بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه سی و دوم 98/09/12
موضوع: لزوم توجه به قواعد تصحیح و تضعیف روایت در پاسخگوئی به شبهات (10)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
بنده خدایی می گفت: خیلی با آقای عابدینی حرف زدم، گفتم اگر فكر میكنی حق با شما هست و حرفهایت درست است چرا از مناظره دوری میكنی و شانه خالی میكنی؟ گفته من برای مناظره حاضرم.
پاسخ:
بله، بنا بود ما این هفته چهارشنبه بیرویم «اصفهان» و تقریبا قطعی هم كردیم و من با خودش صحبت كردم؛ ولی چون این هفته جامعه مدرسین در آنجا جلسه علمای بلاد را دارند؛ یعنی همه آقایان درگیر این جلسه هستند به این نتیجه رسیدیم كه ان شاء الله چهارشنبه هفته آینده اگر مانعی پیش نیاد در آنجا در خدمت آقایان باشیم. به حول و قوه الهی ما تلاش میكنیم بحث زنده پخش بشود تا دوستانی كه نیستند از طریق اینترنت برنامه را ببینند.
البته من آقای عابدینی را آدم معاند نمیدانم ایشان تصور میكند كه یك برداشتهای جدیدی دارد؛ یعنی یك مقدار حالت روشنفكر مآبانه به خودش گرفته است. میخواهد یك چیز جدیدی را ارائه بدهد كه جوانها خوششان بیاید. در اینجا هم بنده خدا خیلی گرفتار شده!! دو، سه شب قبل بود دیدم آقای «عابدینی» در رابطه با صحبتهایی كه آقای «بهرامپور» در شبكه یك كرده و سر و صدا ایجاد كرده، یك مطلب مفصلی علیه ایشان نوشته، و صوتش را هم برای من فرستاده بود.
حالا ایشان یك نظر خاصی داشت، من نمیخواهم بگویم نظر ایشان صحیح است یا صحیح نیست. ایشان درباره آیه شریفه:
« أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف»
سوره مائده (5): آیه 33
میگوید: عبارت «تُقْطَعْ» با «تُقَطَّعَ» فرق دارد. واقعاً فرق هم دارد! و ایشان صحیح میگوید. «تُقَطَّعَ»؛ یعنی «یُقتَل صبرا» با شكنجه باید كشت نه به صورت عادی. خیلیها علیه ایشان در فضای مجازی سر و صدا ایجاد كردند. حتی من دیدم دیروز «قاضی زاده» هم یك مقاله مفصلی علیه ایشان نوشته است.
ایشان میگوید برداشت من این است، ایشان واقعاً مفسر قرآن است و الحق و الانصاف در تفسیر قرآن، من ایشان را از خیلیها قویتر دیدم؛ یعنی واقعا در مسائل قرآنی ایشان كار كرده؛ خیلی از آقایانی كه دم از تفسیر قرآن میزنند به پای ایشان نمیرسند.
حتی ترجمهای كه ایشان دارد، ترجمه بسیار خوبی است. من خودم معمولا قرآنی كه روی میزم است و میخوانم، ترجمه و تفسیر مختصر ایشان است.
ترجمه ایشان خیلی رسا و ساده است؛ یعنی نیامده آیات را ترجمه تحت اللفظی كند، ترجمه آزاد كرده است. یعنی یك آیهای كه كلماتش در ذهن آدم است وقتی به ترجمه ایشان نگاه میكند میفهمد كه هدف قرآن چیست؟ بعضی از آقایان یك طوری ترجمه میكنند كه خود ترجمه آنها، باز نیاز به ترجمه دارد.
خدا آقای «الهی قمشهای»را رحمت كند ایشان در خیلی از موارد فقط آمده الفاظ را ترجمه كرده، حالا اینكه الفاظ با همدیگر چه ربطی دارند ایشان معین نكرده است. ترجمه ایشان خیلی پیچیده است. متأسفانه ناشرین هم به خاطر اینكه پول ترجمه ندهند ترجمه «الهی قمشه ای» را معمولا چاپ میكنند.
من تقریبا دو تا ترجمه را خوب یافتم، یكی ترجمه آقای مكارم است و دیگری ترجمه آقای بهرامپور است. ترجمهها ترجمههای روان است. میتوانی تشخیص بدهی كه مراد قرآن چیست؟ البته آقای دكتر «محمد علی رضایی اصفهانی» را هم خدا خیر بدهد ایشان میگفت خیلی از جاها ترجمه آقای «مكارم» را دیدم نارسا است و اشكال دارد. ایشان هم جداگانه قرآن را ترجمه كرده است. البته ترجمه ایشان تقریبا گروهی است. ولی من چون با ترجمه مختصر آقای «بهرامپور» یك مقدار مأنوس هستم از آن استفاده میكنم.
الان قضیه قرآنیون هم مصیبتی شده؛ هم در داخل كشور و هم در كشورهای عربی؛ اینها به جان جهان اسلام افتادهاند و كل احادیث و سنت را كنار گذاشتهاند. میگویند ما هستیم و قرآن! هرچه قرآن گفت همان است؛ قرآن قطعی الصدور است و سنت ظنی الصدور است. و:
(إِنَّ الظَّنَّ لَا يغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيئًا)
(در حالي که) گمان، هرگز انسان را از حق بينياز نميسازد (و به حق نميرساند)!
سوره يونس (10): آیه 36
شعار اینها اینطوری شده است.
پرسش:
اخباریها موضعشان نسبت به اینها چگونه است؟
پاسخ:
اخباریها مخالف اینها هستند، اخباریها خیلی كم هستند و الان كمرنگ هستند. یك تعدادی در طرفهای «اردبیل» هستند. یك مقدار هم شنیدم طرفهای «اهواز و آبادان» هستند؛ ولی قرآنیون الان در حال رشد هستند و تبلیغات زیادی هم دارند میكنند.
پرسش:
آیا سنّت به طور مطلق «ظنی الصدور» است؟
پاسخ:
سنّت اگر مستفیض بشود اطمینان عقلایی می آورد، و اگر به تواتر برسد قطعی میشود. خود آقای «عابدینی» هم در رابطه با مسئله «انسداد كبیر» یك حرفهای دارد، البته مطلبش را هم ظاهرا از آقای «شبیری زنجانی» گرفته است. كه آیا واقعا قائل به انسداد كبیر باشیم و یا نباشیم؟ آنها یك سری حرفهای دارند.
دوستان یك مقدار حضور ذهن داشته باشند که این جریان «قرآنیون»، الان دارند در حوزه چه در «قم» چه در «مشهد» و چه در «اصفهان» و در جاهای دیگر فعالیت میكنند. اینها دارند ریشه كل سنت را میزنند. و حال آنكه اگر بنا باشد سنت زده بشود خیلی از آیات قرآن را باید كنار بگذارند.
(وَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ)
و ما اين ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي.
سوره نحل (16) : آیه 44
نمیگوید: «لتقرأ للناس و یا لتتلو للناس»! یا می فرماید:
(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُو عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَكِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ)
و کسي است که در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها ميخواند و آنها را تزکيه ميکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت ميآموزد هر چند پيش از آن در گمراهي آشکاري بودند!
سوره جمعه (62): آیه 2
«يتْلُو عَلَيهِمْ» یك شیء است و «وَيعَلِّمُهُمُ» یك شیء دیگری است. اگر بنا باشد نبی مكرم فقط وظیفهاش ابلاغ محض باشد. دیگر «يعَلِّمُهُمُ» معنا ندارد. پیغمبر هم كه درس قرآن برای مردم عرب نگذاشته بود آی مردم بیایید من قرآن برایتان تدریس كنم!!
آنها همهشان عرب بودند و مشخص است عبارت «يعَلِّمُهُمُ» یك چیزی فراتر از «يتْلُو عَلَيهِمْ» است. شاید بیش از 30 آیه در این مورد است.
مرحوم «آیت الله بروجردی» در اول كتاب «جامع احادیث الشیعه» تمام این آیات را مطرح كرده. من دیدم كتابهایی هم كه اهلسنت در رابطه با حجیت سنت نوشتهاند خیلی قویتر از شیعه است، و خوب و زیبا كار كردند.
گرچه در آن قسمت كه «عُمَر» میگوید «حسبنا كتاب الله»، اهل سنت در آنجا گیر افتادند؛ اینها سه، چهار تا معضل دارند، نمیدانند چطوری آنها را حل بکنند. یكی قضیه «حسبنا كتاب الله» است. دوم قضیه احراق سنت توسط «ابوبكر» است و سوم ممانعت از نقل سنت توسط «عمر» است. در این قضایا ماندهاند چه كار بكنند!!
البته ادله قرآنیون اهلسنت، قویتر از قرآنیون شیعه است، چون آنها حداقل چهار تا دلیل محكمه پسندی از قول خلفاء دارند؛ ولی شیعه هیچ دلیلی ندارد. و اهلبیت (علیهم السلام) هم، خودشان را مبیّن و مفسّر قرآن میدانند.
بر خلاف اهل سنت كه فقط پیغمبر را دارند و پیغمبر هم به قولی وظیفهاش فقط خواندن قرآن بوده و قرآن را هم نتوانست جمع كند!! در 23 سال فقط قرآن را خواند و قرآن در سینههای مردم بود و در لابلای برگ كاغذ و ... بوده. بعضی از این آیات را هم كه روی برگ درخت نوشته بودند، خانم عایشه هم آن را زیر لحاف و متكایش گذاشته بود، «بُز» آمد آن آیات را خورد!!! حالا آن «بُز» چقدر متبرك شده كه آیه قرآن در شكمش رفته و گوشتش چه گوشت متبركی خواهد شد!!
پرسش:
آیا آیه:
(وَيتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ)
...بدنبال آن، شاهدي از سوي او ميباشد
سوره هود (11): آیه 17
دلیلی بر خلافت صریح امام امیرالمؤمنین نیست؟
پاسخ:
اینگونه آیات، فضیلت است نه دلیلی بر امامت! دلیل بر امامت همان سه، چهار تا آیه صریح است مانند آیات:
(إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ)
سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا ميدارند، و در حال رکوع، زکات ميدهند.
سوره مائده (5): آیه 55
(يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان! و اگر نکني، رسالت او را انجام ندادهاي! خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، نگاه ميدارد؛ و خداوند، جمعيت کافران (لجوج) را هدايت نميکند.
سوره مائده (5): آیه 67
(...الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا )
امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم!
سوره مائده (5): آیه 3
همچنین میشود از آیه «تطهیر» و آیه «مباهله» هم با دلالت تضمنی و یا التزامی استفاده كرد؛ ولی صراحتا این سه تا آیه است كه خیلی صریح است. همچنین آیه:
(أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)
اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [= اوصياي پيامبر] را!
سوره نساء (4) آیه59
مجموعا پنج شش تا آیه بیشتر نیست، اگر ما روی این آیات خوب كار كنیم به نتیجه مطلوب خودمان خواهیم رسید. دیگر عمده حرفها روی همین پنج شش تا آیه است. آیه «ولایت، اكمال، ابلاغ، تطهیر، مباهله»؛ البته آیه «انذار» هم میتواند شأن نزول را معین كند.
(وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ)
و خويشاوندان نزديکت را انذار کن!
سوره شعراء (26): آیه 214
شأن نزولی كه برای این آیه آوردهاند می تواند کمک کار باشد؛ ولی همین سه تا آیه صریح است و آیه «مباهله و تطهیر» هم به دلالت تضمنی و یا التزامی بر امامت و ولایت امیرالمؤمنین دلالت میكند.
پرسش:
در مورد «شأن نزول» آیات، كتاب معتبر معرفی بکنید.
پاسخ:
در اهلسنت کتاب «اسباب النزول» نوشته «أبو الحسن علي بن أحمد الواحدي» است که مفصل قضایا را آورده است، در شیعه هم دو تا كتاب داریم: «نور الثقلین» و «البرهان»!
پرسش:
تفسیر «مجمع البیان» هم شأن نزول دارد.
پاسخ:
«مجمع البیان» خیلی كم آورده، فقط ابتدای كار را مختصر شرح داده است. «مجمع البیان» تلخیص «تبیان – شیخ طوسی» است. ایشان آمده بعض از مطالب را افزوده، تلخیص كرده و در بعضی از قسمتها اضافه كرده است. مرحوم «طبرسی» چیزی فراتر از «شیخ طوسی» به آن شكل ندارد.
اما كتابهای «نور الثقلین و البرهان» هر آیهای را كه میآورند كل روایاتی كه در شأن نزول آیه است را مفصل بحث میكنند. و روایاتش هم سند دارد، مثل كتاب «كافی»! «كافی» روایاتش چطوری است؟ ما «صحاح» داریم و «ضعاف» داریم. «نحن ابناء السند». باید بررسی كنیم هركدام سندش درست بود قبول میكنیم و اگر سندش درست نبود قبول نمیكنیم.
پرسش:
آیه «تطهیر» از نظر تمسك به خود قرآن دلالت بر امامت اهلبیت ندارد و دلالت آن توسط روایتی است كه می گوید وقتی این آیه نازل شد پیامبر هر روز میرفت به فاطمه زهرا سلام میداد.
پاسخ:
ببینید آیه: (إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ...)؛ هم اینطوری است. به كمك سنت بر امامت امیرالمؤمنین دلالت دارد. آیه: (الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...)؛ هم همینطوری است. آیه: (يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ...)؛ هم همینطور است.
یعنی اگر شما سنّت را كنار بگذارید هیچ ندارید، شما در مورد آیه «افك» هم اگر سنت را كنار بگذارید نمی توانید ثابت کنید که مربوط به قضیه عایشه است.
آغاز بحث...
بحث ما در رابطه با قواعد رجالی بود، عرض كردیم اگر ما بخواهیم در بحث وارد بشویم چه در تفسیر و چه در كلام، و هر بحث دیگر، باید روایات را در کنار رجال مورد توجه قرار بدهیم. یعنی هركجا كه بحث حدیث وارد شده بحث رجال هم دوشادوش حدیث وارد شده است. و ما نمیتوانیم قاطعانه و یا به صورت اطمینان عقلایی، متن یك حدیث را به امام نسبت بدهیم مگر بعد از اینكه یقین كنیم كه راویان حدیث هم ثقه هستند.
ما چهار تا از قواعد را آوردیم. قاعده پنجم كه آخرین قاعده است در رابطه با مشایخ الثقات است. یعنی در رابطه با مشایخی كه جز ثقات از او نقل روایت نكردهاند و توثیقی در کتابهای رجالی نیامده است.
«ذهبی» در این زمینه میگوید:
«والجمهور على أن من كان من المشايخ قد روى عنه جماعة ولم يأت بما ينكر عليه أن حديثه صحيح»
جمهور اهلسنت بر این عقیده هستند اگر یک نفر از مشایخ که توثیق ندارد، جماعتی از ثقات از او نقل روایت کرده باشند و یک روایت منکر هم نداشته باشد این حدیثش صحیح است!
ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ج 6، ص 6
البته عزیزان دقت کنند این عبارت «ولم يأت بما ينكر عليه» یک معمایی است که آقایان در آن گیر افتادند، خیلی از احادیثی که در امامت امیرالمؤمنین یا فضیلت امیرالمؤمنین است و این آقایان میخواهند رد کنند، میگویند «الحدیثٌ مُنکَر» یا «فلانی» حدیث «مُنکَر» نقل میکند و حال آنکه اینها اگر بخواهند بحث منکر را ملاک قرار بدهند خیلی از جاها گیر میافتند.
«ذهبی» در «میزان الإعتدال» میگوید:
«ما كل من روى المناكير يضعف»
اینطوری نیست هر کس حدیث منکری نقل کرد ما تضعیفش کنیم!
ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ج 1، ص 259
پس نقل روایت مُنکَر دلیل بر ضعف راوی نیست!
پرسش:
بین «منکر الحدیث» با «روی المناکر» فرقی نیست؟
پاسخ:
از نظر ما بین «منکر الحدیث» با «روی المناکر» هیچ فرقی نمیکند، چه «منکر الحدیث» و چه «روی المناکر» بگوید. «منکر الحدیث» یعنی «کلما حدَثَّهُ منکرٌ»!
«ابن حجر» هم میگوید:
«فلو كان كل من روى شيئا منكرا استحق ان يذكر في الضعفاء لما سلم من المحدثين أحد»
لسان الميزان؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقيق : دائرة المعرف النظامية - الهند -، ج2، ص307
ایشان در اینجا سنگ تمام گذاشته، می گوید: اگر بنا باشد هر کس حدیث منکر نقل کرد این را کنار بگذاریم از محدثینمان کسی سالم نمیماند یعنی: «ما من محدث الا و له حدیث منكر»
ما اینها را برای این بیان میکنیم که فردا به یک روایتی در فضائل اهلبیت (علیهم السلام) بر میخوریم که امثال «ذهبی» و «ابن تیمیه» از منکر الحدیث چماقی درست می کنند و روایت فضائل را از کار می اندازند و رد می کنند.
البته اگر منکر به راوی برگردد، آن بحث دیگری است و دنیای دیگری دارد. ولی اگر منکر به حدیث برگردد، این مورد بحث ما هست.
دوستان دقت کنند که در روایات فضائل، ملاک «حدیث منکر» قلب آقای «ذهبی» است! میگوید هر روایتی را که قلب من قبول نکند منکر است!! و همچنین از نظر آقای «ابن تیمیه»! اگر روایتی بر خلاف عقائد خودشان باشد منکر میشود!!
مثلاً در روایتی، رسول اکرم فرمود:
«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا، سَيِّدٌ فِي الْآخِرَةِ، حَبِيبُكَ حَبِيبِي، وَحَبِيبِي حَبِيبُ اللَّهِ، وَعَدُوُّكَ عَدُوِّي، وَعَدُوُّي عَدُوُّ اللَّهِ»
المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ج 3، ص 138، ح 4640
هر کس این روایت را نقل کرده گفته صحیح است. «حاکم نیشابوری» هم بعد از نقل روایت میگوید: «صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ»؛ ولی «ذهبی» در «میزان الإعتدال» میگوید:
«يشهد القلب انه باطل»
ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ج 1، ص 213
دلیلی هم بر بطلان روایت ندارد! البته اگر این در رابطه با ابوبکر و عمر یا در مورد هر یک از صحابه بود میگفت صد در صد صحیح است! چون معتقد هستند
«كل الصحابة مُعَدَّل من عندالله»
تعدیل صحابه توسط خدا صورت گرفته، وقتی تعدیل صحابه توسط خدا صورت گرفت پس «عدو الصحابه» میشود «عدو الله»! ولی در رابطه با امیرالمؤمنین به این مشکل بر میخورند که «عایشه» و «طلحه» و «زبیر» و «معاویه» که در جنگ جمل و جنگ صفین در صف مقابل قرار گرفتهاند و این هم مصداق اتمّ عداوت است؛ اگر «یا علی عدوك عدوالله» باشد، تیرش «طلحه»، «زبیر»، «عایشه»، «معاویه» و «عمرو عاص» را میگیرد ولذا آقای «ذهبی» چون با عقیدهاش تطبیق نمیکند میگوید:
«يشهد القلب انه باطل»
یعنی در این حد! نمیگوید ضعیف است، می گوید این باطل است؛ چرا باطل است؟ چون تعدادی از صحابه مثل «طلحه» و «زبیر» و... زیر سوال میروند.
دنیای خیلی عجیبی است. در اینجا آدم نمیتواند مظلومیت حضرت امیر را لمس کند، من یک نواری از مرحوم «علام امینی» در «شیراز» دیدم که یک دهه منبر رفته بود، شب آخر میگوید: "آی مردم، من از خدا یک حاجت خواستم، به اندازه اول تا آخر دنیا به من عمر بدهد بنشینم برای مظلومیت علی گریه کنم!"
در هر صورت...
«ذهبی» میگوید:
«والجمهور على أن من كان من المشايخ قد روى عنه جماعة ولم يأت بما ينكر عليه أن حديثه صحيح»
جمهور اهلسنت بر این عقیده هستند اگر یک نفر از مشایخ که توثیق ندارد، جماعتی از ثقات از او نقل روایت کرده باشند و یک روایت منکر هم نداشته باشد این حدیثش صحیح است!
ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ج 6، ص 6
ما در رابطه با کارهای «رجالی» در منابع اهل سنت اگر بخواهیم خیلی ساندویچی کار کنیم باید سراغ افراد شاخص اینها برویم. چون اینها شاید ده برابر ما کتاب رجالی دارند، از میان اینها سه نفر شاخص هستند؛ اگر ما نظر این سه نفر را در مورد یک راوی یا در یک حدیث ببینیم تقریباً به قول معروف، مظنه دست ما میآید، این افراد: «ذهبی»، «ابن حجر» و «البانی» هستند.
این سه تا اگر نسبت به یک راوی نظر دادند تقریباً میشود گفت همه چیز به دستمان است و اضافه، اینها جزء متأخرین هستند؛ «ذهبی» متوفای 748 است، «ابن حجر» متوفای 852، و «البانی» متوفای 1420 است. اینها هر آنچه را که قبلیها درباره یک راوی گفتند را در یک جا جمع کردند.
در میان اینها، «البانی» خدمتی که به وهابیت کرد هیچ کس نکرده است. «البانی» یک اعجوبهای بوده؛ خدا آقای «سقاف» را حفظ کند، کل تناقضات «البانی» را در یک جلد به خوبی جمع کرده است.
«البانی» هم میگوید:
«نعم يمكن أن تقبل روايته إذا روى عنه جمع من الثقات ولم يتبين في حديثه ما ينكر عليه وعلى هذا عمل المتأخرين من الحفاظ كابن كثير والعراقي والعسقلاني وغيرهم»
تمام المنة في التعليق على فقه السنة، المؤلف: الباني، محمد ناصر (متوفاى 1420هـ)، ناشر: المكتبة الإسلامية، دار الراية للنشر، الطبعة: الثالثة – 1409ه، ص20
در حقیقت ما پنج قاعدهای که اینجا آوردیم به این جهت است که عمده قواعد رجالی اهلسنت در مقام عمل و به صورت کاربردی به این پنج مورد بر میگردد. بعد از این که این مرحله تمام شد، ما برای پیاده کردن بعضی از مسائل وارد عمل می شویم.
مرحله بعدی؛
«التعرف علی حال الروات من کلمات علماء الجرح»
است. یعنی اگر ما بخواهیم یک سندی را بررسی کنیم که آیا این روایت صحیح است یا صحیح نیست، اولین راهش این است که ما روی تک تک راویان بحث کنیم ببینیم علمای رجال اهلسنت در مورد راویان فلان حدیث چه دارند؟
اگر روایتی ده راوی هم داشت، تک تک ده نفر را ما باید ببینیم علمای رجال، دربارهاش چه گفتند؟ برای این کار باید به کتابهای «تراجم» و «رجال» اهل سنت مراجعه کنیم.
فرق بین «تراجم» با «رجال» این است که «رجال» به آن دسته از راویانی میگویند که «لهُ روایتٌ فی الکتب الحدیثیه»؛ و «تراجم»، آن شخصیتهایی است که در جامعه اسلامی، دارای شخصیت اجتماعی بودند؛ «سواءُ کانَ لهم روایتٌ او لم یکن لهُ روایه»!
درکتابهای «تراجم»، مشخصات همه علمایشان مطرح می شود. به طور مثال «ذهبی» در «سیر اعلام النبلاء»، هم تمام روات را آورده و هم شخصیتهای علمیشان را آورده است. ولی «تهذیب الکمال مزی»، یا «ابن حجر عسقلانی» در «تهذیبُ التهذیب» فقط روات را مطرح کرده اند و کاری به اینکه شخصیتهای اجتماعی آنها چه بوده و چه نبوده، ندارند.
اینها «كُل مَن له روایةٌ في الصحاح الستة» را ترجمه کرده اند، «سواءٌ كان له شَخصیةٌ اجتماعیة او لاء»
در شیعه هم به این شکل است، ما کتابهای «رجالی» داریم و کتابهای «تراجم» داریم. کتب «رجالی» ما، فهرست «شیخ طوسی»، «رجال شیخ طوسی»، «فهرست نجاشی» هست. و کتب «تراجم» ما، مثل «اعیان الشیعه» مرحوم «سید محسن امین»!
بعد از اینکه کتب تراجم و رجال دیده شده، و اقوال آنها در ضعف یا توثیق راوی مشاهده شد، با بررسی دقیق، یک طرف ترجیح داده می شود. یا فلان راوی ضعیفٌ یا ثقةٌ! مثلاً یک راوی را «ذهبی» توثیق میکند و «ابن حجر» تضعیف میکند، آنجا باید ببینیم واقعاً جنبه توثیقش قوی است یا جنبه تضعیفش قوی است.
«واذا كان الجرح مجملا غیر مفصل قدمت التعدیل...»
که ما در قاعده چهارم این را بحث کردیم.
یک نکته مهم اینکه:
«واذا كان الراوي ممن احتج به البخاری او مسلم»
در این مورد هم، آقایان یک قاعده خاصی دارند که اگر یک راوی در سند «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» باشد این دیگر «جاز القنطَرَه» است. دیگر پلهای رجالی را رد کرده و دیگر لازم نیست ما سراغ کتابهای رجالی آقایان برویم و شرح حال او را بررسی کنیم.
حتی آقای «البانی» تعبیر خیلی مفصلی در رابطه با «روات بخاری» دارد و می گوید: "هر کسی که «بخاری» یا «مسلم» از او نقل روایت کرده باشند ما به هیچ وجه نمیتوانیم اینها را رد کنیم."
حداقلش من بیش از سی، چهل مورد از «البانی» پیدا کردم که ایشان میگوید همه این روات ثقه هستند برای اینکه ما در «صحیح بخاری» یا «صحیح مسلم» از اینها روایت داریم.
نکته دیگر این است که دوستان توجه داشته باشند بهترین راه در این زمینه این است که ما به کتاب «ابن حجر عسقلانی» به نام «تقریب التهذیب» مراجعه کنیم.
آقای «مزی» در کتاب «تهذیب الکمال» كه 35 جلد است کل روات را آورد «ما مِنْ رَطْبٍ ولا یابسٍ» نسبت به راوی را ذکر کرده است. اینكه مشایخ او چه کسانی هستند، تلامیذش چه کسانی هستند، همه را آورده؛ «ابن حجر» این 35 جلد را در دوازده جلد خلاصه کرد و اسمش را «تهذیب التهذیب» گذاشت؛ یعنی «تهذیبِ تهذیب الکمال»!
بعد دید دوازده جلد هم زیاد است تنبلها فراوان هستند و نمیتوانند 12 جلد را مطالعه کنند آمد یک جلد به نام «تقریب التهذیب» نوشت. که البته این کتاب اخیراً در دو جلد چاپ شده است. یعنی آمده این را خیلی ساندویچی و کپسولی کرده است و راوی را در یک سطر آورده که این آقا ثقه است یا ثقه نیست، ضعیف است یا ضعیف نیست!
آدم به راحتی نگاه میکند و به مقصودش می رسد. اقوالی که یکی گفته ضعیف است و یکی گفته ثقه است اینها را کنار گذاشته و هر چه که نظر شخصیاش از اقوال بوده را جمع کرده و در «تقریب التهذیب» آورده است.
برای ما، برای احتجاج با اهلسنت حرفهای «ابن حجر» خیلی مهم است. آنجا که نیاز داریم یک راوی را تضعیف کنیم، به تضعیف راوی توسط ابن حجر عمل میکنیم، می خواهیم توثیق کنیم به توثیق «ابن حجر» عمل میکنیم.
اینطوری نیست که هر چه او بگوید ما قبول کنیم، بلکه ما در مقام الزام خصم، آن مطلبی را که نیاز داریم از کلماتش استفاده میکنیم. همانطوری که مثلاً در روایاتشان، صدر روایت به نفع ما است، ما به آن استدلال میکنیم، ذیل روایت به نفع ما است استدلال میکنیم و این قاعده عقلائی است.
مثلاً فرض بنده با این آقا به محکمه رفتیم، این آقا میگوید این عبائی که به دوش آقای «قزوینی» است مال من است، من هم میگویم درست است این عبا مال آقا است، ولی عبای ایشان هم مال من است.
قاضی چه کار میکند؟ عبای من را میگیرد و به این آقا میدهد و بعد به من میگوید تو برو برای ادعایت دلیل بیاور! چون تو اعتراف و اقرار کردی که این عبا مال ایشان است؛ ولی گفتی عبای این آقا مال شما است یعنی ادعا کردی باید بینه بیاوری!
ولذا ما در احادیثی که مربوط به اهلبیت است آن را که به نفع ما است و به ضرر آنها است و اعتراف کردند قبول میکنیم. و آن قسمتی که مال خودشان است میگوییم دلیل بیاور.
نکته دیگر در اینجا این است قسمتی که به نفع ما است هم سنی و هم شیعه نقل کردند این در حقیقت دو قبضه میشود؛ ولی آن را که به نفع ما نیست خودشان نقل کردند و یک قبضه بیشتر نیست!
ولذا کلام «ابن حجر» یا «ذهبی» در کتابهای مختلف و یا «البانی» درباره یک روایت و یا یک راوی، برای ما کاملاً کفایت میکند.
بعضی وقتها هم هست که ما توثیق و تضعیف راوی را در هیچ جا پیدا نمیکنیم، دوستان دقت کنند این نکته خیلی ظریف است. یکی از ظریفترین راههای توثیق راوی است. راوی در هیچ کجا توثیق و تضعیف ندارد؛ ولی راوی در سند یک روایت قرار گرفته كه «حاکم نیشابوری» میگوید روایت صحیح است. «ذهبی» میگوید روایت صحیح است. «البانی» میگوید روایت صحیح است. در اینجا تصحیح روایت، ملازم توثیق تمام روات است! یعنی وقتی میگوید روایت صحیح است یعنی تمام راویانش ثقه هستند.
این هم یکی از راههای تثبیت وثاقت راوی است. در شیعه هم الی ماشاء الله ما داریم، بعضی از رواتی داریم که هیچ توثیقی ندارد، ولی میبینیم «شیخ طوسی» عمل و تصحیح کرده یا «علامه» و «محقق» عمل کردند و یا «صاحب جواهر» میگوید روایت صحیح است. برای ما همین شهادت این آقایان بر وثاقت تک تک راوی کفایت میکند!
من یک نمونهای خدمت آقایان عرض کنم. در «تفسیر ابن ابی حاتِم»، - «حاتَم» نگوییم فاعِل است ما فاعَل نداریم - «تفسیر ابن ابی حاتِم» روایتی را نقل میکند که در سندش «ربیع بن سلیمان مرادی» هست که ما باید ببینیم توثیق شده یا نه؟ «ایوب بن سوید» است این هم باید ببینیم توثیق دارد یا ندارد؟ و نیز «عقبة ابن ابی حکیم»؛ اینها نقل کرده اند:
«إنما ولیكم الله قال علی ابن ابیطالب»
ما سراغ کتابهای رجالی آقایان میآییم می بینیم در مورد «ربیع بن سلیمان» «ابن حجر» میگوید «ثقةٌ»! همین برای ما کفایت میکند. این هم در کتاب «تقریب التهذیب» است. «ذهبی» و «سبکی» هم میگویند «ثقةٌ»! سه نفر را ما آوردیم که می گویند این آقا ثقه است.
به «ایوب بن سوید» میرسیم توثیق خاصی نداریم؛ ولی «ابن حجر» در یک حدیثی که «ایوب بن سوید» در سندش است میگوید این روایت صحیح است؛
«أحمد عن حسين بن محمد عن جرير بن جازم عن أيوب عن عكرمة عنه ورجاله ثقات»
الدراية في تخريج أحاديث الهداية؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر العسقلاني أبو الفضل الوفاة: 852، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق : السيد عبد الله هاشم اليماني المدني، ج2، ص61
همین تصحیح روایت برای ما کفایت میکند که حکم کنیم تک تک راویانش ثقه هستند. و یا «حاکم نیشابوری» در جلد 2، روایتی را نقل می کند که در سندش «ایوب ابن سوید» است میگوید: «هذا حدیثٌ صحیحٌ علی شرط الشیخین»!
یعنی «صحیحٌ علی شرط الشیخین ربیع ابن سلیمان ثقةٌ، ایوب ثقةٌ، اوضاعی ثقةٌ، عطاء ثقةٌ، عبید ثقةٌ، ابن عباس ثقةٌ»! وقتی میگوید روایت صحیح است یعنی تمام راویانش ثقه هستند.
ولذا ما یکی از راههایی که میتوانیم وثاقت راوی را اثبات بکنیم این است که ببینیم این راوی در چه سندی قرار گرفته و کل حدیث را تصحیح کردند یا نه؟ تصحیح الحدیث ملازم وثاقت تمام روات است. این همه یکی از راههای آن است.
پرسش:
از میان تفاسیر اهلسنت، تفاسیری که میشود به آن قسم بخوری یا در پایان نامه از آن استفاده کنیم و قابل اعتماد باشد چیست؟
پاسخ:
تفسیر قابل اعتماد «تفسیر قرطبی» متوفای 671 است که خلاصه تفسیر 6 قرن اول اسلامی است كه اینها عمدتا قبول دارند. «تفسیر ابن کثیر دمشقی» است باز اینها عمدتاً قبول دارند مخصوصاً وهابیها تفسیر «ابن کثیر» را قبول دارند.
«والسلام علیکم ورحمة الله»