فقه مقارن 89/08/15
موضوع: «غَسل» یا «مَسح» پاها، در وضو
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله
بحث ما در رابطه با وضو، روی این مسئله بود که آیا آنچه در کتاب و سنت واجب است مسح پاست یا شستن پا؟ ما بعد از اثبات ادلّه از کتب و اقوال بزرگان، صحابه، تابعین و مفسران به توجیهات علمای اهل سنت رسیدیم.
در جلسه گذشته یکی، دو مورد از توجیهات علمای اهل سنت را عرض کردیم. یکی از توجیهات آنها این است که اگر (أَرْجُلَکمْ) را با جر بخوانیم (أَرْجُلِکمْ)، باید در نظر بگیریم که یک فعل با یک حرف جر هم حذف شده است. یعنی در آیه:
(وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکمْ وَ أَرْجُلَکمْ إِلَی الْکعْبَین)
و سر و پاها را تا مفصل (یا برآمدگی پشت پا) مسح کنید.
سوره مائده (5): آیه 6
اگر (أَرْجُلَکمْ) بخوانیم به جای (وُجُوهَکم) عطف است، اما اگر «أَرْجُلِکمْ» بخوانیم در حقیقت یک فعلی با یک حرف جرّی حذف شده است و چنین است:
«وافعلوا بارجلکم الغسلة»
این هم به نوعی توجیه «بما لا یرضی به صاحبه» است. آقای «ابوحیان» در کتاب «تفسیر بحر المحیط» جلد 3 صفحه 437 و «علامه عینی» در کتاب «عمدة القاری» جلد دوم صفحه 238 به این مسئله اشاره کردهاند. همچنین آقای «زبیدی» در کتاب «تاج العروس» جلد دوم صفحه 223 ماده «مسح» و «شوکانی» در کتاب «فتح القدیر» جلد اول صفحه 8 این مطالب را نقل میکند.
گاهی اوقات توجیه و تأویلی وجود دارد که انسان میتواند برای آن توجیه و تأویل، یک وجه عقلی درست کند و ملاکی از استحسانی که نوع بشر و فطرت بشری بپذیرد را انجام دهد. ولی در بعضی موارد اصلاً نمیشود برای آن حتی توجیه عقلی هم درست کرد. فقط همین اندازه که ما در برابر سنت بایستیم. چون «ابوحنیفه»، «مالک» و «شافعی» و دیگران فتوا به غَسل ارجل دادهاند.
در اینجا اولاً باید عرض کنیم از نظر ادبیات عرب، کلاً قاعده این است که «حذف» و «تقدیر» خلاف اصل است. اصل در کلام عرب، عدم تقدیر و عدم حذف است. مگر در جایی که قرینهای در کار باشد یا ضرورت اقتضا کند. اگر ضرورت اقتضا کند ما راهی برای حذف نداشته باشیم و چیزی را مقدر کنیم اشکالی ندارد. ولی در اینجا نه ضرورتی است که در جمله:
«وافعلوا بأرجلکم الغسل»
خداوند عالم «وافعلوا» را با باء و «الغسل» را حذف کرده باشد. و نه قرینهای در کار است که آن قرینه شاهد باشد بر اینکه «فعل» و «حرف جر» در اینجا حذف شده است. حتی جناب «ابوحیان» در کتاب «تفسیر البحر المحیط» زمانی که این قضیه را نقل میکند چنین تعبیر میکنند:
«أو تأول علی أنّ الأرجل مجرورة بفعل محذوف یتعدی بالباء أی: وافعلوا بأرجلکم الغسل»
سپس میگوید:
«وهذا تأویل فی غایة الضعف»
تفسیر البحر المحیط، اسم المؤلف: محمد بن یوسف الشهیر بأبی حیان الأندلسی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422 هـ -2001 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود - الشیخ علی محمد معوض، ج 3، ص 452، باب المائدة: (6) یا أیها الذین...
می گوید آقایانی که چنین تأویل کردند و خواستند شستن پا را توجیه کنند در نهایت ضعف است. این اولاً. ثانیاً فعل و حرف جری حذف شده است. اهل سنت میگویند:
«وافعلوا بأرجلکم الغسل»
اما ما میگوییم: «وافعلوا بأرجلکم المسح»!! اگر قرار است فعلی حذف کنیم و چیزی جای آن بگذاریم وحی منزل نیست که «وافعلوا بأرجلکم الغسل» بیاید! چه امتیازی است که شما میخواهید «وافعلوا بأرجلکم الغسل» بگذارید؟! ما «وافعلوا بأرجلکم المسح» میگذاریم و دلیلمان این است که ما قرینه داریم، اما شما قرینه ندارید. قرینه ما این است که حکم قبل از «ارجل»مسح بوده است نه غَسل!
ما به قرینه (امْسَحُوا) میگوییم: فعلی که در اینجا حذف شده «وافعلوا بأرجلکم المسح» است. اگر بخواهید «الغسل» بگذارید باید به قرینه عاملی که دو فرسخ جلوتر است آن را انجام دهید. اگر قرار بود که خداوند عالم بخواهد پا شسته شود باید میفرمود:
«فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم و ارجلکم و أمسحوا برؤوسکم»!!
این مسئله هزینهای ندارد و مشکل هم نبود که ابتدا سه غسل را در یک سری میآورد و سپس مسح را تنظیم میکرد. سپس مبیّن قرآن، پیغمبر اکرم میفرمود که صورتتان را به این صورت بشویید، دستتان را به این صورت بشویید، سپس مسح بکشید و پایتان را بشویید.
توجیه دیگر این است که میگویند: خداوند عالم پا را بعد از (امْسَحُوا) آورده و «و اغسلوا» نگفته است به خاطر احتمال اسراف بوده است. زیرا احتمال میداد که مسلمانان توجه نکنند و با توجه به آیه «و اغسلوا ارجلکم» پایشان را با چندین ظرف آب بشویند و اسراف کنند!!
آنها ادعا میکنند: آب اسراف میشود و به خاطر اینکه آب اسراف نشود خداوند عالم با صراحت «و اغسلوا ارجلَکم» را بیان نکرده است. خداوند این عبارت را بعد از «و امسحوا» آورده و اگر چنانچه ما بخواهیم «و ارجلِکم» هم بخوانیم به خاطر مظنّه اسراف است.
«الأرجل من بین الأعضاء الثلاثة المغسولة تغسل بصب الماء علیها فکانت مظنة للإسراف المذموم المنهی عنه فعطفت علی الثالث الممسوح لا لتمسح»
در اینجا «أرجل» به «رؤوس» عطف داده شده است. این مسئله نه به خاطر این است که مسح شود؛
«ولکن لینبه علی وجوب الاقتصاد فی صب الماء علیها»
الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، اسم المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، ج 1، ص 645، باب 340 انه مسح علی ناصیته
«زمخشری» در این بیان میگوید: "خداوند متعال میخواست روشن کند که وقتی گفته شده مسح بکشید نه این که دست بکشید، بلکه گفتیم که بعد از مسح پا، پایتان را مسح بکشید، هدف من مسح نبوده، بلکه اگر میگفتم پاهایتان را بشویید مسلمانان اسراف میکردند و آب هدر میرفت. این مسئله باعث میشد جیره بندی آب پیش بیاید و لولههای آب به مسلمانان آخر شهر نرسد." بنده نمیدانم این آقایان خودشان به توجیه خود نمیخندند؟!
این توجیه همچنین در کتاب «غرائب القرآن» جلد 6 صفحه 53، کتاب «المنار» جلد 6 صفحه 131، «تفسیر بحر المحیط» جلد 3 صفحه 437، «عمدة القاری» جلد 2 صفحه 238، «فتح الباری» جلد 1 صفحه 215 وارد شده است. این کتب همگی این توجیه را از بعضی علما و بزرگان اهل سنت نقل کردهاند.
جواب این توجیه این است که خود «ابوحیان» زمانی که این قضیه را نقل میکند، میگوید:
«هذا التأویل وهو کما تری فی غایة التلفیق وتعمیة فی الأحکام»
تفسیر البحر المحیط، اسم المؤلف: محمد بن یوسف الشهیر بأبی حیان الأندلسی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422 هـ -2001 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود - الشیخ علی محمد معوض، ج 3، ص 452، باب المائدة: (6) یا أیها الذین..
او ادعا میکند که خداوند عالم در احکام چشم بندی کرده و دستور داده است: "مسح کنید، اما نظر ما این نبود که مسح کنید. به جهت اینکه اسراف نکنید دستور مسح دادیم. شما بشویید به طوری که مقداری بیشتر از مسح آب احتیاج دارد. چنین نباشد که یک آفتابه روی پایتان به قصد وضو گرفتن آب بریزید."
علاوه بر این، شما ببینید که اگر قرار باشد خداوند عالم جلوی اسراف را بگیرد لازم نیست دستور دهد مسح بکشید و یک عبارت پیچیدهای بفرماید که آقای «زمخشری» بعد از هفتصد سال بیاید و نظر خداوند را توضیح دهد و بگوید که نظر خداوند چنین بوده است.
خداوند عالم میتوانست خیلی راحت بفرماید:
«و أمسحوا برؤوسکم و أرجلکم و لا تسرفوا»
اگر چنین بود خداوند عالم تنها کلمه «لا تسرفوا» را میآورد تا مردم همگی بفهمند، زیرا قرآن کریم برای فهم عموم مردم است. چطور شد خداوند عالم نفرموده است: «و أمسحوا بوجوهکم»یعنی قصد من مسح نیست؛ قصد من این است که بشویید، اما موقع شستن اسراف نکنید!!
بفرماید که: «و أمسحوا بأیدیکم إلی المرافق»؛ قصد من این نبود که فقط دستتان را بکشید، بلکه قصد من این بود که شما بشویید شستنی که شبیه مسح کردن باشد و اسرافی در میان نباشد!!»
واقعاً انسان تعجب میکند و تأسف میخورد وقتی که میبیند افرادی هستند که میخواهند با شریعت بازی کنند.
توجیه سوم هم از سری توجیهات بلا مرجّح و «بما لا یرضی به صاحبه» است. این توجیه بیشتر به ضرر این افراد است تا به نفعشان!! آنها می گویند: قرآن کریم بر مسح پا دلالت میکند، زیرا یکی از قرائتها قرائت به جر است. اگر بعضی از صحابه یا تابعین هم گفتهاند که پا را باید مسح بکشید ما هم قبول داریم، مخصوصاً زمانی که (وَ أَرْجُلِکم) خوانده اند. ولی این حکم قرآنی به «سنّت» نسخ شده است!!
می گویند سنت این حکم قرآنی را نسخ کرده است. انشاءالله به طور مفصل بحث خواهیم کرد که راوی میگوید: در سفر حجة الوداع مقداری جلوتر آمده بودیم، فرصت نشد نماز بخوانیم و نزدیک غروب آفتاب بود. رسول گرامی اسلام به ما رسیدند در حالی که داشتیم به سرعت وضو میگرفتیم.
«فَجَعَلْنَا نَمْسَحُ علی أَرْجُلِنَا»
و بر پاهای خود مسح میکشیدیم.
این عبارت یعنی اینکه مراد این است که از قرآن کریم چنین فهمیده بودند که بر پاهای خود مسح بکشند. ولی پیغمبر اکرم فرمودند:
«وَیلٌ لِلأَعْقَابِ مِنَ النَّارِ»
وای بر آیندگان که نماز را سبک میشمارند.
الجامع الصحیح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، دار النشر: دار ابن کثیر, الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ج 1، ص 33، ح 60
می گویند فرمایش رسول گرامی اسلام به این معناست که چرا پاهای خود را مسح میکشید!؟ شما باید پاهای خود را بشویید. از این تاریخ به بعد حکم قرآنی نسخ شد و از میان رفت!!
در کتاب «شرح معانی الآثار» اثر «طحاوی» جلد اول صفحه 39، کتاب «روح المعانی» اثر «آلوسی» جلد ششم صفحه 70 و همچنین کتاب «تفسیر المنار» جلد ششم صفحه 228 مفصل روی این قضیه مانور داده شده است. که حکم الهی وقتی ما به جر «أرجل» هم بخوانیم و مسح پا را اثبات کند، سنت، این مسح را نسخ و غَسل پا را اثبات کرده است!!
در رابطه با این قضیه سخن زیاد داریم. یکی اینکه که آقایان اهل سنت به آیات توجه ندارند و خوب نمیفهمند و آنچه که ذهنشان از عقاید و احکام درست کردند آیات قرآنی را بر فرآوردههای ذهنی خود تطبیق میکنند.
یعنی ملاک درستی و نادرستی، چیزی است که در ذهن آقایان اهل سنت است، نه آنچه قرآن کریم میفرماید!! در سنت هم این چنین است؛ یعنی از سنت برداشتی می کنند که با فرآورده های ذهنی خودشان مطابقت داشته باشد. ما روی «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» مفصل بحث میکنیم و بیان میکنیم که اصلاً «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» ارتباطی به مسح رجلین و غَسل رجلین ندارد.
معنای این عبارت پیامبر چنین است: وای بر آیندگان که نماز را سبک میشمارند. این عبارت تعریضی بر صحابه است که تا الآن نمازشان را نخواندند و نزدیک غروب آفتاب نمازشان را میخوانند. این افراد نماز را سبک شمردند و نباید نماز سبک شمرده شود. همانطور که در:
(فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ)
پس وای بر نمازگزارانی که ...
(الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون)
نماز خود را به دست فراموشی میسپارند.
سوره ماعون (107): آیات 4 و 5
یکی از موارد (ساهُون) کسانی هستند که نماز را سبک میشمارند و وقت نماز را به تأخیر میاندازند. لذا ما نسبت به «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» مفصل بحث میکنیم و شاید به طور کلی یک جلسه از وقت ما را بگیرد. ما اقوال بزرگان اهل سنت را در رابطه با «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» میخوانیم. همچنین قرائنی وجود دارد که اصلاً «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» ارتباطی به غَسل و مسح پا ندارد و کاملاً بیگانه و اجنبی است!!
هرکسی «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» را دلیل بر غَسل پا میآورد مشخص است که اصلاً با روح روایات نبی گرامی اسلام اُنس ندارد و به پیام روایت و فقه الحدیث توجه نمیکند.
بحث ما امروز از زاویه دیگری است و آن این است که آقایان اهل سنت که میگویند (أَرْجُلَکمْ) دلالت بر مسح پا دارد، اما حدیث «وَیلٌ لِلأَعْقَابِ» او را نسخ کرده است؛ آیا نسخ کتاب به خبر واحد امکان پذیر است یا خیر؟! آیا بزرگان اهل سنت و استوانههای علمی اهل سنت پذیرفته اند که با خبر واحد کتاب را نسخ کنیم یا خیر؟!
عزیزان به این مطالب دقت داشته باشند زیرا در بسیاری از مسائل به درد ما میخورد. این مطالب هم در اینجا به درد ما میخورد، هم در حدیث: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لَا نُوَرِّثُ» به کار میآید. چرا که میخواهند آیات متعددی همانند آیه شریفه:
(لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیین)
و یا ماجرای ارث حضرت زکریا (علیه السلام) و ماجرای ارث حضرت سلیمان از حضرت داود که به صراحت میفرماید: انبیاء از همدیگر ارث میبرد؛ بیایند بگویند که حدیث ابوبکر که حدیث واحد است و بعضی از بزرگان همانند «ابن خراش» و دیگران معتقدند که حدیث باطل، جعلی و ساختگی است و به همین خاطر فحشهای رکیک به «ابن خراش» دادند؛ بگویند که این خبر واحد، نص آیات ارث در قرآن را نسخ کرده است!! حالا مناسبتی پیش بیاید ما به این مطالب اشاره خواهیم کرد.
همچنین در رابطه با قضیه تحریف قرآن که ادعا شده آیاتی در قرآن کریم بوده، اما نسخ شده است و فقط حکم آن مانده است. زیرا جناب عمر، عایشه، «أبی بن کعب»، «عبدالله بن مسعود» و دیگران قائل به تحریف قرآن کریم هستند.
طبق عبارتی که جناب آقای «سیوطی» در کتاب «إتقان» جلد اول صفحه 242 از قول آقای «عمر بن خطاب» میآورد:
«الْقُرْآنُ أَلْفُ ألف حرف وسبعة وعشرون أَلِفِ حَرْفٍ»
قرآن یک میلیون و بیست و هفت هزار حرف دارد.
الإتقان في علوم القرآن؛ المؤلف: عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي (المتوفى: 911هـ)؛ المحقق: محمد أبو الفضل إبراهيم؛ الناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب؛ الطبعة: 1394هـ/ 1974 م؛ ج1، ص 242
این در حالی است که بزرگان اهل سنت صراحت دارند بر اینکه آیات قرآن کریم شمرده شده است. در زمان «حجاج بن یوسف ثقفی» تمام قراء و حفاظ و کتّاب را جمع کردند و آیات، حروف و کلمات قرآن کریم را شمردند. مجموع حروف قرآن کریم به سیصد و چهل هزار و هفتصد و چهل حرف رسید. آقایان میتوانند به «تفسیر قرطبی» جلد اول صفحه 46 مراجعه کنند.
و یا جناب عمر، عایشه و «أبی بن کعب» ادعا میکنند سوره احزاب که 73 آیه بیشتر ندارد در زمان رسول الله دویست و هشتاد آیه داشته که دویست آیه آن از بین رفته است!!
اهل سنت از اینطور عبارات زیاد دارند. در کتاب «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» از قول عمر بن خطاب، عایشه و دیگران به صراحت دارند آیاتی در قرآن بوده که در زمان پیغمبر اکرم قرائت میکردیم و زمانی که پیغمبر از دنیا رفت هم قرائت میکردیم، اما هنگام جمع قرآن، این آیات از دست رفت!!
همچنین روایتی از عایشه نقل میکنند یکی از آیاتی که نازل شده بود را روی برگ درختی نوشته بودیم و زیر متکای خودم قرار داده بودم. زمانی که پیغمبر اکرم از دنیا رفت به کارهایی مشغول شدیم. در این حال بُزی داخل خانه آمد این برگه را خورد و آیه قرآن در شکم او رفت!!
آقایان اهل سنت از اینطور مطالب زیاد دارند. با این وجود بازهم می خواهند به ریش شیعه بخندند که شما قائل به تحریف قرآن کریم هستید.
در هر صورت...
آقایان اهل سنت در تمام موارد میگویند: «نُسِخَت تلاوتُه و بَقیت احکامُه»!! ما سؤال می کنیم که آیا این آیات در زمان پیغمبر اکرم نسخ شده است یا بعد از آن بزرگوار نسخ شده است؟! اگر در زمان پیغمبر اکرم نسخ شده ما تسلیم دلیل هستیم. «نحن ابناء الدلیل» روایتی برای ما بیاورید که پیغمبر اکرم فرموده باشد از سوره احزاب 200 آیه نسخ شده است.
آنها ادعا میکنند آیه «خمس رضعات» و آیه «الشیخ و الشیخة فأرجموهما» که جناب عمر به آن اشاره میکند نسخ شده است. یک روایت ضعیف، مرسل، مرفوع و یا ساختگی برای ما بیاورید. خلاصه از دکان آقای «ابوهریره» هر جنس روایت یافت میشود.
ما میخواهیم ببینیم «ابوهریره» که پنج هزار و اندی روایت درست کرده در یک جا بیان کرده است که سوره احزاب دویست و هشتاد آیه داشته، اما پیغمبر اکرم فرموده که تمام این دویست آیه یک جا حذف شده و تنها یک روایت مانده است!؟
و یا روایتی از «ابوهریره» برای ما بیاورید که در زمان پیغمبر اکرم آیه «الشیخ و الشیخة فأرجموهما» نسخ شده است.
ما یک مورد هم روایت نداریم. اگر می گوئید که این آیات بعد از پیغمبر اکرم نسخ شده است این در حقیقت تحریف قرآن کریم است. تحریف که شاخ و دُم ندارد. شما اسم را عوض میکنید و میگویید که این آیات بعد از پیغمبر اکرم نسخ شده است. حال به شیعه نسبت میدهید که قائل به تحریف قرآن کریم است.
بنابراین بحث نسخ کتاب به خبر واحد به درد ما میخورد. من تنها اشارهای کنم که اگر نرسیدیم مابقی بحث را در جلسه بعد عرض میکنم.
اگر آقایان کتاب «البیان» اثر آیت الله العظمی خوئی را مطالعه کنند صفحه 206 بحث «نسخ الکتاب بالسنة» مطرح شده است. ایشان در این بحث میگوید:
«وقد اتفق العلماء أجمع علی عدم جواز نسخ الکتاب بخبر الواحد»
جمیع علما اتفاق نظر دارند که قرآن را نمیتوان با خبر واحد نسخ کرد.
«وقد صرح بذلک جماعة فی کتب الأصول وغیرها»
جماعتی از علما در کتب اصولی به این مسئله صراحت دارند.
او در ادامه به کتاب «موافقات» اثر آقای «شاطبی» جلد 3 صفحه 106 چاپ رحمانیه مصر آدرس میدهد سپس میگوید:
«بل قطع الشافعی وأکثر أصحابه، وأکثر أهل الظاهر بامتناع نسخ الکتاب بالسنة المتواترة»
شافعی و اکثر اصحاب ایشان و اکثر ظاهریها قائل هستند که حتی قرآن را با سنت متواتر هم نمیتوان نسخ کرد.
«وإلیه ذهب أحمد بن حنبل فی إحدی الروایتین عنه»
از احمد بن حنبل دو روایت نقل شده که در یکی از روایات او بیان شده که با خبر واحد نمیتوان قرآن را نسخ کرد.
«بل إن جماعة ممن قال بإمکان نسخ الکتاب بالسنة المتواترة منع وقوعه»
تعدادی از علما که گفتهاند با سنت متواتر میشود قرآن را نسخ کرد معتقدند اصلاً چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.
البیان فی تفسیر القرآن، نویسنده: السید الخوئی، ص 206، ح 12
آقایان میتوانند به کتاب «الإحکام فی أصول الأحکام» اثر آقای «آمدی» جلد سوم صفحه 217 مراجعه کنند. فقهای اهل سنت ازجمله جناب آقای «ابوبکر کاشانی» یکی از استوانههای فقهی اهل سنت به صراحت میگوید:
«وَنَسْخُ الْکتَابِ بِالْخَبَرِ الْمُتَوَاتِرِ لَا یجُوزُ عِنْدَ الشَّافِعِی»
نسخ کتاب با خبر متواتر در نزد شافعی جایز نیست.
«فَکیفَ یجُوزُ بِخَبَرِ الْوَاحِدِ»
چگونه به خبر واحد جایز باشد.
بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع: علاء الدين أبو بكر بن مسعود بن أحمد الكاساني (م 587)، دار الكتب العلمية، الطبعة: الثانية، 1406هـ، ج 1، ص 160، فَصْلٌ أَمَّا الْوَاجِبَاتُ الْأَصْلِیةُ فی الصَّلَاةِ
او در ادامه بحثی فقهی را مطرح میکند. ایشان بازهم در جلد پنجم صفحه 110 میگوید:
«وَلَا یجُوزُ نَسْخُ الْکتَابِ بِالْقِیاسِ وَلَا بِخَبَرِ الْوَاحِدِ»
کتاب را نه با قیاس میتوان نسخ کرد و نه با خبر واحد.
«علامه عینی» صاحب کتاب «عمدة القاری» در این کتاب جلد اول صفحه 30 طبق یک بحث فقهی که در شرح یکی از روایات «صحیح بخاری» مطرح میکند، میگوید:
«والصحة یؤدی إلی نسخ الکتاب بخبر الواحد وهو ممتنع»
اگر ما در نسخ کتاب قائل به صحت باشیم لازمه آن این است که کتاب را با خبر واحد نسخ کردهایم درحالیکه آن ممتنع است.
سپس ایشان میگوید:
«لأن جماهیر الأصولیین علی عدم جواز نسخ الکتاب بالخبر الواحد»
جمهور اصولین اهل سنت بر این عقیده هستند که کتاب را با خبر واحد نمیتوان نسخ کرد.
ایشان در ادامه میگوید:
«علی أن المنقول الصحیح عن الشافعی عدم جواز نسخ الکتاب بالسنة قولا واحدا»
اصلاً به طور کلی کتاب را نمیتوان با سنت نسخ کرد. چه سنت، سنت متواتره باشد یا سنت به خبر واحد باشد.
«وهو مذهب أهل الحدیث أیضا»
همچنین اهل حدیث هم بر این عقیده هستند.
عمدة القاری شرح صحیح البخاری، اسم المؤلف: بدر الدین محمود بن أحمد العینی، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، ج 1، ص 30
آقای «سرخسی» یکی از استوانههای علمی اهل سنت و حنفی مذهب، صاحب کتاب «المبسوط» در کتاب «الأصول» میگوید:
«إنما یجوز نسخ الکتاب بالسنة المتواترة أو المشهورة علی وجه»
اگر ما قائل باشیم که میتوان کتاب را نسخ کرد تنها به سنت متواتر یا مشهور امکانپذیر است.
«فأما بخبر الواحد لا یجوز النسخ بعد رسول الله (ص)»
أصول السرخسی، تحقیق: أبو الوفا الأفغانی، چاپ: الأولی، سال چاپ: 1414 - 1993 م، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – لبنان، ج 2، ص 77، فصل: فی بیان الناسخ
آقای «فخر رازی» در اصول کتابی به نام «المحصول فی علم الأصول» دارد که تقریباً کتاب مفصلی است. ایشان در جلد 3 صفحه 172 میگوید:
«لأن نسخ الکتاب بخبر الواحد لا یجوز»
المحصول فی علم الأصول، المؤلف: محمد بن عمر بن الحسین الرازی، الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة – الریاض، الطبعة الأولی، 1400، تحقیق: طه جابر فیاض العلوانی، ج 3، ص 172، باب أحدهما
امامیه هم بر همین عقیده هستند. «مرحوم محمد جواد مغنیه» کتابی به نام «الشیعة فی المیزان» دارد که کتاب خوبی است و مطالعه کردن آن خالی از لطف نیست.
زمانی که در حوزه علمیه تفسیر قرآن رسم نبود ایشان تفسیر قرآن میگفتند. ما مدتی در درس تفسیر قرآن این مرد بزرگوار بودیم.
ایشان یکی از علمای بزرگ لبنان هستند که در حال حاضر مرحوم شدند، ایشان به عربی روان صحبت میکردند که شاید از بسیاری از کلاسهای فارسی رساتر بود. این بزرگوار کتابهای زیادی دارد که یکی از این کتب «الفقه علی المذاهب الخمسة» است، اما متأسفانه بسیار مختصر و تلگرافی است. ای کاش این کتاب همانند کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعة» مبسوط بود. او در کتاب «الشیعة فی المیزان» صفحه 79 میگوید:
«وعند الإمامیة: أن الکتاب ینسخ بالخبر المتواتر، ولا ینسخ بالخبر الواحد»
الشیعة فی المیزان، المؤلف: محمد جواد مغنیة، ج 13، ص 5، باب بَینَ السُّنّة وَالشِّیعَة
«مرحوم علامه حلی» در کتاب «أصول» خود این مطلب را بیان کرده است. «مرحوم محقق» در کتاب «معراج الأصول» همین مطلب را بیان کرده است. بزرگان ما عمدتاً بر این عقیده هستند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته