بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و چهارم 98/10/07
موضوع: مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (19)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
ظاهرا مرحوم علامه «سید جعفر مرتضی عاملی» در آثارشان از «مقبوله عمر بن حنظله» به «صحیحه عمر بن حنظله» تعبیر می کنند. معیار و مبنای ایشان از این تعبیر چیست؟
پاسخ:
ایشان یك مقداری در تصحیح احادیث، دست باز هستند، و خیلی سختگیر نیستند، بر خلاف آقای خویی كه خیلی سختگیر هستند و كمتر روایتی را ایشان تصحیح میكند. اما آقای «جعفر مرتضی» یك مقدار دست باز است. و روایاتی هم كه از كتب اهلسنت و یا شیعه نقل میكند خیلی مقید نیست كه این روایت صحیح باشد و یا صحیح نباشد. در كتب معتبر باشد و یا نباشد! تقریبا همان كاری كه «علامه مجلسی» كرده شبیه به آن است نه خود آن!
ایشان شبیه مرحوم مجلسی كل روایات را آورده ریخته آنجا. شما ببینید «الصحیح من سیرة النبی الاعظم» تقریبا هفتاد جلد شد، اگر كسی بخواهد روایات معتبرش را استخراج بكند، این هفتاد جلد، شاید هفت جلد بشود، یعنی در این حد!
یا حاج آقای «سبحانی» خیلی دقیق است؛ ایشان در نقل مطالب تاریخی مقید است كه از یك منابعی بیاورد كه خیلی حرف روی آن نیست. به اضافه اینكه ایشان با كامپیوتر و اینها خیلی كار نمیكند. البته دوستانشان با كامپیوتر كار میكنند، قطعا دوستانشان و آقا زادههایشان ما شاء الله تسلطی خوبی به منابع شیعه دارند؛ یعنی هر موضوعی را كه وارد میشود قهرمانانه، راست و چپ همه مطالب دستش است. البته ایشان حافظه خوبی هم دارد.
آنچه كه در ذهنم است سال 64- 65 یك مدتی در خدمتشان بودیم، روزهای پنجشنبه، جمعه منزلشان میرفتم و روزی هفت، هشت ساعت در خدمتشان بودیم؛ بعضی وقت هم ایشان منزل ما تشریف میآوردند؛ چون همشیرهشان همسایه دیوار به دیوار ما بود. ایشان حافظه خیلی خوبی داشت؛ ولی همانطوری كه عرض كردم هر گلی یک خاری هم دارد!
كتاب «الصحیح من سیرة النبی الاعظم»، کتاب برگزیده سال هم شد؛ اخیرا دوباره آمد یك مقداری اضافه كرد.
پرسش:
استاد قرار شد كه راجع به موضوع «تسامح در ادله سنن» و حدیث «من بلغ» صحبتی داشته باشید.
پاسخ:
ان شاء الله ما بحث «مشروعیت سنت» را كه میخواهیم در روز دو شنبه و سه شنبه شروع كنیم، آنجا مطرح خواهیم کرد اینکه آقایان می گویند:
«قال رسول الله إني قد تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعدهما كتاب الله وسنتي ولن يتفرقا حتى يردا علي الحوض »
المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج 1، ص 172، ح 319
یا:
«اني تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إلى الأَرْضِ وعترتي أَهْلُ بيتي وانهما لَنْ يَفْتَرِقَا حتى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ»
مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج 3، ص 14، ح 11119
كه ما هم داریم؛ اصلا آیا غیر از قرآن «مشروعیت سنت» را از قرآن میتوانیم استفاده كنیم یا نه؟ یا از سنت متواتره میشود «مشروعیت سنت» را استفاده كرد؟ در رابطه با شبهات قرآنیون، حتما در آنجا بحث حدیث «من بلغ» را هم مطرح میكنیم.
پرسش:
راجع به «اسناده جیّد» كه درباره روایات ذكر میكنند، بر چه مبنای سند یك روایت جّید میشود؟ آیا بر این اساس، روایت معتبر می شود؟
پاسخ:
در اینكه معتبر است شكی نیست؛ ببینید اینها یك مراحلی دارند. من اتفاقا آن روز با آقای «عابدینی» كه تلفنی بحث میكردیم، به ایشان گفتم: اجازه میدهید دو تا سوال رجالی از شما بكنم، چون بعضی از دوستان میگویند ایشان رجال بلد نیست!
گفتم: ما یك تقسیم بندی در رجال داریم، مثلا «صاحب جواهر» میگوید: «صحیحة زرارة»، «موثقة زراره»، «حسنة زرارة»، «خبر زرارة» یا دارد: «زرارة فی القوی» اینها را میشود یك توضیح بدهید كه ما بتوانیم به دوستان بگوییم!؟
همان روزی هم كه ما مناظره داشتیم بعدازظهرش مرتب بعضی از دوستان «اصفهان» زنگ میزدند میگفتند شما یك بحث رجالی از ایشان سوال كنید تا ببینیم ایشان روی رجال چقدر تسلط دارد. بعد ایشان شروع به توضیح دادن اینها كرد، دیدم ایشان حتی در تقسیم بندیهای رجالی اولیه گیر است!!
گفتم فرق بین «صحیحه» و «حسنه» چیست؟ نتوانست جواب بدهد. یا گفتم: مراد از «موثقه» چیست؟ یا میگوییم «وفی الخبر»، یا «خبر زرارة» مراد چیست؟ گفت: "مراد از «خبر زرارة»؛ یعنی راویانش مجهول هستند." گفتم: به قولِ راوی مجهول بسیاری از فقهای ما عمل میكنند؛ چون معتقد به اصالة العداله هستند. مثل «صاحب مدارك» و «صاحب معالم» و بعضی از بزرگوران مثل «سید مجاهد» پسر «صاحب ریاض»!
همچنین به ایشان گفتم: فرق بین «مجهول» و «مهمل» چیست؟ یا به ایشان گفتم: عبارت «وفی القوی» ما زیاد داریم، مثلا «و فی القوی كذا» مخصوصا مرحوم «مجلسی اول» در «روضة المتقین» خیلی از موارد میآید میگوید: «وفی القوی»! مراد چیست؟ گفت: من این را تا به حال نشنیدهام و نمیدانم معنای «وفی القوی» چیست!! خلاصه اینقدر شهامت داشت كه این را گفت.
بعد به ایشان گفتم: شما كه ادعای اجتهاد دارید، الفبای علم رجال را باید یاد بگیرید. چون وقتی به «جواهر» و یا كتابهای دیگر مراجعه میكنید، اینها را متوجه بشوید و این تقسیم بندی ها وجود دارد.
لذا این را عزیزان یك مقدار دقت بكنند. البته من چند بار هم گفتم که ما یك سری اوصافی برای «روایت» داریم، و یك سری اوصافی برای «راوی» داریم. در روایت میگوییم «صحیحة زرارة»! که زیاد هم است؛ شما «صحیحة زرارة» را سرچ بزنید الی ما شاء الله میآید. یا «موثقة زرارة» یا «حسنة زرارة» این سه تا از اقسام روایتِ معتبر است.
«صحیحة» آن جایی است كه تمام راویانش «امامی عادل ضابط» باشد. «حسنة» آنجایی است كه «امامی، ثقة دون مرتبة الوثاقة» باشد. «موثق» آنجایی است كه یكی از رواتش و یا بیشتر، «غیر امامی ثقه» باشد. حالا غیر امامی، سنّی باشد، فطحی باشد و یا چهار امامی، هشت امامی، نُه امامی و یا سیزده امامی باشد كه «فطحیها» سیزده امامی هستند. از این روایت تعبیر به «مؤثقة زرارة» میكنند.
هركجا روایت ضعیف است، حالا ضعفش به «ارسال» است یا به «رفع» است، یا به ضعف و تضعیف راوی و یا هر دلیل دیگری باشد، - پنجاه، شصت رقم ما روایت ضعیف داریم - آنجا از آن به «وفی الخبر» تعبیر میكنند و یا «خبر زرارة»!
كلمه «خبر» بعد از مرحوم «شهید ثانی» به روایت غیر معتبر اطلاق میشود، نه به روایت ضعیف! به روایت غیر معتبر تعبیر «خبر» میكنند.
بعد مرحوم «مجلسی» دارد: «وفی القوی» كلمه «قوی» در حقیقت در برابر «حسنة» است «حسنه» آن روایتی است كه یكی از راویانش و یا بیشتر - فرقی نمیكند نتیجه تابع اخس مقدمات است - «امامی ممدوح، دون مرتبة الوثاقة» باشد. ولی روایت «قوی» غیر امامی ممدوح دون مرتبة الوثاقة» است.
یعنی اگر راوی یک روایت امامی بود ولی توثیق نشده بود و فقط مدح شده، امام ترضی كرده، امام وقتی اسمش را برده (رضی الله عنه) گفته، یا (رحمه الله) گفته است. مثلا «شیخ صدوق» چند جا در كتابهایش بر او «ترضی» كرده است، به آن روایت «حسنه» میگویند. یعنی «امامی ممدوح دون مرتبة الوثاقة»!
حالا اگر یكی از راویان روایت، «سنی»، «فطحی»، یا «واقفی» است و توثیق نشده است، ولی مدح شده، دون مرتبة الوثاقة، از آن تعبیر «وفی القوی» میكنند. در نسبت به راوی یك دفعه میگوییم «ثقة»! كلمه «ثقة»، معادل: «امامی عادل ضابط» است. یا میگوییم: «موثق» این یعنی «غیر امامی ثقة»! میگوییم: «ممدوح»، مدح شده دون مرتبة الوثاقه.
یا میگوییم «مجهول»: روایت مجهول آن است كه اسمش در كتب روایی و در كتب رجالی آمده، ولی نه مدحی دارد و نه ذمی دارد. روایت «مهمل» آن است كه در كتب روایی اسمش آمده، ولی در كتب رجالی اصلا اسمش نیامده است.
دوستان اگر به جلد اول كتاب «تنقیح المقال» مراجعه كنند، اگر اشتباه نكنم صفحه 183 و 184 است، فهرست كه تمام میشود در سمت چپ کتاب، تمام تقسیم بندیهای حدیث و تقسیم بندیهای راوی را قشنگ ایشان توضیح داده است. البته من هم در كتاب «المدخل» اینها را مفصل آوردهام. مرحوم «شهید» هم دارد و مرحوم «عبدالصمد» پدر «شیخ بهائی» هم یك كتاب رجالی دارد و آن كتاب رجالی خوبی است، بد نیست؛ ایشان هم این مباحث را دارد.
پرسش:
فرمودید كه «فطحیها» سیزده امامی هستند! یعنی امام هفتم را هم قبول كردند؟
پاسخ:
فطحی ها همه ائمه را قبول دارند، «عبدالله افطح» را اضافه قبول دارند؛ یعنی هم امام صادق را قبول دارند، هم امام كاظم را قبول دارند؛ ولی میگویند بین این دو تا «عبدالله افطح» هم از ائمه است!!
چون «عبدالله افطح» تقریبا چهل پنجاه روز بعد از شهادت امام صادق از دنیا رفت، خیلی زیاد عمر نكرد. تقریبا كم فسادترین فرق اسلامی «فطحیها» هستند. انحرافاتشان فقط این است که به یك چیزی اضافه قائل هستند؛ دیگر انحرافی ندارند. ولی «واقفیها» اصلا به طور كلی از امام رضا به بعد را قبول ندارند. یا مثلا «ناووسیها» از امیرالمؤمنین به آن طرف را قبول ندارند، ولی «فَطحیها»همه را قبول دارند فقط یک امامی هم وسطش اضافه کردند!!
البته کل اینها تا زمان آقا امام عسکری (سلام الله علیه) منقرض شدند. در زمان «غیبت صغری» نه اسمی از «فَطحیها»، نه اسمی از «ناووسیها» و نه اسمی از «واقفیها» است، هیچ کدامشان دیگر وجود خارجی نداشتند. حالا یا به خاطر اینکه حقیقت برای اینها روشن شد؛ یا تابعینی پیدا نکردند و قضیه تمام شد رفت!
پرسش:
این «اسماعیلیه» در اسناد روایات ما، روایات دارند؟
پاسخ:
بله، الی ماشاء الله! «اسماعیلیه» قبل از امام صادق را قبول دارند. اینها تا امام صادق را قبول دارند، اینها 6 امامی هستند و خلفا را هم قبول ندارند، ولی «زیدیها» ابابکر و عمر را قبول دارند و عثمان را لعنت میکنند.
آغاز بحث...
بحث در این بود که مصدر شریعت آیا میتواند غیر از قرآن، صحابه باشد یا اهلبیت باشد؟ ما احساس میکنیم به اندازه کافی در رابطه با صحابه بحث کردیم که صحابه در رأسش خلفا و دیگر صحابه اینها صلاحیت برای اینکه مصدر تشریع باشند ندارند!
حال که آنجا را خراب کردیم، این طرف مقابل را چه كار كنیم؟ اصلا رها کنیم یا نه، برای مصدر تشریع غیر از قرآن یا تبیین قرآن، ما باید سراغ غیر صحابه برویم!؟
این را هم ما بارها گفتیم قرآن به تنهای برای ما کافی نیست تا مصدر تشریع باشد؛ چون قرآن به تنهای نمیتواند یک نماز صبح دو رکعتی را برای ما بیان کند، یعنی قرآن به عنوان قانون اساسی اسلامی است که کلیات در آنجا آمده و تفصیلش به سنت محول شده است.
(وَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ)
و ما اين ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي؛ و شايد انديشه کنند!
سوره نحل (16): آیه 44
آیاتی که در رابطه با مشروعیت سنت است، عرض خواهیم کرد که حتی از سنیها این عبارت زیاد است:
«كان جبريل ينزل على رسول الله بالسنة كما ينزل بالقرآن»
الآداب الشرعية والمنح المرعية؛ اسم المؤلف: الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي الوفاة: 763هـ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام، ج2، ص292
و در عبارت مشهور «ابو حنیفه» است:
«لولا السنة ما فهم أحد منا القران»
اگر سنت نباشد اصلاً قرآن را ما نمیتوانیم بفهمیم!
المستخرج على المستدرك للحاكم، اسم المؤلف: أبي الفضل زين الدين عبد الرحيم بن الحسين العراقي؛ ج1، ص 15
بعداً اینها را ما بحث خواهیم کرد، در بحث «مشروعیت سنت» همه بحثهایش به طور مفصل میآید؛ ولی آنچه که برای ما مطرح است این است که در کنار قرآن ما باید ببینیم رسول اکرم آن مطلبی را که برای ما حجت کرده چیست؟
در اینجا دو تا روایت مشهور داریم. یک روایتی است که اهلسنت در نمازهای جمعهشان شبانه روز مطرح میکنند:
«اني تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابُ اللَّهِ وَسنّتی»
یکی هم داریم:
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»
ما «کتاب الله وسنتی» را هم مفصل بحث خواهیم کرد که اصلاً این «کتاب الله وسنتی» آیا ریشه در کتب روائیشان دارد یا ندارد؟ آیا میتوانند برای «کتاب الله وسنتی» یک روایت معتبر برای ما بیاورند؟
فرضاً هم بیاورند، اگر پیغمبر فرموده «کتاب الله وسنتی» ما این سنت را از کجا بگیریم؟ از صحابه یا اهلبیت بگیریم؟ در جلسات متعدد گذشته عرض کردیم که صحابه صلاحیت برای اینکه سنت را از آنها بگیریم ندارند، لذا میرویم به سمت اهلبیت، اهلبیت (علیهم السلام) از خودشان که چیزی ندارند، خودشان مبیّن سنت هستند. اگر ما سراغ اهلبیت میرویم نه به خاطر اینکه اهلبیت جدای از سنت النبی چیزی دارند.
مرحوم «آیت الله بروجردی» (رضوان الله تعالی علیه) آن چیزی که در ذهنم است 41 یا 42 روایت در جلد اول «جامع احادیث شیعه» آورده به این مضمون:
«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»
الكافي( ط- الإسلامية)؛ نويسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، 329 ق؛ محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1407 ق؛ ج1، ص 53، ح 14
41 یا 42 روایت در این زمینه دارد. آنچه که از ائمه (علیهم السلام) به ما میرسد اینها ناقل سنت النبی هستند، سند را ذکر بکنند یا سند را ذکر نکنند.
مرحوم آقای «بروجردی» (رضوان الله تعالی علیه) یک قاعده حدیثی مطرح میکند میگوید: ائمه (علیهم السلام) بعضی از موارد میخواهند روایتی نقل کنند مثلاً امام صادق میگوید: «حدثنی ابی» یا «عن ابی جعفر»، «عن ابی الحسن عن الحسین عن علی ابن ابیطالب عن رسول الله»! بعضی وقتها سند نقل نمیکند و حکم شرعی را بیان میکند.
ایشان میفرماید: ائمه (علیهم السلام) اگر مخاطبشان از اهلسنت بودند، اهلسنت ائمه را به عنوان یک راوی قبول دارند، نه امام معصوم! اگر امام صادق روایتی نقل بکند از دیدگاه آنها «روایت موقوف» میشود. «روایت موقوف» روایتی است که «وقفَ علی الصحابی او التابعی»، روایت موقوف روایتی است که از زبان راوی یک حکمی بیان میشود بدون اینکه به پیغمبر استناد داده بشود.
لذا حضرت اگر مخاطبش از اهلسنت است، چون اهلسنت فقط معصوم را منحصراً به رسول الله میدانند، میآید سند را ذکر میکند: «حدثنی ابی عن ابیه عن جدی عن علیٍ عن رسول الله»، معمولاً ایشان میگوید روایاتی که ائمه، سند را ذکر کردهاند نشان میدهد بر اینکه طرفش غیر شیعی بوده یا در جلسه غیر شیعی بوده.
چه بسا همین هم قرینه باشد که بعضی از موارد اگر یک روایتی که تمام سند ذکر شده با روایات دیگر در تعارض بود، بوی «تقیه» در آن میآید. خودش هم نشانه این است که این روایت تقیةً صادر شده. البته نه در همه جا، بعضی از موارد میشود از آن استفاده کرد.
ولذا ما الان میخواهیم ببینیم اولاً در کتب اهلسنت جایگاه اهلبیت به عنوان مصدر تشریع چگونه است!؟ ما کاری به بحث امامت هم نداریم، بحث سیاسی هم نیست، به عنوان مرجع علمی و مصدر تشریع، ببینیم آیا روایات در کتب اهلسنت آمده یا نیامده؟ اگر آمده، تحلیل بزرگانشان نسبت به این حدیث «وعترتی واهلبیتی» چیست؟
ما قبلاً هم عرض کردیم که روایات ما با سند به قرآن میرسد. شاید ما بیش از ده بیست تا روایت داریم که حضرت میگوید: من هر چه برای شما بیان میکنم از قرآن بیان میکنم، حتی بعضی وقتها راوی میگوید این حکم در کجای قرآن بوده؟ حضرت میآید یک حکمی را بیان میکند که این در قرآن بوده است.
یکی از ادله ما بر اینکه مرجعت تشریع، اهل بیت باشند، «حدیث ثقلین» است. با اینکه «مسلم» و «بخاری» نسبت به روایات اهلبیت ارادتی نداشتند، ولی این روایت را «صحیح مسلم» آورده است.
«بخاری» از اول تا آخر، 29 روایت از امیرالمؤمنین دارد؛ حدود چهارصد و هفتاد روایت از «ابو هریره» دارد؛ از عایشه حدود دویست و چهل روایت دارد؛ از حضرت صدیقه طاهره یک یا دو تا روایت بیشتر نیاورده است!! با اینکه خودش معاصر امام هادی و امام عسکری هم بوده از این دو بزرگوار روایت نیاورده است! با اینکه امام صادق استاد «ابو حنیفه» و «مالک» بوده ولی ایشان روایتی از امام صادق نمیآورد!!
ولی با همه این حال میبینیم «حدیث ثقلین» در صحاح اینها به صورت پر رنگ مطرح شده است. کتاب «صحیح مسلم» چاپ بیت الافکار الدولیه - البته اینجا هم این آقا باز با شیطنت نقل می کند - از «زید ابن ارقم» نقل میکند:
«قام رسول اللَّهِ يَوْمًا فِينَا خَطِيبًا بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا»
همان حدیث غدیرخم را میخواهد مطرح کند.
«فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عليه وَ وَعَظَ وَ ذَكَّرَ»
چه «وعظَ» چه «ذکَّرَ»؟ «ذکَّرَ» چه بوده؟ متأسفانه نیامده!! در بعضی از روایت دارد که: «ما من شیء الی یوم القیامة» كه پیغمبر در این خطبهاش گفته است. یعنی نماز ظهر را پیغمبر خوانده تا نماز عصر متوسط دو ساعت، دو ساعت و نیم فاصله است. آن هم «غدیرخم» آخر سال شمسی قرار گرفته است. حالا یا یکی دو روز قبل از عید یا یکی دو روز بعد از عید است. با توجه به حساب و کتابی که آدم میکند بعضی وقتها سال کبیسه میآید یعنی معمولاً آخر سال، شبانه روز تقریباً یکی است.
یعنی نماز ظهر که میخوانند، الان پاییز است بین نماز ظهر و عصر در مهر و آبان کمتر از دو ساعت است؛ چون بین نماز ظهر تا مغرب چهار پنج ساعت بیشتر نیست، ولی آن موقع شش هفت ساعت می شود؛ سه ساعت حداقل فاصله بین نماز ظهر و عصر است، سه ساعت پیغمبر سخن گفته!! سه ساعت نه، یک ساعت، شما یک ساعت سخنرانی کنید اگر كسی این یك ساعت سخنرانی را پیاده بکند چقدر میشود؟ ولی متأسفانه هیچ نمیآید. بعد می گوید:
«أَمَّا بَعْدُ ألا أَيُّهَا الناس فَإِنَّمَا أنا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رسول رَبِّي فَأُجِيبَ»
من مثل شما بشری هستم و نزدیک است که عزرائیل بیاید پیام خدا را بیاورد و من لبیک بگویم.
دیگر در اینجا، بحث غدیر و «يا أيها الناس ألست أولى بكم من أنفسكم» و «فمن كنت مولاه فعلي مولاه» تمام اینها حذف شد!! فقط دارد که:
وأنا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فيه الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ على كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فيه ثُمَّ قال وَأَهْلُ بَيْتِي»
بعد میگوید:
«أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي»
صحيح مسلم؛ اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ج4، ص1873، ح 2408
سه مرتبه این را میگوید اما: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَمْ تَضِلُّوا بعدی»؛ که در حد متواتر در کتابها آمده تمام اینها را یا «زید ابن ارقم» نیاورده، یا «مسلم» صلاح دیده نیاورد؛ چون با مبانی فکریاش نمیسازد! گیریم که پیغمبر فرمود «أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي» سه مرتبه هم تأکید کرد «أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي» برای چه آمده؟ برای این است كه پیامبر مردم را بعد از قرآن به آنها توجه داده است، تا مردم آنها را مرجعیت علمی قرار بدهند، مرجعیت سیاسی قرار بدهند.
اصلا مرجعیت علمی نه، مرجعیت سیاسی هم نه، آیا گفته به آنها احترام کنید یا نه؟ حداقل این است؛ قدر متیقن از «أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي»؛ یعنی احترام اهلبیت من را نگه دارید! اما اینها بعد از رسول اکرم چه کار کردند؟ اگر پیغمبر فرموده بود بر اینکه عداوت و دشمنی به اهلبیت من داشته باشید آیا بالاتر از این میتوانستند انجام بدهند؟
شما ببینید «صدیقه طاهره» خانهاش مورد هجوم و تهدید قرار میگیرد، مورد آتش سوزی قرار میگیرد، «کسر ضلع» قرار میگیرد، سقط محسن انجام میگیرد، امیرالمؤمنین را کشان کشان به مسجد میبرند، امام حسن به آن شکل شهید میشود، امام حسین کمتر از 50 سال بعد از رحلت نبی مکرم به آن شکل شهید میشود، زن و بچه او برای اولین بار در اسلام، یک مسلمان به اسارت میرود!!
اگر پیغمبر فرموده بود: «ایها الناس اغبضوا اهل بیتی! ایها الناس عدوّ اهل بیتی حبیبی، من عادا اهل بیتی فهو عندی كذا»! آیا بیشتر از میتوانستند انجام دهند؟! همین را ما میگوییم: «أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي»؛ یعنی احترام کنید بیش از این نبود.
بعد از او سوال میکنند که:
«وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ من أَهْلِ بَيْتِهِ؟»
آیا زنان پیغمبر جزو اهلبیتش نیستند؟
بعد دارد:
«نِسَاؤُهُ من أَهْلِ بَيْتِهِ»
«نِسَاؤُهُ من أَهْلِ بَيْتِهِ»؛ در حقیقت سوال است ولی علامت سوال «مسلم» در چاپها حذف شده! همینطوری که آورده من ترجمه میکنم شما ببینید جور در میآید؟ "«زید ابن ارقم» گفت: زنانش از اهلبیت هستند، ولکن اهلبیتش کسی است که صدقه بر او حرام است" این ترجمه جور در میآید؟ دارد که زنانش از اهلبیت هستند ولکن اهلبیتش کسی است که صدقه بر او حرام است!!
حالا ببینید من به صورت سوالی ترجمه می کنم و میگویم: "«زید ابن ارقم» گفت: زنانش مگر جزو اهلبیت هستند؟ ولکن اهلبیتش کسی است که صدقه بر او حرام است!"
متأسفانه این هم یک مرضی است که در اینجا اعمال میکنند. بعد میگوید:
«وَمَنْ هُمْ قال هُمْ آلُ عَلِيٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ»
این هم باز زهرش را ریخته: «آل علی»، «آل عقیل»، «آل جعفر»، «آل عباس»
«كُلُّ هَؤُلَاءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قال نعم»
صحيح مسلم؛ اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي، ج4، ص1873، ح 2408
ما همین «آل علی»، «آل عقیل»، «آل جعفر»، «آل عباس» را هم قبول میکنیم، الان که شما میگویید عایشه جزء اهلبیت است، عایشه، «آل علی»، «آل عقیل»، «آل جعفر» و «آل عباس» است؟ کدامش است؟ «حفصه» آل چیست؟ «ام حبیبه» که می گویند اهلبیت است برای کدام است؟ برای «آل ابی سفیان» است! نه آل علی است و نه «آل عقیل» است. حداقل همین شعری که شما گفتید قافیهاش را برای ما خوب معنا کنید.
یعنی اگر نبود همین یک روایت، برای اثبات مدعای ما کافی بود! البته روایات دیگری هم در رابطه با اهلبیت خیلی واضحتر از این است ولی ایشان عمدتاً همین یک روایت را مطرح میکند!
جالب این است آقای «غُنَیْمان» که در حقیقت در زمان «بنباز» شخصیت شماره دو «عربستان سعودی» بود ایشان میآورد:
«جاء فی صحیح مسلم من حدیث زید ابن ارقم أن رسول الله خطب فی مكان یقال له غدیر خم و هو ....»
تا آنجای که میگوید:
«وإنی تارك فیكم الثقلین كتاب الله وسنتی واحفظونی فی اهل بیتی»
ببینید اینها چقدر امانتدار هستند!! میگوید در «صحیح مسلم»، از «زید بن ارقم»، عبارت «کتاب الله وسنتی» دارد! جالب این است که پاورقی هم زده «مسلم»، کتاب «فضائل الصحابه» باب فلان!
ببینید اینها چه کار میکنند؟ اگر نباشد غیر از این کارهایشان، برای بطلان مسلکشان کافی است، لازم نیست ما برویم «حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث رایت و حدیث وصیت» را بیاوریم همین کافی است.
«غنیمان» را شما در اینترنت جستجو بکنید، یعنی کسی است که تالی تلو مفتی اعظمشان در زمان «بنباز» بوده و از شخصیتهای طراز تقریباً اول «عربستان سعودی» است، من نمونه آوردم از این کارها الی ماشاء الله دارند. یعنی اگر ما از این کارهایشان بخواهیم 6 ماه تدریس کنیم وقت کم میآوریم؛ یعنی اینقدر اینها نسبت به اهلبیت ارادتشان جوش آورده و سر ریز شده است!!
«حاکم نیشابوری» در «مستدرک» جلد 3 این را میآورد تعبیر باز از «زید ابن ارقم» است همانی است که «مسلم» آورده بود:
«إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وأهل بيتي وإنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض»
بعد هم می گوید:
هذا حديث صحيح الإسناد على شرط الشيخين ولم يخرجاه»
شرائط «بخاری» و «مسلم» را دارد ولی این دو تا نیاوردند.
المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ج 3، ص 160، ح 4711
ما الان از وهابیها - نه از یک عالم سنیِ غیر متعصب - سوال میکنیم پیغمبر فرمود: «كتاب الله وأهل بيتي وإنهما لن يتفرقا» با «لن» نفی ابد «لن یتفرقا» از هم جدا نمیشوند! الان این قرآن موجود است، ولی مراد از اهلبیت چه کسانی هستند؟
یا باید بگویید پیغمبر - نستجیر بالله - خلاف فرموده با «لن» نفی ابد گفته؛ یا نه، بوده به ما معرفی کنید اهلبیت کنار قرآن شما، چه کسی است؟ الان را ما کار نداریم، بعد از رسول اکرم زمان امام صادق و امام باقر (سلام الله علیهما) زمان امام هادی امام عسکری، زمان آقایان «بخاری» و «مسلم»، عترتی که در کنار اهلبیت است چه کسانی بودند؟
الان به ما نشان بدهند «آل عقیل» کجا است؟ ما دنبالش برویم، تا در کنار قرآن بیاوریم! «لن یتفرقا حتی یردَ علی الحوض»؛ یعنی تا قیام قیامت اینها در کنار قرآن هستند. یا باید بگوییم - نستجیر بالله - پیغمبر اشتباه فرموده و حدیث دروغ است یا نه، صحیح است به ما بفرمایید قضیه چه است؟
یعنی یکی از قویترین دلیل ما برای اثبات وجود مقدس حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) همین حدیث «ثقلین» است.
بعد خیلی جالب است «الصواعق المحرقه» اثر «ابن حجر هیثمی» متوفای 974 است که البته «هیتمی» درست است! «ابن حجر مکی» این کتاب را در رد شیعه نوشته است. از «ابن عساکر» نقل میکند:
«إنا أهل بيت اختار الله لنا الآخرة على الدنيا وإن أهل بيتي سيلقون بعدي بلاء وتشريدا وتطريدا»
تا آنجای كه میگوید:
«أول الناس هلاكا قريش و أول قريش هلاكا أهل بيتي و في رواية قيل له فما بقاء الناس بعدهم»
وقتی اهلبیت کنار بروند تکلیف امت چه خواهد شد؟
فرمود:
«بقاء الحمار إذا كسر صلبه»
مثل الاغ کمر شکسته كه نه توان بار بردن دارد و نه قدرت راه رفتن دارد!
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة؛ اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ج2، ص 685
مرحوم «شرف الدین» این روایت را در «المراجعات» میآورد، میگوید آقای «ابن حجر»! - قریب به این مضمون - تو که اینطور لالایی بلد هستی چرا خوابت نمیآید؟ شما این روایت را نقل میکنی امت بدون اهلبیت مثل الاغ کمر شکسته است، تکلیف شما چه است؟ «فأین تذهبون» کجا دارید میروید؟
باز روایت دیگر در «مستدرک» است این هم بد نیست دوستان ببینند روایت خیلی زیبای است. «حاكم نیشابوری» در كتاب «المستدرك علی الصحیحین» دارد:
«النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمان لأمتي من الاختلاف»
اگر میخواهید وحدت برقرار بشود و اختلاف از امت بر داشته بشود فقط یک راه است آن هم تمام امت بر محور اهلبیت بچرخند و در کنار مائده اهلبیت باشند!
«فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس»
کلمه «عرب» در آنجا آمده چون طرف حساب عرب بوده است؛ ولی شما کلمه عرب را بر دارید به جایش «امانٌ لأمتی» بگذارید. اگر امت با او اختلاف کرد و آن را کنار گذاشت امت منهای اهلبیت، حزب ابلیس میشود! دلیل بهتر از این میخواهید؟ بعد هم میگوید:
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه»
المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ج 3، ص 162، ح 4715
این افتخار شیعه است که نه تنها کتابهایش مملو از احادیث حقانیت اهلبیت است، بلکه در کتابهای اهلسنت هم با سند صحیح و معتبر حقانیت اهلبیت اثبات میشود.
اگر برای حقانیت مذهب شیعه دیگر روایتی نباشد، همین یک روایت برای ما کافی است. حالا «ابن حجر» میگوید: «وقیل»، «قیل» هم گفته چون کلمه «حمار» آمده شاید به خاطر اینکه یک مقداری بتواند در رو هم داشته باشد، آن را هم مطرح کرده؛ ولی حاکم نیشابوری دیگر به صراحت مطرح کرده است.
«والسلام علیکم ورحمة الله»