ( عدة الأصول ) ( ط.ج ) - الشيخ الطوسي - ج 2 ص 733
بحثهایی را از «ابو علی جبائی» و پسرش «ابوهاشم جبائی» میآورد، اینها تقریبا از اساتید بی واسطهی «عبدالجبار معتزلی» بودند، بعد میآورد كه بعضیها گفتهاند اجتهاد جایز است و بعضیها گفتهاند نه! و حتی بعضیها ادعای اجماع كردند كه پیغمبر اصلا در هیچ كدام از امور اجتهاد نكرده است.
بعد مرحوم «شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه» بحثی را مطرح میكند و دلیلی میآورد میگوید این دلیلی كه آقایان آوردهاند، این دلیل نمیتواند قانع كننده باشد و صحیح نیست.
«لأنّه لا يمتنع أن يقال : إنّ في أحكامه ما حكم به من جهة الاجتهاد»
پیغمبر بعضی از احكامی كه بیان فرموده اینها اجتهاد خودش بوده
«ومع ذلك لا يسوغ مخالفته من حيث أوجب الله تعالى اتّباعه»
هم ما بگوییم پیغمبر اجتهاد كرده! و هم بگوییم مخالفت با پیغمبر جایز نیست! چون اگر كسی اجتهاد بكند، اجتهاد شخصی خودش است، مخالفت مجتهد در اجتهاد جایی را خراب نمیكند، ولی از آن طرف نسبت به رسول اكرم هرگونه مخالفت ممنوع است.
(وَمَنْ يعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا)
و هر کس نافرماني خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن ميمانند!
سوره جن (72): آیه 23
میگوید این اشكالی ندارد!
«وسوّى في ذلك اتّباعه بين ما قاله بوحي ، وبين ما قال من جهة الاجتهاد»
پرسش:
وقتی اجتهاد باشد در آن خطا نیز هست!
پاسخ:
بله. ایشان میگوید این دلیل صحیح نیست.
«كما يقول من قال إنّ الأمّة يجوز أن تجمع على حكم من طريق الاجتهاد وإن كان لا يجوز خلافه»
امت میآیند روی یك مسألهی با اجتهادشان به اجماع میرسند، از آن طرف ما میگوییم مخالفت این اشكالی ندارد!
بعد ایشان میگوید:
« وإذا ثبت ذلك لم يمكن التّعلَّق بما حكينا»
اگر این واقعا به این شكل باشد آنچه را كه ما آوردیم كه با نبی مكرم نمیشود مخالفت كرد، با این امكان پذیر نیست.
«ويمكن أن يستدلّ على ذلك بقوله تعالى : (وما يَنطِق عَن الهَوى إن هُوَ إلَّا وَحيٌ يُوحى) فحكم بأنّ جميع ما يقوله وحي يوحى ، فينبغي أن لا يثبت بعض ذلك من جهة الاجتهاد»
العدة في أصول الفقه ( عدة الأصول ) ( ط.ج ) - الشيخ الطوسي - ج 2 ص 735
حتی در بعضی موارد امكان اینكه اجتهادی در كار باشد نیست. بعد ایشان بحث مفصلی را مطرح میكند كه البته ما این را هم آوردیم كه قائل به جواز هستند و تقسیم بندی كردیم.
«مذهب شافعی» و اصحابش، «احمد ابن حنبل»، «ابو یوسف»، « عبدالجبار معتزلی»، علیه ما علیه، «ابی الحسین بصری شیرازی» «آمدی ابن حاجب ابن سبكی»، اینها قائل هستند كه اجتهاد پیغمبر جایز است، بعضی از اینها هم میگویند اجتهاد بر پیغمبر جایز نیست! مثل بعضی از علمای شافعی، «ابوعلی جبائی»، پسرش «ابوهاشم جبائی»، «ابن حزم اندلسی» كه مذهب خاص خودش را دارد، تابع مذاهب اربعه نیست و «ظاهری مذهب» است.
بعضیها هم آمدند متوقف شدند مثل «باقلانی»، «غزالی» و بعضی به «شافعی» هم نسبت توقُف را دادند، بعضیها هم تفصیل قائل شدند که این مورد خیلی طرفدار دارد.
«حيث جوّزوه في أمور الحرب دون الأحكام الشّرعيّة و فصل آخرون وقالوا بالجواز فيما لا نصّ فيه»
عمده علمای اهلسنت تقریباً این تعبیر را دارند، مخصوصاً از وهابیها هم همین تعبیر هست که پیغمبر در احکام شرعیه، اجتهاد نمیکرده؛ ولی در غیر احکام شرعیه مثل قضیه بارور کردن خرما و غیره از پیغمبر سوال کردند، پیغمبر گفت من اشتباه کردم! این در حقیقت خلاصه بحثی است که مرحوم «شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه» آورده است.
کتابی که آقای «عبدالجلیل عیسی ابو نصر» نوشته ایشان استاد «دانشکده لغت عربی» در «قاهره» است در صفحه 63 همانطور كه من قبلا هم خدمت آقایان عرض كردم، ایشان یک مقدمهای هم در کتابش دارد، اگر آقایان فهرست کتاب را ببینند بد نیست. فهرست کتاب خیلی از مسائل را روشن کرده؛ ولی اگر دوستان این کتاب را از اینترنت دانلود کنند و کتاب را مطالعه کنند خیلی خوب است و قضیه را یک مقداری روشن میکند.
ایشان میآید این را مطرح میكند كه كلا بحث اجتهاد چیست و میگوید كه اصلا زندگی انسان با محوریت اجتهاد است، بعد ایشان میآید از «ابن حزم اندلسی»، «ابن تیمیه»، «قاضی عیاض» و «ابن خلدون» اجتهاد انبیاء را مطرح میکند، بعد میآورد که اصلاً اجتهاد از انبیاء صورت گرفته است یا نه؟ حتی در مورد حضرت آدم (علی نبینا وآله وعلیه السلام) میگوید ایشان اجتهاد کرد، با اجتهاد خودش گندم خورد و از آن بهشت بیرون آمد!
بعد از انبیائی مانند حضرت ابراهیم و حضرت نوح اجتهاد نقل میکند که «انَهُ ابنی» و غیره حضرت نوح، اجتهاد کرده بود بعد خدای عالم گفت نه آقا! اجتهادت باطل است !
(قَالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيسَ مِنْ أَهْلِكَ)
فرمود اي نوح او در حقيقت از اهل تو نيست
هود (11): آیه 46
خلاصه اینكه مثالهای زیادی دارد بعد از آن به اجتهاد پیغمبر میرسد، بعد ایشان اجتهاد پیغمبر را چند دسته تقسیم میکند: اجتهاد پیغمبر به صورت ظنی، پیغمبر گمان میکرده این درست است، اجتهاد کرده بعد خلافش را اجتهاد کرده! سه - چهار رقم پیغمبر اجتهاد فرمودند، اینها را كه میآورد خیلی زیاد مهم نیست.
بخش دومش که من عرض کردم دوستان هم مطالعه بکنند اجتهاد پیغمبر به صورت قطعی است؛ پیغمبر آمده قطعاً اجتهاد کرده و بعد از اینکه اجتهاد کرده و حکمی را بیان کرده مدتی از اجتهاد قبلیاش گذشته پشیمان شده یا ادله جدیدی بدست آورده! اجتهاد دومی کرده بعد از مدتی گذشته از اجتهاد دومش هم صرف نظر کرده و اجتهاد سومی کرده! مولف کتاب برای این مثالهایی آورده همین برای ما کفایت میکند که ببینیم قضیه چه است؟
پرسش:
بحثی که ایشان دارد شبیه همان حرفی بود که سروش میزند، بحث تجربه دینی پیغمبر، چه فرقی میکند دیگر برای پیغمبر چیزی باقی نمیماند!
پاسخ:
بله، «ما بدا من اجتهاده فی صورة القطع» ببینید این كتاب هم مال 700 - 900 سال قبل نیست، ایشان از اساتید دانشگاه «الازهر» و معاصر ما است. در این زمینه مطلب زیاد است و کتاب هم زیاد نوشته شده است؛ ولی من روی چیزی دست گذاشتم که اسم کتاب «إجتهاد الرسول» است و خودش هم از معاصرین و استاد است، مردم نگاه میکنند که اساتید «الازهر» چه فرمایشاتی را ارائه میکنند!
حالا ببینیم اجتهاد قطعی ایشان چیست؟ بعد یك تعبیری مرحوم علامه «مجلسی رضوان الله تعالی علیه» در «بحار الانوار» دارد، ان شاء الله اگر رسیدم عرض میکنم و مطلبی از «نووی» «فقیه الأمه» که از فقهای مشهور «شافعی» متوفای 676 است، همان سالی که مرحوم «محقق حلّی» «صاحب شرایع» از دنیا رفت ایشان هم در همان سال از دنیا رفته است و فقهای ما مطلبی از او نقل کردهاند. نمیدانم قضیه چه بوده دیدم در هفت - هشت تا از کتابهای فقهی و حدیثی ما در مورد موضوع «اولاد المشرکین» عبارت «نووی» را آوردند و بعد حاشیه زدند، حالا من عبارت «نووی» را از «شرح صحیح مسلم» آوردهام:
«سُئل رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) عن الذراری من المشركین»
النووي الشافعي، محيي الدين يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم،ج12، ص49، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ.
مسیر اولاد مشرکین کجا است؟
که آیا اینها تابع پدرانشان هستند مثل پدرشان به جهنم میروند یا به بهشت و اعراف میروند؟ قضیه چه است؟
«فحكم علی سبیل القطع بأنهم تبعٌ لآبائهم»
روایت هم از «براء ابن عازب» است میگوید:
«سُئل رسول الله عن اولاد المشركین قال هم مع آبائهم»
اینها در جهنم، همراه پدرانشان هستند.
احمد و ابو داود سجستانی از «عایشه» نقل کردند که میگوید:
«فقلت يا رسول الله بلا أعمال»
بدون اینكه گناهی مرتكب بشوند
«فقال الله أعلم بما كانوا عاملين»
خدا میدانست این بچه مشرک اگر بزرگ میشد مثل پدرش مشرک میشد
تفسير القرآن العظيم ، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء الوفاة: 774 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت – 1401، ج 3، ص 32
بر مبنای علم به وضع آینده، خدا در مورد آنها این چنین حكم میكند!
«وروی ابو داود عن الشعبی بلفظ عام الوائدة والموئودة في النار»
پدر و فرزند همه در آتش هستند.
بعد دارد:
«ولكنه علیه السلام»
این را پیغمبر به قطع اجتهاد فرمود، دوباره از اجتهادشان صرف نظر کردند ادله دیگری در میان احادیث خودش، از میان آیات و سنن انبیاء گذشته دلیل جدیدی به دست آورد.
«مسلم» از «عایشه» نقل میکند میگوید:
«دُعِيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إلى جَنَازَةِ صَبِيٍّ من الْأَنْصَارِ»
یك بچهای از «انصار» از دنیا رفته بود عائشه به پیامبر گفت:
«طُوبَى لِهَذَا عُصْفُورٌ من عَصَافِيرِ الْجَنَّةِ»
این بچه «انصار» یکی از گنجشکهای بهشت است!
«لم يَعْمَلْ السُّوءَ ولم يُدْرِكْهُ»
نه کار بدی کرده و نه به بلوغ رسیده.
پیامبر فرمود:
«أَوَ غير ذلك يا عَائِشَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ لِلْجَنَّةِ أَهْلًا خَلَقَهُمْ لها وَهُمْ في أَصْلَابِ آبَائِهِمْ وَخَلَقَ لِلنَّارِ أَهْلًا خَلَقَهُمْ لها وَهُمْ في أَصْلَابِ آبَائِهِمْ»
در همان صلب پدرشان خدای عالم نوشت این باید به بهشت برود و این هم باید به جهنم برود!
صحيح مسلم ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي، ج 4، ص 2050، ح 2662.
حالا بزرگ بشود عملی انجام بدهد یا عملی انجام ندهد تأثیری ندارد! این یک اجتهاد از پیغمبر اکرم است!
اجتهاد دیگر:
«مرّة یحكم علیهم بانهم علی الفطرة والقابلیة لانه یتجه بهم ذات الیمین وذات الیسار»
بعد میگوید:
«لیس من مولود یولد الا علی الفطرة حتی یعبر (یغیّر) عنه لسانه»
هر بچهای که به دنیا میآید با فطرت توحیدی است و زبانش او را به این طرف و آن طرف میکشد.
بعد از «احمد» در «مسند» و «نسائی» از «اسود » از «بنی سعد»
«غزوت مع رسول الله أربع غزوات قال فتناول القوم الذرية بعد ما قتلوا المقاتلة»
مسلمانها به یک غزوهای رفتند و مشرکین را کشتند بچههای اینها را
هم مثل پدرانشان به قتل رساندند.
« فبلغ ذلك رسول الله فاشتد عليه ثم قال ما بال أقوام يتناولون الذرية »
مسلمانهایی که رفتند و کفار را کشتند چرا بچه مشرکین را هم کشتند؟
« فقال رجل يا رسول الله أليسوا أبناء المشركين »
مگر آنها بچه مشرک نبودند؟
وقتی مشرک را ما کشتیم باید بچه مشرک را هم بکشیم!
« فقال إن خياركم أبناء المشركين ألا إنها ليست نسمة تولد إلا ولدت على الفطرة فما تزال عليها حتى يبين عنها لسانها فأبواها »
جامع البيان عن تأويل آي القرآن ، اسم المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبري أبو جعفر الوفاة: 310 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت – 1405، ج 9، ص 113
«ألا إنها ليست نسمة»
هیچ نسلی نیست الا اینکه بر فطرت متولد میشود
در زبانش میآید یك جملهی را میگوید؛ یعنی میخواهد بگوید واژه لسان را آورده شهادتین به زبانش میآورد مسلمان میشود، یا عبارت کفری میگوید و همان کفرش میماند. «حافظ ابوبکر یرقانی» در کتاب «المستخرج علی البخاری» از «سَمُره» از پیغمبر نقل میكند:
«كل مولود یولد علی الفطرة فناده الناس یا رسول الله أ اولاد المشركین یولد علی الفطره»؟
پیامبر فرمود:
«اولاد المشركین»
این هم یک اجتهاد است. اجتهاد بعدی كه اجتهاد پنجم میشود.
«ومرّة یمیل بهم الا انهم حنفاء مسلمون»
بچههای مشرکین نه تنها مسلمان هستند؛ بلکه مسلمان حنیف و خیلی بالا هستند.
بعد از «عیاض » از پیغمبر از خدای عالم
«إنی خلقت عبادی حنفاء مسلمین»
تمام بندگانم را حنفاء مسلمین آفریدم.
این یک مورد
«واخری یحكم علیهم بانهم من اهل الجنة، سئلنا رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) قال هم خدم اهل الجنة»
ما در روایت خودمان هم داریم
«ولدانٍ مخلدون»
بچههای مشرک «ولدانٍ مخلدون» هستند.
«احمد» از «حنساء بنت معاویه» نقل میكند
«قالت ثنا عَمِّي قال قلت لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم من في الْجَنَّةِ قال النبي صلى الله عليه وسلم في الْجَنَّةِ وَالشَّهِيدُ في الْجَنَّةِ وَالْمَوْلُودُ في الْجَنَّةِ وَالْوَئِيدُ في الْجَنَّةِ»
سنن أبي داود ، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي الوفاة: 275 ، دار النشر : دار الفكر - - ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد، ج 3 ص 15
فمجموع هذه الاحادیث یؤتی أنه اثرّ عن الرسول»
« اثرّ»؛ یعنی روایت از او باقی مانده، «آثار» همان «عبارةٌ اخری» احادیث است، در اولاد مشرکین و مسیر اینها دو قول وجود دارد: قولی که اینها ملحق به آباءشان میشوند و قول دیگری که اینها دور از تبعیت آباءشان هستند و این یکی از:
«احد هذه القولین صدر من غیر شك علی سبیل الاجتهاد منه والثانی عدّ تصویبا له من الله»!!
عجیب است خودش هم نمیتواند قاطعانه بگوید! میگوید یکی از اینها، قطعاً اجتهاد بوده نظر دیگر پیغمبر اجتهاد نبوده، خدای عالم پیغمبر را تصویب کرده؛ یعنی اجتهاد پیغمبر اشتباه بوده و در اجتهاد خطا کرده در نظر دوم! خدا او را تصویب کرده!
«أما ایهما كان اجتهادا و ایهما كان تصویبا فالعلما علی أن الرأی المختار منهما عدم الحاق ابناء المشركین بأبائهم مستندین إلی الایة الكریمة: وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»
بعد شروع میكند یک سری بحثهای دیگری را که آنجا آورده بود مطرح میکند. ببینید این آقا آمده دو دسته از روایات را آورده، نتوانسته بین دو دسته روایات، نظر بدهد از آن طرف این آقایان میگویند آقا، هر روایتی از پیغمبر صادر شد
«فاعرضوه علی القرآن كل ما خالف القرآن»
حالا یا:
«فاضربوه علی الجدار»
یا:
«فدعوه ولم اقله»
قبلاً هم ده - دوازده تا روایت از اهلسنت آوردیم که از پیغمبر اکرم نقل میکنند که هر روایتی از من شنیدید مخالف قرآن بود من نگفتم، این آقا آمده آنکه مخالف قرآن است میگوید «إجتَهدَ واخطَأ» آنکه موافق قرآن است «الله صوّبَ اجتهادَه»!
بعد ما بیاییم سراغ عبارتی که از «نووی» در «شرح صحیح مسلم» ج 16، ص 208 است. من دیدم این عبارت «نووی» در غالب کتابهای شیعه آمده چه اصلی بوده، یا غیر اصلی، اینها اقوال مختلفی دارند قبل از «نووی»، «قرطبی»، «بخاری»، «مسلم» و دیگران مطالبی دارند. ولی اینها از «نووی» نقل کردند.
من احساس میکنم علتش این است که «نووی» یک موقعیت فقهی مقبولی «عند العامه» دارد؛ چون از او به «فقیه الامه» تعبیر میکنند با اینکه «شافعی» است و مفصلترین کتاب فقهی «شافعی» هم «المجموع»، «نووی» است كه مثل «جواهر» ما است و سی - چهل جلد است، ما به دوستان هم توصیه میکنیم که اگر بخواهند فتاوای مذاهب مختلف را ببینند همانطور که کسی بخواهد نظرات شیعه را ببیند عمدتاً میگوییم برو «جواهر» را ببین.
دیگر هر چه تا قرن 13- 14 فقهای ما گفتهاند از زمان «شیخ مفید» و «سید مرتضی» مرحوم «صاحب جواهر» در آنجا جمع کرده است، در اهلسنت هم هركدام از این مذاهب هركدام یك جواهری دارند مثل «جواهر» ما! مثلاً آقایان «حنابله» کتاب «المغنی» از «ابن قدامه مقدسی» متوفای 620 دارند، که سی - چهل جلد است یعنی اگر مثل «جواهر» چاپ بشود شاید 70- 80 جلد بشود.
«حنفی»ها کتابی به نام «المبسوط» از «سرخسی»است، آن کتاب، کتاب خیلی مفصلی است «شافعی»ها کتاب «مجموع» نووی را دارند «مجموع» هم 30- 40 جلد است و مفصلترین کتاب فقهی «شافعی»ها است، در مذهب «مالکی»ها خود «مالک» دو تا کتاب دارد یکی «موطأ» و دیگری «المدونة الکبری» است «المدونة الکبری» هم 30- 40 جلدی است.
این چهار تا کتاب، چهار تا کتاب فقهی مفصل اهلسنت است، «مغنی» برای «حنابله»؛ «مبسوط» برای «احناف»؛ «المدونة الکبری» برای «مالکی»ها، «المجموع» برای «شافعیها».
من به دوستان توصیه میکنم حداقل فهرست این کتابها را یک وقتی بیکار شدند ببینند، یک ویژگی این چهار تا کتابی که عرض کردم دارد مثل «جواهر» ما است مثلاً «نووی» اقوال علمای «حنفی» را نقل میکند و رد میکند.
«مالکی»ها را میآورد و رد میکند، «شافعی»ها را میآورد و بررسی میکند. «سرخسی» در «مبسوط» همینطوری است؛ یعنی اقوال دیگر مذاهب را میآورد و نقد میکند و رد میکند و نظر مذهب خودش را میگوید و حتی بعضاً «نووی» از علمای «شافعی» هم مطلبی میآورد نقد میکند. این نقل و نقد فقط به اقوال فقهای دیگر مذاهب اختصاص ندارد. یعنی میگوید من مجتهد هستم برای من فرقی نمیکند.
در این مسأله «حنفی» گفته اشتباه است، «مالکی» گفته اشتباه است. «حنبلی» گفته اشتباه است، علمای خود ما هم در گذشته گفتنداین هم اشتباه است. میآورد و مستدل رد میکند، کتاب دائرة المعارفی در «کویت» نوشتند «موسوعة الفقهیة الکویتیه»؛ که حتی از «موسوعه فقهیه» «جمال عبدالناصر» هم خیلی مفصلتر است.
اگر کسی بخواهد اقوال مذاهب اربعه یا خمسه را ببیند بهترین کتاب «موسوعه فقهیه کویتیه» است، کتاب جدیدی است حکومت روی این کتاب کار کرد و بودجه کلانی هم صرف کردند و خیلی هم خوب کار کردند، در اینترنت هم هست و نرم افزار مکتبه شامله هم آن را دارد.
اگر این را دوستان از اینترنت بگیرند و در کامپیوترشان داشته باشند خیلی از مسائلی که به وجود میآید به دردشان میخورد این موسوعه به خوبی کار کرده؛ یعنی نویسنده های «موسوعه» نویسندههای بیرنگ هستند نمیگویند: مثلا من از دیدگاه «فقه حنفی» و یا «شافعی» میخواهم بحث کنم نه اینطوری نیست بلكه آمده در یک جا اقوال «حنفی» را تقویت کرده و یک جا اقوال «حنابله» را تقویت کرده و یک جا اقوال «شافعی» را تقویت کرده یعنی یک فقهی شبیه به «جواهر» ما است!
والسلام علیکم ورحمة الله