بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه شصت و دوم 97/12/06
موضوع: پاسخ به شبهه «قلمداران» درباره اسامی دوازده امام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله
پرسش:
استاد! درباره ابوبكر دارند كه نسب یكی از ائمه به ایشان میرسد این راقبول دارید؟
پاسخ:
اینها معلوم نیست!
در هر صورت ...
آنچه كه نسبت به ائمه (علیهم السلام) هست «ارحام مطهره» ذكر شده؛ یعنی فقط رحم مادر! در پدر «اصلاب شامخه» هست تا به حضرت آدم میرسد. و گرنه حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) لا شك ولاریب كه مادرشان فرزند یک مسیحی بوده است. غالب ائمه (علیهم السلام) مادرشان كنیز هستند و كنیزها هم غالبا جزء اسراء بودند.
در آنجا «ارحام مطهره»؛ یعنی رحمی كه بدن این بزرگواران را در خود جای داده. نه بالاتر!
ولی در اصلاب ابوبکر، آقایان آوردهاند كه پدرش با برادر زادهاش ازدواج كرد. در نسب عمر آوردهاند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست که نسَب او را بر ملا نفرمایند!
«فقال عمر يا رسول الله إنا كنا حديث عهد بجاهلينه فلا تبد علينا سوآتنا قال أتفضحنا بسرائرنا فاعف عنا»
أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاى307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج6، ص360، 361، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.
یا دارد:
«أيها الناس تعلموا أنسابكم لتصلوا أرحامكم ولا يسألني أحد ما وراء الخطاب»
تاريخ المدينة المنورة ، اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م ، تحقيق : علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ج 2، ص 10
در مورد نسَب من بالاتر از «خطاب» كسی از من سوال نكند! آنجا احوال خراب است! این هم جالب است كه «ابن كثیر» میگوید:
«فاحشة اللواط التي قد ابتلى بها غالب الملوك والأمراء والتجار والعوام والكتاب والفقهاء والقضاة ونحوهم»
البداية والنهاية ، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774 ، دار النشر : مكتبة المعارف – بيروت، ج 9، ص 162
خلاصه همه گرفتار بودند!
پرسش:
این قبل از اسلام است؟
پاسخ:
نه! میگوید: «والفقهاء»؛ مگر فقها قبل از اسلام بودند؟! شما ببینید «ابن كثیر» متوفای 774 است، میگوید غالب ملوك، امرا، تجار، عوام، كُتّاب، فقهاء و قضات گرفتار و مبتلا به این كار بودند!
«إلا من عصم الله منهم فإن في اللواط من المفاسد ما يفوت الحصر والتعداد»
پرسش:
اینها فقیه بودند! سندشان صحیح است؟
پاسخ:
قاطعانه دارد نقل میكند، نظرش است سند نیست كه بیاییم بررسی كنیم! «ابن كثیر» میگوید عقیده من این است و واقعیت این است، اینجا سندی كه نقل نمیكند! شما میپرسید سندش چطوری است!
از قراین و شواهد پیدا است كه فقها با امردها رابطه داشتهاند، خیلیهایشان اینطوری بودند.
پرسش:
متأسفانه در «افغانستان» و جاهای دیگر زیاد شنیده میشود.
پاسخ:
ما یك فایلی داریم كه كل آقایان را مانند «قاسم تمار»، «ابو حاتم سجستانی»، «یحیی ابن اكثم»، «اصمعی» و «ابو نواس»، «سعید ابن حُمید» جمع کردهایم. همه اینها آلوده بودند.
پرسش:
در مورد «بخاری» هم دارند؟
پاسخ:
نه، چیزی پیدا نكردیم، شما در مورد «بخاری» پیدا كنید!
پرسش:
حاج آقا! ایشان ازدواج نكرده بود؟
پاسخ:
بله، اینها همهاش به ترک تمسّک به ثقلین برمیگردد. همان:
«إني تارك فيكم الثقلين ما أن تمسكتم بهما لن تضلوا»
تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان ، اسم المؤلف: نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين القمي النيسابوري الوفاة: 728 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1416هـ - 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : الشيخ زكريا عميران، ج 2، ص 221
«وإن لم تمسكتم تضلوا»!
این را خودشان اعتراف دارند، شما ببینید یك دفعه این است كه دیگران بیایند افترا بزنند آن یك بحثی است ولی (بدبختی اینها) اینجا است كه خود «ابن كثیر» دارد اعتراف میكند و میگوید: كثیر فقهای ما گرفتار هستند! حالا امراء و ملوك خیلی جای تعجب نیست ولی وقتی كه میآید میگوید بسیاری از «فقهای» ما به این كار گرفتار هستند دیگر بدبختی است!
پرسش:
استاد ببخشید! بنده از دیروز توفیق پیدا كردم محضرتان برسم اگر حرفهایم اشكالی داشته باشد پیشاپیش عذر خواهی میكنم، این بحثها كه مطرح میشود كه من شنیدم و مطرح است چه فایدهای دارد؟ الان این اقا فرمودند من در مورد «افغانستان» شنیدم، طلبههای افغانی كه در اینجا و در كلاسهای دیگر هستند و با ما حشر و نشر دارند باید تصدیق کنند. ولی این حرفها نیست.
پاسخ:
این مطلب را ما دیروز آوردیم، آقایان قضیه را رها نمیكنند! شیخ بزرگوار! ما یك سال در «مكه» بودیم، اینها خیلی هجمه كردند؛ یعنی در كنار «بیت الله الحرام» مخصوصا آن آمرین بالمعروف یا آمرین بالمنكر هجمهی بی حد و حساب علیه شیعه داشتند. من سه – چهار تا بروشور تهیه کردم در مورد بحثهایی مثل ولادت حضرت امیر در «كعبه» و قضیهی «ثقلین» و غیره و یك مورد دیگر هم كه آمدیم فتاوای شنیعه اینها را چاپ و تكثیر كردیم، فتاوایی كه اینها داده بودند، مثلا اینكه «ابو حنیفه» میگوید:
« وقال أبو حنيفة : لا حد عليه في ذلك كله ولا حد على من تزوج أمه التي ولدته وابنته و أخته و جدته و عمته و خالته و بنت أخيه و بنت أخته عالما بقرابتهن منه عالما بتحريمهن عليه ووطئهن كلهن فالولد لاحق به والمهر واجب لهن عليه وليس عليه الا التعزير دون الأربعين فقط »
یا مثلا از فقهایشان دارند:
« لو شق ذكره نصفين فأدخل أحدهما في زوجة ، والآخر في زوجة أخري ، وجب عليه الغسل دونهما».
حواشي الشرواني على تحفة المحتاج لعبدالحميد الشرواني ، ج 1، ص 260، كتاب الطهارة ، ناشر: دار إحياء التراث
یا:
« لو دخل شخص بتمامه في الفرج ... و قالت الشافعية : إن بدأ الدخول بـ « ذكره » اغتسل و إلا فلا »
حاشية الشرح الصغير على أقرب المسالك للصاوي، ج2، ص 164، مصر، 1392 هـ.
از این طور فتاوای شنیعه زیاد دارند.
با آقای «قاضی عسكر» جلسهای داشتیم گفت فلانی من روحیةً از این طور مسائل متنفرم؛ ولی طلبههای ما و روحانیون كاروان باید بلد باشند وقتی این وهابیها دارند بی حیائی میكنند دو – سه تا از اینها را به عنوان پوست خربزه (زیر پایشان) بیندازند تا اینها این همه جسارت نكنند.
من یك مرتبه بود كه با سه – چهار نفر از همین وهابیها در كنار «بیت الله الحرام» بحث میكردم فتوای «امام» را گفت كه «امام خمینی» در «تحریر» دارد «یجوز الوطی فی ادبار النساء»؛ خیلی هم عبارت وقیحی نسبت به «امام» داشت. من صبر كردم تا حرفش را كامل بزند. گفتم حرفت تمام شد؟ گفت بله. گفتم اگر فقهای ما فتوا میدهند، فقهای شما عمل میكنند، گفت چطور؟ گفتم برو كتاب «در المنثور» را بگیر جلد 2 صفحه 266 ذیل آیهی شریفه:
(نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ)
زنان شما، محل بذرافشاني شما هستند؛ پس هر زمان که بخواهيد، ميتوانيد با آنها آميزش کنيد.
سوره بقره (2): آیه 223
را ببین!
«سألت مالك بن أنس عن وطئ الحلائل في الدبر؛ فقال لي الساعة غسلت رأسي منه»
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج1، ص266، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
از امام مالک درباره وطی در دبر همسر پرسیدم (دست به سرش زد خیس بود) گفت: الان تازه بخاطر همین کار (وطی در دبر) غسل کردهام!
این امام شما است!
«ابن ابی ملیكه»، «قاضی القضات مكه» در زمان «عبدالله ابن زبیر» بوده از او سوال كردند رأی شما درباره وطی در دبر النساء چیست؟ گفت:
«طلبت هذه من بعض الجواری البارحة»
از بعضی خانمهایم دیشب خواستم برای این كار تمکین کند
« فاعتاصت عليَّ»
از خواسته من سرپیچی کرد و (گفت دردش میآید! اذیت میشود)
«فاستعنت بدهن أو بشحم»
روغن مالی كردم تسلیم شد و قبول كرد!!
جامع البيان عن تأويل آي القرآن - محمد بن جرير الطبري - ج 2 ص 536
گفتم علمای ما اگر فتوا میدهند، علمای شما روغن مالی میكنند و انجام میدهند! دیدم سرش را پایین انداخت و تا آخر هم حرف نزد! ما باید اینطور مطالب را داشته باشیم. بعضی وقتها شاید پنج سال – ده سال و شاید هم زمان بیشتر یكبار به درد بخورد. وقتی بعضی از اینها نسبت به عقاید شیعه بی حیائی میكنند، اینها را برایشان بخوانیم.
شما ببینید «حضرت امیرالمؤمنین» نسبت به «معاویه» میگوید:
«إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِين»
شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص323
ولی وقتی «اشعث ابن قیس» فضولی میكند، از همان بالای منبر میگوید:
«َعلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّه ولَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ - حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍیا كاذب بن كاذب، یا منافق بن كافر»
سيد رضي، نهج البلاغة، خطب الامام علي عليه السلام، ج1، ص56، تحقيق: شرح: الشيخ محمد عبده، ناشر : دار الذخائر - قم – ايران، چاپخانه : النهضة – قم، چاپ: الأولى1412 - 1370
حضرت او را رسوا میكند؛ یعنی بعضی وقتها كه افراد توطئه گری میكنند، قداست شكنی میكنند، در آنجا باید مقابله بمثل بشود و طلبههایمان مجهز باشند. البته گفتن اینها در ملاء عام و یا در بالای منبر و یا در ماهواره قطعا خلاف شرع است.
آغاز بحث...
ما در جلسه گذشته بحثی نسبت به قضیهی ائمه دوازده گانه داشتیم این بزرگواری كه در اصفهان است و به قولی استاد درس خارج است و گواهی اجتهاد هم دارد! تعبیری داشت مبنی بر اینکه روایات ما در رابطه با مشخص بودن نام و تعداد ائمه (علیهم السلام) از قبل، اموری تكذیب میكند! این عبارت ایشان است: «اما اینكه پیامبر نام دوازده امام را برده باشد، چیزی است كه اموری متعددی آن را تكذیب میكند»! اینكه چه امور متعددی تكذیب میكند را نگفتهاند! اینكه امور متعدد چه بوده من هرچه گشتم و جدیدا هم كه آثارش را در روز «شهادت حضرت زهرا» به من داد نیافتم. ایشان به صورت كلی میگوید: «اموری این روایات را تكذیب میكند»!
ایشان دو – سه مطلب دارد میگوید: امام صادق پس از خود نمیدانست كه امام بعد از خودش چه كسی است! امام هادی نمیدانست! و همچنین در صفحه 30 جزوهاش میگوید: امام صادق، امام پس از خودش را نمیشناخت! و گمان میكرد «اسماعیل» امام پس از خودش است!
همچنین میگوید: امام هادی امام پس از خودش را نمیّشناخت و گمان میكرد «سید محمد» امام پس از او است! ما در این مورد یك مقدار جلو رفتیم ببینیم كه قضیه چیست؟
«كتاب شاهراه اتحاد» را من چند روز قبل كه خدمت یكی از مراجع بزرگوار بودم، گفتم كه این كتاب حداقل پنجاه سال قبل نوشته شده است و یك نفر از شما جواب نداده است. آن زمان مسؤلیت با شما بوده است. جزء اساتید برجستهی حوزه بودید، فردای قیامت چه جوابی میدهید؟! این مطلب را خیلی رُك گفتم. گفتم من معذرت میخواهم ما دست شما را میبوسیم، اگر اجازه بدهید پای تان را هم میبوسیم؛ ولی در بحث امامت ما با كسی شوخی نداریم، شما به این كتاب جواب ندادید.
بعد از ایشان «سید ابوالفضل برقعی» آمد همین حرفها را تكرار كرد، «مصطفی طباطبایی» به همین شكل عمل كرد! الان هم در «اصفهان» آقای «جوادی» در یکی از مساجد همین حرفها را میِزند. باز همین حرفها را پسر آقای «غروی» میزند و پدرش هم همین حرفها را میزد. این آقا (عابدینی) هم كه دارد میزند، الان در بعضی از قسمتها در «آذربایجان غربی» در «بناب» و غیره در آنجا همین حرفها را دارند تكرار میكنند، و در «شیراز» هم ما از این حرفها داریم.
الان در داخل كشور حداقل آنچه كه من اطلاع دارم، ده – دوازده شهر دارند این تفكر را نشر میدهند، این كتاب را هم آقای «اسحاق دبیری» یكی از افغانیهایی که به «عربستان» پناهنده شده بود ترجمه کرده و كتابهای ضد شیعه را هم عمدتا ایشان ترجمه كرده است، ایشان بیش از 50 – 60 تا كتاب را ترجمه كرده است.
جالب است كه بدانید این كتاب كجا چاپ شده است؟ این كتاب در «مكتبة الملك فهد الوطنیه»؛ كتابخانهی ملی ملك فهد در «ریاض» در سال 1430 چاپ شده است.
بحث امروز ما یك مقدار بحث اساسی است . عزیزان خوب دقت كنند. میخواهم یك تلنگری در ذهنها بیاید كه ما این همه به «فقه» و «اصول» چسپیدیم؛ ولی از اصل قضایا غافل شدهایم!
اینها دارند ریشه را میزنند ما داریم در شاخ و برگها غور میکنیم! ایشان در كتاب «شاهراه اتحاد» ده تا روایت آورده است كه در این ده تا روایت نام ائمه آمده دانه دانه روایتها را هم سندا و هم متنا تخطئه كرده و اشكال وارد كرده است.
حدیث اول، دوم و سوم بلكه چهارمش هم حدیث لوح است كه ما آن هفته هم بحث كردیم، سه تا روایت آوردیم، دو تا روایت (سه علی) و (چهار محمد) و یك روایتی كه نام همه ائمه بوده و بررسی سندی هم كردیم.
ایشان این روایت را از «كمال الدین» آورده است، الان ما با خود روایت كار نداریم بعدا ما روایت را بررسی میكنیم بعد در صفحه 206 آقای «ابوالفضل برقعی» -علیه من الله ما یستحق؛ خدا به حق حضرت زهرا عذابش را ان شاء الله زیاد كند- ببینید در پاورقی چه میگوید: اگر این حدیث صحیح است؛ - یعنی نام دوازده امام برده شده – پس چرا «شیخ كلینی» در حدیث چهاردهم باب الاشارة والنص علی ابی الحسن الرضا میگوید حضرت موسی ابن جعفر نمیدانست پس از وی كدام یك از فرزندانش امام میشود؟! عزیزان دقت كنند، این حدیث را «قلمداران» نیاورده بلكه «برقعی» اضافه كرده است، «برقعی» را هم كه میدانید ایشان در «قم» یكی از بهترین مدرسین مكاسب بوده است، شلوغترین درس مكاسب در «مسجد امام» برای ایشان بوده است، بعد از قضایای «سید ابوالحسن اصفهانی» ایشان تلاش میكند پسر عمویش از مراجع بشود ولی نمیشود «آیت الله العظمی بروجردی» میآید مرجع تقلید میشود. ایشان در سر درس نسبت به آقای «بروجردی» شروع به هتك حرمت میكند. شاگردانش بلند میشوند ایشان را از منبر پایین میآورند كتكش میزنند، عمامهاش را هم میاندازند. ایشان از «قم» هجرت میكند و به «تهران» میرود.
در «تهران» در مسجدی كه مادر شاه ساخته بوده میرود و علیه شیعه شروع به كتاب نوشتن و سخنرانی میكند. حدود 46 كتاب ایشان علیه شیعه نوشته است كه وهابیها اینطور وقیحانه علیه شیعه كتاب ننوشتند!
ایشان در اینجا میگوید موسی ابن جعفر نمیدانست پس از وی كدام یك از فرزندانش امام میشوند، راغب بود پسرش «قاسم» امام شود، چون پیامبر و علی را در خواب دید با اشتیاق تمام پرسید «ارنیه ایهم هو»؛ او را به من بنما، كدامیك از ایشان امام است. با اینكه حضرت علی به امام رضا اشاره كرد اما امام كاظم آرام نشد از پیامبر سوال كرد!
بعد میگوید مگر حضرت كاظم لوح را ندیده بود، نام ائمه را نخوانده بود، - من عبارت این آقا را آوردهام دقت كنید، حداقل این قضیه برای 40 تا 45 سال قبل است- چرا امام صادق ابتدائاً فرزندش «اسماعیل» را معرفی كرد و پس از مرگ وی موسی ابن جعفر را به امامت معرفی كرد؟ چرا امام هادی ابتدا «سید محمد» را امام معرفی كرد و پس از وفات او حسن را به امامت نصب كرد؟ مگر این دو امام بزرگوار از مطالب لوح بی خبر بودند؟ بعد یك حرفهای دیگر هم دارد میگوید من كتاب «كافی» را مطالعه میكردم 104 تا از روات از اصحاب را پیدا كردم كه از این قضیه اسامی ائمه خبر نداشتند.
این حرفی كه ایشان میزند، با حرفی كه این آقا (عابدینی) تازه در «حوزه اصفهان» میزند در حقیقت طابق النعل بالنعل یکی است! روایتی هم كه ایشان به آن اشاره میكند این روایت در كتاب «كافی» جلد اول صفحه 313 چاپ تهران و صفحه 191 چاپ بیروت است.
دقت كنید «محمد ابن علی» كه «ابو سمینه» است، ایشان یكی از پر ماجراترین و فاسدترین راویان در عصر معصوم بوده است. اشهر الراوی من الكذاب است، من اینها را میآورم، «ابالحكم ارمنی» مجهول است، «یزید ابن سلیط زیدی» من در «درایة النور» دیدم آقا زادههای آقای «زنجانی» گفتند این مجهول است، نه! ایشان مجهول نیست بلكه ثقه است و جزء روات صد در صد قابل اعتماد شیعه است، كه ما كاری به آن نداریم.
«هَؤُلَاءِ وُلْدِي وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ»
بعد:
«فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلَانٍ وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ»
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج1 ؛ ص314
این قضایا را عزیزان دقت كنند اولا سند را ببینید، «محمد ابن علی»، همان «ابو سمینه» این در ذهن مبارك تان باشد، ما از ایشان روایت هم زیاد داریم، «نجاشی» درباره او میگوید:
«ضعيف جدا ، فاسد الاعتقاد»
فهرست اسماء مصنفي الشيعة ( رجال النجاشي ) - النجاشي - ص 332
ببینید ما این همه روایت از ایشان داریم، ولی قلمداران و برقعی همه روایات را كنار گذاشتهاند مثل مگسی كه میرود جاهای خاصی مینشیند به این روایت چسبیدهاند.
« لا يعتمد في شئ»
در هیچ چیز این آقا قابل اعتماد نیست
«وكان ورد قم - وقد اشتهر بالكذب بالكوفة»
در كوفه این اشتهار به كذب داشته است
«كشی» میگوید كذابین مشهور:
« الكذابون المشهورون أبو الخطاب ويونس بن ظبيان ويزيد الصايغ ومحمد بن سنان وأبو سمينة أشهرهم».
الطوسي، محمد بن الحسن (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج2، ص833، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه
مشهورترین افراد در كذب ابو سمینه است
«غضائری» میگوید:
«كذّابٌ ، غال دَخَلَ قُم واشْتَهَرَ أمْرُهُ بِها، ونَفاهُ أَحْمَدُ بنُ مُحَمَّد بن عِيْسى الأشْعريُّ»
احمد بن محمد بن عیسی او را از قم تبعید كرد
«وكانَ شَهِيْراً في الارْتِفاع ، لا يُلْتَفَتُ إليهِ ، ولا يُكْتَبُ حديثُهُ»
رجال ابن الغضائري - أحمد بن الحسين الغضائري الواسطي البغدادي - ص 94
«آقای خویی» میگوید:
«لا ينبغي الشك في ضعفه»
معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 17 ص 321
ببینید روایتی كه یك چنین راوی در سندش است اصلا این روایت ارزش اینكه ما بیاییم تحلیل متنی بكنیم ندارد؛ ولی این آقا (برقعی) با اینكه استاد فن رجال هم هست در رجال هم من آثارش را دیدهام، و «قلمداران» هم در رجال تخصص دارد و تقریبا صاحب نظر است؛ ولی از آن صاحب نظرهایی است كه مثل مگس فقط نقاط ضعف را میگیرد اگر یك راوی هم ذم داشته باشد و هم مدح، مدحها را كنار میگذارد فقط ذمها را میگیرد، ان شاء الله من نمونههایی از آن را میآورم.
اما از نظر دلالت: من شش تا جواب دارم، شاید بیست دقیقه من روی آن كار كردم، نیم ساعت نشد، شش مورد مطرح کردم:
1. «برقعی» -علیه من الله ما یستحق- كه میگوید حضرت موسی ابن جعفر نمیدانست كه پس از وی كدام یك از فرزندانش امام میشود؛ یعنی یك مسئلهی قاطعی را دارد مطرح میكند.
این افترا و تهمت است؛ زیرا در صدر روایت همین روایتها حضرت میفرماید:
«فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلَانٍ»
كه مراد همان امام رضا است
«وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِر»
ظاهرا برای اینكه برای دیگر فرزندانم مشكلی پیش نیاید، حسادت و غیره پیش نیاید، اینها را هم در مسائل وصیت ظاهری شریك كردم
«وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ»
در همین روایت است كه امام كاظم میگوید من امام بعد از خودم همان امام رضا است و در ظاهر چیزی گفتم و در باطن او را به عنوان امام معرفی كردم و او را وصی خود برای امامت قرار دادم.
پس حرف قلمداران و برقعی یك دروغی است بر امام. در همین روایت ضعیف امام كاظم میگوید به امام رضا وصیت كردم.
بعد در عبارت بعدی حضرت میگوید تعیین امامت به دست خداوند است
پرسش:
استاد! در روایت امام رضا ندارد
پاسخ:
چرا دارد، روایت مفصل است «فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلَان»؛ مراد از «ابنی فلان» حضرت رضا (سلام الله علیه) است، همه اینها هم قبول دارند كه منظور امام رضا است.
2. در جمله بعدی حضرت اعلام میكند تعیین امامت به دست خداوند است میگوید:
«وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي لِحُبِّي إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِي عَلَيْهِ وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ»
این خیلی واضح و روشن است، حضرت میگوید من به پسرم «قاسم» علاقهی زیادی دارم -حالا میگویم علتش چیست- ولی علاقهی من ملاك نیست، امامت دست خدا است، این عبارت نشان میدهد، كه امامت امر الهی است و حتی به دست امام معصوم هم نیست!
3. «وَ أَشَارَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ فَهُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»
و جملهی:
« وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِي»
آخر در همین روایت در دو جا اسم امام رضا آمده است.
در ادامه میگوید:
«سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن»
علی اول حضرت امیر (سلام الله علیه) است و علی دوم هم امام سجاد (سلام الله علیه) است، اینها هم كاملا مشخص است. نص صریح در امامت حضرت داریم ولی امثال «قلمداران» مدعی هستند كه نص صریحی بر ائمه (علیهم السلام) نداریم و ائمه امام بعد از خود را نمیدانستند.
4. جملهی:
«وَ لَقَدْ جَاءَنِي بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّه»
دلالت میكند كه حضرت یعنی امام كاظم با اخبار پیامبر از ائمه بعد از خودش مطلع بوده است، میگوید اگر من امام رضا را وصیت كردم، كه چنین و چنان است این استنادا الی اخبار رسول الله بوده است.
5. قضیهی خواب:
«ثُمَّ أَرَانِيهِ وَ أَرَانِي مَنْ يَكُونُ مَعَه»
برای تأكید اخبار رسول اكرم است، پیغمبر گفته بوده در خواب هم پیغمبر را دیدم گفتم آقا جان كدامیك از اینها است؟ این تأكید بر امر است، نه اینكه بگوید امام خبر نداشت امام بعد از خودش چه كسی است؟ در سه جای این روایت كاملا تصریح به حضرت رضا دارد.
6. جمله ششم كه خیلی روی آن مانور دادند:
«وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي لِحُبِّي إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِي عَلَيْه»
اولا: احتمال میرود كه این از اضافات «ابو سمینه» باشد؛ چون به تعبیر «نجاشی» ایشان فاسد الاعتقاد و غیر قابل اعتماد و به تعبیر «كشی» از مشهورترین كذابین بوده است.
ثانیا: شاید به خاطر حوادث تلخ زندگی «قاسم» و آواره شدن او، مرگ مظلومانه او در غربت، حضرت به او محبت داشته است، و داستان «قاسم» هم این است كه «منصور دوانیقی» دستور داده بود هرکه ذریه زهرا هست در لای دیوار قرار بدهند و با آهن گداخته چشمهایشان را سرمه بكشند، ایشان از «مدینه» آواره شد به عراق آمد در شهرهای عراق سرگردان بود.
«قاسم» در منطقهای كنار چشمهی آب رفت، دید در آنجا دو دختر كوچك باهمدیگر بازی میكنند، -داستانش مفصل است- یكی از این دخترها به دیگری گفت قسم به حق وصی پیغمبر حیدر كرار و غیره در (فلان قضیه) تو اشتباه میكنی! این دو تا دختر باهم بحث کردند و به امیرالمؤمنین قسم خوردند.
«قاسم» تعجب كرد گفت قضیه چیست؟ دختر گفت قبیلهی ما شیعه است «قاسم» پرسید رئیس قبیله چه كسی است، میشود من را راهنمایی كنید؟ میگوید رئیس قبیله پدر من است، این دو تا دختر كوچك میآیند و «قاسم» را منزلشان میآورند و میگوید من غریب هستم و در آنجا به مدت سه روز میماند بعد از سه روز میگوید شیخ! پیغمبر فرموده مهمان تا سه روز میتواند از سفره صاحبخانه بخورد و بعد از سه روز هرچه بخورد صدقه است. من نمیخواهم صدقه بخورم، یك كاری به من بده، من برایت انجام بدهم و در ازای آن هم در خانه شما غذا بخورم!
بعد میگوید شیخ شما مهمان زیاد دارید، مهمانهایی كه میآید من به اینها آب میدهم و پذیرایی میکنم. شیخ قبیله قبول میكند. بعد یك شب، نیمه شب شیخ بلند میشود كه بیرون برود، نگاه میكند در اطاقی كه «قاسم» در آنجا است ایشان مشغول عبادت و قیام و قعود و گریه است، در آنجا متوجه میشود این شخص خیلی مرد بزرگوار و صالحی است، فردا میآید قبیلهاش را جمع میكند میگوید من میخواهم یكی از دخترانم را به عقد «قاسم» دربیاورم و قضایا را برای دیگران میگوید، آنها هم میگویند خیلی خوب! شیخ یكی از دخترانش را به عقد او در میآورد و یك دختری هم از این ازدواج متولد میشود. پس از مدتی «قاسم» سخت مریض میشود، بعد پدر زنش بالای سرش میآید و میگوید «قاسم» من از حال تو متوجه شدهام كه تو از «بنی هاشم» هستی. میگوید بله: «أنا ابن موسی ابن جعفر ابن محمد» هستم وقتی كه این را میگوید شیخ «فلطم علی رأسه»؛ دو دستی به سرش میزند و میگوید خاك بر سر من! فرزند امام كاظم خانهی من بود، داشت برای من نوكری میكرد! «قاسم» گفت ناراحت نباش تو خدمت كردی... بعد میگوید من با این مریضی از دنیا خواهم رفت، تو دختر خودت را كه زن من است با دختر من به «مكه» ببر. بعد از آن به «مدینه» بروید، در «مدینه» این دختر كوچك من را رها كن، به خانهی بزرگی میرسد و در آنجا میایستد، آنجا خانه من و پدرم است، تعدادی هم زنهای فقیر و ارامل در آنجا هستند دختر من را به آنجا تحویل بده.
شیخ هم میرود این كار را انجام میدهد، به «مدینه» كه میرسند این دختر كوچك را كه سه – چهار سالش بوده رها میكند، ایشان میرود در دم در مورد نظر میایستد، دَرْ میزند زنها بیرون میآیند میگویند: «من انت ابن من انت» بعد مادر «قاسم» بیرون میآید وقتی كه این دختر كوچك را میبیند میگوید این دختر كاملا شبیه پسرم است، به سر خودش میزند گریه میكند و میگوید این دختر «قاسم» من است، دختر را داخل میبرد بعد دختر كوچك میگوید جد و مادر من هم دم در است. این قضایا خیلی دردناك است، من برایتان خلاصهاش را آوردم و خود مردم «عراق» هم به قبر حضرت «قاسم سلام الله علیه» متوسل میشوند و خیلی هم باب الحوائج است.
حضرت هم اگر علاقه دارد كه میگوید:
«لِحُبِّي إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِي عَلَيْه»
شاید به خاطر این قضایا است.
ثالثا: اگر این سخن امام هم باشد، میخواهد اثبات كند كه موضوع امامت با محوریت محبت و علاقهی امام صورت نمیگیرد
«وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاء»
والسلام علیكم ورحمه الله