بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: «تحلیل یکی از مناظرات زیبای امام رضا علیه السلام با عالم سنی» (1)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله
پرسش:
استاد ببخشید! تاریخ كه مثلا الان ما در چه سالی هستیم، این ممكن است تحریف شده باشد، یعنی جا به جا شده باشد؟ مثلا سال 1440 كه میگویند، ممكن است سال 1240 باشد یا سال 1640 باشد؟
پاسخ:
بله، درست ثبت شده در آن شكی نیست. در ابتدا كه چه كار كردند ما نمیدانیم ولی حداقل از آن وقتی كه مشخص شد، دیگر سال به سال مورخین ثبت كردند.
پرسش:
ماهها را چطور؟
پاسخ:
ماهها را هم ثبت كردند، همه ثبت شده است، ما خیلی از كتابهای تاریخی داریم بر مبنای سال اتفاق افتاده است مانند: «سیره ابن هشام»، «تاریخ طبری»، یا كتاب «الكامل فی التاریخ» ابن اثیر كه آمده بر مبنای سال اتفاقات را نقل كرده، مثلا سال 30 چه اتفاقاتی افتاده، سال 31 چه اتفاقاتی افتاده و سال 32 و ... چه اتفاقاتی افتاده است، ما حدود ده – دوازده تا تاریخ داریم كه بر مبنای حوادث سال تعریف شده است، اینها كاملا ضبط كردند.
پرسش:
حاج آقا! فرمودید درباره ازدواج «ام كلثوم» با «عمر» چند روایت صحیح نقل شده است؟
پاسخ:
چهار تا روایت صحیح داریم.
«كتاب النكاح، باب نكاح ام كلثوم»، هر دو روایت صحیح است، هم آن:
«إِنَّ ذلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ »
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - دارالحديث)، 15جلد، دار الحديث - قم، چاپ: اول، ق1429، ج10 ؛ ص628
و هم آن روایت:
«وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَ يَمِينَهُ»
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج5 ؛ ص346
دو تا روایت دیگر در كتاب طلاق است، شبی كه عمر از دنیا رفت امیرالمؤمنین دست «ام كلثوم» را گرفت به خانه خودش برد در آنجا هردو روایت صحیح است.
پرسش:
حاج آقا ببخشید! فرمودید با اینكه ما در خود «كافی» روایت صحیح داریم؛ ولی خود علمای ما قبولش ندارند مثلا نسبت به امام حسن كه میگویند مطلاق است، روایتش صحیح است ولی چون شخصیت امام حسن برایمان ثابت شده به خاطر همین از این روایت چشم پوشی میكنند، همین را اگر ما در مورد «ام كلثوم» ملاحظه كنیم، موقعی كه عمر از حضرت زهرا خواستگاری كرد، پیغمبر گفت به خاطر سنش با شما ازدواج نمیكند در آن موقع عمر 42 و یا 50 سالش بوده و حضرت زهرا 9 سالش بوده، نمیشود اینطوری روایت را توجیه كنیم؟
پاسخ:
نه! ببینید تنها چیزی كه ما میتوانیم بگوییم این است : ما در مورد اینکه «ام كلثوم» بنت فاطمه بوده صراحتی نداریم. در هیچ یك از روایات شیعه «ام كلثوم بنت فاطمه» من ندیدم؛ ولی «ام كلثوم بنت علی» هست. شاید ربیبهاش بوده، شاید از خانمهای دیگرش بوده! حالا قضیهاش چیست ما نمیدانیم؟ در این مورد چهار تا روایت است ما نمیتوانیم رد كنیم؛ یعنی اگر یك روایت صحیحه بود، میشد توجیه و تأویل كرد.
پرسش:
بحث اینجا است كه میگویند یك روایت صحیحه است
پاسخ:
نه، هر دو روایت در باب نكاح و هر دو روایت دیگر در باب طلاق صحیحه هستند. هر چهار روایت صحیحه است. حالا اگر یك روزی فرصت بشود من خدمت تان مفصل عرض میكنم این چهار تا روایت، هر چهارتایش صحیحه است، هیچ كدام از نظر سند مخدوش نیست، دلالتا باید ببینیم كه چه كار باید كرد؟
پرسش:
از نظر سِنْ هم به هم نمیخوردند.
پاسخ:
در آن زمان بحث سن مطرح نبود، ببینید «نوبختی» صاحب كتاب «فرق الشیعه» میگوید عمر با «ام كلثوم» همبستر نشد و «ام كلثوم» باكره به خانه علی برگشت، ببینید اینها یك سری كارهایی است كه خود عمر هم میگوید شنیدم پیغمبر فرمود:
«كل حسب ونسب منقطع يوم القيامة إلا حسبي ونسبي»
كشف المشكل من حديث الصحيحين ، اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي الوفاة: 597هـ ، دار النشر : دار الوطن - الرياض - 1418هـ - 1997م. ، تحقيق : علي حسين البواب، ج 1، ص 122
من میخواهم با این كارم به پیغمبر محرم بشوم، داماد پیغمبر بشوم، یك تشریفاتی درست كردند برای اینكه دیگران را گول بزنند و فریب بدهند!
همین قضیهی غضب حضرت زهرا برای اینها خیلی سنگین بود؛ یعنی دیگر تا آخر عمر اینها چیزی نبود كه بتوانند قضیه غضب حضرت زهرا را توجیه كنند. شاید میخواستند یك سرپوشی بر كار خودشان بگذارند و این كار را انجام دادند و این یكی از بزرگترین مطاعن عمر طبق مبانی شیعه است، عمر میگوید اگر علی (علیه السلام) دختر به من ندهد؛
«وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَ يَمِينَهُ»
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج5 ؛ ص346
حاكم اسلامی باید حافظ ناموس مردم باشد، نه اینكه خودش به این صورت اجبار بكند و بگوید: «وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَ يَمِينَهُ»!!
این خیلی سنگین است؛ یعنی مشخص است كه اینها پایبند به هیچ چیز نبودند!
پرسش:
اهل تسنن این روایت را قبول دارند؟
پاسخ:
این را قبول ندارند؛ ولی «هیثمی» دارد که امیرالمؤمنین فرمود:
«ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى أما والله ما ذاك رغبة فيك»
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر : دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت 1407، ج 4، ص 271
عمر به زور وادار كرد؛ یعنی ستم كرد، آنها شبیه این را دارند؛ ولی این تعبیر: «وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَ يَمِينَهُ»؛ را ندارند؛ اما در خشونت عمر ما دیروز هم آوردیم الی ما شاء الله در منابعشان مطلب دارند، ایشان یك آدم چماق به دست بوده و كار به هیچ كسی هم نداشت! با پیغمبر برخوردش اینطوری است، بعد از وفات دختر پیغمبر زینب، زن و بچهی پیغمبر گریه میكنند، عمر به دستش شلاق میگیرد، اینها را جلوی پیغمبر كتك میزند!
پرسش:
فقط زنان را میزد ایشان البته با كفار كاری نداشت!
پاسخ:
بله، با كفار كاری نداشت، ما بارها تحدی كردیم اگر روایت ضعیف پیدا كنید كه عمر یك سیلی به «یهودیها»، «مسیحیها» یا به «مشركین و كفار» زده باشد، ما جایزه میدهیم!
پرسش:
روایت دارند كه عمر دائی خودش را كه كافر بوده كشته با اینكه اصلا ایشان دائی نداشته است.
پاسخ:
آن روایت سند هم ندارد.
پرسش:
آیا پیامبر به عمر و خشونت او اعتراض نفرمود؟
چرا! پیغمبر فرمود:
«مه يا عمر»
ای عمر رها كن!
مسند أبي داود الطيالسي ، اسم المؤلف: سليمان بن داود أبو داود الفارسي البصري الطيالسي الوفاة: 204 ، دار النشر : دار المعرفة – بيروت، ج 1، ص 351
پیامبر عصبانی شد، اینطوری نیست كه پیامبر اعتراض نکرده باشد. ببینید اینها در آن زمان در جامعه قدرت و قبیلهی داشتند، قبیله هم كاری نداشت رئیس قبیله حق میگوید و یا باطل میگوید، اگر رئیس قبیله میگفت خدا هست بقیه هم میگفتند خدا هست! اگر رئیس قبیله میگفت خدا نیست، پیروان هم میگفتند خدا نیست! آقا فلانی حق است میگفتند حق است؛ یعنی قضیهی خلافت ابوبكر به خاطر زور قبیلهها بود كه بالا آمد.
پرسش:
استاد! دارند كه عمر از نظر قبیله خیلی مهم نبوده است. این در تاریخ است كه هم ابوبكر و هم عمر قبیلهشان ضعیف بوده است، و قبیله قوی همان «ابوسفیان» بوده است كه بچهاش «یزید» را برای شام فرستادند، اما اینها از نظر قبیلهی به آن صورت آدمهای مهمی نبودند.
پاسخ:
قبیله داشتند؛ درست است قبیله «ابوسفیان» قویتر از اینها بود، «ابوسفیان» برای خودش یك یل و قلدری قویتر از اینها بود و قریش هم نسبت به «ابوسفیان» دید ویژه داشتند، «ابو سفیان» بزرگ و رئیس قریش بوده است، قریش در زمان جاهلیت برایش احترام قائل بودند، شما حساب كنید تمام این جنگها با تحریك ابو سفیان واقع شده است به اضافه اینكه بچههایش و غیره جزء تقریبا پهلوانهای «مكه» بودند.
پرسش:
استاد! نمیشود گفت به خاطر قبیله است به خاطر نفوذی كه اینها روی بعضی از خواص داشتند به این خاطر بود.
پاسخ:
نه، ببینید عوامل مختلفی بود -من یكی از بحثهایی كه دارم اگر فرصت بشود من در یكی از این روزها بحث میكنم- اصلا علت شكلگیری خلافت ابوبكر چه شد و چه عواملی باعث شد كه مردم سراغ او رفتند؟ با اینكه «انصار» كاری با او نداشتند قبل از اینكه عمر و ابوبكر با خبر بشوند آنها در «سقیفه» دنبال این بودند كه «سعد ابن عباده» و یا «سعد ابن معاذ» یكی از این دو نفر را میخواستند خلیفه كنند. این دو نفر هردو از «انصار» بودند، اینها وسط كار در آنجا رفتند و سرشان را شیره مالیدند و كلاه گذاشتند!
همین قضیه هم كه چطور شد «انصار» با آن سابقهی درخشان تمام سخنان پیغمبر را رها كردند و روایات خلافت حضرت علی را رها كردند و به خلافت اینها تن دادند خودش جای بحث است. حالا بعضیها توجیه میكنند که چون اینها میدانستند نمیگذارند خلافت به حضرت علی برسد، میخواستند خلافت را به عهده بگیرند، بعد به امیرالمؤمنین تحویل بدهند. البته این توجیه، توجیه خیلی ناموجهی است، اصلا چنین چیزی نمیشود!
آنطوری كه در ذهنم است آقای «باقر شریف قُرشی» در كتاب «سقیفه» خودش خیلی تلاش میكند كه از «انصار» دفاع كند. همچنین آقای «علامه عسكری» كه كتابی در موضوع «سقیفه» دارد تلاش میكند از «انصار» دفاع كند، اینها تلاششان بر این است تا توجیه كنند كه «انصار» قصد خیانت نداشتند!
در هر صورت ...
همان تعبیری كه پیامبر اكرم فرمود:
«حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ»
الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا، ج 2، ص 574، ح1509
آغاز بحث...
یكی از چیزهایی كه دوستان در بحثهای دفاع از امیرالمؤمنین و غیره روی آن تأكید داشتند، ما عرض كردیم كه در دفاع از امیرالمؤمنین ما باید دو تا نكته را حتما لحاظ كنیم:
1. اثبات خلافت امیرالمؤمنین؛
2. ابطال خلافت دیگران.
اگر این دو تا قرین هم نباشد نتیجه نمیگیریم. شما میآیید ده تا دلیل میآورید كه امیرالمؤمنین خلیفه بوده و آنها هم بیست تا دلیل میآورند بر اینكه ابوبكر خلیفه بوده است! میگویند وجه جمعش این است كه هم علی خلیفه، و هم ابوبكر خلیفه! ابوبكر خلیفه اول و علی هم چهارمی! چه اشكالی دارد؟!
لذا این قضیه در خیلی از جاها مخصوصا اینهایی كه یك مقدار دم از وحدت و تقریب و غیره میزنند این قضیه برایشان دشوار است و میگویند ما فقط بیاییم اثباتی بحث كنیم و سلبی بحث نكنیم!
من در اینجا یك بحثی دارم و آن اینكه آقا امام رضا (سلام الله علیه) یكی- دو سالی برایشان فرصت ایجاد شد، وقتی كه از «مدینه» به «طوس» آمدند در حقیقت مانعی برای نشر افكار اهلبیتی نداشتند. ما ببینیم اقا امام هشتم برخوردشان چگونه بوده است، مناظرات و برخوردهای مختلفی داشتهاند. این خیلی واضح و روشن است، خودشان هم فرمودند:
«تَنْظُرُونَ إِلى أَئِمَّتِكُمُ الَّذِينَ تَقْتَدُونَ بِهِمْ، فَتَصْنَعُونَ مَا يَصْنَعُون»
به امامانتان نگاه كنید كه از آنها تقلید میكنید، آنها چه كار میكنند؟ هركاری كه امامان شما انجام میدهند، شما هم همان كار را انجام بدهید.
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - دارالحديث)، 15جلد، دار الحديث - قم، چاپ: اول، ق1429، ج4 ؛ ص680
من در میان مناظراتی كه حضرت داشتند، یكی از اینها خیلی برایم جالب است، من از عزیزان تقاضا دارم روی این یك مقداری كار بشود، نمیدانم آیا مناظرات حضرت رضا تحلیل شده یا نه. ما در «موسوعة امام رضا» كه 8 جلد شد كل مناظرات حضرت را در یك جا جمع كردیم، من میتوانم بگویم قبل از ما كسی به این شكل جمع نكرده بود؛ خدا اقای «عطاردی» را بیامرزد ایشان «موسوعة امام رضا» را در دو جلد تنظیم كرده بود؛ ولی ما هشت جلد كردیم، البته ایشان تكی و فردی كار كرد، ما لجنهای و گروهی كار كردیم، در زمان ایشان كامپیوتر و این امكانات نبود. لذا ما در آنجا آوردیم، از جمله در «عیون اخبار الرضا» من خیلی دوست دارم عزیزان نحوه دفاع امام رضا از امامت و ابطال خلافت دیگران را خوب دقت كنند كه چطوری بود؟ آنهم در یك جمعی كه حاكم سنی است، حكومت دست سنیها است، علمای اهلسنت هم كاملا در جامعه، مقتدر هستند.
در كتاب «عیون اخبار الرضا» جلد 2، صفحه 255 ؛ چون اینها دیدند كه اقا امام رضا (سلام الله علیه) دارد محبوبیت پیدا میكند، هم شیعیان دارند رشد پیدا میكنند و هم بعضی از اهلسنت دارند به طرف شیعه كشیده میشوند، «مأمون» را وادار كردند که یك مناظرهای تشكیل بشود و امام رضا (سلام الله علیه) در این مناظره مغلوب بشود و از محبوبیتش كاسته شود.
دیدند بهترین راه این است كه شخصیت علمی امام رضا را زیر سوال ببرند، اینها آمدند این مطلب را خدمت امام رضا مطرح كردند، حضرت فرمود:
«اقْتَصِرُوا عَلَى وَاحِدٍ مِنْكُمْ»
ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام، 2جلد، نشر جهان - تهران، چاپ: اول، 1378ق، ج2، ص231
یك نفر از بین خودتان انتخاب بكنید، هر آنچه را كه او قبول كرد، مقبول همه تان هم باشد
«فَرَضُوا بِرَجُلٍ يُعْرَفُ بِيَحْيَى بْنِ الضَّحَّاكِ السَّمَرْقَنْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ بِخُرَاسَانَ مِثْلُه»
در خراسان از نظر علم مثل او كسی نبود
«فَقَالَ لَهُ الرِّضَا (علیه السلام) يَا يَحْيَى سَلْ عَمَّا شِئْتَ»
هرچه میخواهی سوال كن
البته تعابیری كه «عیون اخبار الرضا»، «احتجاج»، «ابن شهرآشوب» و «مجلسی» دارند، در ورود به بحث اصلا باهم اختلاف دارند. در صورتی که سند هم یكی است، و یك مورد مناظره هم اتفاق افتاده، چند مورد نیست، در اینجا ببینید به چه نحوی شروع شده است، امام رضا (سلام الله علیه) میفرماید:
«يَا يَحْيَى سَلْ عَمَّا شِئْتَ»
هرچه میخواهی سوال كن
یعنی نوبت را اول به مخالف میدهد
«فَقَالَ نَتَكَلَّمُ فِي الْإِمَامَةِ»
در مورد امامت باهم مباحثه و مناظره كنیم
و شروع به حمله و شبهه و اشكال به امام رضا كرد، عزیزان خوب دقت كنید. میگوید:
«كَيْفَ ادَّعَيْتَ لِمَنْ لَمْ يَؤُمَّ وَ تَرَكْتَ مَنْ أَمَّ وَ وَقَعَ الرِّضَا بِهِ»
به امام رضا میگوید:
چگونه امامت را برای علی ابن ابیطالب ادعا میكنی كه امام و خلیفه نشد، كسی كه خلیفه نشد او را امام میدانید و ترك میكنید ابوبكری كه امام شد و مردم هم به او راضی شدند؟
ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام، 2جلد، نشر جهان - تهران، چاپ: اول، 1378ق، ج2 ؛ ص231
یحیی بن ضحاک میگوید: شما یك واقعیت را انكار میكنید. با آنچه كه در ذهن شما است، ابوبكر خلیفه شد، مردم هم راضی شدند، از علی راضی نشدند كنار رفت! شما كسی كه مردم از او راضی نشدند و خلافتش را قبول نكردند را امام میدانید ولی آن كسی كه امام شد را امام نمیدانید؛ یعنی شما دارید یك واقعیت تاریخی را انكار میكنید و یك كسی را كه عموم مردم قبول داشتند شما آن را قبول ندارید!
حضرت یك سوالی كردند و یك بن بستی برای او ایجاد کردند كه دیگر از این بن بست نتوانست بیرون بیاید! امام فقط یك سوال كرد، «یحیی» سرش را پایین انداخت و هیچ جوابی نداشت، ببینید حمله باید اینطوری باشد؛ یعنی وقتی طرف شبهه وارد میكند، باید در برابر شبهه، شبهه وارد كرد، جواب حلّی به درد نمیخورد!
شما ببینید از این «صناعات خمس»، «برهان» در خیلی از جاها بدرد نمیخورد، كُمیت «برهان» لنگ است و خریدار هم كم دارد؛ ولی «خطابه» خریدار زیاد دارد. هم خواص میپسندند و هم عوام میپسندند ولذا قرآن میگوید:
«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ»
با حکمت و اندرز نيکو، به راه پروردگارت دعوت نما!
این «برهان» است!
«وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»
و با آنها به روشي که نيکوتر است
«موعظه حسنه»، «خطابه» است
«وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ»
سوره نحل (16): آیه 125
این هم «جدل» است. در جایی كه دیدید «برهان و خطابه» جواب نمیدهد، سراغ «جدل» بروید. در اینجا حضرت كاری به «برهان و خطابه» ندارد، مستقیم روی «جدل» رفته است. جواب نقضی؛ یعنی شبهه را با شبهه جواب داده است! نیامده بگوید بله پیغمبر فرمود: «انت بمنزلة هارون من موسی»؛ «انت خلیفتی»... عزیزان این را خوب دقت كنند. طرف ابتدا میآید با شبهه وارد میشود، وقتی با شبهه وارد شد، در آنجا دیگر استدلال و برنامههای علمی به درد نمیخورد؛ این عبارت «عیون اخبار الرضا» است.
اینها باهمدیگر فرق دارند، میخواهیم این را مرور كنیم كه دوستان داشته باشند.
«فَقَالَ الرِّضَا (علیه السلام) يَا يَحْيَى أَخْبِرْنِي»
طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، 2جلد، نشر مرتضى - مشهد، چاپ: اول، 1403 ق، ج2 ؛ ص439
شروع بحث از آقا «امام رضا» است، شروعش هم با القاء شبهه است!
در «بحار الانوار» طوری دیگر وارد شده است، از «مناقب شهر آشوب» نقل میكند
«فَقَالَ سَلْ يَا يَحْيَى قَالَ يَحْيَى بَلْ سَلْ أَنْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِتُشَرِّفَنِي بِذَلِكَ»
اول شما شروع كن، با شروع تان به ما شرف بدهید
ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، 4جلد، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق، ج4 ؛ ص351
در اینجا به این شكلی آمده است؛ ولی آنچه كه اقدم و اصح است، عبارت «عیون اخبار الرضا» است.
در اینجا حضرت یك سوال میكند:
«يَا يَحْيَى أَخْبِرْنِي عَمَّنْ صَدَّقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ»
بعضیها «صَدَق» دارد
«أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ أَ يَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَوْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً»
حضرت رمزی حرف زدند.
«يَا يَحْيَى أَخْبِرْنِي عَمَّنْ صَدَّقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ»
ای یحیی به من بگو آن كسی كه دیگران را تصدیق كرد، در حالیكه خودش را تكذیب كرد...
دیگران گفتند تو خلیفه هستی، خیر الناس هستی؛ ولی خودش گفت:
«أني قد وليت عليكم ولست بخيركم»
المصنف ، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211 ، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، ج 11، ص 336.
«أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ أَ يَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَوْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً »»
مردم گفت تو «خیر الناس» هستی، اینها را تكذیب كرد، گفت نه شما دروغ میگویید! من «خیر الناس» نیستیم، آیا این محق و مصیب برای خلافت است، یا مبطل است و خطا كرده است؟
«فَسَكَتَ يَحْيَى فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ أَجِبْهُ»
مأمون گفت چرا جواب نمیدهی؟
«فَقَالَ يُعْفِينِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ جَوَابِهِ»
من را از جواب معاف بدار!
«فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَرِّفْنَا الْغَرَضَ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ»
مأمون گفت ای ابا الحسن! قضیه چه بود، به صورت رمزی حرف زدید ما نفهمیدیم این رمز و رموز چه بود؟ «عَمَّنْ صَدَّقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ، أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ» چه شد؟
حضرت توضیح داد فرمود:
« لَا بُدَّ لِيَحْيَى مِنْ أَنْ يُخْبِرَ عَنْ أَئِمَّتِهِ»
از ابوبکر و عمر و غیره
«أَنَّهُمْ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَوْ صَدَقُوا»
راست گفتند یا دروغ گفتند؟ آدم صادق یا آدم دروغگو بودند؟!
«فَإِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ كَذَبُوا فَلَا أَمَانَةَ لِكَذَّابٍ»
اگر بگوید ابوبکر و عمر کاذب بودند کاذب که نمیتواند خلیفه باشد.
«وَ إِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ صَدَقُوا»
اگر بگوید آدم صادق بودند
«یحیی» معتقد است ابوبکر و عمر هر دو صادق هستند، بر مبنای اینکه اینها صادق هستند ما مطرح میکنیم، ابوبکر صادق، عمر هم صادق!
«قَالَ أَوَّلُهُمْ وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ»
ابوبکر گفت من ولی امر شما شدم، ولی بهتر از شما نیستم
و حال آنكه خلیفه باید خیر الناس باشد
« وَ قَالَ تَالِيهِ»
عمر گفت:
«كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ»
ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام، 2جلد، نشر جهان - تهران، چاپ: اول، 1378ق، ج2 ؛ ص231
اولی گفت من بهترین شما نیستم؛ یعنی از من بهتر، در جامعه هست، از نبی مکرم روایت داریم
«من تقدم على قوم من المسلمين يرى أن فيهم من هو أفضل منه فقد خان الله ورسوله والمسلمين»
الباقلاني، أبي بكر محمد بن الطيب (متوفاي 403هـ) تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل، ص474، تحقيق: الشيخ عماد الدين أحمد حيدر - مركز الخدمات والأبحاث الثقافية، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت، الطبعة الثالثة 1414 - 1993 م
هركس مسئولیتی در جامعه قبول کند و میداند بهتر از او است به خدا، پیغمبر و مسلمین خیانت کرده است.
روایات متعدد هم در کتب اهلسنت داریم.
پرسش:
شاید میگوید تواضع کرده است.
پاسخ:
نمیگوید تواضع کرد، بحث تواضع نیست!
پرسش:
منظور این است خواست یک چیزی بگوید که خودش را بالا نبرد.
پاسخ:
آخر از این طرف میگوید:
«كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ»
اگر کسی همچنین کاری انجام داد باید او را بکشید.
استدلال امام رضا علیه السلام دقیق است. همه راهها را میبندند آن جملهای که فرمود:
« صَدَّقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ »
دو نقیض درست کردند که هم اجتماع و هم جمعش باطل است، نمیتواند به این دو تا جواب بدهد.
شما میگویید تواضع کرد؛ پس اگر تواضع كرد این جمله عمر یعنی چه:
« كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ»
بیعت ابوبکر، یک بیعت اتفاقی و بدون تدبیر و یک بیعت شیطانی بوده است! اگر کسی مثل بیعت ابوبکر را داشت یعنی کسی مثل ابوبکر به خلافت رسید، باید کشته شود؛ یعنی آن خلیفه مستحق قتل است.
- بعد، من عبارت «صحیح بخاری» را هم برایتان میآورم- ایشان در ادامه دارد:
«فَوَ اللَّهِ مَا رَضِيَ لِمَنْ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ»
عمر قبول نکرد مسلمانها همان کاری را که برای ابوبکر کردند برای خلفای بعدی هم بکنند.
داستانش این است که در اواخر زندگی عمر، «عمار» گفت:
«لو مات عمر لبايعت علياً عليه السلام»
شرح نهج البلاغة ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري، ج 2، ص 16
عمر دید علیه (خلافت) ابوبکر (و خلافت خودشان) دارند توطئه میکنند، اینها از همان اول بده بستانی داشتند اولی ابابکر، دوم عمر، سوم هم عثمان همه کارها را انجام داده بودند! دید اینها دنبال این هستند که مردم جمع بشوند علی را خلیفه کنند، همانطور که جمع شدند ابوبکر را خلیفه کردند. عمر خواست در «منا» سخنرانی کند افراد جلوگیری کردند، گفتند اینجا مردم از شهرهای مختلف آمدند، فتنه میشود، نمیتوانی فتنه را خاموش کنی! قضیه را رها کن به «مدینه» برویم. وقتی به «مدینه» رسیدند، عمر بالای منبر رفت گفت شنیدم که میگویند: «لو مات عمر لبايعت فلانا»!
بعد گفت:
«إن بيعة أبي بكر كما كانت فلتة وقى الله شرها»
بیعت ابوبکر، ذاتاً شر آفرین بوده، « وقى الله شرها»؛ یعنی مشخص است این بیعت، بیعت صحیح و سالم و مبتنی بر عقل نبوده است.
«فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»
اگر کسی مثل او؛ یعنی اگر مسلمانها با علی بیعت کردند، همانطور که با ابوبکر بیعت کرده بودند علی را باید بکشید، و مسلمانهایی هم که بیعت کردند باید بکشید! یعنی هم بیعت کننده و هم بیعت شونده هر دو باید کشته شوند.
امام رضا میفرمایند: اگر اینطوری است بیعت کننده و بیعت شونده مثل ابوبکر باشد مستحق قتل است؛ یا این راست میگوید یا دروغ میگوید، اگر راست میگوید شما معتقد هستید آقای عمر راستگو است؛ پس خلافت ابوبکر، خلافت باطلی بوده، چطور خلافت باطل را منِ امام رضا قبول بکنم؟ دارد شبههاش را جواب میدهد.
«فَمَنْ لَمْ يَكُنْ بِخَيْرِ النَّاسِ»
آن کسی که «خیر الناس» نیست، و حال آنکه:
«وَ الْخَيْرِيَّةُ لَا تَقَعُ إِلَّا بِنُعُوتٍ مِنْهَا الْعِلْمُ وَ مِنْهَا الْجِهَادُ»
یعنی ابوبکر هیچ کدام از اینها را ندارد؛ نه علم دارد نه جهاد دارد.
«وَ مِنْهَا سَائِرُ الْفَضَائِلِ وَ لَيْسَتْ فِيهِ وَ مَنْ كَانَتْ بَيْعَتُه فَلْتَةً يَجِبُ الْقَتْلُ عَلَى مَنْ فَعَلَ مِثْلَهَا كَيْفَ يُقْبَلُ عَهْدُهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ هَذِهِ صُورَتُه»
ابوبکری که بیعتش، بیعت خلافی بوده که مستحق قتل است چطور این آقا آمد این خلافت را به عمر واگذار کرد؟!
وقتی خلافت خودش باطل است، مستحق قتل است از ریشه خراب است چطور با این بیعت باطل خلافت را به عمر واگذار کرد؟!
«ثُمَّ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ»
همین خلیفه اول شما بر منبر گفته:
« فَإِذَا مَالَ بِي فَقَوِّمُونِي وَ إِذَا أَخْطَأْتُ فَأَرْشِدُونِي فَلَيْسُوا أَئِمَّةً بِقَوْلِهِمْ إِنْ صَدَقُوا أَوْ كَذَبُوا»
ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام، 2جلد، نشر جهان - تهران، چاپ: اول، 1378ق، ج2 ؛ ص232
آیا این را که میگوید واقعاً راست گفته یا دروغ گفته؟ اگر راست گفته امامی که شیطان با او باشد شیطان او را منحرف کند و عصمت نداشته باشد، لیاقت امامت ندارد و اگر نه، شیطان ندارد، این را دروغ گفته -این «إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي»؛دیگر تواضع نیست!- اگر دروغ گفته انسان دروغگو شایسته امامت نیست.
البته عبارتها فرق میکند هم عبارت «احتجاج» در اینجا فرق دارد، عبارت «احتجاج» اینطوری است:
«أَقِيلُونِي وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ قَالَ ثَانِيهِمْ ... إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي ... وَ إِذَا أَخْطَأْتُ فَأَرْشِدُونِي فَلَيْسُوا أَئِمَّةً إِنْ صَدَقُوا وَ إِنْ كَذَبُوا»
طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، 2جلد، نشر مرتضى - مشهد، چاپ: اول، 1403 ق، ؛ ج2 ؛ ص439
همچنین «بحار» عبارتش كمی تفاوت دارد، در كل عبارتها تا حدودی باهم فرق دارند، در ادامه «مناقب» دارد:
«فَصَاحَ الْمَأْمُونُ عَلَيْهِمْ فَتَفَرَّقُوا»
ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، 4جلد، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق، ج4 ؛ ص351
ولی آنچه که در اینجا مهم است چند نکته است عزیزان دقت بکنند اول کسی که این را نقل کرده «شیبانی» شاگرد «ابو حنیفه» متوفای 180 است ایشان در «کتاب السِیَر» از «حسن بصری» نقل میکند:
«جاء رجل إلى عمر بن الخطاب رضي الله عنه يخطب ، فقال : يا خير الناس ، فلم يفهم عمر رضي الله عنه ذلك ، فقال : ما تقول ؟ فقالوا له : يقول : يا خير الناس ، فقال له عمر : ادن إلي»
«ادن إلي»؛ یعنی بیا نزدیك
«لست بخير الناس ، ألا أنبئك بخير الناس ؟ قال : من هو يا أمير المؤميني ؟ قال عمر رضي الله عنه : هو رجل من أهل البادية»
السير الكبير ، اسم المؤلف: محمد بن الحسن الشيباني الوفاة: 198هـ ، دار النشر : معهد المخطوطات - القاهرة - - ، الطبعة : - ، تحقيق : د. صلاح الدين المنجد، ج 1، ص 35
این بحث را مطرح میکند در اینجا هم در شرحش دارد:
« لست بخير الناس، إنما قال عمر إظهاراً للتواضع»!
شبیه ابوبکر است که گفت: «أَقِيلُونِي وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ »!
«ابن سعد» در «طبقات» دارد:
«لما ولي أبو بكر خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد أيها الناس قد وليت أمركم ولست يخيركم»
الطبقات الكبرى ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر – بيروت، ج 3، ص 182
«ابن حزم» در جلد 4 «الفصل» نقل میکند:
«فقال أيها الناس إني وليتكم ولست بخيركم فقد صح»
این را در محضر جمعی از صحابه گفت:
«ولم ينكر هذا القول منهم أحد»
کسی هم انکار نکرد!
الفصل في الملل والأهواء والنحل ، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الطاهري أبو محمد الوفاة: 548 ، دار النشر : مكتبة الخانجي – القاهرة، ج 4، ص 105
اینطور نبوده که چند نفر بلند شوند بگویند: آقای ابوبکر! شما که «لستُ بخیر الناس» میگویی تواضع نفرمایید! شما جزء «خیر الناس» هستید!
«ابن کثیر» نقل میکند میگوید: «وهذا إسنادٌ صحیح»
«تفتازانی» هم همین تعبیر را در جواب «خواجه نصیرالدین طوسی» میآورد، «آلوسی» هم همین تعبیر را دارد.
آن قسمت دیگر را هم ان شاء الله برای بعد میگذاریم که: «إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي» این خودش یک دنیای دیگری دارد!
والسلام علیکم ورحمة الله